تالار کافه کلاسیک

نسخه کامل: قهوه خانه ی کافه کلاسیک
شما درحال مشاهده محتوای قالب بندی نشده این مطلب هستید. نمایش نسخه کامل با قالب بندی مناسب.
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35

(۱۳۹۲/۵/۱۹ عصر ۱۰:۰۷)سی سی بکستر نوشته شده: [ -> ]

سلام دوستان

از تازه واردا هم توی این کافه پذیرایی می کنید یا نه ؟

درود به برادر بزرگوار

نقش آفرینی های شما هیچ از خاطر سینما دوستان نخواهد رفت اما اینجا پیش از هر چیز دوست و دشمن خود را برگزینید.

متحدین به قائم مقامی سروان رنو، ، سرفرماندهی لوفت وافه ونماینده ی رسمی "پیش وا"  در کافه کلاسیک و همراهی پاپیون، ژان والژان، اسکارلت اوهارا، ... 

متفقین، جمعی ار بروبچه های اون ور آب! ناخدا خورشید بزرگ، آماندای شیرین سخن، اکتورز هنرمند، پرشیای پیشگو، رزای نازنین، شرلوک تیزبین و ... و کاپیتان اسکای که این روزها سرش خیلی به ترکاندن مستر!!! اشمیت و اشتوکا گرم است.

بعد از گزینش تیم، مطمئن باشید پذیرایی شایانی از شما خواهد شد.

سرزنده و پایدار باشید.

(۱۳۹۲/۵/۱۴ صبح ۱۲:۵۵)سروان رنو نوشته شده: [ -> ]

فوق محرمانه

به دفتر پیشوا

گزارش عملیات انتقام شیر دریایی

... پس از شلیک این تعداد موشک متاسفانه ارتباط ما با کلیه جاسوسان خود قطع گردیده و اینطور به نظر می رسد که دیگر هیچ موجود زنده ای در خاک انگلستان باقی نمانده است.

هایل هیتلر

( با انیگما ارسال شود )

نه تنها نقشه هایی که به شما داده اند، که جاسوس هایتان هم قلابی و ساخته و پرداخته ام آی فایو و ام آی سیکس هستند. شما یک انگلستان مجازی را توی قاره ی گمشده ی آتلانتیس بمباران کرده اید.

یعنی کاری کرده ایم که تا جنگ تمام نشود نخواهید فهمید چی واقعی و چی دروغ است.

شیر دریایی اتان هم که بز آورد!

شیر دریایی ز غصه خون شده

از غم و غصه دلش مجنون شده

زین همه طیاره و بمب و تفنگ

مانده تنها از برایش یک فشنگ

هیچ می دانی که آن از بهر چیست

خوب می دانی که بهر خودکشیست

وی یک و وی دو همه پرپر شده

هر چه نازی بود، در به در شده

مانده هیتلر در خیال انگلیس

حال او اندر محال انگلیس

باز می گویم به سروان بازگرد

جان بِشُوی از این خیال و این نبرد

دوره ی سرمستی و آزادی است

جان من، این وقت، وقت شادی است

 


(۱۳۹۲/۵/۲۲ صبح ۱۱:۳۳)منصور نوشته شده: [ -> ]

(۱۳۹۲/۵/۷ صبح ۰۲:۲۳)خانم لمپرت نوشته شده: [ -> ]

البته بعنوان یک جمله معترضه عرض کنم باتوجه به باستانی بودن این اثر تاریخی(تی وی گیم)مپنداریدبنده همسن آن آقایی که خیلی مشهوره هستم.

شما بین 37 و 38 سال هستید.

حال براساس قانون چهارم اصل بقا (که بیان میکند : حکایت زن با سن ، مثل حکایت جن است با بسم الله) هی بگوئید من22 سالمه ! ... درست بعد ازین سخنان خانمها معروض میدارند : آقا تو اول ببین بعد نظر بده! ... کسی هم نیست بپرسد ظاهر چه ربطی با سن دارد ایهاالناس؟!

منصور دوانیقی بهنگام حج  پیری فرسوده را بر دوش جوانی برنا بدید که در حال طواف است... از جوان پرسید : پدر توست یا جدت؟ جوان گفت : این پسر من است. از سلیطگی زن خود بدین حال افتاده . (کشکول شیخ بهائی)

محض مزاح بود. امیدوارم به دل نگرفته باشید... اگرچه خانمها دوست دارند با هرچیزی شوخی کنند و شوخی بشنوند جز شوخی با سن خود.

منصور خان،سه سال پیش که در این سایت عضو شدم ، از معدود افرادی بودم که سن خود را دقیق نوشتم و البته همان موقع هم از طرف یکی از اقایان به پیر بودن متهم شدم که ماجرایش بماند.یادم می اید ان موقع یکی از اقایان که سنش را نوشته بود یک مدت 29 ساله بود و یک مدت 35 ساله! در مورد خود شماکه همیشه فکر میکردم بالای پنجاه سال دارید و پس از خواندن جملاتی که دراعطای رتبه تان به کار برده بودم در پیامی کوتاه مطرح کردید که همسن و سال من هستید.پس من به عنوان مثالی نقض در دنیای زنان و شما هم به عنوان مثالی نقض در دنیای مردان ، هر انچه اراجیف است را زیر سوال خواهد برد.

یادتان باشد میگویند مردانی که در برابر جنس زن ضعیف ترند ، بیشتر از این جملات و قصص نغزی که شما در مورد زنان به کار برده اید و قبلا هم به کار برده بودید، استفاده میکنند.

به هر حال این جملاتم فقط پاسخی بود برای جملات شما و امیدوارم به دل نگرفته باشید.اتفاقا این گفت و گو مجالی شد برای خداحافظی با کافه ای که نزدیک به سه سال خاطرات خوبی را برایم رقم زد

با تشکر فراوان از تمام اقایان محترمی که در سه سال گذشته همانند برادر کنارشان احساس امنیت داشته و بسیار اموختم. اقایان محترم کلاسیک،سم اسپید، الیور، اسکورپان شیردل، دن ویتوکورلئونه،حمید هامون،راتسوریزو،زاپاتا،رابرت میچم،ایرج،محمد،بهزادکازابلانکا،اسپونز ، واترلو ،ناخدا خورشید، پاپیون و دلشدگان،امادئوس، جوگیلیس و کاپیتان اسکای و مگی گربه و تشکر فراوان از بانو و رزای عزیز که دوستی مان ادامه دار خواهد بود.

(۱۳۹۲/۵/۲۳ عصر ۰۸:۵۵)دزیره نوشته شده: [ -> ]

...با تشکر فراوان از تمام اقایان محترمی که در سه سال گذشته همانند برادر کنارشان احساس امنیت داشته و بسیار اموختم. اقایان محترم کلاسیک،سم اسپید، الیور، اسکورپان شیردل، دن ویتوکورلئونه،حمید هامون،راتسوریزو،زاپاتا،رابرت میچم،ایرج،محمد،بهزادکازابلانکا،اسپونز ، واترلو ،ناخدا خورشید، پاپیون و دلشدگان،امادئوس، جوگیلیس و کاپیتان اسکای و تشکر فراوان از بانو و رزای عزیز که دوستی مان ادامه دار خواهد بود.

پس اسم من کو ؟! narahat

نمی دانم چرا آستانه تحمل دوستان اینقدر پایین آمده. idont

شاید از مشکلات زندگی باشد, شاید از آلودگی هوا , شاید از تروم و گرانی , شاید هم از فراوانی ابرازهای آرامش به هم زن مانند موبایل و ماهواره و اتومبیل و ترافیک ؛ یا همسایه آپارتمان و سگ ویلای کناری و ...  الله اعلم.

آن از شیندلر عزیز که به خاطر پاک شدن یک پست اش زمین و زمان را به هم رساند و حتی به سازمان ملل متحد و شخص بانکی مون گلایه نامه نوشت و این هم از دزیره آرام و مهربان  که به خاطر یک پست مزاح کننده از جناب منصور ( که توهینی هم نبود )  اینچنین نوشته اند.

دوستان کمی دنده پهن تر باشید. حتی اگر کسی خاطر شما را آزرد شما هم با ذوف هنری او را پاسخ دهید. فکر نمی کنم در هیچ انجمنی به اندازه کافه کلاسیک , بانوان عزیز احساس آرامش داشته باشند چرا که اساسا اینجا ما چیزی به نام جنسیت نداریم و همه مثل خواهر و برادر هستیم. شیطنت های برادرانه و خواهرانه هم در این محیط , در حد هنری ممکن است وجود داشته باشد. نمی خواهیم اینجا آنقدر خشک و رسمی باشد که آدم حوصله اش سر برود و نه آنقدر شل و ولنگار که مانند قهوه خانه های سر راهی به نظر بیاید.

ارادتمند همه دوستان - سروان رنو    mmmm:

درود به شما دوست و برادر گرامی

ثبت نام ما در این سایت داستانی بس دراز دارد .

سه بار نام کاربریم تغییر کرد به دلایل فراوان ، یکی از آنها هم نامی با برخی کاربران پیش کسوت بود ، بنده را بخشید این اشتباه تنها از روی بی اطلاعی بود . تا خلاصه خودم را یافتم ، از رت باتلر شدم سی سی بکستر و سر انجام دایی جان ناپلئون شدم .

امیدوارم تغییر دیگری نباشد .

خب کاپتان عزیز شما فرمودید طرفی را انتخاب کنم ، اما در آغاز باید با دوستان بیشتر آشنا شوم و طرفین را بهتر بشناسم .

اما باید بگویم امان از این انگلیس ها ...

البته فعلا بی طرفم تا بعد ببینیم چه می شود ، هیچ کس از فردا خبر ندارد .

از شما هم بی نهایت ممنونم که به بنده پاسخ دادید .

بزودی مشتری پرو پا قرص کافه شما می شوم ، البته اگر در جمع خود مرا بپذیرید .

فعلا خدانگهدار .

درود و سلام به عضو جدید کافه کلاسیک:

دایی جان ناپلئون عزیز

ورود شما را به کافه خوش آمد می گویم. دوستان خوب و باسوادی در این کافه ی آرام عضویت دارند. امیدوارم که خاطره های خوبی در اینجا برای شما ساخته شود. در اینجا شما می توانید از دانسته های ارزشمند دوستان بهره ببرید و اطلاعات ارزشمند خود را هم به اشتراک بگذارید.

و اما

(۱۳۹۲/۵/۲۳ عصر ۱۱:۳۷)دایی جان ناپلئون نوشته شده: [ -> ]

اما باید بگویم امان از این انگلیس ها ...

و اما

معلوم است که شما بسیار تیز هوش و نکته سنج و آگاه هستید.

از آنجایی که شخص پیشوا خود انسان فرهیخته ای است و به نسل جوان و استعداد های آن ها احترام می گذارد و همواره عرصه را برای ظهور ایده های خلاقانه و مبتکرانه و هنرنمایی در جهات مختلف باز گذاشته است، لذا رایش به چنین افراد زیرک و باهوشی با کمال میل خوش آمد می گوید و از ورود افراد با سلیقه و با استعداد باآغوش باز استقبال می کند.

(۱۳۹۲/۵/۲۳ عصر ۱۱:۳۷)دایی جان ناپلئون نوشته شده: [ -> ]

البته فعلا بی طرفم تا بعد ببینیم چه می شود ، هیچ کس از فردا خبر ندارد .

البته که هیچ کس از فردا خبر ندارد  و  هر چه باشد فردا روز دیگری است.

اما شما میتوانید با مطالعه ی تاریخچه ی جنگ کافه، ببینید که همواره پیروزی از آن ما بوده است و انگلیسی ها که به داشتن بنگاه سخن پراکنی معروفند، جز در چند عملیات کوچک که آن ها هم به خاطر دل رحمی و مهربانی شخص پیشوا و سروان رنوی رقیق القلب بوده است، توفیقی بدست نیاورده اند.

نمونه اش همین اعتراف خودشان می باشد:

(۱۳۹۲/۱/۲۴ عصر ۱۰:۲۳)کاپیتان اسکای نوشته شده: [ -> ]

سروان به آرامی از روبروی من کنار رفت و راه را باز کرد. سروان هم مانند من معنای درد و امید را می فهمید.  او دست از همه ی نقشه ها و خیالاتش کشید تا امید از بین نرود.

دوست عزیر 

از تیر و ترقه های انگلیسی ها ( به ویژه کاپیتان اسکای) هراسی به دل راه ندهید.

انگلیسی ها مدت هاست که شکست خورده اند اما نمی دانم چرا هنوز شکست را نمی پذیرند.

البته می توان گفت که این یک ویژگی مثبت آن هاست که تا آخریت حد توان خود از مبارزه دست برنمی دارند و شاید همین ویژگی است که ما را به ادامه ی نبرد از قبل پیروز ترغیب کرده است. والا ما با هر کسی وارد جنگ نمی شویم.

این هم چرچیل در موزه 

از مشت های گره کرده اش معلوم است که از دست کاپیتان اسکای عصبانی است

چرچیل در موزه

پ.ن : امیدوارم دزیره عزیز کافه را ترک نکند و ما را از حضور ارزشمند خودشان بی بهره نکنند.

چند نفر از دوستان هم كافه اي ، از درگيري هاي اخير بين شيندلر و سروان / منصور و دزيره ، ناراضي هستند ، اما براي كش نيومدن موضوع و بيخ پيدا نكردن مساله ، سكوت كردن !؟؟؟؟

من با اطمينان ميگم كه از همه تون كوچيكترم و از همه بي دانشتر و صد البته خام و بي تجربه ام… اما به عنوان يك عضو حقير اين محفل دوستانه ، از همه دوستان خواهش ميكنم كه حرمت اين مكان مقدس رو نگه دارين ! شوخي ميكنين ، با طرف خودتون شوخي كنين و يا خصوصي پيام بدين ، قبل از ويرايش خودسر ، يك تذكر بدين ! خواهش ميكنم استانه تحمل رو بالاتر ببرين … 

شايد با رفتن دزيره چيزي كم نشه ( كه ميشه )  اما اين نوع نارضايتي ها ، دامن كافه رو ميگيره … كم كم دزيره ها رفتن رو بر موندن ترجيح ميدن ! 

اينجا 50 نفر پايه ثابت داريم كه اگر يكسال هم ارسالي نداشته باشن ، و يا ماهها هيچ ارسالي رو نپسندن و تشكر نزنن ، اما همچنان ميان !!!!! يه نگاه به ليست اون پايين بندازين ! ازون 47-57 نفري كه هميشه هستن ، چندتاشون فعالن !؟؟؟  اينا چرا ميان !؟ بابا شما چرا مياين ( خودتون بگين ) … مگه واجبه كه مثه كارمند ، هر روز يه سر به اينجا بزنين !؟؟؟ همه اينجا رو دوست داريم . اما :(

يه كم بيشتر دلسوز كافه باشين ، منصور و سروان از موسسين اينجا بودن . دزيره از پيشكسوتهاي اينجاست . شيندلر هم تازه اومده اما فرقي با قديمياي مثل اونا نداره … ارزش نداره كافه رو بخاطر اين مسائل خلوت كنيم و بريم پي بدبختيامون و يا باعث بشيم كه بعضيها ازينجا برن و بدتر ازون ، با دلخوري برن !

كوچيك همه تون هستم ، اون دوستاي قديمي كه نميخواين رسما دخالت كنين و يا علني پادرميوني كنين و يا هرچي ، اما تا حدودي با عرايض من موافقين و همنظر با من هستين ؛ لطفا از اين ارسال تشكر كنيد تا دوستانمون بدونن كه ما هم برامون مهمه كه اينجا چي روي ميده ، ماهم حرمت اعضا سرمون ميشه .

لطفا همكاري كنيد و يا حداقل به سرانجام اين مشكلات فكر كنيد

پ.ن : اينجا محل احوالپرسي دوستانه س … محاوره اي حرف زدنم رو ببخشيد . هرچقدر هم كه بزرگتر باشين از من ، دليل نميشه كه بخوام حرف دلم رو بندازم تو قلم ادبي و يا كلمات آنچناني بكار ببرم . بدون آسمون ريسمون بافي ، حرفم رو زدم . هركي اين ارسال رو اهانت به شعور جمعي كافه ميدونه ، ازش عذر ميخوام . مديران محترم ، اگر خواستيد حذف كنيد ، حداقل بذارين ١هفته بمونه تا همه ببينن …

مخلص همه تونم

موضوع زیاد پیچیده ای نیست.

سن خانم لمپرت گرامی بیشتراز عددیه که جناب منصور بدست آورده.idont

جناب شیندلر ناراحت نباش ، سرمن هم اومده ولی جیکم درنیومدasabi.

دزیرهء گرامی ، من به حضور شما همیشه افتخارکردم و امیدوارم مثل خودم دوسه روزی بری تو غیبت اما به همان حس نیازی که من رسیدم shakkk!شما هم برسید و دلتون:heart: نیاد برای همیشه برید.

فورست جان ، شماکه خودتم یک پارچه استادی عزیز:cheshmak:.

سرکار اسکارلت اوهارا ی گرامی ، عمرتان طولانی بادnnnn: ، اما اگر روزی رفتید ( خدای نکرده ) اون دنیا ، سلام مارا به رایش عزیزتان برسانید.

جناب سروان رنوی عزیز ، چه خبر از موشکهایی که افرادتان انداختند؟ آهن پاره خریداریم.:D

با این که عزمم را جزم کرده بودم که دیگر در مسایل حاشیه ای کافه دخالت نکنم اما رفتن دزیره تلخ تر از آن است که بخواهم سکوت کنم. هنوز یادم نرفته که بر اثر این جور سوء تفاهم ها چه دوستان خوبی را از دست دادیم . دوستانی چون هری لایم و هاردی و خیلی های دیگر و دیگر دوست ندارم از جمع قدیمیهای کافه کسی دیگر جدا گردد.

این کافه جای عجیبیست. همه چیزش با جاهای دیگر فرق دارد. هم مدیرانش ، هم کاربرانش و هم نوشته هایش . اما یا این همه سخت است دل کندن از این کافه خلوت و جمع و جور. با همه دلخوری هایش، قهر و آشتی هایش ، مدیران سخت گیرش  :cheshmak: ، کاربران زودرنج و دل نازکش با همه اینها اما سخت است که روزی به نت بیایی و سری به کافه نزنی. از شما چه پنهان مدتی که با کافه قهر بودم پروفایل دیگری ساخته بودم و هرچند هیچ فعالیتی نمیکردم اما فقط برای خواندن نوشته های دوستان هر روز به کافه میامدم. اما آمدن به کافه و حضور در جمع دیگران هم آدابی دارد که با بقیه جاها تومنی صنار متفاوت است . اینجا مثل ف.ی.س ب.و.ک نیست که مطالب دیگران را کپی پیست کنی و بنام خودت در وال خودت بگذاری . (کاری که همین الان یکی از پیج ها با مطالب مریلین مونرویی من انجام میدهد!) . اینجا کپی پیست ممنوع است. شوخی های زیاده از حد ممنوع است. ایراد گرفتن از سایر کاربران ممنوع است. ایراد از مدیران ممنوع است. پست زرد ممنوع است (دوستی پرسیده بود پست زرد دیگه چه صیغه ایه؟ خدمتشان عارضم که پست زرد همان پستهایی است که مثلا طرف مطلبی رو از ویکی پدیا کپی کنه و به اسم خود تو کافه بزنه یا مثلا در مورد رابطه و نسبت خانودگی بهروز وثوقی و منوچهر وثوق مطلب بزنه. آخه بهروز وثوقی چه رابطه ای با منوچهر وثوق داشته ؟ بهروز فقط یه مدتی با گ.وگ.وش رابطه داشته!! :D ) خلاصه اینکه برای حضور در اینجا باید واقعا یه چیزی بارت باشه و عاشق واقعی سینما و دوبله یا هردو باشی نه اینکه ادای عاشقی رو در بیاری...

بگذریم...

سخنی با دزیره

دزیره عزیز! کجا دیدی خواهری از برادرهایش قهر کند؟ دوستی از دوستانش برنجد؟ بگوید میروم و برنمیگردم؟ مطمئنم که یک آن احساساتی شدی و تصمیمی گرفته ای که خودت هم بهش پایبند نیستی . خودت هم خوب میدانی که کسی در این کافه قصد توهین به خانمها را نداشته . بنابراین امیدوارم که از تصمیمت صرف نظر کنی و دوباره شاهد نوشته های زیبایت باشیم.

سخنی با منصور

منصور بزرگوار! نمیدانم که متاهلی یا خیر؟ اما اگر متاهلی که حتما میدانی جنس شوخیهای بین ما مردان با شوخیهای خانمها  فرق میکند. خیلی از مزاح هایی که برای ما عادی است برای خانمها فرق دارد و این نه به دلیل کم ظرفیت بودن خانمها بلکه به دلیل تفاوت نگرش و احساسات آنهاست . شاید شوخی هایی که برای ما خنده دار است برای آنها لوس و بیمزه باشد و بلعکس. از نظر من شوخی شما عادی و معمولی بود . اما باید ببینیم آیا خانمها هم همین نظر را دارند؟ بسیار شاهد بودم رابطه و رفاقت بین دو دوست بدلیل همین شوخی ها و اینکه خانمهایشان خوششان نیامده بهم خورده. اما این را هم میدانم که قطعا قصد ناراحت کردن هیچ کس را نداشتی که نازکدل تر از این هستی که باعث رنجش کسی شوی. اما خوب گاهی پیش می آید. بین دو برادر و برادر و خواهر یا دو دوست هم کدورت پیش می آید. اما امیدوارم صافی قلبتان این کدورت را به روشنی تبدیل کند.

این مطلب را فی البداهه نوشتم و شاید بعدها از نوشتنش پشیمان شوم اما میترسیدم اگر صبر کنم دیر شود و دوستی دیگر را از دست دهیم. امیدوارم باز هم شاهد نوشته های خوب دزیره و منصور و سایر دوستان و عاشقان واقعی فیلم و دوبله باشیم.

(۱۳۹۲/۵/۲۳ عصر ۰۸:۵۵)دزیره نوشته شده: [ -> ]

اتفاقا این گفت و گو مجالی شد برای خداحافظی ....




 

ندیده امت

و نمی شناسمت

از تو نیمرخی دیده ام در تاقچه ی نوشته هایت که می دانم تو نیستی

از تو طرحی در خیالم کشیده ام که از نگاه تو خالی است

شاید، آرام و ناشناس؛ در رهگذار خیابان، بارها از کنارت گذشته باشم اما،

تو را، تنها،  با نوشته هایت می شناسم

آن چه از تو در تار و پود دلم نقش بسته است مشتی واژگان بیش نیست

واژه هایی که خط به خط، روح تو را در لایه لایه ی نگاهم به تصویر کشیده است

تو را از میان واژه هایت می شناسم.

من این واژه ها را دوست دارم

من آن دست ها را که در فضای مجازی دلم را به بازی گرفت دوست دارم

و نازکی نگاهی که واژه ها را یکی به یکی کم و زیاد می کند،

و نگران چیدمانی است تا همراهان را خوش بیاید

و خوب می فهمم، فیلمی را که بارها و بارها دیدی،

تا چیزی از آن را بگویی

که میان زیبایی روح تو و قاب نمای سینما مشترک است

دوست من،

تو را ندیده ام،

اما

من تو را می شناسم

شاید بهتر

شاید بیشتر از خودت

 

با سلام ...بطور کاملا اتفاقی گذرم به اینجا افتاد و از اینکه نقل مجلس شده ام بسیار تعجب کردم! اتفاقا من پست آقای منصور را پیش از انتقال در زیر مطلب خودم دیده بودم ...پاسخی ندادم چون بنظرم درجستاری که مربوط به بازیهای کامپیوتری است بهتر است مطلب دنبال نشود ...بهرحال باتوجه به اینکه هیچ زمینه قبلی شناختی از ایشان ندارم ...صرفا نوشته شان رامحض مزاح پذیرفتم وتنها پاسخم لبخندی آنی ویک تشکر ساده بود همین وبس...اما مقولاتی که دزیره نازنین ذکر کرده اند را نیز میستایم وباید در جو سنگین وغنی مثل کافه کلاسیک آنچنان محتاط وسنجیده سخن بگوییم که خدای نکرده مایه رنجش نشود مخاطب مطالب ما تنها یک نفر نیست جمعی هستند با عواطف واحساسات متفاوت ...آنچه در نظر یکی مزاحی نغز تلقی میشود ممکن است برای دیگری به تلخی شرنگ باشد...دزیره نازنین رنجش را از خودتان دور کنید من از طرفداران پستهای غنی شما هستم لطفا کافه را از گرمی حضورتان محروم نفرمایید.انشالله دیگر شاهد هیچ ناملایماتی چه در دنیای حقیقی و چه در مجاز وبالاخص کافه نباشید.

اما برای ختم قائله همانطور که آقای اکتورز اشاره فرمودند وخیلی دوستان عزیزدیگر میدانندسن اینجانب بیش از حدس منصورخان است.منهم مانند دزیره عزیز دربیوگرافی آنچه لازم میدانستم را عرض کردم بهرتقدیرباتوجه به اینکه سن اکثریت قریب به اتفاق اهالی کافه حول وحوش 20 تا 30 است!!!...افتخار میکنم بعنوان یک مادر در دنیای مجازی در خدمت باشم.

(۱۳۹۲/۵/۲۴ صبح ۰۱:۰۶)اسکارلت اوهارا نوشته شده: [ -> ]

از تیر و ترقه های انگلیسی ها ( به ویژه کاپیتان اسکای) هراسی به دل راه ندهید.

خطاب به سران نازی:

این تیر و ترقه برده هوش از سرتان

تا خِرخِره رفته زیر گِل پیکرتان

صد بار چشیده اید این، طعم شکست

اما نشده هنوز هم، باورتان


بانوی فرزانه اسکارلت که با همه ی ذوق هنری و سینمایی به خاطر آن اشلی سردمزاج یخ چهره، کینه ی همه ی انگلیسی های پاک و فرزانه را در دل گرفته و اسیر وسوسه های سروان شده و در دام "پیش وا" افتاده، امیدوارم وصف هشت مسلسل اسپیت فایر را شنیده باشد که در یک و نیم ثانیه هواپیماهای گردن کلفتی مانند یونکر Ju-287 را در هم می کوبد تا دیگر به آن عنوان "تیر و ترقه" ندهد.

این واحد صنفی ( قهوه خانه ) به دلیل استعمال دخانیات در آن  , عدم رعایت موازین بهداشتی و  اجرای طرح امنیت اخلاقی در کافه به مدت پنج روز پلمپ می گردد.

مرد ایستاده در حال خواندن روزنامه در خیابان های نیویورک است.

سرفصل روزنامه آن روز این بوده است:

" ارتش نازی تنها 75 مایل از پاریس فاصله دارد ..." 18 می 1940

[تصویر: 1377209986_3053_c39fce7b60.jpg]


قابل ذکر است  :  پاریس تنها پنج هفته پس از ورود فرانسه به جنگ جهانی دوم در ژوئن ۱۹۴۰ توسط ارتش آلمان نازی اشغال شد، و تا اوت ۱۹۴۴ تحت اشغال نازی‌ها بود که بلاخره به همت کاپیتان و دوستان سری به انجا زده و از راه زمین و اسمان ویروس های رایش را پاکسازی کردیم. 

<کاپیتان اسکای> می بینم که مثل همه ی دیکتاتورهای گذشته روز به روز تنهاتر می شوید تا به خشم مردم دچار شوید.

 ما را ز غارغار تفنگ تو ترس نیست/ درسی که با خطر نشود جفت درس نیست/ اسپیت فایرم نشناسد ز روز شب/ این آسمان بغیر سرای نترس نیست.

برای جنگ با نازی ها همین سوپاپ نیم سوز بس است. ارزش سوپاپ نو ندارند.

:rolleyes:

برو ای خلبان مسکین در خانه چرچیل زن .... که سوپاپ سالمی دهد از بهر موتور هواپیما را
کاپیتان تو اگر تفنگ شناسی همه در 88 بین .... که به یک گلوله اش فرستد همه سوی هوا شما را

اگر اسپیت هواپیما بود پس مگس هم فضاپیما بود .... نه به هر بال ملخ دار توان هواپیما گفت ...

 این چه امپراطوری هست که یه سوپاپ هم نمی تونه تعمیر کنه ؟ ...  بریتانیای کبـــــــــیر ... !!!

           * * *

چرچیل : یک تبهکار جهانی که ملت بریتانیا او را نخست وزیر خود می نامند و سیگار برگش به اندازه یک لوکوموتیو دود تولید می کند.

سوپاپ :  قطعه ای از موتور هواپیما ( بیشتر هواپیماهای انگلیسی سوپاپ اش فیلرگیری نشده است.)

88 :  توپ 88 میلیمتری فلک آلمان که دقیق ترین توپ ضدهوایی جنگ جهانی دوم بود.

اسپیت :  هواپیمای اسپیت فایر , بال ملخدار انگلیسی , مایه افتخار بریتانیا , در برخی منابع انگلیسی از آن با عنوان تابوت پرنده یاد شده است.

چرچیل تبهکار

پرواز! پرواز! پرواز!


امروز در کلاس پرواز برای خلبان های جدید می گفتم که: "بشر هر چیزی را در امتداد بدنش ساخته و هواپیما تنها چیزی است که در امتداد رویاهای بشر ساخته شده است."

من و نوآموزان پرواز


این هم چیزی که روی اعصاب سروان asabiاست. صدای خفه ی این درگاه بسته، نماد حضور کاپیتان در آسمان ها، همه ی آسمان هاست:

این هم تابوت پرنده ی اصلی:

تابوت پرنده

کل کل فیلتری (یا: وقتی سروان میان فیلر و فیلترidont، گیر افتاده است.)

(۱۳۹۲/۶/۲ صبح ۰۱:۲۹)سروان رنو نوشته شده: [ -> ]

برو ای خلبان مسکین در خانه چرچیل زن .... که سوپاپ سالمی دهد از بهر موتور هواپیما را

سروان رنو:

 می بینم که خلبانان متفقین از ترس تیزپروازان رایش, فقط نیمه شب ها توی آسمون پیداشون میشه.  حق هم داره . از بس که توی روز هواپیماش رو زدیم دیگه فقط نیمه شب ها میاد . می دونید کاپیتان تا حالا چند تا هواپیما به دولت انگلیس ضرر زده؟! من شنیدم که دیگه هواپیما هم دستش نمی دن !

کاپیتان اسکای

ما را ز غارغار تفنگ تو ترس نیست

درسی که با خطر نشود جفت درس نیست

اسپیت فایرم نشناسد ز روز شب

این آسمان بغیر سرای نترس نیست 

کاپیتان اسکای:

 سروان! دلتنگ بانو اسکارلت نباشید.

سروان رنو:

برو ای خلبان مسکین در خانه چرچیل زن  ...  که سوپاپ سالمی دهد از بهر موتور هواپیما را

 بقیه اش تو قهوه خانه برات گذاشتم که نوش جان نمایی !

کاپیتان اسکای:

 برای جنگ با نازی ها همین سوپاپ نیم سوزِ نازی سوز بس است. ارزش سوپاپ نو ندارند.

 می بینم که مثل همه ی دیکتاتورهای گذشته روز به روز تنهاتر می شوید تا به خشم مردم دچار شوید.

سروان رنو:

 مردم ما که همه عاشق پیشوا هستند. :eee2جان در راه او می دهند. زنده باد رایش. این چه امپراطوری هست که یه سوپاپ هم نمی تونه تعمیر کنه ؟ بریتانیای کبــــــیر ..

کاپیتان اسکای:

 برای نابودی دیکتاتوری به فیلرگیری سوپاپ نیازی نیست، این بوی خوش آزادی است که باید فیلترگیری شود

سروان رنو:

 فیلرگیری نه فیلترگیری ... تنظیم سوپاپ .... اینجاست که معلوم میشه خلبانان بریتانیا اصلا دانش فنی هم ندارند... وا مصیبتا .. وا اسفا

کاپیتان اسکای:

 نه برادر همان فیلتر گیری نه فیلر گیری! فیلر مال سوپاپ است فیلتر مال آزادی

وقتی بخواهی سوپاپ را فیلتر گیری و آزادی را فیلر گیری کنی، نتیجه اش همین دیکتاتوری شما می شود.

نگاه صنعتی شما به مفاهیمی همانند آزادی و انسانیت است که شما را به نابودی خواهد کشاند.

[تصویر: 1377475341_3053_91eaad4d29.jpg]

این روزها که ما نبودیم در جستجوی اشلی در اردوگاه های کار اجباری بودیم.

با استفاده از اطلاعات با ارزشی که در مدت خدمت صادقانه به ارتش رایش بدست آورده بودیم، در لباس مبدل خودمان را به جای دکتر ماریا ماندل (بلند پایه ترین زن در ارتش نازی) جا زدیم و به تعداد زیادی از اردوگاه های کار اجباری که احتمال انتقال اشلی در آن ها بیشتر بود سر کشی کردیم. در آن جا الیزابت ولکن راث ( فرمانده فعلی اردوگاه آشویتس - وظیفه ی او انتخاب زندانیان برای آزمایشات انسانی پزشکی است) ملاقات کردیم. با دیدن این زن قصی القلب بسیار خوشحال شدیم که ارتش نازی را ترک گفتیم و آرزو کردیم که این جنایتکاران هر چه زودتر به دار مجازات آویخته شوند.


پس از جستجوی فراوان اثری از اشلی نیافتیم. همه زندانیان اردوگاه ها از فرط لاغری شبیه هم بودند و شناسایی اشلی از بین این همه زندانی کار مشکلی بود.

نا گفته نماند که این عملیات بسیار خطرناک با همکاری کاپیتان اسکای ( پشتیبانی هوایی) و جناب آکتورز (پشتیبانی زمینی) و ناخدا خورشید ( پشتیبانی دریایی) انجام شد و همین جا از همکاری همه ی این قهرمانان در انجام این عملیات انسان دوستانه کمال تشکر را دارم.

در هنگام بازدید از آشویتش جناب ژان والژان را هم ملاقات نمودیم. چیزی نمانده بود که ایشان ما را شناسایی کنند که با دستکاری تجهیزات یکی از کوره ها و خاموش شدن آن، حواس ایشان پرت شد و خوشبختانه خطر از بیخ گوش ما گذشت.

پس از انجام این عملیات زجر آور و مشمئز کننده و نیافتن اشلی، حال ما بسیار بد شد و به پیشنهاد مامی برای استراحت به تارا برگشتیم.

سام که یکی از بستگان نزدیک مامی است از کازابلانکا برگشته بود. وقتی ماجرا را شنید قول داد که در اولین فرصت ملاقاتی را با لازلو ترتیب دهد شاید لازلو بتواند با گروه های آزادی خواه ارتباط برقرار کرده و خبری از اشلی بدست آورد.

ما که می دانستیم ویکتور لازلو هم مانند اشلی باوقار و دوست داشتنی است از این پیشنهاد استقبال کردیم و قلبمان آرام گرفت. هم اکنون بی صبرانه منتظر ملاقات با لازلوی قهرمان هستیم.

(۱۳۹۲/۶/۴ صبح ۰۹:۴۹)اسکارلت اوهارا نوشته شده: [ -> ]

...  بسیار خوشحال شدیم که ارتش نازی را ترک گفتیم و آرزو کردیم که این جنایتکاران هر چه زودتر به دار مجازات آویخته شوند.

هزاران شادباش و آفرین به همه ی دوستان آزادی خواهmmmm:

مژده، مژده!

اشلی چو باز گردد، خود سرفراز گردد،

از این که ترک کردی، سروان بی وفا را

*

خود بازگشتی آخر، ای اسکارلت اُهارا،

از پایگاه دشمن، صد آفرین شما را

*

نازی شکسته بالش، کنده ست چاه و چالش

از بهر کشتن او، برپاست چوب دارا

*

تو آمدی و دادی، ما را هزار شادی

سروان تو نیز برگرد، از نازیان، خدا را

::ok:

با عرض پوزش پرسشی برای بنده پیش آمده !

آیا خانم اسکارلت اوهارا پیش از این در ارتش رایش مشغول به خدمت نبودند ؟

اگر درست است پس آیا اکنون به رایش پشت کرده اند ؟

یا نه از نخست در جبهه ای دیگر بودند ؟

این است که گفته بودم باید با دوستان بیشتر آشنا شوم و فعلا بی طرف هستم .

اما دارد جالب پیش می رود و ما همچنان در حال مطالعه بر روی این دو گروه هستیم .

پیروز باشید دوستان برایتان صلحی زودهنگام را آرزو می کنم .

بنده هنوز هم بی طرف هستم .:llerr

صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35
آدرس های مرجع