تالار کافه کلاسیک

نسخه کامل: قهوه خانه ی کافه کلاسیک
شما درحال مشاهده محتوای قالب بندی نشده این مطلب هستید. نمایش نسخه کامل با قالب بندی مناسب.
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35

سخت ترین روز سال همانا اولین روز کاری سال نو است.

اعصاب خردکن ترین هفته هم , هفته اول بعد از تعطیلات طولانی عید است.

تعطیلات نوروز فرصت خوبی بود که بیشتر به کارهای مورد علاقه (  یا مورد نفرت ! ) بپردازیم.

فیلم ببینیم , آدم هایی که دوست شان داریم یا ازشان متنفریم را ملاقات کنیم , در مهمانی ها غیبت کنیم و یاد قدیم بیفتیم و نوستالژی بازی در بیاوریم.

آرزوی سالی پر از شادی و پیروزی را برای همه هم کافه ای ها دارم.

امسال سال اسب است. خدا به خیر کند !

با سلام خدمت دوستان بویژه دوست غایب مان زاپاتای عزیز:

دیروز با اطلاع رسانی منصور عزیز متوجه غیبت زاپاتای گرامی شدم. بسیار متاثر شدم .قبل از هرچیز لزوم یک هیئت سه نفره حل اختلاف با حضور دوستان قدیمی و ریش سفید و با تجربه در کافه کاملا احساس میشود.

مربع مدیریتی کافه وزین کلاسیک:

سرمایه های این فروم کاربرانش میباشند. دلگیری و اختلاف نظر و سلیقه هم نمک هر تالار گفتگویی میباشد. اما وجود یک هیئت با تجربه در راس چنین اختلافهایی میتواند بموقع با پا در میانی مانع بعضی از اتفاقات شود. زیرا همین اختلافهای ساده گاهی موجب دلخوری و شاید ترک یکی از کاربران از گروه شود.

دوستانی که در این کافه قلم میزنند و فعالیت میکنند همگی دارای یک عشق مشترک میباشند. عشق به نوستالوژی و یادآوری روزهای خوب گذشته. بعنوان کاربری که کمتر از 6 ماه می باشد که به جمع دوستان پیوسته ام خود را حقیر تر از آن میدانم که بخواهم نصیحتی کنم و یا در امور سایت دخالت کنم اما بعنوان یکی از اعضا نمی توانم در خصوص برخی از مسائل بی تفاوت باشم.

اما سخنی با زاپاتای عزیز:

به نوشته کلاسیک محترم در چت باکس استناد میکنم که نیاز به هیچ توضیحی ندارد. شخصا شخصیت شما را والاتر از آن می دارم که صرف یک کدورت بخواهید دوستان مجازی خود را در کافه ترک نمایید. و مطمئن هستم بزودی به احترام دوستان خود در اولین فرصت مجددا به جمع دوستان خواهید پیوست هرچند که از دلیل این کدورت بی اطلاعم.

از کادر مدیریتی و سایر دوستانی قدیمی که در جریان این کدورت میباشند نیز تقاضا میکنم تا با پادرمیانی مانع از ترک دوستان و کاربران فعال سایت شوند.

ارادتمند تمام دوستان

بروبیکر

(۱۳۹۳/۱/۱۷ عصر ۰۸:۰۲)برو بیکر نوشته شده: [ -> ]

..لزوم یک هیئت سه نفره حل اختلاف با حضور دوستان قدیمی و ریش سفید و با تجربه در کافه کاملا احساس میشود...

با سپاس از بروبیکر عزیز ؛

 این هیئت در پشت صحنه کافه همیشه وجود داشته و دارد و در این مواقع تماس های شدیدی با این دوستان رنجیده خاطر برقرار می کند. در این مواقع حتی علاوه بر ریش سفیدانnnnn: ,  ریش سیاه ها  [تصویر: 4bhn7et.gif]و بدون ریش ها ( سه تیغه ها ) هم پادرمیانی می کنند که البته چون پشت صحنه هستند کسی از اقدامات آنها آگاه نمی شود. امیدواریم جناب زاپاتا , همانند خود امیلیانو زاپاتا محکم و پوست کلفت باشند و بیدی نباشند که با این بادها بلرزند. نباید به خاطر اظهارات یکی دو نفر , جمع بزرگ دوستان را رها کرد. به قول یک دولتمرد که در پاسخ به زبان درازی منتقدانش گفته بود:

به کوشش توان دجله را پیش بست        نشاید زبان بد اندیش بست

.

ریش سفیدان در حال مذاکره درباره چگونگی حل مشکل جناب زاپاتا

بار دیگر دست جنایتکار استکبار از آستین انگلیس بیرون آمد و انگلوساکسون های شکست خورده که به دلیل موشک باران لندن توسط V-2 ناامید گشته بودند اقدام به عملی ناجوانمردانه نمودند. ترور و آدم ربایی که در دکترین نظامی انگلیس مجاز شمرده می شود یکی از این اقدامات است. اینان وقتی که در جبهه جنگ شکست می خورند سعی در جبران آن از طریق ترور یا ربودن سران دشمن می کنند. نمونه های مستندی چون فیلم رومل را بکشید و شکار گرگ وجود دارد که سعی در ترور ژنرال برتر ما و پیشوای نازنین ما کردند که البته ناکام ماندند.

باخبر شدیم که ایادی انگلیس با همراهی کاپیتان اسکای  ملعون از تعطیلات نوروز سوء استفاده نموده و اقدام به ربودن یکی از سران کافه کرده اند. بانو که در خوش قلبی و مهربانی زبانزد همه عالم بود در روز هفتم فروردین جهت ملاقات و عید و بازدید از کافه خارج شدند و توسط تیم ترور Mi6 ربوده شدند. لازم به ذکر است که ایشان همواره با درخواست خود بدون محافظ رفت و آمد می کردند و ما حدس نمی زدیم که کار متفقین اینقدر گیر کند که دست به ربودن بانوان محترم بزند.

پیشوا بسیار از این خبر خشمگین شده اند و دستورات اکید دادند و تیم نجات اسکورزینی را مامور آزادی ایشان نمودند. ما نیز همینجا اعلام می کنیم که :

اگر یک نخ مو از سر بانو کم شود دیگر حتی به مرغ و خروس های انگلیسی هم رحم نخواهیم کرد و چنان بارانی از موشک های V-1 و V-2  بر سر بریتانیا خواهیم ریخت که حتی کرم های خاکی آنجا  هم نسل شان منقرض شود  [تصویر: hitler.gif]

 . همچنین شورای اطلاعات و امنیت کافه ( شاواک ) به هر گونه اطلاعاتی که منجر به فاش شدن محل نگهداری بانو شود پاداش یک میلیون رایشمارک اعطاء می کند.

هایل هیتلر

ستاد نابودی متفقین - شاخه رهاسازی بانو

.

کارت شناسایی بانو که توسط گشتاپو در گوشه خیابان شانزه لیزه پیدا شده است.

سروان رنوی محترم

از آنجا که ارادت خاصی به بانوی محترم دارم و حضورشان بعنوان یکی از مدیران پاسخگو موجب دلگرمی و تداوم حضور بروبیکر در کافه گردید لذا تقاضای عضویت در گروه شاخه رها سازی بانو را کتبا اعلام می دارم.

اما پیشنهاد میکنم برای آنکه هرچه سریعتر سرنخی از محل حضور بانو داشته باشیم ستاد بحران در کافه تشکیل شود و یک عملیات تشکیلاتی با حضور سایر اعضا کافه برای یافتن بانو آغاز شود تا خدایی نکرده خدشه ای به هندسه مدیریتی کافه وارد نگردد و مربع مدیریت کافه مجدا تبدیل به مثلث مدیریتی نگردد.

در همین راستا پیشنهاد میکنم عملیات یافتن بانو از زمین و هوا و دریا آغاز شود و قبل از تشکیل ستاد بحران اتاق فکر کافه پایه ریزی گردد و حوزه عملیاتی کاربران و متعاقب آن شرح وظایف هر یک را مشخص کنید. به پیوست کاربران زیر برای حوزه های مختلف به شرح زیر پیشنهاد میگردد:

1 - بروبیکر : مسئول جستجو در کلیه زندانهای کشور (که اگر خدایی نکرده بانو بیگناه در اسارت باشد شناسایی شود)

2 - ناخدا خورشید : مسئول جستجو در کلیه حوزه های دریایی و اقیانوسها بویژه خلیج فارس

3 - کاپیتان اسکای : مسئول جستجو در حوزه هوایی و آسمانها نامبرده از زرد ابری هم میتوانند کمک بگیرند

4 - سید : مسئول جستجو در مساجد و کاروانهای راهیان نور (باتوجه به ایام فاطمیه احتمال اعتکاف بانو در مساجد نیز میباشد )

5 - زبل خان : مسئول جستجو در تمام شکارگاه های کشور

6 - اسکورپان شیر دل: مسئول جستجو در کلیه باغها و کوهها و دره ها (با توجه به فصل بهار و شکوفه در ختان گیلاس جستجو در دره شکوفه گیلاس در الویت باشد)

7 - آکتورز: مسئول جستجو در کلیه سینماها و استودیوهای فیلمسازی

8 - حمید هامون : مسئول جستجو در حوزه استانهای جنوب شرقی بویژه سیستان و بلوچستان و زاهدان و دفاتر رسمی طلاق

9 - اتان ادواردز: مسئول جستجو در کلیه موزه ها و اماکن تاریخی و مرکز حفظ آثار و میراث فرهنگی

10 - (با عرض معذرت از مدیریت کافه) classic: مسئول جستجو در کلیه کلاسهای درسی در مدارس

11 - خانم لمپرت : مسئول جستجو در کلیه دانشکده های ادبیات و مراکز حفظ و اعتلای زبان پارسی

12 - RAHGOZAR- BINESHAN: مستول جستجو در کلیه گذرگاهها و کوچه پس کوچه ها و پیاده رو ها.

13 - همچنین هیئتی متشکل از نانگیولا و الکتروپیانیست و Achilles و بولیت به سرپرستی دن ویتو کورلئونه جهت جستجو در کنسرتها و مراکز موسیقی ایجاد گردد

14 - پیشنهاد میگردد از کاربران تازه نفسی چون برت گوردون جهت جستجو در قمارخانه ها ( هرچند بانو اهل قمار نبود) و نسیم بیک جهت جستجو در گرگ دره نیز استفاده گردد.

15 - آی پی آخرین کانکت بانو در ساعت 4:52 بعدازظهر ششم فروردین در اختیار شرلوک جهت بررسی مقدماتی قرار گیرد(ضمنا یک ذره بین قوی و پیشرفته نیز بعنوان ابزار کار در اختیارشان قرار گیرد).

16 - از آنجا که عملیات جستجو با تاریکی هوا متوقف میشود عملیات جستجو از ساعت 12 شب به بعد به تیمی به سرپرستی شوالیه تاریکی کافه یعنی بتمن عزیز و آکتورز واگذار گردد

17- در پایان نیز نظر به نکته سنجی منصور عزیز کلیه کاربران یک نسخه از گزارش کار خود را جهت بررسی و تجزیه و تحلیل در اختیار منصور خان عزیز قرار دهند.

در مورد شخص خودتان (سروان رنو) میخواستم پیشنهاد سرکشی و تفتیش فرودگاههای کشور را به شما بدهم اما سابقه شما در فراری دادن افراد تحت تعقیب و زد و بند با امثال ریک بنده را مردد نمود لذا پیشنهاد می گردد ضمن سرپرستی ستاد بحران سرکشی به کلیه کلانتریها و پاسگاههای نیروی انتظامی  به خودتان واگذار گردد. ضمنا میتوانید سرپرستی واحد ضد اطلاعات را جهت دادن اطلاعات غلط به دشمنان کافه به oceanic واگذار نمایید.

همچنین بنده نمی دانم بانوی محترم مجرد بوده اند یا متاهل اما چنانچه مجرد باشند پیشنهاد میگردد اسکارلت اوهارا مسئول جستجو در مراکز همسریابی و ازدواج گردند.

همچنین ژان والژان عزیز بانو را به چشم کوزت ببینند و از هر کمکی در راستای یافتن بانو مضایقه ننمایند.

ضمنا پیشنهاد میگردد جستجو در کلیه ادارات بویژه ادارات و شرکتهای بیمه به سی سی باکستر و جستجوی نامحسوس در بین خلافکاران نیز به پایک بیشاپ و جستجو در گالریهای نقاشی و شرکتهای خودرو سازی به پرشیا و جستجو در حوزه ممسنی و کازرون به دایی جان ناپلئون واگذار گردد.

در مجموع هریک از عزیزان اطلاعی از بانو یافتند سریعا به سناتور محترم اطلاع دهند تا ایشان با اطلاع رسانی به موقع در کافه و سایر شبکه های اجتماعی کافه ای را از نگرانی به رهانند.

دوستان خوب و مهربانم سلام

از اینهمه لطف و بزرگواری شما خوبان سپاسگزار و شرمنده ام اگر نتوانستم تقریبا برای یک ماهی کافه باشم. اتفاقاتی پشت سر هم افتاد که متاسفانه حول و حوش بیماری پدر بود و یک زندگی خاصی که قرار بود هم به داد خودم برسم و هم خانواده و خلاصه تقریبا نه زمان کافی داشتم و نه دل و دماغ انجام هرگونه کاری جانبی را.... بهترین توصیف این است که کاملا روال زندگی ام از چرخۀ عادی خود خارج شده بود....

شکر خدا برطرف شد و امروز که توانستم آنلاین شوم از دیدن این ارسالها و تشکرهای دوستان، هم خیلی به سبکِ نگارشی همیشه شیرین رفقا خندیدم و دلم باز شد و هم احساس مسئولیتی مضاعف کردم... برای کافه برای بودنش برای اینهمه دوست نازنین و ارجمندم که همیشه زبانم از توصیف خوبیشان قاصر بوده و هست....

آرزو می کنم شایستۀ اینهمه خوبی شما باشم.

راستی محض دور نشدن از موضوع اصلی یعنی بحث شیرین ربایش! والله در میان آنهمه دغدغه خاصه مشکلات پدر، ناگهان ما را به زور طبق تقویم خواستند به محل کار، نربودند ولی گوآنتانامو را به عینه تجربه کردیم!!! اصلا تا دم کردن چای با خودمان بود، جواب رانندۀ لیفتراک و کامیون و جرثقیل هم به کنار.... و خلاصه در روزهایی که (منظور پنجم فروردین به بعد تا یازدهم است!) باید منزل می بودم و خیلی ذهن مشوش و ناراحتی هم داشتم؛ سر کار می نشستم یعنی ببخشید می دویدم و بعد به منزل که می رسیدم سانس دوم کار و نگرانی و دلهره در منزل آغاز می شد! آرزو کردم کاش ربوده می شدم!!!!! حداقل آدم تکلیفش با خودش معلوم است که اینها دشمنند ولی وقتی در شرکت همه به هم به نام همکار لبخند می زنیم، مرخصی رفتن بی معنا طولانیِ مدیر و کشیدن شما به زور به محل کار عین ظلم یا با پنبه سر بریدن معنا می دهد که خدا از سر تقصیراتشان ....گذرد!!!! ولی از شوخی که بگذریم، روزهای سختی را پشت سر گذاشتم، خدا برای هیچکس احساس بی پناهی و سردرگمی را نیاورد.... تجربه ای بود....!

بازهم شرمسار این غیبت طولانی و گم گشتگی ام هستم....

دوستتان دارم.

با مهر و سپاس بی پایان

بانو

<ژان والژان> رهايي بانوي مهربان، از چنگال اهريمن انگليسي را تبريك عرض ميكنم . از تلاش هاي سربازان گمنام كافه در عمليات رهايي گروگان (بانوي ارجمند) متشكريم..

<کاپیتان اسکای> بانو رسید و کافه، دل از غصه باز کرد/ این دوستان دلشده را سرفراز کرد/ یک باره تیر فتنه ی سروان به سنگ خورد/ والژان زغصه آتش صد کوره باز کرد

                                                                   * * *

در حالی که جهان می رفت به دلیل  ناپدید شدن بانو  ( حفظ الله اَبـیـها ) - که داستان اش در مرموزی  چیزی از هواپیمای مسافربری مالزی کم نداشت - آماده نبردی سمگین میان نیروهای خیر * و شر ** شود , بانو  چون فرشته ی صلح بر بام کافه نشست و  آتش جنگ جهانی سوم را فرو نشاند. همزمان نیروی شر که دست خود را از ادامه توطئه کوتاه می دید , نیروی جیش الکازابلانکا را جهت انهدام سرور کافه اعزام نمود اما خدا مـَکر آنان را به خودشان بازگردانید ... و الله خیر الماکرین ... 


کاپیتان دلخوش نکن ,  این فتنه ها خاموش کن /  راه صلح در پیش گیر , توطئه فراموش کن

گر جهانی را به جنگ ما گسیل داری بدان /  ما جهان را به زانو  آوریم , این آویزه ی گوش کن

کوره های ژان همیشه روشن و پر دود باد / من تو را پندی دهم , طیاره ات خاموش کن

* خیر= رایش کافه

 ** شر = انگلیس و کاپیتان و ایادی وابسته

                           بانو , پس از حل مشکلات سخت زندگی , دیروز  به کافه بازگشتند.

The Return of the Jacques Clouseau
خدمت همه هم کافه ای های عزیز و سروران گرامی سلام عرض می کنم و امیدوارم سال بسیار خوبی در پیش داشته باشین. این روزها که نزدیک به اعلام نتایج قرعه کشی ذاله یانکی ها برای کارت سبز! هستیم امیدوارم دوستانی که نام نویسی کردند هم بخت و اقبال باهاشون یار باشه و به آرزوهاشون برسن.

ارادتمند همه سربازرس ژاک کلوزو mmmm:

بسم رب الپیشوا و الصدیقین

دیروز بعد از ظهر برسم صله رحم خدمت یکی از همسنگران متعهد و وظیفه شناس ، قاضی ارشد ، جناب «ارنست یانینگ» بودیم . در این اثنای نامه ای محرمانه بدست ایشان رسید . ایشان پس از باز کردن نامه ( از آنجا که بنده حقیر محرم راز ایشان نیز هستم ) مسئله را با من در میان گذاشتند . نامه ای سرگشاده از طرف یکی از بستگان «اسکارلت اوهارا» خطاب به شخص «ارنست یانینگ» بود !

اسکارلت در این نامه خطاب به جناب یانینگ آورده است :

 ضمن اهدای سلام و احترامات ، پس از 7 ماه و 25 روز گرفتاری و زندانی شدن در آشویتس که باعث متلاشی شدن اوهامات و خیال پردازی ها و وعده های دروغین متفقین کافه از مخیله اینجانب شده است و بدین ترتیب دوستانم سروان رنو (32 ساله) ، ژان والژان (32 ساله) و پاپیون (23 ساله ) را ندیده ام و حتی صدایشان را نیز نشنیده ام و از مرخصی و هوا خوری هم محروم بوده ام . این در حالی است که تمامی دستورات ریاست محترم اردوگاه آشویتس ، جناب ژان والژان و همچنین قوانین دارالتادیب نامبرده را عینا اجرا کرده ام . حال از شما که مجتهدی عادل و قاضی القضات هستید ، تقاضای عاجلانه دارم پس از این همه گرفتاری دستور برخورداری اینجانب از رأفت نژادی ، عفو و گذشت در پرونده این نادم را امر به ابلاغ فرمایید با این وصف که اینجانب از کارهای کرده ام که بواسطه جوانی و توطئه دشمنان در منحرف کردن اینجانب بوده نادم و پشیمان هستم .

جناب یانینگ آهی بلند کشیدند و به فکر فرو رفتند و فرمودند : يخرج الحي من الميت

پرسیدم که منظورتان چیست ؟

فرمودند : «گاوروش» کوچک با آنکه در خانواده کفر و الحاد به دنیا آمد و در آغوش مربی عنود و گمراهی چون «تناردیه» پرورش یافت مع ذالك فروغ توحيد و ايمان به پیشوا و راهنماییهای جناب ژان والژان دل و جانش را روشن ساخت تا آنجا که در راه خدمت به پیشوا و رایش از دل و جان مایه میگزارد و مصداق کامل و استشهاد گویایی از آیه شریفه "يخرج الحي من الميت" گرديده است . اما اسکارلت با آن خلوص نژادی و پاکی طینت تبدیل به ضرب المثل پسر نوح با بدان بنشست ... گردیده و این از عجایب روزگار است که انسان از آن درس نمی گیرد !

در نهایت از ایشان پرسیدم که آیا امکانش هست که فرجی بشود و پیشوا ایشان را مورد عفو و بخشش قرار دهند زیرا که بارها از سروان رنو ( علی ذکره السلام  ) شنیده ام که پیشوا قلبی رئوف دارند !

ایشان فرمودند شاید با پادرمیانی های سر کار خانم «ژاندارک» که امروز با پیشوا در میدان پیشوای نازنین (شارل دو گل سابق) پاریس بمناسبت روز زن با هم دیدار دارند بشود اسکارلت را نجات داد . و این وظیفه را به من محول کردند که به استحضار بانو ژاندارک برسانیم .

اینجانب هم فی الفور رهسپار پاریس شده ومتاسفانه وقتی به میدان پیشوای نازنین پاریس رسیدیم پیشوا و ژاندارک در حال دیدار و گفتگو بودند . پیشوا در قامت شوالیه ای شجاع و با صلابت با ژاندارک در حال رایزنی و تبیین نقشه های جنگی برای حمایت و پشتیبانی سپاه ژاندارک برای حمله به انگلیس بودند .

 

پیشوا درایت ، شجاعت و اعتماد به نفس ژاندارک را در کسب اعتماد سرباز های ناامید فرانسوی و شکستن محاصره اورلئان توسط انگلیسیها را در طی جنگ های صدساله فرانسه با انگلستان را جسورانه و مثال زدنی دانستند و خاطر نشان کردند که امروز فرانسه دیگر تنها نیست و با ازدواج با آلمان به قدرتی لایتناهی دست یافته است و به حول قوه الهی کمر به نابودی انگستان بسته است.

ژاندارک هم فرمودند : من در همه امور به پیشوا توکل می کنم و اورا از ته قلبم دوست دارم .

بعد از دیدار ژاندارک با پیشوا به خدمت ایشان رسیدم و مسئله را با ایشان  در میان نهادم . ایشان فرمودند پاپیون جان قبل از شما قدیس میشل بر من ظاهر شدند و با صدای ملکوتی و مهربان خود داستان اسکارلت را برای من توضیح دادند . و خطاب به من گفتند که باید مسئله اسکارلت را با پیشوا در میان نهم و برای وی طلب عفو و بخشش کنم . ولی از آنجا که اسکارلت گناه بزرگی را مرتکب شده و به پیشوا از پشت خنجر زده است لذا باید با احتیاط عمل کرد زیرا حواستان را خوب جمع کنید که به اشتباه قضاوت نکنید، چرا که خودتان را در معرض خطر بزرگی قرار داده‌اید. من به شما هشدار می‌دهم، پس اگر پیشوا به خاطر این کار شما را مجازات کرد من وظیفه خودم را با اخطار به شما انجام داده‌ام. آخر چرا باید بدن پاک و سالم اسکارلت که هرگز آلوده نشد امروز باید  در کوره های ژان والژان بسوزد و تبدیل به خاکستر شود ؟؟؟

در نهایت فرمودند که من از پیشوا برای اسکارلت طلب بخشش می کنم باشد که اسکارلت مورد عنایت پیشوا قرار گیرند .

حال ببینیم خواست خدا چه خواهد بود ؟

"این شگرد تازه را همه می دانند"

می دانیم که از آن جهت که در محافل بین المللی دیگر برای پیشوا آبرویی نمانده است ایشان می خواهند ما را ببخشند. نزدیکان پیشوا برای حفظ آبروی پیشوا شایعاتی مبنی بر پشیمانی اسکارلت ساخته و می خواهند بدین ترتیب اسکارلت را پیش روی عمل انجام شده قرار دهند. استفاده از شفقت ژاندارک و ابهت جناب ژان والژان نیز سیاست هویج و چماق است که دیگر فایده ای ندارد.نا گفته نماند، با این که ما از اعتقادات پیشین خود دست برداشته ایم، همچنان برای هم سنگران پیشین خود که قهرمانان بزرگی بودند احترام بسیاری قائلیم.

جناب ژان والژان: این مرد بزرگ که مدیریت کوره های آدم سوزی در اردوگاه های مخوف نازی را بر عهده دارد. ایشان مظهر استقامتند و هم اکنون نیز در کوره نماهای پیشوا همچنان سنگر خود را حفظ کرده اند.

همچنین پاییون شجاع: که عاشقانه به پیشوا خدمت می کنند.

و متخصص دلاور جنگ: سروان رنو که هر جا جنگ و خونریزی باشد، حضور دارند. ایشان شامه ی تیزی در تشخیص بوی خون و باروت دارند و هر جا روی کره زمین جنگی در گرفته باشد، رد پای سروان رنو در میان است.

وقتی اسکارلت شروع جنگ را از پشت پنجره دید و آن تصمیم انتحاری را گرفت، هیچ فکر نمی کرد زندگی اش این همه با جنگ گره بخورد و خودش هم مانند سربازان و حتی بیش از آنان درگیر جنگ شود.

cafeclassic4.ir

هنوز اشلی در چنگال دشمن اسیر است و هر روز که می گذرد ما بیشتر به اشتباهات قبلی خود پی می بریم و از این پشیمانی، پشیمان نخواهیم شد.

دوستان ما کاپیتان اسکای به همراه تیم حرفه ای پروازی با تجهیزات فوق پیشرفته ی خود ضربات سنگینی به نیروهای پیشوا وارد کرده اند و خبرها حاکی از زمین گیر شدن قوای نازی است.

همچنین متخصصان اینتلیجنس سرویس نیز خبرهای امیدوار کننده ای در خصوص محل مخفی نازی ها که گویا اشلی را در آن جا نگهداری می شود، یافته اند.

"با نیروی پرفروغ عشق در جنگ مقاومت خواهیم کرد و برای آزادی تا آخرین خون می جنگیم"

"زنده باد آزادی"

 فرود نشاندن کاپیتان طیاره را  در اوکراین و بحث و مناظره با سروان رنو  در باب عشق و جنگ .

[تصویر: pillowfight.gif]

این بحث در روز هفتم از برج گرم خرداد سنه 93 که سال اسب بود از جعبه پیام سه شنبه شب , از باب ثبت در تاریخ استخراج گردید. باشد که آیندگان عبرت گیرند که معمولا نمی گیرند.

ترتیب زمانی از پایین به بالاست

<کاپیتان اسکای> جوانمردی برای جوانمردان و رگبار هشت مسلسل آذرخش برای متجاوزان 
<سروان رنو> آخر چه کسی هشت مسلسل روی هواپیما می گذارد. چه خبر است ؟ کمی جوانمردی هم خوب است
<کاپیتان اسکای> جرات و جسارت می خواهد آن هم بسیار که از زیر رگبار هشت مسلسل اسپیت فایر گذر کنید.
<سروان رنو> آری. ما در حوزه منافع بریتانیا عمل نمی کنیم. پیشوا قدغن کرده اند 
<کاپیتان اسکای> یعنی جایی فتنه ای هست که رد پای سروان در آن نباشد؟ 
<کاپیتان اسکای> گفت قلب تشنه ی سروان را/ یا محبت پر کند یا تیر و توپ 
<سروان رنو> البته هدف ما مادی نیست بلکه حمایت از مظلوم در برابر ظالم است و لاغیر 
<سروان رنو> دلم هم کمی برای خوزه توره در کلمبیا تنگ شده که زمانی مرا دعوت کرده بود 
<کاپیتان اسکای> گفت چشم مرد دنیا دار را/ یا قناعت پر کند یا خاک گور
<سروان رنو> سر راه به پاکستان و افعانستان می رم تا دوستان قدیمی را که هنوز زنده اند ببینم 
<کاپیتان اسکای> آقا شما هم شده ای آن بازرگان داستان سعدی
<سروان رنو> بعد به تایلند خواهم رفت نه برای ماساژ که شنیده ام آنجا کودتای نظامی شده 
<سروان رنو> کاپیتانا . سپس عزم مصر دارم که " سیسی" مدد خواسته و بعد از آن دوباره به " اسد" سر خواهم زد
<سروان رنو> و از آنجا جانب اتیوپی شوم که شنیدم تجارت اسلحه سود فراوان دارد 
<سروان رنو> و آن یک سفر اینست که قصر نیجریه دارم که شنیدم بوی جنگ از آنجا برخاسته 
<کاپیتان اسکای> سفرت به خیر اما/ تو دوستی خدا را/ چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی/ به شکوفه ها به باران/ برسان سلام ما را 
<سروان رنو> باشه. بذار این قضیه اوکراین را تمام کنم دیگه می شینم گوشه حجره. فقط یک سفر در پیش دارم کاپیتان و بعد استراحت 
<کاپیتان اسکای> جنگ و کین توزی را رها کنید عشق شما را در بر می کشد. 
<سروان رنو> اختیار دارید. شما آن بالا بالاها ما این زیر میر ها .
<کاپیتان اسکای> سروان شما سر سلسله جنبان عشقید و به غمزه مسئله آموز صد مدرس، ... 
<کاپیتان اسکای> شما هزار کیلومتر فرار به جلو داشتید. کاش کمی تاریخ ناپلئون را خوانده بودید.
<سروان رنو> شما یک عشق خوب برای ما پیدا کن ما جنگ را رها می کنیم کاپیتان. 
<کاپیتان اسکای> عشق به جای خود اما جنگ! ... باید هم بال کاپیتان پرواز کنی تا ببینی جنگ هیچ چیز خوبی ندارد.
<سروان رنو> خیر. کدام شکست ؟ ما هزار کیلومتر در عمق خاک آنها بودیم و دو سال ماندیم. کدام شکست ؟ 
<کاپیتان اسکای> "تلافی نبرد مسکو" اولین بار است که اقرار به شکست می شنوم. پس قبول دار شده اید به شکست مفتضحانه در مسکو!
<سروان رنو> از عشق چیزی به ما نرسید اما خوشبختانه در جنگ چیزهای خوبی نصیب ما شد 
<سروان رنو> کاپیتان ! زیباترین و باشکوه ترین جلوه های زندگی را در عشق و جنگ می توان جست
<کاپیتان اسکای> باز دنبال فتنه راه افتادی/ .../ هنوز سوریه تمام نشده، سر به جان روس ها! 
<سروان رنو> نه. فعلا داریم تلافی نبرد مسکو را در اوکراین می کنیم. پدر روس ها را در آورده ایم 
<کاپیتان اسکای> دل تنگ صدای ملس اگزوزهای پرتوان اسپیت فایر نشده ای؟ 
<سروان رنو> درود بر کاپیتان و هواپیمای سقوط کرده اش. جای شما در اوکراین خالی ست 
<کاپیتان اسکای> درود بر سروان و توپ های ضد هوایی خاموشش

حکایت شیخ و پیشوای ما و  طوفان امروز تهران و  فیلم آرماگدون 

دیشب بعد از مدت ها موفق به دیدن فیلم آرماگدون شدم. قبلا هم یکبار به صورت گذرا دیده بودم اما چون دوبله و زیرنویس خوبی نداشت مرا جذب نکرد. اینکه یک فیلم خوب آدم را جذب خود کند تابع شرایط روحی و امکانات فنی است که دیشب هر دو جور بود. شرایط روحی به دلیل جنگ ناموفق در اوکراین  و امکانات فنی هم به دلیل به دست آمدن یک نسخه  HD با زیرنویسِ خوب ترجمه شده محیا شد. خلاصه , فیلم را دیدیم و اینبار خوب درک کردیم و تحت تاثیر قرار گرفتیم. برخی سکانس ها با اینکه شعاری بود ولی کلیت فیلم آنقدر حرفه ای و تاثیر گذار بود که بعد از سالها اشک بر چشمان ما نشست.ashk شاید بعد از کازابلانکا و سکانس وداع برگمن از بوگارت در فرودگاه , اینچنین سنگ سراچه دل به الماسِ آب دیده  نـسفته بودیم ! ( برید معنی شو از سعدی بپرسید ! )  فیلمی بزرگ در حد هوش مصنوعی اسپیلبرگ با بازی درخشان بروس ویلیس که البته در زمان مناسب در مورد خود فیلم در تاپیک مناسب خواهم نوشت.

خلاصه چشمان ما نمناک و اشک جاری و دستمال کاغذی هم به راه. چون شنیده بودیم که اشک برای شستشوی چشم مفید است خودداری نکردیم و گوهر درخشانِ چشم ,  غلتان غلتان بر گونه و رخسار می غلتید.ashkغرق در کار بشر و آرماگدون آن بودیم که  ناگاه دستی بر پشت ما زد . بی اختیار برخاستیم. پیشوا (ص) بودند. فرمودند: در چه حالی هستی سروان ؟ . گفتم : هایل . گفتند: آزاد .  ادامه دادم: فیلم آرماگدون را حلاجی می کردم و بر عظمت آن و آنچه ممکن است باعث نابودی رایش هزار ساله گردد بیمناکم. پیشوا لبخندی زدند و مرا مورد تفقد قرار دادند و سپس فرمودند: " نگرانی شما بی مورد است سروان عزیز . نیازی به شهاب سنگ نیست. ما خود آرماگدونی خواهیم ساخت که کس را مانند این شهابسنگ برای رهایی از آن راه چاره ای نباشد. "

حاضران در تالار  شامل اس.اس و گارد محافظ تا این بشنیدند نعره ها زدند و سر به جنگل گذاشتند....

از آنجا که "هر جا فتنه ای هست سروان هم سرو کله اش همانجا پیدا می شود"، این بار آرزو و هوس سروان رنو سبب شد تا با تغییر قیافه بدل به کینگ جان اول شود و تلاش کند تا جای ریچارد شیردل را بگیرد.

با گرد آوردن مشتی مفتخور به قتل و غارت پرداخت و ثروت کلانی را به نام مالیات از مردم ستم دیده گرفت تا این که ناچار شدیم در برابرش بایستیم.

تقدیر اینگونه رقم خورده بود که دوباره در برابر هم قرار بگیریم. اینک تمام متفقین در جنگل شروود گرد هم جمع شده بودند تا در برابر تمام متحدین بایستند.

ما همه آماده بودیم تا با جان و دل، آتشی را که سروان از کینه و نفرت روشن کرده بود خاموش کنیم.

تا این که ریچارد شیردل سر رسید.

ما همه آماده همراهی با او بودیم.

سروان داشت آماده می شد که رخت پادشاهی بر تن کند.

سروان مست باده ی غرور شده بود حال آن که نمی دانست چه سرنوشت شومی در انتظار اوست.

که بناگاه ما سررسیدیم.

جنگ مغلوبه شد و سروان دستگیر شد.

سروان به عجز و لابه افتاد اما کارش تمام بود.

ما هم یک کار ناتمامی داشتیم.

و کاپیتان به خاطر شجاعت و فداکاری پاداش خود را گرفت.

زنده باد آزادی!

.

..

...

نکته: حجم مجموع تصاویر این ارسال بسیار پایین و در حدود 370 کیلوبایت است. 

:heart: روز سینما گرامی باد :heart:

روز سینما را به همهء دوستان در کافه کلاسیک محفل عاشقان سینما تبریک میگویم .

21 شهریور برابر با 12 سپتامبر ( یک روز پس از واقعهء معروف 11/9 ).



شعر زیبائیست و متناسب با حال و هوای همه ما . این شعر زیبا از شاعر شب مهتابی ، فریدون مشیری تقدیم به همه دوستانم در کافه :

یاد من باشد فردا دم صبح

جور دیگر باشم

بد نگویم به هوا، آب ، زمین

مهربان باشم، با مردم شهر

و فراموش کنم، هر چه گذشت

خانه ی دل، بتکانم ازغم

و به دستمالی از جنس گذشت ،

بزدایم دیگر،تار کدورت، از دل

مشت را باز کنم، تا که دستی گردد

و به لبخندی خوش

دست در دست زمان بگذارم

یاد من باشد فردا دم صبح

به نسیم از سر صدق، سلامی بدهم

و به انگشت نخی خواهم بست

تا فراموش، نگردد فردا

زندگی شیرین است، زندگی باید کرد

گرچه دیر است ولی

کاسه ای آب به پشت سر لبخند بریزم ،شاید

به سلامت ز سفر برگردد

بذر امید بکارم، در دل

لحظه را در یابم

من به بازار محبت بروم فردا صبح

مهربانی خودم، عرضه کنم

یک بغل عشق از آنجا بخرم

یاد من باشد فردا حتما

به سلامی، دل همسایه ی خود شاد کنم

بگذرم از سر تقصیر رفیق ، بنشینم دم در

چشم بر کوچه بدوزم با شوق

تا که شاید برسد همسفری ، ببرد این دل مارا با خود

و بدانم دیگر قهر هم چیز بدیست

یاد من باشد فردا حتما

باور این را بکنم، که دگر فرصت نیست

و بدانم که اگر دیر کنم ،مهلتی نیست مرا

و بدانم که شبی خواهم رفت

و شبی هست، که نیست، پس از آن فردایی

دوستان عزیز

بیش از یکماه در خدمت دوستان نبودم خواستم شروع مجدد پستهای خود را با شعر بالا آغاز کنم که اگر آنرا سرلوحه روزمره گی خود قرار دهیم زندگی کمی با آرامش توام خواهد شد. و کلام آخر اینکه:

گله ها را بگذار!

ناله ها را بس كن!

روزگار گوش ندارد كه تو هي شِكوه كني!

زندگي چشم ندارد كه ببيند اخم دلتنگِ تو را !

فرصتي نيست كه صرف گله و ناله شود!

تا بجنبيم تمام است تمام!

مهر ديدي كه به برهم زدن چشم گذشت...؟

يا همين سال جديد!

باز كم مانده به عيد!

اين شتاب عمر است ...

من و تو باورمان نيست كه نيست!

و در نهایت این پست را با این نیایش به پایان می رسانم:

خدایا

آنان که به من بدی کردند    مرا هوشیار کردند

آنان که از من انتقاد کردند         به من راه و رسم زندگی را آموختند

آنان که به من بی اعتنایی کردند.       به من صبر و تحمل آموختند

آنان که به من خوبی کردند.         به من مهر و وفا آموختند

پس خدایا

به همه اینان که باعث تعالی دنیا و آخرت من شدند خیر و نیکی برسان.

ارادتمند

بروبیکر

سلام و درود بر بروبیکر عزیز

از اینکه مجددا به جمع با صفای کافه بازگشتید بسیار خوشحالم . شعر بسیار زیبایی را به ما یادآوری نمودید. از آنجا که کارهای شما بی حکمت نیست نیک میدانم به چه منظوری این پست را ارسال نمودید. وقایع پیش آمده در تالار دوبله و دوبلورها متاسفانه بسیار ناخوشایند می باشد و بقول شما اگر ابیات این شعر سرلوحه کارهایمان باشد کمی دوستان با یکدیگر مهربانتر بودند.

متاسفانه ما کاربران مستضعف از حیث ستاره اجازه ایجاد موضوع جدید بجز در محله چشم بادامیها نداریم. لطفا به روی پیشنهاد اینجانب فکر کنید و با مدیران نیز مشورت نمایید تا چنانچه صلاح میدانند در اتاق مدیر یا همین قهوه خانه جستار جدیدی گشوده شود تحت عنوان خداحافظ کافه تا در آنجا دوستانی که موقت و یا خدایی نکرده دائم تصمیم دارند کافه را ترک گویند با دوستان خود خداحافظی نمایند تا سایر دوستان نگران نشوند.

امروز در میان بحث و گفتگوی بزرگان کافه در جستار دوبله و ذوبلورها متوجه شدم پیرمرد مهربان تصمیم دشتند دو هفته به مرخصی بروند و برگه مرخصی خود را به سروان داده اند. قطعا اگر مدتی می گذشت با توجه به حضور مداومشان در دو ماه گذشته باید در تاپیک گمشدگان به دنبالشان می گشتیم اما چنین تاپیکی می تواند موجبات اطلاع رسانی کاربران را از غیبتهای موقت یا طولانی یا دائمی محیا نماید.

بازگشت شما ما را امیدوار نمود تا شاید سایر دوستانی که مدتهاست از آنها بی خبر هستیم نیز به کافه قدیمی خود سر بزنند. مجددا از شعر زیبایی که ارسال نمودید سپاسگزارم. حال و هوای بنده را که عوض نمود سایر دوستان را نمی دانم.

با عرض سلام و ادب خدمت دوستان گرامی

چندی است که است توجه مشتریان کافه بیش از پیش به عدم حضور صاحب نظران قدیمی جلب شده و هر از گاهی ندایی از سویی برمی خیزد که به یاد آرید یاران رفته را. خود من هم گاهی اشارتی به موضوع کرده ام. این معضل را خواستم فرار مغزها بنامم، امّا چون این انجمن هنری و ادبی است و محقل صاحبدلان، بهتر است بگویم فرار دل ها.بالشخصه تنها در این انجمن عضوم و سرم در جای دیگری، چه محافل هنری و چه شبکه های اجتماعی، گرم نیست، امّا با کنار گذاشتن فرض این که رفقای متواری ممکن در جایی دیگر مشغول باشند، و همچنین با آرزو و امید سلامتی و تندرستی ایشان، چند فرض دیگر محتمل است:

یا این دوستان غرق مشکلند و یا از این محفل رنجیده دل و یا کلّاً بریده دل. برای گروه اوّل آرزوی گشایش در امور داریم، و برای مابقی که به قول دیگر رفقا حدّاقل خداحافظی نکردند، پیامی داریم به روایت خواجۀ شیراز:

یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد

به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد

 

 

آن جوان بخت که می‌زد رقم خیر و قبول

بنده پیر* ندانم ز چه آزاد نکرد

 

 

کاغذین جامه به خوناب بشویم که فلک

رهنمونیم به پای علم داد نکرد

 

 

دل به امید صدایی که مگر در تو رسد

ناله‌ها کرد در این کوه که فرهاد نکرد

 

 

سایه تا بازگرفتی ز چمن مرغ سحر

آشیان در شکن طره شمشاد نکرد

 

 

شاید ار پیک صبا از تو بیاموزد کار

زان که چالاکتر از این حرکت باد نکرد

 

 

کلک مشاطه صنعش نکشد نقش مراد

هر که اقرار بدین حسن خداداد نکرد

 

 

مطربا پرده بگردان و بزن راه عراق

که بدین راه بشد یار و ز ما یاد نکرد

 

غزلیات عراقیست سرود حافظ

که شنید این ره دلسوز که فریاد نکرد

* بعد از عمری مرافقت با خواجه مدّتی بود که از دیوانش فال می گرفتم و او از دل غمدیدۀ من حال. تا آنکه از چند روز پیش مدام مصرع اوّل این غزل در ذهنم جولان میداد، چون به دیوان خواجه رجوع کردم، دیدم یادی هم از من در مصرع چهارم کرده، لذا با توجه به محتوای غزل، مناسب دیدم یاران رفته را با این غزل بخوانم، امید است که بازآیند جوانمردان صاحبدل .

از آنجا که "هر جا فتنه ای هست سروان هم سرو کله اش همانجا پیدا می شود"، این بار آرزو و هوس سروان رنو سبب شد تا با تغییر قیافه بدل به کینگ جان اول شود و تلاش کند تا جای ریچارد شیردل را بگیرد.

بار دگر متفقین حیله گر و دروغگو از غیبت ما سوء استفاده کردند و در حالیکه ما در جبهه های عراق و سوریه سرگرم جنگ سنگینی هستیم در پشت جبهه اقدام به تحریف تاریخ نمودند بنابراین لازم شد که جهت روشنگری و بیان حقیقت , بیاناتی را خدمت ملتِ همیشه در صحنهِ کافه کلاسیک بیان کنیم.

موضوع به چند قرن پیش باز می گردد که جزیره کوچک و ناچیز انگلستان زیر سیطره رایش بود و پیشوا جهت فرمانروانی آن بلاد اینجانب را مامور کردند. مناصب در رایش همواره جایگاهی برای خدمت بوده نه کسب قدرت. بنابراین من نیز رهسپار آنجا شدم و سعی کردم که امور آن بلاد را سامان دهم. بسیار بناها و پل ها و مدرسه ها ساختم و کار رعیت به سامان رسید و اقتصاد و فرهنگ و تجارت و  ... همه درست شد. در این میان خبر رسید که یک دزد راهزن به نام رابین هود در یکی از جنگل های اطراف به نام شِر-وود مخفیانه به دزدی و راهزنی مشغول شده و از سوی برخی قدرت های خارجی هم حمایت لجستیکی می شود. 

من سریع دست به کار شدم و نیروی کافی برای تسخیر جنگل و محاصره او گسیل داشتم اما خبر رسید که رابین هودِ قطاع الطریق , جنگل را آتش زده و در پناه آتش و دود فرار کرده . همزمان رسانه های بیگانه سعی کردند که از این دزد راهزن چهره ی یک قهرمان آزادی خواه بسازند و با انداختن طومارهای دروغین بر شهرها با بالون , از او حمایت کردند  اما ما که نقطه ضعف رابین هود را کشف کرده بودیم اقدام به فرستادن یک نیروی نفوذی نموده و افسار داستان را به دست گرفتیم. بانو الیویادهاویلند  که پس از خیانت اسکارلت اوهارا به آرمان های رایش, عهده دار این مسئولیت خطیر شده بود در شمایلی ماتاهاری گونه , در کسوت یک معشوق زیبا به سوی رابین هودِ  چشم چران گسیل شد و  توانست او را فریب دهد و ما را از مخفیگانه این موجود خبیث آگاه سازد.

سرانجام در یک شب بارانی , نیروهای گارد ویژه با محاصره یک کلبه جنگلی توانستند این دزد نابکار را همراه با یک جاسوس اجنبی ( ریچارد بزدل ) دستگیر کنند. ایشان اولین مشتری کوره های آدم سوزی سبز نسل دوم بودند که بدون استفاده از سوخت های فسیلی تبدیل به صابون شدند. مخصوصا صابونی که از ریچارد بزدل به دست آمد بسیار مرغوب بود و پیشوا شخصا استفاده نمودند.

و السلام

لحظه دستگیری رابین هود .


مارشال گورینک پس از خلع سلاح رابین هود در حال امتحان کردن کمان معروف اش.

مارشال گورینگ بعد از دستگیری رابین هود کمان او را امتحان می کند


هر کافه ای یکسری مشتریان خاص خودش را دارد مشتریانی که آنقدر جَلد آشیان گرمش شده اند که به هردلیلی از مامن خود دل نمیکنند. اما جالب این است که اینها برای سایر مشتریان در دراز مدت جزئی از لوازم کافه میشوند مثل یک فنجان قهوه ترک، یک چای دبش قند پهلو، یک قاب آنتیک چشم نواز بر دیوارآجری  و... مثل هرچیزی که شما خواننده عزیز در یک تریای دنج میجویید، اینهابه مشتریان رهگذر انرژی مضاعف میبخشند...اینها دیگران را اهلی میکنند...

وقتی شازده کوچولو از روباه پرسید اهلی کردن یعنی چه؟ روباه پاسخ داد: "اهلی کردن چیز بسیار فراموش شده‌ای است یعنی  ایجادعلاقه کردن

دو جمله دیگر هم از زبان روباه داستان شازده کوچولو بگویم:

"اگه آدم گذاشت اهلیش کنن بفهمی نفهمی خودش رو به این خطر انداخته که کارش به گریه کردن بکشه"

"انسان‌ها این حقیقت را فراموش کرده‌اند، اما تو نباید فراموشش کنی. تو تا زنده‌ای نسبت به چیزی که اهلی کرده‌ای مسئولی!"

میخواهم یادی از دوکافه نشین عزیز کنم که گرمابخش محفل بودند خیلی ها با مطالب این گرامیان اهل کافه کلاسیک شدند واز دانششان بهره جستند اما مدتی است کم پیدایند البته دربخش گمشدگان(که اصلا از تیتر این بخش خوشم نمیآید) قبلا به اسامی این عزیزان اشاره شده است اما خبری نشد و پاسخگویی هم نبود. باخود گفتم شاید اینجا در قهوه خانه مشتری صاحبدلی سراغی از ایشان داشته باشد و تنها همین بس که ما را بشارت دهد که دو دوست ارزشمند و فرزانه مان سلامت و شادمانند، جنابان "سم اسپید و  آشیل"و فبها المراد که خودشان این نوید را بدهند.

یک ترانه پاپ باصدای آقای مجید رضا به نام "کافه" هست که من آن را بایاد کافه کلاسیک خیلی گوش میدهم. درابتدای آن میخواند:

اینجا یه کافه بازه...که روشنه چراغش

با قهوه های تلخ و...نسکافه های داغش

یه میزِ گردِ چوبی...یه جاسیگارِ خسته

یه پیرمرد خوش تیپ...رو صندلی نشسته

...

راستی پیرمرد کافه ما از صندلیش پاشد و کجا رفت؟ جاش سبز...به این امید که بزودی برگرده

در مورد سم اسپید ، ایشان حتی اکانت فیضبوک خود را هم دی اکتیو کرده اند. متاسفانه شماره ای هم که از ایشان داشتم پاک شده است. امیدوارم اتفاقی برایش نیفتاده باشد و علت نیامدنشان گرفتاری های روزمره باشد.

صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35
آدرس های مرجع