سلام بر یاران کافه
چندی است که مرا دراین انجمن که به نوعی به پاتوق من تبدیل شده است،ندیده اید و شاید از خود پرسیده اید:
کاپیتان شارینگهام را چه شده است؟
آیا کف گیر خاطراتش به ته دیگ خورده است؟
یا این که دچار آلزایمر خفیف شده است؟
پاسخ من این است:
مرا هیچ نشده است!
بلکه بنده در این مدت در حال ریکاوری بودم. بدین معنا که درمواقع تجدید خاطرات فیلمیک! بلافاصله دست به قلم برده، نکات مربوط به آن فیلم ها را در دفترچه ی یادداشت جیبی خود می نگاشتم.به گونه ای که برای خودم قابل یادآوری باشد تا در فرصتی مناسب، نکات بیشتر و بهتری از آن فیلم ها را به خاطر بیاورم.
با این روش توانسته ام نزدیک به 30 فیلم را آماده ی ارائه در این انجمن کنم.
ولی از آن جایی که بنده انسان ملاحظه کاری هستم و مشغول کردن با این حجم فیلم قدیمی، ممکن است هارد دیسک دوستان ، دچار هنگ شدید شود و هم چنین گنجاندن به یکباره ی 30 فیلم در این بخش ، احتمال انفجار در کافه را به بالاترین حد می رساند، و ممکن است به همین بهانه ، سروان رنو ، مرا بازداشت کند و تحویل قاضی شارینگهام دهد، تصمیم گرفته ام درخواست های راهنمایی فیلم هایم را در چند قسمت به خدمت شما عزیزان تقدیم کنم.
پیشاپیش نکته ای مهم را به حضور شما دوستان عرض کنم:
بنده به غیر از استمداد برای یافتن رد ونشانی فیلم های مذکور، می خواهم که دریچه ای باز شود برای خاطرات نوستالوژیک.
به قول معروف:" وصف العیش، نصف العیش"
PART 1
از قدیمی ترین ها شروع می کنم:
1_ نام فیلم : خارجی _ محصول یکی از کشورهای اروپایی ، احتمالا" انگلیس _ موضوع: تاریخی با مایه ی طنز _پخش از شبکه یک سیما دراوایل دهه شصت
جوانی ( دوبلور : مرحوم منصور غزنوی )به عنوان وارث اصلی یک خانواده، پا به قصر نیاکان خود می گذارد.در این املاک، خویشاوندانش هم ساکن هستند که البته در صدد سر به نیست کردن اویند.البته قبل از آن می خواهند از محل اختفای گنج خانوادگی آن قصر سر در بیاورند.
یکی از آن ها، دخترعمویی است که با اغوا کردن جوان ، قصد کشتن وی را دارد.راستی، کی بوده که گفته عقد دخترعمو و پسرعمو را در آسمان ها بسته اند؟
البته جوانک داستان ما که تا حدودی مشنگ تشریف دارد،یک جا سوتی می دهد و قبل از ورود دختر به اتاقش، دکمه ی یقه ی پیراهنش را باز می کند که البته بعد از نگاه خیره ی دختره، با دستپاچگی آن را می بندد!
در صحنه ای دیگر هم دخترعموجان! قصد نوازش موهای جوانک را دارد که به یکباره تبری را که درپشتش مخفی کرده را بر سر او فرود می آورد که با جا خالی کردن جوانک، ناکام می ماند.
در جایی هم که جوانک نقشه ی گنج را یافته است، باز هم دختره این بار با طپانچه او را مجبور می کند که کاغذها را در آتش بیندازد که یک دفعه می فهمند چه اشتباهی کرده اند و فوت فوت کنان آتش کاغذ را خاموش می کنند که برایشان ثمری ندارد و کاغذ گنج دیگر سوخته است.
در پایان فیلم می بینیم که پلیس ،خویشاوندان نابکار، من جمله دخترعموجان را با درشکه ی مخصوص زندانیان می برد و جوانک خوش شانس ما که حالا در این قصر تنهاست، با آسودگی خاطر به جستجوی گنج می پردازد، البته با یک کلنگ!
2_نام فیلم : خارجی _ محصول یکی از کشورهای آمریکای لاتین _ موضوع : حادثه ای با طعم مواد مخدر! پخش از شبکه یک سیما دراوایل دهه شصت
دو پسر بچه با هم دیگر کار می کنند .مسافرکشی با قایق پارویی.
یکی از پسرها که اسمش بابوشکا ( دوبلور: ناهید امیریان) و کوچکتر از دیگری است،راوی داستان هم می باشد.
آن دو که باهم حسابی رفیقند،از کار و کاسبی خود خیلی راضیند.به طوری که یک علامت مخصوص برای پیروزی و موفقیت خود ابداع کرده اند :انگشت نشانه ی خود را به شکل عدد7 به هم نشان می دهند!
القصه، روزی یک مرد با ظاهری مرتب و کیف به دست را سوار قایق می کنند تا به مقصدش برسانند.در میانه ی راه که قایق از وسط یک تالاب می گذرد، یک مار گزنده را می بینند که چنبره ای خوفناک زده...تا بچه ها فریاد می زنند: مااااار! مرد دست به اسلحه می برد و باشلیک یک گلوله دخل مار بینوا ! را می آورد. اینجاست که بچه ها ماست هایشان را کیسه می کنند و می فهمند که با بد کسی طرف شده اند. بنابراین با احتیاط پارو می زنند.مرده هم که متوجه ترس آن ها شده، با عتاب می گوید: "چیه؟ از این به بعد هرچی من میگم ،باید انجام بدید.فهمیدین؟"
ولی از شانس بچه ها هلکوپتری درحال گشت از بالای سر آن ها می گذرد و بچه ها فریاد می زنند: "کمک! "
مرد هم که هراسان شده،اسلحه به دست بلند می شود که ناگهان تعادلش به هم می خورد و به آب می افتد. بعد که به قایق سوار می شود، پسربچه ی بزرگتر پارو را به طرفش می گیرد و دادمی زند:"جلو نیا!"
مرده که دیگر خلع سلاح شده، می گوید:"نترسید ، کاری باهاتون ندارم."
قسمتی از داستان را یادم رفته،فقط یادم می آید که :
مرده برای تحویل محموله اش که ظاهرا" ساعت مچی است و در واقع مواد مخدر است، به جزیره ای آمده برای ردوبدل کردن جنس،اما طرف مقابل نامردی می کنند ونه تنها پولی به او نمی دهند، بلکه پیراهنش را هم در می آورند و به درختی می بندند و رهایش می کنند.
در جایی دیگر ، داخل شهر پسر ها به پیرزنی که خود را سالستینا معرفی می کند، بر می خورند که از آن ها برای حمل وسایلش کمک می خواهد.ولی این یک دامی بوده تا آن طفلکی ها را به قاچاقچیان مواد مخدر تحویل دهد.زیرا بچه ها از یک باند بزرگ مواد مخدر آگاه شده اند که اسم رمز آن کرم دریایی بوده است.
خلاصه ی کلام،سرتان را درد نمی آورم!
بچه ها با زرنگی از دست قاچاقچیان می گریزند و به پلسی خبر می دهند .پلیس نیز همه ی اعضای باند (جیمز باند عزیز،منظورم شما نیستید! ) را دستگیر می کند و به بچه ها هم مدال شجاعت اهدا می کند.
تنها نکته ای که مرا ناراحت کرد، این بود که به بابوشکا یک مدال می دهند، ولی به دوستش دوتا.
یک بی عدالتی بی دلیل!خوب دوستان، التماس دعادارم.