(۱۳۹۹/۷/۱۲ عصر ۱۰:۰۸)شارینگهام نوشته شده: [ -> ](۱۳۹۹/۷/۱۲ عصر ۰۸:۴۷)سگارو نوشته شده: [ -> ](۱۳۹۹/۷/۱۱ صبح ۰۴:۴۶)شارینگهام نوشته شده: [ -> ][quote='باد وایت' pid='40985' dateline='1601574909']
سلام دوست عزیزم جناب مرادبیگ
اواخر دهه1360فیلمی از یکی از دو شبکه پخش شد که تاریخی بود.یادمه یک نفر را اسیر کرده بود و او را وادار کردن سه بار روی گداخته ها بدود.احتمالا کفشها را دست داشت که روی گداخته رفت و آمد میکرد/این فرد اسیر شده دارای مقام هم بود و فرمانده دشمن وقتی دید بار سوم این اسیر افتاد با صدای بلند خنده میکرد/در ادامه فیلم جنگی رخ میده و همین اسیر با همون فرمانده که وادارش کرد روی آتش راه برود مبارزه میکنن و با شلاق به جان همین فرماند میفتد و ولی نمیدونم چطوری کشته میشه/ببخشید خیلی کم از اون فیلم یادم مونده
خواهش دارم اگه اسمش یادته بمن لطف کنید تا گمشده 30سال پیش و حتی بیشتر پیدا کنم/خیلی ممنونم از لطف همیشگی شما به این بنده کوچکسلام،چطوری؟
با کسب اجازه از سرور ارجمندمان،مراد بیگ عزیز
بنده شمه ای از این فیلم مورد نظر جناب باد وایت رو تعریف می کنم:
1-اسم فیلم رو نمیدونم!
!
......
احیانا شماره کفش افسر دوست یا حسود یادتون نیست؟
بابا ایول الله به این حافظه. تعجب میکنم با این همه جزئیات ، اسم فیلم رو فراموش کردین
با عرض سلام مجدد
دوست عزیز،جناب سگارو
عرض نکردم من در برابر شما دوستان کافه کلاسیک چون قطره ای هستم در برابر دریا.
ما هرچه داریم از برکات استادان بزرگی مثل مرادبیگ است که خدا سایه اش را از سر ما اهالی خرده پای کافه کم نکند.
بنده با ذهن مشوش خودم خاطراتی بافتم،ولی مرادبیگ کبیر پرونده ی 2 فیلم را مو به مو تفسیر و تبیین کرد.
هر دو فیلم همان فیلم های در هم آمیخته ی من و جناب باد وایت بود.
تصاویر فیلم گمشده ی من
این هم لینک دانلود برای علاقه مندان:
Massacre in the Black Forest - Full Movie by Film&Clips - Y o u T u b e
حالا استاد بزرگ!
ممکن است که این فیلم زیبای روسی را هم برای این حقیر پیدا کنید.
انتقام اولگا
سال 1370 دیدم،عصر جمعه و از شبکه ی یک.
فیلم با خاطره گویی پیرمردی شروع می شود که خودش را فرزند یک حاکم بزرگ می داند.
در ابتدا فلاش بک می زند به دوران نوجوانیش که پیش مادرش زندگی می کرده ولی به ترغیب مادرش به نزد پدرش می رود تا از اسم و عنوان پدرش بهره مند شود.
حاکم که شباهت زیادی به تاراس بولبا دارد، می گوید :اگر تو واقعا" پسر من باشی،باید بتوانی روی پای خودت بایستی.
سربازان او را به یک دل جنگل می برند و تنها رهایش می کنند.
قبل از ترک او 4 وسیله ی حیاتی به او می دهند:
کارد
تبر
سنگ چخماق
سنگ نمک
سربازان بعد از یک سال به همان جنگل باز می گردند و او را زنده و سرحال می بینند.
فرمانده ی سربازان با لبخند به او نگاه می کند و دستی به پیشانیش می کشد و علت جای زخم روی پیشانیش را می پرسد.
نوجوان به پوستی که روی شاخه ی درختی است اشاره می کند و می گوید :"جای زخم اونه."
فرمانده پوست پلنگ را بر می دارد و می گوید:این را می بریم برای پدرت،حتما" خوشحال میشه.
بعد کاردش را برمی دارد و موهای بلند پسر را از پشت می برد.
حاکم که برایش ثابت شده این نوجوان پسر واقعیش است،اورا می پذیرد.
در جایی حاکم از انتشارجنایات مادرش که اولگا نام داشت،جلوگیری می کند.
مادرش ملکه ی قبیله ای بزرگ بودکه افرادی شوهرش را می کشند.
اولگا آن افراد نادان را که با پای خودشان به بارگاه اولگا آمده بودند و این خبر بد را به او داده بودند، زنده به گور می کند.
سپس یک دسته دیگر از همان قبیله را هم دعوت می کند و در کلبه ای زنده زنده آتش می زند.
به همین هم راضی نمی شود و دستور آتش زدن دهکده ی آن مردم را می دهد.
بقیه ی داستان رو فراموش کردم.
فقط یادم هست که نوجوان یک اسب سفید داشت به نام "ابر سفید"
در سکانسی از فیلم پسرک با مادرش در حال فرار بودند که مادرش به گفت:ممکنه ما رو بشناسند.باید ابر سفید رو بکشیم.
پسر می گوید:نه مادر،اگر بخواهی ابر سفید رو بکشی ،من هم باید بکشی.
و....
التماس دعا داریم استاد