تالار کافه کلاسیک

نسخه کامل: دیالوگهای ماندگار
شما درحال مشاهده محتوای قالب بندی نشده این مطلب هستید. نمایش نسخه کامل با قالب بندی مناسب.
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25

No Country For Old Men 2007


"زمانی که آنتون (قاتل حرفه ای) برای خرید وارد مغازه ای میشود و احساس میکند فروشنده به او مشکوک شدِ
بنابراین قصد کشتن او را دارد، اما به او فرصت میدهد تا شانس خود را بیازماید (زندگی او را به بازی میگیرد)"

آنتون / بگو!  فروشنده / چي بايد بگم؟

آنتون / شير يا خط؟

فروشنده / خب، بايد بدونم برای چی داريم شير يا خط بازی ميکنيم!

آنتون / فقط بگو شير يا خط، من که نميتونم جای تو بگم اين منصفانه نيست

فروشنده / ولی من چيزی ندارم، برای باختن

آنتون / چرا، داری! تو زندگيت سر شير يا خط گذاشتی ولی هيچ وقت نميدونستی!

 تو ميدونی تاريخ اين سکه مالِ چه ساليه؟ 1958! يعني 22 سال چرخيده تا به اينجا رسيده و حالا اينجاست

حالا چه شير باشه چه خط تو مجبوری يکيُ انتخاب کنی

فروشنده / ولی بايد بدونم اگه بردم چی گيرم مياد؟

آنتون / همه چيز (زندگی) فروشنده / يعني چي؟

آنتون / تو همه چيزُ ميبری! بگو؟ فروشنده / خيلی خب، شير خوبه؟

آنتون / آره خوبه،   اونُ نزار تو جيبت، اون سکه شانستِ!

فروشنده / پس ميخواين کجا بزارم؟

آنتون / هر جا غير از جيبت، اون جوری قاطی سکه های ديگه ميشه، اون وقت ميشه يه سکه معمولی! اينطور نيست؟!

The Road 2009



 وقتی هيچ چيزه ديگه ای ندارم سعی ميکنم به روياها پناه ببرم، رویایی که بچه ها میبینن

___________________________________________________________

وقتي خواب ميبينی چيزهای بدی اتفاق ميافته، نشونه اينه که داری ميجنگی و هنوز زنده ای

وقتی در مورد چيزهای خوب خواب ميبنی، اون وقته که بايد کم کم  نگران شی

بوعلی سینا 1364


___________________________________________

آخرین اَمیر سامانی (فرزند آخر نوح بن منصور سامان)قبول يک اتهام کوچک آغاز پذيرش يک اتهام بزرگ تر است

یکی از صحنه های تاثیرگذار برای من، شرح ماجرای خیانت و به قتل رساندن " نوح بن منصور"  توسط فرزندانش است

همچنین صحنه ای که برادر کوچک (پس از مرگ پدر) با سیاست و نیرنگی خاص دو برادر دیگر را به قتل رساندِ و خود بر منصب امیری مینشیند 

"تصاویر مربوط به سکانس" (دلهره آور)

شاید برای برخی دوستان این سؤال پیش‌آمده که شخصیت "شهردار پپونه" که من اسمم را از رویش برداشته‌ام، مربوط به چه فیلمی است.

این شخصیت یکی از دوست داشتنی‌ترین شخصیت‌هایی است که جووانی گوارسکی نویسندهٔ طنزپرداز ایتالیایی خلق کرده است. در خصوص او و نقش مقابلش "کشیش دن کامیلو" به‌تفصیل در نوشته‌ام با عنوان ده کتاب برتر از نگاه من نوشته‌ام. از روی این کتاب چندین فیلم و سریال ساخته شده است.

یکی از صحنه‌های فوق العادهٔ فیلم مربوط به جریان غسل تعمید پسر پپونه است.

زن پپونه شهردار کمونیست دهکده با نوزادش به کلیسا می‌آید.

دن کامیلو: می‌خواهی اسمش را چه بگذاری؟

زن پپونه: لنین لیبرو آنتونیو.

دن کامیلو: پس برو تو روسیه غسل تعمیدش بده.

زن و همراهش از کلیسا بیرون می‌روند و به‌محض خروج مسیح از بالای صلیب دن کامیلو را به باد شماتت می‌گیرد.

مسیح: عمل بسیار گستاخانه ای کردی. اگر بچه همین الان بمیرد، گناه توست که به بهشت نمی‌رود.

دن کامیلو: خداوندگارا اصولاً چرا بمیرد؟ سالم و سرخ و سفید بود. وانگهی چطور از من می‌خواهید کسی با اسم لنین به بهشت برود؟ من به فکر آبروی بهشت هستم.

مسیح با خشم: آبروی بهشت راجع به من است. برو خرابکاریت را درست کن.

 همین لحظه پپونه با نوزاد وارد می‌شود. کتش را درمی‌آورد و آستینش را بالا می‌زند.

پپونه: از اینجا بیرون نمی‌روم تا بچه‌ام را همان‌طور که می‌خواهم تعمید کنی.

دن کامیلو: تعمید می‌شود ولی نه با آن اسم لعنتی.

و او هم آستینش را بالا می‌زند.

پپونه: مشت از سینه به پایین قبول نیست.

کتک‌کاری شروع می‌شود. در یک لحظه مسیح ندا می‌دهد که الان نوک چانه پپونه خالی است و ضربه فرود می‌آید. پپونه دراز به دراز می‌افتد و مدتی بعد گیج از جا بلند می‌شود. دن کامیلو موقر و محترم بساط تعمید را آماده کرده است.

دن کامیلو: اسم؟

پپونه: کامیلو لیبرو آنتونیو

دن کامیلو: نه، می‌گذارم لیبرو کامیلو لنین. می‌دانی وقتی یک کامیلو آن دوروبر باشد، از اشخاصی مثل او کاری ساخته نیست.

 این دو شخصیت بی‌نظیرند.

ده کتاب برتر از نگاه من

فرصتی دست داد تا یکی از شاهکارهای تاریخ سینما در آسیا رو مجددا ببینم. یعنی سریر خون. این فیلم که بر اساس داستان مکبث نوشته ویلیام شکسپیر ساخته شده آنقدر منسجم و پرقدرت است که از نمونه های غربی فراتر میرود ، که صرفا عین نمایشنامه را بازسازی میکنند. کوروساوا در برگردان آثار شکسپیر و تطبیق آن با زندگی مردم ژاپن ید طولائی داشت که دو نمونه از آثار سترگ وی آشوب(رن) (بر اساس شاه لیر ) و سریر خون (بر اساس مکبث) ساخته شده اند. ترجمه فوق العاده این فیلم و نامگذاری آن به سریر خون (بجای اسامی ساده ای جون تخت خونین یا بستر خون یا امثالهم) حکایت از توان مترجم دارد. من به نمونه هائی از دیالوگهای اهریمن که در جنگل تارعنکبوت در محیطی رعب آور خطاب به سردار واشیزو (توشیرو میفونه) و همراه وی گفته میشود اشاره میکنم. کلامها بشکل آواز به زبان ژاپنی است که با صدای بدری نورالهی بشکل عادی ادا میگردد.

ابتدا به دیالوگ آغاز و پایان فیلم با صدای راوی (احمد رسول زاده) اشاره میکنم

بنگرید بر این محل ویران

که روزگاری در آن ، دژی پرغرور ایستاده بود

 و تقدیر آنرا برای رسیدن به قدرت در دام شهوت قرار داد

در آن دژ ، جنگاوری می زیست قدرتمند

لیکن ضعیف ،در مقابل یک زن

و سرانجام مجبور گردید در برقراری سریر خون سهمی داشته باشد

راه اهریمن راهی است به تباهی

و مسیر آن هرگز تغییر نخواهد یافت

و دیالوگوهای اهریمن:

بشر فانی است و خودبین

و زندگی هیچ نیست جز تداومی ناپایدار از قیدهائی که بشر را از آن آزردگیست و گریز

و این نشانه ایست از حد ضعف این موجود فانی

زندگی چون گلی بشکفته است

می پژمرد و آنگاه در گور پرپر میشود

همچنانکه جسم در کلام و عمل

شهوت و آز این موجود فانی را نمایان می سازد

بشر گناه را چون غبار بخود میگیرد

و با آن در محکمه داوری می ایستد

آنروز که غرورِ فاتح و ننگ مغلوب نه بر گناهکار شفاعتی باشد  نه بر قدیس

جسمِ سالم گند میگیرد و سپس در نیستی محو میگردد

ای انسان فانی رفتار تو خیلی عجیب و مرموزه

تو چیزی رو میخوای اما طوری رفتار میکنی که انگار نمیخوای

(۱۳۹۳/۹/۷ عصر ۰۶:۲۰)منصور نوشته شده: [ -> ]

 ترجمه فوق العاده این فیلم و نامگذاری آن به سریر خون (بجای اسامی ساده ای جون تخت خونین یا بستر خون یا امثالهم) حکایت از توان مترجم دارد.

چه خوب می شد اگر نامی از مترجم این کار و آثار سترگ دیگرِ آن سالها برده می شد. مثلاً کاش کسی می دانست مترجم بن هور و آخرین قارون کیست.

کارلیتو (آل پاچینو)
گاهی وقتا لطف، سریعتر از گلوله آدمو می کُشه!
Favor gonna kill you faster than a bullet 

سیدنی پواتیه در نمایی از فیلم "حدس بزن چه کسی برای شام میاد" خطاب به پدرش.

سیدنی پواتیه : پدر تو پدر منی ومن پسر تو هستم.اما تفاوتی که بین من و شما

وجود دارد اینکه تو خودت رو یک انسان سیاهپوست میدانی-

اما من خودم رو فقط یک انسان میدانم.


همفری بوگارت :

برو یک ماشین تایپ پیدا کن.

آخه رییس اخرشبه همه مغازه ها بسته اس / از کجا پیدا کنم.

بوگارت: خوب برو یکی رو باز کن

                                                                               همفری بوگارت

                                                                       فیلم "سلطان جنایتکاران"

                                                                          لوییس سیلر 1939

(Europe '51 (1952


"تنها با فروتنی، در راه عشق ميتوان رستگارشد"

( این فیلم شامل صحنه های تاثیر گذار و دیالوگهای  پر معنایی است که دیدن آن توصیه میشود)

____________________________________

درعشق هیچ محدودیتی وجود ندارد، شیطان از این واقعیت زاده میشود که ما انسانها همه عشق خود را نمیبخشیم 

آن هم به کسانی که بیشترین نیاز را به آن دارند، در حالیکه باید دوستشان بداریم آن هم در هر شرایطی که باشند 

برای کمک به آنها از هیچ بخششی کوتاهی نکنیم، خداوند ذات انسان را اینگونه خلق کرده است

__________________________________________

همه آن چیزی که میدانم این است که باید با عشقِ به همه انسانها زندگی کنم

آنچه مهم است نجات انسانهاست واین اتفاق همه دنیا را نجات میدهد 

به زمین آمدم نه برای مجازات گناهکاران، بلکه برای نجات آنها 

_____________________________________

 همسايه ات را به مانند خودت دوست بدار

تنها همين ميتواند ما انسانها را به هم نزدیک کند، نزديک به هم و برابر

___________________________________________

بازگشت به گذشته بسیار آسان است (منظور برگشت به افکار و خصلتهای انسانی است) ولی تنها باعث میشود دوباره همانی باشیم که قبلا بوده ایم

____________________________________________

درباره فیلم

Europe '51 

با یادی از مرحوم"ایرج قادری". فیلم تاراج و شخصیت ماندگار "زینال بندری"

زینال بندری پسرش را که معتاد شده را در اتاق حبس کرده که اورا وادار به ترک کند و او دایم در حال داد و فریاد است

همسر زینال:یه کاری واسش بکن

زینال بندری:برو تو

همسر زینال:نمیتونم

زینال بندری:برو تو

همسر زینال: آخه اون پسر منم هست

زینال بندری:پسرت بود.حالا دیگه هیچی نیست.یه کرمه یه جونوره.فردا میدونی چی میشه؟ میوفته کنار خیابون مثل هزار تای دیگه.رعشه میگیره به گدایی میوفته به دزدی میوفته به هزار جور کثافت میوفته.

اون یا میمیره یا روبراه میشه.پس اگه میخوای روبراه بشه. پای مردنشم وایسا

زینال بندری خطاب به پسرش: تو هم پسر.یه کلوم ختم کلوم بهت بگم.وایسادم جنازتو بیارم بیرون.وایسادم که پرپر زدنتو ببینم.وایسادم که اگه لازم شد مثل سگ خودم بکشمت.اما این که از اونجا خلاص شی.این پنبه رو از گوشت درآر.والسلام


دانلود فایل صوتی این صحنه. با صدای جادویی "منوچهر اسماعیلی"

http://uptobox.com/n6aswx19x3qf

20000 Leagues Under the Sea 1954

 " تنفر میتواند همانند عشق، قلب آدمی را لبریز کند "

 دیالوگ مهم فیلم زمانی مطرح میشه که پروفسور کنجکاو از افکار و احساسات منفی کاپیتان میپرسه
در نتیجه کاپیتان بر خلاف میل باطنی خاطره تلخ کشته شدن همسر و فرزندش بازگو میکنه

کاپيتان نيمو / آيا شما معنای عشقُ ميدونيد، پروفسور؟
پروفسور آروناکس /  فکر ميکنم بدونم!
کاپيتان / پس اون چيزی که شما نميدونيد و ازش بی خبريد نيروی کينه ست
تنفرم ميتونه مثل عشق قلب آدمُ لبريز کنه!
پروفسور / من برای شما متاسفم


...

گاندی : من به این حرفا گوش نمیدم ، روح اونها هم مثل روح ما فناناپذیره ، اگه میخوان منو از بین ببرن بخاطر گناهان منه ، نه گناهان خودشون

اگر من جابرانه کشته بشم معلوم میشه شکست خوردم

لحظه ترور گاندی:

قاتل در انبوده جمعیت بیکباره جلو گاندی می ایستد و فریاد میزند : دیر اومدی گاندی جی!

گاندی با آرامش : معذرت میخوام

و ... شکلیک سه گلوگله پی در پی ...

گاندی در حال افتادن : تو رو میبخشم برادر ، برات طلب آمرزش میکنم ، راما....

گاندی می افتد ... کسی فریاد میزند قاتل رو بکشید ... تکه تکه ش کنید...چرا منتظرید ؟ ...

کسی اعتنا نمیکند و جمعیت زانو زده و میگرید...

قاتل زانو میزند و اشک ریزان می نالد : من اونو کشتم اما اون برام طلب آمرزش کرد ... اسم راما رو آورد ، ای خدااا ...

 از فیلم 9 ساعت به راما محصول 1962 انگلستان ساخته مارک رابسون و با شرکت هورست بوخهولتس ، دایان بیکر ، خوزه فرر ، کاشیاب و هری اندروز. با یک دوبله فوق العاده در تاریخ دوبله ایران ( به مدیریت حشمت الله شکوفنده. که فکر میکنم برای اولین بار نقشی اصلی را به خسرو خسروشاهی داد . دوستان در معرفی عوامل دوبله این فیلم کم اشتباه نکرده اند و اگر فرصتی بود اصلاح خواهد شد http://cafeclassic4.ir/thread-132-post-1...l#pid15091   )

(۱۳۹۳/۱۰/۱۴ عصر ۰۸:۵۶)خانم لمپرت نوشته شده: [ -> ]

پیوست 1= جالب اینکه اندی دوفرین در آخر فیلم باهمان روش کنت مونت کریستو از زندان فرار میکند!

چقدر جالب که خیلی اتفاقی چند روز پیش این فیلم رو دیدم. البته به زبان اصلی و به همین دلیل این ظرایف رو متوجه نشدم. ممنون برای این نوشته.

یک نکتهء دیگه اینه که فرار این دو مشابه نیستند. کنت مونت کریستو (یا همون ادموند دانتس) جای خودش رو با یک مرده عوض می‌کنه و به عنوان جنازه به دریا پرت میشه. اما دوفرین با کندن تونل فرار میکنه.

از سالهای نوجوانی و دوران نوارهای بتاماکس دیالوگی از یک فیلم مهجور فارسی دهه 50  بخاطرم مانده است. در آن دوران عشقهای افلاطونی ! گاهی یک دیالوگ کوچک هم تلنگری به روح حساس آدمی می زد!

این فیلم چشم انتظار نام داشت . محصول 1354 و از ساخته های تجاری فریدون ژورک.چهارمین فیلم فرامرز قریبیان که در آن نقش دوم داشت.او در نقش بهرام عاشق دختری بنام طلا (با بازی مرجان) می شود . این وقایع در حالی اتفاق می افتد که مرجان مورد توجه یک قاچاقچی قدرتمند بنام مهدی مار (بیک ایمانوردی ) است.کشمکش دو عاشق و ماجراهای فیلمفارسی وار آن هسته اصلی داستان را تشکیل می دهد.اما دیالوگی که همیشه در ذهنم مانده در کنار یک نیزار اتفاق می افتدکه علی رغم کوتاه بودن زیباست.

بهرام پس از ابراز علاقه به طلا و در حال خداحافظی (با صدای جلیلوند): طلا ...

طلا (باصدای ژاله کاظمی ) در حال رفتن رویش را برمی گرداند : هااا چیه؟چی میگی

- بله رو شنفتم ...

- از کی ؟ من که چیزی نگفتم

- از چشات...

بازی زیبای فرامرزقریبیان و مرجان را در این سکانس حتما باید دید.

* درسته که این تاپیک از آن فیلمهای ماندگار است اما گاهی ...!

فکلی : باز دیگه قهر کرده یار ، چادر به سر کرده یار ، قصد شوهر کرده یار ، گوشمو کر کرده یار

میرزا : کلی هنر کرده یار ، شق القمر کرده یار

فکلی : باز دیگه قهر کرده یار ، چشمامو تر کرده یار ، سیر و سفر کرده یار ، شب رو سحر کرده یار

میرزا : کلی هنر کرده یار ، شق القمر کرده یار

لوطی: باز دیگه قهر کرده یار ، سینه سپر کرده یار ، کارد و تبر کرده یار ، توپ و تشر کرده یار

میرزا : کلی هنر کرده یار ، شق القمر کرده یار

ربابه : این ور  اون ور کرده یار ، سیبیلو یه ور کرده یار ، درد کمر کرده یار ، ماده رو نر کرده یار

قصاب : باز دیگه قهر کرده یار ، میل ددر کرده یار ، کار دگر کرده یار ، پاک ما رو خر کرده یار

میرزا : کلی هنر کرده یار ، شق القمر کرده یار

شوکت : باز دیگه قهر کرده یار ، از بد بتر کرده یار ، چشو پر گهر کرده یار ، به کی نظر کرده یار؟

میرزا : کلی هنر کرده یار ، شق القمر کرده یار

بابا شمل : باز دیگه قهر کرده یار ، ما رو بی پدر کرده یار ، خون به جگر کرده یار ، واسه چی حذر کرده یار؟

میرزا : کلی هنر کرده یار ، شق القمر کرده یار

لوطی : باز دیگه قهر کرده یار ، شهرو خبر کرده یار ، چقدر اثر کرده یار ، چه بی ثمر کرده یار

میرزا : کلی هنر کرده یار ، شق القمر کرده یار

ربابه : کوزه رو دَمَر کرده یار ، کمرو فنر کرده یار ، سیزده رو در کرده یار ،خرش عرعر کرده یار

شاطر : باز دیگه قهر کرده یار ، ما رو جون بسر کرده یار ، عمرشو هدر کرده یار ، همه رو پکر کرده یار

میرزا : کلی هنر کرده یار ، شق القمر کرده یار

----------------------------------

صحنه های آخر فیلم بابا شمل اثر مرحوم علی حاتمی

فکلی (بهمن مفید  با صدای ناصر طهماسب

میرزا ( همایون با صدای حسین عرفانی

لوطی (ناصر ملک مطیعی با صدای چنگیز جلیلوند)

ربابه ( ثریا بهشتی با صدای سیما افتخارزاده)

قصاب (غلامرضا سرکوب با صدای صادق ماهرو )

شوکت (فروزان یا پروين خيربخش با صدای نیکو خردمند)

باباشمل (محمد علی فردین با صدای چنگیز جلیلوند)

 و شاطر (رضا بانکی)

برای ساخت این فیلم ابتدا دوبله انجام شد (بشکل یک نمایش رادیوئی! ) و بعد بازیگران از روی دوبله لب زدند و بازی کردند.

شعبان : حسینی ، جون اوسا ، شنفتی آقای مدیر چی چی گفتگو کرد ؟ خوش دارم بگی آقای مدیر چی گفتگو کرد .
حسین : من که دلشو ندارم بگم ، این گامبو چی واگو کرد، حسنی ، تو به عرض اوسا برسون !
حسن : اِ ! من سگ کیم ، چرت و پرت های ژولژ هاردی رو واگو بکنم ؟ مگه سرم به تنم زیادی کرده . مملی تو بگو !
مملی : من اگه اوسا اَمونم بده ، روم به دیفال ، خلاف ادبه ، بلانسبت ، میگم که این بشکه جات چقذه دری وری گفت !
شعبان : قسم به اون تاج و دو تا شیر جناق سینه ام در اَمونی مملی !
مملی : آره ، اوسا ، آقای مدیر گفته بود که ...
حسن : مملی نگو، رحم به جوونیت بکن ، به سر آقام ، شعبون خان استخونی خون که جلو چشمشو بگیره ، دوست دشمن حالیش نمیشه .
حسین : آره ، اوسام که کفری شد ، هر کی جلو دست و بالش باشه ، هاپولیش میکنه میره پی کارش !
مملی : یعنی مارَم هاپولی ؟ اما اوسا اَمون داده ، نداد حسینی ؟
حسین : داد .
مملی : خوب دیگه .
حسن : اما تو دو قبضه اش کن !
مملی : اوسا ، هر غلطی کردم در اَمونم ؟!
شعبان : جونِ اوسا ... در اَمونی !
مملی : قسمت میدم ، علاوه بر اون تاج و دو تا شیر جناق سینه ات ، قسمت میدم به تخت سلیمونو دو تا ملائکه بالدار میون دو کتفت در اَمونم ؟!
شعبان : اَمونی !
مملی : خب آقای مدیر گفتش که برنامه امروز به واسطه کپلی ...
مدیر سینما : بنده عرض بدی نکردم ، بنده محترمانه عرض کردم ، کپیه جدید فیلم دختر لُر ، موسوم به جعفر و گلنار در حضور والاحضرت شاهدخت افتتاح شده . لطفا تشریف داشته باشید ، سالن انتظار تا سانس بعدی .
شعبان : اِی آدم نارو ، انگار ما بی دعوت اومدیم اینجا ، حسینی .
حسین : حسنی !
حسن : مملی !
مملی : اوسا !
مدیر سینما : آخه ، آقای شعبون خان ، حضرتعالی با رفقای بسیار محترمتون سر وقت تشریف نیاورده بودین ، نمیشه که والاحضرت رو منتظر گذاشت .
شعبان : چی شد ؟ چطو واسه شعبون خان نشه ، اما واسه شاهدخت جون بشه ! نه نشد ، اصلش نمیشه که بشه ! حسین ، سالونونو ، مالونونو. دربونونو ، داغونون !
حسین : مادام موسیونو مرخصون !
حسن : آژانونو ، ماژانون ، لته نونو ، پاره نون !
مملی : زنجیرونو ، ضامنونون ، وردنون ، گیج نون !

از : علی حاتمی (هزار دستان )

حوض نقاشی (مازیار میری) ببخشید بابات شدم سهیل. خدا تو رو یهویی داد...

مجموعه تلویزیونی رعنا 1367

 تاریخ ما مثل يه تنگ سفالیِ که عتيقست ولی تکه تکه ست، چند تیکشم گم و گور شده!

يه چينی بندزنِ خيلی ماهر بايد باشه که اين تکه های شکسته رو به هم پیوند بده

اون وقت ما صاحب يه تنگی ميشيم که يا دسته نداره يا تهش سوراخِ، ولي با ارزشِ! 

چون اعتبار يک ملتِ، اصالت داره، بدلی نيست


صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25
آدرس های مرجع