چند دیالوگ و مونولوگ ماندگار از فیلم شاه فیشر (The Fisher King 1991)
http://cafeclassic4.ir/thread-782-post-2...l#pid29378
======================================================
جف بریجز [در حال خودکشی، حین پریدن از بالای پل]: تو رو خدا به من صدمه نزن...
رابین ویلیامز: واسه چی؟ می خوای سالم باشی وقتی می پری؟
======================================================
مرسدس روئل:
من به خدا اعتقاد دارم ولی نه خدایی که مردها رو آفریده...
هر گندی که به بار میاد تقصیر مردهاست...
فکر کنم مردها رو شیطان آفریده ولی زن ها رو خدا.
تازه زن ها بچه دار میشن که خودش یه جور خلق کردنه.
برای همینه که زن ها جذب مردها میشن... خداییش شیطان خیلی جذاب تره.
[و البته چند دیالوگ بعدیش که منشوریه!]
======================================================
آماندا پلامر [از تنهایی خودش گلایه می کند]
من فکر می کنم تو زندگی قبلیم مردی بودم که زن ها رو فقط بخاطر عشق و حال می خواسته...
الان دارم تاوان اونو پس می دم.
زیاد برام مهم نیست... فقط ای کاش می تونستم یک تیکه از اون عشق و حال رو به یاد بیارم...
======================================================
[آماندا پلامر به مغازه مرسدس روئل رفته است تا ناخن هایش را درست کند.]
آماندا: من هیچ وقت با کسی صحبت نکردم چون نمی دونم مکالمه رو چه جوری ادامه بدم...
مرسدس: خیلی داری به خودت سخت می گیری. یک مکالمه خود به خود کش پیدا می کنه. خود ما رو ببین... الان یک گپ خوب با هم داشتیم.
آماندا: خب من دارم پولش رو میدم!
======================================================
[بعد از سکانس شام]
رابین ویلیامز: خب الان قراره چی کار کنیم؟
آماندا پلامر: خب تو الان داری من رو می رسونی خونه.
فکر کنم چشمت هم منو گرفته.
احتمالا می خوای بیای بالا یه قهوه بخوری.
بعدش هم احتمالا یه عرقی می خوریم. حرف می زنیم. یه کم بیشتر همدیگه رو می شناسیم. یه کم خودمونی تر میشیم.
بعدش شب پیشم می مونی [...]
صبح هم از خواب پا میشی...
خیلی سرد برخورد می کنی. برای صبحونه هم نمی تونی وایسی...
بعدش شماره های همدیگه رو می گیریم. بعدش میری و دیگه هم زنگ نمی زنی...
منم میرم سر کار و حس خوبی دارم...
فقط یه ساعت اول...
بعدش شروع می کنم از تو خودمو داغون کردن...
نمی دونم چرا دارم خودم رو توی این موقعیت قرار میدم...
خوشحال شدم دیدمت، شب بخیر...