تالار کافه کلاسیک

نسخه کامل: دیالوگهای ماندگار
شما درحال مشاهده محتوای قالب بندی نشده این مطلب هستید. نمایش نسخه کامل با قالب بندی مناسب.
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25

Once more into the fray

Into the last good fight I'll ever know

Live and die on this day

Live and die on this day


25th Hour

بیست و پنجمین ساعت

Frank Slaughtery: You know, you're wearing a striped shirt with a striped tie, you know
that, right?
Phelan: Yeah, I do it for the ladies.
Frank Slaughtery: Oh - the ladies ever tell you that you look like a f**king optical illusion?
فرانک: ببین تو یه پیرهن راه راه پوشیدی با یه کراوات راه راه، درسته؟ درسته دیگه؟
فلان: آره خب، واسه خانوم ها این جوری تیپ زدم.
فرانک: اوه، ببینم تا حالا این خانوم ها بهت نگفتن که درست عین یه خطای دید مزخرف شدی؟

Johnny Guitar

جانی گیتار

Johnny: There's nothin' like a good smoke and a cuppa' coffee. You know, some men got the craving for gold and silver. Others need lotsa' land, with herds of cattle. And then there's those that got the weakness for whiskey, and for women. When you boil it all down, what does a man really need? Just a smoke and a cup of coffee.

جانی: هیچی مثل یه سیگار خوب و یه فنجون قهوه نمی شه. می دونی؛ بعضی مردها دنبال طلا و نقره می گردن. بعضی هم دنبال زمین و گله داری. یه سری هم نقطه ضعفشون زن و ویسکیه. ولی وقتی ته همه اینها رو در آوردی، یه مرد واقعا چی می خواد؟ فقط یه سیگار و یه فنجون قهوه.

جو گرانت(رالف بلامی) در فیلم حرفه ایها یا پروفشنال :هنری ریکو فاردا ،آکادمی نظامی ویرجینیا رو دیده،درجنگ فیلیپین شرکت کرده درکوبا به اتفاق روزولت جنگیده ،با یک زن مکزیکی ازدواج کرده زنش فوت شده و به عنوان متخصص اسلحه و فنون جنگی به پانچوویلا ملحق شده... اون موقع موهات مشکی تر بود.

ریکوفاردا (لی ماروین):...عوضش قلبم پاک تر بود.

آقای وولف (هاروی کیتل) در فیلم پالپ فیکشن، هنگام خروج از گاراژ در معیت دختر صاحب گاراژ، بعد از پایان گفتگو با وینست  و جولس در حالی که با دختر به سمت ماشین در حال حرکت است:

«هر کسی برای خودش یک شخص به حساب میاد اما الزاما آدم با شخصیتی محسوب نمیشه.»
 

ناصرالدين شاه خطاب به مدير مدرسه هنر:
هنر ،مزرعه بلال نيست  كه محصولش بهتر شود،از ستاره‌هاي آسمان هم يكي مي‌شود كوكب درخشان، الباقي... اي، سوسو مي‌زند...!
کمال الملک...ساخته ي زنده ياد علي حاتمي

Sin City 2005


"جهنم اینه که هر روز صبح که از خواب پا میشی ندونی برای چی زنده ای"


(تمامی دیالگوهای مربوط به ارسالیهای قبل+ ارسالی اخیر را در حین تماشای فیلم انتخاب کردم و از سایتی کپی نشده، اگر احیانا تشابهی هم بود اتفاقی است)

سناتور رورک / وقتي همه رو متقاعد کردی اون چيزی که از ته قلب بهش اعتقاد دارن دورغيه، اون وقت شاهرگشون تو مُشتته

_______________________________________________________________

مامور پلیس (هارتیگان) / يه پيرمرد ميميره يه دختر کوچولو زنده ميمونه، معامله منصفانه ایه


پدر سالار 1374


کشاورز (اسدالله) با صدای احمد رسول زاده

میدونی چرا اسم عقربه های ساعت گذاشتن عقربه؟
برای اینکه گذشت زمان مثلِ نیش عقرب تو رو از جا بپرونه !

ویدئو http://www.aparat.com/v/ekYFN

نادره (ملوک) با صدای زهرا آقارضا

آدمیزاد خودشُ تو آینه دور و وَریاش میبینه، دور و ور من خالی شده

ویدئو http://www.aparat.com/v/I4jKv  

شیخی (ملود) با صدای فهیمه راستکار

من میخواستم خورد شدنِ اسدالله ببینم، نه مرگ اونُ

ویدئو http://www.aparat.com/v/cP1Dg

توضیح مهم از آنجا که ناخدا خورشید در سواحل نورماندی درگیر نبرد با نیروهای رایش می باشد چند روزی من به نیابت در خدمت شما هستم.

خان باشتین(عنایت بخشی)=بر من کرنش نمی کنی؟

قاضی شارح(علی نصیریان)= کرنش امروز برای خواهش فرداست ،من فردا بر این تخت امیری نمی بینم.

خان=براستی نمی بینی؟

قاضی=کشیکچی مخصوص من خواست  که تو را از تخت فرو گیرد وتو او را نکشتی چنین کسی بر تخت نمی ماند.

Love Story 1970


عشق اونِ که هرگز نگی متاسفم

"طلسم" 1365


خلاصه داستان

در يک روستا بين دو طايفه درگيری قومي صورت گرفته و شخصی کشته ميشود
خانواده قرباني طالب خون بهاست، در نتيجه دختر جوانی را به اجبار به عقد پسر خود در مي آورند
در شبي که خطبه عقد جاری ميشود خويشاوندان داماد، عروس جوان را به روستای خود ميبرند
در راه هوا طوفاني شده و زن و مرد جوان راه را گم کرده و از روی اجبار به قصری پناه ميبرند
عمارتی که گفته ميشود طلسم شده است گويا همسر شازده (مالک قصر) در شب عروسی
بعد از آنکه وارد اتاقی (تالار آينه) ميشود، ديگر بازنميگردد

________________________________________________________________

توضیحات

 درصحنه هايي که خانم " تسلیمی" در آنها حضور دارند دیالوگهای زیبا و به یادماندنی بسیاری به گوش میرسد
با اين وجود نميتوان از ديگر صحنه های آن با حضور جمشيد مشايخی و ديگر هنرمندان به راحتی گذشت

شخصیتهای اصلی داستان همگی به نوعی رنج کشیده اند

شازده (جمشید مشایخی) / همسرش در شب عروسی ناپدید میشود و در حسرت دیدار اوست

خانم (سوسن تسلیمی) / در همان شب محکوم میشود به زندانی شدن در سیاه چالی سرد و بی روح

مباشر (پرویز پور حسینی) / خانواده اش در کودکی قتل عام شده و او را مختوع انسل کردند

مرد جوان (آتیلا پسیانی) / دعوای دو طایفه منجر به کشته شدن فردی از اقوام او شد

عروس جوان (سوگند رحمانی) / به عنوان خون بها مجبور به ازدواج است

______________________________________________________


(زمانی که عروس جوان لباسهای خانم (همسر گم شده شازده) را بر تن میکند شازده با حیرت به او نگریسته و میگوید)

شازده / چیزه غریبیست! وای، خانم! یکی در لباس خانم! انگار که برگشته

_______________________________________


(این دیالوگ زيبا و تاثير گذار زمانی به نمايش درميايد که شازده (مشايخي) از خاطرات همسرش (تسليمي)
که او را خانم صدا ميزد ميگويد و با کلامی زيبا و دلنشين از اوصافش ياد ميکند)


شازده
/ خانم وقتی در اين خانه راه ميرفت، در و ديوار به او سلام ميکردند
از همه جا صدای تحسين برميخواست
درهايي که به روی من بسته بود به روی او باز ميشد
فرشهای تا شده پيش پای او پهن ميشدند، با گم شدن او اين خانه مرد!

___________________________________________

(زمانی که عروس جوان همانند خانم ناپدید میشود)

شازده / بدبختی مخصوص ماها بود، نميفهمم منم گيجم همسر رعيت چرا بايد ناپديد شود!

_________________________________________


(تلخ ترین دیالوگها و تاثير گذارترین سکانسها در دالان آينه اتفاق میافتد)

خانم / يادم ميايد شب عروسي هنوز 20 سالم نبود و حالا تو ميگويي 5 سال!
اگر هنوز بنای عالم بر قرار خود باشد وجمع و تفريق همان باشد که بود ميشود 25 سال
و من اين همه پزمرده ام، 5 سال نيرو در من تباه شد از نفرت لبريز با اين همه از دورن خاليه خالي ام

عروس / من مصيبت خود را فراموش کرده ام خانم من نميخوام اينجا بمانم، بپوسم و در تاريکی بميرم
خانم / 5 سال در تاريکی ميان اين نگاهها که دائم به تو مينگرند!عروس / نگاهها؟
خانم / بله، نگاه کساني که آنها را لای ديوارها، لای جرز گذاشتند
(عروس با وحشت گریخته و با التماس ميگويد در را باز کنيد)
خانم / انعکاس صدای خودم بعد از 5 سال!

____________________________________________


(زمانی که خانم راز خود را برای عروس فاش ميکند (ريختن ذهر در جام مباشر)

خانم / روزی که شازده بميرد اون هم خواهد مرد و آن روز من آزاد ميشوم
عروس جوان / و قصر به اين بزرگی ميماند براي شما
خانم / آه! نه خانه ای که در آن زنده بگور شدم؟
نه دختر جان! من دلم ميخواد بيايم به مزرعه شما جايی که در آن آفتاب است

_______________________________________



وقتی به اينجا افتادم تک بودم، مدتها در تاريکی با خود حرف ميزدم، ميترسيدم حرف زدن فراموشم شود
من با او (مباشر) حرف ميزنم تا دنيا از يادم نرود از اون ميفهمم که بيرون آفتابيست يا بارانی
که سبزه دميده يا وقت کوچ مرغ مهاجر رسيده راست يا دروغش را نميدانم
فقط باران و آفتاب کوچه و سبزه را در خيال ميبينم، در اتاقک ذهنم!
مثل تاريک خانه ای که عکاس باشی عکست را آورد و در آن شبهی از همه چيز بر شيشه نقش ميشد

_________________________________________


(هنگامی که مباشر با خبر میشود خانم به او زهر داده)

مباشر/ من از آهنم، ترس شما از زنده به گور شدن روئين تنم ميکند، کليد اينجا منم!

______________________________________________


دیالوگهای پایانی

(این صحنه  شباهت زیادی به اثر ماندگار "آرزوهای بزرگ" دارد)

شازده / حالا من ماندم و تو
خانم / و يک جسد
شازده / و خانه ای که زندگی دوباره بر آن دميد

(خانم آزاد شد اما بيشتر از گذشته احساس پژمردگی و نااميدی ميکند
در حاليکه سر به زير انداخته و شرم سار است، گويا ميداند چه سرنوشتی در انتظار آنهاست
ناگهان شمعی روي ميز افتاده و شعله های آتش ميان آن دو زبانه ميکشد)

شازده / بگذار خاموشش کنم!
خانم / نه! نه همیشه سردم است سردم است
شازده / تو داری جای هر دوی ما تصمیم میگیری
خانم / سال اول گريه ميکردم و آرزوی نور داشتم، سال بعد کارم التماس بود
سال ديگر ميگفتم کاش فقط يکبار ديگر ببينمشان، پدر و مادرم و تو را
سال بعد از آن جای همه را انتظار گرفت، دير فهميدم که کسي راهي به آن دخمه ندارد
بعد از آن فقط نفرت ماند از همه کس از همه چيز از همه که مرا فراموش کرده اند
حتی از آفتاب که ميتواند اين همه خوب بتابد ولی نه بر من!


Sansho The Bailiff 1954


"سانشوی مباشر"

"از این اثر میتوان به عنوان حزن انگیزترین فیلم تاریخ سینمای ژاپن یاد کرد"


"فرماندار ماسایوجی" / (نصایح پدر به فرزند پسرش زوشیو)

بدون رحم يک انسان ديگر انسان نيست
نسبت به خودت سخت گير باش ولی با ديگران مهربان و رحيم باش
انسانها برابر آفريده شده اند و هر کس حق شاد زیستن را دارد



"ناکاجیمی" / (شعر سوزناکی که مادر سالها در فراق فرزندان میخواند)

چقدر آرزوی ديدن تو را دارم "زوشيو" آيا زندگي بي تو شکنجه نيست !
چقدر آرزوی ديدن تو را دارم "آنجو" آيا اين دوری اينقدر سخت نيست !



(هنگامی که "زوشیو" بر سر مزار پدر ایستاده)

زوشیو /  من گلهای زیادی در اینجا میبینم، شما اینها را روی مقبره اش قرار دادید؟
مباشر/ نه قربان! اینها از طرف اشخاصی است که هنوز مهربانی ایشان را به یاد دارند
پدر شما نسبت به کسانی که به دیدارش می آمدند مهربان بود
خصوصا نسبت به کشاورزان فقیر و محروم
پدر شما به آنها یاد داد که چطور بخوانند و بنویسند
و به آنها راه درست زندگی کردن را آموخت


"سکانس پایانی"

زوشیو / من ميتونستم به عنوان يک فرماندار بيایم و تورو با خودم ببرم
اما بايد بين مقام و آموزه های پدر يکی را انتخاب ميکردم
ناکاجیمی / نميدونم در مورد چی حرف ميزنی و چکار کردی
ولي همين قدر ميدونم که به نصايح پدرت عمل کردی
و همين باعث شد که ما دوباره اينجا همديگه رو پیدا کنیم

Gaslight 1944



پالا / امشب شب گرفته و طولانی ايه
برايان / ولی تموم ميشه، هوا صاف شده
، صبح وقتی خورشيد در مياد آدم باورش نميشه شبی اَم وجود داشته

"توضیحات"


 "چراغ گاز" در برخی موارد همچون نورپردازی، فضای سنگین و تاریک خود شباهت زیادی به اثر ماندگار "ربکا" دارد

نسخه اول در سال 1940 ساخته شد و این نسخه در واقع بازسازی شده آن است

تماشای صحنه پایانی فیلم با گویندگی "زهره شکوفنده" (پالا) "منوچهر والی زاده" (برایان)

http://www.aparat.com/v/t2DJG



  Great Expectations 1946


گفتگوی "مَگویچ" و "پیپ" در قایق


 پيپ / من يه سوالی دارم؟

مَگویچ (زندانی فراری) / چیه پسر جان !

پيپ / کاری که من در بچگی انجام دادم خيلي ناچيز بود
شما چرا اينکارهارو (اداي دين و ابراز محبت بي اندازه) برای من ميکنيد؟
مگويچ / من خودم يه وقتی يه بچه داشتم پيپ، يه دختر کوچولو که عاشقش بودم و از دستم رفت
پيپ / چه اتفاقي براش افتاد؟
مگويچ / آ، نميدونم اين قسمت تلخ زندگی منه پسر جان ارزش گفتن نداره
ولی وقتی تو اون مُردابای لعنتی يه پسر بچه به يه مجرم گرسنه مهربونی کرد، اون پسر جای اون دختر ازدست رفته رو گرفت

"تماشای ویدئو" http://www.aparat.com/v/eEhLN

_____________________________________________

گفتگوی بین "اِستلا" و "پیپ" در خانه "هاویشام"

پیپ / استلا تو باید این خونه رو ترک کنی، این خونه دیگه مرده !
اینجا نمیشه زندگی کرد، ترکش کن استلا خواهش میکنم

اِستلا / چی داری میگی؟ خونه ای که توش بزرگ شدم
قسمتی از وجودمِ آشیانمِ

پیپ / این خونه خانم هاویشامِ و اون از این خونه رفته استلا !
از پیش من و تو اَم رفته
استلا/ اون جایی نرفته، اون هنوز اینجا با منِ  تو این خونست و تو همین اتاقِ
پیپ / پس من ردش میکنم، من برگشتم خانم هاویشام !
من برگشتم، میخوام اینجارو روشن کنم
نگاه کن استلا، نگاه کن ! اینجا همه چی پوسیده و خاکیه
استلا ! باور کن علاقه من به تو کم نشده، حتی وقتی هیچ امیدی نداشتم
قسمت زیادی از شخصیتم رو به تو مدیونم
استلا ! با من بیا بیرون، بیا تو روشنایی و خورشید


تماشای صحنه پایانی با گویندگی "منوچهر والی زاده" (پیپ) "زهره شکوفنده" (استلا)

http://www.aparat.com/v/y6ef8

[پیرمرد خطاب به مرد]

ترک که نیستی برات یه جوک بگم یه روز یه ترکه میره دکتر میگه: آقا من این انگشتمو به هر جای بدنم میزنم درد میگیره دکتر معاینش میکنه میگه : اقا شما همه جات سالمه ... انگشتته که شکسته.

حالا من به شما میگم اقای محترم "شما فکرت مریضه خودت سالمی"

The Old Man And The Sea 1958



پیرمرد / شب بخیر، فردا صبح می بینمت
پسر / تو ساعتِ شماطه منی
پیرمرد / پیری اَم ساعت شماطه منِ

 راوی
"پسر بیرون رفت و پیرمرد اندیشید"
چرا پیرمردها انقدر زود بیدار میشن؟ برای اینکه روزشونُ درازتر کنن
!


تماشای سکانس با صدای "هوشنگ لطیف پور" (راوی پیرمرد و دریا، دایی جان ناپلئون، قصه باغ گلها)  "احمد رسول زاده" (پیرمرد) "نادره سالارپور" (پسر)

http://www.aparat.com/v/W7xIA

                                                       persona

                                        کارگردان : اینگمار برگمان

                                با بازی : بیبی اندرسون ، لیو المان

                                          محصول : 1966

                       سخنان دکتر خطاب به الیزابت که عمدا سکوت اختیار کرده است

میتونی خودت رو از همه جدا کنی یا در اتاقی محبوس نگه داری !

به این ترتیب دیگه مجبور نیستی که نقش بازی کنی ، ماسک به صورت بذاری و شکلک های دروغین بسازی. اما حقیقت به تو نیرنگ میزنه ! مخفیگاه تو مهر و موم نیست . زندگی از هر روزنه ای به درون نفوذ میکنه ... 

و تو مجبوری که عکس العمل نشون بدی ! 

تصاویری از فیلم مربوط به همین دیالوگ :

                                                             

                                                                  

                                                                

"تشریفات" 1364


"دیالوگ پایانی و حساس فیلم"

آقای جلیلی (مامور امنیتی) / نقشه من درست بود، بي نقص بود، هيچ عيبی نداشت
همه چی حساب شده بود، من کجا رو اشتباه کردم
؟!

حسن مطرب (توحيد) / تو بدون اينکه بخوای ايمانُ در من زنده کردی

اوالد: زندگی تو این دنیا وحشتناکه؛ و وحشتناک تر ازون درست کردن یکی دیگه اس و اینکه خیال کنیم اون خوشبخت تر از ما میشه

LOCKE" 2013"


بین هیچ وقت و يکبار (گناه نکردن و انجام گناه) يه دنيا فاصلست

تفاوت بين هيچ وقت و يکبار مثل فرق بين خوب و بدِ

___________________________________________

انسان ميتونه يه موقعيت رو انتخاب کنه (در لحظات سخت و بحرانی) 

 يه دايره دورش بکشه و يه راهی پيدا کنه، لازم نيست ازش فرار کنه


صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25
آدرس های مرجع