کافه کلاسیک
قهوه خانه ی کافه کلاسیک - نسخه قابل چاپ

+- کافه کلاسیک (https://cafeclassic5.ir)
+-- انجمن: اتاق بالای کافه (/forumdisplay.php?fid=1)
+--- انجمن: قهوه خانه (/forumdisplay.php?fid=51)
+--- موضوع: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (/showthread.php?tid=57)


قهوه خانه ی کافه کلاسیک - admin - ۱۳۸۸/۵/۳ عصر ۱۲:۳۰

این تاپیک برای گفتگوی رو در رو اعضاء اولیه انجمن استارت شده است. روزهای شنبه و یکشنبه
3 و 4 مرداد 1388 بین ساعت 10 شب تا 12 شب دوستان در اینجا با هم بحث خواهند کرد.
برای سرعت عمل و جلوگیری از پراکندگی در این دو جلسه بحث های زنده ای را با هم در این
تاپیک اختصاصی
خواهیم داشت.
همچنین در صورتی که افرادی کاملا مورد اعتماد و خوب ( مثل خودتون ) سراغ دارید می توانید ایشان را نیز دعوت
کنید. ایشان حتی بدون ثبت نام می توانند در بخش پرسش و پاسخ به تبادل نظر بپردازند.


RE: اولین گردهمایی انجمن شنبه و یکشنبه - admin - ۱۳۸۸/۵/۳ عصر ۰۹:۴۴

خب من اولین نفرم . منتظر بقیه دوستان هستم.

[تصویر: Just_Cuz_06.gif]


RE: اولین گردهمایی انجمن شنبه و یکشنبه - سروان رنو - ۱۳۸۸/۵/۳ عصر ۱۰:۰۱

سلام . ما هم اومدیم ... یا الله .... بی زحمت دو تا قهوه اسپراتو ! [تصویر: Ghelyon.gif]


RE: اولین گردهمایی انجمن شنبه و یکشنبه - admin - ۱۳۸۸/۵/۳ عصر ۱۱:۲۰

احتمالا ساعت ذکر شده با وقت آزاد خیلی از دوستان همخوانی ندارد .شاید بهتر باشه زمان و روز
این گردهمایی رو خود دوستان پیشنهاد بدن. Rolleyes

[تصویر: vista-date-time-pop-up.png]


RE: - سروان رنو - ۱۳۸۸/۵/۳ عصر ۱۱:۲۲

اتفاقا ساعتش بد نیست .... بی زحمت دو تا قهوه دیگه ... [تصویر: Ghelyon.gif]


RE: اولین گردهمایی انجمن شنبه و یکشنبه - Ghoghnuse - ۱۳۸۸/۵/۳ عصر ۱۱:۳۱

سلام بر همه دوستان نیک ...

من فکر کنم دیر رسیدم ... هنوز کافه بازه ؟


RE: اولین گردهمایی انجمن شنبه و یکشنبه - admin - ۱۳۸۸/۵/۳ عصر ۱۱:۳۳

سلام . ما توی آسمون ها دنبال ققنوس بودیم ... بفرما ... یا الله ..


RE: - سروان رنو - ۱۳۸۸/۵/۳ عصر ۱۱:۴۷

ققنوس جون از بس از انجمن دور بوده باید حالا 1 ساعت بشینه مطالبی رو که ندیده بخونه.

تا ققنوس مطالب رو می خونه بی زحمت چند تا قهوه اسپراتو دیگه بیارین تا ما خوابمون نبره [تصویر: Ghelyon.gif]


RE: - admin - ۱۳۸۸/۵/۳ عصر ۱۱:۵۴

بابا تو که ما رو ورشکست کردی....

این قدر هم قلیون نکش برای سلامتی ضرر داره.

من خوابم می یاد می رم بخوابم... در کافه رو ببند ... چراغ پشتی کافه رو هم حتما خاموش کن !

شب بخیر


RE: اولین گردهمایی انجمن شنبه و یکشنبه - Ghoghnuse - ۱۳۸۸/۵/۳ عصر ۱۱:۵۸

مخلصیم فراوان ...

سروان راست میگه .... گرچه من دوست دارم این انجمن به جایی برسه که یک شب اگر نیای ، به اندازه یک هفته عقب بمونی از پستهای جدید

خوشبختانه ، کار من کم شده و با رسیدن ماه رمضان فکر کنم پرچمها نیمه افراشته بشه و کلا بشینیم پای پی سی ...

در کل ، هستیم در خدمت دوستان !!
حالا باش یک قلیون دیگه ... من تازه رسیدم مرد !!


RE: اولین گردهمایی انجمن شنبه و یکشنبه - سروان رنو - ۱۳۸۸/۵/۴ صبح ۱۲:۱۳

آقا تو این قهوه ها چی بود ؟! من چشمام سنگین شد ... قهوه قجری بود ؟!


RE: اولین گردهمایی انجمن شنبه و یکشنبه - admin - ۱۳۸۸/۵/۴ عصر ۱۰:۲۶

امشب هم تا ساعت 12 شب اینجا هستم. :shy:


RE: اولین گردهمایی انجمن شنبه و یکشنبه - admin - ۱۳۸۸/۵/۴ عصر ۱۰:۴۱

دوستانی که آنلاین شدن تشریف بیارن اینجا .... بفرمایید صحبت کنید ...


RE: اولین گردهمایی انجمن شنبه و یکشنبه - zhivago - ۱۳۸۸/۵/۴ عصر ۱۰:۴۸

سلام شبتون بخیر از اینکه می بینم چقدر عاشقانه وباخلوص نیت سعی در اداره کافه دارید خوشحالم وبهتون خسته نباشید میگم.یکی از مواردی که باعث میشه دورنمایی زیبا وماندگار را برای این روند ببینم گزینشی کردن کاربران برای ورود به کافه س این باعث میشه عوامل نفوذی وبعضا اخلال گر و.. نتونن به این مکان هنری وارد بشن.چه خوب بود در مرام نامه ی اولیه ثبت از کاربران بخواهیم صداقت و راستگویی رو در سرلوحه فتح باب دوستی در کافه قرار بدن و متذکر بشیم در غیر اینصورت جایی برای آنها در اینجا نخواهد بود البته این نظر شخصی منه تا adminوسروان عزیز چه تصمیمی بگیرند؟


RE: اولین گردهمایی انجمن شنبه و یکشنبه - admin - ۱۳۸۸/۵/۴ عصر ۱۰:۵۲

سلام. شب بخیر و خوش آمدید.

در مورد مرامنامه حتما این کار را خواهیم کرد. فعلا چون در ابتدای راه هستیم قصدمون این است که از دوستانی که
هستن مانند شما نظرخواهی کنیم که قوانین انجمن چه باشد. همانطور که در تاپیک های اولیه کافه مقداری در مورد این
موضوع بحث شده است.


RE: اولین گردهمایی انجمن شنبه و یکشنبه - admin - ۱۳۸۸/۵/۴ عصر ۱۰:۵۳

راستی آیا همه پست هایی اولیه کافه را خوانده اید ؟ نظری در مورد نام بخش ها و پیشنهادی دارید ؟


RE: اولین گردهمایی انجمن شنبه و یکشنبه - zhivago - ۱۳۸۸/۵/۴ عصر ۱۱:۰۷

باور کنید لذت بردم که چقدر جا لبه در اولین شاید تجربه چقدر فضای زیبا ومتنوع وصد البته گفتمانهای زیبا که شاید به نوعی کرختی ویکنواختی دیگر سایتهای دیگه در اینجا نیست اینجا شاید تنها جاییه که آدم احساس بیگانگی نمیکنه. من واقعا بهتون تبریک میگم
بطور حتم بامدیریت شما و نگاه تیز سروان رنو همه چیز در حد عالیه میماند پرداختن به ماهیت بعضی اعضا...!که امیدوارم این فضای فرهنگی رو با دروغ و قرار دادن منبع کسب آلوده نکنن!؟ که این کار دست سروان رنو رو میبوسه.


RE: اولین گردهمایی انجمن شنبه و یکشنبه - admin - ۱۳۸۸/۵/۴ عصر ۱۱:۱۸

لطف دارید ژیواگو عزیز !

دوستان بزرگوار و خوبی چون شما را کافه ای در خور و شایسته باید

این مکان باید زیبنده کاربران فرهیخته آن باشد. منتظر انتخاب یک آواتار زیبا و تکمیل بخش مشخصات
و امضاء توسط شما هستم و اینکه انشااله کم کم ارسال پست در زمینه های مورد علاقه ( دوبله - فیلم و ... )
را آغاز کنید.

یک سوال :

در ابتدای بخش دوبله سایت پرنده آبی یک جمله هست که :

روباه پرسید: تو پی مرغ میگردی ؟
شهریار کوچولو جواب داد : نه ، من پی دوست میگردم!


این جملات را شما انتخاب کرده اید یا مربوط به مدیر سایت پرنده آبی است ؟


RE: اولین گردهمایی انجمن شنبه و یکشنبه - zhivago - ۱۳۸۸/۵/۴ عصر ۱۱:۲۴

بطور حتم بامدیریت شما و نگاه تیز سروان رنو همه چیز در حد عالیه میماند پرداختن به ماهیت بعضی اعضا...!که امیدوارم این فضای فرهنگی رو با دروغ و قرار دادن منبع کسب آلوده نکنن!؟ که این کار دست سروان رنو رو میبوسه.
من کتاب (شازده کوچولو){اگزوپری}رو خیلی دوست دارم . دوستم خواست تا برای ابتدای بخش هنر دوبله چیزی بنویسم دیدم با محتواتر وسینمایی تر از این دیالوگها برای منی که شبانه با شمع گرد شهر میگردم و !؟.. به ذهنم نمیرسه. امیدوارم فریاد بی صدای منو کسان دیگه ای هم شنیده باشن


RE: اولین گردهمایی انجمن شنبه و یکشنبه - admin - ۱۳۸۸/۵/۴ عصر ۱۱:۴۵

جمله بسیار زیبایی است و معنی بسیار قشنگی هم دارد...
شاید با اجازه شما و اگزوپری ما هم برای کافه کلاسیک این شعار را به مجموعه شعارهای انجمن انتخاب کردیم.

شعار شماره یک انجمن این بوده : یک ده آباد بهتر از صد تا شهر خراب است.


RE: اولین گردهمایی انجمن شنبه و یکشنبه - zhivago - ۱۳۸۸/۵/۴ عصر ۱۱:۵۲

محبت دارید امیدوارم کافه مرکز دوستیهای همیشگی وصادقانه باشه وهمیشه دوست هم بمونیم
راستی سروان سر پستش نیست !برای خوش خدمتی سروان یه هدیه کم نظیر فرستادم امیدوارم بپسنده ومنبعد پست شو ترک نکنه تا مبادا تعرضی به کافه بشه!


RE: اولین گردهمایی انجمن شنبه و یکشنبه - admin - ۱۳۸۸/۵/۴ عصر ۱۱:۵۹

خب با اجازه شما من دیگه مرخص می شم. شرمنده از اینکه امشب قهوه نداشتیم.
دیشب این سروان رنو از بس قهوه خورد و قلیون کشید دیگه چیزی باقی نذاشت.
احتمالا هم الان توی بیمارستان هست که نتونسته بیاد !!

شب بخیر ژیواگو جان
اینجا را خانه خودتون بدونید. منتظر یادداشت های خوب شما هستم.
Heart


RE: اولین گردهمایی انجمن شنبه و یکشنبه - zhivago - ۱۳۸۸/۵/۵ صبح ۱۲:۰۰

براتون آرزوی بهترینها رو دارم


RE: - سروان رنو - ۱۳۸۸/۵/۵ عصر ۱۰:۵۸

به به ! دیشب چه گل هایی اینجا بودن. [تصویر: 18.gif]

اولا که ما پریشب کلا 4 تا قهوه بیشتر نخوردیم . بعدشم کی گفته قلیون ضرر داره. جد ما الان 105 سالشه
و حدود 80 ساله قلیون می کشه هنوز هم سالم و سرزنده میره سر زمین ! لابد می خواید بگید پس چرا
همفری بوگارت بنده خدا به خاطر سیگار کشیدن زود سرطان گرفت و توی 58 سالگی مرد ؟! اون بنده خدا
از دق الیزا مرد نه سیگار ! [تصویر: www_MyEmoticons_com__smokelots.gif]

[تصویر: humphrey-bogart-by-yousuf-karsh.jpg]


RE: - Classic - ۱۳۸۸/۵/۷ صبح ۰۱:۰۲

[تصویر: casablanca.jpg]

نخبه پروری این چیزها هم دارد.. معمولا کاربران نخبه ! و خوب عادت به کم پست زدن دارند و اکثرا هم چون
بسیار مشغول هستند شاید هر روز نتوانند در کافه پست بزنند. به نظر من که شلوغی کافه مهم نیست و کلا
لطف کافه ها به خلوتی و دنج بودنشان است. البته کافه ریک در کازابلانکا استثناء بود که البته آن هم از بس
شلوغ شد بالاخره سروان رنو مجبور شد برای تعطیلی اش یه دلیل شوکه کننده پیدا کنه !


RE: اولین گردهمایی انجمن شنبه و یکشنبه - Classic - ۱۳۸۸/۵/۳۰ صبح ۱۲:۴۵

با توجه به اینکه کافه به دلیل مشغله عزیزان معمولا صبح تا عصر تعطیله و اکثر دوستان فقط نیمه های شب آنلاین می شن بهتره اسم این تاپیک رو بذارین کابوی نیمه شب !

[تصویر: midnight.jpg]


RE: اولین گردهمایی انجمن شنبه و یکشنبه - سروان رنو - ۱۳۸۸/۶/۸ صبح ۱۲:۱۱

چقدر از آدم های خلاق و خوش ذوق خوشم میاد. طرف کاسب هست اما مثلا یه عکس تاپ بیرون یا داخل مغازه اش

می ذاره مه هم با شغلش نسبت داره هم جلوه  و زیبایی خاصی به دکان اش می ده. اگر از این چیزهای جالب

دیدین بیاید بگین تا روحیه بگیریم !




RE: اولین گردهمایی انجمن شنبه و یکشنبه - Classic - ۱۳۸۸/۶/۲۶ عصر ۱۰:۵۸

یکی از مشتریان خوب کافه که الان آنلاین هم هستند یه پیشنهاد خوب دادن. اینکه امکانی فراهم بشه که افرادی که همزمان آنلاین هستند بتونن راحت با هم گفتگو کنن. چیزی شبیه به چت.

این کار رو می شه از طریق یک تاپیک داینامیک ( چیزی شبیه به همین تاپیک ) انجام داد. بدین معنی که یک تاپیک به صحبت  آزاد بین اعضاء آنلاین اختصاص داده بشه تا بتونن سریعتر و بدون مراجعه به PM با هم بحث کنن. پست های تاپیک هم بعد از چند روز ( اونهایی که لازم نیست ) پاک میشه.




RE: اولین گردهمایی انجمن شنبه و یکشنبه - سروان رنو - ۱۳۸۸/۶/۲۷ صبح ۰۹:۲۱

همین تاپیک را تغییر نام بدید به مثلا :  گپ های دوستانه  یا  تاپیک چت .




RE: اولین گردهمایی انجمن شنبه و یکشنبه - admin - ۱۳۸۸/۶/۲۸ صبح ۱۰:۰۵

انجام شد !




RE: گفتگوی آزاد مشتریان کافه با هم - سروان رنو - ۱۳۸۸/۶/۳۰ عصر ۱۱:۱۱

شب همگی به خیر ... کیا آنلاین هستند ؟!




RE: گفتگوی آزاد مشتریان کافه با هم - سروان رنو - ۱۳۸۸/۶/۳۰ عصر ۱۱:۱۵

شب بخیر بانو .... اقای admin این نوشته ها چرا اینجوری میشه ؟!




RE: گفتگوی آزاد مشتریان کافه با هم - admin - ۱۳۸۸/۶/۳۰ عصر ۱۱:۱۷

شب همگی به خیر. مشکل فنی است ! البته فقط در بخش کافه ریک پیش اومده... الان داشتم اتفاقا همینو پیگیری می کردم... اگر خواستید می تونم موقتا این بخش رو بذارم در پرسش و پاسخ تا درست بشه ؟ اگر نوشته ها اذیت می کنه بگید ؟




RE: گفتگوی آزاد مشتریان کافه با هم - سروان رنو - ۱۳۸۸/۶/۳۰ عصر ۱۱:۱۸

منظور دقیقا چه نوع بخش هایی هست ؟




RE: گفتگوی آزاد مشتریان کافه با هم - سروان رنو - ۱۳۸۸/۶/۳۰ عصر ۱۱:۲۵

البته الان که بخش ادبیات - موسیقی و شعر رو داریم... همین پیانوی سام ( رحمه الله علیه ) هست.

در مورد تاریخ من هستم اما فلسفه رو نمی دونم اما اگر فیلسوفی در کافه داشته باشیم چرا که نه ؟




RE: گفتگوی آزاد مشتریان کافه با هم - admin - ۱۳۸۸/۶/۳۰ عصر ۱۱:۲۸

توی کلام دوستان شکر ... من برای رفع موقت مشکل فونت این تاپیک اونو موقتا منتقل می کنم به بخش پرسش و پاسخ ( 3 کوچه پایین تر ) --- اونجا بحث رو ادامه می دیم...




RE: گفتگوی آزاد مشتریان کافه با هم - سروان رنو - ۱۳۸۸/۶/۳۰ عصر ۱۱:۳۱

به نظرم مشکلی نیست. من از هر طرحی که باعث شکوفایی استعدادها باشه حمایت میکنم.

البته ارتباط سینما با ادبیات - شعر - تاریخ و فلسفه انکارنشدنیه.




RE: گفتگوی آزاد مشتریان کافه با هم - shahrzad - ۱۳۸۸/۶/۳۰ عصر ۱۱:۳۸

سلام دوستان.با اجازه. من هم آن لاین هستم.




RE: گفتگوی آزاد مشتریان کافه با هم - admin - ۱۳۸۸/۶/۳۰ عصر ۱۱:۳۹

خب راه حل این کار زیاد مشکل نیست. با توجه به تجربه و سابقه درخشان بانو ایشون می تونن به عنوان مدیر بخش تعیین بشن و تغییرات و تاپیک های مورد نظرشون رو اعمال کنن. نهایتا دوستان دیگه هم می تونن بیان و نظر بدن و همکاری کنن. حداقل فایده این کار اینکه که هر کاربر می تونه علایق خودشه در یک انجمن متمرکز کنه و این برای کافه هم مفید هست.




RE: گفتگوی آزاد مشتریان کافه با هم - سروان رنو - ۱۳۸۸/۶/۳۰ عصر ۱۱:۴۳

سلام به شهرزاد ... شبهکم الله !

ایده خوبیه. من در زمینه سینما - بازیگران - ( به خصوص کلاسیک ) - تاریخ - خبرهای زرد ! - شعر - و ادبیات و ترانه های فارسی می تونم کمک کنم.




RE: گفتگوی آزاد مشتریان کافه با هم - shahrzad - ۱۳۸۸/۶/۳۰ عصر ۱۱:۴۷

سلام مجدد به دوستان.

به نظر من با توجه به اینکه این فاروم تازه تاسیس است هنوز فرصت زیادی برای پیشرفت و شکوفایی دارد. وجود عزیزان و نوابغی چون ایران کلاسیک، سروان رنو، بانو و دیگر عزیزان کمک بزرگی در ساختن یک فاروم ایده آل و مفید خواهد بود. امید است که این فاروم به بطالت و روزمرگی دچار نشود.




RE: گفتگوی آزاد مشتریان کافه با هم - admin - ۱۳۸۸/۶/۳۰ عصر ۱۱:۴۸

اتفاقا الان داشتم پست جدید شهرزاد در مورد منصور غزنوی رو ویرایش می کردم ( البته از نظر تفکیک کردن نام افراد با رنگ جدا ) ... دست شان درد نکند .. خیلی احساسی می نویسند...




RE: گفتگوی آزاد مشتریان کافه با هم - سروان رنو - ۱۳۸۸/۶/۳۰ عصر ۱۱:۵۱

نوابغ ؟!  [تصویر: 230.gif]

ای بابا شرمنده می کنید  . کدوم نبوغ ؟! اینا بازتابش نور دوستانی مانند شماست




RE: گفتگوی آزاد مشتریان کافه با هم - shahrzad - ۱۳۸۸/۶/۳۰ عصر ۱۱:۵۳

(۱۳۸۸/۶/۳۰ عصر ۱۱:۴۸)admin نوشته شده:  

اتفاقا الان داشتم پست جدید شهرزاد در مورد منصور غزنوی رو ویرایش می کردم ( البته از نظر تفکیک کردن نام افراد با رنگ جدا ) ... دست شان درد نکند .. خیلی احساسی می نویسند...

ممنون و سپاسگزار از لطف بی نهایت شما.امیدوارم بتوانم عضو مفیدی برای این فاروم دوستانه باشم.




RE: گفتگوی آزاد مشتریان کافه با هم - سروان رنو - ۱۳۸۸/۶/۳۰ عصر ۱۱:۵۸

انشااله که همیشه محیط فروم همینطور خواهد بود چرا که اعضاء همگی گلچین شده هستند... یه چیزی در مایه های مدرسه نمونه... از اونایی که فقط شاگرد اول ها رو با معدل بالا پذیرش می کردن ! علی ایها الحال بانو  هر موقع تشخصی دادید می تونید خودتون شروع به ایجاد تاپیک های مورد نظر کنید و در این زمینه هم اگر مشکل فنی داشتید با Admin ( حفظ الله کامپیوتره) مشورت کنید. ما هم برای همکاری آماده ایم.




RE: گفتگوی آزاد مشتریان کافه با هم - shahrzad - ۱۳۸۸/۶/۳۱ صبح ۱۲:۰۲

در نظر من هم که همه عزیزان گلچین شده و جزو بهترین ها هستند. در پاسخ دوست نازنینم ، بانوی گرامی باید بگویم که گرچه سالهاست دوبله را تنها دل مشغولی خویش می پندارم ولی گاه گداری دستی به قلم می برم و اندک مایه ای در ادبیات دارم. و گرچه در موسیقی سر رشته آنچنانی ندارم. ولی همواره جزو علایق من بوده.




RE: گفتگوی آزاد مشتریان کافه با هم - سروان رنو - ۱۳۸۸/۶/۳۱ صبح ۱۲:۰۳

راستی حالا که دوستان دوبله دوست حاضر هستند کسی از شما از منصور ( ره) خبری نداره ؟ آقای ایران کلاسیک با ایمیل شون تماس گرفته بودن و گفته بودن میان اما خبری نشده ! ظاهرا اخیرا چند تا پست هم در PT زده بودن .




RE: گفتگوی آزاد مشتریان کافه با هم - shahrzad - ۱۳۸۸/۶/۳۱ صبح ۱۲:۰۶

به نظر من  هم همه عزیزان گلچین شده و جزو بهترین ها هستند.

در پاسخ دوست عزیزم بانوی گرامی باید بگویم گرچه سالهاست که دوبله را تنها دل مشغولی خویش می پندارم ولی گاه گداری دستی به قلم می برم و اندک مایه ای در ادبیات دارم. و گرچه از موسیقی سر رشته آنچنانی ندارم ولی همواره جزو علایق من بوده.




RE: گفتگوی آزاد مشتریان کافه با هم - سروان رنو - ۱۳۸۸/۶/۳۱ صبح ۱۲:۱۰

(۱۳۸۸/۶/۳۱ صبح ۱۲:۰۵)بانو نوشته شده:  

اما سروان خوب... اینجور که تنها می ماند سلیقه کج و معوج بنده و نه جمع!

پیشنهاد:  تحت چند عنوان کلی تالار راه بیندازیم ...

1- موسیقی

2- ادبیات منظوم و منثور

3- علوم انسانی(عنوانش زیادی ثقیل شد!)

نظر شما؟ بگویید لطفا...

(راستی من فنی و نه انسانی خوانده ام ها؟!)

به نظر من هر چه تاپیک ها خلاصه تر و اسامی آنها ساده تر باشد زیباتر خواهد بود ( کلا کافه شلوغ رو نمی پسندم ، شلوغ بازی با روح لطیف شعر و ادبیات هم همخوانی نداره ) . میشه اینطوری گذاشت:

- موسیقی

- ادبیات ( کلمه منظوم و منثور نیازی نیست )

علوم انسانی هم نام نخ نما شده ای است. میشه مثلا تاریخ و فرهنگ استفاده کرد.




RE: گفتگوی آزاد مشتریان کافه با هم - admin - ۱۳۸۸/۶/۳۱ صبح ۱۲:۲۰

چند تا از دوستان خوب مثل behrooz و ghoghuse گفتن که بعد از ماه رمضان و از مهرماه در خدمتشون خواهیم بود. شاید منصور هم همینطور باشه. به هر حال طول می کشه که دوستان دوباره جمع بشن.

در مورد نوشتن یادداشت های شخصی یا دلنوشته ها ، قبلا یه بار پیشنهاد شده اما به شکلی دیگر. بدین صورت که بخشی درست بشه که هر مشتری کافه بتونه تاپیک مخصوص به خودش داشته باشه و مانند یک وبلاگ یادداشت های شخصی ، شعرها ؛ احساسات و نگاهش به موضوعات رو در اون مطرح کنه و مخصوص خودش باشه اما امکان بخث با دیگران هم باز باشه.




RE: گفتگوی آزاد مشتریان کافه با هم - shahrzad - ۱۳۸۸/۶/۳۱ صبح ۱۲:۲۲

(۱۳۸۸/۶/۳۱ صبح ۱۲:۱۴)بانو نوشته شده:  

(۱۳۸۸/۶/۳۱ صبح ۱۲:۱۰)سروان رنو نوشته شده:  

به نظر من هر چه تاپیک ها خلاصه تر و اسامی آنها ساده تر باشد زیباتر خواهد بود ( کلا کافه شلوغ رو نمی پسندم ، شلوغ بازی با روح لطیف شعر و ادبیات هم همخوانی نداره ) . میشه اینطوری گذاشت:

- موسیقی

- ادبیات ( کلمه منظوم و منثور نیازی نیست )

علوم انسانی هم نام نخ نما شده ای است. میشه مثلا تاریخ و فرهنگ استفاده کرد.

آفرین... بایستی همه بگوییم تا بهترین شود...

راستی شهرزاد خوب... گفتید در ادبیات سررشته دارید... شاید به جایی رسیدیم که دوستان نمونه ای از آثار خود در شعر یا داستان کوتاه یا قطعات ادبی و دلنوشته را قرار دادند... عالی می شود...

خب است.یادم هست که در یک فاروم قدیمی ( که خدایش بیامرزد) در تالار ادبیات چنین  مبحثی داشتیم. یادش بخیر. چه حال و هوایی بود.




RE: گفتگوی آزاد مشتریان کافه با هم - سروان رنو - ۱۳۸۸/۶/۳۱ صبح ۱۲:۲۸

فروم قدیمی منظورتون گفتمان هست ؟ اینجا چند تاعکس از ظاهرش هست:

http://cafeclassic.ir/thread-55.html




RE: گفتگوی آزاد مشتریان کافه با هم - admin - ۱۳۸۸/۶/۳۱ صبح ۱۲:۳۲

خب با اجازه دوستان من مرخص می شم. خیلی خوابم میاد ! ... شب همتون بخیر.




RE: گفتگوی آزاد مشتریان کافه با هم - shahrzad - ۱۳۸۸/۶/۳۱ صبح ۱۲:۳۷

بااجازه دوستان من هم می رم بخوابم.

شب بخیر.




RE: گفتگوی آزاد مشتریان کافه با هم - سروان رنو - ۱۳۸۸/۶/۳۱ صبح ۱۲:۴۱

من هم که نیم ساعت پیش خوابیدم... الان روحم داره تایپ می کنه ! ... شب همگی بخیر.




RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - سروان رنو - ۱۳۸۸/۱۰/۱۳ صبح ۱۲:۵۰

کریسمس مبارک به 70 زبان زنده دنیا :

Afrikaans - een plesierige kerfees 
Arabic - I’D MIILAD SAID OUA SANA SAIDA 
Argentine - Felices Pasquas Y felices ano Nuevo 
Armenian - Shenoraavor Nor Dari yev Pari Gaghand 
Azeri - Tezze Iliniz Yahsi Olsun 
Basque - Zorionak eta Urte Berri On! 
Bohemian - Vesele Vanoce 
Brazilian - Boas Festas e Feliz Ano Novo 
Breton - Nedeleg laouen na bloavezh mat 
Bulgarian - Tchestita Koleda; Tchestito Rojdestvo Hristovo 
Chinese - (Mandarin) Kung His Hsin Nien bing Chu Shen Tan         

(Catonese) Gun Tso Sun Tan’Gung Haw Sun (I’m fluent in Mandarin and I have a very vague idea of what that says. Google translate is not your friend.)
Cornish - Nadelik looan na looan blethen noweth 
Cree - Mitho Makosi Kesikansi 
Croatian - Sretan Bozic 
Czech - Prejeme Vam Vesele Vanoce a stastny Novy Rok
Danish - Glædelig Jul 
Dutch - Vrolijk Kerstfeest en een Gelukkig Nieuwjaar!
English - Merry Christmas
Esperanto - Gajan Kristnaskon 
Estonian - Ruumsaid juulup|hi 
Farsi - Cristmas-e-shoma mobarak bashad 
Finnish - Hyvaa joulua 
French - Joyeux Noel 
Frisian - Noflike Krystdagen en in protte Lok en Seine yn it Nije Jier! 
German - Froehliche Weihnachten 
Greek - Kala Christouyenna! 
Hawaiian - Mele Kalikimaka 
Hebrew - Mo’adim Lesimkha. Chena tova 
Hindi - Shub Naya Baras 
Hungarian - Kellemes Karacsonyi unnepeket 
Icelandic - Gledileg Jol 
Indonesian - Selamat Hari Natal 
Iraqi - Idah Saidan Wa Sanah Jadidah

 
Irish - Nollaig Shona Dhuit 
Italian - Buone Feste Natalizie 
Japanese - Shinnen omedeto. Kurisumasu Omedeto 
Korean - Sung Tan Chuk Ha 
Latvian - Prieci’gus Ziemsve’tkus un Laimi’gu Jauno Gadu! 
Lithuanian - Linksmu Kaledu 
Manx - Nollick ghennal as blein vie noa 
Maori - Meri Kirihimete 
Marathi - Shub Naya Varsh 
Navajo - Merry Keshmish 
Norwegian - God Jul 
Pennsylvania German - En frehlicher Grischtdaag un en hallich Nei Yaahr! 
Polish - Wesolych Swiat Bozego Narodzenia
Portuguese - Boas Festas 
Rapa-Nui - Mata-Ki-Te-Rangi. Te-Pito-O-Te-Henua 
Rumanian - Sarbatori vesele 
Russian - Pozdrevlyayu s prazdnikom Rozhdestva is Novim Godom 
Serbian - Hristos se rodi 
Slovakian - Sretan Bozic or Vesele vianoce 
Sami - Buorrit Juovllat 
Samoan - La Maunia Le Kilisimasi Ma Le Tausaga Fou 
Scots Gaelic - Nollaig chridheil huibh 
Serb-Croatian - Sretam Bozic. Vesela Nova Godina 
Singhalese - Subha nath thalak Vewa. Subha Aluth Awrudhak Vewa 
Slovak - Vesele Vianoce. A stastlivy Novy Rok 
Slovene - Vesele Bozicne. Screcno Novo Leto 
Spanish - Feliz Navidad
Swedish - God Jul and (Och) Ett Gott Nytt År 
Tagalog - Maligayamg Pasko. Masaganang Bagong Taon 
Tamil - Nathar Puthu Varuda Valthukkal 
Thai - Sawadee Pee Mai 
Turkish - Noeliniz Ve Yeni Yiliniz Kutlu Olsun 
Ukrainian - Srozhdestvom Kristovym 
Urdu - Naya Saal Mubarak Ho 
Vietnamese - Chung Mung Giang Sinh 
Welsh - Nadolig Llawen 
Yugoslavian - Cestitamo Bozic 
Papua New Guinea - Bikpela hamamas blong dispela Krismas na Nupela yia i go long yu

Persian:  Krismas Mobarak  !!




RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - kiakiany - ۱۳۸۸/۱۲/۲ عصر ۰۶:۳۰

باسلام به همه دوستان ما رو هم به عنوان دوست و یار جدید بپذیرید

باتشکر:blush:




RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - سروان رنو - ۱۳۸۸/۱۲/۲ عصر ۰۶:۴۱

خیلی خوش آمدی kiakiany جان.




RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - dub-lover - ۱۳۸۸/۱۲/۱۰ عصر ۰۸:۵۱

با عرض سلام و خسته نباشید خدمت همه دوستان

من هم دیروز و با معرفی ژِیواگو جان عضو این سایت شدم.این هم اولین پست منه.امیدوارم که بتونم تو این فروم بهترین لحظات سینمایی رو تجربه کنم.

انشاالله آخر هفته بتونم بیشتر پست بزارم.





RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - سروان رنو - ۱۳۸۸/۱۲/۱۰ عصر ۰۹:۴۷

خوش امدی dub-lover عزیز . ما هم به ژیواگو و هم به دوستان ایشان ارادت ویژه داریم. :rolleyes:




RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - سروان رنو - ۱۳۸۹/۱/۲۴ عصر ۱۱:۴۶

دوستان خوبی با نام

سام اسپید ( با آواتار زیبای شاهین مالت بوگی )

فرید آنلاین ( آواتار زیبای لورل هاردی )

و مسیو وردو ( با آواتار مسیوی وردوی "llloچارلی چاپلین ) به کافه پیوسته اند.

سام اسپید که هنوز نیامده تاپیک آهنگ فیلم ها را ترکانده و کسی هم جلودارش نیست. :llerr

فرید آنلاین هم که قبلا در پرشین تولز در بخش دوبله از دوستان خوبی آن انجمن بوده و آشناست ::ok:

مسیو وردو هم که از خطه جنوب ( جنب نیروگاه اتمی ) آمده و از انتخاب شخصیتی با عنوان مسیو وردو معلومه که چقدر خوش سلیقه اس. :llol

همگی خیلی خوش آمدید.




RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - Rick - ۱۳۸۹/۳/۱۱ صبح ۰۵:۱۷

سلام خانم‏ها و آقایان.

عجالتاً فعلاً عرض ادب.

با احترام...




RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - سروان رنو - ۱۳۸۹/۳/۱۱ عصر ۰۷:۲۷

به به جناب ریک . خوش آمدید.

آقای Rick از افراد صاحب کمال هستند و در ترجمه هم تبحر دارند.

شخصا فیلمنامه چند تا فیلم کلاسیک از جمله کازابلانکا رو ترجمه کرده اند و به نظر من در مورد برخی جملات ، نسبت به ترجمه و دوبله های موجود ، زیباتر و حرفه ای تر هم عمل کرده اند. به زودی در تاپیک ترجمه در دوبله و یا بررسی فیلم کازابلانکا با ایشون بحث های خوبی رو در این مورد شروع می کنیم.

ریکی جان اینجا رو خونه خودت بدان و هر بحثی در مورد سینمای کلاسیک که ترجیح می دی رو می تونی استارت کنی.




RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - Rick - ۱۳۸۹/۳/۱۴ صبح ۱۲:۱۱

لطف دارین لوئی عزیز!!! (لوئی رنالت!)

بفرمایید هندوانه! :دی

خوشحال میشم اگه کمکی از دستم بر میاد، بتونم مفید واقع بشم.




RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - FONDA - ۱۳۸۹/۳/۱۵ صبح ۱۰:۵۷

با عرض سلام به همه دوستان.  من سجادم.  و مثه همه شما عاشق  فيلم و سينماي كلاسيكم. من بيشتر تو تاپيك هاي ورزشي فعاليت ميكنم و اين تقريبا اولين باره تو همچين فرومي ثبت نام ميكنم.  به صورت اتفاقي اينجا رو ديدم و خيلي خوشم اومد. اميدوارم كه بتونم در كنار شما دوستان فعاليت خوبي داشته باشم. البته بايد ببخشيد چون ممكنه من اطلاعاتم در مقابل دوستان كارشناسي كه اينجا فعاليت دارن كمتر باشه. به هر حال سعي ميكنم استفاده كنم و اطلاعاتم رو بيشتر كنم.




RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - مرتضی - ۱۳۸۹/۳/۲۴ عصر ۰۷:۳۷

با عرض سلام خدمت همه رفقای عشق فیلم. مرتضی هستم و از بد روزگار وقتی این سایت رو دیدم که وقت کافی برای شرکت توی بحثها ندارم (بماند که در مقایسه با بیشتر اعضا، اطلاعات سینماییم هم چیزی برای عرض اندام نگذاشته!). در هر حال از خوندن نوشته هاتون لذت می برم و برای همگی آرزوی موفقیت دارم.




RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - سروان رنو - ۱۳۸۹/۵/۲۳ عصر ۱۰:۱۷

یه مدت کم پیدا بودیم .:eee43 آخه توی این چند روز اینقدر مشغله سنگین داشتیم که اگر اون مشغله ها رو روی تریلی هجده چرخ می ذاشتی هر تایر اش به یه طرف در می رفت !  اما چون مهره های کمر ما از آلیاژ تیتانیوم با روکش وانادیوم هست ، تونستیم این بار سنگین رو تحمل کنیم و دوباره صحیح و سالم برگردیم به کافه .nnnn: 




RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - 1991 - ۱۳۸۹/۵/۲۷ عصر ۱۰:۰۲

خب!! اینجا خبریه؟[تصویر: 3550.gif]




RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - سروان رنو - ۱۳۸۹/۷/۲۰ صبح ۱۲:۵۰

دیروز گذرم به یک ویدیو کلوپ افتاد و با مشاهده پوستر بزرگ تبلیغاتی قهوه تلخ ، هوس کردم بخرم. رفتم داخل و یک دید کلی داخل کلوپ زدم. یه طرف همه اش فیلم های هندی داشت ، یه سمت مغازه کلا ایرانی بود و ضلع سوم هم هالیوودی . هر چی گشتم فیلم کلاسیک ندیدم  به جز 3 تا فیلم جدید که مال گری کوپر بود و آرم قرن 21 روشون بود ، فکر کنم مردی که والانس را کشت بود و مردی از غرب و ماجرای نیمروز ... .  اما متاسفانه همه اش CD بود و برای ما که داریم می ریم طرف Blu-Ray افت کلاس بود. [تصویر: 231.gif]خلاصه رفتیم جلو و گفتیم قهوه تلخ داری ؟

گفت: آره . کدوم بخش اش رو می خوای ؟

گفتم : بخش اول.

کرایه می خوای یا می خری.

 + می خرم.

تا 5 دقیقه دیگه آماده می شه !

+ مگه اورجینال نداری ؟  tajob2

- نه ، کپی اش نصف قیمته برای همین کسی اصلی نمی خره

اصلی اش چنده ؟

- سه تا سی دی 2500 تومن

توی دلم گفتم وای به ملتی که حاضره به جای 2500 تومن برای سی دی اصلی و با کیفیت ، 1500 تومن برای کپی اون بده که کیفیت نداره و نوعی دزدی هم محسوب میشه. خلاصه نخریدم و اومدم بیرون. [تصویر: hiker.gif]در ینگه دنیا برای یک فیلم 20 تا 30 دلار می دن و جیک شون هم در نمی آد . اینجا هنوز شرکت ها ، اکثر فیلم ها را روی VCD عرضه می کنن چون DVD هنوز جا نیوفتاده !  القصه ، جای دیگه ای تونستم اورجینال بخرم و باید سرفرصت ببینم .




RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - منصور - ۱۳۸۹/۷/۲۰ عصر ۱۲:۳۲

(۱۳۸۹/۷/۲۰ صبح ۱۲:۵۰)سروان رنو نوشته شده:  

توی دلم گفتم وای به ملتی که حاضره به جای 2500 تومن برای سی دی اصلی و با کیفیت ، 1500 تومن برای کپی اون بده که کیفیت نداره و نوعی دزدی هم محسوب میشه.

ایرانیها جماعتی هستند که به اصراف علاقه خاص دارند:

1- شما 10 مهمان دارید اما برای 17 نفر غذا درست می کنید

2- شلنگ آب خوردن را برداشته ماشین خود را می شوئید. چند سطل آب گرم و مواد شوینده و لنگ برای خشک کردن و جوی خیابان برای فاضلاب آب نیاز است که شکرخدا همه اینها در دسترس است

3- هوا سرد است بخاری گازی را تا آخر زیاد میکنید طوری که گرمتان میشود. لباسهای اضافی خود را درمی آورید تا برسید به یک زیرپیراهن. باز گرم است، پنجره را باز میکنید تا خنک شوید

4- 90 درصد ایرانیها لوستر دارند. داشتن لوستر با لامپهای بیشتر و زالام زیمبو یک افتخار است. هرچه روشنتر... قشنگتر... کمی تاریکتر باشه مهمانها صدایشان درمیآید که مگه اینجا طویله ست؟

5- خانم خانه گوشی تلفن را برمیدارد و از صبح علی الطلوع تا گرگ و میش هوا با زن همسایه آنهم فقط سر اینکه برنج دیشب خوب بود یا نه صحبت میکند

6- همه نوع وسائل در خانه دارید

7- با دبه ، نوشابه (ببخشید نوشابه رو گفتما سوء تفاهم نشه) می خورید مخصوصا اگر شب عروسی هم باشد که دیگه کار به خمره هم میکشه! ... نوشابه باید خانواده باشد. هر کدام از اعضای خانواده یک نوشابه خانواده!

(نه من حوصله نوشتن موارد بیشتر را دارم نه شما خواندن آنها را... پس به این 7 مورد به عنوان نمونه اکتفا می کنیم)... حال ببینیم آنسوی آبها چه خبر است

1- 10 مهمان دارند اما برای 8 نفر غذا می خرند (غذائی که 8 نفر را سیر کند 10 نفر را هم)

2- ماشین خود را به کارواش میدهند تابا آب غیر آشامیدنی با هزینه مربوطه شسته شود

3- هوا سرد است. بخاری گازی (نگفتم وسایل گرمایشی آنچنانی، تا قابل مقایسه باشد) را کمی زیاد میکند. باز هوا سرد است. لباس اضافی می پوشد. باز سرد است ... پتوئی روی مبل می اندازد و زیر آن به تماشای تلویزیون می پردازد.

4- یک لامپ کم مصرف (آنهم نه وسط سقف بلکه روی دیوار) کل فضای اتاق را روشن میکند. نوری ملایم و بدون آزار . این شیوه در مجلل ترین هتلهایشان هم رعایت میشود

5- خانم خانه در چند ثانیه صحبت واجب خود را با زن همسایه و از طریق تلفن تمام می کند

6- وسایلی مانند لباسشوئی و امثالهم در خانه وجود ندارد. کسی قصد شستن لباس را دارد آنرا به اتوشوئی نزدیک خانه می دهد. لباسشوئی برق زیادی مصرف میکند، اتو برق زیادی مصرف میکند ... و در ثانی لباسها آنگونه که باید نمیشود.

7- با گلس (که چند سی سی بیشتر جا نمیگیرد) نوشابه میخورند آنهم هر چند ده دقیقه یک یا چند جرعه

می بینید که ایرانی جماعت باید روی یک منبع انرژی و در حالت کلی تر روی یک معدن نعمت چنبره بزند تا بتواند ناخنکی از آن (که واقعا برایش مفید فایده است) بردارد. ما را اینگونه عادت داده اند.ماها در ارزان خریدن و گران فروختن تخصص داریم (چیزی که در اصطلاح به آن چانه زدن میگوییم). بعضی ها پا را فراتر میگذارند و میگویند : مفت باشه ، کوفت باشه... ضرب المثل داریم : ریگ مفت گنجشک مفت بردار و بزن (اگر گنجشکها صاحب داشتند حق نداری بزنی چون بعدا طرف میاد پولشو میخواد)... 1000 تا فیلم میخریم. بهترین فیلمهای تاریخ سینما با کیفیت عالی. کلا 150 هزار تومان. همه: رایتی.تازه غر هم میزنیم که عجب کلاهی سرمون رفت! غافل ازینکه هرکدام 150 هزار تومان می ارزد... در شکستن قفل دی وی دی و اصولا قفل هرچیزی تخصص داریم. داشتن نرم افزار قفل شکن اون ور آب جرم اما اینجا یک افتخار است. کل نرم افزارهای دنیا را در یک پکیج جمع میکنیم و کلا به قیمت 10 هزار تومان می فروشیم (درحالیکه ارزش واقعی چنین مجموعه ای 10 میلیون تومان است) ... و و و .... و یک دهن کجی قشنگ به پیمان کپی رایت برن و قرارداد WIPO. اصولا ایران بخاطر احترام به همین شیوه ها عضو پیمان جهانی کپی رایت نشده است تا مردمش راحت باشند که اصولا رایت کنند، چاپ کنند،قفل بشکنند... پلیسش هم راحت باشد که دیگر دنبال کسی ندود. همه راحت. خوبه دیگه کجاش بده!

همه اینها نشانه هائی از "بی قیدی" است. در شیمی خوانده اید که "همه چیز تمایل دارد به حداقل انرژی و حداکثر بی نظمی برسد" و ما ایرانیها این قانون را به ای نحوکان رو سفید کرده ایم. حداقل انرژی یعنی اینکه اگر هنوز در تنمان نیروئی مانده باید تا شب نشده آنرا خالی کنیم به فردا نکشد ... حداکثر بی نظمی هم که خود بهتر میدانید: صف در ایران یعنی هرکس زورش زیاد بود ، هرکس آشنا داشت ، هرکس پول داشت، هرکس زبان داشت و الی ماشا الله.... حداکثر بی نظمی یعنی کارمند را ول کن تا مثل کش تنبان در وقت اداری سر از بازار و خانه درآورد... حداکثر بی نظمی یعنی یک عکس هوائی از خیابانها و اتوبانهای ایران بگیر تا بفهمی منی که ماشینم بهتر است از توی اتول رشتی سوار خیلی بهترم، از پیاده رو هم که شده از شما سبقت می گیرم حتی اگر کار به زاویه 90 درجه ! هم بکشد از شما رد خواهم شد... ای تو، از من زدی جلو؟! پدرتو درمیارم: ایهاالناس بکشید کنار من با پیکانم با اون مرسدس کاردارم، شده اتوبان رو روی سرش خراب میکنم ، نزائیده اونی که از اصغر لائی لائی بکشه!




RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - دشمن مردم - ۱۳۸۹/۷/۲۰ عصر ۰۱:۱۱

منصور جان و سروان عزیز به نکته های دقیقی اشاره کردند اما دوستان گلم  اگر هم از تمام منابع طبیعی بهره مند باشیم و این منابع هم هیچوقت به اتمام نرسد باید فرهنگ استفاده از آنها را داشته باشیم.یاد دارم دوستی به یکی از کشورهای کفار  رفت فقط چند خط از خاطرات ایشان را برای شما نقل می کنم.منتظر تاکسی شدم .تاکسی آمد و من سوار شدم در حین راه دستمال خود را به بیرون پرت کردم راننده وایستاد و به من گفت چه کار کردی من با حالتی از ابهام به او نگاه کردم و گفتم مگه چه شده کسی را زیر گرفتیم گفت نه دستمالت را بیرون پرت کردی اگر دستمالت را بر نداری هم تو را جریمه می کنند و هم مرا گفتم تو را دیگر چرا؟گفت به خاطر اینکه به تو گوشزد نکردم.حقیقتا کدام یک از ما با دیدن کسی که فیلم به اصطلاح قاچاق یا کپی شده خریده به او می گویم نخر یا کسی که فیلم کپی شده به دست خلق الله می دهد می گوییم نده .نمی دانم فرهنگ را چطور باید به خورد این مردم داد با زور که نمی شود برای من اتفاق افتاده که یکبار می خواستم از زیر پل عبور کنم دیدم هیبتی با یک باتوم وایستاده و هر کسی که از زیر پل رد می شه رو میزنه شما اگر جای من بودید چه می کردید

دیدید متاسفانه ما باید اول خودمان فرهنگ را درست متوجه بشیم بعد به دیگران گوشزد کنیم

 




RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - بهزاد ستوده - ۱۳۸۹/۷/۲۰ عصر ۰۱:۳۹

(۱۳۸۹/۷/۲۰ صبح ۱۲:۵۰)سروان رنو نوشته شده:  

دیروز گذرم به یک ویدیو کلوپ افتاد و با مشاهده پوستر بزرگ تبلیغاتی قهوه تلخ ، هوس کردم بخرم.

 گفتیم قهوه تلخ داری ؟ اصلی اش چنده ؟ - سه تا سی دی 2500 تومن

(۱۳۸۹/۷/۲۰ عصر ۰۱:۱۱)دشمن مردم نوشته شده:  

منصور جان و سروان عزیز به نکته های دقیقی اشاره کردند اما دوستان گلم  اگر هم از تمام منابع طبیعی بهره مند باشیم و این منابع هم هیچوقت به اتمام نرسد باید فرهنگ استفاده از آنها را داشته باشیم.دیدید متاسفانه ما باید اول خودمان فرهنگ را درست متوجه بشیم بعد به دیگران گوشزد کنیم

 


خوشا به حال انان كه قهوه تلخ اوريجينال خريدند و جايزه برنده شدند  ما كه تابحال حتي يك چوب كربيت بي قابل هم برنده نشده ايم  اما...اما اين كه مي گوييد همگان بايد اوريجينال بخرند  خته به مشماش گذاشتن است واقاً بعضاً قدرت خريد اصل ندارند كرايه مي كنند  عطاي جايزه رابه بقايش مي بخشند يكي از علل عمده رونق فيلم كپي درايران در باب قيلم هاي خارجي مسئله  س ا ن س و ر (لعنه ا... عليهم اجمعين) است

در باب فيلم هاي وطني براورد هزينه است  اگر امروز با عيل و دو تا بچه برين سينما   ده هزار تومن بليط  6 هزار تومن تننقلات  براي توي سينما  يه چند هزار تومن براي كرايه ماشين يا بنزين  سرجمع بالاي بيست نومن بايد بسلفيد كه صرف نمي كند با 400 تومن ناقابل مي تونيد يه فيلم مشابه بگيرين منزل دور هم تماشا  اون فيلم سالن سينما را هم يكي دو ماه ديگه ببنيد يا  اگه اشنا داريد پرده اي بگيريد منزل  دور هم تماشا

اين است اقتصاد نوين خانوده قرن 21 ايراني

اين است تفكر اقتصادي امروز




RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - 1991 - ۱۳۸۹/۷/۲۰ عصر ۰۲:۱۷

- کیفیت اچ‌دی .. 500تمن

- اوریجینال .. کیفیت اچ‌دی .. 10000تمن

کدوم و می‌خرید؟ دیگه سوسول‌بازی(این می‌خواستم بنویسم گفتم بی‌احترامیه به بزرگان .. شما نخونید!) نباید درآورد!! یارو تهیه کننده به فکر بابا ننه‌ی ما نی که صب تا شب سگ‌دو می‌زنن تو این هوای کربُناتیک برا دوزار سه‌نار سه‌شی که بیارن تو خونه. آره! یکی حقوق ماهیانش 2میلیونه می‌تونه بخره. دیگه اگه نره بخره باید با دوتا تریلی بوکسل‌ش کرد. یکی اینجوریا نیس .. کلی سگ‌دو که بزنه خرج شب و وام‌هاش و بتونه در بیاره.

اون راننده تاکسیه هم اگه پلیس جریمه‌اش نمی‌کرد نمی‌ایستاد که اون دستمال رو برداره. این و می‌شه از دلیل آوردنش برای واستادنش فهمید.

بنظرم باید زور بالا سر ملت باشه. یکی می‌گفت چند قرن پیش که این غربیا دست چپ و راستشونم تشخیص نمی‌دادن برا اینکه نظم رو درون خودشون نهادینه کنن آجاناشون با ترَکه به جون ملت می‌افتادن اگه تو پیاده‌رو حرکت نمی‌کردن. دیگه راست و دروغش پای گوینده، که اوشون باشه!

 یکی هم گفت فرهنگ سازی و اینا! امر به معروف و نهی از منکر[اولش می‌ترسیدم این و بنویسم .. می‌ترسیدم برچسب‌های عجیب غریب نثارم کنید ولی دیگه باید گفت!!]  همینجا کارسازه. وقتی اکثریت مردم به اینکه خریدن کپی گناه‌ـه اعتقاد پیدا کنن و از طرفی این رو امر به معروف و نهی از منکر کنن دیگه می‌شه مث فیلم س ک س ی .. کسی جرئت نمی‌کنه تو ملع عام بیاد بفروشه یا بخره. می‌فهمه یا مسخره می‌شه یا خود مردم حسابش و می‌رسن. اینجوریاس دیگه!! همین!




RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - رائول والش - ۱۳۸۹/۷/۲۰ عصر ۰۳:۴۲

البته در بلاد فرنگ هم بيشتر فيلم را كرايه مي كنند تا بخرند. كرايه هم قيمت چنداني ندارد. يعني آن قيمت هاي بالا را فقط براي خريد بايد در نظر گرفت. البته با توجه به سرعت بالاي اينترنت مراكز فروشي هم وجود دارد كه فيلم را به صورت divx و با قيمت حدود 1 دلار براي مشتري ارسال مي كند كه هم قانوني است و هم ارزان.

فقط مشكل اينه كه اونجا ديگه نمي شه آرشيو كرايتريون 1000 توماني جمع كرد.cccc:




RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - اسکورپان شیردل - ۱۳۸۹/۷/۲۰ عصر ۰۴:۴۶

من سری اول قهوه تلخ رو به صورت سی دی خریدم. سری دوم رو به صورت دی وی دی تهیه کردم و وقتی برای خرید دی وی دی سری سوم به کلوب رفتم فروشنده گفت که به دلیل عدم استقبال از دی وی دی در شهرستان ها سری سوم فقط به صورت سی دی پخش شده!! فروشنده صحبت جالبی داشت در مورد علت عدم استقبال از دی وی دی. او میگفت مردم قیمت دی وی دی را گران میدانند! و میگویند وقتی ما برای سه تا {سی دی} داریم 2500 تومان پول میدیم چه دلیلی داره برای یک دونه {دی وی دی} همون پول رو بدیم!! اون سه تاست تعدادش بیشتره و ارزونتر!  

غرض از گفتن این موضوع اینه که همه چیز به فرهنگ مردم و سطح تفکر اونا بستگی داره نه به سطح درآمدشون. یه فرد حاضره در روز 2500 تومان پول یک "بسته" سیگار رو به راحتی پرداخت کنه، اما حاضر نیست همین مبلغ رو در ماه برای یک "بستۀ فرهنگی" (فیلم و کتاب و بلیت سینما) به قول خودش "حروم کنه"!!

واقعیت اینه که اکثریت جامعه ما ارزشی برای محصولات فرهنگی قائل نیستند و به همین دلیل دوست دارند این محصولات را به ثمن بخس تهیه کنند، در حالیکه هر روز مدل ماشینهایشان بالاتر میرود و اثاث البیتشان هم نو تر میشود! من شخصاً دور و بر خودم کسی رو نمی شناسم که اهل کتاب خوندن و فیلم دیدن (فیلم به معنای فیلمهای باارزش نه فیلمهای هندی و فیلمفارسی های مدرن و مثلا کمدی که جدیدا ساختشان تبدیل به یک اپیدمی شده است) باشد.

نتیجه اینکه : علت اصلی ارزان بودن محصولات هنری و عدم رعایت کاپی رایت و مواردی از این دست در جامعه، فقر فرهنگی است نه فقر مادّی




RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - بهزاد ستوده - ۱۳۸۹/۷/۲۰ عصر ۰۴:۵۱

(۱۳۸۹/۷/۲۰ عصر ۰۳:۴۲)رائول والش نوشته شده:  

البته در بلاد فرنگ هم بيشتر فيلم را كرايه مي كنند تا بخرند. كرايه هم قيمت چنداني ندارد. يعني آن قيمت هاي بالا را فقط براي خريد بايد در نظر گرفت. البته با توجه به سرعت بالاي اينترنت مراكز فروشي هم وجود دارد كه فيلم را به صورت divx و با قيمت حدود 1 دلار براي مشتري ارسال مي كند كه هم قانوني است و هم ارزان.

فقط مشكل اينه كه ديگه نمي شه آرشيو كرايتريون 1000 توماني جمع كرد.cccc:

رائول جان آرشيو كرايتون 1000 توماني كه هيچ كمتر ش را هم سراغ دارم   ازكي مي خواهي لابد از خود رائول والش ازهمه سراغ دارم همه جا پيدا مي شه غصه نخور




RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - 1991 - ۱۳۸۹/۷/۲۰ عصر ۰۵:۱۶

(۱۳۸۹/۷/۲۰ عصر ۰۴:۴۶)اسکورپان نوشته شده:  

نتیجه اینکه : علت اصلی ارزان بودن محصولات هنری و عدم رعایت کاپی رایت و مواردی از این دست در جامعه، فقر فرهنگی است نه فقر مادّی

آره؛ اینم هست. حرف حساب جواب نداره!

ضاعقه‌ی مردم کلی تغییر کرده. اون روز مادر رو آورده بودم خونه .. برا اهل‌بیت گزاشته بودم .. سی‌دی اول تموم نشده بود همه خواب بودن. دیگه کسی با دیالوگ‌های وزین حال نمی‌کنه در سطح عام. مردم اون‌قدر که برای یه کلیپ پُکیدن سر یه آدم غش‌ضعفه می‌رن برا غلامرضای مادر دلشون غنج نمی‌ره.

 مردم خودشون و می‌کشن برا یه ریزه خشونت، یه خورده خنده با چاشنی عشق "خرکی".




RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - دزد دوچرخه - ۱۳۸۹/۷/۲۸ عصر ۰۸:۴۵

با عرض ادب فراوان بنده آرش کوچیک همه

عاشق سینما و ادبیات داستانی هستم اما بیشتر فیلم می بینم تا کتاب بخونم ، دانشجوی معماری هستم و بازم می گم نوکر همه هستم




RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - سروان رنو - ۱۳۸۹/۷/۲۹ صبح ۰۱:۳۰

به دزد دوچرخه ،

 62 ساله که دوچرخه این دو تا بدبخت رو دزدیدی و هنوز تحویل ندادی ،

 اونوقت توقع داری برای پایان نامه ای با موضوع  اخلاق و سینما ! کمک ات کنیم ؟

 اول برو دوچرخه رو بیار تا بعدا ببینیم چیکار می تونیم بکنیم.




RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - دن ویتو کورلئونه - ۱۳۸۹/۸/۲۴ صبح ۱۲:۴۴

سلام بر دوستان ...

افتخار دارم که پس از این همراه باشم با شما در این تالار ارزشمند  ...

با این امید که در جمع صمیمی خودتون جایی هم برای من در نظر بگیرین ...

در پناه حق ...




RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - دزیره - ۱۳۸۹/۸/۲۵ صبح ۰۹:۲۶

با سلام و عرض ادب واحترام

من دزیره ام وبه اندازه شما علاقه مند به فیلم و سینما اما نه در حد اطلاعات شما.ریاضی محض خوانده ام واز این که در این جمع حضور دارم خوشحالم.

موفق و شادکام باشید




RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - Classic - ۱۳۸۹/۸/۲۵ عصر ۰۱:۴۶

(۱۳۸۹/۸/۲۵ صبح ۰۹:۲۶)دزیره نوشته شده:  

من دزیره ام وبه اندازه شما علاقه مند به فیلم و سینما اما نه در حد اطلاعات شما.

دزیره عزیز ؛

اتفاقا اینجا را به خاطر دوستانی مانند شما ایجاد کرده ایم تا در لذت هنر هفتم و سینمای کلاسیک همه با هم شریک شویم و ضمن بحث از یکدیگر بیاموزیم. در برخی موارد ، نوشته های دوستانی که تازه کار هستند بسیار زیباتر ، دلنشین تر  و بی آلایش تر از اساتید می تواند باشد پس در نوشتن آنچه می دانید یا احساس می کنید شک نکنید. منتظر نوشته های زیبای شما خواهیم بود. اینجا را کافه خودتان بدانید.




RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - ژان والژان - ۱۳۸۹/۹/۶ صبح ۱۲:۳۳

سلام به دوستان تازه ام. من ژان والژان سابق و در حال حاضر شهردار مادلن هستم و با كوزت عزيزم زندگي مي كنم. شكر خدا ژاور هم خودكشي كرد.اما ديشب خوابشو ديدم.از دست سروان رنو عصباني بود و ميگفت اين آجان كف زن رشوه گير كجا منه افسره وظيفه شناس كجا؟خجالت نميكشه حتي از جودي آبوت كه خرج تحصيلش رو بابا لنگ دراز ميده پيكان جوانان گوجه اي با 600 ليتر بنزين دريافت مي كنه.تازه اين فقط يه نمونشه . ژاور گفت من هم در دوره جونيم يه روز مثل قلي خان سريال روزي روزگاري به خودم گفتم ژاور ببينم ميتوني يك تنه 1000 تا دزد بگيري با همين يك حرف پاي جونم نشستم حتي تو والژان بدبخت رو هم گرفتم وقتي هزار تا تمام شدبا خودم گفتم ببينم ژاورحالا ميتوني يك تنه سروان رنوي رشوه گير رو بگيري؟ خواستم ولي نشد و  مشغول الذمه خودم شدم. تقاص از اين بدتر؟ و بعد رفت وسط رودخونه و خودشو غرق كرد.ولي به عنوان وصيت به من گفت تو حالا كه ديگه مثل سابق نون نميدزدي و شهردار مادلن شده اي بالا غيرتا تو حساب اين آژان كف زن رشوه گير مفلوك رو كه نام امثال منو خراب كرده برس.كه ناگهان از خواب پريدم.سروان رنو ميگي جي كار كنم؟راهنمايي كن؟ خوب البته هر كسي قيمتي داره! ولي چي شد كه ژاور نتونست شما رو بگيره؟




RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - سروان رنو - ۱۳۸۹/۹/۷ صبح ۱۲:۰۳

(۱۳۸۹/۹/۶ صبح ۱۲:۳۳)ژان والژان نوشته شده:  

چي شد كه ژاور نتونست شما رو بگيره؟

ژاور را افراد من توی رودخونه انداختن و خفه کردن . البته هنوز تصمیم نگرفتیم که که بگیم خودکشی کرده یا حین قدم زدن در کنار رود سِـن در رودخانه افتاده. :!z564b




RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - golaftab - ۱۳۸۹/۹/۲۲ عصر ۰۱:۳۵

سلام گلی هستم

عاشق فیلمای کلاسیک، ادبیات فارسی خوندم و بعضی وقتا مثل این اواخر مریضی فیلم می گیرم :D

خوشحالم که اینجام و همین. :heart:




RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - سروان رنو - ۱۳۸۹/۱۰/۲ عصر ۱۰:۲۱

آخیش ، این روزها کافه چقدر خلوته  [تصویر: bathtime.gif]

اگر اینجا مثل هتل بیتس خلوت و بی مشتری بشه اونوقت من مثل نورمن بیتس می شم و ...




RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - دن ویتو کورلئونه - ۱۳۸۹/۱۰/۳ عصر ۰۵:۲۵

(۱۳۸۹/۱۰/۲ عصر ۱۰:۲۱)سروان رنو نوشته شده:  

آخیش ، این روزها کافه چقدر خلوته  [تصویر: bathtime.gif]

اگر اینجا مثل هتل بیتس خلوت و بی مشتری بشه اونوقت من مثل نورمن بیتس می شم و ...

لویی عزیز !

احتمالا دوستان به جای کافه ، در صفوف به هم پیوسته جلوی بانک ها از هوای زیبای پاییزی لذت می برند ...

به نظرم بد نیست به عموم مراجعان کافه اعلام بفرمایید که این افزایش قیمت های اخیر در فرانسه اشغال نشده  اعمال نمیشود ...




RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - جورج بیلی - ۱۳۸۹/۱۰/۱۳ عصر ۰۹:۲۲

با سلام به خدمت تمام اساتید کافه:ttt1

بسیار خرسندم از حضور در این جمع:D از جناب سروان رنو هم تشکر ویژه دارم من از ابتدا می دونستم اینجا قمار می شه اما اجازه ی ورود به من نمیدن cccc:تا اینکه تونستم از راه صحرا چندتا دختر ناز و خوشگل بفرستم خدمتشون::ok:.

بنده ی حقیر رو می شناسید دوستان تا همین چند وقت پیش قصد خودکشی داشتم narahatاما با کمک یک فرشته با این کافه آشنا شدم و دیدم که نه هنوز هم توی این دنیای مجازی جاهای خوب پیدا می شه .

با سینمای کلاسیک آشنا هستم اما متأسفانه اطلاعات زیادی درباره ی دوبله ندارم :cccoبا توجه حضور بزرگان در کافه امیدوارم بتونم شاگرد خوبی باشمmmmm:




RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - Mallory - ۱۳۸۹/۱۰/۱۴ عصر ۰۹:۲۱

اوه سلام...

نمي دونستم كافه يه در ديگه هم داره....

يه ليموناد لطفا... فقط من باب آشنايي.........




RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - سروان رنو - ۱۳۸۹/۱۰/۱۵ صبح ۱۲:۱۱

(۱۳۸۹/۱۰/۱۴ عصر ۰۹:۲۱)Mallory نوشته شده:  

نمي دونستم كافه يه در ديگه هم داره....

خود ما هم نمی دونستیم . بعد از اینکه اوگارتی بیچاره رو دستگیر کردن تازه فهمیدیم که اونجا یه در مخفی هم داشته  که می شده ازش استفاده کرد ولی متاسفانه دیگه دیر شده بود و اوگارتی بدشانس در زندان خودکشی کرد . اون سکانسی که اوگارتی بیچاره رو می خوان دستگیر کنن خیلی باحاله. اولش که فهمیده کارش تمومه ، خیلی مودبانه و با خونسری  از پلیس ها اجازه می گیره و میره ژتون هاشو نقد می کنه و طوری با متانت رفتار می کنه که حتی پلیس ها هم بهش احترام می ذارن ، اما بعدش ... :haha:: جالبه که سروان رنو که می بینه اون داره فرار می کنه اصلا واکنشی نشون نمی ده  و آروم  وایساده . انگار همه از قبل فاتحه این بیچاره رو خونده بودن !




RE: آشنایی با اعضای جدید و احوال پرسی دوستان - هری لایم - ۱۳۸۹/۱۱/۶ عصر ۰۸:۲۵

چه بارون خوبی میاد ! :heart:

در تهران دود زده و غبار آلود بطور میانگین در سال 5-6 روز بارندگیه .

خوش به حال دوستانی که در خطه شمال زندگی میکنن . کاش قدر این نعمت رو بدونن .

البته تهران غیر از آلودگی هوا ,  از آلودگی صوتی و تصویری و تراکم جمعیت در حد انفجار و ترافیک غیر قابل تصور و فرساینده و  ناهنجاری های اجتماعی هم رنج میکشه . narahat

نمیدونم چه چیز جذابی در این شهر دود زده وجود داره که از دورترین نقاط کشور با چه پشتکار و سماجتی شال و کلا میکنن بکوب بکوب   سرازیر میشن میان اینجا .

آمار رسمی حاکی از اینه که فقط در 10 سال گذشته بیش از 3 میلیون نفر به این شهر مهاجرت کردن و بیشترشون یا بی کارن یا مشاغل کاذب دارن . مث دلالی - پادویی - خرت و پرت فروشی - توزیع آگهی در پیاده رو ها - گدایی - خنزرپنزر فروشی - علافی - مواد فروشی ...zzzz:

در این شهر هر جا بری ,  توده ای از انسانها رو می بینی که دارن پرسه می زنن و هی همو زیج میکنن :dodgy:. نمی دونم این فرهنگ غلط و نفرت انگیز چرا و چطوری نهادینه  شده .

حدس می زنم سرانه زمین برای زندگی در تهران در حد چند سانتی متر باشه  . مث ساردین کنار هم چیده شدیم بدون اینکه کوچکترین سنخیتی داشته باشیم .   shakkk!




RE: احوال پرسی دوستان و آشنایی با اعضاء جدید کافه - ژان والژان - ۱۳۸۹/۱۱/۷ صبح ۰۳:۴۱

جناب هري واقعا حق با حضرت عالي است. منتها راه حل مناسب هم وجود نداره. همه خيال ميكنن تو تهرون همينطوري كار ريخته. البته راه حل اساسي استفاده از اتاق گاز واحد آيشمنه. در يك عمليات ضربتي تمام اين علافهاي ولگرد رو دستگير و به واحد آيشمن تحويل دهند. اما متاسفانه به دليل افزايش قيمت گاز و عدم پرداخت يارانه به واحد آيشمن فعلا تمامي اعدام هاي واحد مذكور به تعويق افتاده . حتي حكم اعدام من هم معلق مونده. هر وقت به سروان رنو (مسئول فني اتاق گاز ) اعتراض ميكنم ميگه فعلا به دليل گرون شدن گاز اعدام نداريم.




RE: احوال پرسی دوستان و آشنایی با اعضاء جدید کافه - هری لایم - ۱۳۸۹/۱۱/۷ عصر ۰۸:۴۵

اولین کاری که این قشر ازمهاجران انجام میدن اینه که اگه دختر باشن صداشونو کلفت می کنن و اصطلاحات پسرونه رو چاشنی گفتارشون می کنن و اگر پسر باشن ,  فوری موهاشونو به حالت تن تنی ,  تیفوسی یا خروسی تبدیل می کنن , یه من ژل میمالن به سرشون ,  لبخند ملیحی می زنن ( که چهرشون از اون خشونت ذاتی یکم فاصله بگیره ) و میفتن تو خیابون ولی عصر ...

بیچاره خیابون ولی عصر ! البته به مرور خودشونو به همه جای شهر میدوونن و خیلی زود همه جا رو یاد می گیرن و در این فرایند با کوششی بی دریغ و تلاشی خستگی ناپذیر از هیچ جان فشانی ای فروگذار نمیکنن . 

 




RE: احوال پرسی دوستان و آشنایی با اعضاء جدید کافه - ماری - ۱۳۹۰/۴/۱۱ صبح ۱۲:۴۷

سلام به همه ...:llerr

امیدوارم بتونم عضو خوبی برای این تالار دوست داشتنی باشم فقط یک مشکلی که هست من هنوز نمیتونم تاپیک جدیدی ارسال کنم چرا؟:lovve:




RE: احوال پرسی دوستان و آشنایی با اعضاء جدید کافه - سروان رنو - ۱۳۹۰/۴/۱۱ عصر ۱۱:۴۹

حالا دیگر از تابستان ها خوشم نمی آید !

قدیم ترها تابستان فصل رویایی ما بچه ها بود. روزی که آخرین امتحان را می دادیم و تعطیلات تابستان شروع می شد احساس همان زندانیان فیلم پاپیون را داشتیم که از جزیره فرار می کنند. رهایی از مدرسه برایمان در حکم رهایی از شاووشنگ بود. انگار تازه متولد می شدیم و ...

حالا اینطور نیست. نه خبری از مدرسه هست و نه خبری از تعطیلی. همه اش کار است و کار . الان برعکس آن موقع ها , عاشق زمستان هستم. عاشق آن هوای ابری و بارانی اش , هوای خنک و لطیف اش , شب های طولانی و درازش.  :lovve:تابستان به چه دردمان می خورد با آن هوای گرمش ( حالا اگر شمال اروپا بودیم یه چیزی ) . تابستانِ ایران ( مخصوصا جنوب اش ) جهنم است. بیشتر طول روز که نمی توانی بیرون بیایی. عصرها هم تا نیمه های شب همه مشغول کارند تا کم کاری روز را جبران کنند. اینطوری باید تا ساعت 11 شب کار کنی و دیگر فرصتی برای اینترنت گردی و کافه گردی و ولگری مجازی نداری. narahat

حالا که بیشتر بچه ها بی حال و بی حوصله شده اند (مانند خودم ) حداقل توی این تاپیک میشه جاده خاکی رفت و از چیزهای دیگر نوشت ... شما هم بیایید بی تکلف بنویسید... فعلا سینمای کلاسیک و دوبله را بیخیال شوید.

پی نوشت: همین الان ناخودآگاه  سکانس ابتدایی فیلم خارش هفت ساله توی ذهنم نمایان شد. همونجایی که مردها طی یک سنت هزار ساله , زن هاشون رو برای رهایی از گرما به ییلاق می فرستادن و خودشون به کولرها پناه می بردن . امان از این سینمای کلاسیک !




RE: احوال پرسی دوستان و آشنایی با اعضاء جدید کافه - ژان والژان - ۱۳۹۰/۴/۱۲ صبح ۰۲:۵۲

سروان جونم. سلام

با خوندن اين متن جانگداز  شما تمام غم غصه ها و خاطرات بد ذهنم بيادم اومد . ياد دوره خردسالي _ رفتن به مهد كودك _ دوره ابتدايي  راهنمايي  دبيرستان - من هم اون  قديما  تابستون رو خيلي دوست داشتم ولي خيلي از عزيزانم رو در اين فصل از دست دادم. البته من هنوز هم با امتحان و درس و نمره  و كتاب سروكار دارم ولي هيچ وقت برام جذابيت دوران تحصيلات ابتدايي رو نداره. انگار تابستونهاي اون موقع حال و هواي ديگه اي داشت. اون موقع ها تابستون برام عبارت بود از دوچرخه سواري -خوردن بستني -چيدن گيلاس هاي باغ ولي الان چي؟

انگار اون زمونا گرما رو حس نميكرديم. ساعتهاي طولاني دوچرخه سواري ميكردم اصلا حاليم نبود كه دماي هوا 38 درجه است.( البته خدا به داد بچه هاي جنوب برسه. با اون گرماي طاقت فرسا)

شباي تابستون چه زيبا بود هوا ي صاف و مهتابي . ميرفتم بالاي پشت بام خونمون . تا صبح  ستاره ها و نور مهتاب رو تماشا ميكردم. البته يك شب  عقرب زرد رنگي منو نيش زد كه از اون موقع ممنوع الپشت بام شدم. خيلي درد داشت.

راستي سروان جون قيمت اون كولر آبي كه عكسشو گذاشتي خيلي بالا رفته ها و در عوض كولر گازي بشدت افت قيمت داره. علتش هم كه معلومه "افزايش قيمت برق"

خيلي ها كولر گازيشونو ميفروشن ( به ثمن بخس) و به جاي اون كولر آبي ميگيرن. البته بعضي ها هم كه همتي دارن با خريدن كابل و بالا رفتن از تير چراغ برق و البته اتصال غير مجاز به شبكه توزيع سراسري برق به معدن برق رايگان تا ابد دسترسي پيدا مينمايند. كه اين كار عليرغم فوايد اقتصادي خطرات برق گرفتگي و مرگ را هم گاها بدنبال دارد.




RE: احوال پرسی دوستان و آشنایی با اعضاء جدید کافه - هری لایم - ۱۳۹۰/۴/۱۲ عصر ۰۷:۵۸

رنوجان 1000 سال نه ; 500 سال . البته در نهایت فرقی هم نمی کنه چون نکته اصلی ,  پناه بردن به کولر هاس . من شیفته این فیلمم . هیچوقت از تماشای اون دلزده نمیشم . هر سکانسش آبستن موضوعات جالب و بی نظیره . اوج خلاقیت بیلی وایلدر در این فیلم دیده میشه .  وقتی یاد این فیلم می افتم شاداب می شم و حس می کنم زندگی چقدر زیباس . کاش می شد این فیلمو دور هم بشینیم تماشا کنیم .   




RE: احوال پرسی دوستان و آشنایی با اعضاء جدید کافه - سروان رنو - ۱۳۹۰/۴/۱۵ صبح ۱۲:۰۴

(۱۳۹۰/۴/۱۲ صبح ۰۲:۵۲)ژان والژان نوشته شده:  

... بعضي ها هم كه همتي دارن با خريدن كابل و بالا رفتن از تير چراغ برق و البته اتصال غير مجاز به شبكه توزيع سراسري برق به معدن برق رايگان تا ابد دسترسي پيدا مينمايند. كه اين كار عليرغم فوايد اقتصادي خطرات برق گرفتگي و مرگ را هم گاها بدنبال دارد....

جدیدا اداره برق خیلی ناقلا شده و اومده توی محلاتی که چنگک می انداختن روی سیم های برق , روکش پلاستیکی انداخته. البته ملت هم از اونا ناقلاترن . تیغ موکت بری می بندن به سر چوب و باهاش پلاستیک ها رو پاره می کنن. بعضی ها هم سیخ داغ فرو می کنن توی پلاستیک و سر چنگک رو به مس می رسونن ! خلاصه بازی موش و گربه ادامه داره . فقط این وسط معلوم نیست کی موشه و کی گربه اش !  taeed

(۱۳۹۰/۴/۱۲ عصر ۰۷:۵۸)هری لایم نوشته شده:  

رنوجان 1000 سال نه ; 500 سال . البته در نهایت فرقی هم نمی کنه چون نکته اصلی ,  پناه بردن به کولر هاس . من شیفته این فیلمم . هیچوقت از تماشای اون دلزده نمیشم .

من هم فیلم رو خیلی دوست دارم. :lovve:فکرش رو بکن . آقای شرمن 50 سال پیش کولر گازی داشت . ما اون موقع پنکه هم نداشتیم :ccco.  مرلین مونرو هم که لباس زیرهاشو میذاشت تو پخچال تا خنک بشه ! عجب ایده خوبی بود. البته اون موقع ما یخچال هم نداشتیم  cccc:

 ...




RE: احوال پرسی دوستان و آشنایی با اعضاء جدید کافه - سروان رنو - ۱۳۹۰/۴/۱۶ صبح ۱۲:۴۵

دوستان نظرتون در مورد این پیشنهاد چیه ؟

قرار بذاریم که در فلان روز هفته ,سر فلان ساعت همه آنلاین باشیم تا بتونیم به صورت زنده توسط جعبه پیام  و یا همین تاپیک بحث زنده داشته باشیم.  روز و ساعتش رو می تونیم با رایزنی انتخاب کنیم تا موقعی باشه که حداکثر بچه ها وقت آزاد دارن. اینطوری یک ساعت در هفته همه کاربران می تونن راحت و زنده با هم بحث کنن و شبیه به احساس در یک مهمانی بودن هست.

[تصویر: mocantina.gif]




RE: احوال پرسی دوستان و آشنایی با اعضاء جدید کافه - ترومن بروینک - ۱۳۹۰/۴/۱۶ عصر ۱۱:۴۳

کاملآ موافقم جمعه ها طرفهای عصر مث قدیما که فیلم میدیدن بعد راجع بهش بحث میکردین یکی رو انتخاب میکنیم و دسته جمعی می افتیم به جونش:D بیشتر از یه ساعت هم میتونه باشه...:lovve:




RE: احوال پرسی دوستان و آشنایی با اعضاء جدید کافه - Classic - ۱۳۹۰/۴/۱۷ صبح ۰۱:۰۷

عصرهای جمعه چون ممکن است برخی از دوستان به تفریح و طبیعت رفته باشند شاید چندان مناسب نباشد. ساعت 11 تا 12 شب یکی از روزهای هفته چطور است ؟ مثلا شنبه .




RE: احوال پرسی دوستان و آشنایی با اعضاء جدید کافه - ترومن بروینک - ۱۳۹۰/۴/۱۷ عصر ۱۲:۵۸

اینطوری هم میتونه باشه یک بعد از ظهر کامل که محدودیت زمانی اش هم کمتر بشه...

خلاصه اینکه هر کدوم از اعضاء کافه می ارزند به صدتا آدم و بحث کردنشون به هرشکل فرمی یک اتفاق مهم برای سینمای کلاسیک دنیا به حساب میاد:D




RE: احوال پرسی دوستان و آشنایی با اعضاء جدید کافه - سروان رنو - ۱۳۹۰/۴/۲۰ صبح ۱۲:۰۱

یک بعد از ظهر کامل ؟! tajob2

همین یه شب از روزهای هفته عملی تر است. همه که اینقدر وقت آزاد ندارن. asabiفقط روزش بهتره به انتخاب دوستان باشه . اصلا میشه نظرسنجی گذاشت. ساعت 10 تا 11  و یا 11 تا 12  بد نیست . مزیت اصلی اش اینکه که مثل یک برنامه زنده می مونه و هیجان و لطف بیشتری داره. :rolleyes:




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - سروان رنو - ۱۳۹۰/۵/۱۲ عصر ۱۰:۱۷

سلام علیکم جمیعا و رحمه الله  [تصویر: Ghelyon.gif]

برادران جهت قلیان و صرف قهوه تشریف بیارن داخل. [تصویر: kaffeetrinker_2.gif]

از پیتزا و فست فودها کلا بیزاریم !   [تصویر: acigar.gif]

از هر موضوع هنری و یا خودتان می تونید شروع کنید.

به قول صالح علاء باز کنید دکان که وقت عاشقی ست.

[تصویر: mocantina.gif]




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - هری لایم - ۱۳۹۰/۵/۱۲ عصر ۱۰:۳۰

هوس چای و قلیان کردم البته در جهان واقعی و در معیت دوستان . واقعا می چسبه . آدم قلیون بکشه ,  چایی بخوره و در مورد مطالب جالب صحبت کنه . و جوجه در حال طبخ باشه و تا چند دقیقه بعد آماده بشه ... با چلو و کره .




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - سروان رنو - ۱۳۹۰/۵/۱۲ عصر ۱۰:۳۵

آقا دهن ما رو آب انداختی. آره . مخصوصا بوی دود ذغال و چربی جوجه ها که روی آتیش می ریزه آدم رو دیوونه می کنه. اگر کنار آب هم باشی و صدای آب هم بیاد که دیگه ... [تصویر: flat.gif]

البته من با قلیون اش مخالفم [تصویر: bad_boys_20.gif]




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - هری لایم - ۱۳۹۰/۵/۱۲ عصر ۱۰:۴۶

رنوجان تو می تونی از آب نبات چوبی استفاده کنی . دهه 60 بهش کوجکی هم گفته می شد .

البته من دیگه مخلفات جوجه - چلو و کره  رو بیان نکردم چون نیازی به گفتنش نیس .

طبیعیه که ریحون و دوغ هم باید باشه و بعدش دوباره چایی و آب نبات و این داستان همینطوری تو یه لوپ معیوب ادامه پیدا میکنه . این یکی از جذاب ترین و ارزشمند ترین لحظات زندگیه که آدم باید در اون غوطه ور بشه .




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - سروان رنو - ۱۳۹۰/۵/۱۲ عصر ۱۱:۱۵

آره . دوغ محلی مخصوصا.  نه از این دوغ های مسخره ( عالیس , ... ) که مثل کشک می مونه. دوغ باید گازدار باشه و پدر صاحاب جوجه رو دربیاره. این دوغ های جدید مزه ماست یا کشک میده. [تصویر: www_MyEmoticons_com__burp.gif] این نشون میده که علاوه بر صنعت سینما , صنعت غذا هم داره به قهقرا می ره.

...خب دیگه از لهو و لعب بگذریم و به مقوله خودمان بپردازیم.

راستی همینجا از برادر تازه کافه کاپیتان اسکای ( حفظ الله طیارهو ) که با پست های خوبشان دیوار صوتی را شکسته اند تبریک می گوییم. دستشان درد نکند.

همچنین بد نیست کم کم یک مراسم یادبود برای دوست مفقود الاثر مسیو وردو بگیریم که برای شنا  وارد دریای بوشهر شدند و دیگر کسی ایشان را ندید  ایشان علاقه زیادی به هندوانه داشتند . از کلیه دوستان که از بوشهر هستند خواهش می کنیم اگر ردی از ایشان پیدا کردند به ما اطلاع دهند...

........ 




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - هری لایم - ۱۳۹۰/۵/۱۲ عصر ۱۱:۲۴

تجربه نشون داده دوستانی که در ابتدا کولاک می کنن زود انرژیشون تحلیل میره . خدا کنه کاپیتان اسکای اینطوری نباشه . فعلا که کاپیتان تیم امید کافس .

درواقع به نظر میرسه چهره های درخشانی در تیم امید هستن . نمونه دیگه مولانا الیور هاردیه که البته همزمان در تیم بزرگسالان هم توپ میزنه اما به علت مصدومیت نیم فصل اولو از دس داد.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - سروان رنو - ۱۳۹۰/۵/۱۲ عصر ۱۱:۳۹

فکر نمی کنم !

بر و بچ نیروی هوایی انرژی لایزال دارن. کاپیتان اسکای هم از همون هاست. کلی دوره های کماندویی دیده . ما نیروی زمینی هستیم . حساب ما سواست .

کافه ما حکم یک رنو-5 مدل دهه 60 رو داره که کارت سوختش ته کشیده . هر از چند وقت باید یکی هلش بده. انشااله ولی به سرپایینی رسیدیم من خودم می شینم پشت فرمون و مشکل حل میشه !  [تصویر: wind14.gif]




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۵/۱۳ صبح ۰۴:۲۰

ارادتمند شما و جمع دوستان! کاپیتان

راستش از خیلی وخ پیش دنبال یه آلونکی بودیم که  بروبچ "دل شدگان" بریزن توش و "انجمن شاعران مرده" رو دوباره زنده کنن و پشت سر آلفرد هیچکاک و فللینی و علی حاتمی داد بزنن: "ای ناخدا! ناخدای من!"

خیلی سخته دور و برت کسی نباشه که بشینی و از قاب بندی سینما و کلارگ گیبل و فلینی و سینمای هنری و چینه چیتا و ... گپ بزنی و اونام بفهمن و لذت ببرن! (پاره ای وقتا فِک می کنن دیوونه ای!!! ها والا!!!)

با این که تدوین غیرخطی درس می دم، تو جمع شاگردام هم ندارم همچی حس و حالی رو! تا دلت بخواد عشق سینمای صنعتی و جلوه های ویژه ی کامپیوتری و ...

این بود که همیشه سوار هواپیمای اسپید فایر، گشت که می زنم، جخ، دنبال یه جزیره ای، کوی و برزنی، آسمون خراشی، قایق شکسته ای، می گردم که آدمای باحالی توش بشینن و دستگاه پخش سوپر شونزده رو راه بندازن و فیلم های رنگ و رو رفته ی دهه ی چهل و پنجاه و شصت رو ببینن و تخمه ی آفتاب گردون بشکنن و حال کنن!

... سوگند کاپیتانی می خوریم که هستیم! هر وقت با هواپیما رد شدیم، یه سری به برو بچ می زنیم. اهل قلیون و دود و دم نیستیم ولی پایه ی چایی زعفرونی بال مگسیِ لبریزِ لب سوزِ لب دوزِ و آب گوشت و نون سنگک قندیِ تیلیت شده و  یه پر پیاز و دو تا فلفل تند و دوغ تُلُمی هستیم. ها والٌا...




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - ترومن بروینک - ۱۳۹۰/۵/۱۳ عصر ۱۰:۰۶

(۱۳۹۰/۵/۱۳ صبح ۰۴:۲۰)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

ارادتمند شما و جمع دوستان! کاپیتان

راستش از خیلی وخ پیش دنبال یه آلونکی بودیم که  بروبچ "دل شدگان" بریزن توش و "انجمن شاعران مرده" رو دوباره زنده کنن و پشت سر آلفرد هیچکاک و فللینی و علی حاتمی داد بزنن: "ای ناخدا! ناخدای من!"

خیلی سخته دور و برت کسی نباشه که بشینی و از قاب بندی سینما و کلارگ گیبل و فلینی و سینمای هنری و چینه چیتا و ... گپ بزنی و اونام بفهمن و لذت ببرن! (پاره ای وقتا فِک می کنن دیوونه ای!!! ها والا!!!)

آخ گفتی مخصوصآ که تو مشهد زندگی کنی و تنها دل خوشیت تالار فردوسی جهاددانشگاهی باشه که تو هر دهه شمسی چاهارتا فیلم واسه عموم نمایش میده بعدش هم با مشتاقانی همسفره بشی که تعدادشون کمتر از انگشت های یک دسته، اونایی که موندن تو سالن واسه بخش ویژه تحلیل فیلم (تحلیل؟؟؟) اونم هنوز شروع نشده صدا میزنن : متأسفانه وقت تمامه!!!

هـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ​ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ​ـــــــــــــــــــــــــــــی روزگار...

اینجا اصلآ جای مناسبی واسه اینجور کارها نیست 




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۵/۱۴ صبح ۱۱:۱۵

آخ گفتی ...با مشتاقانی همسفره بشی که تعدادشون کمتر از انگشت های یک دسته

.

...

هی پسر، ترومن! انگار دلت خیلی غصه داره! پس این کافه کلاسیک مال چیه! این یه دیوونه خونه س برای هزاران دیوونه ی مث من و تو!

"چون که گل رفت و گلستان شد خراب- بوی گل را از که جوییم، از سروان رنو و بر و بچ!"

دل تنگ مدار و آن چه می خواهد دل تنگ ات بگو!

توی دانشگاه نشد توی کنج همین غربت کافه کلاسیک! ها والٌا...!!!

**********


کنار  آب و  پای  بید  و  طبع  شعر  و  یاری خوش

کلاسیک  کافه ای  و  دوستان  نُونَواری     خوش

الا  ای  سینما جویی  که  قدر  فیلم    می دانی!

بیا بنشین در این کافه  که داری روزگاری  خوش




هواپیما و سینما - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۵/۱۸ صبح ۰۷:۵۹

کاپیتان اومد، همه جل و پلاسشونو جم کردن و رفتن!

چرا هیشکی اینجا نیست؟

بالا تایپیک زدم:"فردا 18 مرداد، سال روز تشكيل باشگاه هواپيمایی كشوری ايرانِ سرافراز - شادباش کاپیتان را پذیرا باشید!"

یه وخ نگین بی ربطه!... هرکی این دور و بَراست، اگه فیلمی بابت هوا و هوانوردی دیده ما رو روشن کنه! 

یادش به ...! این هواپیماهای زیروی ژاپنی! عینهو لگن!!! ولی روح شرقی توی بالهاش موج می زد! مثل شیر شیرجه می زدن رو سر آدم! دستی دستی صاف می اومدن تو شیشه ی جلوی کابین! با مخ می رفتن توی ناوشکن های آمریکایی! خداییش دل داشتن ها! این کامیکازه ها!


یه فیلمی بود توی دوران نوجوانی دو سه بار رفتم دیدنش. ژاپنی ها ساخته بودن! درباره ی هواپیماهای زیرو، کسی اسمش رو یادش هست؟ اگه هست یه خبر به ما بده!


...چند تا فیلم سینمایی با محورِ هواپیما بگید ما سر حال بیاییم! مثلن فردا سال روز تشکیل باشگاه هواپیمایی ایرانه!


یکیش اونی که آلن دلون با "مظهر شکوه و جلوه ی آسمان ها"، "کنکورد" بازی کرد، خداییش کنکورد یه چیز دیگه بود! اسمش چی بود؟ اسم فیلم؟

**********
****

**

و یه داستان تلخ!

راستش هر کشوری برای بزرگداشت خاطره ی شیرزنان و شیر مردان فیلم می سازه و یادبود می گذاره!

روزهای اولی که شوروی و انگلیس و آمریکا توی جنگ جهانی دوم به ایران حمله ور شدن، با وجود بی طرف بودن ایران و با وجود تسلیم بی قید و شرط شدن ایران، شروع به بمباران هوایی و کشتار مردم بی پناه کردند. هنوز آمار دقیقی از این جنایت روشن نشده!

با شنیدن این خبر، چند تا از خلبان های رشید ایرانی که غیرتشون قبول نمی کرد که قتل عام مردم را با وجود تسلیم شدن تماشا کنند، بی اجازه سوار هواپیماهاشون شدن و به جنگ هوایی پرداختند. من مستقیم از یک شاهد صحنه این قضیه رو می گم. این بچه های شریف ایران، فرزندان خلف آریوبرزن و یوتاب ، چندین هواپیمای متفقین رو سرنگون کردند ولی با وجود هواپیماهای قدیمی و هجوم چند برابر هواپیماهای دشمن، دانه دانه توی آسمان پرپر شدند.

من نمی دونم کسی از این جریان ها مستند سازی کرده؟

کسی تا به حال به فکر ساختن فیلم درباره ی این داستان افتاده یا نه؟

یادشون گرامی و روان شان شاد!

آقا، فردا بحث رو بکشونیم به هواپیما و فیلم!


دم همگی گرم! فردا چای دیشلمه ی کافه و دیزی هرکره (مشهدیه)، مهمون من!

ها والٌا ... !




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - اسکورپان شیردل - ۱۳۹۰/۵/۱۸ صبح ۰۸:۴۱

(۱۳۹۰/۵/۱۸ صبح ۰۷:۵۹)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

یه فیلمی بود توی دوران نوجوانی دو سه بار رفتم دیدنش. ژاپنی ها ساخته بودن! درباره ی هواپیماهای زیرو، کسی اسمش رو یادش هست؟ اگه هست یه خبر به ما بده! 

اسمش پرواز عقابها بود. یادش بخیر ! دقیقاً 8 بار رفتم سینما و این فیلم رو دیدم. عجب فیلمی بود! با دیدن این فیلم تا یه مدتی میخواستم خلبان بشم!

(۱۳۹۰/۵/۱۸ صبح ۰۷:۵۹)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

آقا، فردا بحث رو بکشونیم به هواپیما و فیلم!

به قول یارو گفتنی چه دل خجسته ای داری! اونقدر برنامه ها و طرح های انجام نشده تو این کافه وجود داره که پیشنهاد شما توش گمه! فعلا که همۀ اعضاء با همدیگه قهرند.   درجۀ صمیمیت بچه های کافه تا حد زیادی پایین اومده. [تصویر: vahidrk.gif] نمیدونم علتش چیه . شاید هدفمند کردن یارانه ها باعثه!




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - سروان رنو - ۱۳۹۰/۵/۱۸ عصر ۱۱:۲۷


کنار  آب و  پای  بید  و  طبع  شعر  و  یاری خوش

کلاسیک  کافه ای  و  دوستان  نُونَواری     خوش

الا  ای  سینما جویی  که  قدر  فیلم    می دانی!

بیا بنشین در این کافه  که داری روزگاری  خوش

کاپیتان ! این شعر از خودتونه ؟ [تصویر: 298.gif]

(۱۳۹۰/۵/۱۸ صبح ۰۷:۵۹)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

 

یادش به ...! این هواپیماهای زیروی ژاپنی!

 هواپیما فقط فوکه ولف 190 . یه بار به اتفاق  سرگرد اشتراسر (ره) باهاش برفراز کازابلانکا پرواز کردیم. مانور می داد معرکه. موتورش BMW بود و صداش مثل آهنگ های باخ . [تصویر: healer.gif]

 

فیلم عقابها بود. یادش بخیر ! دقیقاً 8 بار رفتم سینما و این فیلم رو دیدم. عجب فیلمی بود! با دیدن این فیلم تا یه مدتی میخواستم خلبان بشم!

تنها فیلم جنگی ایرانیه که من CD شو دارم  و  دو سه بار دیدمش . خیلی خوب ساخته شده و هیچوقت هم فیلمی درباره جنگ به این حرفه ای ساخته نشد.

(۱۳۹۰/۵/۱۸ صبح ۰۸:۴۱)اسکورپان شیردل نوشته شده:  

 

 فعلا که همۀ اعضاء با همدیگه قهرند.

کی با کی قهره ؟

الف:  همه با همه

ب- همه با یکی

ج - یکی با همه

د- یکی با یکی




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - اسکورپان شیردل - ۱۳۹۰/۵/۱۹ صبح ۰۴:۳۹

(۱۳۹۰/۵/۱۸ عصر ۱۱:۲۷)سروان رنو نوشته شده:  

تنها فیلم جنگی ایرانیه که من CD شو دارم  و  دو سه بار دیدمش . خیلی خوب ساخته شده و هیچوقت هم فیلمی درباره جنگ به این حرفه ای ساخته نشد.

جناب سروان جان!

این عقابها با اون پرواز عقابها فرق میکنه. پرواز عقابها فیلمی ژاپنی بود در مورد خلبانان کامیکازه در جنگ جهانی دوم و نبرد پرل هاربر. هواپیمای زیرو هم یه جنگندۀ تک نفرۀ ساخت ژاپن بود که خلبانای ژاپنی با اون به رزمناوهای آمریکایی حمله می کردند و خودشونو به اون کشتی میزدند و غرقش میکردند. هواپیمای زیرو ساختار محکمی نداشت و خیلی از خلبانای ژاپنی که با اون پرواز می کردند از بین رفتند.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۵/۱۹ صبح ۰۹:۵۴

سروان رنو

کاپیتان ! این شعر از خودتونه ؟

کنار آب و ...

.

...

کاپیتان اسکای:

خاکِ من رو، با برادر دانا و خردمندم، آنتوان سنت اگزوپری از یه جا برداشتن! منتها اون شد نون سنگک دوآتیشه ی کنجدی قندی، ما شدیم نون بربری تافتونی! ها والٌا...!

ما، هردو، شیفته ی ادبیات، شیفته فن آوری، شیفته ی پرواز و شیفته ی آزادی هستیم!

روانِ برادرِ هم کابین ام شاد!

******

بله، این شعر از ماست باباجان!

دروغ چرا تا قبر آ آ آ آ ...، ریاح نباشه، ما ادبیات خوندیم و با عروض و قافیه و ردیف سر و کار داشته ایم! تو کابین، کنار دستمون، یک کاغذ قلم هست. هر موقع می رم رو اتوپایلوت دست به قلم می شم و یه بیان احساسی رو ثبت می کنم. جخ، اون بالا، اون بالا بالاها دنیا رو یه جور دیگه می بینی، به خصوص که تنها باشی و با خورشید و ماه دل بدی و قلوه بستونی! ها والٌا...!




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۵/۱۹ عصر ۰۱:۴۱

قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان )

جناب سروان جان!

این عقابها با اون پرواز عقابها فرق میکنه. پرواز عقابها فیلمی ژاپنی بود در مورد خلبانان کامیکازه در جنگ جهانی دوم و نبرد پرل هاربر. هواپیمای زیرو هم یه جنگندۀ تک نفرۀ ساخت ژاپن بود که ....

کم کم دارم حال می آم!

نه!!! بر و بچ دارن جوووون می گیرن!

اسکورپان! به خدا خیلی حرفه ای هستی!

آفرین! درود و صد درود!

صحنه ی آخر "پرواز عقاب ها" سوزوندن آخرین هواپیمای زیرو بود. زیرو بدون خلبان هاش هیچ چی نبود. یادمان باشد که همین جاپونی ها چه جنایاتی رو در چین و سرزمین های دور و برشون انجام دادن. جنگ رو اون ها شروع کردن و آخرش هم فیلمی ساختند که خودشون رو مظلوم جلوه بدن!

بیچاره خلبانانی که هیچ اراده ای از خودشون نداشتند و به خاطر اهداف یک مشت روان پرش جنگ طلب، کامیکازه می شدن!

********************




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - بانو - ۱۳۹۰/۵/۱۹ عصر ۰۳:۲۵

(۱۳۹۰/۵/۱۹ صبح ۰۴:۳۹)اسکورپان شیردل نوشته شده:  

این عقابها با اون پرواز عقابها فرق میکنه. پرواز عقابها فیلمی ژاپنی بود در مورد خلبانان کامیکازه در جنگ جهانی دوم و نبرد پرل هاربر. هواپیمای زیرو هم یه جنگندۀ تک نفرۀ ساخت ژاپن بود که خلبانای ژاپنی با اون به رزمناوهای آمریکایی حمله می کردند و خودشونو به اون کشتی میزدند و غرقش میکردند. هواپیمای زیرو ساختار محکمی نداشت و خیلی از خلبانای ژاپنی که با اون پرواز می کردند از بین رفتند.

ضمن تشکر از دوست گرامی اسکورپان عزیز

واژۀ کامیکازه (کامیکازی) از آن دست لغاتیست که با آن خاطره ها داریم... معمولا در بحثهای بزرگترها می شنیدیم که به آب و تاب از آن یاد می کردند...

به واقع خود این واژه در زبان ژاپنی "نسیم خداوندی" معنا می دهد. در سالهای دور گویا در حملۀ یکی از اقوام (احتمالا مغولها) به سواحل ژاپن، همه چیز دست به دست هم می دهد تا زمینه را برای شکست ملت ژاپن فراهم کند. اما ناگهان با دعای مردم، انگار بادی از سوی مخالف ناوگان مغول شروع به وزش می کند و در مقابل موجب تسریع کشتیهای ژاپنی می گردد و در یک جنگ عجیب و غریب و به مدد خداوند، ژاپن پیروز این مبارزه می شود. (چیزی شبیه حادثۀ صحرای طبس خودمان!)

در زمان جنگ جهانی دوم، نیروی هوایی ژاپن بارها در مقابل نیروی هوایی و دریایی آمریکا ایستادگی کرد اما، سرانجام دولتمندان این کشور دانستند که یارای برابری با هواپیماهای مدرن آمریکایی را ندارند. شجاعترین و به واقع تواناترین خلبانان ژاپن بایستی 250 کیلوگرم مواد منفجره را با هواپیما حمل می کردند و یا روی عرشۀ ناوهای آمریکایی سقوط می کردند و یا داخل دودکش این کشتیها. مردانی که شده بودند ساموراییهای دوران مدرن و برای هاراگیری آماده بودند! آئین شینتوی ملت ژاپن، آئین تقدس مام میهن است. برای پاسداری از این مادر، خودکشی امری بدیهی و افتخار آفرین تلقی می شود. مردان شجاع ژاپنی پس از درگیری در هوا با هواپیماها، (تازه اگر مهارت کافی می داشتند) باید خود را به ناو آمریکایی می کوبیدند وگرنه سقوط در دریا و یا منهدم شدن توسط تیربارهای آمریکایی در انتظارشان بود. خلبانانی که صرفا برای عملیات کامیکازی آموزش می دیدند، چون می دانستد که غایت این اقدام چیزی جز مرگ نخواهد بود، صرفا نواری سپید بر پیشانی می بستند و به ناوگان دشمن حمله ور می شدند.... مردانی که می شدند نسیم خداوندی برای پیروزی میهن.

دختران محصل ژاپنی، برای خلبان شجاع کامیکازی گل تکان می دهند...

ایثار، شجاعت یا .... نیاز به نقد بیشتر آئین مورد پذیرش؟! نمی دانم! اما ماجرایی ساده نیست....

بامهر... بانو




هواپیما و سینما 2 - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۵/۱۹ عصر ۰۴:۱۲

بانو، به جمع دوست داران هواپیما و سینما خوش آمدید!

اطلاعات خوبی را در اختیار گذاشتید. تنها این نکته می ماند که برخلاف نظر معمول، کامیکازه ها kamikaze خلبان های حرفه ای نبودند.       

آن ها سربازان تازه کاری بودند که یک روزه آموزش می دیدند و پس از این آموزش کوتاه راهی آسمان می شدند.



در یکی از نبردها یکی از خلبانان ژاپنی متوجه نقطه ضعف ناوشکن های آمریکایی، یعنی دودکش های آن ها شد و با هواپیمایش به درون آن پرید. از آن پس این ایده رواج گرفت و از نهضت تبدیل به نهاد شد. سربازانی که یک روزه آموزش می دیدند و پس از یک شب خوش گذرانی، روز بعد به آسمان می رفتند. بسیاری از آن ها هرگز به مقصد نمی رسیدند. کسانی که به نزدیکی ناوگان ها می رسیدند به راحتی به دست تیربارچی ها شکار می شدند. در پایان جنگ سهم بسیار اندکی از تلفات ناوگان آمریکایی به کامیکازه ها بر می گشت.

به همین دلیل در فیلم "پرواز عقاب ها" هرگز نامی از کامیکازه نمی شنویم، البته به شکل یک نهاد سازمان یافته و دولتی! بلکه در چند صحنه از فیلم به ابتکار خود خلبان چنین صحنه هایی چیده شده است. این فیلم صد در صد سیاسی است و در صدد پاک کردن جنایت سوء استفاده از احساسات ملی و اعتقادی مردم ژاپن!

در هر حال ایده ی کامیکازه، پایه گذار تروریست نوین شد و در هر جای جهان آدم هایی پیدا شدند که با تن سپردن به مرگ، دیگران را به خاک و خون کشیدند.

کوبیدن هواپیماها به ساختمان های تجارت جهانی نیز،  ادامه ی روند کامیکازه بود.

شیفتگان بازی های کامپیوتری، Call Of Duty5، که بازسازی صحنه هایی از جنگ جهانی دوم است را می شناسند. بسیاری از سکانس های معروف فیلم های سینمایی همچون "دشمن پشت دروازه ها" در این بازی گنجانده شده است. در این بازی شما با هواپیمای خود، با حجم انبوهی از کامیکازه ها روبرو می شوید که باید آن ها را از روی ناوشکن های خودی، دفع کنید.

می ماند آخرین نکته: آیین مردم ژاپن "شینتو" است. در آیین شینتو هر شیء و جسمی جاندار است. برای همین ژاپنی ها به دست ساخته های خود نیز به عنوان موجود زنده نگاه می کردند.

یک هواپیمای زیرو، همانند صاحبش یک موجود زنده بود و خلبان به راحتی با هواپیمایش انس می گرفت و با آن همدم می شد و تا آخرین نفس می تاخت!

******

بانو! این جمله ی آخری شما جای اندیشه ی بسیار دارد:

"ایثار، شجاعت یا .... نیاز به نقد بیشتر آئین مورد پذیرش؟! نمی دانم! اما ماجرایی ساده نیست...."

******

دوست و برادر گرامی ام سروان رنو، پلیس کافه! حالا که فکر می کنم، می بینم فیلم های بسیاری با حضور هواپیما حتی به عنوان یک کاراکتر صاحب نقش، ساخته شده است! شاید بتوانیم یک بخش تازه به نام "هواپیما و سینما" را بازگشایی کنیم! دیدگاه شما چیست؟ چایی سرد نشه!  اسکورپان! قربون دستت! اون پر پیازو بده این ور سفره! ها والٌا، ...گوش کوب کجاست؟ کی می خواد بابا بشه و گوشت ها رو بکوبه!




RE: هواپیما و سینما - دن ویتو کورلئونه - ۱۳۹۰/۵/۱۹ عصر ۱۱:۱۵

(۱۳۹۰/۵/۱۸ صبح ۰۷:۵۹)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

یه فیلمی بود توی دوران نوجوانی دو سه بار رفتم دیدنش. ژاپنی ها ساخته بودن! درباره ی هواپیماهای زیرو، کسی اسمش رو یادش هست؟ اگه هست یه خبر به ما بده!

درود ...

همونطور که دوستان فرمودن فیلم نمایش داده شده در ایران با نام (( پرواز عقاب ها )) برگرفته از ماجرای واقعی زندگی خلبان ژاپنی (( شوئیچی یامادا )) ...

سرنگون کننده هفتاد هواپیمای جناح خصم به تنهایی و مشارکت در سرنگون کردن قریب به 40 هواپیمای دیگر ...

متوفی در سوم اوت سال 1945 در حین نبرد ...




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - سروان رنو - ۱۳۹۰/۵/۱۹ عصر ۱۱:۲۴

"اگر من سروان رنو نبودم , اگر اینجا نبودم , شاید خلبان می شدم  ! "

- خلبانی هواپیماهای جنگ دوم هم عالمی داشته. هواپیماهای امروزی به دلیل اینکه همه چیزشون پیچیده و کامپیوتری شده , دیگه اون حس و حال قدیمی رو نداره.  حتی دیگه نیازی به نشونه گیری و دنبال کردن هواپیمای دشمن ( که هیجان انگیزترین بخش نبرد هوایی بود ) نیست. کافیه دکمه قفل شدن موشک رو بزنی و بعد همه چیز رو می سپاری دست حضرت کامپیوتر و جناب رادار . خلاصه اگر بنده در زمان جنگ جهانی در اروپا حضور داشتم احتمال اینکه خلبان بشم زیاد بود. از دوران نوجوانی کلی مجله در مورد هواپیما و پرواز و این خیالات باطل دارم ! [تصویر: www_MyEmoticons_com__fishing.gif]

و اما بعد ...

زیرو  اولش که اومد بر هواپیماهای حریف برتری قابل توجی داشت . هم از نظر سرعت و هر بُرد و هم چالاکی. اما بعد از چند سال آمریکایی تونستن هواپیماهایی مثل P-47 و P-51 بسازن و زیرو ها رو قتل عام کنن. ژاپن هم به دلیل کمبود مواد اولیه و پایین تر بودن تکنولوژی , تا آخر جنگ نتونست هواپیمای جدیدتر و بهتری به میدان بیاره. قدرت تیربار زیرو هم دیگه حریف بمب افکن های غول پیکری مانند B-17 ( ملقب به دژ پرنده ) نمی شد تا جاییکه خلبانان ژاپنی اینقدر عصبانی می شدن که این اواخر دیگه با کله می رفتن تو سینه بمب افکن ها و کشتی ها ! خلاصه مبتکر اولین عملیات انتحاری همین ژاپنی های چشم بادامی دوست داشتنی بودن.

داستان معنی کلمه کامیکازه که بانوی عزیز گفتن دقیقا همون باد الهی است که کشور ژاپن رو از حمله بزرگ قوبلای خان نجات دارد. قوبلای خان که مقتدرترین بازمانده چنگیز بود ( حتما اسمش رو در کارتون مارکوپولو شنیدید ! ) قصد داشت با بزرگترین ناوگان دریایی , کشور ژاپن رو فتح کنه اما وزش باد و طوفانی عظیم , کل ناوگانش رو نابود کرد و کشور ژاپن رو از شکست قطعی نجات داد. ژاپنی ها هم قصد داشتن با الهام از همون باد الهی جلو پیشروی ارتش آمریکا رو بگیرن که دیدن ای بابا این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست !

آقا بحث همینجا خوبه. بعدا که به نتیجه رسید می تونیم جداش کنیم و در تاپیک علم و دانش ببریمش . فعلا قهوه خونه رو همینجوری ادامه می دیم.  راستی اولین فیلم بزرگ جنگ هوایی فرشتگان جهنم نیست ؟ همونی که در فیلم هوانورد ( داستان زندگی هاوارد هیوز ) در موردش بحث میشه.

 




هواپیما و سینما 3 - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۵/۲۱ عصر ۰۳:۴۱

(۱۳۹۰/۵/۱۹ عصر ۱۱:۲۴)سروان رنو نوشته شده:  

"اگر من سروان رنو نبودم , اگر اینجا نبودم , شاید خلبان می شدم  ! "

سروان!!! کوتاه بیا!

(۱۳۹۰/۵/۱۹ عصر ۱۱:۲۴)سروان رنو نوشته شده:  

راستی اولین فیلم بزرگ جنگ هوایی فرشتگان جهنم نیست ؟ همونی که در فیلم هوانورد ( داستان زندگی هاوارد هیوز ) در موردش بحث میشه.

آقا، آدم پولدار، فقط هوارد هیوز، ... یه زندگی پر از هیجان و شور و حادثه و عاطفه و ...! بی ناز  و ادا و اطوارای آدمای پولدار، ...!

وقتی به هوارد نگاه می کنی، می فهمی زندگی یعنی چه!

اگه خیام هوارد رو می دید می گفت:

ها! همین! انگار که نیستی چو هستی مثل همین بابا، خوش باش!


تازه شروع کرده ام به مطالعه ی زندگی این بابا!

اهل اختراع، شور و حال، عشق و صفا، جنغولک بازی، شلوغ کاری... فکر می کنم یه جورایی شبیه استاد بی همتای خودم ارنست همینگوی! (رفع مقامه و عز کلامه)

هنوز حتی فیلم هوانورد را هم ندیده ام ولی راستش از زندگی اش خوشم آمد. فیلم بسازی، بیمارستان بسازی، ...، هواپیما بسازی، بعد باهاش، با دست پرورده ی خودت،  پربکشی به آسمون! این یکیش! هواپیمای XF-11 توش نشسته و حال دنیا رو می بره!

البته بعدش هم با مخ بیای روی زمین! راستش این هم با حاله! یه جورایی!

این حادثه ای است که موجب آسیب دیدگی شدید هوارد شد!

این آدم ها وقتی می میرن می گن:

"خوب این هم دنیا! ته اش را در آوردیم! حالا بریم دنیای بعدی!"

جخ! خیال می کنی بازیه که مرحله به مرحله پیش برن!

*****************************

سروان گرامی و والا مقام! (دام ظله العالی فی راس الکافه الکلاسیکیه، فی الدنیا و الآخره!)

اولین نبرد هوایی واقعی در جنگ جهانی اول بین دو تا هواپیمای انگلیسی و آلمانی رخ داد.

وقتی به هم رسیدند دیدن نمی شه به همین راحتی از کنار هم بگذرن.

نه مسلسلی داشتند و نه بمبی!

رولوراشون رو کشیدن و به هم شلیک کردن!

بنگ بنگ!

فکر کن!!! هواپیما و رولور!!!؟

با مزه اینجاست که دوست گرامی آلمانی شما پا به فرار گذاشت و رفت که رفت!

دست خوش!

داشته باشین سروان تا بعد... ! کافه چی! این آش جوش بره ی ما چی شد؟ دوغ تلمی یادت نره وا!!! بفرما سروان، یخ کرد! از دهن افتاد. حالا فرار کرده که فرار کرده! فدای یه تار موی شما! بخور بابا! ...




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - دزیره - ۱۳۹۰/۵/۲۲ صبح ۱۱:۳۶

باتشکر از جناب کاپیتان اسکای که بحث جالب و پر هیجان "هواپیما و سینما" را مطرح کردند.

یکی از بی نظیرترین و سخت ترین عملیاتهای جنگی وهوایی دنیا،عملیات اچ3 بوده است.عملیاتی که در فروردین 1360 از سوی نیروی هوایی ایران بر روی پایگاه هوایی الولید عراق در مرز اردن انجام شد.

در این عملیات 8 فانتوم ایرانی با پرواز طولانی مدت بر روی خاک عراق، کلیه هواپیماهای موجود در اچ 3 را نابود کردند.در این راه مشکلات بسیاری وجود داشته یکی رادارهای عراقی، که هواپیما هارا مجبور می کرده در ارتفاع پایین حرکت کنند و دیگری مسافت طولانی که نیاز به سوخت گیری چند باره فانتومها را موجب می شده ان هم از یک بوئینگ ، که امکان همراهی با انها را نداشته .

به هر حال نیروی هوایی ایران به نحو فوق العاده ای از پس این مشکلات برامد و نام این عملیات در زمره خارق العاده ترین عملیات های هوایی دنیا ثبت شد.

درسال 1373 ، فیلم حمله به اچ3 به کارگردانی شهریار بحرانی ، ساخته شد و از جشنواره فیلم فجر ان سال ، جوایزی را دریافت کرد.

اطلاعات کاملتر راجع به این عملیات را  اینجا ، حتما بخوانید.

                                                                                 




v1 و کل کل با اسپیدفایر - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۵/۲۵ عصر ۰۴:۲۳

اولین موشک های بالستیک جهان V1 - اگر بخواهیم موشک های سه هزار سال پیش چینی ها را ندیده بگیریم-.

بر خلاف زیروها، این ها  هواپیماهای کوچک و بی سرنشینی بودند که برای رسیدن به مقصد برنامه ریزی شده بودند. چه چیزی می توانست جلوی این مهاجمان بی سرنشین را بگیرد؟ پرنده ای خشمناک و با قابلیت انفجار و با سرعت بالا!

اولین بار برای مبارزه با V1 ها و V2 ها بود که تکنولوژی سایبرنتیک یا همان پیشگویی علمی شکل گرفت. این که با سرعت بتوانیم محاسبه کنیم که چنین پرنده ای با چنین سرعتی کی و کجا به زمین خواهد خورد و برای آن آماده باشیم.

سایبرنتیک و سایکو سایبرنتیک دنیای بزرگی است و جای بحث و گفتگو زیاد دارد ولی برنده ی واقعی این مبارزه Spitfire است، هواپیمای دوست داشتنی من!


آیا اسپید فایرها مثل زیرو خودشان را به این موشک ها می کوبیدند؟ نه!

جایی که خِرَد هست نیازی به بی باکی نیست! (این جمله سند بخورد به نام کاپیتان)

اول بار یک خلبان باسواد اسپیدفایر با یک V1 رودررو شد. خوب می دانست که این پرنده ی بی سوار به زودی به زمین می خورد و خساراتی به بار می آورد. او خودش را به V1 رساند و به آرامی به موازات آن پرواز کرد. آن گاه بال خودش را زیر بال V1 با فاصله کمی قرار داد و یک اختلاف فشار زیر بال موشک بوجود آورد. به همین سادگی و به همین خوشمزگی موشک از مسیر خودش منحرف و سرنگون شد!

نمی دانم چه تعداد موشک به این شکل سرنگون شد فقط همین قدر می دانم که سواد چیز خوبی است!




آیا "بال ها" اولین فیلم سینمایی نبرد هوایی است؟ - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۵/۲۵ عصر ۰۷:۱۸

(۱۳۹۰/۵/۱۹ عصر ۱۱:۲۴)سروان رنو نوشته شده:  

راستی اولین فیلم بزرگ جنگ هوایی فرشتگان جهنم نیست ؟

با درود به سروان گرامی، هر چند که مدتی است از ایشان جز، دکمه ی تشکر اثری در دست نیست!

اگر فیلم سفر به ماه ژرژ ملی یس را اولین فیلم پرواز به آسمان، در نظر نگیریم، "wings" بال ها، 1927 به کارگردانی ویلیام ولمن، شاید اولین فیلم در ارتباط با پرواز و هواپیما آن هم از نوع جنگی  باشد.


لینک مرتبط در سینما کلاسیک طلایی

این، از آن فیلم های با ارزش تاریخ سینماست



این هم نظر IMDB

دو خلبان  که به دختری دل بسته اند در نبرد هوایی، رقابتشان بدل به دوستی می شود. با رسیدن خبر کشته شدن یکی دیگری با هواپیما به دشمن هجوم می برد در حالی که این دوست اوست که هواپیمای دشمن را غنیمت گرفته و باز می گردد ... .



این، از مشهورترین و جریان سازترین فیلم های صامت است. صحنه های هوایی خوب و گاهی تکان دهنده اند و کارگردان ویلیام ولمن برای برخی صحنه ها تا پنجاه بار برداشت داشته است.

 نام گری کوپر هم در پوستر تبلیغی هست!

فیلم "فرشتگان دوزخ" در همین سال 1927 به شکل صامت رقم خورد. اما ساخت این فیلم تا  1930 طول کشید و بسیاری از صحنه ها بازسازی و صداگذاری  شد.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - اسکورپان شیردل - ۱۳۹۰/۵/۲۸ صبح ۱۰:۱۴

یکی دیگر از فیلمهایی که در مورد هواپیما ساخته شده ، فیلمی است با عنوان Reach for the Sky-1956 با بازی کنت مور و موریل پاولوف و به کارگردانی لوئیس گیلبرت (همان کارگردان معروف فیلمهای جیمز باندی مون ریکر و جاسوسی که دوستم داشت). این فیلم که چندین بار از تلویزیون خودمان هم پخش شد ( و یادم نیست به چه اسمی) ، به زندگی و خاطرات خلبان معروف و بدون پای انگلیسی – داگلاس بدر – و شرح عملیات متهورانه او در جنگ جهانی دوم می پردازد. مردی که به تنهایی آلمانها را به ستوه درآورد و در بسیاری از نبردهای هوایی بر علیه آلمانها پیروز شد و به تنهایی 11 فروند از هواپیماهای آلمانی را منهدم کرد.

Reach for the Sky (1956)

 

داگلاس بدر که بود؟

 

سر داگلاس رابرت استوارت بَدِر Douglas Robert Steuart Bader در سال 1910 در لندن به دنیا آمد. در سال 1928 در سن 18 سالگی به نیروی هوایی سلطنتی بریتانیا (RAF) پیوست و در سال 1931 گواهینامه خلبانی را دریافت کرد. در دسامبر همین سال وقتی با هواپیمای آموزشی و ظاهرا به دلیل کری خواندن با دوستانش مشغول شیرنکاری و حرکات آکروباتیک بود کنترل هواپیمایش را از دست داد و به زمین برخورد کرد. او سریعا به بیمارستان سلطنتی برکشایر منتقل شد . هر دو پای او بدلیل مصدومیت شدید –یکی از بالای زانو و دیگری از پائین زانو- قطع شدند. تا مدتها امیدی به بهبودی او نمیرفت و برای تسکین درد شدید به او مورفین تزریق میشد . اما سرانجام حالش رو به بهبودی رفت و برای ادامه معالجات به بیمارستان نیروی هوایی سلطنتی در آکس بریج منتقل شد. در آنجا کم کم توانائیهای خود را بدست آورد و همچنین برایش یک جفت پای مصنوعی مخصوص درست کردند تا بتواند به کمک آنها راه برود . البته در آن دوران تکنولوژی تولید پای مصنوعی به خوبی امروز نبود و او ناچار بود هربار برای پوشیدن این دو پا ، کلی بند و ریسمان و سگگ را به خود وصل کند. بطوریکه نصف شبها رفتن به دستشویی برای او عذاب محسوب میشد! اما کم کم با تمرین و ممارست فراوان به این دو پا عادت کرد و توانست با آنها راه برود ، رانندگی کند ، گلف بازی کند و حتی برقصد!

در طی دوره نقاهت او با دختری آشنا شده که در یک کافه به عنوان پیشخدمت مشغول بکار بود. این آشنایی خیلی زود رنگ عشق به خود گرفت و بَدر تصیم گرفت با این دختر که تلما ادواردز نام داشت ازدواج کند.

بعد از بهبود حالش او تصمیم گرفت دوباره به نیروی هوایی سلطنتی برگردد و بدین منظور درخواستی نوشت. در ابتدا درخواست او پذیرفته شد و صلاحیت او مورد تایید قرار گرفت اما در آوریل 1933 تاییدیه او در موقع تجدید نظر نقض شد و به او اطلاع دادند که نمی تواند به عنوان خلبان به نیروی هوایی سلطنتی برگردد.

بعد از اینکه بدر جواب رد شنید از نیروی هوایی سلطنتی بیرون آمد و در شرکت نفتی Asiatic Petroleum  (کمپانی "شل" امروز) یک شغل دفتری بدست آورد و در اکتبر 1933 با تلما ازدواج کرد.

6 سال بعد و با آغاز جنگ جهانی دوم ، بدر جزو معدود کسانی بود که از شروع جنگ خوشحال بود! بریتانیا به تمام خلبانانش نیاز داشت و اینبار دیگر درخواست بدر رد نشد. او دوباره شروع به پرواز کرد و چون 8 سال بود که پرواز نکرده بود و در این مدت هواپیماهای جدیدتری به صحنه آمده بودند ، به کمی زمان نیاز داشت تا بتواند دوباره پرواز کند . در آن زمان هواپیماهای معمول نیروی هوایی سلطنتی ، هواپیماهای هریکن و اسپیت فایر بودند و بدر خیلی زود توانست در پرواز با اسپیت فایر و هریکن مهارت خود را بدست آورد. او در موقع نبردهای هوایی ، دست به حرکات آکروباتیک و خطرناک میزد و با این حرکات نام خود را در بین خلبانان خودی و ترس خود را در دل خلبانان آلمانی جای داد. در سال 1940 او موفق به دریافت نشان "صلیب پرواز" شد. اسکادران او تا آن زمان در 62 نبرد هوایی پیروز شده بود. او موقع پرواز همانند گلادیاتورها نواری بلند به دم هواپیمای خود می بست  تا خلبانان دشمن بدانند با که طرفند و در واقع با این کار روحیه آلمانها را خراب میکرد.

 اسپیت فایر

در 9 اوت 1941 ، بدر با هواپیمای اسپیت فایر خود جهت انجام یکی از عملیاتهای (عملیاتها اشتباه است چون عملیات خودش جمع است اما این کلمه در همه جا مصطلح شده و به خاطر همین من هم از آن استفاده کردم)  هجومی خود بر فراز ساحل فرانسه به پرواز درآمد تا هواپیماهای دشمن را پیدا و شکار کند. درست موقعی که اسکادران او آرایش چهارتایی (صلیبی) به خود می گرفتند ، 12 فروند هواپیمای مسراشمیت Bf 109 تقریبا در 3-2 هزار پایی پایینتر از آنها مشاهده  شد که در همان جهت آنها پرواز می کردند. بدر خیلی سریع به سمت آنها شیرجه رفت و در همان حالت شیرجه ، به سرعت تیربار خود را بسوی آنها نشانه گرفت.  در همان حال متوجه شد از دوستانش جدا مناده و در حال حاضر تنهاست و دودل بود که آیا به پایگاه برگردد یا برای مواجهه با سه جفت هواپیمایی که در دو مایلی او قرار داشتند آماده شود. سرانجام به سمتشان هجوم برد و یکی از آنها را با شلیک رگبار از فاصله ای نزدیک از بین برد. در حالیکه آماده میشد به سمت دومین مسراشمیت هجوم ببرد ، دود سفیدی را از هواپیمایش مشاهده کرد و فهمید که مورد اصابت واقع شده است.

 مسراشمیت

او معتقد بود که موقعی که مشغول حمله به دو هواپیما بوده از دو هواپیمای دیگر غافل مانده و آندو از سمت دیگر به او حمله کرده اند اما خیلیها معتقدند که او اشتباها مورد اصابت آتش یک هواپیمای خودی قرار گرفته است. بهرحال او متوجه شد که هواپیمایش در حال کم کردن ارتفاع است و عنقریب است که با زمین برخورد کند و منفجر شود. او به سرعت دریچه کابین خلبان را باز کرد ، کمربندش را هم آزاد ساخت و آمادۀ پرش شد. اما متاسفانه در این هنگام بند یکی از پاهایش داخل کابین به جایی گیر کرد و او هرچه زور میزد نمیتوانست خود را رها سازد. بدر که مرگ را نزدیک میدید با تقلای فراوان بالاخره توانست بندهای پای مصنوعیش را باز کند و با جا گذاشتن آن در کابین خود را رها سازد . بلافاصله از هواپیما بیرون پرید و بعد از چند ثانیه چترش را باز کرد. ناگهان متوجه شد که با چه خطری مواجه است یک پایش در کابین جا مانده بود و او باید روی یک پا فرود میامد که کاری بود بسیار خطرناک و حتی احتمال مرگ را برای او در بر داشت. وقتی به زمین برخورد کرد او از هوش رفت و در بیمارستان آلمانها به هوش آمد. آلمانها با بدر با احترام برخورد کردند و او را تحت درمان قرار دادند و حتی به او اجازه دادند از یونیفرم نظامیش استفاده کند و هر روز افسران و خلبانان آلمانی به ملاقات او می آمدند و با او صحبت می کردند.

پای مصنوعی او بعدها در یک مزرعه پیدا شد که از بین رفته بود و قابل استفاده یا تعمیر نبود. از این رو آلمانیها به انگلیسیها پیغام دادند که یک پای مصنوعی دیگر برای بدر بفرستند. هرمان گورینگ شخصا چراغ سبز این عملیات را صادر کرد. انگلیسیها پای مصنوعی جدید بدر را با یک بمب افکن ، فرستادند و آن را در محل از پیش تعیین شده با چتر نجات پایین فرستادند.

در دورانیکه بدر در بیمارستان بود یکبار اقدام به فرار کرد. یک خدمتکار فرانسوی که در بیمارستان سنت اُمر کار میکرد سعی کرد با نیروهای انگلیسی تماس بگیرد تا تمهیدات لازم را برای فرار بدر آماده کنند. یک زن و شوهر محلی نیز قول دادهبودند که بعد از فرار بدر از بیمارستان ، برای او مامنی فراهم آورند تا موقعی که بدر بتواند از خط مرزی عبور کند. آنها هرشب پسرشان را میفرستادند تا پشت دیوار بیمارستان کشیک بکشد. نقشه فرار موفقیت آمیز بود و بدر توانست به کمک ملحفه برای خود طنابی درست کند و از پنجره اتاقش بگریزد و به کمک پسر آن زوج روستایی خود را به پناهگاه برساند. اما متاسفانه زن دیگری در بیمارستان آنها را لو دادو آلمانها بدر را که در باغی پنهان شده بود پیدا کردند و او را دستگیر کردند. آن زوج پیر و خدمتکار بیمارستان را هم برای کار اجباری به آلمان فرستادند. پس از پایان جنگ آن زن خبرچین توسط نیروهای فرانسوی دستگیر و به 20 سال زندان محکوم شد. پس از دستگیری بدر ، آلمانها پاهای مصنوعی و لباس بدر را از او گرفتند اما پس از مدتی بدلیل فشار مقامات بالاتر و همچنین اعتراض افکار عمومی آنها را پس دادند.

بدر پس از مداوا در بیمارستان به قلعه کلدیتز منتقل شد و تا پایان جنگ چون خاری در چشم آلمانها بود. او چندین بار اقدام به فرار کرد و همواره باعث دردسر برای آلمانها بود.

سرانجام در 15 آوریل 1945 ، داگلاس بدر توسط ارتش آمریکا آزاد شد و به انگلستان برگشت. در آنجا مورد تقدیر فراوان قرار گرفت و شغل و رتبه ای برای او در نیروی هوایی سلطنتی در نظر گرفته شد. در دهه 1950 یک کتاب و یک فیلم از زندگی او ساخته شد. او همچنان به پرواز ادامه داد و در سال 1976 به لقب "سر" مفتخر گشت. او تا سال 1979 که بیماری مانع او شد به پرواز خود ادامه داد و سه سال بعد در سپتامبر 1982 بر اثر سکته ناگهانی درگذشت.

پ ن : منبع من برای نوشتن این مطلب ویکی پدیای انگلیسی و همچنین آنچه که از کتابی که سالها پیش در این مورد خوانده ام به یادم مانده ، می باشد. نام این کتاب سرگذشت یک خلبان بدون پا نوشته آلن سرداگ انگلیسی و با ترجمۀ زنده یاد ذبیح الله منصوری است.




امروز دوازده تا بیشتر نکشتیم! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۶/۲ عصر ۰۱:۰۲

(۱۳۹۰/۵/۱۹ عصر ۱۱:۲۴)سروان رنو نوشته شده:  

هواپیماهای امروزی به دلیل اینکه همه چیزشون پیچیده و کامپیوتری شده , دیگه اون حس و حال قدیمی رو نداره.

... صبح از خانه بیرون می آد، با خانوم بچه ها خداحافظی می کنه، می ره اداره! پای کامپیوتر می شینه و دکمه ی استارت رو می زنه! ... ظهر خوش تیپ و سرحال بر می گرده خونه!

خانوم می پرسه

-: "ها! چه خبر؟"

-:" هیچ چی! امروز دوازده تا بیشتر نکشتیم!"

-:"دیروز که بیشتر کشته بودید؟"

-:"دیروز غافل گیرشون کردیم!"

همین!

کو اون شور و حال یکه و تنها توی اسپیدفایر نشستن و مثل یکه سوار غرب به دل دشمن زدن!؟

****

اگه می خواهید حس و حال پرواز رو با زیرو توی پرل هاربر داشته باشید و با هواپیمای دلخواه خودتون توی بسیاری از هواپیماهای جنگی جنگ جهانی دوم مبارزه کنید و یا با ناوشکن و زیردریایی به دل دشمن بزنید و حماسه بیافرینید و اگه اهل بازی هستید، بازیBATTLESTATIONS PACIFIC رو پیشنهاد می کنم! این گیم، بر اساس صحنه های واقعی جنگ جهانی دوم طراحی شده و برای علاقمندان به WWII، یه جور تجربه ی رودرروست!

یه بازی که با روحیه جنگنده بازهای WWII خیلی سازگاره!

باز یکی نگه اینجا کافه کلاسیکه،... ها! می دونم! تجربه ی شبیه سازی فیلم های "پرواز عقاب ها" و "پرل هاربر" و ... خودش یه حس و حال کلاسیک به آدم می ده!




RE: امروز دوازده تا بیشتر نکشتیم! - سروان رنو - ۱۳۹۰/۶/۵ صبح ۱۲:۰۹

(۱۳۹۰/۶/۲ عصر ۰۱:۰۲)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

... صبح از خانه بیرون می آد، با خانوم بچه ها خداحافظی می کنه، می ره اداره! پای کامپیوتر می شینه و دکمه ی استارت رو می زنه! ... ظهر خوش تیپ و سرحال بر می گرده خونه!

آره . جنگ های امروزی هم حسابی بچه بازی شده ها . پس معلوم شد که پشت پرده ساخت بازیهایی مانند هواپیمایی آتاری چه بوده ؟  پس اینا یواشکی  داشتن بچه های خودشون رو برای همچین روزهایی آماده می کردن.   ای امپریالیست های جهانخوار !

(۱۳۹۰/۵/۲۵ عصر ۰۷:۱۸)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

... مدتی است از ایشان جز، دکمه ی تشکر اثری در دست نیست! ...

ای بابا مگه شما از اوضاع حساس شمال آفریقا خبر ندارید. این روزها حسابی درگیر هستیم . اینجا  هم قبلا گفته بودم .  رفاقت قدیمی و خلاصه خودتون واردین که .... ادای دین ... فعلا هم که چند روزه ما رو توی این تونل های زیر زمینی اش حسابی در به در کرده .متاسفانه خیلی کله شقه. بار قبل بهش گفتم ول کن برو ؛ اما گوشش بدهکار نیست . می خواد ادای عمر مختار رو در بیاره  اما مشکل اش اینه که مصطفی عقادی در کار نیست که درست هدایتش کنه !

(۱۳۹۰/۵/۲۵ عصر ۰۴:۲۳)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

... ولی برنده ی واقعی این مبارزه Spitfire است، هواپیمای دوست داشتنی من!

آخه شما با اسپیت فایر چه شانسی در برابر مسراشمیت Me-262 داشتید ؟ حیف که آخر جنگ همه کارخونه های ما نابود شد و دیگه بنزینی برای هواپیماها نداشتیم.  




خوش آمدگویی به سروان! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۶/۵ عصر ۰۳:۱۶

سروان گرامی و بلند مرتبه! (دامت کَل کَلُه)

مراتب تاسف ما را از بابت سرنگون شدن دوست و رفقای گرامی اتان بپذیرید. taeed

راستش گمان بردیم که رایش سوم سَقَط شده و ویشی رو پیشی برده و شما هم رفته اید به دنبال نخود سیاه. 

دوست عزیز

گاهی به نگاهی دل ما شاد نما

ما که غریبه ایم و جرات خوش و بش با هیچکس جز شما رو نداریم. یکی دوباری آمدیم با دوستان کل بریم که چنان برجکمان را زدند که کابین و مابین مان یکی شد و اسپید فایرمان در فایر سوخت و جاتون خالی اگه دو سه تا از بروبچ مثل اسکورپان و بانو و دن ویتو و دزیره و... نبودند سَقَط شده بودیم و آمده بودیم خدمت جنابعالی دنبال همان نخود سیاه!

بعدشم مثل یک بچه مثبت نشستیم و کارای ارزشمند بچه ها رو خونیدیم و جیک نزدیم.:eee43

حالا...

یکُم: باید بگم کلی صفا کردیم با خوندن جعبه ی پیام صفحه های یک تا پنج!

چه ذوقی توی بال های شما جمع شده بود! این صفحه ها مثل یه جور قانون اساسی، ساختار و پیکره بندی کافه رو به خوبی نشون می ده! می شه بگین مال چند وقت پیشه؟


....<سروان رنو> آزمایش صفحه چت ....یک دو سه آزمایش!!!....

نقل از جعبه ی پیام

********

دوم: مسراشمیت ME-262؟؟؟khandekhandekhandekhandekhandeنکنه همون جت ام ئی جنگی آلمانی ها رو می گید؟ نکنه شوخی می کنید؟ دروغ اول آوریل! هنوز که آوریل نشده!

این جوجه جنگنده ی جت! با وجود اول بودن در بسیاری از موارد به دلیل مشکلات زیاد فنی و مهندسی، سال ها گوشه ای خاک خورد تا 1944 ، مشکل موتورها در این سال ها حل نشد و آخرش هم کمترین تاثیری در WWII نداشت! این جت بی ترمز فرصت زیادی برای عرض اندام پیدا نکرد و بیشتر فرصتی برای پیروزمندان جنگ بود تا آن را کارشناسی کنند و مدل های بی عیب خود را با الگوبرداری از آن بسازند. رایش سوم پس از مدتی کوتاه، صد تا از این جوجه جت های مدعی  را از دست داد! شک ندارم که اگر فرصتی پیدا می کردند و مدل ME 262B را توسعه می دادند و ترمز هوایی را برایش طراحی می کردند، به خاطر پروازهای شبانه اش و دونفره بودنش ایده آل می شد، اما آخرش کار به جایی رسید که اون رو کنار گذاشتن و یه هواپیمای چوبی جاش ساختن! گرفتید؟ رایش سوم و هواپیمای جنگنده ی چوبی! شاید هم به خاطر جیره بندی بنزین!


این هواپیمای چوبیِ آلمانی از سکو به سمت هواپیماهای دشمن شلیک!!! می شد (خلبانِ بدبخت!!!) و بعد دماغه اش کنده می شد و بیست و چهار گلوله از جای دماغ شلیک می کرد و سپس هواپیما به زمین می افتاد! (گودبای!) خلبان باید با چتر می پرید بیرون، هر بار!!! حالا چه جوری؟ ... معلومه! با مخ! صدها رحمت به زیرو! رایش به چه فلاکتی افتاده بوده!

(چقدر خوب می شد برای ماشین ها هم همچی فکری بکنن! به خاطر جیره بندی بنزین! )

این گلایدر، ضدهوایی، اُپل تمپو لکنته، خلبان کِش، خلبان کُش، هواپیمای جنگی یک جور ناسزا به صنعت آلمانه! یکی از بدترین ساخته های دست بشر! اما رایش سوم تصمیم گرفت اون رو جایگزین ME-262 کنه! گرفتین! جایگزین!!!

اما

اسپید فایر عقاب آسمان انگلستانه! خوشگل، کارایی بالا، بی ادعا، پرکار و عاشق!!! ها والٌا...

از شوخی گذشته، چون کافه کلاسیکه، یه هدیه ی کلاسیک، مجموعه ی فیلم توپ و عالی از جنگ جهانی دوم! به راستی بی هماننده، یادگاری از کاپیتان به سروان و بر و بچ کافه! خدا کنه اینترنتتون زغالی نباشه!

 Critical Past

با نصب Internet Download Manager بسیاری از فیلم ها رو می تونید زمان پخش دانلود کنید ولی در اصل دانلودش پولیه!

راستی سروان! جای فیلم های مستند کلاسیک، توی کافه خیلی خالیه! ما فیلم های کلاسیک خیلی مهمی داریم که می شه راجع بهش تو کافه حرف زد.




آشنایی با ناتر، اوج تکنولوژی رایش سوم - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۶/۹ صبح ۱۱:۰۵

نقل این هواپیمای چوبی شد، دلم نیامد با این عفریت:eee2 آشنا نشید.

Bachem Ba 349B-1 Natter

Bachem Ba 349B-1 Natter

یک مثلی بین ما خلبان ها هست که:

"هواپیمایی که نمای خوبی داره، خوب می پره!"

این هواپیما نیست، یک کابوس شبانه است.tajob

به چهار گام پرواز با این عفریت توجه کنید:

حالا هی گیر بدین به زیرو!asabi

حالا هی پز ME 262 رو بدین!khande

این چهره ی واقعی رایش سوم و آرزوهای برباد رفته ی یک دیکتاتورِ نژادپرست خودکامه است.

چنین دیکتاتوری می تواند توانمندترین مردم دنیا را با شعار و توهم و بزرگ نمایی به روزگار سیاه بنشاند و با خاک برابر کند.

این هم سکوی پرتاب، شاید هم سکوی اعدام

جالب اینجاست که هرگز فرصت استفاده از این عفریت دست نداد و قبل از پرتاب این عجوزه، رایش سَقَط شد و فاشیست به گورستان تاریخ سپرده شد.




RE: خوش آمدگویی به سروان! - سروان رنو - ۱۳۹۰/۶/۱۲ عصر ۰۳:۲۱

(۱۳۹۰/۶/۵ عصر ۰۳:۱۶)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

راستش گمان بردیم که رایش سوم سَقَط شده ......یکی دوباری آمدیم با دوستان کل بریم که چنان برجکمان را زدند که کابین و مابین مان یکی شد و اسپید فایرمان در فایر سوخت ... 

اول که رایش سوم (رحمه الله فاتحه الصلوات ) سقط نشده بلکه به ملکوت اعلی پیوسته .

دوم که شانس آوردی که بر و بچ پدافند هوایی رایش , فقط قصد شوخی داشتن وگرنه طوری با توپ 88 میلیومتری , اسپیت فایر ( نه اسپید فایر ! ) شما رو می زدن که هر قطعه ایش توی یه قاره پیدا می شد. برو خدا رو شکر کن که فقط قصد هشدار داشتن و برجک ات رو زدن.

سوم که Me-262 ( حفظ الله توربینه ) مثل هر هواپیمایی که تازه عملیاتی میشه دارای نقاط ضعف و قوت است. اما این هواپیما با دو توپ 30 میلیمتری و سرعت حدود 900 کیلومتر چنان رعب و وحشتنی به جان شما انگلیسی ها انداخته بود که در تصمیمی اضطراری همه کارخانه های تولید اونو با صدها بمب افکن بمباران استراتژیک کردید چون ترس داشتید که روند برتری هوایی رو از دست بدید. آخه برخورد 5 تا گلوله از توپ های قدرتمند me-262 کافی بود که یک بمب افکن عظیم B-17 ملقب به دژ پرنده رو سرنگون کنه. سرعتش هم اینقدر زیاد بود که هیچ هواپیمای شکاری نمی تونست اونو تعقیب کنه. خلاصه مسراشمیت 262 می اومد و می زد و می رفت و شما هم فقط مات و مبهوت نگاش می کردید ! آمار سقوط این هواپیما بیشتر به خاطر نقص فنی بود تا اینکه توسط متفقین زده شده باشه !

(۱۳۹۰/۶/۵ عصر ۰۳:۱۶)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

اسپید فایر عقاب آسمان انگلستانه! خوشگل، کارایی بالا، بی ادعا، پرکار و عاشق!!! ها والٌا...

خب پس چرا اول جنگ که ما هنوز درگیر جبهه شرق نشده بودیم این جنگنده دوایی نبود ؟ هان ؟ صدای چرچیل که در اومده بود که " نیروی هوایی سلطنتی در حال نابودی است "  تازه آخرهای جنگ این P-51 موستانگ آمریکایی ها بود که به دادتون رسید و گرنه این اسپیت فایر یک قارقارک پر ادعا بود. 8 تا مسلسل روش گذاشته بودید که چی ؟ می خواستید بچه رو بترسونید ؟

پ.ن: اون لینک فیلم های مستند خوب بود




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - سروان رنو - ۱۳۹۰/۶/۱۶ عصر ۱۱:۰۸

کاپیتان که اسکای * می گرفتی همه عمر ..... دیدی که چگونه اسکای کاپیتان گرفت ؟!

* : اسکای : آسمان

------------------------------------

اوست پایدار

متاسفانه با خبر شدیم که کاپیتان اسکای ( دوست تازه کافه ) هنگام گشت زنی  بر فراز آسمان رایش مورد اصابت پدافند ضد هوایی قرار گرفته و هواپیمای ایشان با کله به خاک مقدس آلمان برخورد نموده است. ما بارها به ایشان هشدار داده بودیم که قدرت پدافند رایش را به بازی نگیرند اما ایشان سر پر سودایی داشتند و بالاخره جان شیرین خویش را در این راه از دست دادند . امیدواریم که بتوانیم در اسرع وقت که از مراسم سالروز اینگرید فارغ شدیم , یک مراسم باشکوه هم برای ایشان ترتیب بدهیم. و الله مع الصابرین

تصویر هواپیمای کاپیتان اسکای

آخرین عکسی که از کاپیتان کشف شده است ...




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۶/۱۷ صبح ۱۰:۱۱

(۱۳۹۰/۶/۱۶ عصر ۱۱:۰۸)سروان رنو نوشته شده:  

کاپیتان که اسکای * می گرفتی همه عمر ..... دیدی که چگونه اسکای کاپیتان گرفت ؟!

* : اسکای : آسمان

------------------------------------

اوست پایدار

متاسفانه با خبر شدیم که کاپیتان اسکای ( دوست تازه کافه ) هنگام گشت زنی  بر فراز آسمان رایش مورد اصابت پدافند ضد هوایی قرار گرفته و ...

درود به همگی! دوستتان دارم، در سفرم!

دوچرخه، کیف سفری، نت بوک، دوربین عکاسی کانون،....

به نیشابور رسیده ام! الان کنار تنها پیر و مراد زندگی ام عمر خیام هستم.

به سختی یه اینترنت درپیتی پیدا کرده ام تا چند کلمه بنویسم و احوال پرسی کنم

"انگار که نیستی چو هستی خوش باش!"

این هم عکسی که دیشب گرفتم.

راستش نمی توانم از خیام دل بکنم. سیحون، هنرمند بزرگ، شگفت بنایی برپا کرده که بی همانند است. هر جا هست زنده و سربلند باشد.

سروان گرامی و بزرگوار!

به زودی بر می گردم و پاسخ خواهم داد اما،

تا زمانی که رایش سوم ناتر و ME262khandekhandekhandeدارد، حلوای ما را نخواهی خورد.

****

در شگفتم! چرا پاسخ هواپیمای عجوزه ی ناتر را نمی دهید!

همگی خوش باشید!


(۱۳۹۰/۶/۱۶ عصر ۱۱:۰۸)سروان رنو نوشته شده:  

... بالاخره جان شیرین خویش را در این راه از دست دادند . امیدواریم که بتوانیم در اسرع وقت که از مراسم سالروز اینگرید فارغ شدیم , یک مراسم باشکوه هم برای ایشان ترتیب بدهیم.

از دوستان گرامی که بابت از دست دادن جان شیرین ما از سروان تشکر نموده اند هم متشکریم!


(۱۳۹۰/۶/۱۶ عصر ۱۱:۰۸)سروان رنو نوشته شده:  

اسپیت فایر ( نه اسپید فایر ! )

از نکته سنجی سروان هم متشکریم Supermarine Spitfire یک پرنده کوتاه برد شکاری و تنها هواپیمایی بود که در برابر موج حمله به انگلستان مقاومت کرد.  رقیب اصلی مسراشمیت، چابک و تیز و مانورپذیر با هشت تیربار کالیبر 308 هزارم اینچ  که در فاصله نزدیک در 1 ثانیه تمام هواپیمای دشمن را آبکش می کرد.

تلفظ T و D در زبان انگلیسی بسیار نزدیک است به همین دلیل به هر دو شکل اسپید و اسپیت آن را می یابید اما درست آن اسپیت فایر است.


(۱۳۹۰/۶/۱۶ عصر ۱۱:۰۸)سروان رنو نوشته شده:  

 Me-262 ... سرعت حدود 900 کیلومتر

با نبود ترمز هوایی، مثل این می ماند که با گلوله پشه را بکشی!( یا مثل کارگردان Wanted خیال بافی کنی!) هر جنگنده ای باید بتواند با کنترل سرعت، تغییر جهت و چرخش مناسب، حریف خود را در تیررس قرار داده آن وقت شلیک کند. فرض کن با سرعت 900 کیلومتر  بدون کم کردن سرعت بخواهی پشت هواپیمای دشمن قرار بگیری! ...




انگار که نیستی، چو هستی خوش باش! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۶/۱۹ عصر ۰۸:۰۸

درود به همگی

آقا جای ما رو خالی کنید!

من این روزها کنار مرد بزرگی هستم که بیشتر از همه ی مردم روی زمین معنی زندگی را می فهمد.

باورش سخته،

نسیم خوش گل های شب بو و پنجره ای که رو به آرامگاه خیام باز می شود! 

صبح زود با صدای خوش حکیم بیدار می شوم

هنگام سپیده دم خروس سحری

دانی زچه رو همی کند نوحه گری

یعنی که نمودند در آیینه ی صبح 

کز عمر شبی گذشت و تو بی خبری

و شباهنگام که سر بر بستر می گذارم از پشت پرده آواز می دهد:

اسرار ازل را نه تو دانی و نه من 

وین حرف معما نه تو خوانی و نه من

هست از پس پرده گفتگوی من و تو 

چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من

جای دوستان خیلی خالی است

جای ما رو خالی کنین!

بودن در کنار بزرگ مرد و دانایی همچون حکیم عمر خیام، روحیه مرا دگرگون کرده!

درود به همگی!

بیچارگی ما اینه که:

اعراب و فرنگی ها باید درباره ی این بزرگوار فیلم بسازن و حرف بزنن و ما که، هم دم او  و هم نفس اوییم و او را بهتر از همه می فهمیم، خاموشیم.

چقدر بزرگان ما تنها و تنها و تنهایند، چقدر....!!!

کافه چی! یه چیزی برامون بریز که خیلی خرابیم، خیلی!


خیام اگر زباده مستی، خوش باش!

با ماه رخی اگر نشستی خوش باش!

چون عاقبت کار جهان نیستی است

انگار که نیستی، چو هستی، خوش باش!

***

******


--------------------------------*****************************-----------------------------------
یک نکته ی شگفت آور

"نگار من به لهاورد و من به نیشابور"

کاپیتان که اسکای می گرفتی همه عمر ..... دیدی که چگونه اسکای کاپیتان گرفت ؟!

آن قصر که بهرام در او جام گرفت 

آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت

بهرام که گور می گرفتی همه عمر

دیدی که چگونه گور بهرام گرفت

"حکیم عمر خیام"


 در همان لحظه ای که سروان این نوشته را ارسال نموده، من پای آرامگاه خیام، با حکیم خلوت کرده بودم.

سروان، یا اهل تله پاتی هستی، یا با حکیم سر و سری داری و ازش خبر گرفته ای، یا از عوامل انگلیسا هستی، اما فکر می کنم دست نشانده ی هیتلر و رایش سوم باشی!

از آب گوشت بزباش چه خبر؟

-----------------------------------------------------------------------------------------------------

سروان رنو گفته: 

آخرین عکسی که از کاپیتان کشف شده است ..-----------------------------------------------

سروان گرامی!

شما هم که جاعل شده ای و عکس جعلی می گذاری!

این عکسی است که پاولی پرکینزِ خبرنگار در کنار آرامگاه حکیم از کاپیتان گرفته است:


با گذاشتن تصویر جعلی یک هواپیمای ساقط شده و یک خلبان ناشناس، نمی توانید تبلیغات کنید و دیدگاه دوستان را نسبت به کاپیتان و اسپیت فایر تغییر دهید.

دوران تبلیغات مسموم شما دیگر گذشته است و شبهه افکنی و سیاه نمایی دیگر کاربردی ندارد. رایش سوم و دستگاه تبلیغاتی گوبلز در عصر روشنفکری و انفجار اطلاعات باید به دنبال راه کار دیگری همانند سوراخ موش باشند.

اسپیت فایر هنوز بر فراز آسمان ها می غرد و با هشت مسلسل خود هر متجاوزی از لوفت وافه را به آرامگاه ابدی اش راهنمایی می کند.




RE: انگار که نیستی، چو هستی خوش باش! - سروان رنو - ۱۳۹۰/۶/۲۴ عصر ۱۱:۴۱

آقا جدا ما خوشحال شدیم که خبر مرگ شما نادرست بود. [تصویر: rainbowf.gif]

 البته من به گروه شناسایی هم گفته بودم که خلبانی در کابین نیست ( در عکس هم معلومه )  و احتمالا با چتر پریده بیرون اما گوبلز گفت که بذار بگیم خلبان مرده تا یه پروپاگاندای خوب بشه و روحیه خلبانان دشمن تضعیف بشه !

(۱۳۹۰/۶/۱۹ عصر ۰۸:۰۸)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

 

 در همان لحظه ای که سروان این نوشته را ارسال نموده، من پای آرامگاه خیام، با حکیم خلوت کرده بودم. سروان، یا اهل تله پاتی هستی، یا با حکیم سر و سری داری و ازش خبر گرفته ای، .....

قدرت  پلیس مخفی رایش ( گشتاپو )  را دست کم نگیر. ما حتی می دونیم که امشب چرچیل با پیژامه چه رنگی خوابیده . [تصویر: hippie7.gif]

و اما بعد ...

فکر نمی کنم هیچ شاعر ایرانی به اندازه خیام در جهان شناخته شده باشد. افکارش و معنی شعرهاش حتی در قرن 21 هم همچنان تر و تازه است. بعضی شعرهاش  ...

در کارگه کوزه گری بودم دوش  ....  دیدم دو هزار کوزه , گویا و خموش

 ناگاه یکی کوزه برآورد خروش  ....  کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش

. .... خداست ...




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - دن ویتو کورلئونه - ۱۳۹۰/۷/۲ عصر ۰۷:۴۹

در گذشته های خیلی دور ، پشت تپه ای در اون دور دورها سیزده آدم برفی کوچولو با هم زندگی می کردن ! ( نه اشتباه شد ! اینکه اول یک برنامه زیبای تلوزیونی عروسکی پخش شده در برنامه کودک اوایل دهه شصت بود  که شاید هری لایم عزیز بتونه به کمک دوستان برای شناسایی بیشتر و یادآوری خاطرات بیشتری از اون سرنخ هایی رو به دست آورده و جمع بندی کنه ! )

بله می گفتیم در گذشته های خیلی دور یعنی اون هنگام که هنوز کاپیتان نیروهای متفق با سروان نیروهای محور ، اسپید فایر و مسراشمیت هاشون رو به رخ هم نمی کشیدن بودند مردانی بی ادعا که فقط و فقط به یک چیز می اندیشیدند : آیا بشر می تواند روزی و روزگاری پرواز را تجربه کند ؟!

اگه گفتین اسم ای دو برادر بی ادعا چی بود دوستان من ؟!

نه دیگه شما ها حتما می دونین ! چون اکثرتون از دورانی میایین  که هنوز شعر زیبای آرش کمانگیر و حکایت آلبرت شوارتزر و داستان پرواز و ... از کتابهای فارسی شما Delete !  نشده بودن !

میدونم که همگی شما (( اخوان رایت )) رو به یاد دارین ! همون (( ارویل )) و (( ویلبر )) رو !

شاید برای تماشای چهره این دو مرد بزرگ علاقمند باشین ، خوب این هم تصویر این برادران که  به برآوردن آرزوی خیلی از انسان ها پایان دادن : آرزوی پرواز  ....

یا حق ...




دن ویتو و کل کل هوایی؟ - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۷/۲ عصر ۱۰:۲۰

(۱۳۹۰/۷/۲ عصر ۰۷:۴۹)دن ویتو کورلئونه نوشته شده:  

بودند مردانی بی ادعا...

دن بزرگوار! مقدمتان گل باران

می گفتین گاوی، گوسفندی، مستراشمیتی، حداقل ناتری پیش پاتون قربانی می کردیم.

سروان رنو هر چه زور زد نتونستkhande khandekhandeME262 و ناتر و مستراشمیت رو قالب کنه و مدت هاست به شکل پنهان سرک می کشه و بی گفت و گو، از کافه می ره بیرون!

یه نامه هم براش نوشتم که هنوز جوابی نرسیده!

هرچی زار زدیم که بابا این مبحث "هواپیما و سینما" رو ببرید به یک فضای مستقل، خبری نشد.

معلوم نیست چه بلایی سر سیاستمداران کافه و برنامه ریزان اون آمده!

گمان می کنم سروان در غم اینگرید پس از سال مرگش دست به هاراگیری زده!zzzz:

سروان که نشسته بود بر ساحل عشق     جان و تنش از جاری آب و گل عشق

در پای قمار عشق جان از کف داد              آخر نشدی که حل کند مشکل عشق

 

سروان که کبوتری خوش و خرم بود      با دلبرکان این جهان محرم بود

پر زد که رسد به خوب رویان بهشت   بی حور و پری جهان او ماتم بود

روانش شاد!


دن گرامی! پرواز همیشه زیبا بوده، همیشه ...!

من از کودکی به عشقی که پرستوها به ویراژ دادن توی بی کران آسمان داشتن غبطه می خوردم. 

این که خودت باشی و بی کران آسمان و تنهایی، زیباست!

بعد دوتا برادر پیدا بشن و راه تو رو به آسمون ها باز کنن!

پر بکشی به اوج آسمون ها! به آن اوج هزاران پایی! 

یادتون باشه که این دو، دو سال پیش از اختراع هواپیما، کتابی نوشته بودند و در آن ثابت کرده بودند که پرواز غیر ممکن است! دو سال پس از آن، خودشان هواپیما را اختراع کردند.shakkk!

برادران رایت! متشکریم

هر چند که هر دو امروز نیستند، روان هر دو شاد و در بی کران آسمان ها، پرهاشان گشوده و جان هاشان پر شادی باد!

داستان "سفر در رویا" و کارخانه ی رویاپردازی را در آرمان شهر دانش و فرهنگ نوشته ام. (اینجا)  تا بدانید که پشت پرواز چه رویاهایی بوده است. بیشتر بزرگداشت استادی بزرگوار همانند ژرژ ملی یس است که پیوندی استوار میان ژول ورن و نیل آرمسترانگ و پانصدهزار عاشق پرواز که در سفر به ماه نقش داشتند، برپا نمود.




RE: دن ویتو و کل کل هوایی؟ - سروان رنو - ۱۳۹۰/۷/۲ عصر ۱۱:۵۵

(۱۳۹۰/۷/۲ عصر ۰۷:۴۹)دن ویتو کورلئونه نوشته شده:  

اگه گفتین اسم ای دو برادر بی ادعا چی بود دوستان من ؟!

البته قبل از این دو برادرِ پرتلاش , در چند صفحه قبل تر کتاب فارسی آن زمان , نامی از یک جوان ماجراجوی آلمانی به نام اُتو آورده شده بود که با ساختن بالهایی , اولین رویای پرواز بشر را جامه عمل پوشانید و صدها بار پرواز کرد تا اینکه یک روز در اثر باد شدید و طوفان .... narahat ... بعدها برادران رایت از نوشته های اُتو به خوبی استفاده کردند و با ترکیب اون با دانش مکانیکی خود که به دلیل سابقه ساختن دوچرخه و ... داشتند بال ثابت هواپیما را طراحی کردند .

(۱۳۹۰/۷/۲ عصر ۱۰:۲۰)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

 

سروان رنو هر چه زور زد نتونستkhande khandekhandeME262 و ناتر و مستراشمیت رو قالب کنه و مدت هاست به شکل پنهان سرک می کشه و بی گفت و گو، از کافه می ره بیرون!

اتفاقا من چند بار تک و تنها با Me-262 خودم اومدم روی لندن و هی مانور دادم اما یه دونه اسپیت فایر هم جرات نکرد بیاد بالا با من روبرو بشه. من هم چند بار دیوار صوتی رو بر فراز کاخ واکینگهام و ساعت بیگ بنگ شکستم و برگشتم پایگاه.

(۱۳۹۰/۷/۲ عصر ۱۰:۲۰)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

  

 

 

من از کودکی به عشقی که پرستوها به ویراژ دادن توی بی کران آسمان داشتن غبطه می خوردم. 

اما من بیشتر از گنجشکها خوشم می اومد . آخه من یه تفنگ بادی 5/5 داشتم و پرستوها چون خیلی ویراژ و جاخالی می دادن زدنشون خیلی سخت بود اما گنجیشکها معمولا در یک مسیر مستقیم پرواز می کردن و می شد با هدفگیری خاصی اونا رو در هوا زد !  :D




RE: دن ویتو و کل کل هوایی؟ - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۷/۸ صبح ۰۶:۱۶

(۱۳۹۰/۷/۲ عصر ۱۱:۵۵)سروان رنو نوشته شده:  

اتفاقا من چند بار تک و تنها با Me-262 خودم اومدم روی لندن و هی مانور دادم اما یه دونه اسپیت فایر هم جرات نکرد بیاد بالا با من روبرو بشه. من هم چند بار دیوار صوتی رو بر فراز کاخ واکینگهام و ساعت بیگ بنگ شکستم و برگشتم پایگاه.

پس اون شما بودین سروان؟

متوجه نشدین چرا کاری به کارتون نداشتیم؟

24 بمب مغناطیسی به طرف ME262 پرتاب کردیم که چسبید به ته جت بی ترمز و وقتی به پایگاه  برگشتید با زدن یک دکمه اون بمب ها رو روی خاک دشمن رها کردیم.

چه خسارتی به هم زد!!!khandekhandekhande چقدر با چرچیل خندیدیم! کاخ واکینگهام از خنده روده بر شد!

سروان! هواپیمای شما یه قوطی حلبیِ بی ارزشه ولی باید اعتراف کنم اسب تروای خیلی خوبیه!

بازم تشریف بیارین

مقدمتان گلوله باران

:eee2




استیو جابز درگذشت! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۷/۱۴ صبح ۱۱:۰۹

جا دارد از زندگی مردی که دانشگاه را ترک کرد و در حالی که برای خوردن غذا قوطی های خالی را جمع می کرد، در گاراژ یک خانه، جهان فن آوری را زیر و رو کرد، فیلمی ساخته شود.

اگر 313 اختراع او نبود، هیچ کدام طعم و مزه ی امروز را از تکنولوژی نمی چشیدیم.

او بنیان گزار پیکسار است و فیلم های ارزشمند و ماندگاری همچون داستان "اسباب بازی ها" ، "در جستجوی نیمو"، "ماشین ها"، "شگفت انگیزها" و ... در آن تولید شد.

رقابتی که او ایجاد کرد، اگر نبود، شاید هنوز با مدل های کهنه ی تلفن همراه سر و کار داشتیم و کامپیوترها، به اندازه ی کمد خانه امان، جا می گرفتند.

استیو در کنار همسرش، عاشق، پیروز، سربلند

بیایید این مرد بزرگ را و نقش او در زندگی امروزمان را هرگز فراموش نکنیم!

روانش شاد!

سخنرانی او در دانشگاه استنفورد را در نارنجی بخوانید!

نمونه هایی از اختراعات او را ببینید!

در ویکی پدیا درباره ی او بخوانید!




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - هری لایم - ۱۳۹۰/۷/۱۸ صبح ۱۲:۵۴

از مانچای یا مونچی یا مونچای یا مانچی کسی خبری نداره ؟

برادران مفقود و بانوان  مفقوده در این شرایط می توانستند بسیار مفید باشند . اون اوایلی که من به جمع دوستان ملحق شده بودم ,  افرادی وجود داشتند که الان اثری ازشون نیست و انگار نه انگار که روزی روزگاری بوده اند و بسیاری از تاپیک ها رو اونها افتتاح کرده اند و اون موقع از پرکارترین کاربران عضو کافه بودند . افرادی نظیر موسیو وردو - دشمن مردم و ...




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - دن ویتو کورلئونه - ۱۳۹۰/۷/۱۹ صبح ۱۰:۱۹

(۱۳۹۰/۷/۱۸ صبح ۱۲:۵۴)هری لایم نوشته شده:  

از مانچای یا مونچی یا مونچای یا مانچی کسی خبری نداره ؟

برادران مفقود و بانوان  مفقوده در این شرایط می توانستند بسیار مفید باشند . اون اوایلی که من به جمع دوستان ملحق شده بودم ,  افرادی وجود داشتند که الان اثری ازشون نیست و انگار نه انگار که روزی روزگاری بوده اند و بسیاری از تاپیک ها رو اونها افتتاح کرده اند و اون موقع از پرکارترین کاربران عضو کافه بودند . افرادی نظیر موسیو وردو - دشمن مردم و ...

سلام بر نوآر مرد کافه که دیروز تازه متوجه شدم مدتها پیش کلنگ تاپیک ارزنده ژانر (( کمدی )) رو هم بر زمین زده بوده ! وه که تا چه اندازه کارهای نکرده و نیمه تمام در کافه وجود داره ! خود تاپیک ژانر کمدی برای خودش دنیایی کاره ...

ای دوستان حاضر در کافه ! هری لایم عزیز راست میگن ... نبود برخی از دوستانی که در زمان حضورشون تاثیر زیادی در پویایی کافه داشتن ، از دست دادن سرمایه گرانبهایی برای کافه بوده ...

و  متاسفانه علاوه بر دوستان فوق الذکر میشه خیلی های دیگه رو هم اسم برد ...

زبونم لال ! اما فقط تصور کنین ! باز هم تاکید می کنم فقط تصور کنین که همین هری لایم عزیز به هر عنوانی تصمیم به غیبت در کافه بگیره ! آنگاه نوآر دوستان کافه را چه باید کرد ؟!

اما جدا از شوخی من همتی مضاعف ! از سوی همه دوستانی که بالاخره شماره ای ، تلفنی  ، ایمیلی از دوستان مفقود کافه دارند ( حالا علت مفقودیتشون !!! هر جی میخواد باشه ... ) رو پیشنهاد می کنم تا با تماس با اونها لااقل از حالشون خبردارمون کنن و اگر شد یادآوری کنن که حضور دوستان قدیمی در کافه ولو با یک احوالپرسی امیدوارکننده است تا بدونن انتظار با هم بودن با همه دشواری هاش بهتر و قابل تحملتر از تصور هرگز نبودن و نیومدنه ...

اگر خواهش من رو می پذیرین : همت کنین دوستان ...

افراد تحت تعقیب : شهرزاد عزیز ... مونچی گرامی ... ژیواگوی بزرگ ... سم اسپید ( آشیل صفت ! ) ... دوست ما دشمن مردم ! ... موسیو وردوی بوشهری تنگستانی و ادامه این لیست که ظاهرا سر دراز دارد ...

یا حق ...




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - هری لایم - ۱۳۹۰/۷/۱۹ صبح ۱۱:۳۴

ویتوی عزیز !  شما خودتون از اعضای اثرگذار هستید و هرزمان که حضورتون پررنگ تر بوده ,  کافه از امنیت روانی و آرامش بیشتری برخوردار شده , یادداشت هاتون نشانه بلند نظری و خوی نیک شماست .

به نظر من برخی از دوستان با محافظه کاری و ملاحظه کاری و به زبان ساده تر ترس و لرز وارد این فضای مجازی می شن . شما به صورت رندم ( تصادفی !) صفحه مربوط به مشخصات اعضا رو چک کنید . در بیشتر مواقع با یک فرم خالی مواجه می شید . یعنی این افراد حتی ابا دارن بگن چه فیلمی رو دوست دارن ,  چه برسه به اینکه بخوان مشخصات شخصی تر خودشون رو اعلام کنن .

چنین افرادی گارد رو از همون ابتدا به ساکن بستن . به این مفهوم که لازم نمی دونن به هیچ نحوی از انحا در تعامل قرار بگیرن ( خدا پدر زبان عربی رو بیامرزه که اگر نبود چه مصیبتی بود ! ) حال این سوال مطرحه که اصلن پس چرا اومدن اینجا .  

به نظر من تنها راه بهینه سازی در این مورد اینه که عضویت افراد با نظارت دقیق تری انجام بشه . این که شخصی با پروفایل خالی به عضویت سایت دربیاد , درست مثل اینه که فردی بره رستوران اما هیچی نخوره یا بره سینما چشماشو ببنده . اگر این شخص نوعی  می خواست در مواجهه و دیالوگ و ارتباط قرار نگیره ,  اصلا نمی بایست در یک انجمن عضو می شد . انجمن یعنی گروهی از انسانها که با هم ارتباط برقرار می کنند .  

درمورد برخی افراد هم به نظر من مرموزبازی و اطلاعات ناقص و بستن پورت های ارتباطیشون جنبه ترس یا محافظه کاری نداره و بیشتر نوعی بیتفاوتنمایی است و  به مرام  " ما متفاوتیم ! " برمی گردد .

دسته سومی هم وجود داره . افرادی که حال ندارند اطلاعات خود را درج کنند و به ته خط رسیده اند . اینان به راستی بی تفاوت واقعی اند . و ارتباطات انسانی حوصله شان را سر می برد , و حرف زیادی هم ندارند که بزنند . برخی از آنها با سگ و طوطی و ماهی بهتر ارتباط برقرار می کنند تا نوع بشر . آنها  پیرو مسلک " انسانم آرزوست" هستند . 




خدا پدر زبان عربی رو بیامرزه؟؟؟؟؟؟؟؟ - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۷/۱۹ عصر ۰۲:۵۴

(۱۳۹۰/۷/۱۹ صبح ۱۱:۳۴)هری لایم نوشته شده:  

به این مفهوم که لازم نمی دونن به هیچ نحوی از انحا در تعامل قرار بگیرن ( خدا پدر زبان عربی رو بیامرزه که اگر نبود چه مصیبتی بود ! )

دوست بزرگوار من، هری گرامی!

زبان فارسی بی گزافه گویی شیرین ترین زبان دنیاست!

بزرگوار! این زبان شیرین را که از بالاترین قله های دنیا از هزاران سال پیش غلتیده و صیقل خورده و خوش تراش و زیبا به دست ما رسیده، گرامی بدارید.

کمی تلاش و کوشش شما، دست یابی شما به رگه های طلایی و زیبایی از زبان شیرین پارسی را سبب می شود که بی همانند است.

حمله ی تازیان به ایران و پشتیبانی ادیبانی همانند سعدی که استاد ادبیات و زبان عرب هستند، سبب شد که چهل درصد زبان ما عربی باشد و ما سی و سومین زبان عرب شناخته شویم.

این سخن روان کسی را به درد می آورد که شاهنامه ی فردوسی را دانسته باشد. کسی این رنج را می فهمد که شیرینی آثار ارزشمند باستانی ایران را شناخته باشد.

سنگ نوشته های داریوش بزرگ، تاریخ بیهقی، سروده های رودکی، شعرهای عراقی، شاهنامه ی فردوسی، منشات قائم مقام فراهانی،... فیلم نامه های علی حاتمی، همه و همه برگرفته از زبان شیرین فارسی است. در دل این نگاشته ها، حتی واژگان غیر فارسی نیز رنگ و لعاب فرهنگ فارسی را گرفته اند و دگرگون شده اند. 

*************

به شوخی یا جدی، چنین واژگانی را به کار نبرید. هر که بخواند، ریشه ی خود را از دست می دهد.

دوست من!

بگذار روان ایرانی تو در تو زنده شود و بزرگی و بزرگواری خود را دریابی.

امروز به هیچ گونه نمی توان هیچ زبانی را از زبان های دیگر تهی دانست اما برادرم،

زمانی که با کمی کوشش واژگان شیرین فارسی را می توانی بکار ببری، بکاربردن زبان دیگر شایسته ی وجود شریفی همچون شما نیست.

تلاش و کوشش شما برای من بسی ارزشمند و گرانقدر است. شما را ندیده و نیافته، تنها با خواندن نگاشته های شما و پشتکار شما می ستایم، بسیار هم!

اگر گله کردم، دوستانه بود به شما و همه ی دوستان مهربانم.

اگر شِکوِه نمودم چون ایران بزرگ را از هر چیزی در دنیا دوست تر دارم و هیچ ناروایی را در آن روا نمی دانم.

پوزش مرا بپذیرید!




RE: خدا پدر زبان عربی رو بیامرزه؟؟؟؟؟؟؟؟ - گرتا - ۱۳۹۰/۷/۱۹ عصر ۰۴:۰۳

(۱۳۹۰/۷/۱۹ عصر ۰۲:۵۴)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

حمله ی تازیان به ایران و پشتیبانی ادیبانی همانند سعدی که استاد ادبیات و زبان عرب هستند، سبب شد که چهل درصد زبان ما عربی باشد و ما سی و سومین زبان عرب شناخته شویم.

 کاپیتان اسکای عزیز

پیش از هر چیز، علاقه شما به زبان فارسی و تلاشتان برای پاسداشت این زبان ستودنی است، ولی منظور شما از اینکه "ما به عنوان سی و سومین زبان عربی شناخته می شویم" را متوجه نشدم. زبان عربی در کشورهای مختلف به شکل های متفاوتی در آمده است به طوری که مثلا یک عرب عراقی برای گفتگو با یک عرب مصری و یا مثلا تونسی با مشکل مواجه می شود، در عین حال این شکل های مختلف همه متعلق به زبان عربی شناخته می شوند. ولی زبان فارسی هرگز حتی با وجود تعداد زیادی از وام واژه های عربی، حتی به عنوان هم خانواده این زبان هم شناخته نمی شود، چه برسد به اینکه خودش بخواهد یکی از سی و سه گونه زبان عربی باشد. حداقل در محافل علمی که اینطور نیست. بنابراین بهتر است خود ما نیز چنین مسائلی را مطرح نکنیم که پایه علمی ندارد.

دلیل آن هم این است که زبان فقط شامل تعدادی واژه نیست، بلکه حروف یا به عبارتی همان آواها و نیز دستور یا گرامر را نیز شامل می شود. زبان فارسی تنها در حوزه واژگان و کلمه ها از زبان عربی وام گرفته است و در طول این 1400 سالی که واژه های عربی وارد فارسی شده اند حتی یک آوای عربی نیز وارد زبانمان نگردیده است، یعنی حتی همان واژه های عربی را نیز با آواهای فارسی تلفظ می کنیم. به علاوه در زمینه دستور نیز باز دستور زبان خودمان را داریم و قواعد دستوری که وارد شده اند در حد بسیار ناچیز بوده اند. بنابراین اگر برای مثال شما بریده ای روزنامه فارسی را به یک عرب نشان بدهید و از او بخواهید روزنامه را بخواند، او تنها قادر به شناسایی بعضی کلمه ها خواهد بود و از معنی کل مطلب تقریبا هیچ چیز نمی فهمد.

 در بین زبانهای زنده دنیا اکنون نمی توان زبانی را یافت که سرشار از واژه های قرض گرفته شده از زبان های دیگر نباشد. همین زبان انگلیسی  هم اگر قرار باشد واژه هایی که از زبانهای دیگر به آن وارد گردیده است را حذف کند، با یک خلا و کاهش ناگهانی در واژگان مواجه خواهد شد. در مورد عربی و فارسی هم به دلایلی که می دانیم واژه های عربی زیادی به فارسی وارد شد (و البته واژه هایی فارسی نیز به زبان عربی وارد گردید، هر چند تعداد آنها کمتر است) ولی همان طور که گفته شد اینها هرگز باعث نمی شوند که زبان فارسی شاخه ای از زبان عربی به نظر برسد. (البته شکی نیست که باید زبان را پاس داشت و از به کار بردن واژه های غیر فارسی تا حدی که ممکن است، دوری کرد.)

باز هم علاقه شما به زبان فارسی که به آن عشق می ورزم را شایسته تقدیر می دانم و همین علاقه سبب شد که این پاسخ را بنویسم.

البته امیدوارم طرح این مسائل باعث انحراف از بحث اصلی که در جریان بود و هری لایم عزیز آن را مطرح کرده بود نشود و به آن پرداخته شود.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - هری لایم - ۱۳۹۰/۷/۱۹ عصر ۰۶:۳۳

دوست پرجنب و جوش من کاپیتان عزیز

آیا باید بگردیم واژه ای از واژگان کهن پارسی دوره ساسانی یا حتی هخامنشی را از ناکجا آباد ,  از اعماق تاریخ ,  از روی کتیبه ها ,  دیوارنوشته ها و متون کهن و ... بیابیم و آنها را به زور به  زبان معاصر حقنه کنیم ؟ آیا به عنوان مثال استفاده از واژه تصادفی در ذهن مخاطب دقیقا همان مفهوم رندم را متبادر می کند ؟ یا درصدی از ذهن او را ناخودآگاه حتی در حد کسری از ثانیه می برد به سمت تصادف و تصادم و اتومبیل و برانکار و بیمارستان و ... ؟ * از آن گذشته اگر قرار باشد نوشتار و مفاهیم بخش قهوه خانه با بخش های دیگر تفاوتی نداشته باشد ,  چه نیازی به این بخش با این عنوان بود ؟

به نظر من مقوله زبان شناسی و آوا شناسی چون با حس و درک سر و کار دارد , وسیع تر و عمیقتر از این است که با برخورد قهری و خشک و ریاضی وار و " چنین است و جز این نیست ! " بتوان به نتیجه مطلوب رسید . این راه رفته ای است که حتی برخی از ادبا  آن را تجربه کرده اند . یعنی نشسته اند تک تک برای کلمات , معادل فارسی برگزیده اند و به صورت دستوری و تزریقی آنها را به متون ادبی انتشار داده اند , اما با اقبال مواجه نشدند ; که اگر می شدند ,  زبان فارسی  , امروز می باید از کلمات عربی و انگلیسی و فرانسه و روسی و ... تهی می بود .

عامل مهمی که آمیختگی کلمات بیگانه را در زبان فارسی تسریع نموده ,  از یکسو پیشینه تاریخی است (چنانچه بسیاری از کتب ارزشمند ایرانی تا دویست سیصد سال پیش به عربی نوشته می شده ) و از سوی دیگر شیوه زندگی مدرن است . در گذشته ای نه چندان دور ( حتی تا 20 - 30 سال پیش ) واژگان تخصصی در بین اهالی آن تخصص مکالمه می شد . مثلا پزشکان در خصوص پزشکی ,  مهندسان درمورد اجزا و قطعات الکتریکی و الکترونیکی ,  اهالی تئاتر راجع به تئاتر  ,  نظامیان درباره انواع توپ و خمپاره و ... به گفت و گو می پرداختند . اما الان تقریبا همه کس راجع به همه چیز می شنود و حرف می زند . مثلا کودکی خردسال درمورد قابلیت های بمب افکن B52 از پدرش سوال می کند .   یک مادربزرگ نقلی و جذاب در خصوص تفاوت LED , LCD از نوه اش سوال می کند .  بقال سر گذر درمورد نانو فناوری از رادیو اطلاعاتی کسب می کند و  در اولین فرصت کف دست خریداران می گذارد ... این یک واقعیت است و گریزی از آن نیست . و چون کلمات تخصصی عموما فرنگی اند ,  این وضعیت ایجاد می شود . هرچند که ممکن است دلسوختگان و عاشقان فرهنگ و ادب و هنر ایران و باستان گرایان در کوتاه مدت حرکت هایی انجام دهند ,  اما به نظر می رسد در نهایت مقهور جبر روزگار شوند . ( به امید آنکه آنها بر جبر روزگار چیره گردند !)

در گذشته افرادی در کافه بودند که هیچ نمی نوشتند و نمی گفتند . تمام انرژی خود را ذخیره می کردند و زیج می نشستند و از صبح تا غروب و شب تا صبح فقط نوشته های دیگران را به لحاظ مختلف از زوایای گوناگون ,  خوب بررسی و رصد می کردند و به محض مشاهده کوچکترین خبط و خطایی در نوشتارهای ارسالی ( آن هم با معیار و محک خودشان و کاملا یکسویه ) آن را پیراهن عثمان می کردند و فریاد واویلا و وا مصیبتا به راه می انداختند و معرکه می گرفتند و فضا را آلوده می کردند و بذر نفرت می پراکندند . حال آنکه خود در عمل چندان خروجی خلاقانه ای نداشتند . آنان دیگر اکنون نیستند ; چرا که گذر زمان حقایق را آشکار کرد . 

دوست خوبم ,  اسکای عزیز !  چون در انتقاد شما حسن نیت می بینم ,  برای اینکه حتی 1% آن رفتارها و کردار ها در اذهان تداعی نشود , استدعا دارم , روش برتر پارسی نویسی را با نوشته های پرمغز و جذابتان به من و امثال من بیاموزید تا بیش از این خطوط قرمز را رد نکنیم و وارد حریم های ممنوعه نشویم . ضمنا برخی انتقادات و یادآوری ها را می شود از طریق سامانه پیام خصوصی هم بیان کرد . تصور من این است که اگر من می خواستم به طور مستقیم از فرم نوشتاری شما انتقاد کنم ,  این روش را انتخاب می کردم . کما اینکه پیشتر ,  دوستانی از سر بزرگواری و محبت تذکراتی را در برخی موارد به طور خصوصی به من یادآوری کرده اند و من از ایشان ممنونم .

 

 

-------------------------------------------

* مگر خود کلمه تصادف بر وزن تفاعل عربی نیست ؟!     

 

  




کسی که می ترسد وارد نمی شود! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۷/۱۹ عصر ۱۰:۳۳

(۱۳۹۰/۷/۱۹ صبح ۱۱:۳۴)هری لایم نوشته شده:  

به نظر من برخی از دوستان با محافظه کاری و ملاحظه کاری و به زبان ساده تر ترس و لرز وارد این فضای مجازی می شن .

تا هم اکنون، چندین نامه دارم با این عنوان:

"امیدوارم پاسخی که به نوشته شما دادم موجب دلخوریتان نشده باشد."

و خودم هم چنین نامه هایی به برخی دوستان نوشته ام.

راستش قبول ندارم که کسی با ترس و لرز وارد کافه شود. کسی که می ترسد وارد نمی شود!

بهتر است بفرمایید: کسانی که وارد می شوند به هر دلیلی به ترس و لرز دچار می شوند.


اینجا رستوران نیست. هر که وارد می شود این اجازه را دارد که مدتی بررسی کند و با خواندن نوشته های شما به نتیجه برسد.

اینجا کسی ابا ندارد، شاید آمده تا کنکاش کند و نتیجه های تازه ای از دیدگاه ها و اندیشه های ارزشمند شما دریافت نماید، آنگاه حس درونی خودش را در دل یک فیلم پیدا کند.

به ادبیاتی که من با آن وارد کافه شدم (خودم بهترین نمونه ام) نگاه کنید و تفاوتش را در چهار نوشته ی پس از آن ببینید. بسیاری از شوخی ها و شوخ طبعی ها را رها کردم و روز به روز سخت تر و سنگین تر نوشتم.

یادم هست یک بار یکی، یک شوخی کرد و یک آدمک با هفت تیر را ته شوخی اش چسباند و به خودش و نوشته اش با گلوله های جدی شلیک شد.

...چرا؟

چون با هزار امید و آرزو به کافه پا می گذاریم و گرفتار هزار گونه ترس و لرز می شویم.

شما دلیل آن را بگویید.

هری، دوست من، ارادت من را به خود می دانی! آیا فضای به وجود آمده را در این کافه، در روحیه ی دوستان اثر گذار نمی دانی؟

یک فضای شاد و پر از امید با دلگرم کردن دوستان و ندیده گرفتن چیزهایی ناچیز همانند اینکه توی پروفایلش چی نوشته، نتیجه ای ندارد جز دلسرد شدن و رها کردن کافه!

با نشان دادن مهربانی و دوستی و نیک اندیشی خود، دوستان همراه را راهنمایی کنیم و یکدیگر را نقد کنیم و اجازه دهیم تا دیگران هم ما را نقد کنند.

هر که با هر پروفایلی و با هر احساسی وارد که شد، دوست و همراه است، سفارش هم نداد، تایپیک هم نزد، دکمه ی تشکر را هم فشار نداد، نشستن اش و تماشای هنرنمایی شما در نوشتن، خودش ارزش بسیار زیادی دارد.

**********

آماده ی شنیدن نقد و دیدگاه دوستان هستم.

آیا راهکاری برای به وجود آوردن یک فضای شاد و امیدوار کننده و ارزشمند به نظر شما می رسد؟


(۱۳۹۰/۷/۱۹ عصر ۰۴:۰۳)گرتا نوشته شده:  

پیش از هر چیز، علاقه شما به زبان فارسی و تلاشتان برای پاسداشت این زبان ستودنی است، ولی منظور شما از اینکه "ما به عنوان سی و سومین زبان عربی شناخته می شویم" را متوجه نشدم.

شوربختانه مدت زمانی پیش شایعه ای بر سر زبان ها افتاد که یونسکو زبان فارسی را سی و سومین لهجه از لهجه های عربی شناخته است. این شایعه به گونه ای قوت گرفت که یونسکو در یک اعلان عمومی آن را رد کرد و تا مدت ها پس از آن هم درباره ی آن بحث و درگیری بود.

این یک نشانه است که باید آن را جدی گرفت.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۷/۱۹ عصر ۱۱:۰۹

(۱۳۹۰/۷/۱۹ عصر ۰۶:۳۳)هری لایم نوشته شده:  

* مگر خود کلمه تصادف بر وزن تفاعل عربی نیست ؟!     

 

تصادف (عربی)= برخورد (فارسی)

عربی:

به این مفهوم که لازم نمی دونن به هیچ نحوی از انحا در تعامل قرار بگیرن

فارسی:

 "... در این باره  نیازی نمی بینند که به هیچ گونه ای، رودرروی کافه و کافه نشینان قرار بگیرند..."


دوستان بزرگوار! هری ارجمند، بانو گرتا، دوستان گرامی:

به دو جمله ی بالا نگاهی بیافکنید. بدون پیش داوری کدام یک را شیرین تر می یابید.

چیزی که شاهنامه را این گونه شیرین و دل نشین نموده، واژه هایی است که از ژرفای اندیشه و فرهنگ ایرانی تراویده است.

نیازی به فرهنگستان و چپاندن واژگان عجیب و غریب نیست!

نگذارید که همین واژگان برجای مانده از فرهنگ و زبان شیرین فارسی از کف برود.

شما ایرانی هستید و پاسبانی از اندیشه ی ایرانی در قالب واژگان، بر دوش شماست و این کاری دشوار نیست.

چهل درصد زبان فارسی، عربی است. ده درصد زبان فارسی از دیگر زبان های بیگانه است (درصدها تقریبی است و آن ها را شنیده ام).

همه ی زبان ها در گذر زمان در یکدیگر اثر می گذارند و باید بگذارند اما تا چه اندازه ای؟

اجازه ندهید که پنجاه درصد فارسی ما هم نابود شود و زبان مادری از کف برود.

از همین کافه آغاز کنیم و از بازمانده ی این زبان دیرپا نگهبانی نماییم. این کار سختی نیست.

تنها و تنها درخواست من از شما این است که زمانی که یک کلمه ی فارسی، پاسخگوی شماست، فارسی را پاس بدارید.

این نرم افزار ارزشمند را هم با حجم سه و نیم مگ به شما هدیه می کنم. پس از نصب آن، برابر برخی از واژه های بیگانه را به شما خواهد داد.

فارسی را پاس بداریم! 

این برنامه در حد و اندازه ی خودش ارزشمند است و ایده های خوبی درباره ی زبان فارسی به شما می دهد.

درود کاپیتان را پذیرا باشید. پیروز باشید!




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - دن ویتو کورلئونه - ۱۳۹۰/۷/۲۰ صبح ۱۲:۴۲

(۱۳۹۰/۷/۱۹ صبح ۱۱:۳۴)هری لایم نوشته شده:  

ویتوی عزیز !  شما خودتون از اعضای اثرگذار هستید و هرزمان که حضورتون پررنگ تر بوده ,  کافه از امنیت روانی و آرامش بیشتری برخوردار شده , یادداشت هاتون نشانه بلند نظری و خوی نیک شماست .

بر هری عزیز درود و نیز بر دیگر دوستان کافه اعم از حاضرین و به همچنین غایبین !

شرمنده ام نکن هری عزیز که اگر دو سه کلمه دیگه بنویسی ممکنه از سوی کاپیتان و دیگر دوستان متهم بشی به اینکه از لحاظ ادبی صنعتی جدید به نام (( بیش مبالغه ! )) رو بنیان میگذاری دوست من !

بابا ای جماعت !

(( ز احمد تا احد یک میم فرق است     جهانی اندر آن یک میم غرق است ... ))

حیف نیست در غیاب خیلی از دوستان تحت تعقیب که در بالا نام برده شدند نشستین و دارین پرونده دلنشین وامدار بودن زبانهای پارسی و تازی ! از هم رو بررسی می کنین !

ای جماعت ! در کنار این بحث شیرین !  لطفا آن همت مضاعف رو دریابین و آیا کسی هست که به یکی از این یاران غایب از نظر پیامی ! ایمیلی ! زنگی و چیزی زده باشه و یا به سبک قدیم با دود علامت داده باشه ؟ در عین حال من معتقدم در دل این کلیات که به انها اشاره رفت یک جزئیات کوچکی هم بود که مربوط میشد به اینکه (( چه کنیم تا شجاعت دوستان تازه وارد کمی تا قسمتی خجالتی و البته کمی هم بی تفاوت را به باتفاوت شدن و یافتن قلبی همچون دل شیر تشویق نماییم ؟! ))

در اینجا ذهنم داشت به سمت فیلم جادوگر شهر از و آن سفر جادویی برای بهبود حال آن شیر و دوستانش می رفت و نزدیک بود فریاد بزنم (( اورکا ! اورکا ! )) که لعنتی به دل نمیدانم کدام رنگ شیطان فرستادم  و گفتم بهتره یادی از فیلم زیبای دیگری به نام (( پرواز بر فراز آشیانه فاخته )) داشته باشم و به خود بگویم شاید این سکوت و احتیاط دوستان در کافه از جنس سکوت آن سرخپوست غولپیکر آنگونه که عالیجناب مک مورفی مینامیدش یعنی (( رئیس )) باشد !

راستش هیجکدوم از اینها مهم نیست رفقا ! مهم خود مساله است ... دوستان تازه وارد را به نوشتن تشویق کنیم و با آنها در بیان احساساتشان و دیدگاه هایشان همراهی کنیم ... به آنها و خودمان کمی زمان بدهیم تا قاعده نوشتن و راه خودشان را با موضوعی که انتخاب می کنندو با ان راحتتر هستند ، پیدا کنند... بیایید بیشتر دوست باشیم و به قول بانوی عزیز برای این دوستی خیلی هم دنبال دلیل های جدی نباشیم ! هر چند صادقانه بگویم خود من اینگونه بودن را تازه دارم با تمرین کردن می آموزم !

یا حق ...




روزگار غریبی است، نازنین! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۷/۲۰ صبح ۰۷:۵۹

(۱۳۹۰/۷/۲۰ صبح ۱۲:۴۲)دن ویتو کورلئونه نوشته شده:  

شرمنده ام نکن هری عزیز که اگر دو سه کلمه دیگه بنویسی ممکنه از سوی کاپیتان و دیگر دوستان متهم بشی به اینکه از لحاظ ادبی صنعتی جدید به نام (( بیش مبالغه ! )) رو بنیان میگذاری دوست من !

**********

روزگار غریبی است نازنین!

روزگاری که اگر به یک ایرانی با زبان شیرین فارسی بگویی ایرانی باش و به زبان خود سخن بگو، چپ و راست، با گلوله های مشقی و حقیقی، زیر بارانِ تیر جان می سپاری!

کجاست احمد شاملو، فروغ فرخ زاد، ملک الشعرای بهار، فردوسی پاک زاد، پروین اعتصامی، اقبال لاهوری، ... تا این درد کهنه را دوباره بسراید!

روزگار غریبی است نازنین!

روزگار غریبی است!

**********


دن ویتوی عزیز! مقام والای حضرت عالی، فی نفسه، صدرالمنتهای کمال و عزت و شرف و کلام جاری  قلمتان، یَعصِمُ مُراعتها الذهن عن الخطاء بالفکر و عن قریب لذت حضور جناب عالی طیاره ی الفندق الکلاسیک را به سرمنزل مقصود واصل و جدَ بلیغ و سعی عمیق و نَفَس روحانی آن استاد نفحه ی قدسی صور اسرافیل و مع هذا این حقیر فقیر، از بیان آن تقریر، عذرتقصیر و من بعد سعی واثق و جد لاحِق به عمل آورده تا لائق این حضور در فُنُدق بوده و در بیانیه ای عیان بیان می نماییم، بنان کابیتان برای ابد منقطع باد اگر جنابعالی را به تهمت افضل المبالغه و کماهو متهم و جسارت را فی حد کمال، عیان نمائیم. لهذا فی کل صنعت الجدیده و القدیمه و الحائزه، اینجانب کل شرائط محاکمات و مستندات را بر علیه این حقیر، کابیتان، تفسیر نموده و شخصاً محکومیت شخص خود را در عیان، بیان می نمایم. صدور حکم اشد مجازات را مقرر نمایید و من بعد کلامی از کتیبه های غریبه ی هخامنشیان و ساسانیان و فی کل المجموع، ایرانیان تقریر نمی نماییم.

نکته: از اینکه کلمات فارسی "را" و "به" و "می نماییم" و "برای" و"باد" را به زبان کهنه و باستانی از ناکجا آباد، از اعماق تاریخ و از روی کتیبه ها و دیوار نوشته ها و متون کهن حنقه نمودیم عذر خواهیم! (باز هم معذرت که "خواهیم" را آوردیم.)




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - دزیره - ۱۳۹۰/۷/۲۰ صبح ۰۹:۵۳

دن ویتو کورلئونه گرامی ، ضمن انکه علاقه و توجه تان به باز یافتن دوستان غایب، قابل تقدیر است .بد ندیدم که من هم مطلبی را اضافه کنم.

میگویند:

-دوست داشتن دل می خواهد نه دلیل .( ضرب المثل ایرانی)

-دل را دلائلی است که عقل را از ان اگاهی نیست.( پاسکال)

-کسانیکه کاملا منطقی باشند ، به اسانی ممکن است گمراه شوند.(جرج سارتون)

دوستان با اعتباری که به سادگی کافه را ترک می کنند و دست از ان میکشند ،کافه را دلی دوست نداشته اند و احتمالا فقط به خاطر خودشان در ان حضور داشته اند. وگرنه لااقل حرمت امتیازهایی که کافه نشینان با علاقه به ایشان اعطا کرده اند را پاس میداشتند.

به هر حال امیدواریم که همه شان باز گردند و بدانندمنتظرشان هستیم.

و کاپیتان اسکای گرامی

تمام فرمایشات شما متین است. لطفا چیزی به دل نگیرید و بدانید این گفتگو ها ، همان چیزهایی است که که کافه را گرم و شیرین میکند و اگر نباشد ، تک تک مان گله میکنیم که چرا کافه بی رونق است.

موفق باشید وپایدار.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - اسکورپان شیردل - ۱۳۹۰/۷/۲۰ عصر ۰۱:۰۲

جریان ملانصرالدین راشنیده اید؟ که قاضی شده بود و دو نفر برای دعوی خود  پیش او رفتند .ابتدا ملا سخنان اولی را شنید و پس از پایان سخنان او گفت : بله حق با شماست. شما راست می گویید. سپس دومین نفر دعوی خود را مطرح کرد و ملا پس از شنیدن سخنان او باز هم گفت: شما هم راست می گویید! منشی دادگاه که در جریان وقایع قرار داشت با تعجب به ملا رو کرد و گفت: جناب ملا! این چه جور قضاوتیست؟ نمیشه که هر دو نفر راست بگویند . ملا به او پاسخ داد: شما هم راست می گویید!!...

 حالا من هم باید بگم که : کاپیتان عزیز! دون ویتوی بزرگوار! هری گرامی! و ... شما همه تان  راست می گوئید! ...

دغدغه های کاپیتان همان دغدغه های خود من است. ترس از بین رفتن زبان شیرین پارسی در من وجود دارد. خطر انیرانیسم  را نباید کوچک شمرد. پان های کوچک و بزرگی که به لطف دنیای مجازی از گوشه و کنار همچون کرم هایی از خاک سر بر آورده اند و به دنبال نابودی پیوندهای تاریخی ایران و ایرانی هستند. کسانی که زبان فارسی را لهجه سی و سوم زبان عربی می انگارند. خائنینی که به لطف دلارهای نفتی بعضی کشورها (حیف کشور که به این شهرک های کوچک اطلاق شود) به دنبال انکار هر آنچه بر آن نام ایران و ایرانی است هستند. در این میان باید هوشیار بود . مواظب نظرات به ظاهر دلسوزانه که در پشت آن هزاران شیطان کمین کرده اند بود. نباید به دست خود بیگانگان و وطن فروشان را بر صدر بنشانیم و آنها را حلوا حلوا کنیم.

اما ...

با ویتو و هری و گرتا هم موافقم . نباید از آن طرف بام بیفتیم. باید توجه بکنیم که پویایی یک زبان به "سره" بودن آن نیست. زبان انگلیسی که امروزه زبان رایج دنیاست شامل انبوهی از کلمات و واژه های لاتین و فرانسه و آلمانی و غیره است که بدون آنها تکلم به انگلیسی محال است.

باید توجه داشت که هر واژه ای که معادل مناسب و رسای فارسی دارد دلیلی ندارد که از واژه های بیگانه برای آن استفاده کرد. اما با ساختن مسخره آمیز بعضی کلمات به عنوان معادل فارسی (مثل کش لقمه و گرد لقمه و پاسور!) نه تنها نمیتوان زبان فارسی را سره کرد بلکه موجبات خنده دیگران را نیز فراهم می کنیم.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - سروان رنو - ۱۳۹۰/۷/۲۱ عصر ۱۱:۲۴

(۱۳۹۰/۷/۱۸ صبح ۱۲:۵۴)هری لایم نوشته شده:  

از مانچای یا مونچی یا مونچای یا مانچی کسی خبری نداره ؟

برادران مفقود و بانوان  مفقوده .. افرادی نظیر موسیو وردو - دشمن مردم و ...

طبق شنیده ها برادر مونچی ( مانند برخی دیگر از بزرگان کافه ) این روزها سرگرم بیرون آمدن از دوران مجردی هستند و حسابی درگیر مقدمات ازدواج و نامزدی می باشند. :lovve:

در مورد مسیو وردو عزیز هم که بوشهری بوده اند برخی شایعات حاکی از اینست که ایشان از کارمندان نیروگاه اتمی بوشهر بوده اند و متاسفانه هنگامی که روس ها داشته اند رآکتور را پلمپ نهایی می کرده اند او اشتباهی داخل رآکتور بوده و همانجا گیر افتاده است و ماموران بعد از روشن کردن رآکتور متوجه می شوند که البته بسیار دیر شده بود cccc:

(۱۳۹۰/۷/۱۹ صبح ۱۱:۳۴)هری لایم نوشته شده:  

 شما به صورت رندم ( تصادفی !) صفحه مربوط به مشخصات اعضا رو چک کنید . در بیشتر مواقع با یک فرم خالی مواجه می شید . یعنی این افراد حتی ابا دارن بگن چه فیلمی رو دوست دارن ,  چه برسه به اینکه بخوان مشخصات شخصی تر خودشون رو اعلام کنن .

نکته خوبی گفتی. ::ok: الان در مورد افراد تازه , داریم روی این مورد پافشاری می کنیم.

(۱۳۹۰/۷/۲۰ عصر ۰۱:۰۲)اسکورپان شیردل نوشته شده:  

جریان ملانصرالدین راشنیده اید؟ که قاضی شده بود و دو نفر برای دعوی خود  پیش او رفتند .ابتدا ملا سخنان اولی را شنید و پس از پایان سخنان او گفت : بله حق با شماست. شما راست می گویید. سپس دومین نفر دعوی خود را مطرح کرد و ملا پس از شنیدن سخنان او باز هم گفت: شما هم راست می گویید! منشی دادگاه که در جریان وقایع قرار داشت با تعجب به ملا رو کرد و گفت: جناب ملا! این چه جور قضاوتیست؟ نمیشه که هر دو نفر راست بگویند . ملا به او پاسخ داد: شما هم راست می گویید!!...

:haha::

من هم در عین حمایت از ملانصرالدین با  اسکورپانموافقم , البته نظر من به آقای  کاپیتان نزدیک تر است ! :D

پ.ن: دیروز 20 مهرماه روز حافظ بود. ( حافظ , فردوسی , نظامی , سعدی , ... اینا واقعا پایه های زبان پارسی هستند ) :ttt1




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - سروان رنو - ۱۳۹۰/۸/۳ صبح ۱۲:۳۸

آن شهید مظلوم , آن ادامه دهنده راه عمر مختار , آن نویسنده کتاب سبز , آن دارنده 130 میلیارد پول , آن دارای محافظان زن , آن بیچاره ی لاف زن ؛ آن عامل بمب گذاری لاکربی , آن جمجمه از مغز تهی ؛ آن سرهنگ با لباس ژنرال , رهبر جماهیر عرب , جناب  معمر قذاقی (رضی الله عنه ) از نوادر دیکتاتورهای تاریخ بود. آورده اند که در عنفوان جوانی کودتایی بکرد و رهبر اتحاد جماهیر سوسیالیستی لیبی  شد. سپس به سبب متانت و افتادگی بسیار دستور داد که او را رهبر جهان عرب بخوانند و از عنوان رهبری جهان چشم پوشید. نقل است که از همان ابتدا ساده می زیست و هر گاه به سفر خارجه و سازمان ملل می رفتی , شتر و چادر را با خود می بردی و در همانجا برپا کردندی !

همچنین آورده اند که در 70 سالگی اینقدر انرژی داشتی که 6 ساعت تمام در سازمان ملل سخنرانی کردی تا جایی که مترجم بدبخت را بیهوش ساختی و حاضران را مدهوش و کرگوش . مکتوب است که زنان را بسیار گرامی می داشت و از این روی لشکری از محافظان زیبای زن برای خود محیا کرده بودی و در سفرهای خارجی به بلاد ایتالیا , مانکن و زیبارویان را جمله قرآن دادی و دعوت به اسلام کردی .

معمر  در شجاعت نظیری نداشت و همزمان شرق و غرب را بکوبیدی , کوبیدنی. هنگام انقلاب مصر وی حسنی مبارک را نصیحت بکرد که ای برادر حرف ملت ات را گوش کن اما وقتی دو ماه بعد جماعتی از مردم خودش بر وی بشوریدند خونسردانه بگفت "اینها مواد کشیده اند و مست می باشند. من اصلا کاره ای نیستم که کنار بروم ! "

چند روز پیش معمر همراه با کاروان خدم و حشم از سرت ( زادگاهش ) آهنگ جنوب لیبی کرد ولی از بخت بد , جنگنده های ناتو کاروانش را ردگیری و متلاشی نمودند. وی در لوله ای مخفی شد اما جماعتی خشمگین او را پیدا کردند و بی محاکمه کشتند و شد آنچه نباید می شد. یادش گرامی باد . ashkخاورمیانه بی او دیگر لطفی نخواهد داشت. به یادت و   به پاس کمک هایی که در فرار از کازابلانکا به ما کردی .   mmmm:روحت شاد .    ( از طرف سروان رنو - 2/8/90 - کافه کلاسیک )




شما بگین! - ممل آمریکایی - ۱۳۹۰/۸/۲۶ عصر ۱۱:۲۶

همیشه از ممد فلاپی پرسیدم سینما چیه؟

شاید سینما یه آفَته، شاید یه شانس، شاید یه پول قلمبه، شاید یه شهرت بی خودی، یه چیز الابختکیِ قضا قورتکی که یکی باهاش می ره بالا یکی با فرق سر می خوره زمین!

این اسکار، یه فیلمی مث آواتار، پرفروش، پر خرج، پر دردسر، اون وخ یه فیلم کم هزینه ی کم خرج کم بیینده، مثل گنجه ی رنج، اول بشه!!!؟

و بعد می گم: ممٌد!

پای پرده ی بزرگ سینما، جلوی آپاراتچی که می شینی، چی می بینی؟

خودت رو، رویاهات رو، زندگی رو؟

وقتی تو دکون نونوایی نون می دم دست مردم، هیچ حسی ندارن، گشنه ان، نون می خوان که شکمشونو سیر کنن، پس سینما واسه ی چی می آن؟

توی این پرده ی عریض چی هست که باهاس پول بی زبونو  بدی و به چیزی که هنوز نمی دونی چیه نگاه کنی؟

حس من گنگه، خیلی گنگه، حس تو چی؟

ما یه مشت آدم ریز و درشتیم که دنبال پر کردن خیالاتمون از آرزوهای دست نیافتنی مون هستیم؟

سانتی مانتالیسم؟

اومدیم تا بزن بزن تماشا کنیم و قد و بالای یه طناز تو دل برو رو دید بزنیم، بعد بشینیم واسه ی هم کُری بیایم که ها، چه تیپی؟ چه قیافه ای؟ چه بزن بزنی؟ ریختو ببین، بازو! کُپ آرنولد! من خود بهروز وثوقم، عشق من فردین! قیصر این کوچه بازار منم! شاخ بکشی شاختو می شکونم!

نه، می شینی پای یه پرده ی بزرگ که پشت سر هم هر ثانیه بیست و چهار تا عکس از جلو چشات رد بشه و خیال کنی مثل تیارت، واقعیه؟

راستش من تا تیارت باشه پامو تو سینما نمی گذارم، دروغ چرا! تیارت نیست که می رم سینما، ریشه ی تیارت سوخته، خاک صحنه بعض خاکای دیگه س! عشق، تو وجب به وجب تیارت موج می زنه، به خدا هرچی سینما دروغه، تیارت عینهو واقعیته، حیف که نیست!

به قول اوستامون، اوس کریم نونوا

چون که گل رفت و گلستون شد خراب بوی گل را از که جوییم از گلاب

سینما گلابه داداش نه گل!

این که به ضرب موسیقی و تروکاژ و هزارجور جنقولک بازی، یه مشت حس دروغی رو بچپونن تو خیالت، مث اینه که این آت و آشغالای سوسیس و کالباسو به ضرب سس تند بخوری!

نه اینکه بد بگم! نه، فقط سینما دروغه!

پشت بوم، قدیما که کفتر می پروندیم، وقتی کفترا پر می کشیدن توی اون بالا بالاها، من و ممدمی ایستادیم به تماشا، ممد خیلی حرف نمی زنه، خوب گوش می ده!

می گفتم ممد، فرق من و تو توی سینما با این کفترا چیه؟

غریزه ی اونا، اونا رو پر می ده و خیالات ما تو سینما ما رو پر می ده؟

فرق دنیای من و تو با دنیای کفترا چیه؟

ممد، همیشه پقی می زنه زیر خنده و می گه اونا کفترن، ما آدم!

ممد از سینما رفت سراغ تلویزیون و ویدئو و بعدشم کامپلوتر.

من با سینما و ویدئو و کامپلوتر جفت و جورم اساسی، فقط این سوال همه ش توی ذهنمه، بعدِ تماشای فیلم و کلی حال و حول، یه دفه این سوال مسخره می آد تو ذهنم، خوب که چی؟ تو دست من چیه؟ نون؟ چی به من رسید؟ پول؟ پیروزی؟

هیچ چی! تو دست من هیچ چیزی نیست ولی بازم می شینم پای فیلم و باز، مثل همیشه فیلم می بینم،واسه چی؟

شما بگین؟




نونوایی و سپاسگزاری - ممل آمریکایی - ۱۳۹۰/۹/۵ عصر ۱۲:۲۴

(۱۳۹۰/۷/۲۰ صبح ۰۷:۵۹)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

نکته: از اینکه کلمات فارسی "را" و "به" و "می نماییم" و "برای" و"باد" را به زبان کهنه و باستانی از ناکجا آباد، از اعماق تاریخ و از روی کتیبه ها و دیوار نوشته ها و متون کهن حنقه نمودیم عذر خواهیم! 

ما یک آدمی هستیم که دوس داریم هر چیزی رو تجربه کنیم. راستش خلاف ملاف نه ها، همین کارای روزمره رو. ما ازون آدمایی هستیم که تاتجربه نکنیم راستش نمی فهمیم. بد نیست که،

یکی مث شما با خوندن سبک استانیسلاوسکی یا برشت ته و توشو در می آره. ما نه

ما باهاس صد تا فیلم و تیارت ببینیم و فرقاشو یکی یکی پیدا کنیم و بعد حالیمون بشه که تفافتشون چیه

از قرار معلوم یک جر و بحثی بود بین دوسه تا از رفقا که یکی سنگ عربا رو به سینه زده بود و یکی دادش در اومده بود و سر و صدا

خوشبختانه اون که دادش دراومده بود تسلیم شد و یه نطق مفصل عربی تحویل داده بود.

نترسین.قرار نیست من بی سواد قاطی این دعواها بشم.

پریروز دم پاچال نون که دادیم دس یکی، پول که داد حواسم نبود گفتم مرسی یکهو یاد دعوای کافه افتادم. خواستم یک تجربه داشته باشم. به بعدی هم گفتم مرسی و بعدی و بعدی .

یه چشمم بود به قیافه شون. عادی بود. اوس کریم اوستامون یه دفه گفت ها چیه با ادب شدی. گفتم اوستا تجربه س. صَب کن تا آخرشو ببینی.

فردا صُبِش به همه می گفتم متشکرم. اوستا گفت ها باریکلا به فارسی تشکر کن همین خوبه چی معنی داره خارجی تشکر کنی. مردم ام رفتارشون کم و بیش عادی بود

اصل تجربه ظهر بود اولی که پولشو داد گفتم سپاسگزارم. چنو نگام کرد که جا خوردم. دومی بدتر به سومی که رسید دیگه اوستا جوش آورد گفت ممد مسخره می کنی؟

ول نکردم به چهارمی و پنجمی ام گفتم سپاسگزارم.

کفر اوستا در اومد چنو صداشو بلن کرد سرم که گفتم غلط کردم اوستا ببخشید

سر  چای خورون ظهر به اوستا گفتم اوستا می دونی تشکر عربیه. گفت نه خبر نداشتم گفتم اوستا نشنیدی عربا می گن شکراً

اوستا گفت آره شاید از ما یاد گرفتن آخه ما ایرانیا خیلی با ادبیم

گفتم نه اوستا ما به فارسی می گیم سپاسگزاریم تازه معنی شم با تشکر زمین تا آسمون فرق داره

اوستا یه گیجی زد. چاییشو هورتی کشید بالا و واسه ی ختم بحث گفت حالا چه فرقی داره. اصل کار تشکره که بشه عربی و فارسی نداره.

اوستا چایی می خورد ومن یه حسی مث کاپیتان اسکاد داشتم. کم مونده بود اشکم در بیاد

کاپی جان رو نمی دونم ولی توی اون دعوا تیر خلاص رو سروان زده بود فکر کنم. سروان گفته

نظر من به کاپیتان نزدیکتراست؟؟؟؟؟؟؟؟

سروان این را باید توضیح بده لااقل تکلیف خودش رو روشن کنه این وریه یا اون وری؟

نفهمیدم یعنی چی دلش را به دست می خواست بیاره- یا اون یکی مث ملانصرالدین- این وسط قربونی کاپی نبود زبان حنقهء فارسی بود

سروان مث اوستای من واسه ی ختم دعوا یه گوله خالی کرده بود تو مخ کاپی و خوشبختانه دعوا ختم به خیر شد و اعتراض کننده تسلیم رفقای هم زبونش شد که من بعد با زبون بیگانه اختلاط کند و زبان کهنه ی فارسی را حنقه نکنه و کرد

من می دونم چرا یه زبان منقرض می شه. یه کلمه از اون ور خاک می آد اول یکی دو تا کلاس بالا واسه کلاس گذاشتن بلغورش می کنن بعدش مردم عادی. بین او کلمه و فارسیش دعوا می شه و اصولاً چون ما مردم غریب پرستی هستیم معمولاً برد با اون کلمه خارجی اس و بعد کم کم اون فارسی منسوخ می شه و خنده دار می شه و توی دیوارای باستانی باید پیداش کنین

غریبی امان از غریبی که توی ولایت خودت باشی و غریب باشی آی....

راستی، یکی به ما بگه حنقه یعنی چی؟ ما که تو هیچ لغت نامه ای اینو پیدا نکردیم. کاپی با این کلمه شما از عربام زدی جلو




RE: نونوایی و یک پاچال دار خلاق و هنرمند! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۹/۵ عصر ۱۰:۲۵

(۱۳۹۰/۹/۵ عصر ۱۲:۲۴)ممل آمریکایی نوشته شده:  

من می دونم چرا یه زبان منقرض می شه

دوست گرامی ام

نانی که تو دست مردم بدهی، آردش آرد دانایی است، خمیرش خمیر توانایی و تنورش تنور تجربه!

دست مریزاد به این دست و بازو و هزار آفرین بر آن قلمی که در دستان توست. انگشتانت بر روی کلیدهای صفحه کلید نقشی از تار و پود غزل می بافند و حرفت حرف دل است.

تو خیلی چیزها می دانی و این دانایی را برای آن داری که پا به خراب شده ای به نام مدرسه نگذاشته ای و گرنه یکی همانند من بود تا همه ی توانایی های تو را در هم بکوبد و از تو یک فلاپی 1/44 مگابایتی بسازد.

گوهر خلاق تو همان است که استیو جابز گفت:

"خلاقیت به هم پیوند دادن چیزهاست!"

تو در یک نانوایی ساده با پیوند دادن سازه هایی که همیشه جلوی چشم ماست، ساختارهای نوینی، با تجربه و خلاقیت خود می سازی و این چیزی نیست جز هنر!

تو مفاهیم پیچیده و سنگین ذهنی و انتزاعی را به راحتی درک و هضم و بدل به یک فرآیند ساده ی عینی و قابل لمس می نمایی.

**********

به من گفتند که یکی مطلبی را نوشته و در آن به تو ناسزا و ناروا گفته، این برای من سزا و رواست و همان حرفی است که من نتوانستم از پس بیان آن بر بیایم و تو به شیرین ترین شیوه گفتی و آن را به کرسی نشاندی.

کاش سپاس همه ی دوستان را پای نوشته ات می دیدم و از دیدنش و این که دیگران هم تو را فهمیده اند شاد می شدم.

**********

چند نکته:

- من اسکای هستم، کاپیتان اسکای، نقش اول فیلم "کاپیتان اسکای و دنیای فردا"

- در نگاره هایت دستور نوشتاری را رعایت نمی کنی:

پس از پایان هر جمله بدون فاصله نقطه بگذار.

اگر نیاز به مکث کوتاه هست بدون فاصله با کاراکتر پیشین، (ویرگول) بگذار.

پس از هر کلمه نیاز به یک فاصله Space و نه بیشتر، هست.

ء (همزه) در زبان فارسی ورافتاده است، به جای آن از (ی) استفاده کن: "نمونه ی"

اول متن خود را به طور کامل با رعایت موارد بالا بنویس و سپس با کمک ابزارهای بالا آن را ویرایش نما. می توانی با درگ نمودن (انتخاب) یک کلمه ی کلیدی آن را بزرگ نمایی یا به رنگ خاصی در آوری.

از راست چین و چپ چین و وسط چین در موارد لازم استفاده کن.

اگر می خواهی به شکل محاوره ای بنویسی، گاهی لازم است از فتحه، ضمه و کسره استفاده کنی تا خواننده آن را به خوبی بخواند، شیفت را با A-S-D بگیر و آن را بعد از حرف مورد نظر وارد کن.

اً و اٌ و اٍ در زبان فارسی استفاده نمی شود. به جای عملاً بگو در عمل و به جای واقعاً بگو در واقع.

به عنوان کسی که سال هاست در کاربردی کردن مفاهیم خشک و محض علم تلاش می کند به تو آفرین می گویم و از تو سپاسگزارم و سفارش می کنم تا به هر صورتی درس خواندن را پی بگیری و به پایه های بالای دانش راه یابی، این برای تو خوب است. مشخصات خود را برای من به پست الکترونیکی ام بفرست، شاید بتوانم به تو کمک نمایم.

پیروز باشی و سربلند!

آدرس نانوایی را هم بده! کجا؟ کدام شهر و دیار؟ نان نانوایی شما خوردنی است!

در ضمن با بودن آدم هایی مانند تو زبان فارسی هیچ زمانی از بین نمی رود.


پی نوشت:

- این گفتگو ها هم، بحث و جَدَل است و دعوا نیست.

- آن کلمه ی عربی "حنقه" از من نبود، من آن را نقل قول نمودم.

- من به زبان عربی آشنا هستم و کوشش کردم تا با درهم نمودن دستور زبان فارسی با واژگان عربی، سرنوشت زبان فارسی را نشان بدهم وگرنه همانند استاد بزرگ و خردمند، فردوسی، همه ی تلاشم را در پاس داشت زبان این مرز و بوم به کار خواهم برد.




ساختار دراماتیک سینمای آوانگارد - ممل آمریکایی - ۱۳۹۰/۹/۱۳ عصر ۰۳:۲۷

خب! یک نگاهی بکنیم به کارنامهء خودمون در کافه

سه تا نامه داشته ایم که خواسته اند تا سه تا از تایپک هامون رو حذف کنیم.

ادمین هم گفته: از بکار بردن کلماتی که ممکن است سطح کافه را پایین بیاورد خوددداری کنید.

و در برابر سوال من- این لینک را آدرس داده اینجا من که هر چی گشتم دلیلش را پیدا نکردم. یک آقای معلمی پیدا شده که دستور زبان ما رو ردیف کنه (عجیبه)

هشت تا ارسال داریم و کلی توصیه و سفارش و نصحیت و تذکر

فکر می کنم اگه یه استاد دانشگاه بودم و حرف های سنگین و رنگین می زدم چیزهایی که شاید کسی نمی فهمید و نونوایی را با سینما قاطی نمی کردم حال و روزم بهتر بود

قدیما یک بار دم پذیرش فیلم های ویدیویی جهاد دانشگاهی بودم دنبال فیلم های هنری. کارت دانشجویی نداشتم و راهم ندادن. گفتم بابا ماهم اهل بخیه ایم. گفتن نه!

گفتم یاد بچه ی کفاش باشید که شاه اجازه نداد سوات دار بشه و رو همین اصل فرهنگ و مملکتمون رو عربای بی سواد به باد دادن. این که ما شاگرد نونواییم دلیل نمی شه که عشق فیلم و فیلم دون نباشیم - نشد که نشد.

یارو صاف واستاده بود که تو این کاره نیستی بابا برو پی نون و خمیر و پر کردن شکم مردم.

دلم بدجور سوخت. اونجوری از مردسه ما رو انداختن بیرون و بعدشم به جرم مردسه نرفتن حق دیدن فیلم رو هم نداریم.

دلم سوخت

مثل همین جا که دوستا می خوان دست ما رو بگیرن و بگن این کارو بکن و اون کار و نکن. اینو اونجور بنویس و اونو پاک کن و چیزی بنویس که در حد اساتید برجسته ی کافه باشه نه یه پاچال دار کافه

تو رو به خدا مردم عقلشون به چشمشون نیست؟

دلم سوخت و از جهاد دانشگاهی زدم بیرون

دم در چشمم افتاد به اطلاعیهء یه جشنواره "مقالات سینمایی!

رفتم و شروع کردم به تحقیق

اونجا همه دنبال جان فورد بودن و دور دور سرجیولئونه بود و کلینت ایستوود. یادتون هست؟

من دنبال یه مقاله رفتم سینمای آوانگارد، راستش خیلی قلنبه بود و دهن پر کن

" ساختار دراماتیک سینمای آوانگارد"

حس دراماتیک رو از رمان های چارلز دیکنز گرفتم و تعریف کردم و بعد توی فیلم های آوانگارد دنبال همون حس گشتم. کار سختی نبود.

آوانگارد می خواست نو باشه برای همین از به هم ریختن پازل سینما شروع کرد و با چیدن دوبارهء پازل ها ادامه داد.  ساختار دراماتیک توی این چیدمان تازه بدجوری به هم می ریزه.

گاهی وقتا ساختار دراماتیک کلاً گم می شه

پس یک کارگردان آوانگارد باهاس چکار کنه؟

فیلم بدون لحظه ها و سکانس های دراماتیک یا با به هم ریختنش وحشتناک می شه. بدتر اینکه این رمزنگاری ها توی پس و پیش کار- کار را بدتر می کنه. جداً کارگردانای این جور فیلما چیکار کردن که خمیرمایه ی فیلم از هم نپاشه؟ حس درام هم توی کار باشه

نشستم و کلی فیلم تماشا کردم. فیلمای وی اچ اس. فکر کن که توی اون هیری ویری که همه دنبال فیلمای هندی و بزن بزن بودن من دنبال چیزی بودم که هیشکی نمی فهمید چیه؟

کتابای خوبی ام چاپ شده بود. همه رو خوندم و یادداتش برداشتم.

ممد فلاپی یه Aiva 102  داشت فکر کنم 102 بود چون ضبط هم می کرد مال من 101 بود و فقط پخش- با دستگاهش رفتیم خونه ی اسمال آقا طلاساز- پسرش یه دستگاه توپ نوار کوچیک داشت. چه دستگاهی بود محشر

امیر پسر آمیز اسمال هنوز خارجه نرفته بود. باباش آدم گلی بود همیشه دست می کشید روی سرم می گفت به خدا اگه دیپلم داشتی تو رو هم با امیر می فرستادم خارجه درس بخونی- از ته دل می گفت

سالها گذشته یادمه چن تا فیلم عجیب غریب آوانگار یافتیم چند تا صحنه شو روی فیلم نوار کوچیک کشیدیم

با ممد فلاپی صحنه ها رو دونه دونه پیدا کردیم و کشیدیم روی نوار-مث این می مونست که یه پازل به هم ریخته رو سر هم کنی، چند تا صحنه رو دوباره تدوین کردیم یه روز طول کشید حتی با میکروفن روی بعضی صحنه ها صحبت کردیم توی نوار کوچیک می شد آقا این بتاکام معرکه بود!

با چسبوندن سکانس های فیلمها شلم شوربایی درست شده بود که نگو ولی یه چیز نویی بود. به بچه ها گفتم آقایان یه سینمای نو، آوانگارد در آوانگارد

بعد از نوارکوچیک دوباره همه چی رو کشیدیم رو نوار بزرگ

خود آوانگارد خود به خود قاطی هست چه برسه به قاطی کردن چندتاشون با هم

اما نشون دادن تضاد نوشته های دیکنز با آوانگارد قصهء دیگه ای بود. خوبی نوشته های دیکنز اینکه که بیشتر کارهاش فرم خاصی داره، منطقیه و گاهی یه تلنگر یا یه حادثه مسیر داستان رو عوض می کنه ولی داستان دوباره توی یه دور منطقی دیگه می افته- باور پذیره و اگه حادثه ها رو بپذیری باقی داستان قابل قبوله

آوانگار اینجوری نیست اگه توی ته ادیسه 2001 دمغ شدین علتش اینه که یه هو فیلم قل خورده رفته توی آوانگارد

مقاله رو فرستادم و دعوت شدم.

اوس کریم نونوا یه جلیقه برام کادو آورده بود عینهو مال خبرنگارا، پوشیدم. دست ممد فلاپی و امیر اسمال آقا رو گرفتیم و رفتیم به محل اجرا با یه نوار آوانگارد در آوانگارد

خیلی شلوغ نبود. با دیدن امیر راهمون دادن و نشستم توی سالن. صدامون که زدند رفتیم پشت سن. به زور به سی چهل تا می رسیدن

از پشت سن و از سینما ترس نداشتم. از ده دوازده سالگی که توی کانون محل فیلم پخش می شد از من می خواستن که براشون توضیح بدم. یادم هست اول بار به خاطر اینکه کتاب اسپارتاکوس رو خونده بودم نوشتهء هوارد هاست یه توضیح مقدماتی بدم. منم خراب کردم و آخر قصه رو گفتم. گفتم که اسپارتاکوس می میره. بعداً یاد گرفتم که ته قصه رو نگم تا بچه ها توی ذقشون نخوره

ممد رفت پشت دستگاه ویدئو- چه ویدئو پروژکشنی!!! سه لنزه! کف کردم

اول از چارلز دیکنز گفتم  یه چن تا مثال ازش آوردم بعد رفتم سراغ شاعرای آوانگارد که ته دیوانگیه ولی خیلی باحاله

فکر کن یه قوطی حلبی زنگ زده از ته جوق پیدا کنن و بدون اینکه اسمشو بگن براش شعرهای معمایی و در هم برهم بگن و یه هو بچسبونن به تیرآهن های برج ایفل

بعد سینمای کلاسیک و آدم های جدی که اونقدر تو جدی بودن شورشو درآوردن که ملت رفتن سراغ سینمای غیر واقعی و خیالی

یه کارگردانایی هم گفتن سینما برای سینما، گور پ... تدوین و سناریو و نقد

خداییش سینما برای سینما رو قبول دارم از ته دل- سینما بی ادبیات، بی شعر، بی موسیقی، بی... سینما فقط و فقط خودش باشه و آوانگاردا همچین کاری کردن

اینا آشوبگرن، ضد محافظه کاری و عشق مدرنیتهء قاطی شده با یه نموره آنارشیسم

مردم نپسندیدن و دکون دستگاه آوانگارد تخته شد، حیف شد حیف این سینمای پیشرو

فیلم رو که حین صحبت پخش کردیم دیگه دوستان سینمایی کف کردن

تهش درآمد که توی آوانگارد خیلی دنبال ساختار دراماتیک معمولی نباشین جنس این درام  برداشتیه که شما ازش دارین و دیگه هیچ- مث شعر نو- شعر سهراب رو نباس ترجمه کرد. هر حسی داری همون درسته، نه بیشتر

العان نه متن اون کارو دارم و نه فیلمی که ساختیم ولی بی تعارف بعد کف زدن ملت گفتم من یه پاچال دار نونوایی ام من بدل همون بچه کفاش عهد ساسانیم که همه منو پس می زنند ولی سینما و سوات رو دوست دارم

بابا ما هم اهل بخیه ایم. کلمه های قلنبه سلنبه تونو بذارین کنار ماهم مث شما می فهمیم و از سینما لذت می بریم و خواهش داریم یه کارت فیلمخونه هم به ما بدین که خوشبختانه دادن و سالهاس که ازش استفاده می کنم

حالام دوستان باوفا- غلطامون رو بگیرین. هرجا اشتباه کردیم بزنین تو ذقمون هیچ اشکال مشکال نداره ولی ما رو هم از خودتون بدونین- اهل بخیه. جواب سلاممون رو که تو جعبهء پیام بدین بابا




برای ما شدن ای دوست باز آ و مهیا شو! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۹/۱۶ صبح ۱۰:۲۷

به همه ی دوستانی که رفته اند و جایشان برای همیشه خالی است!

کافه را خاموش می بینم

کافه را غرق سکوت تلخ تنهایی

سالن خاموش و سرد کافه بس تنهاست

چراغ نیم سوز کافه در سوز و گداز مرگ

کسی پشت پیانو نیست

نشسته در دلم کابوس تنهایی

و جانم تشنه ی شور هم آوایی

 .

صدای مرگ می آید

و درب آسمان بسته است

پرنده در هوای پر زدن خسته است

عقاب تیز پر را بند کینه، بال و پر بسته است.

 .

خمارین چشم عاشق سوز دلبر بر هم افتاده

میان عاشقان بس ماتم افتاده

 .

پراکندند یاران خوش الحانم

من اینک سخت تنهایم

کجا شد ساغر و ساقی

و آن نازک خیالی های یاران دل آویزم

و آن نقش و نگار پرده های رازخوانی شان،

میان کوچه های سینما و نور و موسیقی

و در صف های طولانی

و با چشمان مشتاق تماشا

تماشای تصاویری که صدها قصه ی ناگفته می گویند

و در گوش تو

مثل باد در گوش فضا

پچ پچ کنان

بس راز می گویند

 .

تو را آرام نور یک چراغِ قوه سو می داد

و تو آرام بر یک تکیه گاه آشنا، خود تکیه می دادی

و چشمان تو در تاریکی سالن، فضا را جستجو می کرد

به هر سویی چو مرغی تشنه رو می کرد

و آنگاه،

بر  آن پرده ی تاریک و روشن می گرفت آرام

 .

چو آن سنگین و رنگین پرده ی مخمل ز روی سن رها می شد

غم از دل ها جدا می شد

و نور از پشت سر چون چشمه ی خورشید می جوشید

و احساس از درون چشمه سر می زد

و می تابید بر دیوار صیقل خورده ی سیمین،

که در خاطر هزاران  خاطره از نور و موسیقی و آوای دل انگیز هنرمندان دیرین داشت

و ما آرام در رویای هر تصویر مثل سایه می رفتیم

و اشک و خنده و افسوس پر می کرد سالن را

و ما لبریز از احساسِ جاری گشتن در نور،

می رفتیم

 .

مرا با سینما رویای بسیار است

رویایی تماشایی

خیالی سخت رویایی

 .

و تنها کافه ی شاد کلاسیک شما مانده است

همانجایی که روی هر بساطش سفره گسترده ست

و در هر سفره ای بس نوشداروی غم غربت

پر از اندوه و وصل و شادی و هجرت

پر از آن خاطرات شاد و شیرین و تماشایی

 .

بیا و باز با ما و هم آوایان تماشا شو

بیا و غرق رویا شو

برای ما شدن، ای دوست

بازآ و مهیا شو

 




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - سروان رنو - ۱۳۹۰/۹/۲۰ عصر ۱۱:۲۷

با  درود به روح پرفتوح معمر قذافی (ره) - شهید مظلوم - و سلام به همه بچه های بامحبت کافه که با پیام های زیاد خویش , صندوق پیام اینجانب را از فرط ارسال نامه منفجر نمودند. خوشبختانه انفجار تروریستی صندوق با درایت اینجانب و رعایت نکات امنیتی بی نتیجه ماند و بار دیگر مشت محکمی به دهان و بینی دشمن کوفته شد. taeedهمچنین شنیده شد که عوامل دشمن ( احتمالا از دوستان کاپیتان اسکای و سرویس اطلاعاتی اینتلیجنس سرویس  ) قصد داشتند با یک هواپیمای بدون خلبان محل اختفای مرا کشف کنند که خوشبختانه در کمین الکترونیکی  گرفتار شدند. :D




سروان رنو و راه کارهای بیرون کشیدنش از پنهان گاه - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۹/۲۱ صبح ۰۶:۴۶

(۱۳۹۰/۹/۲۰ عصر ۱۱:۲۷)سروان رنو نوشته شده:  

...قصد داشتند با یک هواپیمای بدون خلبان محل اختفای مرا کشف کنند...

با به دَرَک رفتن دیکتاتورها، یکی به یکی، سروان که حساب کارش روشن بود، از چشم دیگران دور و از ترس انتقام پنهان شده بود که ما با توجه به حس خودنمایی و خود بزرگ بینی سروان که ویژه ی نیروهای نازی، لوفت وافه و پیروان آنهاست توانستیم با این ترفند، سروان را از پنهانگاهش بیرون بکشیم.

سروان گرامی! بار دیگر طعم تلخ گول خوردن را از ما چشیدید و بهتر آن است که دست از لجبازی بردارید و تسلیم شوید.

بار دیگر سیاست های ما و درک درست ما از دشمن پیروزی را برای ما به بار آورد و امیدواریم که سروان که نمک کافه و موتور پیشرونده ی آن است، هفته ای یکی دوبار سری به کافه بزند و ما را سرافراز کند تا دوباره مجبور نشویم از سیاست های ویژه ی خودمان برای آوردنش به کافه بهره گیری نماییم.

این کافه که رونقش گل و بستان است

بی مقدم دوست دخمه و زندان است

پا گر ننهی برین کلاسیک سرای،

آشفته و نفرین شده و ویران است




RE: سروان رنو و راه کارهای بیرون کشیدنش از پنهان گاه - سروان رنو - ۱۳۹۰/۹/۲۴ صبح ۱۲:۲۸

(۱۳۹۰/۹/۲۱ صبح ۰۶:۴۶)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

... سروان که حساب کارش روشن بود، از چشم دیگران دور و از ترس انتقام پنهان شده بود که ما با توجه به حس خودنمایی و خود بزرگ بینی سروان که ویژه ی نیروهای نازی، لوفت وافه و پیروان آنهاست توانستیم با این ترفند، سروان را از پنهانگاهش بیرون بکشیم.

عهد ما با دیکتاتوران بست خدا ..... ما فقط سروان و  اين قوم همه تیمسارند !

ما و ترس ؟! حاشا و کلا . اصلا و ابدا .  ما فقط کمین کرده بودیم. حقیقت این بود که بعد از شهادت مظلومانه معمر قذافی ( رضی اله عنه ) , برادر  بشار  ( فرزند رشید مرحوم حافظ اسد ) از ما خواهش کرد که به شام برویم. اما چون  بشار از دیکتاتورهای مورد پسند من نبود ( جوجه دیکتاتور است ) نپذیرفتم و به جای آن برای استراحت به یمن رفتم. دوست گرامی عبداله صالح در آنجا با کمی مشکل مواجه شده بود که من نیز به ایشان کمک کردم و خوشبختانه با کمترین تلفات ( زیر یک میلیون ) قضیه رو جمع کردیم. بعد داشتیم برمی گشتیم کافه که در مسیر برگشت دیدیم یک هواپیمای مشکوک در آسمان کافه مشغول پرواز است. بلافاصله دستگاه اختلال الکترونیک جیمز باندی (*) را روشن کردیم و هواپیما رو کله پا کردیم. لازم به ذکر است که پرچم نیروی هوایی سلطنتی ( سازمان متبوع کاپیتان اسکای ) در زیر بال هواپیما قابل مشاهده است که به عنوان مدرک در مجامع بین المللی قابل ارائه است و چون این هواپیما در حریم هوایی کافه بوده , غنیمت جنگی محسوب شده و قصد پس دادن آن را نداریم. [تصویر: Ghelyon.gif]

(*) : دستگاه اختلال الکترونیکی جیمز باندی:  یک کیت که در دوران مدرسه  ساختم و در طیف گسترده ای از امواج الکترومغناطیسی از فرو سرخ تا فرابنفش و گاما , آلفا و بتا را پوشش می دهد.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - راتسو ریــزو - ۱۳۹۰/۹/۲۹ عصر ۰۶:۰۶

کم کم زمستون، فصل مورد علاقه من هم در راهه

یادش به خیر اون قدیم ترها ، زمان بچه گی رو عرض می کنم، زمستوناش یه حال دیگه ای داشت.

برف و بارون که خیلی بیشتر میومد، هوا که سرد می شد می خزیدیم کنار بخاری cd و dvd هم که نبود که، فوقش از مدرسه که میومدیم باید تلویزیون تماشا می کردیم. یه پتو کت و کلفت می پیچیدیم دور خودمون ، ما بودیم و یه نوار کاست بود و یه ضبط صوت اون اواخر دیگه نه فکسنی! باهاش میخوندیم:زمستون تن عریون باغچه چون بیابون ... چه حالی می کردیم برا خودمون. مادرمون با میل های بافتنیش و دو سه تا بسته کاموا ( واحد کاموا بسته است دیگه؟؟؟ ) میومد می گفت : بیا زیر بغلتو اندازه بگیرم!، ما می گفتیم: از اضافه اش هم برامون یه شال گردن بباف.باغ بی برگی به قول استاد واقعا" که زیبا بود. پنجه هامون یخ میزد ، صبح های زودو میگم نمی تونستیم در تاکسی رو باز کنیم بریم مدرسه. یادش به خیر زمستونا خیلی خوب بود؛ الان هم خوبه ها، اما اون موقع یه چیز دیگه بود ...



آخرین قطره پاییز چکید

دل آذر لرزید

واپسین خنده پاییزی فصل

بر لب یلدا ماند

شبی از جنس حریر تن برف

وقت پیدایش آدم برفیست ...

راتسو / پاییز86


شب یلدا و آغاز فصل زمستان بر همه دوستان کافه نشین مبارک

با احترام

راتسو




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - منصور - ۱۳۹۰/۱۰/۱ عصر ۱۲:۱۳

با اینکه دوستان میدانند اما بد نیست توضیحی کوتاه در مورد شب یلدا را مرور کنیم

مهد خلقت انسان (حداقل انسان نوین و نه میمونهای انسان نمای هوموساپینس و پوتکانترو پوس ارکتوس و یا حتی نئاندرتال منطقه آلمان و ...) منطقه خاور میانه است . تمام پیامبران الهی هم به شکلی در این منطقه حضور داشتند (اگر بودا و فلاسفه ای چون کنفسیوس و لائوتسه و دیگران را پیغمبر فرض نکنیم)... کشور ایران که زمانی تمام منطقه خاور میانه را شامل میشد و در واقع خاور میانه یعنی ایران ، مهد خلقت انسان متمدن تاریخ بشری است و اگر در مناطقی چون آمریکای جنوبی یا مکزیک اقوامی چون مایاها و یا در چین و قلب اروپا و حتی آفریقا نژادهای دیگری با عناوینی مختلف چون ساکسونها  زندگی میکردند اقوامی نبودند که در سیر تکاملی بشریت نقشی به اندازه تمدن خاورمیانه داشته باشند (منظور تمدنهائی مستمر است و نه منقطع و مختص زمانی خاص)...

با این مقدمه به سراغ مقدمه ای دیگر میرویم

انسان اولیه عقیده داشت ابتدای خلقت جهان همه جا تاریک بود. اصولا نور دارای هستی است اما تاریکی نه. ما همواره می گوئیم "وقتی نور هست تاریکی نیست" و نمیگویم "وقتی تاریکی هست نور نیست" بنابراین انچه ماهیت و هستی دارد نور است و نه تاریکی. تاریکی فاقد هستی است. بشر اعتقاد داشت اولین چیزی که خداوند خلق کرد نور بود که تاریکی جهان (یا بخشی از جهان) را از هم گسست و همه چیز آشکار شد. بنابراین از دیدگاه انسان اولیه نور اولین آفریده خداست (هرچند در ابتدای تورات به اشکال دیگری از این آفرینش تعبیر شده است)

و اما شب یلدا:

عقیده انسان بدوی این بود که جهان تاریک بود و این تاریکی همه جا را سرد کرده بود. همه جا یخبندان بود ... خداوند روز را از پس این تاریکی طولانی آفرید. روز نماد نور بود و طبیعی بود اولین روز خدا کوتاهترین هم باشد چون تاریکی در آن ایام بر همه چیز غلبه داشت... از آن پس خدا روزهای دیگری آفرید که تاریکی را (شب را) به مرور در هم بشکند و چنان شد که روزها از پس شبها می آیند و می روند تا ظلمت مجددا پایدار نشود. اولین روز آفرینش سرد ترین روز جهان بود چون پیش از آن تاریکی همه جا را در سرما فرو برده بود. انسان خاور میانه (که صرفا اینروزها از آن ایرانی با یک و نیم میلیون کیلومتر مربع باقی مانده است که تمدنهای کهن را حفظ کرده است) عقیده دارد شب قبل از اولین روز را باید جشن گرفت چرا که این شب آغازی برای خورشید است. در واقع شب یلدا نماد انتظار است. انتظار برای رسیدن به نور و به همین جهت توصیه گردیده در این شب بیدار باشیم و از تنقلات استفاده کنیم تا خواب ما را در بر نگیرد و روز اول را دریابیم... (شب انتظار)

اولین تاریخ نگاریهای بشری را اگر مرور کنیم می بینیم که اولین روز سال در آنها اولین روز زمستان است. در تقویم میلادی هم می  بینیم که اولین روز از سال آنها و کریسمسشان مصادف با آغاز زمستان است (که البته ربطی به تولد عیسی در چنین ایامی ندارد و از آنجا که خاستگاه عیسی هم خاور میانه بود به آن عقیده باز میگردد). حتی اولین تقویم های ایرانیها (در زمانی پیش از جمشید هم آغاز زمستان بود اما جمشیدشاه و شاهان اولیه ایران که دوست نداشتند شادی ایرانیها به مناسبت آغاز سال اولین روزهای زمستان باشد آغاز سال را به پس از زمستان و آغاز بهار انتقال دادند)

به شخصه برای رادیو و تلویزیون وطنی متاسفم که در چنین شبی که نمادی به قدمت بشر را جشن میگیرد نه تنها حتی یک برنامه مفرح و شاد پخش نمی گردد بلکه فقط آنرا باید در اخبار و آنهم به صرف خرید هندوانه و بازار میوه اعلام کرد!! ...




در رثای کافه ی صاف و بی برفک - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۱۰/۲۴ عصر ۰۸:۴۳

 به یاد روزهای قدیم، تلویزیون های پربرفک و دل های شاد،

می گفتم: خوب نگاه کن! این بن هوره!

می گفت: نه بابا این مسالایه!

بعد باید شکیبا بودیم تا ببینیم کی کشته می شه و کی پیروز، تا بفهمیم کی راست گفته!

دوازده بار که پشت سرهم از یک فیلم کپی می شد، چیزی توی فیلم نبود جز یک صفحه ی سفید و نسخه ای که ما داشتیم نسخه ی یازدهم بود. سیزده بار این نسخه ی یازدهمی را تماشا کردیم و هربار کیف کردیم و کیف کردیم، حالا:

***

شب و اینترنت و فیلم است و کافه

دوصد تالار با سانس اضافه


تماشا می کنم کافه کلاسیک

نه خش دارد نه برفک، صاف صافه

***

نشستم پای اینترنت کمابیش

ندارم غصه از غیر و نه از خویش

بیاید صفحه بعد از ساعتی چند

منم از دست اینترنت کلافه

***

همی گویند فلانی کَس نداره

غریب و راه پیش و پس نداره


منم هم کاسه ی کافه کلاسیک

ازین بابت همی گیرم قیافه

***

عزیزان قدر یکدیگر بدانید

که تا ناگه زیکدیگر نمانید


اگر پاره شود این کابل نوری

وصال ما دگر در کوه قافه

شب برفی اتان سرشار از نور و شادی




کافه رویای ماست. - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۱۰/۲۵ عصر ۰۲:۰۷

کافه رویای ماست و هر انسانی که به خواب نیاز دارد، به رویا نیاز دارد.

به کافه پا می گذاریم تا از دغدغه هایمان بکاهیم و رویاهایمان را به اشتراک بگذاریم.

به کافه پا می گذاریم تا نقاب از چهره برداریم و خودمان باشیم و از چیزهایی بگوییم که خودمان دوست داریم بشنویم.

به کافه پا می گذاریم تا همپالگی های شیفته ی سینمای خودمان را ببینیم. با آن ها به گفتگو بنشینیم و از همنشینی اشان و هم صحبتی اشان لذت ببریم و آرام شویم.

کافه کلاسیک آرامش ماست، خیال ماست، رویای ماست و این که از خود و جامعه و دردها و رنج های همیشگی بشر اندکی به دور بمانیم و ثانیه هایی را در خیال و خاطره و نوستالژی غرق شویم.

دوستان هم کافه، کافه را به تنش هایی که هر روز و هر جا می چشیم و می بینیم و دردشان را می کشیم آلوده نکنید.

کافه زیباست.

کافه رویاست.

کافه بهشتی زمینی است و در این بهشت جایی برای دغدغه و برآشفتن نیست.

ما را مهربان بانویی ناخدا شده است و تن سپردن به این اقیانوس یعنی رها شدن و جدا ماندن از همه ی دغدغه ها و آشوب هایی که دوست نداریم در این کشتی زیبا، باز ما را برآشوبد.

تنش ها را رها کنید.

افسردگی ها و ناکامی ها را دور بریزید.

شادی کنید و شادی بیافرینید.

"انگار که نیستی، چو هستی خوش باش"


تن از تنش بشویید و نابهنجاری ها را ندیده بگیرید و خودتان باشید. همان خودی که زیباست، مهربان است و زیباپرداز

کافه دیواری رویایی است و تک تک شما نقاش های هنرمند، بجای آن که دردها و داغ ها را بر آن بنگارید، شوق ها و اشتیاق ها را بر آن نقش ببندید.

بگذارید هر که از این سامان می گذرد و چشم بر این دیوار می دوزد، نقش زیبای هنرمندانی را ببیند که هر آن چه نتوانستند در این دنیا داشته باشند، نقشش را بر آستان این دیوار کشیدند و برای رهگذران عاشق و شیفته ی زیبایی و هنر به یادگار گذاشتند.


دوستان عاشق سینما

همراهان فیلم باز

یاران دغدغه پرداز

همراهان کافه کلاسیک


کافه زیباست،

کافه رویاست،

کافه رویای زیبای ماست،

رویای زیبای خودمان را به کابوس نسپاریم.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - سروان رنو - ۱۳۹۰/۱۰/۲۹ صبح ۰۱:۳۹

اندر حکایت ترور نافرجام دانشمند کافه , سروان رنو !

مشکلات پرواز در آسمان کافه با این سهمیه های ناچیز بنزین هواپیما ( که کاپیتان اسکای هم حتما در جریان هستند ) کم بود که سوء قصد هم به آن اضافه شد. :ccco

داستان از آنجا آغاز شد که انجمن های رقیب که چشم دیدن پیشرفت کافه را نداشتند با رخنه اطلاعاتی در کافه و با خیانت عناصر خودفروخته داخلی متوجه شدند که رمز پیشرفت کافه کلاسیک همانا اساتید و دانشمندان آن می باشد پس طرح ترور این مغزها در سرویسهای جاسوسی بیگانه پی ریزی شد. در همین راستا چند روز پیش که من برای خرید 2 کیلو خیار و 3 کیلو گوجه فرنگی به میوه فروشی رفته بودم ناگهان چند فرد مشکوک را دیدم که از آنسوی خیابان به سمت من دویدند ؛ بقیه ماجرا به سبک سکانس ترور پدرخوانده طی شد ! خوشبختانه من جلیقه ضد گلوله ام تنم بود و آسیبی ندیدم . :D

توصیه های ایمنی به دانشمندان کافه:

1- همیشه جلیقه ضد گلوله را همراه داشته باشید.

2- هیچ وقت به خاطر چند کیلو میوه خودتان را به کشتن ندهید .

3- هیچگاه به میوه فروش محل تان  اعتماد نکنید مخصوصا اگر ارزان تر از جاهای دیگر بفروشد.

4- همیشه از یک میوه فروشی خرید نکنید و دائما محل خرید خود را عوض کنید.

5- ترجیحا تنها به خرید نروید و سعی کنید زن و بچه هم همراهتان باشد.




ایران را دوست دارم. - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۱۰/۲۹ عصر ۰۲:۰۲

ایران را دوست دارم، چنان که هندی، هند را، فلسطینی، فلسطین را و انگلیسی، انگلستان را دوست دارد.

 

**********

ایران را دوست دارم چرا که مردم جهان را، دور و نزدیک، دوست دارم که بزرگان این سرزمین بودند که فرمودند: 

"بنی آدم اعضای یکدیگرند."

مهر را و دوستی را، پاسداشت خانواده و ارزش های انسانی را بزرگان این سرزمین، هنرمندانش، شعرایش، دور و نزدیک، در گوهر وجود من جا گذاشته اند و به همین دل خوش دارم که اگر ژنی از وجود بزرگانی همانند کوروش و ابن سینا و خوارزمی و فردوسی و ... در وجود من باشد، ایرانی بودنم، مایه ی سربلندی و افتخار من است.

**********

درگذشتگان من، خوب یا بد، مایه ی پند من هستند و کوشش می کنم تا بدی هایشان را کنار بگذارم و خوبی هایشان را بگسترم، چنان که بزرگان این سرزمین، خوب هایشان چنین کردند و با کردار نیک، گفتار نیک و پندار نیک، مهر و داد را در سرتاسر جهان گستردند.

**********

از ایرانی بودن شرم ندارم. 


از این که در این سرزمین گام به گیتی نهاده ام خوشنودم و به تاریخ آن که رو می کنم، در پس تاخت و تازها و خونریزی ها و سنگدلی ها که بر این مرز و بوم روا شد، هنوز آن گوهر نجابت و شرف را در دل این همه تیرگی ها و نابهنجاری ها می بینم که همانند خورشید می درخشد و هنوز نمادهای مهرورزی و مهربانی و دادورزی را می بینم که از گوهر این فرهنگ به دورترین آدم ها و فرهنگ ها و اندیشه ها تابیده است.

و چه خوب نامید ایران را ایران

"ایرانویج"،(سرزمین مردمی با گوهر شریف و نجیب)

**********

از ایرانی بودنت شرمگین نباش.

از خود بیگانه مشو

بیا تا این گوهر ایرانی را دوباره از دل همه ی تیرگی ها بیرون بکشیم و نور تابنده و درخشنده ی آن را در سراسر جهان بگستارنیم که فرهنگ ایرانی چنین است:

" به هر انسانی با هر اندیشه ای، هر دینی، هر رنگی، هر تیره ای، مهر بورز و مهربان باش."

و این سرزمینی است که به دست پدران تو بنا شد بر پایه ی مهر و داد

**********


اگر از سرزمین خود شرم می کنی به یاد بیاور که

:"دوستی وطن از ایمان است و کشته ی در راه وطن شهید است."

**********


ایران را دوست دارم و تو را،

تو که باید باور کنی که هنوز وظیفه ی سنگین مهربان بودن، نیکی کردن و داد ورزیدن را، از پس هزاران سال، پدرانت و مادرانت، که شریف بودند و نجیب، بر دوش تو نهاده اند تا بی کینه و بی تعصب و بی نفرت، به خودت، به خانواده ات، به مردم سرزمینت و به مردمان جهان مهر بورزی و مهربان باشی.

ایران را دوست دارم و جهان را، با تو، ای مهربان، ای دادگر، ای همیشه پاک، ای همیشه نیک





چاییدی داداش! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۱۰/۲۹ عصر ۰۳:۰۱

(۱۳۹۰/۱۰/۲۹ صبح ۰۱:۳۹)سروان رنو نوشته شده:  

اندر حکایت ترور نافرجام دانشمند کافه , سروان رنو !

آقا باز تقی به توقی خورد و سرو کله سروان برای خودنمایی و عرض اندام پیدا شد.asabi

سروان گرام، درود مرا پذیرا باشید. از دیدار شما خوشنودم.

همچنان که دوستان در کنار فرد سرماخورده، سرما می خورند، شما هم در رفت و آمد با هیتلر و رفقای دیکتاتور عربتان به پارانویای دیکتاتوری:eee2 دچار گشته اید.

سروان گرامی، برای یک بار هم شده پا در رکاب اسپیت فایر بنه و همراه من از آسمان بزرگ به تماشای زمین پهناور بنشین (پول بنزین با من!) و باور کن که آنقدرها بزرگ نیستی که می پنداری.

آن بالاها، در آن اوج هزاران پایی دیکتاتورها هم همانند دیگران نقطه های کوچکی هستند که مورچه وار می پلکند و با افتادن یک قطره آب بر رویشان فریاد بر می آورند که: های!!! دنیا رو آب برد.

و پاسخ شما دو کلمه است: "چاییدی داداش، ...بدجور!"




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - سروان رنو - ۱۳۹۰/۱۰/۳۰ صبح ۱۰:۴۵

من بودم و کاپیتان و یک کافه .... او مغرور ز اسپت فایر و من خاشع !

حاشا و کلا ! من کابین این مسراشمیت زمین گیر شده را رها نمی کنم . nnnn: من یک پیچ این هواپیما را با کل نیروی هوایی سلطنتی عوض نمی کنم . ما نان و پنیر خود را می خوریم و روی پای خود می ایستیم. ما تا آخر ایستاده ایم [تصویر: interview.gif]

اگر راست می گویی به جای اینکه مرا سوار اسپیت فایر کنی ، کمی بنزین از باک هواپیمایت برایم بیرون بکش. گرچه به آن هم نیازی ندارم چرا که مسئولین قول داده اند که به زودی بنزین یورو 4 به ما برسانند. بدینسان آسمان ها هم کمتر آلوده خواهد شد. در مورد ترور نافرجام هم سرنخ های جالبی به دست آمده که دست روباه پیر در این جریان پیدا شده است. اگر مطمئن شویم ،کل لندن و نیروهای هوایی انگلیس را یک شبه نابود خواهیم کرد. [تصویر: hitler.gif]




مانده ام سخت عجب! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۱۰/۳۰ صبح ۱۱:۰۷

(۱۳۹۰/۱۰/۳۰ صبح ۱۰:۴۵)سروان رنو نوشته شده:  

من بودم و کاپیتان و یک کافه .... او مغرور ز اسپت فایر و من خاشع !

من کابین این مسراشمیت زمین گیر شده را رها نمی کنم .

مانده ام سخت عجب در کف مسر اشمیت

کهنه و زنگ زده، گوش خراش و قُزمیت

تا که افتاد به چنگال عقاب آتش

ساخت یک صافی از آن هیکل مسر، اسپیت

سروان ت بده

دوست بزرگوار، شما رها کنید، مسراشمیت آبروی :eee2لوفت وافه:eee2 را رها نمی کند.

اسپیت فایر دوست داشتنی :lovve:هم دومین جنگنده ی برتر همه ی تاریخ شناخته شد.:haha::




RE: مانده ام سخت عجب! - سروان رنو - ۱۳۹۰/۱۰/۳۰ صبح ۱۱:۳۳

(۱۳۹۰/۱۰/۳۰ صبح ۱۱:۰۷)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

سروان ت بده

تو اندر طیاره ات نزد که  اینگونه روی ؟   از چه روی سوی مرگ با آذرخش هی می پری ؟

 

  آذرخش:  معنی فارسی اسپیت فایر 




یکی تک سوار است ... - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۱۰/۳۰ صبح ۱۱:۵۰

(۱۳۹۰/۱۰/۳۰ صبح ۱۱:۳۳)سروان رنو نوشته شده:  

(۱۳۹۰/۱۰/۳۰ صبح ۱۱:۰۷)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

سروان ت بده

تو اندر طیاره ات نزد که  اینگونه روی ؟   از چه روی سوی مرگ با آذرخش هی می پری ؟

آذرخش:  معنی فارسی اسپیت فایر 

یکی تک سوار است اسپیت فایر

قوی بال و فولادِ محکم، تایر

مَنِه مستر اشمیت را در بَرَش

که در هم شکسته است بال و پرش




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - سروان رنو - ۱۳۹۰/۱۰/۳۰ صبح ۱۱:۵۶

شب است و آسمان بر خواب رفته  .... چرا که لوفت وافه بیدار گشته

کمی در آسمان سیر و سفر کن ....  ببین اسپیت فایر بی خواب گشته

             [تصویر: fly2.gif]




تا پرید آن نازی اشترسوار! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۱۰/۳۰ عصر ۱۰:۱۶

(۱۳۹۰/۱۰/۳۰ صبح ۱۱:۵۶)سروان رنو نوشته شده:  

ه

هر که با اشمیتیان پرواز کرد

پرزدن با مرگ را آغاز کرد

:eee2:eee2

تا پرید آن نازی اُشتُر سوار

گور از بهرش دهان را باز کرد

اشمیتیان= مجموعه ی هواپیماهای مسراشمیت




RE: تا پرید آن نازی اشترسوار! - سروان رنو - ۱۳۹۰/۱۱/۱ صبح ۱۲:۲۸

(۱۳۹۰/۱۰/۳۰ عصر ۱۰:۱۶)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

باز کرد

در مهارت خلبانی چون بارُن که دیده ؟ ... این چنین خلبانی را خدا کی آفریده ؟

تیزپَری چون مسراشمیت و چالاک  .... سرشار ز تکنولوژی و از سرزمین بالاک !

دشمن اسپیت فایر و بلای جانِ لندن .... آرامش جان رایش و افتخار درسدن .

*  *  *

اشمیتیان ! اشمیتیان ! پرواز آغاز کنید .... خاک لندن را  شخم زدن از نو آغاز کنید

تا بفهمد چرچیل طعم قدرت رایش را .... وی-2 به سوی اش بی امان پرتاب کنید


بارُن :  پرافتخارترین خلبان تاریخ ، معروف به بارُن سرخ که آلمانی بوده و بیشترین تعداد پیروزی هوایی را به نام خود ثبت کرده است.

بالاک: اشاره به "میشاییل بالاک" فوتبالیست با تکنیک و معروف آلمانی.

اسپیت فایر : یک قارقارک پرنده که انگلیسی ها خیلی به آن می نازند.

درسدن:  شهری زیبا در جنوب آلمان نازی .

وی -2 :  اولین موشک بالستیک تاریخ که اختراع رایش سوم بود.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - سروان رنو - ۱۳۹۰/۱۱/۹ صبح ۰۲:۱۳

حکایت اولین هواپیمای جت آلمان me-262 مسراشمیت و وحشت اسپیت فایریان  !

چون که آلمان این مدل جت  آفرید ... انگلیس و کل لندن یکهو از جایش پرید !

سرعتش مافوق صوت و قدرتش ویرانگری .... کس ندیدستی هواپیما بدین افسونگری !

برو ای اسپیت فایر عرصه ی اشمیت نه جولانگه توست ... سوخت خود می سوزی و زحمت ما می داری !




یک جوجه مترسک سوسوله! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۱۱/۹ صبح ۰۷:۰۵

ای آخر کل کلان کافه

از کل کل تو شدم کلافه

هی دم زدی از مسر و اشمیت

هی لاف زدی ز لوفت وافه

nnnn:

در جنگ شد و شکست رخ داد

مستر که چو دود رفت برباد،

بگریخت چو از شعله ی اسپیت،

با وی دو به جان مردم افتاد

zzzz:

اسپیت چو لوفت وافه در دام گرفت

از وی جبروت عرض اندام گرفت

با هشت مسلسلش ببارید فشنگ

وافه به میان قبر آرام گرفت

::ok:

******

اسپیت فایر

اشمیتیان:eee2:eee2:eee2اشمیتیان

:eee2:eee2:eee2:eee2

اشمیت چو پر کشیدن آموخت

پستانک غم مکیدن آموخت

تا سایه ی آذرخش* را دید

در گور خود آرمیدن آموخت


narahat

یک خیک پر از باد و دو لوله

نامش تو نهاده ای گلوله

جت نیست نه هم موشک و نه تانک

یک جوجه مترسک سوسوله

khande khandekhande

سرشاخه ی موشکت، خیارک

دنباله ی موشکت، سه چارک

نامش زچه رو نهاد وی دو؟

یک وزوزک و دو قارقارک

:eee2:eee2:eee2:eee2

در زیگزاگ پنجره ها مرگ شد اجین

اینک شکست نکبت و تزویر را ببین

باد غرور برده جتش را به آسمان

برق غرورمی زندش سخت بر زمین

دوست گرامی، سروان بزرگوار، زت زیاد امری بود در خدمتیم.

*آذرخش: به نقل از سروان (اسپیت فایر)




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - سروان رنو - ۱۳۹۰/۱۱/۹ عصر ۱۱:۳۴

*** 


ای کاپیتان آرام شو , آرام شو ..... لطفا بیا با اشمیتیان همراه شو

قدرت رایش هر زمان پشتیبان توست ... این نژاد آریا همواره اندر یاد توست

 ***

هر چه ما از ابتکار و هوش اشمیت گفته ایم .... تو مپندار که لافی و گزاف می گفته ایم

این همان بودست که دنیا دیده است ...... فیلم هنر آن را به پرده اندر بـُرده است

 ***

چون گورینگ لوفت وافه را بنیان نهاد .... از همان اول بساط آذرخش درهم دراند

 گر یکی اسپیت فایر در آسمان پیدا شود .... بر لب ما رژلب و سرخاب نمایان می شود

ما تمام آسمان را قبضه ی خود کرده ایم ... فوکه ولف و مسر اشمیت را ز آن پر کرده ایم

 ***

فیلم هنر :  هنر فیلم و سینما

گورینگ:  فرمانده نیروی هوایی آلمان نازی

فوکه ولف: یک نوع هواپیمای شکاری پیشرفته آلمان





RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - آوینا - ۱۳۹۰/۱۱/۱۰ عصر ۰۹:۱۶

چقدر دلم گرفته


تنها چیزی که الان آرومم میکنه نوشیدن یه فنجون قهوه است و دیدن یه فیلم عاشقانه ی کلاسیک 




بشتاب که شادنوشی - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۱۱/۱۰ عصر ۰۹:۲۷

(۱۳۹۰/۱۱/۱۰ عصر ۰۹:۱۶)آوینا نوشته شده:  

تنها چیزی که الان آرومم میکنه نوشیدن یه فنجون قهوه است

این کافه که گلشن و گل و بستان است

سرشار زفیلم و قهوه و ریحان است

بشتاب که شادنوشی از قهوه ی ناب

پر از غزل و ترانه اش فنجان است

mmmm:




RE: بشتاب که شادنوشی - آوینا - ۱۳۹۰/۱۱/۱۰ عصر ۰۹:۳۲

آره فنجون قهوه اش هم رو شکم بنده خدا هیچکاک جا خوش کرده 




سرخاب بزن بر لب اسپیت نمایان شد - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۱۱/۱۰ عصر ۰۹:۳۴

:!z564b مثنوی "اشمیت کُشُون"

اندر حکایت کَل کَل کاپیتان و سروان، اسپیت فایر و مسراشمیت را و به گور رفتن گورینگ و بر خاک افتادن لوفت وافه

سروان:

ای کاپیتان آرام شو , آرام شو ..... لطفا بیا با اشمیتیان همراه شو

قدرت رایش هر زمان پشتیبان توست ... این نژاد آریا همواره اندر یاد توست

 ***

کاپیتان:

آرام نمی گیرم، تا دربگیرم وافه را .... آتش زنم اشمیت را، برهم زنم این لافه را

من رایش را برهم زنم، بر نازیان ماتم زنم .... چون آریایی بوده ام، من عشق بر عالم زنم

***

سروان:

چون گورینگ لوفت وافه را بنیان نهاد .... از همان اول بساط آذرخش درهم دراند

 گر یکی اسپیت فایر در آسمان پیدا شود .... بر لب ما رژلب و سرخاب نمایان می شود

ما تمام آسمان را قبضه ی خود کرده ایم ... فوکه ولف و مسر اشمیت را ز آن پر کرده ایم

 ***

کاپیتان:

گورینگ که لوفت وافه بنیاد نهاد .... بنیاد چنین فساد، بر باد نهاد

****

در زیر سُم اسپیت، اشمیت به خاک افتاد.... گورینگ به گور آمد، وافه به هلاک افتاد

***

سرخاب بزن بر لب اسپیت نمایان شد .... نازی به شکست آمد، فوکه شد و پنهان شد

***

داداش سروان، کم آوردی سوت بلبلی بزنtaeed، ما چاکریم در بست، ... ::ok:




کار من نبود! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۱۱/۱۰ عصر ۱۱:۱۱

(۱۳۹۰/۱۱/۱۰ عصر ۰۹:۳۲)آوینا نوشته شده:  

آره فنجون قهوه اش هم رو شکم بنده خدا هیچکاک جا خوش کرده 

اگر چه خنده داره اما کار من نبود.

من این لگو رو طراحی کردم:

با این ترکیب بندی

اما دوستان به هر دلیلی اون رو تغییر دادن و فنجون قهوه رفت جایی که نباید می رفت.

آدرس لگوی اصلی




RE: کار من نبود! - آوینا - ۱۳۹۰/۱۱/۱۱ صبح ۱۰:۱۸

بنر الان سایت هم خوبه فقط اون فنجونه  




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - سروان رنو - ۱۳۹۰/۱۱/۱۴ صبح ۰۹:۰۱

چون که  آوینا بر لوگوی ما ایرادی گذاشت .... هلهله در تیم این کافه را بنیان گذاشت

برداشتیم ما فنجان از روی آن استادِ بزرگ ... ادمین طرحی جدید بر سر در کافه گذاشت




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - آوینا - ۱۳۹۰/۱۱/۱۷ عصر ۰۲:۳۰

جدایی نادر از سیمین اسکار می گیرد ، جدایی من از تو عمرم را !

میبینم که غیر از من و Alexa, GoogleBot, MSN Search کسی سایت نیست 

عصر خوبی داشته باشید عزیزان





RE: سرخاب بزن بر لب اسپیت نمایان شد - سروان رنو - ۱۳۹۰/۱۱/۱۷ عصر ۱۰:۴۵

(۱۳۹۰/۱۱/۱۰ عصر ۰۹:۳۴)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

 داداش سروان، کم آوردی سوت بلبلی بزن، ما چاکریم در بست، ...

[تصویر: Ghelyon.gif]

چون که سروان تیک آف آغاز کرد ..... کاپیتان بی درنگ سوی آشیانه پرواز کرد

مِسِراشمیت توانا با تمام ساز و برگ جنگی اش .... کیش کرد اسپیت فایرها را جملگی سوی عمه اش !

گر شما دارید انصاف و جوانمردی به جنگ ... پس بفرمایید به این دژهای بدشکل و جفنگ

پر کشند به سوی رایش تنها به وقت روشنی .... تا دهیم ایشان چنان درسی که باشد ماندنی

***

عمه:  عمه اسپیت فایرها که در انگلیس زندگی می کرد !

دژهای بدشکل: منظور بمب افکن های B-17 موسوم به دژ پرنده است

روشنی: وقت روز ، منظور اینست که به جای اینکه شب ها مخفیانه به رایش حمله کنند روزها بیایند تا حسابشان به کف دستشان گذاشته شود.

لحظه فرار خلبانان اسپت فایر




باز زد دودی و ... - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۱۱/۱۸ صبح ۱۲:۱۱

(۱۳۹۰/۱۱/۱۷ عصر ۱۰:۴۵)سروان رنو نوشته شده:  

[تصویر: Ghelyon.gif]

چون که سروان تیک آف آغاز کرد ..... کاپیتان بی درنگ سوی آشیانه پرواز کرد

باز زد دودی و سروان لاف زد

لاف کم بودش دوباره گاف زد

چون که واماند از نبرد آذرخش

سوی دوزخ، ناگهان، تیک آف زد!


سروان بزرگوار!

اینو دست به نقد داشته باش تا بعد!

مراقب برق سه فازش هم باش،

(۱۳۹۰/۱۱/۱۷ عصر ۱۰:۴۵)سروان رنو نوشته شده:  

 کیش کرد اسپیت فایرها را جملگی سوی عمه اش !

انگلیس را عمه جانی فاخر است

جنگجو و آتشین و تاجر است

گر نمی ترسی بگویم نام اوی

آهنین زن* مارگریتا تاچر است

*اشاره به فیلم بانوی آهنین است. اینجا

(۱۳۹۰/۱۱/۱۷ عصر ۱۰:۴۵)سروان رنو نوشته شده:  

گر شما دارید انصاف و جوانمردی به جنگ ... پس بفرمایید به این دژهای بدشکل و جفنگ

پر کشند به سوی رایش تنها به وقت روشنی .... تا دهیم درسی چنان ایشان که باشد ماندنی

روز و شب فرقی ندارد بهر ما

شب چو خفاشیم و روزان چون هما

این دژ بدشکل مرگ وافه است

اژدهای سرخ باشد در هوا

*

سروان بزرگوار!

می تونم از همین جا شما رو مجسم کنم و کاپیتان بلندپرواز رو




RE: باز زد دودی و ... - سروان رنو - ۱۳۹۰/۱۱/۲۱ عصر ۰۶:۱۷

(۱۳۹۰/۱۱/۱۸ صبح ۱۲:۱۱)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

می تونم از همین جا شما رو مجسم کنم و کاپیتان بلندپرواز رو

[تصویر: bathtime.gif]

ما رستم آسمانیم و شما دیو سپید  .... پس چرا هی بی جهت حرص می خورید ؟

آسمانِ یورپ اندر زیر پای اشمیت است .... گویی اینجا آذرخش گیج خورده است !

قدرتِ لوفت وافه یک اصل مسلم گشته است .... هر کسی این را نداند مطمئن کج رفته است.

چون که رایش ، آسمان را درو می کرده است ...  پرسنل را انگلیس کلا مرخص کرده است !




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - سروان رنو - ۱۳۹۰/۱۲/۱۷ صبح ۰۱:۱۲

گلچین روزگار عجب چیزی ست.... می چیند آن گل که به باغ بهترین است.

متاسفانه باخبر شدیم که هواپیمای کاپیتان اسکای هنگام یک گشت زنی ساده به دلیل نقص سیستم سوخت رسانی سقوط کرده و کاپیتان هم با اینکه به موقع بیرون پریده اما به دلیل نقص چتر نجات سقوط کرده و فوت شده اند.اینجانب بارها ایشان را نصیحت کرده بودم که این هواپیماهای سرتاپا ایراد و نقص را رها کنند و به لوف وافه ملحق شوند اما متاسفانه ایشان به دقت و کیفیت تولیدات بریتانیا بیش از حد خوشبین بود و شد آنچه باید می شد !

در پی این ضایعه جانسوز و به پاس احترام به ایشان , لوف وافه سه روز عزای عمومی اعلام نموده و در طی این سه روز از بمباران لندن و شهرهای صنعتی انگلیس خودداری می کند. باشد که این اقدام کوچک باعث آرامش روح آن مرحوم گردد. همچنین به همین مناسبت , مجلس یادبودی با حضور دوستان آن مرحوم در ستاد مرکز نیروی هوایی رایش و دفتر مارشال گورینگ برقرار می گردد. از کلیه خلبانان انگلیسی دعوت به عمل می آید.

فرماندهی نیروی هوایی آلمان ( لوفت وافه )

- رونوشت : ستاد مرکزی اس.اس و گشتاپو - برادر هیملر

 




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - سروان رنو - ۱۳۹۱/۲/۲۸ عصر ۱۱:۰۴

بابا یکی بیاد توی قهوه خونه , دلمون پوسید ! rrrr:

 کاپیتان که شهید شد ( حالا یا به علت سقوط اسپیت فایر یا در جریان حمل و نقل و جابجایی محل کار از مشهد به شیراز ! )

چند تا از بچه های کافه رو هم که خودموم معدوم کردیم.  [تصویر: 2i8d4ao.gif]خلاصه حسابی خلوت شده اینجا. [تصویر: Just_Cuz_06.gif]

همه اینقدر گرفتار شدیم که وقت اینترنت هم نداریم. آخه هر چی پول در می آری باید دو تا بزاری روش و خرج کنی. رشوه هم اصلا جوابگو نیست. هزینه زندگی خیلی بالا رفته. [تصویر: www_MyEmoticons_com__smokelots.gif]




هیتلر حالش خرابه - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۳/۳ عصر ۰۳:۰۱

(۱۳۹۰/۱۱/۲۱ عصر ۰۶:۱۷)سروان رنو نوشته شده:  

قدرتِ لوفت وافه !!!!!!

هیتلر حالش خرابه

هردم تو پیچ و تابه

اسهال گرفت دوباره

بازم تو مُس...َرابه

*

هیتلر خیار خورده

آبگوشت خار خورده

یک زهر مار خورده

دایم تو پیچ و تابه

*

آوار و بی قواره

این وافه ی آواره

گورینگ شده دیوونه

هیتلر هنوز تو خوابه

*

آتیش گرفته وَل وَل

از شعله ی مسلسل

نابودی اش مسجل

رویای او سرابه

*

اسپیت که می ده ویراژ

اشمیت رو می ده ماساژ

اشمیت بزن تو گاراژ

تا نشدی خرابه

*


*********

سروان "ه" بده!




نمره ی 4 مبارک - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۳/۳ عصر ۰۳:۳۲

...و چنین افتاد که چون از سفر دوردست بلا، پا به منزلگاه نهاده و از شوق دوستان کافه دست به دامن گوگل کروم اندر زدیم و در زلال نوار آدرسِ یاران، نام کافه ی باران، با شادی بر نشاندیم که به یک باره هول و مصیبت و بلا چونان سونامی به جنون مبتلا ساحل عاشقی امان را بر باد بداد و آه از نهادمان برخواست که دیدی کافه از دست برفت و موج فتنه ها دامن کافه کلاسیک را هم بگرفت!


رفت از کفم امید و به جانم نشست درد

ای وای از این مصیبت و ای داد از این بلا

ما را به کافه انس و محبت زیاد بود

اکنون مرا ببین به غم کافه مبتلا

... که بناگاه برق شادی از پست الکترونیک برجهید و ما را مژده به چهار داد که سه، دیگر توان کشیدن بار آگاهی و داناییِ کافه را نداشت و چون به سه کم آید چاره به چهار اندر آید:

این کافه که چون درخت پربار شده
از فیلم و گل و ترانه سرشار شده
از بس که به زیر بار سه سنگین شد
از جای بجست و نمره اش چار شده

که از ژرفای دل گفتیم:"کافه! سرت سلامت!" 

باز آمده ام به کافه، نوشم می ده

زان باده که داده ای تو دوشم می ده

گر داد زدم مرا به صد بار ببخش

زان باده که می کند خموشم می ده

کام دوستان و همراهان از زلال ناب اندیشه و خرد، شیرین باد!




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - سروان رنو - ۱۳۹۱/۳/۴ صبح ۱۲:۰۵

در باز شد گل آمد ... بوی معلم آمد !

[تصویر: cheerleader3.gif]

آب زنید راه را ... هین که نگار می رسد !

[تصویر: greenstars.gif]

یوسف گمگشته باز آمد به کنعان ....

[تصویر: 2uge4p4.gif]

بوی گل و سوسن و یاسمن آمد ... کاپیتانِ محبوب خلق از سفر آمد ...

[تصویر: za2.gif]

ما که زبونمون بند اومده و  الان از شعر گفتن عاجزیم   کاپیتان ! ... [تصویر: flat.gif]




سپاس از سروان رنو - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۳/۹ عصر ۰۶:۳۳

سروان که چراغ روشن این کافه ست

هر چند رنو بُوَد ولی سانتافه است

داداش یه خورده آروم تر ماهم به گرد شما برسیم.

هم خوندیم، هم شرمنده شدیم، هم اشکمون دراومد، هم چشامون گرد و قلمبه زد بیرون

ایشالا عروسی بچه ها و به شادیاتون خدمت برسیم.

پیروز باشید و سربلند

کاش یه ساعتی در هفته قرار می گذاشتیم همه ی بروبچ کنار هم باشیم، توی کافه ... .




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - dered - ۱۳۹۱/۳/۱۵ عصر ۰۸:۴۹

با سلام خدمت همه اساتید


البته مثل شما حرفه ای و متخصص نیستم ولی سوال های زیادی دارم

در قسمت پروفایل امکانی با عنوان غایب یا حاضر دارد به همراه دلیل غیبت

برای چه مدت  می توان غیبت کرد ولی از انجمن اخراج نشد

با تشکر فراوان




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - سروان رنو - ۱۳۹۱/۳/۱۵ عصر ۰۹:۵۸

(۱۳۹۱/۳/۱۵ عصر ۰۸:۴۹)dered نوشته شده:  

برای چه مدت  می توان غیبت کرد ولی از انجمن اخراج نشد

اختیار داری dered عزیز .

در همین مدت کم فعالیت , مشخصه که کاربر با کمالاتی هستید. اصلا نگران این موضوع نباشید. اخراجی از بابت این موضوع در کار نخواهد بود.

البته در زمان شلوغی و مشغله هم حداقل به کافه خودتان سر بزنید. پیام شما در حد یک جمله و یا دیدن نام شما در بین کاربران آنلاین هم باعث قوت قلب دوستان است. لازم نیست متخصص سینما باشید. همه ما از روز اول اینطور نبودیم. در جوار دوستان بامعلومات و با علاقه شخصی به اینجا رسیده ایم   ( مگه به کجا رسیده ایم ؟!  idont :D  )  ولی  قاطعانه می گم که بعضی از دوستان فعلی کافه , در کل مملکت ما تک و یگانه هستند.

ارادتمند dered قانونمدار

سروان رنو




مگه به کجا رسیده ایم ؟! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۳/۱۵ عصر ۱۱:۵۴

(۱۳۹۱/۳/۱۵ عصر ۰۹:۵۸)سروان رنو نوشته شده:  

مگه به کجا رسیده ایم ؟!

رسیدی به آنجا که دل یار بود

همه دیدگان غرق دیدار بود

هنر بود و فیلم و تماشا و عشق

می و ساغر و مهر دلدار بود

(با آواز بخونید)

شادم که به کافه سرزدم دیگر بار

هر گوشه ی آن گلی بوَد از گلزار

این سو مگی و جیسون و ژان و سروان

آن سو ممل و دانتس و بانو و سزار


نیم شب بر همگی خوش!

سروان "ر" بده، کم آوردی به همون "د" هم دل خوشیم.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - dered - ۱۳۹۱/۳/۱۶ صبح ۰۵:۵۶

با سلام

خیلی متشکر خیالم را راحت نمودی



در ضمن

تغییر سربرگ سایت را به همه دوستان و به طراح آن تبریک می گویم

با امید موفقیت




RE: مگه به کجا رسیده ایم ؟! - سروان رنو - ۱۳۹۱/۳/۲۳ عصر ۱۱:۳۷

(۱۳۹۱/۳/۱۵ عصر ۱۱:۵۴)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

سروان "ر" بده، کم آوردی به همون "د" هم دل خوشیم.

نه "ر" می دم  نه " د" می دم ,  می رم فقط و " م " می دم !


من یه پرنده ام ... آرزو دارم ... میمیرم اگه از تو جدا شم ... ای  اشمیتم ... مسر اشمیتم ... :haha::

اینک که آسمان رایش آرام است و به واسطه نابودی اسکادران های اسپیت فایر دیگر خبری از مزاحمت RAF نیست , اشتوکاها را به پرواز در می آوریم تا دل آسمان بریتانیا را بشکافیم و خواب نیمروزی چرچیل را بر هم زنیم و قدرت رایش را به این آنگلوساکسون های از خود راضی نشان دهیم. بمب های 1000 پاوندی را بر سر آنها فرود می ریزیم در حالیکه بر روی بمب ها با گچ نوشته شده است:  این یک بمب است. اگر نترکید نگران نباشد چون از نوع تاخیری است و بعد از پایان این جمله می ترکد ... بووووم ... !

.




اشتوکا رفت زیر متکا - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۳/۲۴ صبح ۰۷:۰۴

(۱۳۹۱/۳/۲۳ عصر ۱۱:۳۷)سروان رنو نوشته شده:  

نه "ر" می دم  نه " د" می دم ,  می رم فقط و " م " می دم !

من یه پرنده ام ... آرزو دارم ... میمیرم اگه از تو جدا شم ... ای  اشمیتم ... مسر اشمیتم ... :haha::

داااش کی به کیه؟ کم آوردی "س" بده! سوت بزن! سوتی بده!

(۱۳۹۱/۳/۲۳ عصر ۱۱:۳۷)سروان رنو نوشته شده:  

 اشتوکاها را به پرواز در می آوریم تا دل آسمان بریتانیا را بشکافیم

اشتوکا!!!

این جوجه قارقارک!

همون که توش بلندگو بود و وقتی برای انداختن بمب کله پا می شد برای ترسوندن زن و بچه ی مردم آژیر می زد؟

کله پا نمودن اسپیت فایر، مستر اشمیت را در تمبر یادبودی از شهبانوی انگلستان

کله پا نمودن اسپیت فایر، اشتوکا را، در تمبر یادبودی در کنار شهبانوی انگلستان

.

بالا کشیدن یک اشتوکای سرنگون شده در ژرفای دریا 


... اینقدر از این سوسک های پرنده که کاری جز جیغ زدن بلد نبودند توی دریا ریختیم که لوفت وافه که قرار بود با پشتوانه ی این عجوزه صبحانه را در پاریس بخورد و ناهار را در لندن، ماه ها گوگیجه* :eee2زد و آخرش این بابابزرگِ ناتر رو کنار گذاشت.

این جوری بود که دمش رو روی کولش گذاشت و از زیادی غصه سر به کوه و بیابان روسیه زد و گور خودش رو کند. آره داااااش!  اینجوریاست.

 

اینو می گن با ملاج!!!


(۱۳۹۱/۳/۲۳ عصر ۱۱:۳۷)سروان رنو نوشته شده:  

و خواب نیمروزی چرچیل را بر هم زنیم 

چرچیل آسوده خوابیده چون اسپیت فایر بیدار است.

 

(۱۳۹۱/۳/۲۳ عصر ۱۱:۳۷)سروان رنو نوشته شده:  

و قدرت رایش را به این آنگلوساکسون های از خود راضی نشان دهیم.

آنگل ها، ساکسون ها، ولزی ها، ایرلندی ها، اسکاتلندی ها، یه مشت بروبچ از ینگه دنیا، نه دااااش! اینجا جای شما نیست.

روز D-Day خدمتتان خواهیم رسید. 

(۱۳۹۱/۳/۲۳ عصر ۱۱:۳۷)سروان رنو نوشته شده:   

بمب های 1000 پاوندی را بر سر آنها فرود می ریزیم در حالیکه بر روی بمب ها با گچ نوشته شده است:  این یک بمب است. اگر نترکید نگران نباشد چون از نوع تاخیری است و بعد از پایان این جمله می ترکد ... بووووم ... !

اگر باز هم نترکید نگران نباشید، صاحبش می ترکه! البته با ملاج

بوووووووووووووووووم م م م ... !

نکته رو گرفتی؟


*نکته: گوگیجه: جنون گاوی





سروان که تمام کافه را ... - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۴/۷ عصر ۰۴:۴۶

به سروان که توی سایه نشسته، آفتاب را می پاید:

سروان که تمام کافه را خوش کرده

آن عهد قدیم را فرامُش کرده

ول کرده سرای و سرسرایِ کافه

رفته است و به پشت پرده جا خوش کرده

*

به تک تک دوستانی که اکنون در میان ما نیستند:

باز آی و ببین که کافه شور و طرب است

دور از غم و غصه و عزا و تعب است

بگذار تو کاخِ  خویش و تا کافه بیا

اینجاست بهشت، گرچه که یک وجب است

*

به تک تک هم کافه ای های دوست داشتنی:

 دیدار تو در کوچه و بازار خوش است

رقص تو میان دل و دلدار خوش است

تایپک تو در کافه کلاسیک نکوست

در گوشه ی قهوه خانه اش بار* خوش است

*بار] ( اِ.) میخانه ، جایی که در آن سرپایی نوشابه و خوراک خورند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

- "...کافه دار! دو تا چایی بال مگسیِ خون کفتریِ تازه دم کهنه جوش، لبریزِ لب دوزِ لب سوز، با  دوپر لیمو، سه قُلُپ آبلیموی تازه، دو انگشتونه سرکه، یه گرم دارچین، یه سر قاشق زنجفیل، یه پیاله کشمش کاشمر، دو حبه قند شیرین فریمان، بریز بیار واسه ی من و سروان!"

کافه دار: "این همه رو می خوری یا می مالی روی سینه ت واسه ی شفا."

- :"نه بابا! تو هم که راه افتادی واسه ی ما تاتی تاتی می کنی. قاطی کَل کَل ما نشو، آخرش کلافه می شی، چاییتو بریز آرزو کن امشب سروان بیاد یه سری به بالای ابرها بزنیم یه چند تایی ویراژ بدیم، یه چند تا لیچار بار لوفت وافه و نیروی هوایی سلطنتی انگریز بکنیم. دلمون پُکید! انقده حالمون مگسیه که یه چن وقته دلمون نیومده یه فیلم مَشتی تموشا کنیم واسه ی بروبچ نقدش کنیم هرچی داریم بریزیم تو داریه! ها والا!!!"

جخ! سروان هم از me-262 همون جت درپیتیkhandekhandekhande، رفته پی یه موشک!!! me-163 !!! این دیگه از اون حرف هاست. به گمونم گاف زده در حد تیم ملی!!!taeed




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - سروان رنو - ۱۳۹۱/۴/۱۵ صبح ۰۱:۰۷

شب است و کافه نشینان همه خاموشند  .... در این بین فقط سروان و ژان والژان به هوشند

پلک سنگین و ساعت به دو نزدیک است .....  نوبت سرکشی است  ولی پلیس مدهوش است !

این کاپیتان که از سقوط جان به در بُرده ست ....  انگار  که قاتل خویش را ز یاد بُرده ست

***

قاتل او کسی جز اسپیت فایر نــبُود ..... این قارقارک را جایی جز قعر دریا نــبُود

چون یکی اسپیت فایر در آسمان پیدا شود ... طعمه ای سهول اوصول از بهر اشمیتان شود

تا که اسپیت عزم شلیک و تقابل می کند ... بی درنگ اشمیت به سوی اش  تیر و آتش را روانه می کند

آبکش اش کرده و آن را تیکه تیکه می کند .... مابقی را اشتوکا از هستی ساقط می کند

***

اشمیتان :  مسراشمیت ها , گونه مسراشمیت ها , یک نوع هواپیمای آلمانی

اسپیت : اسپیت فایر , یک نوع قارقارک انگلیسی که به زور قوانین فیزیک پرواز می کرد .

.

.




اشتوکا! عرضه ی اسپیت نه جولانگه توست! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۴/۱۹ صبح ۰۹:۲۸

(۱۳۹۱/۴/۱۵ صبح ۰۱:۰۷)سروان رنو نوشته شده:  

شب است و کافه نشینان همه خاموشند  .... در این بین فقط سروان و ژان والژان به هوشند

همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشت

آن چه در خواب نشد چشم من و سروان است

(۱۳۹۱/۴/۱۵ صبح ۰۱:۰۷)سروان رنو نوشته شده:  

این کاپیتان که از سقوط جان به در بُرده ست ....  انگار  که قاتل خویش را ز یاد بُرده ست

******

اشتوکا عرضه ی اسپیت نه جولانگه توست

خود سَقَط می شوی و زحمت ما می داری

تو نمی گردی از این دایره پیروز و خودت می دانی

بخت یارت نه و اندیشه ی خامی داری

با سه چرخت بپر و با مخ خود پایین آی

وه چه پرواز بد و نیمه تمامی داری

گرد مِستر تو مرو یا پی اشمیت مدو

یا مپندار که در میکده جامی داری

می رسد عاقبت آن روز که نابود شوی

روز ما روشن و تو ظلمت شامی داری

از سر کِبر فرود آی و به خاکم سَر نِه

یا به این زندگی ات مرگ روا می داری؟

آخر زندگی ات نیک بدان ای سروان

در میان همگان ننگی و نامی داری

ننگ را دور کن از خویش به نامت خوش باش

تا بگویند همه نیک مرامی داری

*****


با این همه گرفتاری که عشق فیلم دیدن مان هم خشک شده باز خوبه که یه چیکه ذوق شعر گفتنمان مانده!

سروان "ی" بده! ساقی اون باده ی نابت برسه!




سروان رنو بازداشت شد! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۴/۱۹ عصر ۰۳:۲۲

بنا به خبرهای رسیده، سروان رنو یکی از فرماندهان ارشد اس اس و لوفت وافه هنگام گشت زنی با یک فروند جنگنده ی مسراشمیت بر فراز آسمان انگلستان مورد هدف قرار گرفته و سقوط نمود.

نام برده مدعی است که به قصد ایجاد صلح میان آلمان و انگلستان خودش از هواپیما بیرون پریده و پیک آشتی است.

این در حالی است که سوابق ایشان در کافه کلاسیک و عملکردشان از پشتیبانی از فاشیسم و نازیسم چنین چیزی را نشان نمی دهد.

کاپیتان اسکای که شخصا در محل حضور به هم رسانیده ضمن تایید هویت سروان گفت:

- "سروان رنو اگرچه دشمن ماست اما همانند پیران ویسه در کنار اسفندیار در افسانه های ایرانی، انسانی دانا و شریف است و به هر حال دشمن دانا به از نادان دوست!"

موضوع همچنان در دست بررسی است و منتظر هستیم تا ببینیم دستگاه تبلیغات گورینگ و گوبلز در این باره چه اظهار نظری خواهند نمود.

منتظر خبرهای داغ بیشتری باشید.


در تصویر سروان رنو را که مغرورانه در کنار چتر نجات در وسط تصویر ایستاده می بینیم و در سمت راست کاپیتان اسکای با یک اسلحه ی ام یک به چشم می خورد.

خبر فوری:

با توجه به گزارشات رسیده این فرصت به سروان داده شده است تا از راه اینترنت، دسترسی به کافه داشته باشد و در همین قهوه خانه اعترافات او را خواهیم شنید. سروان آزاد است تا هر چه را می خواهد بیان کند و پس از آن با مشورت با شخص چرچیل و روزولت سرنوشت او مشخص خواهد گردید. در حال حاضر به دلایلی مکان حضور ایشان نامشخص است اما به زودی یک لپ تاپ و اینترنت پرسرعت در اختیار ایشان قرار خواهد گرفت.

منتظر خبرهای بعدی باشید!

.

آخرین خبر

به گزارش گارد ویژه ی سلطنتی، سروان برای کسب اطلاعات بیشتر هم اکنون در اختیار اسکاتلندیارد قرار گرفته است.

در این تصویر سروان را بدون کلاه در محاصره ی دامن پوش های اسکاتلندی می بینیم.


منتظر خبرهای بیشتر از ما باشید.

.

خبر فوری

برخی از گزارشات خبر از ضرب و شتم شدید سروان را می دهند

اسکاتلندیارد ضمن تکذیب این خبر اعلام نمود ایشان در کاخ سلطنتی اتاق ویژه ای دارند و مشغول فکر بر روی اعتراف نامه ی خود هستند.

خبرگزاری های مستقل هنوز هیچ خبری را رد یا تایید ننموده اند.

منتظر خبرهای بعدی باشید.

.

تقاضای الزا و لازلو برای دیدار با سروان رد شد.

دوندگی های ریک هم تا کنون به هیچ جایی نرسیده است.

تصویری از همراهی این چهار تن در کازابلانکا

این هم آخرین تصویر به دست آمده از سروان در زندان

به نظر می رسد که سروان اعتراف نخواهد نمود و باید در انتظار خبرهای داغ تری باشیم.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - dered - ۱۳۹۱/۴/۲۰ عصر ۰۹:۴۷

با سلام خدمت همه دوستان

بالاخره من توانستم برای چند ساعت و بعد از یک ماه به اینترنت وصل شوم

همانور که گفته بودم برای ارتقاع وضعیت اینترنتم بود که متاسفانه هنوز اکانت من را فعال نشده


اگر ممکن است غیبت من را موجه کنید یک برگه استراحت از دکتر دارم که تا یکماه به کافه نروم




دستگیری سروان رنو و خبرهای تازه - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۴/۲۰ عصر ۱۰:۳۲

در حالی که هنوز از بنگاه های خبرپراکنی نازی ها درباره ی دستگیری سروان خبری به گوش نرسیده فردی مجهول الهویه به نام ژان والژان اقدام به شایعه پراکنی و آشوب نموده و گفته است:

<ژان والژان> ما همه سرباز رنو هستيم. اگر يك تار مو از ايشان كم شود به پيشوا قسم كه انگليس را با خاك يكسان ميكنيم.

به همین دلیل حکم جلب وی زنده و یا مرده صادر گردیده است

اسکاتلندیارد پس از جستجوی فراوان با کمک کاراگاه زبردست شرلوک هولمز پرده از راز زندگی این فرد برداشت. هولمز در این باره گفته است:

-:"وی یک بینوای فرانسوی است که به جرم دزدیدن نان 19 سال را در زندان سپری کرده و پس از آن اموال کودکی را ربوده و حتی با دوز و کلک به مقام شهردار رسیده و مرگ مشکوک یکی از بهترین بازرسان فرانسه، بازرس ژاور به او منسوب است. بازرس ژاور تنها کسی بود که چهره ی واقعی ژان را می شناخت. به احتمال زیاد والژان، بازرس را به داخل رودخانه هل داده و بعد با تبانی شخصی نویسنده به نام ویکتور هوگو، آن را به خودکشی نسبت داده است."

با وارد شدن پای نویسندگانی همانند هوگو و شخصیت هایی همانند هولمز و والژان داستان روز به روز پیچیده تر می شود.

سروان رنو هنوز هم مقر نیامده اما به نظر می رسد خبرهای تازه ای در راه باشد.

منتظر خبرهای داغ داغ باشید.

اسکاتلندیارد در پاسخ خبرنگار ما که پرسید چرا جایزه را به دلار داده اید و نه به پاوند، گفت:" گمان می کنیم ژان والژان به آمریکا گریخته باشد و امیدواریم با پرداخت جایزه به دلار پای آمریکا هم به این داستان باز شود."

گفتنی است که انگلستان سال هاست آرزو دارد تا آمریکا را به هر بهانه ای وارد جنگ کند و شاید دستگیری سروان رنو و فرار ژان والژان این بهانه را به دست بدهد.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - سروان رنو - ۱۳۹۱/۴/۲۰ عصر ۱۰:۵۰

هموطنان و هم کافه ای های عزیز !

باز استکبار جهانی و روباه پیر استعمار یعنی انگلیس با کمک بنگاه شایعه پراکنی معروف خویش یعنی بی بی سی BBC ( لعنت الله علیه ) اقدام به جنگ روانی علیه سربازان فداکار رایش نمود. در اخرین حمله رسانه ای , پلیس خدوم کافه را در خیال خود دستگیر کرده و با دستکاری تصاویر سعی نمودند که خدشه ای به ایمان ملت همیشه بیدار کافه کلاسیک وارد سازند. اما طبق آیه و مكروا و مکر الله والله خير الماكرين خداوند نیرنگ و مکر آنها را به خودشان باز گرداند. در همین راستا و برای نقش بر آب نمودن این شایعه , جمعی از پرسنل کافه دیداری با پیشوا داشته اند. ایشان در محل اقامت خود در برژسگادن اعلام نمودند که این اقدام بریتانیا را بی پاسخ نخواهند گذاشت. ایشان مقرر فرمودند تا ظرفیت کارخانه های تولید موشک V-2 به دو برابر افزایش یافته تا لندن زودتر از روی کره زمین محو گردد. این در حالی است که تاکنون به گفته خود انگلیسی های ملعون , یک سوم این شهر به مخروبه تبدیل شده است.

همچنین خبرهای رسیده از آمریکا حاکی از اینست که دولت آمریکا که جدیدا با تحریک چرچیل به جمع متفقین پیوسته است قصد دارد از الیزا به عنوان گروگان استفاده نماید. جاسوسان رایش جسته و گریخته پی برده اند که الیزا زیر بار نرفته و حتی شکنجه هم شده است. قرار است تیمی از کماندوهای ویژه تحت فرمان اسکورزینی ترتیب فرار الیزا را از آمریکا بدهند . ریک فعلا در آفریقا است و قرار است به نیروهای مارشال رومل در لیبی کمک های لجستیکی برساند. اما در مورد لازلو , بچه های شاخه برون مرزی گشتاپو اعلام کرده اند که او را در کالیفرنیا ترور کرده اند. گویا قصد داشته است که در هالیوود در یک فیلم تبلیغاتی ضد نازی شرکت کند که این پروژه هم بوسیله سربازان گمنام رایش سوم ناکام ماند. به زودی ابعاد دیگری از جنگ نرم ما علیه استکبار به سمع و نظر دوستان خواهد رسید.

.

خبرها حاکی از ایسنت که الیزا لاند در آمریکا تحت بدرفتاری و شکنجه است




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - ژان والژان - ۱۳۹۱/۴/۲۱ صبح ۰۲:۲۱

بايد اعتراف كنم كه آنچه كارآگاه هلمز در مورد زندگي بنده بدست آورده فقط بخش اندكي از گذشته پربار منه.من گذشته خوبي نداشتم هميشه فقير و گرسنه بودم ولي علاوه بر لياقت و شايستگي و همچنين قدرت بدني فراوان ،مكار ، درنده خو و شرور نيز بودم. قتل ژاور بسيار خاطره انگيز بود. خيلي جون سخت بود ولي بالاخره توي آب سرد خفه اش كردم.

بعد از فرار از زندان و كسب مقام شهرداري ( كه البته مقام مهمي بود) و وقايع جهاني (جنگ دوم بين اللمل) با توجه به روحيه جنگ طلبي و شرارت ،همچنين علاقه فراوان به تصفيه نژادي و ايجاد نژاد برتر كه آرزوي هميشگي بنده بوده و هست، آرزوي پيوستن به ارتش مقتدر و توانمند رايش روز به روز در من فزوني گرفت. ديدن اين همه قدرت و شكوه با آن همه جلال و عظمت ، بنده - والژان (حالا ديگه شهردار مادلن) رو سخت مجذوب خود كرد .

بزرگترين اتفاق زندگيم آشنايي با افسري لايق و درستكار بنام سروان رنو بود.از مهرباني و انسانيت اين مرد شريف هرچه نوشته و گفته شود ولله باز هم كم است.

با كمك و ارشادات ايشان مراحل گزينش و استخدام من در ارتش معظم پيشوا بسرعت انجام گرفت و كم كم در حلقه معتمدين پيشوا قرار گرفتم.همان گونه كه سروان رنو اشاره فرمودند طي ديدار پر خير و بركتي كه با پيشوا داشتيم شخص پيشوا بنده حقير رو مورد تفقد قرار داده و رياست و سرپرستي اردوگاه آشويتس  رو به من مرحمت فرموده و خطاب به من فرمودند:

"والژان ، كلي انگليسي كثافت توي آشويتس تلنبار شده . برو و كوره ها رو روشن كن .بايد درس محكمي به اين كفتارها (انگليسي ها) بديم "


پيرو فرمايشات پيشوا در اسرع وقت عازم آشويتس شدم و بسرعت دستور راه اندازي كوره ها رو دادم.

الان كه مشغول نگارش اين خاطره عظيم هستم فضاي اردوگاه مملو از بوي كباب شدن گوشت تن انگليسي هاي مفلوكه!

وه كه چه دل انگيزه ! حيف كه شما نميتوانيد اين رايحه رو استشمام كنيد پس عكس ها رو ببنيد

پي نوشت:كاپيتان اسكاي در عكس شماره يك داخل كادر، در طبقه فوقاني تخت اردوگاه،

اين عكس ساعاتي قبل از سوزانده شدن نامبرده گرفته شده است.

بقاياي جسد كاپيتان اسكاي در كوره آدم سوزي (عكس شماره 3)




آخرین خبرها!!! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۴/۲۱ عصر ۱۱:۰۳

آخرین خبر، آخرین خبر

ژان والژان به قتل بازرس ژاور اعتراف کرد.

قتل فجیع بازرس در آب های سرد

ژان والژان به دنبال قتل کارگاه مشهور شرلوک هولمز

<ژان والژان> طرح بعدي من كارآگاه هلمز خواهد بود.

آیا کاپیتان اسکای در آشویتس است؟

آخرین خبر

سروان رنو کجاست؟ توی کاخ سلطنتی در انگلستان یا به دنبال گسترش موشک های وی دو؟

آخرین خبرها به زودی در همین کافه:

سروان رنو در برابر کاپیتان اسکای

آیا وقتش رسیده که این دو با هم روبرو بشن؟

آیا الزا تقاص گناهان سروان رنو را پس می دهد یا این یک تاکتیک تبلیغاتی نازی است؟

هنوز هیچ خبری از الزا در دسترس نیست.

آیا ریک با نازی ها همکاری کرده؟

آیا ویکتور لازلو زنده ست یا به دست نازی های تروریست کشته شده؟

آخرین خبر




RE: آخرین خبرها!!! - شرلوك - ۱۳۹۱/۴/۲۲ صبح ۰۲:۲۲

(۱۳۹۱/۴/۲۱ عصر ۱۱:۰۳)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

ژان والژان به دنبال قتل کارگاه مشهور شرلوک هولمز

مهره جدیدی به دشمنانم اضافه شده. باید از سلاح سری خودم برای برد این بازی بهره بگیرم.

فقط امیدوارم واتسون الان نیاد و سلاح سری منو دستم نبینه.




RE: آخرین خبرها، وارد شدن شرلوک به بازی - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۴/۲۲ صبح ۰۸:۵۰

(۱۳۹۱/۴/۲۲ صبح ۰۲:۲۲)شرلوك نوشته شده:  

(۱۳۹۱/۴/۲۱ عصر ۱۱:۰۳)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

ژان والژان به دنبال قتل کارگاه مشهور شرلوک هولمز

مهره جدیدی به دشمنانم اضافه شده. باید از سلاح سری خودم برای برد این بازی بهره بگیرم.

درود به شرلوک بزرگ

از این که به بازی وارد شدید سپاسگزاریم.

در این شرایط سخت که هیتلر و ایادی نابکارش قصد نابودی جهان رادارند، وجود شما یک غنیمت است.

ما تصمیم داشتیم که مامور007 را وارد بازی کنیم که با وجود دختران زیبای آلمانی کاری از او بر نمی آید.

شما آدم سرسخت و موثری هستید و پس از کشف محل اختفای ژان، مجاز به دستگیری و یا قتل ایشان هستید.

این ماموریت از طرف شخص چرچیل به شما واگذار می شود.

پیروز باشید!




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - ناخدا خورشيد - ۱۳۹۱/۴/۲۲ عصر ۰۵:۲۹

به خدمت دوستان عارضم كه من اين سروان رنو را از خيلي وقت پيشتر ها مي شناختم از آن آدم هاي مرموز روزگار بود .ماجرا هم از اين قرار بود كه يك روز يك يارويي به اسم مستر فرحان آمد وگفت
((ناخدا مي خوام يه سري آدم رو فراري بدم هم نون دنيا توشه هم آب آخرت)) من گفتم((ببين من نمي دونم اين پولي كه مي خواي به من بدي عكس كدوم پادشاه روشه اما اين سفر براي اونا سفر بهشته تو مي خواي ببريشون به قعر جهنم)) گفت ((ناخدا اينايي كه من مي گم يه سري آدم مفلوكند كه مي خوان از دست ديوانه اي ملقب به رايش سوم فرار كنند والان در بندري به اسم كازابلانكا جمع شدن ما مي خوايم فراري شون بديم)) القصه اون قدر تو گوش من خوند كه بمبك رو برداشتم ورفتم سمت مراكش(فكر نكني خيلي راهه آبا اجداد ما تا خود زنگبار مي رفتن)كارمون اين شده بود يه مشت اجنبي رو بار كشتي مي كرديم مي برديم بندر تحويل قنسول انگليس مي داديم تا يك روز كه رفتم كازابلانكا هوس كردم لبي تر كنم رفتم يه بار به اسم طوطي سبز گفتم واسه ام يه استكان عرق بيدمشك بيارند خلاصه ناشت نخورده بودم كه يه عده آژان به سركردگي همين جناب سروان رنو ريختن تو كافه قبلا اسمش رو شنفته بودم مي گفتن كلي پز مي ده كه افسر فرانسه ي آزاده ولي با آلمانا مي پره خلاصه صاحاب خيكي كافه گفت اين سروان اومده دنبال قاچاق چي آدم بايست سيبيلش رو چرب كني(عجب سيبيل با نمكي هم داشت)منم چند تا از مرواريدايي كه از خواجه ماجد دزديده بودم رو دادم به سروان وقال قضيه رو كندم دو ماه بعد ديدم سروان  با يه غريبه اي كه تا اون روز نديده بودم جستن تو بمبك با يه حال نزاري گفتم ((سروان تو كجا اين جا كجا؟)) گفت ((ناخدا خون كردم اومدم به پناهت)) گفتم ((كي رو كشتي؟)) گفت ((من كسي رو نكشتم اما اين رفيقم يه افسر نازنازي  رو كشته حالا همه ي آلمانا دنبال ما دوتان مي خواستيم از خشكي بريم بز آورديم اين شد كه گفتيم ناخدا روي ما رو زمين نمي ندازه)) منم دل رحم اومد جفتشون رو بردم به سوي خاك پاك وطن اما حالا مي بينم كه با همون آلمانا رو هم ريخته وبا رهبر نصفه سيبيلشون عكس ياد گاري انداخته اي بختت بسوزه روزگار    هي




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - Papillon - ۱۳۹۱/۴/۲۲ عصر ۰۸:۱۴

با "سروان رنو" کسی نگردد گمراه ، او در شب فتنه می درخشد چون ماه ، در هر نفسم برای او می‌خوانم ، لاحول و لا قوه الا بالله!

با توجه به این که نائره جنگ دوباره از زیر خاکستر سر برآورده است و شعله های آن دامن گیر کافه کلاسیک هم شده است ، اینجانب حمایت بی دریغ خود را از "رایش هزار ساله" اعلام می دارم .

و همان طور که سروان رنو (علی ذکره السلام ) ، در جواب بنگاه شایعه پراکنی bbc فرمودند ، اینجانب نیز سخن ایشان را تصدیق می کنم و روز گذشته عصرانه را با ایشان و تنی چند از دوستان قدیم حزبی در مهمانخانه کایزرهوف صرف نمودیم و حمله رسانه ای استکبار پیر را محکوم نمودیم و به بحث و تبادل نظر درباره پاسخ به اقدامات اخیر آنها پرداختیم و به توافقات مهمی در این باره رسیدیم که بعد از یکسان سازی انگلستان با خاک نوبت به فرانسه خواهد رسید و این بار " پاریس خواهد سوخت %".

کاپیتان اسکای بداند !

روز و شب ما اگر جهنم گردد

شخصیتمان ترور دمادم گردد

ما رایشسوهریها نمی گذاریم حتی

یک مو زسر  "سروان رنو" کم گردد!

با مشخص شدن اینکه گفته های کاپیتان اسکای همگی کذب و دروغ محض است و سروان رنو (علی ذکره السلام) در صحت و سلامت کامل در برشتسگادن  بسر می برند اعلام می دارم که اگر خدای ناکرده یکی از سربازان فداکار رایش اعم از گمنام و یا بلند پایه در چنگال نیرو های متفقین گرفتار شوند ، بنده با سابقه درخشان در امر طرح ریزی و پیاده سازی عملیات فرار به همراه دوست عزیر و برادر " ژان والژان " (که دارای نیروی بدنی فوق العاده و روحیه شرور هستند) اقدامات لازم را نسبت به نجات هم رزمان مبذول می داریم




بچرخ تا بچرخیم! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۴/۲۲ عصر ۰۹:۵۰

خبر خبر آی خبر!

بازی داره شروع می شه!

تیم ها دارند یارکشی می کنند.

جناح ها داره شکل می گیره

جبهه ی متفقین از متحدین دارد جدا می شود.

آقایون، خانوما،جنسای خوب داریم، جنسای فرد اعلا داریم (ببخشید یه هو رفتیم تو فاز شهر قصه)

تکلیف خودتونو روشن کنین.

بی طرف می طرف نداریم.

یا این وری یا اون وری!

آی ناخدا خورشید، دمت گرم حقا که پرورده ی ارنست همینگوی خودمونی! اینو خوب اومدی، جیگرم حال اومد به خدا!

شرلوک هم تو خط ماست! اول و وسط و آخر هر چی کاراگاهه!

کُرکری خوناش کجان؟

آی نفس کش!

آ ی ی ی ی ی ی ی !!!! (ویراژ از روی جت جنگنده ی آلمانی) و کله پا شدن جت بدون شلیک یک گلوله!

سروان که شده پیرو آن نیمه سبیل

پرونده ی او پر است از قال و زقیل

هر کس که شود متحد فتنه ی او

آخر بشود به راه آن فتنه، قتیل

.

پاپیلون هم بداند: "دوست گرامی عصرانه در کایزرهوف، شام در دادگاه نورنبرگ!"




RE: بچرخ تا بچرخیم! - Papillon - ۱۳۹۱/۴/۲۲ عصر ۱۱:۰۱

(۱۳۹۱/۴/۲۲ عصر ۰۹:۵۰)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

آ ی ی ی ی ی ی ی !!!! (ویراژ از روی جت جنگنده ی آلمانی) و کله پا شدن جت بدون شلیک یک گلوله!

 

مگر نمي‌شنوید بانگ "هایل" از موجش ؟؟؟
به بخت دولت رایش اش، خروشان است %
تلاطمي که به پهناي خود برانگيزد!
نشانِ خشم وي از مکر بدسگالان است!

(۱۳۹۱/۴/۲۲ عصر ۰۹:۵۰)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

سروان که شده پیرو آن نیمه سبیل

پرونده ی او پر است از قال و زقیل

هر کس که شود متحد فتنه ی او

آخر بشود به راه آن فتنه، قتیل

.

بگو به سِفله نادان، که عِرضِ خويش مَبَر

که شيرِ شرزه، کجا بيمش از شغالان است؟

یاران سروان رنو (علی ذکره السلام) چگونه شوند قتیل ؟

که هر که گفت چنين، مبتلا به هذيان است!

(۱۳۹۱/۴/۲۲ عصر ۰۹:۵۰)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

پاپیلون هم بداند: "دوست گرامی عصرانه در کایزرهوف، شام در دادگاه نورنبرگ!"

به مکر و خدعه کجا مي‌شود محاکمه در نورنبرگ ؟

که رایش، پهنه دريادلان و شيران است%




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - سروان رنو - ۱۳۹۱/۴/۲۳ عصر ۰۱:۲۲

اطلاعیه شماره 2 ستاد پیشوا

در پی ادامه تحریکات دول متفق به سرکردگی بریتانیای استعمارگر و ایادی وابسته آنها , ستاد فرماندهی  رایش سوم , آخرین اقدامات خود را بدین شرح اعلام می نماید:

 

 


 

اعلام بسیج و آماده باش به کل نیروهای ذخیره و جوانان هیتلری جهت آمادگی حمله به جزیره کوچک انگلیس. 

همچنین لشکر زرهی وافن اس اس که به آخرین تانک شاه ببر مجهز می باشد در سواحل کانال مانش به حالت آماده باش در آمده است.

لشکر زرهی وافن اس اس مجهز به تانک های شاه ببر

 دعوت از پروفسور موریارتی  جهت مقابله با شرلوک هلمز . همچنین مذاکراتی با هرکول پوآرو آغاز شده است.

پروفسور موریارتی

 انهدام کشتی ناخدا خورشید با نام بمبک توسط اژدر زیردریایی U-375 به دلیل دادن اخبار سری به متفقین.

غرق شدن بمبک ناخدا خورشید توسط اژدر زیردریایی

تقدیر از پاپیون به خاطر مواضع ضد استکباری و پیوستن به اردوی حق علیه باطل. پیشوا شخصا ضمن اعطای نشان صلیب شکسته مزین به برگ بلوط و الماس به Papillon از سختی های بیشماری که او در طی اسارت به دست متفقین متحمل شده بود قدردانی نمودند

پیشوا شخصا در حال طرح ریزی نقشه برای محو انگلیس از روی نقشه می باشند. ژنرال کایتل و هایدلر قول دادند که انگلیس را ظرف 48 ساعت از روی کرده زمین محو کنند. اما پیشوا که مخالف ریختن خون مردم بیگناه هستند فقط به نابودی لندن اکتفا خواهند کرد. همچنین قرار بر اینست که چرچیل زنده دستگیر شود.

پیشوا در حال نقشه ریزی جهت حمله به انگلیس




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - ناخدا خورشيد - ۱۳۹۱/۴/۲۳ عصر ۰۶:۰۹

در پي نشر اكاذيب توسط افراد معاند ومعلوم الحال گروه مقاومت ،واحد دشستان وحومه جوابيه شديد الحن خود را به اين شرح منتشر مي كند:!z564b

بند يك=انهدام لنج ناخدا خورشيد كذب  بوده و ولنج نام برده موسوم به بمبك در سواحل آبهاي نيلگون خليج فارس پهلو گرفته است.

بند دو=در پي كشف جسد فردي به نام ژاور در بندر خارك ودر پي تحقيقات كار آگاه خبره شرلوك هلمز علت مرگ خود كشي اعلام شده وديگر احتمالات در باره ي مرگ ژاور مردود است

بند سه= شخص موسوم به پاپيلون توسط نيروهاي جان بر كف گروه مقاومت در يك كليسا ربوده شده واينك در يكي از جزاير خالي از سكنه ي خليج فارس محبوس مي باشد.

بند چهار= كار آگاه هركول پوآرو هرگونه مذاكره با نيروهاي نازي را رد كرده و گفته است((چگونه من كه در جنگ جهاني اول در راه دفاع از ميهنم بلژيك به دست آلمانها مجروح شده ام به نيروهاي ژرمن بپيوندم)) لازم به ذكر است نامبرده به همراه كاپيتان آرتور هيستينگز وسر باز رس جپ در مكاني امن و به دور از دست نازي ها وفاشيست ها نگهداري مي شوند.

زنده باد فرانسه ي آزاد زنده باد دشتستان زنده باد آزادي

پي نوشت =شاعر مردمي وضد نازي لويي آراگون شعر ي را در حمايت از اين جانبان سروده است كه آن را در زير مي آوريم

روزي ز سر سنگ رنويي به هوا خواست/بهر طلب جنگ پر وبال بيارست

بر موشك خويش چون نظر كرد/گفتش كه همه روي زمين رفته به هواست (بنا بر وزن شعر هوا با تشديد خوانده شود،توضيح شاعر)

بسيار مني كرد  و ز اسكاي نترسيد/بنگر كه ز اسكاي وفادار چها خواست

ناگه ز كمين گاه يكي موشك مشتي/ بر خورد به سروان و ورا كرد چپ وراست

بر خاك بيافتاد وبغلطيد چو ماهي/ تكبير ز ناقوس كليسا به هوا خواست(در اينجا ما در مي يابيم كه آراگون به پلوراليسم ديني معتقد بوده تو ضيح از ن.خ)

فرياد بر آورد رنو تسليم تسليم/پيروزي اين جنگ همه زان شما هاست




این یکی رو کوتاه بیا - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۴/۲۳ عصر ۱۰:۵۰

» <سروان رنو> درود بر اسکارلت اوهارا و تمام شیرزنان کافه که دوشادوش مردان در جبهه حق علیه باطل می جنگند.

سروان بزرگوار

در این که دوشادوش مردان، شیرزنان نیز پیکار می کنند، درست است اما در کدام میدان؟

سربازان شجاع انگلیسی در میدان های نبرد

***

کی از پس کارها بر می آید؟

شیرزنان ما از این که مورد بهره کشی قرار گیرند و تنها برای نژاد برتر بچه بزایند بیزارند.

آن ها دوش به دوش مردان در دنیای فن آوری و خلاقیت و هنر و خردمندی و کار به پیش می روند.

این یکی رو کوتاه بیا که بانوانی همانند اسکارلت اُهارا و دیگر شیرزنان آگاه و دانای ما، رفتار نازیسم و فاشیسم را تایید کنند.

**********


درود بر شیر عرصه های نبرد و سرد و گرم چشیده ترین مرد کافه

ناخدا خورشید

شیرمردی از فرزندان خلف آرتمیس تنها بانوی دریاسالار جهان

دست مریزاد، آفرین و درود فراوان

ناخدا خورشید، ما یکی خیلی مخلصیم

شیر کیهان، مرد میدان ناخدا خورشید و بس

مرد برف و باد و بوران ناخدا خورشید و بس

تا بدانی کیست فرزند شریف آرتمیس

این بگویم از دل و جان، ناخدا خورشید و بس

در روزگاران سخت است که گوهر انسان رو می شود و شما نشان دادی که خردمند، باهوش و اندیشمندی و در پست و بلند روزگار خودت رو نمی بازی. آفرین!

با این ابلاغ به درجه ی "کاپیتان خورشید" ارتقا می یابید.

از این پس مسئولیت کل ناوگان انگلیس به شما سپرده می شود و اجازه دارید با تمام توان بر ضد دشمنان بشریت اقدام نمایید.

وینستون چرچیل




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - Papillon - ۱۳۹۱/۴/۲۳ عصر ۱۱:۰۶

(۱۳۹۱/۴/۲۳ عصر ۰۱:۲۲)سروان رنو نوشته شده:  

تقدیر از پاپیون به خاطر مواضع ضد استکباری و پیوستن به اردوی حق علیه باطل. پیشوا شخصا ضمن اعطای نشان صلیب شکسته مزین به برگ بلوط و الماس به Papillon از سختی های بیشماری که او در طی اسارت به دست متفقین متحمل شده بود قدردانی نمودند

خواب دیدم که خدا بال و پری داده مرا   در هوا قدرت سیر و سفری داده مرا

همچو "اشمیت" به هوا جلوه کنان می گذرم   تیز رو بالی و تازنده پری داده مرا

هر کجا قصد کنم می رسم آنجا فی الفور   گویی از برق طبیعت اثری داده مرا

جستم از خواب در اندیشه که تعبیرش چیست؟   از چه حق قوه فوق البشری داده مرا؟

عاقبت دانش من راه به تعبیر نبرد   گرچه در هر فن ایزد گهری داده مرا

صبح دیدم که به سورانم و فرمانفرمای*   نشان با ارزش و معتبری داده مرا

والی رایش کز خدمت او بار خدای   طبع از دریا زاینده تری داده مرا

* Führer (معادل آلمانی پیشوا)

(۱۳۹۱/۴/۲۳ عصر ۰۶:۰۹)ناخدا خورشيد نوشته شده:  

در پي نشر اكاذيب توسط افراد معاند ومعلوم الحال گروه مقاومت ،واحد دشستان وحومه جوابيه شديد الحن خود را به اين شرح منتشر مي كند:!z564b

در پاسخ به این بیانیه کاذب از طرف این عامل خود فروخته استکبارپاسخ قاطع خود را اعلام می دارم که به شرح زیر می باشد :

1 . لنج فکستنی موسوم به "بمبک" توسط زیر دریایی ارتش آلمان منهدم شده و در قعر آبهای " خلیج همیشه رایش " مغروق می باشد / و طی یک پیام سیسیلی اعلام می نمایم که " ناخدا خورشید الان پیش ماهی ها خوابیده !".

2 . در ترور بازرس ژاور به دست فرمانده ژان والژان هیچ شک و شبهه ای وجود ندارد / و از آنجا که ایشان آنقدر این کار را با مهارت انجام داده اند که حتی شرلوک هلمز هم در نحوه انجام این مهم وامانده است و از روی ناچاری و برای حفظ آبرو آن را خود کشی اعلام کرده .

3 . دست گیری اینجانب در آن کلیسای منحوس به واسطه اعتمادم به آن " خواهر تارکه دنیای نفرت انگیز ! " بود که باعث شد چند ماه رو در جزیره موسوم به کبوتران سپری کنم . البته طرح فرار بعدی موفقیت آمیز بود و تونستم بعد از فرار خودم رو به سرزمین موعود رایش برسونم و طی دیدار با طراوتی که با پیشوا داشتم ، ایشان دستورات لازم رو به سربازان گمنام اس اس و گشتاپو مقرر فرمودند و شخص مذکور تحت تعقیب قرار گرفته است.

4 . اگر کارآگاه پوآرو دعوت ما را قبول نکند از اصل پرداخت رشوه به او استفاده می کنیم ( این اصل همیشه جواب می دهد ) و اگر باز هم قبول نکند پیشنهادی به او خواهیم داد که نتواند رد کند ! ( با توجه به اصل حفظ اسرار سری از افشای این بند معذورم ).

زنده باد رایش سوم ، زنده باد پان ژرمانیسم ، زنده باد دیکتاتوری توتالیتر

باشد تا دیگران از سرنوشت ناخدا خورشید عبرت گرفته و به حقیقت این شعر پی برند :

" کز صلح میان گربه و موش   بر باد رود دکان بقال "

(۱۳۹۱/۴/۲۳ عصر ۰۶:۰۹)ناخدا خورشيد نوشته شده:  

پي نوشت =شاعر مردمي وضد نازي لويي آراگون شعر ي را در حمايت از اين جانبان سروده است كه آن را در زير مي آوريم

در این راستا :

هیچ می دانی چرا "ناخدا خورشید" که آید به دریای رایش   از چه توام با عویل و ضجه و زاری بود ؟

گرچه دود می خورده اندر کابین تاریک "بمبک"   وین زمانش نوبت هوای تازه و اکسیژن خواری بود

این از آن باشد که خواب دیده است ز پیش   که آبهای رایش جای چه خوف و خفت و خواری بود (برای متفقین و دشمنان رایش)

چون همی بیند که می خواهد گرفتارش شود   ضجه و فریادش از بیم گرفتاری بود




سایه های دروغگو! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۴/۲۳ عصر ۱۱:۲۹

در خانه اگر کس است یک عکس بس است.

تصویر را خوب ببینید. سایه را با خود جناب پاپیون بسنجید.

سایه ها هم دروغ می گویند

به گل لاله دوغ می گویند

چون که دید این نگار پرتب و تاب

دق نموده است خالق فتوشاپ

سروان س بده، حالا سایه بده!




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - ژان والژان - ۱۳۹۱/۴/۲۴ صبح ۰۱:۴۸

قبل از عرض هر مطلبي مراتب سرور و شادماني خود را از عزم راسخ و بي مانند جناب پيشوا در تسطيح جزيزه انگلستان اعلام ميدارم. هايل هيتلر

انهدام لنچ ناخدا خورشيد رو به نيروي مقتدر دريايي رايش بزرگ اعم از سطحي و غير سطحي تبريك عرض كرده و اميدوارم كه به قول همسنگر عزيزم – جناب فرمانده پاپيلون سلحشور – درس عبرتي براي مخالفان و دشمنان بوده باشد.

اينجانب والژان فرمانده جمعي گردان مستقر در اردوگاه آشويتس ، مراتب آمادگي اردوگاه را در معدوم كردن اسراي  انگليسي با استفاده از اتاق هاي مدرن گاز و سوزاندن اجساد در كوره هاي پيشرفته آدم سوزي را به سمع و حضور پيشوا و ياوران ايشان ميرسانم.

حسب اجراي اوامر متعالي پيشوا ظرفيت كوره ها به هشت برابر ظرفيت قبلي افزايش پيدا كرده است. با راهنمايي هاي ارزشمند جناب پاپيلون و تجارب قبلي ايشان در گويان فرانسه، كار ساخت سلول هاي زجر آور و ضد فرار در آشويتس پايان يافته و آماده بهره برداري است. تيمي ويژه از مجرب ترين بازجويان اس اس و گشتاپو با مدرن ترين تجهيزات شكنجه در آشويتس، آماده اقرار گرفتن از عناصر اطلاعاتي دشمن هستند.

در ادامه بعرض ميرسانم كه با تلاش شبانه روزي سربازان گمنام  اس اس موسوم به "گارد سايه ها" كارآگاه معروف ،  شرلوك هلمز در حوالي اردوگاه آشويتس در حالي كه با لباس مبدل مشغول رصد اردوگاه و انجام عمليات جاسوسي بود دستگير شد.

نامبرده كه از اعضاي نفوذي در كافه محسوب ميشد ، همانگونه كه خود را در پستي معرفي مينمايد: http://cafeclassic5.ir/thread-478-post-14539.html#pid14539

تحصيلات خود را در رشته مهندسي برق تا سطح دكتري ادامه داده وسپس به تدريس در دانشگاه  آكسفورد انگليس و البته جاسوسي زير پوشش كارآگاهي اشتغال داشته كه با تلاش گارد ويژه ناكام و بازداشت گرديد. نامبرده فورا در دادگاه اردوگاه آشويتس بطريقي عادلانه و در حضور هيئت منصفه محاكمه و به اعدام محكوم گرديد. بدستور اينجانب بدليل علاقه فراوانش به برق و الكتريسته سحرگاه امروز در اتاق صندلي الكتريكي اردوگاه با عبور جريان برق با ولتاژ 20كيلوولت از بدنش، اعدام شد.(تا درس عبرتي باشه براش تا ديگه سراغ برق و جاسوسي عليه پيشوا نره) .

دانشجويان شرلوك هلمز معدوم ، طي ارسال نامه هاي تقدير و تشكر، مراتب خرسندي و شادماني خود را از اين حركت جسورانه و قاطعانه سربازان رايش ابراز نموده و خواستار حضور در سالن كوره ها و مشاهده سوزانده شدن استادشان، از نزديك و گرفتن عكس يادگاري با آن شده اند ،كه به دستور پيشوا اين خواسته دانشجويان اجابت گرديد.همچنين بدنبال اعدام استاد و ايجاد موج شور و شادي در ميان دانشجويان شرلوك هلمز معدوم ، همگي متقاضي  پيوستن به ارتش مقتدر پيشوا شده اند.

درخاتمه عرايض و گزارشاتم ضمن عرض ارادت خدمت دوست و پشتيبان هميشگيم - سروان رنو - (اعلي الله مقامه) فرماندهي اس اس و گشتاپوي كافه ،

به محضر حضرتعالي ميرسانم گزارشاتي از حضور گروهك ضاله موسوم به خط نجات در كافه دريافت كرده ام كه حكايت از فعاليت كاربري ، تحت پوشش نام رزا (دختر كافه كانديد) با نام واقعي ايوت دارد .

در پايان از بانوان رايش دوست كافه، علي الخصوص اسكارلت شجاع ، كمال تشكر رو دارم.

فرمانده والژان - رياست اردوگاه آشويتس

پي نوشت : عكسي از مراسم اعدام شرلوك هلمز در اتاق صندلي الكتريكي اردوگاه آشويتس




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - شرلوك - ۱۳۹۱/۴/۲۴ صبح ۰۴:۵۹

(۱۳۹۱/۴/۲۴ صبح ۰۱:۴۸)ژان والژان نوشته شده:  

در ادامه بعرض ميرسانم كه با تلاش شبانه روزي سربازان گمنام  اس اس موسوم به "گارد سايه ها" كارآگاه معروف ،  شرلوك هلمز در حوالي اردوگاه آشويتس در حالي كه با لباس مبدل مشغول رصد اردوگاه و انجام عمليات جاسوسي بود دستگير شد.

دانشجويان شرلوك هلمز معدوم ، همگي متقاضي  پيوستن به ارتش مقتدر پيشوا شده اند.

واتسون خبرهای خوبی از مایکرافت به من رسیده

ظاهرا بازی شطرنج ما درجهت مات شدن حریف به سرعت پیش می ره. تاکتیک "مرگ شرلوک" بار دیگه دشمنو فریب داد.

مدتها نقشه می کشیدم که گروهی از دانشجویان خودم که آشنا به سیستمهای راداری هستند  رو وارد صفوف دشمن کنم. برای همین نقشه ماهرانه ای کشیدم. ابتدا دشمن باید فکر می کرد من مردم. زمانی که در صفوف دشمن فعالیت می کردم فهمیدم هویتم توسط ژان والژان و پاپیلون لو رفته ولی در آخرین لحظه تونستم با کشتن یکی از ماموران (واقعا گمنام و بدبخت) اس اس و پوشاندن لباس خودم به وی اولین مرحله از نقشمو اجرا کنم.

سپس برای اینکه بتونم خودمو به بندر برسونم تغییر قیافه دادم

با کمک ناخدا خورشید و با کشتی سلطنتی به وطن برگشتم.

ژان والژان و پاپیلون که در حال درست باربیکیو هموطن خودشن بودند بی خبر از همه جا با دست خودشون شماری از نیروهای زیده منو به استخدام دراوردند. با اطلاعاتی که این نیروها برای مایکرافت ارسال کردند عملا نیروی هوایی نیم سبیل کارآرایی خودشو از دست داده و کاپتان اسکای قهرمان به سرعت جبهه ها رو فتح می کنه.

از همه الان قیافه ژان والژان و پاپیلون را در اردوگاههای کار سیبری رو مجسم می کنم.

واتسون می خوام برات آهنگ پیروزی را بنوازم.




شرلوک - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۴/۲۴ صبح ۰۶:۱۸

(۱۳۹۱/۴/۲۴ صبح ۰۴:۵۹)شرلوك نوشته شده:  

واتسون می خوام برات آهنگ پیروزی را بنوازم.

آقای شرلوک آفرین! باز هم شیرین کاشتی! بزن ساز رو.

والژان که لوک می گرفتی همه عمر

دیدی که چگونه لوک، والژان گرفت!




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - ناخدا خورشيد - ۱۳۹۱/۴/۲۴ صبح ۱۱:۳۷

سند محرمانه برسد به دست كاپيتان اسكاي

با سلام معروض مي دارم فرد موسوم به پاپيلون با شهرت پاپيون فرار نموده است نام برده كه پس از مشاهده ي سوسك در غذايش دست به اعتصاب غذا زده بود به دليل ضعف جسماني به بيمارستان زندان منتقل شد ولي در نهايت نمك نشناسي پس از اين اقدام جوان مردانه ي نيرو هاي مقاومت فرصت را غنيمت شمرده وفرار نموده است .(در صحت عكس هاي ديدار او با هيتلر ترديد وجود دارد ماموران ما در حال جستجوبراي يافتن فرد مذكورند)

2مع السف لنج اين جانب توسط ايادي رضا خان پهلوي كه علايق هيتلر دوستانه اش بر همگان واضح ومبرهن است توقيف شده است .دليران تنگستان بنا دارند امشب در يك اقدام غافلگيرانه لنج بمبك را آزاد سازند فرماندهي عمليات را زائر محمد تنگسيري بر عهده دارد

3 در پي اخباري از حضور فردي موسوم به اشلي در خاك انگليس اسكارلت به اين كشور سفر نمود ولي توسط نيروهاي جان بر كف دست گير شد واطلاعات ارزنده اي را افشا كرد در زير برخي از اطلاعات افشا شده را مي آوريم

سروان رنو پس از فرار به همراه مردي تحت تعقيب به نام ريك بلين وي را تحويل نيروهاي نازي داده تا بتواند اعتماد پيشوا را جلب نمايد بر طبق آخرين شايعات ريك بلين در كوره هاي آدم سوزي سوختانده شده است.

رايش نصف سبيل نسبت به تحركات ژوزف استالين نگران است و تصرف استالينگراد را در سر مي پروراند

فردي موسوم به آلبرت انيشتن ونظريات او مورد توجه رايش سوم قرار گرفته است لازم است هرچه سريع تر نسبت به جذب اين چهره ي علمي اقدام شود

(پي نوشت پس از فرار اسكارلت به انگليس براي سر او توسط فردي به نام رت باتلر جايزه تايين شده است بهتراست  اقدامات امنيتي براي حفاظت  اسكارلت در برابر جايزه بگيران مزدورافزايش يابد)

فرمانده نيروي دريايي متفقين ناخدا خورشيد




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - Papillon - ۱۳۹۱/۴/۲۴ عصر ۰۸:۳۲

گر بود عمر به " کافه " رسم بار دگر    به جز از خدمت " سروان " نکنم کار دگر

منت خداوند عز و جل را که پیشوا در کمین مستکبرین است و همواره دست قدرتمند خویش را به آنان نشان می دهد

 آخرین خبر واصله از وزارت ورماخت حاکی از این است که : سازمان جوانان هیتلری در پی اخذ فرمان ترور کاپیتان اسکای توسط فرمانده ژان والژان،  در پی جذب نخبگان و  آموزش و تعلیم ایشان برای این مهم می باشد.

(۱۳۹۱/۴/۲۳ عصر ۱۰:۵۰)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

 

سربازان شجاع انگلیسی در میدان های نبرد

***

کی از پس کارها بر می آید؟

 

 

 

ارتش 20000000 نفری از بانوان شجاع رایش

 

(۱۳۹۱/۴/۲۳ عصر ۱۰:۵۰)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

 

با این ابلاغ به درجه ی "کاپیتان خورشید" ارتقا می یابید.

از این پس مسئولیت کل ناوگان انگلیس به شما سپرده می شود و اجازه دارید با تمام توان بر ضد دشمنان بشریت اقدام نمایید.

وینستون چرچیل

ناخدا خورشید آگاه باش !

آب طلب نکرده همیشه مراد نیست   گاهی بهانه است که قربانی ات کنند!

(۱۳۹۱/۴/۲۴ صبح ۰۴:۵۹)شرلوك نوشته شده:  

 در آخرین لحظه تونستم با کشتن یکی از ماموران (واقعا گمنام و بدبخت) اس اس و پوشاندن لباس خودم به وی اولین مرحله از نقشمو اجرا کنم.

          ملتی

که     شهادت

دارد    اسارت ندارد !

(۱۳۹۱/۴/۲۴ صبح ۰۴:۵۹)شرلوك نوشته شده:  

 کاپتان اسکای قهرمان به سرعت جبهه ها رو فتح می کنه.

از همه الان قیافه ژان والژان و پاپیلون را در اردوگاههای کار سیبری رو مجسم می کنم.

زهی خیال باطل khande

(۱۳۹۱/۴/۲۴ صبح ۰۶:۱۸)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

والژان که لوک می گرفتی همه عمر

کاپیتان آگاه باش !

مغرور بدانی که نخوردست تو را

تعجيل مکن،هم بخورد،دير نشد!

(۱۳۹۱/۴/۲۴ صبح ۱۱:۳۷)ناخدا خورشيد نوشته شده:  

فرد موسوم به پاپيلون با شهرت پاپيون فرار نموده است نام برده كه پس از مشاهده ي سوسك در غذايش دست به اعتصاب غذا زده بود به دليل ضعف جسماني به بيمارستان زندان منتقل شد ولي در نهايت نمك نشناسي پس از اين اقدام جوان مردانه ي نيرو هاي مقاومت فرصت را غنيمت شمرده وفرار نموده است .(در صحت عكس هاي ديدار او با هيتلر ترديد وجود دارد ماموران ما در حال جستجوبراي يافتن فرد مذكورند)

این یکی از راه کار ها و سیاست های پیش پا افتاده فرار می باشد که با وجود بی عرضگی نیرو های متفق بیش از پیش عملی است ! taeed

(۱۳۹۱/۴/۲۴ صبح ۱۱:۳۷)ناخدا خورشيد نوشته شده:  

2مع السف لنج اين جانب توسط ايادي رضا خان پهلوي كه علايق هيتلر دوستانه اش بر همگان واضح ومبرهن است توقيف شده است .دليران تنگستان بنا دارند امشب در يك اقدام غافلگيرانه لنج بمبك را آزاد سازند فرماندهي عمليات را زائر محمد تنگسيري بر عهده دارد

لنج ناخدا خورشید بنا به اطلاعات پیشین که شرح آن در ارسال های قبلی بسط داده شده در آب های " خلیج رایش " مغروق شده است و در اقدامی نمادین ماکتی از آن ساخته شده و در مقابل کاخ صدارت عظمی برلن قرار گرفته است !




پاسخ به کاپیتان خورشید - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۴/۲۴ عصر ۱۰:۱۹

بادرود به ناخدای همه ی ناوگان انگلستان

آفرین همه ی مردم این مرز و بوم را پذیرا باشید.

نکته سنجی و دور اندیشی شما شایسته ی ناخدایی آگاه و شیردل است.

درباره ی آلبرت انشتین باید گفته شود که پاسپورت ایشان توقیف و خودشان تحت نظر بودند که با زیرکی شرلوک بزرگوار پاسپورت به دست آمد

پس از آن شرلوک با مهارت های ویژه ی خود ایشان را با شکل های پیچیده و مبدل به خاک متفقین رساند.

هوشیاری به موقع شما و زیرکی و تردستی شرلوک برگ برنده ی دیگری را در اختیار متفقین نهاد.

لازم به ذکر است که انشتین هم در صف اعدام با گاز قرار داشت و یک کار ارزنده ی تیمی ایشان را از مرگ حتمی نجات داد.

پیروز باشید. زنده باد آزادی، نابود باد فاشیسم




در جعبه ی پیام چه خبر؟ - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۴/۲۴ عصر ۱۱:۳۹

<سروان رنو>

تقدیم به کاپیتان !!! با صدای آهنگران بخوانید " لندن منتظر مـــاست ... بیا تا برویـــم ...."

<کاپیتان اسکای>

درود بر سروان گریز پا! دیدار ما در روز دی دِی D-Day

 لندن آن کوه غرور است که ویران نشود

نره شیری است که آویزه ی گرگان نشود

<سروان رنو> ما از تاریخ عبرت گرفته ایم. حدود 1000 تانک شاه ببر در سواحل نرماندی منتظر قدوم مبارک شما هستند

<کاپیتان اسکای> ...و شاه ببر شما، گدا گربه خواهد بود.

<سروان رنو> کلی تابوت آماده کرده ایم تا جسد سربازان متفقین زیاد روی زمین معطل نماند.

<کاپیتان اسکای> تابوت هایتان را با اجساد متجاوزین نازی تا قلب برلین مشایعت خواهیم نمود.

<سروان رنو> بزودی لندن را آزاد خواهیم کرد و پرچم صلیب شکسته را بر فراز برج " بیگ بنگ" بر خواهیم افراشت

<کاپیتان اسکای> روی هشت مسلسل اسپیت فایر حساب ویژه ای باز کنید. هر گلوله تیری در قلب یک نازی

<سروان رنو> می بینم که موشک های V-2 شما را به جایی رسانده که ناچار دوباره به مسلسل های سبک اسپیت فایر دلخوش کرده اید.. ها ها .. هاه

<کاپیتان اسکای> کل کل وی 2 با اسپیت فایر با سند و مدرک معتبر http://cafeclassic5.ir/thread-57-post-10...l#pid10607

<Papillon> به یک اشارت "سروان رنو" امیر لشکر عشق***بنای کاخ چرچیل از اساس ویران است!

<کاپیتان اسکای>

امیر لشکر عشقت به خاک افتاده

به دست متفقین در هلاک افتاده

<ژان والژان> هلاكه بوي سوختن گوشت تنه انگليسيام.ديدار به آشويتس...

<کاپیتان اسکای>

ای دوست بر جنازه ی دشمن چو بگذری/ خندان مشو که بر تو همین ماجرا رود

<Papillon> جان خود در ره "پیشوایمان" می بازیم ***همچو "اشمیت" بر ، اسپیت فایر می تازیم///ای که گویی امیر عشق بر خاک افتاده***کوری چشم تو بر "سروان رنو" می نازیم

<کاپیتان اسکای>

ای دوست مکن ناز به سروان خدنگت

اینقدر مگو از کَل و از کَل کَلِ جنگت

یا سر بنه و آی به فرمان رفیقان

یا رو که کند باز رنو رنگ به رنگت

<ژان والژان> جهت تكريم مقام شامخ كاپيتان در شاعري ، 4 ليتر گازوئيل بيشتر ميريزيم تو كوره

<کاپیتان اسکای> دوست گرامی، ژان! گازوییل ها رو نگه دار! واسه سوزوندن هیتلر و عیالش لازمت می شه!

<Papillon> انگلیس خوار گشت و کاپیتان شد وبال#ببستند اسپیت را پر و بال#جهان پر شد از خوی ژرمنی#نژاد برتر ورزیده و آوازش شنیدنی!

<ژان والژان> آفرين بر شاعر خوش قريحه ي ما - فرمانده پاپيلون- درود و مرحبا برشما

<کاپیتان اسکای>

اسکای که پر گشودن آغاز کند

بر جمله زمین و آسمان ناز کند

ترسم نرسی به پای بوس سروان

آن دم که به سر شیرجه آغاز کند




F - DAY نزديك است! - اسکارلت اُهارا - ۱۳۹۱/۴/۲۵ عصر ۰۳:۰۱

(۱۳۹۱/۴/۲۳ عصر ۱۰:۵۰)ناخدا خورشيد نوشته شده:  

در پي اخباري از حضور فردي موسوم به اشلي در خاك انگليس اسكارلت به اين كشور سفر نمود ولي توسط نيروهاي جان بر كف دست گير شد واطلاعات ارزنده اي را افشا كرد.

[تصویر: 1342350244_1021_916db7942f.JPG]

در پي انتشار خبر كذب دستگيري اينجانب به اطلاع مي رسانم:

همانطور كه در عكس مشاهده مي كنيد، به خاطر افت قيمت پنبه و افزايش قيمت آلبالو، مزرعه پنبه را تغيير كاربري داديم و تبديل به مزرعه گيلاس و آلبالو نموديم.

اين دو روز تعطيل بين المللي را براي سر كشي به امور مزرعه تارا به آنجا رفته بودم.

در تمام مدت بادي گاردهاي تا دندان مسلح ما كه از بادي گاردهاي قذافي هم درنده ترند، مزرعه را زير نظر داشتند ( هوايي و زميني) تا گزندي به ما نرسد.

(۱۳۹۱/۴/۲۳ عصر ۱۰:۵۰)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

» <سروان رنو> درود بر اسکارلت اوهارا و تمام شیرزنان کافه که دوشادوش مردان در جبهه حق علیه باطل می جنگند.

شیرزنان ما از این که مورد بهره کشی قرار گیرند و تنها برای نژاد برتر بچه بزایند بیزارند.

كاپيتان اسكاي بزرگوار

ديگر زمان دكترين گناه دسته جمعي و ايجاد احساس گناه گذشته است.

سربازان متفقین مردم غیرنظامی آلمانی را مجبور می‌کردند تا از اردوگاههای اسرای جنگی بازدید کنند و گورهای دسته جمعی قربانیان نازی را نبش قبر کنند.

كاپيتان گرامي

نژاد آريايي و ژرمن از گذشته نيز براي جايگاه زنان ( فراتر از زايش، كه خود نيز اهميت بسيار زيادي دارد ) ارزش و احترام ويژه اي قائل بودند.

گواه اين موضوع سرود ملي آلمان است.

پاراگراف دوم سرود ملي آلمان در گذشته

Deutsche Frauen، deutsche Treue،
deutscher Wein und deutscher Sang
sollen in der Welt behalten
ihren alten schönen Klang،
uns zu edler Tat begeistern
unser ganzes Leben lang.
  Deutsche Frauen، deutsche Treue،
  deutscher Wein und deutscher Sang

زنان آلمانی، وفاداری آلمانی،
شراب آلمانی و آواز آلمانی
باید در دنیا
طنین زیبا و قدیمی خود را حفظ کنند
و ما را به کارهای اصیل تشویق کنند
در طول حیاتمان.
زنان آلمانی، وفاداری آلمانی،
   شراب آلمانی و آواز آلمانی!

پاراگراف سوم

(سرود ملی کنونی آلمان)

Einigkeit und Recht und Freiheit
für das deutsche Vaterland!
Danach lasst uns alle streben
brüderlich mit Herz und Hand!
Einigkeit und Recht und Freiheit
sind des Glückes Unterpfand;
  blüh im Glanze dieses Glückes،
  blühe، deutsches Vaterland

اتحاد، قانون و آزادی
برای سرزمین پدری، آلمان!
بیایید همه برای این هدف تلاش کنیم
برادرانه، با قلب ها و با دستانمان!
اتحاد و قانون و آزادی
دلیل خوشبختی ما هستند،
  در درخشش این اقبال، جوانه کن
  جوانه کن، سرزمین پدری، آلمان!

(۱۳۹۱/۴/۲۳ عصر ۱۰:۵۰)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

سربازان شجاع انگلیسی در میدان های نبرد

اما ما چيزاي ديگه اي شنيديم:ccco

 شیرزنان انگليسي نیز پیکار می کنند، اما در اين میدان khande

یک سرباز زن انگلیسی که از سوی همکارانش لقب «باربی جنگجو» را گرفته است.به گزارش پارس ناز  مدل لباس یکی از فروشگاه های مشهور انگلیس شده است.فروشگاه «la senzas» در راستای یک طرح تبلیغاتی و به منظور ترغیب کارمندان و سربازان ارتش به خرید از این فروشگاه، از این سرباز انگلیسی دعوت به همکاری نموده است. این سرباز که کاترینا هاوج نام دارد و۲۲ ساله است.

www.parsnaz.ir - مدل زن معروف انگلیسی در عراق می‌ جنگد + عکس

او می گوید: زندگی ارتش را دوست دارم و اگر مدل لباس بودنم موجب ترغیب زنان به حضور ارتش انگلیس شود همچنان به این کار ادامه خواهم داد.

***

کی از پس کارها بر می آید؟ خدا مي دونه!

از فرمانده شجاع و دلير "پاپيلون" براي سرودن اشعار حماسي و كوبنده جبهه دشمن صميمانه سپاسگزاريم.

F - DAY* نزديك است

*روز شكست، مخفف  fail day




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - Papillon - ۱۳۹۱/۴/۲۵ عصر ۰۸:۱۲

تا مهر "پیشوا"ست نقش در سینه ی ما     زنگار پذیر نیست اندیشه ما

تا بود چنین بود و چنین خواهد بود         این است نشان عشق دیرینه ما

ما در ره "سروان" نقض پیمان نکنیم       گرجان طلبد دریغ ازجان نکنیم

دنیا  اگر  از کاپیتان  لبریز  شود           ماپشت به "سالار، سروان" نکنیم

*#*#*#*#*#*#*#

درود  بر اسکارلت

درود  بر عدالت اسکارلت

درود  بر شجاعت ، شهامت و رشادت اسکارلت

درود  بر تو ای خواهر مهربان که گنجینه مهر و گنجور وفایی

و درود  بر شما عزیزانی که به پیشوا و آل پیشوا صمیمانه عشق می ورزید.

آری، امروز درخت امید به بر آمد و اشخاص فضل به در آمد،

آفتاب معرفت بر آمد و ماهروی عدالت در آمد

.::"پیشوا" کفی بی عزا ان اکون لک عبدا و کفی بی فخرا ان تکون لی "پیشوا"::.

("پیشوا" این عزت مرا بس که بنده توهستم و فخر و مباهاتم همین بس که 

تو "پیشوای" منی)

در پی شکست دول متفق از آلمان نازی در حضور پر خیر و برکت و قاطع "اسکارلت اوهارا"، فرهنگ لغتی را تعبیه کردم :

 

سروان رنو : آنکه از هیچ نترسد

السردار : هم او

النواب:هم او

المدبر : شهرتش

العالم : ""

الجواد : ""

ژان والژان : شیر به زنجیر

الخون : نوشابه اش !

الآلات الشکنجه : اسباب بازی اش

الانگلیسی : خوراکش

السعید : سرنوشتش

البهشت : جایگاهش

ذوالقرنین : همنشینش!

المظلوم : گذشته اش

الذلیل : دشمنش

اسکارلت اوهارا : خاتون

الکدبانو : صفتش

الخانم : ""

النجیب : ""

المعصوم : ""

الفرشته : ""

القاطع : حضورش

در این فرخنده تیر مه و خرم جشن پیروزی         نصیب ملت "رایش" سعادت باد و نوروزی!




زنان آلمانی، شراب آلمانی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۴/۲۵ عصر ۱۰:۱۹

(۱۳۹۱/۴/۲۵ عصر ۰۳:۰۱)اسکارلت اوهارا نوشته شده:  

نژاد آريايي و ژرمن از گذشته نيز براي جايگاه زنان ( فراتر از رايش، كه خود نيز اهميت بسيار زيادي دارد ) ارزش و احترام ويژه اي قائل بودند.

گواه اين موضوع سرود ملي آلمان است.

پاراگراف دوم سرود ملي آلمان در گذشته

Deutsche Frauen، deutsche Treue،
deutscher Wein und deutscher Sang
sollen in der Welt behalten
ihren alten schönen Klang،
uns zu edler Tat begeistern
unser ganzes Leben lang.
  Deutsche Frauen، deutsche Treue،
  deutscher Wein und deutscher Sang

زنان آلمانی، وفاداری آلمانی،
شراب آلمانی و آواز آلمانی
باید در دنیا
طنین زیبا و قدیمی خود را حفظ کنند
و ما را به کارهای اصیل تشویق کنند
در طول حیاتمان.
زنان آلمانی، وفاداری آلمانی،
   شراب آلمانی و آواز آلمانی!

این سروده ها زن را در جایگاه وفاداری و شراب و آواز قرار داده و مقام او را از جایگاه انسانی اش بسیار پایین تر برده.

با شگفتی می بینیم که زن چیزی بیشتر از شراب و وفاداری و آواز نیست!

باز اگر در این شعر در کنار این چهار عنصر، نام مردان آلمانی هم می آمد باور می کردیم که غرض ابزاری کردن زن نیست اما بیت بعدی کار را از این هم بدتر کرده و از زن یک موجود تشویق کننده که در گوشه ی میدان نشسته و باید قدیمی فکر کند و قدیمی بماند و تنها وظیفه اش تشویق کردن مردان به کارهای اصیل!!! است.

در پاراگراف آغازین می خوانیم:

آلمان، آلمان بالاتر از همه چیز بالاتر از همه چیز در دنیا،که همیشه، هنگام دفاع و حفاظت،
برادرانه یکپارچه می ایستد.

یعنی در این آلمانی که بالاتر از همه چیز است برادران هستندکه می ایستند و خبری از خواهران و شراب و آواز نیست چرا که زن (با پوزش) جایش کنار همان شراب و آواز است و کارش تشویق کردن!!!

اگر هم از گذشته منظور رم باستانی است باز هم جایگاه زن در کنار شراب و آواز است و این ارزش و احترام ويژه  را جز در بدمستی و بهره کشی از زنان رُمی نمی یابیم.

در آخر پاراگراف دوم دوباره بر این داستان تاکید شده

زنان آلمانی، وفاداری آلمانی،   شراب آلمانی و آواز آلمانی!

و اگر خوب دقت کنید این ها چیزهاییست که یک فاشیست نازی می خواهد:

زنان آلمانی، وفاداری آلمانی،   شراب آلمانی و آواز آلمانی!


و این شخصیت زن است در نگاه یک نازی

با پوزش از محو نمودن تصاویر!




بس که درپای نگار افتاده ناموزون شده! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۴/۲۵ عصر ۱۰:۵۹

(۱۳۹۱/۴/۲۵ عصر ۰۸:۱۲)Papillon نوشته شده:  

کاپیتان اسکای : مفلوک

الناموزون : اشعارش !khande

***

قلب من از دوری دیدار دلبر خون شده

در غم لیلای لیلی مانده و مجنون شده

شعر شیرین مرا این گونه ناموزون نبین!

بس که درپای نگار افتاده ناموزون شده

***

این شعر را هم برای هم کافه ای بزرگوار پاپیون سرودم تا بداند از چه رو شعر من ناموزون است.




وله دا : پيامبر زن در آلمان - اسکارلت اُهارا - ۱۳۹۱/۴/۲۵ عصر ۱۱:۲۵

در كشور موسيقي و فلسفه كه هم اكنون نيز يك زن آن را اداره مي كند،

زنان در تمامي دوران ها  جايگاه فوق العاده اي داشتند.

نمونه آن وله دا "يك پيامبر زن" مي باشد.


وله دا (Velleda)


در آلمان وله‌دا که از اقوام بروک‌ ترها (Bructeres) یا وستفالی (Vespasien) است، به پیغمبر زن مشهور می‌باشد.

در زمان امپراطور روم و سپازین (Vespasien از 69 تا 79 میلادی) اهالی رن (Rhin) حقیقتاً او را مانند پیغمبری می‌پرستیدند.

در سال 70 هنگام طغیان هلندی‌ها این زن در کنار سیوی لیس Civilis رئیس باتاوها ( s Bataveeقسمتی از آلمانی‌ها که از زمان سزار در هلند کنونی ساکن بودند) و در شکست لژیون‌های مومیوس لوپوگوسMummius Lupereusدر کشور کلووها (Cleves واقع در پروس) شرکت نمود.

ابتدا در همه جا موفقیت بدست آمد، ولی بعد که گلواها متفقین خود را رها کردند دوره عدم موفقیت او شروع شد. با آنکه سی وی لیس با رومن‌ها قرار داد صلح بست، ولی وله دا (Velleda) یک تنه جنگ را ادامه داد. در این موقع اشخاصی که تابع او بودند چون به علت جنگ تلفات زیادی داده و برای ادامه دفاع در خود توانائی لازم را حس نمی‌کردند، او را رها نموده و تسلیم دشمن کردند. وله‌دا سبب شهرت و پیروزی دومی سین (Domitien امپراطور رم و پسر و سپازین) شد و در هنگام اسارت در رم درگذشت. وله دا قهرمان کتاب مارتیر Martyrsشاتوبری یان Chateaubriand نویسنده فرانسوی می‌باشد.

نويسنده دكتر مير حسن عاطفي

منبع: سايت تبيان

ضمنا ما درباره وينستون چرچيل:eee2تحقيقاتي كرديم و چيزهاي جالبي شنيديم:

از دو محل کار اخراج شده، تا ساعت 12 ظهر ميخوابد، در مدرسه چند بار رفوزه ( افتاده توي كوزه) شده.khande

در زمان جوانی ترياک ميکشيده و تحصيلات آنچنانی ندارد.

 ايشان روزی هم يک بطر مشروبات الكلي (آبجو آلماني)مي خورد، بی تحرک و چاق است.

اما شواهد و اسناد تاريخي همه نشان مي دهند كه:

آدولف هيتلر ملقب به پيشوا:

 دولت کشورش به ايشان مدال شجاعت داده. گياه خوار بوده و دارای سلامتی

کامل است. به سيگار و مشروب اکيدا دست نمي زند و در گذشته هيچگونه رسوايي ببار نياورده است. آري زنان آلماني اين چنين فرزنداني تربيت كرده اند.:D

به نظر شما كدام يك از اين دو براي رهبري جهان شايسته ترند؟؟





خبرهای تازه، نگرانی های تازه - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۴/۲۶ عصر ۰۹:۳۹

آخرین خبر

به گوش به هوش

حصر خانگی سروان رنو!

سروان رنو زندانی شد

شنیده شده که وی از این داستان شکه شده است

پس از این همه خوش خدمتی به دیکتاتور، پیشوا پس از سر زدن به کافه کلاسیک و مشاهده ی روابط سروان و کاپیتان اسکای دستور حصر خانگی سروان را صادر نمود.

بنا بر گزارشات رسیده هیچگس جرات سخن گفتن از سروان را در بارگاه دیکتاتور ندارد.

حتی شنیده شده که هیتلر چند بار با صدای بلند داد زده: "خیانت!"

امیدواریم هر چه زودتر اخبار دقیقی از ایشان به دست بیاید و یا شاهد حضور دیگر بار ایشان در کافه باشیم و از زبان خود ایشان بشنویم.

در همین راستا با مشاهده ی این تصویر و آرم انگلیسی گوشه ی آن، پیشوا دستور تحقیقات ویژه درباره ی پاپیون و ژان را صادر نمود. چه بسا سوختن در آتش و یا خفه شدن با گاز در انتظار این دو هم باشد.

شیفتگی اسکارلت اوهارا به شخصی انگلیسی به نام اشلی نیز از دید پیشوا پنهان نمانده و در همین راستا از رت باتلر هم سوالاتی شده است.

همچنین از وی پرس و جو شده است که به چه دلیل تصویر زنی که از همراهان و طرف داران دموکراسی غرب است را منتشر نموده است.

شخص پیشوا هرگونه ارتباط و وابستگی میان خود و آنگلا مرکل را انکار نمود و خواهان بازپرسی شدید از اسکارلت شد. ایشان در حالی که مشت خود را به شدت بر میز می کوبید فریاد زد:

"به شما گفتم که به هیچ آمریکایی و انگلیسی اعتماد نکنید."

شایان ذکر است که اسکارلت اوهارا از خانواده ای اشرافی و کشاورز در ایالات متحده است و ایشان به خاطر کدورت میان خود و یک انگلیسی یخ چهره و سرد مزاج به نام اشلی به نازیسم روی آورده است.

اشلی در کنار خانواده

 در این باره کاپیتان اسکای به خبرنگاران گفت:

"هیتلر تا به شما نیاز داشته باشند از شما سوء استفاده و سپس شما را به دور می اندازد. اگر چه ممکن است به دلیل نیاز هیتلر به صورت موقت از این افراد چشم پوشی نماید اما پس از آن هیتلر به هیچ کس و هیچ چیزی رحم نخواهد نمود."

ایشان ضمن نگرانی از احوال دوست قدیمی خود گفتند:

" مشکل اصلی سروان در این باره اعتراض هیتلر به رتبه ای است که سروان به کاپیتان اسکای داده است"سروان رنو مثبت (+1): من به شوق روبرو شدن با او به عضویت لوفت وافه در آمدم. گر چه او دشمن رایش است ولی ... پیوند دوستی ما در آسمانها بسته شده است."

در تایپیک های بالا پرسش های زیادی مطرح شده که به دلیل ماموریت های فراوان و پروازهای پشت سر هم برای دفاع از سرزمین، کاپیتان قول داد که سر موقع به تک تک آن ها پاسخ خواهد داد.

جای شگفتی است که دوستان دامنه ی این بحث را که هم سینمایی و هم تاریخی است ادامه نمی دهند و گسترده تر نمی نمایند.

منتظر خبرهای داغ بعدی باشید!




شگرد دروغ بزرگ ( Große Lüge ) - اسکارلت اُهارا - ۱۳۹۱/۴/۲۶ عصر ۱۱:۳۰

(۱۳۹۱/۴/۲۶ عصر ۰۹:۳۹)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

آخرین خبر

به گوش به هوش

حصر خانگی سروان رنو!

سروان رنو زندانی شد

بنا بر گزارشات رسیده هیچگس جرات سخن گفتن از سروان را در بارگاه دیکتاتور ندارد.

حتی شنیده شده که هیتلر چند بار با صدای بلند داد زده: "خیانت!"

.....

 

"‌‌‌ بار ديگر تاكتيك دشمن با شكست مواجه شد "


 كاپيتان اسكاي گرامي: 


اين شگرد قبلا توسط جناب پيشوا گوشزد شده بود.

ديگر دست شما رو شده است.


آدولف هیتلر در کتاب نبرد من، می‌گوید مردم شکست آلمان در جنگ جهانی اول را به این دلیل

پذیرفتند که یهودی‌های دارای نفوذ در مطبوعات از این تکنیک استفاده کردند. از نظر او این روش

مستلزم آن است که دروغ چنان عظیم باشد که هیچ کس باور نکند که «کسی آنقدر

گستاخ باشد که چنین بی‌شرمانه حقیقت را تحریف کند». اولین مورد استفادهٔ دروغ بزرگ در

این جملهٔ معروف او مستند شده است:


«در دروغ بزرگ همواره نیروی قابل باور بودن موجود است.»

بعدها یوزف گوبلز که وزیر تبلیغات هیتلر بود این تئوری را  بدین گونه بیان کرد که دروغ بزرگ یکی

از روش‌های تبلیغاتی مورد استفادهٔ انگلستان است که دروغ بزرگی می‌گویند و در ضمن

تحت هر شرایطی بر صحت آن پافشاری می‌کنند.

منبع: ويكيپديا

(۱۳۹۱/۴/۲۶ عصر ۰۹:۳۹)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

شایان ذکر است که اسکارلت اوهارا از خانواده ای اشرافی و کشاورز در ایالات متحده است و....

از آنجايي كه ما خودمان همواره چند قدم از شايعه پراكنان جلوتريم و اين روزها نيز روزهاي پرداخت ماليات است،بايد عرض كنم كه پيش بيني موضوع بزرگنمايي  اشرافيت و ميزان ثروت خود را كرده

بوديم و با سروان رنو به مشورت پرداختيم.

ايشان گفتند: اسكارلت جان ما خودمان يك آشنايي در اداره مالبات داريم منتها ايشان

( داروغه ناتينگهام ) انگليسي است و خودت بهتر مي داني كه اين انگليسي ها

رشوه بگير هستند. چاره اي جزپرداخت رشوه نداريrrrr:

ما هم مجبور به پرداخت رشوه شديم. البته به خاطر شخصِ شخيص سروان ماليات چاه هاي نفتمان را هم بخشيدند ( از انگليسيها بعيد بود )

(۱۳۹۱/۴/۲۶ عصر ۰۹:۳۹)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

شیفتگی اسکارلت اوهارا به شخصی انگلیسی به نام اشلی نیز از دید پیشوا پنهان نمانده و ....

بايد بگويم كه اين موضوع صحت دارد و پيشوا در جلسه اي كه جهت اعطاي پاداش به جناب پاپيلون و  فرمانده ژان والژان و رسيدگي به موضوع

نفوذ انگليسي ها به كافه كلاسيك در وافن اس اس تشكيل داده بودند، به اين موضوع پرداختند و گفتند:

اسكارلت جان بهتر است كه

كتاب جنس دوم سیمون دو بووار را بخواني. آنوقت نظرت راجع به مردها عوض مي شود .....

(۱۳۹۱/۴/۲۶ عصر ۰۹:۳۹)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

شخص پیشوا هرگونه ارتباط و وابستگی میان خود و آنگلا مرکل را انکار نمود .........

حقيقت اين است كه :

اشك شوق در چشمان شخص پيشوا  حلقه زد و گفتند: زنان نسل آينده ما فوق العاده خواهند بود.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - Papillon - ۱۳۹۱/۴/۲۷ صبح ۱۲:۰۷

پیشوایی دارم از نژاد گرام   از بزرگی که هست "آدولف" نام !

در پاسخ کوبنده و دندان شکن به بیانیه های مهمل و شوم این عامل مستکبر اعلام می نمایم که دول متفق علی الخصوص انگلیس غاصب (محو الله توسط الپیشوا فی الارض) ، قصد تحریف اذهان عمومی را داشته و در تلاش برای مخدوش نمودن چهره "سروان رنو" (کرم الله وجهه) می باشند. لیکن ملت مقتدر و همیشه در صحنه آلمان نازی بار دیگر با طرفداری از  "پیشوا" و آرمان های والای خود مشت محکمی بر دهان استکبار جهانی و بورژوازی وارد نمود .

(۱۳۹۱/۴/۲۶ عصر ۰۹:۳۹)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

آخرین خبر

به گوش به هوش

حصر خانگی سروان رنو!

سروان رنو زندانی شد

چون روی تو در هلاک خواهد بودن               قسم تو دو گز مغاک خواهد بودن

در کافه کلاسیک چند کنی مکر و فسون؟     چون جای تو زیر خاک خواهد بودن!

"پیشوا" بعد از انتشار این خبر کذب دستورات لازم را به فرمانده "ژان والژان" ابلاغ نمودند %

شیر اجلت چو در کمین خواهد بود     در خاک فتادنت یقین خواهد بود!

(۱۳۹۱/۴/۲۶ عصر ۰۹:۳۹)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

حتی شنیده شده که هیتلر چند بار با صدای بلند داد زده: "خیانت!"

آینه چون نقش تو بنمود راست   خود شکن آینه شکستن خطاست !

(۱۳۹۱/۴/۲۶ عصر ۰۹:۳۹)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

امیدواریم هر چه زودتر اخبار دقیقی از ایشان به دست بیاید و یا شاهد حضور دیگر بار ایشان در کافه باشیم و از زبان خود ایشان بشنویم.

آن دوست که دیدنش بیاراید چشم   بی‌دیدنش از دیده نیاساید چشم

ما را ز برای دیدنش باید چشم         ور دوست نبینی به چه کار آید چشم؟

(۱۳۹۱/۴/۲۶ عصر ۰۹:۳۹)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

 

در همین راستا با مشاهده ی این تصویر و آرم انگلیسی گوشه ی آن...

 

در پی غارتگری و آرشیو سوزی  سال 1945 بدنبال پیروزی موقت و زودگذر توسط بربرها این مدارک ارزنده و تاریخی سوزانده شده و قسمتی نیز به یغما رفت و باعث شد که ملت مظلوم رایش از داشتن این گنجینه ها محروم بماند. اما در اقدامی شرافتمندانه توسط سربازان گمنام پیشوا در ستاد مردمی ، خودجوش و باهوش گشتاپو قسمتی از این آثار به وطن عودت داده شد اما در کمال تاسف و تاثر این لکه ننگ بر گوشه ای از آن که مانند زخمی بر چهره زیبای یک فرشته می باشد، باقی ماندrrrr:

(۱۳۹۱/۴/۲۶ عصر ۰۹:۳۹)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

 چه بسا سوختن در آتش و یا خفه شدن با گاز در انتظار این دو هم باشد.

 

پاپیون ز پی شهادت اندر تک و پوست

وان را که غم تو کشت فاضلتر ازاوست

فردای جنگ این بدان کی ماند!

کان کشتهٔ دشمنست و آن کشتهٔ دوست!

(۱۳۹۱/۴/۲۶ عصر ۰۹:۳۹)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

جای شگفتی است که دوستان دامنه ی این بحث را که هم سینمایی و هم تاریخی است ادامه نمی دهند و گسترده تر نمی نمایند.

گر مرد رهی میان خون باید رفت   از پای فتاده سرنگون باید رفت  

تو پای به راه در نه و هیچ مپرس      هم راه بگویدت که چون باید رفت ...

(۱۳۹۱/۴/۲۶ عصر ۰۹:۳۹)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

منتظر خبرهای داغ بعدی باشید!

بلبلا تو نغمه شادی باز آر     خبر بد به جغد شوم واگذار! :haha::




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - سروان رنو - ۱۳۹۱/۴/۲۷ صبح ۱۲:۵۵

خب ... خب . [تصویر: Ghelyon.gif]

طبق معمول تا ما چند روزی سرگرم تجهیز نیرو و شناسایی نقاط استراتژیک انگلیس برای حمله بودیم , بنگاه های شایعه پراکنی متفقین ناشیانه اقدام به افسانه سرایی کردند که البته دوستان شجاع ما پاسخ دندان شکنی به این یاوه گویی ها دادند.    پاپیون و  اسکارلت . mmmm:

می بینم که کار متفقین به جایی رسیده که فتوا می دهند روز شب است ! :haha::

سروان رنو و دستگیری ؟!  سروان و حصر ؟! جــُک 2013 است ؟! اصلا مگه همچین چیزی امکان داره ؟ سروان رنو هیچوقت دم لا تله نمیده. اگر بده که قوانین فیزیک نقض میشه [تصویر: laie_14.gif] تازه بر فرض محال هم ( آخه می گن فرض محال , محال نیست )  اگه بخواد دستگیر بشه همیشه یه کپسول سیانور آماده توی یکی از دندوناش داره تا زنده دست اجنبی نیوفته. آخه کل اسرار رایش بعد از پیشوا نزد سروان استtaeed

به هر حال اگر دفعه دیگه خواستید شایعه پراکنی کنید یا دروغی شاخدار بسازید سعی کنید از کارشناسان ما ( مثل دکتر گوبلز ) کمک بگیرید تا باورپذیرتر باشد :D

و اما بشنید از آماده سازی نیروها در رایش سوم و مقایسه آن با انگلیس.. نظم و ترتیب نیروها را خودتان ملاحظه بفرمایید.

تو خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل :!z564b

در اینجا پیشوا از نیروهای داوطلب سان می بینند.

 و در اینجا هم چرچیل از نیروهای  زبده ! انگلیسی سان می بینند !

در مورد جایگاه زن در رایش سوم  ,  اسکارلت  سنگِ تمام  گذاشتند . من هم باید بگویم که اساسا ما فرقی بین زن و مرد قائل نیستیم و چه بسا ارزش زن را حتی بالاتر از مرد می دانیم. پیشوا بارها در دیدار با بانوان آلمانی بوسه بر دستان آنها زده اند و مکرر می فرمایند که باید دست مادران آریایی را به خاطر تربیت چنین فرزندان برومندی بوسید. ایشان اعتقادی به تعارفات و نمایش های عوام فریبانه متفقین ندارند و معتقدند که عرصه جامعه باید برای حضور همه جانبه دختران و زنان رایش کاملا باز باشد تا استعدادهای آنها شکوفا شود.nnnn:

شایان ذکر است پیشوا به پاس خدمات شایسته بانو اسکارلت به رایش سوم , شخصا ایشان را با وجود مشغله زیاد , در ستاد فرماندهی لانه گرگ wolf's lair  واقع در جنگل های روسیه به حضور پذیرفتند و به خاطر موفقیت در انجام ماموریت های ویژه تبریک گفتند. اسکارلت اخیرا در یک ماموریت سخت برون مرزی در آمریکا از طریق اظهار علاقمندی ظاهری نسبت به افرادی با نام رت باتلر و اشلی توانست به سرویس  اینتلیجنس سرویس و MI6 نفوذ کند و اطلاعات ذی قیمتی را بدست آورد. او همچنین عنوان کشاورز نمونه رایش را در سال جاری بدست آورد. دکتر گوبلز هم از اسکارلت به خاطر ضد حمله های رسانه ای و نقش ارزنده ای که در نقش بر آب کردن تبلیغات مسموم انگلیس داشتند تقدیر و تشکر کردند.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - ژان والژان - ۱۳۹۱/۴/۲۷ عصر ۰۸:۲۹

آشنايي با خلبانان تيز پرواز نيروي هوايي پيشوا


http://s1.picofile.com/file/7439952789/dead_for_cap


موشك V 2 - نخستين موشك بالستيك دنيا ، پيش بسوي لندن


http://s1.picofile.com/file/7440245692/v_2.mpg.html




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - ناخدا خورشيد - ۱۳۹۱/۴/۲۸ عصر ۰۵:۰۱

فوق العاده فوق العاده

پناهنده شدن ژان والژان به نيرو هاي متفقين.در پي آخرين اخبار ژان والژان از فداييان رايش نصفه سيبيل پس از شنيدن نصايح كشيشي كه به فروش شمعداني نقره اشتغال داشته سر تا پا متحول شدهcryyy! و به آغوش باز گروه مقاومت در فرانسه ي اشغالي پيوسته است .او پس از ملاقات با يكي از نويسندگان بزرگ گروه مقاومت در جزيره ي گريزين به نام ويكتور هوگو از انتشار اسنادي محرمانه پيرامون ارتباط ميان هيتلر وتنارديه ها خبر داد.او همچنين خاطر نشان كردكه متاسفانه پروفايل او در سايت توسط نيرو هاي نازي هك شده است و عوامل گشتاپو  اقدام به انتشار مطالبي به نام او مي كنند او از آزادي خواهان خواست اخبار مربوط به او را تنها از مجاري ارتباطي افرادي چون ناخدا خورشيد،شرلوك وكاپيتان اسكاي پي گيري كنند همچنين او پيشاپيش هرگونه تكذيب احتمالي اين خبر را تكذيب كرد




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - سروان رنو - ۱۳۹۱/۶/۳ صبح ۱۱:۴۱

خیش ش ش .... ش ش ... صدای ما را از سوریه می شنوید ... ششش . ش ش .

 اینجا وضعیت گره خورده . ریک طبق معمول اسلحه های خوبی فرستاده. موشک استینگر حسابی کارساز است.

حسب الامر پیشوا , برای سالروز اینگرید ( 8 شهریور ) حتما در کافه خواهیم بود.

اینجا زیاد نمیشه صحبت کرد. برای کمک به جبهه آبلیمو بفرستید.  . پیام تمام.

....سروان رنو در جنگ سوریه - نفر دوم از سمت چپ





دشمن پشت دروازه - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۶/۱۵ عصر ۰۷:۳۵

این روزها که نبودم سری به پدر بزرگ روسی ام زدم. دو مرد در زندگی من نقش بزرگی دارند، برادر بزرگم آنتوان سنت اگزوپری و پدربزرگم که شکار گرگ را به من آموخت.

حالا که اشتوکاها سرنگون شده اند وقتش بود که سری هم به آن سوی دنیا بزنم و پا به روسیه نگذاشته به استالینگراد فرا خوانده شدم. جای شما خالی سروان که در انگلستان گوشمالی سختی خورده بود هیتلر را وادار کرده بود که به شرق لشکر بکشد.

پا که به استالینگراد گذاشتیم اشتوکاهای قراضه سر راهمان سبز شدند و تا توانستند ما را بمباران کردند.

خورشچف از من خواست که از هنرم در تیراندازی استفاده کنم و جنگ مغلوبه شد.

سروان رنو که دست پاچه شده بود از دوست قدیمی من اد هریس خواست که در نقش سرگرد کانیک به جنگ من بیاید.

شریف زاده ای از باواریا که گوزن شکار می کنه در برابر بچه چوپانی که شکارچی گرگ بود قرار گرفتند. سرگرد حرفه ای و جنگنده بود اما در زمانی که به دار زدن غیرنظامی ها روی آورد چاره ای نداشتم جز این که به نقش او پایان بدهم.

 

در سوم فوریه ی 1943 سروان دوباره شکست خورد و لشکر ششم آلمان به همراهی یک فیلد مارشال اسیر شدند.

گمان می کنم سروان دوباره باید پاسخگوی ایده های تجاوزگرانه اش به اهریمن بزرگ، هیتلر باشد.

شکست رایش سوم در استالینگراد

سروان پیام مرا بشنو!

فواره چون بلند شود سرنگون شود.

 تا وقت هست به دموکراسی و دوستی روی بیاور!




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - سروان رنو - ۱۳۹۱/۶/۲۳ عصر ۱۰:۲۹

باز دشمن حیله گر از غیبت ما استفاده کرد و جنگ تبلیغاتی خود را آغاز نمود. :dodgy:

با توجه به اینکه نیروهای جان بر کف رایش در سوریه مشغول هستند ,  ایادی بریتانیای مکار سعی دارند  از این موقیعت سوء استفاده کرده و  با یادآوری برخی شکست های کوچک قدیمی , روحیه وفاداران به آرمان های پیشوا را متزلزل سازند. زهی خیال باطل. :D

در باب قضیه استالینگراد  بنده بارها به پیشوا گفتم که بهتر است با بمب شیمیایی سریعا کار شهر ساخته شود اما پیشوا به دلیل  قلب رئوفی که دارند استفاده از سلاح های غیر متعارف را مجاز نشمردند و خب ارتش پرتعداد روسیه با کمک های تسلیحاتی انبوه آمریکا و بریتانیا که از راه ایران برایش می رسید توانست شش ماه در مقابل ارتش ششم  ورماخت مقاومت کند و جنگ را به سرمای زمستان برساند و شد آنچه نباید میشد.

اون داستان واسیلی زایتسوف تک تیرانداز هم افسانه ای بیش نبود که روزنامه های روسیه برای روحیه دادن به مردم کشورشون از خودشون در وکردن !

خلاصه اینکه به زودی با تعیین تکلیف کار سوریه و آزاد شدن قوای رایش , به خدمت دوستان بریتانیایی خواهیم رسید و  چرت های نیمروزی جناب چرچیل را دوباره مختل خواهیم کرد تا این پیر خپل با اون سیگار برگش دوباره به زیرزمین های مترو لندن پناه برد و همدم موش ها شود.

هایل هیتلر

ستاد موقت رایش - شهر حلب

سروان رنو




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - Papillon - ۱۳۹۱/۷/۵ صبح ۱۲:۳۶

 

فرمانده ژان والژان نظر به تلاش بی وقفه و شبانه روزی شما در جهت ارتقاع سطح کمی و کیفی اردوگاه آشویتس و اختراعات و ابداعات جدید شما برای عملیات مخصوص! و حل نهایی! [ از قبیل استفاده از انرژی های طبیعی منجمله انرژی برودتی هوا و بالطبع کاهش هزینه های پرداختی و افزایش بهره وری اردوگاه در فصول سرد سال ] از جانب پیشوا مفتخرم بدين وسيله ارتقاء شايسته شما را به مقام شامخ ریاست اردوگاه های"داخو" ، "بوخنوالد" ، "راونسبروک" ، "ماوتهاوزن" ، "زاخسنهاوزن" ، "بلزک" ، "تربلینکا" ، "لوو" ، "چلمنو" ، "لزک" ، "لوبلین" ، "ریگا" ، "ویلنا" ،"مینسک" ، "کوناس" و چند اردوگاه در حال تاسیس ، را شادباش گفته و موفقيت جنابعالي را در دستيابي به مراتب علمي و عملی بالاتر و نيز بهره مندي از آن در راه نيل به آرمانهاي اردوگاه و رایش هزار ساله  :ttt1از خداوند سبحان مسئلت مي نمايم . اميد است به حول و قوه الهي و همت والاي شما و سایر متخصصان و محققان متعهد و وظیفه شناس همواره شاهد اعتلاي امر تصفیه نژادی و محو آنگلو – ساکسون ها :eee2:eee2 :eee2از روی زمین باشیم.

                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                               و من الله توفیق

                                                                                                                                                                                                   رایش مارشال پاپیون ، قرارگاه فوهرر ابرزالتسبرگ




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - جو گیلیس - ۱۳۹۱/۷/۸ صبح ۱۲:۱۹

پس از دریافت تعداد کثیری تلگراف مبنی بر دستگیری سروان رنو، همین امروز تلگرافی حاوی عکس هایی مربوط به این قضیه به سانست بلوار رسید.این عکس ها توسط عکاسان نفوذی ما در شهر شیراز گرفته شده است.

حضور سروان رنو در ارگ کریمخانی :

http://cafeclassic5.ir/imgup/3042/1348864952_3042_366d4c35b0.jpg

http://cafeclassic5.ir/imgup/3042/1348865335_3042_e4991a50c9.jpg




آرزوهای سروان رنو - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۷/۲۰ عصر ۰۶:۱۰

ای خدا

یه کاری کن آبروی من پیش هیتلر نره!

موتور اسپیت فایر کاپیتان توی هزار پایی خاموش بشه!

هیتلر از من تعریف کنه

اینقده خرابکاری نکنم

متفقین نابود بشن

اسپیلبرگ فیلم "نجات سروان رنو" رو بسازه

من رهبر فرانسه بشم (نسخه ی فرانسوی هیتلر)

همه ی آزادی خواهان دنیا رو بکشم.

دیگه هیچ آرزویی ندارم. فقط توی بهشت با چنگیز و اسکندر و رایش سوم محشور بشم و دیکتاتوری رایش سوم رو اونجا هم پایه گذاری کنیم.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - زرد ابری - ۱۳۹۱/۷/۲۱ صبح ۰۲:۱۸

:llerr:ttt1با درود به همه بچه های کافه:ttt1:llerr

طبق آخرین خبرها ، اطلاعات بسیار مهمی توسط سروان رنو به رایش سوم تقدیم شد.هنوز منبع خبری مشخص نشده. اطلاعات بیشتر را بزودی منتشر خواهیم کرد.رایش سوم از دریافت این اطلاعات بسیار خوشحال شد :Dو به سروان رنو قول داد که او را به جبهه روسیه نخواهد فرستاد و او همچنان در کازابلانکا به همراه ریک خواهد ماند.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۷/۲۱ صبح ۰۲:۳۸

(۱۳۹۱/۷/۲۱ صبح ۰۲:۱۸)زرد ابری نوشته شده:  

طبق آخرین خبرها ، اطلاعات بسیار مهمی توسط سروان رنو به رایش سوم تقدیم شد.

بله دوست گرامی

اخبار شما درست است. سروان گروهی دیگر از مردم بیگناه را با همدستی ژان به آشویتس فرستاد تا چند روزی بیشتر پیش پیشوای جنایتکار محبوب بماند.

در حالی که هر دو آخرین روزهای خود را می گذرانند. امیدواریم سروان راه درستی را در پیش بگیرد و به آغوش گرم متفقین برگردد تا به روزگار هیتلر دچار نشود.




RE: آرزوهای سروان رنو - سروان رنو - ۱۳۹۱/۸/۴ عصر ۱۰:۲۷

(۱۳۹۱/۷/۲۰ عصر ۰۶:۱۰)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

... دیگه هیچ آرزویی ندارم. فقط توی بهشت با چنگیز و اسکندر و رایش سوم محشور بشم و دیکتاتوری رایش سوم رو اونجا هم پایه گذاری کنیم.

:haha:::haha:::haha::




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - سروان رنو - ۱۳۹۱/۸/۳۰ صبح ۰۱:۵۹

کاپیتان : گفته بودیم که از پیروی هیتلر دست بردارید ! فردا روزی است که محاکمه همکاران هیتلر در Nuremberg آغاز می شود. ژان، سروان، اسکارلت، ...گفته بودیم که ..... اینم فیلم سینمایی دادگاه نورمبرگ و تریلر آن: http://www.naghdefarsi.com/world-movies-...mberg.html

ژان والژان: سرباز رايش بيدي نيست كه با اين چيزا بلرزه.اگه دادگاهي هم باشه ( به فرض محال ) ، جناب سروان رنو قبلا قاضي دادگاه رو خريده !

اسکارلت : اتفاقا جناب هيتلر براي دوماه به مشهد تشريف آوردند و مهمان نادر شاه هستند. در موزه باغ نادري اقامت دارند.  قرار است كه درباره تحركات نافرجام كاپيتان تصميم گيري شود.

کاپیتان !

رایش اینقدر طلا و پول ذخیره کرده که در جنگ جهانی بعدی همه دادگاه ها را یکجا خواهد خرید. همین حالا کلی پیش پرداخت داده ایم که دستمان در حمله به بریتانیا کاملا باز باشد. [تصویر: Ghelyon.gif]

کاری بکنیم که اقدامات قبلی ما در روسیه و لهستان همگی فراموش شود. :eee43در جنگ بعدی به جای 60 میلیون نفر , حداقل روی 1 تا 3 میلیارد نفر تلفات برنامه ریزی کرده ایم. البته پیشوا به دلیل قلب رئوفی که دارند ashkتاکید کرده اند که تلفات از 50 درصد جمعیت کره زمین بیشتر نشود که ما هم در برنامه ریزی هایمان , فرامین ایشان را نصب العین نموده ایم. چند مورد تسویه کامل نژادی باید اعمال بشه ... چند تا کشور هم باید از نو تاسیس بشن... یه چند تا رو هم باید ادغام کنیم و ...

.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - رزا - ۱۳۹۱/۹/۲۳ عصر ۰۳:۲۵

الو...الو....صدا منو دارین؟ جنگ تموم شده یا شروع نشده یا هردو گزینه یا هیچکدام آیا؟

با کسب اجازه از فرمانده کسلر و بنام پیشوا ظاهرا خبرهایی مبنی بر یخ زدن در سیبری و اینا اومده ....

بدینوسیله از کلیه اهالی جبهه های جنگ جهانی و دوستان و دشمنان هیتلر و کلیه همکاران و سایر وابستگان دعوت بعمل می آید که به یاد دو غنچه شکفته، سرگرد راینهارد و براند در کافه کاندید برای صرف شام و شیرینی و میوه و ناهار و صبحانه حضور بهم رسانند. رستوران کاندید با کادر مجرب و باسابقه در زمینه جنگ و فرار و گریز و با هنرنمائی دی جی مونیک و نوازندگی پیانیست چیره دست ماکس، حرکات موزون از آلن و ژانگولر و شعبده بازی و حرکات محیرالعقول از دکتر کلدرمن مجهز به پارکینگ و فرودگاه و بارانداز اختصاصی و اورژانس و هرگونه امکانات رفاهی، تفریحی که فکرشو بکنین در خدمت سربازان گمنام جنگ کافه ای میباشد.

ضمنا شاباش به دلار توسط آلبر پرداخت خواهد شد.

با تشکر و احترام

آدرس: بروکسل، کافه کاندید (مطابق کروکی)

هزینه مراسم بعهده کوئینتین تارانتینو میباشد که یه روز هیتلر رو ازمون قرض گرفت و در امانت خیانت کرد.




به زودی آرماگدون - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۹/۲۳ عصر ۰۴:۰۵

(۱۳۹۱/۹/۲۳ عصر ۰۳:۲۵)رزا نوشته شده:  

الو...الو....صدا منو دارین؟ جنگ تموم شده یا شروع نشده یا هردو گزینه یا هیچکدام آیا؟

درود بر بانو رزا، همرزم میدان های نبرد با اهریمن، سپاس و آفرین مرا پذیرا باشید.

خبرهای رسیده درست است و فواره ی نازی ها در استالینگراد، همون بالا یخ زده!

به شما مژده می دهم که به زودی آرماگدون جهانی در برابر ضد انسان آغاز خواهد شد و پیش وا سَقَط خواهد گردید..

مژده بادا بر زنان شیرزن

شیرمردان سِتَبر پیلتن

روز بدمستی موشان شد تمام

آمده دوران شیران یک کلام

رزای گرامی و ارجمند، تلاش شما کم از رزمندگان میدان جنگ ندارد که بیش هم، نقش شما و دوستانتان در پاریس عزیز فراموش نخواهد شد و ما به زودی در کنار شما و پای برج ایفل جشن پیروزی را برگزار خواهیم نمود.

پس تا آن روز!

این وبسایت زیبا را هم به شما و دوستان همرزم و همراهان کافه هدیه می کنم:

http://www.jan-francis.com




دفينه ها: - اسکارلت اُهارا - ۱۳۹۱/۹/۲۷ عصر ۱۰:۲۸

با اين كه نيروي هوايي انگليس سعي در پنهان كردن ناكامي هاي خود داشتند، اما:

لاشه ي ده ها اسپيت فاير در جنگل های عمیق توسط قبایل در سال 1991 پیدا شد، اما باقی مانده ي آن ها در حال كشف شدن است.

به تازگي قراضه هاي ديگري از هواپيماهاي اسپيت فاير در مالزي پيدا شده است.

همچنين اجساد 8 نفر خدمه پس از سقوط هواپیما، پس از نزدیک به 70 سال به خاك سپرده شد.

 مقامات وزارت دفاع بریتانیا اعتراف كردند: حداقل 20،000 نیروی هوایی بریتانیا در سراسر جهان در طول جنگ از دست رفته اند.

Sources: AP, Straits Times, The Washington Post

اين مصيبت بزرگ را به كاپيتان و همرزمانش تسليت عرض نموده و براي ايشان در اين شب هاي طولاني صبر مسئلت مي نماييم.

ضمنا مراسم يادبود  و همدردي با حضور دوستان و دشمنان اين عزيزان، در كافه كانديد برگزار خواهد شد.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - سروان رنو - ۱۳۹۱/۹/۲۹ صبح ۰۱:۲۶

در راستای بیانات گوهربار پیشوا که از ما خواسته بودند که پاسخ رجزخوانی های دشمن را ندهیم و انرژی خود را فقط صرفا اختراعات و اکتشافات نماییم افتخار دارد که دقیق ترین توپ جنگ را به شما معرفی نماییم:  توپ 88 میلیمتری

سلاحی که دشمن همیشه از آن هراس خواهد داشت و با آن , نه خدمه تانک هایش و نه خلبان های هواپیماهایش دیگر نفس راحتی نخواهند کشید. توپ چند منظوره 88 آخرین دستاورد دانشمندان متعهد رایش به سربازان دلاور ماست که از امروز وارد خدمت شد و در اولین رویارویی خود توانست تعداد زیادی از اسپیت فایرها را مانند حشره کش به زمین بیندازد.

دانشمندان دلاوران , نام آوران . به نام بزدان پیروز باشید , سرفراز , سربلند , چون کوه باشید ..... [تصویر: choir.gif]

 

شنیدم که یک قارقارک به دام افتاده ....صاحبش آن را رها کرده و به پای ما افتاده

پرسید یکی صاحبدل و دانای جنگ    .....  اکنون ای جوان چه بر سر این طیاره افتاده ؟

آمد آوایی رسا و  پرطنین بر گوش اش  .... " این کاپیتان بوده که به این روزگار افتاده "

:eee2....:eee2....:eee2

یک قارقارک : ا حتمالا استعاره از اسپیت فایر باشد !

قابل توجه ملت همیشه در صحنه ی کافه کلاسیک ؛

با توجه به اینکه پیشوا اهمیت بسیار زیادی به خلاقیت در بین افراد آریایی می دهند و اعتقادی که ایشان به روحیه دموکراسی واحترام به آرای همگان و مشارکت مردم در سرنوشت خویش همواره از خود نشان داده اند , امر فرموده اند که آحاد مردم در طرح حمله به انگلستان با ستاد مشترک ارتش رایش همفکری نمایند. به همین منظور از همه افراد صاحب نظر دعوت می شود که طرح های عملی خود را برای حمله به خاک جزیره ی بریتانیا  در اینجا  (حداکثر در یک پاراگراف)  اعلام نمایند. فیلد مارشال کایتل - رئیس ستاد مشترک - قول داده اند که به بهترین طرح , عصا و پیپ وینستون چرچیل را هدیه دهند.لازم به ذکر است که طرح باید موارد زیر را مد نظر قرار دهد:

1- مدت زمان عملیات نباید از یکماه تجاوز نماید

2- میزان کشته های بریتانیایی ها نباید از 30 درصد جمعیت این کشور بیشتر شود

3- وینستون چرچیل باید زنده  دستگیر شود.

و من الله توفیق

زنده باد پیشوا




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - رزا - ۱۳۹۱/۹/۲۹ عصر ۰۷:۱۴

در پی فعالیتهای مکرر و خداپسندانه جناب سروان رنو در هر دو جبهه غزه و آلمان، از طرف جناب پیشوا لقب شوالیه همه فن حریف به ایشان اهدا میگردد. (با تبریکات فراوان، صلوات و تکبیر و کف مرتب همراه با علامت متالیکا)

 آمـــــــــــــــــا... سروان براند از این حرکت ناراضی بوده و طی اعتراضهای طولانی و خسته کننده در میدان ترافلگر لندن، اعلام نموده است که اگه جبهه ها باهم قاطی بشه و صلح جهانی ایجاد نشه همه رو نفرین میکنم و چون نفسم حقه همه رو به کشیش تبدیل میکنم. حالا خود دانید و معمر.

همینطور که ملاحظه میکنین، سروان براند نفسش خیلی حقه حتی خودشم نفرین کرده.

..




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - آماندا - ۱۳۹۱/۱۰/۵ صبح ۱۲:۱۸

با عرض سلام و ....

بدینوسیله به عنوان کادوی کریسمس و سال نو تمنا می کنم مرا  از پشت جبهه جنگ  ( کاربر دوره آموزشی ) به  خط مقدم ( مشتری کافه ) انتقال  دهید تا بنده کمی خرسند و ذوق مرگ شوم  در غیر اینصورت بنده دیگر تا سال جدید میلادی{#smilies.biggrin} هیچ گونه پستی از خود به جا نمی گذارم .

تمام




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - سروان رنو - ۱۳۹۱/۱۰/۵ عصر ۱۰:۴۵

(۱۳۹۱/۱۰/۵ صبح ۱۲:۱۸)آماندا نوشته شده:  

تمنا می کنم مرا  از پشت جبهه جنگ  ( کاربر دوره آموزشی ) به  خط مقدم ( مشتری کافه ) انتقال  دهید تا بنده کمی خرسند و ذوق مرگ شوم

از ستاد پیشوا به کاربر آماندا ؛

لطفا جهت اعزام به خط مقدم  همراه با چتربازان پیشتاز فتح لندن , نسبت به تهیه و ارسال مدارک زیر به ستاد ورماخت اقدام فرمایید:

1- کپی پشت و رو کارت ملی

2- شجره نامه تا 7 نسل که نشاندهنده غیر یهودی بودن شما باشد.

3- گذرنامه ( پاسپورت ) که حداقل 6 ماه مهلت داشته باشد ( جهت حمله قانونی و رسمی به انگلیس )

4- تعهدنامه التزام فکری و عملی به آرمان های رایش سوم و شخص پیشوا

5- قمقمه آب + بازوبند با علامت صلیب شکسته + کتاب نبرد من در قطع جیبی .

و اما بعد ...

در پی فراخوان قبل از یلدای ستاد پیشوا برای ارسال طرح های حمله به انگلیس , برخی از علاقمندان در طرح های خود از حمله شیمیایی نام برده اند که خاطرنشان می شود پیشوا ( به دلیل قلب رئوفی که دارند ) جدا با استفاده از اینگونه سلاح های ناجوانمردانه مخالف هستند و صرفا بر استفاده از سلاح های متعارف تاکید دارند. خواهشمند است در طرح های خود این نکته را حتما مدنظر قرار دهید.

زنده باد پیشوا

در عکس زیر تعدادی از داوطلبان مشتاق حمله به انگلیس را مشاهده می نمایید:




پیام برای بانو آماندا - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۱۰/۶ صبح ۱۰:۱۹

(۱۳۹۱/۱۰/۵ عصر ۱۰:۴۵)سروان رنو نوشته شده:  

5- قمقمه آب + بازوبند با علامت صلیب شکسته + کتاب نبرد من در قطع جیبی .

...ستاد پیشوا برای ارسال طرح های حمله به انگلیس

از کاپیتان اسکای به بانو آماندا

درود به بانو آماندای مهربان، شب و روزتان خوش

روزهای پربرف زمستانی اتان شاد

مراقب صلیب قاتل شکسته و کتاب بزرگ جنایتکاران، هیتلر (نبرد من) باشید.

سرانجام هیتلر روشن است.nnnn:

سر شب سر قتل و تاراج داشت

سحرگه نه تن سر، نه سر تاج داشت

به یک گردش چرخ نیلوفری

نه هیتلر به جا ماند و نه هیتلری

بنازم خداوند پیروز را

پریروز و دیروز و امروز را

... اما بانو آماندا ضمن خوش آمدگویی به شما دعوت می کنیم تا در کنار بریجیت باردوی زیبارو به نبرد با فاشیسم و نازیسم بپردازید. mmmm:

بانو بریجیت درود ویژه به شما می رسانند.

اگر علاقه مند هستید می توانید در کنار ایشان به تیم ویژه ی نفوذی بپیوندید

زنده باد آزادی

اما سروان رنو بداند که روزگار شومی در پیش رو دارد.nnnn:

هنوز امیدی برای بازگشت هست تا شراب ویشی را توی سطل آشغال بیاندازد و با ما در دورنمایی زیبا و چشم نواز به پیشواز آزادی برود




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - آماندا - ۱۳۹۱/۱۰/۶ عصر ۰۳:۲۸

با سلام خدمت سروان رنو عزيز

اينجانب آماندا ، نسل اندر نسل مسيحي بوده و از آمدن كرسيمس و ديدن درخت كاج همانند كودكان ذوق مي كنم .

1- متاسفانه كپي كارت ملي در دسترس نيست زيرا بدليل بي خردي كاركنان ثبت احوال هميشه اسم مرا اشتباه مي نويسند و من نصف عمر خود را كه زياد هم نيست{#smilies.rolleyes}  در راه پله هاي ثبت احوال گذرانيدم

2-از آنجا كه كيف خانم ها به مانند چمدان عمل ميكند از شير مرغ تا آرپيجي را مي توانيد در آن پيدا كنید {#smilies.cool} لذا در اين مورد هيچگونه نگراني در خود راه ندهيد .

بنده در عرض چند ماه با جمع آوري 4 درجه از ژنرال های اسبق این کافه   به گمانم حسن خدمت خود را نشان داده ام

و در آخر عرض مي كنم من آماده جنگ با هرگونه موجود ظالمي مي باشم .

تمام




RE: پیام برای بانو آماندا - آماندا - ۱۳۹۱/۱۰/۶ عصر ۰۳:۵۳

 از آماندا به کاپیتان اسکای ( فاتح آسمان )

سلام و درود بر شما

از لطف و توجه  خالصانه شما نهایت تشکر را می کنم .

افتخار بزرگیست تا در کنار بانو بریجیت خودی نشان بدهیم و با ظرایف خود به جنگ با فاشیسم برویم.

لذا آمادگی خود را جهت عضویت در تیم نفوذی اعلام می کنم{#smilies.cool}

این هم عکسی از جاسوس بازی به سبک آماندا{#smilies.dodgy}




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - ناخدا خورشيد - ۱۳۹۱/۱۰/۷ عصر ۰۱:۴۴

گزارش عملیاتی فوق محرمانه برسد به دست کاپیتان اسکای ودیگر بچه ها

1-در مدت غیاب یک ماهه با بمبک یک سر رفتم سواحل نرماندی واز آنجا که نازی ها در آن نواحی به اعمال خلاف عرف واخلاق می پرداختند با یک گروه از دوستان  حسابی گرد وخاکشان را تکاندیم.متاسفانه در این جریان یک عدد ملول به دست نیروهای خون خوار نازی کشته شد. توصیه می گردد ژنرال آیزنهاور را (که پسر خوبی است)به پاس خدماتش به جاشویی بمبک منصوب دارید تا هم در دیگر  سربازان جان بر کف ایجاد انگیزه کند و هم در وقت لزوم مثل آن ملول خدا بیامرز سپر بلایم باشد.

2-به دلیل تاخیر بسیار در پرداخت حقوق این جانب وتورم روز افزون وکمر شکن علاوه بر قاچاق سیگار وانسان وفرماندهی نیروهای دریایی به شغل ماهیگیری نیز می پردازم .لازم به ذکر است بسیاری از این ماهی ها توسط فردی به نام تام هاگن به نمایندگی خاندان کورلئونه خریداری شده ودر تهیه ی نوعی غذا به نام ((پیغام سیسیلی))استفاده می شود.چندی پیش کلاه مستر فرحان با یک ماهی در آن به دستم رسید که گویا نوعی از همین غذا می باشد .این غذای عجیب را برای تحقیقات بیشتر به انضمام نامه ارسال می کنم.

3-در برسی های انجام شده به فردی موسوم به آماندا برخوردیم که بسیار مشکوک می باشد واز آن رو که این فرد هم به نازی خون بار وهم به بریتانیا ی جهان خوار ابراز ارادت نموده لازم است در مورد او تحقیقات بیشتری به عمل آید.احتمال می رود نام برده جاسوسی چند جانبه باشد.لازم به ذکر است در پرونده ی کاری وی به عنوان ((خارش هفت ساله))برخوردم که هرچند معلوم نشد که چیست ولی گمان کنم نوعی بیماری پوستی واگیر دار باشد خواهشمند است اقدامات لازم در این زمینه انجام شود.




دل قوی دار برادر! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۱۰/۷ عصر ۰۷:۰۱

(۱۳۹۱/۱۰/۷ عصر ۰۱:۴۴)ناخدا خورشيد نوشته شده:  

گزارش عملیاتی فوق محرمانه برسد به دست کاپیتان اسکای ودیگر بچه ها

پاسخ از سرفرماندهی به کاپیتان سرافراز، ناخدای همه ی دریاها، ناخدا خورشید

دوست ارجمند و بزرگوارم کاپیتان خورشید، یَل دریاها و اقیانوس ها که ثابت کرد یک دست هم صدا دارد.

برادر! کاری که شما بر دوش گرفته ای از پس یک ناوگان مجهز هم بر نمی آید. هنرنمایی های شما جزو اسرار جنگی است. جنگ باید تمام شود تا بسیاری از توانمندی ها و پیروز های شما را بتوانیم بیان کنیم.

برادر

دل ناگرون نباش و دل قوی دار که پیروزی نزدیک است و دودمان ستم بر باد است. شما که آب و موج را می شناسی. این ها کف روی آبند. سر و صدا و هیاهوشان زیاد است ولی آفتابشان آفتاب زمستان  است. سوسویی می زند ولی زود می پرد.

با پشتکار شما اقیانوس های جهان از چنگ نازی ها در آمد. حالا هیچ نازی فلک زده ای دل ندارد که برای شنا لب ساحل پایش را توی آب بگذارد، از ترس بمبک و ناخدایش.khande

از وقتی هم که این سرمهندس ما دست شما رو توی دریا و آنجلینا رو روی هوا گذاشته توی دست  هم، زمین و آسمان برای سروان رنو شده جهنم:eee2

من و سرهنگ بانو جولی و ناخدا خورشید

خداییش سرهنگ بانو هیچوقت ما رو توی آسمون و ناخدا رو توی دریا تنها نگذاشته

***

ناخدای بزرگ هفت دریا!

از آن بالای دکلِ بمبک که دست بر پیشانی می گذاری و به افق های دور می نگری مگر چیزی غیر از پیروزی بر ستم و تجاوز می بینی. خورشید که از پشت شانه هایت می درخشند انگاری که با کاپیتان خورشید یکی شده و هیچ ابر سیاهی نمی تواند شما دو تا را از هم جدا کند.

می بینی که سروان رنو و هیتلر به دست و پا افتاده اند و دست کمک به زمین و آسمان دراز کرده اند. این ها گمون می کنند با تکنولوژی و بمب و موشک و وعده های توخالی می تونن چار صَبای دیگه زنده باشن!

سروان رنو بداند nnnn:که با این بمب و تفنگ ها (ناتر مَثَلن khandekhandekhande) نمی شود جلوی انسانیت رو گرفت.

ناخدای همه ی دریاها و اقیانوس ها به یاد داشته باش:

"ای التماس های آخرشایَه بُرار."

.

غم آماندا رو هم مخور، توی همه ی کارها با ما همراهه و هر چه می کنه به اشاره ی ما می کنه.با آمدن آماندا و رزا به تیم ما جبهه های تازه ای برابر متحدین گشوده شده و می تونیم گلوی هیتلر را محکم تر فشار بدهیم.

سرزنده و پیروز باشی. به امید فردا




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - ژان والژان - ۱۳۹۱/۱۰/۸ صبح ۰۶:۱۹

به آمانداي خائن!

كريسمس مبارك

پيشوا در مورد شما فرموده اند:" آماندا قلبا با ما بود ولي رشك حاسدان و كيد دشمنان او را از ما جدا كرد"


به نمايندگي از جانب فرماندهي واحد اس اس و گشتاپو به شما اخطار ميكنم :

چنانچه قصد نفوذ به واحد هاي نظامي و اطلاعاتي ارتش مقتدر پيشوا را داشته باشيد قبل از هر اقدامي شناسايي و زير شديدترين بازجوئي ها قرار خواهيد گرفت.بعد از تخليه اطلاعاتي و انجام مراحل دادرسي در دادگاه نظامي ، قطعا مهمان ما در اردوگاه مرگبار آشويتس خواهيد بود.


گفتني است كه صد البته آغوش باز پيشوا هميشه پذيراي افراد فريب خورده ي توبه كار بوده و هست.

هديه كريسمس شما نزد پيشوا محفوظ است.




آخرین خبر - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۱۰/۸ صبح ۱۰:۵۸

آخرین خبرasabi
آخرین خبر

سروان رنو دستگیر شد!

پیش وا به شدت از کندی اشغال انگلستان ناراضی است.

پیش وا سروان رنو را مسئول می داند.

حتی طرح همه پرسی اش هم با شکست روبرو شد.

سروان اگر تا بیست و چهار ساعت دیگر طرحی نداشته باشد به دست ژان سپرده و سوزانده خواهد شد.

ژان والژان گفته بی تردید بنا به دستور پیش وا سروان را خواهم سوزاند.

آخرین خبر

آماندا به شدت از سوی پیش وا تهدید شدkhandekhandekhande

عین متن تهدید در روزنامه ی کافه کلاسیک منتشر شد:

(۱۳۹۱/۱۰/۸ صبح ۰۶:۱۹)ژان والژان نوشته شده:  

به آمانداي خائن!

پيشوا در مورد شما فرموده اند:" آماندا قلبا با ما بود ولي رشك حاسدان و كيد دشمنان او را از ما جدا كرد"


آخرین خبر

کاپیتان اسکای در پاریس با رزا دیدار کرد.

سرهنگ بانو جولی با ایستگاه پرنده ی فضایی اش برای حمله به برلین آماده می شود.

آخرین خبر

بیایید برای آمرزش روح سروان رنو در این ساعات آخر دعا کنیم.

این بار دیگر بخششی در کار نیست:eee2

آخرین خبر




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - سروان رنو - ۱۳۹۱/۱۰/۸ صبح ۱۱:۲۱

فوق سری

{ فقط با انیگما ارسال شود }

از سازمان ضد جاسوسی رایش به دفتر پیشوا ؛

حسب الامر مقام معظم پیشوا نسبت به رصد کلیه تحرکات دول متفق , چندی پیش سربازان گمنام رایش موفق به کشف رمز یک پیام محرمانه انگلیسی ها شدند که نظر به اهمیت موضوع خدمت پیشوای مردم آلمان تقدیم می شود.

در تاریخ 27 دسامبر پیام مشکوکی از جانب یک جاسوس با نام مستعار ناخدا خورشید به یکی از افسران رابط اداره اینتلیجنس سرویس ارسال شد. نامبرده خود را ناخدای کشتی غرق شده ای به نام بمبک معرفی نموده است ( شایان ذکر است که ناو بمبک چندی پیش توسط زیردریایی U-571 غرق شد اما ظاهرا کاپیتان کشتی زنده مانده است. پیشنهاد می شود که از این به بعد زیردریایی های ظفرمند ما بعد از غرق کردن سفینه های دشمن حتما به روی آب آمده و باقیمانده افراد شناور بر روی آب را هم با تیربار از بین ببرند)

چند نکته ی مهم از پیام کشف شده استخراج می شود : نکته ی اول اینکه سوژه موردنظر ادعا کرده که به سواحل نرماندی نفوذ کرده و علاوه بر چشم چرانی بر نوامیس رایش ( که خصیصه انگلیسی هاست ) اقدام به جمع آوری اطلاعات نموده است. اینجانب احتمال می دهم که متفقین قصد یک حمله به این سواحل را داشته باشند پس کار تکمیل دیوار آتلانتیک باید هر چه سریعتر اجرا شود.

نکته بعد وضعیت بد اقتصادی انگلیس است که فرد مورد نظر از آن می نالد و از آن به عنوان تورم کمرشکن نام می برد. این نشان می دهد که تدابیر پیشوا در مورد به زانو در آوردن انگلیس از طریق حملات سنگین هوایی و محاصره دریایی به واقعیت پیوسته تا جاییکه حتی جاسوسان انگلیس همزمان برای امرارمعاش به چند شغل رو آورده اند.

و اما نکته ی آخر تلاش سازمان اطلاعات انگلیس برای جذب نیروی خوب و جدیدمان به نام آماندا می باشد که فرصت خوبی برای ماست. ما می توانیم به آماندا اجازه دهیم که جذب آنها شود و از این طریق اطلاعات ذی قیمتی از درون سیستم آنها کسب نماییم. من حتم دارم که آماندا به یک قهرمان دیگر شبیه ماتاهاری تبدیل خواهد شد و منشا خدمات زیادی می شود.

زنده باد پیشوا و رایش آلمان

اداره کشف رمز سازمان ضد جاسوسی




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - آماندا - ۱۳۹۱/۱۰/۸ عصر ۱۱:۵۸

با سلام خدمت ناخدای خورشید

از اطلاعات ارزشمندی که باعث مسرت خاطر بنده گردید کمال تشکر را می کنم . باید خاطر نشان کنم که من مدافع آزادی و صلح  می باشم وهر گونه اخبار کذب{#smilies.angel} درباره اینجانب را محکوم می کنم و در ضمن این خارشی که شما فرمودید درباره مردان متاهل میانسال بود {#smilies.biggrin}

با تشکر از ناخدا خورشید عزیز که برای من محترم هستند {#smilies.shy}


درود به ژان والژان عزیز که برخلاف ظاهر عبوس خود دلی پاک و زلال دارند

تشکر از تبریک شما {#smilies.rolleyes}

طبق گفته پیشوا : آماندا قلبا با ما بود و همانطور که میدانید قلب مهمترین و حساسترین قسمت بدن می باشد پس دیگر حرفی نیست {#smilies.blush}

با کمال احترام خواهشمند هستم ترتیب ملاقاتی با پیشوا فراهم کنید تا هم در رابطه با شایعات گفتگویی داشته باشیم هم کادوی بنده روی زمین نماند {#smilies.smile}




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - آماندا - ۱۳۹۱/۱۰/۹ صبح ۱۲:۱۶

با عرض پوزش خدمت سروان رنو

تا اطلاع ثانوی بنده تا آن زمان که  از حالت تعلیق ( کاربر دوره آزمایشی ) خلاص نشده ام    هیچ تعهد نامه ای امضا نخواهم کرد .

تمام




RE: دل قوی دار برادر! - آماندا - ۱۳۹۱/۱۰/۹ صبح ۱۱:۱۱

(۱۳۹۱/۱۰/۷ عصر ۰۷:۰۱)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

سرزنده و پیروز باشی. به امید فردا

 زنده باد آزادی {#smilies.cool}




پیام به سروان - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۱۰/۹ عصر ۰۲:۱۵

درود به دشمن دانای قدیمی سروان رنو

نخست این که مدتی است که رمز انیگما شکسته شده و هیچ رمز دیگری تاب ایستادگی در برابر 

انیاک (ENIAC)

نخستین و

برترین

کامپیوتر

دنیا را ندارد. این کامپیوتر توانایی پردازش سیصد!!! عمل در ثانیه را دارد که باور نکردنی است.


دیگر آن که اگر افشاگری های ما نبود دیگربار از دم تیغ تیز خشم هیتلر نمی رهیدید. با هر بار فاش سازی روابط پنهان شما و کینه ی هیتلر به شما، ما یک بار دیگر جان شما را بازمی خریم.

هیتلر از ترس آبروی خود و برای این که نشان دهد اینتلیجنت سرویس نادرست می گوید شما را برای زمانی کوتاه آزاد می کند اما خشمی دیگر لازم است تا دوباره جان شما به خطر بیافتد.

سوم آن که با کمک سرهنگ بانو (جولی) ،(دوست قدیمی) و ناو فضایی اش مشکل سوخت اسپیت فایر برطرف شده و ما پس از رها شدن در آسمان برلین با هشت مسلسل میهمانتان خواهیم بود.



سلامِ من و هیچکاک را به گوبلز برسانید و از باب این که از فیلم "خبرنگار خارجی" اثر بی همتای هیچکاک خوشش آمده از ایشان به نام یک دشمن سپاسگزاری کنید. آلفرد هم این عکس خودش را به یادگار برایتان می فرستد


آماندا، رزا، ناخدا خورشید، شرلوک (ناپیدا، در حال عملیات مخفی) و همه ی مبارزان راه آزادی، سرزنده و پیروز باشید.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - سروان رنو - ۱۳۹۱/۱۰/۱۹ صبح ۱۲:۱۵

وَمَكَرُواْ وَمَكَرَ اللّهُ وَاللّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ

آنان مکر کردند ، و خدا هم مکر کرد ، و خدا بهترين مکر کنندگان است.

پیشوا : سروان زنده است تا این کافه زنده است .

به اطلاع ملت همیشه در صحنه کافه کلاسیک می رساند که توطئه برخی خائنان در ترور امید ملت و پیشوا ناکام ماند. مقارن ساعت 12:30 امروز , بمبی در ستاد مشترک ارتش رایش منفجر شد که هدف آن ترور عضو خدوم کافه سروان رنو بود. بمب در یک کیف دستی جاسازی شده بود و توسط یکی از خائنان کافه ( که شناسایی شده است ) کار گذاشته شده بود. غافل از اینکه خدا با ماست و مکر و حیله دشمن را به خود آنها باز خواهد گرداند. خوشبختانه سروان رنو در سلامت کامل هستند و پیشوا هم به محض اطلاح از این حادثه شخصا بر بالین اینجانب حاضر شدند و ما را مورد لطف و عنایت خویش قرار دادند. ایشان همچنین به گشتاپو دستور اکید دادند که همه افراد دخیل در این حادثه در اسرع وقت شناسایی و به سزای عمل خویش رسانده شوند. از کلیکه عزیزانی که با آوردن کمپوت و آبمیوه به ملاقات من آمدند تشکر می کنم و خواهشمندم که فقط کمپوت گیلاس و آناناس آورده شود و آبمیوه هم ترجیحا آب آلبالو باشد.

.

دفتر سروان رنو بعد از انفجار بمب

 ..




داستان دماغ سوختن سروان - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۱۰/۱۹ صبح ۰۳:۴۸

(۱۳۹۱/۱۰/۱۹ صبح ۱۲:۱۵)سروان رنو نوشته شده:  

<سروان رنو> لندن منتظر ماست بیا تا برویم .... تانک و مسلسل محیاست بیا تا برویم ...  ای لشکر رایش سوم آماده باش آماده باش ...بحر نبردی برق آسا آماده باش آماده باش ...

***

انگلیس منتظر توست بیا تا ببری

آتش توپ و مسلسل به جانت بخری

:eee2نازیان زآتش اسپیت همه سوز شدند:eee2

آخرین چاره ی هیتلر شده دربه دری

***

(۱۳۹۱/۱۰/۱۹ صبح ۱۲:۱۵)سروان رنو نوشته شده:  

... که توطئه برخی خائنان در ترور امید ملت و پیشوا ناکام ماند...

راستش قرار هم نبود سروان ترور شود ما اهل ترور و این حرف ها نیستیم که اگر می خواستیم کار سختی نبود اما با دوستان مشورت می کردیم سرهنگ بانو جولی پیشنهادی داد که نمی شد ازش گذشت.

سرهنگ بانو گفت بیایید دماغ سروان را بسوزانیم شاید چشمش به روی راستی و درستی باز شود همه هم پذیرفتیم و دقت و هنرمندی و ظرافت بمب و بمب گذار را ببینید که شاهکاری است.

دست مریزاد

گفتیم حرفی نزنیم تا خودشان تصویرها را چاپ کنند پس از آن رازمان را آشکار کنیم. taeedخوشبختانه سروان در تله افتاد نگاره ی خودش را با دماغ سوخته منتشر کرد و شد آن چه نباید می شد.::ok:

با سرهنگ بانو و ناخدا خورشید کلی خندیدیمkhandekhandekhande

آی خندیدیمkhande

آی خندیدیمkhande

آی خندیدیمkhande

نگاره ی سروان دماغ سوخته، هیتلر از زور خنده رویش را برگردانده تا نبیند.khande

بابا بخند خجالت نکش!

شاید سروان رنو پند بگیرد از این درس روزگارnnnn:

**

پ.ن: پس از نابودی لشکر ششم آلمان، پیش وا سروان رنو را از گفتگوی رویارو با کاپیتان بازداشته است. از همین رو سروان در چند پست آخری به هیچ پرسش و نوشته ی کاپیتان پاسخ نداده است. در هر حال همانند همیشه مابه پاس دوستی های قدیمی امیدواریم سروان از این شبه ترور جان سالم به در ببرند و دماغ ایشان هر چه زودتر بهبود یابد.

زنده باد آزادی!




اعترافات يكي از اعضای ارتش مجازی كاپيتان! - اسکارلت اُهارا - ۱۳۹۱/۱۰/۱۹ عصر ۰۲:۰۸

حدود ساعت چهار و نيم بعداز ظهر يكی از روز های اوايل ژانويه، سرهنگ خانم بانو جولي با يك تلفن عمومی از محلی ناشناخته با ماموران گشتاپو تماس گرفت و شايعات همكاری خودش با كاپيتان اسكای را تكذيب كرد.

وی هم اكنون از ترس ماموران اس اس در حال فرار است.

سرهنگ بانو خانم جوي در حال فرار

سرهنگ جولي خانم دلش برای يك زندگی عادی تنگ شده و در گفته هايش ارتباط خود با ارتش مجازی كاپيتان را تكذيب و از پيشوا عاجزانه تقاضای بخشش نموده است.

 كمك كمك

ضمنا سرهنگ تقاضا كردند كه اموال ايشان در حراج تجهيزات و غنايم متفقين كه در آينده نزديك برگزار خواهد شد، فروخته نشود.




RE: اعترافات يكي از اعضای ارتش مجازی كاپيتان! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۱۰/۲۲ عصر ۰۷:۵۹

(۱۳۹۱/۱۰/۱۹ عصر ۰۲:۰۸)اسکارلت اوهارا نوشته شده:  

سرهنگ خانم بانو جولي با يك تلفن عمومی !!!!!!! از محلی ناشناخته !!!!!!!!!با ماموران گشتاپو تماس گرفت و شايعات همكاری خودش با كاپيتان اسكای را تكذيب كرد.

وی هم اكنون از ترس ماموران اس اس در حال فرار است.

... کوچک که بودیم من و جولی همیشه دور و بر هواپیمای برادر بزرگترم آنتوان بازی می کردیم. آن روزها برادرم آنتوان دوسنت اگزوپری گاه و بی گاه به شمال آفریقا و آمریکای جنوبی پرواز می کرد اما زمانی که بر می گشت روزهای خوشی را در کنار هم داشتیم.

اولین پروازمان هم در کنار آنتوان چنان خوش گذشت که هر دو تصمیم گرفتیم خلبان شویم.

امروز برادرم در جبهه ی دومی که تازه گشوده شده در آفریقا مشغول مبارزه است. جولی که به دلیل شجاعت و توانایی بسیار بالا سرهنگ شده و فرماندهی پایگاه اکتشافی سیار نیروی دریایی انگلستان را در یک کشتی فضایی بر دوش دارد و من هم در بالای اقیانوس ها و دریاها، این سو و آن سو به شکار نازی های پرنده و چرنده سرگرم.

این شخص گمنام گریان هیچ شباهتی به خلبان تیزپرواز و دوست دوران کودکی و همرزم امروز من و برادرم ندارد.

کسی که بالای سر شما شب و روز همه ی رفت و آمدها و اندیشه های شما را زیر نظر دارد از مرگ و از گشتاپو نمی ترسد.

وقتی این داستان نادرست را برای سرهنگ بانو تعریف کردم اول شگفت زده شد اما بناگاه خندید و من هم از پولی پرکینز خواستم تا از لبخندش به عنوان تنها پاسخ به این نادرستی برایتان تصویر بگیرد.

گمان می کنم همین لبخند برای پاسخ به همه ی گزافه گویی ها بسنده باشد.




آخرین گفتگوها میان دو جبهه - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۱۰/۲۳ عصر ۰۹:۴۷

آخرین گفتگوها میان دو جبهه

مروری بر خبرها

از آنجا که برخی از دشمنان تلاش می کنند که نابودی موشک وی 3 را پیش از شلیک نادرست جلوه بدهند برخی از اسناد و مدارک و گفتگوهای میان دو جبهه برای آشکارسازی راستی از نادرستی بیان می گردد:

<کاپیتان اسکای> شب همگی، که نه، بامداد همگی خوش، روز خوبی داشته باشید.

<ژان والژان> زيردريايي هاي ما دور تا دورتان حاضرند و موشك جديد v3 ساخت سروان رنو وهمكارانشان بسمت لندن نشانه رفته ! بزودي طعم v3 ساخت سروان رو خواهيد چشيد

<کاپیتان اسکای> همین الان موشک های v3 شما در سواحل فرانسه نابود شد. سپاسگزاریم که ما را باخبر نمودید.

تصویر هوایی پایگاه اصلی موشک اندازی نازی ها در شمال فرانسه پس از نابودی

<ژان والژان> جالبه! ولي ما هنوز شليك نكرديم كه شما نابودش كنيد! بريتيشي هاي شايعه پراكن!

<کاپیتان اسکای> نیازی به شلیک نیست. شرلوک از مدت ها پیش خبرهایش را به ما رسانده بود که شما این خبرها را به صورت رسمی تایید کردید.

نقشه های موشک وی 3

<ژان والژان> خبرفوري: دقايقي قبل يك فروند موشك v3 طراحي شده توسط سروان و تيم همراهش به پناهگاه زيرزميني چرچيل اصابت و به احتمال زياد وي رابه هلاكت رسانيده است.

<ژان والژان> اين حمله رعدآسا سحرگاه امروز در پاسخ به ترور نافرجام سروان رنو ( نابغه موشكي رايش ) صورت گرفت.

<کاپیتان اسکای> خبر: v3 که از دو پناهگاه زیر زمینی در شمال فرانسه برای بمباران لندن طراحی شده بود اما بمباران متفقین باعث از کار افتادن انها قبل از تکمیل شد.

لاشه های نابود شده ی موشک های وی 2 و وی 3

<کاپیتان اسکای> خبری از روزنامه ی رسمی حزب ناسیونال سوسیالیست کارگران آلمان (NSDAP): موشک v3 در شمال فرانسه قبل از تکمیل شدن با بمباران متفقین از کار افتاد. (روزنامه ی خودتونه!!!)




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - سروان رنو - ۱۳۹۱/۱۰/۲۶ صبح ۱۲:۳۵

بسمه تعالی

حال که دست اهریمن این بار از آستین بریتانیای خون خوار بیرون آمده و این دشمن بشریت سعی نمود که توسط ایادی خائن خود سروان رنو مظوم ( شیون بلندcryyy! ) ...  را ترور نماید - که خوشبختانه خدا  نگهدار این بنده حقیر بود - مشاهده می شود که استکبار  دست از جنگ روانی برنداشته و سعی دارد  حالا که از طریق نظامی نتوانسته توفیقی کسب نماید , وارد عرصه جنگ نرم شده و با پخش شایعات مضحک سعی در تصعیف روحیه ملت همیشه در صحنه کافه کلاسیک و دوستداران رایش بنماید.

حسب الامر فرمایش پیشوا در تنویر افکار عمومی , بیان نکات زیر لازم به نظر می رسد:

1- کلیه سایت های اسلحه انتقامی V-3  سالم هستند و بعد از اولین شلیک آزمایشی - که حکم تیر قلق گیری را داشت - توانستند پناهگاه وینستون چرچیل  را منهدم نمایند. البته هنوز خبری قطعی در مورد به هلاک رسیدن این موجود خبیث به دست نیامده اما حدود یک هفته است که خبری از ایشان در رسانه ها نیست پس یا به درک واصل شده اند و یا اینکه به سختی مجروح گشته اند.( انشااله )

2- نیروی هوایی سلطنتی RAF به تلافی حمله ظفرمندانه ما به مقر چرچیل , بلافاصله اقدام به بمباران به اصطلاح سایت های موشک V-3 نمود غاقل از اینکه ما قبلا این موضوع را حدس زده و اقدام به ایجاد پایگاه های دروغین و ماکت های V-3 در محل یک مرغداری نموده بودیم. در این حمله ی موفق !! متاسفانه حدود 3000 مرغ و خروس کشته شدند که البته گوشت آنها توسط پرسنل ورماخت به خانه برده و خورده شد.

گوشه ای از جنایات انگلیسی ها در حمله به مرغداری رایش

سروان در حال لیست برداری از مرغ های کشته شده

در بین کشته شدگان علاوه بر  مرغ و خروس ها , تعداد زیادی جوجه هم وجود دارند ...

به کدامین گناه کشته شدند ؟!!  واقعا سردمداران انگلیس چه پاسخی خواهند داشت ؟

تنها مرغی که از بمباران انگلیسی ها زنده بیرون آمده  در حال توضیح دادن ماجرا .

3- در مورد گزارش برادر  ژان والژان ( فرمانده باکفایت اردوگاه آشویتس ) در مورد بهتر سوختن انگلیسی ها در کوره ها  , تحقیق مفصلی به عمل آمد. پژوهشگران ما به این نتیجه رسیدند که به دلیل درصد بالای بافت چربی در بدن اتباع بریتانیا ( که مسلما از تن پروری و پرخوری حاصل شده است ) روند سوختن آنها در کوره های آدم سوزی  بهتر و طولانی تر صورت می گیرد. همچنین به دلیل مرغوب بودن چربی بدن این دسته از افراد , پیشنهاد می شود که قبل از به کوره انداختن آنها , اقدام به روغن گیری از آنها نموده تا از این روغن اعلاء برای مصارف صابون سازی و نظافت سربازان استفاده شود. ( از معدود مواردی که انگلیسی ها مفید فایده ظاهر شده اند همین است )

4- در مورد ادعای ساخت  نخستین کامیپوتر جهان هم شایان ذکر است که ما قبلا آن را ساخته ایم اما بنا به حفظ اسرار نظامی فاش نساخته بودیم. مغز متفکر ما کنراد سوزه در حال حاضر CPU هایی ساخته به نام Core i7 که به جای سیصد عمل در ثانیه کامپیوتر انیاک شما ( که روی چرتکه را سفید کرده ) قادر به محاسبه یک میلیارد عمل در ثانیه می باشد. نظر شما را به سایت ویکی پدیا جلب نموده , آمادگی خود را جهت انتقال تکنولوژی به شما اعلام می داریم.:!z564b

5- شوهر سرهنگ بانو جولی ؛ برادر ارزشی براد پیت , از همسرش اعلام برائت نمود. وی که با دکتر گوبلز صحبت می نمود اعلام کرد که جولی هیچوقت زن خوبی نبوده است و در خانه هم اصلا به شوهر و بچه اش نمی رسیده و مشکل روانی داشته است. همچنین پدر سرهنگ جولی , برادر حاج جان ویت فاش ساخت که جولی از کودکی در انتخاب درست مشکل داشت. صاحبنظران اشتباه جولی در پیوستن به جبهه مغلوب ( متفقین ) را یکی از اشتباهات دیگر او ارزیابی کرده اند.

* * *

شب گشت و کاپیتان به آسمان پرید
چون خفاش یواشکی  به رایش رسید

چون صدای ویز ویز اسپیت فایر  به ما رسید
در چشم به هم  زدن  مسراشمیت به سویش جهید

آتش بگشود آن عقاب  آسمان زود
از توپ 33 میلیمتری اش بیرون جهید  دود

تا  مسر اشمیت گشودن آتش  آغاز نمود
فایر اسپیت  به شیرجه و زیگ زاگ فرار نمود

ناگه  گلوله ای به دم  اسپت فایر رسید
در چشم به هم زدنی طیاره اش به جان رسید

خلبان اش از کابین به بیرون پرید
چو  اسپند  که  بر آتش  می جهید

بدین سان دمار از روزگار راف در آوردیم
پدر چرچیل  را  ز گور  گویی در آوردیم

 * * *

کاپیتان :  گویا نام یکی از خلبانان انگلیس می باشد که یک تنه به جنگ رایش آمده.

فایر اسپیت: همان اسپیت فایر  است که ما آن را چپ و راست نمودیم.

راف: نیروی هوایی سطلنتی انگلیسی RAF

چرچیل:  یک کارخانه دودسازی گامبو که فقط دود سیگار برگش به اندازه کل کارخانه های رایش آلودگی تولید می کند

پیشوا از دود سیگار متنفر هستند




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۱/۱۰/۲۶ عصر ۰۶:۴۰

سند رو می کنیم آی سند رو می کنیم!:!z564b

(۱۳۹۱/۱۰/۲۶ صبح ۱۲:۳۵)سروان رنو نوشته شده:  

گوشه ای از جنایات انگلیسی ها در حمله به مرغداری رایش

سروان در حال لیست برداری از مرغ های کشته شده

2009 وزارت کشاورزی چین از وجود و شیوع آفت کشنده میان مرغ ها خبر داد که کشنده بوده است.

فکر می کنم این تصویر رو با همون شبه کامپیوترتان فتوشاپ کرده اید!khande

به آقای کنراد سوزه بگویید بسوزه!:eee2

انیاک ما در یک میلیونیوم ثانیه رد تصویر شما رو گرفت و از چین سر در آورد.

رد تصویر شما رو هم توی عکس در آشویتز در حال سرشماری جنازه ها گرفتیم. شاید می خواستید به پیش وا آمار بدهید!

زنده باد آزادی!

درود بر پرشیا با این توانایی پیشگویی تند و درستش

متن خبر در جعبه ی پیام از زبان پرشیا:

<پرشیا> یه روز ظهر ملانصرالدین می خواست بخوابه ولی سروصدای بچه های محل اجازه نمیداد. واسه همین کاسه و قاشقی بدست گرفت و رفت به کوچه و به بچه ها گفت چه نشستید که محله بالا آش می دن. کم کم همه ی اهل محل به تکاپو افتادن و باز ملا بی خواب به کوچه زد و گفت چه خبر شده؟ ملت هم براش تعریف کردن و اون هم به شتاب برگشت خونه گفت عیال چه نشستی که محله ی بالا دارن آش می دن!

حالا حکایت این هولوکاست جوجه ای شایع شده از سوی ژرمن های عزیز سایته که انگار خودشون هم باورشون شده!!!

سروان رنو با همچین نیروهایی روبرو هستید که دستتون رو پیشاپیش می خونن!nnnn:

ما با وجود آدم هایی همانند پرشیا، رزا، ناخدا خورشید، شرلوک، آماندا و ... همه ی بروبچه های گل دوست دار آزادی است که می جنگیم.

توی آسمان برلین می بینمتون!ashk 




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - پرشیا - ۱۳۹۱/۱۰/۲۶ عصر ۰۸:۳۶

ضمن ادای احترام به عقاب تیزپرواز آسمان اروپا, کاپیتان اسکای خوشحالم که دوره های ویژه ی MI6 چنین نتایج مثبتی داشته و باعث عقیم ماندن جنگ روانی دشمن شده.

در ضمن به زودی شواهدی تاریخی رو در تاپیک تاریخ ارائه خواهم کرد که نشون می ده نظر سوء نژاد ژرمن به امپراتوری عظیم بریتانیا حکایت امروز و دیروز نیست. {#smilies.biggrin}

راستی تمامی دوستان جبهه ی آزادی رو با هماهنگی بانو رزای نازنین دعوت کردیم کافه کاندید به صرف چای فرد اعلای ارل گری و مافین های داغ انگلیسی.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - ناخدا خورشيد - ۱۳۹۱/۱۰/۲۸ عصر ۰۵:۰۹

با سلام

با تاسف باید خبری ناگوار را به اطلاع برسانم.پس از تارومار نازی ها در سواحل نرماندی گویا تعدادی از این مخلوقات جان سالم به در بردند ودر اقدامی شنیعانه بمبک را ربودند.:cccoشرح ماوقع از این قرار است که جاشوی تازه ی بمبک  فردی به نام چرچیل مشهور به چرچیل شکم گنده پس از نظافت لنج فراموش می کند بمبک را خوب به اسکله قفل وزنجیر کند وتعدادی از عیادی ظلم وستم(همان نازیسم)که از حمله ی جانانه ی ما جان حقیر به در برده بودند برای فرار از لنج بنده استفاده می کنند .مادر اینجا اعلام می داریم((اگر لنجمو همین الان ول کنید دیگه دنبالتون نمی گردم وقضیه تموم می شه ولی اگرولش نکنید دنبالتون میگردم وپیداتون می کنم و میکشمتون))(بعدها لیام نیسون این جمله را از من الهام گرفت ودر فیلم تیکن بر زبان راند)همچنین اعلام می دارم برای یابنده ی لنج نیم ملیون دلار وبرای یابنده ی لنج به همراه جسد سارق آن یک ملیون دلار(به نرخ رسمی)ویک نسخه ی ارجینال فیلم ((سرآلفردوگارسیا را برایم بیاور))عمرا اهدا می شود.(خواهشمندم از زنده تحویل دادن سارق به دلیل هزینه های گزاف آب ونان وبرق بازداشتگاه اسرا جدا خود داری فرمایید)




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک ( احوال پرسی دوستان ) - فورست - ۱۳۹۱/۱۱/۳ عصر ۰۹:۰۷

سلام خدمت دوستان عزيز و دوست داشتني :)

    امروز يك تاپيك زيبا رو از اول تا آخر خوندم ، اينگريد برگمن … بازيگر بي همتا خيلي زيبا و كامل و بي نقص بود ، با عكسهاي بسيار عالي …

وقتي داشتم نگاه ميكردم و ميخوندم ، ياد كازابلانكـا توي ذهنم تداعي شد ، صحنه هاي مختلفي كه عزيزان يادآوري كرده بودند ، و جاهايي كه تعريف نكرده بودن ؛ مثلا : اون قسمتي كه الــزا و ريكـــ تو پاريس بودن و اوضاع قاراشميش شده بود ، همه ميخواستن فرار كنن - اون ديالوگ بياد موندني كه هميشه با شنيدنش خاطرات قديمي ، زيبا و غم انگيزي به ذهنم برميگرده " الزا ميگه : ريك يه جوري من رو ببوس كه انگار آخرين بوسه اس ...

- خيلي در مورد دوبلورها حرفه اي نيستم ولي ميدونم كه اگه اون صحنه اينقدر برام زيبا و دلنشينه ، يكي از دليلاش صداي زيباي اون خانوميه كه بجاي اينگريد حرف ميزنه ( فكر كنم ژاله كاظمي!؟) ، چون من خيلي وقتا زبون اصلي ديدم اين شاهكار رو ، اما دوبله و گيرايي كه ايجاد ميكنه ، برجستگي ديالوگها رو بسيار شديدتر ميكنه ، به حدي كه از صداي خود اينگريد بهتره و احساسي كه انتقال ميده از عبارت انگليسيش زيباتره !



پ ، ن : ببخشيد كه موضوع بحثـتون رو خراب كردم ، اما واقعا كسي جز شما دوستان نميتونه چيزي كه گفتم رو درك كنه ، واسه همين براي جلوگيري از بي نظم شدن تاپيك فوق الذكر ، اينجا حرف دلم رو زدم .




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سروان رنو - ۱۳۹۱/۱۱/۵ عصر ۱۰:۵۸

طرح اسب تروای متفقین ناکام ماند !

بنابر گزارش سازمان ضد جاسوسی رایش , طرح مزورانه نفوذ به دیوار آتلانتیک با هوشیاری سربازان گمنام رایش سوم ناکام ماند. [تصویر: Ghelyon.gif]

متفقین قصد داشتند با یک داستان هالیوودی ( صفحه قبل nnnn:) و شایعه پراکنی در مورد مفقود شدن ناو شان موسوم به بمبک , توجه سربازان رایش را به جستجو و پیدا کردن این کشتی جلب نمایند و با این دام پهن شده , نیت شوم خویش را عملی سازند اما ماموران تیزهوش ما با بررسی های دقیق اطلاعاتی متوجه شدند که انگلیسی ها تعداد زیادی کماندو را در طبقه زیرین این کشتی مخفی نموده اند و قصد دارند پس از تصرف این کشتی و آورده شدن آن به داخل قلمرو رایش , شبانه اقدام به خروج از کشتی و خرابکاری بنمایند ( طرح اسب تروا ) . فلذا در یک حمله غافلگیرانه تمامی 120 نفر کماندو ( که از گلچین شده های ارتش بریتانیا بودند ) دستگیر و تحت الحفظ به آشویتس اعزام شدند. شایان ذکر است که ناخدای این رزمناو که نامش ناخدا خورشید است مدت هاست که وارد مذاکره با مامورین ما شده و قصد دارد با نزدیک شدن به ما , در فردای تسلط رایش بر تمام دریاها , همچنان اجازه رفت و آمد در دریا و صید مروارید را داشته باشد و در این راستا به جاسوس دو جانبه ی ما تبدیل شده است.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - ژان والژان - ۱۳۹۱/۱۱/۵ عصر ۱۱:۲۹

به عرض طرفداران رايش سوم ميرسانم:

به محض ورود 120 كماندوي زبده اسير شده ي انگليسي به اردوگاه آشويتس ، اتاق گاز جهت پذيرايي از اين موجودات به حالت آماده باش درآمد. 3 دقيقه بعدهيچ كدام ديگه نفس نميكشيدند! با اين عمليات تا حدودي انتقام كشتار وسيع در مرغداري رايش گرفته شد.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - ناخدا خورشيد - ۱۳۹۱/۱۱/۱۲ صبح ۱۰:۳۶

فوق سری(هرگونه افشای این سند حکم تیر باران را در پی خواهد داشت)

1-نقشه ی نفوذ به استحکامات نازیسم با موفقیت انجام شد.در پی یک نقشه ی هوشمندانه با نسب رادارها،دوربین های فیلم برداری و دستگاه های فوق پیشرفته ی تجزیه ی ذرات شیمیایی هوا در بدنه ی بمبک  بدلی توانستیم لنج نام برده را وارد استحکامات دشمن کنیم تا با عکس برداری از پادگان های نظامی ،محل استقرار نیروها و تجهیزات دشمن اطلاعات لازم رابرای حمله به مواضع آنها فراهم کنیم.دشمنان ما که به خیالشان با تصرف بمبک بدلی ضربه ی سختی به نیروهای ما زده بودند با نمایش در آوردن این لنج در پادگان هایشان در صدد تقویت قوای روحی نیرو هایشان بر آمدند غافل از اینکه وسایل جاسوسی ما تمام اطلاعات سری آنها را به دست آورد .همچنین لازم به ذکر است دستگاه های تجزیه ذرات شیمیایی ما مقدار نامتعارفی از ذرات اورانیوم را در یکی از مراکز تحقیقاتی نازی تشخیص دادندکه به نظر می رسد  فاشیسم جهانی به تولید بمب بزرگ نزدیک شده است از این رو لازم است یانکی ها سریع تر نسبت به تولید این بمب اقدام کنند.(لازم به ذکر است برای رد گم کنی مجبور شدیم تعدادی از کماندوهای زبده ی خود را فدا کنیم اما برای رسیدن به اهداف والا گاه قربانی کردن چند انسان لازم است.)

2-در پی مذاکراتی با برخی از سران قوای نازی توانستم آنها را ترغیب کنم تا به جناح ما بپیوندند.از جمله فرمانده ای موسوم به سرهنگ(هرچند سابقه ی نظامی نداشته)ویکی از افراد ذی نفوذ نازی به نام مستر فرحان.همچنین فرد اخیر بر من فاش کرد سروان رنو با دریافت رشوه از برخی یهودیان متمول آنها را از اردوگاه های کار اجباری و کوره های آدم سوزی نجات می داده است تا توسط مستر فرحان فرار کنند. مبلغ رشوه نزد دندان پزشکی به نام زل نگه داری می شود که توصیه می گردد پس از شناسایی این فرد رشوه ها را از وی بگیریم ودر راستای اهداف پلید...ببخشید شریف خودمان صرف کنیم.

3-دقیقا یک ماه از آخرین رویت یکی از افراد نفوذی ما به نام پاپیون در کافه می گذرد.این فرد با نام مستعار پاپیون خود را یک سرباز نازی جا زده بود وبه کسب اطلاعات از اردوی دشمن می پرداخت .متاسفانه احتمال می رود این سرباز جان برکف شناسایی شده باشد وخدای نکرده:ccco

به هر حال باید تدابیر بیشتری برای حفظ جان جاسوس هایمان انجام دهیم.

فرمانده ی قوای دریایی متفقین ناخدا خورشید




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - Papillon - ۱۳۹۱/۱۱/۲۱ صبح ۱۰:۱۱

به رغم تلاش گسترده و حیرت آور دشمن خرابکار و حیله گر در طرح عملیات تروریستی و سوء قصد به جان نازنین سروان رنو (دامه برکات) و ناکامی و شکست آنها در این پروسه ناجوانمردانه ، بار دیگر دست استکبار جهانی از آستین ایادی انگلستان خبیث و خونخوار بیرون آمده ، که با خدعه و ترفند و نشر اکاذیب قصد دارند دشمن شماره 1 خود را ، عضو نفوذی !!! نامیده و به خیال خام خود اذهان عمومی را منحرف سازند و به اهداف ملعون و از پیش تعیین شده خود دست یابند!

اما ... ملت با بصیرت و هوشیار کافه کلاسیک این پروپاگاندای خبیثانه که نادرستی آن حتی بر ناشر معلوم الحال نیز آشکار است را در نطفه شناسایی و خنثی دانسته اند .

تصویری از چهره واقعی انگلستان

File:Nazi Anti-Semitic Propaganda by David Shankbone.jpg

اینجانب با از سرگیری عملیات مقدس و غرور آفرین بارباروسا و به اطاعت امر از " پیشوا ی فرزانه :ttt1" مدتی را در "جبهه روسیه واقع در پروس شرقی" مشغول به انجام وظیفه بودم و به استحضار رایش دوستان و همسنگران جبهه غرب می رسانم که بحمدالله اوضاع در آنجا مساعد می باشد و استالینگراد بعد از یک تلاش مفلوکانه سقوط کرده و در پی آن شهر های دیگر روسیه نیز همانند قطعات یک پازل یکی بعد از دیگری در حال سقوط میباشند . لازم به ذکر است که جستجو برای دستگیری پدربزرگ روسی کاپیتان نیز آغاز شده و سربازان جانفشان و دلاور رایش در اقدامی تیزبینانه فرد مورد نظر را در کلبه ای متروکه در حوالی استالینگراد ، دستگیر کرده و توسط یک فروند اشتوکا به آشویتس انتقال داده اند! در حال حاضر بابابزرگ کاپیتان تحت بازجویی فرمانده ژان والژان قرار دارد .

نامبرده در یکی از بازجویی های خود گفته است که : من کاپیتان را زیاد ارشاد می کردم اما او گوشش به این حرفها بدهکار نبود و کاپیتان از آدم هایی بود که گمراهی را به جای هدایت خرید و تجارتش سود نکرد ! و از راه یافتگان به سوی آشویتس خواهد بود !




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - ناخدا خورشيد - ۱۳۹۱/۱۲/۱۵ عصر ۰۳:۱۸

آن شیر عرصه ی پیکار آن که می هراسیدند از او عقرب ومار،آن همبازی با آنجلینا جولی او که چون کودکی را می دید می گفت گوگولی مگولی او که شباهت زیادی داشت به جود لاو او که برای سفر دریایی می شد سوار ناو،آن سیر کننده از غرب به شرق او که هفت تیرش می گفت درق درق ،آن دشمن آلمان نازی آن مشهور به کاپیتان اسکای در عالم مجازی .مردی دلیر بود وجنگنده های نازی پیش او چون پنیر بود.روایت کنند که چون از مادر بزاد پرده ی خانه ی آنها آبی بود واز آن رو عاشق پرده ی آبی شد پس تمام عمر در برابر پرده ی آبی بازی کرد وروایت کنند از کودکی اش که او را هیچ قیل وقال علم نفریفتی وبه جای مدرسه در محضر مولانا شیخ ارویل رایت و اخوی گرامش ویلبر رایت معرفت همی آموخت تا در طریقت هواپیماییه  شیخ کامل شد و اورا طیاره العالم واسکای الدین خواندندی .و همچنین گویند چون شیخنا هوارد هیوز (علیه ما علیه) جان می کند مریدی را با خرقه ی خویش به نزد شیخ کاپیتان اسکای فرستاد وفرمود((هر آینه ما می رویم خلق مشتاق و مریدان را به تو سپردیم و اوا گاردنر را ودیگر تو دانی و هواپیمایت)) وچون به سر ضمیر دید که اهریمن در کالبد سبلت الدنیا هیتلر تجلی یافته دست یاری به اهرمن دیگر داد شیخ چرچیل (کثرالله زلفه وخفف من قطر خیکه). وچون او را پرسیدند که چه شد تا از هیتلر آدمکش بریدی و به چرچیل خون خوار رسیدی؟ فرمود سر این کرامت از من در نیابید از شیخ ناخدا خورشید و شیخ شرلو ک هلمز بپرسید و چون این سخن از آن دو پرسیدند گفتند ما ندانیم از شیخ اسکای بپرسید وچون از شیخ اسکای بپرسیدند فرمود از آن دو بپرسید واین ماجرا مکرر شدوگویند خلقی همچنان علاف این پرسشند الی یوم القیامه وایشان را مجذوبان طریقت هواپیماییه گویند. ودر بیست ونهم ماه ماضی در فراز آسمان معشوق ازلی به او رخ نمود وکاپیتان در جذبه بی هوا به سوی او پرید وآخرین اخبار حاکی از پیدا شدن لاشه ی هواپیما ی اوست جستجو برای پیدا کردن خود کاپیتان ادامه دارد پرس و جو از شخصی به نام لیزا معروف به ایوت با توجه به ارتباط او با گروهی سری می تواند مفید باشد....مرا عفو کنید ای مشایخ که متن اندکی مغشوش شد وگویند چون این خبر خانقاه کلاسیک  را رسید شیخ الشیوخ رنو جامه درید و شیخ پاپیون از حیرت فریاد کشید وشیخ ژان والژان شمعدان نقره اش را برداشت تا در روز روشن در پی کاپیتان اسکای بگردد  هرچند یافت می نشود گشته ایم ما...

فتم




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - اکتورز - ۱۳۹۱/۱۲/۱۶ صبح ۰۳:۳۵

جبههء آزادی خواهان منتشرکرد

شکارلحظه ها

این لحظهء تاریخی ثبت و دزدیده شده  توسط توشیشان ( از چریکهای جبههء سوم )

[تصویر: 1362528134_3053_b37d25b12e.jpg]




تا جایی که پاهایم توان رفتن دارد! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۲/۱/۲۴ عصر ۱۰:۲۳

درود به همه ی دوستان هم کافه ای

پس از عملیات ارزشمند استالینگراد و در راه بازگشت به وطن با اسپیت فایر نازنین بود که به دام نیروهای ویژه ی روس و نازی و ژاپنی افتادم.

گرد آمدن جنگنده های روس و آلمانی و ژاپنی در کنار هم شگفت آور بود و من از داستان این گرد هم آیی بی خبر.

سروان رنو این بار دست به ترفندی زیرکانه زد. او به استالین و هیروهیتو خبر داد که چه آلمان و ژاپن پیروز شوند و چه روسیه، کاپیتان برای همیشه موی دماغ دیکتاتورها خواهد بود پس چه بهتر که دست به دست هم بدهند و بزرگترین مشکل خود را در راه دیکتاتور ماندن از سر راه بردارند.



... گرگ و میش بامداد از فراز روسیه می گذشتم و توی نقشه به دنبال فرودگاهی در پیش رو برای سوخت گیری بودم که چشمم به دوازده فروند میگ 3 روسی افتاد. گمان هر چیزی را داشتم بجز رگبار گلوله ای که روی باله ی پشتی اسپیت فایر گذشت. هنوز اصل داستان برایم جا نیافتاده بود که یک دسته هواپیمای شناسایی Junkers آلمانی از رویرو نمودار شد و از منطقه ی ساعت سه نیز ، دوازده جنگنده ی زیرو.

داستان های زیادی از رودررویی این پرنده های جنگی شنیده بودم اما این بار هر سه یک چیز را نشانه رفته بودند:

اسپیت فایر تک و تنها را

با هشت مسلسل اسپیت فایر به جان جانکرزها آتش گشودم تا راهی از میان دروازه ی آتش باز کنم اما از بالای سر ده ها اشتوکا را دیدم که به سمت اسپیت فایر شیرجه می زدند. تا به حال چنین آرایش ناموزونی و آشفته ای از جنگ های هوایی را ندیده بودم. اشتوکا برای چنین حمله ای ساخته نشده بود اما این بار به جای بمب، دو توپ پر قدرت حمل می کردند و دیوانه وار به سمت اسپیت فایر نازنین شیرجه می زدند.

تنها چاره آن بود که مستقیم به سمت اشتوکاها اوج بگیرم و یک جنگ رودررو راه بیاندازم. تجربه ی من از جنگ های هوای انگلیس می گفت که اشتوکا سرعت کمی دارد و به راحتی می توان با یک شیرجه ی عمودی و یک چرخش این جوجه کلاغ های جیغ جیغو را کله پا کرد که ناگهان چشمم به دسته های گرگ مسر اشمیت افتاد.

هیچ چیز به اندازه ی این جنگنده های شکاری این مهمانی را کامل نمی کرد.


سروان رنو عملیات "شکار عقاب" را فرماندهی می کرد


آسمان یک پارچه آتش شده بود و اسپیت فایر که از برخورد توپ و گلوله ها سوراخ سوراخ شده بود مانند یک تکه سنگ به زمین افتاد.


بیرون پریدن کاپیتان از اسپیت فایر


با چتر که به زمین رسیدم از چپ و راست نیروهای پیاده را دیدم که با تمام توان در جستجویم هستند. با قد و قواره ی نازی ها و روس ها با آن هیکل های تنومند آشنا بودم و می توانستم از دستشان بگریزم اما باور نمی کردم که نیروی پیاده ژاپن هم در این نبرد همراه است. بناگاه دو نیروی ریزه میزه ی ژاپنی از سوراخی کوچک بیرون پریدند و تا به خودم بیایم مرا دستگیر کردند و به روس ها تحویل دادند.



در میان یک مشت مسلسل چی روسی با مسلسل PPS-43 و تانک های تی 34 به سیبری فرستاده شدم و خودم را در زندان های سرد آن جا گرفتار دیدم. افسر روس، فرمانده ی اردوگاه  به محض دیدن من سلام نظامی داد و از اینکه مجبور به چنین رفتار نادرستی شده پوزش خواست. آخر من تا امروز صبح همرزم آن ها بودم.



همه چیز مانند برق و باد گذشت و من در کنار گروهی از سربازان آلمانی و مردم روس که به بردگی کشیده شده بودند گرفتار شدم.

یاد همه ی دوستان و همراهان، سرهنگ بانو ژولی، شرلوک، کاپیتان خورشید، آماندا، رزا، اسکارلت،  ... امید را در دلم زنده نگه می داشت و از سرمای گزنده ی سیبری حفظ می کرد.

... تا این که نیمه شبی فرمانده ی اردوگاه مرا خواست و گوشزد کرد که فردا اعدام خواهی شد. او داستان های زیادی از نبرد استالینگراد درباره ی من شنیده بود و چنین پیش آمدی را خوش نداشت. در میان حرف هایش گفت که تا ده دقیقه ی دیگر نوبت تعویض نگهبانی است و به نگهبانان من فرصت داد تا در این مدت یک چای گرم بنوشند.

او از من خواست تا پشت میز بنشینم و از خودم پذیرایی کنم و رفت تا به بازرسی شبانه از اردوگاه بپردازد: یک تکه نان بزرگ روسی، یک نقشه و یک قطب نما روی میز بود.


تنها عکس گرفته شده از کاپیتان (از راست، دومی) در اردگاه اسرای جنگی


... فرار من به ویژه با خطی که روی نقشه رسم شده بود فقط روی نقشه آسان بود به ویژه آن که سروان از ساعاتی بعد مسئول جستجو شد و قدم به قدم روسیه را به دنبال من پشت سر گذاشت.

سرما، یخبندان و مردمی که سر راه من بودند و افسانه های زیادی درباره ی یک خلبان تک تیر انداز شنیده بودند و دوست داشتند کمک کنند. دوست نداشتم کسی به این خاطر به دردسر بیافتد و آسیب دیدگی شدید از سرما نصیب من شد.

هنوز به پل رهایی نرسیده بودم که احساس کردم دیگر کسی به دنبال من نیست و این نگرانم کرد. تا جایی که پاهایم توان رفتن داشت رفته بودم و اینک من بودم و پل.

و اینک من بودم و پل!


سکوت کاملی بر همه جا حکمفرما بود که پا روی پل گذاشتم. بارانی سیل آسا آغاز شد اما اثری از هیچ موجود زنده ای دیده نمی شد. به نیمه ی راه که رسیدم ناگهان از هر دو سوی پل انبوهی از سربازان مرا محاصره کردند. امیدم از بین رفت. آرام اما سربلند به راهم ادامه دادم که چشمم در آن سوی پل به چهره ای آشنا افتاد:

سروان رنو

گرسنگی، سرما و درد، امانم را بریده بود اما نمی خواستم با قامتی شکسته، دوباره اسیر شوم. قد راست کردم و با گام های استوار به سروان رسیدم. سروان به من خیره شد  و سکوت سردی بین ما شکل گرفت. ده ها کیلومتر راه را با پای پیاده طی کرده بودم و تنها نیروی که نگذاشته بود بشکنم امید بود اما حالا سروان... .



سروان به آرامی از روبروی من کنار رفت و راه را باز کرد. سروان هم مانند من معنای درد و امید را می فهمید.  او دست از همه ی نقشه ها و خیالاتش کشید تا امید از بین نرود.

... امروز در بیمارستان و در کنار دوستانم، به خاطر عفونت ریه، تنگی نفس و آسیب دیدگی ستون مهره ها بستری ام  اما به زودی به سروان مژده می دهم که دوباره در برابر توپ های 88 میلی متری و بچه گرگ های مسر اشمیت خواهم ایستاد تا مردانه و رودررو بجنگیم.

درود به همه ی دوستان هم کافه ای

روز و شبتان شاد باد.

 زنده باد آزادی

 




گفتار ناخدای کشتی عشق اندر باب گم شدن کاپیتان - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۲/۱/۲۵ صبح ۰۱:۳۸

(۱۳۹۱/۱۲/۱۵ عصر ۰۳:۱۸)ناخدا خورشيد نوشته شده:  

آن شیر عرصه ی پیکار آن که می هراسیدند از او عقرب و مار،

آن همبازی با آنجلینا جولی او که چون کودکی را می دید می گفت گوگولی مگولی

او که شباهت زیادی داشت به جود لاو او که برای سفر دریایی می شد سوار ناو،

آن سیر کننده از غرب به شرق او که هفت تیرش می گفت درق درق ،

آن دشمن آلمان نازی آن مشهور به کاپیتان اسکای در عالم مجازی

.مردی دلیر بود و جنگنده های نازی پیش او چون پنیر بود...

 و کاپیتان در جذبه بی هوا به سوی او پرید.

چون این خبر خانقاه کلاسیک  را رسید شیخ الشیوخ رنو جامه درید و شیخ پاپیون از حیرت فریاد کشید  و شیخ ژان والژان شمعدان نقره اش را برداشت تا در روز روشن در پی کاپیتان اسکای بگردد  هرچند یافت می نشود گشته ایم ما...

زنده باد به این فن بیان!

برد از ما روح و روان!

هر کی خواند گفت ای جان، ای جان!

ناخدا، بنده تو را قربان!

... روی شیخ سعدی شیرازی توی آن دنیا کم شد و لنگ انداخت.

ناخدای خودمونه دیگه!





RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سروان رنو - ۱۳۹۲/۳/۱۹ عصر ۱۱:۵۶

ادمین ( ره ) :  کافه زنده است تا سروان است ...

درود بر همه دوستان و علی الخصوص دشمنان عزیز  !

خواستیم با مطلع شعر یوسف گمگشته باز آمد به کنعان آغاز کنیم که دیدیم شخص شخیص ما بیشتر به فرعون مصر شبیه است تا یوسف :cheshmak: پس  عجالتا حضرت یعقوب را با یوسف در بیابان سینا رها کرده و آه و فغان کوتاه می کنیم و به سراغ خودمان می آییم که می دانیم شیفتگان رایش بی تاب هستند تا گزارش ماموریت ما را بشنوند.

حسب الامر فرمایش پیشوا در خصوص اینکه برخی ایادی انگلیس در سوریه ( تحت قیمومیت فرانسه ویشی ) اقدام به اخلال نموده اند , اینجانب به اتفاق برادر ارزشی سرهنگ اتو اسکورزینی عازم سرزمین شام شدیم. نام عملیات که نقشه آن توسط مارشال رومل و مانشتاین طراحی شده بود پاییز شام بود که الحق و انصاف شاهکاری در عملیات نظامی پارتیزانی بود. ما سرگرم انجام عملیات و حمایت از بشار جون ( فرزند حافظ اسد ) بودیم که تیر عشق دختران شامی قلبمان را سوراخ سوراخ کرد. حالا می فهمیم که چرا معاویه دمشق را پایتخت خود کرده بود و رهایش نمی کرد. تو گویی حوریانی از بهشت به این سامان کوچیده اند .  نبرد شدیدی بین ما و ایادی کاپیتان اسکای ( سقط الله اسپیت فایره ) در این کشور باستانی جریان داشت . در جبهه اول توانستیم به سرعت دشمن را در شهرهای حلب و القیصر شکست دهیم و غنیمت های بسیار به چنگ آوریم ( که به زودی شرح این غنائم را بازگو خواهیم کرد )  اما در جبهه دوم که دخترکان شامی جنگجوی آن بودند حسابی زمینگیر شدیم ...

ما چو داديم دل و ديده به طوفان بلا         گو بيا سيل غم و خانه ز بنياد ببر
سينه گو شعله آتشكده ی فارس بكش         ديده گو آب رخ دجله ی بغداد ببر

سفرنامه شام 





RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - Schindler - ۱۳۹۲/۴/۷ صبح ۰۴:۵۶

سروان عزیز

ببخشید که من تازه وارد یک لاقبا پابرهنه وارد کافه شده ام و هنوز نیامده بدون آنکه بدانم آیا درست است آنچه میخواهم بپرسم را اینجا مطرح کنم یا نه، اینگونه میپرسم: (!!!!!)

در نظر داشتم جستاری ایجاد کنم در بخش سینمای کلاسیک جهان و به طور اختصاصی به سینمای جنگ جهانی دوم بپردازم. به این گونه که در هر پستی، فیلمی را بگذاریم وسط  و در مورد آن بحث کنیم. آثار درخشان بسیاری  هستند که به این برهه تکان دهنده حیات انسانها پرداخته اند.

نظر شما چیست؟




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سروان رنو - ۱۳۹۲/۴/۷ صبح ۰۸:۲۲

(۱۳۹۲/۴/۷ صبح ۰۴:۵۶)Schindler نوشته شده:  

در نظر داشتم جستاری ایجاد کنم در بخش سینمای کلاسیک جهان و به طور اختصاصی به سینمای جنگ جهانی دوم بپردازم. به این گونه که در هر پستی، فیلمی را بگذاریم وسط  و در مورد آن بحث کنیم. آثار درخشان بسیاری  هستند که به این برهه تکان دهنده حیات انسانها پرداخته اند. نظر شما چیست؟

با توجه به اینکه جنابعالی در بطن جنگ جهانی دوم حضور داشته اید  مشاهدات عینی شما بسیار کارساز است . اتفاقا قبلا چند تاپیک در این باره داشته ایم اما حتما از مطالب تازه استقبال می کنیم. در بخش زیر می توانید تاپیک های قبلی را بررسی و ادامه دهید:

http://cafeclassic5.ir/forum-46.html




زنده است کافه! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۲/۴/۷ صبح ۱۱:۵۸

*

زنده است کافه با دل خرم

چون جام باده در فلک جم

هستند دوستان همه اینجا،

شاد و هم آشیانه و همدم

* 

سروان دلش زغصه چو خون است

نقشش به کافه نقش جنون است

بشنو: " شکست، پایه ی بی داد

از پا فتاد ظلم و نگون است"

* 

بازآ به پیش مردم آزاد

بِستان تو داد، از دل بی داد

تا کی شوی اسیر ستمگر

خود را مده به یکسره بر باد

 *

باز آمدم به پیش شما باز

مانند روزهای سرآغاز

چون رود در کرانه ی جنگل

چون باد در بلندی پرواز


 ***

 

درود به همه ی دوستان و هم کافه ای های ارجمند. 

بروز گرفتاری های روزگار و دردسرهای بی شمار توان تماشا و نقد و بررسی را گرفته است اما خواندن نقد های شما و دیدگاه های زیبایتان همیشه امید را در دل من و هر خواننده ای زنده نگاه می دارد.




روزگار کهن - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۲/۴/۷ عصر ۱۲:۱۵

به یاد روزهای خوش گذشته و دوستان ارجمندی که همیشه چراغ کافه را روشن نگاه داشته اند.

*




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - منصور - ۱۳۹۲/۴/۱۵ صبح ۰۷:۱۰

(۱۳۹۱/۱۱/۵ عصر ۱۰:۵۸)سروان رنو نوشته شده:  

اصطلاح بمبک بمعنی کشتی یا قایق نیست. بمبک در اصطلاح جنوبیها به کوسه گفته میشود. البته هستند کشتی ها و ناوچه ها و لنج هائی که نام بمبک به آنها اطلاق میگردد . بیاد ترجمه بی نظیر فیلم پیرمرد و دریا (ساخته ی جان استرجس) و گویش جاودانی هوشنگ لطیف پور بعنوان راوی ... که کلمه بمبک بجای واژه کوسه در این ترجمه بکار گرفته شده است.




RE: زنده است کافه! - سروان رنو - ۱۳۹۲/۵/۱ عصر ۱۱:۴۱

حکایت خلوت بودن آسمان رایش و آمدن کاپیتان به آن و مابقی قضایا

در ساحل زیبای راین آرمیده بودم و زیبایی های رایش را تماشا می کردم و از آرامشی که قدرت رایش بر عالم حکمفرما نموده  لذت می بردم که ناگاه صدای ویز ویزی از دور مرا از درون خویش به برون کشید. سر به آسمان بلند کردم و اسپیت فایر آشنا را دیدم. از صدای خر خر موتورش دانستم که کاپیتان است  چرا که سوپاپ تخلیه سیلندر ششم موتور هواپیمای کاپیتان نشتی دارد و صدای خاصی تولید می کند که من می شناسمش . در عجبم که چرا انگلیس با آن ادعا هنوز از پس تعمیر سوپاپ هواپیمای تکخال خود بر نیامده است شاید یکی ازنشانه های به زانو در آمدن بریتانیای کبــیر !! همین باشد. آری , باز جسارت کرده بود و تک و تنها به آسمان رایش سر نهاده بود تا خودی نشان دهد. آخرین باری که او را می دیدم در سوریه بود که همراه با نیروهای فرانسه آزاد علیه ما می جنگید. شایعه شده بود که کشته شده اما این کاپیتان هفتاد جان دارد.

در کنار رود راین با دوست دخترمان استراحت می کردیم

به هر گونه مصمم شدم که یکی از جان هایش را بگیرم. شتابان واحد پدافند هوایی منطقه را آگاه کردم چون نمی خواستم که خواب ناز خلبانان تیرپرواز لوفت وافه را بر هم زنم , علاوه بر این فکر کردم که این تمرین و مانور خوبی برای متصدیان توپ های ضد هوایی خواهد بود که بیشتر از جوانان هیتلری هستند و تجربه جنگ واقعی را کمتر داشته اند. هنوز چند ثانیه از تماس با این واحد ها نگذشته بود که صدای غرش توپ های توانمند 88 میلیمتری سینه آسمان را شکافت و لرزه بر اندام زمین انداخت. صدای ویز ویز اسپیت فایر مفلوک , به سوت سقوط تبدیل شد و هوایپما در مزرعه ای زیبا سقوط کرد. به بالین هواپیما که رسیدم کسی را در آن ندیدم. افسر گشت گفت که خلبان را هنوز نیافته اند. بار دیگر کاپیتان از مرگ جسته بود...

به گمانم باز در یکی از مزرعه های زیبای باواریا پناه گرفته باشد. روستاییان ما بسیار مهربان هستند و مهمان نواز . دوست و دشمن را یکسان پذیرایی می کنند. گو اینکه پیشوا هم چنین می خواهد. مهر و صفای ما در نظم نوین جهانی باید نهادینه شود. نمی دانم آیا انگلیسی ها هم با خلبانان اسیر ما همین رفتار را دارند یا نه . چرچیل گستاخ است و کینه جو . جنگ دو ملت را او باعث شد وگرنه ما طالب صلح بودیم. اصلا او بود که فرانسه را هم فریب داد که جلو آلمان بایستد. همه آتش ها از گور این گامبو بلند می شود. عجیب است که چطور مردم انگلیس به کسی که سیگار برگ آنچنانی می کشد و سرمایه های کشورشان را اینگونه دود می کند اعتماد کرده اند ... الله اعلم .

سروان رنو

آسمان گشته خموش و پرسنل بیحالند   ......   کاپیتان بیرون بیا که بچه ها بیکارند

بس که فایر اسپید زدیم و از آسمان انداختیم   .....  تخم آن را ملخ خورد و گویی نسل اش بر انداختیم

کل عالم گشته زیر چتر عالم گیر ما   .....   کاپیتان تو هم بیا در جمع عالم گیر ما

بر و بچه های پدافند هوایی در حال بررسی اسپیت فایر سرنگون شده.چرچیل ملعون در حال دود کردن سرمایه های بریتانیا




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سروان رنو - ۱۳۹۲/۵/۱۴ صبح ۱۲:۵۵

فوق محرمانه

به دفتر پیشوا

گزارش عملیات انتقام شیر دریایی

حسب الامر فرمایش ملوکانه , در مورد محو بریتانیای خونخوار به وسیله اسلحه های سری موشکی V-2 به اطلاع می رساند که در مدت سه ماه تعداد 120000 موشک به خاک انگلستان شلیک گردید و بنابر گزارش جاسوسان ما بیش از 90 درصد این موشک ها به اهداف از پیش تعیین شده اصابت نموده اند. واقعا باید به برادر ارزشی فن برواون تبریک و تشویق فرستاد. پس از شلیک این تعداد موشک متاسفانه ارتباط ما با کلیه جاسوسان خود قطع گردیده و اینطور به نظر می رسد که دیگر هیچ موجود زنده ای در خاک انگلستان باقی نمانده است. عکس های هوایی هم همین موضوع را تایید می کند. علاوه بر اینها مدتی است هیچ صدایی از رادیوهای BBC انگلیس به گوش نمی رسد و حتی بعد از آخرین پرواز تکخال انگلیسی ( کاپیتان ) و سرنگون شدن اسپیت فایر اش در مناطق روستایی , دیگر هیچ هواپیمای انگلیسی در آسمان مشاهده نشده است.

بنابراین بر پایه این شواهد و گزارش ها  و رصد فعالیت های متفقین و عوامل آنها در کافه , من و همکارانم در واحد آبوهر ( سازمان اطلاعات مرکزی ) به این نتیجه رسیده ایم که خاک جزیره انگلیس کاملا غیر مسکونی گردیده و حتی مرغ و خروس ها و حیوانات موجود در این جزیره کاملا نابود شده اند و به احتمال قریب به یقین وینستون چرچیل هم به همین ترتیب به درک واصل شده است. در همین راستا پیشنهاد می شود که جمعی از اعضای سازمان جوانان هیتلری جهت ازدیاد نسل آریایی به این جزیره متروک فرستاده شوند تا نژاد برتر در این خطه قوام گیرد. در پایان لازم است این پیروزی درخشان را به پیشوای محبوب خود و ملت همیشه در صحنه کافه تبریک عرض نماییم.

هایل هیتلر

( با انیگما ارسال شود )

 . http://www.v2rocket.com/start/chapters/bontemantelstraat.jpg




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - دایی جان ناپلئون - ۱۳۹۲/۵/۱۹ عصر ۱۰:۰۷

سلام دوستان

از تازه واردا هم توی این کافه پذیرایی می کنید یا نه ؟

اگه پذیرا هستید قول میدم مشتری پرو پا قرصتون بشم ، تازه مشتری های دیگه هم براتون میارم ، به شرط این که ارزون حساب کنید .

اما یه سوال دیگه ! جناب سروان رنو چرا در دفترتون بستست ؟ آخه شاید ملت یه مشکلی داشته باشن ! از مسئولین خواهش می کنم رسیدگی کنن .

به امید دیدار دوباره .




[split] اولین کامپیوتر ها ... - منصور - ۱۳۹۲/۵/۲۲ صبح ۱۱:۳۳

(۱۳۹۲/۵/۷ صبح ۰۲:۲۳)خانم لمپرت نوشته شده:  

البته بعنوان یک جمله معترضه عرض کنم باتوجه به باستانی بودن این اثر تاریخی(تی وی گیم)مپنداریدبنده همسن آن آقایی که خیلی مشهوره هستم.

شما بین 37 و 38 سال هستید.

حال براساس قانون چهارم اصل بقا (که بیان میکند : حکایت زن با سن ، مثل حکایت جن است با بسم الله) هی بگوئید من22 سالمه ! ... درست بعد ازین سخنان خانمها معروض میدارند : آقا تو اول ببین بعد نظر بده! ... کسی هم نیست بپرسد ظاهر چه ربطی با سن دارد ایهاالناس؟!

منصور دوانیقی بهنگام حج  پیری فرسوده را بر دوش جوانی برنا بدید که در حال طواف است... از جوان پرسید : پدر توست یا جدت؟ جوان گفت : این پسر من است. از سلیطگی زن خود بدین حال افتاده . (کشکول شیخ بهائی)

محض مزاح بود. امیدوارم به دل نگرفته باشید... اگرچه خانمها دوست دارند با هرچیزی شوخی کنند و شوخی بشنوند جز شوخی با سن خود.




RE: اولین کامپیوتر ها ... - Schindler - ۱۳۹۲/۵/۲۲ صبح ۱۱:۵۵

(۱۳۹۲/۵/۷ صبح ۰۲:۲۳)خانم لمپرت نوشته شده:  

من این بخش راخیلی دوست دارم چون از طرفداران بازیهای کامپیوتری از طفولیت تا ... هستم .اولین بازی نرم افزاری بنده با تی وی گیم بود که بسیار خاطره انگیزبود ...مهمان بودیم با کلی جوان مشتاق بازی ندیده!من چون خیلی کوچک بودم بازیم نمیدادند تابالاخره مجبور شدم از سلاح کاری گریه برعلیه شان استفاده کنم واینگونه اولین بازی کامپیوتریم شکل گرفت... البته بعنوان یک جمله معترضه عرض کنم باتوجه به باستانی بودن این اثر تاریخی(تی وی گیم)مپنداریدبنده همسن آن آقایی که خیلی مشهوره هستم.{#smilies.biggrin}

به نکته جالبی اشاره کردید. حیف که این ابزار گریه برای ما به کار نمی آمد و از آنجایی که در فرهنگ بسیار باستانی مان نه تنها "مرد که گریه نمیکند" که پسربچه 5 ساله نیز نباید گریه کند، این سلاح کاربردی برای ما نداشت...

حکایت آن فیلم معروف قدیمی و آن چند پسربچه ای که دوست داشتند دوربین عکاسی بخرند و مجبور شدند از پول خرید موتورسیکلت برادر یکی از بچه ها کش بروند و ....




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۲/۵/۲۲ عصر ۰۸:۳۹

(۱۳۹۲/۵/۱۹ عصر ۱۰:۰۷)سی سی بکستر نوشته شده:  

سلام دوستان

از تازه واردا هم توی این کافه پذیرایی می کنید یا نه ؟

درود به برادر بزرگوار

نقش آفرینی های شما هیچ از خاطر سینما دوستان نخواهد رفت اما اینجا پیش از هر چیز دوست و دشمن خود را برگزینید.

متحدین به قائم مقامی سروان رنو، ، سرفرماندهی لوفت وافه ونماینده ی رسمی "پیش وا"  در کافه کلاسیک و همراهی پاپیون، ژان والژان، اسکارلت اوهارا، ... 

متفقین، جمعی ار بروبچه های اون ور آب! ناخدا خورشید بزرگ، آماندای شیرین سخن، اکتورز هنرمند، پرشیای پیشگو، رزای نازنین، شرلوک تیزبین و ... و کاپیتان اسکای که این روزها سرش خیلی به ترکاندن مستر!!! اشمیت و اشتوکا گرم است.

بعد از گزینش تیم، مطمئن باشید پذیرایی شایانی از شما خواهد شد.

سرزنده و پایدار باشید.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۲/۵/۲۲ عصر ۰۹:۰۸

(۱۳۹۲/۵/۱۴ صبح ۱۲:۵۵)سروان رنو نوشته شده:  

فوق محرمانه

به دفتر پیشوا

گزارش عملیات انتقام شیر دریایی

... پس از شلیک این تعداد موشک متاسفانه ارتباط ما با کلیه جاسوسان خود قطع گردیده و اینطور به نظر می رسد که دیگر هیچ موجود زنده ای در خاک انگلستان باقی نمانده است.

هایل هیتلر

( با انیگما ارسال شود )

نه تنها نقشه هایی که به شما داده اند، که جاسوس هایتان هم قلابی و ساخته و پرداخته ام آی فایو و ام آی سیکس هستند. شما یک انگلستان مجازی را توی قاره ی گمشده ی آتلانتیس بمباران کرده اید.

یعنی کاری کرده ایم که تا جنگ تمام نشود نخواهید فهمید چی واقعی و چی دروغ است.

شیر دریایی اتان هم که بز آورد!

شیر دریایی ز غصه خون شده

از غم و غصه دلش مجنون شده

زین همه طیاره و بمب و تفنگ

مانده تنها از برایش یک فشنگ

هیچ می دانی که آن از بهر چیست

خوب می دانی که بهر خودکشیست

وی یک و وی دو همه پرپر شده

هر چه نازی بود، در به در شده

مانده هیتلر در خیال انگلیس

حال او اندر محال انگلیس

باز می گویم به سروان بازگرد

جان بِشُوی از این خیال و این نبرد

دوره ی سرمستی و آزادی است

جان من، این وقت، وقت شادی است

 




RE: اولین کامپیوتر ها ... - دزیره - ۱۳۹۲/۵/۲۳ عصر ۰۸:۵۵


(۱۳۹۲/۵/۲۲ صبح ۱۱:۳۳)منصور نوشته شده:  

(۱۳۹۲/۵/۷ صبح ۰۲:۲۳)خانم لمپرت نوشته شده:  

البته بعنوان یک جمله معترضه عرض کنم باتوجه به باستانی بودن این اثر تاریخی(تی وی گیم)مپنداریدبنده همسن آن آقایی که خیلی مشهوره هستم.

شما بین 37 و 38 سال هستید.

حال براساس قانون چهارم اصل بقا (که بیان میکند : حکایت زن با سن ، مثل حکایت جن است با بسم الله) هی بگوئید من22 سالمه ! ... درست بعد ازین سخنان خانمها معروض میدارند : آقا تو اول ببین بعد نظر بده! ... کسی هم نیست بپرسد ظاهر چه ربطی با سن دارد ایهاالناس؟!

منصور دوانیقی بهنگام حج  پیری فرسوده را بر دوش جوانی برنا بدید که در حال طواف است... از جوان پرسید : پدر توست یا جدت؟ جوان گفت : این پسر من است. از سلیطگی زن خود بدین حال افتاده . (کشکول شیخ بهائی)

محض مزاح بود. امیدوارم به دل نگرفته باشید... اگرچه خانمها دوست دارند با هرچیزی شوخی کنند و شوخی بشنوند جز شوخی با سن خود.

منصور خان،سه سال پیش که در این سایت عضو شدم ، از معدود افرادی بودم که سن خود را دقیق نوشتم و البته همان موقع هم از طرف یکی از اقایان به پیر بودن متهم شدم که ماجرایش بماند.یادم می اید ان موقع یکی از اقایان که سنش را نوشته بود یک مدت 29 ساله بود و یک مدت 35 ساله! در مورد خود شماکه همیشه فکر میکردم بالای پنجاه سال دارید و پس از خواندن جملاتی که دراعطای رتبه تان به کار برده بودم در پیامی کوتاه مطرح کردید که همسن و سال من هستید.پس من به عنوان مثالی نقض در دنیای زنان و شما هم به عنوان مثالی نقض در دنیای مردان ، هر انچه اراجیف است را زیر سوال خواهد برد.

یادتان باشد میگویند مردانی که در برابر جنس زن ضعیف ترند ، بیشتر از این جملات و قصص نغزی که شما در مورد زنان به کار برده اید و قبلا هم به کار برده بودید، استفاده میکنند.

به هر حال این جملاتم فقط پاسخی بود برای جملات شما و امیدوارم به دل نگرفته باشید.اتفاقا این گفت و گو مجالی شد برای خداحافظی با کافه ای که نزدیک به سه سال خاطرات خوبی را برایم رقم زد

با تشکر فراوان از تمام اقایان محترمی که در سه سال گذشته همانند برادر کنارشان احساس امنیت داشته و بسیار اموختم. اقایان محترم کلاسیک،سم اسپید، الیور، اسکورپان شیردل، دن ویتوکورلئونه،حمید هامون،راتسوریزو،زاپاتا،رابرت میچم،ایرج،محمد،بهزادکازابلانکا،اسپونز ، واترلو ،ناخدا خورشید، پاپیون و دلشدگان،امادئوس، جوگیلیس و کاپیتان اسکای و مگی گربه و تشکر فراوان از بانو و رزای عزیز که دوستی مان ادامه دار خواهد بود.




RE: اولین کامپیوتر ها ... - سروان رنو - ۱۳۹۲/۵/۲۳ عصر ۱۰:۵۶

(۱۳۹۲/۵/۲۳ عصر ۰۸:۵۵)دزیره نوشته شده:  

...با تشکر فراوان از تمام اقایان محترمی که در سه سال گذشته همانند برادر کنارشان احساس امنیت داشته و بسیار اموختم. اقایان محترم کلاسیک،سم اسپید، الیور، اسکورپان شیردل، دن ویتوکورلئونه،حمید هامون،راتسوریزو،زاپاتا،رابرت میچم،ایرج،محمد،بهزادکازابلانکا،اسپونز ، واترلو ،ناخدا خورشید، پاپیون و دلشدگان،امادئوس، جوگیلیس و کاپیتان اسکای و تشکر فراوان از بانو و رزای عزیز که دوستی مان ادامه دار خواهد بود.

پس اسم من کو ؟! narahat

نمی دانم چرا آستانه تحمل دوستان اینقدر پایین آمده. idont

شاید از مشکلات زندگی باشد, شاید از آلودگی هوا , شاید از تروم و گرانی , شاید هم از فراوانی ابرازهای آرامش به هم زن مانند موبایل و ماهواره و اتومبیل و ترافیک ؛ یا همسایه آپارتمان و سگ ویلای کناری و ...  الله اعلم.

آن از شیندلر عزیز که به خاطر پاک شدن یک پست اش زمین و زمان را به هم رساند و حتی به سازمان ملل متحد و شخص بانکی مون گلایه نامه نوشت و این هم از دزیره آرام و مهربان  که به خاطر یک پست مزاح کننده از جناب منصور ( که توهینی هم نبود )  اینچنین نوشته اند.

دوستان کمی دنده پهن تر باشید. حتی اگر کسی خاطر شما را آزرد شما هم با ذوف هنری او را پاسخ دهید. فکر نمی کنم در هیچ انجمنی به اندازه کافه کلاسیک , بانوان عزیز احساس آرامش داشته باشند چرا که اساسا اینجا ما چیزی به نام جنسیت نداریم و همه مثل خواهر و برادر هستیم. شیطنت های برادرانه و خواهرانه هم در این محیط , در حد هنری ممکن است وجود داشته باشد. نمی خواهیم اینجا آنقدر خشک و رسمی باشد که آدم حوصله اش سر برود و نه آنقدر شل و ولنگار که مانند قهوه خانه های سر راهی به نظر بیاید.

ارادتمند همه دوستان - سروان رنو    mmmm:




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - دایی جان ناپلئون - ۱۳۹۲/۵/۲۳ عصر ۱۱:۳۷

درود به شما دوست و برادر گرامی

ثبت نام ما در این سایت داستانی بس دراز دارد .

سه بار نام کاربریم تغییر کرد به دلایل فراوان ، یکی از آنها هم نامی با برخی کاربران پیش کسوت بود ، بنده را بخشید این اشتباه تنها از روی بی اطلاعی بود . تا خلاصه خودم را یافتم ، از رت باتلر شدم سی سی بکستر و سر انجام دایی جان ناپلئون شدم .

امیدوارم تغییر دیگری نباشد .

خب کاپتان عزیز شما فرمودید طرفی را انتخاب کنم ، اما در آغاز باید با دوستان بیشتر آشنا شوم و طرفین را بهتر بشناسم .

اما باید بگویم امان از این انگلیس ها ...

البته فعلا بی طرفم تا بعد ببینیم چه می شود ، هیچ کس از فردا خبر ندارد .

از شما هم بی نهایت ممنونم که به بنده پاسخ دادید .

بزودی مشتری پرو پا قرص کافه شما می شوم ، البته اگر در جمع خود مرا بپذیرید .

فعلا خدانگهدار .




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - اسکارلت اُهارا - ۱۳۹۲/۵/۲۴ صبح ۰۱:۰۶

درود و سلام به عضو جدید کافه کلاسیک:

دایی جان ناپلئون عزیز

ورود شما را به کافه خوش آمد می گویم. دوستان خوب و باسوادی در این کافه ی آرام عضویت دارند. امیدوارم که خاطره های خوبی در اینجا برای شما ساخته شود. در اینجا شما می توانید از دانسته های ارزشمند دوستان بهره ببرید و اطلاعات ارزشمند خود را هم به اشتراک بگذارید.

و اما

(۱۳۹۲/۵/۲۳ عصر ۱۱:۳۷)دایی جان ناپلئون نوشته شده:  

اما باید بگویم امان از این انگلیس ها ...

و اما

معلوم است که شما بسیار تیز هوش و نکته سنج و آگاه هستید.

از آنجایی که شخص پیشوا خود انسان فرهیخته ای است و به نسل جوان و استعداد های آن ها احترام می گذارد و همواره عرصه را برای ظهور ایده های خلاقانه و مبتکرانه و هنرنمایی در جهات مختلف باز گذاشته است، لذا رایش به چنین افراد زیرک و باهوشی با کمال میل خوش آمد می گوید و از ورود افراد با سلیقه و با استعداد باآغوش باز استقبال می کند.

(۱۳۹۲/۵/۲۳ عصر ۱۱:۳۷)دایی جان ناپلئون نوشته شده:  

البته فعلا بی طرفم تا بعد ببینیم چه می شود ، هیچ کس از فردا خبر ندارد .

البته که هیچ کس از فردا خبر ندارد  و  هر چه باشد فردا روز دیگری است.

اما شما میتوانید با مطالعه ی تاریخچه ی جنگ کافه، ببینید که همواره پیروزی از آن ما بوده است و انگلیسی ها که به داشتن بنگاه سخن پراکنی معروفند، جز در چند عملیات کوچک که آن ها هم به خاطر دل رحمی و مهربانی شخص پیشوا و سروان رنوی رقیق القلب بوده است، توفیقی بدست نیاورده اند.

نمونه اش همین اعتراف خودشان می باشد:

(۱۳۹۲/۱/۲۴ عصر ۱۰:۲۳)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

سروان به آرامی از روبروی من کنار رفت و راه را باز کرد. سروان هم مانند من معنای درد و امید را می فهمید.  او دست از همه ی نقشه ها و خیالاتش کشید تا امید از بین نرود.

دوست عزیر 

از تیر و ترقه های انگلیسی ها ( به ویژه کاپیتان اسکای) هراسی به دل راه ندهید.

انگلیسی ها مدت هاست که شکست خورده اند اما نمی دانم چرا هنوز شکست را نمی پذیرند.

البته می توان گفت که این یک ویژگی مثبت آن هاست که تا آخریت حد توان خود از مبارزه دست برنمی دارند و شاید همین ویژگی است که ما را به ادامه ی نبرد از قبل پیروز ترغیب کرده است. والا ما با هر کسی وارد جنگ نمی شویم.

این هم چرچیل در موزه 

از مشت های گره کرده اش معلوم است که از دست کاپیتان اسکای عصبانی است

چرچیل در موزه

پ.ن : امیدوارم دزیره عزیز کافه را ترک نکند و ما را از حضور ارزشمند خودشان بی بهره نکنند.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - فورست - ۱۳۹۲/۵/۲۴ صبح ۰۲:۲۴

چند نفر از دوستان هم كافه اي ، از درگيري هاي اخير بين شيندلر و سروان / منصور و دزيره ، ناراضي هستند ، اما براي كش نيومدن موضوع و بيخ پيدا نكردن مساله ، سكوت كردن !؟؟؟؟

من با اطمينان ميگم كه از همه تون كوچيكترم و از همه بي دانشتر و صد البته خام و بي تجربه ام… اما به عنوان يك عضو حقير اين محفل دوستانه ، از همه دوستان خواهش ميكنم كه حرمت اين مكان مقدس رو نگه دارين ! شوخي ميكنين ، با طرف خودتون شوخي كنين و يا خصوصي پيام بدين ، قبل از ويرايش خودسر ، يك تذكر بدين ! خواهش ميكنم استانه تحمل رو بالاتر ببرين … 

شايد با رفتن دزيره چيزي كم نشه ( كه ميشه )  اما اين نوع نارضايتي ها ، دامن كافه رو ميگيره … كم كم دزيره ها رفتن رو بر موندن ترجيح ميدن ! 

اينجا 50 نفر پايه ثابت داريم كه اگر يكسال هم ارسالي نداشته باشن ، و يا ماهها هيچ ارسالي رو نپسندن و تشكر نزنن ، اما همچنان ميان !!!!! يه نگاه به ليست اون پايين بندازين ! ازون 47-57 نفري كه هميشه هستن ، چندتاشون فعالن !؟؟؟  اينا چرا ميان !؟ بابا شما چرا مياين ( خودتون بگين ) … مگه واجبه كه مثه كارمند ، هر روز يه سر به اينجا بزنين !؟؟؟ همه اينجا رو دوست داريم . اما :(

يه كم بيشتر دلسوز كافه باشين ، منصور و سروان از موسسين اينجا بودن . دزيره از پيشكسوتهاي اينجاست . شيندلر هم تازه اومده اما فرقي با قديمياي مثل اونا نداره … ارزش نداره كافه رو بخاطر اين مسائل خلوت كنيم و بريم پي بدبختيامون و يا باعث بشيم كه بعضيها ازينجا برن و بدتر ازون ، با دلخوري برن !

كوچيك همه تون هستم ، اون دوستاي قديمي كه نميخواين رسما دخالت كنين و يا علني پادرميوني كنين و يا هرچي ، اما تا حدودي با عرايض من موافقين و همنظر با من هستين ؛ لطفا از اين ارسال تشكر كنيد تا دوستانمون بدونن كه ما هم برامون مهمه كه اينجا چي روي ميده ، ماهم حرمت اعضا سرمون ميشه .

لطفا همكاري كنيد و يا حداقل به سرانجام اين مشكلات فكر كنيد

پ.ن : اينجا محل احوالپرسي دوستانه س … محاوره اي حرف زدنم رو ببخشيد . هرچقدر هم كه بزرگتر باشين از من ، دليل نميشه كه بخوام حرف دلم رو بندازم تو قلم ادبي و يا كلمات آنچناني بكار ببرم . بدون آسمون ريسمون بافي ، حرفم رو زدم . هركي اين ارسال رو اهانت به شعور جمعي كافه ميدونه ، ازش عذر ميخوام . مديران محترم ، اگر خواستيد حذف كنيد ، حداقل بذارين ١هفته بمونه تا همه ببينن …

مخلص همه تونم




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - اکتورز - ۱۳۹۲/۵/۲۴ صبح ۰۴:۱۲

موضوع زیاد پیچیده ای نیست.

سن خانم لمپرت گرامی بیشتراز عددیه که جناب منصور بدست آورده.idont

جناب شیندلر ناراحت نباش ، سرمن هم اومده ولی جیکم درنیومدasabi.

دزیرهء گرامی ، من به حضور شما همیشه افتخارکردم و امیدوارم مثل خودم دوسه روزی بری تو غیبت اما به همان حس نیازی که من رسیدم shakkk!شما هم برسید و دلتون:heart: نیاد برای همیشه برید.

فورست جان ، شماکه خودتم یک پارچه استادی عزیز:cheshmak:.

سرکار اسکارلت اوهارا ی گرامی ، عمرتان طولانی بادnnnn: ، اما اگر روزی رفتید ( خدای نکرده ) اون دنیا ، سلام مارا به رایش عزیزتان برسانید.

جناب سروان رنوی عزیز ، چه خبر از موشکهایی که افرادتان انداختند؟ آهن پاره خریداریم.:D




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - اسکورپان شیردل - ۱۳۹۲/۵/۲۴ صبح ۰۵:۵۱

با این که عزمم را جزم کرده بودم که دیگر در مسایل حاشیه ای کافه دخالت نکنم اما رفتن دزیره تلخ تر از آن است که بخواهم سکوت کنم. هنوز یادم نرفته که بر اثر این جور سوء تفاهم ها چه دوستان خوبی را از دست دادیم . دوستانی چون هری لایم و هاردی و خیلی های دیگر و دیگر دوست ندارم از جمع قدیمیهای کافه کسی دیگر جدا گردد.

این کافه جای عجیبیست. همه چیزش با جاهای دیگر فرق دارد. هم مدیرانش ، هم کاربرانش و هم نوشته هایش . اما یا این همه سخت است دل کندن از این کافه خلوت و جمع و جور. با همه دلخوری هایش، قهر و آشتی هایش ، مدیران سخت گیرش  :cheshmak: ، کاربران زودرنج و دل نازکش با همه اینها اما سخت است که روزی به نت بیایی و سری به کافه نزنی. از شما چه پنهان مدتی که با کافه قهر بودم پروفایل دیگری ساخته بودم و هرچند هیچ فعالیتی نمیکردم اما فقط برای خواندن نوشته های دوستان هر روز به کافه میامدم. اما آمدن به کافه و حضور در جمع دیگران هم آدابی دارد که با بقیه جاها تومنی صنار متفاوت است . اینجا مثل ف.ی.س ب.و.ک نیست که مطالب دیگران را کپی پیست کنی و بنام خودت در وال خودت بگذاری . (کاری که همین الان یکی از پیج ها با مطالب مریلین مونرویی من انجام میدهد!) . اینجا کپی پیست ممنوع است. شوخی های زیاده از حد ممنوع است. ایراد گرفتن از سایر کاربران ممنوع است. ایراد از مدیران ممنوع است. پست زرد ممنوع است (دوستی پرسیده بود پست زرد دیگه چه صیغه ایه؟ خدمتشان عارضم که پست زرد همان پستهایی است که مثلا طرف مطلبی رو از ویکی پدیا کپی کنه و به اسم خود تو کافه بزنه یا مثلا در مورد رابطه و نسبت خانودگی بهروز وثوقی و منوچهر وثوق مطلب بزنه. آخه بهروز وثوقی چه رابطه ای با منوچهر وثوق داشته ؟ بهروز فقط یه مدتی با گ.وگ.وش رابطه داشته!! :D ) خلاصه اینکه برای حضور در اینجا باید واقعا یه چیزی بارت باشه و عاشق واقعی سینما و دوبله یا هردو باشی نه اینکه ادای عاشقی رو در بیاری...

بگذریم...

سخنی با دزیره

دزیره عزیز! کجا دیدی خواهری از برادرهایش قهر کند؟ دوستی از دوستانش برنجد؟ بگوید میروم و برنمیگردم؟ مطمئنم که یک آن احساساتی شدی و تصمیمی گرفته ای که خودت هم بهش پایبند نیستی . خودت هم خوب میدانی که کسی در این کافه قصد توهین به خانمها را نداشته . بنابراین امیدوارم که از تصمیمت صرف نظر کنی و دوباره شاهد نوشته های زیبایت باشیم.

سخنی با منصور

منصور بزرگوار! نمیدانم که متاهلی یا خیر؟ اما اگر متاهلی که حتما میدانی جنس شوخیهای بین ما مردان با شوخیهای خانمها  فرق میکند. خیلی از مزاح هایی که برای ما عادی است برای خانمها فرق دارد و این نه به دلیل کم ظرفیت بودن خانمها بلکه به دلیل تفاوت نگرش و احساسات آنهاست . شاید شوخی هایی که برای ما خنده دار است برای آنها لوس و بیمزه باشد و بلعکس. از نظر من شوخی شما عادی و معمولی بود . اما باید ببینیم آیا خانمها هم همین نظر را دارند؟ بسیار شاهد بودم رابطه و رفاقت بین دو دوست بدلیل همین شوخی ها و اینکه خانمهایشان خوششان نیامده بهم خورده. اما این را هم میدانم که قطعا قصد ناراحت کردن هیچ کس را نداشتی که نازکدل تر از این هستی که باعث رنجش کسی شوی. اما خوب گاهی پیش می آید. بین دو برادر و برادر و خواهر یا دو دوست هم کدورت پیش می آید. اما امیدوارم صافی قلبتان این کدورت را به روشنی تبدیل کند.

این مطلب را فی البداهه نوشتم و شاید بعدها از نوشتنش پشیمان شوم اما میترسیدم اگر صبر کنم دیر شود و دوستی دیگر را از دست دهیم. امیدوارم باز هم شاهد نوشته های خوب دزیره و منصور و سایر دوستان و عاشقان واقعی فیلم و دوبله باشیم.




من تو را می شناسم! - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۲/۵/۲۴ صبح ۱۰:۵۴

(۱۳۹۲/۵/۲۳ عصر ۰۸:۵۵)دزیره نوشته شده:  

اتفاقا این گفت و گو مجالی شد برای خداحافظی ....




 

ندیده امت

و نمی شناسمت

از تو نیمرخی دیده ام در تاقچه ی نوشته هایت که می دانم تو نیستی

از تو طرحی در خیالم کشیده ام که از نگاه تو خالی است

شاید، آرام و ناشناس؛ در رهگذار خیابان، بارها از کنارت گذشته باشم اما،

تو را، تنها،  با نوشته هایت می شناسم

آن چه از تو در تار و پود دلم نقش بسته است مشتی واژگان بیش نیست

واژه هایی که خط به خط، روح تو را در لایه لایه ی نگاهم به تصویر کشیده است

تو را از میان واژه هایت می شناسم.

من این واژه ها را دوست دارم

من آن دست ها را که در فضای مجازی دلم را به بازی گرفت دوست دارم

و نازکی نگاهی که واژه ها را یکی به یکی کم و زیاد می کند،

و نگران چیدمانی است تا همراهان را خوش بیاید

و خوب می فهمم، فیلمی را که بارها و بارها دیدی،

تا چیزی از آن را بگویی

که میان زیبایی روح تو و قاب نمای سینما مشترک است

دوست من،

تو را ندیده ام،

اما

من تو را می شناسم

شاید بهتر

شاید بیشتر از خودت

 




RE: اولین کامپیوتر ها ... - خانم لمپرت - ۱۳۹۲/۵/۲۴ عصر ۰۳:۴۲

با سلام ...بطور کاملا اتفاقی گذرم به اینجا افتاد و از اینکه نقل مجلس شده ام بسیار تعجب کردم! اتفاقا من پست آقای منصور را پیش از انتقال در زیر مطلب خودم دیده بودم ...پاسخی ندادم چون بنظرم درجستاری که مربوط به بازیهای کامپیوتری است بهتر است مطلب دنبال نشود ...بهرحال باتوجه به اینکه هیچ زمینه قبلی شناختی از ایشان ندارم ...صرفا نوشته شان رامحض مزاح پذیرفتم وتنها پاسخم لبخندی آنی ویک تشکر ساده بود همین وبس...اما مقولاتی که دزیره نازنین ذکر کرده اند را نیز میستایم وباید در جو سنگین وغنی مثل کافه کلاسیک آنچنان محتاط وسنجیده سخن بگوییم که خدای نکرده مایه رنجش نشود مخاطب مطالب ما تنها یک نفر نیست جمعی هستند با عواطف واحساسات متفاوت ...آنچه در نظر یکی مزاحی نغز تلقی میشود ممکن است برای دیگری به تلخی شرنگ باشد...دزیره نازنین رنجش را از خودتان دور کنید من از طرفداران پستهای غنی شما هستم لطفا کافه را از گرمی حضورتان محروم نفرمایید.انشالله دیگر شاهد هیچ ناملایماتی چه در دنیای حقیقی و چه در مجاز وبالاخص کافه نباشید.

اما برای ختم قائله همانطور که آقای اکتورز اشاره فرمودند وخیلی دوستان عزیزدیگر میدانندسن اینجانب بیش از حدس منصورخان است.منهم مانند دزیره عزیز دربیوگرافی آنچه لازم میدانستم را عرض کردم بهرتقدیرباتوجه به اینکه سن اکثریت قریب به اتفاق اهالی کافه حول وحوش 20 تا 30 است!!!...افتخار میکنم بعنوان یک مادر در دنیای مجازی در خدمت باشم.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۲/۵/۲۴ عصر ۰۶:۲۰

(۱۳۹۲/۵/۲۴ صبح ۰۱:۰۶)اسکارلت اوهارا نوشته شده:  

از تیر و ترقه های انگلیسی ها ( به ویژه کاپیتان اسکای) هراسی به دل راه ندهید.

خطاب به سران نازی:

این تیر و ترقه برده هوش از سرتان

تا خِرخِره رفته زیر گِل پیکرتان

صد بار چشیده اید این، طعم شکست

اما نشده هنوز هم، باورتان


بانوی فرزانه اسکارلت که با همه ی ذوق هنری و سینمایی به خاطر آن اشلی سردمزاج یخ چهره، کینه ی همه ی انگلیسی های پاک و فرزانه را در دل گرفته و اسیر وسوسه های سروان شده و در دام "پیش وا" افتاده، امیدوارم وصف هشت مسلسل اسپیت فایر را شنیده باشد که در یک و نیم ثانیه هواپیماهای گردن کلفتی مانند یونکر Ju-287 را در هم می کوبد تا دیگر به آن عنوان "تیر و ترقه" ندهد.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سروان رنو - ۱۳۹۲/۵/۲۴ عصر ۱۰:۵۶

این واحد صنفی ( قهوه خانه ) به دلیل استعمال دخانیات در آن  , عدم رعایت موازین بهداشتی و  اجرای طرح امنیت اخلاقی در کافه به مدت پنج روز پلمپ می گردد.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - اکتورز - ۱۳۹۲/۶/۱ صبح ۰۱:۵۳

مرد ایستاده در حال خواندن روزنامه در خیابان های نیویورک است.

سرفصل روزنامه آن روز این بوده است:

" ارتش نازی تنها 75 مایل از پاریس فاصله دارد ..." 18 می 1940

[تصویر: 1377209986_3053_c39fce7b60.jpg]


قابل ذکر است  :  پاریس تنها پنج هفته پس از ورود فرانسه به جنگ جهانی دوم در ژوئن ۱۹۴۰ توسط ارتش آلمان نازی اشغال شد، و تا اوت ۱۹۴۴ تحت اشغال نازی‌ها بود که بلاخره به همت کاپیتان و دوستان سری به انجا زده و از راه زمین و اسمان ویروس های رایش را پاکسازی کردیم. 




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سروان رنو - ۱۳۹۲/۶/۲ صبح ۰۱:۲۹

<کاپیتان اسکای> می بینم که مثل همه ی دیکتاتورهای گذشته روز به روز تنهاتر می شوید تا به خشم مردم دچار شوید.

 ما را ز غارغار تفنگ تو ترس نیست/ درسی که با خطر نشود جفت درس نیست/ اسپیت فایرم نشناسد ز روز شب/ این آسمان بغیر سرای نترس نیست.

برای جنگ با نازی ها همین سوپاپ نیم سوز بس است. ارزش سوپاپ نو ندارند.

:rolleyes:

برو ای خلبان مسکین در خانه چرچیل زن .... که سوپاپ سالمی دهد از بهر موتور هواپیما را
کاپیتان تو اگر تفنگ شناسی همه در 88 بین .... که به یک گلوله اش فرستد همه سوی هوا شما را

اگر اسپیت هواپیما بود پس مگس هم فضاپیما بود .... نه به هر بال ملخ دار توان هواپیما گفت ...

 این چه امپراطوری هست که یه سوپاپ هم نمی تونه تعمیر کنه ؟ ...  بریتانیای کبـــــــــیر ... !!!

           * * *

چرچیل : یک تبهکار جهانی که ملت بریتانیا او را نخست وزیر خود می نامند و سیگار برگش به اندازه یک لوکوموتیو دود تولید می کند.

سوپاپ :  قطعه ای از موتور هواپیما ( بیشتر هواپیماهای انگلیسی سوپاپ اش فیلرگیری نشده است.)

88 :  توپ 88 میلیمتری فلک آلمان که دقیق ترین توپ ضدهوایی جنگ جهانی دوم بود.

اسپیت :  هواپیمای اسپیت فایر , بال ملخدار انگلیسی , مایه افتخار بریتانیا , در برخی منابع انگلیسی از آن با عنوان تابوت پرنده یاد شده است.

چرچیل تبهکار




کل کل فیلتری - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۲/۶/۲ عصر ۰۹:۲۶

پرواز! پرواز! پرواز!


امروز در کلاس پرواز برای خلبان های جدید می گفتم که: "بشر هر چیزی را در امتداد بدنش ساخته و هواپیما تنها چیزی است که در امتداد رویاهای بشر ساخته شده است."

من و نوآموزان پرواز


این هم چیزی که روی اعصاب سروان asabiاست. صدای خفه ی این درگاه بسته، نماد حضور کاپیتان در آسمان ها، همه ی آسمان هاست:

این هم تابوت پرنده ی اصلی:

تابوت پرنده

کل کل فیلتری (یا: وقتی سروان میان فیلر و فیلترidont، گیر افتاده است.)

(۱۳۹۲/۶/۲ صبح ۰۱:۲۹)سروان رنو نوشته شده:  

برو ای خلبان مسکین در خانه چرچیل زن .... که سوپاپ سالمی دهد از بهر موتور هواپیما را

سروان رنو:

 می بینم که خلبانان متفقین از ترس تیزپروازان رایش, فقط نیمه شب ها توی آسمون پیداشون میشه.  حق هم داره . از بس که توی روز هواپیماش رو زدیم دیگه فقط نیمه شب ها میاد . می دونید کاپیتان تا حالا چند تا هواپیما به دولت انگلیس ضرر زده؟! من شنیدم که دیگه هواپیما هم دستش نمی دن !

کاپیتان اسکای

ما را ز غارغار تفنگ تو ترس نیست

درسی که با خطر نشود جفت درس نیست

اسپیت فایرم نشناسد ز روز شب

این آسمان بغیر سرای نترس نیست 

کاپیتان اسکای:

 سروان! دلتنگ بانو اسکارلت نباشید.

سروان رنو:

برو ای خلبان مسکین در خانه چرچیل زن  ...  که سوپاپ سالمی دهد از بهر موتور هواپیما را

 بقیه اش تو قهوه خانه برات گذاشتم که نوش جان نمایی !

کاپیتان اسکای:

 برای جنگ با نازی ها همین سوپاپ نیم سوزِ نازی سوز بس است. ارزش سوپاپ نو ندارند.

 می بینم که مثل همه ی دیکتاتورهای گذشته روز به روز تنهاتر می شوید تا به خشم مردم دچار شوید.

سروان رنو:

 مردم ما که همه عاشق پیشوا هستند. :eee2جان در راه او می دهند. زنده باد رایش. این چه امپراطوری هست که یه سوپاپ هم نمی تونه تعمیر کنه ؟ بریتانیای کبــــــیر ..

کاپیتان اسکای:

 برای نابودی دیکتاتوری به فیلرگیری سوپاپ نیازی نیست، این بوی خوش آزادی است که باید فیلترگیری شود

سروان رنو:

 فیلرگیری نه فیلترگیری ... تنظیم سوپاپ .... اینجاست که معلوم میشه خلبانان بریتانیا اصلا دانش فنی هم ندارند... وا مصیبتا .. وا اسفا

کاپیتان اسکای:

 نه برادر همان فیلتر گیری نه فیلر گیری! فیلر مال سوپاپ است فیلتر مال آزادی

وقتی بخواهی سوپاپ را فیلتر گیری و آزادی را فیلر گیری کنی، نتیجه اش همین دیکتاتوری شما می شود.

نگاه صنعتی شما به مفاهیمی همانند آزادی و انسانیت است که شما را به نابودی خواهد کشاند.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - اکتورز - ۱۳۹۲/۶/۴ صبح ۰۳:۲۴

[تصویر: 1377475341_3053_91eaad4d29.jpg]




در جستجوی اشلی - اسکارلت اُهارا - ۱۳۹۲/۶/۴ صبح ۰۹:۴۹

این روزها که ما نبودیم در جستجوی اشلی در اردوگاه های کار اجباری بودیم.

با استفاده از اطلاعات با ارزشی که در مدت خدمت صادقانه به ارتش رایش بدست آورده بودیم، در لباس مبدل خودمان را به جای دکتر ماریا ماندل (بلند پایه ترین زن در ارتش نازی) جا زدیم و به تعداد زیادی از اردوگاه های کار اجباری که احتمال انتقال اشلی در آن ها بیشتر بود سر کشی کردیم. در آن جا الیزابت ولکن راث ( فرمانده فعلی اردوگاه آشویتس - وظیفه ی او انتخاب زندانیان برای آزمایشات انسانی پزشکی است) ملاقات کردیم. با دیدن این زن قصی القلب بسیار خوشحال شدیم که ارتش نازی را ترک گفتیم و آرزو کردیم که این جنایتکاران هر چه زودتر به دار مجازات آویخته شوند.


پس از جستجوی فراوان اثری از اشلی نیافتیم. همه زندانیان اردوگاه ها از فرط لاغری شبیه هم بودند و شناسایی اشلی از بین این همه زندانی کار مشکلی بود.

نا گفته نماند که این عملیات بسیار خطرناک با همکاری کاپیتان اسکای ( پشتیبانی هوایی) و جناب آکتورز (پشتیبانی زمینی) و ناخدا خورشید ( پشتیبانی دریایی) انجام شد و همین جا از همکاری همه ی این قهرمانان در انجام این عملیات انسان دوستانه کمال تشکر را دارم.

در هنگام بازدید از آشویتش جناب ژان والژان را هم ملاقات نمودیم. چیزی نمانده بود که ایشان ما را شناسایی کنند که با دستکاری تجهیزات یکی از کوره ها و خاموش شدن آن، حواس ایشان پرت شد و خوشبختانه خطر از بیخ گوش ما گذشت.

پس از انجام این عملیات زجر آور و مشمئز کننده و نیافتن اشلی، حال ما بسیار بد شد و به پیشنهاد مامی برای استراحت به تارا برگشتیم.

سام که یکی از بستگان نزدیک مامی است از کازابلانکا برگشته بود. وقتی ماجرا را شنید قول داد که در اولین فرصت ملاقاتی را با لازلو ترتیب دهد شاید لازلو بتواند با گروه های آزادی خواه ارتباط برقرار کرده و خبری از اشلی بدست آورد.

ما که می دانستیم ویکتور لازلو هم مانند اشلی باوقار و دوست داشتنی است از این پیشنهاد استقبال کردیم و قلبمان آرام گرفت. هم اکنون بی صبرانه منتظر ملاقات با لازلوی قهرمان هستیم.




RE: در جستجوی اشلی - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۲/۶/۵ عصر ۰۲:۴۷

(۱۳۹۲/۶/۴ صبح ۰۹:۴۹)اسکارلت اوهارا نوشته شده:  

...  بسیار خوشحال شدیم که ارتش نازی را ترک گفتیم و آرزو کردیم که این جنایتکاران هر چه زودتر به دار مجازات آویخته شوند.

هزاران شادباش و آفرین به همه ی دوستان آزادی خواهmmmm:

مژده، مژده!

اشلی چو باز گردد، خود سرفراز گردد،

از این که ترک کردی، سروان بی وفا را

*

خود بازگشتی آخر، ای اسکارلت اُهارا،

از پایگاه دشمن، صد آفرین شما را

*

نازی شکسته بالش، کنده ست چاه و چالش

از بهر کشتن او، برپاست چوب دارا

*

تو آمدی و دادی، ما را هزار شادی

سروان تو نیز برگرد، از نازیان، خدا را

::ok:




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - دایی جان ناپلئون - ۱۳۹۲/۶/۱۱ عصر ۰۹:۲۲

با عرض پوزش پرسشی برای بنده پیش آمده !

آیا خانم اسکارلت اوهارا پیش از این در ارتش رایش مشغول به خدمت نبودند ؟

اگر درست است پس آیا اکنون به رایش پشت کرده اند ؟

یا نه از نخست در جبهه ای دیگر بودند ؟

این است که گفته بودم باید با دوستان بیشتر آشنا شوم و فعلا بی طرف هستم .

اما دارد جالب پیش می رود و ما همچنان در حال مطالعه بر روی این دو گروه هستیم .

پیروز باشید دوستان برایتان صلحی زودهنگام را آرزو می کنم .

بنده هنوز هم بی طرف هستم .:llerr




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سروان رنو - ۱۳۹۲/۶/۱۳ عصر ۱۱:۱۹

(۱۳۹۲/۶/۱۱ عصر ۰۹:۲۲)دایی جان ناپلئون نوشته شده:  

آیا خانم اسکارلت اوهارا پیش از این در ارتش رایش مشغول به خدمت نبودند ؟

درود بر دایی جان ناپلئون , مردی که زخم از انگلیس بر دل دارد.

شرح ظلم انگلیس از دایی ناپلئون جان بپرسید ..... چون که او را بس زخم عمیق بر دل ز ایشان یادگاری مانده است.nnnn:

ورود مظهر عداوت با بریتانیا  و  رو کننده دست خبیث انگلیس در اکثر کارها  را به کافه گرامی داشته , و این را موهبتی الهی در جهت تقویت جبهه ضد استکباری ملت همیشه در صحنه کافه قلمداد می نمایییم.

در مورد خانم اسکارلت اوهارا به عرض می رساند که ایشان متاسفانه , بر خلاف ریک و الزا که وظیفه را بر عشق مقدم داشتند و جاودانه گشتند , عشق را بر وظیفه ترجیح دادند و جهت نجات اشلی که از نژاد پست بود به جبهه دشمن پیوستند. آخرین گزارش ها حاکیست که اسکارلت به همراه اشلی در کوره های آدم سوزی جزغاله شده و هم اکنون در مرحله صابون سازی توسط ژان والژان عزیز قرار دارند. با توجه به اینکه ایشان از نژاد آریایی بوده و قبلا خدمات شایانی به رایش کرده بودند , در هنگام سوخته شدن , پرسنل اردوگاه به نشان احترام , کلاه های خود را برداشته و به مدت یک دقیقه سکوت اختیار کردند.

و اما بعد ....

 چند روز پیش مصادف بود با سالروز تولد و مرگ اینگرید برگمن و مردم رایش خود را آماده برگزاری جشن می کردند. اما بریتانیای خبیث  به دلیل نیمه آلمانی بودن اینگرید از او کینه ای عمیق به دل داشت و همواره در پی انتقام بود . در همین راستا  هفته پیش گروهی از کماندوهای انگلیسی به سرپرستی کاپیتان اسکای ملعون ( که به دلیل قدرت پدافند رایش دیگر جرات ندارد با اسپیت فایر قراضه اش در آسمان پیدایش شود ) از راه جنگل شبانه وارد مناطق اشغالی فرانسه شدند  و با کارگذاری حدود ده کیلوگرم ماده منفجره C4 در زیر کامپیوتر سرور کافه آن را منفجر کردند و باعث قطع ارتباط رایش کافه با دنیای اینترنت گردیدند. . از تیم 20 نفره کماندویی حدود 18 نفر توسط روستاییان منطقه با بیل و کلنگ کشته شدند اما کاپیتان توانست با جا گذاشتن افرادش جان خود را در ببرد و شناکنان از کانال مانش عبور کند ( شاید هم زیردریایی های متفقین او را در آب نجات داده باشند ) . در هر صورت صدمات شدیدی به هارد سرور کافه وارد آمد. اما انگلیسی ها که نبوغ دانشمندان رایش را دست کم گرفته بودند وقتی دو روز بعد دیدن که کافه سرحال و قبراق راه اندازی شده است انگشت به دهان ماندند. چرا که دانشمندان ما با استفاده از علم نانو توانسته بودند هزاران قطعه پراکنده هارد سرور را به هم چسبانده و همه اطلاعات را بازگردانی نمایند.

در همینجا اعلام می کنیم که به کوری چشم دشمنان , سالروز اینگرید عزیز را با شکوه هر چه تمام تر به زودی برگزار خواهیم کرد. ان الله معنا

برادر رنو

ستاد بزرگداشت بانو اینگرید ( س )

[تصویر: acigar.gif]




داستان بازگشت بانو اسکارلت به جمع دوستان - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۲/۶/۱۴ عصر ۱۱:۱۰

(۱۳۹۲/۶/۱۱ عصر ۰۹:۲۲)دایی جان ناپلئون نوشته شده:  

با عرض پوزش پرسشی برای بنده پیش آمده !

آیا خانم اسکارلت اوهارا پیش از این در ارتش رایش مشغول به خدمت نبودند ؟

اگر درست است پس آیا اکنون به رایش پشت کرده اند ؟

یا نه از نخست در جبهه ای دیگر بودند ؟

بنده هنوز هم بی طرف هستم .:llerr

نکته: شکیبای آن بودم که بانو اسکارلت به این پرسش پاسخ بدهند اما با حضور ایشان در خط مقدم جبهه این وظیفه را بر دوش می گیرم. امیدوارم بانو اسکارلت خود، توضیحات کامل را بیان نمایند.

بانو اسکارلت مهربان از دیرباز به سرزندگی و شادابی و گاهی هم به آتش پارگی شهره بودند و وجودشان مایه ی شادی همه ی خانواده بود.

بانویی سرزنده و شاداب

شوربختانه با پیدا شدن سرو کله ی موجودی سردمزاج و یخ چهره به نام اشلی روزگار همه سیاه شد. دل بستن بی دلیل اسکارلت که شاید بیشتر به دلیل بی توجهی اشلی به این بانو بود، موجب گرفتاری های بی شماری شد.

آن روزها کاپیتان اسکای در حال رایزنی با خانواده ی اهارا برای تاسیس یک گشت هوایی برفراز منطقه بود و  کم و بیش بانو اسکارلت را می دید.

بانو اسکارلت و اشلی سردمزاج

کسی نبود که از اشلی با آن آشوبی که به پا کرده بود دل خوشی داشته باشد و از دست دادن بانو برای ما فاجعه ای دردناک بود. بنابراین کاپیتان به اینتلیجت سرویس پیشنهاد داد  پی گیر تحویل دادن این موجود به دشمن شوند. این ترفند اگرچه تلخ اما کارآمد بود. در همین زمان با فرستادن اشلی به جبهه ای که خود سروان آن را اداره می کرد و مستقیم با ژان در پیوند بود، کاپیتان، گرای اشلی را به دشمن داد:

<کاپیتان اسکای> آخه اشلی باوقار و دوست داشتنیه!؟؟؟ شخصن به رقیب قدیمی ژان وال ژان برای سوزانده شدن در کوره های آدم سوزی تحویلش می دادم.

سروان رنو مانند همیشه سادگی کرد و متوجه این نکته ی ظریف که در چه دامی گرفتار شده است، نشد. البته رشوه هم بی تاثیر نبود:

<ژان والژان> به عاليجنابان اكتورز و كاپيتان:رشوه هميشه كارسازه.

 رت باتلر در این میان به عنوان (بهانه ی) انتقام از اشلی به سروان و پیش وا رشوه داد:

<سروان رنو> بهتر است اشلی به اردوگاه کار اجباری فرستاده شود. رت باتلر هم رشوه قابل ملاحظه ای برای اینکار به خزانه رایش داده است.

گام بعدی ما دیدار بانو اسکارلت بود که البته از داستان زرگر مولانا، شاعر ایرانی الهام گرفتیم و سروان به سادگی گول خورد و اجازه ی دیدار اسکارلت از اشلی را صادر نمود:

<سروان رنو> ژان عزیز , بگذارید اسکارلت نزد اشلی برود. عشق بالاتر از رایش است.

دیدن صحنه هایی که بانو دید از تحمل ایشان خارج بود چنان که با آه و ناله به ژان گفت:

<اسکارلت اوهارا> خدای من! جناب ژان والژان آیا با دیدن این صحنه ها خواب راحت دارید؟ اینجا صدها اشلی بیگناه وجود دارد!

این صحنه های تکان دهنده به شدت بانو را آزرده خاطر نمود!


و دیدیم که ترفند کاپیتان پاسخ داد:

<اسکارلت اوهارا> از کاپیتان اسکای به خاطر حمایت از آزادی و نجات بیگناهان از چنگال ظالمان فاشیست سپاسگزارم.


این رویداد که با حمله های شدید روبرو شد اما دیدیم که به خوبی کارگر افتاد و بانو اسکارلت مجبور شد به اردوگاه ها سری بزند و با چشم خود آن صحنه های ناخوشایند را ببیند.

بانو اسکارلت برای اولین بار دانست که عشق به انسانیت بسیار بالاتر از یک انسان است. او از عشق به یک انسان به عشق به انسانیت رسید. این بار کینه ی او بدل به باوری انسان دوستانه شد.

امروز بانو در کنار همرزمان خودش با کینه، نفرت و بی شرمی می جنگد و ما از داشتن چنین همرزمی به خود می بالیم.

زنده باد آزادی، زنده باد انسانیت

دایی جان ناپلئون ارجمند گمان می کنم حالا زمان انتخاب شماست. دوستان شما ناشکیب در انتظار شما برای گرویدن به جبهه ی انسانیت و آزادی است.

*****

پ.ن: آشفتگی و سرآسیمگی دشمن چنان بود که در اقدامی ناشایست دست به خودزنی نموده و با فرمان مستقیم پیش وا، کافه را به توپ بست. :eee2به توپ بستن کافه توسط گلوله ها و بمب های نازی کافه را چند روزی به تعطیلی کشاند. در پی این حرکت ناشایست کاپیتان با نوشتن نامه به سروان تلاش کرد تا دشمن را به خود بیاورد اما سروان هرگز به این نامه پاسخ نداد.

رایزنی های بین المللی و در پایان تهدید سروان به نابود کردن پایگاه زیرزمینی پیش وا (+رشوه) کار خود را کرد و سروان ناچار شد درب کافه را دوباره بگشاید.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - ژان والژان - ۱۳۹۲/۶/۱۵ عصر ۰۸:۴۷

به دنبال نشر اكاذيبي مضحك مبني بر زنده بودن مرحومه مغفوره بانو اسكارلت اوهارا و مرحوم اشلي

 روابط عمومي مجموعه معظم آشويتس  

بدينوسيله اعلام ميدارد، نامبردگان چند روز پس از دستگيري و انتقال به واحد مربوطه ، طي مراسمي باشكوه اعدام شده و اجساد آنان تحويل واحد كوره و صابون سازي گرديد. در ابتداي مراسم اعدام پس از اخذ وصيت كتبي از معدومين ، و در اختيار گذاشتن يك وعده غذاي گرم بهمراه يك نخ سيگار ، معدومين به محوطه اعدام منتقل گرديدند. در طول مسير مرحوم اشلي آرام و بي تفاوت به امور بود ولي بانو اسكارلت با ضجه و شيون در معيت دو سرباز محافظ در حالي كه درخواست عفو و اظهار توبه مينمود ، كشان كشان به محوطه آورده شده و اعدام گرديدند.

مراسم اعدام




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - اکتورز - ۱۳۹۲/۶/۱۶ صبح ۰۱:۱۶

(۱۳۹۲/۶/۱۵ عصر ۰۸:۴۷)ژان والژان نوشته شده:  

به دنبال نشر اكاذيبي مضحك مبني بر زنده بودن مرحومه مغفوره بانو اسكارلت اوهارا و مرحوم اشلي

مراسم اعدام

در عکس فوق چهرهء بانو اسکارلت قابل روئیت نیست و ضمن مستند نبود خبر کشته شدن آن بانوی آزادی خواه و توبه کرده ، نظر شما را به دیدن عکس پایین جلب مینمایم.

در این عکس که توسط یکی از مامورین مخفی ما بصورتی کاملآ مخفیانه و در محل کار سروان رنو گرفته شده است میبینید که :

1 : اسکارلت اوهارا به همراه دو تن دیگر از فرماندهان دلیر جبههء آزادی خواهان ( کاپیتان اسکای و اکتورز ) ، هنوز در لیست سیاه ترور قرار دارد.

2 : سروان رنو با استفاده از یک کامپیوتر ( که تازه کشف کردن و برای ما استفاده اش خاطره شده ) در حال دیدن فیلمی سینمایی و به کارگیری تکنیک های جنگی استفاده شده در آن فیلم ، مشغول نوشتن دستورالعمل یک عملیات تروریستی با استفاده از ( بازوکا و آرپیجی و سایر سلاحهای سنگین که در عکس نیامده اند ) ، ژان والژان را مامور فرماندهی این عملیات مینمایند.

و ژان والژان که خوشحالی از سر و رویش میبارد که یک بار دیگر فرصتی یافته تا ارادتش را به رایش نشان دهد.

  [تصویر: 1378503867_3053_462e8ced57.jpg]




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - Papillon - ۱۳۹۲/۷/۱۰ عصر ۱۱:۴۹

امسال اواخر تابستان پیشوا (ارواحنا فدا) به یمن پیروزی های متعددمان فراغت ایام پیدا کرده و بصورت سرزده کرمانشاه تشریف آوردند ! پیشوا مطابق روال این موقع سال را در برشتسگادن واقع در رشته کوه های رفیع باواریا سپری میکردند اما بنا به درخواست ها و خواهش های مکرر دوستان و اعضای حزبی قدم رنجه فرموده و ملتی را منت نهادند و به وجد آوردند. نا گفته نماند که استقبال گرم و شایان و در خور از ایشان نیز صورت گرفت !

استقبال مردم مهمان نواز کرمانشاه از پیشوا

پیشوا در بدو ورود خود به کرمانشاه برای دیدار همتای مقتدر ایرانی خود جناب خسرو پرویز راهی تاق بستان شدند !

احترام پیشوا به پادشاه ساسانی

خسرو پرویز نیز ضمن خوشامد گویی به پیشوا از این که به کرمانشاه آمده بودند ابراز شادمانی کرده و از ایشان تقاضا کردند که مدتی در کرمانشاه مهمان خاندان معظم ساسانی باشند .

پیشوا که خود هنرمندی بزرگ و صاحب نظر هستند ، هنر معماری و سنگ نگاری ازمنه قدیم ایران را ستودنی و بی مانند دانستند

پیشوا ، خسرو پرویز را پادشاهی فنا ناپذیر در میان خدایان و انسانی بسیار جلیل در میان مردمان خواندند و فرمودند آوازه قرین بودن ایشان با آفتاب تا سرزمین های دوردست نیز رفته و جهانگیر شده! خسرو پرویز نیز پیشوا را احیا کننده نژاد آریا دانسته و ایشان را به مظهر اهورامزدا و الهه آناهیتا معرفی نمودند.

پیشوا و خسرو پرویز در دیداری که با هم داشتند مساله نژاد و نظام طبقاتی را از اساسی ترین  الزامات هر حکومت قدرت مند دانستند . پیشوا ضمن تاکید بر فرمایشات خسرو پرویز پیرو مساله حکومت فرمودند : اندیشه صلح جویی و انسانی تا وقتی به جا و معقول است که یک انسان عالی و برتر دنیا را فتح کند و خودش تنها رئیس و فرمانده دنیا باشد .

خسرو پرویز به ایشان آفرین گفتند ! پیشوا علت نابودی تمدن های گذشته را مسموم شدن نژاد اولیه خود داستند و اضافه کردند: آنچه را که ما امروز از تمدن انسانی و فرآورده های صنعت و هنر و علوم مختلفه در دست داریم به طور مسلم از حاصل زحمات و کوشش های نژاد اولیه بشر یعنی نژاد آریاست. پیشوا هم چنین فرمودند : اختلاط خون و پایین آمدن سطح نژادهای برتر تنها سبب و علت نابودی تمدن های درخشان قدیم بود زیرا به طوری که امروزه تصور میکنند فقط به سبب جنگ ها نبود که خرابی و ویرانی تمدن در اجتماعات رخنه کرد بلکه به سبب از دست دادن نیروی استقامت خلاقه ای بود که اساس زندگی او [نژاد آریا] را تشکیل میداد.

خسرو پرویز فرمودند : از اینکه انسانی چنین مصمم اراده کرده که دنیا را سر و سامان دهد و مساله نژاد را در راس امور قرار دهد بسیار خشنودم . و همچنین از الهه آناهیتا و اهورا مزدا برای پیشوا موفقیت روزافزون مسالت کرد.

پیشوا ، خسرو پرویز و الهه آناهیتا

الهه آناهیتا بر ارزشمند بودن آرمان های پیشوا تاکید کردند و ایشان را به معبد خود دعوت نمودند ، پیشوا هم با کمال میل پذیرفتند.

پیشوا در طول اقامت خود در تاق بستان با اردشیر ساسانی هم دیداری داشتند.

پیشوا در کنار مظهر اهورامزدا  در حال دریافت هدیه از اردشیر ساسانی ، و ایزد مهر

پیشوا بعد از خداحافظی با شاهان ساسانی ، الهه آناهیتا ، مظهر اهورا مزدا و ایزد مهر راهی محوطه باستانی بیستون ، برای دیدار داریوش هخامنشی شدند.

پیشوا بعد از خداحافظی با شاهان ایرانی راهی بیستون شدند

پیشوا بعد از ورود به بیستون به دیدار هرکول رفتند .

هرکول به پیشوا خیر مقدم عرض می نماید

در این هنگام که پیشوا با هرکول دیدار می کردند ، هرمان گورینگ حامل خبر ناگوار خیانت "اسکارلت" خود را به ما رساند و در خواست ملاقات با پیشوا را نمود . ما نیز فرمودیم که پیشوا در یک مسافرت تفریحی هستند اما گورینگ گفت  : پیشوا عادت دارند خبر های بد را زود بشنوند!

هرمان گورینگ پیشوا را از خبر خیانت اسکارلت و پیوستن او به جبهه متفقین آگاه کرد .

پیشوا تحمل شنیدن هر خبر ناخوشایندی را داشت به غیر از خنجر خوردن از پشت ! آن هم از طرف اسکارلت اوهارا که در قلب پیشوا جای داشتcryyy!.

هرمان گورینگ پیشوا را از خیانت اسکارلت اوهارا مطلع می کند

پیشوا بعد از شنیدن این خبر بسیار ناراحت شدند و فرمودند : نیش دوست از نیش عقرب بدتر است ، پس بزن عقرب که دردت کمتر است...

پیشوا همچنین اسکارلت را از تمام درجات خود عزل کرده و او را از حزب اخراج و دستور مرگ وی را صادر فرمودند و سفر تفریحی خود را ناتمام گذاشته و به رایش بازگشتند.




ناوها و جنگنده ها - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۲/۷/۲۳ صبح ۱۰:۵۶

صحنه هایی تکان دهنده از رودررویی ناوهای جنگی و جنگنده ها

این فیلم، بخشی از صحنه هایی است که کاپیتان و گروهش هر روز با آن روبرو می شوند. از آنجا که این صحنه ها کمتر دیده شده اند، تصمیم گرفتم تا بخشی از آن را تدوین و در اختیار دوستان قرار دهم.

صحنه ی برخورد جنگنده ها با ناوهای جنگی تکان دهنده است. تدوین آن با موسیقی پرابهت ونجلیس شکوه و بزرگی صحنه ها را دوچندان کرده است.

فیلم را از اینجا، در آپارات، تماشا کنید.

پ.ن: به مدیران کافه پیشنهاد می کنم تا امکان گذاشتن کدهای ویدیویی و پخش فیلم در داخل کافه را فراهم نمایند.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سرگرد راینهارت - ۱۳۹۲/۷/۲۵ عصر ۰۱:۰۹

سلام به همه

فرماندهان عالی رتبه نازی. بنده برای هدف والای رایش که همانا برتری نژاد شریف اریایی بر همه

جهان است اماده جانفشانی هستم. اسم بدین جنازه تحویل بگیرین

جناب سروان رنو تحویل بگیر این نیروی جان برکف رو بابا.ما کم کسی نیستیم

سرگرد نیستیم که هستیم -خوشتیپ نیستیم که هستیم -مقتدر هم هستیم

زنده باد زاپاتا -




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - دایی جان ناپلئون - ۱۳۹۲/۷/۲۷ عصر ۱۰:۳۲

(۱۳۹۲/۷/۲۳ صبح ۱۰:۵۶)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

این فیلم، بخشی از صحنه هایی است که کاپیتان و گروهش هر  روز با آن روبرو می شوند. از آنجا که این صحنه ها کمتر دیده شده اند،  تصمیم گرفتم تا بخشی از آن را تدوین و در اختیار دوستان قرار دهم.

صحنه ی برخورد جنگنده ها با ناوهای جنگی تکان دهنده است. تدوین آن با موسیقی پرابهت ونجلیس شکوه و بزرگی صحنه ها را دوچندان کرده است.

با سلام و درود به کاپتان اسکای عزیز

تدوین بسیار زیبایی بود ، بی شک شما در این جنگ رشادت های فراوانی از خود نشان دادید .

حداقل حق شما دریافت یک نشان افتخار است .-

اما همانگونه که فرمودید دیدن این صحنه ها با موسیقی پر ابهت و زیبای ونجلیس تاثیری دو چندان بر بیننده می گذارد .

برایتان زیبایی های بی کران آرزو می کنم .

(۱۳۹۲/۷/۲۵ عصر ۰۱:۰۹)سرگرد راینهارت نوشته شده:  

سلام به همه

فرماندهان عالی رتبه نازی. بنده برای هدف والای رایش که همانا برتری نژاد شریف اریایی بر همه

جهان است اماده جانفشانی هستم. اسم بدین جنازه تحویل بگیرین

جناب سروان رنو تحویل بگیر این نیروی جان برکف رو بابا.ما کم کسی نیستیم

سرگرد نیستیم که هستیم -خوشتیپ نیستیم که هستیم -مقتدر هم هستیم

زنده باد زاپاتا -

درود و سلام بر سرگرد راینهارت بزرگ و وظیفه شناس .

نیرویی تازه نفس به این میدان آمده ، سروان رنو چشم هایتان روشن .

گویا این جنگ دارد به عرصه نوینی پا می گذارد .

با دقت هر چه بیشتر منتظر ادامه این داستان هستم .




اسکارلت اُهارا و نظریه ی انتخاب - اسکارلت اُهارا - ۱۳۹۲/۸/۱۷ عصر ۱۱:۳۷

" اگر اسکارلت اُهارا می دانست که موقعیت خود را در دنیای کیفی رت باتلر به خطر می اندازد، در طرز رفتارش با رت بیشتر دقت می کرد."

جمله بالا، جمله ای است که در صفحه ی 69 کتاب نظریه ی انتخاب ویلیام گلاسر وجود دارد.

امروز وقتی که به این جمله رسیدم یاد کافه کلاسیک افتادم.

یاد اسکارلتی که می خواست پاسخ دوستان را در تاپیک "احوال پرسی دوستان" را بدهد. اما عکس های موردنظر را دراختیار نداشت.

.

آری

در حقیقت رت در دنیای کیفی اسکارلت جایی نداشت.

(۱۳۹۲/۶/۱۳ عصر ۱۱:۱۹)سروان رنو نوشته شده:  

در مورد خانم اسکارلت اوهارا به عرض می رساند که ایشان متاسفانه , بر خلاف ریک و الزا که وظیفه را بر عشق مقدم داشتند و جاودانه گشتند , عشق را بر وظیفه ترجیح دادند و جهت نجاتاشلی که از نژاد پست بود به جبهه دشمن پیوستند....

همانطور که می بینید اسکارلت هم جاودانه گشته است. جمله ی بالا شاهد این مدعاست. می توان گفت که اسکارلت کمک شایانی به علم روانشناسی نوین نمود و از این جهت شایسته ی سپاس گزاری و قدردانی ست.

(۱۳۹۲/۶/۱۴ عصر ۱۱:۱۰)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

شکیبای آن بودم که بانو اسکارلت به این پرسش پاسخ بدهند اما با حضور ایشان در خط مقدم جبهه این وظیفه را بر دوش می گیرم. امیدوارم بانو اسکارلت خود، توضیحات کامل را بیان نمایند.

با سپاس از کاپیتان اسکای .... باید بگویم به دلیل در دسترس نبودن عکس های مورد نیاز و گرفتاری های بی شمار درعملیات جستجو و نجات اشلی، پاسخ کمی به تاخیر افتاد.

و این شد که حوصله ی سروان رنو سر رفت و گفت:

<سروان رنو> پس چی شد این جوابیه تون ؟! نکنه توی جبهه متفقین حتی کاغذ و قلم هم دیگه گیر نمی آد ... [تصویر: Ghelyon.gif]

(۱۳۹۲/۶/۱۴ عصر ۱۱:۱۰)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

دل بستن بی دلیل اسکارلت که شاید بیشتر به دلیل بی توجهی اشلی به این بانو بود، موجب گرفتاری های بی شماری شد....

اشلی توانست معیارهای دنیای کیفی ما را پر کند.(با توجه به فرمایشات آقای دکتر ویلیام گلاسر ) و این دلیل برای دل باختگی به او کافی بود. او بسیار باوقار و دوست داشتنی بود و معیار اسکارلت نیز همین بود.

(۱۳۹۲/۶/۱۴ عصر ۱۱:۱۰)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

آن روزها کاپیتان اسکای در حال رایزنی با خانواده ی اهارا برای تاسیس یک گشت هوایی برفراز منطقه بود و  کم و بیش بانو اسکارلت را می دید.

حالا که گفتید یادمان آمد. بله درست است. می خواستیم سر میز غذا برویم و چون می دانستم اشلی از دخترانی که بامیل و اشتهای زیادی غذا می خوردند، خوشش می آید، عجله داشتم که جایی در نزدیکی او پیدا کنم. در همین اثنا پدر مرا صدا کرد و کاپیتان را که برای انجام پاره ای از مذاکرات به دیدار پدر آمده بود، معرفی کرد. پس از معرفی کاپیتان سر و کله ی رت پیدا شد. او با زیرکی تمام توجه همگان را از کاپیتان به خود جلب کرد و به نکته ای درباره ی جنگ اشاره کرد و صحبت را به بی راهه کشاند. من هم از این فرصت استفاده کرده و خود را به میز غذا رساندم تا با یک تیر دو نشان بزنم و از غذاهای خوشمزه ی روی میز نوش جان کنم . گو این که پند واندرزهای مامی مدام در درونم نهیب میزد ....

(۱۳۹۲/۶/۱۴ عصر ۱۱:۱۰)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

کسی نبود که از اشلی با آن آشوبی که به پا کرده بود دل خوشی داشته باشد و از دست دادن بانو برای ما فاجعه ای دردناک بود. بنابراین کاپیتان به اینتلیجت سرویس پیشنهاد داد  پی گیر تحویل دادن این موجود به دشمن شوند. این ترفند اگرچه تلخ اما کارآمد بود. در همین زمان با فرستادن اشلی به جبهه ای که خود سروان آن را اداره می کرد و مستقیم با ژان در پیوند بود، کاپیتان، گرای اشلی را به دشمن داد:

آی آی آی.... واقعا که..... یادتون باشه که خودتان اعتراف کردید.... یکی طلبتون!

(۱۳۹۲/۶/۱۴ عصر ۱۱:۱۰)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

بانو اسکارلت مجبور شد به اردوگاه ها سری بزند و با چشم خود آن صحنه های ناخوشایند را ببیند. ........... او از عشق به یک انسان به عشق به انسانیت رسید. ......

امروز بانو در کنار همرزمان خودش با کینه، نفرت و بی شرمی می جنگد و ما از داشتن چنین همرزمی به خود می بالیم.

زنده باد آزادی، زنده باد انسانیت

درست است. این توفیق اجباری چشم ما را بر روی حقایق زیادی باز کرد.

من نیز از این پیوستن به جبهه ی آزادی خواهی و بودن در کنار همرزمان شجاع و زیرکی چون شما شادمانم. اساسا اشلی سرچشمه ی مهربانی ها و خوبی هاست و این تحول بزرگ وام دار فداکاری و مظلومیت اوست.

(۱۳۹۲/۶/۱۶ صبح ۰۱:۱۶)اکتورز نوشته شده:  

1 : اسکارلت اوهارا به همراه دو تن دیگر از فرماندهان دلیر جبههء آزادی خواهان ( کاپیتان اسکای و اکتورز ) ، هنوز در لیست سیاه ترور قرار دارد.

آری

در طول تاریخ همواره آزادی خواهان مورد نفرت بوده اند.

(۱۳۹۲/۷/۱۰ عصر ۱۱:۴۹)Papillon نوشته شده:  

پیشوا تحمل شنیدن هر خبر ناخوشایندی را داشت به غیر از خنجر خوردن از پشت ! آن هم از طرف اسکارلت اوهارا که در قلب پیشوا جای داشت .

پیشوا به اسکارلت توجه ویژه ای داشت. برای همین انتظار انجام چنین جنایتی از جانب او را نداشتیم. پیشوا از علاقه ی اسکارلت به اشلی با خبر بود!!!!

و دربند کردن اشلی گناهی نابخشودنی است. برای ما روشن شد که نازی ها به خودشان هم رحم نمی کنند!!

به او بگویید:

ابتدا اسکارلت از پشت خنجر خورد! نکند خدمات ما را فراموش کرده اند؟!

(۱۳۹۲/۷/۱۰ عصر ۱۱:۴۹)Papillon نوشته شده:  

پیشوا همچنین اسکارلت را از تمام درجات خود عزل کرده و او را از حزب اخراج و دستور مرگ وی را صادر فرمودند و سفر تفریحی خود را ناتمام گذاشته و به رایش بازگشتند.

از این خبر ناگوار بسیار شادمان شدم. امیدوارم روزی برسد که خودِ پیشوا را در کوره هایش بسوزانند و صابونش را برای عبارت سایرین در موزه های دنیا به نمایش بگذارند.

(۱۳۹۲/۷/۲۷ عصر ۱۰:۳۲)دایی جان ناپلئون نوشته شده:  

نیرویی تازه نفس به این میدان آمده ، سروان رنو چشم هایتان روشن .

اگر  سروان رنو که هنوز رگه هایی از مهربانی در قلبشان سوسو می زند، از پیروی از پیشوا دست بردارند آن وقت این همه جوان که شیفته ی طنازی سروان می شوند هم نجات پیدا می کنند. سروان شخصیتی تاثیر گذار است و گزاف نیست اگر بگوییم دلیل اصلی عدم شکست نازیسم تا به حال است.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - اکتورز - ۱۳۹۲/۹/۴ صبح ۰۴:۳۱

درپی سفر مجدد سروان رنو به سوریه ( برای دومین بار در سال جاری ) و دیدارش با بشار اسد ، گزارش رسیده که با همکاری نیروهای سوری و مجهز شدنش به صلاح های کشتار جمعی ، شمار زیادی از کودکان سوری و بلاخص کودکان کورد سوری را به توپ و تانک بسته و نیست و نابود کرده است.

[تصویر: 1385340125_3053_218282b945.jpg]

بشار : بیا رنی جون قبل از رفتن این بومب رو هم با خودت ببر فقط گیتارو با خودت نبر و با همین بمب ملت و به خاک سیا بنشون .

سروان رنو : نترس بشی جون ، اون با من ، ببین چیکار میکنم .

[تصویر: 1385340677_3053_283287178e.jpg]

کودکان کورد سوری که در سخت ترین شرایط در اردوگاه ها بسر میبرند ( مگسها هم یورش آوردن ).

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ​ــــــــ

به همین مناسبت و در تلافی کشته شدن شمار زیادی از کودکان هم زبانم ، این جانب تصمیم به انتقام گرفته و به کاپیتان اسکای بزرگ قول داده ام هرکجا سروان رنو را ببینم ( حتی سایه اش ) را با تیر میزنم ( حتی اگه تغییر قیافه داده باشه باز من تشخیصش میدم ).

[تصویر: 1385341079_3053_5ebb1064a9.jpg]




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - برو بیکر - ۱۳۹۲/۹/۹ عصر ۰۳:۰۶

قابل توجه عشاق دوبله

معمولا در بسیاری از فرومها گاها میتینگها و جلساتی برگزار میشه و بعضی از دوستان یک فراخوان عمومی میزارن و در فضایی دوستانه با هم آشنا میشوند و هم با هم بحث و گقتگو میکنند. اجباری هم در افشای هویت مجازی خود ندارند.

شاید در این فروم بعضی از اعضا ارتباطاتی با برخی از هنرمندان داشته باشند که بتونن حتی در برخی از این میتینگها اونها رو هم دعوت کنند.

مثلا خود من به بقول جوونهای امروزی به نوعی بچه محل آقای مقامی میباشم و حس میکنم شاید بتونم از ایشون دعوت کنم تا در محیطی دوستانه و کوچک کمی از خاطرات خودشون برای دوستداران این حرفه صحبت کنند.

نمیدونم تا حالا چنین اتفاقاتی در این فروم افتاده یا نه و اینکه کلا نظر دوستان چیه؟ آیا چنین پیشنهادی مفید هست یا خیر؟ دوست دارم بدونم نظر دوستان چیه؟




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - برو بیکر - ۱۳۹۲/۹/۹ عصر ۰۷:۱۰

دوستان گرانمایه

ضمن تشکر از دوستانی که با پیام خصوصی بنده را مورد لطف خود قرار دادند پیشنهاد میکنم بجای استفاده از پیام خصوصی در صورتی که مایل به برگزاری چنین میتینگی هستید در همین تاپیک پست بزنید تا سایر دوستان هم از نظراتتون بهره مند شوند

ارادتمند

بروبیکر




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - rahgozar_bineshan - ۱۳۹۲/۹/۱۰ صبح ۰۷:۵۲

موافقم صد در صد!




میراث معنوی - بانو - ۱۳۹۲/۹/۱۴ صبح ۱۲:۴۵

به دنبال صحبتی که توسط دوستان گرانقدر در خصوص مباحثی نظیر ثبت "بازی چوگان" یا "تار" در سازمان یونسکو به نام برخی کشورهای همسایه مطرح می شود، بد ندیدم این جریان را به شکل کامل عنوان و بررسی کنیم. عذرخواهی می کنم اگر این مطلب را اینجا نوشتم، چون گمان نکنم چندان ضرورتی داشته باشد تالاری مستقل برایش تاسیس شود...

حتما مستحضرید که اینگونه مقوله ها به نام "میراث معنوی" یا "ناملموس" نام گذاری شده اند که هرگونه رویکردی به این دسته از میراث، کاملا با "میراث فرهنگی" یا میراث "ملموس" متفاوت است. میراث فرهنگی گاه آثار و بناها و اماکن را شامل می شودکه همان صفت ملموس بودن را دارا هستند. اما میراث معنوی به واقع چیست؟

میراث معنوی صحبت از یک دایرۀ فرهنگی بزرگ و انسانی دارد. مثلا هنر فرشبافی در طی قرون... علم ماهیگیری در طی دوران، به واقع "فن" یا "هنر" اینگونه قضایا مدنظر است و نه خود آن شیئ یا محصول. در این حالت ما کلِ "یک عنوان" از میراث معنوی بشری را شبیه یک پازل بزرگ روی زمین سفید قرار می دهیم و می گوییم تمامی بشریت، هر قطعه ای از این پازل که در طی دوره ای به شما رسیده، به سبک خود پرورشش داده اید و تکاملش بخشیده اید یا تغییرش داده اید، را بیاورید تا در کنار هم بچینیمش. هدف ما این است که این هنر با سابقه و شاخه هایش در خاطرۀ نوع بشر بماند و یونسکو می شود همان آرشیو یا موزۀ نگهداری این هنر.

بدیهی است در این حالت در حوزۀ میراث فرهنگی ناملموس، طبق دستورالعمل های جهانی، مباحثی مانند اصالت، قدمت، کمال و ... موضوعیت نخواهند داشت. درواقع ثبت یک اثر در یک "حوزۀ جغرافیایی" به معنای عدم امکان ثبت آن در حوزه ای دیگر نمی باشد. یعنی اینکه یک اثر می تواند در بیش از چند مجموعۀ جغرافیایی حضور داشته باشد و مرزها را طی کند و هیچ کشوری نیز نمی تواند ادعا کند که کمال این اثر در کشور من است. لذا اصولا بحث رقابت در حوزۀ میراث بشری human heritage بی معناست. همانگونه که گفته شد کل میراث بشری مانند یک پازل است که میراث معنوی هر کشور تنها قطعه ای از آن پازل می باشد و در تعاریف جهانی معنای میراث بشری جز این هم نیست که متعلق به کل انسانهاست.

به عنوان مثال پروندۀ تار ایرانی را از ابتدا بررسی کنیم که چه شد تا به این جنجال مطبوعاتی رسید:

در قدم نخست پرونده ای تحت این عنوان از جانب جمهوری آذربایجان ارائه می شود: (( مهارتهای ساخت ساز و نوازندگی تار در آذربایجان)) و در این پرونده از کسانی نظیر رامیز قلی اف نیز نام برده شده است. این تار که مدنظر کشور آذربایجان است، همان تاری می باشد که از لحاظ سایز، پرده بندی، الحان، متد نواختن و تمامی موارد با تار ایرانی متفاوت بوده و به تار ترکی مشهور است. در بدو امر، آیا می توان منکر این شد که آذربایجان نیز در زمینۀ سابقۀ هنر نوازندگی تار در جهان بشری سهمی نیز به نام سبک آذری داشته یا خیر؟ پیداست که آذربایجان در این پرونده سهم خود از پازل میراث معنوی را ارائه می کند. مشکل آنجا پیش می آید که پا را از حریم خود فراتر بگذارد و اعلام کند اصل و اساس این هنر مال کشور من بوده و مثلا منکر سهمیۀ ایران در این خصوص شود. که خوشبختانه چنین چیزی رخ نداده بود. شاید ندانید اما متخصص میراث ناملموس بین المللی، فردی ایرانی است و عضو شبکۀ 10 نفری آسیا-اقیانوسیه و همچنین عضو شبکۀ 60 نفری جهانی می باشد. این شخص محتوای پروندۀ آذربایجان را به شکل کامل خوانده و این موضوع را نیز در پروندۀ آذربایجان به وضوح رویت نموده که : این ساز عضو سازهای اصلی موسیقی ایران نیز می باشد.

پس ماهیت پرونده از اصل و اساس مشکلی ندارد.

اما چه شد که ماجرا جنجال برانگیز شد؟ وقتی که آذربایجان سهم خود از میراث بشری را ثبت کرد تا مثلا فردا روزی ایران هم اقدام کند برای ثبت سهم یا تکنیک خودش در هنر تارنوازی، مطبوعات ورسانه های آذربایجان نیز دقیقا مثل رسانه های ایران ناآگاهانه از اصول و تعاریف ثبت میراث معنوی، مطلب را در بوق و کرنا کردند که هم میهنان عزیز تبریک، ما هنر تار نوازی را به نام خودمان ثبت کردیم و اثبات کردیم مال ما بوده نه کشوری دیگر!! رسانه های اینطرف مطلع شدند و فکر کردند واقعا ثبت به معنی سلب اختیار ثبت از ایران است و الان ایران چیزی را از دست داده است، لذا رسانۀ داخلی گریبان چاک کرد و بدون مشورت با اهل فن، خودش را به میان انداخت که ایها الناس چه نشسته اید تار را بردند! هنرمندان برخاستند و مقاله هایی نوشتند...

جنجال در مطبوعات ومیان رسانه های ما و آذربایجان بود حال آنکه در یونسکو چیزی دیگر در جریان بود.

در عمل و در شکل علمی ماجرا، با ثبت آذربایجان این امکان به هیچ وجه از به عنوان مثال کشور ما، سلب نگردیده است و امکان ثبت آن همچنان وجود دارد. به عنوان مثال ایران 5 سال قبل، لنج سازی در خلیج فارس را به ثبت رسانید. اما به واقع کلیۀ کشورهای عربی حوزۀ خلیج فارس می توانند هر زمان که مایل بودند مجددا این دانش را طبق تعاریف خود مجددا به ثبت برسانند. اما نکتۀ بعدی بحث سهمیه است. هر سال هر کشور یک سهمیه برای ثبت بیشتر ندارد. حوزه های میراث معنوی نیز بسیار گسترده اند از جمله: هنر، دانش سنتی، صنایع دستی، آیینها، مردم شناسی و .... عملا نیز اختصاص تمام این یک سهمیۀ سالانه به صرفا موضوع موسیقی غیر ممکن می باشد. این می شود که مثلا پی بند انتشار پاسخهای مسئولین میراث معنوی، دوباره رسانه ها فریاد بر می آورند خب پس چه زمانی؟! دیگر چه زمانی شما ثبت خواهید کرد؟! و باز حکایت بی اطلاعی اصحاب رسانه است...

اما اینجا هم یک اقدام مناسب چندین سال قبل صورت گرفته بود، اگر دغدغۀ اصحاب موسیقی و رسانه، این است که صرفا نام تار ایرانی در فهرست یونسکو ثبت گردد، در سال 2009 زمانیکه ردیف موسیقی ایرانی بدون جنجال و بزرگنمایی! به ثبت رسید، نام تار نیز به عنوان یکی از سازهایی که ردیف ایرانی با آن نواخته می گردد به ثبت رسیده است. حتی جناب آقای پیرنیاکان نیز در جریان تنظیم این پرونده همکاری داشته اند. پس سنگ اول بنا کاملا صحیح و در جای خودش قرار گرفته است. هیچ کشوری نمی تواند و حق آنرا ندارد که منکر جایگاه ایران و سازهایش در مقولۀ "میراث بشری" در این لحن خاص از موسیقی شود.

اینجا باز اصحاب رسانه برخاستند که خب نمایندۀ ایران در یونسکو شما که در زمان طرح پرونده، خودتان در جلسه بودید باید داد و هواری، اعتراضی چیزی سر می دادید که اصلا این پرونده اینگونه جلو نرود! باز کسی از رسانۀ ما در جریان نبود که در این پرونده، کشور ایران ناظر بوده است. اصولا کشوری که ناظر باشد، حق دخالت در حیطۀ مباحث کمیتۀ بین دول را ندارد. این به این معناست که طرح چنین مواردی اصلا غیر ممکن بوده است!

دوستان خوبم، این امر ثبت مثلا تار به نام آذربایجان، همانقدری غلط است که می گوییم نوروز به نام کشور عزیزمان ایران ثبت گردید!

در پروندۀ نوروز، تمامی کشورهایی که این مراسم را بر پا می کردند، سبک برگزاری خود را آوردند، کنار هم چیدند و در قالب کشورهای حوزۀ نوروز که بسیاری از کشورهای همسایه مان را هم در بر می گرفت، نوروز به ثبتی جهانی رسید. نه متعلق به ماست نه مثلا ترکمنستان! بلکه میراث بشری نوروز توسط کشورهای صاحب آن به حافظۀ معنوی جهان به شکل رسمی وارد گشت و نامش ماندگار شد همین!

مطلب طویل شد و عذرخواهی می کنم اما امیدوارم توانسته باشم اندکی به چند و چون این قضیه پرداخته و اذهان دوستان را با ماجرا آشنا کرده باشم...

فقط افسوس بزرگ مسئولین میراث معنوی ما این است که: همین یک سهمیۀ سالانۀ ما، بدست خودشان نیست برای تصمیم. مثلا تصمیم می گیرند روی مقولۀ ثبت جهانی تعزیه کار کنند. ناگهان مسئولین بالاتر! بنا به سلیقه فشار می آورند که الا و لله باید امسال هنر گلیم بافی فلان منطقۀ کشورمان (که احتمالا زادگاه آقای فلان است!!) به ثبت برسد! این فشار اگر نبود، بسیار ی از مشکلات برطرف می شد و اولویتها درست و در زمان خود چیده می شدند و پرونده ها یکی بعد از دیگری ارائه می شدند، نه اینکه نظم منطقی ماجرا با فشار فلان شخص خاص به هم بریزد و اولویت در جایی که اصلا اهمیت یا به اصطلاح رقیب خاصی نداشته تعریف گردد(هرچند بازهم رقابت و این عنوان بی معناست اما حساسیت برانگیز که هست)... این می شود که مجبوریم مثلا امری خطیر مثل چوگان را دیرتر ارائه کنیم و اول بپردازیم به هنر ماهیگیری به سبک فلان بندرمان، که چندان برای خود ما ایرانی ها هم مشهور نبوده چه رسیده به جهان!

با مهر...

بانو




[split] نکات جالب ، خواندنی و دیدنی از سینمای کلاسیک - منصور - ۱۳۹۲/۹/۲۴ صبح ۱۰:۱۷

از سینما بیائید بیرون و به این روابط توجه کنید و آخرش بگید واقعا چرا؟!

0=20-20

0=25-25

25-25=20-20

(5-5)5=(5-5)4

5=4

کاش این سايت یک تاپيک سرگرمی هم داشت. گاهی لازمه




RE: نکات جالب ، خواندنی و دیدنی از سینمای کلاسیک - بانو - ۱۳۹۲/۹/۲۴ عصر ۰۶:۱۲

(۱۳۹۲/۹/۲۴ صبح ۱۰:۱۷)منصور نوشته شده:  

از سینما بیائید بیرون و به این روابط توجه کنید و آخرش بگید واقعا چرا؟!

0=20-20

0=25-25

25-25=20-20

(5-5)5=(5-5)4

5=4

کاش این سايت یک تاپيک سرگرمی هم داشت. گاهی لازمه

سلام به شما.

اول اینکه پیشنهاد جالبیست و ای کاش خودتان با طرح مسائل گوناگون بانی یک تالار اینچنینی باشید تا از ادغام مباحث جلوگیری شود.

اما پاسخ این سوال بسیار ساده است.

وقتی می نویسیم:

(5-5)5=(5-5)4

و می خواهیم عبارت (5-5) را از طرفین حذف کنیم، به واقع باید طرفین رابطه را به (5-5) تقسیم کنیم. وگرنه صرفا که نباید قلم برداشت و 5-5 را خط زد. اینجاست که یک اشتباه ریاضی رخ می دهد. تقسیم بر صفر بی معناست. لذا قادر به حذف عبارت (5-5) نخواهیم بود و در نتیجه 4 نیز برابر با 5 نخواهد شد!




RE: نکات جالب ، خواندنی و دیدنی از سینمای کلاسیک - منصور - ۱۳۹۲/۹/۲۴ عصر ۱۰:۴۶

(۱۳۹۲/۹/۲۴ عصر ۰۶:۱۲)بانو نوشته شده:  

و می خواهیم عبارت (5-5) را از طرفین حذف کنیم، به واقع باید طرفین رابطه را به (5-5) تقسیم کنیم.   تقسیم بر صفر بی معناست. لذا قادر به حذف عبارت (5-5) نخواهیم بود و در نتیجه 4 نیز برابر با 5 نخواهد شد!

اول میگوئید طرفین را بر 5-5 باید تقسیم کنیم بعد میگوئید تقسیم بر صفر می معناست؟! تقسیم بر صفر کجا بود؟ خب طرفین را بر 5-5 تقسیم میکنیم و این عبارت از دو طرف مساوی حذف میشود. تقسیم بر صفر در کار نیست.




RE: نکات جالب ، خواندنی و دیدنی از سینمای کلاسیک - بانو - ۱۳۹۲/۹/۲۴ عصر ۱۱:۵۵

(۱۳۹۲/۹/۲۴ عصر ۱۰:۴۶)منصور نوشته شده:  

(۱۳۹۲/۹/۲۴ عصر ۰۶:۱۲)بانو نوشته شده:  

و می خواهیم عبارت (5-5) را از طرفین حذف کنیم، به واقع باید طرفین رابطه را به (5-5) تقسیم کنیم.   تقسیم بر صفر بی معناست. لذا قادر به حذف عبارت (5-5) نخواهیم بود و در نتیجه 4 نیز برابر با 5 نخواهد شد!

اول میگوئید طرفین را بر 5-5 باید تقسیم کنیم بعد میگوئید تقسیم بر صفر می معناست؟! تقسیم بر صفر کجا بود؟ خب طرفین را بر 5-5 تقسیم میکنیم و این عبارت از دو طرف مساوی حذف میشود. تقسیم بر صفر در کار نیست.

به به! جناب آقای منصور اصول ریاضیست!

فرض کنید در عبارتی به این شکل (x(a-b)=y(a-b بخواهیم عبارت داخل پرانتز یعنی a-b را حذف کنیم. قانون ریاضیات اینست که باید طرفین را بر عبارت داخل پرانتز تقسیم کنیم.

در این مدل خاص که شما نوشته اید، مقدار عبارت داخل پرانتز یعنی (5-5) برابر صفر است، در وهلۀ نخست فرض می کنیم که به سادگی باید رویش خط بکشیم و بگوییم حذف می شود. (توجه: ذهن ما طبق عادت از دبستان تا کنون این تقسیم را انجام نمی دهد و خودبخود حذف می کند.) اما اگر توجه کنیم که روند این حذف الزاما از طریق تقسیم بوده، می رسیم به تقسیم طرفین بر مقدار داخل پرانتز یعنی (5-5) که برابر صفر است. یعنی ناخودآگاه در حال تقسیم طرفین بر صفر هستیم! باز دانش آموز بی دقت، به راحتی خط می زند، اما با اندکی توجه در خواهد یافت که این تقسیم در عمل شدنی نیست و حاصل برابر بی نهایت خواهد بود!

لذا تقسیم نمی کنیم چون از نظر ریاضی غیر ممکن است. این تساوی که نوشته اید در نهایت فقط خواهد رساند بی نهایت=بی نهایت، چراکه مقدار داخل پرانتز ها برابر صفر است! نه اینکه 5=4 !!!

پیچیدگی خاصی ندارد.... بی دقتی ماست همین!




RE: نکات جالب ، خواندنی و دیدنی از سینمای کلاسیک - برو بیکر - ۱۳۹۲/۹/۲۵ صبح ۱۲:۰۶

(۱۳۹۲/۹/۲۴ عصر ۱۰:۴۶)منصور نوشته شده:  

(۱۳۹۲/۹/۲۴ عصر ۰۶:۱۲)بانو نوشته شده:  

و می خواهیم عبارت (5-5) را از طرفین حذف کنیم، به واقع باید طرفین رابطه را به (5-5) تقسیم کنیم.   تقسیم بر صفر بی معناست. لذا قادر به حذف عبارت (5-5) نخواهیم بود و در نتیجه 4 نیز برابر با 5 نخواهد شد!

اول میگوئید طرفین را بر 5-5 باید تقسیم کنیم بعد میگوئید تقسیم بر صفر می معناست؟! تقسیم بر صفر کجا بود؟ خب طرفین را بر 5-5 تقسیم میکنیم و این عبارت از دو طرف مساوی حذف میشود. تقسیم بر صفر در کار نیست.

با اجازه

بنده دارنده لیسانس در رشته ریاضی از دانشگاه شهید چمران هستم. نمی خواستم دخالت کنم اما دیدم نشد. عرض کنم منصور خان بانوی گرامی تا حدودی درست گفته اند اما نتوانسته اند حق مطلب را بصورت کامل ادا نمایند.

تا اینجا درست : (5-5)5=(5-5)4 

اما در ریاضیات شما نمی توانید کیلویی (5-5) را از طرفین حذف کنید بلکه باید با تقسیم طرفین بر (5-5) این عمل را انجام دهید (نکته ای که بانو اشاره کردند) اما از اینجا به بعد : چون حاصل 5-5 میشود صفر و از طرفی در ریاضیات حاصل تقسیم هر عدد بر صفر برابر است با بینهایت بنابر این شما در نهایت  به پاسخ :  بینهایت = بینهایت   می رسید.

ویرایش : با عرض معذرت خدمت بانوی گرامی. من هنگام ارسال پست قبلی شما مشغول نوشتن این پست بودم لذا پست شما را ندیدم. ظاهرا پست دوم شما در پاسخ به این موضوع با پست من یکی است و حق مطلب را ادا فرمودید. این پست من را قبل از پست دوم خودتان بخوانید{#smilies.biggrin}

اردتمند

بروبیکر




RE: نکات جالب ، خواندنی و دیدنی از سینمای کلاسیک - منصور - ۱۳۹۲/۹/۲۵ صبح ۱۲:۳۰

(۱۳۹۲/۹/۲۴ عصر ۱۱:۵۵)بانو نوشته شده:  

به به! جناب آقای منصور اصول ریاضیست!

من میدانم که:

1- طبق اصول ریاضیات قدیم یونان حاصل تقسیم "هرعدد بر صفر" مساوی است با بینهایت

2- طبق اصول ریاضیات دکارت حاصل تقسیم "صفر بر صفر" مساوی است با صفر و نه بی نهایت

من به نظریه دوم (در تکمیل نظریه اول ) معتقدم اما متاسفانه در ایران نظریه اول تثبیت شده است و صفر را هم بعنوان هر عدد در نظر میگیرند. در این شرایط حاصلضرب هر دو طرف در عدد صفر میشود صفر ، یعنی در نهایت دو طرف مساوی بازم صفر است و نه 5=4 یا بی نهایت = بی نهایت . این روش مستدلتر از روش شماست که بحث بینهایت را به میان می کشید. تعجب من از این نظر بود




RE: نکات جالب ، خواندنی و دیدنی از سینمای کلاسیک - برو بیکر - ۱۳۹۲/۹/۲۵ صبح ۰۱:۲۷

(۱۳۹۲/۹/۲۵ صبح ۱۲:۳۰)منصور نوشته شده:  

من میدانم که:

1- طبق اصول ریاضیات قدیم یونان حاصل تقسیم "هرعدد بر صفر" مساوی است با بینهایت

2- طبق اصول ریاضیات دکارت حاصل تقسیم "صفر بر صفر" مساوی است با صفر و نه بی نهایت

عرض کنم خدمت شما حاصل تقسیم صفر بر صفر نه صفر میشود و نه بینهایت بلکه مبهم میباشد.(البته قبل از آن باید دانست که این صفر حدیه یا مطلق)

البته بین ریاضیدانان در این مورد اتفاق نظر وجود ندارد در ریاضیات هنگام تعریف عملگر تقسیم تعریف شده است که تقسیم در صورتی امکانپذیر است که مخرج ناصفر باشد. در تقسیم هر عدد بصورت مطلق تقسیم بر صفر مشروط بر اینکه صورت نا صفر باشد پاسخ بینهایت است. اما در تقسیم صفر بر صفر باید دید هم در صورت و هم در مخرج صفر حدیه یا مطلق. اگر صفر مخرج مطلق باشد پاسخ تعریف نشده و بعبارتی همان مبهم میباشد. اما اگر حدی باشه قضیه فرق میکنه

اما در مجموع در یک کلام در خصوص چنین مسائلی باید عرض کنم که ریاضیات علم نیست بلکه زبان علمه و سرشار از قراردادهایی است که باید با اگر و اما پذیرفت مثلا اگر چنین باشد پس جواب میشود این. و فراموش نکنید که ریاضیات هرگز نتونست بینهایت را توضیح بده. من اینجا گفتم بینهایت مساوی است با بینهایت و یکروز سر کلاس ساعتها با استادمون بحث میکردیم که حتی همین بینهایت هم با بینهایت مساوی نیست زیرا ارزش بینهایت مشخص نیست.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - برو بیکر - ۱۳۹۲/۹/۳۰ عصر ۰۶:۲۷

 

آخره پاییز شد ، همه دم می زنند از شمردن جوجه ها !!

 

عضویت در گروه اینترنتی منصور قیامت

 


روی تختت امشب ،

 

بشمار ، تعداد دل هایی را که به دست آوردی ...
بشمار ، تعداد لبخند هایی که بر لب دوستانت نشاندی ...
بشمار ، تعداد اشک هایی که از سر شوق و غم ریختی ...

 

 

فصل زردی بود ، تو چقدر سبز بودی ؟!

 

 

جوجه ها را بعدا با هم میشماریم ...

عضویت در گروه اینترنتی منصور قیامت

 

 یک فروشگاه زنجیره ای در سن خوزه از ایالت کالیفرنیا که از چند روز قبل به پیشواز شب یلدای ما ایرانیان رفتند

 

عضویت در گروه اینترنتی منصور قیامت 

ویک نصیحت شب یلدایی:

ﺍﺯ ﭘﯿﮑﺎﻥ ۵۷ ﮐﻪ ﯾﮏ ﭘﺴﺮ 5 ﺳﺎﻟﻪ ﮐﻨﺎﺭ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺳﺒﻘﺖ ﮔﺮﻓﺖ ,
ﻣﺎﺷﯿﻦِ ﺑﺎﺑﺎﯼ ﺍﻭﻥ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﻣﺎﺷﯿﻨﺎﯼ ﺩﻧﯿﺎ ﺗﻨﺪﺗﺮ ﻣﯿﺮﻩ ...







گـــــاهی وقتا داشته های ما

آرزوی دیگـــــران است ...







RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - ملانى - ۱۳۹۲/۱۰/۵ عصر ۰۴:۲۶

دوستان عزيز سلا م   يك سؤال داشتم نمى دونستم كجا مطرحش كنم تا اينكه اينجا رو انتخاب كردم  ،من مى خوام توى ارسال هام عكس بذارم اما نميشه   اصلا copyنميشه ،نهايت عكس رو مى تونم تو فايل ضميمه (بند انكشتى)بذارم كه اندازه طبيعى نيست  لطفا راهنمايي كنيد كه من هم مثل بقيه بتونم عكس بذارم   راستى من با موبايل  هستم با رايانه امتحان نكردم {#smilies.huh}




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - برو بیکر - ۱۳۹۲/۱۰/۵ عصر ۰۷:۳۸

(۱۳۹۲/۱۰/۵ عصر ۰۴:۲۶)ملانى نوشته شده:  

دوستان عزيز سلا م   يك سؤال داشتم نمى دونستم كجا مطرحش كنم تا اينكه اينجا رو انتخاب كردم  ،من مى خوام توى ارسال هام عكس بذارم اما نميشه   اصلا copyنميشه ،نهايت عكس رو مى تونم تو فايل ضميمه (بند انكشتى)بذارم كه اندازه طبيعى نيست  لطفا راهنمايي كنيد كه من هم مثل بقيه بتونم عكس بذارم   راستى من با موبايل  هستم با رايانه امتحان نكردم {#smilies.huh}

با سلام

شما به چند روش میتوانید اینکار را انجام دهید اما مطمئن ترین روش به اینصورت می باشد:

1 - ابتدا به لینک زیر بروید  http://cafeclassic5.ir/img.php

2 - سپس گزینه choose file را انتخاب کنید

3 - آدرس محل ذخیره عکس را وارد کنید

4 - روی گزینه آپلود کلیک کنید. آپلود سنتر به شما لینک url عکس مورد نظر شما را میدهد.

5 - عکس شما اکنون آپلود شده است حالا هنگام ارسال پست از ردیف دوم هدر بالا گزینه Insert/edit image  را انتخاب کنید و لینک عکس خود را وارد نمایید (برای انتقال لینک می توانید از کلیدهای فوری   Ctrl+C   و سپس Ctrl+V استفاده نمایید - البته فقط در سیستم عامل ویندوز)

عکس شما اکنون آماده نمایش در پست شماست.

ضمنا همچنان به مدیران سایت پیشنهاد میکنم یک تاپیک مستقل ایجاد نمایند جهت پاسخ به سوالات فنی کاربران در خصوص مشکلات فنی سایت و اینگونه سوالات در آن تاپیک مطرح شود




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سروان رنو - ۱۳۹۲/۱۰/۵ عصر ۱۰:۰۷

(۱۳۹۲/۱۰/۵ عصر ۰۷:۳۸)برو بیکر نوشته شده:  

ضمنا همچنان به مدیران سایت پیشنهاد میکنم یک تاپیک مستقل ایجاد نمایند جهت پاسخ به سوالات فنی کاربران در خصوص مشکلات فنی سایت و اینگونه سوالات در آن تاپیک مطرح شود

البته قبلا در اتاق بالای کافه در لینک زیر روش قرار دادن عکس کامل توضیح داده شده :

http://cafeclassic5.ir/thread-148-post-6673.html#pid6673

سیاست کافه بر پایه  ایجاز و خلاصه نویسی و تعداد کم تاپیک ها استوار است و باید از ایجاد تاپیک به هر مناسبت خودداری نمود. شلوغی و از هر موضوعی در کافه نوشتن مخالف جهان بینی ماست [تصویر: hitler.gif]




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - برو بیکر - ۱۳۹۲/۱۰/۲۶ عصر ۰۸:۲۶

جناب اسکورپان شیردل

اضافه شدن شما را به کادر مدیریتی کافه کلاسیک تبریک عرض مینمایم.

امید است این اقدام باعث افزایش کیفیت و پویایی و جذابیت کافه گردد و زین پس شاهد تغییرات اساسی و بنیادی تری در سایت گردیم.

برایتان آرزوی موفقیت و سرافرازی می نمایم.




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - الیزا دولیتل - ۱۳۹۲/۱۱/۴ عصر ۰۸:۴۰

سلام !!!

میدونم که الان هیچکس نیست ولی میخواستم بگم هر کس یه سایت سراغ داره که توش فیلم سانسور شده باشه لطفابگه ممنون




RE: قهوه خانه ی کافه کلاسیک (احوال پرسی دوستان) - سروان رنو - ۱۳۹۲/۱۱/۱۱ صبح ۰۱:۰۷

یکی دیگر از  توطئه های پیچیده متفقین ناکام ماند !

بسمه تعالی

به اطلاع ملت همیشه در صحنه کافه کلاسیک می رساند که سربازان گمنام کافه , بار دیگر توانستند به نیروهای اطلاعاتی متفقین رودست زده و آنها را در تور اطلاعاتی خود اسیر سازند. این توطئه که در قالب دوره های فیلم کلاسیک سینماتک تدارک دیده شده بود , درست 24 ساعت قبل از اجرا خنثی گردید. در همین راستا جمعی از خائنان و کافه فروشان دستگیر و مشغول بازجویی می باشند. به زودی ابعاد گسترده تری از این عملیات غرور آفرین اعلام خواهد گردید. عاملان این حرکت ددمنشانه قصد داشتند با  تبلیغ برگزاری دوره های نمایش فیلم های کلاسیک وبرگزاری دروغین  سانس فیلم , از علاقه پیشوا به فیلم جاودانی:ttt1  کازابلانکا    سوء استفاده کرده و ضمن دعوت پیشوا و سران کافه به سالن سینما , آنجا را به آتش بکشند. ( شبیه به سکانس آخر فیلم آشغال های دوست داشتنی Inglourious Basterds )

..... و اما شرح ماجرا .....:eee2

در 8 دیماه مقارن ساعت 5 عصر به وقت تهران یکی از نفوذی های حلقه متفقین ( کاربر معدوم Oceanic ) اعلام می کند  که یک دوره نمایش فیلم های کلاسیک تاریخ سینما در سینماتک پردیس قلهک برگزار خواهد شد. ( مدرک شماره 1 ) در لیستی کذایی , نام های خوش آب و رنگی مانند پدرخوانده , کازابلانکا , ترمیناتور , .... قرار داده شده بود. متعاقب آن یک فراخوان جهت دیدار دسته جمعی برای دیدن این فیلم ها در بخش فراموشخانه کافه اعلام گردید. ( مدرک شماره 2 ) . در حالیکه ما سرگرم تدارک کاروان راهیان کازابلانکا  جهت اعزام بودیم ,  حدود یک هفته قبل از نمایش این فیلم که در