استنلی کوبریک و سختگیریهایش؛ خاطرات کن آدام، طراح صحنه و دوستش
استیون اسپیلبرگ به سر کن آدام، طراح تولید سینما گفته بود که کار او به عنوان طراح صحنه در فیلم دکتر استرنجلاو به کارگردانی استنلی کوبریک یکی از بهترین طراحیهای صحنه تاریخ سینما است. این کمدی سیاه از کوبریک، حالا به عنوان اثری کلاسیک از دوران جنگ سرد به شمار میرود. کن آدام ۵۰ سال پس از آن دوران، کار کردن با کوبریک را به عنوان یک ماجرای خارقالعاده به یاد میآورد ـ البته اگر بتوانید فشارهای آن را تحمل کنید.
کن آدام
سر کن آدام در خانه خود در مرکز لندن نشسته است و خاطراتش از استنلی کوبریک را مرور میکند. علاقه او به این کارگردان را میتوان از صدایش متوجه شد و در لحظاتی که احساساتش اوج میگیرند.
او میگوید: "من خیلی به او نزدیک بودم. عملا میشد گفت که انگار ما یک رابطه عاشقانه بیمارگونه داشتیم. و بالاخره همین موجب فروپاشی روحی من شد."
کن آدام در سال ۱۹۲۱ با نام کلائوس آدام به دنیا آمد. در دوران نوجوانی خانوادهاش که از خانوادههای موفق یهودی بودند از آلمان گریختند اما همچنان لهجه برلینی او برجا مانده است. حتی حالا که بازنشسته شده است بازهم به عنوان مهمترین طراح تولید در سینمای بریتانیا شناخته میشود. طراحی که بخشی از شهرتش را مدیون کار در مجموعه جیمز باند است. حضور او در این فیلمها تا ساخت فیلم ماهشکن (۱۹۷۹) ادامه داشت.
سال ۱۹۶۳ وقتی از او دعوت شد برای دیدار با کوبریک به هتلی در لندن برود، از قبل میدانست که این کارگردان آمریکایی، بسیار سختگیر است. اما دیدار آنها به شکل باورناپذیر برخلاف این تصور بود.
"ما دور یک میز در اتاق نشیمن مینشستیم و در تمام مدتی که به بحث درباره استرنجلاو مشغول بودیم، من طرحهایی سردستی ارائه میکردم. ناگهان او از طرحهای من به هیجان میآمد و هر دو سرپا بلند میشدیم و میایستادیم انگار که خانه آتش گرفته باشد. در زمان تولید فیلم، بیشتر روزها استنلی را با جگوار سری E خودم به استودیو میبردم. من این کار را به عنوان راهی برای بیشتر شناختن کارگردانتان به همه توصیه میکنم."
"راستش را بخواهید استنلی از بعضی نظرها خیلی خام بود. هر دو ما در دوران جوانی به سر میبردیم و سرشار بودیم از شور و هیجان. اول با خودم فکر کردم که این خیلی عالی است: او کسی است که همه به عنوان سختگیرترین کارگردان از او نام میبرند و او هر چیزی را که من طراحی کردهام پذیرفته است. تنها کاری که باید بکنم این است که طرحها را به بخش هنری بدهم تا به اجرا دربیایند. اما خب، به نظر میرسد که سخت در اشتباه بودم."
استنلی کوبریک
یکی از بخشهای به یادماندنی دکتر استرنجلاو، اتاق جنگ عظیم این فیلم است. اتاقی که بسیار فراتر از رویاها به نظر میرسد ـ شاید بهتر باشد بگوییم فراتر از کابوسها.
"دو سه هفته مانده به آغاز فیلمبرداری خیلی تعجببرانگیز بود که متوجه شدم کار کردن با استنلی چندان هم ساده نیست. من اتاق جنگ را به شکل دو طبقه طراحی کرده بودم که هنرپیشگان در هر کدام از طبقهها قرار میگرفتند اما کوبریک سراغ من آمد و گفت کن، من با ۶۰ نفر که در طبقه بالا میایستند چه غلطی باید بکنم؟ آنها انگار که خیلی شرمنده باشند، دورتا دور ایستادهاند و هیچ کاری هم نمیکنند ـ طبقه دوم را کلا فراموش کن."
"من گفتم: استنلی، چرا الان به من میگویی؟ خب البته که او درست میگفت."
"ما خیلی با هم سر و کله میزدیم چون من همیشه به کارگردانهای دیگر میگفتم که از کدام زاویه فیلمبرداری کنند اما استنلی میگفت: لعنت به تو! من دوربینم را آنجا نمیگذارم و وقتی که کار تمام شود تو به خاطر این تصمیم از من تشکر خواهی کرد."
آن اتاق جنگ تبدیل شد به نمونهای کلاسیک از طراحی صحنه که "سر کن" نمیتواند شادی خود را از آن و جملات تحسین برانگیزی که درباره آن شنیده است پنهان کند.
"به آمریکا رفته بودم تا در انجمن کارگردانان سخنرانی کنم و در آنجا استیون اسپیلبرگ را دیدم. او به من گفت: کن، آن اتاق جنگ در استرنجلاو یکی از بهترین صحنههایی است که تو طراحی کردهای. پنج دقیقه بعد دوباره به سراغ من آمد و گفت: نه باید بگویم بهترین صحنهای است که تا امروز طراحی شده است."
اما با پایان فیلمبرادری استرنجلاو، سر کن آدام تصمیم گرفت که هیچ وقت در فیلم دیگری از کوبریک کار نکند چرا که مراحل تولید آن فیلم برای او بسیار مشقتبار بود. "ما توافق کردیم که به عنوان دو دوست از هم جدا شویم و بالاخره من نفسی به راحتی کشیدم."
اما در رابطه این دو مرد، فصل دیگری وجود داشت که بسیار سختتر بود.
"در سال ۱۹۷۲ او برای طراحی فیلم بری لیندن به سراغ من آمد اما فکر میکنم به این نتیجه رسید که دستمزد من خیلی زیاد است و به همین خاطر فرد دیگری را استخدام کرد. سه هفته بعد من در جنوب فرانسه با فیلم دیگری مشغول بودم که تلفن زنگ زد."
"او استنلی بود که صدایش مثل یک پسربچه نیویورکی به گوش میرسید. او گفت که نتوانسته با آن طراح کار کند و به من نیاز دارد. بالاخره من را قانع کرد تا با او همکاری کنم اما من اصلا از این ماجرا خوشحال نبودم."
بری لیندن یک داستان تاریخی بلندپروازانه بود که میبایست در لوکیشنهای خارجی فیلمبرداری شود. اما مشکلی در این باره وجود داشت: کوبریک تصمیم داشت لوکیشن مناسب را بدون اینکه از منزل خانوادگی خود در الستری واقع در شمال لندن خارج شود، پیدا کند.
"بنابراین در پارکینگ خانه او عملا یک اتاق جنگ کوچک درست کردیم با نقشههایی از محل توپخانههای قدیمی روی دیوارها و پونزهایی که به همه جای آنها فرورفته بود. ما لشگری از عکاسان جوان داشتیم. آنها به ساختمانها و لوکیشنهایی میرفتند که میتوانستند مناسب باشند و هر روز عصر ما به حاصل کار آنها نگاه میکردیم.
"او از دیدن یک تخت خاص یا هر چیز دیگری که در عکسها میدید به هیجان میآمد."
"اما ما دعواهای فراوانی داشتیم چون من به او میگفتم: نه، آنها مربوط به دوره ویکتوریایی هستند اما این فیلم درباره عصر جورج است. خب استنلی خیلی رقابتی بود و تقریبا هر کتابی را که مربوط به معماری عصر جورج بود خرید تا بتواند به جدل با من بپردازد. اما هیچ کدام از این کارها موجب ساخته شدن فیلم نمیشد به این دلیل که ساختمانها و لوکیشنهای آرامی که او به دنبالشان میگشت دیگر در نزدیکی لندن وجود نداشتند."
"شرایط اعصابخردکنی بود. اما بعد از پنج ماه توانستم استنلی را قانع کنم تا تولید فیلم را در جمهوری ایرلند انجام دهد ـ کاری که به گمانم، شاهکار من بود."
سر کن به خاطر میآورد که کوبریک در ایرلند به طور کامل تغییر کرد. "او خودش را در قالب ژنرال رومل میدید که او را بسیار تحسین میکرد. او همه ما را با چندین دستگاه فولکسواگن تجهیز کرد و به این ترتیب هر کدام از ما به یک واحد متحرک تبدیل شدیم و در تمام ایرلند به دنبال لوکیشن مناسب میگشتیم."
"من هفتههای زیادی را در دشتهایی سر کردم که گاوهای لعنتی به دنبالم میافتادند. دیگر داشتم دیوانه میشدم اما این طبیعت استلنی بودـ با وجود تمام ترسها و تشویشهایش او در زمان کار، بسیار بیرحم بود."
زمانی که لتیزیا، همسر کن آدام که متولد ایتالیا بود، به ایرلند رفت از دیدن شرایط روحی او شوکه شد. او همسرش را قانع کرد تا به انگلستان برگردد و به خاطر سلامتش پیش یک دکتر برود.
"در نتیجه من در حالی که کاملا فروپاشیده بودم در یک بیمارستان در انگلستان بودم. استنلی هر روز با بیمارستان تماس میگرفت تا حال من را بپرسد و ببیند آیا هنوز زنده هستم یا نه. روزی که بیمارستان را ترک کردم در خانه با من تماس گرفت."
"او گفت: کن حق با تو بود، ما قصد داریم شیوه ساخت این فیلم را تغییر بدهیم و مطمئنم تو از آن خوشت خواهد آمد. من یک گروه را به پوتسدام در آلمان میفرستم تا وسایل اضافی لازم را بیاورند و تو آنها را هدایت خواهی کرد."
کن میخندد و میگوید: "خب این ایده برای من یک شوک بزرگ تازه بود که برای خلاص شدن از آن میبایست مستقیما به بیمارستان بروم و دوباره بستری شوم."
کن بعد از بری لیندن تصمیم گرفت با وجود آنکه کوبریک را بسیار تحسین میکرد اما دیگر هیچ وقت با او همکاری نکند. این قولی بود که او تقریبا به آن وفادار ماند به جز یک مورد عجیب و کوچک که او به آن عمل نکرد.
او در سال ۱۹۷۷ و در زمان طراحی یکی از فیلمهای جیمز باند با عنوان "جاسوسی که من را دوست داشت"، صحنه عظیمی را در استودیو پاینوود ساخته بود. این صحنه شامل یک نفتکش عظیم نیز میشد که نورپردازی آن بسیار دشوار به نظر میرسید.
"بنابراین به استنلی تلفن زدم و از او خواستم به پاینوود بیاید و کمکم کند. اول به من گفت حتما عقلم را از دست دادهام اما در پایان راضی شد تا یک روز یکشنبه که غیر از نگهبانها کس دیگری آنجا نبود، به استودیو بیاید."
" او سه، چهار ساعت را با من سر کرد و ایدهاش را گفت که اگر به جای من بود چطور صحنه را نورپردازی میکرد. البته تمام این ماجراها با توجه به روحیات استنلی در خفا باقی ماند. اما من میدانستم ما دوباره با هم کار نخواهیم کرد. استنلی هم دیگر از من درخواست همکاری نکرد ـ او از ماجرایی که در فیلم بری لیندن برای من اتفاق افتاد، بسیار وحشت کرده بود."
کن آدام در سال ۲۰۰۳ لقب "سر" را دریافت کرد ـ او اولین طراح تولیدی بود که این لقب را دریافت میکرد. کوبریک در سال ۱۹۹۹ در ۷۹ سالگی درگذشت؛ یکی از تحسینشدهترین و سختگیرترین کارگردانهای جهان.
منبع :