خانم ها .... آقایون .... روزخوبی رو براتون آرزو می کنم.
جمعه ای چنین زیبا و دوست داشتنی اما ....
ابتدا اجازه می خوام غم از دست دادن بانوی ادبیات ایران ،
سرکار خانم سیمین دانشور را به همه سروران گرامی و فرهیخته تسلیت بگم !
سیمین برای همیشه در سال 90 باقی ماند و ما را در ورود به بهار 91 همراهی نخواهد کرد!
بیائید برای وداع با او یک دقیقه سکوت کنیم ....
.
.
.
.
و اما بعد .....
من دل خوشی از این فرانسوی ها !!! ندارم .
اما هر کسی که ماجراهای کافه کاندیدو زنده کنه انگار که منو زنده کرده !!!
خون گرمی دوباره در رگهام به قلیان افتاده .
دلم میخواد یکبار دیگه فرانسه ، بلژیک و هلند رو زیر چکمه های ارتش نازی ببینم !!!
رژه ای باشکوه در اتوآل تا ... شانزه لیزه و در ادامه یک نوشیدنی خنک در کوچه ریولی.
این سرزمین ها قلمرو ما ژرمن ها هستنن که بدست این گل های پر مدعا افتادن !!!
باشه تا در رایش چهارم همه خرده حساب های کهنه رو تسویه کنیم !!!
با انگلیسی ها ، فرانسوی ها ، بلژیکی ها ....
و همینطورهم تو ....
خواننده ای که این پست رو میخونی !!!! قیافتو به خاطرم میسپرم !!!!
در اینجا لازمه تا یادآوری کنم طبق اسناد طبقه بندی شده گشتاپو :
مکس بروکار (Max Brocard) مجرمی سابقه دار بود که
به اتهام جعل اسناد چند سالی رو هم در زندان گذرونده بود .
بعد از آزادی به توصیه یکی از دوستان آلبر در کافه کاندید مشغول به نوازندگی شد.
مهمتر اینکه اون دارای تمایلات کمونیستی بود و البته با گروه های کمونیستی ارتباط نزدیکی داشت.
اسناد گشتاپو حاکی از اینه که فرانسوا (نامزد ناتالی شانته) رو هم مکس لو داد و به قتلگاه فرستاد.
در واقع کسیکه مکس ، فرانسوا رو بهش فروخت من بودم . بله ، خود من . کسسلر.
اون میخواست با حذف آلبر ، جریان پول هائی رو که انگلیسی ها به خط نجات تزریق میکردن رو تحت کنترل خودش در بیاره و سپس پول و امکانات خط نجات رو بسمت دارو دسته پل ورکور که یک کمونیست دوآتشه بود هدایت کنه و در این بین میتونست سهمی از پول ها رو هم برای خودش و آینده اش ذخیره کنه
و کسی چه میدونه شاید در پایان جنگ ، بجای آلبر ، مکس صاحب کافه کاندید میشد.
بهرصورت مکس براثر اشتباهات کوچکی که مرتکب شد خودشو لو داد و به اشاره آلبر حذف شد.
این مسئله جرقه ای بود که آتش کینه پل ورکور رو علیه آلبر فوآره شعله ور کرد و بقیه ماجرا.
مکس و بردلی هردو دشمن ما بودن ولی برخلاف بردلی ، مکس فاسد بود.
مکس مجرم سابقه داری بود که بدلیل توانائیش در جعل اسناد به راه مبارزه کشیده شده بود
ولی بردلی افسری بود جان بر کف ، که در قلمرو دشمن برای وطنش میجنگید.
و شما هم مثل من خوب میدونید که : " عشق به وطن پاکترین عشقه " و متاسفانه بسیار کمیاب!!!
باید اعتراف کنم که بعنوان یک افسر بردلی رو تحسین میکنم اما
همیشه آدمایی مثل مکس رو به بردلی ها ترجیح میدم!
اونطوری نگام نکنین ! خب هرکسی باید برای منافع خودش بجنگه! مگه نه؟
از توجه تون بسیار سپاسگزارم
لودویگ کسلر
خانم ها ، آقایون ،
با درود فراوان بر شما و آرزوی ساعاتی خوش در آغازین روزهای بهار .
من ، فرمانده لودویگ کسلر ، دوباره به اینجا اومدم تا دقایقی رو درکنار شما سپری کنم .
دقایقی که امیدوارم برای شما دلنشین و خاطره انگیز بشه.
اجازه بدید که سریع ، بریم سر اصل مطلب.
چند روزی قبل از نوروز بود که تلگراف مهمی از پاریس بدستم رسید . فرستنده تلگراف ، یکی از دوستان فرانسوی من بود و راجع به سرنوشت یا بهتر بگم ، فرجام غم انگیز "سرگرد اروین برانت" ازمن سوال کرده بود .
ظاهرا آنچه که از برانت در ذهن ایشون باقی مانده بود ، منحصر میشد به یک سکانس درآماتیک و بیادماندنی از مجموعه ارتش سری ، یعنی صحنه خودکشی سرگرد برانت !
بله ، خودکشی بوسیله اسلحه کمری ، رسم بسیار زیبا و دوست داشتنی که افسران آلمانی در موقع لزوم و برای حفظ شرف نظامی شون اجرا میکنن . یونیفورم ارتش آلمان بهترین لباسیه که یک افسرآلمانی میتونه در اون با زندگی وداع کنه و این یونیفورم مقدس ، تحت هیچ شرایطی نباید به ننگ آلوده بشه.
بهرصورت ، دوست قدیمی من مایل بود تا از چگونگی اتفاقات سرنوشت ساز و حوادث ماه های آخر عمر برانت با خبر بشه. خب ، طبیعتا من هم هرچه رو که حافظه ام یاری می کرد ، بصورت پیام رمز برای ایشون ارسال کردم.
خوشحالم که بعرض تون برسونم این دوست خوب که بدلایل امنیتی نمی تونم نامی از ایشون ببرم ،
خود ایشون
از اطلاعات ارسالی بسیار راضی بودن و به من پیشنهاد دادن که اطلاعاتم رو با شما هم در میون بگذارم .
خودم هم از پیشنهاد ایشون خوشم اومد و بخودم گفتم : چرا که نه ؟ این کمترین کاریه که میتونم برای همکار فقیدم برانت انجام بدم.
برانت در سال 1944
اما می دونستم ، هنوز هم نواقص کوچکی وجود دارن و قطعاتی از پازل باقی موندن که برای تکمیل ، باید بهش اضافه بشن. شما هم مثل من خوب می دونید ، که استانداردها در آلمان ، بشدت و در بالاترین سطحی رعایت میشه .
بنابراین نباید هیچ نکته ای رو از قلم می انداختم ، تا اگر قراره یادبودی بوجود بیاد ، هم درخور یک افسر "ورماخت" باشه و هم شایسته ارائه به مشتریان "کافه کلاسیک" .
چون قریب هفتاد سال از پایان جنگ (ج.ج.د) میگذره و افشا کردن بعضی اسناد طبقه بندی شده و فوق سری ، نمیتونه ضرری برای رایش داشته باشه ، بنابراین تصمیم گرفتم که در اولین فرصت ، سری به بایگانی گشتاپو بزنم و نگاه دوباره ای به پرونده برانت بندازم. اینکار اگرچه وقت گیر ، ولی لازم بود ، حرفمو باور کنید .
اما از طرف دیگه و طبق معمول کمبود وقت منو تحت فشار قرار میداد و کلی مسایل حاشیه ای و پیش بینی نشده گریبانگیرم شده بود.
کلی کارهای عقب افتاده داشتم ، باید به وضعیت دفترم رسیدگی میکردم ، گزارشاتم رو به برلین می فرستادم ، خرابکاران و تروریست ها رو بازجوئی و شکنجه میکردم ، شب عیدی باید بهر دری میزدم تا عیدی افسران و درجه داران رو جور می کردم ، جیره بندی بنزین کار نقل و انتقال نیروهای منو مختل کرده بود و برای بدست آوردن یک گالن سوخت باید بهرکسی رو مینداختم (حتی راینهارت) و ...
لحظات پرشکوه بازجوئی و شکنجه دشمن
ساعاتی قبل از سال تحویل در لباس پلوخوری
بدتر از همه ، اون کابوس ترسناک ، کابوسی که همیشه این موقع از سال به سراغم میاد :
خانه تکانی
بالا رفتن از نردبان مولر (6 پله ای) ، باز کردن پرده ها ، پاک کردن شیشه ها ، بستن پرده ها و تکرار همین پروسه در مورد لوسترهای گرانقیمت ووو ...همه و همه برای نشاندن لبخندی زیبا و شیرین بر لب های همسر عزیزم ! مادلین
تشنه ، گرسنه و خسته
پس از پایان خانه تکانی
ظاهرم شرم آوره ، مگه نه ؟
بهرصورت کار بازبینی و مطالعه پرونده سرگرد برانت به پایان رسیده و ماحصل کار یادبودی ست از همکار قدیمی من سرگرد اروین برانت که همینجا از شما دعوت میکنم تا در آینده ای نچندان دور یعنی شانزدهم خرداد نود و یک دقیقا مصادف با شصت و هشتمین سالگرد مرگ برانت در تاپیک ارتش سری از اون بازدید بعمل بیارید .حضور شما در اینجا و شرکت در مرسم یابود موجب شادی روح برانت و تسلی خاطر بازماندگان خواهد بود ، اوراق شناسائی فراموش نشه !!!
فرمانده گشتاپوی بلژیک
لودویگ کسلر
از سروان رنو به فرمانده کسلر ؛
عکس های پست بالایی متاسفانه باز نمی شود. احتمالا چون لینک vatandownload است.
هایل هیتلر
وسوسه شدم سریال کسلر که دوستان اشاره کردند دیدم. کاش این کارو نمی کردم. ولی فرمانده با کت و شلوار هم خوش تیپه.
(۱۳۹۱/۱/۱۹ صبح ۱۲:۲۷)شرلوك نوشته شده: [ -> ].... کاش این کارو نمی کردم...
چرا ؟! مگه چطور بود ؟!
مسلما مثل ارتش سری نبوده اما تعریف کن چطوریها بود ؟
توی ارتش سری کنش و واکنش شخصیت ها با کسلر جالب بود. حتما وقتی شخصیت های قَــدَری جلو کسلر
نباشن , ابهت اون هم به چشم نمی آد. کسلر با وجود راینهارت , برانت , آلبر , مونیک , ایوت و ... دیده می شد.
(۱۳۹۱/۱/۱۹ عصر ۱۱:۲۸)سروان رنو نوشته شده: [ -> ](۱۳۹۱/۱/۱۹ صبح ۱۲:۲۷)شرلوك نوشته شده: [ -> ].... کاش این کارو نمی کردم...
چرا ؟! مگه چطور بود ؟!
سریالش قشنگ بود. ولی بعضی قسمتهاشو دوست نداشتم. دوستانی که ممکنه در آینده بخوان سریالو ببینند از اینجا به به بعدو نخونند.
چندین سال از زمان جنگ گذشته و سال 1970 است. برنامه ای تلویزیونی بنام in our time در یکی از قسمتهاش به بررسی احوال زندگی افسران نازی که تونسته بودند از جنگ جون سالم در ببرند می پردازه باالخص اونایی که به عنوان جنایتکار جنگی هستند و الان هویتهای دیگه ای گرفتند و در نقاط مختلف دنیا زندگی می کنند.
یکی از این افراد فرمانده کسلر که الان تحت عنوان مانفرد درف صاحب شرکت بین المللی و مولتی ملیاردی درف می باشد و به همراه دختر و دو نفر از همرزمان سابق خود در هلند (فکر می کنم هلند بود ) زندگی می کنه. این برنامه برای اولین بار این موضوع رو فاش می کنه و برای اینکه مطمئن بشه از آلبرت، مونیک و ناتالی دعوت می کنه که کسلر رو از روی فیلم شناسایی کنند. مونیک و ناتالی با قطعیت هویت کسلر رو تایید می کنند ولی آلبرت می گه مطمئن نیست و در ضمن براشم اصلا اهمیتی نداره فقط از دیدن مونیک و ناتای خوشخال می شه. متاسفانه این 3 نفر فقط در قسمت اول حضور دارند. البته کل سریال 6 قسمت بیشتر نیست.
از طرف دیگر دختری بنام میخال راک که دختر یک زن یهودی که یک ماه پیش در اسراییل مرده و برای شناسایی کسلر دعوت شده بود سر می رسه و می خواد که در پیدا کردن کسلر کمک کنه. نفر دیگری که نقش کلیدی در این فیلم داره ریچارد باور افسر اطلاعات آلمان غربی که وظیفش پیدا کردن گروههای نئونازی و کنترل آنهاست برای همین کسلر که از قدرت مالی و نفوذ بالایی برخورداره در صدر کاراش قرار می گیره.
دیگه سرتونو در نیارم بقیه سریال و هدف ایندو نفر رو کردن هویت واقعی کسلره. در آخرین لحظه سریال ایندو نفر کسلر رو پیدا می کنند. حرفهای آخر سریال که بین اینها رد و بدل می شه و اینکه کسلر با اون شخصیت کاریزماتیکش جلوی هیچکدام از سوالهای اینا کم نمیاره مخصوصا قسمتی که کشته شدن یهودیها را هدف متفقین قلمداد می کنه تا بتونند اسراییلو ایجاد کنند و یا اینکه اگر آلمان نبود کمونیست دنیا را به ورطه نابودی می بردند جالب بود.
کسلر فقط زمانیکه می فهمه دخترش کشته شده کمرش خم می شه و وقتی ایندو نفر اتاقو ترک می کنند پرچم آلمانو پهن می کنه و روش خودکشی می کنه.
(توضیح عکس: عکس اول از سمت چپ آلبرت مونیک ناتالی عکس 2: میخال راک دختر اسراییلی که مادرش توسط آلمانها کشته شدند عکس 3: جناب کسلر و دخترش عکس 4: ریچارد باور افسر اطلاعات آلمان غربی و بقیه هم معلومه)
در تعطیلات عید چند روزی ما ناپرهیزی کردیم و مشغول تماشای دوباره ارتش سری شدیم.
چون فرصت زیاد نبود , این بار از قسمتی که راینهارت وارد داستان میشه رو دیدم. آدم سیر نمیشه از این شخصیت ها , از این دوبله ها , از این وظیفه شناسی شخصیت ها ( چیزی که نه در دنیای بیرون دیده میشه و نه حتی در فیلم های این دوره ! ) . خلاصه باید فیض برد از این سریال . بذارید جاهلین برن 24 و لاست و عشق ممنوع و ایزل و کلی سریال خنثی و آنتن پر کن ببینن !
ما را همین ارتش سری بس است
اون سکانسی که راینهارت وارد ساختمان گشتاپو میشه و کسلر رو خبر می کنن محشره. اولین رویارویی راینهارت خسته از جنگ با کسلر خشک و عاشق پیشوا که نمی دونه با این افسر جدید که مورد تایید پیشوا هم هست چطور کنار بیاد :
---------
راینهارت : من هانس دیتریش راینهارت , جانشین برانت
کسلر: آه. خوش اومدید. مثل اینکه هنوز فرصت نکردید لباس عوض کنید
راینهارت: نه . اتفاقا خیلی وقت داشتم !
کسلر: اما لباس خلبانی مناسب محیط کار جدیدتون نیست
راینهارت : در این زمینه با هم توافق نداریم !
کسلر: آه . می بینم که صلیب شوالیه هم گرفتین.
راینهارت: بله. پیشوا شخصا این مدال رو به من دادن
کسلر: برای چه منظوری ؟
راینهارت: زنده ماندن در جبهه روسیه !
------------
و اما بعد ...
یک سوال فنی :
این بار هنگام تماشای دوباره سریال یک سوال برای من پیش اومد. کسی از دوستان بامعلومات کافه می دونه که دلیل سفیدی و بوری موی کسلر چیه ؟ آیا واقعا سن او در داستان اینقدر بالاست که موهاش سفیده یا اینکه ذاتا در داستان بور است ؟ چون از پوست و چهره اش به نظر نمی آد که سن اش بالا باشه. نهایتا 40 ساله باید باشه. به نظر من مادلین هم حدود 30 به نظر میاد
با تشکر از اساتیدی که با یادآوریهای خوبشون یاد این سریال پرارزش رو گرامی میدارند. گاهی وقتها با تنها کلیک دگمه تشکر نمیشه از زحمات دوستان در تاپیکهای مختلف تشکر کرد.
همونطور که میدونین قسمت آخر سریال ارتش سری نه تنها از تلویزیون ما، بلکه ازشبکه بی بی سی هم پخش نشده. (بدلایل متعدد مثل پررنگ بودن اهداف ضدکمونیستی برداشت شده از این قسمت یا نشون دادن پیری و سالخوردگی کاراکترهای سریال که شاید باعث عدم استقبال از این قسمت و در نتیجه عدم رضایت از کل سریال میشد.)
این قسمت با نام پدر، تو درجنگ چه کردی؟ بیشتر به سرنوشت کاراکترهای باقیمانده از این سریال اشاره داره و اینکه آیا زحمات اونها ارزشی داشته یا نه! داستان از ساختن مستندی در مورد خط نجات در سال 1969 آغاز میشه، جائی که در تمام گفتارها، سایه ای از شخصیت کسلر همیشه وجود داره و این قسمت مقدمه ای میشه برای ساخت سریال کسلر.
این قسمت در دی وی دی ارائه شده در سریهای اخیر موجوده و منم با استفاده از تورنتز و عدم رعایت حق کپی رایت این قسمت رو خدمت اساتید محترم تقدیم میکنم. باشد که مورد بخشش از طرف دست اندرکاران سریال قرار گیرم.
http://www.4shared.com/rar/GRHbw3EH/secr...http://www.4shared.com/rar/GRHbw3EH/secret_army_
http://www.4shared.com/rar/7piQN7OL/secr...http://www.4shared.com/rar/7piQN7OL/secret_army_
http://www.4shared.com/rar/YEy1B4GY/secr...http://www.4shared.com/rar/YEy1B4GY/secret_army_
آدرس پسورد فایلها در جعبه پیام میباشد.
جملات آخر کتاب ارتش سری
در سال 1946، دده به لندن آمد تا مدالهای افتخارش را دریافت نماید. او همراه مادرش به قصر باکینگهام رفت و از طرف شخص ملکه، پذیرائی گردید. روزهای بسیاری نیز از طرف فرانسویها، آمریکائیها و هموطنان خود دعوت شده و نشانهای افتخار دیگری به وی هدیه شد. نیروی هوائی انگلیس، ساعتی به او هدیه کرد که شبیه صندلی خلبان یک بمب افکن طراحی شده بود. او طبیعت آرام و دلربایش را هرگز از دست نداد. امروزه او سی و هشت ساله است و به آموزش پرستاری اشتغال دارد. بعلاوه طب مناطق قاره را نیز مطالعه میکند، تا شاید علی رغم ضعف جسمی، روزی بتواند درکنگو به مردم خدمت کند. او در لباس سفید پرستاری، قد کوتاه و خوددار مینماید تا وقتی که صحبت روزهای درخشان ستاره دنباله دار به میان آورده شود و او زمانی که بیاد می آورد از هر سو در محاصره دشمن بود، شور و توانائی ذاتی بر چهره اش پدیدار میشود. او همانند فرانکو و پدرش به سوی خدا برگشته است. الان نیز مانند گذشته، ترس و درد را به دیده تحقیر مینگرد و چشمهای آبی تیره اش مراقب و هوشیارند. او با چهره ای شاد برایتان از لحظاتی که یک مو با خطر فاصله داشت، سخن خواهد گفت. وقتی از زندگیش در تنهائی و تجرد حرف میزند، لحن رضایت مندانه ای دارد. زیرا او حقیقتا انسان بزرگی است. گاهی آرام در گوشه ای مینشیند و دستهای حساس و پر ظرافتش را به هم گره میزند. آیا او در اندیشه پاول است که پوشیده در بارانی و کلاه بره، خیابان وانیو را به قصد میعادگاه خود با آن خائن ترک نمود؟ یا به فکر چارلی است با آن بینی دراز، نوک تیز و شوخ؟شاید هم به یاد شخصیت با شکوه نمو افتاده است که در باغهای زلیک به استراحت میپردازد؟
آیا در خیال شبهای تاریکی است که همراه فلورنتینو، صخره ها را در زیر باران سنگین می پیمودند و او با روحیه قوی، مردان را به سوی آزادی پیش میراند؟
ما به آن روز داغ آگوست سال 1941، وقتی که دده به کنسولگری بیلبائو قدم گذاشت و خط ستاره دنباله دار را بنیاد نهاد، درود میفرستیم.
پ.ن : دده یا طوفان کوچک اسم واقعی دختری بود که شخصیت لیزا کولبرت، ایوت، بر پایه اون ساخته شده است.
با سلام و درود به روح پرفتوح کسلر و همه افسران گشتاپو که جان خود را در راه امنیت رایش فدا کردند و با عرض سپاس بیکران خدمت رزا ی عزیز که چراغ کافه کاندید را همواره روشن نگاه می دارند , انشای خود را آغاز می کنم:
دیشب شبکه استکباری من و تو ( حفظ الله فرکانسه ) یک مستند خوب در مورد گشتاپو گذاشته بود و اشاره به این داشت که جز تعداد معدوی از سران رده بالای این نهاد پلیس مخفی , یفیه افسران آن اکثرا بعد از جنگ با برداشتن نشان صلیب شکسته از روی بازو , به نیروی های پلیس خود آلمان یا متفقین پیوستند بدون هیچگونه پیگردی. فقط کسانی مثل هیملر ( رئیس کل اس.اس ) , مولر ( رئیس گشتاپو ) , آیشمن ( رئیس پروژه هولوکاست ) و ... تحت تعقیب قرار گرفتند که البته هیملر قبل از دادگاه خودکشی کرد و مولر مخفی شد که حتی امروز بعد از 66 سال هنوز معلوم نیست کجا رفته ! اما مورد جالب در مورد آیشمن اینکه اون به آرژانتین فرار می کنه و سالها اونجا زندگی می کرده تا اینکه تشکیلات اسرائیل رد اونو پیدا می کنه و بدون اجازه آرژانتین اونو می دزدن و به اسرائیل می برن تا محاکمه بشه.
در جلسات دادگاه , آیشمن خودشو بیگناه و تابع دستورات مافوق معرفی می کنه اما سرانجام دادگاه اونو به اعدام محکوم می کنه. به عنوان آخرین دفاع قاضی ازش می پرسه که حرفی برای گفتن داری و آیشمن میگه می خوام که به دین یهود در بیام. همه در دادگاه خوشحال میشن ! بعد قاضی میگه دلیل اینکار چیه ؟ آیشمن میگه : میخوام آمار مرگ یهودی ها یکی بیشتر بشه !!
این هم تصاویری از جین فرانسیس بازیگر ارتش سری (به یاد ارتش سری و تعقیب طولانی)
ارتش سری همون بار که پخش شد تا الان دیگه ندیدم اما این صحنه بیشتر از بقیه قسمتها تو خاطرم مونده!
دلم خیلی واسه راینهارد می سوخت دوست داشتم هر طور شده نجات پیدا کنه!
(راینهارد شخصیت دوست داشتنی)
(به نظرم بقیه هم این حس داشتن)
(۱۳۹۱/۶/۱۶ صبح ۰۴:۵۸)BATMAN نوشته شده: [ -> ]ارتش سری همون بار که پخش شد تا الان دیگه ندیدم
چرا آخه ؟
به یمن تکنولوژی و خوش ذوقی برخی فیلم بازان , الان نسخه باکیفیت و خوبی از این سریال در بازار موجود است. پیشنهاد می کنم حتما تهیه کنید و هر شب یک قسمت آن را ببینید. واقعا کیف میده. هم فاله و هم تماشا. اینقدر شخصیت های ارتش سری زنده و قابل همذات پنداری هستن که حتی وقتی کسلر خشک و مقرراتی ، راینهارت دوست داشتنی رو اونطور جلوی جوخه اعدام می فرسته باز به کسلر علاقمند می مونیم چون به نظر میاد که از نگاه او و در مرام او , این کار منظقی به نظر میاد ! یا آلبر ( صاحب رستوران کاندید ) که در جناح مخالف آلمانی هاست اما در ورای ظاهر بی تفاوت , می دانیم که قلبی مهربان دارد. ( سکانس پایانی سریال را ببینید ) . من که هیچوقت از دیدن اینگونه سریال ها خسته نمی شوم. به سلامتی همه دست اندرکاران ارتش سری ( مخصوصا ناتالی !!
)
.
.......
..
بدون سانسور دوبله [دو صدایی ] بقول شما موجوده و زیرنویس انگلیسی هم دارد و 18 DVD .خیلی عالیه. من که بسیار لذت بردم
خبر فوری.....خبر فوری
تمام قسمتهای سریال کسلر و مصاحبه با کلیفورد رز در مورد سریالهای ارتش سری و کسلر رو میشه از لینکهای زیر دانلود کرد:
http://www.y o u t u b e . c o m/user/MrMilitaria3
http://www.y o u t u b e . c o m/user/MrMilitaria3/videos?query=kessler+bbc
http://bearalley.b l o g s p o t . c o m/2010/09/tv-tie-ins-secret-army.html
جسارتا عرض میکنم که دوستان لطفا عجله کنین. چون ممکنه این کانالها بسته بشه.
تمام قسمتهای allo allo هم از این لینکها قابل دانلود میباشند. (allo allo از خنده دارترین کمدیهاییه که دیدم. این کمدی بر اساس ارتش سری و شخصیتهای سریال ساخته شده!)
http://www.bbc.co.uk/comedy/alloallo/
..
http://www.y o u t u b e . c o m/user/Yugoslovens/videos?query=allo+allo
سریالی که ازش صحبت میکنیم مربوط میشه به بهترین دوران کودکی من و هم نسلان من. برای ما دهه 60تی! ها که تازه جنگ رو تموم کرده بودیم و برای من که از کودکی عاشق تاریخ و بخصوص سرزمین رایش ها بودم (هستم) این سریال، جذابیتی همراه با تنفر و گاه افسوس داشت.
جذابیت به خاطر روایت همراه با غلو تاریخ! تماشای لباسهای تروتمیز و مرتب ورماخت، لوف وافه و البته صلیب آهنین. همین طور تماشای سیمای جذاب لیزا
(اگه اشتباه نگفته باشم اسمش رو ) که بانو رفعت هاشم پور به جای اون سخن میگفت و کلی از پسربچه های آن دوران را فریفته خود کرده بود!
تنفر به دلیل احمق جلوه دادن سربازان رایش سوم
و افسوس به خاطر کشته شدن سرگرد راینهارد و لیزا در بمباران
البته پس از پخش این سریال در اوایل دهه 1370 دیگه هرگز موفق به تماشای اون نشدم اما آهنگ سرد اما جادویی اش رو خوب درخاطر دارم.
* *
اما یک سوال از هم کافه ای های عزیز؛ آیا این سریال با همان دوبله قدیمی در بازار برای خرید وجود داره؟ چه کیفیتی!؟
مقدمه
شاید بیش از همه وقایع تاریخی و جنگهای رخ داده در دورههای مختلف، به جنگ جهانی دوم(و در مقیاس کوچکتری جنگ جهانی اول) پرداخته شده و اکثریت مردم جهان با این واقعه تاریخی آشنایی دارند و دلیل آن هم وجود پدیده فراگیری همچون سینما(به طور کلی رسانهها) بوده که از سویی این رخداد را به صورت مستند ثبت، و در سطح گستردهتری در فیلمهای داستانی به آن پرداخته است. گرچه در قرن 20 جنگ ویتنام هم مورد توجه سینماگران بوده اما جنگ جهانی دوم به دلیل ابعاد گسترده و تاثیراتش بر جامعه جهانی بیش از هر جنگ دیگری مورد توجه سینما بوده، از مستندهای خبری که همزمان با وقوع جنگ در سینماها به نمایش درآمده و مردم را از تحولات جنگ باخبر میکردند تا فیلمهای که با مضمون حماسی و میهنی روحیه وطنپرستانه مخاطب را نشانه میرفتند. گرچه هالیوود بیش از همه به این رخداد تاریخی پرداخته، اما سینماگران دیگر ملل - بسته به این که کشورشان در کدام طرف این مخاصمه قرار داشته- نگاهی متفاوت به آن داشتهاند. از روسلینی که با فاصله اندکی از سقوط حکومت موسولینی در ایتالیا رم شهر بی دفاع را با سبکی مستندگونه ساخت(1945) تا فیلم بعدیاش پاییزا(1946) که در چند اپیزود نگاهی دقیقتری داشت به آدمهای که جنگ زندگیشان را دگرگون کرده بود(در همین سالویلیام وایلر با بهترین سالهای زندگی ما داستان انسانهای برگشته از جنگ و زندگی در شرایط تازه و متفاوت را با نگاهی ملودرام دستمایه فیلمش قرار داد) تا بیشمار فیلمهایی که تا به امروز به این واقعۀ تاریخی و تبعات فاجعهبار آن، از زوایای مختلفی پرداختهاند از فیلمهای سینمایی تا سریال و مستندهای تلویزیونی.
یکی از زیرشاخههای فیلمهایی جنگی(البته اگر بتوان چنین عنوانی را به آن اطلاق کرد) فیلمهای به اصطلاح پارتیزانی بود، محصولاتی عمدتا ساخت فرانسه و ایتالیا با مضمون مبارزات گروههای مخفی بر ضد آلمانها و حکومتهای دستنشاندیشان، فیلمهای که در دهه 1360 و 70 مورد توجه تلویزیون ایران نیز بود. سریال ارتش سری هم به داستان گروهی مخفی میپرداخت با این تفاوت که وظیفه این گروه، نجات خلبانها سقوط کرده بود نه مبارزه مسلحانه، سریالی که نمایش آن در سال 71-1370 یک اتفاق محسوب میشد و برای بسیاری تبدیل به یکی از بهترین سریالهای خارجی پخش شده از تلویزیون شد. این نوشته نگاهی دارد به فصل اول این مجموعه.
کافهای در بروکسل
ارتش سری از همان تیتراژ ابتدایی بیننده را با خود همراه میکند، با موسیقی رابرت فارنون که شروعی کوبنده دارد و تمی که بیانگر حال و هوای سریال و تشویش و اضطراب حاکم در هر قسمت و فضای کلی مجموعه است.
تیتراژ با تصویری از یک مزرعه با آسمانی ابری و نوری روشن در یک خانه آغاز و در ادامه دوربین به سمت نور زوم میکند و بعد دیزالو به صحنههای که در آن دوربین در امتداد مسیرهایی چون جادهای سنگ فرش، خطوط راه آهن، رودخانه و... حرکت میکند. در تیتراژ پایانی مسیری معکوس طی میشود و دوربین در حرکتی مشابه در حال دور شدن از مسیرهای ذکر شده است.
ویژگی برجستۀ سریال فیلمنامه آن است که با جرئیات فراوان و فکر شده در ترسیم فضای آن دوره، شخصیتهای مثبت و منفیِ باورپذیر و چندبعدی و روابط پیچیدۀ بین شخصیتهای بلژِیکی و آلمانی و تقابلشان با یکدیگر. و واجد این خصیصه مهم که در مورد شخصیت ها داوری و قضاوت نمیکند، بین اعمال نیروهای آزادیخواه و اشغالگر گاه خط باریکی وجود دارد، هرکدام از شخصیتها بسته به موقعیت و شرایط متفاوتی که برایشان پیش میآید واکنشی نشان میدهند که گاه در تضاد با انتظار بیننده و متفاوت با رفتاریست که از آن شخصیت انتظار میرود(با توجه به تصویر ذهنی که از او در طی روند داستان ترسیم شده). به زبان ساده هیچکدام از شخصیتهای مثبت و منفی داستان سیاه و سفید مطلق نیستند.
سرگرد برانت افسری آلمانی و رئیس نیروهای هوایی آلمان در بروکسل، رفتاری انسانی با خلبانان دستگیر شده دارد و به اصول و مقررات جنگی در برخورد با اسرای جنگی پایبند است، حتی در برابر رفتار بیرحمانه کسلر مقاومت میکند. بازیگر این نقش با چهره آرام و مهربان با صدایی کاملا متناسب با این شخصیت در دوبله فارسی(جلال مقامی) در مجموع شخصیت همدلیبرانگیز خلق کرده به گونهای که گاه دوست داریم در انجام ماموریتهایش ناکام نماند تا همین ناکامی دستمایه کسلر برای توطئه چینی و گزارش علیه او نشود.
در یکی از قسمتها برانت موقعیت خودش را به خطر میاندازد تا مادر دوستی انگلیسیاش را که در جنگ کشته شده و در معرض دستگیری توسط گشتاپو است نجات دهد.
گرههای داستانی جذاب و پرکشش فیلمنامه، ضمن ایجاد تعلیق و کنجکاوی بیننده، در گرهگشایی(یا به سرانجام رساندن داستان هر اپیزود) چندان مطابق خواست تماشاگر عمل نمیکند و او را غافلگیر میکند.
گروه نجات در انجام ماموریتهایشان همیشه موفق نیستند گاه نتیجهای غیرقابل پیشبینی رخ میدهد و گاه عملیات با شکست روبرو میشود، همانگونه که شکست جزئی جداییناپذیر از واقعیت جنگ است؛ یا گاهی اعمال خط نجات –با توجیه پیشبرد اهدافی که دارند- با جنایات آلمانیها تفاوتی ندارد.
در قسمت ششم پسربچهای یتیم که از رابطه مادرش با یک سرباز آلمانی ناخشنود است به طور اتفاقی خلبانی که هواپیمایش سقوط کرده یافته و در حال کمک به اوست. بعد از نجات خلبان، مادر پسربچه نشان یادبودی را که خلبان به او هدیه داده پیدا میکند و برای حفظ جان خود و فرزندش قصد اطلاع موضوع را به سرباز آلمانی دارد اما در راه توسط اتومبیلی متعلق به خط نجات و در تصادفی طرحریزی شده کشته میشود. فداکاری پسربچه برای نجات جان خلبان-و کمک به خط نجات- به مرگ مادرش توسط همین گروه ختم میشود.
مراسم خاکسپاری مادر برای پسربچه و سرباز آلمانی- در یک غم و فقدان مشترک- شروع یک رابطه تازه است، تصویری انسانی و ملموس از سرباز دشمن.
در زمان پخش نخست سریال در ایران برخی شخصیتهای سریال بیش از بقیه مورد توجه بودند از کسلر گرفته که با ظاهری آراسته و مرتب و شخصیتی زیرک و دقیق گاه رفتاری هولناک از خود نشان میداد تا ناتالی که در میان شخصیتهای زن مجموعه بیش از دیگران مورد توجه قرار گرفته بود. هرچند نقش او نسبت به دیگر شخصیتهای زن کمرنگتر بود و از دلایل حضورش در گروه نجات و پیشینۀ او اطلاع کمی وجود داشت، اما برای تماشاگر ایرانی ابتدای دهه 1370 ناتالی نامی آشناتر بود، تماشاگری که بازیگر موبور و چشم آبی همچون ناتالی را در تلویزیون کمتر دیده بود و برایش تازگی داشت.
در میان شخصیتهای زن سریال، لیزا کولبرت(با نام مستعار ایوت) نقش پررنگتری دارد، علیرغم سن و سال کم، رئیس خط نجات است، مسئولیت دشواری که در نگاه اول با چهره زیبا و معصومش چندان همخوانی ندارد، و علیرغم شخصیت محکم و استواری که ایوت سعی در ارائه آن دارد نگاه و چشمان نگرانش، آسیبپذیری او را در شرایط دشوار آشکار و از سویی احساساتی را که او سعی در پنهان کردنشان دارد برملا میکند(علاقهای ناگفتهای که به تدریج بین او و کرتیس شکل میگیرد). صدای بانو رفعت هاشمپور- با وجود اختلاف سنی زیاد او با جان فرانسیس(بازیگر نقش ایوت) و شخصیت ایوت- به این شخصیت کمک کرده هر چند در لحظاتی که ایوت بغض میکند این اختلاف سن و صدا خودش را نشان میدهد. یکی از شوکهای بزرگ سریال در ابتدای فصل دوم رخ میدهد، مرگ ناگهانی و ناباورانه ایوت- بدون هیچ گونه مقدمه چینی- آنقدر سریع رخ میدهد که ببیندۀ پیگیر سریال از این حذف ناگهانی بهتزده میشود. این در حالیست که در پایان فصل اول برای خروج شخصیت کرتیس طی چند قسمت و به تدریج مقدمهچینیهایی صورت است تا خروج او از بلژیک (و سریال) توجیحی داشته باشد.
مونیک هم که در نسخه تلویزیونی به او حق می دادیم از دست غرولندهای خواهر همسرش(آلبر) عصبانی باشد در حالی که در کنار انجام وظایف رستوان و خط نجات، خواهر بیمار آلبر را هم تحمل میکند. اما بعدها که نسخه اصلی سریال را دیدیم مشخص شد مونیک محبوبه آلبر بوده و آن زن افلیج نه خواهر آلبر بله همسر اوست. و به همین دلیل نقش مونیک بیش از بازیگران دستخوش تغییر و حذف شد.
در یک قسمت- که در اینجا دوبله و پخش نشد- مونیک به یکی از خلبانهایی که نجات یافته و بواسطه او در یکی از خانههای امن پنهان شده، علاقمند میشود، در حالی که بیننده سریال میداند که او جاسوس نفوذی کسلر و برانت در خط نجات است. پس از افشای هویت جاسوس آلمانی، آلبر مسئول کشتن او میشود. مونیک جاسوس را به کلبهای میبرد تا افرادی از خط نجات برای بردن او اقدام کند، جایی که آلبر منتظر اوست. پذیرفتن واقعیت برای مونیک سخت است و تا زمان خداحافظی هم نمیتواند باور کند و احساسش به خلبان مظنون را تغییر دهد. صحنۀ مرگ جاسوس با یک میزانس عالی اجرا میشود؛ در یک نمای مدیوم شات مونیک نشسته بر موتور، نیمی از کادر را پوشانده و در انتها و پسزمینه کلبه دیده میشود در همین نمای ثابت جاسوس وارد کلبه می شود، صدای چند تیر و آلبر که از کلبه خارج و به سمت مونیک می آید، تغییرات چهره مونیک- بر تاثیر و تلخی این صحنه افزوده. مونیک ابتدا سعی میکند آرامش خود را حفظ کرده و احساساتش را بروز ندهد، اما بعد از صدای تیر اشکش جاری میشود و با بازگشت آلبر سعی میکند خود را بیتفاوت نشان دهد.
کافه کاندید یکی از لوکیشنهای اصلی سریال و نقشی مهمی در پیشبرد داستان دارد، مکان گردهمایی و تصمیم گیری گروه نجات و فضای وقوع برخی اتفاقات مهم سریال، در فصل دوم محل کافه به فضایی بزرگتر منتقل میشود.
تصویربرداری در فضاهای داخلی از جمله فضای کافه هم قابل توجه است با اینکه صحنههای متعددی از سریال در فضای محدود و کوچک کافه کاندید می گذرد اما میزانسهای متفاوت، بر تنوع نماها از این مکان ثابت افزوده است.
***
همواره در کنار صحبت از ویژگیهای بارز این سریال به دوبله درخشان آن(بیهیچگونه اغراقی در به کاربردن واژه "درخشان") اشاره شده. به توجه به زمان تولید سریال(1977) و اقبال تلویزیون ملی ایران به آثار انگلیسی در آن دوره، میتوانست جزء سریالهای خریداری شده در آن سالها باشد؛ در مورد کیفیت این دوبله خیالی(در مقایسه با دوبله انجام شده) نمیشود قضاوت کرد اما دو نکته مشخص بود، سریال بدون سانسور و تغییر دوبله میشد و همچنین همانند اکثر سریالهای آن دوره پس از انقلاب در آرشیو تلویزیون مانده و هیچگاه پخش نمیشد یا با جرح و تعدیل زیاد نمایش داده میشد(به دلیل ممیزی بیقاعده و سلیقهای حاکم در تلویزیون) ،در دوبله فعلی با تغییراتی در روابط و داستان، حجم کمتری مشمول سانسور شده است. مقایسه آثاری که در دهه 1380 دوبله شده با چند قسمت از ارتش سری خود گویای دوبله بینظیر این سریال است و البته روند نزولی دوبله، که از دهه 80 با سرعت بیشتری تدوام داشته است. در دوبله این سریال تقریبا بیشتر گویندگان مطرح به جزء افراد معدودی(همچون منوچهر اسماعیلی) گویندگی کردهاند و صدایشان با شخصیتهای این سریال به شکل غریبی عجین شده است. ایرج رضایی(مدیر دوبلاژ و گوینده شخصیت آلبر) در گفتگویی اشاره کرده که ملاکش برای انتخاب گویندگان این بوده که روحیه و خلق و خویی نزدیک به شخصیتهای سریال داشته باشند. (نوشتن درباره این دوبله تکرار نشدنی فرصت و نوشتۀ دیگری میطلبد.)
از نکات برجسته فیلمنامه دیالوگهای آن است به خصوص در صحنههای دو یا چند نفره، دیالوگهایی که در نشان دادن ابعاد مختلف شخصیتهای داستان(به عنوان یکی از کارکردهای فیلمنامه) نقش مهمی دارند. این برجستگی در ترجمه فارسی و دیالوگنویسی توسط مدیردوبلاژ برای نسخۀ دوبله رعایت و در مرحله اجرا توسط گویندگان با دقت و وسواس منتقل شده است.
سکانس گفتگوی زیر بین کسلر و وزیر فراریِ دستگیر شده دولت دستنشانده آلمان در بلژیک(با صدای ناصر طهماسب و ژرژ پطرسی) -به عنوان نمونه- گویای این نکته است:
....
وزیر: زندگی سیاسی من هم در جستجوی مسیری غیرمتعارف بود
کسلر: یعنی مسیر سوسیالیسم پیشوا
وزیر: نبرد علیه هر نوع بیعدالتی
کسلر: بهنظر بدگمان میآیید
وزیر: پیمان انسانها ربطی به اسم و رسمشون نداره
کسلر: خوب، شما فکر میکنید آزادی در جبهه اونهاست؟
وزیر: ظاهرا اونا بیشتر از هیتلر برای دنیا دل میسوزونند
کسلر: فکر نمیکنم این دید همیشگی شما باشه
وزیر: به تازگی به این نتیجه رسیدم
کسلر: چی باعث این نتیجهگیری شد؟
وزیر: یک تحقیقات ساده، آگاهی از فناناپذیری، البته اگر به گفتههام نخندید
کسلر: همه برای مردن به دنیا اومدیم اما آگاهی شما درباره مرگ بیشتر از سایرینه
وزیر: من فقط 6 ماه دیگه زندهام، میخوام خطاهای گذشتمو جبران کنم
کسلر: واقعا متاسفم
وزیر: همانطور که گفتید مرگ به دیدار همه مییاد اما من چه باید بکنم؟
کسلر: دلتون میخواد چی به سرتون بیاد؟
وزیر: ترجیح میدم اعدام بشم
کسلر: بگید به اتهام چه گناهی؟
وزیر: به اتهام خطرناکترین گناه، سیاستمدار بیتزویر
کسلر(پوزخندی میزند): فکر نمیکنم منظور منو درست فهمیده باشید، شما نه اعدام میشید و نه چیز دیگهای
وزیر: ولی گفتید که...
کسلر: میتونه اعدام باشه، نه اینکه اعدام. زنده باشید برای ما بهتره. برای این 6 ماه یا بیشتر شما بخشوده شدید. بعد هم یک مثل یک همکار خوب و خدمتگزار خواهید مرد
وزیر: جداییمو از شما تو روزنامهها اعلام می کنم
کسلر: چاپ نمیشه
وزیر: در جلسات دولت شرکت نمیکنم
کسلر: توضیح میدم مریضید که البته هستید
آقای واندرِی شما به دلیل اعتقاد به سوسیالیسم ملی، خودتون رو یک سیاستمدار بدون تزویر معرفی کردید ولی خیال نکنید میشه در وسط یک جنگ تغییر جهت داد و راحت گفت من از کردههای خودم توبه میکنم و بعد در قبر یک قهرمان دراز بکشید. نه، نه دوست من، شما که تصمیم گرفتید پشت یک ببر سوار بشید نمیتونین بدون خطر و با میل خودتون پایین بیاین
وزیر: پیروزی شما دوامی نداره
کسلر: فکر نمیکنم
***
ارتش سری و سریالهای انگلیسی که پس از آن در دهه 1370 از تلویزیون پخش شد(لبه تاریکی، پوآرو، شرلوک هلمز و ...) در کنار ارتقای سلیقه، سطح توقع بینندگان را از سریالهای تلویزیونی نیز بالا برد و برای بسیاری معیار و استانداری برای ارزشگذاری دیگر سریالها شد.
شاید کم نباشند انیمیشن، فیلم و سریالهایی از دوران کودکی و نوجوانی که با تماشای دوباره(و در بزرگسالی) خاطره و تصویر ذهنی خلق شده پیرامون آنها در ذهنمان رنگ ببازد و دیگر فاقد آن سحر و جادو سالهای دور باشند. ارتش سری(و شخصیتهایش) از معدود سریالهایی است که جادو و خاطرهاش در گذر زمان همچنان باقی مانده است.
این نوشته تقدیم میشود به دوست گرامی خانم رزا که بسیاری از پستهای این تاپیک حاصل زحمات بیدریغ ایشان است.
نکنید! اینقدر با قلب من بازی نکنید... چند روزی هست که توسط یکی از دوستان نسخه های FLV این سریال به دستم رسیده که خب از نظرکیفیت تصویر عالی نیست اما برای ما صدا مهمه. صداهایی که دیگه بین ما نیستن یا اگه هستند بنا به کهولت سن دیگه فعالیتی ندارن.
زنده شدن خاطره دوران تحصیلی چهارم ابتدایی، بازگشت به عصر ناکامی آقای گرگ (آدولف هیتلر) و کلی خون دل خوردن برای عمری که دیگه بر نمی گرده.
تو یکی از پستهای اولیه، دوستی محبت کرده بودند و اسامی دوبلورهای این سریال رو نوشتن که من نامی از جناب "ژرژ پتروسی" عزیز ندیدم. ایشون هم در نقشهای متفرقه تو این سریال صحبت کردند.
(۱۳۸۹/۲/۱۲ صبح ۰۸:۰۶)Savezva نوشته شده: [ -> ]و اما شاه دوبله ارتش سری
مدیر دوبلاژ: ایرج رضایی
آلبر فواره/ برنارد هپتون/ ایرج رضایی
مونیک دشاند/ آنجلا ریچاردز/ زهره شکوفنده
ناتالی شانترز/ جولیت هاندند هیل/ منصوره کاتبی
لیزا کولبرت(ایوت)/ جان فرانسیس/ رفعت هاشمپور
لودویک کسلر/ کلیفورد رز/ ناصر طهماسب
جان کرتیس/ کریستوفر نیم/ خسرو خسروشاهی
آلن مونی/ ران پمبر/ محمد یاراحمدی
دکتر کلدرمن/ ولرتین دال/ عباس سلطانی
سرگرد برانت/ مایکل کولور/ جلال مقامی
سرگرد راینهارت/ ترنس هادیمن/ زنده یاد عطاالله کاملی
نقشهای فرعی
محمد عبادی/ منوچهر والی زاده/ حسین باغی/ فاطمه برزویی/ مریم شیرزاد/ کیکاووس یاکیده
جواد بازیاران/ پرویز ربیعی/ اکبر منانی/ امیرهوشنگ قطعه ای
و...
سعيد مظفري / سيروس ابراهيم زاده / فريبا رمضانپور
اميرمحمدصمصامي (منشي كسلر در قسمتهاي اوليه كه نقشش را بعدا كيكاوس ياكيده ادامه داد ) سعيد مقدم منش / عزت الله گودرزي / عباس سعيدي
نيكو خردمند (نقش خواهر آلبر كه بعد از چند قسمت مهين برزويي ادامه آن را دوبله كرد و گويا علت كناره گيري خانم نيكو بازي در فيلم پرده آخر بود كه با ساعات دوبله اين سريال تداخل داشت)
زهرا آقا رضا / رزيتا ياراحمدي / محمد آفرين /سياوش مينوئي / ژرژ پطرسي /حسين معمارزاده