تالار کافه کلاسیک

نسخه کامل: اشعار و متون ادبی زیبا
شما درحال مشاهده محتوای قالب بندی نشده این مطلب هستید. نمایش نسخه کامل با قالب بندی مناسب.
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36

درود 

آلبومی ماندگار به کوشش لطفی با صدای نازنین ابتهاج

http://www.4shared.com/mp3/m1-GBqbs/665324.html?

اولین غزل دکلمه شده در این آلبوم در ستایش محمد رضا لطفی است.

متاسفانه عکسی از محمد قوی حلم پیدا نکردم که پیوست کنم.

و اما اولین غزل این آلبوم:

پیش ساز تو من از سحر سخن دم نزنم

که زبانی چو بیان تو ندارد سخنم

ره مگردان و نگه دار همین پرده ی راست

تا من از راز سپهرت گره ای باز کنم

چه غریبانه تو با یاد وطن می نالی

من چه گویم که غریب است دلم در وطنم

شعر من با مدد ساز تو آوازی داشت

کی بود باز که شوری به چمن در فکنم

همه مرغان هم آواز پراکنده شدند

آه از این باد بلاخیز که زد در چمنم

نی جدا زان لب و دندان چه نوایی دارد؟

من زبی همنفسی ناله به دل می شکنم

بی تو آری غزل سایه ندارد لطفی

باز راهی بزن ای دوست که آهی بزنم

ای کاش میشد در کافه، بخش دانلود سرا موضوعی جدید را به دکلمه شاعران با صدای خودشان اختصاص داد. دسترسی به ایجاد این امکان برایم میسر نیست. اگر چنانچه دوستان این امکان را دارند سپاسگزار خواهم شد.

...................

پياده آمده ام
بي چارپا و چراغ
بي آب و آينه
بي نان و نوازشي حتي
تنها كوله اي كهنه و كتابي كال
و دلي كه سوختن شمع نمي داند

كوله بارم
پر از گريه هاي فروغ است
پر از دشت هاي بي آهو
پر از صداي سرايدار همسايه
كه سرفه هاي سرخ سل
از گلوگاه هر ثانيه اش بالا مي روند
پر از نگاه كودكاني
كه شمردن تمام ستارگان ناتمام آسمان هم

آنها را به خانه ي خواب نمي رساند

مي دانم
كوله ام سنگين و دلم غمگين است
اما تو دلواپس نباش !
نيامدم كه بمانم
تنها به اندازه ي نمباره اي كنارم باش

تمام جاده هاي جهان را
به جستجوي نگاه تو آمده ام
پياده
باور نمي كني ؟
پس اين تو و اين پينه هاي پاي پياده ي من

حالا بگو
در اين تــراكـــم تنــهايــي

مهمان بي چراغ نمي خواهي ؟


يغما گلرويي




Lonliness

"سیاه مشق " هوشنگ ابتهاج

نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من توست

گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست

نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من توست

گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست

روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست

گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه عشق نهان من و توست

گو بهار دل و جان باش و خزان باش ،ارنه
ای بسا باغ و بهاران که خزارن من و توست

این همه قصه فردوس و تمنای بهشت
گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست

نقش ما گو ننگارند به دیباچه عقل
هرکجا نامه عشق است نشان من و توست

سایه زاتشکده ماست فروغ مه مهر
وه از این آتش روشن که به جان من و توست

صدای گام هایم در شب کوچه های بی تو نوای پوتین های جوخه اعدام را به یادم می آورد و من خاموش در برابرشان با لبخندی به پرچم

 

اي خداي بزرگ …
که در آشپزخانه هم هستی  . . .
و روی جلد قرص‌های مرا می‌خوانی . . .
لطفن کمی آن طرف‌تر !
باید همه‌ی این ظرف‌ها را آب بکشم
و همین‌طور که دارم با تو حرف می‌زنم
به فکر غذای ظهر هم باشم
نه ! کمک نمی‌خواهم
خودم هوای همه چیز را دارم
پذیرایی جارو می‌خواهد
غذا سر نمی‌رود
به تلفن‌ها هم خودم جواب می‌دهم
و گردگیری این قاب …
یادت هست ؟
این‌جا کوچک بودم
و تو هنوز خشمگین نبودی
و من آرام‌بخش نمی‌خوردم
درست بعد طعم توت‌فرنگی بود و خواب
که تو اخم کردی
به سیزده سالگی
ملافه
و رویاهایم
ببخش بی پرده می گویم
اما تو به جیب‌هایم
کیف دستی کوچکم
و حتی به صندوقچه‌ی قفل دار من
چشم داشتی !
ای خدای بزرگ که توی آشپزخانه‌ام نشسته‌ای
حالا یک زن کاملم
چیزی توی جیب‌هایم پنهان نمی‌کنم
کیفم روی میز باز مانده است
هر هشت ساعت یک آرام‌بخش می‌خورم
و به دکترم قول داده‌ام زیاد فکر نکنم
لطفن پایت را بردار
می‌خواهم تی بکشم !
...
" نــاهـید عــرجــونی "

پ.ن :
از خوندن اين شعر ناراحت شدم :-(

شعري زيبا از حميد مصدق

گاه می اندیشم

خبر ِ مرگ ِ مرا با تو چه کس می گوید ؟

آن زمان که خبر ِ مرگ مرا

از کسی می شنوی ، روی تو را

کاشکی می دیدم

شانه بالا زدنت را ،

ــ بی قید ــ

و تکان دادن ِ دستت که ،

                        ــ مهم نیست زیاد ــ

و تکان دادن ِ سر را که ،

                        ــ عجیب ! عاقبت مُرد ؟

                                                ــ افسوس !

کاشکی می دیدم !

من به خود می گویم :

            « چه کسی باور کرد

            جنگل ِ جان ِ مرا

            آتش ِ عشق ِ تو خاکستر کرد ؟ »

ما نمی توانیم بی گناهی هیچ كس را تأیید كنیم ، در صورتی كه می توانیم به طور قطع مجرمیت همه كس را مسلم بدانیم . " هر انساني گواهي است بر جنايت همه انسان هاي ديگر. "
این است ایمان من، و امیدواری من .
باور كنید ، ادیان از لحظه ای كه دم از اخلاق می زنند و با صدور فرمان تهدید می كنند ، به خطا می روند . برای خلق مجرمیت و مكافات احتیاجی به وجود خداوند نیست .
" همنوعان ما با كمك خود ما براي اين كار كفايت مي كنند . "
_____' آلبر كامو - سقوط '_____

________________________

بجاي اشعار و متون ادبي زيبا ، شايد امكان بيان اين موضوعات هم وجود داشته باشه …

اشـــارات نظــر "
ً
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من توست
ً
گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
ً
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
ً
گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه عشق نهان من و توست
ً
گو بهار دل و جان باش و خزان باش ، ارنه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست
ً
این همه قصه فردوس و تمنای بهشت
گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست
ً
نقش ما گو ننگارند به دیباچه عقل
هرکجا نامه عشق است نشان من و توست
ً
سایه زاتشکده ماست فروغ مه مهر
وه از این آتش روشن که به جان من و توست
(( ســـايـه ))
__________
پ.ن :
اين شعر با صداي سارا نائيني به آواز درآمده ؛ دوست بزرگوارم " آماندا" در ارسالي جداگانه لينك دانلودش را مرحمت كرده اند ، لطفا به اين آدرس مراجعه فرماييد :
http://cafeclassic4.ir/thread-39-post-18...l#pid18104

حالا که رفته ای ، بیا

بیا برویم

بعد ِ مرگت قدمی بزنیم

ماه را بیاوریم

و پاهامان را تا ماهیان رودخانه دراز کنیم

بعد

موهایت را از روی لب هایت بزنم کنار

بعد

موهایت را از روی لب هایت بزنم کنار

بعد

موهایت را از روی لب هایت ....

لعنتی

دستم از خواب بیرون مانده است.

گروس عبدالملکیان

مرا بازیچه ی خود ساخت, چون موسی که دریا را

فراموش اش نخواهم کرد, چون دریا که موسی را


نسیم مست وقتی بوی گل می داد, حس کردم

که این دیوانه پرپر می کند یک روز گل ها را


خیانت, قصه ی تلخی است, اما از که می نالم؟

"خودم" پرورده بودم در حواریون, یهودا را


خیانت, غیرت عشق است وقتی وصل ممکن نیست

چه آسان ننگ می خوانند نیرنگ زلیخا را


کسی را تاب دیدار سر زلف پریشان نیست

چرا آشفته می خواهی خدایا خاطر ما را؟


نمی دانم چه نفرینی گریبانگیر مجنون است

که وحشی می کند چشمان اش آهوهای صحرا را


چه خواهد کرد با ما عشق؟ پرسیدیم و خندیدی

فقط با پاسخ ات پیچیده تر کردی معما را

****************************

فاضل نظری

دفتر شعر "اقلیت"

یهودا

اين اولين پست من در كافه كلاسيك هست. صبح وارد سايت شدم و ديدم كه آقاي صاحب كافه عضويت منو پذيرفته ... بسي بسي مشعوف شدم.



اين شعر سينمايي رو تقديم ميكنم به همه ساكنين كافه كلاسيك ولي شاعرش رو نميدونم كيه ؟هر كي بوده سينما رو هم دوست داشته



مونیخ ، ونیز ، کراچی ، دوشنبه ، دهلیِ نو

غــــــــروب ابری پاریس ، متروی توکیــــــــو

فقط خودش باشد ، اهل هر کجایی شد

چــه فرق دارد برلین ، دمشق یا ورشو ؟

چه فرق می کند اصلا چه رنگ می پوشد

چــــه فرق دارد با ساری است یا کیمـونـو

قدم قدم دنیا را پیاده طـــی کردی

به این امید که یک روز نیم دیگرِ تو

تــو را بیابد و یک پازل دقیق شوید

و آسمان را خورشید پر کند از نو...

قرارتان باشد باز هـــم بِکِت خواندن

و قهوه خوردن در نیم روز کافه گودو

دوباره زمزمـه ی بازگشت آلمودوار

چهارصد ضربه روی سینه­ ی تروفو

قرارتان همـــــه ی عمر ،سینما رفتن :

بوگارت ، برتون ، ردفورد ، مرلین مونرو

قرارتان همه ی روز سینما ماندن :

ریو براوو ، عصر جدید ، سـرپیـــکو

تمام شب سیگار و کتـــاب ، همراه 

صدای ناظری از چشم روشن رادیو

تهوعی ابدی در دل سیمون دوبُوار

شکوه لذت در اعتراف های روسو

و حفظ کردن یک شعر ، بعدِ هر بوسه

چــــه فرق دارد اول قصیده یا هایکو ؟

چقدر زندگـی عاشقانه ای دارید !

تمام عمر فقط رقص باشد و پیانو

چه قدر زندگیِ .... بعد می پری از خواب !

تویی و پاکت خالــی و شیشه های ولو ...

تو هیچ وقت به شیرین نمی رسی مجنون !

تو هیچ وقت به لیلـــی نمی رســی رومئو !

برای داشتنش  شهر ، شهر جنگیدی

تمــــــام عمرت بیــروت ، بصره و کوزُوو

دلت گرفته ازین قصه های عامه پسند

تمــــام دنیا سگ دانـــــیِ تارانتیـــــــنو

و آخرین سفرت هجو زندگــی باشد :

غروبِ مرده ی پاریس ، آخرین تانگو ...

وجب ، وجب دنیــــــا را پیاده طـــی کردی

قدم ، قدم دنیا را ... بس است مارکوپولو !


*
من درد مشترکم مرا فریاد کن 

..............................................
اشک رازی است

لبخند رازی است

عشق رازی است

-
اشک آن شب لبخند عشقم بود

-
قصه نیستم که بگویی

نغمه نیستم که بخوانی

صدا نیستم که بشنوی

یا چیزی چنان که بینی

یا چیزی چنان که بدانی...

-
من درد مشترکم

مرا فریاد کن

-
درخت با جنگل سخن می گوید

علف با صحرا

ستاره با کهکشان

و من با تو سخن می گویم

-
نامت را به من بگو

دستت را به من بده

حرفت را به من بگو

قلبت را به من بده،

من ریشه های تو را دریافته ام

با لبانت برای همه لبها سخن گفته ام 

و دست هایت با دستان من آشناست.

-
در خلوت روشن با تو گریسته ام

برای خاطر زندگان،

و در گورستان تاریک با تو خوانده ام

زیباترین سرودها را

زیرا که مردگان این سال

عاشق ترین زندگان بودند.

-
دستت را به من بده

دستهای تو با من آشناست

ای دیر یافته! با تو سخن می گویم

بسان ابر که با طوفان

بسان علف که با صحرا

بسان باران که با دریا

بسان پرنده که با بهار

بسان درخت که با جنگل سخن می گوید

-
زیرا که من

ریشه های تو را دریافته ام

زیرا که صدای من

با صدای تو آشناست.

علی وار بودن و زیستن

خدایا : مسؤولیت های شیعه بودن را – که علی وار بودن و علی وار زیستن و علی وار مردن است و علی وار پرستیدن  و علی وار اندیشیدن و علی وار جهاد کردن و علی وار کار کردن و علی وار سخن گفتن و علی وار سکوت کردن است – تا آنجا که در توان این بنده ناتوان علی استͺ همواره فریادم آر.

به عنوان یک من علی وار: یک روح در چند بعد : خداوند سخن بر منبرͺ خداوند پرستش در محرابͺ خداوند کار در زمینͺ خداوند پیکار در صحنهͺ خداوند وفا در کنار محمدͺ خداوند مسؤولیت در جامعهͺ خداوند قلم در نهج البلاغهͺ  خداوند پارسایی در زندگیͺ خداوند دانش در اسلامͺ خداوند ا.ن.ق.ل.اب در زمانͺ خداوند عدل در ح.کو.متͺ خداوند پدری و انسان پروری در خانهͺ و ... بنده خداͺ در همه جاͺ در همه وقت!

و به عنوان یک شیعی مسؤولͺ وفادار به :

مکتبͺ وحدت و ع.د.ا.لتͺ - که سه فصل زندگی او استͺ - و ر.ه.بری و برابری-که مذهب او است- و فدا کردن همه مصلحت هاͺ در پای حقیقت- که رفتار او است.

خدایا : این ها علی را تا خدا بالا می برندͺ و آنگاهͺ او را تا سطح کسی که از ترسͺ به خلاف شرع رای می دهد و به زورͺ با خائن بیعت می کندͺ پایین می آورند!

تسبیح گوی و.ل.ا.یت جورند و رجز خوان که : نعمت و.ل.ا.یت علی داریم!

و اما آنهاͺ آنها هنوز هم از اسارت دستگاههای تبلیغاتی سلسله های سلطنتی اموی و عباسی آزاد نشده اند.

به ا.ن.ق.ل.ا.ب ͺ   آ.ز.ا.دی و سوسیالیسم رسیده اند و هنوز علیͺ حسین و ابوذر را نمی شناسند!

زنده یاد دکتر علی شریعتی

با یک روز تاخیر :میلاد مولود کعبه تهنیت باد...

با احترام : حمید هامون

یا حق...

امروز که محتاج توام جای تو خالیست

فردا که بیائی به سراغم نفسی نیست

بر من نفسی نیست ، نفسی نیست

در خانه کسی نیست ...

سر آن کهنه درختم که تنم غرقه برف است

حیثیت این باغ منم

خار و خسی نیست...

آواز چنگی

عنان آمال بگشای

بگذار قلب از یاد برد آیین های سوگواری ات را

وز پی آمال ات شو, چندان که زنده ای

فزونی ده فضیلت های خویش

و مگذار قلب ات ملول باشد

از پی آمال شو و نیکی ها

از پی فرمان قلب ات شو

کلود مونه

یکی از کارهای کلود مونه به نام Lilies

*************************

متن بالا سروده ای به نام آواز چنگی است که در ضیافت های مصر باستان به همراه نواختن چنگ خوانده می شد. این سروده متعلق به حدود 1300 سال پیش از میلاد مسیح و برگرفته از یکی از پاپیروس های British Museum است.

عاشق که می شوی
لالایی خواندن هم یاد بگیر
شب های باقیمانده ی عمرت
به این سادگی ها
صبح نخواهند شد

مهديه لطيفي

صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36
آدرس های مرجع