نمی دانم دوستان با چه فلسفه هایی در این تالار گرد آمده اند، متریالیسم، اگزیستانسیالیسم، پست مدرنیسم و و و ....اما، این عزاداری اصیل، تقدیم به تمامی گوشهای خسته از عربده های زشت و خزعبلات (به ظاهر مداحان!) ناآگاه امروز....
بند اول:
باز اين چه شورش است كه در خلق عالم است
باز اين چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
باز اين چه رستخيز عظيم است كز زمين
بي نفح صور، خاسته تا عرش اعظم است
اين صبح تيره باز دميد از كجا كزو
كار جهان و خلق جهان جمله در هم است
گويا طلوع مي كند از مغرب آفتاب
كاشوب در تمامي ذرات عالم است
گر خوانمش قيامت دنيا بعيد نيست
اين رستخيز عام كه نامش محرم است
در بارگاه قدس كه جاي ملال نيست
سرهاي قدسيان همه بر زانوي غم است
جن و ملك بر آدميان نوحه مي كنند
گويا عزاي اشرف اولاد آدم است
باز اين چه شورش است كه در خلق عالم است
باز اين چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
بند دوم:
كشتي شكست خورده ز طوفان كربلا
در خاك و خون فتاده به ميدان كربلا
گر چشم روزگار بر او فاش مي گريست
خون مي گذشت از سر ايوان كربلا
نگرفت دست دهر گلابي به غير اشك
زآن گل كه شد شكفته به بستان كربلا
از آب هم مضايقه كردند كوفيان
خوش داشتند حرمت مهمان كربلا
بودند ديو و دد همه سيراب و مي مكيد،
خاتم ز قحط آب سليمان كربلا...
زآن تشنگان هنوز به عيوق مي رسد
فرياد العطش ز بيابان كربلا
آه از دمي كه لشكر اعداء نكرد شرم
كردند رو به خيمه ي سلطان كربلا
آندم فلك بر آتش غيرت سپند شد
كز خوف خصم در حرم افغان بلند شد
بند سوم:
كاش آن زمان سرادق گردون نگون شدي
وين خرگه بلند ستون بي ستون شدي
كاش آن زمان بر آمدي از كوه تا به كوه
سيل سيه كه روي زمين تيره گون شدي
كاش آن زمان ز آه جگر سوز اهل بيت
يك شعله برق خرمن گردون دون شدي
كاش آن زمان كه اين حركت كرد آسمان
سيماب وار روي زمين بي سكون شدي
كاش آن زمان كه پيكر او شد درون خاك
جان جهانيان همه از تن برون شدي
كاش آن زمان كه لشكر آل نبي شكست
عالم تمام غرقه ي درياي خون شدي
اين انتقام گر نفتادي به روز حشر
با اين عمل معامله ي دهر چون شدي
آل نبي چو دست تظلم بر آورند
اركان عرش را به تزلزل در آورند
بند چهارم:
بر خوان غم چو عالميان را صلا زدند
اول صلا به سلسله ي انبيا زدند
نوبت به اوليا چو رسيد آسمان طپيد
زان ضربتي كه بر سر شير خدا زدند
پس آتشي ز اخير الماس ريزه ها
افروختند و بر حسن مجتبي زدند
وانگه سرادقي كه فلك محرمش نبود
كندند از مدينه و بر كربلا زدند
پس ضربتي كزان جگر مصطفي دريد
بر حلق تشنه ي خلف مرتضي زدند
وز تيشه ي ستيزه در آن دشت، كوفيان
پس نخلها ز گلشن آل عبا زدند
اهل حرم دريده گريبان گشوده مو
فرياد بر در حرم كبريا زدند
روح الامين نهاده به زانو سر حجاب
تاريك شد ز ديدن او چشم آفتاب
بند پنجم:
چون خون حلق تشنه ي او بر زمين رسيد
جوش از زمين به ذوره ي چرخ برين رسيد
نزديك شد كه خانه ي ايمان شود خراب
از بس شكست ها كه به اركان دين رسيد
نخل بلند او چو خسان بر زمين زدند
طوفان بر آسمان ز غبار زمين رسيد
باد آن غبار چون به مزار نبي رساند
گرد از مدينه بر فلك هفتمين رسيد
يكباره جامه در خم گردون به نيل برد
چون اين خبر به عيسي گردون نشين رسيد
پر شد فلك ز غلغله چون نوبت خروج
از انبيا به حضرت روح الامين رسيد
كرد اين خيال و هم غلط كار كآن غبار
تا دامن جلال جهان آفرين رسيد
هست از ملال گرچه بري ذات ذوالجلال
او در دل است و هيچ دلي نيست بي ملال
بند ششم:
ترسم جزاي قاتل او چون رقم زنند
يكباره بر جريده ي رحمت قلم زنند
ترسم كزين گناه شفيعان روز حشر
دارند شرم از گنه خلق دم زنند
دست عقاب حق بدر آيد زآستين
چون اهل بيت دست بر اهل ستم زنند
آه از دمي كه با كفن خون چكان ز خاك
آل علي چو شعله ي آتش علم زنند
فرياد از آن زمان كه جوانان اهل بيت
گلگون كفن به عرصه ي محشر قدم زنند
جمعي كه زد به هم صفشان شور كربلا
در حشر صف زنان صف محشر به هم زنند
از صاحب عزا چه توقع كنند باز
آن نا كسان كه تيغ به صيد حرم زنند
پس بر سنان كنند سري را كه جبرئيل
شويد غبار گيسويش از آب سلسبيل
بند هفتم:
روزي كه شد به نيزه سر آن بزرگوار
خورشيد سر برهنه برآمد ز كوهسار
موجي به جنبش آمد و بر خاست كوه كوه
ابري به جنبش آمد و بگريست زار زار
گفتي تمام زلزله شد خاك مطمئن
گفتي فتاد از حركت چرخ بيقرار
عرش آنچنان به لرزه درآمد و چرخ نيز
افتاد در گمان كه قيامت شد آشكار
آن خيمه اي كه گيسوي حورش طناب بود
شد سرنگون ز باد مخالف حباب وار
جمعي كه پاس محملشان داشت جبرئيل
گشتند بي عماري و محمل شترسوار
با آنكه سر زد اين عمل از امت نبي
روح الامين زروي نبي گشت شرمسار
وانگه ز كوفه خيل الم رو به شام كرد
نوعي كه عقل گفت قيامت قيام كرد
بند هشتم:
بر حربگاه چون ره آن كاروان فتاد
شور و نشور واهمه را در گمان فتاد
هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فكند
هم گريه بر ملائك هفت آسمان فتاد
هر جا كه بود آهوئي از دشت پا كشيد
هر جا كه بود طايري از آشيان فتاد
شد وحشتي كه شور قيامت ز ياد رفت
چون چشم اهل بيت بر آن كشتگان فتاد
هر چند بر تن شهدا چشم كار كرد
بر زخمهاي كاري تير و سنان فتاد
ناگاه چشم دختر زهرا در آن ميان
بر پيكر شريف امام زمان فتاد
بي اختيار نعره ي هذا حسين از او
سر زد چنان كه آتش از او در جهان فتاد
پس با زبان گله آن بضعت بتول
رو بر مدينه كرد كه يا ايها الرسول
بند نهم:
اين كشته ي فتاده به هامون حسين توست
وين صيد دست و پا زده در خون حسين توست
وين ماهي فتاده به درياي خون كه هست
زخم از ستاره بر تنش افزون حسين توست
اين غرقه ي محيط شهادت كه روي دشت
از موج خون او شده گلگون حسين توست
اين شاه كم سپاه كه با خيل اشك و آه
خرگه از اين جهان زده بيرون حسين توست
اين قالب طپان كه چنين مانده بر زمين
شاه شهيد ما شده مدفون حسين توست
اين خشك لب فتاده ي ممنوع از فرات
كز خون او زمين شده جيهون حسين توست
وين نخل تر كز آتش جانسوز تشنگي
دود از زمين رسانده به گردون حسين توست
پس روي در بقيع به زهرا خطاب كرد
وحش زمين و مرغ هوا را كباب كرد
بند دهم:
كاي مونس شكسته دلان حال ما ببين
ما را غريب و بي كس و بي آشيان ببين
اولاد خويش را كه شفيعان محشرند
در ورطه ي عقوبت اهل جفا ببين
در خلد بر حجاب دو كون آستين فشان
وندر جهان، مصيبت ما برملا ببين
ني ني درآچو ابر خروشان كربلا
طغيان سيل فتنه و موج بلا ببين
تنهاي كشتگان همه در خاك و خون نگر
سرهاي سروران همه بر نيزه ها ببين
آن سركه بود بر سر و دوش نبي مدام
يك نيزه اش ز دوش مخالف جدا ببين
آن تن كه بود پرورشش در كنار تو
غلطان به خاك معركه ي كربلا ببين
يا بضعة الرسو ل ز ابن زياد داد
كو خاك اهل بيت رسالت به باد داد
بند يازدهم:
اي چرخ غافلي كه چه بيداد كرده اي
وز كين چها در اين ستم آباد كردهاي
بر طعنت اين بس است كه برعترت رسول
بيداد كرده خصم و تو امداد كرده اي
اي زاده ي زياد نكردست هيچ گاه
نمرود اين عمل كه تو شداد كرده اي
كام يزيد داده اي از كشتن حسين(ع)
بنگر كه را به قتل كه دلشاد كرده اي
بهر خسي كه بار درخت شقاوت است
در باغ دين چه با گل و شمشاد كرده اي
با خصم دين نتوان كرد آنچه تو
با مصطفي و حيدر و اولاد كرده اي
حلقي كه سوده لعل لب خود نبي بر آن
آزرده اش به خنجر فولاد كرده اي
ترسم تو را دمي كه به محشر درآورند
از آتش تو دود به محشر درآورند
بند دوازدهم:
خاموش محتشم كه دل سنگ آب شد
بنياد صبر و خانه ي طاقت خراب شد
خاموش محتشم كه از اين حرف سوزناك
مرغ هوا و ماهي دريا كباب شد
خاموش محتشم كه از اين شعر خون چكان
در ديده اشك مستمعان، خون ناب شد
خاموش محتشم كه از اين نظم گريه خيز
روي زمين به اشك جگرگون كباب شد
خاموش محتشم كه فلك بسكه خون گريست
دريا هزار مرتبه گلگون حباب شد
خاموش محتشم كه به سوز تو آفتاب
از آه سرد ماتميان ماهتاب شد
خاموش محتشم كه ز ذكر غم حسين
جبريل را ز روي پيمبر حجاب شد
تا چرخ سفله بود خطايي چنين نكرد
بر هيچ آفريده جفايي چنين نكرد
(ترجيع بند محتشم كاشاني در دوازده بند- قرن دهم)