[-]
جعبه پيام
» <کلانتر چانس> لعنت به ایلان ماسک! ترامپ لعنتی رییس جمهور شد. سالهای خطرناک برای جهان
» <کلانتر چانس> شرمنده تک تک دوستان عزیزم هستم، دو سال سخت را گذراندم، اما برگشتم
» <شارینگهام> امیدوارم جناب سرگرد راینهارت هم پیداش بشه،البته اگه کسلر گرفتارش نکرده باشه!
» <شارینگهام> درود بر کلانتر و دون دیه گوی عزیز...خوش آمدید
» <دون دیه‌گو دلاوگا> درود بر سروان رنوی گرامی و جمع دوستان کافه. کم سر زدنم را لطفا به حساب بی‌معرفتی نگذارید. همیشه کافه و جمع دوستان برایم ارجمند است
» <سروان رنو> احتمالا طبق سکانس پایانی ریوبراوو , کلانتر چانس با خانم فِدِرز بوده رابرت جان !
» <رابرت> سلام خدمت همه بزرگواران و مخصوصاً کلانتر چانس که از 30 شهریور 1401 به کافه نیامد و حسابی نگرانش بودیم... خوشحالم که برگشتید.
» <سروان رنو> درود بر کلانتر چانس و دون دیه گو , خوش آمدید !
» <کلانتر چانس> درود بر دوستان جان! پس از مدتی دوری ناخواسته به کافه ی محبوبم بازگشتم.
» <شارینگهام> کارتون های جزیره ی اسرارآمیز و سفر به مرکز زمین رو فقط با صدای ارشاک قوکاسیان دوست داشتم.
Refresh پيام :


ارسال پاسخ 
 
رتبه موضوع
  • 3 رای - 3.33 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
خاطرات سودا زده من
نویسنده پیام
رابرت آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 125
تاریخ ثبت نام: ۱۴۰۰/۶/۲۰
اعتبار: 26


تشکرها : 1513
( 1813 تشکر در 125 ارسال )
شماره ارسال: #41
شاید برای شما هم اتفاق افتاده باشذ

(۱۴۰۰/۹/۸ صبح ۰۱:۲۶)رابرت نوشته شده:  

در پست‌های قبل به عرض رساندم که:

در بهمن ۱۳۷۴ با امید، انگیزه و اشتیاق فراوان، مشغول تحصیل در رشته تولید (گرایش برنامه‌سازی تلویزیونی) دانشکده صدا و سیما شدم.

پس از پایان تحصیلات، با عنوان رسمی کارگردان -و البته با شغل‌های متفاوت کارگردانی، تصویربرداری، تدوین و نویسندگی- در واحدهای مختلف معاونت‌های سیاسی، استان‌ها و سیما فعالیت کردم.

به طور خلاصه طی این سال‌ها در هر سه بخش اصلی تولید، تأمین و پخش برنامه تلویزیون تجربه کسب کردم و در شوراهای مختلف عضویت داشتم.

شاید برای شما هم پیش آمده باشد که دیگران به شما اطلاعات غلطی را منتقل کرده و شما نیز سال‌ها، همان اطلاعات غلط را به دیگران منتقل کرده و آن اطلاعات غلط، مایه فخر و مباهات‌تان نیز بوده باشد!!!

بگذارید درمورد یک ساختمان که به نوعی قبله کاری من و بعضی از دوستان بوده و هست، صحبت کنم.

ساختمان ۱۳ طبقه سیما که آن را به اسم‌های دیگر نیز می‌شناسند: ساختمان تولید، ساختمان جام‌جم، ساختمان تلویزیون و ...

اجازه بدهید من آن را ۱۳ طبقه صدا بزنم؛ چون از همان ابتدای ورود به محوطه سازمان صدا و سیما -و در واقع جام‌جم- این عنوان، نقل زبان هنرمندان و کارمندان قدیمی بود و این ساختمان را این گونه صدا می‌کردند.

ساختمانی که کاملاً بر روی پارک ملت، خیابان ولی‌عصر و مناطق اطراف مشرف است و با حضور در آن، غروری وصف‌ناشدنی به انسان دست می‌دهد!

این ساختمانِ کاربردی، بسیار اصولی و محکم بنا شده تا آنجا که قدیمی‌ها به شوخی و جدی می‌گفتند فقط زلزله قیامت آن را خراب می‌کند!

ساختمان ۱۳ طبقه برای ما روح و جان داشت و دارد و البته طی این سال‌ها، روح و جان آن بارها با اقدامات نسنجیده و دور از خرد آزرده شده است.

اما امروز قصد ندارم در این مورد بنویسم و همین‌طور دوست ندارم، از دلتنگی عجیبی که بعد از کامل شدن برگه تسویه حساب بازنشستگی پیش از موعد، در طبقه اول این ساختمان به سراغم آمد، بگویم...

از خاطرات بیست و اندی سال قبلش که در نظرم زنده شدند...

از استودیوهای بزرگ تولید که در دوره دانشجویی برای کارآموزی به آنها مراجعه می‌کردیم...

از هنرمندان بی‌شمار عرصه‌های مختلف که طی سالیان متمادی، آنها را در این ساختمان می‌دیدم...

از کل‌کل تصویربرداران زبده و چیره‌دست که دوربین‌های بزرگ قدیمی مثل پر کاهی در دستان‌شان، به حرکت درمی‌آمدند و خاطرات نوستالوژیک ما را ضبط می‌کردند...

از بوفه طبقه همکف* و حضور همیشگی دوبلورهای با سابقه در آن که چای می‌خوردند و خستگی روزانه حضور در اتاق‌های تاریک دوبلاژ را در می‌کردند...

از راهروی بلندی که رابط بین ورودی ساختمان، اتاق‌های مونتاژ، بوفه، استودیوهای تولید، واحدهای نور و تصویر، صدا، گریم و لباس بود...

از واحد امپکس که دیگر هیچ اثر و نشانی از آن نیست...

از طبقات بالاتر که معمولاً هر کدام به گروهی اختصاص داشت...

از گروه کودک و نوجوان شبکه یک که با آن همه سابقه در تولید و پخش برنامه‌های دیدنی و به یاد ماندنی و با وجود مخالفت همه اهالی گروه، به دستور رییس وقت سازمان در سال ۱۳۸۷ منحل شد و برای همیشه به تاریخ پیوست...

بگذریم. امروز می‌خواهم از یک غربت بزرگ بگویم که ریشه در گردش اطلاعات غلط دارد. معلوم نیست چرا در بدو ورود من و دوستانم به سازمان صدا و سیما، این طور می‌گفتند که این ساختمان به دست آلمانی‌ها ساخته شده و ما هم با دهان باز و چشمان متعجب، هاج و واج به این ساختمان پر ابهت نگاه می‌کردیم و در دل بر آلمانی‌ها آفرین می‌گفتیم. چندی بعد عده‌ای دیگر، این ساختمان را حاصل دسترنج فرانسوی‌ها معرفی می‌کردند و ما هم به خاطر اینکه تمام سیستم ضبط و پخش و بیشتر دستگاه‌های آن سال‌ها فرانسوی بودند، این نسبت را منطقی‌تر دانسته و این بار به فرانسوی‌ها آفرین می‌گفتیم.

اکنون اما؛ تنها چند سال است که فهمیده‌ام این ساختمان حاصل تلاش و نبوغ یک مهندس ایرانی به نام جهانگیر درویش بانی بوده است!

استاد جهانگیر درویش، طراح و معمار ساختمان ۱۳ طبقه تلویزیون، عکس از: مهدیه بابایی

نکته تأسف‌بار این است که اگر همین حالا نیز در فضای مجازی جستجو کنید، ورزشگاه تختی به عنوان مهم‌ترین اثر ایشان ثبت شده است. نمی‌خواهم بگویم ورزشگاه تختی بنای بی‌ارزشی است. خیر؛ بلکه ساختمان ۱۳ طبقه آن قدر جذاب، زیبا، کاربردی و پر ابهت ساخته شده که به نظرم ورزشگاه تختی، پیش آن مجال عرض اندام ندارد!

البته استاد درویش، خالقِ بناهای ماندگار متعدد دیگری نیز در داخل و خارج کشور بوده که برای آگاهی از فهرست آنها می‌توانید به نشانی زیر مراجعه کنید:

http://www.caoi.ir/fa/architects/item/70...http://www.caoi.ir/fa/architects/item/702-%D8%AC%D9%87%D8%A7%D9%86%DA%AF%DB%8C%D8%B1-%D8%AF%D8%B1%D9%88%DB%8C%D8%B4-%D8%A8%D8%A7%D9%86%DB%8C.

اما تأسف‌بارتر اینکه هنوز هم بسیاری از همکاران قدیمی و جدید فکر می‌کنند، خالق این اثرِ ماندگار، آلمانی‌ها بوده‌اند و خیل کثیر دیگری هم فکر می‌کنند فرانسوی‌ها آن را بنا کرده‌اند.rrrr:

تصاویر بالا را از سایت Archwpress.org برگرفته‌ام

همین‌طور دیدن گزارش کوتاهی درمورد ساختمان ۱۳ طبقه و معمار آن خالی از لطف نیست. این گزارش به همت سرکار خانم افروز اسلامی (از خبرنگاران متشخص و با سابقه واحد مرکزی خبر) در فروردین سال ۱۳۹۶ تهیه شده است.




------------------------------------------------------------

* درمورد این بوفه، گفتنی‌ها زیاد است و حتی نام‌ها و وجه تسمیه‌های معروف و بسیار عجیبی دارد که در اینجا مجال گفتن آنها نیست!


يا رادَّ ما قَدْ فات... (ای برگرداننده آنچه از دست رفته است...)
۱۴۰۲/۲/۱۸ عصر ۱۰:۳۲
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : کوئیک, کنتس پابرهنه, مراد بیگ, Classic, rahgozar_bineshan, Emiliano, مارک واتنی, سروان رنو, ماهی گیر, پیرمرد, باربوسا, شارینگهام, tom sawyer, زرد ابری, اکتورز, آدمیرال گلوبال
رابرت آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 125
تاریخ ثبت نام: ۱۴۰۰/۶/۲۰
اعتبار: 26


تشکرها : 1513
( 1813 تشکر در 125 ارسال )
شماره ارسال: #42
معمای جورقانیان ۱

(۱۴۰۰/۹/۸ صبح ۰۱:۲۶)رابرت نوشته شده:  

در پست‌های قبل به عرض رساندم که:

در بهمن ۱۳۷۴ با امید، انگیزه و اشتیاق فراوان، مشغول تحصیل در رشته تولید (گرایش برنامه‌سازی تلویزیونی) دانشکده صدا و سیما شدم.

پس از پایان تحصیلات، با عنوان رسمی کارگردان -و البته با شغل‌های متفاوت کارگردانی، تصویربرداری، تدوین و نویسندگی- در واحدهای مختلف معاونت‌های سیاسی، استان‌ها و سیما فعالیت کردم.

به طور خلاصه طی این سال‌ها در هر سه بخش اصلی تولید، تأمین و پخش برنامه تلویزیون تجربه کسب کردم و در شوراهای مختلف عضویت داشتم.

امروز (۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۲)، دقیقاً ده سال از مرگ احمد جورقانیان می‌گذرد. پیش از این نکات زیادی درمورد او در فضای مجازی منتشر شده و مخصوصاً در کانال تلگرا.می کافه سینما (ستاره آبی) مطالب خوبی از آقایان عباس مطمئن‌زاده، امیر عزتی، عباس بهارلو و ...آورده شده است.

در این میان، شاید مصاحبه با آن مرحوم در شماره ۳۲۷۱ روزنامه همشهری، جذاب‌ترین مطلب از زبان خودش باشد:

https://images.hamshahrionline.ir/hamnew...https://images.hamshahrionline.ir/hamnews/1382/821013/irshahr/yek

متأسفانه من سابقه دوستی عمیق با او نداشتم و رابطه‌مان به سلام و علیک در مدت حضورم در اداره کل تأمین برنامه‌های خارجی سیما محدود شد. آن هم بیشتر به واسطه دوست مشترکی که در آن اداره مشغول به کار بود.

دوست نازنینی که به لحاظ الگوی شغلی، دارای پایین‌ترین رده‌های تعریف شده سازمانی (کارگر حرفه‌ای) بود؛ اما از منظر فهم، شعور و حتی دانش هنری و مخصوصاً عشق به سینما از بهترین‌ها و تراز اولی بود...

احمد جورقانیان بسیار ساده می‌گشت و در نگاه اول ظاهرش به همه کس می‌ماند؛ مگر یک تحصیل کرده رشته هنری و عاشق سینه‌چاک سینما!

البته من در ایامی با مرحوم جورقانیان آشنا شدم که بسیار شکسته‌تر از این عکس بود

او در دوره‌ای به راحتی فیلم‌ها و منابع تصویری‌اش را در اختیار سازمان‌های دولتی (همچون سیما و وزرات فرهنگ و ارشاد اسلامی) می‌گذاشت. با این حال پس از جدی شدن بحث رایت و حقوق مؤلف، به طرز ناجوانمردانه‌ای از این سازمان‌ها رانده شد.

شخصاً به یاد دارم که مسئولان اداره کل تأمین برنامه‌های خارجی و برخی مدیران سازمانی، داستان‌هایی درمورد پیشینه او می‌بافتند و به همه چیز او (دین، سابقه، مدرک تحصیلی، خانواده، مجرد بودنش و ...) کار داشتند!

حتی در دوره‌ای سعی داشتند او را ممنوع‌الورود کنند. جورقانیان برای ارائه نسخه‌های ۳۵ میلی‌متری فیلم‌های کلاسیک و تاریخ سینما به اداره کل مراجعه می‌کرد تا بلکه نسخه ویدیویی با کیفیتی از آنها تهیه شده و مبلغی نیز به او پرداخت شود؛ اما هر بار ناامید و دست خالی سازمان را ترک می‌کرد. مسئولان سازمانی -که رفقایشان به بهانه‌های مختلف از سفره بیت‌المال بی‌بهره نبودند- جورقانیان را از خود می‌راندند و هیچ کدام، خدمات سالیان گذشته او را به خاطر نمی‌آوردند!

جورقانیان در سال‌های آخر، حتی چندان اجازه ورود به جام‌جم را نداشت؛ مگر اینکه توسط یکی از دوستانش (مثل همان رفیق مشترک ما) آفیش شده و لحظاتی را با آنها می‌گذراند، گپ می‌زد و خاطرات سینمایی‌اش را با آنها مرور می‌کرد.

اما این همه ماجرا نبود. شرایط در بیرون سخت‌تر هم بود. گاه دلالان و بعضی کلکسیونرهای طماع و پر حاشیه، برای به دست آوردن نسخه‌های جورقانیان از تهدید او نیز روگردان نبودند! این رویه تا آنجا پیش رفت که جورقانیان در ماه‌های آخر عمر به صراحت ترس خود را با دوست مشترک‌مان در میان گذاشته بود! دلالان با تطمیع و حتی تهدید، به دنبال نسخه‌های ۳۵ میلی‌متری و حتی پوسترهای نایاب مرحوم جورقانیان بودند. جالب آنکه او، با وجود مشکلات مالی متعدد، حاضر نبود به هیچ قیمت این منابع را به این دست دلال‌ها تحویل بدهد! و جالب‌تر اینکه تعداد بسیار زیادی از پوسترهایش را رایگان و بدون چشم‌داشت مالی به رفقایش هدیه داد!

دوست مشترک ما تمام دیوارهای اتاق کوچک و محقرش را تا سقف به این پوسترهای زیبا مزین کرده بود و متأسفانه معلوم نبود، مدیران رده بالای اداره کل در ادوار مختلف چه پدرکشتگی با این پوسترها و شخصیت‌های سینمایی داشتند که هر کدام طی سال‌های حضورشان، خواستار پایین آوردن و حتی محو و معدوم شدن آنها می‌شدند!

به هر حال جورقانیان، نه تنها عاشق سینما و تمام دست اندرکاران پشت و جلوی دوربین بود؛ بلکه حتی رابطه‌ای عجیب با پوزتیو و حلقه‌های فیلم‌هایش داشت و آنها را مانند بچه‌های نداشته‌اش در آغوش می‌کشید!     

جورقانیان در ماه‌های آخر عمر آن قدر تحت فشار بود و جایی برای نگهداری نسخه‌های بی‌نظیرش نداشت که تعدادی را به دوستان بی‌غلّ و غش‌اش هدیه می‌داد. اما متأسفانه شرایط دوستانِ عاشقِ سینما نیز مثل خود او و گاه بدتر بود! آنها نیز جایی برای نگهداری این گنج نداشتند.

پایان زمینی احمد جورقانیان مانند بسیاری دیگر از عاشقان سینه‌چاک سینما بود. تصادف، کما، مرگ و تشییع جنازه با حضور تعدادی بسیار اندک...

                                                                                                                روحش شاد


يا رادَّ ما قَدْ فات... (ای برگرداننده آنچه از دست رفته است...)
۱۴۰۲/۲/۳۰ عصر ۰۲:۰۸
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : مموله, مارک واتنی, Emiliano, Classic, پیرمرد, کوئیک, لوک مک گرگور, مراد بیگ, سروان رنو, soheil, ماهی گیر, BATMAN, rahgozar_bineshan, شارینگهام, زرد ابری, اکتورز, آدمیرال گلوبال, باربوسا
Emiliano آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 210
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۷/۵/۲۴
اعتبار: 21


تشکرها : 1123
( 1862 تشکر در 201 ارسال )
شماره ارسال: #43
RE: معمای جورقانیان

(۱۴۰۲/۲/۳۰ عصر ۰۲:۰۸)رابرت نوشته شده:  

پایان زمینی احمد جورقانیان مانند بسیاری دیگر از عاشقان سینه‌چاک سینما بود. تصادف، کما، مرگ و تشییع جنازه با حضور تعدادی بسیار اندک...

                                                                                                               روحش شاد

اطّلاعات ارزشمندی بود «رابرت» عزیز. ممنونم از شما که این خاطرات و یاد این عزیزان رو زنده نگه می‌دارید و با دوستان به اشتراک می‌ذارید.

بنده متأسّفانه به‌شخصه ایشون رو نمی‌شناختم؛ امّا، به‌واسطهٔ شما و دوستان «کافه سینما» با ایشون و نام‌ها و افراد مشابه این بزرگوار آشنا شدم.

یادمه یه زمانی دربدر دنبال پوستر یا حتّی آگهی فارسی از فیلم «کازابلانکا» بودم  و اونجا اوّلین بار بود که از دوستان «کافه» نام زنده‌یاد «جورقانیان» رو شنیدم که تنها کسی بوده که داده براش پوستر فارسی این فیلم رو طرّاحی کرده‌ن؛ امّا، نمی‌دونم که چی شده به تکثیر نرسیده و تا به امروز هم جایی درز پیدا نکرده!

این امانتداری دوستان ایشون ازطرفی خوبه و قابل ستایش؛ امّا، ازطرفی چون مربوط به کار هنری می‌شه، خیلی نمی‌شه نام «ارزش» رو براش به کار ببریم؛ چون، هنر وقتی ارزشمندتره که هنردوستان اونو ببینن و اصلاً هنرمند و اثر هنری با دیده شدن زنده‌ست و اگه دیده نشه و مدفون شه، با مرگ هیچ فرقی نداره.

می‌دونم سطور آخرم احتمالاً مخالفانی داره و خوشحال می‌شم اگه دوستان نظر مخالفی دارن که بنده رو اقناع کنه، اینجا در میون بذارن.

۱۴۰۲/۲/۳۰ عصر ۰۳:۲۸
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : پیرمرد, کوئیک, مارک واتنی, لوک مک گرگور, رابرت, ماهی گیر, rahgozar_bineshan, زرد ابری, اکتورز, آدمیرال گلوبال, باربوسا
سروان رنو آفلاین
پلیس انجمن
******

ارسال ها: 2,181
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۸/۱/۲۶
اعتبار: 85


تشکرها : 11671
( 19438 تشکر در 1627 ارسال )
شماره ارسال: #44
RE: خاطرات سودا زده من

مطلب رابرت گرامی درباره جورقانیان , من را به یاد یکی دیگر از عاشقان فیلم - جناب امیری - انداخت .

دوست عاشق فیلمی که روزهای آغازین کافه با نام ژیواگو مطلب می نوشتند و بسیار بامرام بودند.

فکر می کنم در شهرکرد ( یا کرمانشاه ؟ ) بودند و به برخی از بهترین نسخه های دوبله فیلم های کلاسیک دسترسی داشتند. خط بسیار زیبایی  هم داشتند.

امیدوارم هر جا هستند سالم و سرحال باشند.

از دوستان کافه کسی اطلاعی از ایشان دارد ؟ جایی فعال هستند ؟


رویاهای ما زندگی واقعی ما هستند .
۱۴۰۲/۲/۳۱ صبح ۰۱:۱۸
مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : Emiliano, مارک واتنی, رابرت, پیرمرد, کوئیک, ماهی گیر, لوک مک گرگور, rahgozar_bineshan, شارینگهام, زرد ابری, اکتورز, آدمیرال گلوبال, باربوسا
رابرت آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 125
تاریخ ثبت نام: ۱۴۰۰/۶/۲۰
اعتبار: 26


تشکرها : 1513
( 1813 تشکر در 125 ارسال )
شماره ارسال: #45
معمای جورقانیان ۲

(۱۴۰۲/۲/۳۰ عصر ۰۳:۲۸)Emiliano نوشته شده:  

این امانتداری دوستان ایشون ازطرفی خوبه و قابل ستایش؛ امّا، ازطرفی چون مربوط به کار هنری می‌شه، خیلی نمی‌شه نام «ارزش» رو براش به کار ببریم؛ چون، هنر وقتی ارزشمندتره که هنردوستان اونو ببینن و اصلاً هنرمند و اثر هنری با دیده شدن زنده‌ست و اگه دیده نشه و مدفون شه، با مرگ هیچ فرقی نداره.

سلام و عرض ادب خدمت همه دوستان؛

راستش را بخواهید در پست معمای جورقانیان نکاتی را به صورت سربسته تقدیم کردم. با توجه به نکته‌ای که Emiliano عزیز فرمودند، تصمیم گرفتم مجدد چند سطری را صریح‌تر بیان کنم. شاید حق مطلب را بیشتر و شفاف‌تر ادا کرده باشم.

درمورد پوستر فارسی فیلم‌هایی چون کازابلانکا و پاپیون، من هم جسته و گریخته چیزهایی شنیده‌ام؛ اما راستش را بخواهید از عینیت، تحقق و وجود خارجی آنها چندان مطمئن نیستم.

اما اجازه می‌خواهم تا کمی بازتر و بی‌پرده درمورد مرحوم جورقانیان و آنچه بر او گذشت و کم و بیش در جریانش هستم، بگویم:

فرض کنید از جوانی آن قدر عاشق سینما هستید که شهر و دیارتان را ترک کرده و در رشته هنرهای دراماتیک مشغول تحصیل شده‌اید. عشق دیوانه‌وار شما باعث شود که به جمع‌آوری حلقه‌های فیلم‌های سینمایی، آنونس و پوستر روی بیاورید تا بلکه آن جادوی پرده نقره‌ای همیشه در دسترس‌تان باشد. هزینه کنید و هزینه کنید و هزینه کنید... هر کجا محفل و کانون نمایش فیلم بود و هست، بشتابید و با سعه صدر نسخه‌تان را برای نمایش در اختیار بگذارید. (از یک جلسه دانشجویی تا فیلم‌خانه ملی)

کم‌کم آن قدر در کارتان جدی شوید که حتی سعی کنید، نسخه‌های ناقص را سر و سامان دهید. حلقه‌ای از یک سینمادار و حلقه دیگر را از فلان جا تهیه کنید و همیشه پای میز موویلا آماده باشید که با اسپلایسر قطعات مورد نظر فیلم‌ها را به هم بچسبانید و نسخه‌ای بکر و کامل آماده کنید که در هیچ سینما و استودیوی ایران موجود نیست.

یک میز موویلای قدیمی که مخصوص تدوین فیلم‌های ۳۵ و ۱۶ میلی‌متری است

 

اسپلایسر که برای چسباندن قطعات فیلم مورد استفاده قرار می‌گیرد 

چندین اتاق اجاره کنید و به خاطر عشق‌تان کلی هزینه بپردازید تا آن حجم عظیم از حلقه‌های چند هزار فیلم را در آنها نگه دارید...

انقلاب شود... (در جریان وقایع آن، خیلی از نسخه‌های سینمادارها، آرشیوهای ملی و کشوری و حتی تلویزیون ملی گم شده و یا معدوم شده و به آتش کشیده شده‌اند.)

باز هم وارد عمل شوید. طی یکی-دو دهه فیلم‌هایتان را در اختیار جشنواره‌های وزارت ارشاد و برنامه‌های تلویزیونی تخصصی (همچون هنر هفتم) بگذارید...

سال‌ها بگذرد و پیشرفت پر سرعت تکنولوژی باعث شود که تهیه هر گونه فیلم و سریال در کسری از دقیقه و از طریق فضاهای مجازی میسر باشد. آن هم در فضایی بسیار کم و چند صد فیلم روی یک هارد کوچک!

کم‌کم شما را فراموش کنند. با آغاز بحث رایت و حقوق مؤلف در دهه ۸۰ شمسی (که بی‌شک از منظر اخلاق، عرف و شرع درست و صحیح است) به حاشیه رانده شوید؛ چون فیلم‌های تاریخ سینمای شما یا حق رایت ندارند و یا اصلاً به لحاظ قانونی نیازی به خرید رایت برای آنها نیست.

از طرف دیگر همیشه عده‌ای هستند که دفاتر شیک و مجلل داشته و مدعی هستند که رایت فیلم‌های فلان کمپانی اروپایی و آمریکایی فقط در اختیار آنهاست. اینجا دیگر مجالی برای عرض اندام یک فیلم‌باز عاشق مثل شما نیست که قبل‌ترها با یک تماس تلفنی، پشت موتور می‌جستید و حلقه فیلم را به آپاراتچی فلان تماشاخانه می‌رساندید!

تصمیم می‌گیرید فیلم‌هایتان را به مراجع دولتی تحویل بدهید تا نسخه‌های به‌روز و دیجیتال از روی آنها تهیه کنند و یا اینکه به خاطر فقدان جا و هزینه‌های کمرشکن اجاره محل و شرایط سخت نگهداری، فیلم‌های ۳۵ میلی‌متری ناب شما را بخرند و در شرایط استاندارد نگهداری کنند؛ اما در هدف‌گذاری اشتباه وحشتناکی انجام داده‌اید! (کل اگر طبیب بودی، سر خود دوا نمودی) مسئولان آرشیو صدا و سیما اگر کاربلد و دلسوز بودند که گنجینه‌های آرشیو رادیو و تلویزیون را به باد فنا نمی‌دادند! (پیش‌تر اینجا در پست و اما آرشیو... مفصل در این مورد سخن گفته‌ام.)

http://cafeclassic5.ir/thread-1150-post-...http://cafeclassic5.ir/thread-1150-post-43507.htm

رفته‌رفته به چشم یک دلال به شما نگاه می‌کنند. مدیران و دست‌اندرکاران، شما را به حضور راه نداده و در خلوت خود، مدل مو و لباس‌تان را به سخره می‌گیرند. سبک زندگی، رفتار، عشق‌تان به جمع کردن فیلم و پوستر سینمایی برای این مدیران بی هنر، نه تنها قابل درک نیست؛ بلکه مضحک است. کار به آنجا می‌رسد که برای آنکه دک‌تان کنند، به خاطر مدل زندگی‌تان و حتی نام‌خانوادگی‌تان به شما نسبت یهودی بودن می‌دهند تا دیگر در جام‌جم آفتابی نشوید!

حال در همین شرایط شما که دهه‌های پیش، داشته‌هایتان را در اختیار ارشاد و سیما می‌گذاشتید، شاهد تبعیض جدیدی هستید:

فلان کارگردان به خاطر آنکه در اوایل انقلاب فلان فیلم‌ها را ساخته، مورد تقدیر قرار گرفته و فیلم‌هایش دوباره خریداری می‌شوند تا خرج عمل چشمش پرداخت شود!

بهمان کارگردان که بهمان سریال را ساخته، می‌خواهد پسرش را زن بدهد و برایش خانه بخرد. پول کم آورده و در فضایی دوستانه پروژه‌ای به او محول می‌شود!!!

اما شما...

از آن‌سو، در سایر مجامع نیز امنیت ندارید. به راحتی هر چه تمام، به انبارتان دستبرد می‌زنند. فیلم‌ها را به صورت کلی و جزیی سرقت می‌کنند. تعدادی از این آثار -که در حکم بچه‌های‌تان هستند- در جریان جابجایی‌های پر دردسر و پر مشقت، گم و گور می‌شوند. حتی بعضی مجموعه‌داران به طور علنی تهدیدتان می‌کنند تا فیلم‌هایتان را در اختیارشان بگذارید...

دیگر به کمتر کسی اطمینان دارید. سعی می‌کنید تا خودتان نسخه‌هایتان را دیجیتال کرده و به فروش برسانید؛ اما جوانان نسل دیجیتال از شما جلوتر هستند و مدت‌ها قبل، نسخه‌های ریمستر شده (Remaster) را از فضای مجازی دانلود کرده و این نوع عرضه به بازار را کلید زده‌اند.

حالا به استیصال رسیده‌اید. نه راه پیش دارید و نه را پس...

***

آنچه در بالا آوردم، برای تأیید و یا ردّ نوع زندگی مرحوم احمد جورقانیان نیست؛ بلکه تنها اشاره‌ای کوتاه و مختصر به دغدغه‌های ذهنی او و امثال اوست.

اما برای تکمیل این بحث، اشاره به سه نکته ضروری است:

اول- متأسفانه خبر رسمی و معتبر از آن همه  گنجینه جورقانیان نیست. معلوم نیست پس از مرگ او چه بر سر آن همه فیلم، آنونس و پوستر آمده است. هر چند همان‌طور که در پست قبل اشاره کردم، آن مرحوم، در واپسین ماه‌های زندگی، تعدادی از آنها را بی‌چشم‌داشت مالی به بعضی دوستان خود هدیه داده است؛ اما هیچ خبر و اثری از حجم انبوه این آثار نیست.

دوم- جناب Emiliano از آن دسته افرادی هستند که همواره منابع خاطره‌انگیز و زیبایی را در اختیار دیگران قرار داده‌اند. از کتاب، مجله و پوستر گرفته تا برنامه‌هایی همچون: قصه ظهر جمعه و صبح جمعه با شما (باور کنید تمام آیتم‌های صبح جمعه با شما را که حجم آن چند گیگابایت است، روی فلش ریخته و در هر فرصت مقتضی گوش می‌کنم و لذت می‌برم.)

اما به هر دلیل، همه این طور نیستند...

سوم- هنوز هم گفتنی درمورد مرحوم جورقانیان زیاد است و اختلاف نظر درمورد شیوه زندگی و کار او زیادتر...

اصلاً به همین دلیل عنوان معمای جورقانیان را برای این پست در نظر گرفته بودم. به هر حال امیدوارم عاشقان هنر و سینما در زمان زندگی، قدر و منزلت بیشتری ببینند...


يا رادَّ ما قَدْ فات... (ای برگرداننده آنچه از دست رفته است...)
۱۴۰۲/۲/۳۱ عصر ۰۳:۱۳
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : پیرمرد, کوئیک, ماهی گیر, مارک واتنی, سروان رنو, لوک مک گرگور, Emiliano, rahgozar_bineshan, Classic, شارینگهام, مراد بیگ, زرد ابری, اکتورز, آدمیرال گلوبال, باربوسا
Classic آفلاین
صاحب کافه
*********

ارسال ها: 793
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۸/۱/۲۷
اعتبار: 47


تشکرها : 6929
( 6084 تشکر در 447 ارسال )
شماره ارسال: #46
RE: خاطرات سودا زده من

بنا به گفته عباس مطمئن زاده که از دوستان احمد جورقانیان است جورقانیان یک انبار از شهرداری کرج اجاره کرده و نزدیک به 2000 فیلم را در آنجا نگهداری می کرده است. خودش هم یک دفتر در خیابان جمهوری تهران داشته که صدها فیلم و پوستر در آنجا داشته و همانجا هم زندگی می کرده است.

پس از تصادف و فوت ایشان , بسیاری از اطرافیان , دفتر خیابان جمهوری را غارت می کنند و تعداد زیادی فیلم و پوستر به دست این افراد می افتد اما کسی از انبار کرج اطلاعی نداشته است. آقای مطمئن زاده چند ماه بعد با برادر آقای جورقانیان که اکبر نام داشته تماس می گیرد و خبر این انبار را به او می دهد و اعلام می کند که مایل به خرید این گنجینه برای فیملخانه ملی است. پس از مراجعه اکبر به شهرداری مشخص می شود که مبلغ زیادی بابت کرایه انبار باید پرداخت شود و چون اکبر توانایی مالی نداشته کار به سرانجام نمی رسد. پیگیری های بعدی برای تهیه لیست موجودی انبار هم به دلیل همکاری نکردن شهرداری ناکام می ماند.

به گفته جناب مطمئن زاده به احتمال زیاد هنوز فیلم ها در انبار شهرداری کرج است.

http://www.mehrnews.com/xpkHw

احمد جورقانیان


اینهمه کافه توی دنیا هست , اونوقت شما درست اومدین به کافه ی ما
۱۴۰۲/۳/۱ صبح ۱۱:۰۵
مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : پیرمرد, سروان رنو, کوئیک, مارک واتنی, رابرت, ماهی گیر, شارینگهام, مراد بیگ, زرد ابری, Dude, اکتورز, آدمیرال گلوبال, باربوسا
رابرت آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 125
تاریخ ثبت نام: ۱۴۰۰/۶/۲۰
اعتبار: 26


تشکرها : 1513
( 1813 تشکر در 125 ارسال )
شماره ارسال: #47
RE: خاطرات سودا زده من

(۱۴۰۲/۳/۱ صبح ۱۱:۰۵)Classic نوشته شده:  

بنا به گفته عباس مطمئن زاده که از دوستان احمد جورقانیان است جورقانیان یک انبار از شهرداری کرج اجاره کرده و نزدیک به 2000 فیلم را در آنجا نگهداری می کرده است. خودش هم یک دفتر در خیابان جمهوری تهران داشته که صدها فیلم و پوستر در آنجا داشته و همانجا هم زندگی می کرده است.

سلام و احترام مجدد خدمت دوستان؛

بله؛ اشاره جناب مطمئن‌زاده به ساختمان سوله مانندی است که سال‌ها پیش توسط مرحوم جورقانیان در منطقه گلشهر کرج اجاره شده بود. مرحوم جورقانیان، چند ماه آخر عمر، عملاً قادر به پرداخت اجاره‌بهای مِلک نبود و مشکلات زیادی برایش به وجود آمد. به هر حال فرمایشات جناب مطمئن‌زاده، مؤید فرجام نامشخص گنجینه جورقانیان است. با توجه به فرمایش ایشان و سایر دوستان نزدیک مرحوم جورقانیان که پیگیر بوده‌اند، سه حالت زیر متصور است:

۱) طی این سال‌ها آثار مورد نظر، توسط شخص یا اشخاص سوم، به جایی نامعلوم منتقل شده که تا به حال هیچ کس، مسئولیتی در این زمینه به عهده نگرفته و کلامی ابراز نکرده است.

۲) این آثار و متریال توسط شهرداری آن ناحیه به کل معدوم و امحاء شده باشد که با توجه به شناخت اینجانب از دوایر و سازمان‌های دولتی، محتمل‌ترین حالت است.*

۳) به فرض راکد ماندن انبار و باقی بودن فیلم‌ها، عملاً میزان خرابی آنها بسیار بالاست. همان‌طور که جناب مطمئن‌زاده اشاره کرده‌اند، جنس انواع خانواده فیلم به خاطر ساختار سلولوئیدی آنها به گونه‌ای است که نیاز به نگهداری در نور، دما و رطوبت مناسب دارند.

-------------------------------

متأسفانه غالب مدیران دولتی هیچ شناختی نسبت به ارزش نسخه‌های اصلی و ارژینال انواع آثار سینمایی ندارند. برای آنها بین یک کپی دست چندم و حتی کیفیت متوسط یک عنوان سینمایی روی دی وی دی و مثلاً نسخه اصلی و نایاب ۳۵ میلی‌متری همان فیلم تفاوتی وجود ندارد و حتی دی وی دی را به خاطر راحتی جابجایی ترجیح خواهند داد. به همین خاطر است که گاه در همین کافه عناوینی از برنامه‌های قدیمی تلویزیون مورد جستجو قرار می‌گیرند که هیچ اثر و نشانی از آنها نیست! 


يا رادَّ ما قَدْ فات... (ای برگرداننده آنچه از دست رفته است...)
۱۴۰۲/۳/۱ عصر ۰۶:۰۱
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : پیرمرد, کوئیک, شارینگهام, سروان رنو, مراد بیگ, Classic, مارک واتنی, آرلینگتون, زرد ابری, Dude, اکتورز, آدمیرال گلوبال, باربوسا
سناتور آفلاین
مشتری کافه
*

ارسال ها: 646
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۹/۲/۴
اعتبار: 36


تشکرها : 3690
( 4549 تشکر در 390 ارسال )
شماره ارسال: #48
RE: خاطرات سودا زده من

درود.   درباره جورقانیان و اینکه ایشون بزرگترین آرشیو رو در اختیار داشتن دیدم  گفتم مطلبی بنویسم از یک آرشیو دار بزرگ که البته آرشیو ایشون درباره کتاب بود مرحوم دکتر حسام الدین خرومی که بزرگترین کلکسیونر کتاب های قدیم و نسخه خطی بود. البته ایشون در کنار این صاحب سینما ایران در خیابون لاله زار بود که سینمای ایشون تعطیل شد به خاطر اینکه بزرگترین آرشیو فیلمهای فارسی و نسخه های دوبله رو ایشون داشتن و تمام فیلم های ایشون نسخه ریل بود. افسوس ایشون سالها پیش فوت کردن و معلوم نشد ارشیو ایشون دست کی افتاد.

یکی از دوستان که منزل ایشون رفت و امد داشت گفت خودم دیدم نسخه های بن هور ده فرمان و ال سید و بسیاری از فیلم های قدیمی به صورت ریل در منزلشون بود.افسوس فقط

۱۴۰۲/۳/۴ عصر ۰۳:۲۳
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : آرلینگتون, Emiliano, سروان رنو, رابرت, مارک واتنی, مراد بیگ, زرد ابری, اکتورز, آدمیرال گلوبال, باربوسا
رابرت آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 125
تاریخ ثبت نام: ۱۴۰۰/۶/۲۰
اعتبار: 26


تشکرها : 1513
( 1813 تشکر در 125 ارسال )
شماره ارسال: #49
مردی با کیف سامسونت

(۱۴۰۰/۹/۸ صبح ۰۱:۲۶)رابرت نوشته شده:  

در پست‌های قبل به عرض رساندم که:

در بهمن ۱۳۷۴ با امید، انگیزه و اشتیاق فراوان، مشغول تحصیل در رشته تولید (گرایش برنامه‌سازی تلویزیونی) دانشکده صدا و سیما شدم.

پس از پایان تحصیلات، با عنوان رسمی کارگردان -و البته با شغل‌های متفاوت کارگردانی، تصویربرداری، تدوین و نویسندگی- در واحدهای مختلف معاونت‌های سیاسی، استان‌ها و سیما فعالیت کردم.

به طور خلاصه طی این سال‌ها در هر سه بخش اصلی تولید، تأمین و پخش برنامه تلویزیون تجربه کسب کردم و در شوراهای مختلف عضویت داشتم.

بی‌گمان سرعت پیشرفت تکنولوژی و تغییر در این سال‌ها، شگفت‌انگیز و غیر قابل‌باور بوده است. من درمورد ۱۰۰ و یا حتی ۵۰ سال پیش صحبت نمی‌کنم و روی ۳ دهه اخیر متمرکز شده‌ام. به عنوان نمونه، پیدایش انواع نمایشگر، گوشی همراه، اتومبیل‌های جدید و حتی خانه و آپارتمان‌های مدرن را در نظر بگیرید. تا ۲۵ سال پیش، چه کسی فکر می‌کرد این همه تغییر در زندگی، آداب و رفتار، مراسم و حتی نوع لباس پوشیدن ما به وجود بیاید؟!

اما اکنون می‌خواهم درمورد تغییر در نوع تهیه فیلم و سریال، یادآوری کنم. شک ندارم که این موضوع با اندکی تغییر در جزییات برای دیگر هم نسلان من و دوستان کافه نیز صادق است. (البته در داخل ایران)

امروزه انتخاب و تماشای فیلم و سریال توسط VODها* کار را برای مخاطب بسیار آسان کرده است. (حتی در کشور ما با این سرعت افتضاح اینترنت و حجم فیلترینگ)

ترجیح می‌دهم درمورد دهه ۶۰ صحبت نکنم و البته قبلاً در اینجا اشاره‌ای کوتاه به مصائب تهیه فیلم از مبادی مختلف داشته‌ام.

از اوایل دهه ۷۰ رفته‌رفته استفاده از ماهواره رواج یافت و از سویی تماشای فیلم بر روی ویدئو (وی اچ اس و بتاماکس) شکلی قانونی یافت؛ اما باز هم تماشای آثار مهم سینمایی خارجی و گاه داخلی به اراده‌ای پولادین، صبر و حوصله و از همه مهم‌تر آشنایی با مبادی غیر‌قانونی تهیه فیلم نیاز داشت!

آن روزگار عملاً تهیه سریال و مجموعه تلویزیونی رواج نداشت و صرفاً دل ما به تهیه فیلم خوش بود...

اما تهیه فیلم از دوستان توزیع‌کننده آسان نبود و بیشتر به هفت خان رستم می‌مانست: عناوین محدود بودند. هزینه اجاره فیلم بسیار بالا بود. تمام نسخه‌ها روی نوارهای ویدئو و سی دی ارائه می‌شدند و از همه مهم‌تر، همیشه هر سه فاکتور اصلی این نوع تهیه فیلم در خطر بازداشت و توقیف بودند! (سفارش‌دهنده، توزیع‌کننده و متریال)

من هم از اواسط دهه ۷۰ به طرق مختلف و با مصیبت، فیلم‌های مورد نظر خود و غالباً سفارش شده توسط اساتید دانشکده و دوستان را تهیه کرده و تماشا می‌کردم.

اما رابطه من با توزیع‌کنندگان که غالباً دلالان بازار و صرفاً به دنبال پول بودند، بیش از دو-سه ماه دوام نمی‌آورد.

در سال ۱۳۷۹ به واسطه همکاران تدوین‌گر پخش اخبار سیما که آن سال‌ها از بهترین‌های تدوین سینما و تلویزیون و همگی تحصیل‌کرده دانشگاه‌های هنری بودند، با مردی آشنا شدم که شرایط بهتری نسبت به سایر توزیع‌کننده‌ها داشت. او پسر عموی یکی از فوتبالیست‌های مشهور وقت تیم ملی بود. کمی از سینما و هنر سر رشته داشت و از همه جالب‌تر اینکه گاه برای فیلم‌خانه ملی و واحد سمعی و بصری حوزه هنری در خیابان سمیه نیز فیلم تهیه می‌کرد.**

او به صورت ماهیانه، ۱۰ عنوان فیلم (روی کاستِ وی اچ اس و حلقه‌های سی دی) در اختیار ما می‌گذاشت.

البته او هم شرایط خاص خود را داشت:

۱) معمولاً دو تا سه ماه طول می‌کشید تا عناوینی که سفارش داده بودیم، در اختیارمان قرار دهد. (به نوعی کلاس می‌گذاشت و بازار کاذب ایجاد می‌کرد!)

۲) عملاً چینش فیلم‌ها به اختیار او انجام می‌شد و ما هم چاره‌ای جز پذیرش این موضوع نداشتیم! معمولاً در هر بسته او، یک یا دو فیلم از سفارش‌های ما بود. یک فیلم آس و بسیار خوش‌ساخت که خودش می‌خواست برای ما رو می‌کرد. سه-چهار فیلم متوسط از منظر کیفیت ساخت و داستان، ارائه می‌کرد و بی‌شک چهار-پنج فیلم بی‌ارزش و به معنای واقعی کلمه، آشغال در بسته ۱۰ تایی او موجود بود!

۳) قیمت اجاره به نسبت آن زمان خیلی زیاد بود. ماهی ۳۰ هزار تومان!

برای همین ما هم به او پُلِتیک زده بودیم.:cheshmak: در گروه‌های سه نفره تقسیم شده و یک نفر با توزیع کننده در تماس بود. مرد توزیع کننده، با کیف سامسونت حاوی فیلم‌ها رأس ساعت مقرر، در خانه متقاضی حاضر شده و ابتدای دوره فیلم‌ها را تحویل می‌داد و در پایان دوره هم باز پس می‌گرفت.*** هر نفر از هم گروهی‌ها، ۱۰ هزار تومان پرداخت کرده و معمولاً ۱۰ شبانه روز، بسته را در اختیار داشت و بعد به نفر بعدی گروه سه‌تایی تحویل می‌داد. این کار علاوه بر سر شکن کردن هزینه، محاسن و معایبی هم داشت. معمولاً سلیقه هم‌گروهی‌ها شبیه بود و نفر اول که فیلم‌های بی‌ارزش را می‌دید، به دو نفر دیگر اطلاع می‌داد تا آنها بی‌جهت وقت تلف نکنند. از سوی دیگر کوچکترین بد قولی در تحویل بسته توسط یکی از سه نفر گروه، برنامه دو نفر دیگر را به هم می‌ریخت و در صورت دیر تحویل دادن فیلم‌ها به دوست توزیع‌کننده، جریمه سنگینی از جیب‌مان می‌رفت!

با تمام این اوصاف، یاد آن دوران بخیر... آن ۱۰ روزی که در ماه همه کارها و زندگی‌مان را با تماشای بسته فیلم هماهنگ کرده و حتی شیفت اضافه برنمی‌داشتیم و به مهمانی هم نمی‌رفتیم! سر و کله زدن با سی دی‌هایی که در دستگاه گیر می‌کردند و یک دفعه از یک تراک به تراک دیگر می‌پریدند. فیلم‌هایی که وسط پخش و در جای حساس داستان، مربعی و شطرنجی شده و نهایتاً دستگاه هنگ می‌کرد و ما به زمین و زمان، دستگاه، پولی که هدر رفته بود و از همه مهم‌تر دوست توزیع‌کننده بد و بیراه نثار می‌کردیم!

این روال یک سال و اندی ادامه داشت. به هر حال در این مدت، حدود ۳۰ فیلم که خودمان سفارش داده بودیم؛ ۱۵ تا ۲۰ فیلم آس که خودمان از آنها بی‌خبر بودیم و ۶۰ تا ۷۰ فیلم متوسط دیدیم. حدود ۸۰ تا ۹۰ فیلم آشغال هم تحویل گرفتیم که شاید روی دور تند به آنها نگاهی انداخته باشیم.

با مبلغ جریمه‌ها چیزی حدود ۲۰۰ هزار تومان از جیب هر نفر رفت که تأکید می‌کنم در سال ۷۹ مبلغ بسیار زیادی بود! (قیمت سکه تمام بهار آزادی در آن سال، چیزی حدود ۶۰ هزار تومان بود!)

اما پایان این داستان هم عجیب بود. خوب به یاد دارم که رأس ساعت ۱۱ صبح یک روز چهارشنبه، توزیع‌کننده محترم به منزل ما آمد و ۱۰ فیلم بسته جدید را از کیف سامسونت‌اش بیرون آورد و تحویل من داد و فیلم‌های قبلی را تحویل گرفت و رفت.

شب‌هنگام که در شیفت پخش اخبار سیما حاضر شدم، با خبری غافلگیر‌کننده مواجه شدم. دوست توزیع‌کننده را ساعتی بعدِ خروجش از منزل من با همان کیف سامسونت در میدان انقلاب گرفته و بازداشت کرده بودند!

چند روزی با نگرانی و دلشوره گذشت تا من و همکاران تدوین‌گر پخش اخبار سیما مطلع شدیم، آن بنده خدا با قید وثیقه و تعهد آزاد شده و خوشبختانه فهرست مشتریانش را نیز تحویل نداده؛ مگر آرشیو حوزه هنری را که برای موجه بودن حمل آن تعداد فیلم منطقی به نظر می‌رسیده است.****

القصه، چند روز بعد واحد سمعی و بصری حوزه هنری پلمپ و فیلم‌هایش مصادره شد! بساط نمایش فیلم هفتگی حوزه هنری در خیابان سمیه هم برای سال‌ها تعطیل شد... ما هم چند صباح در برهوت بی‌فیلمی روزگار سپری کردیم تا عصر مجازی و دانلود فایل فرا رسید و ظرف حدود ۲ دهه کار به اینجا رسید. کسی چه می‌داند ۲۵ سال بعد؛ مردم چگونه فیلم‌ها و سریال‌های مورد علاقه‌شان را تماشا خواهند کرد؟   

--------------------------------------------

* VOD مخفف Video on Demand همان شبکه‌های گسترده‌ای هستند که به مخاطب اجازه می‌دهند، محتوای تصویری یا شنیداری مورد نظر خود را به راحتی انتخاب کرده و هر زمان که مایل بود با گوشی، تلویزیون‌های هوشمند، کامپیوتر و یا دستگاه‌های Tv Box تماشا کند. علاوه بر نمونه‌های معروف خارجی، امروزه چند شرکت ایرانی هم توفیق زیادی در جذب مخاطب داشته و علاوه بر نمایش آثار خارجی، خود نیز به طور گسترده‌ای به تولید سریال روی آورده‌ و بازار صدا و سیما را در این چند سال کساد کرده‌اند!:D

 ** در آن سال‌ها و معمولاً در بعد از ظهرهای چهارشنبه، در سالن نمایش حوزه هنری، فیلم‌های مطرح برای دانشجویان رشته‌های سینما به نمایش درمی‌آمد و معمولاً اساتید و کارگردان‌های شاخص درمورد آن اثر صحبت می‌کردند و گاه جلسه نقد و تحلیل نیز برگزار می‌شد.

*** امروزه کار توزیع انواع مواد مخدر سنتی و صنعتی با استرس و حساسیت کمتری نسبت به تحویل فیلم در آن دوران، انجام می‌پذیرد!

**** دوست توزیع‌کننده آن قدر ترسیده بود که فقط به یک نفر از همکاران پخش اخبار سیما پیام داد، همه گروه‌های سه نفره، فیلم‌هایی را که نزدشان است، به آن یک نفر تحویل بدهند تا همه فیلم‌ها را از او پس بگیرد و تمام! 


يا رادَّ ما قَدْ فات... (ای برگرداننده آنچه از دست رفته است...)
۱۴۰۲/۳/۲۶ عصر ۰۳:۳۴
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : لوک مک گرگور, سروان رنو, Emiliano, مارک واتنی, Dr.pedram, Classic, باربوسا, کنتس پابرهنه, soheil, مموله, مراد بیگ, rahgozar_bineshan, مورفیوس, کوئیک, زرد ابری, پیرمرد, Dude, اکتورز, آدمیرال گلوبال
لوک مک گرگور آفلاین
جوینده َطلا
***

ارسال ها: 220
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۶/۶/۳۱
اعتبار: 24


تشکرها : 1033
( 1786 تشکر در 217 ارسال )
شماره ارسال: #50
RE: خاطرات سودا زده من

ممنون برای پست زیبا جناب رابرت. واقعا فیلم دیدن در اون زمان حکایتی غیر قابل باور داشت. حتی یادمه کامران ملک مطیعی بازیگر نقش دکتر مهرتاش سرایدار سریال زیر آسمان شهر ۱ در مصاحبه ای گفته بود یکی از دلایل مهم ممنوع التصویر شدنش داشتن آرشیو فیلم و به اشتراک گذاشتن فیلم هایش با دیگران بوده!

یادمه اوایل دهه هشتاد که تلویزیون کم کم داشت به فیلم های هالیوودی روی خوش نشان می داد و کلا دسترسی به این فیلم ها یک مقدار ساده تر شده بود، خیلی از مردم و مخصوصاً جوان‌ترها که فیلم های دهه هشتاد و نود میلادی را تازه تماشا کرده بودند مدام اسم بازیگران مطرح دنیا را که تازه شناخته بودند بر زبان می راندند و در محافل و یا گروه ها مدام سر این مسئله بحث می کردند که مثلاً رابرت دنیرو بازیگر بهتری است یا آلپاچینو؟!

چند سالی گذشت تا این بحث ها فراموش شد و یا حداقل وجه کم رنگ تری به خود گرفت. چرا که به این نتیجه رسیدیم، هر بازیگری در این دنیا یونیک و به نوبه خود تأثیر گذار است و اینکه محصول نهایی که ماحصل یک کار گروهی است اهمیت دارد نه اینکه چه کسی از دیگری کمی ضعیف تر و یا قوی تر بازی می کند.


من به شانس اعتقاد ندارم. به خودم اعتقاد دارم!
۱۴۰۲/۳/۲۸ صبح ۰۲:۱۴
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : رابرت, rahgozar_bineshan, Emiliano, مارک واتنی, BATMAN, کنتس پابرهنه, سروان رنو, مورفیوس, کوئیک, آرلینگتون, زرد ابری, اکتورز, پیرمرد, Dude, آدمیرال گلوبال, باربوسا
منصور آفلاین
آخرین تلالو شفق
*

ارسال ها: 501
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۸/۸/۱۷
اعتبار: 77


تشکرها : 395
( 8068 تشکر در 307 ارسال )
شماره ارسال: #51
RE: مردی با کیف سامسونت

(۱۴۰۲/۳/۲۶ عصر ۰۳:۳۴)رابرت نوشته شده:  

[quote='رابرت' pid='42817' dateline='1638136598']

اما رابطه من با توزیع‌کنندگان که غالباً دلالان بازار و صرفاً به دنبال پول بودند، بیش از دو-سه ماه دوام نمی‌آورد.

در سال ۱۳۷۹ به واسطه همکاران تدوین‌گر پخش اخبار سیما که آن سال‌ها از بهترین‌های تدوین سینما و تلویزیون و همگی تحصیل‌کرده دانشگاه‌های هنری بودند، با مردی آشنا شدم که شرایط بهتری نسبت به سایر توزیع‌کننده‌ها داشت. او پسر عموی یکی از فوتبالیست‌های مشهور وقت تیم ملی بود. کمی از سینما و هنر سر رشته داشت و از همه جالب‌تر اینکه گاه برای فیلم‌خانه ملی و واحد سمعی و بصری حوزه هنری در خیابان سمیه نیز فیلم تهیه می‌کرد.**

سال 1374 و 1375 من از دانشگاه بوعلی سینا در همدان ویدیو اجاره میکردم. از اسپارتاکوس بگیرید تا برباد رفته . حتی کارت عضویت گرفته بودم و شرط گرفتن فیلمهای جدید ، عودت فیلمهای قبلی. کسی هم کاری نداشت که فیلمها را در دستت بگیری یا پنهان کنی. حتی داخل شهر مراکز تعمیر دستگاه ویدیو و فروش آن هم وجود داشت. بیاد دارم یکبار مجبور شدم دستگاه آیوای خود را که فقط یکسال بود خریده بودم به یک تعمیرگاه ببرم و او با عوض کردن هد و تعمیر چرخ دنده ها آنرا به نوعی احیا کرد...

اما دهه شصت اوضاع اینگونه نبود. نوار ویدیو یا دستگاه آن اگر رویت میشد که کارت با اسفل السافالین و اداره منکرات و گشت ثارالله و کمیته بود. درصورت بازداشت هفتاد ضربه شلاق و ده تا پنجاه هزارتومان (که آنزمان مبلغ زیادی هم بود) پاداش سینما دوستی ات بود. کاری هم نداشتند فیلم هنری می بینی یا خزعبلات . قانون ، قانون بود. به یاد دارم دوستان و همکلاسیها روزی ویدیو و فیلم اجاره کرده بودند و در منزل یکی از آنها با پیغام و پسغام به دیدن فیلم رفتیم. صد نوار و یک تلویزیون سیاه و سفید... از شو هندی بگیرید تا فیلم رزمی و کلاسیک دوبله نشده تا اکشن... بیاد دارم یکبار سرخود را چرخاندم که ببینم بقیه درچه حالی هستند... هرکسی گوشه ای ولو شده و به خواب رفته بود... تنها کسی که در حالت چمباتمه جلو تلویزیون هنوز دوام اورده بود منصور بود و تنها صدای غیر صدای فیلم ، صدای تیک تیک ثانیه شمارساعت که عقربه ساعت شمارش ساعت 6 صبح را نشان میداد و آمیتا باچان که با تیری که از چله رها میکرد و آنرا به هواپیمای درحال پرواز میدوخت و با طناب به تیر بسته شده اش از اسب درحال تاخت به داخل هواپیمای درحال پرواز می رفت... آن شب نخوابیدم و دیدن آنهمه فیلم تا 6 بعدازظهر بطول کشید...

اگر گزارشت (ببخشید راپرتت) را میدادند که ویدیو داری ، سه سوته مامور توی خانه بود. یکبار به منزل کسی ریخته بودند. زن خانه مشغول پهن کردن نانهایی بود که از نانوایی خریده بود. بمحض شنیدن صدای ماموران ، ویدیو را زیر نان ها پنهان کرده بود. ماموران هرچه گشته بودند چیزی نیافته و بر بانی و راپرت دهنده فحش داده و رفته بودند ...

حکایتی بود دوران ویدیو ... حکایتی است هرچیز ما مُنِع در هر زمانی ... که بعدها اسباب خنده آیندگان است. الانسانُ حریصٌ ما مُنِع (انسان به هرچیزی که از آن منع شود راغب تر و حریص تر میشود)

۱۴۰۲/۴/۱۰ عصر ۰۱:۲۲
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : Emiliano, رابرت, Classic, مورچه سیاه, مارک واتنی, اکتورز, سروان رنو, BATMAN, rahgozar_bineshan, مورفیوس, کوئیک, soheil, Dude, آدمیرال گلوبال, باربوسا
سروان رنو آفلاین
پلیس انجمن
******

ارسال ها: 2,181
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۸/۱/۲۶
اعتبار: 85


تشکرها : 11671
( 19438 تشکر در 1627 ارسال )
شماره ارسال: #52
RE: مردی با کیف سامسونت

(۱۴۰۲/۴/۱۰ عصر ۰۱:۲۲)منصور نوشته شده:  

....مجبور شدم دستگاه آیوای خود را که فقط یکسال بود خریده بودم به یک تعمیرگاه ببرم و او با عوض کردن هد و تعمیر چرخ دنده ها آنرا به نوعی احیا کرد...

حکایتی بود دوران ویدیو ... حکایتی است هرچیز ما مُنِع در هر زمانی ... که بعدها اسباب خنده آیندگان است. الانسانُ حریصٌ ما مُنِع (انسان به هرچیزی که از آن منع شود راغب تر و حریص تر میشود)

خاطرات دوستان چقدر خوب است :ttt1

الان که فکر می کنم می بینم که آن محدودیت ها , لذت تماشای فیلم را دوچندان می کرد؛ گویی مانند لذت گناه ممنوعه ! انگار انسان برای هر چیز سختی بکشد قدرش را بیشتر می داند و لذت به دست آوردنش بیشتر است.

الان که اسم ویدیوی آیوا آمد چه فلش بک هایی در ذهن من آمد ! یادم هست که آن زمان از چین و کره و این آشغال ها خبری نبود و دستگاه های ویدیو همگی ژاپنی بودند و چه اسامی زیبایی داشتند: آیوا - آکایی - ...:heart:

در خانه ما ویدیو نبود تا اینکه یک روز شایعه پیچید که امشب قرار است فلانی (صاحب یک لوازم خانگی معروف ) شخصا بیاید و ویدیو نصب کند. خلاصه خانه آب جارو زده شد و انگار که خدا قرار است بیاید کلی تدارک و شام و اینها دیده شد. آقای فلانی پیام داده بود که سر ساعت 8 شب در خانه نیمه باز باشد ! من از بالکن بالا مراقب کوچه بودم. سر ساعت 8 یک پیکان مرموزانه وارد کوچه شد و مماس با در خانه ایستاد و آقای فلانی که کارتن ویدیو را در یک پتو پیچیده بود با احتیاط از داخل ماشین به داخل خانه خزید. من چون وظیفه حساس پاییدن کوچه را به عهده داشتم مرحله زیبای آنباکسینگ UNBOXING را ندیدم cryyy!. اما مرحله حساس آموزش دکمه ها را بودم و سالها مسئول فنی ویدیوی خانه بودم. :!z564b

ویدیو آیوا


رویاهای ما زندگی واقعی ما هستند .
۱۴۰۲/۴/۱۱ صبح ۱۲:۴۵
مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : BATMAN, Emiliano, رابرت, مورچه سیاه, مارک واتنی, اکتورز, کنتس پابرهنه, Classic, rahgozar_bineshan, مورفیوس, لوک مک گرگور, کوئیک, پیرمرد, soheil, Dude, آدمیرال گلوبال, باربوسا
رابرت آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 125
تاریخ ثبت نام: ۱۴۰۰/۶/۲۰
اعتبار: 26


تشکرها : 1513
( 1813 تشکر در 125 ارسال )
شماره ارسال: #53
آخرین روزهای تیر ۸۷

(۱۴۰۰/۹/۸ صبح ۰۱:۲۶)رابرت نوشته شده:  

در پست‌های قبل به عرض رساندم که:

در بهمن ۱۳۷۴ با امید، انگیزه و اشتیاق فراوان، مشغول تحصیل در رشته تولید (گرایش برنامه‌سازی تلویزیونی) دانشکده صدا و سیما شدم.

پس از پایان تحصیلات، با عنوان رسمی کارگردان -و البته با شغل‌های متفاوت کارگردانی، تصویربرداری، تدوین و نویسندگی- در واحدهای مختلف معاونت‌های سیاسی، استان‌ها و سیما فعالیت کردم.

به طور خلاصه طی این سال‌ها در هر سه بخش اصلی تولید، تأمین و پخش برنامه تلویزیون تجربه کسب کردم و در شوراهای مختلف عضویت داشتم.

نمی‌شود گفت از خبر درگذشت خسرو شکیبایی در ۲۸ تیر ۸۷ غافلگیر شدیم! مدت‌ها بود که با بیماری دست و پنجه نرم می‌کرد و دست آخر کبدش از کار افتاد. اما باز هم وقتی خبر رفتنش آمد، چیزی از دل‌مان کنده شد. خسرو شکیبایی غیر از نقش‌آفرینی‌های درخشان و ماندگار، از نظر من یک ویژگی خیلی خیلی خاص داشت که تقریباً در هیچ کدام از بازیگران تراز اول ندیده بودم. او به شدت به بازیگر و حتی نابازیگر مقابل احترام می‌گذاشت و حتی در نماهای تک دوربینه، بدون هیچ غرور و منتی پیش روی هنرپیشه مقابل می‌نشست تا بازی او باورپذیرتر باشد و به قول معروف، بده-بستان‌ها بهتر دربیاید. این رفتار برای ما که سال‌ها شاهد خورده شدن عامدانه نقش بازیگر مقابل توسط بعضی هنرپیشه‌ها بودیم، بسیار ارزشمند و جالب توجه بود. حتی در وادی مجری‌گری و گویندگی نیز به افرادی برمی‌خوردیم که یک‌سره درصدد تخریب دیگری، برای دیده شدن خودشان بودند!

به هر حال خسرو شکیبایی درگذشت و دوستدارانش در تشییع جنازه‌اش سنگ تمام گذاشتند. همان کاری که قبلاً برای علی حاتمی، محمد علی فردین، اسماعیل داورفر، منوچهر نوذری و ... کرده بودند.

من تشییع جنازه مرحومان فردین و حاتمی را به چشم دیده بودم. تشییع جنازه مرحوم فردین با چراغ سبز امام جماعت وقت مسجد بلال، از جلوی مسجد آغاز شد و حضور پر شور مردم باعث شد تا تنها چند روز بعد، رییس وقت صدا و سیما عذر امام جماعت مسجد را بخواهد! تشییع رسمی مرحوم حاتمی از تالار وحدت شروع شد و به خوبی در خاطرم هست که تمام خیابان‌های اطراف، شاهد حضور علاقمندانش بودند. با دیدن این دو تشییع جنازه، فکر می‌کردم دیگر در مشایعت هیچ هنرمندی شاهد چنین جمعیت انبوهی نباشم؛ اما مرگ خسرو شکیبایی، جمعیت غیرقابل‌ تصوری را به خیابان‌ها آورد. تمام خیابان‌های منتهی به تالار وحدت، خیابان حافظ، چهار راه کالج، پارک دانشجو، چهار راه ولی عصر و ... بسته شده و جلوه‌ای به یاد ماندنی خلق شده بود. این در حالی بود که مطمئناً بسیاری از هم‌میهنان ساکن شهرها و استان‌های دیگر امکان حضور در تهران و این تشییع جنازه را نداشتند وگرنه شمار جمعیت به چندین برابر می‌رسید.

تشییع جنازه مرحوم شکیبایی، ۳۰ تیر ۱۳۸۷، عکس از حسن سلطانی (فردانیوز)

در این اوضاع و احوال اما؛ اعصاب بسیاری از رفقای پخش اخبار سیما به هم ریخته بود. بچه‌ها با سردبیران وقت بخش‌های خبری مجادله می‌کردند و حتی کار به داد و فریاد هم رسید. بعضی تدوینگران پخش از چینش ابلهانه کنداکتور اخبار ناراضی بودند؛ چرا که اولین خبر به آزادی فلان اسیر لبنانی از زندان اسراییل اختصاص داشت! خبری مطول و پر از جزییات. خبر دوم هم به ارائه آمار فلان وزارتخانه از زبان وزیر می‌پرداخت و انگار نه انگار که هنرمندی با این درصد محبوبیت درگذشته و ساعاتی پیش، چنین تشییع جنازه باشکوهی در رثایش برگزار شده است! این درگیری‌ها و همین‌طور تماس‌های مکرر مردمی، مسئولان وقت سازمان را وادار کرد تا در بخش‌های بعدی اخبار شبکه‌های سراسری و نیز شبکه خبر، گزارش‌های ویژه‌ای را درمورد آن مرحوم آماده و پخش کنند.

تشییع جنازه مرحوم شکیبایی، ۳۰ تیر ۱۳۸۷، عکس از سجاد صفری (خبرگزاری مهر)

در همه دنیا اخبار درگذشت هنرمندان، دانشمندان، ادیبان و ورزشکاران محبوب از مهم‌ترین خبرها و عامل وفاق ملی است؛ اما متأسفانه سال‌هاست که صدا و سیما آن قدر سیاست زده شده که مسئولانش آگاهانه یا ناآگاهانه، وقعی به این موضوعات ندارند و نعل وارونه می‌زنند.

به هر حال خسرو شکیبایی از آن هنرمندان بی‌مانند بود که هیچ‌گاه جای خالی‌شان پر نخواهد شد تا آنجا که هر گاه به قطعه هنرمندان بهشت زهرا بروید، حضور مردم بر سر مزارش باعث شگفتی‌تان خواهد شد.


سکانس ترانه‌خوانی خسرو شکیبایی در فیلم خواهران غریب


 اشاره‌ای کوتاه به بعضی نقش‌های خسرو شکیبایی


يا رادَّ ما قَدْ فات... (ای برگرداننده آنچه از دست رفته است...)
۱۴۰۲/۴/۲۸ عصر ۰۲:۰۴
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : Emiliano, Classic, BATMAN, مراد بیگ, شارینگهام, سروان رنو, مارک واتنی, مورفیوس, اسلون کلورا, کوئیک, rahgozar_bineshan, پیرمرد, آرلینگتون, Dude, اکتورز, آدمیرال گلوبال, باربوسا
رابرت آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 125
تاریخ ثبت نام: ۱۴۰۰/۶/۲۰
اعتبار: 26


تشکرها : 1513
( 1813 تشکر در 125 ارسال )
شماره ارسال: #54
این حسّ مبهم نوستالژی و یکی از مصائبش

سال‌هاست که گهگاه و در دوره‌های چند روزه در خاطرات گذشته غوطه‌ور می‌شوم. هر وقت اوضاع شخصی و اجتماعی دگرگون می‌شود، این حالت بیشتر به سراغم آمده و بیشتر به هر چه یادآور گذشته‌هاست رجوع می‌کنم. شک ندارم که بسیاری از دوستان کافه و یا مراجعه‌کنندگان به آن، کم و بیش دچار این حالت می‌شوند. ما آدم‌های خاطره‌باز، مصائب زیاد و صد البته دل خوشی‌های مخصوص خودمان را داریم و به این وضعیت افتخار می‌کنیم. (اگر تعریف از خود نباشد) ما آدم‌های خاطره‌باز، معمولاً مؤدب و مأخوذ به حیا هستیم. قدر لحظات عمر را می‌دانیم. از داشته‌هایمان به خوبی مراقبت می‌کنیم و البته عیب بزرگی هم داریم: ما به گذشته معتادیم و اعتیادمان قابل درمان نیست!


ویدیویی موجز و مختصر درمورد تاریخچه و مفهوم نوستالژی که توسط شرکت آموزشی Vidoal تهیه شده است

در بسیاری مواقع با شنیدن یک موتیف موسیقی، دیدن یک عکس و نقاشی، ورق زدن مجله‌ای کهنه، تماشای یک فیلم سینمایی کلاسیک و یا مستند قدیمی، گذر از محله‌ای پر سابقه، حضور در یک بنای به اصطلاح کلنگی، ملاقات با یک آشنای سالیان دور، استشمام یک رایحه و حتی نشستن روی یک صندلی چوبی زهوار در رفته، حالی به حالی شده و برای مدت‌ها در خاطرات گذشته‌مان غوطه‌ور می‌شویم!

یک خلسه عجیب لذت‌بخش که با گردآوری انواع آرشیوها اوج می‌گیرد و البته هیچ انتها و حدّ توقفی ندارد! یکی آلبوم تمبر درست می‌کند، یکی مجموعه کبریت دارد، دیگری آلبوم عکس، آن دیگری انواع مجلات و کتاب‌های قدیمی و صد البته بسیاری از ما فهرست بلند بالایی از آثار سینمایی و سریال‌هایی که دوست‌شان داریم. خوشبختانه وجود تکنولوژی و عصر دیجیتال در این دهه‌ها به یاری ما آمده و در جمع‌آوری انواع فرمت‌های مکتوب، صوتی و تصویری کار را آسان و سریع و هزینه‌ها را کم کرده است؛ اما شوربختانه سرعت پیشرفت تکنولوژی، خود اولین عاملِ فاصله حسرت‌بار ما با گذشته‌هاست!

خلاصه ما آدم‌های اهل نوستالژی معتادهای متجاهری هستیم که بعید است از اعتیادمان پاک شویم. (اگر موردی را سراغ دارید، بفرمایید تا من هم روش‌های ترک اعتیاد او را محک بزنم)

معمولاً بیشتر دور و بری‌ها (از پدر و مادر گرفته تا همسر و بستگان دور و نزدیک) نه تنها این حس را درک نمی‌کنند؛ بلکه توقعات عجیب و غریبی هم دارند که مخصوصاً هنگام جابجایی و اثاث‌کشی موجب آزار طرفین است! خدا نکند که یک انسان خاطره‌باز به هر دلیل ناچار به جابجایی‌های مکرر منزل باشد و این یکی از بزرگترین مصیبت‌های وارده خواهد بود!

من هم مثل خیلی از دیگر خاطره‌بازان، از کودکی عادت به خرید و مطالعه انواع مجله و کتاب داشتم. با وجود تحرکات گاه و بی‌گاه مادر برای سر به نیست کردن مخفیانه این کتاب‌ها، موفق شدم آنها را طی سالیان متمادی حفظ و حراست کرده و ماه به ماه بر تعداد آنها اضافه کنم؛ اما پس از ازدواج، هر جابجایی منزل، مستلزم قرار دادن کتاب‌ها و مجلات در کارتون‌های محکم موز و شانه تخم‌مرغ بوده است. حجم و تعداد این کارتون‌ها در هر نوبت جابجایی طی سالیان بعد -به دلیل خرید کتب بیشتر- فزونی می‌گرفت تا آنجا که در آخرین مورد (حدود سه سال پیش) به چهل کارتون موز رسید. سر و کله زدن با کارگران حمل بار از یک طرف و تحمل غرغر بستگان که برای کمک می‌آمدند و می‌آیند، پایان ماجرا نبوده و نیست. از دید بیشتر بستگان این کتاب‌ها، فقط دست و پاگیر هستند و چه بهتر که به کتابخانه‌ای هدیه شوند تا بلکه بقیه خلق ا... هم از آنها بهره‌مند شده و ثوابی هم عاید من شود. همیشه سعی می‌کردم، علاوه بر چسب کاری لوازم خانه (از درِ یخچال و فریزر گرفته تا اجاق گاز و ظروف شکستنی) کار بسته‌بندی کتاب‌ها را از صفر تا صد، -شخصاً- به انجام برسانم تا مورد اصابت کمترین ترکش‌ها از ناحیه اطرافیان قرار بگیرم؛ اما جدای چرخه تأسف‌بار حمل و نقل، همواره با خوان بسیار وحشتناکی روبرو بوده‌ام و آن کمبود جا در خانه‌های غالباً آپارتمانی کوچک است. در سالیان گذشته گاه متراژ بعضی خانه‌ها حتی اجازه نمی‌داد که بعضی کارتون‌های کتاب را باز کنم. ناچار تا فاصله جابجایی بعدی، محموله را دست نخورده به انباری منتقل می‌کردم. انباری‌ها هم یک کابوس وحشتناک دیگر بوده و هستند. هوای شرجی و نمور باعث می‌شود تا شرایط تخم‌گذاری در میان کارتون‌ها برای عزیزانِ سوسک، عنکبوت، مارمولک و خلاصه انواع حشرات نازنین فراهم شده و نسل‌شان با خطر انقراض مواجه نشود!

***

اما بدترین خاطره جابجایی‌ام در همه ادوار زندگی به فروش خانه وردآورد و خرید یک آپارتمان در میدان منیریه مربوط می‌شود. در دی ماه ۱۳۸۵ خانه نقلی‌ام را در وردآورد فروختم تا مسکنی مناسب در تهران بخرم؛ چرا که چند وقت بعد، پسرم به سن مدرسه می‌رسید و آن سال‌ها در وردآورد، آموزشگاه مناسبی وجود نداشت. چشم‌تان روز بد نبیند. فروش خانه دقیقاً مصادف شد با همان اولین دوره‌ای که قیمت خانه سه تا چهار بار در روز بالا می‌رفت! من به حساب خود، می‌توانستم آپارتمانی ۷۵ متری خریداری کنم؛ اما سیر صعودی وحشتناک خانه، چنان مرا آچمز کرد که در اواسط اسفند سال ۸۵ از خرید واحد ۳۳ متری به خود می‌بالیدم! خلاصه کار اثاث‌کشی آغاز شد. از بخت بد، کارگرانی که توسط شرکت باربری آمده بودند، تازه‌کار بودند. جدای آنکه دو کارتون شکستنی جهیزیه عیال را روی زمین انداخته و خرد و خاکشیر کردند، مدام غر می‌زدند که در این همه کارتون موز چیست؟ وقتی از محتوای آن باخبر شدند، نصیحتم کردند که هر چه زودتر خودم را از شرّ این آشغال‌ها خلاص کنم! خلاصه این مرحله به پایان رسید و به هر ترتیب، کارگران خیرخواه را به خدا سپردم. از آنجا که فضای واحد بسیار کوچک بود، بیشتر کارتون‌ها را به انباری پاگرد پشت‌بام منتقل کردم. این بار یک بلای باور نکردنی دیگر نازل شد.

***

ساعت دو نیمه شب از شیفت خبر به خانه آمدم. همسر و پسرم -که آن موقع حدود پنج سال داشت- بیدار و شاکی بودند. گویا از بعد از ظهر صدای میو میوی گربه در راهروها قطع نشده بود. ظاهراً گربه گردن‌کلفتِ محل از باز بودن در ورودی آپارتمان سه طبقه استفاده کرده و وارد ساختمان شده بود. در بسته شده و راه فراری برای گربه گرفتار نمانده بود. از آنجا که این آپارتمان سه واحده هیچ باغچه و خاکی نداشت، گربه بی‌چشم و رو به پاگرد پشت‌بام رفته و برای قضای حاجت، محلی مناسب‌تر از کارتون‌های کتاب من بخت‌برگشته، پیدا نکرده بود! متأسفانه گربه یاد شده، مزاجِ روانی هم داشت و حاصل فعالیت چند باره او در این چند ساعت روی کارتون‌های کتاب، شوکه‌کننده بود! برای رهایی از بوی وحشتناک و هجوم مگس‌ها، به ناچار از چندین کتاب و چند دوره هفته‌نامه کیهان بچه‌ها -که با سختی و طی سال‌ها گردآوری کرده بودم- دل کندم. 

***

اما با تمام سختی‌ها که فقط به گوشه‌ای از آنها اشاره کردم، از حق نباید گذشت... خوشبختانه با تلاش‌های بی‌وقفه مسئولان طی این چند سال، قیمت کتاب آن قدر بالا رفته که من و امثال من عطای خریدن آن را به لقایش بخشیده و بعید می‌دانم در اثاث‌کشی بعدی، تعداد کارتون‌های موز از همان چهل عدد فراتر رود!


يا رادَّ ما قَدْ فات... (ای برگرداننده آنچه از دست رفته است...)
۱۴۰۲/۶/۹ عصر ۱۱:۱۹
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : Classic, BATMAN, شارینگهام, کنتس پابرهنه, کوئیک, مراد بیگ, دون دیه‌گو دلاوگا, Emiliano, لوک مک گرگور, مارک واتنی, سروان رنو, پیرمرد, Dude, کاپیتان باگواش, rahgozar_bineshan, اکتورز, آدمیرال گلوبال, باربوسا
رابرت آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 125
تاریخ ثبت نام: ۱۴۰۰/۶/۲۰
اعتبار: 26


تشکرها : 1513
( 1813 تشکر در 125 ارسال )
شماره ارسال: #55
برگ درختان سبز پیش خداوند هوش/ هر ورقش دفتریست معرفت کرگار*

سال‌هاست که دو سؤال مهم ذهن مرا به خود مشغول کرده است:

اول: مسئولان شهری چه پدر کشتگی با اماکن تفریحی دارند؟!

هر چه بیشتر فکر می‌کنم، کمتر می‌فهمم و فقط بر بهت و حیرتم افزوده می‌شود. اوایل فقط سالن‌های سینما و تئاتر تغییر کاربری داده و یا اصلاً به ویرانه تبدیل می‌شدند؛ اما حالا حدود دو دهه است که دیگر به پارک‌ها و شهر بازی‌ها هم رحم نمی‌شود!

متأسفانه در حالی‌که روند ویرانی سینماها از دو دهه پیش، دگر بار شدت یافت؛ قطع کردن درختان و تعطیلی شهر بازی‌ها نیز در دستور کار قرار گرفت. (دست کم فقط چهار سینما {جمهوری، آسیا، اروپا و شهر قشنگ} که تا اواسط دهه هشتاد در خیابان جمهوری فعال بودند و فیلم‌های سینمایی را اکران می‌کردند، به کل تعطیل شده و به خیل سینماهای لاله زار پیوستند.rrrr:)

به هر حال در این چند خط می‌خواهم یادی کنم از چند پارک بازی و بوستان در تهران که طی این پانزده-شانزده سال با بهانه‌های مختلف به خاطره‌ها پیوستند. البته بعید می‌دانم اوضاع این موجودات نازنین و زبان‌بسته و پارک‌ها و شهر بازی‌ها در شهرهای دیگر نیز، بهتر از تهران باشد.**

۱) اولین شوک با نابودی بوستان کوچک باغ کودک قلهک وارد شد. این پارک که اواسط دهه چهل خورشیدی افتتاح شده بود، در واقع یکی از قبرستان‌های بسیار قدیمی منطقه قلهک بوده و از همان ابتدا، درختان سر به فلک کشیده کاج، زیبایی فراوانی به آن هدیه کرده بودند. از آنجا که دوران تحصیلی راهنمایی و دبیرستان من در قلهک گذشت، تقریباً هر روز از جلوی آن عبور کرده و هوای تازه‌ای به ریه می‌رساندم. چه روزها که به اقتضای سن، قرار دعواهای بعد از مدرسه‌مان داخل همین پارک بود و البته آشتی‌های پس از دعوا!

باغ کودک قلهک در دهه ۵۰ خورشیدی

در ضلع شمالی پارک، کتابخانه عمومی شهید بهشتی قرار داشت. سقف ساختمان قدیمی آن با شیروانی پوشیده شده و فضای پارک به زیبایی ورودی آن می‌افزود. به هر حال، حدود دو سال از بهترین سال‌های زندگی من در این کتابخانه گذشت. از ۱۱ تا ۱۳ سالگی عضو کتابخانه بودم و تمام وقتم در آنجا سپری می‌شد. مخصوصاً بعد از ظهرهای گرم تابستان، سالن مطالعه خنکِ کتابخانه و سکوت مطلقش بهترین مأمن اهالی مطالعه و کتاب بود.

ضلع جنوبی کتابخانه عمومی شهید بهشتی که سال‌ها پیش تخریب شد

باغ کودک قلهک در دهه ۷۰ خورشیدی

 باغ کودک قلهک در اواسط دهه هشتاد به بهانه راه‌اندازی مترو، طی چند روز با خاک یکسان شد و حتی یک درخت آن را باقی نگذاشتند. کتابخانه نیز کاملاً تخریب شد و دیگر هیچ نماد و نشانی از آن نیست... (در واقع ایستگاه متروی قلهک، دقيقا محل این پارک را اشغال کرده است.)

۲) نابودی قسمتی از تپه قیطریه (تقاطع خیابان دکتر شریعتی) دومین شوک بزرگ به بافت طبیعی منطقه بود. این تپه دارای پوشش گیاهی زیبایی بود و به واسطه برتری بلندی چند متری‌اش بر خیابان شریعتی، منظره زیبا و هوای مطبوعی داشت و مردم برای پیک‌نیک به آنجا می‌آمدند. این منطقه نیز به بهانه ایجاد مترو کاملاً تخریب شد.

۳) از اوایل دهه هشتاد، قطعاتی از ضلع شرقی پارک ملت به بهانه راه‌اندازی تونل زیر زمینی حصارکشی شد و کارگاه ساختمانی مترو در آن درست شد. اکنون در این بخش، ساختمانی بد قواره و بی‌روح با سنگ مرمر خاکستری ساخته شده که پر از انرژی منفی است.

۴) در اوایل دهه هشتاد، شهر بازی مینی‌ سیتی که در واقع اولین پارک بازی به سبک و سیاق جدید در تهران بود، تعطیل و اندکی بعد کار ساخت ایستگاه متروی محلاتی در آن آغاز شد. این شهر بازی در شمال شمیران و منطقه‌ای خوش آب و هوا واقع شده بود و حتی پدران و مادران ما خاطرات خوشی از آن داشتند.

۵) اما وحشتناک‌ترین روند نابودی یک پارک، بی‌گمان به انهدام شهر بازی تهران تعلق دارد. شهر بازی در تقاطع بزرگراه چمران با خیابان سئول واقع شده بود و در سال ۱۳۸۵ با بهانه‌هایی همچون کاهش ترافیک منطقه و تعریض بزرگراه تعطیل و ویران شد.*** از بخت بد، آن هنگام برای آمد و رفت به سازمان صدا و سیما هر روز از این بزرگراه تردد می‌کردم و شاهد ویرانی هر روزه آن با بیل‌های مکانیکی عظیم‌الجثه و کندن وسایل و اسباب بازی‌ها بودم. شهر بازی به نوعی آخرین خاطره مشترک نوجوانان و جوانان نسل ما بود که بارها و بارها در آن تفریح کرده و برای ساعاتی روزمرگی‌هامان را فراموش کرده بودیم.

نماهایی از شهر بازی تهران

سال‌ها پیش از این تاریخ، پارک بازی میدان ونک که آن را فان فار صدا می‌کردند، تعطیل شده بود؛ اما چرخ و فلک آن تا همین چند سال پیش از خیابان دیده می‌شد. همان‌طور که اشاره شد دو-سه سال قبل از تعطیلی شهر بازی بزرگراه چمران، پارک بازی مینی سیتی هم تعطیل شده بود و با تعطیلی شهر بازی، عملاً پارک‌های بازی سه‌گانه مهم و خاطره‌انگیز پایتخت برای همیشه نابود شدند...

       پارک بازی فان فار در میدان ونک، دهه ۵۰ خورشیدی

۶) از اواسط دهه هشتاد، بخش وسیعی از ضلع جنوب غربی پارک ملت یکی دیگر از مناطقی بود که آسیب فراوان دید. قسمتی از آن به تأسیس بزرگراه کردستان اختصاص یافت؛ اما نکته مضحک و دردناک اینکه هم‌زمان با تعطیلی سینماها در شهر، بخش بزرگی از فضای سبز این پارک زیبا به احداث پردیس سینمایی ملت اختصاص یافت!

آنچه در این تصویر می‌بینید، تنها بخش بسیار کوچکی از تخریب پارک ملت برای تأسیس فاز اول پارکینگ پردیس سینمایی است

۷) آخرین نمونه‌ای که می‌خواهم به آن اشاره کنم، باغ بزرگی است که در خیابان دکتر شریعتی و روبروی مجتمع تفریحی بولینگ (عبدوی سابق) واقع شده است. این باغ برای استفاده عموم وقف شده بود؛ اما اکنون در اختیار شرکت متروست.

اما سؤال دوم: چرا هیچ وقت برای راه‌اندازی و توسعه مترو، تعریض خیابان و اتوبان، باز کردن گره ترافیکی و ... زمین‌ها و مغازه‌های اطراف خریداری نمی‌شوند و اولین و تنها راه حل، تیشه و ارّه انداختن به جان پارک‌ها و بوستان‌هاست؟!zzzz:

***

هنوز هم وقتی به یاد پایه‌های بلند و عظیم چرخ و فلک شهر بازی -که آن را به صورت افقی روی زمین دراز کرده بودند- می‌افتم، افسرده و غمگین می‌شوم. گویا محتضری را می‌بینم که تمنا دارد کمکش کنند تا نفس آخر را به راحتی بکشد و برای همیشه دَم فرو بندد. آخر این اسباب بازی‌ها عمری به صدای شادی بچه‌ها و نشاط مردم انس گرفته بودند و طاقت صدای نخراشیده بیل‌های مکانیکی و جرثقیل‌ها را نداشتند...

--------------------------------------------------------------------------- 

* شعر از سعدی شیرین گفتار

** جدای تعداد زیادی از درختان چنار خیابان ولی عصر (حدّ فاصل چهار راه پارک وی تا میدان ولی عصر) که بی‌رحمانه و به بهانه آفت‌زدگی قلع و قمع شدند و یا درختان کهنسال خیابان آزادی که به بهانه راه‌اندازی اتوبوس BRT توسط ارّه‌های برقی نابود شدند‌ و یا تعداد بی‌شمار درختان پارک جنگلی چیتگر که برای ایجاد دریاچه و احداث بزرگراه حکیم و همت از ریشه درآمدند و نهال‌های جوان پارک جنگلی وردآورد که حتی به تعداد انگشتان یک دست عمر نکردند...

*** طی سالیان بعد، نه تنها هیچ گره ترافیکی منطقه باز نشد؛ بلکه روز به روز بر حجم ترافیک افزوده شد و می‌شود.

**** عکاس هیچ کدام از عکس‌ها را نمی‌شناسم و طی سالیان متمادی آنها را آرشیو کرده‌ام. امیدوارم موفق و سلامت باشند.


يا رادَّ ما قَدْ فات... (ای برگرداننده آنچه از دست رفته است...)
۱۴۰۲/۶/۲۰ عصر ۱۱:۱۷
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : مورفیوس, پیرمرد, Emiliano, مورچه سیاه, soheil, مراد بیگ, سروان رنو, دون دیه‌گو دلاوگا, لوک مک گرگور, مارک واتنی, کنتس پابرهنه, Classic, شارینگهام, کوئیک, rahgozar_bineshan, اکتورز, آدمیرال گلوبال, باربوسا
رابرت آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 125
تاریخ ثبت نام: ۱۴۰۰/۶/۲۰
اعتبار: 26


تشکرها : 1513
( 1813 تشکر در 125 ارسال )
شماره ارسال: #56
اولین چیزهایی که یک نویسنده باید به آنها بیندیشد!

یکی از مشکلاتی که در جلسات بررسی طرح و فیلمنامه با بیشتر تهیه‌کننده‌ها و نویسندگان داشتیم، طریقه پر کردن برگه‌های اطلاعات اثر بود. فرمی سه صفحه‌ای که ارائه‌کنندگان طرح ملزم بودند آن را به دقت تکمیل کرده و در کنار طرح یا فیلمنامه اصلی تحویل دهند تا اثر پیشنهادی با دقت بیشتری بررسی شود. (این روال تقریباً در همه دنیا عادی است.)

در این برگه‌ها می‌بایست مواردی همچون: تِم اثر،* خلاصه یک خطی، خلاصه پنج خطی و خلاصه یک صفحه‌ای، ژانر اثر،** مخاطب و پیشینه نویسنده (ارائه‌کننده) طرح یا فیلمنامه قید می‌شدند.

اما متأسفانه اغلب ارائه‌کنندگان طرح، این فرم را به درستی تکمیل نمی‌کردند و تنها بخشی که با فراغ بال و علاقه پر می‌شد، قسمت رزومه و آثار پیشین بود که اغلب بسیار مطول و مثنوی هفتاد من بود!

هنوز هم نمی‌توانم تصور کنم که چطور بعضی نویسندگان -گاه پر مدعا- نمی‌توانستند تِم طرح یا داستان خود را ذکر کنند! و اصلاً اهمیت آن را منکر می‌شدند!

بسیاری نمی‌توانستند خلاصه طرح‌شان را در قالب یک خط، پنج خط و یا یک صفحه توضیح دهند.***

بعضی تا روز ارائه طرح نمی‌دانستند که این اثر را برای کدام مخاطب خواهند ساخت؟! (از منظر جنسیت، سن، شغل، سطح تحصیلات، اقلیم جغرافیایی و ...)

بیشتر ارائه‌دهندگان طرح و فیلمنامه، حتی به ژانر اثر خود فکر نکرده و معتقد بودند، بعد از نوشتن کامل آن، ژانرش خود به خود معلوم خواهد شد!!!

نکته تأسف‌بارتر اینکه حتی در بسیاری از سایت‌های اینترنتی ژانر، موضوع و قالب را با هم اشتباه گرفته و تقسیم‌بندی‌های غیر استانداردی مثل ژانر بر اساس نوع ساخت دارند! (مثلاً سینمایی، انیمیشن و ...)

ان‌شاءالله در چند پست بعدی بر روی مبحث ژانر متمرکز شده و درمورد چهار ژانری که ذهن من با آنها تعارض جدی دارد، مطالبی را تقدیم خواهم کرد. یکی در سطح جهانی و سه مورد بعدی در ایران...

---------------------------------------------

* تِم (Theme): فقط یک کلمه است. تم به کلیت و اصلی‌ترین موضوع یک اثر اشاره می‌کند. تم آن قدر جهان‌شمول است که تمام مخاطبان دنیا، در همان نگاه اول، آن کلمه را برای اثر مشترک به کار می‌برند. کلماتی مثل: عشق، انتقام، بخشش، انسانیت، تنفر و ... از جمله متداول‌ترین تم‌های متداول هستند. به عنوان نمونه، تم فیلم "تایتانیک"، عشق است و یا تم فیلم "اولین خون"، انتقام است.   

** ژانر (Genre): کلمه‌ای فرانسوی است و برای دسته‌بندی آثار مختلف (ادبی، سینمایی، تلویزیونی و ...) از منظر محتوا و فرم به کار می‌رود. برای جاگیری آثار مختلف در یک دسته، می‌بایست تشابهات فرم و نمادهای مفهومی و محتوایی یکسان وجود داشته باشد.

*** یک داستان‌پرداز حرفه‌ای باید قادر باشد، خلاصه داستان خود را به طرق مختلف تعریف کند. این کار، یکی از تمرین‌های مؤثر در ایجاد خلاقیت و نگارش داستان است. حُسن این نوع خلاصه‌پردازی؛ پردازش پیرنگ، قهرمان و ضد قهرمان داستان، فراز و فرود، چالش‌ها، گره‌افکنی و گره‌گشایی داستان است. به عنوان نمونه و برای توضیح بهتر مطلب، خلاصه یک خطی، پنج خطی و یک صفحه‌ای سریال ۱۱ قسمتی Alaska Daily را که به تازگی دیده‌ام در زیر می‌آورم:

***(بدیهی است مطالعه این خلاصه‌ها باعث لو رفتن داستان می‌شود.)***

***(معیار نگارش در برگه‌های ما، استفاده از فونت نازنین و یا میترا با اندازه ۱۴ و فاصله بین خطوط ۱.۵ بود.)***

خلاصه یک خطی: 

"آیلین فیتزجرالد"، زنی خبرنگار در روزنامه‌ای ملی است که به خاطر گزارش‌های جنجالی خود، ناچار به روزنامه‌ای محلی منتقل می‌شود.

خلاصه پنج خطی:

"آیلین فیتزجرالد"، زنی میان‌سال و خبرنگاری تحقیقی است که با مقالات بی‌طرفانه خود در زمینه‌های اجتماعی و سیاسی شناخته می‌شود. افشاگری او درمورد نامزد پست وزارت دفاع آمریکا، به واسطه دسیسه نامزد آن پست به فرجام نرسیده و "آیلین" ناچار می‌شود، برای ادامه فعالیت به روزنامه محلی "آلاسکا" که با سردبیریِ همکار کهنه‌کارش اداره می‌شود، نقل مکان کند. "آیلین" مسئول بررسی مرگ دختر بومی جوانی می‌شود که پرونده‌اش به فرجام نرسیده است. "آیلین" و همکارانش ضمن بررسی این پرونده، با نارسایی‌های اداری و فساد مسئولان محلی آشنا شده و با قلم‌زنی خود، مسئولان را وادار به عقب نشینی می‌کنند. در نهایت تحقیقات "آیلین" و همکارانش باعث شناسایی قاتل پس از دو سال می‌شود.

 خلاصه یک صفحه‌ای:

"آیلین فیتزجرالد" زنی میان‌سال و خبرنگار است که در روزنامه معروفِ نیویورکی مشغول فعالیت است. علت اشتهار او نوشتن مقالات تحقیقی بی­‌طرف و مخصوصاً کشف زد و بندهای سیاسی و اجتماعی است. او در آخرین مقاله خود، از فساد عظیم "گرین" (نامزد پیشنهادی پست وزارت دفاع) پرده برمی­‌دارد؛ اما به واسطه ضعف سند و دسیسه نامزد وزارت دفاع از کار بیکار می­‌شود. او به درخواست همکار قدیمی­‌اش (استنلی کورنیک) که اکنون سردبیر روزنامه محلی "آلاسکا"ست به آن ایالت رفته و قرار می‌شود، همراه دختر خبرنگاری به نام "راز فراندلی"، مقالات تحقیقی و روشنگر درمورد علت مرگ دختر جوانی به نام "گلوریا نانمک" بنویسد. جنازه "گلوریا"ی جوان که دختری بومی است، دو سال پیش و با وضعیتی بسیار اسفناک در میان دشت پر از برف پیدا شده؛ اما پلیس محلی بدون آنکه هیچ اقدامی برای پیدا کردن علت مرگ انجام دهد، پرونده را باز نگه داشته است!

"آیلین" در خلال تحقیقات خود متوجه می­‌شود، این اولین مرگ مشکوک از این نوع نبوده و طی ۱۵ سال اخیر، صدها تعرض، مفقودی و قتل گزارش نشده زنان بومی در منطقه آلاسکا به وقوع پیوسته است!

"آیلین" و "راز" -به همراه سایر اعضای تحریریه روزنامه آلاسکا- در طی این مدت، با موارد مهم اجتماعی و سیاسی منطقه روبرو شده و مقالاتی تأثیرگذار درمورد آنها می­‌نویسند. معضلاتی چون:

ناکارآمدی و فساد پلیس محلی، تبعیض بین شهروندان منطقه و عدم توجه به بومیان، سیستم پر فساد قضایی، عدم راه‌­اندازی تجهیزات نمونه­‌گیری از بزهکاران، تأثیر افراد طرفدارِ دولت در فضای مجازی و سایبری با پست‌های بحران­‌زا، عدم توجه به تعرض جنسی به زنان و دختران بومی، نفوذ نماینده فاسد محلی در سنا و طرفداری او از افراد ثروتمند، تلاش اشخاص با نفوذ برای تصاحب و تغییر کاربری اراضی طبیعی-ملی و ...

***

مقالات روشنگرانه اعضای روزنامه، باعث می­‌شود بسیاری از فسادها و معضلات برملا شده و مسئولان تحت تأثیر افکار عمومی و فشار مردم، نسبت به برطرف کردن مشکلات و فساد اقدام کنند.

­همچنین با تلاش­‌های "آیلین" و "راز" و علیرغم میل "فرماندار"، پرونده مرگ "گلوریا" دوباره به جریان افتاده و این بار، جوانی بومی به نام "توبی کرنشا" با شکنجه و اعتراف اجباری، به عنوان قاتل "گلوریا" معرفی می­‌شود؛ اما "آیلین" و "راز" که با موارد عجیبی در این پرونده مواجه شده‌­اند، پا پس نکشیده و متوجه می­‌شوند که قاتل فرد دیگری به نام "ازرا فیشر" است. نهایتاً با تلاش این دو نفر و سایر همکاران­‌شان در روزنامه "آلاسکا" فرمانداری مجبور می‌­شود، "توبی" را آزاد کرده و "فیشر" را دستگیر کند.

پس از پایان موفقیت‌آمیز این ماجرا، "آیلین" که به این منطقه عادت کرده، از بازگشت به نیویورک منصرف شده و ترجیح می­‌دهد در آلاسکا به فعالیت خود ادامه دهد...


يا رادَّ ما قَدْ فات... (ای برگرداننده آنچه از دست رفته است...)
۱۴۰۲/۷/۲ صبح ۱۱:۱۲
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : مارک واتنی, Emiliano, دون دیه‌گو دلاوگا, مموله, مراد بیگ, شارینگهام, سروان رنو, لوک مک گرگور, Classic, کوئیک, rahgozar_bineshan, مورفیوس, soheil, اکتورز, آدمیرال گلوبال, باربوسا
رابرت آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 125
تاریخ ثبت نام: ۱۴۰۰/۶/۲۰
اعتبار: 26


تشکرها : 1513
( 1813 تشکر در 125 ارسال )
شماره ارسال: #57
ژانر "علمی-تخیلی"

(۱۴۰۲/۷/۲ صبح ۱۱:۱۲)رابرت نوشته شده:  

بیشتر ارائه‌دهندگان طرح و فیلمنامه، حتی به ژانر اثر خود فکر نکرده و معتقد بودند، بعد از نوشتن کامل آن، ژانرش خود به خود معلوم خواهد شد!!!

نکته تأسف‌بارتر اینکه حتی در بسیاری از سایت‌های اینترنتی ژانر، موضوع و قالب را با هم اشتباه گرفته و تقسیم‌بندی‌های غیر استانداردی مثل ژانر بر اساس نوع ساخت دارند! (مثلاً سینمایی، انیمیشن و ...)

ان‌شاءالله در چند پست بعدی بر روی مبحث ژانر متمرکز شده و درمورد چهار ژانری که ذهن من با آنها تعارض جدی دارد، مطالبی را تقدیم خواهم کرد. یکی در سطح جهانی و سه مورد بعدی در ایران...

آشنایی با قواعد ژانر و ساختن آثار سینمایی و تلویزیونی در چهارچوب آن، فواید زیادی برای سازنده و مخاطب دارد. سازنده از فرم و محتوای ژانر عدول نمی‌کند و اثرش دچار اغتشاش و پراکنده‌گویی نمی‌شود. مخاطب نیز هنگام انتخاب اثر، دقیقاً می‌داند که با حال و هوای مورد علاقه‌اش روبروست یا خیر؟ چنانچه مثلاً اگر علاقه‌ای به فیلم‌های گنگستری ندارد، سراغ اثری با ژانر غالب* گنگستری نمی‌رود.

اما در اینجا می‌خواهم از یک ژانر خاص نام ببرم که در همه دنیا مورد بی‌مِهری قرار گرفته و بسیاری از آثار سخیف را در آن دسته جای داده‌اند: "علمی-تخیلی" (Science Fiction)

هر گاه سخن از ژانر "علمی-تخیلی" می‌شود، بی‌درنگ به یاد مرحومان ژول ورن، آیزاک آسیموف، آرتور سی.کلارک و حتی هرژه می‌افتم و به یاد کوبریک و آن شاهکار بی‌بدیلش 2001: a Space Odysseys (محصول سال ۱۹۶۸ میلادی)

۲۰۰۱: اودیسه فضایی، به کارگردانی استنلی کوبریک، محصول ۱۹۶۸

همچنین فیلم‌های ترمیناتور (مخصوصاً روز داوری) و چندگانه‌های جنگ ستارگان از نمونه‌های خوب و مثال‌زدنی این ژانر هستند. بی‌شک اولین داستان‌های ترانسفورمرها و گودزیلا نیز در زمره ژانر "علمی-تخیلی" قرار می‌گیرند.

لئوناردو داوینچی، نابغه بزرگ دوران رنسانس که او را بیشتر به عنوان نقاش می‌شناسیم، دست کم، ۵ قرن پیش‌تر، طرح‌هایی مهم و جالب از پاراگلایدر، هلی‌کوپتر و زیردریایی کشیده بود و ژول ورن نویسنده معروف، داستان‌هایی را به نگارش درآورد که بسیاری بیش از ۱۰۰ سال بعد، عینیت یافتند!

هرژه (خالق بلژیکی تن تن که شخصاً ارادت ویژه‌ای به او دارم) از سال ۱۹۵۰، داستان‌های کمیک هدف کره ماه و روی ماه قدم گذاشتیم را در مجله چاپ کرد و کتاب‌های مجزای آن نیز در سال های ۱۹۵۳ و ۱۹۵۴ به چاپ رسیدند. این در حالی بود که نیل آرمسترانگ در ۲۰ ژوئیه ۱۹۶۹ روی ماه قدم گذاشت!

سمت راست، روی جلد "هدف کره ماه"؛ سمت چپ، روی جلد "روی ماه قدم گذاشتیم" اثر هرژه

معمولاً آثار زیرمجموعه ژانر "علمی-تخیلی" بر اساس سه نوع رویکرد ساخته می‌شوند:

اول: پیش‌بینی اوضاع زندگی آیندگان از هر حیث (ارتباطات، کشف‌ها و اختراعات، نحوه زندگی و ...) بیشتر آثار ژانر "علمی-تخیلی" در این دسته قرار می‌گیرند. از جمله ترمیناتور، جنگ ستارگان و ...

دوم: توجه به مباحث مختلف علمی، به عنوان موضوع اصلی داستان. مثل فیلم لوسی (Lucy) به کارگردانی لوک بسون، محصول ۲۰۱۴ آمریکا

سوم: داستان‌های فرا زمانی و مکانی که احتمالاً هیچ وقت محقق نخواهند شد؛ اما با توجه به مباحث علمی و دانش روز شکل گرفته و مواجهه خیالی قهرمانان با شرایط پیش آمده را نشان می‌دهند. مثل: فیلم‌هایی که درمورد موجودات ناشناخته (گودزیلا و دایناسورها) ساخته می‌شوند و یا داستان‌های سفر در زمان که بر اساس نظریه‌های فیزیک ساخته شده‌اند. 

اما... مدت‌هاست که تحت تأثیر پیشرفت روزافزون علم و فن‌آوری، اکتشافات فضایی، توسعه فضای مجازی، وجود انواع ربات‌ها و داستان‌های پر شمار و تکراری ترانسفورمرها حجم انبوهی از آثار سینمایی و تلویزیونی در نقاط مختلف جهان ساخته و پخش می‌شوند که بیشتر مردم و سازندگان، این آثار را -به شکل اعصاب خرد کنی- در زیرمجموعه ژانر "علمی-تخیلی" جای می‌دهند! آثاری که -در خوشبینانه‌ترین حالت و البته با اِرفاق- فقط می‌توان آنها را "تخیلی" دانست!

کافیست به انبوه فیلم‌ها و سریال‌های تکراری که با شخصیت‌هایی چون دیجیمون، ترانسفورمرها، مارول‌ها و داستان‌های سفر به فضا، سفر در زمان** و ... تولید می‌شوند، دقت کنید:

۱) غالباً تکرار نمونه‌های موفق اولیه هستند؛ با این تفاوت که بر خلاف آثار اصلی، خلاقیت شگرفی در داستان آنها وجود ندارد.

۲) این آثار به صورت دنباله‌دار و پر تعداد ساخته شده و غالباً پایان باز دارند.

۳) در هر قسمت، شخصیت‌های جدیدی وارد داستان شده و حوادث و اتفاقات جدید و بی‌شماری به وجود می‌آورند. به همین خاطر، می‌توان این داستان‌ها را تا ابد ادامه داد!

۴) از همه بدتر هیچ نشانی از علم و دانش در این آثار دیده نشده و گاه، داستان آنها بی‌احترامی به شعور و تفکر است!

هر چند علاقه‌ای به دیدن فیلم‌ها و سریال‌هایی با چهار ویژگی مذکور ندارم؛ اما مخالف تولید آنها نیستم، چون به هر حال مخاطبان خود را دارند. فقط ای کاش برچسب "علمی-تخیلی" را به آنها نچسبانند تا این ژانر ارزشمند لوث نشود!

----------------------------------------

* بیشتر آثار سینمایی و تلویزیونی عصاره‌ای از چند ژانر هستند؛ اما حال و هوای یک ژانر بر سایر ژانرها می‌چربد. مثلاً فیلم "اولین خون" (First Blood) را در نظر بگیرید. این فیلم مؤلفه‌هایی از ژانرهای حادثه‌ای (Action)، ماجراجویانه (Adnenture)، هیجانی (Thriller) و اجتماعی (Social) دارد. اما به عقیده من ژانر غالب آن، هیجانی است.

** بعضی از فیلم‌های امروزی با این موضوعات و شخصیت‌ها، محتوا و فرم ایده‌آلی دارند و در دسته "علمی-تخیلی" جای می‌گیرند؛ اما این موضوع درمورد عناوین بسیار محدود و انگشت‌شماری صادق است و خیل انبوه این آثار، کپی‌هایی فاقد ارزش و ضعیف از روی نسخه‌های اصلی هستند.  


يا رادَّ ما قَدْ فات... (ای برگرداننده آنچه از دست رفته است...)
۱۴۰۲/۷/۵ عصر ۰۱:۰۸
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : مارک واتنی, Emiliano, کوئیک, سروان رنو, مموله, شارینگهام, اکتورز, Classic, دون دیه‌گو دلاوگا, مراد بیگ, مورفیوس, لوک مک گرگور, کنتس پابرهنه, آدمیرال گلوبال, باربوسا
رابرت آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 125
تاریخ ثبت نام: ۱۴۰۰/۶/۲۰
اعتبار: 26


تشکرها : 1513
( 1813 تشکر در 125 ارسال )
شماره ارسال: #58
ژانرهای "معناگرا" و "ماورایی"

(۱۴۰۲/۷/۲ صبح ۱۱:۱۲)رابرت نوشته شده:  

بیشتر ارائه‌دهندگان طرح و فیلمنامه، حتی به ژانر اثر خود فکر نکرده و معتقد بودند، بعد از نوشتن کامل آن، ژانرش خود به خود معلوم خواهد شد!!!

نکته تأسف‌بارتر اینکه حتی در بسیاری از سایت‌های اینترنتی ژانر، موضوع و قالب را با هم اشتباه گرفته و تقسیم‌بندی‌های غیر استانداردی مثل ژانر بر اساس نوع ساخت دارند! (مثلاً سینمایی، انیمیشن و ...)

ان‌شاءالله در چند پست بعدی بر روی مبحث ژانر متمرکز شده و درمورد چهار ژانری که ذهن من با آنها تعارض جدی دارد، مطالبی را تقدیم خواهم کرد. یکی در سطح جهانی و سه مورد بعدی در ایران...

استفاده از عبارات ژانرهای "معناگرا" و "ماورایی" یکی از شاهکارهای محیرالعقول چند مسئول وقت سازمان صدا و سیما و البته چند کارشناس نان به نرخ روزخور است!

همه چیز از مهر ۱۳۸۴ و تولید مجموعه برنامه‌ای به نام سینما و ماوراء برای شبکه ۴ سیما شروع شد...

تعدادی فیلم سینمایی برای پخش در این برنامه در نظر گرفته شد و برای شروع جذاب و افتتاحیه، فیلم کنستانتین (Cnstanotine) به کارگردانی فرانسیس لارنس و بازی کیانو ریوز و ریچل وایس محصول سال ۲۰۰۵ آمریکا روی آنتن رفت. جالب آنکه در ابتدا هدف از تولید این برنامه، نمایش فیلم‌های ژانر - مَن درآوردیِ- "معناگرا" ذکر شده بود! جالب آنکه بیشتر کارشناسان پیشنهادی در خبر و طرح اولیه، (آقایان شهرام جعفری‌نژاد، احمد میراحسان و شادمهر راستین) به دلایل مختلف، کمتر در برنامه حاضر شده و چند کارشناس خاص(!) جایگزین شده و نظرات‌شان را به خُرد بیننده می‌دادند!

این ژانر "معناگرا" هم حکایت جالبی دارد. یکی از مسئولان سینمایی وقت، در اوایل دهه هشتاد از "سینمای معناگرا" و مضامین والای آن سخن گفت. اندکی بعد دنبال مابه اِزای خارجی این کلمه گشتند و به نتایج محیرالعقولی دست پیدا کردند که پرداختن به آن در این فرصت ناممکن و حوصله سر بر است. فقط در همین حد اشاره کنم که حتی در بنیاد فارابی، تشکیلاتی به نام کانون فیلم معناگرا به راه افتاد و نشست‌هایی برای جا انداختن و تعریف، تأویل و تعبیر این نوع سینما برگزار شد و اندکی بعد از "سینمای معناگرا" به ژانر "معناگرا" رسیدند!*

ژانر "معناگرا" که بیشتر برای بهره‌برداری از بودجه‌های کلان دولتی و ردیف پول‌های بنیاد فارابی و پرداخت-دریافت سوبسید ویژه (در واقع رانت) به عده‌ای تهیه‌کننده و کارگردان خاص زاییده شده بود، از همان بدو تولد با چنان انتقادات سختی روبرو شد که خوشبختانه چند سال بعد، برای همیشه به محاق رفت.

القصه، برآورد تولید مجموعه برنامه سینما و ماوراء** در شبکه ۴ سیما مصوب شده و فهرستی از فیلم‌های به اصطلاح ژانر "معناگرا" نیز تهیه شده بود. فیلم‌هایی که بسیاری از آنها روی آنتن نرفتند و جای خود را به آثار بی‌دردسری همچون روز هشتم، ایثار، تولد یک پروانه و ... دادند!

اما مسئولان وقت سازمان صدا و سیما از واکنش‌های بیرونی و تند بعضی محافل و مجامع خاص نسبت به محتوای فیلم افتتاحیه این برنامه، یعنی کنستانتین هراس داشتند. زیرا بسیاری از صحنه‌های این فیلم از منظر محتوایی در تعارض جدی با ضوابط پخش سازمان صدا و سیما و بعضی اعتقادات مذهبی بود! لذا تصمیم گرفته شد تا کارشناسان مدعو در بخش نقد و بررسی اثر، ژانر تازه‌ای به نام "ماوراء" را به منصه ظهور برسانند! همچنین متن‌های عجیب و غریبی در تعبیر و تأویل مضامین فیلم نوشته و پخش شد تا زهر پخش آن را گرفته و واکنش‌های بیرونی را خنثی کنند.


آنونس فیلم کنستانتین (محصول سال ۲۰۰۵) که البته اندکی با آنونس اصلی فیلم تفاوت دارد

تمام اینها در حالیست که در تمام منابع معتبر دنیا، ژانرهایی به نام "معناگرا" و "ماورایی" وجود ندارد. به عنوان نمونه، ژانر غالب همین فیلم کنستانتین، فانتزی (Fantasy)، هیجانی (Thriller) و ترسناک (Horror) است.

لازم به ذکر است در رده‌بندی استاندارد، اکثر فیلم‌هایی که داستان‌هایی متافیزیکی دارند، در دو ژانر فانتزی و ترسناک جایگذاری می‌شوند.

به هر حال زمین چرخید و چرخید و امروزه کمتر کسی از ژانری به نام "ماورایی" سخن می‌گوید. 

-------------------------------------------

* در همین کافه نیز جستاری به نام سینمای معناگرا وجود دارد که اتفاقاً مطالب ارزنده‌ای در آن به رشته تحریر درآمده است. وجه مثال آن هم بررسی فیلم‌های بزرگانی چون آندره تارکوفسکی، اینگمار برگمان، روبر برسون، کریستف کیشلوفسکی و ... است. اما شخصاً این نوع فیلم‌ها را -که بسیار هم دوست‌شان می‌دارم- به عنوان "معناگرا" نمی‌شناسم؛ بلکه معتقدم آثار زیبا و پر مفهومی هستند که با تفکر خاص سازندگان‌شان جان گرفته‌اند و این وجه تسمیه (معناگرا) بی‌معناست. گویی فیلم‌هایی که در این دسته‌بندی جا نمی‌گیرند، زیر دسته ژانر -مثلاً- "بی‌معناها" هستند! از نظر اینجانب، فیلمسازان یاد شده، فرم و داستان فیلم خود را به شکلی متفاوت‌تر از سایرین ارائه می‌کنند که صد البته باعث تنوع شده و بسیاری از مخاطبان سراسر دنیا از این نوع آثار استقبال می‌کنند.

** اشتباه نشود. عنوان این برنامه هیچ مغایرتی با اندیشه و خرد نداشت؛ بلکه زاییده شدن ژانری به نام "ماورایی" در خلال بحث‌های کارشناسی و توضیحات مجری، غیر عقلانی و تعجب برانگیز بود.   


يا رادَّ ما قَدْ فات... (ای برگرداننده آنچه از دست رفته است...)
۱۴۰۲/۷/۹ عصر ۰۲:۰۹
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : کوئیک, مراد بیگ, مارک واتنی, سروان رنو, Classic, Emiliano, آرلینگتون, لوک مک گرگور, مموله, Dude, دون دیه‌گو دلاوگا, کنتس پابرهنه, اکتورز, آدمیرال گلوبال, باربوسا
لوک مک گرگور آفلاین
جوینده َطلا
***

ارسال ها: 220
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۶/۶/۳۱
اعتبار: 24


تشکرها : 1033
( 1786 تشکر در 217 ارسال )
شماره ارسال: #59
RE: خاطرات سودا زده من

از پست های اخیر جناب رابرت بی نهایت متشکرم. چرا که بسیار خواندنی و حتی آموزنده هستند. من فکر می کنم تقسیم بندی ژانرها تا حدی سلیقه ای هم هست. به طور مثال من داستان های ژول ورن را بیشتر ماجرایی و تا حدی رازآلود می دانم تا علمی تخیلی. بعضی از داستان های وی مانند ناخدای پانزده ساله، گمشدگان اقیانوس, دیوار چین و جنگل های تاریک آمازون که فاقد جنبه های تخیلی هستند. داستانی به مانند جزیره اسرارآمیز نیز در ابتدا به فرار گروه از جنگ داخلی آمریکا و سپس تلاش برای بقا در جزیره می پردازد و تنها اواخر داستان است که با وجه علمی تخیلی اثر آشنا می شویم. البته من منکر نیستم که ژول ورن نویسنده آثار علمی تخیلی هم هست اما معتقدم که وجه ماجراجویانه آثاراش بر آن می چربد. نکته جالب اینکه من برخلاف اکثر مردم فیلم اولین خون را ماجراجویانه حساب نمی کنم. معتقدم صرفا به خاطر اینکه داستان در جنگل می گذرد، برای ماجرایی خواندش کافی نیست و فیلم پیچ و قوس های لازمه این ژانر را ندارد.

و اما منهم واژه معناگرا را بار اول از تلویزیون شنیدم. اما بعد تکیه کلام فیلم سازان ایرانی شد. تعدادی زیادی از فیلم سازان فیلم هایی می سازند که در آنها تنها چند نفر دور خودشان می چرخند و هنگامی که از آنها سوال می شود که چرا فیلم تان اینگونه است در جواب می گویند که آقا فیلم ما معناگراست!!! آن سر دنیا کارگردانان فیلم های داستانی می سازند و در لابه لای آن حرفهای خود را به شکل زیرپوستی به بیننده منتقل می کنند. بعد بخشی از کارگردانان ایرانی انتظار دارند که بیننده فیلمی را که تنها چند نفر دور خودشان می چرخند، تماشا کند تا در پایان شاید متوجه مفهوم نصف نیمه اثرشان بشود!

فیلم تله به کارگردانی سیروس الوند فیلم قوی ای نیست و بازی بازیگرانش نیز در سایر فیلم هایشان بهتر است اما عنصر مهمی دارد که درصد بالایی از فیلم های ایرانی فاقد آنند و آن عنصر داستان است که می تواند بیننده را تا پایان با خود بکشاند.


من به شانس اعتقاد ندارم. به خودم اعتقاد دارم!
۱۴۰۲/۷/۱۴ صبح ۱۱:۴۷
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : مارک واتنی, رابرت, Classic, کوئیک, دون دیه‌گو دلاوگا, سروان رنو, کنتس پابرهنه, اکتورز, آدمیرال گلوبال, باربوسا
رابرت آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 125
تاریخ ثبت نام: ۱۴۰۰/۶/۲۰
اعتبار: 26


تشکرها : 1513
( 1813 تشکر در 125 ارسال )
شماره ارسال: #60
سلیقه نیز در تقسیم‌بندی ژانر، نقش دارد

(۱۴۰۲/۷/۱۴ صبح ۱۱:۴۷)لوک مک گرگور نوشته شده:  

من فکر می کنم تقسیم بندی ژانرها تا حدی سلیقه ای هم هست. به طور مثال من داستان های ژول ورن را بیشتر ماجرایی و تا حدی رازآلود می دانم تا علمی تخیلی. بعضی از داستان های وی مانند ناخدای پانزده ساله، گمشدگان اقیانوس, دیوار چین و جنگل های تاریک آمازون که فاقد جنبه های تخیلی هستند. داستانی به مانند جزیره اسرارآمیز نیز در ابتدا به فرار گروه از جنگ داخلی آمریکا و سپس تلاش برای بقا در جزیره می پردازد و تنها اواخر داستان است که با وجه علمی تخیلی اثر آشنا می شویم. البته من منکر نیستم که ژول ورن نویسنده آثار علمی تخیلی هم هست اما معتقدم که وجه ماجراجویانه آثاراش بر آن می چربد. نکته جالب اینکه من برخلاف اکثر مردم فیلم اولین خون را ماجراجویانه حساب نمی کنم. معتقدم صرفا به خاطر اینکه داستان در جنگل می گذرد، برای ماجرایی خواندش کافی نیست و فیلم پیچ و قوس های لازمه این ژانر را ندارد.

با عرض سلام خدمت همه بزرگواران و مخصوصاً جناب لوک مک گرگور عزیز؛

فرمایش جناب لوک مک گرگور درمورد نقش سلیقه در تقسیم بندی ژانر تا حدود زیادی صحیح و متین است؛ البته این عامل نسبی بوده و ممکن است درمورد بعضی آثار بیشتر صدق کند و درمورد بعضی دیگر، کمتر. مثلاً به گواه بیشتر بینندگان و کارشناسان، ژانر غالب فیلم ۲۰۰۱، اودیسه فضایی "علمی-تخیلی" است؛ اما درمورد مثلاً فیلم اولین خون، اختلاف نظر وجود دارد. همان طور که قبلاً عرض کردم، معمولاً یک فیلم سینمایی یا سریال تلویزیونی، تلفیقی از چند ژانر است که بسته به تعریف و نمادها، یکی از ژانرها غالب می‌شود.

شناخت نمادهای ژانر و تعریف هر کدام، بحث‌های متعدد و بسیار جالبی دارد که شاید مناسب این جستار نباشد؛ اما کتاب‌ها و مقالات مناسب و خواندنی در این زمینه وجود دارد که نیاز علاقمندان را برطرف خواهد کرد.

به عنوان نمونه (به صورت بسیار موجز و مختصر) در ژانر "وسترن" با موارد زیر مواجه می‌شویم:

قهرمان تنهای فیلم که معمولاً او را با نام کابوی می‌شناسیم سفر خود را از مبدایی آغاز کرده و تا رسیدن به مقصد خود، با ضد قهرمان‌های انسانی و طبیعی روبرو می‌شود. او با مهارت و پشتکار خود، یک‌یک موانع را پشت سر می‌گذارد. کابوی‌ها معمولاً لباس، کلاه و شمایل خاصی دارند و در استفاده از هفت‌تیر، کمند و اسب‌سواری بسیار زبده‌اند. آنها بر اسب‌های هموار سوار هستند و معمولاً از شرق آمده و در انتها به سوی غرب حرکت می‌کنند.

اتفاقاً یکی از شاخص‌ترین این کابوی‌ها در یک سریال تلویزیونی، جناب لوک مک گرگور در فصل اول مرد رودخانه برفی (The Man from Snowy River) تولید سال ۱۹۹۳ استرالیاست که تمام مؤلفه‌های یک کابوی را دارد و البته مرگ زود هنگام او، از جذابیت داستان کاست.

اما ژول ورن آثار متعدد و ارزشمندی دارد که همگی بسیار مهیج و خواندنی هستند. بعضی آثار ژول ورن که تا به حال فیلم، سریال و انیمیشن‌های زیادی از روی آنها ساخته شده و در زیرمجموعه ژانر "علمی-تخیلی- قرار می‌گیرند، عبارتند از: سفر به ماه، شکار شهاب، جزیره اسرارآمیز، بیست هزار فرسنگ زیر دریا، سفر به مرکز زمین و ... که منظور من در نوشتار ژانر "علمی-تخیلی" این نوع آثار ژول ورن بوده است.

اما فیلم اولین خون (First Blood) به کارگردانی تد کاچف و بازی سیلوستر استالونه محصول سال ۱۹۸۲ آمریکا -که در چند نوشته از آن مثال آورده‌ام- دارای چند ویژگی بارز در فیلمنامه‌نویسی است و به همین خاطر به عنوان یکی از فیلمنامه‌های عیار و آموزشی در کلاس‌های پایه، تدریس می‌شود:

اول- پرداخت عینی و ملموس شخصیت‌های پروتاگونیست (قهرمان) و آنتاگونیست (ضد قهرمان) و شخصیت‌های خاکستری

دوم- رعایت کامل الگوی آغاز داستان و استفاده کلاسیک از عوامل گره‌افکنی، بحران، گره‌گشایی و وجود انواع چالش‌های انسانی و غیر انسانی

به هر حال امیدوارم مطالبی که طی چند نوشتار قبلی و به صورت فشرده تقدیم کردم، مفید بوده باشد. ان‌شاءالله آخرین نوشته درمورد تعارضات من با استفاده غیر استاندارد از کلمه "ژانر" فردا تقدیم حضورتان خواهد شد.     


يا رادَّ ما قَدْ فات... (ای برگرداننده آنچه از دست رفته است...)
۱۴۰۲/۷/۱۴ عصر ۰۲:۲۵
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : کوئیک, مارک واتنی, لوک مک گرگور, دون دیه‌گو دلاوگا, سروان رنو, rahgozar_bineshan, کنتس پابرهنه, اکتورز, آدمیرال گلوبال, باربوسا
ارسال پاسخ