مقدمه: به طور اتفاقی در میان نشریات قدیمی چشمم به نشریهای بینام و نشان خورد که در بالای جلد نوشته بود "کدبانو" و در پایین جلد "ضمیمه تلاش شماره 20" ، در تورق نشریه گفتگویی با خواننده قدیمی ملوک ضرابی نظرم را جلب کرد. با توجه به اشارهای که در گفتگو شده زمان گفتگو و انتشار نشریه باید اواخر دهه 1340 باشد. ملوک ضرابی همراه بانو قمرالملوک وزیری و بانو روحانگیز از خوانندگان مطرح زن در دوره پهلوی اول( و تا اواسط پهلوی دوم) بودهاند. گرچه ملوک ضرابی خواننده هم مرتبه با آنها به شمار نمیآمد اما هر سه در یک چیز مشترک بودهاند: مرگ در تنهایی و بیکسی
در ابتدا زندگینامهای کوتاه و در ادامه گفتگوی ذکر شده با ملوک ضرابی
ملوک ضرابی(کاشانی)
ملوک ضرابی متولد 1289 در کاشان است. « ما اهل کاشان هستیم و خواندن ارث فامیلی ماست. پدر من فوقالعاده خوب میخواند ولی خواننده نبود. هر صبح بعد از نماز، دعای دوازده امام میخواند و اگر یک روز کسالت داشت و این دعا را نمیخواند همسایهها میآمدند درخانه و میگفتند: ما امروز صدای حاجآقا را نشنیدهایم مثل این است که چیزی گم کردهایم. این ارث به من رسید ولی آنوقتها نمیگذاشتند یک دختر آواز بخواند. مرحوم طاهرزاده من را در منزل عینالسلطان دید و صدایم را شنید، از صدای من خوشش آمد و دو سال به من مشق آواز داد{این روایت با گفته او در گفتگوی سطور بعدی متفاوت است}. یکسال مرحوم حاجخان عینالدوله تعلیم ضرب زدن و ضربی خواندن را به من یاد داده است.»{مجله تماشا، شماره 258، 4 اردیبهشت 1355)
سید حسن طاهرزاده(1334-1261)، از خوانندگان مطرح اواخر قاجار و پهلوی اول(عکس از کتاب چهرههای موسیقی ایران، شاپور بهزادی)
ملوک ضرابی به دعوت غلامحسن مینباشیان به رادیو دعوت شد. اولین ترانهای که در رادیو اجرا کرد"کیستی" ساخته حسین یاحقی بود. فعالیت او در رادیو بیشتر با عبداالله جهانپناه و ارکستر شماره 7 رادیو بوده است. وی به طور افتخاری با رادیو همکاری داشته و دستمزدی دریافت نمیکرده است. ملوک ضرابی قسمتی از درآمدش را به امور خیریه اختصاص میداد و در بیشتر انجمن های خیریه عضویت داشت.
ملوک ضرابی علاوه بر فعالیت در زمینه موسیقی از اولین هنرپیشههای زن است که در تاتر فعالیت داشته است و در نمایشنامههای خسروشیرین،لیلی و مجنون و عدالت بازی کرده است.
ملوک ضرابی در سال 1378 در تهران درگذشت.
گفتگو با ملوک ضرابی
«آهنگهای مندرآوردی ساخته بودم و روزی هزار مرتبه آنها را بلندبلند میخواندم. خانوادهام که از متعصبترین خانوادههای آن روزگار بودند حتی به خاطر خواندن این آوازها دعوایم میکردند و کتکم میزدند ولی دستبردار نبودم، براستی دست خودم نبود. گاه اتفاق میافتد آواز پرندهای که از پشتبام خانهمان میگذشت مرا دگرگون میکرد. همیشه آزادی و آواز او را هوس میکردم.
بهترین جایی که میتوانستم بخوانم مدرسه بود، زنگهای تفریح در کلاس را میبستم و برای بچهها میخواندم. آنوقتها هم که این کارها واقعا بد بود. به خاطر این آواز خواندن ده بار مرا از مدرسه بیرون کردند. تا اینکه یکروز یکی از دخترهای کلاس که پدرش با مرحوم صبا دوست بود مرا به خانهشان برد و وادارم کرد برای پدرش آوازی بخوانم. یادم میآید شاید کوچکتر و مشتاقتر از آنی بودم که خجالت بکشم، ششدانگ صدا را ول کردم و تصنیفی را که مد روز بود خواندم.»
ابوالحسن صبا(1336-1281) نامی یگانه و جاوادانه در تاریخ موسیقی ایران(عکس از کتاب یادنامه صبا، علی دهباشی)
پدر همکلاسیاش همانروز او را به نزد استاد صبا میبرد و صبا بعد از شنیدن صدایش از ملوک میخواهد که چند روز در هفته برای تعلیم نزد او برود« مدرسه و درس و مشق را کنار گذاشتم و خانه صبا، خانه دلخواهم را به عنوان مدرسه انتخاب کردم» بعد از انتشار اولین صفحه او با همکاری صبا و مرتضی نیداوود(آهنگساز و نوازنده معروف تار) یکی از دوستان پدرش به او خبر میدهد که دختر آتشپارهای تصنیفی خوانده و غوغایی همه تهران را پر کرده و پدر را دعوت میکند تا به آن صفحه گوش کند. «پدر با اولین خط تصنیف صدای مرا شناحته بود و بیآنکه تصنیف تمام شود از آنجا یکراست به خانه آمده بود و سراغ مرا گرفته بود، به او گفته بودند که هنوز از مدرسه نیامدهام و پدرم بیآنکه بداند من دیگر به مدرسه نمیروم به مدرسه به دنبالم آمد و وقتی در مدرسه هم به او گفتند من مدتهاست مدرسه را ترک کردهام به خانه رفت و با خشونتی همپای مرگ منتظر من نشست.
حتی بعد از گذران نیمقرن از یادآوری این خاطره تمام بدنم میلرزد. وقتی بیخبر از همهجا به خانه رفتم،دم در حیاط نرسیده پدرم تکلیفم را روشن کرده، بیهیچ قانونی، وبیتوجه به سن و سالم برایم یکسال زندان شکنجهآور تعیین کرد و چون هیچکس در آن خانه با کار من موافق نبود بیآنکه دلشان به حال من بسوزد، یکسال مرا حبس کردند. همه فامیل مرا باعث ننگ و آبروریزی خانواده میدانستند. در زیرزمین تاریک که فقط روزنهای داشت برایم روزی یک گرده نان و یک کاسه آب میآوردند. پدرم شنیده بود رطوبت صدا را خراب میکند و گرسنگی تارهای صوتی را میسوزاند و به این ترتیب داشت از من انتقام میگرفت.»
بعد از یکسال و با وساطت دوستان ملوک از اسارت آزاد میشود و تمرین را با استاد طاهرزاده و صبا آغاز میکند.
ملوک ضرابی در سالهای جوانی(عکس از نشریه ذکر شده)
فضای عمومی جامعه هم هنوز نسبت به خوانندگی یک زن حساس بود، ملوک ضرابی به خاطرهای از واکنشهای مردم اشاره میکند؛ در روزهای آغازین ممنوعیت حجاب[سال 1314 قانون کشف حجاب به تایید رضاشاه رسیده بود] جشنی در "گراند هتل" برگزار شده بود او چند آواز میخواند از جمله شعری در مورد بیحجابی از پژمان(حجاب زن شد اسباب بیحجابی ما همین حجاب بود باعث خرابی ما) بعد از اجرای کنسرت خانمی به پشتصحنه آمده و میگوید:« ملوک واقعا غوغا کردی، خیلی از خانمها توی کوچه ایستادهاند و میخواهند با تو آشنا شوند، من هم از همه جا بیخبر برای دیدن خانمها به کوچه رفتم. چشمتان روز بد نبیند، در کوچه عده زیادی زن ایستاده بودند و تا چشمشان به من افتاد، یکباره به من حمله کردند و من با ضربهای که به سرم خورد نفهمیدم چه شد و وقتی چشم باز کردم خودم را در بیمارستان سینا دیدم. مدتها تمام بدنم مثل قیر سیاه بود، بعدها شنیدم چند نفر مرد مرا از آن مهلکه نجات داده و با کالسکه به بیمارستان رسانده بودم.»
گراند هتل در سالهای که پررونق بود
گراند هتلی که علی حاتمی برای هزاردستان در شهرک سینمایی ساخت و گراند هتل را به خاطره جمعی نسل ما هم تبدیل کرد، تاریخ عکس شهریور 1381)
ملوک ضرابی به خواننده بزرگ همعصرش قمرالملوک وزیری(1338-1284) هم اشاره میکند:«...من شاگرد قمر بودم، مقداری از درسهایی که من گرفتهام درسهای مکتب قمر بوده است و در واقع بهترین مدرسه من مدرسه حضور قمر بود و به جرئت میتوانم بگویم هنوز در ایران خوانندهای نیامده که صدای قمر را داشته باشد.»
قمر در جوانی(عکسهای قمر از کتاب آوای مهربانی، گلنوش خالقی)
ملوک ضرابی دربارۀ زندگی شخصیاش میگوید:«با این که دوبار شوهر کردهام، بجهدار نشدهام. اینها نوههای خواهرم هستند که خانه من خانه خودشان است و پهلوی من زندگی میکنند، بالاخره باید طوری بعضی جاهای خالی زندگی را پر کرد و من با محبت به اینها سعی میکنم جای فرزندانی که هرگز نداشته ام پر کنم. اصولا من به محبت خیلی معتقدم، دوست داشتن بزرگترین رمز و راز بهتر زیستن است؛ آدمی که میخواهد آسوده زندگی کند باید بدون توقع دوست بدارد، حتی مورچهای که از روی فرش خانهاش دانه جمع میکند.»
سه اثر با اجرای ملوک ضرابی
(آهوی وحشی(چهارگاه
چه خوش صید دلم کردی، بهنازم چشم مستت را که کس آهوی وحشی را، از این خوشتر نمیگیرد
خدا را رحمی ای لیلی، که مجنون سر کویت دری دیگر نمی داند، رهی دیگر نمیگیرد
با عاشقان بیدل تا چند ناز و عشوه بر بیدلان مسکین تا کی جفا و زاری
از عشقت ای نگارم در سوز و التهابم گر حال من بدانی دانم که رحم آری
من هم به عشقت ای دل پابند و بیقرارم خون شد دلم خدایا زین صبر و بی قراری
(نازنین(دشتی
نازنین من وه چه خوشگلی، روز و شب پی غارت دلی نازنین
بر ستمگری گر چه مایلی، بهر عاشقان حل مشکلی نازنین
دلستان یار من، نوبهار من نازنین
شوخ و شیرینسخن، یار غنچهدهن ، نوگل چمن نازنین
آشنای تو، شد بلای تو، جان فدای تو، بی وفا
کو وفای تو، شد فدای تو، شد فدای تو، جان ما
صحبت از جفا کمتر کن، نغمه های موزون تر کن، عاشق توام باور کن نازنین
ریزشی که در ساغر کن، جام ما پر از آذر کن، از قیام خود محشر کن نازنین
مه من و دلبر منی، دلربا نازنین گلِ من وباغ سوسنی، بی وفا نازنین
تویی تویی افسونگر نامهربان نازنین ز جور تو هر روز و شب دارم فغان نازنین
ترانهای ریتمیک(و در ادامه آوازی در ماهور) با صدا و ضرب ملوک ضرابی و همراهی پیانوی انوشیروان روحانی
نازنین گل من
نازنین گل من آخ جان!
همین امروز و فردایت مرا کشت آخ جان! نازنین گل من!
من از روز ازل دیوانه بودم آخ جان! نازنین گل من! آخ جان! نازنین گل من!
مرا دیوانهتر کردی تو کردی آخ جان! نازنین گل من! آخ جان! نازنین گل من!
(آواز با شعری از حافظ)
صبا به تهنیت پیر میفروش آمد که موسم طرب و عیش و ناز و نوش آمد
هوا مسیح نفس گشت و خاک نافه گشای درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد
به گوش هوش شنو از من و به عشرت کوش که این سخن سحر از هاتفم به گوش آمد
پ.ن: عکسی رنگی و باکیفیت از ملوک ضرابی در کهنسالی در شماره 256(21فروردین1355) مجله تماشا به چاپ رسیده است که به دلیل اینگه گرد پیری بر چهرهاش نشسته بود مورد استفاده قرار نگرفت.
دو بریده جریده در ارتباط با ملوک ضرابی در فضای مجازی وجود داشت که در فایل ضمیمه قرار دارد.