Schindler صحنه های به یاد ماندنی و تکان دهنده زیادی داره




________________________________________

________________________________________
انسانی که مثل یک حیوان بقیه انسانها شکار میکنه!

از این کار لذت هم میبره!

اما؟ غافل از مکافات عمل!

___________________________________


___________________________________________


________________________________________

Felon
![[تصویر: 1373932332_4095_7ef6ccd8ac.jpg]](http://cafeclassic5.ir/imgup/4095/1373932332_4095_7ef6ccd8ac.jpg)
جان: وقتی توی یک سلول به فاصله 3 فوت از یک نفر دیگه نفس میکشی، ناچاری که یک چیزهایی هم در موردش بدونی
جان: بله، زندان تو را تنزل میدهد، اما وادارت میکند تا مهمترین چیزها را نیز ببینی: خانواده و وفاداری
John: Yes, prison desensitizes you. But it also forces you to see what's most important. Family. And loyalty
![[تصویر: 1373932370_4095_fab6677652.jpg]](http://cafeclassic5.ir/imgup/4095/1373932370_4095_fab6677652.jpg)
جان: بیخود زور نزن که بفهمی اینجا کی به کیه، همه از تو متنفرند
John: Don't bother trying to figure out who's who. They all hate you.
![[تصویر: 1373932432_4095_c1a08f86e5.jpg]](http://cafeclassic5.ir/imgup/4095/1373932432_4095_c1a08f86e5.jpg)
جان: زور نزن که بفهمی اینجا کی به کیه، همه از تو متنفرند
![[تصویر: 1374978628_4095_a75e45e1e5.jpg]](http://cafeclassic5.ir/imgup/4095/1374978628_4095_a75e45e1e5.jpg)
Katsumoto: Many of our customs seem strange to you. And the same is true of yours. For example, not to introduce yourself is considered extremely rude, even among enemies.
کاتسیموتو: بسیاری از رسومات ما برای تو عجیب به نظر میرسند. عکس این مورد برای رسومات شما هم همینطوره. مثلا [در رسومات ما] معرفی نکردن خود توهین بسیار بزرگی به شمار میرود، حتی میان دشمنان..
Scent of a Woman 1992
(بی تردید، بهترین سکانسِ این فیلم)

THE BIRDS 1963
کوتاه و گذرا، اما به یادماندنی (ستاره فیلم و خالق اثر در یک سکانس)

عکس گویای همه چیزه سکانسی پراز اضطراب .
اما ترومن در قصه های عامه پسند / پالپ فیکشن ( تارانتینو 1994 )
![[تصویر: 1380666567_3053_482452575c.jpg]](http://cafeclassic5.ir/imgup/3053/1380666567_3053_482452575c.jpg)
وقتی صحبت از سکانس یا دیالوگی ماندگار سینمایی میشود بی اختیار اذهان به سمت فیلمهای جدی و روشنفکرانه یا درامهای تراژیک کشیده میشود.خیلی کم پیش می آید که از یک فیلم کمدی مطلب ماندگاری به میان آورده شود .به راستی چرا؟ خنده بهترین غذای روح آنهم دراین جامعه پراسترس ماست.برای همین قصد دارم صحنه بسیار خنده داری را ازیکی از زیباترین کمدی رومانس های کلاسیک برایتان به تصویر بکشم:
فیلم Bringing up Baby با شرکت دوستاره محبوب کاری گرانت و کاترین هیپبورن محصول سال1938 به کارگردانی هواردهاکس.این فیلم دربسیاری ازسایتهای نظرسنجی جزو ده فیلم اول خنده دارکل دوران سینماست.

سوزان(هیپبورن) و دیوید(گرانت) پلنگی را در انباری ویلای عمه خانوم سوزان مخفی ومحبوس کرده اند.سکانس مربوط به صحنه مهمانی ساده شام در منزل عمه الیزابت با حضور میجر اپل گیت (چارلز راگلز) کارشناس همه فن حریف وشکارچی ودوست دیرین عمه خانوم است...پلنگ در غفلت نوکرخانه فرار کرده در بیرون زوزه میکشدهمه سرشام سرآسیمه میشوند عمه خانوم میگوید صدای پلنگ بود؟!سوزان سعی میکند فورا قضیه را ماست مالی کند ومیجرهم که حضور یک پلنگ راناممکن میداند با اظهارنظری فیلسوفانه وایضا کارشناسانه میگوید صدای مرغ دریایی بوده!!وجهت درک جمع وقانع کردن ایشان شروع به در آوردن صدای پلنگ میکند ومانورهای او بری تقلید زوزه پلنگ و جوابهای پلنگ به او یکی ازخنده دارترین صحنه های فیلم است...



چنانچه این فیلم راندیده اید پیشنهاد میکنم حتما آنرا دانلود ودرکنارجمع خانواده تماشا بفرمایید وبیش از هرچیز از صدای خوش خنده عزیزانتان لذت ببرید...سپاسگزارم

پرنده کوچک خوشبختی 1366
http://www.imdb.com/title/tt0095822/?ref_=nm_flmg_dr_10
خیلی کم سینما رفتم، که اون هم در دوره کودکی بود
اون زمان از سکانسی که دو پسر بچه، در حال اجرای مراسم سرخ پوستی بودن خیلی خوشم اومد

بعدها در لیست فیلمهای مورد علاقم قرار گرفت
هر سه بازیگرِ نقشهای اصلی (هما روستا/ عطیه معصومی/ امین تارخ) اجراهای عالی دارند، خصوصا خانم هما روستا که با حسِ خاص خودشون بازی کردند


فیلم غازهای وحشی:
یکی از صحنه هایی که بدجور منو متاثر کرد صحنه ای بود که ریفر جاندرز(ریچارد هریس) دوست صمیمی سرهنگ آلن فاکنر (ریچارد برتون) موقع فرار بدلیل زخمی شدن نمیتونه سوار هواپیما بشه و بومیان آفریقایی با دشنه و تبر بدنبالشون میدویدند و ریفر جاندرز برای اینکه بدست اونها نیوفته همانطور که لنگ لنگان دنبال هواپیما میومد به سرهنگ میگه:
آلن منو بکش - محض رضای خدا منو بکش
و ریچار برتون با بازی دیدنی علیرقم میل باطنیش با مسلسل به دوست صمیمیش شلیک میکنه.
چهره هردوشون تو این سکانس واقعا دیدنی بود.
این فیلم یکی از قشنگترین فیلمهایی بود که در دهه شصت دیدم و کمتر جایی دیدم در موردش صحبت بشه.




فیلم خبر نگار خارجی
یک نمای چند ثانیه ای از بالا کافی بود تا اضطراب یک فرار پس از شلیک گلوله کاملا به بیننده فیلم منتقل بشه و این کار را استاد با استادی تمام به بیننده القا کرد.
صحنه کنار رفتن و بهم خوردن چترها را از نمای بالا در فیلم خبرنگار خارجی آلفرد هیچکاک را خیلی دوست دارم.
" />
...
" />
شمال از شمالغربی ...صحنه تعقیب و گریز کری گرانت و هواپیما
با پشت صحنه کوچک...
فیلم دیگری هم هست که نام انگلیسی آن "The loneliness of the long distance runner"محصول سال 1962 . این فیلم اوائل انقلاب چندین بار از تلویزیون پخش شد در سالهای متمادی....صحنه جذاب این فیلم مربوط به سکانسیه که پسری که در حال دویدن در یک مسابقه است ,حدود 100 متر مانده به انتهای مسابقه ناگهان می ایسته و به نگهبانی خیره میشه که هیچ دل خوشی از او ندارد. تنها این دونفر هستند که میدانند چرا پسر, مسابقه را تمام نمی کند. نگاه های این دونفر واقعا معنادار....عالیه
" style="width: 207px; height: 113px;" />

رابرت رد فورد وقتی در نقش بروبیکر (رئیس زندان ) راز یک جنایت بزرگ را به کمک زندانیان کشف میکند از کاربرکنارش میکنند. در صحنه پایانی فیلم بروبیکر وقتی او را سوار ماشین میکنند تا از زندان خارج شود سر نگهبان زندان می گوید: بروبیکر ! می خواستم یه چیزی بهت بگم: مفتضحشون کردی.

و زندانیان هم به پاس اعتراض و وفاداری به رئیس خود دستهای خود را بالا می برند و بهم می زنند و به فنسهای زندان جهت مشایعت بروبیکر نزدیک میشوند.
زیباترین سکانس این فیلم چهره بروبیکر بود که ضمن بغض و چشمانی خیس بیننده می توانست آثار رضایتمندی و شادی را در چهره و میمیک صورتش ببیند . حالتی که فقط یک هنرپیشه کاربلدی مانند رابرت ردفورد می توانست به بیننده القا کند.
این سکانس بنظر من بیاد ماندنی ترین سکانس این فیلم بود.

DUEL 1971
(نظر شخصیم در مورد صحنه پایانی)
غروب هم میتونه دلگیر و غم انگيز باشه، هم زيبا و دل انگیز
برای "David Mann" (شخصیت اصلی) وقتی احساس کرد لحظات آخر عمرش رسیده واقعا تلخ و غم انگیز بود
وقتي هم تلاش کرد زنده بمونه و تسلیم مرگ نشد، زیباترین غروب زندگیش بود

