آوینا
ته تغاری کافه !
ارسال ها: 43
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۰/۱۱/۴
اعتبار: 4
تشکرها : 875
( 346 تشکر در 23 ارسال )
|
RE: داشتن و نداشتن ( هاوارد هاکس ) داخلي - اتاق هري و اتاق مري - شب
مري: سلام هري: بيا تو. مري: حالت گرفته اس. نه؟ هري: چرا؟ مري: چون من خوب رفتارنكردم. هري: تو كاري رو كه درست بود انجام دادي. نوشيدني گرفتي. نه؟ مري: تو حالت گرفتهاس. نه؟ هري: ببين. بيخيال. من توجهي به .... مري: ميدونم. ميدونم توجهي به كارهاي من نداري. اما وقتي اون كارو ميكنم، حالت گرفته ميشه. اما يادت باشه خودت بهم گفتي. هري: من گفتم؟ مري: تو گفتي «برو». نگفتي؟ هري: آره، گفتم. تو هم الحق خوب انجامش دادي. مري: آره، ممنونم. اما تو ترجيح ميدادي اين كارو نميكردم. هري: كدوم كارو؟ مري: همون كار هميشگيام رو. هري: چرا از من ميپرسي؟ مري: دوست دارم بدونم. هري: خب، تموم كارهاي خلاف ... مري: باشه، باشه، ديگه نميكنم. هري: ببين، من نميخواستم كه ... مري: ميدونم تو نخواستي. نگران نباش. من الكي از چيزي صرف نظر نميكنم. ميدوني؟ كار من مثل ماهيگيري از توي يه شبكهاس. اونم از آدمهايي مثل .... چي بگم؟ ميدوني؟ احساس ميكنم من و تو خيلي به هم شبيهايم. هري: چند وقته از خونه دوري؟ مري: وقتشه. نه؟ هري: وقت چي؟ مري: شنيدن داستان زندگي من. از كجا ميخواي شروع كنم؟ هري: يه فكر خوب الان به سرم زد. مري: از كجا؟ هري: از اون سيلي كه خوردي. مري: راستي؟ چي؟ هري: ميدوني؟ تو حتي پلك نزدي و اين كار خيلي سخته. من چيز زيادي ازت نميدونم، اسليم. مري: دفعه ديگه كه سيلي خوردم بايد بيشتر مواظب رفتارم باشم. هري: نوشيدنيتو يادت رفت. مري: نميخوامش. هري: حالا كي حالش گرفتهاس؟ مري: من .... (به اتاقش ميرود و حالا هري به اتاق او روانه ميشود) مري: كيه؟ هري: من. مري: در بازه. هري: بطريتو يادت رفت. مري: گفتم كه نميخوامش. هري: تو حالت گرفتهاس، نه؟ ازت پرسيدم حالت گرفتهاس، نه؟ مري: ببين. من خستهام و ميخوام بخوابم. هري: فكر بدي نيست. حالا بگو چي اين قدر ديوونهت كرده؟ مري: تو، از وقتي ديدمت. هري: بيشتر مردم همين طورن. مري:با يه نگاه، احساس كردم منو تا آخر خط خوندي. تو ... ميدوني؟ هري: بگو، ادامه بده. مري: تو منو نميشناسي استيو. من اون بطري رو آوردم كه تو رو تحت تأثير بذارم. ولي فايدهاي نداشت. احساس كردم خودمو كوچيك كردم. هيچ وقت اين احساسو نداشتم. ميخواستم ... فكر كردم...شايد...ولش كن. قبل از اين كه خودمو يه احمق كامل نشون بدم، از اينجا برو. هري: چند وقته از خونه دوري، اسليم؟ مري: به تو هيچ ... حدود شش ماه. هري: برميگردي؟ مري: چطوري؟ هري: همون طور كه اومدي. مري: نميدونم. شايد يه شغل گير بيارم. هري: كار سخته. گمون نكنم از اينجا خوشت بياد. (عطر او را برميدارد و بو ميكند) مري: از بوش خوشت مياد، استيو؟ هري: آره. برام تازگي داره و خوشاينده. حالا بگو اگه بتوني برميگردي؟ مري: اگه دور تا دور اينجا آب نبود، شايد ميشد پياده رفت. هري: نگران نباش. حالا هم ميشه. براي لحظهاي سر او را دردستهايش ميگيرد، اما رها ميكند و ميرود ... و پس از مدتي مجدداً مري به اتاق هري ميرود. هري: ديگه چيه؟ مري: بطريتو آوردم. هري: اين داره كمكم باعث دردسر ميشه! تو مينوشي؟ مري: نه. هري: گفتي خستهاي و ميخواي بخوابي. مري: اين طور بودم. اما تو منو به فكر انداختي. اين كه شايد بتوني كمكم كني. هري: درسته. مري: اما چطوري، استيو؟ تو با اون دوستهاي فرنچي داشتي قول و قراري ميذاشتي. هري: بالاخره هم نفهميدم حرف حسابشون چيه. مري: من جزيره شيطانو از بالا ديدم. جاي خيلي باحالي نيست. هري: من هم همينو شنيدم. مري: من نميخوام تنها دليل اين كارت، من باشم. هري: هي، نميخواي كه بگي من اين كارو فقط به خاطر تو قراره بكنم؟ من به پول احتياج دارم. مري: اما فرنچي فكر ميكنه لطف بزرگي در حقت كرده. هري: من به لطف اون احتياج ندارم. مري: به هر حال اين كارو نكن. استيو. هري: ببين، تو الان نگفتي كه ...؟ مري: اين كارو نكن. هري: چرا اين بطري رو برنميداري و بري تو رختخواب؟ مري: (از جيبش پولي درميآورد و به سوي هري ميگيرد): بيا. ميتوني از اين استفاده كني. هري: تو الان گفتي خستهاي. گفتي اگه دور تا دور اينجا آب نبود، پياده ميرفتي خونهتون. مري: اون دختره كي بوده، استيو؟ هري: كدوم دختره؟ مري: هموني كه تورو با اين نظرهاي عجيب نسبت به زنها ترك كرد. بايد دختر عاقلي بوده باشه. تو فكر ميكني من همش دروغ ميگم، نه؟ خب، سي دلار ناقابل هم هست. البته براي اجاره قايق يا هر وسيله ديگهاي كافي نيست. اما براي شنيدن پاسخ «نه» كافيه. و البته اگه بخواي هم ميتوني برش داري. هري: متأسفم اسليم. تو دختر خوبي هستي، اما من ... مري: چيزي از كسي نميخواي. نه؟ هري: درسته. مري: ميدوني استيو؟ سر كردن با تو خيلي مشكل نيست، فقط بستگي به زمان داره. گاهي وقتها دقيقاً ميدونم چي ميخواي بگي، يعني بيشتر وقتها. اما بقيه وقتها، بقيه وقتها، نفرت انگيزي .... هري: اين كارو واسه چي كردي؟ مري: براي اين كه نميدونم دوستت دارم يا نه. هري: حالا تصميمت چيه؟ مري: هنوز نميدونم. شايد اگه كمكم كني، بتونم بگم. راستي، مطمئني نظرت عوض نميشه؟ هري: نه .... مري: به هر حال هم اين پولها مال منه، هم اين خودت.... من فرقي بينشون نميبينم. هري: من ميبينم. مري: باشه. ميدوني كه لازم نيست جلوي من بازي كني. لازم نيست نه چيزي بگي نه كاري بكني. هيچ، فقط سوت. بلدي كه سوت بزني،نه؟ فقط لبهاتو غنچه كن و سوت بزن.
______________________________
ادامه دارد | |
۱۳۹۰/۱۱/۱۲ عصر ۱۰:۴۷ | |
تشکر شده توسط : |
Papillon, ژان والژان, مگی گربه, نیومن, الیشا |