داشتن و نداشتن ( هاوارد هاکس ) - Classic - ۱۳۸۸/۱۰/۱۶ عصر ۰۸:۵۲
داشتن و نداشتن - to have and have not
کارگردان : هاوارد هاکس
بازیگران:
- همفری بوگارت / هری مورگان
- لورن باکال / ماری برونینگ
- والتر برنان / اِدی
محصول سال 1945 - استودیو برادران وارنر - زمان 100 دقیقه
نکته جالب: فیلمی که در آن بالاخره بوگی همسر مورد نظرش را پیدا کرد !
لینک در IMDB
اطلاعات دوبله فیلم در دایره المعارف دوبله
RE: آپارات خونه آلفردو - سروان رنو - ۱۳۸۸/۱۰/۱۶ عصر ۱۱:۰۶
من هم با داشتن و نداشتن موافقم. هم ارنست همینگوی رو داریم و هم بوگارت و باکال.
RE: آپارات خونه آلفردو - MunChy - ۱۳۸۸/۱۰/۱۷ عصر ۰۲:۵۶
من هم با داشتن و نداشتن (یا همون کازابلانکای کوچک) موافقم.
-
کافیه لبات رو بذاری رو هم و فوت کنی ...
RE: آپارات خونه آلفردو - بانو - ۱۳۸۸/۱۰/۱۷ عصر ۰۸:۰۳
(۱۳۸۸/۱۰/۱۷ عصر ۰۲:۵۶)MunChy نوشته شده:
کافیه لبات رو بذاری رو هم و فوت کنی ...
می دونی که مجبور نیستی با من رل بازی کنی! لازم نیست چیزی بگی و مجبورم نیستی کاری بکنی، هیچی...! فقط اگه خواستی سوت بزن! حتما بلدی چطوری سوت بزنی، هان ؟! کافیه لباتو بذاری رو هم و فوت کنی....
به عنوان یک پیشنهاد، اگر موافق باشید در کنار نقد فیلم، به بررسی صداهای انتخابی زمان دوبلاژ نیز بپردازیم...
دیالوگی که به آن اشاره شد را به زبان اصلی آپلود کرده ام، با وجودی که باکال از عهدۀ صدای این شخصیت به زیبایی و با قدرت برآمده، اما چرا دوبله فارسی (رفعت هاشم پور) یک سر و گردن بالاتر است...؟!
http://www.4shared.com/file/190572590/433c53f2/to_have__not_have.html
RE: آپارات خونه آلفردو - Classic - ۱۳۸۸/۱۰/۱۷ عصر ۱۱:۰۲
(۱۳۸۸/۱۰/۱۷ عصر ۰۲:۵۶)MunChy نوشته شده:
من هم با داشتن و نداشتن (یا همون کازابلانکای کوچک) موافقم.
کازابلانکای کوچک ؟ تشبیه زیبایی است. داستان فیلم شباهت زیادی با کازابلانکا دارد و مولفه های مشابه در فیلم زیاد است : فرار یک زوج و نیاز به کمک یک نفر دیگر -کافه - ترانه و پیانو - شخصیت شوخ نقش دوم و ... وارنر برادرز در فکر این بود که موفقیت کازابلانکا را تکرار کند. عکسی که گذاشتی از خود DVD کیچر کردی مونچی جان ؟! رنگ و روی عکس خیلی نوستالژیک و اورجیناله و با عکس های اینترنتی تفاوت داره.
(۱۳۸۸/۱۰/۱۷ عصر ۰۸:۰۳)بانو نوشته شده:
با وجودی که باکال از عهدۀ صدای این شخصیت به زیبایی و با قدرت برآمده، اما چرا دوبله فارسی (رفعت هاشم پور) یک سر و گردن بالاتر است...؟!
فکر می کنم به همان دلیلی که صدای حسین عرفانی از صدای اصلی خود همفری بوگارت جذاب تر است ، در اینجا هم صدای رفعت هاشم پور از صدای خود لورن باکال بیشتر به چهره اش می نشیند. در آن زمان ما دوبلورهایی همپا و هم قد بازیگران افسانه ای سینمای کلاسیک داشتیم و با انتخاب های درست مدیر دوبلاژ یک دوبله شاهکار دیگر شکل گرفته است . راستی دوبلور ثابت لورن باکال همیشه خانم هاشم پور بودند ؟
RE: آپارات خونه آلفردو - MunChy - ۱۳۸۸/۱۰/۱۷ عصر ۱۱:۱۰
(۱۳۸۸/۱۰/۱۷ عصر ۱۱:۰۲)IranClassic نوشته شده:
عکسی که گذاشتی از خود DVD کیچر کردی مونچی جان ؟! رنگ و روی عکس خیلی نوستالژیک و
حقیقتش دو نسخه (یکی دوبله و یکی اصلی) دیویدی از این فیلم دارم که میخواستم عکس مربوط به همون صحنه ای که دیالوگ جذاب باکال (You Just Put Your Lips Together & Blow - فقط لبات رو بذار روی هم و فوت کن) نقل میشه رو بذارم و روی همین حساب عکس رو از روی دیویدی دوبله فیلم کپچر کردم.
RE: آپارات خونه آلفردو - Classic - ۱۳۸۸/۱۰/۱۷ عصر ۱۱:۲۵
فیلم ها و عکس هایی که سیاه و سفید هستن ، وقتی رنگ فیلم به جای سفید خالص متمایل به قهوه ای میشه ، حالتی نوستالژیک و تاثیرگذارتر پیدا می کنه. مخصوصا برخی فیلم های دوبله قدیمی این حالت رو داشتن. اگر دقت کنید برخی نسخه های فیلم های سیاه و سفیدی که شرکت کریتریون کار کرده همین حالت رو دارن. نمی دونم عمدا این کار رو کردن یا اینکه reel اصلی فیلم اینطوری بوده.
RE: آپارات خونه آلفردو - سروان رنو - ۱۳۸۸/۱۰/۱۸ صبح ۱۲:۲۳
فکر می کنم آخرین بار 5 سال پیش بود که داشتن و نداشتن رو دیدم. شاید بد نباشه دوباره ببینمش. وقتی فیلمی رو بعد از سالها دوباره می بینی کلا مفهوم برخی صحنه ها ممکنه برات عوض بشه و این به خصوص در مورد فیلم های خوب تاریخ سینما مصداق داره.
" تا حالا یه زنبور مرده نیشت زده ؟! "
این تیکه کلام پیرمرد با مزه فیلمه ( والتر برنان ) که من خیلی ازش خوشم میاد. یا اینکه ظاهرش نشون میده که یک آدم ساده م دائم الخمر است اما در اصل زیرک و زرنگ است و مخصوصا در سکانسی که کارآگاه پلیس ، ازش بازجویی می کنه خیلی جالبه ، او خودش رو به احمقی می زنه و با همین حربه همه ، حتی پلیس رو می ذاره سر کار !
" اگر باهام کار داشتی سوت بزن ! "
شخصیت باکال و استیلی ( style ) که در این فیلم داره جالبه. بر خلاف کازابلانکا ( که بوگارت شیک پوش بود ) در اینجا هر چه باکال شیک پوش و خوش لباس است ، بوگارت ساده پوش و بد لباس است و در صحنه هایی که این دو تا با هم هستند نوعی عدم تجانس به چشم میاد. مثلا حس میشه که ماری ( باکال ) از سر هری ( بوگارت ) زیاده و اون ترکیب ( شیمی chemistry ) که در سینما باید بین دو تا زوج برقرار بشه ( اون طور که در کازابلانکا بین ریک و الزا بود ) نمی بینیم. تماشاگر امروزی کمی براش سنگینه که ماری جوان و زیبا و شیک پوش با هری سالخوره و ژنده پوش روی هم بریزن. گرچه بازی زیبای باکال و بوگارت اینو باور پذیر می کنه. شاید هم همین تضاد به فیلم نوعی جذابیت ( جدای از دنیای واقعی ) می بخشه.
RE: آپارات خونه آلفردو - بهزاد ستوده - ۱۳۸۸/۱۰/۱۸ عصر ۰۳:۲۸
(۱۳۸۸/۱۰/۱۷ عصر ۱۱:۰۲)IranClassic نوشته شده:
با وجودی که باکال از عهدۀ صدای این شخصیت به زیبایی و با قدرت برآمده، اما چرا دوبله فارسی (رفعت هاشم پور) یک سر و گردن بالاتر است...؟!
فکر می کنم به همان دلیلی که صدای حسین عرفانی از صدای اصلی خود همفری بوگارت جذاب تر است ، در اینجا هم صدای رفعت هاشم پور از صدای خود لورن باکال بیشتر به چهره اش می نشیند. در آن زمان ما دوبلورهایی همپا و هم قد بازیگران افسانه ای سینمای کلاسیک داشتیم و با انتخاب های درست مدیر دوبلاژ یک دوبله شاهکار دیگر شکل گرفته است . راستی دوبلور ثابت لورن باکال همیشه خانم هاشم پور بودند ؟
صدای رفعت هاشم پور برای لورن باکالِ 22 ساله یه هوا سنگین است.
صدای شهلا ناظریان بهتر جواب می داد مثل فیلم گذرگاه تاریک.
ولی حسادت زنانه لورن باکال در صدای بانو رفعت خیلی روشن است بخصوص صحنه ای که بوگی می خواد لباس هلن را در بیاورد.
RE: آپارات خونه آلفردو - سروان رنو - ۱۳۸۸/۱۰/۱۹ عصر ۰۷:۳۷
(۱۳۸۸/۱۰/۱۸ عصر ۰۳:۲۸)بهزاد ستوده نوشته شده:
صدای رفعت هاشم پور برای لورن باکالِ 22 ساله یه هوا سنگین است.
صدای شهلا ناظریان بهتر جواب می داد مثل فیلم گذرگاه تاریک.
شاید ، اما دو نکته رو باید در نظر گرفت:
1- صدای شهلا ناظریان خیلی رومانتیک و عاشقانه است در حالی که نقش ماری ( لورن باکال ) خیلی رومانتیک نیست ، خصوصیات شخصیتی ماری بیشتر به نقش اسکارلت بربادرفته می ماند و صدای خانم رفعت هاشم پور بیشتر به او می آید. مخصوصا با آن نگاه های معناداری که به هری ( بوگارت ) می کند و تیکه هایی که می اندازد و حسادت های زنانه ای که گفتی .... در گذرگاه تاریک نقش باکال اینگونه نیست و در آنجا صدای خانم ناظریان مناسب تر است.
2- درست است که سن باکال هنگام ایفای این نقش 22 سال بوده اما چهره و رفتار او در حد یک زن 27-28 ساله است و کمتر کسی حدس می زند که این دختر اینقدر کم سن و سال است. البته شاید این کار به عمد صورت گرفته تا تفاوت زیاد سنی با بوگارت به حداقل برسد
RE: داشتن و نداشتن ( هاوارد هاکس ) - بهزاد ستوده - ۱۳۸۸/۱۰/۱۹ عصر ۱۰:۴۲
انتخاب رفعت هاشمپور باین دلیل بود که تعداد بانوان دوبله انگشت شمار بود
در فیلم داشتن و نداشتن معیار انتخاب رفعت هاشمپور توانایی و جنس صدا ی او بود و مرحوم کاملی باین که صدای بانو رفعت برای لورن باکال یک هوا بزرگتر می زند اهمیت نداد وایشان را برگزید
بین لورن باکال آرام و منفعل و ویویان لی اکتیو که گریه می کند جیغ می زند شلوغ است هیچ شباهتی نیست ولی همانطور که عرض شد خصوصیات نقش ماری کاملاً در صدای رفعت هاشمپور دیده می شود
RE: داشتن و نداشتن ( هاوارد هاکس ) - رامین_جلیلوند - ۱۳۸۸/۱۰/۱۹ عصر ۱۱:۴۵
يک عنصر در اين ميان وجود دارد آن هم گستاخی است! گستاخی که رفعت هاشم پور با خودش می آورد.
RE: داشتن و نداشتن ( هاوارد هاکس ) - سروان رنو - ۱۳۸۸/۱۰/۲۰ صبح ۱۲:۰۹
(۱۳۸۸/۱۰/۱۹ عصر ۱۱:۴۵)رامین_جلیلوند نوشته شده:
يک عنصر در اين ميان وجود دارد آن هم گستاخی است! گستاخی که رفعت هاشم پور با خودش می آورد.
گستاخی ، کاملا درسته. دقیقا همین است. جنس صدای هر گوینده با خودش صفات خاصی را می آورد.
RE: داشتن و نداشتن ( هاوارد هاکس ) - Classic - ۱۳۸۸/۱۰/۲۱ صبح ۱۲:۰۱
به این مطلب توجه کنید:
" ... خیلی ها بین دو فیلم کازابلانکا و داشتن و نداشتن بواسطهء شباهتهائی که دارند (وقوع داستان در ابتدای جنگ جهانی,گذشتن قسمت زیادی از قصه در داخل کافه و یک رابطه عاشقانه) مقایسه هائی انجام می دهند و در اغلب قریب به اتفاق این موارد کازابلانکا را فیلم بهتری نسبت به داشتن و نداشتن می دونند.حال آنکه برای من این قضیه کاملا برعکسه.البته آنهائی که از کازابلانکا تعریف می کنند دلایل خودشون رو دارند:یک رابطه عاطفی پر سوز و گداز, زودتر ساخته شدن این فیلم نسبت به داشتن و نداشتن و دیالوگهائی به یاد ماندنی که همشون هم دلایل درستیه اما شاید علت اینکه من داشتن و نداشتن رو نسبت به کازابلانکا بیشتر میپسندم کیفیات آگاهانهء این فیلم نسبت به کازابلانکاست. میگن هوارد هاکس آگاهانه میخواسته در تضاد با رویکرد نسبتا منفعلانهء بوگارت در فیلم قبلی اینجا بوگارت کسی باشه که با هوشمندی و زرنگی همه چیز رو به نفع خودش تموم میکنه و بجای اینکه به مانند کازابلانکا با یک فراغ ابدی دست و پنجه نرم کنه آخر فیلم هم پوز نازیها رو به خاک بماله و هم با دختر مورد علاقه اش بزنه به چاک... ! "
این نوشته مربوط به یک وبلاگ است که نویسنده آن مثلا قصد تعریف از فیلم داشتن و نداشتن را داشته ، اما دلایل را اشتباهی آورده و کلی از موارد برتری کازابلانکا بر داشتن و نداشتن گفته ( رابطه عاطفی قویتر - زودتر ساخته شدن فیلم - دیالوگ و فیلمنامه جذاب تر و ... ) و بعد نتیجه گیری کرده که نه ! داشتن و نداشتن بهتر است چون کیفیت آگاهانه دارد ! . اینکه کیفیت آگاهانه دیگر چه صیغه جدیدی در دنیای سینماست بماند. نتیجه گیری بعدی نویسنده اینست که بوگارت در فیلم قبلی اش رویکرد منفعلانه ای داشته و هاوارد هاکس می خواسته جبران کند و بوگارت هم به جای پایان غم بار در اینجا پوز نازی ها رو به خاک بماله و هم با دختر مورد علاقه اش بزنه به چاک !! جل الخالق.
نویسنده محترم انگار که سوراخ دعا را گم کرده و اصلا حواسش نبوده که فیلمنامه فیلم ، اقتباسی از رمان داشتن و نداشتن است و زحمت این کارها را قبلا ارنست همینگوی کشیده و داستان از اوست. معلوم است نویسنده از پایان های هندی که پسر و دختر همه دشمنان را ناکار می کنند و با هم فرار کنند خیلی خوشش می آمده. اصولا مقایسه این دو فیلم کار صحیحی نیست و فقط در حد شباهت داستان و یکی بودن بازیگر اول فیلم باید متوقف شد. داشتن و نداشتن در سبک خاص خود فیلمی زیباست و داستان آن و پایانش ، فقط منحصر به خودش است . مقایسه اینکه بوگارت در فلان فیلم منفعل بوده و اینجا هاکس می خواسته جبران کند و او را قوی نشان دهد اینقدر مضحک و خنده دار است که انگار نویسنده اصلا از شخصیت پردازی و هنر بازیگری اطلاعی ندارد. در این دو فیلم بوگارتی وجود ندارد بلکه در یکی ریک و در دیگری هری وجود دارد که زاییده داستان و پرورده کارگردان این دو اثر بوده است.
برعکس آنچه نویسنده مطلب پنداشته ، مطمئنا اگر هری ( بوگارت ) پوز نازی ها را نمی زد و با دختر مورد علاقه اش فرار نمی کرد بلکه در قایق اش کشته می شد این فیلم پایان زیباتر و تاثیرگذارتری داشت. همچنانکه ناخدا خورشید که اقتباسی ایرانی از رمان همینگوی است به نظر من تاثیر گذارتر از داشتن و نداشتن خارجی از کار در آمده است. به راستی اگر هنرنمایی های بوگارت- باکال و والتر برنان را از نسخه خارجی فیلم حذف کنیم دیگر چه جذابیتی از فیلم می ماند ؟ اگر نقش های اصلی را بازیگرانی گمنام و معمولی بازی کنند ، آیا فیلم به یک اثر داستانی متوسط و معمولی تنزل نمی کند ؟
RE: داشتن و نداشتن ( هاوارد هاکس ) - سروان رنو - ۱۳۸۸/۱۰/۲۶ عصر ۱۱:۰۴
موافقم. مقایسه فیلم ها با هم ( به خصوص موارد مشابه ) کار صحیحی نیست. مثل اینه که مثلا بخواهیم بگیم ادیسون دانشمند بهتری بوده یا انیشتین ؟! حافظ بهتره یا سعدی ؟! هر کدوم در نوع خودشون عالی و ممتاز بودن. داشتن و نداشتن هم همینه. کلا توی فیلم های هاوارد هاکس همیشه یه نوع سرخوشی و نگاه خوشبینانه به زندگی وجود داره که ذات اونه. مثلا ریوبراوو .
در داشتن و نداشتن یک نوع رابطه خاص بین شخصیت ها وجود داره که من دوست دارم. نوعی صمیمیت ناشناخته . فیلم رو سالها پیش دیدم و الان که به ذهنم رجوع می کنم می بینم که فقط صحنه هایی که بوگی و باکال ( هری و ماری ) با هم بودن و همچنین صحنه هایی که بوگی با والتر برنان با هم بودن رو به یاد می آرم. تقریبا هچکدوم از شخصیت های فرعی رو به یاد نمی آرم ! حتی اون زوجی که می خواستن از بندر فرار کنن هم اصلا چهره شون رو به خاطر نمی آرم. در واقع اصلا اسم هری و ماری رو هم فراموش کرده بودم چون به نظرم میاد که بوگارت و باکال بیشتر از اینکه بازی کرده باشن خودشون بودن و برای همینه که فیلم رو دربست به تسخیر خودشون در آوردن. بقیه شخصیت های فرعی داستان زیر سایه حضور این زوج گم هستند و فقط والتر برنان در این میان عالی و برجسته است.
نظر شخصی و غیر کارشناسی : از بوگارت در اینجا خیلی خوشم نمی آد ( نه اینکه بدم بیاد ) . بوگارت رو در نقش های شیک و تمیز بیشتر دوست دارم. شخصیتی که این بازیگر داره با اون نوع تیپ ها عالی در میاد. این نوع نقش ها رو همه بازیگرها می تونن دربیارن اما اون نقش ها رو نه . این نقش ، با پس زمینه بوگارت گانگستری که بازنشسته شده یا کافه اش رو فروخته قابل تحمل است اما اگر بدون اون پشت زمینه ذهنی تصورش کنیم ، یک نقش عادی است. نمی دونم ! باید دوباره این فیلم رو ببینم شاید نظرم برگشت
نظر علمی و کارشناسی : فیلم خوبی است که می شود نمره 4 از 5 را بهش داد. دوبله بسیار خوبی دارد و هم نسخه با کیفیت DVD و هم نسخه رنگی شده آن در بازار وجود دارد. اگر دوستدار ارنست همینگوی (ره) هستید ، اگر طرفدار همفری بوگارت هستید یا از لورن باکال خوشتان می آید ، دیدن این فیلم را به شما توصیه می کنیم.
سکانس مورد علاقه: تمام صحنه هایی که والتر برنان در آن هست . سکانس مورد علاقه شما چیه ؟!
RE: داشتن و نداشتن ( هاوارد هاکس ) - Papillon - ۱۳۹۰/۱۰/۳ عصر ۱۰:۴۴
"داشتن و نداشتن": TO HAVE AND HAVE NOT
سال تولید: 1944
تهیه کننده: هاوارد هاکز . برادران وارنر
فیلمنامه : جولز فورتمن . ویلیام فاکنر. بر اساس رمانی از ارنست همینگوی
مدیر فیلمبرداری : سیدنی هیکاکس
جلوه های ویژه : روی دیویدسون . رکس ویمپی
طراحی صحنه : کیسی رابرتز
موسیقی متن : لئو فوربستین
آوازها: هوگی کارمایکل . جانی مرسر
صدا : الیور گرتسون
تدوین : کریستین نایبی
دستیار کارگردان : جک سالیوان
نخستین نمایش : 20 ژانویه 1945
زمان : 100 دقیقه
بازیگران : همفری بوگارت (هری مورگان) . لورن باکال (اسلیم) .
والتر برنن (ادی) . مارسل دالیو (فرنچی) . دن سیمور (بازرس رنار).
هوگی کارمایکل (کریکت نوازنده پیانو) . دولورس موران (خانم دوبورسا).
والتر مولنار (آقای دوبورسا) . والتر سند (جانسون).
................................................................................................................................
درآمد
"داشتن و نداشتن" بیست وهفتمین فیلم "هاوارد هاکز" ، از فیلم های پر آوازه (دست کم به اندازه رود سرخ و ریو براوو) و بسیار شناخته شده او نیست. بسیاری از سینما دوستان ( و بویژه جوانتر ها) که هاکز را میشناسند و چند فیلمی هم از کارهای او را دیده اند شاید آشنایی چندانی با این فیلم نداشته باشند . "داشتن و نداشتن" از دیدگاه ارزشهای سینماتوگرافیک و هنری نیز در ترازی پایین تر از شاهکارهایی چون «صورت زخمی» ،«تنها فرشته ها بال دارند» ،«ریو براوو» و ... جای دارد. برای نمونه "جیمز موناکو" در راهنمای فیلم خود در برابر پنج ستاره ای که به شاهکارهایی مانند «رود سرخ» داده، "داشتن ونداشتن" را با چهار ستاره ،فیلمی بسیار خوب ارزیابی کرده است.
با این همه برای شناخت سینمای هاکز و ویژگی های درونمایه ای و ساختاری و کالبدی آن "داشتن ونداشتن" یک فیلم نمونه و شایسته است. بسیاری از مایه های اصلی فیلم های هاکز در این فیلم دیده میشود و بررسی آنها میتواند راه رسیدن به درک کامل شاهکارهایی چون «تنها فرشته ها بال دارند»و «ریو براوو» را هموارتر سازد . به همان گونه که "رابین وود" نوشته است : "داشتن و نداشتن" در مرکز سینمای هاکز جای دارد.
بسیاری از منتقدان فیلم به شیوه ای که هاکز در بکار گیری نادیدنی ابزار های سینماتوگرافیک در آثارش ، اشاره کرده اند؛ وآنرا یکی از سویه های ارزشمندی فیلم های هاکز می دانند. در این چارچوب ، "داشتن ونداشتن" نمونه کاملی از این شیوه را پیش رو می گذارد؛ و از دیدگاه بهره گیری بهینه از شگرد های بیانی هنر سینما (مونتاژ ، حرکت دوربین ، و...)از بهترین فیلم های هاکز بشمار میرود.
فیلم هاکز، از روی رمانی به همین نام ، نوشته ارنست همینگوی ، ساخته شده.سنجش فیلم و رمان در برابر هم ، بویژه از آنجهت اهمیت دارد که فیلم هاکز ، در همان 15 دیقیقه نخست ، از رمان همینگوی جدا میشود و راهی دیگر در پیش میگیرد . در همین جا یادآوری میشود که فیلم «ناخدا خورشید» ساخته «ناصر تقوایی» نیز ، برداشتی از همین رمان همینگوی است ؛ و اگر چه به رمان بسیار وفادارتر است ، اما داستان و شخصیت ها را ، به خوبی با فضای بومی جنوب سازگار کرده است.
داستان فیلم
بامداد یک روز تابستانی سال 1940 است . دیرگاهی نیست که ارتش نازی با شکست فرانسه ، پاریس را اشغال کرده است. در بندر فوردوفرانس (FORT DE FRANCE ) مرکز مارتینیک ((MARTINIQUE ، یکی از مستعمره های فرانسه هستیم . در هیاهوی خیابان نزدیک بار انداز ، مردی از دور پیش می آید . بسوی اتاقک نگهبانی بندر میرود و برگه ماهیگیری می خواهد. مامور درون اتاقک ، با اینکه مرد را می شناسد ، نام او را می پرسد . مرد با لبخندی میگوید : هری مورگان ، آمریکایی. سپس برگه را می گیرد و بسوی قایقش می رود.
مورگان، به نزدیکی قایقش می رسد. پیش پای او ، پیرمردی بر روی کف چوبی اسکله خوابیده است و بلند خرناس می کشد . مورگان خم میشود ، شیشه خالی نوشیدنی را از کنار پیرمرد بر می دارد و به دریا می اندازد. سپس ، سطلی را از آب دریا پر میکند و بر سر و روی پیرمرد می ریزد . پیرمرد بیدار می شود و مورگان را بالای سر خود می بیند . می گوید : سلام هری ؛ و بر می خیزد . او، ادی پیرمرد میخواره ایست که از دیرباز برای مورگان کار میکند ؛ یا اگر بهتر گفته شود ، مورگان هوای او را دارد و به او کمک میکند . کارگر بومی سیاه پوستی ، با یک جعبه نوشیدنی سر میرسد . مورگان به ادی میگوید ، به او کمک کن . ادی، سر دیگر جعبه را میگیرد و دو نفری ، جعبه را بدرون قایق میبرند . مورگان نیز بدنبال آنها به درون قایق می آید. مردی دیگر ، سفید پوست و آراسته ، سر می رسد .صبح بخیر میگوید . مورگان پاسخ میدهد ، صبح بخیر آقای جانسون. مورگان پانزده روز است که این مرد را به ماهیگیری می برد و امروز شانزدهمین روز است . جانسون نیز سوار قایق می شود. مورگان موتور را روشن می کند و راه می افتد.
در میانه دریا ، جانسون با قلاب ماهی می گیرد . آشنایی چندانی با ماهیگیری ندارد و مورگان پی در پی به او میگوید که چه کند ؛ اما او هر بار ، ماهی را ازدست میدهد . یک ماهی بزرگبه قلاب گیر کرده است و جانسون از پس آن بر نمی آید . ماهی ، قلاب را از دست او در می آورد و می گریزد . جانسون ، از بالای صندلی ماهیگیری سر نگون می شود وکارگر ، او را میگیرد . مورگان که پیشاپیش از نابلدیجانسون دلخور بود ، با این پیشامد ، بیشتر دلخور میشود . جانسون ، که اونیز عصبی ات ، گفته ادی را تاب نمی آورد و او را میزند . اما مورگان در پشتیبانی از ادی ، با او گلاویز می شود . با پادرمیانی ادی ، مورگان جانسون را رها می کند و به بندر باز می گردند.
مورگان در اسکله ، دستمزد شانزده روز کرایه قایق و بهای قلابش را از جانسون می خواهد . جانسون میگوید که این اندازه پول با خود ندارد و بامداد فردا به بانک خواهد رفت ؛ و پیشنهاد میکند که بروند و یک نوشیدنی بنوشند . را می افتند تا به هتل بروند . در سر راه ، مردی (که از کارگزاران دولت ویشی است ) نام ونشانی آنها را میپرسد . مورگان پاسخ اورا میدهد و سپس با جانسون به هتل میروند . در پشت پیش خوان بار ، مردی با کت و شلوار سفید ، به نزد مورگان می آید . او ، فرانسوی و مدیر هتل است . دوستانش او را فرنچی می نامند . با رفتن جانسون ، فرنچی به مورگان می گوید که کاری برای او گیر آورده است و قایق او را دو روزه برای دوستانش کرایه می کند . مورگان نمی پذیرد و از پیشخوان دور می شود . فرنچی اما پافشاری میکند که در اتاق مورگان به گفت و گو بپردازند . در همان هنگام که مورگان در اتاقش را باز می کند ، دختر جوانی از اتاق روبرو بیرون می آید . مورگان و فرنچی به اتاق مورگان می روند و پیش از آنکه فرنچی دراتاق را ببندد ، دختر جوان در درگاه اتاق پدیدار می شود و کبریت می خواهد . پس از رفتن دختر ، مورگان از فرنچی می پرسد او کیست ؟. فرنچی ، در را می بندد و می گوید که دوستانش ، امشب برای دیدن مورگان خواهند آمند . مورگان باز هم نه می گوید و فرنچی میرود.
شب هنگام ، تالار هتل پر از آدم است . چند نفر می رقصند . مورگان ، سر میزی نشسته است . چند میز آنسوتر ، دختری که از او کبریت گرفته بود ، با جانسون نشسته است و نوشیدنی می نوشند . دختر نیز ، مورگان را می بیند . از جایش بلند میشود ، به کنار پیانو می رود و همرا با آهنگ ، آوازی می خواند . فرنچی ، به سر میز مورگان می رود و می گوید که دوستانش آمده اند . با به پایان رسیدن آهنگ ، دختر به سر میزش بر می گردد ؛ اما بی درنگ بر می خیزد تا به اتاقش برود . مورگان نیز بدنبال او می رود . در راهروی طبقه بالا ، به دختر می گوید که بلند کردن کیف جانسون را دیده است . دختر ، کیف را به مورگان می دهد و او ، با وارسی کیف در می یابد که جانسون درباره پول به او دروغ گفته است و فردا با هواپیما از "فوردو فرانس " خواهد رفت . در همین هنگام ، فرنچی چهار نفر فرانسوی سفید پوش را به اتاق مورگان می آورد . مورگان ، پیشنهاد آنها را نمی پذیرد . با شنیدن صدای ضربه ای که به در می خورد ، همه ترسان می شوند ؛ اما در پشت در، ادی را می بینیم که آمده است پولی از مورگان بگیرد و نوشیدنی بخرد . مورگان، سکه ای به ادی می دهد و اورا روانه می کند . به فرانسوی ها می گوید که قایق دیگری پیدا کنند و با دختر به تالار پایین بر می گردد. به خواست مورگان ، دختر کیف جانسون را به او بر می گرداند . جانسون ،از اینکه مورگان به دروغ او پی برده است دستپاچه می شود و مورگان، خشمگین به سوی او خیز بر می دارد . اما دختر، با آتش زدن به هنگام کبریت و روشن کردن سیگاری که مورگان به لب دارد ، او را آرام می کند. چهار مردی که به دیدن مورگان آمده بودند ، پایین می آیند تا از هتل بیرون بروند . جانسون ، به ناگزیر می خواهد پول مورگان را بدهد ؛ اما در همین هنگام ، چهار مرد فرانسوی در بیرون هتل با پلیس درگیر می شوند و همه چیز بهم می ریزد . مورگان و دختر ، در زیر میزی پناه می گیرند ؛ اما تیری به سینه جانسون می خورد و او را می کشد . دو نفر از چهار فرانسوی نیز کشته می شوند . با گریز دو فرانسوی دیگر ، تیراندازی به پایان می رسد و مورگان ، کیف جانسون را از جیب او در می آورد . در همین هنگام ، بازرس رنار ، گارگزار دولت ویشی ،سر می رسد و چند نفر را برای بازجویی می برد . مورگان و دختر نیز در میان آنهایند. در بازجویی از دختر ، آشکار می شود که او ، در راه بازگشت به خانه است و چون پولی برای او نمانده ، به ناگزیر در فوردوفرانس ماندگار شده است . بازرس رنار ، با گرفتن کیف جانسون ، خشم مورگان را برانگیخته است ؛ و ضربه ای که یکی از ماموران همراه رنار به گونه دختر می زند ، خشم او را دوچندان میکند . اما ، کاری از او برنمی آیدو به ناچار ، خشمش را فرو می خورد . از سوی دیگر ، کوشش رنار برای پیدا کردن سرنخی از فرانسوی های ضد نازی نیز به جایی نمی رسد و او به ناگزیر، همه را رها می کند . مورگان و دختر، بیرون می آیند . ادی سراسیمه به سوی آنها می آید و پرس و جو می کند و آنگاه که در می یابد درد سری در میان نیست ، از مورگان برای خرید نوشیدنی درخواست پول می کند . مورگان ، اورا دست به سر می کند و با دختر به یک کافه دیگر می روند . کافه ، انباشته از از آدمهای جورواجور است و آن دو ، پولی برای خرید نوشیدنی ندارند. دختر به مورگان می گوید ، اگر دلخور نشوی من یک کاری می کنم. مورگان می پذیرد و دختر به بهانه روشن کردن سیگارش ، با یک نظامی جوان گرم می گیرد . مورگان ، به اتاقش در هتل بر می گردد ؛ دیری نمی گذرد که دختر نیز ، با یک شیشه نوشیدنی به او می پیوندد.
این اما، سرآغاز بگو مگوی پر فراز و نشیبی در میان آن دوست. دختر، آزرده از گفته های مورگان ، به اتاق خودش می رود مورگان، به بهانه پس دادن شیشه نوشیدنی ، به اتاق او می رود ؛ بار دیگر، دختر با این دست آویز که مورگان شیشه را در اتاق او جا گذاشته است ، نزد مورگان باز می گردد و بگومگو، دوباره از سر گرفته می شود . هر دوی آنها ، به یک اندازه به پول نیاز دارند ؛ دختر برای بازگشت به خانه و مورگان برای گذران زندگی اش . دختر، چند اسکناسی را که برایش مانده است، در می آورد و بسوی مورگان دراز می کند . سرانجام ، بگومگو به پایان می رسد و آن دو با سرخوشی از هم جدا می شوند ؛ اما هر دو در این اندیشه اند که راهی برای پول درآوردن پیدا کنند . به ویژه ، مورگان برآن است که پولی برای بازگشت دختر فراهم آورد. در پی آنچه شب گذسته روی داده است ، مورگان برآن شده است که پیشنهاد دوستان فرنچی را بپذیرد. از همین رو ، به همراه فرنچی ، برای دیدن دو مرد فرانسوی وابسته به جنبش آزادی بخش ، به بخش بومی نشین بندر می رود؛ دستمزد کاری را که باید به انجام برساند پیشاپیش می گیرد وبه هتل باز می گردد.هنگامی که مورگان به هتل می رسد ، دختر سرگرم خوردن صبحانه است؛ نوازنده پیانو نیز ، همراه با آهنگی که می نوازد ، آوازی را زمزمه می کند . مورگان ، در این باره که شب هنگام باید برای به انجام رساندن کاری که فرانسوی ها خواسته اند برود، با دختر سخن می گوید و سپس ، بلیت هواپیما را که برای بازگشت دختر خریده است به او می دهد و از نوازنده پیانو می خواهد که او را ، با سوار کردن به هواپیما ، بسوی خانه اش روانه کند؛ و آنگاه بدنبال کارهایش می رود . از سوی دیگر ، دختر نیز برای بدست آوردن پول ، در پی آنست که به همراه نوازنده پیانو آواز بخواند.
در اسکله، ادی بسوی قایق مورگان می رود . او، از کارهایی که مورگان در قایقش می کند ، در می یابد که آهنگ به دریا رفتن دارد. مورگان اما، می کوشد ادی را دست به سر کند و با خود به دریا نبرد . ادی ، بازهم برای خرید نوشیدنی ، پول درخواست می کند ؛ اما مورگان ؛برای اینکه هر چه زود تر او را از سر باز کند ، کشیده ای به گونه اش می زند. ادی می گوید ، من این کار را با تو نمی کردم ؛ و راه می افتد که برود . مورگان، که از کرده اش پشیمان است ، اورا صدا می زند و اسکناسی به وی می دهد . ادی ، با فراموش کردن آنچه پیش آمده است ، سر خوشانه دور می شود و مورگان ، که دور شدن اورا تماشا می کند ، با خرسندی لبخند می زند. مورگان ، در میانه دریا پی می برد که ادی، دور از چشم او ، پنهانی سوار قایق شده است . ادی می گوید که می خواهد به هنگام گرفتاری به او کمک کند؛ و از مورگان می پرسد که به کجا می روند ؟ .مورگان ، سکان را به ادی می سپارد و پایین می رود ؛ تفنگی را که در زیر موتور قایق پنهان کرده بود با خود می آورد و از ادی می پرسد که آیا می تواند تیراندازی کند یا نه ؟ . ادی ، که نگران است ، پی در پی می پرسد موضوع چیست و چه کسی را باید بزند . مورگان میگوید اگر خوش شانس باشند نیاز به زدن کسی نیست اما ، شاید به کوسه بر بخورند. ادی با خنده می پرسد کوسه ! و بی درنگ ترسان می شود . مورگان می گوید کاری گرفته است و برای به انجام رساندن آن می روند . ادی می پرسد ، چه جور کاری؛ اما سرخوش است از اینکه بتواند به مورگان کمک کند. مورگان باید دو نفر فرانسوی ضد نازی را ، شبانه وبدور از چشم کارگزاران دولت ویشی ، از جایی بنام "مارکیلا" به فوردوفرانس برساند. او، گمان می کند که دو مسافرش ، مرد باشند ؛ آنها اما زن و شوهری بنام «دوبورسا»هستند. مورگان ، دو مسافرش را سوار می کند و راه بازگشت به فوردوفرانس را در پیش می گیرد. در نیمه راه ،با قایق گشتی رو به رو می شوند . مورگان، تفنگ را از دست ادی می گیرد تا نور افکن قایق گشتی را بزند . دوبورسا ، برای اینکه مورگان را از تیر اندازی بازدارد ، با او گلاویز می شود ؛ اما در همین گیر ودار ، گلوله ای به او می خورد و شانه اش را زخمی می کند . مورگان، نورافکن قایق گشتی را با تیر می زند و در تاریکی دریای مه آلود می گریزند. در نزدیکی بندر ، یک قایق پارویی برای بردن دو مسافر می آید و مورگان و ادی نیز به سوی هتل روانه می شوند.
در تالار هتل ،دختر که مورگان او را اسلیم می نامد ، با چند نفر دیگر در کنار پیانو گرد آمده اند و نوازنده ، آهنگی را که او و اسلیم دو نفری با هم باید بخوانند می نوازد. مورگان، از دیدن اسلیم در آنجا شگفت زده می شود و از نوازنده پیانو می پرسد که چرا اسلیم را راهی نکرده است ؟ نوازنده پیانو نیز پاسخ می دهد که اسلیم خودش خواسته که بماند . در همین هنگام، فرنچی به مورگان نزدیک می شود و آهسته می گوید که به کمک او نیاز دارد . خانم و آقای دوبورسا در زیرزمین هتل هستند و مرد زخمی به پزشک نیاز دارد . مورگان ، از اسلیم می خواهد که کیف داروی اورا از اتاقش بردارد و به زیرزمین ببرد ؛ و سپس ادی را نیز به بیرون از هتل می فرستد و با فرنچی به زیر زمین می روند. خانم دوبورسا ، از فرنچی درباره پزشک می پرسد و او مورگان را نشان می دهد . زن، همچنان پافشاریمی کند که پزشکی به بالین شوهرش آورده شود و مورگان ، تنها به خواهش فرنچی است که می پذیرد گلوله را از بازوی آقای دوبورسا درآورد. اسلیم ، کیف را می آورد و مورگان دست به کار می شود . شیشه کلروفرم را به دست خانم دوبورسا می دهد و از او می خواهد که هر گاه همسرش ناله کرد ، شیشه را زیر بینی او بگیرد. زن اما ، در همان آغاز از هوش می رود و بر زمین می افتد . اسلیم جای اورا می گیرد و مورگان ، گلوله را بیرون می آورد . مورگان و خانم دوبورسا ، شب را نیمه خواب و نیمه بیدار ، در کنار آقای دوبورسا به روز می رسانند . با روشن شدن هوا ، مورگان سری به مرد زخمی میزند و او را رو به بهبود می بیند. خانم دوبورسا نیز ، با پوزش خواهی از رفتار زننده دیشب خود ، از کاری که مورگان کرده است سپاسگذاری می کند . در همین هنگام اسلیم با سینی صبحانه به دست ، در بالای پله های زیرزمین پدیدار می شود و خاموش ، به گفت و گوی زن و مورگان گوش می دهد. پس از درنگی کوتاه ، از پله ها پایین می آید و با گذاشتن سینی بر روی میز ، می پرسد بیمارتان چگونه است ؟ مورگان، که خسته و بی خواب است ، به اتاقش می رود تا بخوابد . اسلیم نیز به دنبال او می رود . اسلیم ، پس از دیدن برخوردهای میان مورگان و خانم دوبورسا ، با انگیزش زنانه می کوشد مورگان را ، از هر راهی که بشود، به سوی خود بکشاند . ازهمین رو ، به بهانه کبریت به اتاق مورگان آمده است . نخست می کوشد کفشهای مورگان را از پایش درآورد ، اما موگان او را کنار می زند . سپس پیشنهاد می کند که برود صبحانه بیاورد و داد مورگان را در می آورد . در همین گیر و دار، فرنچی سراسیمه به درون اتاق می آید و می گوید که رنار در تالار هتل ، ادی را گیر انداخته است و با خوراندن نوشیدنی به او ، می کوشد زیر زبانش را بکشد . مورگان، با شنیدن گفته های فرنچی ، برآشفته به سوی تالار پایین روانه می شود ؛ اسلیم و فرنچی نیز، به دنبال او می روند.
در تالار هتل ، رنار و ادی بر سر میزی نشسته اند . دو مامور همراه رنار نیز ، در کنار میز ایستاده اند . بر روی میز دو شیشه بزرگ نوشیدنی ؛ یکی خالی و دیگری پر ، دیده می شود . ادی سرگرم بازگویی یک داستان ساختگی درباره یک ماهی بسیار بزرگ است . رنار ، با دیدن مورگان از او می خواهد که به آنها بپیوندد. مورگان می نشیند و رنار رو به او می گوید ؛ با هر بار نوشیدن ادی ، ماهی بزرگتر می شود . ادی همجنان در کار داستانگویی است . رنار، سر انجام از کوره در می رود و پای رویداد های دیشب را پیش می کشد . چیزهایی می پرسد و می کوشد با پیشنهاد پس دادن کیف پول جانسون به مورگان ، او را به لو دادن فرانسوی های ضد نازی وادارد؛ اما راه به جایی نمی برد و با دو همراهش ، دست خالی از آنجا می رود. پس از رفتن رنار و دو مامور ، ادی سر خوشانه و با خنده می گوید؛ رنار گمان می کرد که بتواند با مست کردن من ، زیر زبانم را بکشد ؛ اما من هوشیارم . با این همه، پی دی پی سکسکه می کند . اسلیم به او می گوید ؛ به هوش باش ! شاید بار دوم داستانت را باور نکنند. ادی، از هتل بیرون می رود .
شب هنگام ، تالار هتل پر از آدم است . نوازنده پیانو آواز می خواند ؛ شماری زن و مرد نیز در پیرامون او گرد آمده اند. مورگان به درون تالار می آید . در گذر از میان میز ها ، برای نوازنده پیانو دست تکان می دهد و به کنار پیشخوان بار می رود . از پیش خدمت پشت بار می پرسد فرنچی کجاست ؟؛و او با انگشت رو به پایین ، زیرزمین را نشان می دهد . مورگان، پشت به بار ، تالار را تماشا می کند . اسلیم از پله ها پایین می آید و از لابلای میزها به سوی مورگان می رود . یک پیراهن بلند مشکی به تن دارد. ازمورگان می پرسد از لباس او خوشش می آید یا نه ؟ مورگان ، بر آن است که سری به زیرزمین بزند . نوازنده پیانو به نزد آنها می آید و شعر آوازی را که اسلیم باید بخواند به او می دهد . مورگان می رود؛ اسلیم و نوازنده نیز به کنار پیشخوان بار می آیند. در زیرزمین آقای دوبورسا ، که بهبود یافته است ، نشسته در تخت شام می خورد . همسرش، فرنچی و یک مرد فرانسوی سفید پوش دیگر نیز در آنجا هستند . مورگان به درون می آید . زن، سینی شام را برمی دارد و مورگان ، جای گلوله روی بازوی دوبورسا را بازرسی می کند . همه چیز روبراه است . مورگان می گوید ، تنها دشواری پیش رو این است که راهی برای بیرون رفتن از فوردوفرانس پیدا کنند. دوبورسا، از اینکه مایه درد سر برای مورگان شده است ، از او پوزش می خواهد و با سپاسگزاری از همکاری مورگان ، درباره آرمانهای خود سخن می گوید . مورگان، به خانم و آقای دوبورسا بدرود می گوید و به تالار هتل برمی گردد.
اسلیم ، در کنار پیشخوان بار ، شعر آوازش را از بر می کند. مورگان به او نزدیک می شود و می گوید که هر سه (خوش،اسلیم،ادی) باید از فوردوفرانس بروند . اسلیم ،نمی داند چه باید بکند و در همین هنگام ، نوازنده از دور او را فرا می خواند . مورگان، اسلیم را بسوی پیانو روانه می کند و خود به تماشا می ایستد . اسلیم، ترانه ای به نام «چه کم می دانیم» را می خواند. آواز به پایان می رسد و همه دست می زنند . فرنچی ، به مورگان نزدیک می شود و در گوش او می گوید که سری به اتاقش بزند . خانم دوبورسا، در اتاق مورگان چشم به راه است . او می خواهد با دادن زیورآلات خود به مورگان ، از او سپاسگزاری کند . در همین هنگام ، اسلیم شتابان به درون اتاق می آید و می گوید که رنار در تالار هتل است . مورگان به خانم دوبورسا و اسلیم می گوید که در دستشویی پنهان شوند ؛ سپس اتاق را برانداز می کند.رنار و دو مامور همراهش سر می رسند. فرنچی را نیز به همراه آورده اند . رنار، می گوید بوی عطر زنانه می آید .مورگان، اسلیم را فرا می خواند. رنار ، با دیدن اسلیم می گوید ، همه اینجا هستند به جز ادی که بازداشت است . مورگان، یک بار دیگر برآشفته می شود ؛ به بهانه سیگار ، اسلیم را به پشت میز می کشاند . اسلیم در جست و جوی سیگار ، کشوی میز را باز می کند . هفت تیری در درون کشوست. بسته سیگار را بسوی مورگان می اندازد . مورگان، سیگاری به لب می گذارد و به دنبال کبریت می گردد . خودش را به پشت میز می رساند و با یک چرخش تند ، پیش از آنکه رنار و دو مامورش به خود آیند ، هفت تیر را از درون کشو شلیک می کند . گلوله ، چوب رویه میز را می شکافد و یکی از دو مامور را از پا در می آورد .مورگان، به کمک فرنچی دست های رنار و مامور دیگر را دستبند می زنند و به دو زن و فرنچی می گوید که بروند آماده شوند . سپس ، به تلافی ضربه ای که در صحنه بازجویی به گونه اسلیم زده شده بود ، با دسته هفت تیر به پیشانی رنار می زند.
رنار، که در بند مورگان است ، به نا گزیر خواسته های او را به جا می آورد . نخست ، از پشت تلفن دستور می دهد ادی را به هتل بیاورند و سپس ، برای مورگان و هر یک از همراهان او گذر نامه می نویسد . مورگان، چند تا از گذر نامه هارا به فرنچی می دهد و از هم جدا می شوند . اسلیم ، سر گرم بستن چمدانهاست که ادی سر می رسد. باز هم برای خرید نوشیدنی ، از مورگان درخواست پول می کند و مورگان می گوید که دیگر باید بروند . سر راه رفتن ، اسلیم با نوازنده پیانو بدرود بدرود می کند . نوازنده پیانو ، آهنگ شادی را آغاز می کند و آن سه ، بسوی در هتل می روند . مورگان و اسلیم ، از پیش می روند و ادی، چمدان به دست ، با نوای آهنگی که نواخته می شود ، خود را تکان می دهد و به دنبال آن دو از در هتل بیرون می روند . نوازنده ها همچنان می نوازند.
ادامه دارد...
RE: داشتن و نداشتن ( هاوارد هاکس ) - Papillon - ۱۳۹۰/۱۰/۵ صبح ۱۲:۴۷
رمان همینگوی ، فیلم هاکز
فیلم هاکز ، برگردان سینمایی رمان همینگوی نیست ؛ و از همین رو، در قیاس ویژگی های فیلم و رمان، بیش از انکه از همسانیها بتوان سخن گفت ، باید ناهمانندیها و تفاوت ها را برشمرد. از هر دیدگاهی نگریسته شود (مکان و زمان داستان و رویدادها ، مناسبات میان آدم ها ، ساختار روایی و شیوه های روایت نویسنده و فیلم ساز)، رمان و فیلم "داشتن و نداشتن" ، دو اثر یکسره متمایز و متفاوت هستند. فیلمنامه هاکز تنها با نگاهی به بخش نخست رمان همینگوی نوشته شده است و هیچ نسبتی با دو بخش دیگر آن ندارد. در این چارچوب ، آشکار است که فیلم ؛ تنها باید در رویارویی با چند و چون بخش نخست رمان ، که یک چهارم آن را در بر می گیرد، سنجیده شود.
چارچوب مکانی – زمانی رویدادها در رمان ، هاوانا (پایتخت کوبا) پیش از جنگ جهانی دوم است . شخصیت اصلی داستان ، هری مورگان ، یک آمریکایی میانسال است که زن و سه دختر دارد. تنها سرمایه مورگان یک قایق است و او با رفت و آمد در آبهای میان کوبا و فلوریدای آمریکا ، برای گذران زندگی اش به هرگونه کاری (جابجا کردن نوشیدنی قاچاق ، به ماهیگیری بردن پولدارهای آمریکایی ،...)دست می زند. در آغاز رمان، سه مرد کوبایی در یک کافه به دیدن مورگان می آیند. آنها از مورگان می خواهند که در برابر دستمزدی کلان ، با قایقش آنان را پنهانی به فلوریدا ببرد. مورگان، درخواست آنان را نمی پذیرد و هر سه مرد به هنگام بیرون رفتن از کافه ، به دست چند ناشناس کشته می شوند. در همین گیر و دار ، مورگان از در پشتی کافه بیرون می آید و به سوی قایقش می رود. جانسون ، آمریکایی پولداری که پانزده روز است با قایق مورگان به ماهیگیری می رود ، در قایق است. مورگان، آنچه را که در بیرون کافه روی داده است ، برای جانسون باز می گوید . جانسون می پرسد ادی کجاست؛ و مورگان نمی داند. در همین هنگام ، ادی پیدا می شود . او هم در کافه بوده و از آنچه دیده ، ناخوش شده است. او، پیرمرد میخواره ایست که پیش از الکلی شدن، در قایق مورگان کار می کرد؛ اکنون اما از کار افتاده و سربار مورگان است . با آمدن کارگر بومی ، همه برای رفتن آماده می شوند ؛ مورگان موتور را روشن می کند و به راه می افتند.جانسون نه تنها ماهیها ، بلکه قلاب ماهیگیری مورگان را نیز از دست می دهد . روز، به پایان می رسد و همه دست خالی باز می گردند . در اسکله ، مورگان دستمزد شانزده روز قایق و بهای قلاب از دست رفته اش را از جانسون می خواهد ؛ او می گوید پول به همراه ندارد و باید از بانک بگیرد . مورگان ، سرتاسر فردای آنروز چشم به راه جانسون می نشیندودر هنگام ف پی می برد که جانسون با هواپیما از هاوانا رفته است و دست مورگان به جایی بند نمی شود . اما دیری نمی گذرد که فرانکی ، کارگر سیاه پوست اسکله ، که لال است و مورگان را از دیرباز می شناسد ، کاری برای او گیر می آورد . مورگان ، باید دوازدن نفر چینی را با قایقش پنهانی به جایی ببرد . پیش از آنکه راه بیفتد ، سر و کله ادی پیدا می شود . مورگان ، که نمی خواهد ادی را به همراه خود ببرد ، برای اینکه او را از سر خود باز کند ، ضربه ای به چانه ادی می زند . ادی می رود و اندک زمانی پس از آن ، مورگان به راه می افتد .
مورگان ، در میانه دریا ادی را در قایق می یابد . سکان را به او می دهد و برای آوردن تفنگ ، پایین می رود . ادی ، بادیدن تفنگ از مورگان می پرسد موضوع چیست ؟ و مورگان ، کاری را که باید به انجام برسانند به او می گوید . ادی ترسان می شود و مورگان برای اینکه ترس ادی بریزد ، کمی نوشیدنی به او می دهد . در تاریکی شب ، بی آنکه با پیشامد ناگواری روبرو شوند ، کار به انجام می رسد و آن دو نیمه شب به هاوانا باز می گردند. مورگان ، سرخوش از پول خوبی که گیر آورده است ، به یاد روزی که ادی به در خانه او آمده بود می افتد و این نقطه پایان بخش نخست رمان است.
در فیلم هاکز ، زمان داستان به سالهای آغازین جنگ جهانی دوم آورده شده است . مکان رویدادها نیز ، اگرچه همچنان در دریای کارائیب اما به جای کوبا ؛ مارتینیک فرانسه است. پرسوناژ اصلی فیلم ، همان هری مورگان است ، اما اندکی سالمتر و بی زن و فرزند . فیلم نامه ، کم و بیش پیرنگ بخش نخست رمان را دنبال می کند و شماری از آدم ها با همان ویژگی هایی که در رمان دارند ، به فیلم راه یافته اند . جانسون و داستان ماهیگیریش ، درست همان است که در رمان آمده است ؛ تا آنجا کهگفت و گوی آدمها در فیلم ، همان سخنانی است که در رمان به زبان می آورند . در این میان تنها سر انجام جانسون است که به فراخور زمان و مکان فیلم دگرگون شده است. فصل جابجا کردن چینی ها در رمان الگوی اصلی شکل گیری فصل آوردن خانم و آقای دوبورسا به فوردوفرانس در فیلم است. فرانکی رمان که کار چینی ها را برای مورگان گیر می آورد ، همان فرنچی فیلم است. و از انگاهکه مورگان کار پیشنهادی فرنچی را می پذیرد ، تا به هنگام سوار شدن خانم و آقای دوبورسا به قایق ، همه چیز (برخورد ادی و مورگان ، سوار شدن پنهانی ادی به قایق ، گفتگوی های آن دو و ...) در فیلم همانند با رمان پیش می رود.
از میان آدم های پر شمار رمان ، مورگان و ادی تنها کسانی هستند که کم و بیش با هستی کامل خود در رمان به فیلم راه یافته اند. دشواری اصلی پیش روی مورگان ، هم در رمان و هم در فیلم ، یافتن کار برای گذران زندگی است. با این همه ، مورگان فیلم ، منشی دگرگون از منش مورگان در رمان دارد. مورگان همینگ وی ، اگر در آغاز رمان کار کوبایی ها را نمی پذیرد ،از بیم خود و قایقش است و هر آنگاه که ناچار می شود بی هیچ اما و اگری تن در می دهد. سرنوشت غم انگیز او در رمان نیز ، در چارچوب همین نیازمندی گریز ناپذیر شکل می گیرد مورگان هاکز نیز ، اگر چه به همین گونه برانگیخته می شود اما به بزرگوار ماندن پایبند تر از مورگان رمان است ؛ هر کاری را نمی پذیرد و همواره دست به گزینش می زند. نمود آشکار نا همگونی سرشتی مورگان هاکز و همینگ وی را در رابطه ای که آن دو در فیلم و رمان با ادی دارند می توان دید. پرسوناژ ادی در فیلم ، یکسر همانند با شخصیت او در رمان است ، پیرمرد الکلی از کار افتاده ای که پی در پی موی دماغ مورگان می شود. از یک دیدگاه ، ادی چه در رمان و چه در فیلم ، تصویر آینده مورگان است. بویژه در بخش های دوم و سوم رمان که مورگان یک بازو و قایقش را از دست داده است و درمانده می شود ، با ادی بیش از یک گام فاصله ندارد . با این همه مورگان همینگ وی اگر چه با ادی راه می آید اما چنان در بند نداری خویش است که جز خود و زن و دخترانش به کس دیگری نمی اندیشد . از همین روست که ادی در پایان بخش نخست رمان به یکباره ناپدید می شود و سر انجام او ندانسته می ماند.رابطه مورگان و ادی آفریده رمان است . اما همینگ وی این رابطه را با برجسته کردن نداری مورگان و کمرنگ کردن نقش ادی وا می نهد. همین رابطه نیمه کاره رها شده رمان ، در فیلم به شکل یک همپیوندی دوسویه میان دو مرد پرورانده می شود و اگرچه نخستین بار است که در سینمای هاکز دیده می شود اما به چنان بالندگی بی همتایی می رسد که همچون الگویی نمونه وار در چند فیلم دیگر هاکز نیز (مانند رابطه چنس و دود در " ریو براوو") به کار گرفته می شود. مورگان هاکز به خوبی از هستی ادی آگاه است و می داند که ادی در گذشته آدم کارامدی بوده است و همدلی او با ادی از همین جا سرچشمه می گیرد . نمونه دیگری از رابطه همدلانه مورگان با آدمهای پیرامونش را ، در همپیوندی زودرس او و اسلیم می توان دید. پرسوناژ اسلیم اگرچه جانشین همسر مورگان در رمان است اما همانندی در رمان ندارد و زاده فیلمنامه است. آشنایی مورگان و اسلیم در آغاز فیلم از انرو بسیار زود به همدلی میان آن دو می انجامد که مورگان در چارچوب منش خود استوارش با دیگران روبرو می شود و هرآنگاه که نشانه ای از این منش خودویژه را در دیگری ببیند ، به همدلی با او بر می خیزد.
از دید مورگان هاکز کوشش برای بزرگوار ماندن یک ارزش والاست. او که خود به هیچ بهایی نمی خواهد بزرگواریش را از دست بدهد در برابر آنهایی که در رویارویی با سخت ترین دشامد ها نیز می کوشند خود استوار بمانند ، خود را مسئول می داند. دانستن این که ادی پیش از این آدم به درد بخوری بوده است برای همدلی مورگان با او بسنده است . رابطه مورگان با اسلیم نیز به همین گونه است روراستی اسلیم پس از اینکه از دید مورگان نشانه آشکار بزرگمنشی و خوداستواری اوست . همدلی مورگان با آدمهایی چون ادی و اسلیم و کمک به آنها به درستی پشتیبانی از ارزش هایی به شمار می رود که مورگان خود به آنها پایبند است. در چارچوب ناهمانندی آشکار منشهای آدمها در رمان و فیلم ، نام «داشتن و نداشتن» می تواند دو معنای کاملا متفاوت داشته باشد . در رمان همینگ وی ، این نام نمودی از رویارویی "دارا" ها و "ندار" ها است. داشتن به معنای توانایی گذران آسوده و سرخوشانه زندگی است و نداشتن به معنای درماندگی در بدست آوردن کمینه ای برای گذران یک زندگی بخور و نمیر . داراهایی مانند جانسون در بند آنند تا جایی که می توانند بیشتر خوش بگذرانند و در این راه اگر پا بدهد ، از بالا کشیدن بدهی خود به آدم های چون مورگان نیز باکی ندارند. در برابر ندارهایی مانند مورگان برای گذران زندگی خود ناگزیر از تن دردادن به کار هایی می شوند که می تواند به از دست رفتن هستی آنها بیانجامد.
در فیلم هاکز اما ، معنای داشتن و نداشتن از توانایی برای گذران زندگی فراتر می رود . در اینجا داشتن به معنای برخورداری از آن ویژگی انسانی والایی است که در سخت ترین دشواری ها نیز ، آدمی را به از دست ندادن بزرگ منشی اش پایبند نگه می دارد و نداشتن به معنای بی بهره بودن از این ویژگی و تن دردادن به فرومایگی است. ندارهایی مانند مورگان ، اسلیم و ادی اگر چه برای گذران زندگی با دشواری رو برو هستند ، اما بزرگ واری خود را از دست نمی دهند. در برابر آدمی چون جانسون به همه دارایی اش ، فرومایه ای بیش نیست و با کوچکترین گرفتاری که پیش روی او سربرآورد ، زبون و درمانده می شود.
ویژگی دیگری که در فرایند برابر سنجی رمان و فیلم داشتن و نداشتن در خور بررسی است ناهمانندی آشکاری است که در شیوه های روایتگری دو اثر دیده می شود . بخش نخست رمان که چارچوب اصلی داستان فیلم به شمار می رود ، به شیوه اول شخص و از زبان مورگان بازگفته می شود . به این سان ، مورگان همچون قهرمان اصلی داستان در کانون رویداد ها جای می گیرد و خواننده ، تنها در چارچوب بازگفت او ، با همه چیز و همه کس آشنا می شود . در میان چند شخصیتی که در بخش نخست رمان دیده می شوند ، مورگان تنها کسی است که در دنباله رمان نیز با او سر و کار پیدا می کنیم . از همین رو در سرتاسر بخش نخست ، داستان در چارچوب روایتگری او پیش می رود و مورگان خواننده را با خود به بخش دوم رمان می کشاند . با دگرگونی ناگهانی شیوه روایت در بخش دوم ، داستان از زبان راوی کل بازگفته می شود . این دگرگونی در آغاز مایه شگفتی می شود. اما با پیشرفت داستان در می یابیم که همینگ وی از چه رو روایت داستان را از زبان مورگان بیان نکرده است و شیوه روایت دانای کل را برگزیده است . در نیمه دوم این بخش مورگان که در گیر و دار جابجایی نوشیدنی قاچاق ، تیر خورده و زخمی است، بیهوش می شود . آگاهیش از جهان پیرامون خود را از دست می دهد و دیگر نمی تواند آنچه را که روی می دهد بازگو کند. از این پس مورگان دیگر پیش برنده داستان نیست و بلکه یکی از چند موضوعی است که داستان با آنها پیش می رود. همینگ وی از آغاز این بخش تا پایان رمان شیوه روایت را پی در پی دگرگون می کند . بخش سوم با روایت اول شخص از زبان دستیار مورگان آغاز می شود. و در ادامه با روایت اول شخص از زبان مورگان و دستیار او می آید و آنگاه دنباله داستان که بیش از نیمی از رمان را در بر می گیرد ، از زبان دانای کل بازگفته می شود . از این راه مورگان و سرگذشت او رفته رفته در لابلای آدمها و رویدادهای دیگر جای می گیرد و از اهمیت کانونی بودن آن کاسته می شود . چندان که مرگ مورگان در پایان رمان تنها یکی از چند رویداد هم ارز و همزمان بخش سوم رمان به دیده می اید.
شیوه روایت فیلم در سرتاسر آن یک سان می ماند و داستان از آغاز تا پایان از دید دانای کل نمایش داده می شود . هاکز اما برای نمایش اهمیت و جایگاه کنونی مورگان در پیکره فیلم ، یک شگرد سینماتوگرافیک ویژه و بسیار ساده را جایگزین شیوه ادبی روایت اول شخص کرده است . در سرتاسر فیلم هیچ صحنه ای نیست که در نبود مورگان به پایان برسد . صحنه ، یا با مورگان آغاز می شود و یا اندکی پس از آغاز ، مورگان در آن پدیدار می شود. این حضور مورگان است که همه صحنه ها را کامل می کند و به انجام می رساند.
فیلم داشتن و نداشتن یک اثر کامل و نمونه از سینمای هاکز و توانایی او در پروراندن ایده های بی اهمیت انگاشته شده و نا پرورده مانده در کارهای دیگران است . هاکز از راه گسترش یکی دو ایده نیمه کاره رهاشده در یک چهارم نخست رمان همینگ وی و پرورش رابطه های میان چند شخصیت ، که دسته کم دو نفر آنها یک راست از رمان گرفته شده اند یک فیلم کامل ساخته است.
RE: داشتن و نداشتن ( هاوارد هاکس ) - آوینا - ۱۳۹۰/۱۱/۱۲ عصر ۰۷:۲۰
سلام فیلم نامه ی داشتن و نداشتن رو براتون میزارم
_________________________________________________
داشتن و نداشتن
كارگردان: هاوارد هاكس، فيلمنامه نويسان: جولز فورتمن و ويليام فاكتر (بر اساس داستاني از ارنست همينگوي)، مدير فيلمبرداري: سيدني هيكاكس، طراح صحنه: كيسي رابرتز، تدوين: كريستين نايبي، صدا: اليور گرتسن، موسيقي: لئو فوربستين، بازيگران: همفري بوگارت (هري مورگان /استيو)، لورن باكال (مري /اسليم)، والتر برنان (ادي )، مارسل داليو (فرنچي)، دن سيمور (بازرس رنار)، هوگي كار مايكل (كريك)، دولورس موران (خانم دوبورسا)، والتر مورنار (آقاي دوبورسا)، والتر سند (جانسون)، محصول 1994 آمريكا، برادران وارنر، سياه و سفيد، 100 دقيقه. TO HAVE & HAVE NOT (Dialog list) مياننويس: «مارتينيك، تابستان 1940، كمي پس از سقوط فرانسه»
خارجي - خيابان - روز
هري در طول خيابان منتهي به بندرگاه پيش ميآيد و جلوي غرفه مأموري ميايستد. هري: صبح بخير. افسر: صبح خير، ناخدا مورگان. امروز چه كاري ميتونم براتون انجام بدم؟ هري: مثل ديروز. افسر: شما و همكارتون موقتاً از بندر دور ميشين. هري: درسته. افسر: نام؟ هري: هريمورگان. افسر: مليت؟ هري: اسكيمو! افسر: چي؟ هري: آمريكايي. افسر: نام لنج؟ هري: كويين كنچ، كيوست، فلوريدا. براي ماهيگيري ميريم. يعني همون كاري كه دو هفته اس هر روز انجام ميديم. شب برميگرديم و فكر نميكنم بيش از سي مايل از ساحل دور بشيم. افسر: پنج فرانك لطفاً. راستي يك چيز ديگه. از آبهاي قلمرو ويشي دور نشين. دومينيك. هري: دستور جديده؟ افسر: بله، ديشب از طرف عالي جناب ميرو روبر، فرمانده ارتش غرب فرانسه صادر شده. هري: خوش به حالش. افسر: مسئلهاي ندارين؟ هري: نه.
خارجي - بندرگاه - روز
ادي، دوست مسن و دائم الخمر هري خوابيده است. هري يك سطل آب رويش ميريزد و او بيدار ميشود. ادي: اوه، سلام هري. اوضاع چطوره؟ به نظر رو به راه مياد. برام نوشيدني آوردي؟ هري: هوراشيو مياره. ادي: تو دوست خوب مني. امروز خيلي بهش احتياج دارم. هري: تو هميشه بهش احتياج داري. ادي: غير از پنج شنبه گذشته! هري: آره، راست ميگي، حق با توئه. اوه، اينم از هوراشيو. بهش كمك كن. هوراشيو: صبح بخير ناخدا. هري: محموله رو آوردي؟ هوراشيو: بله قربان، به مقدار كافي. فقط آن نگهبان يك بطريشو برداشت. هري: عيبي ندارد. آقاي جانسون ناراحت نميشه. ادي: هري، ميتونم...؟ هري: فقط يكي. صبح بخير. ادي: صبح بخير، آقاي جانسون. جانسون: خب، كي راه ميافتيم؟ هري: بستگي به نظر شما داره. جانسون: هوا چطوره؟ هري: نمي دونم. شبيه ديروز، شايد كمي بهتر. جانسون: پس بزن بريم. هري: خوبه، همه آماده باشن. هوراشيو: خيلي خب، ناخدا. هري: آقاي جانسون؟ جانسون: بله. هري: كمي بنزين ميخوام. جانسون: باشه. هري: خب، پولشو ندارم. جانسون: چقدر؟ هري: هر گالن بيست و هشت سنت، چهل گالن ميشه يازده دلار و بيست سنت. جانسون: اينم پونزده دلار. هري: بقيهشو پس ميدم. جانسون: بيخيال. بذار به حساب بدهيهام. هري: حركت ميكنيم. به راه ميافتند.
خارجي - دريا - روز
جانسون مشغول ماهيگيري است و هري سكان لنج را در دست دارد. هوراشيو نشسته و ادي خوابيده است. هري: مواظب باش جانسون. مثل اين كه قلابت گرفته. نخو بيشتر بپيچون. نه خيلي زياد. حالا بكشش. اگه نه، ميپره. اگه عكس العمل نشون داد، باز بكش. سه چهار بار اين كارو تكرار كن تا از حال بره. جانسون: باشه. هري: بهتره تور بزرگه رو بندازيم. جانسون: اون رفته! هري: نه، نرفته. حالا شلش كن. سريع! اگه خواست بره، ولش كن. جانسون: رفته. هري: نه، خودشو يه جا گم كرده. هوراشيو: راست ميگه. هري: پيداش كن. جانسون : مطمئنم رفته. هري: بهت ميگم كه رفته يا نه. حالا زود باش. خب، حالا رفت. هوراشيو: بله قربان، حالا رفت. جانسون: محاله، ميگيرمش. هري: اون نخو باز بپيچون. جانسون: از همين حالا تو چنگمه. هري: اون وزن طنابه. جانسون: ممكنه اصلاً مرده باشد. هري: ممكنه، اما به نظر من يه جايي داره جفتك ميندازه. ماهي در ميرود و مدتي سپري ميشود. جانسون: يالاّ، زود باش. هوراشيو: دارم عجله ميكنم آقاي جانسون. جانسون: يكي شبيه اين نميتوني گير بياري، ناخدا؟ هري: البته كه ميتونم. جانسون: پس براي چي نگهش داشتي؟ هري: وقتي ماهي بزرگي گرفتيم، ميفهمي چرا. جانسون: يعني چي؟ هري: سريعتر از من ميتونه از پسش بربياد. جانسون: به هر حال به نظر من روزي يه دلار خرج اضافهاس. هري: لازمه. مگه نه هوراشيو؟ هوراشيو: اميدوارم. جانسون: ادي نميتونه؟ هري: نه، نميتونه. ادي: موضوع چيه؟ هري: اون يه ماهي گنده رو از دست داد. ادي: آقاي جانسون، شما بدشانسين. بهش بگو هري، اوضاع رو به راه ميشه اگه... هري: تو يخدونه ادي. فقط يه دونه. ادي: ممنونم هري. جانسون: ممنونم هري. جانسون: اين دائم الخمر رو ديگه نميدونم واسه چي با خودت ميبري. هري: قبل از اين كه دائم الخمر بشه، قايقرون خوبي بود. جانسون: اما الان نيست. هري: روشنش كن بريم. جانسون: با تو نسبتي، چيزي داره؟ هري: نه. جانسون: براي چي ازش مراقبت ميكني؟ هري: خودش فكر ميكنه اون از من مراقبت ميكنه. بزن بريم. ادي: آقاي جانسون! جانسون: بله؟ ادي: ميشه يه چيزي ازتون بپرسم؟ بطري نوشيدني را به وسط دريا پرتاب ميكند. جانسون: ببين شايد برات جالب باشه بدوني من هم نوشيدني رو خريدم، هم گرويي بطريهاشو دادم. ادي: تا حالا يه زنبور مرده نيشت زده؟ جانسون: يه چي مرده؟ ادي: يه زنبور عسل مرده. جانسون: هيچ نوع زنبوري تا حالا نيشم نزده. ادي: مطمئني؟ جانسون: آره، مطمئنم. ادي: برم چرتمو تموم كنم. از نوشيدني ممنونم آقاي جانسون. هري: موظب باش. واسه امروز كافيه. جانسون ماهي ديگري را با نخ و قلاب از دست ميدهد و از روي صندلي به پايين پرتاب ميشود. جانسون: چي شده؟ هري: هيچي. فقط نخ و قلاب از دست دادي. وقي ماهي گندهاس، نميتوني زياد نگهش داري. هوراشيو: به عبارت ديگه، اين ماهيه كه تو رو دنبال خودش ميكشه. ادي: شما بدشانسين آقاي جانسون. جانسون: شانسو نشونت ميدم، دائم الخمر كثيف! هري: آقاي جانسون. شنا بلدي؟ جانسون: هر كاري بگي بلدم. هري: منم همين طور. پس مواظب باش از لاي دستهام سر نخوري. ادي: آروم باش هري. اون هنوز شونزده روز بهت بدهكاره. جانسون: پونزده. هري: خيلي حرف ميزني، ادي. ادي: ميدونم، هري. هري: خيلي خب، بيخيال.
خارجي - بندرگاه - روز
قايق به بندرگاه برميگردد. هري: فردا چه كار كنيم؟ جانسون: من كه نيستم. براي هفت پشتم بسه. هري: ميفهمم. (به هوراشيو) يه كم آرومش كن. شونزده روزه ماهي ميگيري و ماهيها رو با قلاب از دست ميدي. ادي: آقاي جانسون، شما فقط بدشانسين. هيچ وقت نديدم... هري: خفه شو، ادي. جانسون: گفتي شونزده. من فقط پونزده روز بدهكارم. هري: امروز شونزدهمي بود، به علاوه قلاب و قرقره. جانسون: اون ديگه ضرر و زيان خودته. هري: نه وقتي با بيعرضگيهاي تو از دستشون ميدم. جانسون: پول استفاده شو هر روز دادم. نابوديش ديگه ريسك توئه. هري: گوش كن. اگه يه ماشيني كرايه كني و بزنيش به صخره، بايد پولشو بدي. جانسون: نه، اون فرق داره. ادي: نه وقتي اون توش باشه، هري. راست ميگه! هري: درسته، مثل اين كه كم كم خماريت داره ميپره. دويست و شصت و پنج تا ميارزيد. پول طنابو ازت نميگيرم، چون هر ماهي بزرگي به هر حال اونو ميبرد. شونزده روز از قرار روزي سي و پنج دلار هم ميشه پونصد و شصت دلار و جمعاً به عبارتي، هشتصد و بيست و پنج دلار. اين پوليه كه ازت ميخوام. جانسون: الان كه همرام نيست. صبح ميرم بانك، ميگيرم. باشه؟ هري: اميدوارم همين طور باشه. جانسون: حالا چطوره پياده بشيم و گلويي تر كنيم. ادي: فكر خوبيه. هري: تو همين جا ميموني و لنگر ميندازي. ادي: مطمئني كه نميخواي ...؟ هري: نه، ادي، جانسون: اون جا رو ببين. فكر كنم بعد از ساعت شش، پرچمها رو بردارن. هري: بيشترشونو آره. جانسون: تو هم كه بدت نمياد. هري: پرچم اوناس. پل كلر: ميبينمت. مرد (به فرانسه): منو ببخشين. آقايون، ميتونم اسمهاتونو بپرسم؟ هري: واسه چي؟ پل كلر: شنيدم اين آقا يه چيزي درباره ويشي گفت. جانسون: من هيچي درباره ويشي نگفتم، مگه نه؟ هري: نميدونم، خيلي حواسم نبود. پل كلر: اسمهاتون، لطفاً. جانسون: هي، گوش كن. ما آمريكايي هستيم ... هري: اسم اون جانسونه و من مورگان. در هتل ماركيز زندگي ميكنيم. كافيه؟ پل كلر (به فرانسه): ممنونم.
_________________________ در یک پست بیشتر از این جا نمیشه ، ادامه دارد
RE: داشتن و نداشتن ( هاوارد هاکس ) - آوینا - ۱۳۹۰/۱۱/۱۲ عصر ۰۹:۴۸
داخلي- كافه طبقه پايين هتل - روز
فروشنده نوشگاه: چي آقايون؟ هري: تو چي؟ جانسون: بوربون. هري: بوريون و يه رام براي من. فرنچي: خب آقايون، امروز چطور بود؟ هري: خيلي خوب نبود فرنچي. جانسون: بزرگترين ماهي عمرمو از دست دادم. فرنچي: عيب نداره، شايد فردا دوباره گرفتيش. جانسون: ديگه نميشه، آخرين روزم بود. فرنچي: چه بد. هري: اي. فرنچي: بگو آره. جانسون: برم يه دوش بگيزم. گفتي هشتصد و ...؟ هري:... بيست و پنج. جانسون: هشت - دو - پنج. هري: هي، جانسون. جانسون: بله؟ هري: فردا صبح چه ساعتي؟ جانسون: بعد از اين كه به بانك برم. دور و ور ده و نيم، يازده صبح. هري: منتظرتم. فرنچي: مشكلي پيش اومده، هري؟ هري: اوه، نه، فرنچي. فرنچي: بنابراين از فردا بيكاري. هري: آره، چطور؟ فرنچي: امروز يه عده اينجا بودن. ميخواستن قايقو اجاره كنن. هري: از ماهيگيرها؟ فرنجي: نه، بعضي دوستان دوستان من. هري: من نيستم ... (دور ميشود) چطوري پاپا؟ پاپا (به فرانسه): روز بخير آقا ... فرنچي: لطفاً گوش كن هري. اونا قايقو فقط براي يه شب ميخوان. پول خوبي هم ميدن. هري: براي چه كاري؟ ببين فرنچي، دوست دارم حرفتو گوش بدم، اما نميخوام قاطي سياسيتبازيهات بشم. فرنچي: اگه مهم نبود، بهت نميگفتم. من...ببين، ميتونم بيام اتاقت؟ هري: معلومه، بريم.
داخلي - راهروي طبقه بالاي هتل - روز
مري: كسي كبريت داره؟... (هري كبريتي به او ميدهد و او با تأني سيگاري روشن ميكند) ممنون. هري: اون كيه؟ فرنچي: عصر اومده. با هواپيمايي از جنوب. هري: گوش كن فرنچي. راجع به اون مسئله. لطفتو ميفهمم و هدفتو هم درك ميكنم. اما من نميخوام وارد اين قضيه بشم. زيادي هم ببينن با تو ميپرم، كلكم كندهاس. فرنچي:آخه ... هري: قايق منو بيخيال شو. من نيستم. فرنچي: اما اونا امشب ميان تو رو ببينن. هري: خودت بهتره باهاشون حرف بزني. فرنچي: لطف ... هري: فقط وقتشونو تلف ميكنن. فرنچي: آه. هري:متأسفم. ميبينمت.
داخلي - رستوران طبقه پايين هتل - شب
هري شام ميخورد. كمي دورتر، هري و جانسون پشت ميزي نوشيدني مينوشند. كريكت پيانو نواز به تدريج ترانهاي مينوازد و هري با او شروع به هم خواني ميكند. نگاه هري به مري تحسينآميز است. فرنچي: هري، سعي كردم گيرشون بيارم، اما نتونستم. هري: كيا رو؟ همونايي كه قايق منو ميخوان؟ فرنچي: ميترسن آفتابي بشن، چه برسه به اين كه مستقيماً بخوان بيان تورو ببينن. هري: من كه نخواستم ببينمشون. همون بهتره كه نيان... مري و پشت سرش هري رستوران را ترك ميكنند و به طرف طبقه بالا ميروند.
داخلي - راهروي طبقه بالا و اتاق هري - شب
مري: سلام. هري: ردش كن بياد. مري: منظورت چيه؟ هري: كيف پول جانسون. مري: چي؟ هري: يالاّ. مري: راجع به چي حرف ميزني؟ (هري بازوي او را ميگيرد و او را به اتاقش ميبرد) هي، ببينم. چته؟ چه كار ميخواي بكني؟ هري: اون كيفو ميخوام، اسليم (زبل). مري: كاش بهم نميگفتي زبل. من زيادي حساسم و ممكنه بهم بربخوره. هري: بسه ديگه، ردش كن. مري: ميدوني كه اين كارو نميكنم. نميدونستم تو كارآگاه هتلي. كيف را ميدهد. هري: جانسون كارفرماي منه. مري: ولي خيلي ازت تعريف نميكنه. هري: باشه، بازم كارفرمامه. بهتره كيف يكي رو بزني كه به من بدهكار نباشه. مري: اون انداختش، منم برش داشتم. هري: لابد ميخواستي بهش پس بدي. مري: البته كه نه. ازش خوشم نمياد. هري: دليل خوبيه. مري: تازه، پول ميخوام كه از مارتينيك برم بيرون. هري: اينم يك دليل خوب ديگه. اما با پول يكي ديگه. اينجا رو ببين. مري: چيزي پيدا كردي؟ هري: حدود شصت دلار نقد و هزار و چهارصد دلار چك مسافرتي. مري: فكر ميكردي بيشتر باشه. هري: اون آشغال هشتصد و بيست و پنج دلار به من بدهكاره، اما گفت نداره و بايد از بانك بگيره؛ اين طور كه پيداس صبح زود هم با هواپيما از اينجا ميره. مري: پس ميخواست سرتو شيره بماله، كارفرماي محترمت. هري: خوبه بهش پس ندادي. مري: لطف بزرگي بهت كردم. هري: درسته. اما اگر جلوتو نميگرفتم، داشتي ميرفتي. حق با منه. نه؟ تو فكر ميكني چه كار كنم بهتره؟ مري: خودت ميدوني. هري: خب، تو چي فكر ميكني؟... در ميزنند و فرنچي با دوستانش در آستانه پيدا ميشوند. فرنچي: هري، لطفاً. بهشون گفتم، اما اصرار دارن كه .... پل کلر: ژرار اشتباه نکرده، آقاي مورگان. بياين تو و درو ببندين. هري: به فرنچي گفتم اهلش نيستم. پل كلر: ميدونم، حالا درو ببندين لطفاً. معذرت ميخوايم آقاي مورگان، اما اين موضوع خيلي براي ما مهمه و ما .... مرد فرانسوي: ببخشين ... مري: بهتره من برم. ميبينمت. هري: صبر كن. نيازي نيست. ميتونيم جلوي اون صحبت كنيم. مگه نه اسليم؟ مري: هر جور تو بخواي. هري: اما لابد شماها خوشتون نمياد. پل كلر: اگه شما ... هري: فايدهاي نداره. شماها تا همين جا هم هم شانس آوردين. پل كلر: ما نميترسيم. هري: به هر حال متأسفم. من نه ميتونم و نه ميخوام اين كارو انجام بدم. پل كلر: ما به شما دو هزار و پونصد فرانك ميديم. هري: به پول آمريكا فقط پنجاه دلاره. مرد فرانسوي2: براي ما خيلي بيشتره. مرد فرانسوي3: فقط يه سفر كوچيك تا چهل كيلومتري اينجاس. پل كلر: اگه داشتيم، بيشتر ميداديم. مرد فرانسوي2: تمام پولمون همينه. هري: ببنين بچهها، حال منو خراب نكنين. راست گفتم، نميتونم. مرد فرانسوي2: وقتي اوضاع عوض شه، اين كار شما خيلي اهميت پيدا ميكنه. هري: آره، ميدونم. پل كلر: آقاي مورگان. فكر ميكردم تمام آمريكاييها در اين جنگ دوست ما هستن. هري: آره، هستن. اما شنيدين كه به هر كس مظنون بشن، ميفرستنش به جزيره شيطان كه كارهاي شماها رو نكنه... من اين قدرها با شماها دوست نيستم. پل كلر: اونا با يه آمريكايي كاري ندارن. هري: چي؟ تو اين طور فكر ميكني؟ (در ميزنند) .. .كيه؟ ادي: منم هري. هري: بيا تو. ادي: سلام هري .كجا بودي؟ هري: سلام ادي. ادي: هري، ميخواستم باهات راجع به ... مرد فرانسوي 3: آقاي مورگان. ميتونيم ادامه بديم؟ ادي: شما كي هستين؟ اينا كيان هري ؟ هري: ادي دوست منه. ادي: وقتي تو رفتي، اين يارو دور و بر اسكله ميپلكيد. پل كلر: در حد يه دائم الخمر حافظه خوبي داري. ادي: نوشيدني به حافظه من كاري نداره. اگه داشت، نميخوردم. خوبيهاشو فراموش ميكردم و دوباره آب ميخوردم. پل كلر: شايد آب را توي اين مدت فراموش كرده باشي. ادي: نه، نكردم. هر روز يه دريا پيش رومه. ببينم، تا حالا يه زنبور مرده نيشت زده؟ پل كلر: يادم نمياد تا حالا هيچ زنبوري نيشم زده باشه. مري: خود تو چي؟ ادي: تو كارت درسته. تو و هري ... هري: فرنچي رو فراموش نكن. ادي: تو و هري و فرنچي. ميدوني، وقتي پابرهنه هستي، بايد مواظب زنبورهاي مرده باشي. اگه پاتو روشون بذاري، ممكنه بدجوري نيشت بزنن، عين وقتي كه زنده بودن؛ مخصوصاً اگه موقع كشته شدن، ديوونه باشن. صد بار تا حالا همين طوري منو نيش زدن. مري: راست ميگي؟ تو چرا نيششون نزدي؟ ادي: هري هم هميشه همينو ميگه. چون من نيش ندارم. قهقهه ميزند. پلكلر: اون هميشه پرحرفي ميكنه؟ هري: هميشه. با من چه كار داشتي ادي؟ ادي: اون، آهان، هري ... فكر كنم يادت رفت. هري: خيلي خب. همين امشب روي اسكله ميبينمت. ادي: راستي، هري، ميتونم؟ ... نه، راست ميگه، ديره. هري سكهاي به او ميدهد. هري: ببخشين. ببينين بچهها. اگه تموم شبو هم اينجا بمونيم، جواب من همونه. پلكلر: آقاي ... هري: من اهميتي نميدم چه كسي فرمانرواي فرانسه يا مارتينيكه، يا چه كسي ميخواد بشه. بهتره يكي ديگه رو پيدا كنين. بريم اسليم. كارهاي عقب مونده زيادي داريم. مري: شب بخير. هري: اينجا رو خونه خودتون بدونين. سيگار هم رو ميز هست. (به مري) ميخوام قيافه جانسون رو وقتي كيفشو پس ميدي، ببينم. مري: باشه.
داخلي - رستوران - شب
جانسون: تو كجا بودي؟ همه جا رو دنبالت گشتم. با دوست دختر من زدي به چاك، آره؟ هري: اون ميخواد يه چيزي بهت بده. بهش بده، اسليم. مري: كيفتون. بفرمايين. جانسون: كجا پيداش كردي؟ مري: دزديدمش. جانسون: خوبه. باهاش ميخواي چي كار كني؟ هري: تو ميخواي باهاش چه كار كني، آقاي جانسون؟ بهتره يه نگاه بهش بندازي، كم و كسر نداشته باشه. جانسون: مطمئنم كه درسته. هري: نه، نه. نگاه كن. ممكنه ازش كش رفته باشه. جانسون: درسته. هيچ چيز كم نشده. هري: مطمئني؟ جانسون: حالا خانم جوان، من ... هري: بهتره چكهاي مسافرتي رو هم بشماري. جانسون: ميدونم، هزار و چهارصد دلاره. هري: آره، اما تو كه صبح ميخواستي بري بانك. جانسون: خب، من .. هري: ساعت پروازت چه وقته؟ جانسون: شش و نيم صبح. هري: و بانك ساعت ده باز ميكنه. بايدم اين رفتار باهات ميشد. سيگاري بر لب ميگذارد و مري برايش كبريت ميزند. جانسون: ببين آقاي مورگان. هري: چند تا از اين چكهاي مسافرتي رو بايد امضا كني. مگه نه؟ فرانسويها از كنارش ميگذرند. جانسون: بله. البته. هري: اميل. خودكار داري؟ اميل: البته مسيو. هري: هشتصد و بيست و پنج. جانسون: بله. پليس: دستها بالا! هر جا هستين، بايستين! تيراندازي ميكنند و با عدهاي مسلح درگير ميشوند. مري: هي. هري: ازجات تكون نخور. مري: فكر كنم رو سيگار سه نفر نشستم. فرنچي: هري، خيلي بد شد. هري:حالا همشونو ميگيرن؟ فرنچي: يكي رفت. فكر كنم پل كلر بود. ببين هري. غير از من، هيچ كس نميدونه شما دو تا اونها رو ديدين. هري: و ادي. البته اون احتمالاً يادش نميمونه. فرنچي: اگه پليس چيزي پرسيد، هيچي نميدونين. هيچي. متوجه شدين مادموازل؟ مري: بله. هري: فرنچي، نگران نباش. همين جا وايسا. كريكت به نواختن ادامه ميدهد. جانسون كشته شده است. فروشنده نوشگاه: آقاي ژرار! آقاي ژرار! هري: بسه كريكت. اين يارو سرعت نوشتنش هم مثل ماهيگيريش بود. اگه چند دقيقه زودتر امضا ميكرد، من به پولم رسيده بودم. گشتاپوي1: هر جا هستين، بايستين و ساكت باشين. هر جا هستين، بايستين. هري: اينا كي ان؟ فرنچي: گشتاپو. هري: هوم ... فرنچي: زياد هم هستن، نه؟ گشاپوي 1: چي سر اين مرد اومده؟ فرنچي: تركش گلوله. اسمش جانسونه. آمريكاييه. گشاپوي1: براش متأسفم. ببريدش. گشاپوي2: بله قربان. گشاپوي1: همه توجه كنن. دليلي براي نگراني وجودندارد. ما فقط دنبال اونهايي هستيم كه قانونو زير پامي ذارن. فعلاً فقط بعضي ها رو جدا مي كنيم. بقيه زود برن. اينجا امشب تعطيله. اين مرد، تو، شما و مادموازل. مري: تا حالا يه زنبور مرده نيشت زده؟ گشتاپوي1: با من بيايينٍ، لطفاً. ادي پيش مي آيد و با ديدن پليس به سرعت پس ميرود.
داخلي - اتاق بازجويي - شب
فرنچي: بازم ميگم. من اونها رو نميشناسم. اومدن بنوشن. همين. گشتاپو: پس اونها رو تا حالا نديده بودين؟ فرنچي: نه. گشتاپو: اعتقاد سياسي شما چيه آقاي ژرار؟ فرنچي: زنده باد فرانسه. گشتاپو: خيلي خوبه. اينو حفظ كنين. اما پيشنهاد ميكنم دفعه ديگه كه افراد مظنوني به اينجا اومدن، ما رو باخبر كنين. اين طوري از بسته شدن اينجا جلوگيري ميكنين. فرنچي: اينجا يه مكان عموميه. چطوري بفهمم كي مظنونه و كي نه؟ گشتاپو: فكر كنم بتونين. شب بخير. ميتونين برين. (به گشتاپوي 3) همشون رو گرفتين؟ گشتاپوي3: نه قربان. پل كلر و اميل در رفتن. گشتاپو: چطوري؟ گشتاپوي3: از روي واگن پريدن و تمام خيابونو دويدن. گشتاپو: همه جا رو طبق فهرست بگردين. زود باشين ... و شما ناخدا مورگان. اونها رو ميشناسي؟ هري: نه، نميشناسم. بازجو: تمام مدتي كه اينجا بودين، اونها رو نديدين؟ هري: نه. بازجو: با مقتول چه ارتباطي داشتين؟ هري: اون قايق منو براي ماهيگيري اجاره ميكرد. بازجو: منظورت اينه كه اجاره كرده بود؟ چون بليتش نشون ميده كه فردا صبح ميخواست مارتينيك رو ترك كنه. هيچ پولي هم همراهش نبود. فقط چند چك مسافرتي آمريكايي. هميشه اين طوري بود؟ هري: شصت دلار همراهش بود. بازجو: چي شد؟ هري: من برش داشتم. بازجو: چرا؟ هري: چون به من هشتصد و بيست و پنج دلار بدهكار بود. بازجو: بنابراين شما حداقل انگيزهاي براي كشتنش نداشتين. نه؟ هري: همين طوره. بازجو: اما متأسفانه يكي ديگه داشته و شايد به تبع باقيمانده طلب شما... هري: شايد. بازجو: اون پول الان همراهتونه؟ هري: هوم ... بازجو: اگه ممكنه، لطفاً ناخدا. هري: آه، اينهاش. بازجو: ممنونم. ناراحت نباشين. پول توسط دولت نگه داري ميشه و هيچ دخل و تصرفي درش نخواهد شد. اگه ادعاي شما ثابت بشه، تمامشو به شما پس ميديم. مادموازل. نوبت شماس. براونينگ، مري. آمريكايي. بيست و دو ساله. چند وقته اينجايين؟ مري: امروز بعدازظهر رسيدم. بازجو: محل اقامت؟ مري: هتل ماركيز. بازجو: از كجا مياين؟ مري: ترينيداد، بندري در اسپانيا. بازجو: و قبل از اون از كجا مادموازل؟ از خونه؟ مري: نه، از برزيل، ريو. بازجو: تنها؟ مري: بله. بازجو: چرا اومدين اينجا؟ مري: تا يه كلاه تازه بخرم. بازجو: چي؟ مري: يه كلاه تازه بخرم. ماركشو بخونين تا حرفمو باور كنين. بازجو: من شك نكردم مادموازل. لحن شما يه كم معترضانه بود. حالا تكرار ميكنم. چرا اينجا اومدين؟ مري: چون پول كافي نداشتم كه دورتر برم. بازجو: اين بهتر شد. موقع قتل كجا بودين؟ مري: من ... هري: مجبور نيستي جواب بدي. بازجو: خفه شو. هري: جواب نده. بازجو: گفتم خفه شو. هري: ادامه بده، منو بزن. بازجو: بسه ناخدا، اين كه دعوا نيست فقط ميخواهيم ته و توي اين قضيه رو دربياريم. هري: با كتك و توهين به مردم؟ براتون متأسفم. بازجو: خوب، ميبينيم، اگه باز هم سؤالي داشتيم، تو هتل هستين؟ هري: وقتي گذرنامه و پولهام پيش شماست، نميدونم كجا ميتونم برم؟ بازجو: گذرنامهتون بهتون داده ميشه و پول هم اگه ثابت بشه كه مال شماست، همين طور. هري: شايد ترجيح مي دين از سفير آمريكا كمك بخوام. بازجو: بستگي به خودتون داره. راستي، شما به كدوم طرف تمايل دارين؟ هري: اين كه سرم به كار خودم باشه. بازجو: ممكنه ...؟ هري: و نيازي به نصيحت شما ندارم كه بهتره اين رويه رو ادامه بدم. بازجو: شب بخير ناخدا. هري: بريم.
خارجي - خيابان - شب
مري: ببين، من سر از اين وضع درنميارم. هري: تو درست وسط يه جنگ كوچولو اينجا رسيدي. مري: سر چي؟ هري: اين آقايون دست نشانده حكومت ويشي هستن. اين اسمو تا حالا شنيدي؟ مري: يه چيزهايي. هري: اونها نيروي دريايي رو دارن. فكر كنم اون ناو رو توي بندر ديدي. مري: آره. هري: و اونهايي كه هدف تيراندازي بودن، طرفدار فرانسه آزادن. فهميدي؟ مري: نه چندان واضح. هري: بيشتر مردم اين جزيره طرفدار دوگل هستند، اما خيلي وقته كه كاري نمي تونن بكنن. ادي: هري! هري! مشكلي پيش اومده؟ هري: نه، ادي. ادي: ديدم اونها گرفتنت. خيلي ترسيدم. هري: همه چي رو به راهه. برو يه كم بخواب. ادي: خب، يه دقيقه بايد ببينمت هري، مي دوني؟ هري: مي دونم ادي. برو تا قايق. ادي: هري مي تونم هري: نه ادي: آخه ... هري: امشب ديگه بسه ادي ادي مي رود. مري:منم يه نوشيدني مي خوام. هري: مي تونيم همين جا ترتيبشو بديم.
داخلي - كافه زامبي - شب
فروشنده نوشگاه: چي مي نوشين، قربان؟ هري: چي؟ آ ... فقط داشتيم چرخ مي زديم. مري: عقيده ت عوض شد؟ هري: پول ندارم. اونها خاليم كردن. مري: يادم رفته بود. خب شايد من بتونم يه كاري كنم. روز بلندي بود و من خيلي تشنمه. هري: بازم جيب بري ها؟ مري: اگه اهميتي نمي دي. هري: اگه تشنته برو. من اگه از انتظار خسته شدم، برمي گردم هتل. مري: باشه ... (دورمي شود واز يك ارتشي كه مي خواهد سيگارش را روشن كند، تقاضاي كبريت مي كند) ممكنه؟ ممنونم. مرد فرانسوي: بفرمايين... دنبال او مي رود. هري خارج مي شود و مري با مرد مي رقصد ...
______________________________
ادامه دارد
RE: داشتن و نداشتن ( هاوارد هاکس ) - آوینا - ۱۳۹۰/۱۱/۱۲ عصر ۱۰:۴۷
داخلي - اتاق هري و اتاق مري - شب
مري: سلام هري: بيا تو. مري: حالت گرفته اس. نه؟ هري: چرا؟ مري: چون من خوب رفتارنكردم. هري: تو كاري رو كه درست بود انجام دادي. نوشيدني گرفتي. نه؟ مري: تو حالت گرفتهاس. نه؟ هري: ببين. بيخيال. من توجهي به .... مري: ميدونم. ميدونم توجهي به كارهاي من نداري. اما وقتي اون كارو ميكنم، حالت گرفته ميشه. اما يادت باشه خودت بهم گفتي. هري: من گفتم؟ مري: تو گفتي «برو». نگفتي؟ هري: آره، گفتم. تو هم الحق خوب انجامش دادي. مري: آره، ممنونم. اما تو ترجيح ميدادي اين كارو نميكردم. هري: كدوم كارو؟ مري: همون كار هميشگيام رو. هري: چرا از من ميپرسي؟ مري: دوست دارم بدونم. هري: خب، تموم كارهاي خلاف ... مري: باشه، باشه، ديگه نميكنم. هري: ببين، من نميخواستم كه ... مري: ميدونم تو نخواستي. نگران نباش. من الكي از چيزي صرف نظر نميكنم. ميدوني؟ كار من مثل ماهيگيري از توي يه شبكهاس. اونم از آدمهايي مثل .... چي بگم؟ ميدوني؟ احساس ميكنم من و تو خيلي به هم شبيهايم. هري: چند وقته از خونه دوري؟ مري: وقتشه. نه؟ هري: وقت چي؟ مري: شنيدن داستان زندگي من. از كجا ميخواي شروع كنم؟ هري: يه فكر خوب الان به سرم زد. مري: از كجا؟ هري: از اون سيلي كه خوردي. مري: راستي؟ چي؟ هري: ميدوني؟ تو حتي پلك نزدي و اين كار خيلي سخته. من چيز زيادي ازت نميدونم، اسليم. مري: دفعه ديگه كه سيلي خوردم بايد بيشتر مواظب رفتارم باشم. هري: نوشيدنيتو يادت رفت. مري: نميخوامش. هري: حالا كي حالش گرفتهاس؟ مري: من .... (به اتاقش ميرود و حالا هري به اتاق او روانه ميشود) مري: كيه؟ هري: من. مري: در بازه. هري: بطريتو يادت رفت. مري: گفتم كه نميخوامش. هري: تو حالت گرفتهاس، نه؟ ازت پرسيدم حالت گرفتهاس، نه؟ مري: ببين. من خستهام و ميخوام بخوابم. هري: فكر بدي نيست. حالا بگو چي اين قدر ديوونهت كرده؟ مري: تو، از وقتي ديدمت. هري: بيشتر مردم همين طورن. مري:با يه نگاه، احساس كردم منو تا آخر خط خوندي. تو ... ميدوني؟ هري: بگو، ادامه بده. مري: تو منو نميشناسي استيو. من اون بطري رو آوردم كه تو رو تحت تأثير بذارم. ولي فايدهاي نداشت. احساس كردم خودمو كوچيك كردم. هيچ وقت اين احساسو نداشتم. ميخواستم ... فكر كردم...شايد...ولش كن. قبل از اين كه خودمو يه احمق كامل نشون بدم، از اينجا برو. هري: چند وقته از خونه دوري، اسليم؟ مري: به تو هيچ ... حدود شش ماه. هري: برميگردي؟ مري: چطوري؟ هري: همون طور كه اومدي. مري: نميدونم. شايد يه شغل گير بيارم. هري: كار سخته. گمون نكنم از اينجا خوشت بياد. (عطر او را برميدارد و بو ميكند) مري: از بوش خوشت مياد، استيو؟ هري: آره. برام تازگي داره و خوشاينده. حالا بگو اگه بتوني برميگردي؟ مري: اگه دور تا دور اينجا آب نبود، شايد ميشد پياده رفت. هري: نگران نباش. حالا هم ميشه. براي لحظهاي سر او را دردستهايش ميگيرد، اما رها ميكند و ميرود ... و پس از مدتي مجدداً مري به اتاق هري ميرود. هري: ديگه چيه؟ مري: بطريتو آوردم. هري: اين داره كمكم باعث دردسر ميشه! تو مينوشي؟ مري: نه. هري: گفتي خستهاي و ميخواي بخوابي. مري: اين طور بودم. اما تو منو به فكر انداختي. اين كه شايد بتوني كمكم كني. هري: درسته. مري: اما چطوري، استيو؟ تو با اون دوستهاي فرنچي داشتي قول و قراري ميذاشتي. هري: بالاخره هم نفهميدم حرف حسابشون چيه. مري: من جزيره شيطانو از بالا ديدم. جاي خيلي باحالي نيست. هري: من هم همينو شنيدم. مري: من نميخوام تنها دليل اين كارت، من باشم. هري: هي، نميخواي كه بگي من اين كارو فقط به خاطر تو قراره بكنم؟ من به پول احتياج دارم. مري: اما فرنچي فكر ميكنه لطف بزرگي در حقت كرده. هري: من به لطف اون احتياج ندارم. مري: به هر حال اين كارو نكن. استيو. هري: ببين، تو الان نگفتي كه ...؟ مري: اين كارو نكن. هري: چرا اين بطري رو برنميداري و بري تو رختخواب؟ مري: (از جيبش پولي درميآورد و به سوي هري ميگيرد): بيا. ميتوني از اين استفاده كني. هري: تو الان گفتي خستهاي. گفتي اگه دور تا دور اينجا آب نبود، پياده ميرفتي خونهتون. مري: اون دختره كي بوده، استيو؟ هري: كدوم دختره؟ مري: هموني كه تورو با اين نظرهاي عجيب نسبت به زنها ترك كرد. بايد دختر عاقلي بوده باشه. تو فكر ميكني من همش دروغ ميگم، نه؟ خب، سي دلار ناقابل هم هست. البته براي اجاره قايق يا هر وسيله ديگهاي كافي نيست. اما براي شنيدن پاسخ «نه» كافيه. و البته اگه بخواي هم ميتوني برش داري. هري: متأسفم اسليم. تو دختر خوبي هستي، اما من ... مري: چيزي از كسي نميخواي. نه؟ هري: درسته. مري: ميدوني استيو؟ سر كردن با تو خيلي مشكل نيست، فقط بستگي به زمان داره. گاهي وقتها دقيقاً ميدونم چي ميخواي بگي، يعني بيشتر وقتها. اما بقيه وقتها، بقيه وقتها، نفرت انگيزي .... هري: اين كارو واسه چي كردي؟ مري: براي اين كه نميدونم دوستت دارم يا نه. هري: حالا تصميمت چيه؟ مري: هنوز نميدونم. شايد اگه كمكم كني، بتونم بگم. راستي، مطمئني نظرت عوض نميشه؟ هري: نه .... مري: به هر حال هم اين پولها مال منه، هم اين خودت.... من فرقي بينشون نميبينم. هري: من ميبينم. مري: باشه. ميدوني كه لازم نيست جلوي من بازي كني. لازم نيست نه چيزي بگي نه كاري بكني. هيچ، فقط سوت. بلدي كه سوت بزني،نه؟ فقط لبهاتو غنچه كن و سوت بزن.
______________________________
ادامه دارد
RE: داشتن و نداشتن ( هاوارد هاکس ) - آوینا - ۱۳۹۰/۱۱/۱۳ صبح ۰۹:۴۸
خارجي - خياباني در محلهاي قديمي - روز
يك ماشين گشت از جلوي خانهاي رد ميشود و پسربچهاي سياه پوست، در حال غذا دادن به مرغها ماشين را به مادرش نشان ميدهد. پسر بچه: جوجو جوجو .... مادر: رفتن.
داخلي - خانه - روز
هري: ادامه بده. پل كلر: مياي تا ساحل اون وري آنگيلا، از جنوب. حدود سي كيلومتري قرار. هري: خليج نزديك اون اسكله، نه؟ پل كلر: تو بهتر ميدوني. هري: علامت هماهنگ شده؟ پلكلر: بله، اميل ميتونه نشونت بده. هري: اميل اونجا نيست. پلكلر: خواهش ميكنم آقاي ... هري: هر چي من بگم. فرنچي: اما اما .... هري: من تنها ميرم. علامت چيه؟ پل كلر: تو يه چراغ به ساحل ميزني. اونها با دو چراغ بهت جواب ميدن. يكي پس از اون يكي. دو نفرو هم برميگردوني.
هري: از كجا بشناسمشون؟ پلكلر: ما هم هيچ وقت نديديمشون. فرنچي: فقط اسم يكيشونو ميدونيم. پل دوبورسا. هري: كافيه. براي برگشت و پهلوگيري در اينجا چه فكري كردين؟ پلكلر: تنگه سن پي ير رو بلدي؟ هري: آره. پلكلر: يه قايق اونجا منتظرته. هري: تو توي اون قايق باش، فرنچي. من حوالي ظهر ميرم. به ظاهر براي ماهيگيري. اگه قايق گشتي دور و برم نبود، نيمه شب ميام سن پيير. بيشتز از يه علامت نميدن. بهتره خوب حواستو جمع كني. پلكلر: يه چيز ديگه، آقاي مورگان. ديشب شما كاملاً از اين كار امتناع ميكردين. چرا عقيدهتون عوض شد؟ هري: حالا به پول احتياج دارم . ديشب نداشتم. پل كلر: اگه بدونين اين كار براي ما چه ارزشي داره؟ هري: نميخوام بدونم. پلكلر: به هر حال خوشحالم كه شما در جبهه مايين. هري: پولشو دارم ميگيرم. اوه، راستي. دوست دارم الان بگيرم. زن: چارلز. من جاي تو بودم، به آقاي مورگان اعتماد نميكردم. هري: دكتر پاي ايشونو ديده؟ زن: نه. اونها تمام دوستهاي دكتر ما رو ميپان. هري: استخونش شكسته؟ زن: فكر كنم. هري: شانس آورده. كي گفت بالش زيرش بذارين؟ زن: چه عيبي داره؟ پل: حتماً مخصوص اين نوع صدمه نيست. هري: صدمه اساسي ديده و بايد بهش رسيد، مگه اين كه بخواين قانقاريا بگيره. الان ترتيبشو ميدم. زن: شما دكترين؟ هري: نه، اما تيرخوردههاي زيادي رو درمون كردم. بهتره به من اعتماد كنين. فرنچي: موفق باشي، هري. مادر: همه چيز رو به راهه. هري بيرون ميرود.
روز - داخلي - رستوران
پيشخدمت: بازم قهوه، خانم؟ مري: لطفاً، اين چيه ميزني؟ كريكت: چيزي گفتي؟ مري: آره، اسم اين قطعه چيه؟ كريكت: هنوز اسم نداره. تازه دارم شعرشو بالا پايين ميكنم. خيلي سنگين نيست. دوست داري بشنوي؟ مري: حتماً. كريكت (مينوازد و ميخواند): ... اين طوريه. تقريباً تو اين مايههاس. مري: خوب بود. كريكت: آره، اگه بتونم كاملش كنم. هري: صبح بخير كريكت. كريكت: صبح بخير هري. هري: صبح بخيراسليم. مري: سلام استيو. هري: چطوري خوابيدي؟ مري: عالي و طولاني. بفرما قهوه. هري: ممنونم، تازه خوردم. مري: زود بلند شدي. چي كار داشتي؟ هري: يه بليت هواپيما براي ساعت چهار بعدازظهر برات جور كردم. ميتوني آماده شي؟ مري: البته. كارو گرفتي، آره؟ هري: ببين، فكر كردم بهتره تو آلوده اين كار نشي. مري: آره، بهتره. هري: خب، پس تو هم موافقي، نه؟ مري: من فقط ... ميخواي من برم. آره؟ هري: آره، ميخوام بري. مري: باشه استيو. هري: كريكت كمكش ميكني به هواپيما برسه؟ كريكت: حتماً هري. هري: ممكنه اون قدر گرفتار شم كه ديگه نبينمت. اما اگه تونستم ... مري: حتماً سعي كن بتوني. نشونيام رو پيش فرنچي ميذارم كه بتوني پيدام كني. هري: شايد اون موقع سوت زدنو ياد گرفته باشم. به اميد ديدار، اسليم. مري: به اميد ديدار، استيو ... (به خودش) خوش گذشت، ولي زود تموم شد. كريكت: شايد اين طوري بهتر باشه، اسليم. مري: نميدونم. كريكت: تو خيلي وقت نيس كه اونو ميشناسي. مرد خوبيه. مري:آره.
خارجي - بندرگاه - روز
هري در قايق است. ادي از راه ميرسد و ميپرد توي قايق. ادي: سلام، هري. چه خبر؟ هري: خوب. فكر كنم بهت گفته بودم تو هتل بموني. ادي: ميدونستم داري ميري. هري: كي بهت گفت؟ ادي: اوه، هري، نميتوني منو گول بزني. من همه چيزو ميفهمم. راستي، ميتونم يه كم ...؟ هري: نميتوني. ادي: ببين. خيلي كم، اندازه يه انگشتونه؟ هري: بسه، ادي، برو. ادي: چي شده، هري؟ سرحال نيستي ... هري: بسه، ادي، شرت رو كم كن. يك سيلي به گوش ادي مينوازد. ادي: من همچين كاري باهات نميكردم. هري: راست ميگي، نميكردي. اما اين دفعه نميتونم ببرمت، همين. ادي: خب ديگه چرا ميزني؟ هري: براي اين كه گوش كني. ادي: تو با من روراست نيستي. هري: كي اين روزها روراسته؟ تو خودت تو بچگي به مادرت هم كلك ميزدي. خودت گفتي. ادي: شوخي كردم. هري: هي، ادي. اسكناسي به او ميدهد. ادي: ممنونم هري. ولي براي چي منو نميبري؟ هري: براي اين كه بهت احتياجي ندارم. ادي: هه. فكر ميكني. عيب نداره دوست قديمي، بازم از ديدنم خوشحال ميشي.
خارجي - دريا - روز
هري پشت سكان قايق ميراند كه صدايي از داخل كابين ميشنود. هري: كيه؟ ادي در را باز ميكند و بيرون ميآيد. ادي: اين منم هري، من. هري: ببينم، تو چطوري سوار قايق شدي؟ ادي: از خيابون رد شدم، دو تا شيشه زدم و تو رو ديدم كه داري به موتور ور ميري. ميدونم منو ميبري، هري. هري: اگه شنا بلد بودي، همين الان ميانداختمت تو آب. ادي: شوخي نكن. من و تو وقتي مشكل داريم، با هميم. هري: از كجا ميدوني من مشكل دارم؟ ادي: نميتوني منو گول بزني. من ميفهمم. خب، حالا كجا قراره بريم، هري؟ هري: ادي، اگه كسي بهت شليك كنه، چه كار ميكني؟ ادي: شليك كنه؟ با اسلحه؟ هه. كي ميخواد به من شليك كنه؟ هري: اگه خوش شانس باشي، هيچ كس. ادي: خب، هري.كجا قراره بريم؟ چه كار بايد بكنيم؟ هري: وقتش كه شد، بهت ميگم.حالا برو يه كم طعمه بيار. خوشحالي كه اومدي، آره؟ ادي: نه. كمي بعد ... هري: بيا، ادي. اينو بپوش. داره سرد ميشه. ادي: من خوبم هري. ببينم،چه خبره؟چي شده؟ هري: هيچي. ادي: چرا، شده. اين تفنگها براي چيه؟ هري: اگه به كوسه يا همچي چيزي برخورديم ... ادي: كوسه؟ تو شب؟ يا همچي چيزي؟ منظورت چيه. «همچي چيزي»؟ هري: سرت به كار خودت باشه، ادي. ادي: چي شده؟ هري: يه كار جديده. وقتش كه شد، بهت ميگم. ادي: كار؟ چه كاري؟ من چه كار بايد بكنم؟ هري: بلدي با اين كار كني؟ ادي: معلومه كه بلدم. هر كسي مي دونه چطور با يه اسلحه كار كنه. فقط كافيه نشونه بگيري و ماشه رو فشار بدي. ميدوني كه بلدم. سؤالهاي احمقانه نكن: «آيا ميتونم با اين كار كنم؟». هه. ببينم، براي چي بايد با اسلحه كار كنم؟ هري: براي اين كه منو قانع كني. ادي: بس كن، هري. ميدوني كه ميتونم. مثل احمقها رفتار نكن. گاهي فكر ميكنم اصلاً به حرفهام گوش نميدي. ببينم، يعني كار به اونجاها ميكشه؟ هري: هنوز نميدونم. بستگي داره چقدر خوش شانس باشيم. ادي: پس براي اين نميخواستي منو ببري. فكر ميكردم دليل ديگهاي داشته باشي. تو هيچ وقت با من نامهربون نيستي. ميخواستي صدمه نبينم. به فكر من بودي. هري: مراقب باش، ادي. ادي: حالا حالم بهتر شد، هري. خب خب. ميبيني ... (كمي بعد) چي شده، هري؟ چرا اين طوري به من زل زدي؟ به چي ميخندي؟ هري: به جواب يه سؤال. ادي: چه سؤالي؟ هري: اين كه واقعاً ميخواي با من بياي؟ ادي: بسه، هري. من به دردت ميخورم و خودت هم اينو خوب ميدوني. هري: ميدونم، ولي وارد اقيانوس ميشيم. هر جور خودت ميخواي. ادي: چرا اين طور ميگي؟ من ميخوام بيام و از اقيانوس هم نميترسم. هري: به هر حال براي خودت گفتم. ميخوام اگه مياي، كاري از دستت بربياد.
خارجي - دريا - شب
در دوردست، جزيرهاي پيداست، هري چراغ ميزند و جواب ميگيرد. ادي: قضيه چيه هري؟ چه كار بايد بكنيم؟ هري: دو نفرو بايد با خودمون ببريم. حالا گوش كن. اين تفنگو بردار و برو اون پشت وايسا. هر مشكلي پيش اومد، شليك كن. فقط به من نزني. ادي: اگه برات اتفاقي افتاد، چي؟ هري: من چه ميدونم؟ تو خودتو به اين سفر دعوت كردي، نه من. برو ديگه. به جزيره ميرسند. مردي با چراغ قوه و كنارش مرد و زني با چمدان ايستادهاند. مرد فرانسوي: ببخشين. شما؟ هري: اسم من هري مورگانه. پل كلر منو فرستاده. اون نورو از صورت من كنار بگير. مرد فرانسوي: يك آمريكايي ... دوبورسا: سر پل كلر چي اومد؟ هري: گير افتاد. اسم شما چيه؟ دوبورسا: دوبورسا. هري: خودشه، خيلي خب. ادي. بيايين سوار شين. هي، وايسا ببينم. اون چيزي راجع به يه زن نگفت. دوبورسا: اجازه بدين كاپيتان. اين همسرم، خانم دوبورساست. هري: حال شما چطوره؟ خانم دوبورسا: حال شما چطوره؟ هري: آخه براي چي...؟ باشه، ميل خودتونه. زودتر دور شيم. دوبورسا (به فرانسه): كيفمو بذار اونجا. هري: خب، ادي. ميتوني استراحت كني. اما نخواب، هنوز خونه نرسيديم. دوبورسا: آقاي مورگان؟ هري: اگه سردش شد، ميتونين ببريدش پايين تو كابين. دوبورسا: آقاي مورگان. شما كي هستين؟ هري: من اين قايقو اجاره ميدم. پل كلر بهم پول داده كه شماها رو ببرم سنت مارتينيك. دوبورسا: پس از ما نيستين. هري: نوچ. دوبورسا: طرفدار ما هم نيستين. هري: نوچ. دوبورسا: نميفهمم. هري: من هم جنگ شماها رو نميفهمم. زنهاتون چرا همراهتونن؟ توي خونه راحتتر نبودين؟ خانم دوبورسا: آقاي مورگان. گفتين براي اين كار پول گرفتين. هري: درسته. خانم دوبورسا: پس پيشنهاد ميكنم صحبتو تموم كنين و ما رو به مارتينيك ببرين. هري: بله، همين كارو داريم ميكنيم. كمي بعد... ادي: چي شده، هري؟ هري: ساكت شو. فكر كردم اونجا چيزي ديدم. گوش كن. خانم دوبورسا: چيه؟ دوبورسا: نميدونم. هري: خفه شين. ميشنوي؟ ادي: قايق گشته؟ هري: صداي موتورشونو نميشناسي؟ همين نزديكيهاست. خيلي خب، سكانو نگهدار و تفنگو به من بده. ادي: تو نميتوني با اونها بجنگي، هري. هري: چي شده ادي؟ الان وقتشه كه خودتو بهم نشون بدي. ادي: معلومه كه ميتونم. چه كار ميخواي بكنم؟ هري: اگه شانس بياريم، هيچ كار. اگه نه، سريع بزن به چاك. دوبورسا: يعني چي، آقاي مورگان؟ هري: مشكل، اگه ببيننمون ... دوبورسا: چه كار ميتونيم بكنيم؟ هري: هيچ كار .فقط روي عرشه دراز بكشين و تكون نخورين. ديگه نميدونم چه كاري بايد بكنين. دوبورسا: اگه مقاومت كني، همه رو به كشتن ميدي. خانم دوبورسا: لطفاً گوش كنين. ما ميدونيم كه ... هري: هر دوتون خفه شين و دراز بكشين. شما فرانسه رو نجات بدين. من فقط ميخوام قايقمو نجات بدم. سكان رو نگه دار و سريع برو، ادي. شروع به تيراندازي ميكند و قايق گشت جواب ميدهد. دوبورسا: شليك نكنين! مانع ميشود و تير ميخورد. هري به نورافكن قايق شليك ميكند و در تاريكي دور ميشود. كمي ميگذرد ... هري: خب، مثل اين كه شانس آورديم. كتشو دربيار و اون جعبه كمكهاي اوليه رو بده. خيلي بد نيست. اگه اين قدر زود تسليم نميشدي، كار به اينجاها نميكشيد. خانم دوبورسا: لطفاً كمك كنين. بشونمش رو صندلي. هري: به حال خودش بذاريدش. نميخوام كارمو ببينه. ادي: بيا، هري. هري: خب، ادي. حالا ميتوني يه گلويي تازه كني. ادي: ممنونم، هري. هري: كمكم كنين كتشو دربيارم. خيلي خب، پسر. آروم باش ... (كمي بعد) مرد توي اون قايق از اينجا ميبردت. خانم دوبورسا: نميفهمم. هري: گروه زيادي منتظر اين لحظهان و بيشتر از ما راجع بهش ميدونن. فرنچي. اين دوبورسا و اينم همسرشه. فرنچي: اسم من ژراره. دوبورسا: حال شما چطوره؟ هري: به حال خودش بذارش. تير خورده. فرنچي: چي شده؟ هري: به قايق گشت برخورديم. بهت ميگه. مجبور شديم كمي چرخ بزنيم. اما ظاهراً شانس آورديم. موفق باشين. فرنچي: ممنونم.
داخلي - رستوران هتل - شب
هري و ادي از راه ميرسند. پيشخدمت هتل در را براي آنها باز ميكند. ماما (به فرانسه): شب بخير بچهها. هري: شببخير ماما. ادي: هري، فكر كردم گفتي دختره رفت. هري: بايد ميرفت. مري با گروه كريكت مشغول همخواني است. مري: سلام استيو. هري: كريكت، گفتم سوار هواپيماش كني. كريكت: هري، اون گفت ... هري: چي شد؟ هواپيما نرفت؟ مري: هواپيما رفت. من نرفتم. هري: چرا؟ گفتم كه ميخوام دور از دردسرهام باشي. مري: براي همين نرفتم. هري: گند زدي. اوضاع خطرناكه ... بايد فكرشو ميكردم. مري: استيو، حالا پكر كه نيستي؟ هري: ببين، خوب ميشد اگه ... مري:من فقط بليتو تمديد كردم. ببين. هري: خب، اين خودش كمكه بزرگيه. بهتره خوب نگهش داري. ادي: ميتونيم كمي ... هري:اون برات ميخره. هر چيزي غير از نوشيدني. مري: يادم ميمونه. نگران نباش استيو. راستي من يه شغل دست و پا كردم. هري: چه كاري؟ مري: فرنچي ميگه ميتونم بخونم. هري: كافه خودشه. مري: گاهي منو ديوونه ميكني، ميتونم ... فرنچي: هري. هري: چه كار ميخواي بكني؟ فرنچي: هري، به كمكت احتياج دارم. هري: ديگه چيه؟ فرنچي: اون ... هري: عيب نداره. ادامه بده. فرنچي: مرده حالش بده، هري. هري: يه نگاه بهش انداختم. گلوله نزديك استخونش جا خوش كرده. بايد يكي رو گير بياري درش بياره. فرنچي: تو نمي توني هري: من از هر دکتري در اين کار واردترم. اما اونها منو شناسايي کردن و هر لحظه ممکنه بگيرندم. من بايد سريع تر برم. فرنچي: اين كارو نميكني. هري: اينجا كه نياورديش. فرنچي: چرا، اون پايينه. هري: راستي؟ بد نبود وسط سالن تو يه آكواريوم ميذاشتيش! فرنچي: بايد كاري ميكرديم. اونها تمام جادهها رو ميپان. هري: ببين اينجا رو به چه گندي كشيدين. مري: من هر جا بري باهات ميام. فرنچي: لطفاً هري، اين كارو ميكني؟ هري: هيچ شانسي نداريم فرنچي. ماما: كاپيتان مورگان. صورت حسابتون تا اينجا شش هزار و سيصد و پنجاه و شش فرانك شده ... ادي:شش ... هري: راست ميگه، ادي. حساب كتابت درسته ماما. نه؟ ماما:خوشحال ميشيم اگه اين لطفو در حق ما بكنين و از خجالتتون در بياييم. هري (با اشاره به مري): صورت حساب اونو هم تسويه ميكنين؟ فرنچي: البته. هري: فقط كافيه گلوله رو دربيارم و زخمو بپيچم ديگه؟ فرنچي: همين. هري: رو من درست حساب كردين ماما، به جز يه چيز. من هنوز به شما بدهكارم. گوش كن اسليم. تو اتاق من يه جعبه كمكهاي اوليه هست. خاكستريه و تقريباً بزرگيش اين قدره با نام قايقم روش. بپر بيارش. مري: البته. هري: آه، كليد رو بگير. كمي هم آب گرم بيار. فرنچي: از اين ور، هري. ادي: هري، هري. منم مي تونم کمک کنم؟ هري: نه، ادي. تو فقط دور شو. و اگه پليس گرفتت، يادت باشه چي گفتم بهشون بگي. ادي: آه، چي بود هري؟ هري: فقط دور شو، ادي. ادي: آها، يادم اومد!
داخلي - طبق پايين هتل - شب
خانم دوبورسا: اينجا چي ميخواي؟ هري: بهت ميگم. ازم خواسته شده بيام. اون خواست. خانم دوبورسا: تو كه دكتر نيستي. هري: نوچ. خانم دوبورسا: دكتر كجاست؟ فرنچي: لطفاً صبور باشين. خانم دوبورسا: به اندازه كافي صبور بودهام. ازكجا بدونم كه شما چيزي درباره ... فرنچي: نميدونين. خانم دوبورسا: صبر كنين. هري: چه مدته بيهوشه؟ خانم دوبورسا: فقط چند دقيقهاس. هري: اون تب داره و نبضش تند ميزنه. اما گلوله رو كه درآريم، حالش خوب ميشه. خانم دوبورسا: دست بهش نميزني. شنيدي؟ هري: پس من مرخصم و پولي هم در كار نيس. فرنچي: خواهش ميكنم. اون نميدونه چي ميگه. تو خودش نيست. هري: پس كيه؟ فرنچي: هري، تو قول دادي. هري: ببين. ميخواي به شوهرت كمكم كني يا نه؟ خانم دوبورسا: بله. هري: پس كله تو به كار بنداز. به دلايل واضح نميتونيم دكتر خبر كنيم. تازه، شانس آوردين كه من به جاي هر كس ديگه اينجام. خانم دوبورسا: ولي من نميذارم تو اين كارو بكني. هري: چرا؟ اون با ديگران براي من فرقي نداره، فقط مريضتره. البته اون قدرها هم حالش بد نيست. شما ميتونين بعداً عصبانيتتون رو سر من خالي كنين. سلام، اسليم. مري: سلام. هري:خانم براونينگ، خانم دوبورسا. هي، با اسليم تند نباش، پوزت رو مي زنه. خودت گفتي اين كارو ميكني. نه؟ آب رو بيار اينجا. خانم دوبورسا: صبر كنين. من ... مري: اون فقط ميخواد كمكتون كنه. خانم دوبورسا: شما كي هستين؟ مري: هيچ كس. يه داوطلب ديگه. آب رو كجا بريزم؟ هري: توي اون ظرف. داغه؟ مري: جوشه. هري: پس يه خورده شو اونجا بريز و كمي هم توي اين ظرف. شما عقبتر وايسين. ممكنه نارحت بشين. خانم دوبورسا: من چيزيم نيست. هري: پس اينو نگه دارين. خانم دوبورسا: چي هست؟ هري: كلروفرم. سر شوهرتون رو نگه دارين و اگه خواست به هوش بياد، كمي از اون روي پنبه بريزين و جلوي بينياش نگه دارين. تا نگفتم، درش رو باز نكنين. (به فرنچي) چهار تا از اينها رو هم در بيار... چراغ را جلوتر بيارين، ببينم دارم چه كار ميكنم. حالا خوب شد. خب، اسليم، اينو بگير (به خانم دوبورسا) درشو باز كن و كمي جلوي بينياش نگهدار. ببينين ميتونين سرشو كمي پايين نگه دارين؟ (خانم دوبورسا از حال ميرود و شيشه از دستش ميافتد) ... حالا خوب شد. نگران نباشين. (به مري) چيزي ازش مونده؟ مري: فكر كنم كافيه. هري: نه، صبر كن. فكر كنم نيازي بهش نباشه. خودش بيهوشه. چراغو پايين تر بيارين. فرنچي، ظرف آب رو بيار. آها ... اينم از گلوله. گفتم بغل استخون جا خوش كرده بود. خيلي خب، زخمو ببندين. از نوار توي جعبه استفاده كنين. خب، مثل اين كه اين خانمو بايد بيرون ببرم تا به هوش بياد. مري: ميخواي وزنشو حدس بزني؟! هري: سنگينتر از اونيه كه فكر ميكني. بهتره لباسهاشو درآري. مري: خيلي خب، شما بهتره به شوهرش برسين! هري: اون ديگه به من احتياجي نداره. مري: زنش هم همين طور! استيو، خوبه يه كم كلروفرم جلوي بينياش بگيرم؟! هري: خب، مثل اين كه حالت جا اومد. خوش شانسي. از حال رفته بودي. دوبورسا: چي شده؟ شما بايد ... هري: صبح دربارهش حرف ميزنيم. سعي كن يه كم بخوابي. دوبورسا: ممنونم.
داخلي - طبقه پايين هتل - صبح
هري: چطور شد با اون به همچين سفري اومدين؟ خانم دوبورسا: دوستش دارم. ميخواستم پيشش باشم. هري: دليل خوبيه. خانم دوبورسا: دليل ديگهاي هم هست. اونها ازم خواستن كه بيام. مردم. اونها ميگن در اين شرايط كسي نبايد عزيزانشو در فرانسه بذاره كه اسير آلمانيها بشن. هري: ميفهمم. خانم دوبورسا: بهشون گفتم سر از اين كار درنميارم، به درد كاري نميخورم و ميترسم. اما واسه اون سخت بود كه منو تنها بذاره. خودم ازش اين كارو خواستم. حالا اون ميترسه. هري: خب، شما كه ازش دعوت نكردين. خانم دوبورسا: از كي؟ هري: از ترس. خانم دوبورسا: ممنونم آقاي مورگان. هري: خب، تبش هم قطع شد. خانم دوبورسا: دك ... هري: اوه، نه، من دكتر نيستم. اما به نظرم حالش داره خوب ميشه. اگه بيدار شد، يه دونه ديگه از اين قرصها بهش بدين. خانم دوبورسا: آقاي مورگان، آقاي مورگان، من ... مري در آستانه در پيدا ميشود كه برايشان صبحانه آورده است. آنها او را نميبينند. هري: دوباره كه نميخواهين غش كنين؟ خانم دوبورسا: نه، فقط خيلي وقته كه ميخوام چيزي بگم. هري: بگين. رودربايستي نكنين. من ناراحت نميشم. خانم دوبورسا: خب، اگه شما نبودين، ممكنه بود پل ... به خاطر رفتارم عذر ميخوام. هري: اوه، نيازي نيست. فقط يه كم خل بازي درآوردين. خانم دوبورسا: ميدونم. هري: آه ... خانم دوبورسا: اما از اين حرفتون عصباني نميشم. فكر كنم از هيچ حرف شما ديگه هيچ وقت عصباني نشم. هري: اوه، يه زن رمانتيك ديگه! شما چطور ميتونين ...؟ مري: صبح بخير. متأسفم جمعتونو بههم ميزنم. فقط كمي صبحونه آوردم. خانم دوبورسا: صبح بخير. مري: مريضتون چطوره؟ هري: داره خوب ميشه. مري: يا شايد خيلي وقته نديديدش! هري: چرا، داره خوب ميشه، غروب برميگردم. اگه قبلش كارم داشتين، خبرم كنين. خانم دوبورسا: باشه. مري: اميدوارم هر چي بخواهين، اينجا باشه. تخممرغها ممكنه كمي سفت شده باشن. خانم دوبورسا: عيب نداره. دوست دارم. مري: شما خوش شانسين. مگه نه؟
داخلي - راهروي طبقه بالا - صبح
هري: ميرم كمي بخوابم. بعداً ميبينمت. مري: ممنونم. هري: ديگه چي ميخواي؟ مري: يه كبريت ميخوام. هري: گوش كن. مري: گوش به فرمانم ... سعي ميكند كفشهاي هري را دربياورد. هري: گوش كن. من هر موقع بخوام كفشهامو درآرم، خودم اين كارو ميكنم. مري: باشه. چيزي نميخواي بخوري؟ هري: نه. مري: فقط يه صبحونه كوچيك. هري: فقط ميخوام يه كم بخوابم. مري: فكر خوبيه. ميتونم كمكت كنم. هري: هي، كجا داري مياي؟ مري: يه دوش داغ بگير. كمكت ميكنه بهتر بخوابي. هري: ببين فسقلي، من نه ميخوام كفشهامو درآري، نه صبحونه براي بياري، و نه ... مري: كار ديگهاي هست كه بتونم انجام بدم، استيو. هري: بله، لطفاً ... مري: ميدونين آقاي مورگان؟ شما با اين حرفها منو عصباني نميكنين. فكر كنم از هيچ حرف شما ديگه هيچ وقت عصباني نشم. چطوره استيو؟ بار دوم هم از اين جملات خوشت مياد؟ هري: ميخواي يه كاري برام بكني، ها؟ مري: اوهوم. هري: دور من بچرخ. يالّا بيا دور من بچرخ. دور تا دور. چيزي پيدا كردي؟ مري: نه استيو، نه. هيچ بندي تو رو گرفتار نكرده، البته هنوز. ازت خوشم مياد، البته به جز ريشت. چرا ريشتو نميزني؟ فرنچي: هري. هري: بعد، فرنچي. فرنچي: هري، بازرس رنار پايين پلههاس. بهتره بياي. هري: نميتونم. بايد ريشمو بتراشم. فرنچي: اون ادي رو دستگير كرده. هري: اون چي؟ فرنچي: ادي. داره بهش نوشيدني ميده و ازش سؤال ميكنه. هري: از همين ميترسيدم. خوب شد منو تو وان نينداختي. مري: مواظب بندهات باش استيو. ممكنه كار دستت بدن. فرنچي: بندهات؟ من كه بندي نميبينم. مري: اونها نامرئيان، فرنچي.
داخلي - سرسراي هتل - صبح
ادي: بايد اون ماهي رو ميديدي. اگه يه تن نبود، حداقل نهصد كيلو بود. بزرگترين مارليني بود كه در همه عمرت ديدي. ميدوني، مارلين يه نوع شمشير ماهيه كه ... رنار: صبح بخير ناخدا. ادي: سلام هري. اوضاع چطوره؟ هري: خوب. رنار: به ما ملحق نميشين؟ هري: براي اين جور مهمونيها يه كم زوده. رنار: ادامه بدين آقاي ادي. ادي: شنيدي هري؟ به من گفت آقا. دمت گرم. ببينم، تا حالا تو رو يه زنبورِ ... هري: نه ادي، نزدش، گفت حرفهاتو ادامه بده. ادي: آها، داشتم براش ماجراي ماهي گنده ديشبو ميگفتم. اون قدر بزرگ بود كه من و هري به زور نگهش داشتيم. خلاصه ريقمون دراومد. مگه نه هري؟ هري: درسته. ادي: ديگه تاريك شده بود و ما هنوز علافش بوديم. به راحتي هزار كيلويي ميشد. رنار: هر بار آقاي ادي گيلاسي مينوشن، اين ماهي بزرگتر ميشه! هري: پس بايد با يه ماهي كوچولو شروع كرده باشه! رنار: دوست شما اين دريوريها رو از كجا ياد گرفته؟ هري: پس بهتون نگفته. ما به زيردريايي آلماني برخورديم. رنار: به زيردريايي آلماني؟ هري: فكر كنم، چون نورشو انداخت روي ما و شروع كرد به آتيش كردن. درست و حسابي نفهميدم. رنار: فكر نميكنم ... هري: معلومه، اين روزها شما چندان دقت نميكنين. رنار: فكر نميكنم كسي بتونه دليل قشنگتري براي سرپيچي از فرمان قايقهاي گشتي ما ارائه بده، چه برسه به نورافكن و تيراندازي ... هري: قايقِ گشت؟ رنار: بله. هري: پس اين بود. تو راست ميگفتي ادي. ادي: معلومه. من هميشه راست ميگم. هري: ميدوني، خيلي بامزهاس. اون مدام ميگفت قايق گشته و من باورم نميشد. بازرس: يه چيز براي من روشن نيست، ناخدا مورگان. هري: ها؟ چي؟ بازرس: اين كه چرا يه ماهيگير روزمزد براي دل خودش ميره ماهيگيري. هري (خطاب به مأمور ايستاده): هي، ببينم. چرا شما سؤال نميكنين؟ اهل حرف زدن نيستين؟... نه، مثل اين كه نيستين. بازرس: آيا يه ماهيگير روزمزد براي دل خودش ميره ماهيگيري؟ هري: خب، بله، اگه دوست داشته باشه و ما هم دوست داشتيم، مگه نه ادي؟ ادي: آره. اون شبي رو تو كي وست يادت مياد كه ...؟ رنار: ما كه يادمون نمياد. ادي: چهارم ژوييه بود و ... رنار: لطفاً ادي، لطفاً. ادي: فقط ميخواستم بگم چهارم ژوييه سه سال پيش در كيوست بوديم. ساعت هشت شب. هري يادشه. رنار: درباره مسافرهاتون ... هري: ساعت هفت بود، ادي. رنار: درباره دو مسافرتون كه ... ادي: نخير، ساعت ... هري: از دستش عصباني نشين. خودتون نشئهاش كردين. رنار: دو مسافرتون چي شدن؟ هري: كدوم مسافرها؟ رنار: اونهايي كه از آنگيلا سوار كردين. هري: همكارتون ديشب تو اسكله بود. من كجا ميتونستم اونها رو پياده كنم؟ تو خواب؟ رنار: در حداقل دوازده نقطه ممكن ديگر از اين ساحل. هري: اوه، درسته. اين امكان وجود داره. رنار: آيا پونصد دلار حافظه تو جا مياره؟ هري: نه، حافظهم كاملاً خوبه. براي مثال، يادمه تو هموني هستي كه گذرنامه و همه پولهامو گرفتي. رنار: اگه گذرنامه و پولهاتو بديم، حافظهت بهتر ميشه؟ هري: اين شامل هشتصد و بيست و پنج دلار طلب من از جانسون هم ميشه؟ رنار: چرا كه نه؟ هري: و اين پونصد دلار آخري كه گفتي؟ رنار: كيسه بزرگي دارين، ناخدا مورگان. هري: خب، اگه اونها اين قدر مهم نيستن و پيدا كردنشون هم اين قدر سخت نيست، كيسهاي ندارم. رنار: البته قابل شما رو نداره. خوب فكر كنين و هر چي ميدونين، بگين. رنار و مأمورانش خارج ميشوند و فرنچي و مري به كنار ميز ميآيند. هري: همه رو شنيدي؟ فرنچي: بيشترشو. هري: به زودي كلهش كار ميافته و ديوونه ميشه. فرنچي: ميفهمن دستشون انداختي. هري: هنوز اين هتلو نگشتن، نه؟ فرنچي: نه، هنوز نه. هري: خب نكته همين جاست. اونها فقط فرانسويها رو نميخوان. رد كل تشكيلاتو ميخوان. فرنچي: ما بايد چه كار كنيم؟ هري: ما نه، تو. كاري نميتوني بكني تا اون مرد پايين پلهها از جاش تكون بخوره. تا اون موقع احتمالاً در اماني. به هر حال بهتره از شرش خلاص شي. فرنچي: آره. هري: يه كم صبحونه براي ما بفرست. لطف ميكني؟ فرنچي: حتماً. مري: فكر ميكردم صبحونه نميخواي. هري: اون موقع نميخواستم. چيزي ميخواي بگي ادي؟ ادي: داشتم فكر ميكردم اونها رو باش كه فكر ميكنن من احمقم و ميخوان با نوشيدني، منو خام كنن. هنوز منو نشناختي. نه هري؟ فكر كنم دارن دنبال چيزي ميگردن؟ به نظر تو اون ميتونه چي باشه؟ هري: تو نميدوني؟ ادي: نه، عقلم به جايي نميرسه. هري: پس بهتره فراموشش كني. ضمناً داري سكسكه ميكني. ادي: راستي؟ اوه، آره. دقت نكرده بودم. مري: بهتر نيست كمي آب بخوري؟ ادي: آب؟ هري: فكر خوبيه اسليم. ادي: اوه، نه... نه. آب نه. مري: حالتو خوب ميكنه. هري: ببين ادي. ادي: بله، هري. هري: مخفي باش و از پليس دور شو. اونهابراي بار دوم، داستانتو باور نميكنن. ادي: كدوم داستانو، هري؟ هري: دور شو.
داخلي - رستوران هتل - شب
كريكت مينوازد و ميخواند ... هري: ادي رو اين ورا نديدي؟ متصدي نوشگاه: نه آقاي مورگان. تمام عصر نديدمش. هري: فرنچي كجاست؟ فروشنده با دستش به طبقه پايين اشاره ميكند ... كريكت همچنان مينوازد و ميخواند ... جمعيت: دوباره. دوباره. مري: ميخوام كارمو شروع كنم. دوست داري؟ هري: نميخوام در انظار زياد بخوني. مري: ميدوني استيو؟ گاهي منو بيش از حد ... هري: به خاطر خودته. ادي رو كه نديدي، ها؟ مري: نه، از ظهر نه، چطور؟ هري: قايقو گذاشته و برنگشته. مري: از چيزي نگراني؟ هري: نميدونم. هي، الان نگاه نكن، اما نزديك در، ميز دوم، يه مرد سيبيلو ميبيني. فكر كنم در تعقيب منه. مواظبش باش. از پلهها پايين ميرم. كريكت: هي، هري. همين دوروبرا باش. ميخواد بخونه. هري: برميگردم. مري: سلام منو بهش برسون. هري: سلام خودمو بهش ميرسونم ... اگه ببينمش. كريكت: اين بقيه شعره. تو آمادهاي؟ مري: خب، بايد يه نوشيدني بنوشم. كريكت: باشه، بيا. چي ميخواي؟ مري: اسكاچ و سودا. كريكت: من هم همين طور.
داخلي - طبقه پايين - شب
هري: عصر بخير. دوبورسا: عصر بخير، ناخدا مورگان. هري: حالت چطوره؟ دوبورسا: خيلي بهترم و از شما بسيار سپاسگزارم. هري: فراموش كن. بذارين نگاه بيندازيم ... اوه، خونريزي كاملاً قطع شده. دوبورسا: بله. هري: درد ميكنه؟ دوبورسا: كمي. بيشتر موقع غذا خوردن. آخه ميدونين، من راست دستم. هري: دفعه ديگه سعي كنين طوري برنامهريزي كنين كه دست ديگهت تير بخوره! خب، تو ديگه به من نيازي نداري. فرنچي، من دارم ميرم. فرنچي: كي؟ هري: هر وقت ادي رو پيدا كنم. دوبورسا: دوستتون غيبش زده؟ هري: آره. فرنچي: چي شده؟ هري: نميدونم. اسكله رو ترك كرده و برنگشته. سابقه نداره حرفمو گوش نكرده باشه. دوبورسا: اگه اتفاقي افتاده باشه، متأسفم. هري: تا وقتي پيدايش نكنم، نميتونم چيزي بگم. دوبورسا: نميتونين همين جا بذاريدش؟ هري: فكر نكنم خوشش بياد. ببين فرنچي. به محض اين كه من برم، رنار اينجا رو ميگرده، از بالا تا پايين. بنابراين بهتره ببيني اينو چطوري و كجا ميتوني ببري. دوبورسا: بهتر نيست ما با شما بياييم ناخدا؟ هري: چرا مي خواهين برين؟ من مي خوام از شر آوردن شما به اينجا خلاص شم. پس اصلاً چرا اومدين؟ البته دليل زنتو مي دونم. خودش گفت. تو چرا؟ دوبورسا: تا حالا نام پيير ويلمار رو شنيدين؟ هري: پيير ويلمار؟ آره، تو روزنامهها راجع بهش ميخوندم. ويشي گرفتش و كشتش. نه؟ دوبورسا: نه، نه، نه. اون تو جزيره شيطانه. اونها منو فرستادن كه بيارمش. برش گردونم به مارتينيك. مردم من به او اعتقاد دارن و دنبالهرواش هستن. هري: چطوري ميخواي ببريش؟ دوبورسا: شما چيز زيادي از من نميدونين ناخدا مورگان. شايد تعجب ميكنين كه چرا منو براي اين مأموريت انتخاب كردن. خودمم تعجب ميكنم. ميدونين، من پردل و جرئت كه نيستم، هيچ، خيلي هم ترسوام. آرزوم اينه براي يه لحظه جربزه شما رو داشته باشم ناخدا. شما وقتي با خطر روبهرو ميشين، به هيچ چيز فكر نميكنين جز پيروزي بر اون. كلمه شكست براي شما معنا نداره. اما من هميشه ميترسم و بنابراين شكست ميخورم. هري: البته آوردن يه آدم از جزيره شيطان، خيلي دل و جرئت نميخواد. اما فقط به دلايل حرفهاي ميپرسم. دوست دارم بدونم چطور ميخواهين اين كارو بكنين؟ دوبورسا: يه راهي پيدا ميكنيم. البته ممكنه شكست بخوريم كه در اين صورت و اگر من زنده باشم، بايد مأموريتمو به يكي ديگه منتقل كنم. شايد به يكي بهتر از خودم كه شكست نخوره. هميشه يكي هست. اين اشتباه آلمانيها در مورد همه كسانيه كه اونها قصد نابوديشونو دارن. هميشه يكي ديگه هست. هري: آره. دوبورسا: ما ابتدا ميخواستيم تمام كارمونو از اينجا برنامه ريزي كنيم. اما به دليل بيعرضگي من ممكن نشد. اين بود كه از شما كمك خواستيم. هري: ببين، اين دفعه حتي تا اسكله نميتونم ببرمت. يه مأمور اونجا هست، يكي هم بالاي اين پلهها. اونها همه جا پرن. از خيابونها چطور ردت كنم؟ دوبورسا: خودتون چطوري ميرين؟ هري: اونها منو ميپان كه تو رو پيدا كنن. وقتي شما همراهم نباشين، لااقل ميتونم خودمو به قايقم برسونم. نيمهشب، جزر شروع ميشه و مه هم همه جا رو ميگيره. ميتونم بدون روشن كردن موتورهام، از محدوده خارج بشم. ميبيني كه بدون تو هم به اندازه كافي مشكل دارم. فرنچي: ناخدا مورگان ... دوبورسا: ناخدا مورگان راست ميگن. شما تا اين جاش هم خيلي به ما لطف كردين. ژرار بهم گفت كه ما رو لو ندادين. هري: از كجا ميدونين هنوز نداده باشم؟ دوبورسا: البته اونهايي كه لو ميدن، بيشترن. اما كسي مثل شما كم پيدا ميشه. هري: موفق باشين. دوبورسا: اميدوارم دوستتونو پيدا كنين. هري: ممنونم. خانم دوبورسا: خداحافظ و ممنونيم. هري: اوه، فرنچي. قبل از رفتنم بايد باهات صحبت كنم. فرنچي: يه لحظه ديگه ميام بالا هري.
داخلي - رستوران - شب
هري: ادي پيداش نشد؟ مري: نه، اما دوستت هنوز پشت اون ميزه. هري: آره، ميدونم. مري: موضوع چيه استيو؟ هري: نميدونم. قبل از اين كه اوضاع توفاني بشه، بايد كاري كنيم. اينجا خيلي ساكته. مري: چه كار ميخواي بكني؟ هري: ميخوام امشب بزنم به چاك، به محض اين كه ادي رو پيدا كنم. سه تاييمون ميريم. حالا صبر كن. ميخوام بدوني پا تو چه راهي داري ميذاري. موقعيت خطرناكيه. اگه شانس بياريم و به قايق برسيم، فقط دويست گالن بنزين و كمي پول داريم. شايد فقط براي رسيدن به فور دوفرانس كافي باشه. مري: هيچ وقت اونجا نبودم. هري: نميدونم كي ممكنه به خونهت برگردي. ممكنه خيلي طول بكشه. مري: يا تا آخر عمر؟ شايد از همين ميترسي! به هر حال من آمادهام استيو. كافيه ازم بپرسي. هري: چقدر طول ميكشه وسايلتو ببندي؟خيليها اين دور و برن. مواظب باش. تا نيمهشب نبايد چيزي بروز بديم. برو و به كارت برس. كريكت: آمادهاي اسليم؟ مري: البته، اما غمگين نزن كريكت. چون خيلي خوشحالم. كريكت: از قيافهت پيداس. پس بزن بريم ... آهنگي شاد مينوازد و مري ميخواند. فرنچي: هري، خانم دوبورسا ميخواد ببيندت. هري: ببين فرنچي، همه چي تموم شد. فرنچي: اون بالا تو اتاقه. هري: چرا اجازه دادي كه ...؟ فرنچي: خواهش ميكنم.اين آخرين تقاضامه. ممنونم.
داخلي - اتاق هري - شب
هري: نبايد اينجا مياومدين. خيلي شانس آوردين. گفتم كه نميتونم ببرمتون. خانم دوبورسا: ميدونم. براي اين بالا نيومدم. شما تا اينجا هم لطف بزرگي در حق ما كردين. اما ميخوام يه خواهش ديگه بكنم. ميخوام اينو قبول كنين. مال مادربزرگم بوده كه وقت ازدواج به من رسيده. تنها چيزيه كه دارم. ميخوام از اينجا خارجشون كنين و ازشون مواظبت كنين تا ما ... هري: اگه منو گرفتن، چي؟ خانم دوبورسا: بيندازيدشون تو دريا. لااقل به دست اونها نميافته. هري: اگه شما هيچ وقت پيداتون نشد، چي؟ خانم دوبورسا: در آن صورت، به عنوان جبران بخشي از لطفهاي شما قابلتونو نداره. خواهش ميكنم. شما كه ... مري وارد ميشود. مري: رنار اومد ... و داره مياد بالا. هري: تو رو ديد؟ مري: فكر نميكنم. هري: اينو بگير. هر دوتون برين اونجا و ساكت باشين. وقتي رفتن، ايشونو ببر پايين. مري: باشه استيو. رنار: عصر بخير. ميتونيم بياييم تو؟ هري: عصر بخير. بفرمايين. دنبال چي ميگردين؟ رنار: اون دو مسافر. هري: اوه، هنوز پيداشون نكردين؟ رنار: نه، اما امروز صبح از منابعمون اسمهاشونو فميديم. خانم و آقاي دوبورسا. درسته. نه؟ هري: من از كجا بدونم؟ رنار: خب، گفتم شايد ... چه بوي عطر خوبي. هري: خوشتون مياد. ها؟ رنار: آره. هري: من هم همينطور. خيلي خب اسليم. بيا بيرون. تو قبلاً اينا رو ديدي. مري: عصر بخير. رنار: مادموازل. خب، حالا همهمون اينجاييم، به جز دوست شما آقاي ادي، همونطوركه دوست داره خطابش كنيم! هري: پس شما گرفتيدش ؟ رنار: بله، حالا فقط اون دو نفرو كم داريم. هري: با ادي ميخواهين چه كار كنين؟ رنار: اگه شما اطلاعاتي رو كه ميخواهيم به ما ندين، شايد اون بره، البته اين دفعه بهش نوشيدني نميديم. با كتك ازش حرف درمياريم و اون قدر ادامه ميديم كه به نتيجه برسيم. هري: ميدونين چه بلايي به سرش ميارين؟ رنار: فكر كنم بدونيم. هري: نميتونه دووم بياره. داغون ميشه. رنار: شما به راحتي ميتونين از اين مسئله جلوگيري كنين. هري: بله، ميتونم (به مأمور ايستاده) يه سيگار بده. (به رنار) ميشه اونو به حرف آورد؟ رنار: اگه لازم بشه، چرا. هري: توي اون كشوست، اسليم. رنار: شما ميتونين اونو از اين مخمصه دربيارين. مري: استيو! كشو را باز ميكند و سيگاري به هري ميدهد. هفت تيري در كشو پيداست ... رنار: و همچنين منو، اگه بگين اون دو نفر كجا هستن؟ هري: چقدر بهم ميدين؟ بيشتر از پولهاي خودم؟ رنار: در موقعيت فعلي فكر نميكنم بايد به كسي پول بدم. هري: راست ميگي. كبريت ندارم. به طرف كشو ميرود ... رنار: حاشيه نرو ... هري: خيلي خب، (از درون كشو شليك ميكند كه به مأمور كم حرف اصابت ميكند) يالّا (خطاب به رنار و مأمور ديگه) هفت تيرهاتونو بكشين. گفتم بكشين. زود باشين. فرنچي: هري، نه، نه. هري: خيلي وقته دارين سربهسرم ميذارين. حالا هم كه زورتون به ادي رسيده، يه پيرمرد ضعيف دائم الخمر كه آزارش به هيچ كس نرسيده. حالا به حماقت خودتون پي ببرين. ببينين چقدر نزديك شده بودين بدبختها. فرنچي، هفتتيرهاشونو بگير. برين اون طرف. بشينين. هي خانم، بيا بيرون، نگاه كنين. اين يكيشونه. اون يكي هم پايينه. فرنچي، ببرشون پايين و دو مسافر منو آماده كن. اسليم،بپر. ادي رو برميداريم و ميريم. مري: باشه استيو. رنار: چطور ميخواي ...؟ هري: خفه شو! خودت ميدوني چطوري ميارمش. خيلي راحت يه تلفن بيرون هست. زنگ ميزني و ميگي آزادش كنن. يالّا. يكيتون به سرعت اين كارو ميكنه تا فك هر دوتونو خرد نكردم. چطوره از تو شروع كنم؟ مشتي به صورتش ميكوبد ...
داخلي - راهرو - شب
رنار(تلفني): فوراً آزادش كنين. هري: بگو بعداً توضيح ميدي. رنار: بعداً توضيح ميدم. هري: بگو برش گردونن به هتل و تا تو نرفتي هيچ كار ديگهاي نكنن. رنار: برش گردونين به هتل و تا نگفتم كار ديگهاي نكنين. هري: خيلي خب، برين تو. حالا بايد چند تا فرم عبور پر كني، براي همه ما به اضافه پل و خانم دبورسا (فرنچي وارد ميشود) الان ميام فرنچي. (به مأمور فرانسوي) حالا همه در اختيار توان. مرد: ممنونم، آقاي مورگان. فرنچي: همه آمادهان، هري. هري: بزنين بريم. اين فرمها كمك ميكنن از نگهبانها رد شيم. فرنچي: كجا ميبريشون هري؟ هري: شايد جزيره شيطان. فرنچي: كجا؟ هري: شايد تونستيم ويلمار رو هم آزاد كنيم. مگه همين رو نميخواستين؟ فرنچي: عاليه. تو ... تو چرا اين كارو ميكني هري؟ هري: نميدونم. شايد چون از تو خوشم مياد و از اونها نه. فرنچي: خوشحالم كه تو رو دارم، هري. هري: مواظب اين آقايون باش. فرنچي: البته. براي فرار شما زمان كافي در نظر ميگيرم. هري: اگه بذاري برن، اينجا رو به آتيش ميكشن. فرنچي: بكشن. آتيش كوچيكيه. ورق كه برگرده، ما آتيش بزرگتري برپا ميكنيم. هري: توي قايق ميبينمتون. ادي از راه ميرسد. مرد 2: يه دقيقه لطفاً. هري: ولش كن. بذار بياد. ادي: سلام هري. اوضاع چطوره؟ هري :حالا رو به راهه. ادي:از ديدن من خوشحال به نظر مياي. ميدوني، يه چيز بامزه ... هري: آره، ميدونم. ادي: نميدونم چي ميخواستن، اما به من يه قطره هم ... هري: توي قايق يكي بهت ميدم. ما داريم ميريم ادي. حاضري اسليم؟ مري: اومدم استيو. اينو ببند، ممكنه؟ ادي: چي؟ اونم با ما مياد؟ هري: آره، اين طور به نظر مي رسه. ادي: اوه، هري، يعني؟ ببينم، تو كي هستي؟ مري: تا حالا يه زنبور مرده نيشت زده؟ ادي: تو رو چي؟ مري: آره. ميدوني، بايد مواظب زنبورهاي مرده باشي. اونها هم به خوبي زندهها نيش ميزنن. به خصوص اگه وقت مردن، ديوونه باشن. ادي: اوه، انگار با خودم حرف ميزنم! مري: منو كه صد بار اين طوري زدن. ادي: تو چرا نيششون نزدي؟ مري: ميخواستم، ولي نيش نداشتم. ادي: اوه، شناختمت! كارت درسته. اون ميتونه بياد هري. از نظر من ايرادي نداره. حالا بايد مواظب هر دوتون باشم. نه؟ هري: آره، ادي. ميتوني با حمل اين ساكها شروع كني. بيا اسليم.
داخلي - رستوران - شب
مري: استيو، وقت هست از كريكت خداحافظي كنم؟ هري: البته، برو. مري: كريكت، اومدم خداحافظي كنم. كريكت: چرا؟ مري: ما داريم ميريم. براي همه چيز ممنونم. كريكت: هي اسليم. هنوز خوشحالي؟ مري: تو چي فكر ميكني؟... همچنان كه كريكت مينوازد، هري و مري و پشت سرشان ادي خارج ميشوند ...
منبع: ماهنامه فيلم نگار، شماره ي 39
RE: داشتن و نداشتن ( هاوارد هاکس ) - پرشیا - ۱۳۹۳/۳/۹ صبح ۱۲:۳۷
(۱۳۹۳/۳/۹ صبح ۱۲:۰۹)الیزا دولیتل نوشته شده:
وعکسی از نویسنده ی این شاهکار
بانو دولیتل عزیز, رمان داشتن و نداشتن (To Have and Have not) را ارنست همینگوی بزرگ به عنوان نخستین رمان سیاسی خود نگاشت و در آن شخصیت های مثبت را از بین اعضای طبقه ی کارگر و ضد قهرمان ها را از بین ثروتمندان تن پرور برگزید. اما زمانی که هاوارد هاوکز تصمیم گرفت فیلمی بر اساس این اثر بسازد, رمان دچار تغییرات بنیادی شد و باز نویسی آن به دست تیمی انجام گرفت که ویلیام فالکنر, دیگر اسطوره ی ادبیات آمریکا در آن حضور داشت.
از راست به چت: استیو فیشر (یکی از سناریست های هالیوود و نویسنده کارهای عامه پسند), ویلیام فالکنر و هاوارد هاوکز
ویلیام فالکنر در چهار بازه ی زمانی بین سال های 37-1932, 45-1942, 1951 و 1954 در هالیوود روزگار می گذراند یا به عنوان سناریست با کارگردان ها همکاری می کرد.
پرثمرترین این تعاملات را فالکنر با هاوکز داشت و در نگارش گروهی فیلم نامه ی دو اثر نامدار او شرکت جست که هر دو اقتباس های ادبی از نوشته های نویسندگان معاصر بود. یکی همین اثری است که در بالا به آن اشاره شد و در سال 1944 روی پرده ی سینماها رفت. دیگری, اقتباسی از خواب بزرگ (The Big Sleep), اثر ریموند چاندلر, ساخته به سال 1946 بود که در هر دوی این آثار, شاهد نقش آفرینی همفری بوگارت و لورن باکال هستیم.
البته لازم به یادآوری است که خواب بزرگ بار دیگر در سال 1978 با حضور رابرت میچام جلوی دوربین رفت.
|