[-]
جعبه پيام
» <لوک مک گرگور> متشکرم دوست گرامی. منهم همیشه از خواندن مطالب جذاب و دلنشین تان کمال لذت را برده ام.
» <رابرت> بررسی جالب تأثیر فیلم "پاندورا و هلندی سرگردان" بر انیمیشن "عمو اسکروچ و هلندی سرگردان" https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...6#pid45456
» <رابرت> سپاس از دون دیه‌گو دلاوگا و لوک مک گرگور عزیز به خاطر مطالب تحقیقی، تحلیلی و زیبای اخیرشان
» <دون دیه‌گو دلاوگا> "بچه‌های کوه تاراک" : https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...3#pid45453
» <مارک واتنی> ممنونم رابرت جوردن عزیز
» <رابرت جوردن> سپاس از مارک واتنی و بتمن
» <مارک واتنی> رابرت عزیز و گرامی ... این بزرگواری و حسن نیت شماست. دوستان بسیاری هم در کافه، قبلا کارتون و سریال های زیادی رو قرار داده اند که جا داره ازشون تشکر کنم.
» <مارک واتنی> دانلود کارتون جذاب " فردی مورچه سیاه " دوبله فارسی و کامل : https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...7#pid45437
» <Kathy Day> جناب اﻟﻜﺘﺮﻭﭘﻴﺎﻧﻴﺴﺖ از شما بسیار ممنونم...
» <مارک واتنی> خواهش می کنم بتمن عزیز
Refresh پيام :


ارسال پاسخ 
 
رتبه موضوع
  • 5 رای - 4 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
داشتن و نداشتن ( هاوارد هاکس )
نویسنده پیام
آوینا آفلاین
ته تغاری کافه !
*

ارسال ها: 43
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۰/۱۱/۴
اعتبار: 4


تشکرها : 875
( 346 تشکر در 23 ارسال )
شماره ارسال: #19
RE: داشتن و نداشتن ( هاوارد هاکس )

داخلي- كافه طبقه پايين هتل - روز

فروشنده نوشگاه: چي آقايون؟
هري: تو چي؟
جانسون: بوربون.
هري: بوريون و يه رام براي من.
فرنچي: خب آقايون، امروز چطور بود؟
هري: خيلي خوب نبود فرنچي.
جانسون: بزرگ‌ترين ماهي عمر‌مو از دست دادم.
فرنچي: عيب نداره، شايد فردا دوباره گرفتيش.
جانسون: ديگه نمي‌شه، آخرين روزم بود.
فرنچي: چه بد.
هري: اي.
فرنچي: بگو آره.
جانسون: برم يه دوش بگيزم. گفتي هشتصد و ...؟
هري:... بيست و پنج.
جانسون: هشت - دو - پنج.
هري: هي، جانسون.
جانسون: بله؟
هري: فردا صبح چه ساعتي؟
جانسون: بعد از اين كه به بانك برم. دور و ور ده و نيم، يازده صبح.
هري: منتظرتم.
فرنچي: مشكلي پيش اومده، هري؟
هري: اوه، نه، فرنچي.
فرنچي: بنابراين از فردا بيكاري.
هري: آره، چطور؟
فرنچي: امروز يه عده اينجا بودن. مي‌خواستن قايقو اجاره كنن.
هري: از ماهيگير‌ها؟
فرنجي: نه، بعضي دوستان دوستان من.
هري: من نيستم ... (دور مي‌شود) چطوري پاپا؟
پاپا (به فرانسه): روز بخير آقا ...
فرنچي: لطفاً گوش كن هري. اونا قايقو فقط براي يه شب مي‌خوان. پول خوبي هم مي‌دن.
هري: براي چه كاري؟ ببين فرنچي، دوست دارم حرفتو گوش بدم، اما نمي‌خوام قاطي سياسيت‌بازي‌هات بشم.
فرنچي: اگه مهم نبود، بهت نمي‌گفتم. من...ببين، مي‌تونم بيام اتاقت؟
هري: معلومه، بريم.

داخلي - راهروي طبقه بالا‌ي‌ هتل - روز

مري: كسي كبريت داره؟... (هري كبريتي به او مي‌دهد و او با تأني سيگاري روشن مي‌كند) ممنون.
هري: اون كيه؟
فرنچي: عصر اومده. با هواپيمايي از جنوب.
هري: گوش كن فرنچي. راجع به اون مسئله. لطفتو مي‌فهمم و هدفتو هم درك مي‌كنم. اما من نمي‌خوام وارد اين قضيه بشم. زيادي هم ببينن با تو مي‌پرم، كلكم كنده‌اس.
فرنچي:آخه ...
هري: قايق منو بي‌خيال شو. من نيستم.
فرنچي: اما اونا امشب ميان تو رو ببينن.
هري: خودت بهتره باهاشون حرف بزني.
فرنچي: لطف ...
هري: فقط وقتشونو تلف مي‌كنن.
فرنچي: آه.
هري:متأسفم. مي‌بينمت.

داخلي - رستوران طبقه پايين هتل - شب

هري شام مي‌خورد. كمي دورتر، هري و جانسون پشت ميزي نوشيدني مي‌نوشند. كريكت پيانو نواز به تدريج ترانه‌اي مي‌نوازد و هري با او شروع به هم خواني مي‌كند. نگاه هري به مري تحسين‌آميز است.
فرنچي: هري، سعي كردم گيرشون بيارم، اما نتونستم.
هري: كيا رو؟ همونايي كه قايق منو مي‌خوان؟
فرنچي: مي‌ترسن آفتابي بشن، چه برسه به اين كه مستقيماً بخوان بيان تورو ببينن.
هري: من كه نخواستم ببينمشون. همون بهتره كه نيان...
مري و پشت سرش هري رستوران را ترك مي‌كنند و به طرف طبقه بالا مي‌روند.

داخلي - راهروي طبقه بالا و اتاق هري - شب

مري: سلام.
هري: ردش كن بياد.
مري: منظورت چيه؟
هري: كيف پول جانسون.
مري: چي؟
هري: يالاّ.
مري: راجع به چي حرف مي‌زني؟ (هري بازوي او را مي‌گيرد و او را به اتاقش مي‌برد) هي، ببينم. چته؟ چه كار مي‌خواي بكني؟
هري: اون كيفو مي‌خوام، اسليم (زبل).
مري: كاش بهم نمي‌گفتي زبل. من زيادي حساسم و ممكنه بهم بربخوره.
هري: بسه ديگه، ردش كن.
مري: مي‌دوني كه اين كارو نمي‌كنم. نمي‌دونستم تو كارآگاه هتلي.
كيف را مي‌دهد.
هري: جانسون كارفرماي منه.
مري: ولي خيلي ازت تعريف نمي‌كنه.
هري: باشه، بازم كارفرمامه. بهتره كيف يكي رو بزني كه به من بدهكار نباشه.
مري: اون انداختش، منم برش داشتم.
هري: لابد مي‌خواستي بهش پس بدي.
مري: البته كه نه. ازش خوشم نمياد.
هري: دليل خوبيه.
مري: تازه، پول مي‌خوام كه از مارتينيك برم بيرون.
هري: اينم يك دليل خوب ديگه. اما با پول يكي ديگه. اينجا رو ببين.
مري: چيزي پيدا كردي؟
هري: حدود شصت دلار نقد و هزار و چهارصد دلار چك مسافرتي.
مري: فكر مي‌كردي بيشتر باشه.
هري: اون آشغال هشتصد و بيست و پنج دلار به من بدهكاره، اما گفت نداره و بايد از بانك بگيره؛ اين طور كه پيداس صبح زود هم با هواپيما از اينجا مي‌ره.
مري: پس مي‌خواست سرتو شيره بماله، كارفرماي محترمت.
هري: خوبه بهش پس ندادي.
مري: لطف بزرگي بهت كردم.
هري: درسته. اما اگر جلوتو نمي‌گرفتم، داشتي مي‌رفتي. حق با منه. نه؟ تو فكر مي‌كني چه كار كنم بهتره؟
مري: خودت مي‌دوني.
هري: خب، تو چي فكر مي‌كني؟...
در مي‌زنند و فرنچي با دوستانش در آستانه پيدا مي‌شوند.
فرنچي: هري، لطفاً. بهشون گفتم، اما اصرار دارن كه ....
پل کلر: ژرار اشتباه نکرده، آقاي مورگان. بياين تو و درو ببندين.
هري: به فرنچي گفتم اهلش نيستم.
پل كلر: مي‌دونم، حالا درو ببندين لطفاً. معذرت مي‌خوايم آقاي مورگان، اما اين موضوع خيلي براي ما مهمه و ما ....
مرد فرانسوي: ببخشين ...
مري: بهتره من برم. مي‌بينمت.
هري: صبر كن. نيازي نيست. مي‌تونيم جلوي اون صحبت كنيم. مگه نه اسليم؟
مري: هر جور تو بخواي.
هري: اما لابد شماها خوشتون نمياد.
پل كلر: اگه شما ...
هري: فايده‌اي نداره. شماها تا همين جا هم هم شانس آوردين.
پل كلر: ما نمي‌ترسيم.
هري: به هر حال متأسفم. من نه مي‌تونم و نه مي‌خوام اين كارو انجام بدم.
پل كلر: ما به شما دو هزار و پونصد فرانك مي‌ديم.
هري: به پول آمريكا فقط پنجاه دلاره.
مرد فرانسوي2: براي ما خيلي بيشتره.
مرد فرانسوي3: فقط يه سفر كوچيك تا چهل كيلومتري اينجاس.
پل كلر: اگه داشتيم، بيشتر مي‌داديم.
مرد فرانسوي2: تمام پولمون همينه.
هري: ببنين بچه‌ها، حال منو خراب نكنين. راست گفتم، نمي‌تونم.
مرد فرانسوي2: وقتي اوضاع عوض شه، اين كار شما خيلي اهميت پيدا مي‌كنه.
هري: آره، مي‌دونم.
پل كلر: آقاي مورگان. فكر مي‌كردم تمام آمريكايي‌ها در اين جنگ دوست ما هستن.
هري: آره، هستن. اما شنيدين كه به هر كس مظنون بشن، مي‌فرستنش به جزيره شيطان كه كارهاي شماها رو نكنه... من اين قدرها با شماها دوست نيستم.
پل كلر: اونا با يه آمريكايي كاري ندارن.
هري: چي؟ تو اين طور فكر مي‌كني؟ (در مي‌زنند) .. .كيه؟
ادي: منم هري.
هري: بيا تو.
ادي: سلام هري .كجا بودي؟
هري: سلام ادي.
ادي: هري، مي‌خواستم باهات راجع به ...
مرد فرانسوي 3: آقاي مورگان. مي‌تونيم ادامه بديم؟
ادي: شما كي ‌هستين؟ اينا كي‌ان هري ؟
هري: ادي دوست منه.
ادي: وقتي تو رفتي، اين يارو دور و بر اسكله مي‌پلكيد.
پل كلر: در حد يه دائم الخمر حافظه خوبي داري.
ادي: نوشيدني به حافظه من كاري نداره. اگه داشت، نمي‌خوردم. خوبي‌هاشو فراموش مي‌كردم و دوباره آب مي‌خوردم.
پل كلر: شايد آب را توي اين مدت فراموش كرده باشي.
ادي: نه، نكردم. هر روز يه دريا پيش رومه. ببينم، تا حالا يه زنبور مرده نيشت زده؟
پل كلر: يادم نمياد تا حالا هيچ زنبوري نيشم زده باشه.
مري: خود تو چي؟
ادي: تو كارت درسته. تو و هري ...
هري: فرنچي‌ رو فراموش نكن.
ادي: تو و هري و فرنچي. مي‌دوني، وقتي پابرهنه هستي، بايد مواظب زنبورهاي مرده باشي. اگه پاتو روشون بذاري، ممكنه بدجوري نيشت بزنن، عين وقتي كه زنده بودن؛ مخصوصاً اگه موقع كشته شدن، ديوونه باشن. صد بار تا حالا همين طوري منو نيش زدن.
مري: راست مي‌گي؟ تو چرا نيششون نزدي؟
ادي: هري هم هميشه همينو مي‌گه. چون من نيش ندارم.
قهقهه مي‌زند.
پل‌كلر: اون هميشه پرحرفي مي‌كنه؟
هري: هميشه. با من چه كار داشتي ادي؟
ادي: اون، آهان، هري ... فكر كنم يادت رفت.
هري:‌ خيلي خب. همين امشب روي اسكله مي‌بينمت.
ادي: راستي، هري، مي‌تونم؟ ... نه، راست مي‌گه، ديره.
هري سكه‌اي به او مي‌دهد.
هري: ببخشين. ببينين بچه‌ها. اگه تموم شبو هم اينجا بمونيم، جواب من همونه.
پل‌كلر: آقاي ...
هري: من اهميتي نمي‌دم چه كسي فرمانرواي فرانسه يا مارتينيكه، يا چه كسي مي‌خواد بشه. بهتره يكي ديگه رو پيدا كنين. بريم اسليم. كارهاي عقب مونده زيادي داريم.
مري: شب بخير.
هري: اينجا رو خونه خودتون بدونين. سيگار هم رو ميز هست. (به مري) مي‌خوام قيافه جانسون رو وقتي كيفشو پس مي‌دي، ببينم.
مري: باشه.

 داخلي - رستوران - شب

جانسون: تو كجا بودي؟ همه جا رو دنبالت گشتم. با دوست دختر من زدي به چاك، آره؟
هري: اون مي‌خواد يه چيزي بهت بده. بهش بده، اسليم.
مري: كيفتون. بفرمايين.
جانسون: كجا پيداش كردي؟
مري: دزديدمش.
جانسون: خوبه. باهاش مي‌خواي چي كار كني؟
هري: تو مي‌خواي باهاش چه كار كني، آقاي جانسون؟ بهتره يه نگاه بهش بندازي، كم و كسر نداشته باشه.
جانسون: مطمئنم كه درسته.
هري: نه، نه. نگاه كن. ممكنه ازش كش رفته باشه.
جانسون: درسته. هيچ چيز كم نشده.
هري: مطمئني؟
جانسون: حالا خانم جوان، من ...
هري: بهتره چك‌هاي مسافرتي رو هم بشماري.
جانسون: مي‌دونم، هزار و چهارصد دلاره.
هري: آره، اما تو كه صبح مي‌خواستي بري بانك.
جانسون: خب، من ..
هري: ساعت پروازت چه وقته؟
جانسون: شش و نيم صبح.
هري: و بانك ساعت ده باز مي‌كنه. بايدم اين رفتار باهات مي‌شد.
سيگاري بر لب مي‌گذارد و مري برايش كبريت مي‌زند.
جانسون: ببين آقاي مورگان.
هري: چند تا از اين چك‌هاي مسافرتي رو بايد امضا كني. مگه نه؟
فرانسوي‌ها از كنارش مي‌گذرند.
جانسون: بله. البته.
هري: اميل. خودكار داري؟
اميل: البته مسيو.
هري: هشتصد و بيست و پنج.
جانسون: بله.
پليس: دست‌ها بالا! هر جا هستين، بايستين!
تيراندازي مي‌كنند و با عده‌اي مسلح درگير مي‌شوند.
مري: هي.
هري: ازجات تكون نخور.
مري: فكر كنم رو سيگار سه نفر نشستم.
فرنچي: هري، خيلي بد شد.
هري:حالا همشونو مي‌گيرن؟
فرنچي: يكي رفت. فكر كنم پل كلر بود. ببين هري. غير از من، هيچ كس نمي‌دونه شما دو تا اونها رو ديدين.
هري: و ادي. البته اون احتمالاً يادش نمي‌مونه.
فرنچي: اگه پليس چيزي پرسيد، هيچي نمي‌دونين. هيچي. متوجه شدين مادموازل؟
مري: بله.
هري: فرنچي، نگران نباش. همين جا وايسا.
كريكت به نواختن ادامه مي‌دهد. جانسون كشته شده است.
فروشنده نوشگاه: آقاي ژرار! آقاي ژرار!
هري: بسه كريكت. اين يارو سرعت نوشتنش هم مثل ماهيگيريش بود. اگه چند دقيقه زودتر امضا مي‌كرد، من به پولم رسيده بودم.
گشتاپوي1: هر جا هستين، بايستين و ساكت باشين. هر جا هستين، بايستين.
هري: اينا كي ان؟
فرنچي: گشتاپو.
هري: هوم ...
فرنچي: زياد هم هستن، نه؟
گشاپوي 1: چي سر اين مرد اومده؟
فرنچي: تركش گلوله. اسمش جانسونه. آمريكاييه.
گشاپوي1: براش متأسفم. ببريدش.
گشاپوي2: بله قربان.
گشاپوي1: همه توجه كنن. دليلي براي نگراني وجودندارد. ما فقط دنبال اونهايي هستيم كه قانونو زير پامي ذارن. فعلاً فقط بعضي ها رو جدا مي كنيم. بقيه زود برن. اينجا امشب تعطيله. اين مرد، تو، شما و مادموازل.
مري: تا حالا يه زنبور مرده نيشت زده؟
گشتاپوي1: با من بيايينٍ، لطفاً.
ادي پيش مي آيد و با ديدن پليس به سرعت پس مي‌رود.

 داخلي - اتاق بازجويي - شب

فرنچي: بازم مي‌گم. من اونها رو نمي‌شناسم. اومدن بنوشن. همين.
گشتاپو: پس اونها رو تا حالا نديده بودين؟
فرنچي: نه.
گشتاپو: اعتقاد سياسي شما چيه آقاي ژرار؟
فرنچي: زنده باد فرانسه.
گشتاپو: خيلي خوبه. اينو حفظ كنين. اما پيشنهاد مي‌كنم دفعه ديگه كه افراد مظنوني به اينجا اومدن، ما رو با‌خبر كنين. اين طوري از بسته شدن اينجا جلوگيري مي‌كنين.
فرنچي: اينجا يه مكان عموميه. چطوري بفهمم كي مظنونه و كي نه؟
گشتاپو: فكر كنم بتونين. شب بخير. مي‌تونين برين. (به گشتاپوي 3) همشون رو گرفتين؟
گشتاپوي3: نه قربان. پل كلر و اميل در رفتن.
گشتاپو: چطوري؟
گشتاپوي3: از روي واگن پريدن و تمام خيابونو دويدن.
گشتاپو: همه جا رو طبق فهرست بگردين. زود باشين ... و شما ناخدا مورگان. اونها رو مي‌شناسي؟
هري: نه، نمي‌شناسم.
بازجو: تمام مدتي كه اينجا بودين، اونها رو نديدين؟
هري: نه.
بازجو: با مقتول چه ارتباطي داشتين؟
هري: اون قايق منو براي ماهيگيري اجاره مي‌كرد.
بازجو: منظورت اينه كه اجاره كرده بود؟ چون بليتش نشون مي‌ده كه فردا صبح مي‌خواست مارتينيك رو ترك كنه. هيچ پولي هم همراهش نبود. فقط چند چك مسافرتي آمريكايي. هميشه اين طوري بود؟
هري: شصت دلار همراهش بود.
بازجو: چي شد؟
هري: من برش داشتم.
بازجو: چرا؟
هري: چون به من هشتصد و بيست و پنج دلار بدهكار بود.
بازجو: بنابراين شما حداقل انگيزه‌اي براي كشتنش نداشتين. نه؟
هري: همين طوره.
بازجو: اما متأسفانه يكي ديگه داشته و شايد به تبع باقيمانده طلب شما...
هري: شايد.
بازجو: اون پول الان همراهتونه؟
هري: هوم ...
بازجو: اگه ممكنه، لطفاً ناخدا.
هري: آه، اينهاش.
بازجو: ممنونم. ناراحت نباشين. پول توسط دولت نگه داري مي‌شه و هيچ دخل و تصرفي درش نخواهد شد. اگه ادعاي شما ثابت بشه، تمامشو به شما پس مي‌ديم. مادموازل. نوبت شماس. براونينگ، مري. آمريكايي. بيست و دو ساله. چند وقته اينجايين؟
مري: امروز بعدازظهر رسيدم.
بازجو: محل اقامت؟
مري:‌ هتل ماركيز.
بازجو: از كجا مياين؟
مري: ترينيداد، بندري در اسپانيا.
بازجو: و قبل از اون از كجا مادموازل؟ از خونه؟
مري: نه، از برزيل، ريو.
بازجو: تنها؟
مري: بله.
بازجو: چرا اومدين اينجا؟
مري: تا يه كلاه تازه بخرم.
بازجو: چي؟
مري: يه كلاه تازه بخرم. ماركشو بخونين تا حرفمو باور كنين.
بازجو: من شك نكردم مادموازل. لحن شما يه كم معترضانه بود. حالا تكرار مي‌كنم. چرا اينجا اومدين؟
مري: چون پول كافي نداشتم كه دورتر برم.
بازجو: اين بهتر شد. موقع قتل كجا بودين؟
مري: من ...
هري: مجبور نيستي جواب بدي.
بازجو: خفه شو.
هري: جواب نده.
بازجو: گفتم خفه شو.
هري: ادامه بده، منو بزن.
بازجو: بسه ناخدا، اين كه دعوا نيست فقط مي‌خواهيم ته و توي اين قضيه رو دربياريم.
هري: با كتك و توهين به مردم؟ براتون متأسفم.
بازجو: خوب، مي‌بينيم، اگه باز هم سؤالي داشتيم، تو هتل هستين؟
هري: وقتي گذرنامه و پول‌هام پيش شماست، نمي‌دونم كجا مي‌تونم برم؟
بازجو: گذرنامه‌تون بهتون داده مي‌شه و پول هم اگه ثابت بشه كه مال شماست، همين طور.
هري: شايد ترجيح مي دين از سفير آمريكا كمك بخوام.
بازجو: بستگي به خودتون داره. راستي، ‌شما به كدوم طرف تمايل دارين؟
هري: اين كه سرم به كار خودم باشه.
بازجو: ممكنه ...؟
هري: و نيازي به نصيحت شما ندارم كه بهتره اين رويه رو ادامه بدم.
بازجو: شب بخير ناخدا.
هري: بريم.

 خارجي - خيابان - شب

مري: ببين، من سر از اين وضع درنميارم.
هري: تو درست وسط يه جنگ كوچولو اينجا رسيدي.
مري: سر چي؟
هري: اين آقايون دست نشانده حكومت ويشي هستن. اين اسمو تا حالا شنيدي؟
مري: يه چيزهايي.
هري: اونها نيروي دريايي رو دارن. فكر كنم اون ناو رو توي بندر ديدي.
مري: آره.
هري: و اونهايي كه هدف تيراندازي بودن، طرفدار فرانسه آزادن. فهميدي؟
مري: نه چندان واضح.
هري: بيشتر مردم اين جزيره طرفدار دوگل هستند، اما خيلي وقته كه كاري نمي تونن بكنن.
ادي: هري! هري! مشكلي پيش اومده؟
هري: نه، ادي.
ادي: ديدم اونها گرفتنت. خيلي ترسيدم.
هري: همه چي رو به راهه. برو يه كم بخواب.
ادي: خب، يه دقيقه بايد ببينمت هري، مي دوني؟
هري: مي دونم ادي. برو تا قايق.
ادي: هري مي تونم
هري: نه
ادي: آخه ...
هري: امشب ديگه بسه ادي
ادي مي رود.
مري:منم يه نوشيدني مي خوام.
 هري: مي تونيم همين جا ترتيبشو بديم.

داخلي - كافه زامبي - شب

فروشنده نوشگاه: چي مي نوشين، قربان؟
هري: چي؟ آ ... فقط داشتيم چرخ مي زديم.
مري: عقيده ت عوض شد؟
هري: پول ندارم. اونها خاليم كردن.
مري: يادم رفته بود. خب شايد من بتونم يه كاري كنم. روز بلندي بود و من خيلي تشنمه.
هري: بازم جيب بري ها؟
مري: اگه اهميتي نمي دي.
هري: اگه تشنته برو. من اگه از انتظار خسته شدم، برمي گردم هتل.
مري: باشه ...‍‍ (دورمي شود واز يك ارتشي كه مي خواهد سيگارش را روشن كند، تقاضاي كبريت مي كند) ممكنه؟ ممنونم.
مرد فرانسوي: بفرمايين...
دنبال او مي رود.
هري خارج مي شود و مري با مرد مي رقصد ... 

______________________________

ادامه دارد 

۱۳۹۰/۱۱/۱۲ عصر ۰۹:۴۸
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : کاپیتان اسکای, Papillon, ژان والژان, مگی گربه, الیشا, خانم لمپرت
ارسال پاسخ 


پیام در این موضوع
داشتن و نداشتن ( هاوارد هاکس ) - Classic - ۱۳۸۸/۱۰/۱۶, عصر ۰۸:۵۲
RE: داشتن و نداشتن ( هاوارد هاکس ) - Classic - ۱۳۸۸/۱۰/۲۱, صبح ۱۲:۰۱
RE: داشتن و نداشتن ( هاوارد هاکس ) - آوینا - ۱۳۹۰/۱۱/۱۲ عصر ۰۹:۴۸
RE: آپارات خونه آلفردو - سروان رنو - ۱۳۸۸/۱۰/۱۶, عصر ۱۱:۰۶
RE: آپارات خونه آلفردو - MunChy - ۱۳۸۸/۱۰/۱۷, عصر ۰۲:۵۶
RE: آپارات خونه آلفردو - بانو - ۱۳۸۸/۱۰/۱۷, عصر ۰۸:۰۳
RE: آپارات خونه آلفردو - Classic - ۱۳۸۸/۱۰/۱۷, عصر ۱۱:۰۲
RE: آپارات خونه آلفردو - بهزاد ستوده - ۱۳۸۸/۱۰/۱۸, عصر ۰۳:۲۸
RE: آپارات خونه آلفردو - سروان رنو - ۱۳۸۸/۱۰/۱۹, عصر ۰۷:۳۷
RE: آپارات خونه آلفردو - MunChy - ۱۳۸۸/۱۰/۱۷, عصر ۱۱:۱۰
RE: آپارات خونه آلفردو - Classic - ۱۳۸۸/۱۰/۱۷, عصر ۱۱:۲۵
RE: آپارات خونه آلفردو - سروان رنو - ۱۳۸۸/۱۰/۱۸, صبح ۱۲:۲۳