آوینا
ته تغاری کافه !
ارسال ها: 43
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۰/۱۱/۴
اعتبار: 4
تشکرها : 875
( 346 تشکر در 23 ارسال )
|
RE: داشتن و نداشتن ( هاوارد هاکس ) سلام فیلم نامه ی داشتن و نداشتن رو براتون میزارم
_________________________________________________
داشتن و نداشتن
كارگردان: هاوارد هاكس، فيلمنامه نويسان: جولز فورتمن و ويليام فاكتر (بر اساس داستاني از ارنست همينگوي)، مدير فيلمبرداري: سيدني هيكاكس، طراح صحنه: كيسي رابرتز، تدوين: كريستين نايبي، صدا: اليور گرتسن، موسيقي: لئو فوربستين، بازيگران: همفري بوگارت (هري مورگان /استيو)، لورن باكال (مري /اسليم)، والتر برنان (ادي )، مارسل داليو (فرنچي)، دن سيمور (بازرس رنار)، هوگي كار مايكل (كريك)، دولورس موران (خانم دوبورسا)، والتر مورنار (آقاي دوبورسا)، والتر سند (جانسون)، محصول 1994 آمريكا، برادران وارنر، سياه و سفيد، 100 دقيقه. TO HAVE & HAVE NOT (Dialog list) مياننويس: «مارتينيك، تابستان 1940، كمي پس از سقوط فرانسه»
خارجي - خيابان - روز
هري در طول خيابان منتهي به بندرگاه پيش ميآيد و جلوي غرفه مأموري ميايستد. هري: صبح بخير. افسر: صبح خير، ناخدا مورگان. امروز چه كاري ميتونم براتون انجام بدم؟ هري: مثل ديروز. افسر: شما و همكارتون موقتاً از بندر دور ميشين. هري: درسته. افسر: نام؟ هري: هريمورگان. افسر: مليت؟ هري: اسكيمو! افسر: چي؟ هري: آمريكايي. افسر: نام لنج؟ هري: كويين كنچ، كيوست، فلوريدا. براي ماهيگيري ميريم. يعني همون كاري كه دو هفته اس هر روز انجام ميديم. شب برميگرديم و فكر نميكنم بيش از سي مايل از ساحل دور بشيم. افسر: پنج فرانك لطفاً. راستي يك چيز ديگه. از آبهاي قلمرو ويشي دور نشين. دومينيك. هري: دستور جديده؟ افسر: بله، ديشب از طرف عالي جناب ميرو روبر، فرمانده ارتش غرب فرانسه صادر شده. هري: خوش به حالش. افسر: مسئلهاي ندارين؟ هري: نه.
خارجي - بندرگاه - روز
ادي، دوست مسن و دائم الخمر هري خوابيده است. هري يك سطل آب رويش ميريزد و او بيدار ميشود. ادي: اوه، سلام هري. اوضاع چطوره؟ به نظر رو به راه مياد. برام نوشيدني آوردي؟ هري: هوراشيو مياره. ادي: تو دوست خوب مني. امروز خيلي بهش احتياج دارم. هري: تو هميشه بهش احتياج داري. ادي: غير از پنج شنبه گذشته! هري: آره، راست ميگي، حق با توئه. اوه، اينم از هوراشيو. بهش كمك كن. هوراشيو: صبح بخير ناخدا. هري: محموله رو آوردي؟ هوراشيو: بله قربان، به مقدار كافي. فقط آن نگهبان يك بطريشو برداشت. هري: عيبي ندارد. آقاي جانسون ناراحت نميشه. ادي: هري، ميتونم...؟ هري: فقط يكي. صبح بخير. ادي: صبح بخير، آقاي جانسون. جانسون: خب، كي راه ميافتيم؟ هري: بستگي به نظر شما داره. جانسون: هوا چطوره؟ هري: نمي دونم. شبيه ديروز، شايد كمي بهتر. جانسون: پس بزن بريم. هري: خوبه، همه آماده باشن. هوراشيو: خيلي خب، ناخدا. هري: آقاي جانسون؟ جانسون: بله. هري: كمي بنزين ميخوام. جانسون: باشه. هري: خب، پولشو ندارم. جانسون: چقدر؟ هري: هر گالن بيست و هشت سنت، چهل گالن ميشه يازده دلار و بيست سنت. جانسون: اينم پونزده دلار. هري: بقيهشو پس ميدم. جانسون: بيخيال. بذار به حساب بدهيهام. هري: حركت ميكنيم. به راه ميافتند.
خارجي - دريا - روز
جانسون مشغول ماهيگيري است و هري سكان لنج را در دست دارد. هوراشيو نشسته و ادي خوابيده است. هري: مواظب باش جانسون. مثل اين كه قلابت گرفته. نخو بيشتر بپيچون. نه خيلي زياد. حالا بكشش. اگه نه، ميپره. اگه عكس العمل نشون داد، باز بكش. سه چهار بار اين كارو تكرار كن تا از حال بره. جانسون: باشه. هري: بهتره تور بزرگه رو بندازيم. جانسون: اون رفته! هري: نه، نرفته. حالا شلش كن. سريع! اگه خواست بره، ولش كن. جانسون: رفته. هري: نه، خودشو يه جا گم كرده. هوراشيو: راست ميگه. هري: پيداش كن. جانسون : مطمئنم رفته. هري: بهت ميگم كه رفته يا نه. حالا زود باش. خب، حالا رفت. هوراشيو: بله قربان، حالا رفت. جانسون: محاله، ميگيرمش. هري: اون نخو باز بپيچون. جانسون: از همين حالا تو چنگمه. هري: اون وزن طنابه. جانسون: ممكنه اصلاً مرده باشد. هري: ممكنه، اما به نظر من يه جايي داره جفتك ميندازه. ماهي در ميرود و مدتي سپري ميشود. جانسون: يالاّ، زود باش. هوراشيو: دارم عجله ميكنم آقاي جانسون. جانسون: يكي شبيه اين نميتوني گير بياري، ناخدا؟ هري: البته كه ميتونم. جانسون: پس براي چي نگهش داشتي؟ هري: وقتي ماهي بزرگي گرفتيم، ميفهمي چرا. جانسون: يعني چي؟ هري: سريعتر از من ميتونه از پسش بربياد. جانسون: به هر حال به نظر من روزي يه دلار خرج اضافهاس. هري: لازمه. مگه نه هوراشيو؟ هوراشيو: اميدوارم. جانسون: ادي نميتونه؟ هري: نه، نميتونه. ادي: موضوع چيه؟ هري: اون يه ماهي گنده رو از دست داد. ادي: آقاي جانسون، شما بدشانسين. بهش بگو هري، اوضاع رو به راه ميشه اگه... هري: تو يخدونه ادي. فقط يه دونه. ادي: ممنونم هري. جانسون: ممنونم هري. جانسون: اين دائم الخمر رو ديگه نميدونم واسه چي با خودت ميبري. هري: قبل از اين كه دائم الخمر بشه، قايقرون خوبي بود. جانسون: اما الان نيست. هري: روشنش كن بريم. جانسون: با تو نسبتي، چيزي داره؟ هري: نه. جانسون: براي چي ازش مراقبت ميكني؟ هري: خودش فكر ميكنه اون از من مراقبت ميكنه. بزن بريم. ادي: آقاي جانسون! جانسون: بله؟ ادي: ميشه يه چيزي ازتون بپرسم؟ بطري نوشيدني را به وسط دريا پرتاب ميكند. جانسون: ببين شايد برات جالب باشه بدوني من هم نوشيدني رو خريدم، هم گرويي بطريهاشو دادم. ادي: تا حالا يه زنبور مرده نيشت زده؟ جانسون: يه چي مرده؟ ادي: يه زنبور عسل مرده. جانسون: هيچ نوع زنبوري تا حالا نيشم نزده. ادي: مطمئني؟ جانسون: آره، مطمئنم. ادي: برم چرتمو تموم كنم. از نوشيدني ممنونم آقاي جانسون. هري: موظب باش. واسه امروز كافيه. جانسون ماهي ديگري را با نخ و قلاب از دست ميدهد و از روي صندلي به پايين پرتاب ميشود. جانسون: چي شده؟ هري: هيچي. فقط نخ و قلاب از دست دادي. وقي ماهي گندهاس، نميتوني زياد نگهش داري. هوراشيو: به عبارت ديگه، اين ماهيه كه تو رو دنبال خودش ميكشه. ادي: شما بدشانسين آقاي جانسون. جانسون: شانسو نشونت ميدم، دائم الخمر كثيف! هري: آقاي جانسون. شنا بلدي؟ جانسون: هر كاري بگي بلدم. هري: منم همين طور. پس مواظب باش از لاي دستهام سر نخوري. ادي: آروم باش هري. اون هنوز شونزده روز بهت بدهكاره. جانسون: پونزده. هري: خيلي حرف ميزني، ادي. ادي: ميدونم، هري. هري: خيلي خب، بيخيال.
خارجي - بندرگاه - روز
قايق به بندرگاه برميگردد. هري: فردا چه كار كنيم؟ جانسون: من كه نيستم. براي هفت پشتم بسه. هري: ميفهمم. (به هوراشيو) يه كم آرومش كن. شونزده روزه ماهي ميگيري و ماهيها رو با قلاب از دست ميدي. ادي: آقاي جانسون، شما فقط بدشانسين. هيچ وقت نديدم... هري: خفه شو، ادي. جانسون: گفتي شونزده. من فقط پونزده روز بدهكارم. هري: امروز شونزدهمي بود، به علاوه قلاب و قرقره. جانسون: اون ديگه ضرر و زيان خودته. هري: نه وقتي با بيعرضگيهاي تو از دستشون ميدم. جانسون: پول استفاده شو هر روز دادم. نابوديش ديگه ريسك توئه. هري: گوش كن. اگه يه ماشيني كرايه كني و بزنيش به صخره، بايد پولشو بدي. جانسون: نه، اون فرق داره. ادي: نه وقتي اون توش باشه، هري. راست ميگه! هري: درسته، مثل اين كه كم كم خماريت داره ميپره. دويست و شصت و پنج تا ميارزيد. پول طنابو ازت نميگيرم، چون هر ماهي بزرگي به هر حال اونو ميبرد. شونزده روز از قرار روزي سي و پنج دلار هم ميشه پونصد و شصت دلار و جمعاً به عبارتي، هشتصد و بيست و پنج دلار. اين پوليه كه ازت ميخوام. جانسون: الان كه همرام نيست. صبح ميرم بانك، ميگيرم. باشه؟ هري: اميدوارم همين طور باشه. جانسون: حالا چطوره پياده بشيم و گلويي تر كنيم. ادي: فكر خوبيه. هري: تو همين جا ميموني و لنگر ميندازي. ادي: مطمئني كه نميخواي ...؟ هري: نه، ادي، جانسون: اون جا رو ببين. فكر كنم بعد از ساعت شش، پرچمها رو بردارن. هري: بيشترشونو آره. جانسون: تو هم كه بدت نمياد. هري: پرچم اوناس. پل كلر: ميبينمت. مرد (به فرانسه): منو ببخشين. آقايون، ميتونم اسمهاتونو بپرسم؟ هري: واسه چي؟ پل كلر: شنيدم اين آقا يه چيزي درباره ويشي گفت. جانسون: من هيچي درباره ويشي نگفتم، مگه نه؟ هري: نميدونم، خيلي حواسم نبود. پل كلر: اسمهاتون، لطفاً. جانسون: هي، گوش كن. ما آمريكايي هستيم ... هري: اسم اون جانسونه و من مورگان. در هتل ماركيز زندگي ميكنيم. كافيه؟ پل كلر (به فرانسه): ممنونم.
_________________________ در یک پست بیشتر از این جا نمیشه ، ادامه دارد
| |
۱۳۹۰/۱۱/۱۲ عصر ۰۷:۲۰ | |
تشکر شده توسط : |
کاپیتان اسکای, ژان والژان, Papillon, مگی گربه, الیشا |