[-]
جعبه پيام
» <لوک مک گرگور> متشکرم دوست گرامی. منهم همیشه از خواندن مطالب جذاب و دلنشین تان کمال لذت را برده ام.
» <رابرت> بررسی جالب تأثیر فیلم "پاندورا و هلندی سرگردان" بر انیمیشن "عمو اسکروچ و هلندی سرگردان" https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...6#pid45456
» <رابرت> سپاس از دون دیه‌گو دلاوگا و لوک مک گرگور عزیز به خاطر مطالب تحقیقی، تحلیلی و زیبای اخیرشان
» <دون دیه‌گو دلاوگا> "بچه‌های کوه تاراک" : https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...3#pid45453
» <مارک واتنی> ممنونم رابرت جوردن عزیز
» <رابرت جوردن> سپاس از مارک واتنی و بتمن
» <مارک واتنی> رابرت عزیز و گرامی ... این بزرگواری و حسن نیت شماست. دوستان بسیاری هم در کافه، قبلا کارتون و سریال های زیادی رو قرار داده اند که جا داره ازشون تشکر کنم.
» <مارک واتنی> دانلود کارتون جذاب " فردی مورچه سیاه " دوبله فارسی و کامل : https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...7#pid45437
» <Kathy Day> جناب اﻟﻜﺘﺮﻭﭘﻴﺎﻧﻴﺴﺖ از شما بسیار ممنونم...
» <مارک واتنی> خواهش می کنم بتمن عزیز
Refresh پيام :


ارسال پاسخ 
 
رتبه موضوع
  • 5 رای - 4 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
داشتن و نداشتن ( هاوارد هاکس )
نویسنده پیام
Papillon آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 141
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۹/۳/۳۱
اعتبار: 27


تشکرها : 5668
( 1331 تشکر در 86 ارسال )
شماره ارسال: #16
RE: داشتن و نداشتن ( هاوارد هاکس )

"داشتن و نداشتن": TO HAVE AND HAVE NOT

سال تولید:  1944

تهیه کننده:  هاوارد هاکز . برادران وارنر

فیلمنامه : جولز فورتمن . ویلیام فاکنر. بر اساس رمانی از ارنست همینگوی

مدیر فیلمبرداری : سیدنی هیکاکس

جلوه های ویژه : روی دیویدسون . رکس ویمپی

طراحی صحنه : کیسی رابرتز

موسیقی متن : لئو فوربستین

آوازها: هوگی کارمایکل . جانی مرسر

صدا : الیور گرتسون

تدوین : کریستین نایبی

دستیار کارگردان : جک سالیوان

نخستین نمایش : 20 ژانویه 1945

زمان : 100 دقیقه

بازیگران : همفری بوگارت (هری مورگان) . لورن باکال (اسلیم) .

والتر برنن (ادی) . مارسل دالیو (فرنچی) . دن سیمور (بازرس رنار).

هوگی کارمایکل (کریکت نوازنده پیانو) .  دولورس موران (خانم دوبورسا).

والتر مولنار (آقای دوبورسا) . والتر سند (جانسون).

................................................................................................................................

درآمد

"داشتن و نداشتن" بیست وهفتمین فیلم "هاوارد هاکز" ، از فیلم های پر آوازه (دست کم به اندازه رود سرخ و ریو براوو) و بسیار شناخته شده او نیست. بسیاری از سینما دوستان ( و بویژه جوانتر ها) که هاکز را میشناسند و چند فیلمی هم از کارهای او را دیده اند شاید آشنایی چندانی با این فیلم نداشته باشند . "داشتن و نداشتن" از دیدگاه ارزشهای  سینماتوگرافیک و هنری نیز در ترازی پایین تر از شاهکارهایی چون «صورت زخمی» ،«تنها فرشته ها بال دارند» ،«ریو براوو» و ... جای دارد. برای نمونه "جیمز موناکو" در راهنمای فیلم خود در برابر پنج ستاره ای که به شاهکارهایی مانند «رود سرخ» داده، "داشتن ونداشتن" را با چهار ستاره ،فیلمی بسیار خوب ارزیابی کرده است.

با این همه برای شناخت سینمای هاکز و ویژگی های درونمایه ای و ساختاری و کالبدی آن "داشتن ونداشتن" یک فیلم نمونه و شایسته است. بسیاری از مایه های اصلی فیلم های هاکز در این فیلم دیده میشود و بررسی آنها میتواند راه رسیدن به درک کامل شاهکارهایی چون «تنها فرشته ها بال دارند»و «ریو براوو» را هموارتر سازد . به همان گونه که "رابین وود" نوشته است : "داشتن و نداشتن" در مرکز سینمای هاکز جای دارد.

بسیاری از منتقدان فیلم  به شیوه ای که هاکز در بکار گیری نادیدنی  ابزار های سینماتوگرافیک در آثارش ، اشاره کرده اند؛ وآنرا یکی از سویه های ارزشمندی فیلم های هاکز می دانند. در این چارچوب ، "داشتن ونداشتن" نمونه کاملی از این شیوه را پیش رو می گذارد؛ و از دیدگاه بهره گیری بهینه از شگرد های بیانی هنر سینما (مونتاژ ، حرکت دوربین ، و...)از بهترین فیلم های هاکز بشمار میرود.

فیلم هاکز، از روی رمانی به همین نام ، نوشته ارنست همینگوی ، ساخته شده.سنجش فیلم و رمان در برابر هم ، بویژه از آنجهت اهمیت دارد که فیلم هاکز ، در همان 15 دیقیقه نخست ، از رمان همینگوی جدا میشود و راهی دیگر در پیش میگیرد . در همین جا یادآوری میشود که فیلم «ناخدا خورشید» ساخته «ناصر تقوایی» نیز ، برداشتی از همین رمان همینگوی است ؛ و اگر چه به رمان بسیار وفادارتر است ، اما داستان و شخصیت ها را ، به خوبی با فضای بومی جنوب سازگار کرده است.

داستان فیلم

بامداد یک روز تابستانی سال 1940 است . دیرگاهی نیست که ارتش نازی با شکست فرانسه ، پاریس را اشغال کرده است. در بندر فوردوفرانس (FORT DE FRANCE )  مرکز مارتینیک ((MARTINIQUE    ، یکی از مستعمره های فرانسه هستیم . در هیاهوی خیابان نزدیک بار انداز ، مردی از دور پیش می آید . بسوی اتاقک نگهبانی بندر میرود و برگه ماهیگیری می خواهد.  مامور درون اتاقک ، با اینکه مرد را می شناسد ، نام او را می پرسد . مرد با لبخندی میگوید : هری مورگان ، آمریکایی. سپس برگه را می گیرد و بسوی قایقش می رود.

مورگان، به نزدیکی قایقش می رسد. پیش پای او ، پیرمردی بر روی کف چوبی اسکله خوابیده است و بلند خرناس می کشد . مورگان خم میشود ، شیشه خالی نوشیدنی را از کنار پیرمرد بر می دارد و به دریا می اندازد. سپس ، سطلی را از آب دریا پر میکند و بر سر و روی پیرمرد می ریزد . پیرمرد بیدار می شود و مورگان را بالای سر خود می بیند . می گوید : سلام هری ؛ و بر می خیزد . او، ادی  پیرمرد میخواره ایست که از دیرباز برای مورگان کار میکند ؛ یا اگر بهتر گفته شود ، مورگان هوای او را دارد و به او کمک میکند . کارگر بومی سیاه پوستی ، با یک جعبه نوشیدنی سر میرسد . مورگان به ادی میگوید ، به او کمک کن . ادی، سر دیگر جعبه را میگیرد و دو نفری ، جعبه را بدرون قایق میبرند . مورگان نیز بدنبال آنها به درون قایق می  آید. مردی دیگر ، سفید پوست و آراسته ، سر می رسد .صبح بخیر میگوید . مورگان پاسخ میدهد ، صبح بخیر آقای جانسون. مورگان پانزده روز است که این مرد را به ماهیگیری می برد و امروز شانزدهمین روز است . جانسون نیز سوار قایق می شود. مورگان موتور را روشن می کند و راه می افتد.

در میانه دریا ، جانسون با قلاب ماهی می گیرد . آشنایی چندانی با ماهیگیری ندارد و مورگان پی در پی به او میگوید که چه کند ؛ اما او هر بار ، ماهی را ازدست میدهد . یک ماهی بزرگبه قلاب گیر کرده است و جانسون از پس آن بر نمی آید . ماهی ، قلاب را از دست او در می آورد و می گریزد . جانسون ، از بالای صندلی ماهیگیری سر نگون می شود وکارگر ، او را میگیرد . مورگان که پیشاپیش از نابلدیجانسون دلخور بود ، با این پیشامد ، بیشتر دلخور میشود . جانسون ، که اونیز عصبی ات ، گفته ادی را تاب نمی آورد و او را میزند . اما مورگان در پشتیبانی از ادی ، با او گلاویز می شود . با پادرمیانی ادی ، مورگان جانسون را رها می کند و به بندر باز می گردند.

مورگان در اسکله ، دستمزد شانزده روز کرایه قایق و بهای قلابش را از جانسون می خواهد . جانسون میگوید که این اندازه پول با خود ندارد و بامداد فردا به بانک خواهد رفت ؛ و پیشنهاد میکند که بروند و یک نوشیدنی بنوشند . را می افتند تا به هتل بروند . در سر راه ، مردی (که از کارگزاران دولت ویشی است ) نام ونشانی آنها را میپرسد . مورگان پاسخ اورا میدهد و سپس با جانسون به هتل میروند . در پشت پیش خوان بار ، مردی با کت و شلوار سفید ، به نزد مورگان می آید . او ، فرانسوی و مدیر هتل است . دوستانش او را فرنچی می نامند . با رفتن جانسون ، فرنچی به مورگان می گوید که کاری برای او گیر آورده است و قایق او را دو روزه برای دوستانش کرایه می کند . مورگان نمی پذیرد و از پیشخوان دور می شود . فرنچی اما پافشاری میکند که در اتاق مورگان به گفت و گو بپردازند . در همان هنگام که مورگان در اتاقش را باز می کند ، دختر جوانی از اتاق روبرو بیرون می آید . مورگان و فرنچی به اتاق مورگان می روند و پیش از آنکه فرنچی دراتاق را ببندد ، دختر جوان در درگاه اتاق پدیدار می شود و کبریت می خواهد . پس از رفتن دختر ، مورگان از فرنچی می پرسد او کیست ؟. فرنچی ، در را می بندد و می گوید که دوستانش ، امشب برای دیدن مورگان خواهند آمند . مورگان باز هم نه می گوید و فرنچی میرود.

شب هنگام ، تالار هتل پر از آدم است . چند نفر می رقصند . مورگان ، سر میزی نشسته است . چند میز آنسوتر ، دختری که از او کبریت گرفته بود ، با جانسون نشسته است و نوشیدنی می نوشند . دختر نیز ، مورگان را می بیند . از جایش بلند میشود ، به کنار پیانو می رود و همرا با آهنگ ، آوازی می خواند . فرنچی ، به سر میز مورگان می رود و می گوید که دوستانش آمده اند . با به پایان رسیدن آهنگ ، دختر به سر میزش بر می گردد ؛ اما بی درنگ بر می خیزد تا به اتاقش برود . مورگان نیز بدنبال او می رود . در راهروی طبقه بالا ، به دختر می گوید که بلند کردن کیف جانسون را دیده است . دختر ، کیف را به مورگان می دهد و او ، با وارسی کیف در می یابد که جانسون درباره پول به او دروغ گفته است و فردا با هواپیما از "فوردو فرانس "  خواهد رفت . در همین هنگام ، فرنچی چهار نفر فرانسوی سفید پوش را به اتاق مورگان می آورد . مورگان ، پیشنهاد آنها را نمی پذیرد . با شنیدن صدای ضربه ای که به در می خورد ، همه ترسان می شوند ؛ اما در پشت در، ادی را می بینیم که آمده است پولی از مورگان بگیرد و نوشیدنی بخرد . مورگان، سکه ای به ادی می دهد و اورا روانه می کند . به فرانسوی ها می گوید که قایق دیگری پیدا کنند و با دختر به تالار پایین بر می گردد. به خواست مورگان ، دختر کیف جانسون را به او بر می گرداند . جانسون ،از اینکه مورگان به دروغ او پی برده است دستپاچه می شود و مورگان، خشمگین به سوی او خیز بر می دارد . اما دختر، با آتش زدن به هنگام کبریت و روشن کردن سیگاری که مورگان به لب دارد ، او را آرام می کند. چهار مردی که به دیدن مورگان آمده بودند ، پایین می آیند تا از هتل بیرون بروند . جانسون ، به ناگزیر می خواهد پول مورگان را بدهد ؛ اما در همین هنگام ، چهار مرد فرانسوی در بیرون هتل با پلیس درگیر می شوند و همه چیز بهم می ریزد . مورگان و دختر ، در زیر میزی پناه می گیرند ؛ اما تیری به سینه جانسون می خورد و او را می کشد . دو نفر از چهار فرانسوی نیز کشته می شوند . با گریز دو فرانسوی دیگر ، تیراندازی به پایان می رسد و مورگان ، کیف جانسون را از جیب او در می آورد . در همین هنگام ، بازرس رنار ، گارگزار دولت ویشی ،سر می رسد و چند نفر را برای بازجویی می برد . مورگان و دختر نیز در میان آنهایند. در بازجویی از دختر ، آشکار می شود که او ، در راه بازگشت به خانه است و چون پولی برای او نمانده ، به ناگزیر در فوردوفرانس ماندگار شده است . بازرس رنار ، با گرفتن کیف جانسون ، خشم مورگان را برانگیخته است ؛ و ضربه ای که یکی از ماموران همراه رنار به گونه دختر می زند ، خشم او را دوچندان میکند . اما ، کاری از او برنمی آیدو به ناچار ، خشمش را فرو می خورد . از سوی دیگر ، کوشش رنار برای پیدا کردن سرنخی از فرانسوی های ضد نازی نیز به جایی نمی رسد و او به ناگزیر، همه را رها می کند . مورگان و دختر، بیرون می آیند . ادی سراسیمه به سوی آنها می آید و پرس و جو می کند و آنگاه که در می یابد درد سری در میان نیست ، از مورگان برای خرید نوشیدنی درخواست پول می کند . مورگان ، اورا دست به سر می کند و با دختر به یک کافه دیگر می روند . کافه ، انباشته از از آدمهای جورواجور است و آن دو ، پولی برای خرید نوشیدنی ندارند. دختر به مورگان می گوید ، اگر دلخور نشوی من یک کاری می کنم. مورگان می پذیرد و دختر به بهانه روشن کردن سیگارش ، با یک نظامی جوان گرم می گیرد . مورگان ، به اتاقش در هتل بر می گردد ؛ دیری نمی گذرد که دختر نیز ، با یک شیشه نوشیدنی به او می پیوندد.

این اما، سرآغاز بگو مگوی پر فراز و نشیبی در میان آن دوست. دختر، آزرده از گفته های مورگان ، به اتاق خودش می رود مورگان، به بهانه پس دادن شیشه نوشیدنی ، به اتاق او می رود ؛ بار دیگر، دختر با این دست آویز که مورگان شیشه را در اتاق او جا گذاشته است ، نزد مورگان باز می گردد و بگومگو، دوباره از سر گرفته می شود . هر دوی آنها ، به یک اندازه به پول نیاز دارند ؛ دختر برای بازگشت به خانه و مورگان برای گذران زندگی اش . دختر، چند اسکناسی را که برایش مانده است، در می آورد و بسوی مورگان دراز می کند . سرانجام ، بگومگو به پایان می رسد و آن دو با سرخوشی از هم جدا می شوند ؛ اما هر دو در این اندیشه اند که راهی برای پول درآوردن پیدا کنند . به ویژه ، مورگان برآن است که پولی برای بازگشت دختر فراهم آورد. در پی آنچه شب گذسته روی داده است ، مورگان برآن شده است که پیشنهاد دوستان فرنچی را بپذیرد. از همین رو ، به همراه فرنچی ، برای دیدن دو مرد فرانسوی وابسته به جنبش آزادی بخش ، به بخش بومی نشین بندر می رود؛ دستمزد کاری را که باید به انجام برساند پیشاپیش می گیرد وبه هتل باز می گردد.هنگامی که مورگان به هتل می رسد ، دختر سرگرم خوردن صبحانه است؛ نوازنده پیانو نیز ، همراه با آهنگی که می نوازد ، آوازی را زمزمه می کند . مورگان ، در این باره که شب هنگام باید برای به انجام رساندن کاری که فرانسوی ها خواسته اند برود، با دختر سخن می گوید و سپس ، بلیت هواپیما را که برای بازگشت دختر خریده است به او می دهد و از نوازنده پیانو می خواهد که او را ، با سوار کردن به هواپیما ، بسوی خانه اش روانه کند؛ و آنگاه بدنبال کارهایش می رود . از سوی دیگر ، دختر نیز برای بدست آوردن پول ، در پی آنست که به همراه نوازنده پیانو آواز بخواند.

در اسکله، ادی بسوی قایق مورگان می رود . او، از کارهایی که مورگان در قایقش می کند ، در می یابد که آهنگ به دریا رفتن دارد. مورگان اما، می کوشد ادی را دست به سر کند و با خود به دریا نبرد . ادی ، بازهم برای خرید نوشیدنی ، پول درخواست می کند ؛ اما مورگان ؛برای اینکه هر چه زود تر او را از سر باز کند ، کشیده ای به گونه اش می زند. ادی می گوید ، من این کار را با تو نمی کردم ؛ و راه می افتد که برود . مورگان، که از کرده اش پشیمان است ، اورا صدا می زند و اسکناسی به وی می دهد . ادی ، با فراموش کردن آنچه پیش آمده است ، سر خوشانه دور می شود و مورگان ، که دور شدن اورا تماشا می کند ، با خرسندی لبخند می زند. مورگان ، در میانه دریا پی می برد که ادی، دور از چشم او ، پنهانی سوار قایق شده است . ادی می گوید که می خواهد به هنگام گرفتاری به او کمک کند؛ و از مورگان می پرسد که به کجا می روند ؟ .مورگان ، سکان را به ادی می سپارد و پایین می رود ؛ تفنگی را که در زیر موتور قایق پنهان کرده بود با خود می آورد و از ادی می پرسد که آیا می تواند تیراندازی کند یا نه ؟  . ادی ، که نگران است ، پی در پی می پرسد موضوع چیست و چه کسی را باید بزند . مورگان میگوید اگر خوش شانس باشند نیاز به زدن کسی نیست اما ، شاید به کوسه بر بخورند. ادی با خنده می پرسد کوسه ! و بی درنگ ترسان می شود . مورگان می گوید کاری گرفته است و برای به انجام رساندن آن می روند . ادی می پرسد ، چه جور کاری؛ اما سرخوش است از اینکه بتواند به مورگان کمک کند. مورگان باید دو نفر فرانسوی ضد نازی را ، شبانه وبدور از چشم کارگزاران دولت ویشی ، از جایی بنام "مارکیلا" به فوردوفرانس برساند. او، گمان می کند که دو مسافرش ، مرد باشند ؛ آنها اما زن و شوهری بنام «دوبورسا»هستند. مورگان ، دو مسافرش را سوار می کند و راه بازگشت به فوردوفرانس را در پیش می گیرد. در نیمه راه ،با قایق گشتی رو به رو می شوند . مورگان، تفنگ را از دست ادی می گیرد تا نور افکن قایق گشتی را بزند . دوبورسا ، برای اینکه مورگان را از تیر اندازی بازدارد ، با او گلاویز می شود ؛ اما در همین گیر ودار ، گلوله ای به او می خورد و شانه اش را زخمی می کند . مورگان، نورافکن قایق گشتی را با تیر می زند و در تاریکی دریای مه آلود می گریزند. در نزدیکی بندر ، یک قایق پارویی برای بردن دو مسافر می آید و مورگان و ادی نیز به سوی هتل روانه می شوند.

در تالار هتل ،دختر که مورگان او را اسلیم می نامد ، با چند نفر دیگر در کنار پیانو گرد آمده اند و نوازنده ، آهنگی را که او و اسلیم دو نفری با هم باید بخوانند می نوازد. مورگان، از دیدن اسلیم در آنجا شگفت زده می شود و از نوازنده پیانو می پرسد که چرا اسلیم را راهی نکرده است ؟ نوازنده پیانو نیز پاسخ می دهد که اسلیم خودش خواسته که بماند . در همین هنگام، فرنچی به مورگان نزدیک می شود و آهسته می گوید که به کمک او نیاز دارد . خانم و آقای دوبورسا در زیرزمین هتل هستند و مرد زخمی به پزشک نیاز دارد . مورگان ، از اسلیم می خواهد که کیف داروی اورا از اتاقش بردارد و به زیرزمین ببرد ؛ و سپس ادی را نیز به بیرون از هتل می فرستد و با فرنچی به زیر زمین می روند. خانم دوبورسا ، از فرنچی درباره پزشک می پرسد و او مورگان را نشان می دهد . زن، همچنان پافشاریمی کند که پزشکی به بالین شوهرش آورده شود و مورگان ، تنها به خواهش فرنچی است که می پذیرد گلوله را از بازوی آقای دوبورسا درآورد. اسلیم ، کیف را می آورد و مورگان دست به کار می شود . شیشه کلروفرم را به دست خانم دوبورسا می دهد و از او می خواهد که هر گاه همسرش ناله کرد ، شیشه را زیر بینی او بگیرد. زن اما ، در همان آغاز از هوش می رود و بر زمین می افتد . اسلیم جای اورا می گیرد و مورگان ، گلوله را بیرون می آورد . مورگان و خانم دوبورسا ، شب را نیمه خواب و نیمه بیدار ، در کنار آقای دوبورسا به روز می رسانند . با روشن شدن هوا ، مورگان سری به مرد زخمی میزند و او را رو به بهبود می بیند. خانم دوبورسا نیز ، با پوزش خواهی از رفتار زننده دیشب خود ، از کاری که مورگان کرده است سپاسگذاری می کند . در همین هنگام اسلیم با سینی صبحانه به دست ، در بالای پله های زیرزمین پدیدار می شود و خاموش ، به گفت و گوی زن و مورگان گوش می دهد. پس از درنگی کوتاه ، از پله ها پایین می آید و با گذاشتن سینی بر روی میز ، می پرسد بیمارتان چگونه است ؟ مورگان، که خسته و بی خواب است ، به اتاقش می رود تا بخوابد . اسلیم نیز به دنبال او می رود . اسلیم ، پس از دیدن برخوردهای میان مورگان و خانم دوبورسا ، با انگیزش زنانه می کوشد مورگان را ، از هر راهی که بشود، به سوی خود بکشاند . ازهمین رو ، به بهانه کبریت به اتاق مورگان آمده است . نخست می کوشد کفشهای مورگان را از پایش درآورد ، اما موگان او را کنار می زند . سپس پیشنهاد می کند که برود صبحانه بیاورد و داد مورگان را در می آورد . در همین گیر و دار، فرنچی سراسیمه به درون اتاق می آید و می گوید که رنار در تالار هتل ، ادی را گیر انداخته است و با خوراندن نوشیدنی به او ، می کوشد زیر زبانش را بکشد . مورگان، با شنیدن گفته های فرنچی ، برآشفته به سوی تالار پایین روانه می شود ؛ اسلیم و فرنچی نیز، به دنبال او می روند.

در تالار هتل ، رنار و ادی بر سر میزی نشسته اند . دو مامور همراه رنار نیز ، در کنار میز ایستاده اند . بر روی میز دو شیشه بزرگ نوشیدنی ؛ یکی خالی و دیگری پر ، دیده می شود . ادی سرگرم بازگویی یک داستان ساختگی درباره یک ماهی بسیار بزرگ است . رنار ، با دیدن مورگان از او می خواهد که به آنها بپیوندد. مورگان می نشیند و رنار رو به او می گوید ؛ با هر بار نوشیدن ادی ، ماهی بزرگتر می شود . ادی همجنان در کار داستانگویی است . رنار، سر انجام از کوره در می رود و پای رویداد های دیشب را پیش می کشد . چیزهایی می پرسد و می کوشد با پیشنهاد پس دادن کیف پول جانسون به مورگان ، او را به لو دادن فرانسوی های ضد نازی وادارد؛ اما راه به جایی نمی برد و با دو همراهش ، دست خالی از آنجا می رود. پس از رفتن رنار و دو مامور ، ادی سر خوشانه و با خنده می گوید؛ رنار گمان می کرد که بتواند با مست کردن من ، زیر زبانم را بکشد ؛ اما من هوشیارم . با این همه، پی دی پی سکسکه می کند . اسلیم به او می گوید ؛ به هوش باش ! شاید بار دوم داستانت را باور نکنند. ادی، از هتل بیرون می رود .

شب هنگام ، تالار هتل پر از آدم است . نوازنده پیانو آواز می خواند ؛ شماری زن و مرد نیز در پیرامون او گرد آمده اند. مورگان به درون تالار می آید . در گذر از میان میز ها ، برای نوازنده پیانو دست تکان می دهد و به کنار پیشخوان بار می رود . از پیش خدمت پشت بار می پرسد فرنچی کجاست ؟؛و او با انگشت رو به پایین ، زیرزمین را نشان می دهد . مورگان، پشت به بار ، تالار را تماشا می کند . اسلیم از پله ها پایین می آید و از لابلای میزها به سوی مورگان می رود . یک پیراهن بلند مشکی به تن دارد. ازمورگان می پرسد از لباس او خوشش می آید یا نه ؟ مورگان ، بر آن  است که سری به زیرزمین بزند . نوازنده پیانو به نزد آنها می آید و شعر آوازی را که اسلیم باید بخواند به او می دهد . مورگان می رود؛ اسلیم و نوازنده نیز به کنار پیشخوان بار می آیند. در زیرزمین آقای دوبورسا ، که بهبود یافته است ، نشسته در تخت شام می خورد . همسرش، فرنچی و یک مرد فرانسوی سفید پوش دیگر نیز در آنجا هستند . مورگان به درون می آید . زن، سینی شام را برمی دارد و مورگان ، جای گلوله روی بازوی دوبورسا را بازرسی می کند . همه چیز روبراه است . مورگان می گوید ، تنها دشواری پیش رو این است که راهی برای بیرون رفتن از فوردوفرانس پیدا کنند. دوبورسا، از اینکه مایه درد سر برای مورگان شده است ، از او پوزش می خواهد و با سپاسگزاری از همکاری مورگان ، درباره آرمانهای خود سخن می گوید . مورگان، به خانم و آقای دوبورسا بدرود می گوید و به تالار هتل برمی گردد.

اسلیم ، در کنار پیشخوان بار ، شعر آوازش را از بر می کند. مورگان به او نزدیک می شود و می گوید که هر سه (خوش،اسلیم،ادی) باید از فوردوفرانس بروند . اسلیم ،نمی داند چه باید بکند و در همین هنگام ، نوازنده از دور او را فرا می خواند . مورگان، اسلیم را بسوی پیانو روانه می کند و خود به تماشا می ایستد . اسلیم، ترانه ای به نام «چه کم می دانیم» را می خواند. آواز به پایان می رسد و همه دست می زنند . فرنچی ، به مورگان نزدیک می شود و در گوش او می گوید که سری به اتاقش بزند . خانم دوبورسا، در اتاق مورگان چشم به راه است . او می خواهد با دادن زیورآلات خود به مورگان ، از او سپاسگزاری کند . در همین هنگام ، اسلیم شتابان به درون اتاق می آید و می گوید که رنار در تالار هتل است . مورگان به خانم دوبورسا و اسلیم می گوید که در دستشویی پنهان شوند ؛ سپس اتاق را برانداز می کند.رنار و دو مامور همراهش سر می رسند. فرنچی را نیز به همراه آورده اند . رنار، می گوید بوی عطر زنانه می آید .مورگان، اسلیم را فرا می خواند. رنار ، با دیدن اسلیم می گوید ، همه اینجا هستند به جز ادی که بازداشت است . مورگان، یک بار دیگر برآشفته می شود ؛ به بهانه سیگار ، اسلیم را به پشت میز می کشاند . اسلیم در جست و جوی سیگار ، کشوی میز را باز می کند . هفت تیری در درون کشوست. بسته سیگار را بسوی مورگان می اندازد . مورگان، سیگاری به لب می گذارد و به دنبال کبریت می گردد . خودش را به پشت میز می رساند و با یک چرخش تند ، پیش از آنکه رنار و دو مامورش به خود آیند ، هفت تیر را از درون کشو شلیک می کند . گلوله ، چوب رویه میز را می شکافد و یکی از دو مامور را از پا در می آورد .مورگان، به کمک فرنچی دست های رنار و مامور دیگر را دستبند می زنند و به دو زن و فرنچی می گوید که بروند آماده شوند . سپس ، به تلافی ضربه ای که در صحنه بازجویی به گونه اسلیم زده شده بود ، با دسته هفت تیر به پیشانی رنار می زند.

 رنار، که در بند مورگان است ، به نا گزیر خواسته های او را به جا می آورد . نخست ، از پشت تلفن دستور می دهد ادی را به هتل بیاورند و سپس ، برای مورگان و هر یک از همراهان او گذر نامه می نویسد . مورگان، چند تا از گذر نامه هارا به فرنچی می دهد و از هم جدا می شوند . اسلیم ، سر گرم بستن چمدانهاست که ادی سر می رسد. باز هم برای خرید نوشیدنی ، از مورگان درخواست پول می کند و مورگان می گوید که دیگر باید بروند . سر راه رفتن ، اسلیم با نوازنده پیانو بدرود بدرود می کند . نوازنده پیانو ، آهنگ شادی را آغاز می کند و آن سه ، بسوی در هتل می روند . مورگان و اسلیم ، از پیش می روند و ادی، چمدان به دست ، با نوای آهنگی که نواخته می شود ، خود را تکان می دهد و به دنبال آن دو از در هتل بیرون می روند . نوازنده ها همچنان می نوازند.

ادامه دارد...


بنگر ز صبا دامن گل چاک شده / بلبل ز جمال گل طربناک شده / در سایه گل نشین که بسیار این گل / در خاک فرو ریزد و ما خاک شده
۱۳۹۰/۱۰/۳ عصر ۱۰:۴۴
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : الیشا, اسکارلت اُهارا, مگی گربه, نیومن, بانو, ژان والژان, آوینا, خانم لمپرت
ارسال پاسخ 


پیام در این موضوع
داشتن و نداشتن ( هاوارد هاکس ) - Classic - ۱۳۸۸/۱۰/۱۶, عصر ۰۸:۵۲
RE: داشتن و نداشتن ( هاوارد هاکس ) - Classic - ۱۳۸۸/۱۰/۲۱, صبح ۱۲:۰۱
RE: داشتن و نداشتن ( هاوارد هاکس ) - Papillon - ۱۳۹۰/۱۰/۳ عصر ۱۰:۴۴
RE: آپارات خونه آلفردو - سروان رنو - ۱۳۸۸/۱۰/۱۶, عصر ۱۱:۰۶
RE: آپارات خونه آلفردو - MunChy - ۱۳۸۸/۱۰/۱۷, عصر ۰۲:۵۶
RE: آپارات خونه آلفردو - بانو - ۱۳۸۸/۱۰/۱۷, عصر ۰۸:۰۳
RE: آپارات خونه آلفردو - Classic - ۱۳۸۸/۱۰/۱۷, عصر ۱۱:۰۲
RE: آپارات خونه آلفردو - بهزاد ستوده - ۱۳۸۸/۱۰/۱۸, عصر ۰۳:۲۸
RE: آپارات خونه آلفردو - سروان رنو - ۱۳۸۸/۱۰/۱۹, عصر ۰۷:۳۷
RE: آپارات خونه آلفردو - MunChy - ۱۳۸۸/۱۰/۱۷, عصر ۱۱:۱۰
RE: آپارات خونه آلفردو - Classic - ۱۳۸۸/۱۰/۱۷, عصر ۱۱:۲۵
RE: آپارات خونه آلفردو - سروان رنو - ۱۳۸۸/۱۰/۱۸, صبح ۱۲:۲۳