قابل توجه دوستان علاقمند به روح و مرگ و برزخ
دوستان میدانند که همه ساله به مناسبت ماه رمضان سعی میکنم مطلبی مرتبط بنویسم که مفید فایده دوستان باشد. مطلبی که سال گذشته ارائه شد درخصوص روایتهای قرآنی در تاپیک فریادها و نجواها بود که وقتی با اصوات قاریان مشهور جهان همراه شد استقبال دوستان را بهمراه داشت چه آنان که اهل دین و دیانتند و چه آنها که حوصله این مقولات را ندارند. به مناسبت پخش سریالی با نام " پنج کیلومتر تا بهشت" بی مناسبت ندیدم درخصوص وقایع بعد از مرگ صحبت به میان آید و آنچه را شنیده ایم با سایر دوستان به اشتراک گذاریم.
ویل دورانت در کتاب بزرگ خود (تاریخ تمدن) آنجا که به پیدایش دین و ایمان در تخیلات انسان اولیه انشاره میکند اینچنین می نویسد : انسان اولیه مردگان خود را با دست خود به خاک می سپرد حتی گاهی غذا و آب هم در قبری که برایش کنده بود میگذاشت تا او هوس بازگشت نداشته باشد. گاهی او را هفت دور ، دور خانه ای که در آن زندگی میکرد می چرخاند و بعد در نقطه ای دور دست به خاک می سپرد تا مرده راه خانه را گم کرده هرگز بازنگردد. او از مرده می ترسید و طبیعی بود که مرده را بدین شکل از زندگان جدا کند. اما با تمام ترفندهایش گاهی شبها مرده خود را در خواب میدید و روزها به فکر می رفت که آن جسم را باید روحی مجزا باشد که میتواند فارغ از جسم موجودیت یابد. این موجودیت هرگز اسباط نشد اما اشباحی که میدید هرگز او را رها نکرد. اعتقاد به چنین رویاهائی و ملاحظه برخی تصادفات که منجر به برخی حوادث میشد که عقل از توضیحش عاجز میماند در نهایت انسان را به فکر فرو می برد که نیرو یا نیروهائی ناپیدا در جهان حاکم است که میتواند بر او و بر کارهایش و حتی بر سرنوشتش تاثیرگذار باشد.
در کتاب اوپانیشادها که بر اساس عقاید هندی ها گردآوری و تالیف شده است چنین میخوانیم : هرگز شخص خوابیده را به سختی از خواب بیدار نکنید چرا که ممکن است روح وی بهنگام بازگشت به تن، راه را گم کند که در اینصورت جان گرفتن خوابیده به سختی میسر خواهد شد. عقیده ای که ما ایرانیها و پیران ما هم به سختی بدان اعتقاد داشته و داریم.
اینکه انسان دارای روح است که هرگز از بین نمیرود (حتی با متلاشی شدن جسم) نه تنها بر عقیده انسانها تاثیر گذاشت بلکه عقیده ها تا این حد هم رفت که همه اجسام موجود در دنیا (اعم از جاندار و بیجان) دارای روحند . این عقیده منجر به این شد که مثلا درخت ، ماه ، جنگل ، خورشید و ... دارای ارواحی عظیم هستند که حتی قادرند بر ارواح انسانی تاثیر گذار باشند لذا شکلی خدائی و پرستیدنی یافتند... بعد ها این اشکال مختلف شکل واحدی گرفت و به خدای یکتا تغییر نام داد که از نظر انسان مدرن ، خدائی معقول و فارغ از جسم ، فناناپذیر و ابدی و ازلی ، نادیدنی و ناشنیدنی و غیر قابل احاطه بدست انسان یا هر جسم و روح دیگری بشمار می آید. کلا آنچه که انسان را احاطه کرده است و یا به حواس پنج گانه وی ربط دارد روی خدا موثر نیست ("زمان" یک مخلوق است پس نمیتواند روی خدا و اینکه کی متولد شده یا کی از بین می رود اثرگذار باشد لذا او ابدی و ازلی است. به چشم نمی آید چون چشم ما اجسام را می بیند، صدایی ندارد چون گوش چیزهائی را می شنود که از اجسام تولید میشوند. لمس نمیشود چون جسم ما فقط اجسام یا حرکت اجسام را حس میکنند و ...). بشر مدرن بسیار کوشید که خدا را از زندگی خود دور کند و براساس عقاید ماتریالیستی خود سکولاریسم و بی دینی را جایگزین نماید. اما هرگز نتوانست چون سایه خدا همواره بر سر انسانهاست و به یقین میتوان ادعا کرد میل به پرستش که به شکلی عجیب در فطرت تک تک انسانها وجود دارد هرگز در این وادی اشتباه نکرده است و خدایی واحد تمام جهان و مافیها را در ید قدرت لایزال خود دارد و تمام کردار و رفتار انسان و سایر مخلوقات به نوعی از هم متاثر است و نمیتوان کردار بد را با خوب یکجا جمع کرد و عاقبتی بد برای انسان بد را متصور نشد.
زیاد حاشیه نرویم. بحث ما بحث روح است. جری زوکر در فیلم روح و براساس عقاید مسیحیت پاتریک سوایزی را در ابتدای فیلم می کشد و روح او را که دقیقا شبیه به جسم اوست نشان میدهد که از تن جدا میشود. با همان لباسها و همان سکنات. این روح میتواند صحبت و حتی با ارواح دیگر ارتباط برقرار کند. حتی یاد میگیرد روی اجسام اثر بگذارد. او را چون خوب بود مدتی بحال خود رها میکنند تا در این دنیا گشت و گذار با قاتلینش تسویه حساب کند و الی ماشا الله... اینکه روح از جسم در لحظه مرگ جدا میشود مورد تایید همه ادیان الهی و عقل است چراکه از لحظه مرگ به بعد جسم رو به فرسایش میرود تا به نابودی کامل رسد و طبیعی است روحی که ادعا میشود فنا ناپذیر است نمیتواند در قید چنین جسمی باشد. اما اینکه واقعا پس از آن چه بر سر روح می آید را کسی نمیداند.
ادیان الهی و عقاید بومی ملل هریک به شکلی جایگاهی خاص برای روح متصور شده اند. گروهی عقیده دارند این روح بشکل روحی دیگر مجددا تجلی میکند (شاید نطریه انیشتین را موید باشد که گفته بود هیچ انرژی یا ماده ای در جهان محو نمیشود مگر اینکه بهم یا به شکل دیگری از خود تبدیل شوند) این عقیده بنام تناسخ مشهور است. از سوی دیگر عده ای معتقدند این روح به عالمی بنام برزخ هدایت میشود . جهانی مابین دنیا و آخرت. براساس چنین ایده ای کتابی در زمان ساسانیان از سوی ایرانیان تالیف شد (که البته در قرن سوم مجددا بازنویسی گردید) بنام ارداویرافنامه که در آن مردی پاک که از بین 7 نفر با انداختن تیر به پاکی توسط موبدان انتخاب میشود جرعه ای از شراب مخصوص کاهنان(منگ گشتاسبی) را میخورد و 7 شبانه روز به عالم پس از مرگ و دوزخ و بهشت سفر میکند و دو راهنما در این سفر شرح حال طبقات بهشت و جهنم را میدهند . در هفتمین روز اورمزد را می بیند و باز میکردد ... هزار سال بعد دانته آلیگره ایتالیائی کتابی در سه جلد بنام کمدی الهی نوشت و با یک سرقت بسیار واضح و با اندکی تغییر شرح سفر ویراف زردشتی ایرانی را در ارداویرافنامه بنام خود در جهان ثبت کرد چنانکه عده ای آنرا بزرگترین کتاب تاریخ بشریت در کنار ایلیارد هومر میخوانند! وی میگوید پس ازمرگ ، انسان با یک زورق و در اقیانوسی بسیار بزرگ بسوی جزیره ای بنام برزخ هدایت میشود. وسط این جزیره کوهی است بسیار بسیار بزرگ آنقدر بزرگ که نه طول و عرض آن پیداست و نه ارتفاعش اما کوهی مخروطی است به ارتفاع 27 کیلومتر. تا ارتفاع چند کیلومتری همه جا دره و جایگاه هائی رعب آور است و و پس از آن 7 طبقه تا رسیدن به قله جایگاه اقشار مختلفی از انسانها (از شهوت پرستان و مغروران بگیرید تا بدسیرتان و خطاکاران). قله، بهشت زمینی که آدم ابوالبشر از این بهشت رانده شد نه بهشت آخرت. انسانها باید تا روز قیامت ارتفاعی را که لیاقت آنرا دارند از کوه طی کنند . گاه عده ای با پیمودن سختیها به قله می رسند مانند سهل انگاران که ابتدا به مدت عمرشان در دامنه کوه باقی می مانند و پس از آن تا رسیدن به بهشت زمینی سختهای زیادی تحمل میکنند تا پاک شوند اما عده ی کثیری هرگز توان ارتقا از طبقه خود را نداشته و در آنجا توسط عذابهائی خاص کیفر ابتدائی گناهان خود را تا رسیدن به عالم آخرت باید تحمل کنند...
کتابهای متعددی درخصوص برزخ به رشته تحریر درآمده اند که نوع شیعی آن کتاب سیاحت غرب است که توسل به ائمه معصومین را نجاتبخش روح انسان از بلویات عالم برزخ میداند. بطور کل با مراجعه به کتاب تاریخ ادیان ملاحظه میشود در نظر هر فرقه و آئینی تصوری خاص از عالم برزخ که اولین پایگاه روح انسانی پس از مرگ وجود دارد اما ریشه عقیده به برزخ نه دین اسلام نه مسیحیت نه یهودیت و نه سایر ادیان مشهور الهی اند. اولین عقاید انسانی به عالمی خاص مابین عوالم دنیا و آخری و برای اولین بار در کیش ایرانی مانوی مطرح شد و سپس یهودیها و مسیحیان آنرا از عقاید ایرانیها اخذ و به دین خود افزودند و اسلام نیز این عقیده را تایید کرد.
درهرصورت روح جری زوکر یک فیلم تمام عیار نه به لحاظ سرنوشت روح پس از مرگ بلکه بخاطر پرداخت به این حقیقت که روح انسانی پس از مرگ وجود خارجی دارد ، می بیند ، می شنود و از شنیده ها و دیده ها غمگین و شاد میشود و در نهایت به آسمانها میرود یکی از ماندگارترین آثار سینمائی است چنانکه این فیلم در نوع خود تاثیرگذاری ویژه ای را در دهه 90 روی ذهنیت تمام جوانان جهان گذاشت. یکی از این جوانان بهروز افخمی بود که آنقدر مجذوب این فیلم شد که خود فیلمی با خمیرمایه آن ساخت بنام روز فرشته که از سطح روح نه تنها فراتر نرفت بلکه با برخی لودگیهایش به یک کمدی می مانست تا تراژدیی بنام مرگ و پس از مرگ (نکته مهم اینکه فیلم روح هم از اواسط فیلم رو به لودگی میرود). گویا علاقه به فیلم روح زوکر مختص بهروز نبود و سایر اقوام افخمی را هم متاثر کرده بود چنانکه ساخته های علیرضا افخمی و بويژه سریال اخیرش نشان میدهد که تا چه حد به نظام پس از مرگ (براساس فیلم روح) علاقمند است.
اگر در روح ، پاتریک سوایزی از دنیا رفت و روح او از بدن جدا شد تا به هر آن کجا که دوست دارد برود ، روح افخمی هنوز از تن رها نشده براحتی اینجا و آنجا میرود. بیاد دارم در دهه 60 در برنامه راه شب پنجشنبه شب که با اجرای مرحوم منوچهر نوذری و علیرضا جاوید نیا از رادیو پخش میشد حدود ساعت 2 و نیم تا 3 صبح وقایعی عجیب و واقعی درخصوص روح بیان میشد که بعضا مو را بدن راست میکرد. در یکی از این سری برنامه ها صحبت از کتابی به میان آمد که یک پزشک با توجه به علاقه خاصش به عالم پس از مرگ تالیف کرده و در آن سراغ کسانی رفته بود که مرگ را در زندگی تجربه کرده اما بازگشته اند . یکی از این افراد که سربازی در جنگ جهانی دوم بود نقل میکند وقتی نارنجک کنار من منفجر شد همه جا را گرد و غبار فرا گرفت و بعد از فرو کش کردن غبار خود را دیدم که با بدنی خونین و بدون یک پا افتاده ام. ترسیدم. عده ای مرا برداشتند وسوار بالگرد کردند. بیاد دارم که به دنبال بالگرد می رفتم... دکتر می پرسد تو که از قید تن رها شده بودی چرا به گوشه ی دیگری نرفتی؟ و او می گوید : نمیدانم اما میدانم که نیرویی خاص مرا بسوی جسد می کشاند چنانکه هرگز نمیتوانستم از آن جدا باشم... مرا به بیمارستانی بردند و بعد، اتاق عمل. پزشک می پرسد در اتاق عمل چه وسایلی بود یا چه کسانی بالای سرت آمدند؟ سرباز همه جزئیات را به دقت میگوید. پزشک به اتاق عمل مراجعه میکند و شرح عمل را از پزشکان وی می پرسد. جالب اینکه با وجودی که سرباز با چشمان بسته و بیهوش به اتاق عمل وارد و با همان وضعیت از آنجا خارج شده و هرگز اتاق عمل را ندیده بود تمام آدرس دهی هایش درست بود...
این ماجرا و در واقع عقلانیت بشکلی به ما میگوید درست است که روح شخصی خوابیده میتواند در یک آن به آنسوی کره زمین رفته و در یک آن بازگردد اما ارتباط وی با کالبد استخوانی هرگز قطع نمیگردد گو اینکه مانند ریسمانی آنرا به این بسته باشند. اما افخمی فراموش میکند تفاوت روحی که از انسان خوابیده جدا میشود با روحی که از کالبد شخصی در حالت اغما بیرونی می آید درست مانند تفاوت رویا و واقعیت است. عالم رویا عالمی عجیب است که بطور کل با واقعیت تفاوت دارد و گاه بر حسب اتفاق به واقعیتی در گذشته حال یا آینده گره میخود اما جهان واقعیت یعنی تمام رخدادهای فعلی مورد بازبینی روح قرار گیرد. درست است که روح شخص خوابیده قادر است در یک آن ازین سردنیا به آنسو رفته و آنی دیگر بازگردد اما جدا شدن روح شخص رو به مرگ یا در حالت اغما از وی و گشت و گذار در اینسو و آنسو از آن حرفهاست. این روح آنچنان مشغول امور دنیوی در مکانی دیگر و در واقع جلسه خواستگاری میشود که حتی ریخته شدن بنزین روی جسمش در جائی دیگر را حس نمیکند!
راه رفتن ، سوار ماشین شدن، پریدن و دویدن روح هم از آن حرفهاست! حرکت پروازی شاید ساده ترین شکلی است که میتوان برای روح در نظر گرفت اما اینکه روح داستان ما بخواهد با سوار شدن پشت وانت خود را بجائی برساند مضحک به نظر میرسد، که اگر سوار ماشین سواری میشد به این اندازه قصه را به لودگی نمی برد. برای فرو نرفتن روح در جائی که ایستاده یا نشسته یا تکیه داده ، افخمی راه حل جدیدی پیدا میکند. اینکه اگر روح روی جسم تمرکز نکند و حالت دنیوی را مد نظر قرار دهد میتواند مثل یک جسم روی اجسام بایستد عذر بدتر از گناه است.
ارواح خوب (استاد دانشگاه) و بد (یکی از دزدها) به محض جدا شدن از تن به جایگاه اصلی خود (آسمان و قعر جهنم) هدایت میشوند . این ایده بشکلی نصفه نیمه با فیلم روح متقارن است. در آنجا فقط ارواح بد با وقوع مرگ از عالم مادی منفک میشدند اما در اینجا هر دو گروه. بر اساس عقیده مسلمین ( و البته بسیاری از ادیان با اندکی تفاوت) شبهای جمعه ارواح انسانی بر سر مزار خود باز میگردند تا از هر آنچه نیکی و دعا از بازماندگانشان به آنها میرسد با خود به عالم برزخ بازگردانند و طی سفر هفته آتی خود در دیار برزخ و گذر از موانع تنگ و تاریکش توشه راه قرار دهند. بنابراین چنین نیست که ارتباط کلی روح از دنیا با مرگ کالبدش کاملا و تا ابد گسسته شود اما هم فیلم زوکر و هم سریال نصفه نیمه ی افخمی با جدیت تمام بر گست دائمی روح را از آسمان یا قعر جهنم محال ممکن میدانند و نمیخواهند یا نمیتوانند روی آن پرداختی مناسب کنند.
داشتن لباس برای روح فقط بشرط روحیات ممیزی پخش (بخصوص برای مسلمین) قابل پذیرش است. اگر اعتقاد بر اینست که روح شکلی ورای جسم دارد ، حتی نباید کالبدی شبیه جسم خود داشته باشد. این روح میتواند شبیه یک دود (چیزی که در سریال لاست دیدیم یا برخی فیلمهای قدیمی تاریخ سینما) یا نور باشد نه آنکه دقیقا شبیه جسم پیشین خود مجسم شود و لباس و عینک و روسری و کفش و کلاه دنیوی جسمش هم بر تنش سوار کنیم. این اشتباه بشری آنقدر ساده لوحانه است که حتی عکسهائی که بنام ارواح از آنها دیده شده یا در جلسات احضار ارواح ثبت گردیده و آنها را دقیقا مانند جسم دنیوی نشان میدهند تجلی یافته است. علت اصلی اینگونه تصورها آنست که ما صورت را اصلی ترین وجه تمایز انسانها (و بعد کوتاهی و بلندی یا چاقی و لاغری اندام ) میدانیم که اگر آنها نباشند واقعا روح حسن را از روح حسین نمیتوان تشخیص داد. همه تصورات ما از روح منطبق بر تصورات مادی است. گاهی فراموش میکنیم که روح اصالتی دارد که از روی ماهیتش قابل تشخیص است و نه از چهره و اندامش. اصولا این قفس استخوانی ماست که به ما شکلی خاص می بخشد و سوال اینجاست که آیا روح ما هم قفسی خاص دارد که شکل ظاهری وی را حفظ کند؟! مو داشته باشد ، اشک از چشمانش سرازیر شود و قدم از قدم بردارد؟!
سریال 5 کیلومتر تا بهشت که در واقع نام کامل آن "5 کیلومتر تا بهشت زهرا"ست (چرا که جسد نخعی در جاده ای به فاصله 5 کیلومتر تا گورستان بهشت زهرا رها گردیده) سریالی ضعیف اما با مضمونی بشدت جذاب است. قصه ای مبتنی بر وقایع معمول با چاشنی غیر معمول. وقتی 5 دقیقه اول سریال را دیدم (صحنه کندن قبر در آن شب وهم انگیز که البته خوابی بیش نبود) امیدوار شدم ماه رمضان امسال سریالی خوب با درون مایه ترس و ا ضطراب خواهیم دید. روی آن 5 دقیقه بطرز خاصی خوب کار شده و نورپردازیها و گفتگوها قابل قبول بود (البته صرفا در حد سینمای ایران) اما پس از آن شاهد یک سریال دم دستی و کودک پسند هستیم که صرفا عده ای ساده انگار را قانع میکند. جسمی که یک تکه آجر روی سرش فرود آمده باشد و شدت ضربه چنان باشد که خون تمام چهره را دربرگیرد چگونه است که این سر با وجود بیهوشی و اغما حتی خونریزی داخلی ندارد و میتواند چندین روز آنهم بی آب و غذا (با وجود ضعف و خونریزی) زنده بماند و نفس بکشد. اگر تکه ای استخوان شبها دم درب در وسط تهران و کنار زباله شبانه خود بگذارید کار به نیم ساعت نمیکشد که سگ و گربه درب خانه شما را از پاشنه در می آورند چگونه است که وسط بیابان و جائی که جولانگاه سگهای ولگرد است بوی خون حتی دو پشه پیزوری را هم کنار جسد جمع نمیکند؟! شاید به این دلیل که شخصیت نخعی پاک و پاکیزه است و سگها و حشرات رخصتی برای تغذیه از این تن نحیف از نظر کارگردان ندارند!
تنها امتیاز این سریال که در کمتر نمونه مشابهی آنرا به این شکل جالب دیده ایم ورود روح به عالم خواب است. جهان خواب با جهان پس از مرگ قرابت نزدیکی با هم دارند چنانکه وقتی از یکی از اولیای خدا سوال شد تصویری که از مرگ میتوان به ذهن راه داد چگونه است گفتند : جهانی شبیه عالم خواب. در برخی خوابها ما بواقع شاهد شکسته شدن حصارهای زمان و مکان هستیم. از اتاق خواب خود به 20 سال قبل یا چند سال بعد می رویم. گاهی سر از آنسوی کوها و جنگلها در می آوریم و گاه نه عین رخدادها بلکه اتفاقاتی شبیه آنچه رخ داده اند یا قرار است رخ دهند را می بینیم. بدون شک گناه ، پرخوری ، ذهنیتهای منفی و اعصاب مشوش رویت خوابهای اینچنینی را از انسان سلب میکنند. وقتی گفته میشود در دنیا کمتر گناه کنید تا در آن دنیا با فراغ بیشتری سفر کنید براساس جهان خواب که سنگینی روح از مادیات مانع از سفر اصیل آن میشود ، ارواحی که غرق مادیات بوده باشند نیز سفری مغشوش و زجر آور پس از مرگ خواهند داشت و این واقعیت در سریال، بخوبی با نمونه های جالبی از خواب بیان شده است.
نکته ای که نه زوکر آنرا فهمید و نه امثال افخمی میدانند اینکه آنها در آثار خود صرفا عدم محدودیت مکان را برای روح در نظر میگیرند و از عدم محدودیت زمان برای آنها غافلند. یقین بدانید موجودی که در حصار محدویت مکانی نباشد در محدودیت زمان هم نیست. بدین معنا که اگر روح قادر است در یک آن از تهران به پاریس برود باید به همان سرعت از زمان فعلی به 40 سال بعد یا قبل هم داخل شود چراکه حرکت از تهران به پاریس مستلزم زمان است و وقتی زمان حذف میشود یعنی برای روح زمان معنا ندارد . بنابراین این روح براحتی میتواند سرانجام وقایع فعلی را ببیند و از آنجا نیازی نیست خود را هلاک کند تا شاید روی واقعه ای یا ذهنی اثر بگذارد چرا که می بیند وقایع چگونه خود بخود پشت سر هم ردیف خواهند شد . آنچه انسان را در غل و زنجیر دنیا اسیر و محدود کرده است زمان است. جدای از انیشتین که بر اساس نظریه نسبیت ادعا میکند گذشت زمان برای کسی یا چیزی که بتواند با سرعت نور یا بیشتر از آن حرکت کند با گذشت زمان برای اجسام ثابت یکسان نیست تاکنون هیچ تنابنده ای نتوانسته است از مرز زمان عبور کرده یا ایده ای برای این عبور داشته باشد... و مرگ تنها واقعه ایست که انسان را از قید مکان و زمان رها میکند اما به نظر میرسد حتی برای روح انسانی هم محدودیتهای دیگری اعمال میشود که من و شما از آن بی خبریم چراکه اگر این روح کاملا فارغ از بعد زمان باشد باید بتواند آغاز پیدایش یا انتهای جهان و حتی آغاز پیدایش خدا را درک کند که بعید بنظر میرسد ذات اقدس الهی به روح انسانی چنین فرصتی عطا کند چراکه خالق هرگز در ردیف مخلوق نیست و فاصله ها بسیار است.
مخلص کلام اینکه عالم پس از مرگ عالمی بسیار عجیب است و بقول آن شاعر :" آنرا که خبر شد خبری باز نیامد..." آنچه که بعنوان فیلم یا سریال از عالم پس از مرگ در طول تاریخ سینما و ادبیات ساخته و پرداخته شده است زائیده تخیلات بشری است که بعضا با عقاید دینی و فلسفی هم درهم می آمیزد و کاملا آنی نیست که به واقع رخ خواهد داد. برخی، سیاه چاله ها را عجیب ترین خلقت خدا در عالم میدانند (چون از نظر آنها درون سیاه چاله، زمان، مطابق آنچه در زمین ما رو به جلو میرود نیست. آنها میگویند با فرض محال اگر کسی از محور چرخش سیاه چاله به درون آن بیفتد – اگر از زوایای دیگر سقوط کند محو میشود – خود را در بالا و پائین سر خود در حال سقوط خواهد دید... و این یعنی از بین رفتن محدودیت زمان و مکان). اما من میگویم عجیب ترین خلقت خدا مرگ است... که هر لحظه و هرجا مترصد تک تک انسانها و تمام مخلوقات است... مرگ و سیاه چاله به ظاهر نابود کننده اجسامند اما درون آنها اسراریست که تا کسی شخصا به درون آنها نغلتد نمیتواند در موردشان اظهار نظر کند... کل نفس ذائقه الموت (هر نفسی طعم مرگ را خواهد چشید) و ما همیشه فراموش میکنیم که "مرگ در سایه نشسته است و به ما می نگرد"
(منصور)