Performance Art
پرفورمنس آرت به فارسی هنر اجرا و یا هنر نمایشگون ترجمه کرده اند و هنریست مرتبط با دیگر رشتههای هنری که برای بینندگان اجرا میشود. این اجرا میتواند از پیش نوشته شده یا فی البداهه، تصادفی یا کاملا هماهنگ شده باشد؛ ذاتی و خود جوش و یا دقیق از پیش طراحی شده، همراه با شرکت بینندگان و یا بدون حضور آنها باشد. همچنین اجرا میتواند به صورت زنده و یا از طریق رسانه به نمایش درآید. درواقع میتواند هر موقعیتی را که دارای چهار عنصر پایهای: زمان، مکان، بدن اجراکننده و یا حضور رسانهای آن و رابطهٔ میان اجراکننده و بیننده است، شامل شود. این هنر میتواند هرجایی اجرا شود، در هر محل یا با هر تنظیمات و هر مدت زمانی. حرکات و اعمال یک شخص و یا یک گروه در یک جای خاص و زمان خاص کار را شکل میدهند این هنر در دههٔ شصت میلادی از دل هنرهای تجسمی بیرون امد اما غالبا آن را به هنرهای نمایشی نزدیک می دانند، هر چند بسیاری از اجراگران به تمایز قاطع هنر اجرا بر هنر نمایشی اصرار دارند.
هنر اجرا هنر زنده نیز نامیده می شود و اغلب دارای محتوای سیاسی، اجتماعی و فلسفی است و با هنر مفهومی ( Conceptual Art ) پیوند نزدیک دارد.
باید به این نکته اشاره کرد که اگرچه واژه "پرفورمنس" یا "اجرا" از تئاتر قرض گرفته شده است، ولی " پرفورمنس آرت" به طور بنیادی متصل به تئاتر نیست. در واقع پرفورمنس آرت در ابتدا دردنیای نقاشی و مجسمه سازی زاده و بعد وارد تئاتر شد.
قصد دارم در این جستار که به هنر معاصر پرداخته شده است هنرمندی را معرفی کنم که از پیشگامان عرصه هنر اجراست بطوری که خود را مادربزرگ هنر پرفورمنس می داند. درآغاز به تعریف خود این هنرمند از پرفورمنس میپردازیم:
"برای من، پرفورمنس ساختاری روانی و فیزیکی است ، که هنرمند خلق می کند تا در برابر تماشاچی و در زمان و مکانی مشخص وارد آن شود. پرفورمنس همراه با شروع تبادل انرژی با تماشاچی آغاز می شود و پس از ان هر اتفاقی که در این بازه زمانی مشخص بیافتد جزئی از پرفورمنس خواهد بود"
مارینا آبراموویچ
مارینا آبراموویچ در سی نوامبر 1946 در بلگراد صربیا متولد شد. او یک امریکایی صربی اصل ساکن نیویورک است. وی از اوایل دهه 70 میلادی به کار هنر اجرا پرداخت.
عموی بزرگش پاتریاچ وارنوای کلیسای ارتودکس صربیا بود.
پدر و مادر وی پارتیزان بودند. پدرش طی جنگ جهانی دوم یک کماندو بود که به عنوان یک قهرمان ملی پس از جنگ مورد تقدیر قرار گرفت و مادرش دانیکا مقامی در ارتش داشت. در سالهای 60 هم جزو گردانندگان موزه انقلاب و هنر در بلگراد بود.
او در بین سالهای 65 تا 70 در اکادمی هنرهای تجسمی در بلگراد مطالعه های تکمیلی اش را گذرانده و بین سالهای 72 تا 75 نیز در اکادمی هنرهای زیبا به تدریس مشغول شد.
در سال 76 یوگسلاوی را به مقصد امستردام ترک کرد.
اجراهای آبراموویچ دو محور دارد: جسم و درد. شاخص های برجسته در اجراهای وی شامل رابطهی میان هنرمند بعنوان مجری و مخاطب، طاقت بدنی و امکانات مفاهیم ذهنی می باشد.
«مارینا آبراموویچ» یکی از جذابترین هنرمندان معاصر است که سرنوشت هنر اجرا را رقم زده است. اغلب در کار از محدودیتهای فیزیکی و روانیاش فراتر میرود، چارچوب میشکند، آدابورسوم را زیر سؤال میبرد، در خودش و مخاطبانش ترس را جستوجو میکند، هنر را با تجربهی فیزیکی و احساسی درمیآمیزد و با زندگی ارتباط میدهد. او ترسهایش را روی صحنه میبرد تا به قول خودش بر آنها برتری یابد. شخصیتی رُک، جسور و باجذبه و درعینحال بهطوری غیرمنتظره شوخ و خندهآور است. در قریب به چهل سال پرداختن به پرفورمنسآرت، همواره با چیزی که خود آن را «واقعیت واقعی» مینامد دست و پنجه نرم کرده است.
در اولین نمایشش با استفاده از بیست چاقو و دو دستگاه ضبط تصویر انگشتان یک دستش را باز کرده و با دست دیگر یکی از چاقوها را بدست گرفته و بین انگشتانش بر فضای خالی میکوبید، هر وقت که بر حسب اشتباه چاقو به انگشتانش برخورد کرده و زخمی میشد، چاقو دیگری را بدست میگرفت و این عمل را تکرار میکرد و در طی این نمایش بیست بار زخمی شد. بعد فیلمها را دوباره پخش میکرد و به صدا گوش میداد و تلاش میکرد که دوباره همان اشتباه ها را تکرار کند. و با این کار گذشته و حال را با هم ترکیب میکرد. او میخواست که محدودیتهای ذهنی و فیزیکی بدن را بررسی کند . درد و صدای ضربات و صداهای مضاعف تاریخ و تکرار. با این قطعه ابروماویچ شروع به بررسی وضعیت هوشیاری و اگاهی در نمایش دهنده کرد : " زمانی که شما وارد پروفورمنس میشوید شما میتوانید بدنتان را وادار به انجام چیزهای کنید که قطعا در حالت نرمال هرگز قادر به انجام انها نبودید."
در پروفورمنس بعدی، او با بنزین یک ستاره بر روی زمین ترسیم میکند و بعد این ستاره را روشن میکند. در اغاز ناخن های دست و پا و موهای سرش را جدا کرده و به درون اتش افکند . بطوری که با هر بار پرت شدن جرقه های از اتش به بیرون پرتاب میشد.
این کار نمادی از پاکسازی (تزکیه) ذهن و جسم و خطاب کردن گذشته سیاسی اش بود بطوری که نهایتا خود را به درون اتش می اندازد و در مرکز ستاره قرار میگیرد. مخاطبین بخاطر وجود دود و شعله دیگر نمیتوانستند او را ببیند. بنابراین به او نزدیک میشوند و او را در حالی که از کمبود اکسیژن بحال بی هوشی افتاده بود از اتش به بیرون میکشند.
بعدها او در مورد این تجربه اش میگوید: "خیلی عصبانی شدم برای اینکه فهمیدم که یک محدودیت فیزیکی وجود دارد: وقتی شما هوشیاریتان را از دست میدهید دیگر نمیتوانید در زمان حال حضور داشته باشید. و اجراگری کنید."
در سال ۱۹۷۵ آبراموویچ در یک اثر نمایشی، با کارد نقش ستارهای را به عنوان نشانهای از سلطهی کمونیسم بر زادگاهش، یوگوسلاوی سابق روی شکمش حک کرد. در اثر دیگری با یک شانه ی فلزی ان قدر موهایش را شانه زد که از سرش خون جاری شد در اجرای «آزاد کردن صدا» آنقدر جیغ کشید تا صدایش را از دست داد یا در اجرای «وقفه در فضا» پی درپی به سمت دیوار دوید و به آن برخورد کرد تا آنجا که از حال رفت
در نمایش بعدی یکی از پر چالش ترین پروفورمنسهایش را برای ازمایش کردن محدودیتهای روابط بین نمایش گر و مخاطب انجام می دهد. در واقع نقشی مفعولی به خود داده و اجازه میدهد تماشاگران هر طور که مایل هستند با او رفتار کنند. مارینا 72 چیز را روی یک میز قرار میدهد که مردم مجاز بودند به هر روشی که مایل هستند از ان اشیا روی بدن او استفاده کنند. بعضی از آنها چیزهای بودند که می توانستند لذت بخش باشند در حالی که بقیه اشیاء میتوانستند باعث درد و یا آزار وی شوند.
میان این اشیاء روی میز یک رز یک پر و عسل، قیچی ، تیغ جراحی، یک تفنگ، و یک فشنگ....وجود داشت .بمدت شش ساعت مارینا اجازه داد که مخاطبین نمایشش بدنش و رفتارهایش را تحت کنترل بگیرند. ابتدا مخاطبین با حجب و حیا واکنش نشان دادند، ولی همینکه زمان گذشت و همچنان هنرمند مفعول باقی ماند، مردم خشن تر و تهاجمی تر رفتار کردند، بطوری که مارینا ان را اینگونه توصیف کرد: "آنچه که یاد گرفتم این بود: اگر همه چیز را به عهده مخاطب بگذاریم انها میتوانند شما را بکشند،
من احساس کردم واقعا مورد هجوم و حمله قرار گرفتم . لباسهای مرا بریدند. تیغهای رز را در شکمم کردند. شخصی تفنگ را به سمت سرم نشانه گرفت و دیگری ان را دور انداخت. یک فضای تهاجمی و خشن خلق شد. بعد از شش ساعت من ایستادم و شروع کردم به راه رفتن از میان تماشاگران . همه آنها دویدند، برای اینکه از مواجه شدن واقعی فرار کنند."
نکته قابل توجه در این اثر قرار دادن آدمی در مقابل خویش است
کار های انجام شده با اولای
در سال 1976 بعد از رفتن به امستردام با هنرمندی آلمانی به نام فرنک اووه لایزیپن معروف به اولای برخورد میکند هنگامی که مارینا و اولای همکاری خودشان را اغاز میکنند اگو (خویشتن خویش) و هویت هنرمند موضوع کارشان قرار گرفت. این اغاز یک دهه همکاری بود. برای اطلاعات بیشتر میتوانید آنلاین جستجو کنید.:)
زندگی زناشویی مارینا هم یک اثر هنری و نمایشی بود. او دوازده سال با اولای زندگی کرد. در یک اجرای مشترک با نام «عاشق ها: قدم زدن روی دیوار چین» (چین، 1988) که 90 روز به طول انجامید، آبراموویچ از انتهای سمت شرقی دیوار چین و اولای از سمت غربی دیوار به قصد ملاقات یکدیگر به سوی مرکز دیوار به راه افتادند و در زمانی که به یکدیگر رسیدند از هم برای همیشه خداحافظی کردند.
اثر «بالکان باروک» در ۱۹۹۷، روی تلّی از هزار و پانصد استخوان گاو در فضای گالری نشست و چهار روز متوالی آنها را با آب و برس میسابید، درحالیکه آهنگ قومی یوگوسلاو را که از کودکی در خاطر داشت میخواند و تصاویری از پدر و مادرش پشت سرش روی دیوار نشان داده میشد. فضای متعفن و بوی شدید و تجربهی غیرعادی در فضای زیرزمین دوسالانهی ونیز، که هیچ هنرمند دیگری راضی به قبول کردنش نشده بود، ارجاع مستقیم به مقولهی جنگ، شعار «باید آگاهیمان را شستشو دهیم» را به مخاطب میکوبید. این کار جایزهی شیر طلایی بینال ونیز را به خود اختصاص داد
(The Artist is Present)
هنرمند حضور دارد عنوان اخرین اثر اوست . می 2010
از 14 مارچ تا 31 می، موزه هنر مدرن نیویورک یک اجرا از مارینا را به نمایش گذاشت که 736 ساعت و 30 دقیقه به طول انجامید.
او با ردایی بلند بر روی صندلی می نشیند و به فردی یا شرکت کننده ای که داوطلبانه روبروی او می نشیند، نگاه می کند. نگاه هایی که ممکن است هر کدام زمانی جداگانه داشته باشند، یکی یک دقیقه و دیگری یک ساعت. این اجرا در روزهای عادی هفت ساعت و در روزهای جمعه ده ساعت به طول می انجامیده و آبراموویچ در طول سه ماه اجرای مداوم آن در موزه هنرهای مدرن نیویورک در چشمان هزار و پانصد و شصت و پنج نفر نگاه کرده است و شگفت انگیز اینکه اکثر آنان پس از نگاه کردن به چشمان آبراموویچ گریسته اند همچنین آمدن لیدی گاگا برای دیدن ان باعث شد که شهرت او بین نسل جوانتر افزایش پیدا کند.
مردمی که بطور نرمال به موزه نمیروند و درباره هنر پرفورمنس هیچ چیز نمی دانند بخاطر لیدی گاگاگاگا شروع به امدن کرده بودند.(;
در آن سال درست قبل از اینکه پرفورمنس هفتصدساعتی «هنرمند حضور دارد» خود را در موزهی هنر مدرن نیویورک آغاز کند منتقدی از او خواست تا دربارهی تفاوت تئاتر و هنر اجرا صحبت کند. او پاسخ داد: "برای اینکه هنر اجرا کار کنید باید از تئاتر متنفر باشید! تئاتر دروغ و مصنوعی است، چاقو در آن واقعی نیست، خون واقعی نیست، و احساسات هم واقعی نیستند. پرفورمنس ولی واقعی است. چاقو و خون و احساسات همه واقعی است"
هنرمند حضور دارد رکورد جذب بیشترین مخاطب را در تاریخ موزهی هنر مدرن نیویورک، با جذب حدود ۸۵۰ هزار نفر، شکست و بسیاری از مخاطبان تمام شب را در صف ایستادند تا رودررو انرژی و کار آبراموویچ در یکی از بهترین موزههای دنیا را تجربه کنند.
در جای دیگری درباره باز تکرار آثار پیش از خویش مصمم و کاملاً قاطعانه میگوید: "هنر پرفورمنس باید زنده و باقی بماند. هنر پرفورمنس نباید روی دیوارها و تصویر برود. اگر با بدن و حضورمان اجرا و دوباره خلقشان نکنیم، دزدان و بیشعوران رقص و تئاتر بدون حتی ذکر منبع، بیش از آنچه درحالحاضر میکنند به دزدیشان ادامه میدهند. من از این بیاحترامی و سوءاستفادهای که از هنر اجرا میشود خسته شدهام. حتی ویدیوکلیپسازهای موزیک پاپ هم از آن دزدی میکنند. من میخواهم برای هنرمندان جوان فضایی را برای تجربهی تازهی کارهای نومان و آکونچی فراهم کنم و بهترین راهش این است که اینها دوباره اجرا شوند، تا دوباره زنده شوند."
منابع: ویکی، اسوشییتدپرس، امید هاشمی دانشجوی دکترای هنر در پاریس که همکاری با مارینا آبروماویچ داشته است، چندین سایت خارجی و داخلی که متاسفانه نامشان را از خاطر برده ام امیدوارم این کوتاهی را ببخشایید.
برای درک هنر همانند هر چیزی باید به گذشته آن رجوع کنیم یعنی به تاریخ آن. تاریخ هنر بسیار پر فراز و نشیب بوده است. اگر بخواهیم هنر امروز را درک کنیم باید حداقل آشنایی نسبی با تاریخ هنر و فلسفه داشته باشیم. چرا که همواره هنر (مقصودمان در دنیای غرب است) همگام با فلسفه و جریانهای فکری بوده است. اکنون که در دوره پست مدرن بسر میبریم طبعا هنر شکلش با تمامی دوره های قبل متفاوت میشود. و درک وضع فعلی آن مستلزم درک وضعیت فکری و باورهای این دوره است. به راستی فیلسوفان نقش تعیین کننده ای در این میان داشته اند و تعامل بین هنرمندان و متفکران وضعیت هنر را در دوره های مختلف رقم زده است. پرداختن به تاریخ پر فراز و نشیب فلسفه در اینجا ممکن نیست ولی این بس که پس از عصر روشنگری که با کانت آغاز شد و با روسو ، هگل، مارکس،انقلاب بزرگ فرانسه، داروین، فلوبر(هنر برای هنر)، بودلر(شاعر معروف فرانسوی)..... به بار نشست، دوره مدرن شکل گرفت. با تفکرات نیچه جرقه های دوره پست مدرن (یعنی نقض دوره قبل) زده شد. دوره ای که هیچ بنیان و هیچ ملاکی را بر نمی تابد. در حیطه هنر مدرن با حرکت انقلابی کوربه (نقاش رئالیست فرانسوی) در برابر رومانتیسم، به جنبه های واقعی و زندگی روزمره پرداخت و سر منشاء هنر امپرسیونیسم واقع شد که دقیقا به موازات تمامی پیشرفت های علمی و فکری آن روز بود. امروز مقتضیات زمان ایجاب میکند که هنر ابزاری تنها در انحصار ثروتمندان و ایده الوژیست ها و مذهبیون .... نباشد و در انحصار ماده (نقاشی، مجسمه و ....) نباشد بلکه برعکس فانی و زودگذر و در خدمت انعکاس مسائل مختلف از جمله سیاسی، اجتماعی، جنسی ... باشد که خیل گسترده ای از مردم مخاطب آن هستند (نه قشر خاص و فرهیخته) و هنرمندان دیگر در برابر زیباشناسی هنری بی اعتنا شده اند و انعکاس موضوع و مفهوم نقش اصلی را بازی میکند. هنرمند با استفاده از تکنولوژی روز که اصلی ترین ابزار اوست به بیان خویش میپردازد.