آبیار: ما هیچجا نمیبینیم الفت به بچههایش بگوید عزیز دلم. میخواهم بگویم الفت یک جاهایی خشونت هم دارد. پسرش را موقع خمیر درست کردن محل نمیگذارد اما عشقش را در درونش حس میکنیم.
فراستی: من یک چیزی گفتم دفاع نکردید. گفتم رابطهای که بین الفت و پسرش هست خواهر و برادرانه است.
آبیار: چرا! دفاع میکنم. عمدا این کار را کردم. فاصله سنی الفت و پسرش کم است. الفت خیلی زود بچهدار شده، سن الفت کم است. پسرش به او میگوید تو هنوز آب و رنگ دخترها را داری. پسرش او را الفت صدا میکند، مادر صدا نمیکند، کمتر پیش میآید مادر صدا کند. تعمد کردم بر این موضوع.
فراستی: من نمیگویم تعمد نکردید. میگویم تمام تعمدات شما غیرسینمایی است. ببینید! وقتی شما قبول دارید این فاصله سنی کم است (در حرفهای خودم هم به آن اشاره کردم) معلوم هم نیست چرا اینقدر کم است.
آبیار: معمولا زنان روستایی زود ازدواج میکنند و زود هم بچهدار میشوند.
فراستی: نه! اینها هیچکدام مهم نیست. مهم از نظر دراماتیک است، واقعیت مهم نیست. با این رابطه کم به رابطه بین مادر و پسر از نظر دراماتیک لطمه میزنیم.
آبیار: چرا؟
فراستی: برای اینکه من باید باور کنم این زن مادر این بچه است، باور نمیکنم، شما به عمد دیالوگهایی را به کار میبرید بویژه آنجایی که ضعف هست، بیشتر تأکید میکنید. نوع کلام و نوع ادبیاتی را به کار میبرید که اتفاقا حس من را تشدید میکند. وقتی پسر مادرش را الفت صدا میکند، این نزدیکی، نزدیکی 2 کاراکتر نیست. این نزدیکی، نزدیکی خواهر و برادرانه است. بازیهایشان مثل قضیه بالای درخت رفتنها، در هیچکدام من مادر را نمیبینم، خواهر بزرگ میبینم.
آبیار: خب! من با سلیقه شما فیلم نساختهام. دلیلی هم ندارد. من به نگاه خودم اهمیت میدهم. من از مابهازاهای واقعی برداشتهام اما خودم اعتقاد دارم لزوما مابهازای واقعی داستانی نیست. مثلا یک نفر میگوید این واقعا برای خودم اتفاق افتاده است. من به او میگویم این لزوما داستانی نیست.
فراستی: نه تنها لزوما داستانی نیست، لزوما دراماتیک نیست.
آبیار: حالا مابهازای واقعیاش چه بوده؟ پسره هر وقت مادر به حرفش گوش نمیداده او را بلند میکرده و میگذاشته روی طاقچهای که مادر نمیتوانسته بیاید پایین و به او میگفته اگر به حرفم گوش ندهی همان بالا میمانی. این اتفاقی است که در واقعیت رخ داده است. مثلا با شوخی و خنده و یک لحظه حسی خوب، مادر را پایین میآورده و میرفته. حالا کارکرد داستانی که من به این ماجرا دادهام این بوده که با استفاده از لوکیشن و فضای روستایی و تمام آنچه که امکانات به من داد مادر را نشان دادم که از طریق نردبان میرود بالای درخت و در حقیقت پسرش نردبان را از زیرپایش برمیدارد و میگوید اگر موافقت نکنی... از این لحظه نمایشی در خواب مادر استفاده کردم. اتفاقی که در واقعیت افتاده و معلوم بوده قبلا تکرار میشده است. استفاده نمادین به این صورت که پسر، نردبان را برمیدارد و میگوید اگر ناشکری کنی، همان بالا میمانی و نردبان را با خودش میبرد.
فراستی: معمولا استفاده نمادین بلد نیستیم. اصلا نماد در سینما نداریم. نماد، سینما نیست. این را برای همیشه از من داشته باشید.
پورصباغ: پس رابطه مادر و پسر در کاندیدای منچوری که در یک چارچوب رسمی و خشک استفاده میشود هم چون نمادین است، واقعی نیست؟
آبیار: من اعتقاد به نماد دارم ولی نمادی که در متن اثر چفت باشد.
فراستی: خب! حالا یک قدم نزدیک شدید. نماد در ادبیات و سینما تفاوت اساسی دارد. ما با مدیومی طرف هستیم که ابژکتیو است، علمی است. در مدیوم عینی نمادی که باید با ناخودآگاه من و در سوبژکتیویته من کار کند، بشدت سخت است. چه چیز باید گذار کند؟ باید از عینیت به ذهنیت گذار کند و از ناخودآگاه من عبور کند. نمادی که شعار باشد (و در سینمای ایران مد است) اصلا نماد نیست.
آبیار: قبول دارم.
فراستی: یک شعار مسخره بیربط است، به همین دلیل این نردبان که به نظر شما نمادین است و از آن استفاده نمادین شده است یک چیز خندهدار میشد اگر بیشتر روی آن میایستادید و تاکید داشتید.
آبیار: عمدا نایستادم.
فراستی: پس نماد نیست. فقط یک نردبان کوچولو است که هیچ حسی هم به من نمیدهد. ببینید! یک برادر میتواند خواهر بزرگترش رابردارد و او را بگذارد آن بالا و این شوخی در دنیای خواهر و برادر رایج است.
آبیار: وقتی توی خواب میآید چه میشود؟
فراستی: فرقی نمیکند.
آبیار: من به شما میگویم فرق میکند. تأکید میشود دیگر.
فراستی: نه! تأکید میشود اما چه تأکیدی؟ از جنس همان واقعیت.
آبیار: نماد باید از جنس واقعیت باشد...
فراستی: ابدا نمادین نیست و از جنس رابطه مادر و پسر هم نیست، یک بازی است بین خواهر و برادر یا بین دو نامزد. مادر و بچه نیست. این رابطه را باید تبدیل کرد به رابطه مادر و فرزند. اشکال شما به همان نکتهای باز میگردد که بدان اعتراف کردید و صراحتا به زبان آوردید. گفتید من نمیخواستم پسر را دربیاورم اما 50 درصد اثر را با این کار از بین بردهاید.
آبیار: اشتباه نکنید. من نمیخواستم روی پسر تاکید کنم اگرنه، در نیاید که روی مخاطب تاثیر نمیگذارد البته از نگاه شما هیچ چیز در نیامده و این لزوما نگاه مخاطبان نیست. ببینید! ما یک چیزی به اسم رابطه داریم که آن را از ابتدای فیلم با این بازیها و با آن قصهای که برای بچههایش میگوید (منظورم شیوه برخورد است) نشان میدهیم یعنی رابطه را در مواجهههای کشمند وخردهقصهها نشان میدهیم.
فراستی: کدام قصه؟
آبیار: همان قصهای که حین خواب برای بچههایش میگوید. از طرفی آیا قرآن یاد دادن مادری به بچههایش عشقورزی نیست؟
فراستی: این عشق را من باید ببینم ولی چنین چیزی نمیبینم.
آبیار: لابد سیل تماشاگرانی که تحت تاثیر قرار گرفتهاند دیدهاند...حالا!... همان چیزی که من نشان دادهام، مصداق عشق مادر و فرزندی است و اصراری هم ندارم بیشتر از این عشقورزی و سلوک مادر و فرزندی را نشان دهم... چون به نظرم همان اندازه برای درک مخاطب کافی است. نمیخواهم...
فراستی: عشقی در کار نیست خانم....
آبیار: ولی سایر پرسوناژها در مصاحبهها میگویند که این پسر حکم مردخانه الفت را داشته است، یعنی خیلی زود بیوه میشود و فاصله سنیاش هم که با پسرش کم است و رابطهشان یک حالت خواهر و برادری میشود و این را عمدا میخواستم، چون به او الفت میگفت اگرنه اجازه میدادم به او بگوید مادر.
فراستی: اجازه بده قدم به قدم بحث را پیش ببریم. وقتی رابطه خواهر و برادری میشود دیگر انتظار مادر شهیدی در کار نیست.
آبیار: چرا باید یک همچین قانونی صادر کنیم؟!
فراستی: انتظار خواهر شهید است.
آبیار: این مربوط به پارادوکسی میشود که شخصیت آدمها دارد.
فراستی: این اصلا پارادوکس نیست.
آبیار: شخصیت آدمی خیلی پیچیدهتر از این حرفهاست.
فراستی: یعنی چی پارادوکس؟
آبیار: شخصیت و روح و روان آدمها پیچیدهتر از آن است که ما فکر میکنیم.
فراستی: پیچیدگی پارادوکس نیست...
آبیار: اما آدم پیچیده میتواند دچار پارادوکس شود. حتی آن را نمیتوان پارادوکس نامگذاری کرد. من نوعی ممکن است پسری داشته باشم که به او عشق بورزم و هم حس خواهر و برادری به ما دست بدهد. میخواهم بگویم این موارد پیش آمده است و مابهازای واقعی در جامعه دارد.
فراستی: پیش آمده که برای شما مهم نیست و برای من هم مهم نیست. پیش آمدهها را...
آبیار: اتفاقا پیش آمده مهم است. چون داستان با پیش آمدهها همذاتپنداری ایجاد میکند. منظورم این است که بازمیگردد به پیچیدگیهای شخصیت. ما نباید همه روابط انسانی را در سینما بهصورت کلیشههای ثابت تعریف کنیم. این که شما بگویید او باید حتما و صرفا حس مادرانگی به پسر داشته باشد چون خاستگاه این قصه واقعی است من میافتم به دام کلیشه. مثل همه کلیشههای مادر و پسری دیگر.
فراستی: اصلا کلیشه چیز خوبی است تا زمانی که از آن به درستی استفاده شود الان به غلط از این عبارت استفاده شده است و تا حالا به صورت بدی آن را شنیدهاید اما حالا از من بشنوید: کلیشه چیز خوبی است اگر بلد باشید. غیرکلیشه چیز بدی است وقتی بلد نباشید.
آبیار: دقیقا.
فراستی: تمام.
(خنده آبیار)
فراستی: پس داریم به توافق میرسیم. اول شما باید یک مادر و پسر به من معرفی کنید آن هم مادر و پسر خاص، بعد در این مادر و پسر خاص یک رابطه نیمه خواهر و برادری هم اضافه کنید، یک رابطه دوستانه هم اضافه کنید، یک رابطه جایگزین پدر نداشته به جای پسر هم اضافه کنید، در حالی که هیچیک از این کارها را انجام ندادهاید.
آبیار: نه! به توافق نمیرسیم. من استفاده لازم از آنچه شما کلیشه قلمداد میکنید کردهام. پسر در معدن کار میکند.
فراستی: دکوره! اذیتم نکن.
آبیار: من که نباید تأکید کنم و با نماهای تاکیدی همه جزئیات را به مخاطب نشان دهم. آن موقع میشود لقمه برو تو گلو!
فراستی: پس من طرفدار لقمه توی گلو هستم. شما وقتی گلویی ندارید، لقمهای ندارید، قصه روی هوا میرود.
آبیار: نه! من به فهم سینمایی مخاطب مدرن امروز احترام میگذارم.
فراستی: این احترام نیست. احترام زمانی است که شما آدمتان را میشناسید، آدمی را که میشناسید و دوستش دارید و مدیومتان را میشناسید و دوست دارید، نه ادبیات بلکه سینما (چون همه حرفهای شما هنوز ادبیات است) از ادبیات رد نشده و به سینما نرسیدهاید، وقتی مدیوم را نمیشناسید. آدمتان را از نزدیک نمیشناسید. یک تصویر مبهمی از کاراکتر دارید چون همه حرفهایی که تا الان با هم زدیم نشان میدهد اصلا تصویری از یونس ندارید.
آبیار: آقای فراستی! من اول تصاویری در ذهنم میسازم و بعد سراغش میروم. من رمانش را نوشتهام. این رمان به صورت طبیعی منطبق بر تصاویر ذهنی بنده شکل گرفته است. یعنی ذهنیت برای نمایش عینیت. یعنی پسر را آماده و به صورت ذهنی داشتم و عمدا نخواستم در متن قصه جای بیشتری داشته باشد.
فراستی: به من توجه نمیکنید... من میگویم شما در رمانتان پسر را میشناسید، ندیدهام یعنی رمانتان را نخواندهام اما ندیده و نخوانده میگویم یونس را میشناسید اما...
آبیار: در ذهن خودم پسر را میشناسم.
فراستی: نشد. اینجا سینماست، اجازه بدهید...
آبیار: من عمدا نخواستم آن پسر را نشان بدهم. فیلم شیار 143 قصه الفت است نه یونس. اصلا چه لزومی دارد من همه اطلاعاتی را که دارم به بیننده بدهم؟ در همین حدی که روایت من را جلو ببرد کافی است.
فراستی: من اصلا همه اطلاعات شما را نمیخواهم. در همان حدی اطلاعات شما را میخواهم که پرسوناژت را باور کنم وقتی شما آدمت را باور نمیکنی، البته در یک مدیوم دیگر (رمان) آن را باور میکنید (که من نخواندم اما فرض میگذارم آن را باور میکنم) اما در مدیوم سینما من بر مبنای آنچه که به نمایش درمیآید حس میگیرم و باور میکنم. وقتی شما چیزی را به نمایش درنمیآورید از پرسوناژ پسر، یک بازی کوچولو و یک نردبانی که دوست دارید نماد بشود و نمیشود.خب! با این المانها که شخصیت را نساختید. بعد وقتی این شخصیت را نساختید حفره بزرگ در پرسوناژ مادر پدیدار میشود، مادر چیست؟ منتظر چه هست؟ این آدم که بود و نبودش فرقی ندارد، پس انتظار چیست؟ کدام انتظار؟ 4 سال؟ 40 سال؟ 400 سال؟ فرقی نمیکند، این را با یک گریم خیلی بد، با یک تغییر کوچولوی دکور، حس زمان را به من نمیدهید. من اصلا این زن را نمیفهمم. شما دارید انتظار را به آدمتان تحمیل میکنید. پرسوناژتان اصلا اهل انتظار نیست. اصلا حس انتظار ندارد. انتظار را باید شما در سینما، بهطور معین یک انتظار خاص را بسازید، در ادبیات احتمالا میتوانید.
آبیار: اجازه میدهید یک مقداری مصداقی برویم جلو؟ دو تا ویژگی را هر اثری باید داشته باشد، باورپذیری و تأثیرگذاری. من برای هر روایتی قانون دارم این اعتقاد من است، برایش نه قانون دارم و نه هیچ چیزی البته قانون به معنای گزارههای عملی تکراری و غیر قابل تغییر. حتی در دکوپاژ، فیلمبرداری میزانسن و... هیچ قانونی به نظرم برای این قضیه وجود ندارد (یعنی برای سینما) یعنی اینکه شما با هر روشی میتوانید فیلم بسازید به شرط آنکه فیلمتان باورپذیر و تاثیرگذار باشد.
فراستی: بایستید... بایستید...
آبیار: بگذارید من حرفم را تمام کنم.
فراستی: تا همینجا اجازه بدهید... مصداق نه... حرفهای کلی که زدید به کل غلط است. ما در سینما قاعده داریم. الف و ب داریم. مثل این میماند که شما بگویید در ادبیات قاعده نداریم و هرچه دلمان بخواهد مینویسیم. این باورپذیر میشود؟ نمیشود خانم آبیار.
آبیار: خب! این بیقاعدگی، قواعد خودش را برای باورپذیری دارد. قواعدی جدید...
فراستی: شما میگویید قاعده ندارد ولی من میگویم قاعده دارد.
آبیار: فیلمهایی که ساختارشکن بوده قواعد مرسوم را میشکند حتی قواعد فرمی مثل این قانون خط فرضی.
فراستی: مگر فیلمی که ساختارشکن است خط فرضی دارد؟
آبیار: نه مثال زدم.
فراستی: این کلام را به کار میبرید و نمیتوانم کوتاه بیایم...
آبیار: مثلا فیلمی که از یک نوع روایت خاص پیروی میکرده مثلا دکوپاژ با میزانسنهای خاص حالا با فیلمی روبهرو میشویم که اصلا دوربین روی دست است و هیچ دکوپاژی هم ندارد یک پلان-سکانس است.
فراستی: یعنی فیلم شما از آن جنس است؟
آبیار: دارم مثال میزنم درباره ساختارشکنی فرمی.
فراستی: ساختارشکنی یعنی چه؟
آبیار: یعنی قواعد مرسوم را نادیده بگیری و مابه ازای نادیده گرفتن قواعد مرسوم روشهای تازهای را جایگزین کنی مثل شعرنو که در زمان خودش ساختارشکنی در فضای مرسوم شعر کهن محسوب میشد.
فراستی: معنایش این نیست. ساختارشکنی معنای معین دارد. معنی آن را باید بفهمیم. شما به معنی شلخته به کار بردید.
آبیار: این استنباط شماست که درست هم نیست. اثر ساختارشکن قواعد جدیدی وضع میکند که اگر دیگران یا خود صاحب اثر تکرارش کنند خود به دامن کلیشه میافتند. من کی گفتم به معنای شلختگی است؟!
فراستی: اجازه بدهید. اینکه دکوپاژ مرسوم ندارید، پس چه چیزی دارید؟ دکوپاژ ندارم، روایت به آن معنایی که شما میگویید ندارم، خوب پس چه دارید؟ این روش ماقبل سینماست.
آبیار: نه اصلا اینطور نیست. فیلمی که قواعد قبل از خود را تا حدودی زیر پا میگذارد، این میشود فیلم ساختارشکن. البته تعریف قبلی هم اضافه میشود.
فراستی: چه قواعدی؟ اینکه تعریف نمیشود، تعریف سوپر ابتدایی است. شعر نو ساختارشکنی نیست. این نوعی از شعر است و شعر کهن هم نوع دیگری از شعر.
آبیار: نه آقای فراستی! این یک تفسیر است که شما دارید. البته در جای خودش هم خیلی خوب و قابل احترام است.
فراستی: خیر! تفسیر نیست. من قاعده دارم.
آبیار: این نگاه من نیست.
فراستی: اینکه نمیشود هرکسی بگوید نگاه من نیست و روی هوا حرف بزند. ما با قاعده حرف میزنیم. سینما قاعده دارد. قاعده این است که شما باید فضا و محیطتان را بسازید، من محیطتان را بشناسم. آدمت در این محیط زندگی کند. آدم را از الف به یا بیاوری این از الف تا یا هم چیست؟ این است که شما دارید در یک ساعت و نیم زندگی این آدم را میگویید؛ الف تا یا این است.
آبیار: شما خودتان دائم در نقد دیگران از عبارتهای «من باور نکردم»، «من قبول ندارم»، «من تاثیر نگرفتم» استفاده میکنید. من هم میتوانم بگویم این نگاه من نیست و تفسیر شما غلط است. مثالی میخواهم بزنم نه اینکه حتما در فیلم من باشد. درباره قضیه ساختارشکنی یک مثال میزنم؛ ممکن است یکدفعه من بدون گریم یک دوره زمانی 40 ساله را نشان بدهم بدون طراحی صحنه. ما فیلمهایی از این دست هم داشتهایم یک روایت نو و مدرن بودهاند.
فراستی: نه نداریم؛ نه نو هستند و نه مدرن. وقتی شما گریم ندارید یک آدمی را همینطور نشسته بدون گریم و بدون گذر زمان دارید میگویید که 40 سال گذشته است، مردم میخندند. 40 سال نمیگذرد.
آبیار: ممکن است بگذرد بهشرطی که مخاطب باورش کند و این بستگی به روایت هوشمندانه صاحب اثر دارد.
فراستی: ممکن است که نشد حرف! بعد هم میگویید چنین فیلمی داشتهایم. اصلا نداریم. شما مدرنیزم را با شلختگی و نابلدی یکی گرفتهاید.
آبیار: نه این نیست. شما از مدرنیزم تعبیر شلختگی میکنید.
فراستی: مدرنیزم خیلی قاعدهمند است.
آبیار: حتی ساختارشکنانهترین آثار هم درون خودشان قواعدی دارند.
فراستی: مرسی.
آبیار: و این قواعد را از ابتدا تعریف میکنند.
فراستی: ساختارشکنی نابلدی نیست.
آبیار: بله! من هم همین را میگویم.
فراستی: ولی در فیلم شما نابلدی است.
آبیار: این نظر شماست. مصادیقتان هم مرا قانع نکرد. شما آنچه را در ذهن من وجود دارد اشتباه برداشت کردهاید. البته ادعا ندارم اثر من ساختارشکن است.
فراستی: خانم آبیار! ما نمیتوانیم پدیدهها را به طرز ارادی از لحظهای که دوست داریم تغییر بدهیم. میتوانیم این کار را بکنیم ولی اثری باقی نمیگذارد. اثر شما باید یک موجود زنده باشد. باید ویژگیهای یک موجود زنده را داشته باشد.
آبیار: دقیقا حالا میشود با شکستن قواعد گذشته موجود زنده را ارائه کرد.
فراستی: موجود زنده شامل زمان و مکان است، زمان بر هر موجود زندهای میگذرد. اگر زمان را از موجود زنده حذف کنیم دیگر موجود زنده نیست. اگر موجود زندهای که زمان بر او میگذرد و نمیدانیم که در کجا (مکان را از او حذف کنیم) خلأیی در موجود زنده پیدا میشود سوراخ و حفرهای در آن ایجاد میشود. موجود زنده مثل من و شما که در واقعیت در این اتاق نشستهایم و داریم حرف میزنیم، اثر هم مثل همین است. ما باید این موجود زنده را که متولد میشود و میمیرد (میمیرد یعنی زمان بر او میگذرد) حس میکنم. لحظه به لحظه تغییرات محیط و خودم را هم میبینم. این را باید در اثر یکساعته یا نیمساعته شما هم به اندازهای که لازم است حس کنم. من در اثر شما زمان حس نمیکنم. شما زمان را در اثر خودتان لحاظ نمیکنید.
آبیار: من زمان را لحاظ کردهام و شما حس نکردهاید. لزوما امکان ندارد من همه مخاطبان را راضی نگه دارم. من درباره اثری حرف میزنم که قواعد قبلی سینما را نقض میکند نه اثر خودم. ببینید! مثلا ما فیلمی داریم که شخصیتی را نشان داده که در عرض یکسال پیر میشود و نمونههایی از این دست آثار داشتهایم. حالا میخواهم بگویم زمان واقعی که به او نگذشته است بلکه در عرض یک ثانیه این اتفاق بر او روی میدهد اما در عین حال ما میتوانیم باور کنیم که این آدم میتواند در عرض یکساعت پیر شود.
فراستی: یکساعت نیست خانم آبیار. زمان دراماتیک با زمان واقعی تفاوت میکند، زمان دراماتیک شما در یکساعت و نیم....
آبیار: من درباره فیلم خودم صحبت نمیکنم. داریم بحث قاعده میکنیم. ما مثلا میگوییم اثر هنرمند اگر بتواند عجیبترین اتفاقات را واقعی کند در حقیقت موفقیت کسب کرده است.
فراستی: اینکه یک آدم در یکساعت و نیم صد سال از عمرش بگذرد، هیچ اشکالی ندارد. شما فیلم 2001 اودیسه فضایی کوبریک را دیدهاید؟
آبیار: خیلی سال قبل دیدهام. چیزی به یادم نمانده است.
فراستی: ببینید! به دردتان میخورد. مستقل از اینکه من خوشم میآید یا نه. در آن فیلم پرسوناژ اصلی یک جوان سی و اندی ساله است وقتی برخورد میکند به یک لوحی، مینشیند و خودش را میبیند؛ زمان بر او میگذرد، پیر میشود، باز دوباره برمیگردد، جنین میشود و برمیگردد. در منطق آن اثر این زمان قابل فهم است و در این فیلم زمان درمیآید. این اراده نیست، قاعده است. در منطق اثر شما زمان نمیگذرد.
آبیار: الان درباره فیلم من حرف نمیزنیم درباره آن قاعده صحبت میکنیم. من میگویم که هر اثری که قواعد پیشین خود را نسخ کند و قواعد جدید برای خود تعریف کند این میشود یک اثر ساختارشکن.
فراستی: هیچ اثری در هیچ مدیوم هنری قادر نیست چیزی را بشکند مگر اینکه آن مدیوم را بلد باشد. کسی میتواند قاعده بشکند که آن قاعده را بشناسد.
آبیار: دقیقا.
فراستی: حرفهای شما نشان میدهد قاعده بلد نیستید.
آبیار: مصداقی بگویید. بدون مصداق که نمیشود ادعا کرد. رو هوا که نمیشود گفت شما قاعده بلد نیستید.
فراستی: مصداق عرض کردم. وقتی شما اینها را حذف میکنید، چیزی بر من نمیگذرد. وقتی شما زمان را با آن رادیویی که بشدت دکوراتیو است و بشدت بیجان است میخواهید به من بدهید این هیچ کاری با من نمیکند. شما هیچ چیزی را نمیشکنید چون چیزی از قواعد را رعایت نمیکنید. به من نشان نمیدهید که بلد باشید.
آبیار: من که اعتقاد ندارم کارم ساختارشکن است! از اول هم گفتم. شما چه اصراری بر این مورد دارید؟!
فراستی: ممنون. پس برگشتیم! برویم سراغ سکانس آخر که به نظرم خیلی مهم است.
آبیار: من از اول فیلمم یکسری فلشبک گذاشتهام.
فراستی: فلشبک کلیشهای...
آبیار: اتفاقا کلیشهای که به درستی استفاده شده است.
فراستی: خیلی نادرست است.
آبیار: حالا این نگاه شماست. من اصلا میخواستم از منظر تأثیرگذاری و باورپذیری بگویم، شما میگویید من با این کار ارتباط نگرفتم به هرحال یک منتقد برجسته کشور و بسیار هم قابل احترام هستید. ولی وقتی فیلم در سینما به نمایش درمیآید...
فراستی: تو را به خدا از این حرفها نزنید، جایزه گرفتم و یکی گریه کرد و از این حرفها نزنید.
آبیار: شما دائم خودتان را ملاک میدانید و از خودتان مثال میزنید که تاثیر نگرفتم، باور نکردم، فلانی نابلد است... من هم میتوانم خیل مخاطبان را مثال بزنم. من به جایزه کاری ندارم ولی از این منظر عرض میکنم که وقتی یک نفر میآید این فیلم را میبیند و تأثیر میگذارد.
فراستی: ببینید! از این حرفها نزنید که اشک ریخته شد و...
آبیار: پس تأثیرگذاری کجاست؟ یعنی حتما باید روی آقای فراستی تأثیر بگذارد؟