فیلم های ارزشمند ایرانی - نسخه قابل چاپ +- کافه کلاسیک (https://cafeclassic5.ir) +-- انجمن: تالارهای تخصصی (/forumdisplay.php?fid=10) +--- انجمن: سینما و تلویزیون ایران (/forumdisplay.php?fid=12) +--- موضوع: فیلم های ارزشمند ایرانی (/showthread.php?tid=377) |
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
فیلم های ارزشمند ایرانی - میثم - ۱۳۹۰/۴/۳ عصر ۰۳:۴۸ در این بحث به معرفی فیلمهای ارزشمند ایرانی می پردازیم. رعایت چند نکته در این بحث ضروری به نظر می رسد : 1. فیلم های معرفی شده حدالامکان برای دیده شدن در دسترس باشند. چه روی پرده سینماها ، چه به خصوص در ویدئوکلوپ ها و .... 2. معرفی شامل نام فیلم و عوامل اصلی تهیه (کارگردان ، نویسنده ، بازیگران) و توصیف مختصر حال و هوای اثر باشد. 3. حتما فیلمهایی معرفی کنیم که لایق صفت "ارزشمند" باشند و نشان دهنده احترام سازندگان آن به شعور و احساسات مخاطب. خوب است در چند خط اختصارا به دلایل این ارزشمند بودن از نظر خودمان بپردازیم تا قضاوت برای دوستانمان راحت تر شود. 4. شایسته تر است که فیلم های معاصرتری را برای معرفی برگزینیم که نسبت به آنها مسئول تریم تا آنهایی که دیگر به تاریخ سینما پیوسته اند. در میان فیلمهای قدیمی تر بهتر است معرفی فیلمهای مهجور و کمتر دیده شده در اولویت قرار بگیرند. 5. لزومی ندارد در تمام پست های این بحث فیلمی معرفی شود. خوب است اگر درباره فیلمهای معرفی شده نظری داریم ، با دوستانمان درباره آنها به بحث و تبادل نظر بپردازیم تا در این بین همه بیشتر بیاموزیم. با تشکر از همه دوستان ، امیدوارم این بحث با حضور همه شما به بحثی پر بار و ارزشمند تبدیل شود. RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - میثم - ۱۳۹۰/۴/۴ عصر ۰۲:۲۱ نویسنده و کارگردان : بهنام بهزادی مدیر فیلمبرداری : بایرام فضلی آهنگساز : حسین علیزاده بازیگران : علیرضا آقاخانی ، نگار جواهریان ، رامین راستاد ، رایا نصیری پخش : موسسه هنر هشتم / قابل تهیه از فروشگاه های عرضه فیلم خلاصه داستان : مرد مرده ای به دنیای زندگان باز می گردد تا به حسرت های بزرگ زندگی اش جامه عمل بپوشاند. اول کشتن مردی که باعث اخراجش از دانشگاه شده است و دوم ابراز علاقه به همکلاسی سابق و حالا ازدواج کرده اش. در این بین آشنایی او با دختری اثیری به نام شهرزاد که ادعا می کند از جزیره ای دور آمده او را با ماجراها و تجربیات تازه ایی روبرو می کند. درباره فیلم : فیلمی هنرمندانه ، پر از خلاقیت و جسارت و یک سر در ستایش از زندگی. فیلمساز آشکارا از انداختن فیلمش به منجلاب معنونیت گرایی های کلیشه ای خودداری می کند و جوهر و رویکرد اگزیستانسیالیستی فیلمش را در لایه های زیرین فیلمش می نمایاند. فضای داستانی فیلم تا حد زیادی به رئالیسم جادویی پهلو می زند. با اینکه فیلم درباره افسردگی و حسرت ساخته شده ، این حال و هوا در خود فیلم به چشم نمی خورد و به کمک ترکیب عالی شخصیت ها – به خصوص شخصیت گیرا و اثیری گونه شهرزاد که گرمای رابطه اش با سیامک تماشاچی را غرق خود می کند - و بازیگوشی و طنازی در روایت ، بی آنکه ملال آور شود به پیش می رود. فیلمبرداری روی دست درخشان بایرام فضلی و قابهای بی نظیرش به خصوص در لوکیشن برهوت پوشیده از برف تماشاچی را به عنوان کاراکتر شاهد به درون فیلم می کشاند. همچنین موسیقی مینی مالیستی و شاهکار حسین علیزاده بی آنکه از اثر بیرون بزند تنهایی و حسرت و امید شخصیت اصلی را باز می تاباند و مهمتر از همه بازی دقیق و کنترل شده علیرضا آقاخانی با آن نگاه های حسرت آلود و لبخند محزون و صدا و لحن پراحساس و چندوجهی اش – نگاه کنید به جایی از فیلم که سیامک با شرم و حسرت نیاز جسمانی خود را با شهرزاد مطرح می کند و بعد با پاسخ منفی شهرزاد پشیمان میشود و در جایی دیگر با وجود تمایل شهرزاد دچار تردید می شود و آقاخانی همه این احساسات را نه با کلام و بازی بدن که فقط با نگاه و سکوت به بار نشانده- و در کنار همه اینها کارگردانی بدون فخرفروشی بهزادی همه از امتیازهای فیلم است. به شخصه این فیلم را یک شاهکار تمام عیار و یکی از 10 فیلم برتر دهه 80 سینمای ایران می دانم. RE: معرفی فیلم های ارزشمند ایرانی - میثم - ۱۳۹۰/۴/۵ صبح ۱۱:۳۱ هیچ (عبدالرضا کاهانی - 1388) نویسنده : حسین مهکام ، عبدالرضا کاهانی کارگردان: عبدالرضا کاهانی بازیگران : مهدی هاشمی ، نیره فراهانی ، پانته آ بهرام ، مهران احمدی ، احمد مهرانفر ، باران کوثری ، نگار جواهریان ، صابر ابر ، مرضیه برومند پخش : شرکت هنرنمای پارسیان داستان : مرد بسیار پرخوری به نام نادر با ازدواج با زنی بیوه به نام عفت وارد خانه او میشود و خصیصه پرخوری او زندگی نکبت بار او و فرزندانش را وارد مرحله جدیدی می کند. درباره فیلم : فیلم با ایجاد فضا و لحن گروتسک یک کمدی به غایت تلخ و وحشتناک به وجود می آورد. شخصیت های فیلم در گرداب بیهودگی دست و پا می زنند. فرزندانی به ظاهر باغیرت برای اینکه پولی به خانه فقیرشان آورده باشند ، مادرشان (عفت!) را به نادر می فروشند اما وقتی می فهمند او در واقع چیزی ندارد از خانه بیرونش می کنند و او دوباره با تمهیدی دیگر باز می گردد. بزرگترین پسر خانواده بیگ (یعنی بزرگ!) تنها نشانه بزرگی اش کتک زدن و فریاد زدن بر سر همسرش (محترم!) است ، طوری که محترم از ترس لال شده است! پسر دیگرش (عادل) که شغل نسبتا مضحک بوقچی فوتبال را دارد ، به زور همسر سابقا فوتبالیستش را وادار به باردار شدن و نگه داشتن بچه کرده است و معتقد است بچه برایشان نان می آورد!! و همه شان در این وضعیت مجیز شخصیت نفرت انگیزی چون نادر را می گویند! اما نادر بعد از پولدار شدنش هم چیزی به آنها نمی دهد ... کاهانی به کمک شخصیت پردازی دقیق فیلمنامه اش و به خصوص بازیهای دقیق بازیگرانش این موقعیت به شدت اغراق آمیز و سیاه را به شکلی کاملا قابل باور برای تماشاچی تا نزدیکی های پایان فیلم پیش می برد ، اما در انتها که می خواهد سرنوشت شخصیت ها را رقم بزند ناگهان از گروتسک به واقعگرایی تغییر لحن میدهد که متاسفانه از تاثیر کوبنده فیلم بر ذهن بیننده می کاهد. اما امتیاز اصلی فیلم که باعث ماندگاری این فیلم در ذهن بیننده می شود ، بی شک بازی های فوق العاده بازیگرانش است. مهدی هاشمی در نقش نادر در به تصویر کشیدن یک انسان/حیوان بی کوچکترین اغراق و ذوق زدگی سنگ تمام می گذارد. پانته آ بهرام با آن اجرای حیرت انگیز وضعیت لال بودن و همچنین بازی نگاه و بدن در به تصویر کشیدن استیصال و درماندگی شخصیت محترم به یادماندنی ترین بازی فیلم را به نمایش می گذارد. بازی او به خصوص در سکانسی که پی به خیانت شوهرش برده و مستاصل و درمانده در اتاق تاریک به پشتی تکیه داده و از روی درماندگی لیلا را از خود می راند با آن نگاه های تلخ و صدای نفس نفس در لکنت تا مدتها در ذهن تماشاگر می ماند یا در دیگر سکانس مهم فیلم که به شوهرش با عصبانیت و غم و استیصال ، از خیانتش می گوید (تصویر بالا) ، بازی حیرت انگیز و میخکوب کننده خانم پانته آ بهرام بی هیچ اغراقی سر به سقف بالاترین حد اعلای بازیگری در تاریخ سینمای ایران می ساید. بازیهای مهران احمدی و نگاه جواهریان نیز خارق العاده است و دیگر بازیگران این فیلم نیز دقیقا در جای خود بهترین بازیهاشان را ارائه داده اند. نقد یکی از دوستان وبلاگ نویس درباره هیچ RE: معرفی فیلم های ارزشمند ایرانی - بهزاد ستوده - ۱۳۹۰/۴/۵ عصر ۰۹:۵۵ از بین فیلمهای جدید می شود در مورد تین فیلمها بحث کرد درباره الی - جدایی نادر از سیمین - جرم - مرهم -خواب زمستانی - لظفاً مزاحم نشوید و... ظلا ومس ظلا و مس هم یکی از بهترین های بازیگری نگار جواهریان است که در پی دوفیلم قبلی او انتخاب ظلا ومس خالی از لظف نیست RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - میثم - ۱۳۹۰/۴/۶ عصر ۰۴:۳۸ بهزاد عزیز! از تو سپاسگذارم که در هیچ تاپیکی آدم را تنها نمی گذاری. طلا و مس را هنوز ندیده ام. خوب است شما معرفی مختصری از فیلم داشته باشید. ****************** پست شماره 1 بحث را اصلاح کردم. فکر می کنم اگر این تاپیک در کنار معرفی به سمت مباحثه و جدل هم برود خیلی خوب است! تا نظر دوستان چه باشد؟ فکر می کنم هیچ و تنها دوبار زندگی می کنیم و همینطور طلا و مس جای بحث زیادی دارند. در مورد این آخری پس از دیدن فیلم به شما ملحق خواهم شد! RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - سروان رنو - ۱۳۹۰/۴/۷ عصر ۰۱:۰۵ راستش من فکر می کنم این تاپیک رو میشه در همون تاپیک فیلم های کلاسیک ایرانی ادغام کرد میثم جان ! علاوه بر اینها در مورد فیلم های جدید , خیلی سایت هست و شاید بهتر باشه ما به فیلم هایی که در دیگر انجمن ها کمتر اسمی ازشون برده می شه بپردازیم یعنی اونایی که کلاسیک شدن و ماندگار. به هر حال تا فیلمی گذر زمان 20 تا 30 سال رو تاب نیاورده باشه نمیشه نسبت بهش بیطرفانه قضاوت کرد. البته باز ما تابع دموکراسی و نظر اکثریت هستیم ( ) RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - میثم - ۱۳۹۰/۴/۷ عصر ۰۵:۱۳ هر طور شما بگویید. من ترجیح میدهم ترک عادت نکنم و همان تابع دستور رئیس باشم! اما فکر می کنم راجع به خیلی موضوعات این سایت ، خیلی سایت های دیگر هم موجود است. و گمانم بر این است که برای پی بردن به ارزش یک فیلم لزومی ندارد 20 سال صبر کنیم. فیلمی که ارزشمند باشد در حین تماشایش هم ارزشهای خودش را نشان می دهد. فیلمی که 20 سال از تولیدش گذشته و ماندگار شده جایی برای معرفی و بحث ندارد و یک موضوع تکراریست. بلکه باید راجع به فیلمی بحث کرد که هنوز آن طور که باید دیده نشده است. همین بحثها شاید یکی از دلایل موثر ماندگاری فیلم در آینده شود. اما شما کاملا درست می گویید مثل اینکه اینجا جاش نیست! RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - MunChy - ۱۳۹۰/۴/۷ عصر ۰۵:۳۱ بين اکران 90 اي ها مواردي مثل "نادر و سيمين","ورود آقايان ممنوع" (البته نسخه اکرانِ عموميش رو نديدم و نمي دونم ازش زدن يا نه) و "مرهم" به نظرم قابل بحث هستند. فيلم هاي "قصه پريا" و "جُرم" هم هرچند قابل بحث, اما به اعتقاد من در دسته بدترين هاي جيراني و کيميايي قرار مي گيرند. همونطوري که (باز البته صرفا نظری شخصی ست) فيلم هاي "آسمان محبوب","گزارش يک جشن" و "چمدان"به ترتيب از مهرجويي,حاتمي کيا و ماني حقيقي هم در دسته بدترين هاي کارگردان هاشون قرار می گیرن. البته مورد اول و سوم از پايه مديومي تلويزيوني دارن.در مجموع برخلاف اون چيزي که ميگن سال اصلا خوبي براي کارگردان هاي بزرگ نيست. منم با ميثم و بهزاد ,راجع به جواهريان, موافقم. دو فيلم محشر هم در نوبت اکران داره که پيشنهاد مي کنم به هيچ وجه از دستشون نديد. فيلم هاي "يه حبه قند" (و نه "یک حبه قند") از ميرکريمي که قطعا راجع بهش شنيدين و فيلم مهجور ترِ "اينجا بدون من" از بهرام توکلي. هر دو فيلم در جشنواره هاي فجر و شهر به نمايش دراومدن. به نظرم یکی از بهترین بازی های جواهريان مربوط ميشه به همين "اينجا بدون من" که اقتباسي ست از "باغ وحش شيشه اي" تنسي ويليامز و چه اقتباسِ محشري هم هست. من از اين نسخه چند برابر بيشتر از نسخه هاي دهه 50 اي (+) و 80 اي (+) و اون تئاترِ تلويزيوني (+) اش که شبکه 4 هم نشون داد خوشم اومد. فيلمِ خوب دیگه امسال (که البته محصول چند سال پيش هست) و احتمالا ديگه آخرين فرصت ديدنش روي پرده باشه هم "اشکان، انگشتر متبرک و چند داستان ديگر" هست که چند سال پيش فقط چند نمايش در فجر داشت و خيلي زود هم دل منتقدين رو به دست اورد (خيلي ها در شماره 400 مجله فيلم در ليست بهترين هاي عمرشون گذاشتنش). فيلم در ليست نمايش جشنواره فيلم پليس قرار گرفته که 11 تير شروع ميشه. "هيچ" هم که ميثمِ عزيز راجع بهش گفت تحولي در سينماي ايران به حساب مياد. کاهاني همين دست مايه ابزوردش رو با فرمولِ فيلم هاي زماني (که در يک شب رخ ميدن) ترکيب کرد و بعد از "هيچ" فيلم بسيار جنجاليِ "اسب حيوان نجيبي است" رو ساخت که باز هم پديده اي در سينماي ايران به حساب مياد.اميدوارم بدون حذف اجازه اکران رو بهش بدن. فيلمِ بسيار تميزي شده. کلا کاهاني راهش رو پيدا کرده. غير از فيلم "آدم" که به اصطلاح مي خواسته فيلمي معناگرا باشه و کاملا هم بي ربط درومده (حداقل نسبت به بقيه فيلم هاي کاهاني), باقي فيلم هاي بعديش يعني "بيست","هيچ" و "اسب" همه کارهايي به شدت خوب هستند. حيف که با کاهاني هميشه بد برخورد ميشه و اجازه اکران درست و حسابي به فيلم هاش نمي دن. "تنها دوبار زندگي مي کنيم" به نظرم فيلمي به شدت سليقه اي هست و با سليقه خيلي ها جور نيست. من شخصا نتونستم زياد باهاش ارتباط بر قرار کنم. جداي اتمسفر کليِ کار که بد در نيومده,و بي شباهت هم به فيلم هاي رفيع پيتز نيست, به نظرم بزرگ ترين مشکل کار ميني مال گرايي بيهوده اش هست که گرميِ کار رو گرفته. "لطفا مزاحم نشويد" هم بين فيلم هاي اپيزودي کارِ خوبي درومده. اثر سرگرم کننده اي که در مجموع بهترين نکته اش بازي خوب همه بازيگرانش هست. من هر سه اپيزودش رو دوست دارم. اين هدايت هاشمي (که در اين فيلم نقش آخوندي شهرستاني رو بازي مي کنه) کلا کارش خيلي خوبه. "طلا و مس" هم به نظرم فيلم خوبيه که حتي (بنا به سليقه انجمنِ انتخاب اسکار) مي تونست پارسال به جاي فيلم "بدرود بغداد" نماينده ايران در اسکار باشه و خيلي هم راحت به shortlist (گزينش اوليه که شامل 10 فيلم ميشه) راه پيدا بکنه که با کج سليقگي و کم دانشي روبرو شد و نفرستادنش. "طلا و مس" رو از خيلي جهات ميشه با "ليلا" ي مهرجويی مقايسه کرد. المان هاي مشترک زيادي دارن. این پست رو صرفا به خاطر معرفیِ اسمی تعدادی از فیلم های مورد علاقه ام که در سال 90 اکران شدن (و یا به شبکه خانگی پیوستن) زدم. RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - دن ویتو کورلئونه - ۱۳۹۰/۴/۷ عصر ۱۰:۵۰ (۱۳۹۰/۴/۷ عصر ۰۵:۱۳)ميثم نوشته شده: سلام بر آقا میثم عزیز ... با دیدگاه شما کاملا موافقم و البته به دلیل اینکه در جریان فیلمهای روز سینمای ایران نیستم متاسفانه ! لذا امکان همراهی زیادی به جز خواندن نوشته های خوبتان در مورد فیلمهای مهم به نظر شما و دیگر دوستان دیگر نخواهم داشت و البته چه بسا پس از خواندن مطالب دوستان مصمم به تماشای خیلی از این فیلم ها شوم ... سروان عزیز ... چه اشکالی دارد در همین تالار البته (( کلاسیک )) خودمان ، امکان گفتگو در مورد فیلم های جدید ارزشمند ایران را که هنوز (( کلاسیک)) نشده اند و تصور می کنیم که روزی ممکن است (( کلاسیک )) شوند را داشته باشیم ؟ و شاهد تبادل افکار دوستان در مورد آنها باشیم ؟ این اتفاق در مورد بخش های دیگر هم دیده میشود و مثلا پرداختن به سریال (( مختارنامه )) هم هرچند میتوانست در برخی بخش های مربوط به برنامه ها و سریال های تلوزیونی مورد بررسی قرار گیرد اما با اختصاص یافتن بخش ویژه ای به آن مطالب مربوط به آن در هنگامیکه نوشته دوستان علاقمند رو در اونجا مشاهده و مطالعه می کنیم حس خوبی از دانستن رو هم با اون همراه می بینیم ... البته من هم در مورد دیدگاه اکثریت دوستان و نیز مسئولین نظامی و انتظامی کافه خواه با لباس فرم و خواه بدون آن ! البته تسلیمم اما به سهم خودم از وجود بخشی تخصصی تر برای بحث و بررسی فیلمهای ارزشمند دفاع می کنم ... از دل همین بررسی ها و گفتگوهای ارزشمند دوستان است که دلایلی برای تبادل افکار و بررسی مطالب مهم و دارای ارزش دیگری چون بازی های بازیگران ، کارگزدانی ، ضعف و قوت فیلمنامه و دیگر عوامل موثر در ساخت و شکل گیری فیلم به چشم آمده و چون شاخه هایی از این تنه اولیه جوانه خواهند زد مثل همین ضرورت احساس شده در مورد بررسی کارهای اخیر سرکار خانم (( نگار جواهریان )) ... .................................. پی نوشت : سروان عزیز با تقدیم چند عکس ارزشمند از سرکار خانم (( اینگرید برگمن )) در بخش تصاویر سینمایی می توان نظر مثبت شخص شما رو به حفظ و ادامه بحث های این بخش به نظر من ارزشمند و تازه پا جلب کرد ؟! و البته لازم به تذکر است که تصاویر اهدایی از آن بانو که موضوع پایان نامه فوق لیسانس برخی از دوستان بوده ، همگی (( هدایایی)) خواهند بود و بس ! RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - مگی گربه - ۱۳۹۰/۴/۹ صبح ۰۲:۳۵ " نفس عمیق " نویسنده و کارگردان: پرویز شهبازی (-1341) بازیگران: منصور شهبازی .......... منصور مریم پالیزبان ............. آیدا سعید امینی ........... کامران مدیر فیلمبرداری: علی لقمانی آهنگساز: مهرداد پالیزبان تدوین: پرویز شهبازی سال تولید: 1381 مدت: 85 دقیقه جوایز: (این فیلم نامزد نهایی ایران برای جایزه اسکار بهترین فیلم خارجی سال بود.) پخش از موسسه رسانه های تصویری (دنیای هنر) خلاصه داستان فیلم: کامران و منصور بدون هدف قدم در راهی می گذارند که هیج کورسویی از امید در آن نیست. کامران دانشجویی مرفه و به شدت افسرده با نخوردن غذا خود را به سوی یک خود کشی تدریجی سوق می دهد. منصور جوانی از طبقه پایین جامعه نیز بی امید در کنار کامران گام برمی دارد. در این بین منصور با دختر دانشجوی پر شوری به نام آیدا آشنا می شود. در حالی که عشق زندگی منصور را تغییر میدهد،کامران به اغما فرو می رود و ... در باره فیلم: نفس عمیق از معدود فیلم های ایرانی ساختار شکن، آوانگارد و جسور است که در عین حال با زبانی ساده و عریان به پاره ای مشکلات جونان می پردازد، بدون آنکه به دام ملودرام و شعار زدگی بی افتد. فیلم در لحظه های بسیاری زبان مستند گونه (مرسوم به فیلم های خیابانی) و داستانی را تواماً پیش می برد و در دسته رئالیسم اجتماعی جای میگیرد. نفس عمیق به نوعی حدیث نفس نسل بعد از انقلاب است. نمای آغازین و نمای پایانی فیلم همچنان از تکان دهنده ترین و ناب ترین لحظه های تاریخ سینمای ایران است. بازی ها به شدت باور پذیر اند . خصوصا بازی مریم پالیزبان در نقش آیدا، محال است از حافظه سینما دوستان پاک شود. . تماشای این فیلم تحیسن برانگیز را که با شرایط فعلی جامعه مطابقت خاصی نیز دارد، را به همگان توصیه می کنم. فیلم شناسی پرویز شهبازی:(از ویکی پدیا) RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - دن ویتو کورلئونه - ۱۳۹۰/۴/۹ عصر ۱۲:۳۶ شبهای روشن تاریخ اکران: 2 آذر 1382 خلاصه داستان: استاد دانشگاه در این چند شب با او همراهی می کند و با نیامدن محبوب دختر جوان ، خود را آماده می کند تا با او که به نظرش می تواند بانوی رویاییش باشد زندگیش را از آن رخوت و انزوا خارج کند ولی در نهایت و در شب آخر تنهایی او ادامه می یابد در حالیکه در درونش شعله عشق کشف و شهودی را منجر شده که به او این حس را می دهد سرانجام عشقی را که در کتاب ها می خوانده را ، خود زندگی کرده است ... ...................................... .......................................................... در ابتدا باید عرض کنم نوشته های من در مورد این فیلم دیدگاه های یک بیننده عادی است و بس : فیلم (( شب های روشن )) فیلم زیبا و به نظر من ارزشمندیست که نوید می داد افزودن آثاری ارزشمند و در عین حال جذاب برای عموم مخاطبین را توسط سازنده آن به آینده سینمای ایران ... و افسوس که اینگونه نشد و شاید بشود در بخشی از کافه به اینگونه مسائل بپردازیم شرایط سینمای ایران چگونه سازنده آثاری مانند ((شب های روشن )) را تبدیل به سازندگان (( پوپک و مش ماشالله )) می کند ... ساختار فیلم ، موسیقی آن ، طراحی لباس ، فیلمبرداری و بازیها همگی خوبند و حتی اگر تصور کنیم که میشد به جای جناب آقای مهدی احمدی بازیگر دیگری این نقش را ایفا کند اما راستش من خودم دوست دارم فیلم همینگونه بود که هست و با بازی ایشان ساخته میشد! خانم توسلی در باوراندن بانویی جوان با آن پیچیدگی های درونی و در عین حال مصمم و لبریز از شور زندگی که به سان آتشی در زیر خاکستر آرامش ظاهری مدفون است ، بسیار موفقند ... و این پختگی بازی ایشان هم متاسفانه در فیلمهای بعدی ایشان کمتر جایی برای نمود پیدا کرده است ... فیلم شب های روشن با نگاهی به اثری از فئودور داستایفسکی نویسنده بزرگ روس ساخته شده و البته داستایفسکی در دنیای ادبیات جایگاهی رفیع برای خودش دارد ... هنر آقای موتمن و گروهش در این بوده که جوهره نوشته داستایفسکی بزرگ رو در قالب سینمایی ایرانی و امروزی خوب روایت و پردازش می کند ... تنهایی آدم ها در این ازدحام زندگی که همگی از کنار هم رد میشویم و خیلی از وقت ها دیگران را نمی بینیم خواه آگاهانه و خودخواسته و خواه غیر آگاهانه و غیر عمد موردی قابل تامل است و تقریبا برای همه آدم ها موضوعی قابل درک که به هر حال تجربه اش را داشته اند ... آقای موتمن افرادی را در فیلم تصویر میکند که همگی تا حد بخصوصی مفهوم تنهایی را می شناسند ... استاد دانشگاه که تنهایی را پذیرفته و به نوعی با ان کنار هم امده تا حدی و ناامیدانه به کمک کتابها و اشعار و ادبیات سعی در پر کردن آن احساس خلا ناشی از تنهایی بر می آید کاراکتر دختر نوجوان که می خواهد تسلیم نشود و مبارزه کند و بر تنهایی و مشکلات غلبه کند و عشقش را پس از فاصله ها می جوید ... آن کتابفروش با دنیای قابل فهم ... حتی مادر استاد که خود تنهایی محسوسی دارد ... این زیرنظر گرفتن دنیای دختر جوان توسط شخصیت استاد و مکاشفه کردن در عوالم و دیدگاه هایش در کمال ناباوری برای خودش موجب ترک خوردن چینی نازک تنهایی استاد میشود در حالیکه شاهدیم میزان این نازک بودن را تا این حد در خودش باور نداشته است ... کلیدهایی از جنس واژگان سعدی و ناظم حکمت و ... اسم رمزهایی هستند که به آرامی قفل های درونی آن دو را به روی هم می گشایند ... و این در فیلم به زیبایی تصویر میشود : (( تو را دوست میدارم چون نان و نمک ... چون لبان گر گرفته از عطش ، که نیمه شبان در حسرت جرعه ای آب بر شیرآب چسبیده شود ...)) در مراحل اول این دو هر یک بر درستی دیدگاه و روش هایشان بر پرداختن به چالش های زندگی خواه با پناه بردن به سکون و انزوا و تسلیم و خواه با جرکت و پویایی و مبارزه با شرایط معتقدند اما با شناخت هر چه بیشتر همدیگر ، هر یک به راه و روش دیگری سرکی می کشند و اعتقاد دیگری را در خود اجازه ورود می بخشند ... دل کندن از کتابها و داشته ها از سوی استاد که شور عشق به این باورش مومن کرده که برای داشتن و به دست آوردن چیزی باید چیزهایی هم از دست بدهی و دل از آنها برداری حکایتیست در این فیلم و نگاه آن کتابفروش و دوست راستین را که در نهایت با سکوت می نگرد : آتش عشق چگونه به دل دوستش افتاده ... و احساس دختر جوان را که کم کم باورمان میشود شب آخر دیگر چندان راضی به آمدن محبوب بر سر قرار نیست ... و من به عنوان بیننده ای ساده معتقد میشوم که اگر دختر جوان در نهایت به همراهی با محبوب نخستینش اراده می کند می داند که شاید از هر لحاظ استاد دانشگاه برای همراهی در طول زندگی فرد ایده آل تر و مطمئن تری است هر جند بیش از چهار شبانه روز نیست که او را می شناسد ... اما می داند که نمیشود بماندو باید با محبوب نخستین برود و این بار او تسلیم شود به مقتضیات و سرنوشت ... می داند که حتی اگر بماند هم ، ماندنش با وجود آمدن اولین دلدارش در نزد استاد دانشگاه آنی نخواهد بود که می توانست با اصلا نیامدن آن پسر جوان بوجود بیاید ... استاد دانشگاه در آخر فیلم که به شدت در حیرانی کامل با خود خلوت کرده با دیدن آن دختر جوان در پیش رویش که برای بدرود آمده و پس از گفتگویی کوتاه می رود حسی نگفتنی دارد ... گویی می فهمد که با وجود آنکه در گذر سالها زندگی و ریاضت در خلوتش می پنداشته در کوره زندگی پخته شده بوده ، می توانسته سخت خام باشد و خود نداند و باید که زندگی درسی عملی به او میداده که آموختن آن از پس سال ها کتاب خواندن و با خود نجوا کردن ممکن نمیشده ... خوب معلوم است که او این را خوب خوب میفهمد و حتی عقلش به منطق آن تسلیم است اما میشود فهمید که در سینه اش چه خبر است و دل طوفانیش خلوت و مجالی می طلبد تا او را به فریادی سینه سوز بخواند ... حس این مرد جوان از همان حسی است که ریک در هنگام چشم دوختن به آن هواپیمای در حال دور شدن از آسمان کازابلانکا داشت ... فکر میکنم همه بتوانیم حال آنها را درک کنیم ... (( ناله را هر چند می خواهم که آرام برکشم سینه می گوید که من تنگ آمدم فریاد کن ...)) RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - میثم - ۱۳۹۰/۴/۱۰ عصر ۰۵:۴۱ از Munchy ، مگی و دون کورلئونه عزیز به خاطر حضور موثرشان در این بحث تشکر می کنم. و همچنین امیدوارم دوستان دیگر نیز به ما بپیوندند. ************* این فیلم را دیدم و باید بگویم به نظر من جمع اضداد است! از طرفی فیلمنامه ای خوب با شخصیت پردازی دقیق دارد و از طرفی در اجرا به خاطر انتخاب بد برخی بازیگران نقشهای فرعی (انتخاب نقش صاحبخانه که نوبر است!) و همچنین پرداخت معمولی اش ضربه خورده است. کارگردان بیش از حد به شخصیت ها و درام پرداخته و از ظرفیت های فیلم برای به تصویر کشیدن لحظات شاعرانه چشم پوشیده است. در هر حال روابط سید رضا با همسرش و پرستار و دوستانش بسیار خوب و با جزئیات به تصویر کشیده شده و فیلم نقدی غیر شعاری ، ملیح و اثرگذار بر برخی خصوصیات افراد متشرع جامعه وارد می کند. اما چیزی که در این فیلم بیشتر جلب نظر می کند بازی درخشان نگار جواهریان است که شخصیت خوب نوشته شده زهرا سادات را در اجرا نیز جلا می بخشد. مهربانی و عطوفت نسبت به همسر ، حجب و حیای او در برخورد با غریبه ها ، احساس کم مهری از طرف شوهر و احتیاج به توجه را خیلی خوب در آورده. خانم جواهریان از جزئی ترین چیزها برای پیاده کردن نقش یک زن مذهبی و با حجب و حیا و به لحاظ عاطفی آسیب پذیر استفاده کرده اند. مثل به دندان گرفتن گوشه چادر وقتی بچه در بغل دارد ، نگاه و لحن صحبت او با همسرش بی آنکه بخواهد به لوندی و عشوه گری پهلو بزند پر محبت و جذاب است. مقایسه کنید با لحن صحبت -همچنان پر محبت ولی نوعا متفاوت - خانم جواهریان به نقش شهرزاد با سیامک در فیلم تنها دو بار زندگی می کنیم ، تا به هوشمندی و دقت ایشان در درک صحیح از شخصیت پی ببرید. RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - دزیره - ۱۳۹۰/۴/۱۱ عصر ۰۲:۱۲ اگر فرض را براین بگذاریم که فیلمهای ایرانی ای که از جشنواره های بین المللی جوایزی را دریافت داشته اند ، ارزشمند اند و لابد، قطعا عده ای انها را ارزشمند دانسته و سزاوار در یافت جایزه،،ان گاه همیشه برای من این سوال مطرح بوده است که چرا غالب این فیلمها مضمون درد و رنج و بدبختی را در بر داشته اند؟ جاهایی دور افتاده ، فاقد امکانات با کودکانی معمولا بیمار یا یتیم،یا زن و مردی با فقر دست به گریبان و سوار بر اسب واستر. ایا جز این است که اینها ارائه گر تصویر ایران و ایرانی برای مردمان خارج از مرز ها بوده است. ضمن احترامی که برای روستاییان عزیز وطنم قائلم،،ایا ما خانه های شیک نداریم، روی مبل نمی نشینیم، ماشین های مدل بالاو بزرگراههایی که در شب غرق نوراند را ندیده ایم؟ اتفاقا همه این ها را در فیلم ها و سریالهای تلویزیونمان است که می بینیم که جای تامل دارد. ایا ما توانایی ساخت فیلمهای ابرومندتری را برای جشنواره ها نداریم تا برایمان شیر طلائی ای ،خرس نقره ای ای ،یا برگ زیتونی به ارمغان اورد؟ یا شاید این داوران جشنواره ها هستند که بی انصافی به خرج میدهند ویا شاید هم خسته از ماشینیسم و مدرنیسم ،دلشان برای اسب و استر تنگ شده است!! نمی دانم...واقعا نمی دانم که ایا اصلا این گونه فیلمها ارزشمند هستند؟ فیلمهایی مثل زمانی برای مستی اسبها ،باد مارا خواهد برد ، رنگ خدا ، چند کیلو خرما برای مراسم تدفین و بعضی های دیگر. RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - میثم - ۱۳۹۰/۴/۱۱ عصر ۰۶:۰۵ دزیره عزیز به اعتقاد من فیلمهایی که خارج از ایران با استقبال جشنواره ها مواجه می شوند لزوما بی ارزش نیستند. هر چند نمونه های بسیار بدی نیز میان آنها هست. اینکه تم فیلم رنج و فقر و بی عدالتی و مرگ باشد بد نیست. بزرگانی چون دسیکا (دزد دوچرخه / فقر و بی عدالتی) ، ارمانو المی (صندل های چوبی / رنج و فقر) ، اینگمار برگمن (فریادها و نجواها / تنهایی و مرگ) ، نانی مورتی (اتاق فرزند / مرگ و رنج) و ... به همین موضوعات پرداخته اند و شاهکارهایی رقم زده اند. اینکه چرا فیلمسازانی چون فرهادی یا پناهی و سالور و ... فقط بی عدالتی و فقر و دروغ و رنج را می بینند ، بیشتر از واقع بینی آنهاست! خوب این چیزها در جامعه ما بیشتر نمود دارد. چه بسا دیدن اتوبان های غرق در نور تهران و ماشین های مدل بالا بیشتر غمگینشان می کند که اینها خود نشانه دیگری بر شکاف عظیم طبقاتی است. از میان فیلمهایی که مثال زده اید "باد ما را خواهد برد" را ندیده ام اما "چند کیلو خرما ..." جدا شاهکاری در بیان سینمایی ابزورد است. فیلمی تلخ و در عین حال نوآورانه و بازیگوش . استقبال هر جشنواره خارجی یا منتقدی قطعا ناشی از ارزشهای هنری آن است. ریسمان باز (مهرشاد کارخانی - 1386) پخش : موسسه رودکی / قابل تهیه از فروشگاه ها داستان : دو جوان مجبورند گاوی را برای ذبح از کشتارگاه به خانه ای اعیانی در محله شهرک غرب برسانند ، اما با فرار گاو در این سفر اتفاقات پیش بینی نشده ای رخ می دهد. درباره فیلم: این فیلم تا حدی یادآور فیلمهای خیابانی دهه 50 فریدون گله و امیر نادری است. اما ساخت و پرداختی ارژینال و به لحاظ غنای تصویری درخشان دارد. فیلم به موضوع تضاد طبقاتی با رویکردی جدا از آنچه در فیلمهایی با تم مشابه تا حالا دیده بودیم. فیلمساز این موقعیت دردناک و پوچ را با زبانی آمیخته به طنز و روایتی پرتحرک همراه می کند. تصویر وانت قراضه در میان ماشین های مدل بالا یا گاوی که برای دو قهرمان منبع درآمد اما برای جوانان شهرک غرب حکم سوژه خنده را دارد! پژمان بازغی درون گرا و بابک حمیدیان برونگرا زوج خوبی را تشکیل میدهند و برخوردهایشان با شخصیت های دیگر فیلم و اختلاف فرهنگی را بسیار باورپذیر کرده اند. کارخانی خود عکاس حرفه ای است و اهمیت قاب را به خوبی درک می کند ، فیلمبرداری درخشان فرشاد محمدی و تصاویر پرمفهوم - نظیر قاب شاهکاری که برج میلاد بر قهرمانان شکست خورده فیلم مسلط نشان داده می شود - از امتیازات این فیلم ارزشمند است. RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - مگی گربه - ۱۳۹۰/۴/۱۳ عصر ۰۳:۵۳ " حکم " نویسنده ، تهیه کننده و کارگردان : مسعود کیمیایی بازیگران : عزت الله انتظامی ........ رضا معروفی لیلا حاتمی ............... فروزنده پولاد کیمیایی ........... محسن بهرام رادان .............. سهند مریلا زارعی ............ دریا و با هنرمندی شاد روان خسرو شکیبایی ....... حدمیثاق سایر بازیگران: کارینا کیمیایی، جلال پیشواییان، اکبر معززی، بهرام فتاحی، لادن طباطبایی، سعید پیردوست، مهنوش صادقی، فرزانه ارسطو و ... موسیقی : کاوه ناصحی خواننده : رضا یزدانی مدیر فیلمبرداری : علیرضا زرین دست تدوین : جعفر پناهی طراح صحنه و لباس : کیوان مقدم طراح چهره پردازی : عاطفه رضوی تیتراژ : جواد طوسی محصول کارگاه آزاد فیلم سال ساخت : پاییز 1383 مدت : 112 دقیقه توضیع: شرکت پخش بایا (موسسه رسانه های تصویری) خلاصه داستان: "حکم که صادر شد ، باید اجرا بشه. بعد اگر بترسی، تأخیر کنی، جا بزنی، حکم خودت صادر میشه....ماهیت پول خرید و فروش است. آن هایی که میان پول و معامله زندگی می کنند عاقبت به صدور حکم یکدیگر می رسند. رضا معروفی خود صاحب حکم است اما آن را هم اجرا می کند. او سهند را امان می دهد، به خانه می آورد و برای گرفتاری اش چاره ای می یابد. محسن و فروزنده هر دو جوانند و عاشق....محسن خون، اسلحه و پول را انتخاب می کند حتی در مقابل فروزنده و عاقبت حکم صادر می شود و دو دلداده جوان با هم رو به رو می شوند...." در باره فیلم : شاید در حال حاضر، صحبت کردن از فیلم حکم آن هم در تب تاب اکران فیلم جرم جدیدترین ساخته مسعود کیمیایی که موفق شده در آن به همان سینمای آشنایش برگردد،چندان جالب نباشد. ولی به عقیده بنده در میان تمام ساخته های دهه هشتاد کیمیایی ( سربازهای جمعه / حکم / رییس / محاکمه در خیابان / جرم ) حکم از سینمایی ترین و بهترین ساخته های اخیر این فیمساز است.و کیمیایی را که از فیلم تجارت به بعد متحم شده بود که دیگر حوصله فیلم ساختن ندارد، را دوباره احیا کرد. البته در حکم کیمیایی مدرن تر از گذشته است و این بار از آن معلفه ها و شاخص های آشنای سینمایی اش، چون محله های قدیمی، فرهنگ خاص جنوب شهری، رفاقت های مردانه ، آدم های حاشیه نشین و ... خبری نیست و حتی چاقو این بار جایش را به تپانچه داده است! با این همه حکم فیلم ارزشمند و آبرومندی است و تماشایش لذت بخش است. مخصوصا سکانس نفس گیر پایانی اش با صدای گرفته رضا یزدانی در ترانه « از لاله زار که میگذرم » از نقاط قوت فیلم است. تیتراژ بسیار جالب توجه فیلم با همکاری جواد طوسی ( منتقد معروف و از هواداران دیرینه کیمیایی ) ساخته شده که ادای دین کیمیایی به سینمای نوآر است. و میتوان حکم را یک نوآر ایرانی بی زمان و مکان داست .در طول فیلم نیز ارجاعات متعددی به نوآر های کالت از سزار کوچک و شاهین مالت گرفته تا سامورایی و حتی پدرخوانده (مشخصاً در سکانس رستوران) شده و جالب آنکه برخی از بازیگران فرعی هم خواسته یا ناخواسته ادای مارلون براندو ی کبیر را در آورده اند.! صحنه گیتار زدن دختر نامتعادل رضا معروفی (با بازی کارینا کیمیایی گیتاریست جوان) در آسایشگاه میان بیماران، نیز تاثیرگذار است. در سکانس عروسی یکی از سرکرده های خلاف کاران ،که مخصوصاً شبه کابوسی غریب درآمده،پر است از هجویات،(از جمله حضور یک میمون در میان جمع)، و می توان ردی از دغدغه های سیاسی کیمیایی را در آن یافت. با توجه به فضای خشن و گنگستری فیلم، لحظه های عاشقانه با ظرافت پرداخته شده و یادمان نرود که کیمیایی سهم بسزایی در نمایش عشق های زمینی در سینمای ایران دارد، حتی در ضعیف ترین فیلم هایش. مرور این عاشقانه های نوستالژیک، خالی از لطف نیست: سید و فاطی در گوزنها، دانیال و مونس در سرب، احمد و زیور در دندان مار ، رضا و طلعت در ردپای گرگ، سلطان و مریم در سلطان ، امیرعلی و مجدی در اعتراض و ... البته در حکم نیز ماننده سایر ساخته های کیمیایی دچار اغراق ها و آشفتگی ها هم هست،که در جاهایی به فیلم لطمه زده است. اما با این وجود تلاش و دقت همه عوامل فیلم به وضوح قابل تشخیص است، به خصوص فیلم برداری علیرضا زرین دست . به جز قیصر ، داش آکل ، گوزنها ، سرب ، دندان مار و ردپای گرگ که از فیلم های ماندگار تاریخ سینمای ایران هستند، سایر ساخته های کیمیایی را اگرچه جزو فیلم های محبوب و انتخاب اول مان نباشد، و اگرچه دنیای آدم ها و روابطشان در فضای کلی داستان را تمام و کمال درک نکنیم ، باز هم دوستشان داریم. و این جادوی سینمای کیمیایی در تمام این سال هاست. بازی ها در حکم بسیار استادانه است و شنیدن دیالوگ های ویژه کیمیایی از زبان بازیگران نام آشنا و محبوب سینمای ایران، وسوسه برانگیز است. استاد عزت الله انتظامی در نقش رضا معروفی خلاف کار پیر و کهنه کار، در اولین همکاری اش با کیمیایی، مثل همیشه دوست داشتنی و صاحب سبک است. اما حکم فیلم هنرنمایی پولاد کیمیایی است . نقش محسن نقطه عطف کارنامه پولاد پس از حضور حاشیه ای اش در سایر ساخته های پدرش است. پولاد کیمیایی در حکم و جرم کاملا از سایه پدر خارج شده و به اوج پختگی اش در بازیگری رسید و حالا جزو بازیگران مطرح نسل جدید این سینما بشمار می آید. او در حکم نقش جوان اول کم حرف فیلم است ،و این بار نه در هیئت یک قهرمان بلکه بدمن خطرناکی که با مرگ خودخواسته اش عشق اش را نثار محبوبش می کند. اما این اتفاق زمانی رخ می دهد که خیلی دیر شده ... مشکل تنفسی و سرفه های بی وقفه محسن نشان از زخم های مردان همیشه تنهای سینمای مسعود کیمیایی است. و اما برگ برنده فیلم حکم حضور لیلا حاتمی است. در کمال حیرت که همیشه مردان در سینمای کیمیایی حرف اول و آخر را می زنند، اینجا فروزنده هسته مرکزی تمام ماجرای داستان است و اوست که مردان فیلم را به دنبال خویش می کشد. اگر نقش های گلچهره سجادیه (مشخصاً در دندان مار) را بهترین و کامل ترین زنانه های سینمای کیمیایی بدانیم ، این بار لیلا حاتمی پا را فراتر گذاشته و مثل همیشه بازی بسیار درخشانی ارائه داده، اگرچه در ظاهر شبیه نقش های گذشته اش در آب و آتش و سالاد فصل باشد. فروزنده در حکم از قالب زنان منفعل و بی دست و پای فیلم های کیمیایی از جمله اعظم قیصر، مرجان داش آکل ، شوکت خاک، ملیحه جرم و ... خارج شده ، و خود سلاح به دست می گیرد و انتقام خود را از مردی که از جانب او حتک حرمت شده را ، می گیرد. حضور بهرام رادان در نقش سهند جوان عاشق پریشان احوال و سرگردان، چندان جای کار ندارد. اما مثل همیشه در بیان حس در چهره حرف ندارد. مریلا زارعی پس از درخشش خیره کننده اش در فیلم قبلی کیمیایی (سربازهای جمعه) اینجا در شمایل عشق از دست رفته سهند، حضوری شبح گونه دارد و بازی بی کلام و کوتاه او فقط به فلاش بک های مربوط به بهرام رادان ، محدود می شود. خسرو شکیبایی نازنین با آن گریم عجیب و غریب اش با وجود کوتاهی نقش ،بازی ماندگار دیگری را در آخرین سالهای حیات پر فروغ اش، به جا گذاشته است. بخش های از دیالوگ های فیلم: رضا معروفی خطاب به فروزنده: "مثل پر ، لایه حریر نگه ات می دارم." فروزنده: "محسن، قد حرفی که زدی وایستا. قد همین حرفت قد بکش." محسن به حد میثاق : "عقیده اگه بد اجرا بشه، دلیل بد بودن عقیده نیست." حدمیثاق : "ما تو تاریکی بهتر بلدیم لایی بکشیم." رضا معروفی : "من دیگه کارای کوچیک برای آدمای کوچیک نمی کنم." فروزنده : "هی گفتی می گیرمت، می گیرمت. ای تف به این لغت می گیرمت. کی رو می گیری؟ چی رو می گیری؟ من اگه بخوام شوهر کنم، من می گیرمت!" رضا معروفی: "هی پسر. چار تا چایی. هشت تا تخممرغ میندازی تو کره... محلی. زردهشو به هم نزنیا. میخوام وقتی میخورم، ببینم. رؤیت کنم. زردهشو که به هم میزنن و جنجال تو تابه راه میندازن و جنگ بین زرده و سفیده و کره و نمک و دو پر گوجهفرنگی مغلوبه میشه، میذاره جلوت، جیگر میخواد... جیگر میخواد بگه این محلی نیست!" محسن به رضا معروفی: "هر چی می خوای بگو، فقط سیخ توو عصاب ما نکن!." فروزنده : "حمید جون، مهندس! حالا لباس های عروسکو درآریم ببینیم توش چیه؟!. کائوچوئه ؟ مقواس؟ پوشاله؟ یا تن، گوشتِ، قلبِ، خونِ، آدمِ ؟؟؟؟" محسن به فروزنده : " فقط می تونم با گذشته تو کنار بیام." فروزنده به محسن : " کیف می کنی از این که مشکوکی" رضا معروفی به محسن : "از من خواستن، گفتم اطاعت از رفاقت. آقا جلال صدتا شاگرد مثل من داره، براش کار می کنن؛ بلند، کوتاه، پهن. من شاگرد آقا جلال نیستم، رفیق." فروزنده درباره محسن : "کنار خودت یه رشد دیگه ای کرده بودی که بوی گند می داد." محسن به رضا معروفی : "تو گرگ بارون دیده ای ، میشناسمت ... اینقدر با حلبی شاهرگ نزن." فروزنده به سهند : "من رویا ندارم ، از این میترسم." سهند : "عاشقا آدمای متوسطی هستن که با تعریف کردن از هم خودشونو بزرگ می کنن." فروزنده خطاب به مهندس کاظم: "تا وقتی تو، توو این دنیا هستی، نفرت من هم هست." رضا معروفی به سهند : "خدا رحمت کنه صادق هدایت رو. یه چیزی رو توو جوونی بهم گفت که تا دنیا ست تویه گوشمه؛ گفت آدمیزاد یه سرمایه بزرگ داره : خودکشی... اگه بهت توهین شد، طاقت نیاوردی برو سراغ سرمایت!! ...خداحافظ یاران موافق " فروزنده به رضا معروفی : " آقا، دنیا دیده! تموم کن. دختر داری، زن داری، عشق داری، شاهنامه می خونی، حافظ می شناسی، سن تو باید از این حرف ها بزنه، نه قیمتش رفته بالا!" رضا معروفی به فروزنده : "محسن کشته ات رو عاشقانه می خواد" فروزنده : "چه خوبه آدم توو خونه اش سینما داشته باشه." محسن به فروزنده : " هنوز هم با این وزنت، دستات سنگینه." رضا معروفی : "اونا برای اینکه صفحه اول پاسپورت جا بیوفته، دوتا شکم زاییدن!" فروزنده درباره محسن : "سگ شده بود و نون خورده بودش!" سهند به رضا معروفی : "خیلی بزرگ تر از پاسپورت تقلبی هستی." رضا معروفی: " خیلی ها گل توو خلاشون سبز میشه، اما من اون گل رو بو نمی کنم!" فروزنده به رضا معروفی: "آقا رضا، آقا رضای معروفی! میتونی پدر باشی، برادر باشی، همسایه باشی، عزیزم باشی. هرجا میری، منو با خودت ببر. منو بذار یه جای امن.. امن... امن" محسن به فروزنده: "میخواستم به حکم تو، به حکم عشق بمیرم." رضا معروفی به محسن: "هیچ حکمی برای تو نبود، بچه. باهام چی کار کردی سرتق؟ همه عمرمو خراب کردی."
. عکس ها از سایت رسمی سینما سوره RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - میثم - ۱۳۹۰/۴/۱۷ صبح ۱۱:۰۴ صندلی خالی (سامان استرکی - 1387) بازیگران : رضا عطاران ، پانته آ بهرام ، فریبرز عرب نیا ، فریده فرامرزی ، گوهر خیراندیش پخش کننده : موسسه رسانه های تصویری / قابل تهیه از فروشگاه ها ************************** داستان: زوجی شهرستانی (عطاران ، فرامرزی) در تهران صاحب فرزندی کر و کور - و بالطبع لال - شده اند و باید تصمیم دردناک و عذاب آلودی درباره مرگ یا حیات او بگیرند ، زنی تصویر بردار (پانته آ) ناخواسته با مردی تصادف کرده و او را کشته و برای رضایت دنبال خانواده او می گردد. مردی کارگردان (عرب نیا) نیز ناخواسته قتلی مرتکب شده و با عواقب آن دست و پنجه نرم می کند .... این سه داستان به صورت در هم تنیده شده در فضایی رئال / سورئال به پیش می رود. درباره فیلم : یک فیلم درخشان ، ساختار شکن و جسورانه از کارگردانی جوان و آتیه دار. استرکی فضا و ساختار عجیب و بازیگوشانه فیلمش را محملی برای طرح پرسش های بسیار عمیق و جسورانه فلسفی کرده است. مرگ ، زندگی ، هستی و زمان ، نقش خداوند در زندگی مخلوقات ، عدل الهی ، برداشت انسانی از عدل و ... و همه اینها بی آنکه از فیلم بیرون بزند و جلوه ای متظاهرانه داشته باشد در فیلم و روابط شخصیت ها و داستان و لحن روایت جاری است. فیلم در ابتدا با لحن و پرداختی واقع گرا آغاز میشود و هر چه جلوتر می رویم از این واقعیات فاصله گرفته به فراواقعیت (سورئالیسم) می رسیم. گویی استرکی وقتی جوابی برای پرسش هایش درباره چگونگی کار جهان ندارد تنها راه را در فرار به سوی خیال و فاصله گرفتن از این واقعیت های دردناک و مجهول می داند که این گریز از واقعیت در لحظات انیمیشن پایانی فیلم به اوج خود می رسد. بازی ها اغلب بسیار خوب است. اما در این میان پانته آ بهرام و رضا عطاران بازیهای خیره کننده ای ارائه می دهند . و البته دیدن فریبرز عرب نیا پس از چندین سال آن هم در نقشی موفق بسیار خوشایند است. پی نوشت : این فیلم درخشان ، توسط مسئولین هنرستیز سینمای ایران دو سال بلاتکلیف نگه داشته شد و پس از این مدت بدون رضایت صاحبان اثر ، اینک با کیفیتی نامطلوب و تبلیغاتی منفی به شبکه نمایش خانگی وارد شده است. طراحی جلد نسخه پخش شده طوریست که القا کند با فیلمی در سطح کمدی های نازل این سالها مواجه هستیم. این روش که درباره فیلم هیچ (کاهانی) هم پیاده شد ، راه حل جدید دشمنان فرهنگ برای نابود کردن سینمای هنرمندانه ، مستقل و پرسشگر و شجاع است. راه حلی که کم کم دارد جایگزین توقیف کردن فیلمها می شود. ما اگر بتوانیم تنها با درست دیدن فیلمها و معرفی آن به دوستان و تبلیغات مثبت ، باعث دیده شدن فیلمهای ارزشمند شویم ، به آینده حرفه ای فیلمسازان مستقل ، هنر سینما و خودمان کمک کرده ایم. پس بهتر است حتما این کار را بکنیم! RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - دن ویتو کورلئونه - ۱۳۹۰/۴/۲۱ صبح ۰۲:۳۹ و باز هم فیلمی ارزشمند و این بار فیلم زیبای (( به همین سادگی )) فهرست عوامل فیلم : رضا ميركريمي .... كارگردان و تهیه کننده شادمهر راستين .... نويسنده بازیگران : هنگامه قاضياني محمد آلادپوش .... مدير فيلمبرداري جعفر موسوي .... فيلمبردار پشت صحنه محصول : مؤسسه توسعه سينمايي سوره 1386 افتخارات و جوایز فیلم : به نظر من بزرگترین افتخار و جایزه فیلم بر می گردد به توفیق آن در تصویر کردن زندگی ... و اما : جایزه گئورگ طلایی از بهترین فیلم جشنواره بین المللی فیلم مسکو(۲۰۰۸) جایزه بهترین بازیگرزن - شانزدهمین جشنواره فیلم وارنا-بلغارستان (۲۰۰۸) سیمرغ بلورین بهترین فیلم جشنواره بین المللی فجر- دوره بیست و ششم سیمرغ بلورین بهترین کارگردانی جشنواره بین المللی فجر- بیست و ششم سیمرغ بلورین بهترین فیلمنامه جشنواره بین المللی فجر- دوره بیست و ششم سیمرغ بلورین بهترین کارگردانی جشنواره فجر بخش آسیا- دوره بیست و ششم سیمرغ بلورین بهترین فیلمنامه جشنواره فجر بخش آسیا- دوره بیست و ششم .................................................................. فیلم روایتگر رخدادهای زندگی زنی به نام طاهره است در طی چند ساعت از زندگی او ... رخدادهایی که هر چند ظاهرا پوشیده در لفاف معمولی بودن است اما در نهایت بیان میدارد این رخدادها آنقدرها هم که به نظر می رسند کوچک و معمولی نیستند و وقتی مداوم گردند و بدون تغییر و اصلاح باقی بمانند دردی جانکاه در زندگی را شکل میدهند که در هر دو حالت درد آور است : رفتن و نرفتن ... نمونه ای عینی از زنان خانه دار جامعه ما و مشکلاتی که همیشه وجود داشته اند و زنان این جامعه همواره با آنها دست به گریبان بوده اند ... کانون خانواده که ظاهرا همه آیتمهای زندگی در آن وجود دارد ... همسری که از بس درگیر زندگی روزمره و شتاب بی وقفه شرایط موجود شده سهم حضور مرد خانواده به عنوان همسر و به عنوان پدر هر دم محدودتر و کمرنگتر می شود ... همسری که چنان درگیر مناسبات اقتصادی و تلاش برای پیشرفت در موقعیت کاریش گردیده که بسیاری از وظایف و نقش هایش را از یاد برده و تبدیل شده به تولیدکننده پول و درآمد صرف در زندگی ... غافل از اینکه چیزهای مهمتری هم در زندگی در اولویت هستند که انها را ما از نگاه کاراکتر زن خانواده یعنی (( طاهره )) می بینیم ... طاهره زنیست که ظاهرا پیشینه اش متعلق به شهر و پایتخت نیست و نگاه عمیق او به زندگی و طبیعت ولو در خشن بازار این کلانشهر بزرگ و حتی از فراز پشت بامی که برای پهن کردن و جمع کردن لباس ها به انجا می رود چیزی را جستجو می کند که می دانیم در دیدرس او نیست ... او که مثل بسیاری از زنان این سرزمین پشتوانه ای مطمئن برای همسرش بوده و این را ما از لابلای تلاش های او برای همراهی و ایجاد آرامش و زمینه مناسب برای موفقیت شوهرش در عبور از چالش های کاری وی شاهد هستیم ... کودکان خانواده که در فضای بسته آپارتمانی مجبور شده اند خود را باشیوه زندگی متفاوت این دوره وفق دهند و به بازی هایی خاص و ... پناه ببرند که متاسفانه هر دم افزونتر آنها را از یاد گرفتن و تقویت کردن حس خوب دوست داشتن و مهر ورزیدن جدا می کند تا انجا که حتی در ان سن و سال به پوشش مادرشان و وضعیت ظاهری او خرده می گیرند ... آن هم مادری که همراه بودن او را با آنها کاملا مشاهده می کنیم و هنرش را برای از بین بردن و یا لااقل کم کردن فاصله ها ... فصل زیبای بازی دو نفره او و پسرش با اسباب بازی های پسرش فراموش شدنی نیست و ما به عنوان بیننده به کمک بازی خوب خانم قاضیانی خوب حس میکنیم که به عنوان مادر چقدر تلاش می کند با فرزندانش دوست خوبی باشد و آنها را خوب درک کند ولو آنکه آن کودکان کم سن و سال حتی در جشن کوچک دخترانه خود او را به بازی نمی گیرند ... همسایه های خانه و آدم های پیرامون که به خاطر زندگی پیشین او در شهرستان و فرهنگ عشیره ای از سهم خاص خودشان در زندگی او برخوردارند و عدم بی تفاوتی و فاصله گرفتن از سوی او را در مواجهه با همسایگان شاهدیم که همین موجب میشود همه آدمهای دور و بر او از او انتظارات خاص خودشان را داشته باشند بدون اینکه بفهمند در اقلیم جغرافیایی که زن در آنجا بزرگ شده خواه هرکجا که باشد همه تعاملات دوطرفه است و همین حس خوب ارتباطات احتماعی و عدم تنهایی و فاصله داشتن را در آنجا موجب میشود اما در اینجا در این برهوت ساختمانهای بلند و مردمان عجله مند و بی حوصله هیجکس توجهی ندارد که لااقل کمی او را بفهمد ولو در کسوت یک رابطه همسایگی ! و چه زیباست که در اوج تنهایی می اندیشد که می تواند با دفتر و قلمی به قلمرو بی انتهای نوشتن پناه ببرد ... شاید قلمرویی که در آنجا کسی تنها نیست ... و کسی برای دوست داشتن و دوست داشته شدن چندان در بند بهانه نیست ! ( یادی از نوشته ها و نظرات یک دوست !) فیلم به همین سادگی به نظر من فیلمیست ارزشمند از خود خود زندگی ! به همین سادگی ! این فیلم از جنس ساخته ارزشمند کارگردان بزرگ ژاپنی (( یاساجیرو ازو )) یعنی (( داستان توکیو)) بوده و حس خوب درک کردن زندگی ملموس پیرامون را به شایستگی موجب میشود ... خانم قاضیانی به عنوان بازیگر با هنر خوبش و با همراهی طراح لباس و چهره پرداز و کارگردانی خوب در کنار دیگر بازیگران به مدد برگ برنده اصلی یعنی فیلمنامه ای پر و پیمان به خوبی و تکمیلی چهره ای از زندگی را که اغلب با آن درگیریم غالبا آن را ندیده میگیریم برای ما قابل مشاهده می سازند و معجزه سینما را موکد میکنند باز که میتوانی در طول زندگی کاراکترهای یک فیلم ، تو نیز زندگی کنی پابه پای آنان ... و البته خوی ساختن این فیلم (( به همین سادگی )) اصلا کار ساده ای نبوده ... وقتی در بخش های نهایی فیلم می توانی مثل هنرچیشه اول فیلم یعنی طاهره سخت نفس کشیدن را احساس کنی و به این باور برسی که شاید دیگر خانه جای ماندنم نیست ... و احساس نیاز به هجرت و کوچی آشکار برای تو که به عنوان زنی خانه دار در این جامعه معلق در میان مدرن شدن و سنتی ماندن دیریست به اعماق پنهان ترین و انتهایی ترین اطاق کوپک قلبت که پنجره ای هم ندارد کوچیده بوده ای ... نمیشود از موسیقی خوب فیلم سخن نگفت که با اجرای احساس برانگیز تم مشهور (( ساری گلین )) یا ساز دودوک ( بالابان ) به زیبایی ادامه حکایت آن (( عروس با موهای روشن و زرین پوش )) * را در طول فیلم تصویر می کند ... کسی چه میداند شاید طاهره آن ((ساری گلین )) باشد که به هر لطایف الحیلی از زادگاهش و محبوبش جدایش ساخته اند و هنوز گاهی از بالای پشت بام آن آپارتمان شهری به دور دورها چشم می دوزد در آن دور دورها چوپان جوانی را می جوید که میداند زمانی غمگینانه در فراق او هر چند به ظاهر در دره ها برای گوسفندانش نی نواخته اما در حقیقت آتش درونش را از دوری یار در دودوک میدمیده است ... کسی چه می داند ... شاید همینگونه باشد ... به همین سادگی ...
.................................................. * آهنگ زیبای سار گلین که بر سر مالکیت آن و خاستگاه اولیه آن بین گرجی ها و آذری ها و ارمن ها اختلاف است و هر یک از آن قومها ریشه آنرا به فرهنگ و افتخارات خود منسوب می دانند ملودی عاشقانه غمگینیست که از دل عروسی اندوهگین حکایت میکند با محبوبش که چوپانی پژمرده دل است و دیگر هیچ چیزی را در دنیا جز سوز دلش که توسط نفسش از سینه بر آن ساز می نشیند و به فغان در میآید حس نمیکند و نا امیدانه شاهد دور شدن محبوبش به اجبار است ... ملودی دلنشین و سراپا احساس عنوان بندی پایانی این فیلم زیبا را با هم بشنویم : اجراها و روایات مختلفی از این آهنگ فوق العاده زیبا رو ( نزدیک به 20 اجرا ) من قبلا در انجمنی به دوستدرانش تقدیم کرده بودم و در اینجا در دسترس شما دوستان عزیز کافه هم هست : http://www.4shared.com/account/dir/P8Z-pMQJ/sharing.html?rnd=23#dir=53260227 برگ سبزیست به جبران محبت های بسیاری از دوستان کافه ... و تصویر زیبای ضمیمه که خود به اندازه سطرها نوشته گفتنی دارد ... ناله را هر چند میخواهم که آرام برکشم سینه می گوید که من تنگ آمدم فریاد کن ... RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - میثم - ۱۳۹۰/۴/۲۱ صبح ۱۱:۲۳ از دون کورلئونه عزیز بابت معرفی دلنشینش از این شاهکار ارزشمند سپاسگزارم. هر چند دون عزیز حق مطلب را درباره این فیلم ادا کردند اما حیفم می آید من هم اشاره ای به برخی ظرافت های هنرمندانه این فیلم نکنم. فیلم با رویکردی مینیمالیستی به معرفی شخصیت اصلی اش و نمایش دادن تنهایی و انزوای ذهنی او می پردازد. مثلا حسادت زنانه ای که طاهره نسبت به منشی شرکت شوهرش حس می کند را بدون نشان دادن صریح این مساله بلکه با یک سری واکنش های طبیعی طاهره در کار روزمره اش نشان می دهد. مثل پرتاب ظرف کثیف داخل ظرفشویی وقتی جلوی گفتگوی صمیمانه پسرش با منشی کم می آورد. یا فاصله گرفتن و عدم درک پسربچه از مادرش را بیشتر از بگومگوها - مثل ایراد گرفتن به سر و وضع مادر که دون کورلئونه هم اشاره کردند - در جایی عمیق و دردناک نشان می دهد که پسر در اتوبوس نقش مادرش در زندگی آنها را به طور غیر مستقیم با واژه من در آوردی House Worker (!!) بیان می کند. یعنی از نظر او مادر در خانه آنها نقشی بیش از یک مستخدمه ندارد! و چه متاثر کننده است نگاه غریب و نومیدانه طاهره به بیرون از اتوبوس پس از شنیدن این حرف از پسرکش! برخی از دوستان ، پایان این فیلم را یک هپی اند تحمیلی دانسته اند. من اینطور فکر نمی کنم. اتفاقا به نظرم پایان این فیلم یکی از تلخ ترین پایان هاست. زنی تنها محکوم به ماندن می شود. استخاره پایان فیلم هم که خیلی ها را در تحلیل فیلم به اشتباه انداخته به نظرم نه یک اشاره به تحولی معنوی که یک خودگول زنی و تسکین موقت ذهنی به تصویر کشیده می شود. در صحنه ای هوشمندانه در انتهای فیلم ، شوهر را می بینیم که دستش را روی تخت دراز کرده و جای خالی طاهره را حس کرده و همانطور با چشمان بسته او را صدا می زند و وقتی از حضور طاهره در اتاق مطمئن می شود بلافاصله با خیال راحت به خواب می رود! طاهره که خوابنما شدن اتفاقی همسایه و اصرار به استخاره او را "به همین سادگی" از رفتن منصرف کرده ، فردا هم با چشیدن تلخ تر دوباره تنهایی های خویش به همان سادگی می تواند عزم رفتن کند. شاید چنان "تصادفاتی" نیز او را منصرف نسازد. قاب بندی زیبایی از فیلم که انزوای قهرمان را در شلوغی زندگی به اصلاح مدرن ایرانی نشان می دهد RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - میثم - ۱۳۹۰/۵/۲۲ صبح ۱۱:۰۹ کسی از گربه های ایرانی خبر نداره کارگردان: بهمن قبادی نویسندگان: بهمن قبادی ، حسین آبکنار ، رکسانا صابری مدیر فیلمبرداری: تورج اصلانی تدوین: هایده صفی یاری بازیگران: حامد بهداد ، اشکان کوشانژاد ، نگار شقاقی ، سروش لشکری *************************** این فیلم را با دو سه سال تاخیر همین دیشب دیدم! این تاخیر چند دلیل داشت و مهمترین آن تصویر غلطی بود که در ذهن من از این فیلم با شنیدن تعریفهای برخی دوستانم شکل گرفته بود. تا به حال فکر می کردم فیلمی درباره موسیقی رپ ایرانی است که از آن متنفرم! اما با دیدن فیلم فهمیدم که دوستانم حتی درک درستی از موضوع فیلم نداشته اند! تا من باشم دیگر قبل از دیدن فیلمی به تعریف این و آن گوش نکنم!! *************************** تم و پیرنگ فیلم بسیار تلخ و یاس آور است اما قبادی با هوشمندی پرداخت واقعگرای این موضوع تلخ را با طنز موقعیت و تصویر شیرینی همراه کرده است. تلفیق حالت مستند و داستانی ابدا یکدستی فیلم را به هم نزده. شاید اولین چیزی که جلوه می کند بازی بسیار درخشان حامد بهداد باشد. وی با درک صحیح از فضای فیلم جلوه ای ناتورالیستی به بازی خود داده تا همراهی شخصیت داستانی نادر (بهداد) با شخصیتهای واقعی و مستند (نگار و اشکان) باورپذیر از کار درآید. اندکی نمایشگری در بازی او می توانست به فاجعه بیانجامد! انتخاب زوج اصلی فیلم با آن بیان و چهره معصومانه و همدلی برانگیزشان بسیار هوشمندانه بوده و به خصوص تاثیر پایان تلخ فیلم را بیشتر می کند. کلیپ های خوش ساخت فیلم – با تدوین مثل همیشه عالی خانم صفی یاری – در بطن فیلم جا افتاده اند و به خوبی نقش موقعیتهای پاساژی را برای اتصال قطعات داستانی ایفا می کنند. شاید به یادماندنی ترینشان همان کلیپ رپ (با شعر «خدا من یه آشغالم باهات حرف دارم»!) باشد که مقدمه ای برای ورود به فصل نهایی و تراژیک فیلم می شود. فیلم به لحاظ غنای تصویری در مرتبه بالایی قرار دارد و بهمن قبادی به اتفاق تورج اصلانی از امکانات پرده عریض بهترین استفاده ها را کرده اند. بدون شک این فیلم بدون استفاده از قاب عریض شکلی بسیار الکن پیدا می کرد. مشاهده قاب های زیر – به عنوان نمونه - این مساله را به روشنی نشان می دهد:
RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - میثم - ۱۳۹۰/۷/۲۲ صبح ۱۰:۰۴
چند کیلو خرما برای مراسم تدفین (1384) نویسنده و کارگردان : سامان سالور مدیر فیلمبرداری : تورج اصلانی بازیگران : محسن تنابنده ، نادر فلاح ، محسن نامجو ، محمود نظرعلیان *** داستان : صدری کارگر خشن و کم حرف در کنار همکار حرافش یدی ، در یک پمپ بنزین متروک روزهایی زمستانی را می گذراند. دلمشغولی هر روزه صدری حرف زدن با جنازه دختری یخ زده در گردنه ای برف گیر است و دلمشغولی یدی نوشتن نامه های عاشقانه به دختر محبوبش ، غافل از اینکه نامه رسان دل در گروی دختر دارد. *** درباره فیلم : سالور داستان نه چندان پرمایه « "در انتظار گودو" وار » خود را با پرداخت بصری خیره کننده ای تبدیل به یکی از فیلمهای ماندگار دهه گذشته کرده است. سالور با فیلمبرداری سیاه و سفید درخشان و طراحی صحنه فوق العاده ، فضایی آخرالزمانی و ابسورد خلق می کند و سرگذشت شخصیتهایی سرگردان و منفعلش را با طنزی ملایم همراهی می کند. شخصیتهای فیلم هر کدام به شکلی در انفعال دست و پا می زنند و منتظرند ، صدری و یدی از ترس دولتی ها جرات ترک پمپ متروک را ندارند. صدری همیشه چشم به آسمان دارد که برفی ببارد تا جنازه محبوب مرده اش چند روز بیشتر سالم بماند ، یدی در انتظار نامه ای از محبوب است بی آنکه او را بشناسد. و همه چیزی را پنهان می کنند ، صدری محل جنازه را از دوست نعش کشش اروج ، یدی نامه نوشتن هایش را از صدری ، عباس نامه رسان رازش را از یدی و فیلم مفهومش را از همین انتظار و پنهان کاری ها و ترسها - که اراده معطوف به قدرت شخصیت ها را گرفته - به دست می دهد و راه به تاویل می برد. میزانسن و قاب بندی های این فیلم در حد اعلای سنجیدگی هستند ، استفاده از کناره ها و گوشه ها و اجزای صحنه مثل آینه و شیشه عالی است ، فیلم اغلب در مدیوم شات و لانگ شات های ساکن و پرعمق جریان دارد که در به فرم درآوردن سکون و بطالت فیلم نقش اساسی دارد و چند نمونه تخطی فیلم از این شکل غالب خود ، مثل سکانس درگیری دو شخصیت اصلی با فیلمبرداری روی دست ، نمای های انگل در اتوبوس در حین استعمال مواد مخدر یا دربرهوت موقع شکوه صدری و علی الخصوص کرین زیبای دوربین از نمای های انگل به کلوزآپ گردنبند دختر در دست صدری ، گوهر مضمونی خود را به شاعرانه ترین شکل به "فرم" درآورده اند. فیلم با وجود دستمایه داستانی و پرداخت سینمایی سیاهش ، پایانی امیدبخش (و نه خوش خیالانه) دارد. وقتی که یدی برای یافتن محبوبش ، پمپ را ترک می کند و صدری یادگاری از دختر و برفی که خواسته بود را از خدا به عنوان پاداش "عمل " اش می گیرد. بی آنکه فیلم به شعار بیفتد چه زیبا تنها با آفرینش در "فرم هنری" پایان شاعرانه اش را رقم زده است. RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - میثم - ۱۳۹۰/۷/۲۵ عصر ۰۶:۱۲ در توصیف این غزل پرشور و جام هستی بخش، خود چیزی نگویم بهتر است. همین را بگویم که سینما برایم شده بود میکده حافظ! تماشای دو سانس پی در پی اش برایم مثل همان آب شدن حبه قندی در دهان گذشت! اما بنگرید که صاحبدلان چه گفته اند در توصیف مدهوشی خود و شورانگیزی این نوا : مجید اسلامی : به نقل از وبلاگ پر ارج هفت و نیم یک شاهکار به تمام معنا، در دورهای که دیگر یادمان رفته بود شاهکار چه جور چیزیست. میرکریمی در ادامهی مسیر «به همین سادگی» ولی اینبار در فضایی بومی و پرجمعیت و با استفاده از لهجه، فیلمی ساخته که بهلحاظ حسی یادآور «آمارکورد» فلینیست و بهلحاظ اجرا یادآور «همشهریکین» ولز و «قاعدهی بازی» رنوار. باورکردنی نیست که بشود این همه کمپوزیسیون عالی، تصحیح کادرهای درخشان و حرکتهای چندلایه در میزانسنهای پرعمق را چنین با این احساسات پرشور و ایما و اشارههای بامعنا و حرفهای ناگفته درآمیخت. بازیها مثالزدنیست: هر کس سر جای خودش است، از کیانیان و هدایت هاشمی و پورصمیمی تا سهیلا رضوی و ریما رامینفر، و بچههایی که در فیلم میدرخشند. بااینحال نگار جواهریان در نقشی استثنایی مثل شمایلی از معصومیت و هوشمندی، تجسم بارز تمام ارزشهاست، بیآنکه ذرهای از واقعیبودناش کم شود. فیلم میرکریمی اگرچه رئالیستی به نظر میرسد، بیشتر امپرسیونیستیست؛ مسحور واقعیت نیست، بلکه میخواهد به حقیقتِ لحظه دست پیدا کند. دکتر حمیدرضا صدر : غزلی زیبا و شورانگیز **** دکتر امید روحانی : يك پرده عظيم رنگارنگ نقالي ايراني پر از رنگ و نقش و گوشههای جذاب RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - میثم - ۱۳۹۰/۷/۳۰ عصر ۰۴:۴۶ تاملی در تیتراژ آغازین فیلم «جدایی نادر از سیمین» (1389) مژده صفایی نام شخصیتی است که هدیه تهرانی ، در چهارشنبه سوری (1384) بازی اش کرد. او و شوهرش مرتضی سمیعی (حمید فرخ نژاد) زندگی پر از ریاکاری و سوء ظن و عصبیتی می گذراندند ، اما "حفظ کانون خانواده" نیز برایشان مهم بود ؛ هر دو برایش تلاش می کردند. مرد با ریاکاری و زن با خودخوری! حال این دو پس از پنج سال تلاش بی نتیجه و عذاب آلود ، قصد جدا شدن از یکدیگر را دارند و همان روزی برای طلاق به دادسرا آمده اند ، که نادر لواسانی و سیمین رفیعی. شناسنامه های این چهار نفر به همراه شناسنامه های بسیاری زنان و مردان دیگر که نمی شناسیمشان ، در یک دستگاه ، "کپی" می شود. در طول مشاجره نادر و سیمین روبروی قاضی به این هم فکر می کنیم ، که احتمالا همان لحظات مرتضی و مژده هم در اتاقی دیگر مشغول کلنجار رفتن با همدیگر و قاضی هستند ، به اینکه آخرین نگاه مرتضی به چهره مژده چگونه خواهد بود ، یا اینکه مژده پس از این کابوس پنج ساله چه شکلی شده است؟ همان موقع هم ظاهرش خیلی به هم ریخته بود و به خودش نمی رسید! اما حتما دلش خیلی بیشتر از ظاهرش شکسته شده! آن دیگران چه؟ حتما آنها هم ماجراهایشان کم از این چهار نفر ندارد. تمام این "کپی ها" کمابیش شبیه همند! فیلم که جلو می رود به این فکر می افتیم که راستی! از روحی (ترانه علیدوستی) و نامزد شیطانش عبدالرضا (هومن سیدی) چه خبر؟ قرار بود آخر همان هفته عروسی کنند. لابد تا حالا بچه دار هم شده اند. بچه شان هم احتمالا باید هم سن سمیه (کیمیا حسینی) باشد. امیدواریم ، فقط امیدواریم که اوضاعشان به بدی وضع حجت (شهاب حسینی) و راضیه (ساره بیات) نشده باشد. چه کنیم؟ نگرانشان می شویم ، حیف بود از آن عشق ساده و کودکانه اگر به زندگی و خانه ای پرمهر نینجامیده باشد. اوضاع خیلی بدی است! اصغر فرهادی تنها با نشان دادن این چهار شناسنامه کنار هم ، تنها با همین شگرد به ظاهر کوچک ، با این ارجاع بینامتنی ، تمام این سوال ها را به ذهن ما متبادر می کند و این همه جهان متنش را گسترش می دهد. به این میگویند امتداد حیات شخصیت ها بین دو اثر سینمایی و کشاندن دنیای واقعی به درون اثر هنری و درونی کردن جهان واقعی ، و این کاریست که فقط از هنرمندانی دقیق و بلندنظر ، چون اصغر فرهادی برمی آید. ************** پی نوشت : این «بحث» را برای «مشارکت» همه ی دوستان ایجاد کرده بودم ؛ اما گویا حالا در آن حکم مجنونی را پیدا کرده ام که در یک اتاق خالی با خودش حرف میزند! سینمای امروز ایران و نانوایی - ممل آمریکایی - ۱۳۹۰/۹/۳ عصر ۰۲:۲۸ تفاوت سینمای امروز با نونوایی چیه؟ نونوایی ها همیشه شلوغه و کم پیش می آد که نون بپزیم و کسی توی صف نباشه. نونوایی، چیزی را می پزه که به مزاج همه سازگاره و ملت همه می تونن نوش جان کنن. مردم هر کدوم یا هر خانواده طی یک دوره به نونوایی سر می زنن. تا نون توی نونوایی باشه کسی نون از مغازه نمی خره. توی نونوایی تیپ و قیافه و پارتی کار نمی کنه، هنر و استعداد هر کس، جاش رو توی دکون مشخص می کنه. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل با ممد رفته بودیم به تماشای فیلم بامزهء تحفه ها. خداییش فیلم های اون دور و زمونه، کمدیش هم کمدی بود. دم در سینما یه مجله فیلم خریدیم. نوشته بود پشت صحنه تحفه ها از خودش خوشمزه تر بوده. چقدر سر ساخت فیلم خندیدن و گل گفتن و گل شنفتن. یه وخ گوشه ی مجله چشمم افتاد به یک خبر دوخطی آه از نهادم در اومد. گفتم ممد کار سینمای ایرونم تموم شد. توی همون روزا بود که دونده رفته بود توی سینماهای اروپا. زیاد مشتری نداشت اما بالا بردن پرده یک فیلم ایرونی توی یک سینمای اروپایی ارزش داشت. ممد فلاپی گفت ها؟ تو نبودی که می گفتی آبروی سینمای ایرون داره بر می گرده؟ چی شد یه هوی رنگ عوض کردی؟ خبر رو نشونش دادم. یارانه و پشتیانی مالی از سینما برداشته شده بود. ممد گفت خوب حالا این یعنی چی؟ گفتم ممد این همه پیشرفت مال پشتوانه داشتن سینما ست. کارگردان ما غصه گیشه نداره. جوری که دلش می خواد فیلم می سازه، هر جوری عشقشه حالا می فهمی اگه ترس گیشه بره تو پوست کارگردان و فیلمسازا گیشه زده بشن دودمان فیلم ما برباد می ره. حالیته که فیلم فارسی چه جوری درست شد؟ چند تا کارگردان قسط و قرض که بالا آوردن، زدن تو کار مردم پسند. مثل اینکه کسی آش رشته و آبگوشت بزباش نخوره تو بزنی تو کار سوسیس و کالباس. ممد سینمای ایران سینمای تکنیکی نیست. عین فوتبال ما می مونه. یه مربی خوب، تو کشور ما توپ رو می ده دست بچه ها می گه گل بزنین. آخه بچه ای که از بچگی شانسکی بزرگ شده، شانسکی نمره آورده، الابختکی دیپلم گرفته و رفته پی بختش چطو می تونه تکنیکی بازی کنه، زندگی کنه، فیلم بسازه، ها! اونوخته که کارگردانای ما تکنیک زده می شن گیشه زده می شن و دودمان سینما بر باد می ره و سینما می ره می شه همون فیلم فارسی هر وخ توی فوتبال یه مربی حرفه ای چار تا فوت و فن به بروبچ یاد داد بچه ها خواستن پیاده کنن گل خوردن. هر وخ یه فیلم سازی اومد اصولی یه فیلم بسازه یا فیلمش هشلهفت از آب دراومد یا فروش نکرد. فیلم ایرونی حسیه نگی یه وخ آنارشیستی نه ها بگو حسی. هر وخ بچه های ما از بچگی تکنیکی بار اومدن می تونن تکنیکی بازی کنن و تکنیکی فیلم بسازن. تو همین حسه که تکنیک ها و ژانرهای تازه پیدا می شن. همین دونده رو نگا کن محشره. یه دنیای تازه س دیدنش یه حسی به آدم می ده که توی هیچ فیلم دیگه ای نیست. شنیدم از امیر جان نادری دعوت کردن فیلمش رو توی استرالیا تدریس کنه. می بینی این تو سینمای ما یه شانسه. سینمای ما مث سینمای ایتالیا می تونه پنجره های جدیدی رو به روی مردم جهان وا کنه ولی وای به روزگاری که گیشه و تکنیک دست و پای ما رو ببنده. راستش از اون روزا سالها گذشته. روزی که فیلم شاخه گلی برای عروس رو دیدم برای همیشه سینما رو ول کردم. خنده پر معنای فیلم تحفه ها کجا و بالا بردن یه موش از تنبان بازیگر برای خندوندن مردم کجا راستش اونروز دلم خیلی گرفت. فهمیدم که بدبختانه درست حدس زدم. سینماهای امروز برعکس نونایی خالیه، آخه چقد مردم به خاطر نماها و اداهای تکراری بخندن و اشک بریزن. فیلمها حالا به مزاج هر کسی سازگار نیست. کجا تو محل ما مبلمان و ماشین اون جوری و موهای روغن زده و تیپای عجق وجق پیدا می شه؟ یا بازیگرایی گه تو فیلم یه لِنگشون فرانسه س یکی ایتالیا یکی ونک؟ تنها پولدار محله ی ما آمیزاسمال طلاسازه که تونسته بچه ش رو بفرسته خارج. امیرجانم خیلی وخته برگشته و ما از این ادا و اصولا تو قیافه ش ندیدیم. قصه ی امیر رو یه روز براتون می گم ولی عینهو ماهاست. تا این آدمایی که به زور پول و پارتی نقش می گیرن و جز ادا در آوردن کاری بلد نیستن سینما چیه. یه روزی با یه کارگردان آشنا شدم. داشت فیلم می ساخت گفتم شما نگران گیشه نیستی؟ پقی زد زیر خنده گفت قبلاً سود کرده ببین این شرکت که توش فیلم می گیریم اینقد پول داده، اون یارو اینقد داده تا بچه ش بازی کنه. ... شما رو نمی دونم ولی دل من پر غصه س! توی خیالاتم سینمای خودمون رو می دیدم توی اوج: دزد عروسک ها، سفیر، تحفه ها، کمال الملک، مرز، جعفر خان از فرنگ برگشته، گاو، هامون، رد پایی بر شن ،نارونی...، خاطرتون هست؟ به خدا حاضر بودیم روز قبل دم سینما جا بندازیم که کی فیلم برسه اول باشیم. حالا هرچی فیلم هست، کپ فیلم فارسی. خشونتش رو اون کاراش رو کنار گذاشتن یه مشت ادا بازی و قر... بازیش مونده یه حبه قند و جدایی ... اینا سرجاش ولی با یه گل هیچوقت بهار نمی شه. سینما اگه بخواد سینما باشه باید مثل نونایی اوس کریم باشه وگرنه کلاش پس معرکه س! یه مشت عکس مربوط داشتم یکی یادمون بده عکس ها رو چه جوری توی سایتتون می گذارید. RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - بهزاد ستوده - ۱۳۹۰/۹/۵ عصر ۰۷:۰۲ یک حبه قند فیلم کالای یک باار مصرف نیست بعضی فیلمها حتی ارزش همان یک بار دیدن را ندارند و سکانس فینال فیلم را می شود دید و نیازی به تماشای همه فیلم نباشد بعضی آثار را با تماشای مجدد بهتر و با تماشای سوم و چهارم و ... بهتر بهتر می فهمیم و لذت میبریم بدون اینکه از فیلم خسته بشویم یک فیلم کامل ایرانی و یک اثر خاص که تماشاچی و منتقد را به سالن سینما می کشاند و اکثریت متفق القول فیلم را دوست دارند و می پسندند ... یک فیلم ایرانی مثل " یک حبه قند" خیلی خوشحالم که یک حبه قند اینجا مخالف ندارد و همه فیلم را دوست داریم صحنه پایانی فیلم "پسند سیاهذ پوشیده و برای صبحانه میاد پیش جمع و موبایلش با آهنگ " یار مبارک باد " زنگ میزند .خواهرزاده اش میخواهد موبایل را برایش بیاورد ولی پسند نمی خواهد جواب بدهد خواهرهایش و شوهرهایشان هم همینطور در آخر در جواب سوال می گوید بعد از چهلم دایی جوابشان را می دهم کارگردان با زبان تصویر سرنوشت داستان ر ا مشخص میکند خیلی از سکانسها مییرکریمی با زبان تصویر با مخاطبش حرف میزند و این باعث می شود یک حبه قند از یک کله قند هم شیرین تر باشد ... RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - میثم - ۱۳۹۰/۹/۶ عصر ۰۵:۴۰ (۱۳۹۰/۹/۵ عصر ۰۷:۰۲)بهزاد کازابلانکا نوشته شده: ممنون بهزادجان! چه خوب که در این مورد اتفاق سلیقه داریم. من هم دقایق آخر فیلم را خیلی خیلی دوست دارم. میرکریمی چه تاکیدهای بی تاکیدی داشت! حیرت خاموش حاضرین سر سفره از لباس سیاه پسند، صدای موبایل ، مکث و تردید پسند ، تردید حاضرین برای جواب به وزیری ها ، سوال از مادر ، محول کردن پاسخ به پسند توسط مادر ، پاسخ پسند ، لبخند از سر رضایت مادر و ... یک دنیا حرف داشتند در سکوتهایشان! هر بار دیدنش از زاویه ای زیبایی عیان می کند و تاویل می پذیرد. وقتی پسند در سکانس آخر ، یکی یکی چراغها را خاموش می کند ، تک تک به اتاقها سر می زند و به همه از سر محبت نگاه می کند و دست آخر آن ترانه جادویی کوروس سرهنگ زاده از رادیویی که به دست قاسم تعمیر شده و وصف حال قاسم و گوینده حرفهای نگفته اوست. هرکس این فیلم را با تامل دیده باشد و لااقل در چند سکانس اختیار از کف نداده و نگریسته باشد، من در سلامت احساسی اش شک می کنم! RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - بهزاد ستوده - ۱۳۹۰/۹/۶ عصر ۰۸:۲۰ (۱۳۹۰/۹/۶ عصر ۰۵:۴۰)میثم نوشته شده:(۱۳۹۰/۹/۵ عصر ۰۷:۰۲)بهزاد کازابلانکا نوشته شده: اتفاقا بعداز"سربازان جمعه" مسعود کیمیایی "برای این فیلم هم خیلی متاثرشدم وبغضم ترکید ... حال خوبی داشتم RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - میثم - ۱۳۹۰/۹/۲۲ عصر ۰۶:۲۰ می دانم که وضعیت سفید «سریال» است و نه فیلم، اما بحث مناسبی برای این پست در کافه نیافتم. دوست داشتم که درباره این سریال ماندگار در بحثی مستقل با حضور دوستان ، صحبت کنیم. اما فضای سرد اخیر کافه باعث شد به این نتیجه برسم که با ایجاد آن بحث فقط خودم را سبک خواهم کرد! به هر حال در محیط مجازی دیگری با یکی از دوستان، تجربه دیدن این اثر بزرگ را به اشتراک گذاشتیم که به صورت یک گفتگوی دلنشین دو نفره در آمد. از اینجا ..... تا ..... اینجا ! اما حسرت یک همنشینی و همصحبتی بزرگتر و پربارتر در این کافه در دل ماند! ***** حمید نعمت الله ، مردی با کمپوزیسیون های حیرت انگیزش!
در این قاب زیبا، منیژه را می بینیم که به خاطر مشکلات کمرشکن زندگی اش قصد انتحار دارد. در عمق میدان شوهری خوابیده (غافل و بی خیال) و در کنار منیژه چند اسباب بازی که استعاره ای از خوشی های نداشته و آرزوهای به انجام نرسیده او در زندگی است.
فرو ریختن شیشه های گلخانه و آوار شدن آنها بر سر "گل" ها ، به لحاظ گرافیکی و ریتم و البته تاویل پذیر بودن ، یک شاهکار به تمام معنی بود.
دعوای آدمها داخل کوچه در زمینه محو جدال دو خروس. در عین زیبایی ترکیب صحنه، کنایه ای زیبا به غریزی و حیوانی بودن ریشه خشونت در انسان.
... و این هم یکی از زیباترین قاب بندی های نعمت الله و معشوق "دست نیافتنی" امیر که " به سامان شد ، تا باد چنین بادا"
RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - میثم - ۱۳۹۰/۱۰/۷ عصر ۱۲:۰۷ بي گمان يكي از دلايل پيشرفت كند سينماي ايران – علاوه بر ضعف مديريت فرهنگي – تماشاچي هاي رشد نيافته آن هستند. تماشاگراني كه هنوز هم كه هنوز است از نوستالژي نفرت انگيز فردين و ظهوري و وثوقي دست نمي كشند و از آن بدتر اين علايق خجالت آور و عنيف را به نسل بعد منتقل كرده اند! كه "شما نديديد يادش به خير اون روزها ...!!". از ملتي كه چيزي از پيشرفت خواهي نميداند و اعتراضش به وضع موجود صرفا با آرزوي بازگشت به گذشته همراه است ، چه انتظار! پديده فيلمفارسي نه فقط يك محصول سينمايي كه يك عارضه و جراحت عمیق فرهنگي است كه از واقعيت گريزي نهادينه شده در "ناخوداگاه جمعي" يك ملت مي آيد. ملتي كه نه همت آن دارد كه دنيايش را آباد كند نه مناعت طبع آن دارد که از آن چشم بپوشد! و مي خواهد درد احساس حقارت ناشي از واقعيت عيني خودش را با تماشاي گنج قارون (داستان پسر فقير بي خيال دنيايي كه بر اثر پاك دلي! به ثروت عظيم و سعادت دنيا و آخرت! مي رسد) تسكين دهد! وقت آن نرسيده كه بفهميم علاقه اي كه چهل سال پيش جاهلانه بود ، حالا شرم آور هم هست؟! تا كي دروغ گويي مداوم به خود؟! از آن بدتر سوداگران پليدي هم هستند كه از اين علاقه شرم آور اپيدميك سوءاستفاده مي كنند و با فيلمهايي حقارت بار و توهين آميز ، زيان هاي مادي و معنوي بسياري براي همه (نه فقط نوستالژي پرستان) به بار مي آورند و چه هنرمنداني كه در ميان اين همه جلبك و لجن خفه نشده اند! *** سعيد عقيقي ، از معدود سينمايي نويسهاي آگاه و روشنفكر است كه در طول مدت حضورش در عرصه مطبوعات، توانسته براي گونه نقد سينمايي در ايران آبرويي بخرد! نقدهاي علمي و روش شناسانه او اغلب از بهترين نقدهاي نوشته شده به فارسي است. ايشان نويسنده فيلمنامه هاي ارزشمند بسياري نيز هستند كه تا كنون فقط دو تاي آنها به فيلم برگردانده شده اند ، كه هر دو از محبوب ترين فيلمهاي گونه خود هستند. شبهاي روشن (1381) و صداها (1388) نوشته زير را عقيقي دو سال پيش در گلايه از وضع حقارت بار سينماي ايران نوشت. عنوان مقاله برگرفته از شعری به همین نام از نصرت رحمانی است. *** میعاد در لجن اینرا نمینویسم که چیزی را تغییر دهم؛ چون دریافتهام که خوشبوترین گل نیز تعفن مردابِ صدسال مانده را تغییر نخواهد داد. اینرا مینویسم که در تاریخ بماند؛ که کسی در آینده بداند که جُز مشتی چاپلوس و لوده و مزدور و مزوّر و شارلاتان و هفترنگ و ریاکار؛ که چارچنگولی بر روح و ذهن و باور هنردوستان چسبیده بودند و رهاشان نمیکردند، کسان دیگری نیز در این سال و زمانه بر این خاک میزیستهاند. و آنکه از پس کاروان میآید، با خود نگوید که اینان همگی مُشتی دونپایه و فرومایه بودند و به ماندن نمیارزیدند. شاید کسانی باشند که این راه را بگیرند و بیایند و امیدوار باشند که عرصه بهتمامی از آنِ دونان و فاسدان نبوده و نخواهد بود، و صحنه یکسر از مردمی و مردمان خالی نمانده است و نمیماند. اکنون در دور کامل لجن، سینما از آنچه باید باشد و میتواند باشد، فرسنگها فاصله گرفته است. دروغ، تبعیض، حقکشی و پلیدی به صورت امری رایج و طبیعی درآمده و گویی جزاین چیزی نباید باشد. حق این است که وقتی از کنار تابلوهای تبلیغاتی یا سردر سینماها میگذریم، از دیدن این تصاویر عنیف و حماقت مستولی بر ذهن و زبان سازندگانشان سرمان را از خجالت پایین بیندازیم و بگذریم و دلمان را به فروش بلیتها خوش کنیم و خود را فریب بدهیم که «چرخ سینما باید بچرخد» و سینمای «پُرمخاطب»ی داریم. انگار پدری بهجای کوشش در جهت فراهمکردن رفاه دختر تازهبالغاش، او را روانهی خیابانها کند تا خرج خودش را دربیاورد و استدلالاش این باشد که «چرخ زندگی باید بچرخد» و دل خوش دارد به اینکه دختر «پُرمخاطب»ی دارد! این توهینآمیزترین جملهایست که میتوان نثار دوستداران سینما کرد. مگر فروشندگان این کالاهای کریه که ظاهر و باطن خفتبارشان راه را بر هرگونه تفکر بسته است، خدمتگذار چیزی جز جیب گشاد خود بودهاند؟ آیا با اینهمه سرمایه و مشتری که از آن دم میزنند، ذرهای بر کیفیت مهملاتشان افزودهاند؟ یا بدتر، سوراخ دعا را یافتهاند و اراجیفِ رقتانگیزشان از فیلمفارسیهای دههی ١٣٣٠ هم عقبافتادهتر و حماقتبارتر به نظر میآید؟ این همان دروغ بزرگی نیست که برای سرکیسهکردن بینندگانمان به خوردشان میدهیم؟ چهکسی گفته است که برای بالابردن تعداد تماشاگران، باید تئوری «کابارهی ارزانقیمت» را، که همان پنجاهسال پیش هم کهنه به نظر میآمد، دوباره علم کرد؟ یا چهکسی گفته است که سطح سلیقهی مخاطبان را باید مُشتی جاهل تازهبهدورانرسیده معیّن کنند؟ از کی تابهحال بیفرهنگها در زمینهی سینمای فرهنگی صاحبنظر شدهاند؟ آیا اصلاً تقسیمبندی سینما توسط چنین افرادی، خودبهخود، به معنای تحقیر مفهوم «فرهنگ» نیست؟ محافل سینمایی که فقط در زمینهی دریافت بودجه برای برگزاری جشنها پیداشان میشود، امروز کجاهستند؟ نکند فضولات متعفنی که به مدد مافیای بخش دولتی دوهفتگی ساخته میشوند و به واسطهی مافیای بخش خصوصی یکماهه اکران میشوند، در ردیف «آثار هنری»اند و ما بیخبریم؟ بگذارید کمی از برگهای تاریخ اندوهبار سینمای مستقل این ولایت را ورق بزنیم تا بدانیم که در این سال ها پیش نیامده و فقط فرورفتهایم: چهلوچند سال پیش، صاحب سینمایی که مجبور شده بود «سیاوش در تخت جمشیدِ» فریدون رهنما را اکران کند، خودش جلوی در سینما ایستاده بود و به همان چند علاقهمندی که میخواستند بلیت بخرند و وارد سینما شوند، پیشنهاد میداد که وقتشان را بیهوده تلف نکنند، چون «فیلمش خوب نیست!» با این شیوه ، فیلم زودتر از کف فروش پایین میآمد و مدیر عزیز دوباره میتوانست «شمسی پهلوون و چهارتا شیطون» را برای بار چندم روانهی پرده کند. البته با احتساب زمان، پرتترین فیلمفارسیهای پنجاه سال پیش، بهمراتب بر کُپیهای خجالتآور امروزینشان برتری دارند، اما تقریبا سرنوشت تمامی فیلمهای مستقل و متفاوت در تاریخ سینمای ایران چیزی جز این نبوده است. آن ها تاوانِ تنندادن به ابتذال را تمام و کمال پرداختهاند و اکنون نوبت به ما رسیده است. شش سال از اکران واپسین فیلمنامهی ساختهشدهام میگذرد: «شبهای روشن»، که با مظلومیت تمام، در سکوت کامل و فقط در سه سینما به نمایش درآمد، امروز دلبستگان بسیاری دارد که بهخاطر دیدن لودگی و فرومایگی به سینما نمیآمدند و نمیآیند. و امروز با سینما قهرند، چون فیلمی نمییابند که به شعورشان احترام بگذارد... و امروز نوبت به «صداها» رسیده است. بهراستی چهکسی از اکران موفق چنین فیلم کوچک و جمعوجوری ممکن است به خود بلرزد و با تمامی وسایل ارتباط مخاطبان با فیلم شود؟ چرا روزی یک سانس و آن هم تمامی سانسهای مردهی چند سینما طوری برنامهریزی شود که حتا دوستداران «صداها» هم نتوانند فیلم محبوبشان را ببیند؟ مشکل اصلی این نیست که چنین فیلم هایی امکان مقایسه میان اندیشه و جهل را به وجود میآورند؟ و نکته در این نیست که همین فیلمهای کوچک مُشتِ دروغگوهای بزرگ را بهسادگی باز میکنند؟ فیلمهایی که هزینهشان چندبرابر «صداها»ست و دستاوردشان چیزی جز شرمساری و تمسخر نیست؟ صمیمانه امیدوارم هرچه زودتر «گروه فیلمهای بیفرهنگ» نیز با همین عنوان به وجود آید و جشنوارهای برای آنها به وجود آید و «زرشک زرّین» نیز که امروز برای ربودناش رقابت از هر زمان دیگری شدیدتر است، به محصولاتِ شایسته و فرحبخش سینمای «ملّی» ایران، که در عین نارضایتی ملّت همچنان به حیات انگلی و ننگین خود ادامه میدهد، با عزّت و احترام فراوان اهدا شود و حمایتهای بیحساب و کتابی که در طول سالها نثار چنین خزعبلاتی شده، جایگاه خود را بیابد. خوشبختانه فهم تماشاگر ما هنوز تا سطح تهیهکنندگان فیلمفارسی پایین نیامده و بهرغم کوشش مافیای تولید، مافیای سینمادار و مافیای سینمایینویس که در حقارتی وصفناپذیر، ذرّهبین به دست، بهدنبال «ساختار فیلمفارسی» میگردد، هنوز فرق بین فیلم جدی و مهمل را تشخیص میدهند. میعاد ما با مشتاقان فیلم جدی، حتا در میان لجن نیز پابرجاست. شبهای ما هنوز روشن است و صداهایمان همچنان رساست. ما را با نشخوارکنندگان فضولاتِ گذشته كاری نیست. ما آیندگانیم. سعید عقیقی به نقل از وبلاگ شخصي آقاي محسن آزرم RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - حمید هامون - ۱۳۹۰/۱۰/۲۳ عصر ۰۳:۰۶ در روزهای سرشار از استرس در محیطهای حقیقی و مجازی! دیدن این فیلم غنیمتی است بدیع و زیبا.هدیه ای است فاخر برای ما خستگان: طهران : روزهای آشنایی داریوش مهرجویی در هفتمین دهه ی زندگی اش خیام مسلکی پیشه کرده.گور بابای زندگی واقعی، بی خیال مردمان اطرافمان، انگار نه انگار که بارها و بارها از کنار مکانهایی عبور می کنیم و حتی به آنها نگاه هم نمی کنیم..... کارگردان عمدا تصاویر توریستی و چشم نوازی را در دل داستانی جذاب (و تخیلی؟!) مهمان ما بی انگیزه ها و بی تفاوتها می کند و امید داشتن را دوباره به ما یادآوری می کند و دوست داشتن محیط زندگی و توجهی مجدد به آن را.( نیازی هم نیست که حتما از اهالی تهران باشی)..... آن مدینه ی فاضله ای که در مهمان مامان آنقدر دروغین و عذاب آور بود چرااینجا اینقدر دلنشین است؟!چقدر این پیرمرد و پیرزنان کمی تا قسمتی مرفه! باورپذیر و دوست داشتنی اند.چه خوب که علی عابدینی ای که در هامون، نجات دهنده و مراد شخصیت پریشان و عزیز ما بود، اینجا هم در کسوت (دایی بابا) نجات دهنده خانواده ای از قشر متوسط رو به ضعیف جامعه و همچنین افراد مسن دور از خانواده است.... چه زیبا که بر عکس زندگی واقعی اینجا می بینیم که دختر، مادر چشم به راهش را در ((پانسیون)) (و نه خانه ی سالمندان) فراموش نکرده و در سال نو دیدار را به مادرش هدیه می دهد....و دست آخر چقدر تاثیر گذار است دور هم جمع شدن افراد پانسیون به واسطه ی این (دیدار فرخنده ی آشنایی) و خواندن ترانه ی (بی تو زمونه نامهربونه )..... ای کاش مردم بی عاطفه ی زندگی واقعی ما این فیلم را می دیدند و ای کاش که (هنوز هم چیزهای زیبا رو می شد تو این دنیا دید).... حیف که این فیلم را که از زمان جشنواره منتظر دیدنش بودم اینقدر دیر و وقتی که ویدئو کلوپی شده دیدم و باز هم حیف که فیلم را روی پرده ندیدم. فیلم انقدر زیبا و تاثیر گذار بود که هنوز که هنوزهست با اینکه سه بار دیدمش اصلا رغبتی به دیدن اپیزود دوم فیلم اصلی :تهران: سیم آخر پیدا نکرده ام. امید که مهرجویی رویه ای را که پیش گرفته ادامه دهد و کارگردانان فرهیخته و تلخ اندیش ما نیز به زیبایی های زندگی روی خوش نشان دهند. یا حق.... RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - دن ویتو کورلئونه - ۱۳۹۰/۱۱/۵ صبح ۱۰:۳۴ با اجازه آقا میثم عزیز این نوشته در مورد فیلم ارزشمند و افتخارآفرین (( جدایی نادر از سیمین )) رو که امروز دوستی برام ایمیل کرده بود اینجا میگذارمش ... آقا میثم عزیز و دوستان مدیر اگر صلاح دونستند به جای دیگری منتقلش کنن : (( جدایی نادر از سیمین برای من فیلم نبود ... به دل من نشست ... نمیدونم نظر شما دیگر دوستان کافه نشین در موردش چیه ... یا حق ... RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - میثم - ۱۳۹۰/۱۱/۵ صبح ۱۱:۴۰ خیلی ممنونم از مرد آرام کافه و پدرخوانده محلات و حومه! به خاطر ارزش دادن به این بحث. کورلئونه جان! یک بار در بحث کتابخانه از شما خواهش کردم که از این حرفها نزنید. راستش فیلم آقای مهرجویی را ندیده ام متاسفانه. بقالی سر کوچه مان! فیلم را در چند حلقه اکران کرده بود که زود از روی اکران/پیشخوان! برداشت. اما در مورد این خطابه! جناب هومن شریفی ، من فکر میکنم ایشان را کمی شور حسینی برداشته است! البته برداشت ایشان از هر موضوعی از جمله همین فیلم محترم است ، اما در هر حال بد نمی بینم به مواردی اشاره داشته باشم. در این فیلم نه طرف سنت گرفته میشود نه مدرنیسم حتی می شود گفت کفه ترازوی گناهان مدرنیسم سنگین تر است! سالها پیش مرحوم جلال آل احمد (که این روزها بیش از موقع دیگری لعن و نفرین میشود!) مقاله ای نوشت به نام در خدمت و خیانت روشنفکران و در آن ظهور طبقه متوسط (بورژوا) روشنفکر ناقص الخلقه ای را پیش بینی کرد! خانواده سیمین و نادر نمونه ای از همان پیش بینی جلال هستند. این فیلم - شاید ناخوداگاه - مدرنیته و ماهیت لیبرالیستی آن را ناسازگار با فرهنگ شرقی و ایرانی نشان می دهد. این تحمیل هنجار غیر بومی نتیجه ای جز از هم پاشیدگی و جدایی ندارد. نادر چنان به آزادی فردی همسرش احترام می گذارد و در سخنانش در دادگاه تمام احساسات و علاقه اش را پس می زند که روی تصمیم شخصی سیمین اثر نگذارد. "اگه ترجیح میدی بری خارج برو!" اما سیمین خود این آزادی فردی را نمی خواهد! در سکانسی که بی دخترش با پیرمرد از کار افتاده به سمت خانه مادرش می رود ، پشت فرمان با گریه از شوهرش شکوه می کند : "یه کلمه نگفت نرو! طلاقت نمی دم نمی ذارم بری!" از همان ابتدا هم دادخواست طلاق او یک بازی بوده ، خارج رفتن هم برایش بهانه ای بوده تا شوهرش را مجبور کند که به او بگوید : نرو! طلاقت نمی دهم! برای او حتی ساز اروپایی (پیانو) هم هوسی بیش نبوده، چیزی که آرامش می کند همان شجریان است! پیانو یک بار اضافی است که در راه پله هم گیر کرده و آخرش هم تمام اتفاقات بد به همان بر می گردد! بله طبقه ای که تمامی سنت های پیشین را نفی و انکار کرده (و نه نقد و بازسازی) و هنجارهایی را پذیرفته که متعلق به خود او نیست و کفشی به پا کرده که پایش را می زند ، محکوم است به متلاشی شدن و جدایی! یه خُرده بی انصافیه - ممل آمریکایی - ۱۳۹۰/۱۱/۵ عصر ۰۹:۵۱ سلام به همهء دوستان و سروران خودم. راستش مملکت تشکیل شده از یه مشت آدمیزاد. کوچیک، بزرگ، چاق لاغر زن مرد- من دلم می خواد بینشون فرق بذارم، بی تعارف- خداییش فرق دارن. یکی دوس داره پیتزا پپرونی بخوره، یکی همین دیزی سنگی به دهنش مزه می کنه- اون یکی هرچی باشه مهم نیست همین مهمه که با بروبچ آخر پیچ ساغروون زیر درختای بید و پای آب روون توی هوای آزاد بخورن و بزنن زیر آواز: من یه پرنده م آرزو دارم .... شاید یکی خوشش نیاد از دست اصغر سلاخ ،سیرابی شیردون بگیره بزنه تو رگ - ولی کله پزی آقا اصغر صب به صب وُول می زنه از پیر و جوون- از لات و لوتای ته بازارچه تا آدمای عصا قورت داده ای که با اتوی شلوارشون هندونه قاچ می کنن. امیر پسر اسمال آقا طلا ساز ، فرنگ رفته و تمام و کمال - دست راست و چپش رو نمی فهمید که عاشق دختر ولی گاریچی شد.از خارجه که آمد با باباش با ماشین آخرین مدل رفت دم خونه ولی- خواستگاری دخترش، ملت کف کردن -آقا این دختر زندگی ساخت برای امیر که صدتا دختر فرنگی جلوش لنگ می ندازن. چه حرفها که زدن پشت سرش- حالا چشم همه شون ... همه جا تعریف کمالات و جمالات این خانومه و عشق و عاشقی این دوتا کفتر جلد آقا آدما فرق دارن- هرکسی واسهء یه چیزی ساخته شده- سلیقه ها متفاوته فکرها فرهنگها این فرق داشتن آدماست که زندگی رو قشنگ می کنه و با صفا چیزی که ازش خوشم نمی آد تبعیض و بی انصافیه یه هو یکی بلند می شه: آقا باهاس با قاشق چنگال غذا خورد. باهاس اینجوری نشست. باهاس اون فیلمو ببینی- یعنی چی؟ این بازیگر بده اون یکی اون جوری این یکی این جوری !!! من از فیلم شاخه گلی برای عروس بدم می آد بی تعارف- از سالن که پا گذاشتم بیرون تا حالا دیگه پا به سینما نگذاشتم ولی کلی ملت با این فیلم حال کردن و خندیدن من بَدَم یا بلانسبت مَردم یا فیلم شاخه گلی برای عروس نه والله- هیچکدوم این سلیقه ست همسایهء نونوایی ما از خونه می آد بیرون از دو تا کوچه اون ورتر نون می خره می آره خونه - دم در خونه ؛نون بربری به دست- یه چاق سلامتی با ما داره - یه رنگه و بی تعارف بربری دوست داره. صدبار هم بگیم نون بی نمک ؛خوش پخت؛ نونِ چه و چه تو کتش نمی ره .بذار با نون بربری حالشو ببره چرا باید خجالت بکشم که از بهروز وثوقی خوشم می آد؟ من با تو فرق دارم با امیر و ممد فلاپی فرق دارم. من منم با همه ی نوستالژی های خودم و عشق و حال خودم. وقتی بشنوم ایرج می خونه :من یه پرنده م آرزو دارم تو باغم باشی... می رم تو خیالات عشق و عاشقی هیچوقت هم تریپ موزارت و چایکوفسکی و سباستین باخ رو ور نمی دارم یه رنگ و بی تعارف داد می زنم بتهوونو نمی فهمم گناهه؟ آواتارو درک نمی کنم نمی فهمم چرا اینقدر سنگ همشهری کین رو به سینه می زنن با اون همه پس و پیش رفتنش آخرش هم هیچ چی ولی اونی که توی سوته دلانه خود خودمم با بچه ها دم در سینما کل کل می کنیم سر فیلم عکسای فیلم رو می خوریم و بعدش هوار می شیم رو صندلی های سینما و یه خورده غم و غصه رو تو بزن بزنای بازیگرا از یاد می بریم. خداییش اینو می فهمم خوب هم می فهمم .گناهه؟ چرا باید به تریج قبای کسی بر بخوره که من اینو می فهمم جنسش با جنس من جوره و با گوشت و پوست و استخونم لمسش می کنم. من به تو با موزارت و بتهوون و فلینی و هیچکاک و پست مدرنیست و فیلم نوآر و ادگار آلن پو احترام می ذارم ولی راستش نمی فهمم. چرا باید زیر دست و پا له بشم اگه بخوام حرف دلم رو بزنم؟ من وقتی بازیگر محبوبم داد می زنه : اگه قراره یکی که پیر می شه دلشم کوچیک شه، خدایا اصلن منو پیر نکن... اشک تو چشام جمع می شه و آه از نهادم در می آد و ته دلم دعا می کنم اگه قرار بشه منم پیر بشم و دلم کوچیک شه دوست ندارم پیر بشم. من نمی فهمم حمید هامون تو فیلم هامون پی چیه؟ خودش! موتور سیکلتش -ترس و لرز- دیوونگی یا چراواسهء خودش قبر می کَنه و می پره تو دریا کیف می کنم وقتی می بینم یکی، خودشه ؛خود خودش- بی شیله پیله بی الدرم بلدرم. ظاهر و باطن یکی - بهروز نوستالژی منه، عشق منه تریپ و ریخت و قیافه شو حال می کنم و خجالت هم نمی کشم همین جور که امیر از ازدواج با عشق همیشه ش خجالت نکشید یا همسایه از خوردن نون بربری جلو نونوایی ما من با خیلی از فیلم های بزن بزن و بکش و بکش و ... مخالفم اما قیصرو دوست دارم گوزنها رو سوته دلانو چرا باید بپیچم به برو پای اون بابایی که عشقش شاخه گلی برای عروسه؟ خلاصه داداش ما کوچیک همه - تک تک نوشته هاتون توتیای چشم منه. عشق به شما و کافه با هر جور سلیقه و پسند و سواد تو اعماق وجود منه ولی شما رو به هرچی مردونگیه قسم به حلقه های سلولوزی فیلم و آپارات و آپاراتچی قسم :حرمت آدمها، تفاوتهاشون، سلیقه هاشون و سوادشون رو نگه داریم. مخلص همه ادمین چند بار بهم تذکر داده ببخشید از همه معذرت می خوام حرف دلم رو زدم RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - میثم - ۱۳۹۰/۱۱/۶ صبح ۱۰:۴۵ ممنون از دوست گرامی مان، ممل که بی تعارف به انتقاد از نظر اینجانب پرداختند. دوست گرامی، البته حرف من هم همین بود که اساسا ریشه فیلمهای احمقانه ای مثل شاخه گلی درباره ... یا شارلاتان و کما و اینجور اباطیل، همین نوستالژی فردین و ... است. به عبارتی اینها همان تالی منطقی همان سینما هستند و ریشه در ناخوداگاه جمعی همین ملت دارند. البته اینکه می گویید، اینها نوستالژی شما هستند (گو اینکه من به شخصه میان فیلمهایی چون سوته دلان و گوزنها با سینمای مهمل گنج قارون و همسفر فرق میگذارم) مثل هر نظر دیگری در هر زمینه ای قابل احترام است. شما هم البته ادعایی در زمینه سینماشناسی ندارید و از این فیلمها از منظر سینمایی دفاع نمی کنید. بخش فاجعه بار ماجرا اینجاست که امر بر برخی از به اصطلاح منتقدین مشتبه شده و گمان می برند در این فیلمها ارزشهای خاص هنری و سینمایی نهفته است! با خواندن مجله شماره 400 ماهنامه فیلم (که شرم آور ترین شماره این نشریه در این سالهاست) ، از بسیاری از انتخابهایی که برخی کرده اند عرق شرم بر پیشانی می نشیند. یکی جوجه فوکلی را بهترین فیلم تاریخ سینمای ایران دانسته، دیگری رضا صفایی را با عنوان استاد! یاد کرده و در عین حال ادعای این را دارد که منتقد سینماست و به تماشاچی عادی چیزهایی را نشان می دهد که او با یک بار فیلم دیدن متوجه آنها نمی شود! بله چنین علاقه ای واقعا هم حقارت بار است. در هر صورت، نظر من هم این است که تا این نوستالژی پرستی ها درمان نشود، سینمای ایران (و کلا هر چیز دیگری از ایران!) پیشرفت خاصی نخواهد کرد و این درست نمی شود مگر با یک دگرگونی فکری و رسیدن به خوداگاهی در مردم. البته این چیزها حالاحالاها و احتمالا هیچ وقت درست نمی شود. پس زنده باد نوستالژی! هنر چیه؟ کی باید جواب بده؟ - ممل آمریکایی - ۱۳۹۰/۱۱/۶ عصر ۰۷:۱۵ (۱۳۹۰/۱۱/۶ صبح ۱۰:۴۵)میثم نوشته شده: سلام بر استاد عزیزم جناب آقای میثم خوشحالم که پرخاشگریهای منو به چشم برادری بزرگوار ندیده گرفتین و مثل پدری دانا و باتجربه با من حرف زدین اما درد من چیز دیگه ایه هنر چیه؟ آیا هنری که مردم نپسندند هنره؟ آیا هنرشناسی دانشه یا حس؟ آیا برای لذت بردن از سینما باید درس خوند و قاب بندی و فیلم نامه نویسی و تدوین رو فهمید؟ چارلی چاپلین را همه می فهمند دیوید لینچ را هر کسی نمی فهمه و هرکسی نمی پسنده- مجبور شدم برای فهمیدن جاده مالهالند ده ها صفحه رو بخونم و با دیدگاههای فلسفی و اندیشه های دیوید آشنا بشم و تا بیام درک کنم که چی می گه راستش مزه ش پرید. بیشتر شد یه کلاس درس ولی اگر به فلسفهء هنر برای هنر ایمان داشته باشی هنر را نباید تعریف کرد. سهراب سپهری من با سهراب سپهری تو فرق داره حتی چاپلین من با چاپلین دیگران فرق داره. من برداشتم از جاده مالهالند با خود دیوید لینچ فرق می کرد من جوری که نیاز داشتم و دوست داشتم به آخر داستان رسیدم و وقتی فهمیدم هدف دیوید چی بوده همه چی به هم ریخت و خستگی تماشای فیلم توی تن من موند. وقتی تفسیر یکی از بزرگان رو از شعر "مسافر" سهراب خوندم راستش طعم گسِ خوشمزهء مسافر توی دهنم ماسید و رنگ باخت . این من بودم ،سهراب من بود من خودم رو توی شعرش پیدا کرده بودم و حالا یکی با تخته پاککن همهء ساخته ذهن منو پاک کرد: برداشت تو غلطه تو نمی فهمی من می فهمم که متخصصم و کارشناس اد وود رو خیلی ها بدترین فیلمساز دنیا می دونن با کم ارزش ترین فیلمهای موجود ولی بعضیها واقعا از فیلمهاش لذت میبرن و میگن چیزهایی توی فیلم های اد هست که درک نشده. یه فیلم هم برای شخصیت او ساخته شده به همین نام که منتقدی در موردش گفته یه فیلم خوب برای یه فیلمساز بد تکلیف چیه؟ میشه واقعا گفت اد وود بده یا خوبه؟ ونگوگ رو تا زنده بود هیشکی نفهمید. اگه اتفاقا شما یه منتقد اون دوره بودید با دیدن یک نقاشی او چه برداشتی داشتید؟ من فیلم مغولهای پرویز کیمیاوی رو دوست دارم راستش در دورهء ابتدایی دیدمش ولی چنان اثری روی من گذاشت که هنوز از یادم نرفته و برام شده ملاک سنجش فیلم خوب از بد. مغولها خوبه یا بد؟ خیلیها روز اولی که فیلم مغولهادراومد سینما رو ترک کردند و از دیدن این فیلم شکه شدن ،مثل فیلم همشهری کین که سالها گذشت تا مردم تونستن ازش لذت ببرن بحث من یه نکته بود جنس سینما یعنی سرگرمی و لذت بردن Entertainment سینما یعنی هنر برای هنر یعنی بیرون آمدن از جلد خود و فرو رفتن در جلد دیگری (همذات پنداری) و غرق شدن در رویاها و خیالها و چشیدن طعم پیروزی و شکست و مبارزه و آزادی و بردگی و ... همهء اینها توی فیلم نیست توی دل منه تازه کتاب از فیلم بهتره چون من حتی قیافه شخصیت ها رو توی ذهنم با برداشت خودم تصویر میکنم آدم بده توی ذهن من همون جوریه که من می فهمم و با آدم بده ذهن شما فرق داره سوال من از همه یه چیزه آیا برای لذت بردن از سینما باید آرمانهای ذهن خودمونو بریزیم بیرون بریم توی یک کلاس درس بشینیم و یاد بگیریم که چی بده چی خوب؟ آیا می شه نوستالژی رو آموزش داد؟ نوستالژی یعنی گم شدن توی یه حس غم غربت ،تماشای چیزایی که از دست دادیشون و دیگه هرگز به دست نمی آن اگه یکی اینو توی شاخه گلی برای عروس پیدا کرد باید تخطئه بشه یا باید بذاریم بره توی حس و حال خودش، حالشو ببره؟ میثم بزرگوار دوستان دیگر از ابتذال و خشونت و سودجویی که بگذریم ، فیلم خوب چیه؟ فیلم بد چیه؟ کی باید نظر بده؟ متخصصین ،منتقدین ،یا کسانی که پول بلیط رو میدن با هر سواد و درکی؟ اگه پای عقیدهء خودتون وایسین و خط کش خودتون را استفاده کنین شاید خیلی از ونگوگها توی انتخاب شما خط بخورن و آیندهء هنر رو با دست خودتون نابود کنین من مردم رو انتخاب می کنم. مردم اشتباه نمی کنن شاید سوادش رو نداشته باشن شاید زمان ببره شاید افت و خیز داشته باشه ولی مردم در گذر زمان درکش می کنن فیلم خوب را واقعا درک می کنن . خس و خوار رو آب می بره و گوهر توی دست مردم می مونه . همونطور که هزار دستان موند، سوته دلان، هامون، گاو، دونده ... موند و توی دست مردم بود که موند نه توی خط کش کارشناسان سینما. خطکش من منتقدین نیستن ،دانشگاه سینما نیست .خط کش من کسانی ان که توی صف وای می ایستن و بی شیله پیله پول بلیط رو میدن و وارد سینما می شن . RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - میثم - ۱۳۹۰/۱۱/۷ صبح ۱۱:۳۴ خواهش می کنم و خیلی ممنونم دوست من. البته فکر می کنم این بحثها ، پیرامون کلیت سینما بهتر است در تاپیک جدیدی (مثلا تحت عنوان: فیلمفارسی، ریشه ها و تطورات آن!) مطرح شود. راستش از اول هم بحث من پیرامون فیلمفارسی ربطی به این صحبت هایی که میفرمایید نداشت. من نه به "هنر برای هنر" عقیده ای دارم (اصولا فکر می کنم آدم نباید کاری را به خاطر خود آن کار انجام دهد که آن عمل باید غایتی فراتر داشته باشد) ، نه اصلا فیلمفارسی را قابل بحث در کنار فیلمهای دیوید لینچ (که فیلمساز محبوب من هم نیست) یا دیگر فیلمها ، می دانم. من فیلمفارسی را از فیلم عامه پسند جدا می کنم. خود من به فیلمهای عامه پسندی مثل جان سخت ، مکس دیوانه ، غریزه اصلی و فیلمهای درجه دوی هیچکاک هم علاقمندم که کارکردی جز تعلیق و هیجان و سرگرمی ندارند، اما فیلمفارسی برایم مفهوم دیگری دارد. از همان مقدمه ارسال مربوط به مقاله آقای عقیقی مشخص است. اما شاید بد نباشد دوباره بگویم. فیلمفارسی غرایز سرکوب شده در ناخوداگاه این ملت را ارضای موقت می کند و با آن اعتیاد ایجاد می کند. برای یک ملت بی پول و بی آینده ، بهترین رویا رسیدن به پول هنگفت بادآورده است. برای چنین ملتی گنج قارون این رویا را برای یکی دو ساعت تحقق می بخشد! و البته وی را به دیدن همیشه این رویا معتاد میکند. فیلمفارسی به نظر من چند ویژگی مهم دارد که باید برای شناخت آن در نظرشان گرفت: 1- به شدت تقدیرگراست: آدمها خود سرنوشت خود را تعیین نمی کنند بلکه حادثه و اتفاق و تقدیر است که آنها را به هم مربوط کرده و با خود می برد ، آخر فیلم هم می گویند: کار خدا را ببین! (به عبارتی ناتوانی خود در ساختن فیلمنامه ای منطقی و منسجم را گردن خدا می اندازند!) 2- خوب و بد ذاتی به شدت از هم تفکیک شده است: آدمهای خوب ذاتا خوب و آدمهای بد ذاتا بد هستند! فردین اصلا ذاتش خوب است! چشم بد دیدن ندارد ، طمع به مال دنیا ندارد ، اما تقدیر او را به مال دنیا هم می رساند ، بدها هم ذاتا بد هستند و باید توسط خوب ها یا همینجوری تصادفا از بین بروند! 3- زن به شدت در آن تحقیر می شود: زنها یک کالای سهل الوصول و وسیله ای برای تفریح قهرمان و پاداشی برای پاکدلی! او هستند. شیرین کم مانده به دست و پای بی غم بیفتد تا بیاید و او را بگیرد! *** این سه مشخصه غریزه سرکوب شده جمعی ملت را ارضا می کند. ملتی که بی اراده است و توان ساختن دنیا و تغییر وضعیتش را ندارد، تقدیرگرایی فیلمفارسی تسکینش می دهد ، ملتی که قدرت تزکیه نفس ندارد و در اوهام و آرزوهای باطل و اعمال کثیف خود غوطه ور است، تصویر ذاتا خوب او در فیلم وی را تخدیر و وجدانش را آرام می کند (این خاک اهورایی است و ما همه یار مزدا اهوراییم! هنر نزد ایرانیان است و بس ، که فکر نکنم دروغی از این شرم آور تر این آب و خاک به خود دیده باشد!) و مردانی که از جفای زن زخم دیده و تحقیر شده اند ، ساعاتی با تماشای دلبری فروزان برای قهرمانان! خود را قهرمان تصور می کنند! *** من از چنین سینمایی تا سرحد مرگ متنفرم و آن را ننگ و حقارت می دانم. چنین سرگرمی هایی را هرزگی و اعتیاد و تحقیر نفس می نامم! *** هر چند همانطور که گفتم بهتر است این بحث (چون راجع به کلیت سینماست نه تک فیلمی خاص) در بحث دیگری ادامه پیدا کند و این بحث برای گفتگو در مورد تک فیلمهای ارزشمند باقی بماند. با تشکر RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - آوینا - ۱۳۹۰/۱۱/۱۲ عصر ۱۰:۴۲
اشک سرما
نویسنده و کارگردان: عزیز الله حمیدنژاد
خلاصه ی داستان : سربازی به نام کاوه کیانی ( پارسا پیروز فر ) طی ماموریتی برای پاکسازی مین به منطقه ای از کردستان اعزام می شود.
در آن منطقه وی با دختر چوپانی به نام روناک ( گلشیفته فراهانی ) آشنا می شود ، یک روز به خاطر بوران شدید او و روناک مجبور می شوند به غاری پناه ببرند . روناک از شدت سرما در حال مرگ است اما کیانی آتش روشن می کندو با پوشاندن دستکش و جوراب هایش به روناک او را از مرگ نجات میدهد.
روناک که در واقع جاسوس چریک هاست و در آن غار بیسیم و وسایل ارتباطی مخفی کرده طی تماسی از آنها دستور می شنود که کیانی را بکشد اما به خاطر احساس دینی که به او دارد نمی تواند.
طی سه روز که آنها در غار گیر افتاده اند روناک به کیانی علاقه مند می شود .چریک ها آنها را دستگیر و بازجویی میکنند و از روناک می خواهند که بر سر راه کیانی مین کاربگذارد اما چون به او شک دارند عده ی دیگری از چریک ها را مامور می کنند که بر سر راه کیانی مین کار بگذارند.
کیانی برای ماموریت از سنگر خارج میشود و از دور روناک را می بیند که او را نگاه می کند و با روبان قرمز مسیر مین گذاری را برای او مشخص کرده است اما کیانی به خاطر مین هایی که چریک ها برسرراهش گذاشته اند زخمی میشود و روناک با دیدن انفجار سراسیمه به سوی او میدود اما در مسیر او نیز مین کار گذاشته شده و روناک و کیانی هردو بر اثر انفجار مین کشته میشوند. --------------------------------------- این فیلمو دوست دارم به خاطر داستان ساده و باور پذیرش و بازی خوب پیروزفر و فراهانی و به خاطر پایان تاثیر گذار و متاثر کننده اش. هنوز هم صدای گلشیفته تو ذهنمه که چطور با لهجه ی کردی کاوه رو صدا میزد احترام خاصی برای پارسا پیروز فر قائلم ، نه تنها به خاطر بازی خوبش بلکه بی حاشیه بودنش و واقعا نقش ماندگاری در این فیلم بازی کرد. RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - نیومن - ۱۳۹۰/۱۱/۱۸ عصر ۰۴:۵۹ به رنگ ارغوان کارگردان: ابراهیم حاتمی کیا بازیگران: حمید فرخ نژاد خزر معصومی کوروش تهامی بهناز توکلی رضا بابک موسیقی متن: فردین خلعتبری مدت زمان فیلم 97 دقیقه برنده 4 سیمرغ بلورین از جشنواره فیلم فجر بهترین فیلم (سید جمال ساداتیان) بهترین کارگردانی (ابراهیم حاتمی کیا) بهترین فیلمنامه (ابراهیم حاتمی کیا) بهترین فیلم برداری (حسن کریمی) به رنگ ارغوان سیزدهمین فیلم بلند ابراهیم حاتمی کیا محصول سال ۱۳۸۳ ایران است این فیلم پس از چهار سال توقیف در بیست و هشتمین جشنواره فیلم فجر به نمایش در آمدو جایزه بهترین فیلم را از جشنواره دریافت کرد این فیلم از اسفند 1388 به اکران عمومی درآمد RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - حمید هامون - ۱۳۹۰/۱۱/۲۵ عصر ۰۷:۱۸ راستش به خاطر نقدهایی که خوانده بودم و همه ی آنها در مورد تلخ بودن بیش از حد فیلم متفق القول بودند رغبتی به دیدن فیلم نداشتم.سردر سینمای نمایش دهنده فیلم هم با آن زمینه ی خاکستری اش به این تلخی دامن زده و من را نسبت به ندیدن فیلم بیشتر تشویق می کرد.چند روز پیش همسرم فیلم را بدون اطلاع من تهیه کرد.بعد از کمی غر زدن فیلم را به زور در خانه اکران کردم! و در آخر چیزی که برایم ماند کلی خجالت زدگی و وجدان درد! بابت تمام نق زدن ها و آیه ی یاس هایی که می خواندم بود.... مرهم
به نظر من مرهم بهترین کار چند سال اخیر داودنژاد و یکی از بهترین فیلمهای اکران شده ی امسال است.بازی های فیلم عموما (به خصوص بازی طناز طباطبایی) بسیار خوب است.(شاه بیت بازی طباطبایی زمانی است که به طور همزمان گریه می کند و با دوست پسرش رپ می خواند و می خندد.....) نکته ی جالب توجه اینکه داودنژاد پنجاه و خورده ای ساله بسیار بیشتر از خیلی از کارگردانان نسل جدید و قدیم سینمای ما با دنیای جوانان نسل سوم (و چهارم؟!) آشناست.موضوع فیلم با اینکه اعتیاد است و بسیار مستعد افتادن در ورطه ی احساسات گرایی ((همان تلخی))- اما خوشبختانه به هیچ عنوان در این وادی نمی افتد.نگاه فیلم نسبت به مقوله ی اعتیاد بکر و تازه است.تقریبا تمام پیش بینی های تماشاگر در سکانسهای مختلف اشتباه از کار درمی آید.فیلم با اینکه یک شاهکار کامل نیست اما ارزش دیده شدن را دارد.(نمی دانم آن سر در سینما چقدر در میزان فروش فیلم تاثیر گذاشته). ضمنا سکانس پایانی فیلم هم بسیار تاثیرگذار و دیدنی از کار در آمده است.... مورد دیگری هم که باید به آن اشاره کنم (و ربطی هم به داستان فیلم ندارد!) اینستکه استفاده از دوربین روی دست و تکانهای زیاد دوربین در بعضی سکانسها کمی باعث آزار چشم می شود (مثل زمانیکه داخل اتوبوس فیلم می بینید یا کتاب می خوانید).مواظب خودتان باشید! قصد تحلیل فیلم را نداشتم وقصدم از این نوشته ترغیب دوستان به دیدن فیلم است. از دست ندهیدش. و در آخر : هیچ وقت به حرف منتقدان محترم اعتماد نکنید! یا حق.... RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - برو بیکر - ۱۳۹۲/۹/۱۰ عصر ۱۱:۴۸ نمی دونم چرا این تاپیک مدتهاست داره خاک میخوره. یکی از تخصصهای بروبیکر هم کشف زیر خاکیه. یکی از فیلمهای زیبای ایرانی که تو دهه شصت دیدم کاری بود از داریوش فرهنگ. فیلم طلسم
طلسم در سال 1365 به نویسندگی و کارگردانی داریوش فرهنگ ساخته شد. فیلمی که محدود به زمان خاصی نبود. موضوع فیلم در خصوص عروس و داماد (سوگند رحمانی و آتیلا پسیانی ) روستایی بود که پس از مراسم عروسی و هنگام بازگشت در طوفان گرفتار میشوند و راه را گم میکنند و به قصری بر می خورند که در صاحب آن قصر (جمشید مشایخی ) مباشری داشت (پرویز پور حسینی) صاحب قصر به آنها اجازه میدهد تا عروس و داماد در آنجا بمانند. آنها منوجه میشوند که شازده 5 سال پیش ازدواج کرده و در شب عروسی همسرش (سوسن تسلیمی )که به تالار آینه رفته بود مفقود می شود. همین اتفاق برای عروس جوان میافتد. در پایان مشخص میشود این موضوع زیر سر مباشر میباشد که معمار ساختمان بوده و همسر شازده را 5 سال بود در زیر زمین قصر محبوس کرده بود. این فیلم بنظر من جزو یکی از کارهای تکرار نشدنی داریوش فرهنگ بود و جزو یکی از فیلمهایی است که من علاقه خاصی بهش دارم. داریوش فرهنگ بعدها فیلمهای زیادی ساخت که وقتی اونها رو با طلسم مقایسه می کنم فقط میتونم بگم طلسم از دست داریوش فرهنگ در رفت که اینقدر زیبا ساخته شد. تابستان سال گذشته مراحل ساخت این فیلم در مستند یک فیلم یک تجربه از شبکه چهار پخش شد که متاسفانه موفق به دیدنش نشدم. عوامل فیلم: فیلمبردار : علیرضا زرین دست موسیقی : بابک بیات تدوین : روح الله امامی گریم : فرهنگ معیری
RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - برو بیکر - ۱۳۹۲/۹/۱۲ صبح ۱۲:۵۷ از خالق طلاو مس کمتر از این انتظار نمی رفت : بوسیدن روی ماه
مثل اثر قبلی همایون اسعدیان (طلا و مس ) خیلی راحت با فیلم رابطه برقرار کردم و واقعا حس میکردم در فضای فیلم قرار گرفتم. همایون اسعدیان اگر نسوزه باید بگم حالا دیگه کاملا پخته شده. بی آلایش - ساده - روان فیلمی که آدم راحت لمسش میکنه. احترام سادات و فروغ الزمان دو مادر مفقودالجسدی هستند که سالها در همسایگی هم زندگی میکنند. هردو سالهاست منتظرند تا خبری از پسراشون بشه و بهمین خاطر اولین شنبه هر ماه به ستاد میروند تا شاید خبری برسه. جسد فرزند احترام سادات پیدا میشه. فروغ میتلا به بیماری شده که مدت زیادی زنده نخواهد بود و احترام با از خود گذشتگی از مسئولین میخواهد که پیکر فرزند خودش را بجای پیکر فرزند فروغ معرفی کنند تا فروغ در اواخر عمرش بیخبر از فرزندش مرحوم نشه. بوسیدن روی ماه را حتما ببینید. بنظر من تو این وضعیت فیلمهای ایرانی این فیلم ارزش دیدن دارد. کارگردان : همایون اسعدیان تهیه کننده : منوچهر محمدی بازیگران : شیرین یزدانبخش - رابعه مدنی - مسعود رایگان - صابر ابر - سعید پور صمیمی - شیدا خلیق - شاهرخ فروتنیان - شینم مقدمی - امیر حسین رستمی - نازنین خرائی - لیلی فرهاد پور فیلمبردار : حسین جعفریان صدابردار : ساسان نخعی
RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - برو بیکر - ۱۳۹۲/۹/۲۳ عصر ۰۵:۵۴ شاید برای نسل امروزی سیروس الوند یادآور چهره باشد و مزاحم اما برای دهه شصتیها سیروس الوند را اگر با فریاد زیر آب بیاد نیاورند با آوار حتما بیاد می آورند. این هم سلیقه بروبیکره که باید از لابلای اینهمه فیلمهای امروزیه وطنی هنوز دلش تو طلسم داریوش فرهنگ و آوار سیروس الوند مونده باشه آوار
بازیگران:
سال 1364 وقتی بسیاری از جوانان این مملکت در دفاع از خاک وطن خود در جبهه های نبرد در حال جنگیدن بودند و صدای آژیر قرمز شده بود موسیقی رسمی اما وحشت آفرین دهه شصتیها در گوشه ای از این آب و خاک فریدون شهبازیان مشغول آفرینش موسیقی فیلمی بود که توسط سیروس الوند ساخته میشد. تویه سینمای قحطی زده نسل من آوار یک غنیمت بود که طبق معمول اشاره های من در این کافه به حق خودش نرسیده. بازی روان هنرپیشه ها - دوبله بینظیر دوبلورها - موسیقی دلنشین و قصه ای دلپذیر این روایت من از فیلمی است که آنروزها تازه پا به دبیرستان گذاشته بودم. پیرمردی که میگفت : موطن یعنی سرزمین. هرکسی را موطنی است و اینجا موطن ماست. آبادانی اش چشم به راه دستان ماست. از ایتدای فیلم معلوم بود خبری در راه است. شیهه دلهره آور اسبی که اسماعیل (هادی اسلامی) سعی در آرام کردنش دارد و زوزه شوم گرگها و آب امواج آب حوض و تکان خوردن لوستر خانه آباد روستای پدر بیانگر زلزله ایست که بزودی آن خانه قدیمی را آوار خواهد کرد بر سر آنان که در خواب این دنیا خفته اند. اما پدر قبل از این زلزله تمام فرزندان خود را به خانه فراخوانده بود و پسران سرمست از اینکه پدر تصمصم دارد میراث خود را قسمت کند. لحظه موعود فرا میرسد و زمین میلرزد و خانه آوار میشود و فرزندان گرفتار در زیر زمین خانه. عمارت پدری فرو میریزد و زمانی نمی گذرد که اهل خانه منوجه میشوند که هیچ راهی به بیرون نیست و شب میهمان خانه ویران شده پدری هستند. موقع تقسیم ارث است و صادق که میگه من نمیزارم بالای جنازه پدر ارث تقسیم کنید. برادران به جان هم می افتند کم کم هراس به جان همه میافتد و گویی پدر مقدس آنجاست و هریک شروع به اعتراف میکنند. هرکس به اندازه یک تاریخ به دیگری بدهکار است. فکر زنده به گور شدن و مرگ پدر اعترافی خالصانه ای را در بر دارد.همه نگرانند بجز برادر بزرگتر (صادق )که دنیا را به آخرتش نفروخته بود و به معلمی مشغول بود ساده زیستی. در آن زیر زمین مخوف هیچ نمانده بود بجز یک قندان و یک ظرف میوه خاک خورده و آب حوضچه وسط زیر زمین. صادق به جعفر میگه میراث پدر همینه همش مال تو فقط به سوال پدر جواب بده مفهوم تو از زندگی چیه جعفر؟ بوی مرگ همه جا را فرا میگیرد و فریادهای برادرانی که از بیم مرگ یکدیگر را در آغوش گرفته اند: آهای ما اینجائیم ...... اهای ما اینجائیم...... همه بخواب رفت اند صبح فرا میرسد و اشعه نوری به روی چشمان صادق شوق زندگی مجدد را به زیر زمین می آورد. پسر کوچک صادق بر سر دستان برادران جهت خروج از آن سوراخ و خبر دادن به روستائیان جهت یاری رساندن: صدای محمد مطیع مغرور هنوز تو گوشمه: آفرین عمو ... باریک الله عمو و تشویق های فرزند صادق جهت خروج از آن دخمه. چیزی نمی گذرد که روستائیان به کمک می آیند. وقتی یکی از روستائیان از زینت همسر صبور صادق میپرسد اینجا زلزله نیامد .... زمین نلرزید زینت گفت اینجا زلزله دیگری اومد. یک دنیا حرف تو این جواب نهفته بود. روستا یی که پدر بنا کرده بود به ویرانه ای تبدیل شده بود. اینست میراث پدر .. موطن ... اگرخراب ... اگر ویران .... آبادش باید ..... آبادانیش به دست ماست: کی دست بدست من میده ؟(صدای جادوئیه جلال مقامی روی بازی زیبای فرامرز قریبیان) دستان پنج برادر در هم گره میخورد. و یک فیلم زیبای دیگر در سینمای ایران به پایان میرسد. نه داریوش فرهنگ دیگه تونست فیلمی در حد طلسم بسازه و نه سیروس الوند فیلمی مثل آوار. خرده نگیرید دوستان این نظر شخصی منه امیدوارم فیلم را درست توصیف کرده باشم. برای دیدن اسامی دوبلورهای این فیلم می توانید به پست زیر که توسط ایرج خان نگاشته شده مراجعه فرمایید: http://cafeclassic5.ir/thread-156-post-4809.html#pid4809 ارادتمند بروبیکر RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - جیسون بورن - ۱۳۹۲/۹/۲۴ صبح ۱۲:۴۲ (۱۳۹۲/۹/۲۳ عصر ۰۵:۵۴)برو بیکر نوشته شده: البته حسین عرفانی در این فیلم به زیبایی به جای محمد مطیع صحبت کرده است، به این ترتیب صدای ایشان در گوش شماست. RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - برو بیکر - ۱۳۹۲/۹/۲۴ عصر ۰۴:۵۴ (۱۳۹۲/۹/۲۴ صبح ۱۲:۴۲)جیسون بورن نوشته شده: با عرض معذرت و تشکر از جیسون عزیز کاملا صحیح می فرمائید چنان محو مرور صحنه های فیلم در ذهنم بودم که که فراموش کردم به اسم دوبلور محمد مطیع اشاره کنم. در مجموع بطور کلی به دوبله بینظیر این فیلم در ابتدای فیلم اشاره نمودم. آقای خسرو شاهی هم بجای جهانگیر الماسی (نقش جعفر) صدا پیشگی کردند. اونموقعها عاشق فیلمهایی بودم که زوج مقامی و خسروشاهی در آن صحبت میکردندو معتقد بودم فیلمی که این دو نفر با هم در دوبله اش نقش داشته باشند قطعا باید فیلم خوبی باشه. یادمه تلوزیون خودمون سالها ی بسیار دور در یک جنگ تلوزیونی از هر دو دعوت کرده بودند و مجری تلوزیون از آنها خواست بخشی از یک فیلم را که با هم دوبله کرده اند را بصورت زنده با هم برای بینندگان اجرا کنند و آنها قسمتی از یک فیلم (الان اسمش و یادم نمی یاد- فکر کنم محصول ایتالیا بود - همون فیلمی که دو برادر بودند که برادر کوچکتر به یک بیماری نا علاج دچار شده بود و در بیمارستان در حال مردن بود و برادر بزرگتر تا آخرین لحظه از او مراقبت می کرد و به او امید می داد) را بصورت زنده برای بینندگان اجرا نمودند. RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - برو بیکر - ۱۳۹۲/۹/۲۴ عصر ۰۶:۰۵ .... هوای سرد ..... زوزه باد ...... برف ....... سیمهای تلفن و تلگراف روی تیرهای یخ زده که برف روی آنها نشسته ..... ریلهای خط آهن ..... صدای بوق قطار و حرکت آرام آرام ترن ......... و یک موسیقی حماسی و زیبا از مجید انتظامی نوید بخش یک فیلم تکرار نشدنی دیگر به کارگردانی امیر قویدل ترن
قطار فرار کرده ....... قطار فرار کرده...... شاید تا انروز هیچکس نمی دونست این اصطلاح بین کارکنان راه آهن و سوزنبانان یعنی چی؟ همانطور که عنایت بخشی هم در که در نقش یک ساواکی در این فیلم بازی میکرد فکر نمی کرد که قطار هم می تونه فرار کنه. ترن را خیلی دوست دارم و هر سال 22 بهمن که می شه منتظرم ببینم کدوم شبکه این فیلم رو پخش میکنه.
فیلم یادآور فضای قبل از انقلاب می باشد و قطاری که حاوی سوخت میباشد و عوامل رژیم میخواهند این قطار به مقصد نرسد در حالیکه تمام عوامل مردمی و روحیه انقلابی مردم و کارکنان بویژه کسانیکه برای اولین بار میخواستند در انقلاب سهیم باشند دست به دست هم می دهند تا قطار به مقصد برسد. سوای از آن صحنه معروف که همه دوستان می دانند (صحنه برخورد هلیکوپتر و استفاده از ماکتهای ابتدایی ) ترن فیلم خوش ساختی بود. و صد البته در موفقیت این فیلم موسیقی زیبای مجید انتظامی هم بی تاثیر نبود. اصولا مجید انتظامی اغلب موسیقی هایی که برای فیلمها ساخته بسیار تاثیر برانگیز بوده است. سرعت و ریتم موسیقی کاملا با فیلم همخوانی داشت. بعدها حامی (خواننده دوست داشتنی که توسط بابک بیات فقید کشف شد) روی موزیک این فیلم یک سرود حماسی بنام آوای ایران اجرا نمود که معمولا در دهه فجر هر سال صدا و سیما بارها آنرا پخش میکند. برای اطلاعات بیشتر در خصوص موسیقی این فیلم می توانید به پست زیر که بانوی گرامی نگاشته اند مراجعه فرمایید: http://cafeclassic5.ir/thread-156-post-3005.html#pid3005 بازی زیبای هنرپیشه ها (بویژه فرامرز قریبیان و زنده یاد خسرو شکیبایی ) و همچنان دوبله بینظیر این فیلم را به یکی از بیاد ماندنی ترین فیلمهای سینمای ایران تبدیل نمود. خنده های عزت الله مقبلی را هرگز در فیلم فراموش نمی کنم. همچنین مانند شکار این فیلم از فیلمهای انگشت شماری است که خسرو شکیبایی بجای خودش صحبت نکرده است. برای دیدن اسامی دوبلورهای این فیلم می توانید به پست زیر که محمد عزیز نوشته اند مراجعه کنید: http://cafeclassic5.ir/thread-156-post-2785.html#pid2785 میمیک صورت فرامرز قریبیان و گریم متفاوت او باعث شد تا بازی متفاوتی را از او شاهد باشیم که همین بازی باعث گردید تا وی لوح زرین جشنواره فجر را در سال 1366 دریافت دارد. و سرانجام اینکه متاسفانه ترن را هم باید پس از طلسم داریوش فرهنگ و آوار سیروس الوند جزو یکی از کارهای تکرار ناشدنی زنده یاد امیر قویدل بدانیم. امیر قویدل بعد از ترن 6 فیلم دیگر هم ساخت اما بنظر من ترن یه چیز دیگه بود.
RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - برو بیکر - ۱۳۹۲/۹/۲۶ عصر ۰۹:۳۴ برای من باورش خیلی سخته ...... یک کارگردان در کارنامه خودش فقط دو فیلم داشته باشد ........ و یکی از این دو فیلم پرده آخر باشد پرده آخر
سال 1369 پرده آخر توسط شخصی نوشته و کارگردانی شد که تا پیش از این نامش را در بسیاری از فیلمها بعنوان تدوینگر یا دستیار کارگردان میدیدیم. این فیلم در نهمین دورهٔ جشنواره بینالمللی فیلم فجر در چندین رشته نامزد دریافت جایزه بوده و در نهایت، سیمرغ بلورین بهترین کارگردانی، بهترین صدابرداری، بهترین فیلمبرداری، بهترین چهرهپردازی، بهترین صحنهآرایی، بهترین بازیگر نقش دوم زن، بهترین بازیگر نقش دوم مرد و بهترین بازیگر نقش اول زن را به خود اختصاص داده است.
بازیگران:
نام واروژ کریم مسیحی را تا پیش از فیلم پرده آخر بیشتر در فیلمهای بیضایی بعنوان دستیار کارگردان میدیدم. از دستیار بیضایی کمتر از این هم انتظار نمی رفت. و عجیب اینکه واروژ بعد از این فیلم بمدت 18 سال سکوت کرد و سپس تردید را ساخت. کمتر کسی را دیدم که از دیدن این فیلم لذت نبرده باشد. بازیگران فیلم یکی از دیگری بهتر بازی کردند بویژه بازی فریماه فرجامی . تصمیم داشتم خلاصه فیلم را مانند پستهای قبلی از برداشتهای خودم بنویسم اما وقتی خلاصه کاملی را در ویکی پدیا یافتم منصرف شدم و عینا آنرا نقل میکنم:
با مرگِ «حساممیرزا رفیعالملک»، میراث خاندان رفیعالملک به همسرش «فروغالزمان» میرسد؛ اما خواهر و برادرِ حساممیرزا، «تاجالملوک» و «کامران میرزا»، که تنها بازماندگان این خاندان هستند از این موضوع خشنود نیستند. بنابراین با طرح نقشهای، سعی در تصاحب مجدد میراث خانوادگی دارند. نقشۀ توطئه این است که با اجرای نمایشی که «کامران میرزا» نوشته، ثابت کنند «فروغ الزمان» مجنون است و احتمالاً بعداً او را از سر راه بردارند. «کامران میرزا» برای این منظور، یک گروه نمایشی دوره گرد به نام «جامی» را به خانه میآورد و نقشهٔ خود را در قالب پردههای نمایش آنان (که از نیت اصلی این خواهر و برادر بیخبرند) به پیش میبرد. «فروغالزمان» که در شهرستان ساکن بوده، بیخبر از همه جا وارد خانه میشود و از همان ابتدایِ نمایش، به او وانمود می کنند که شوهرش را کشتهاند. «فروغ الزمان» دچار ترس و بحران روحی گشته و فرار میکند و از شهربانی کمک میخواهد و «بازرس رکنی» و مأمورانش بدین ترتیب، وارد بازی میشوند. در بازرسیهای اولیه، مدرکی بدست نمیآید و «تاج الملوک» بطور ضمنی به «بازرس رُکنی» میفهماند که فروغ دچار پریشانی روانی است. با رفتنِ «بازرس رُکنی» و مأمورانش مجدداً بازی ها ادامه مییابد و فروغ که ندانسته خود یکی از بازیگران اصلی این نمایش است، هر بار فریب میخورد و کارش به بیماری میکشد. در ادامه نمایش او را در موقعیتی قرار میدهند که دست به قتل بزند و طبیعتاً پای «بازرس رُکنی» و همکارانش دوباره به میان کشیده میشود. «بازرس رُکنی» که اینبار به ماجرا مشکوک شده، دستور پیگیری و تحقیق میدهد، ولی بازیها همچنان ادامه مییابد. فروغ که متوجه شده جانش در خطر است، قصد گریز میکند اما راهش بسته است. او کمکم «واقعاً» دچار پریشانی روانی میشود. «تاج الملوک» که گردانندۀ اصلیِ ماجراست، موقعیت را برای از میان برداشتن فروغ مناسب مییابد، اما گروه بازیگران که به نیت اصلی او پی بردهاند از ادامه کار منصرف شده و خانه را ترک میکنند. «کامران میرزا» هم که دلباخته فروغ شده، حاضر به قتل او نمی شود و در مقابل خواهرش می ایستد. از سوی دیگر بازرس رکنی که در جریان تحقیقاتش متوجۀ اصلِ ماجرا شده است، فروغ را در جریان همۀ قضایا قرار میدهد و همچنین بازیگران را به خانه باز میگرداند و آنها را وادار به ادامهٔ نمایش میکند؛ زیرا میخواهد خواهر و برادر فریبکار را به شیوهٔ خود، به دام اندازد. نمایش ادامه مییابد و در «پردهٔ آخر» که کارگردانیش را خودِ بازرس بر عهده گرفته است، دسیسهٔ خواهر و برادر رو میشود. در خاتمه، «تاجالملوک» دچار جنون میگردد و «فروغالزمان» که اینک به آرامش دست یافته است؛ پس از مدتی، خانه را وقف بیمارستانی برای سالمندان و مستمندان مینماید.
موسیقی زنده یاد بابک بیات بازی روان بازیگران صحنه آرایی و گریم خوب باعث گردید تا این فیلم در نهمین جشنواره فیلم فجر استثنا به حق خود برسد. تکه کلام سعید پورصمیمی را در خصوص سر گرفتن تبق زالزالک و دوره گشتن در بازار سید اسماعیل را خیلی دوست داشتم. پرده آخر را هم باید به فهرست فیلمهای تکرار ناشدنی سینمای ایران اضافه کنید. RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - برو بیکر - ۱۳۹۲/۱۰/۱۶ صبح ۱۲:۳۰ سال 1352 سالی که فصل جدیدی را در سینمای ایران رقم زد. سالی یک کارگردان سه فیلم را به سینمای ایران معرفی کرد که یکی از دیگری زیباتر و جذابتر و پر محتوا تر. امیر نادری کارگردان رویایی من بوده - هست و خواهد بود. در سال 1352 که همه جا صحبت از بیک ایمانوردی و فردین و قهرمان بازی هاشون میکردند امیر نادری از سعید راد و بهروز وثوقی تنگنا و تنگسیر را ساخت تا به مردم سینما زده بگوید قهرمانان شما بجز ممل آمریکایی و علی بی غم میتواند زارممد تنگسیری هم باشد. اما فیلم انتخابی این تاپیک نه تنگاست و نه تنگسیر . امیر نادری در سال 52 فیلم دیگری هم ساخت: بچه های بی آلایش بوشهری با رنگ سبز پوست خود در کنار دریای آبی جنوب در اطراف یکی از هم قطاران خود حلقه زدن و هرکدام میخواهند گوی سبقت را از دیگری بربایند و فریاد می زدند: عبدلو عبدلو بیا سوآر مو شو بیا سوآر مو شو و چشمها دوخته به دهان عبدلو : مو میخوام سوآر امیرو شم امیرو بیا جلو میخوام سوآر تو بشم ساز دهنی عوامل فیلم
اوایل انقلاب بود که این فیلم از تلوزیون پخش شد بعد از آن بارها و بارها این فیلم را توسط آپاراتهای 16 میلیمتری که در آن زمان به مساجد و مدارس می آوردند (در کنار فیلمهایی مانند نبرد الجرایر و مدرسه ضد جاسوسی و محمد رسول الله) بارها و بارها این فیلم را دیدم و هربار از دیدن آن لذت می بردم و هر بار در هر سکانش یک چیز جدید کشف میکردم. یادش بخیر قهرمان داستان تا آن حد به روی هم دوره ای های نسل من تاثیر گذار بود که در مدرسه به هرکسی که چاق بود میگفتیم امیرو و به هر بچه پولدار و لوس و ننر (بخوانید بچه ننه) می گفتیم عبدلو و عجبا که در هر محله و یا هر مدرسه ای هم امیرو داشتیم و هم عبدلو. از دو هفته پیش که تصمیم به نوشتن در خصوص سازدهنی گرفتم ابتدا تحقیقاتم را در حوزه وب شروع کردم و با کمال تعجب متوجه اولین تناقض آنهم در یک سایتی که مدعی جمع آوری دایره المعارف فیلمهای ایرانی است شدم. در سایت سوره در خصوص خلاصه داستان به متن زیر برخوردم:
در متن بالا آمده است که عبدالله نوجوانی است که پدرش برای آنکه او را به ختنه کردن راضی کند..... حال آنکه تا جایی که حافظه بروبیکر یاری میکند عبدلو (نه عبدالله) به بیماری اسهال مبتلا شده بود و تحت هیچ شرایطی حاضر به خوردن داروی تلخ این بیماری نبود و در حالیکه همه اهالی جمع شده بودند و او را مسخره میکردند پدرش با در دست گرفتن یک سازدهنی که در زمان کار کردن روی کشتی از یک خارجی گرفته بود عبدلو را راضی به خوردن دارو به ازای ستاندن آن سازدهنی میکند. اگر این سایت در خصوص سایر فیلمها هم اینچنین خلاصه نویسی کرده باشد که وا مصیبت. اما در خصوص سازدهنی در این فیلم امیر نادری با زیرکی هرچه تمام توانست معضلات واقعی جامعه را در غالب یک فیلم زیبا و جذاب شبیه سازی کند. من سعی میکنم با آنچه که در حافظه ام مانده است به تک تک آنها اشاره کنم تا دوستانی که این فیلم را دیده اند متوجه این مسئله بشوند که امیر نادری چیزی فراتر از آنچه که در نگاه اول به چشم بیننده می آید برنامه ریزی کرده است. او حتی در خصوص نام افراد هم با حساب و کتاب عمل کرده بود. امیرو در فرهنگ ما بعنوان امیر و پادشاه و فرمانروا مفهوم میدهد و عبدلو بعنوان بنده و عبیر و در جاییکه امیر باید غالب باشد با طعنه به شرایط آن زمان امیر مانند الاغی است که برعکس بنده بر او مستولی است. یادتان می آید عبدلو همیشه هرجا می نشست روی بشکه بود و امیرو و سایر بچه ها در اطراف او روی زمین. شک ندارم که منظور امیر نادری بشکه های نفتی بود که حاکمیت آنزمان روی آن نشسته بود بشکه نفت یعنی ثروت و ثروت یعنی قدرت. امیرو نماینده جامعه آنزمان بود که با یک دست ساخته غربی خر میشود و عبدلو سوار بر این خر به مقاصد خود می رسد. نادری آنقدر زیبا روند استعمار امیرو را به تصویر میکشد که من خود را در بیانش قاصر میدانم. عبدلو ابتدا در ازای دریافت سکه و یا برشی از هندوانه ساز خود را به همبازیهایش میدهد تا بنوازند آنهم با شمارش سریع او اما آرام آرام در می یابد که این وسیله غربی کاربردهای دیگری هم دارد تا آنجا که امیرو را که تا قبل از این نیرومند ترین بچه بندر بود را خار و ذلیل میکند و به الاغ خود تبدیل میکند. امیرو هر بار که به خانه می آمد الاغی در آنجا بسته شده بود. مطمئنا نادری با بستن این الاغ به افرادی که هنوز متوجه موضوع نشده اند دارد طعنه میزند. امیرو که تا پیش از این بعنوان شاگرد سقا شرافتمندانه کار میکرد و پول درمی آورد کارش حتی به دزدی میکشد آنهم برای جلب رضایت عبدلو برای زدن ساز بیشتر. مو ساز زدم ...... مو ساز زدم...... مو ساز زدم چقدر این سکانس را دوست داشتم. امیرو در بعد ازظهر یک روز گرم که همه در خوابند به درب منزل عبدلو میرود و عبدلو که در آن ساعت نمی توانست از خانه بیرون بیاید از لابلای پنجره پس از دریافت حق حساب خود ساز خود را رو لبان امیرو میگذارد و امیرو هم با آویزان شدن از پنجره شروع به ساز زدن میکند و عبدلو هم مشغول شمردن سریع. سکانسی که مسعود گودرزی (بازیگر نقش امیرو) میگفت آنقدر امیر نادری آنرا تکرار کرد که من سینه ام از بزخورد با دیوار زخم شد آن سکانس بیش از ده بار تکرار شد و هربار نادری به مشت به دیوار میکوبید و میگفت نشد مسعود گودرزی میگوید یکبار سنگها از زیر پایم در رفتند یکبار هم هر کار کردم دستم به پنجره نرسید و عجب که سکانسی که برای بروبیکر اینقدر زیبا در آمده است علیرقم تکرار چندین باره عاقبت مورد پسند نادری واقع نشد که نشد. امیرو سرمست از ساز زدن در کوچه ها میدوید و میگفت مو ساز زدم. (لطفا دال را با ضمه بخوانید) مادر اولین راهنما و معلم بشریت وارد میشود. مادر امیرو با دیدن فرزند خود در بازار که عبدلو بر کولش سوار شده آنچنان برآشفته میشود که شروع میکند به تنبیه و نصیحتهای مادرانه خود. اما بیفایده است امیرو آنچنان محو این ابزار غربی شده است که پا بروی تمام آرمانهای خود میگذارد و بعنوان خر عبدلو سکه مردم میشود تا جائیکه در صف نانوایی مورد تمسخر شاگرد نانوا قرار میگیرد. تا آنکه مادر با بغض و گریه یک روز النگوهای خود را در می آورد و به امیرو میگوید برو بفروش و باهاش یه سازدهنی بخر تیر آخر مادر برای تحریک امیرو برای بیرون آمدن از آن خفت خود ساخته. امیرو از خواب غفلت بیدار میشود. به دریا میزند و غسل تعمیم میکند تا خطاها و اشتباهات گذشته خود را بشوید صحنه ای که همان سال در تنگسیر هم اما اینبار برای بهروز وثوقی و زار ممدش تکرار میشود هردو با یک کارگردان. امیر نادری در آن سال تنگسیر را برای بیداری نسل جوان ساخت و ساز دهنی را برای بیداری نوجوانان. و سرانجام امیرو ساز عبدلو را میگیرد و با عبور از دل مردمان آنرا به دریا می اندازد تا به همه بگوید فرهنگی که به ما تعلق ندارد را باید دور انداخت امیرو روبه دریاست و سرش را برمیگرداند و به ساحل نگاه میکند و تمام. اما ساز دهنی هنوز تمام نشده است. این فیلم را هر وقت و در هرجا دیدم در همینجا به اتمام میرسد اما فیلم همچنان ادامه دارد. امیرو برمیگردد و به سراغ عبدلو می رود. عبدلو دیگر قدرتی ندارد. تمام قدرت او در سازی بود که امیرو آنرا به دریا انداخته بود. عبدلو مورد ضرب و شتم امیرو و بقیه بچه ها قرار میگیرد و اینبار اوست که بر گرده های عبدلو سوار میشود و تلافی تمام روزهایی که به او سواری داده است را در می آورد و انتقام شیرینی را از او میگیرد. صدای ساز و دهل و یک عروسی محلی نیز بیانگر بازگشت جامعه به رسم و سنتهای خودش می باشد. هنوز نتوانستم دلیلی برای سانسور این صحنه پایانی از صدا و سیما را کشف کنم.
باور اینکه 40 سال پیش امیر نادری توانسته با چنین زیبایی یک واقعیت و یک تضاد اجتماعی را اینچنین به صحنه بکشد واقعا سخت است و باید گفت او شاهکار کرده است. نادری برای لحظه به لحظه فیلم برنامه دارد و مانند طراح خط کش خود را روی صحنه گذاشته تا مبادا سانتیمتری از تفکراتش جابجا شود. مسعود گودرزی (بازیگر نقش امیرو) در آنزمان 50 هزارتومان (که پول زیادی هم بود) دستمزد دریافت کرد. پولی که به ادعای خودش حتی ریالی بدستش نرسید و پدرش آنرا دریافت کرد. زیرا او زمانی که این فیلم را بازی میکرد کلاس پنجم ابتدایی بود. یکسال بعد از نمایش این فیلم در تلوزیون خاطرم هست که در یکی از جنگهایی که در اعیاد برگزار میگردید مجری برنامه نوید مصاحبه با امیرو در طول برنامه را داد. بروبیکر که در آنزمان تقریبا همسن امیروی سازدهنی بود ( نه مسعود گودرزی) شاد و خندان مقابل تلوزیون نشسته بود تا امیروی تپل سبزه روی و قهرمان خود را ببیند که ناگهان با یک جوانک لاغر و سفیدروی روبرو شد و مجری عنوان کرد آقای مسعود گودرزی بازیگر نقش امیرو. تمام رویاها و ساخته و پرداخته ایم از امیرو بهم ریخت . داستانی که فکر میکردم واقعیت است در چند ثانیه برایم تبدیل به یک افسانه دروغین شد. امروز که با خودم فکر میکنم با خودم میگویم خوش بحال کودکان نسل امروز که ایرج طهماسب و حمید جبلی رو دارند. دو عزیز دوست داشتنی که هربار در ازای هر پیشنهادی هرگز حاضر نشدند از پشت صحنه کلاه قرمزی فیلم تهیه شود. وقتی دلیلش رو پرسیدند گفتند نمی خواهیم رویای بچه ها و تفکر آنها از کلاه قرمزی عوض بشه. اونها کلاه قرمزی رو بعنوان یک شخصیت واقعی پذیرفتند هرچند بنظر من حتی بزرگترها هم پذیرفتند چه برسد به بچه ها !!!!!!!!. در همون برنامه بود که مجری وقتی از گودرزی سفید روی پرسید چطور در فیلم سبزه روی بودی گفت آقای نادری ساعتها من را در بشکه چای قرار دادند تا رنگ پوستم عوض شد. اکبر عبدی در یکی از مصاحبه هایش گفته بود که یکی از آرزوهایش این بوده که او نقش امیرو را بازی میکرده او میگوید حتی با شیطنت در اوایل بازیگری خود به بعضیها گفته بود که من نقش امیرو را بازی کردم و الان بخاطر این موضوع عذاب وجدان دارم هرچند او می گوید بعدها که بالغ تر شدم متوجه شدم بازیگر نقش امیرو یک شاهکار بوده و اگر من آن نقش را بازی میکردم شاید اینقدر روی مخاطب تاثیر نمی گذاشت. امیر نادری را باید برای ساخت چنین فیلمی ستود هرچند مانند بیضایی و کیارستمی چندین هزارکیلومتر دورتر از ما زندگی میکند. و باید از صمیم قلب (به سبک فوتبالیها مشروط به اینکه دوستان فکر نکنند پست فوتبالیه) بگم : نادری متشکریم سازدهنی را هم به گروه فیلمهای تکرار ناشدنی و صد البته ارزشمند ایرانی اضافه کنید بروبیکر شاید نتواند فرق سوپر مارکت را با یک فروم کلاسیک تشخیص دهد اما خواسته یا ناخواسته عاشق سازدهنی امیر نادریه و میتونه تشخیص بده که ساز دهنی دیگه تکرار نمیشه و متاسفانه این فیلم هم در کافه ای که نام کلاسیک را زینت خود نموده است به اندازه سگ آقای پتیبل یا سباستین به حق خودش نرسیده. RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - برو بیکر - ۱۳۹۲/۱۰/۱۶ صبح ۰۲:۴۵ سالها بعد از ساز دهنی ........
امیر نادری در پشت صحنه سازدهنی (سال 1352) مسعود گودرزی حالا در استخدام آموزش و پرورش است و مدیر یک مدرسه است او میگوید وقتی اولین بار فیلم سازدهنی را با فرزندانش دیده فرزندانش کمی عصبانی شدند و دختر بزرگش مینو که 18 سالش بود تا مدتها یک جور دیگه به من نگاه میکرد. مسعود گودرزی بعد از ساز دهنی در هیچ فیلم دیگری بازی نکرد از مهدی جوادی بازیگر نقش عبدلو کسی خبری ندارد میگویند او خیلی وقت پیش به خارج از کشور رفت و کسی دیگر او را ندید. شهلا درویشی (مادر امیرو) نیز بجز بازی در سازدهنی فقط در فیلم تنگسیر ساخته همین کارگردان در همان سال بازی کرد و او نیز دیگر در هیچ فیلمی بازی نکرد و کسی از او خبری ندارد سهراب شهید ثالث پس از همکاری با امیر نادری دو فیلم مستقل را کارگردانی می کند (یک اتفاق ساده و طبیعت بی جان - که اتفاقا طبیعت بی جان را خیلی دوست دارم) در سال 1355 بدلیل گرایشات چپگرایی و عضویت در حزب توده ایران را برای همیشه به مقصد آلمان ترک گفت و سپس به آمریکا رفت. او در دهم تیرماه 1377 در شیکاگو درگذشت. امیر نادری 23 سال پیش برای همیشه از ایران رفت و اکنون شهروند آمریکا میباشد و در آنجا مشغول فیلمسازی است. او چندی پیش به رابرت دنیرو پیشنهاد بازی در یکی ار فیلمهایش را داده بود. علیرضا زرین دست تنها یادگار این فیلم که قبل از این با فیلمبرداری فیلم قیصر سبک جدیدی از فیلمبرداری را در سینمای ایران رواج داد و توانایی خود را در حرکت دوربین به رخ همکارانش کشید هنوز در کسوت مدیر فیلمبرداری مشغول بکار است (فیلمبرداری او در فیلم بای سیکل ران مخملباف را که یادتونه). در مجموع ساز دهنی فیلمی است که پس از چهل سال هنوز جذاب است و سرشار از ناگفتنی. اگر آن روزها در هر مدرسه و یا محله ای یک عبدلو و یک امیرو داشتیم حالا پس از سالها هر جا را که نگاه میکنم فقط عبدلو میبینم دیگر از امیرو خبری نیست. انگار یه جورایی همه عبدلو شدند. (دوستان عزیز: کلیه مطالب این دو پست زایده برداشتهای شخصی بروبیکر از سازدهنی بود و بجز باکس چند خطی خلاصه فیلم و عوامل که از سایت سوره کپی شد - آنهم بدلیل اشاره به تناقض قید شده - که متاسفانه در هیچ سایتی مورد اعتراض واقع نشده بود و بخشهایی از مصاحبه اکبر عبدی و مسعود گودرزی که در یکی دو سایت آمده بود کلیه مطالب برای اولین بار در اینجا آمده است و ممکن است سایر خوانندگان برداشتهای متفاوت و متضادی با افکار من داشته باشند که بنظر من افکار هر کسی قابل احترام است. ضمنا هیچگونه قصد توهینی به هنرمندانی چون بیک ایمانوردی و فردین ندارم و نداشته ام . در برخی از سایتها نگرش و برداشتهای دیگری از این فیلم دیدم که برای جلوگیری از تکرار مکررات به آنها اشاره نکردم وگرنه از نظر من این فیلم خیلی بیشتر از آنچه من گفتم قابل نقد و بررسی بود)
RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - لوسیان - ۱۳۹۲/۱۰/۱۷ صبح ۰۹:۵۴ درخت گلابی حدیث همه کودکی های نسل سوخته و برزخی ما و نسل پیشین ماست. نسل پیشینی که چه گوارا و نزار قبانی و قهرمانهایشان بود و خیلی از آنها پسوند رفیق اسامی آنها را یدک میکشید.عشق اول و بقول شهیار قنبری نازنین اولین بار اولین یار/اولین دلدل دیار/اولین تب،اولینشب/ سرفه های خشک سیگار. اما سوای همه پلانها و نماهای خوبی که داشت آن سکانس که میم (گلشیفته) خواب بود و قهرمان نوجوان فیلم در خواب نیمروزی دستانش را برای ابراز عشق دراز میکرد و استرس و اضطراب تمام صورتش را گرفته بودوناخودآگاه یاد شعر فروغ می افتادیم که و عشق بود ، آن حس مغشوشی که در تاریکی هشتی. ناگاه. محصورمان می کرد. و جذبمان می کرد ، در انبوه سوزان نفس ها و تپش ها و تبسم های دزدانه،نمای زیبای دیگر آنجا بود که میم از شهر برگشته بود برای خداحافظی و عاشق بیمار شده بود و برف سنگینی میبارید.وقتی میم آمد با همان حالت جسورانه و شوخ چشمی که داشت اورا دید که دررختخواب خوابیده بود و ملحفه سفیدی روی صورتش بود و نمیتوانست میم را بنگرد و اشکهایش بود که از پشت ملحفه دوگودی خیس را در پارچه سفید نمایان کرد،بعد وقتی میم از پله ها پایین میرفت در حیاط دوگلوله برفی را به سمت پنجره پرت کردو این آخرین دیداربود.همان حکایت عشقهایی که سر باز نمیکردند در فضای سنتی محیط و این همان عشق و خاصیت عشق بود که نمایان میشد. بازی فوق العاده گلشیفته در سنین نوجوانی ، داستان جذاب ،کارگردانی خوب استاد مهرجویی همه دست به دست هم داده است تا شاهد یکی از زیباترین فیلمهای تاریخ سینمای ایران باشیم. داستان فیلم اقتباسی از کتابی به همین نام نوشته خانم گلی ترقی است که به زیبایی هرچه تمام تر استاد مهرجویی آن را برروی پرده نقره ای آورده است.
RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - برو بیکر - ۱۳۹۳/۲/۳۱ عصر ۱۰:۵۶ هرکه میاد دستشُ بزاره رو دست من میدونید بچه ها سخته همین حالا فکراتونو بکنید هرکی نه ته دلش اومد دستشُ بکشه که اگر حالا بکشه بهتر از اینه که نیادُ زیر و رو بکشه. ضیافت نویسنده و کارگردان : مسعود کیمیایی مدیر فیلمبرداری : علیرضا زرین دست سال ساخت : 1374 مدت : 84 دقیقه بازیگران: 1 - فریبرز عرب نیا 2 - بهزاد خدا ویسی 3 - رامین پرچمی 4 - پارسا پیروز فر 5 - حسن جوهرچی 6 - شهرزاد عبدالمجید 7 - جلال پیشوائیان 8 - مهدی خیامی 9 - محمد رجبی 10 - اکبر معززی 11 - حسین بخشی پور 12 - یدالله رضوانی 13 - پرویز شیخ زاده و ......... یکی از آرزوهایم این بود که ایکاش کیمیایی این فیلم را چند سال زودتر میساخت. دوران دبیرستان برای من یکی از شیرین ترین دورانهای زندگیم محسوب میشود. زیرا در این دوران هر جوانی از لحاظ سنی به مرحله ای رسیده که میتونه از احساساتش لذت ببره. میتونه رفاقت کنه . و میتونه آرام آرام احساس استقلال بکنه. و در کنار تمام این لذائذ هیچ احساس مسئولیتی هم نداره. نگران زن و فرزندش نیست. نگران درآمد و حقوق مسئولیت شغلیش نیست. نگران نهار ظهر و شام شب نیست . چون هنوز تحت حمایت خانوده خودشه و البته زیر سایه پهناوری بنام پدرو مادر است. برای من دوران دبیرستان تکرار ناشدنی ترین دوره زندگیمه. بهمین دلیل خیلی وقتها دلم برای اونروزا بدجوری تنگ میشه. برای همکلاسیهایی که هیچوقت تو فکرشون دورویی و نامردی و چاپلوسی نبود. رفاقتهای ناب و بی ریا بیشتر تو همون کلاسهای قدیمی پا میگرفت. امروز خیلی دوست دارم بدونم اونها کجا هستند؟ چیکار میکنند؟ آیا به آرزوها و ایده آل هایی که اونروزها دربارش حرف میزدیم رسیدند؟ اما حیف که روزمره گی زندگی باعث شده تا از هیچکدومشون خبر نداشته باشم. وقتی ضیافت رو دیدم با خودم گفتم چه فکر ناب و زیبایی. ایکاش ما هم وقتی آخرین امتحان سال چهارم دبیرستان رو در یکی از روزهای گرم و پایانی خرداد ماهِ سالها پیش دادیم یه جا جمع میشدیمُ میگفتیم بچه ها 20 سالِ دیگه همین روز ، همین ساعت ، همینجا......... بگذریم. ضیافت را دوست دارم. از چندین جهت. و دوست ندارم باز از چندین جهت دیگه. ضیافت بنظر من از چندین جهت برایم قابل بررسی است. اول آنکه پس از نوساناتی که کیمیایی در ساختن فیلمهایش در پس از انقلاب داشت استارتی بود برای برقراری نظم در ساخته هایش. رئیس بعد از فیلم سفر سنگ در سال 1356 و وقوع انقلاب 57 تا سال 73 فقط 6 فیلم می سازد. تقریبا هر سه سال یک فیلم. اما در سال 73 و ساخت فیلم تجارت بلافاصله در سال 74 ضیافت را می سازد و از آن پس تا سال 78 هر سال یک فیلم می سازد. ( سال 75 فیلم سلطان و سال 76 مرسدس و 77 فریاد و سال 78 اعتراض) و دوم اینکه ضیافت نقطه عطفی در فیلمهای کیمیایی بود که برای ساختن فیلمهایش سنت شکنی کند و برای ساخت فیلمهایش دیگر سراغ فرامرز فریبیان و جمشید مشایخی و دیگر هنرپیشه های کارکشته نرود. او جوانانی را مقابل دوربین خود قرار میدهد که همه آنها برای اولین بار بودند که مقابل دوربین کیمیایی قرار میگرفتند. و این فتح بابی شد تا پس از آن او برای ساخته های بعدی خود نیز سراغ کسانی مانند محمدرضا فروتن و یا حتی حامد بهدادِ خودخواه برود. بار اول که ضیافت را دیدم از همان ثانیه های اول فیلم محو آن گردیدم و غرقِ در تماشای آن شدم. دقایق اولیه فیلم اصلا نیاز به معرفی کارگردان نداشت. فیلم در واقع شناسنامه به تمام معنای کیمیایی بود و روح او را در ثانیه به ثانیه سکانسها حس میکردم. همانطور که هر عاشقِ به سینما فیلمهای علی حاتمی فقید را نه تنها از روی صحنه آرایی او بلکه از روی دیالوگهای شیرین و نابش می شناسد. همکلاسیهای سابق پس از 20 سال یکی یکی در ضیافتی از پیش تعیین شده جمع میگردند. لحظه به لحظه فیلم را هر بیننده ای می تواند با تمام وجودش لمس کند. آرام آرام همه می آیند. یکی معلم شده و یکی تاجر و یکی وکیل و یکی مامور و ............ حتی رزمندهء جانباز. گفتگوها گرم و گرمتر میشود و هرکس از سرنوشت خود می گوید و در این وانفسا از عشق پنهان آقا معلم امروز و همکلاسی دیروز به خواهر علی هم پس از سالها رونمایی میشه. ماجرایی که خالصانه بگم در آن سالها در هر کلاسی پیش می اومد و اغلب بخاطر حرمت رفاقتها و دوستیها همیشه پنهان می ماند و کمتر همکلاسی پیدا می شد که به خودش جرات بده و آن را آشکار کند و فقط در خیالها رشد می کرد و سرانجام به فراموشی سپرده می شد. همه می آیند. یکی زودتر و یکی دیرتر. همه بجز یکنفر: رامین که حالا وکیل یک شرکت شده با کوهی از حاشیه و خلاف. تا اینکه داور سوت پایان نیمه اول را میزند. نیمه دوم در فوتبال معروف است به نیمه مربیان. در حالیکه من سرمست از پیروزی کیمیایی در نیمه اول بودم سوت آغاز نیمه دوم زده می شود. گل اول .... گل دوم ..... گل سوم ...... و من مغموم از باخت تیمم قبل از پایان بازی استودیوم را ترک میگویم. کیمیایی نیمه دوم بازی را واگذار میکند. مانده بودم چه بر سر فیلم آمد. رئیس آنقدر بی تجربه نبود که نتواند فیلمی که چنان آغاز طوفانی و زیبایی دارد را درست به پایان برساند. درست یا غلطش را نمی دانم اما تقریبا 4 سال بعد و پس از رسوایی وقایع تلخ قتلهای زنجیره ای و رد پای سعید امامی در هر جای این مملکت حالا زمزمه هایی از رد پای او در حوزه سینما و هنر و در فیلم ضیافت می آید. فیلم با میل و اراده و حال و هوای کیمیایی آغاز میگردد اما ظاهرا این کیمیایی نبوده است که باید فیلم را به پایان برساند. علی بعنوان یک مامور باید نقش یکی از سربازان گمنام امام زمان را بازی کند. پس باید در فیلم او از همه محبوب تر باشد. از همه بامعرفت تر باشد و صد البته در ماموریتش هم نباید شکست بخورد. کیمیایی بعدها در مصاحبه های خود تلویحا این موضوع را تایید میکند و تاکید میکند نیمه دوم فیلم با حال و هوای او نیز سازگار نبوده است. اما به راستی فیلنامه اولیه چگونه بود؟ حال و هوای ایده آل برای رئیس در نیمه دوم فیلم چه بوده است؟ (حال و هوا درست جمله ای می باشد که کیمیایی در مصاحبه خود نقل می کند) اما بشنوید از نیمه واقعی دوم: رامین که وکیل شرکت مهیاران است با داشتن اسناد و مدارکی که از مهیاران دارد دیگر حاضر به همکاری نمی باشد و در سدد رسوایی او می باشد بنابر این از سوی مهیاران تهدید به مرگ میگردد. این ماجرا همزمان میگردد با ضیافت در کافه ماطاوس. رامین بعنوان آخرین بازمانده به دوستانش در کافه پناه می برد. موقعیت فیزیکی کافه باید در میدانی می بود که حتی در مقابلش فضایی برای نشستن یک هلیکوپتر نیز مهیا میگردید. کافه در محاصره است. ماموران برای بردن رامین که یکی از متهمین پرونده شرکت مهیاران میباشد می آیند. رامین از علی برای دادن فرصت جهت اثبات بی گناهی خود کمک می خواهد. و علی به ماموران میگوید شما بروید من خودم او را تحویل می دهم. اما مامورین زیر بار نمی روند و تقاضای استرداد رامین را دارند که به کافه پناه برده است. علی دستبندی را از جیب خود بیرون می آورد و برای حسن نیت دست خود را به دست رامین دستبند می زند. شرایط بحرانی می شود. علی خطاب به دوستان قدیمی خود می گوید هرکس دوست دارد برود و هرکس دوست دارد بماند. اونهایی که غرق در روزمرگی زندگی هستند و تجارتی برای خود دست و پا کرده اند و نگران موقعیت اجتماعی خود هستند می روند. علی می ماند و رامین و آقا معلم و ماطاوس که کیمیایی به شخصیت او در فیلم سخت علاقمند است. و در نهایت اینکه پس کشمکش های طولانی فیلم با انفجار کافه و مرگ دوستان قدیمی به اتمام می رسد. این پایانی بود که کیمیایی برای فیلم خود نوشته بود اما فیلم به گونه ای کاملا متفاوت به پایان می رسد. رفاقت و دوستی های ریشه دار طبق معمول تمام ساخته های کیمیایی بعنوان محور فیلم در این فیلم نیز موج می زند. حتی صحنه خشونت بار که در هر فیلم کیمیایی (ولو کوتاه ) باید بگونه ای وجود داشته باشد در این فیلم نیز با استادی تمام با کشته شدن زن رامین توسط شیشه پنجره بطور فجیحی دیده می شود. به هر حال بنظر من اگر کیمیایی را آنطور که خود گفته در این فیلم آزاد می گذاشتند شاید یکی از کیمیایی ترین فیلمهای کیمیایی را در این فیلم شاهد بودیم. اما افسوس ..... اما آنچه که مرا متعجب ساخت این بود که فشار و تغییر در فیلمنامه چیزی نبود که رئیس با آن بیگانه باشد. او طعم تغییر اجباری در فیلمهایش را حتی در رژیم گذشته نیز چشیده بود. تغییر در اتمام دو فیلم مطرح او (قیصر و گوزنها) او را آبدیده کرده بود. با وجود چنین فشارهایی اما او توانسته بود قیصر و گوزنها را به سلامت از گردنه زورگویان عبور دهد. اما ظاهرا در ضیافت رئیس نمی تواند فیلم را بصورت عامه پسند به پایان برساند. آنچه مسلم است یا سمبه پر زور بوده یا شاید هم کیمیایی ضعیف شده و دیگر توانایی روزهای گذشته را نداشته است. در هر صورت ضیافت بنظر من اونقدر ارزش داشت تا در جستاری که در آن از فیلمهایی نظیر طلسم و آوار و ترن و پرده آخر یاد کرده ام از آن نامی نبرم. (البته حساب سازدهنی جداست) بانوی گرامی و حمید هامون عزیز نیز در اینجا سکانسی از فیلم را یادآوری نمودند: http://cafeclassic5.ir/thread-418-post-11498.html#pid11498 RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - برو بیکر - ۱۳۹۴/۳/۱۹ عصر ۰۲:۲۹ احتمالا دوستان طی ماه های گذشته نام این فیلم پر حاشیه را بسیار شنیده اند. حواشی این فیلم بر می گردد به قبل از اکرانش. جشنواره فیلم فجر حساسیت ها را روی این فیلم بالا برد. و نهایتا اینکه باز هم کارگردانی در اولین ساخته بلند سینمایی خود گوی سبقت را از بزرگان می رباید. ساختار شکنان جامعه از این فیلم خوششان می آید و سعی می کنند فیلم را مانند خودشان ساختار شکن جلوه دهند. اشکهای مادران شهید و خواهران شهید بعد از دیدن این فیلم می شود اعتبار فیلم شیار 143. من نیز بعد از اتمام این حواشی در فرصتی مناسب این فیلم را دیدم. فیلم خوبی بود. بغض هم کردم. اما نمی دانم چرا جنس بغض خود را در حین دیدن فیلمهایی چون از کرخه تا راین یا آژانش شیشه ای و حتی بوسیدن روی ماهِ همایون اسعدیان را بیشتر دوست داشتم. مادرِ فیلم همایون اسعدیان را در فیلم بی حاشیه بوسیدن روی ماه بیشتر به دلم نشست تا مادرِ شیار 143. این فیلم می شود فیلم مورد علاقه جناح حاکم. و اگر چه جوایز جشنواره فجر را دو فیلم دیگر درو می کنند اما برای این فیلم جشنواره فیلم مقاومت می گیرند و تا می توانند تحسینش می کنند. اگر ملاک زیبا بودن فیلم اشکهای مردم باشد که باید به اغلب فیلمهای هندی اسکار بدهند. بگذریم، می خواستم در مورد این فیلم نظرات خود را بنویسم که موضوعی در وب بد جوری نظرم را به خودش جذب کرد. عجب آدم جالبیه این مسعود خان فراستی. با هیچکسی رو در وایسی ندارد. مرد و مردانه حرفش را می زند. از این نمی ترسد که شاید لباس شخصیها و یا برادران موتور سوار جایی خارج از میز مناظره جور دیگری با او مناظزه کنند. موضوع بر می گردد به مناظزه خانم نرگس آبیار (نویسنده و کارگردان) با آقای فراستی درباره فیلم شیار 143. اینکه آقای فراستی معمولا زبان تندی دارند و با بیرحمی بر طرف خود می تازد شکی نیست ، اما ادبیات منحصر بفردی دارد و هیچوقت دوست ندارم اگر روزی فیلمی را کارگردانی کنم درباره اش با او مناظره کنم. چون او همیشه قبل از شروع مناظره با ادبیاتش دو - هیچ از طرف مقابلش جلو می باشد. اما نکته مهم در این مناظره گاردی می باشد که فراستی در مقابل فیلمی میگیرد که مورد تحسین طبقه ای از جامعه قرار گرفته است که حاکمیت نظام را تشکیل می دهند. منقد یعنی همین ، اینکه برای نقد کردن این ملاحظات را در نظر نگیرد. پیشنهاد می کنم این مناظره را حتما و حتما با دقت بخوانید. جدای از این موضوع که حق با کیست ، باید بگویم از جنس مناظره بسیار لذت بردم ، در طول مناظره هر آن منتظر حاشیه بودم اما طرفین بصورت کاملا حرفه ای یکدیگر را تحمل می کنند و در پایان مناظره می توان گفت برنده واقعی خوانندگان این مناظره هستند. فراستی وقتی تاکید کارگردان را روی گریه های مردم بعنوان دلیل تایید فیلمش می بیند حرف قشنگی میزند ، او گفت کسانیکه با فیلم شما گریه کردند با یک صحبت 15 دقیقه ای من گریه خود را پس گرفتند. خانم نرگس آبیار و مسعود ده نمکی بنظر من وجوهات مشترکی دارند. هردو از حوزه دیگری وارد حوزه سینما شدند. خانم آبیار از حوزه ادبیات وارد حوزه سینما شدند و مسعود ده نمکی از حوزه روزنامه نگاری وارد سینما شدند . هر دو قبل از ورود به ساخت فیلمهای مستند و کوتاه روی آورده بودند.هر دو در فیلم اولشان حاشیه ساز می شوند و فیلمشان مطرح می شود. هر دو فیلمشان مورد تایید جناح حاکم قرار می گیرد. و هر دو فیلمشان در جشنواره فجر مورد استقبال داوران قرار نمی گیرد. مضافا اینکه در موفقیت (البته موفقیت ظاهری ) هر دو عوامل دیگری نقش داشتند. در موفقیت ده نمکی قطعا مشاوره های محمد رضا شریفی نیا و یکی دو جین هنرپیشه طراز اول نقش داشتند و در موفقیت خانم آبیار مشاوره های ابراهیم حاتمی کیا و بازی بدون نقص مریلا زارعی. وگرنه کمتر پیش می آید که کارگردانی که تازه از گرد راه رسیده است بتوانند به این سرعت خود را مطرح سازد. اما نقطه تقابل این دو کارگردان چیز دیگریست. ضمن تفاوتهای اخلاقی ایندو با یکدیگر نتیجه کار آقای ده نمکی غیر قابل تحمل می گردد اما نتیجه کار خانم آبیار آنقدر ارزشمند بوده است که نقادی چون فراستی آنرا قابل نقد دانسته است ، وگرنه در مورد آثار ده نمکی باید بگویم اگر برنامه امروز عمو پورنگ قابل نقد باشد آثار او نیز قابل نقد است. بنابراین در اینجا عین مناظره را که در روزنامه وطن امروز نیز به چاپ رسیده است قرار میدهم. قضاوت ارزشمند بودن یا نبودن این فیلم با دوستان ( البته بعد از خواندن مناظره) : فراستی: چه کسی باید شروع کند؟ آبیار: شما باید شروع کنید. فراستی: من بیتقصیرم (خنده)..... از قصه شروع کن. آبیار: سال 80 مؤسسه نشر شاهد، موضوعی را به من داد با این مضمون که 13 دانشآموز داوطلب بدون اینکه به خانوادههایشان بگویند، در دوران جنگ به جبهه رفتند و اتفاقات و موضوعات بسیار جالبی برایشان رخ داد. از من خواستند این داستانها را به صورت رمان درآورم. من هم به بیجار رفتم و با خانوادهها، شخصیتها و فضاها آشنا شدم و تحقیق کردم و رمانی به اسم « چشم سوم» را نوشتم با 13 شخصیت اصلی و 60-50 شخصیت فرعی. سالها گذشت و این رمان کاندیدای جایزه دفاع مقدس شد و اتفاقاتی از این دست برایش رخ داد. فکر میکنم سال 84 یا سال 85 بود که این رمان چاپ شد. درنهایت 3-2 سال بعد تصمیم گرفتم یک ورژن سینمایی از آن به صورت فیلمنامه بنویسم، منتها رمان خیلی شلوغ بود، مجبور بودم با استناد به اسمها، آدمها و واقعیاتی که وجود داشت داستان را بنویسم اما در فیلمنامه اقتباسی، دیگر اجبار مذکور وجود نداشت. همه شخصیتهای رمان را به کناری گذاشتم و یک شخصیت را که برای من مهم بود و در برخی بخشها، راوی کتاب من بود انتخاب کردم و سعی کردم پرداخت سینماییتری روی قصه داشته باشم، خیلی چیزها به آن اضافه شد. مثلا بخشهای مربوط به مصاحبه، خود داستان سرباز و بخشی از اتفاقاتی که برای مادر میافتد به آن اضافه شد. در حقیقت یکی از شخصیتهای رمان را با فرزندش در شیار استفاده کرده و به فیلمنامه تبدیل کردم. فراستی: مشکل اول من با فیلم، همین فیلمنامه است. من رمان اصلی را نخواندهام اما چیزی که در فیلم میبینم مشکل اصلیاش در فیلمنامه است. به نظرم میرسد فیلمنامه اساسا یک فیلم کوتاه است که بسط داده شده (لغت خیلی مؤدبانهای استفاده میکنم!) یعنی قصه کش آمده است و تبدیل به یک فیلم بلند شده است. پلات اساسا یک پلات فیلم کوتاه است که به یک اثر بلند تبدیلش نمیکند. در فیلم کوتاه، مؤثرتر درمیآمد و پرداخت مادر، بویژه مادر، چون به نظر من شخصیت اصلی فیلم اصلا شهید نیست، پرسوناژ مادر است. مادر در این فیلم اینجا کاری انجام نمیدهد. اولا مشکل مادر این است که (حالا به نظرم مشکل کستینگ هم دارد) من مادر شهید را نمیبینم. یک زن روستایی میبینم، با ادا و اطوارهای خانم بازیگر که به عنوان مادر شهید باورش نمیکنم. اشکالش در این است که رابطهاش با فرزندش یک رابطه خواهر و برادری است تا مادر و فرزندی. هم در کستینگ (انتخاب بازیگر) این است و هم در نوع برخورد و حتی ادبیاتی که به کار رفته. به نظر من بیشتر خواهر و برادرند، خواهر بزرگتر و برادر کمی کوچکتر. من مادر را به عنوان مادر نمیبینم تا لحظهای که پسر مثلا به جبهه میرود، هر چند جبهه رفتن را هم نمیبینم! میشنوم که به جبهه رفته، میشنوم که شهید شده است اما اینکه این آدم چه میشود که به جبهه میرود... اصلا درنمیآید، کاملا ناگهانی است، شخصیتپردازی پسر آنقدر کم و ضعیف است که من حرکتش را به سمت جبهه نمیبینم. آبیار: قصدی هم نداشتم روی پسر تمرکز کنم. قصه مادر را روایت میکنم. فراستی: خب! وقتی که مادر، مادر نیست و بیشتر خواهر بزرگتر است و وقتی پسر که من نمیفهمم چرا رفته جنگ، چون آن چیزهایی که قبل از رفتن از او میبینم، ابدا این جنسی نیست، تحولی هم که در او اتفاق نیفتاده است. آبیار: باز هم باید بگویم قصد نشان دادن تحول را هم نداشتم. روی هم رفته هرچیزی که ما را از الفت دور کند، قصد نشان دادنش را نداشتم. فراستی: همه اینها که نیست، خب! این پسر به یک باره به جبهه میرود، از اینجا به بعد به نظرم فیلمنامه شده است، یعنی مساله انتظار سالیان مادر. شاید این پشت (عقبه دراماتیک پرسوناژ) شما قصد نداشتهاید و در هم نیامده است. چون این پشت، خالی است، همه بار سنگین اثر میافتد به بعد از رفتن پسر به جبهه. ما تا وقتی که به یک آدم خاص برخورد نکنیم هرچقدر لغت شهید و مادر شهید را به کار ببریم در من هیچ چیزی ایجاد نمیکند. برای اینکه من با متن بیرون مواجه نیستم با فیلم روبهرویم مواجهم. این متن روبهرویم را باید دوباره بسازم؛ اینکه ما در جنگ بودهایم، اینکه این همه شهید دادهایم، اینکه شهدای ما عزیزند و... در این باره بحث نداریم اما اینکه باید دوباره این فیلم را ساخت و یک شهید معین دوباره ساخته شود که پشتش دربیاید، بعد شهادتش را من لمس کنم اگرنه اینکه یک آدم که شما قصد نداشتهاید بسازیدش، برود جبهه و شهید بشود، چیزی در من ایجاد نمیکند، یعنی من با او نزدیک نیستم. مصاحبههایی هم که در ابتدای فیلم گذاشتهاید غیر از اینکه لحن شما را کاملا بهم بریزد چیز دیگری ندارد، چون لحن فیلم یک لحن معین عادی و خطی است، مصاحبهها این خطی بودن را میشکند و از ساختار اثر بیرون میزند به اضافه اینکه این مصاحبهها در تدوین هم بشدت اذیتکننده هستند. یعنی من فکر میکنم که ای کاش این اینجا نبود یا نرمتر جلو میرفت. نکته سوم اینکه نشان دادن گروه مصاحبهگر و مصاحبههایی که هر کدام ممکن است 2 یا 3 جمله بگویند، کمکی به جلو بردن قصه نمیکند. مصاحبهها بر این مهم استوارند که شهید را به من نزدیک کنند ولی چنین کاری نمیکنند، چون این شهید عقبهای ندارد. آبیار: مصاحبهها همه راجع به الفت است. فراستی: راجع به الفت و پسرش که شهید شده است. آبیار: بله! ولی در حقیقت قرار است بیشتر راجع به الفت حرف بزند، یعنی درباره کسی که او خودش مصاحبه نمیکند. فراستی: خب! مصاحبهها راجع به الفت است، با این فرض شهیدی را ما نمیبینیم. وقتی که شهیدی نمیبینیم (و به درستی میگویی نمیخواستی پردازش کنی) حفره بزرگی در اثر ایجاد میشود، چون الفت که خودش به عنوان یک زن روستایی مساله ما نیست. به عنوان یک زن روستایی که مادر است و فرزندش به جبهه میرود و شهید میشود و حالا او انتظار میکشد؛ این الفت است. الفت برای اینکه در بیاید به راحتی 50 درصد کاراکترش به شخصیت پسرش مربوط میشود. وقتی پسر در کار نیست و پردازش و پرداخت نشده است و شخصیتی وجود ندارد 50 درصد الفت از بین میرود و 50 درصدی که بعدا بیشتر از 50 درصد است، یعنی اینکه شما انتظاری را توضیح میدهید که این انتظار که عام نیست. انتظار معین یک مادری برای یک فرزند معین، نه یک فرزند عام. شما به من گفتید این پسر را به هر دلیل بپذیر که به جبهه میرود و شهید میشود که من نمیپذیرم که میرود جبهه و شهید میشود. پس انتظار چه میشود؟ انتظار پسری که من نمیشناسم و باید فرض کنم، مفروض بگیرم، عام تصورکنم که اینگونه در سینما در نمیآید. در سینما از نظر من هیچ چیز عامی درنمیآید. نه انتظار عام، نه مادر عام، نه شهید عام. مادر خاص در میآید، انتظار معین در میآید و شهادت معین؛ این سه را در اثر نداریم. از زمانی هم که شهید میرود جبهه و بعد شهید میشود ما الفت را نمیبینیم که زندگیاش با قبل از رفتن پسرش تفاوتی کرده باشد. همان کارها را میکند، همان ورجه و وورجهها را میکند، همان نانپزی و قالیبافی و همه این کارها را میکند، انگار نه انگار! در این زندگی این رفتن کاری با پرسوناژ مادر نکرده است. آبیار: دلیلی ندارد که من فیلمی بسازم که لزوما همه آن را بپذیرند. اصولا چنین چیزی غیرممکن است. خب! توضیح میدهم که البته در خود فیلم گویاست. الفت چهره شادتری قبلا داشته است، الان میبینیم که عبوستر و مغموم است و اصلا کلا آدم سردماغتر و سرحالتری بوده قبل از رفتن پسرش. بعدا به تدریج خمیدهتر و شکستهتر میشود. فراستی: خواهش میکنم! ... آبیار: خب! ببینید من در این اثر از هرچیزی که الفت را تحتالشعاع قرار میداد، پرهیز کردم، حتی داستان پسرش. میتوانستم به داستان پسر پر و بال بدهم، نخواستم. اصلا در رمان پسر را بیش از مادر داشتیم ولی اینجا عمدا کمرنگترش کردم. چون به نظرم الفت مهمتر بود و ما داستانهای رزمندگانی که به جنگ رفتهاند را زیاد داشتهایم در همه فیلمها ولی درشیار 143 اینجا من روی مادر فوکوس کرده بودم و باید او را پررنگ میکردم. خب! میخواستم به حدود 40 سال از زندگی این زن بپردازم. این 40 سال را به جای اینکه از نریشن و کپشن استفاده کنم، تمهیدی که به نظرم رسید مصاحبه بود ولی نگاهم این بود که این مصاحبهها را خیلی بکر استفاده کنم، یعنی اصلا حس مصاحبه نداشته باشد، حتی نورپردازی آنچنانی که در مصاحبهها داریم، نداشتیم. فراستی: مصاحبهها شلخته است. آبیار: بله! مصاحبهها عمدا شلخته به نظر میرسد، ، مثلا در بخشی فقط میگوید چاییتان را بخورید ولی من با این چاییتان را بخورید یکدفعه 5 سال را گذراندهام، وقتی که برگشتم این توجیه را داشتهام که حالا 5 سال گذشته است و من دارم ادامه میدهم. یا مثلا فلشبکهایی که با استفاده از تصاویر آرشیوی داشتیم؛ فردوس دارد به استکان چاییاش نگاه میکند یا آه میکشد که ما پیوند میزنیم به آن تصاویر آرشیوی، انگار که در ذهن فردوس میگذرد. ببینید فیلم از یک روایتی استفاده کرده که ما سعی کردیم زاویه دیدمان الفت باشد. یک جاهایی تخطی کردهام برای اینکه در ادبیات نمیشود این تخطی را کرد اما در سینما تا حدی میشود. فراستی: بحث بر سر همین یه خورده است؟ آبیار: به نظرم باورپذیر است ولی در ادبیات یکدفعه وصله ناجوری میشود. فراستی: خانم آبیار! تا لحظهای که ما فرم مدیوم را درنیاوریم، هیچ کاری نمیتوانیم بکنیم. فرم مدیوم یعنی اینکه روایت را بفهمم؛ روایت از طریق چه کسی؟ الفت یک جاهایی دارد روایت میکند و خیلی جاها الفت نیست. آبیار: خیلی جاها الفت نیست. فراستی: نه! فقط حضور فیزیکیاش را عرض نمیکنم. نبودش نه فیزیکی است نه شیمیایی، یعنی وجود ندارد. آبیار: مثلا کجا؟ فراستی: در اکثر مصاحبهها. آبیار: آنجا که تعمدا نیست! فراستی: عمدا نیست که مساله را حل نمیکند. ببینید! وقتی الفت نیست یعنی الفت روایتگر نیست. آدمهایی با شلختگی حرف میزنند که اتفاقا این شلختگی در اثر از آن اثر نمیشود و از متن اثر بیرون میزند، چون یک موقعی شما دارید یک چیزی را شلخته نشان میدهید که به واقعیت نزدیکش کنید اما باز هم با این شلختگی نمیشود به واقعیت نزدیک شد. آبیار: شما اصطلاح شلختگی را بیخودی بهکار میبرید، من به جای اصطلاحی که شما به کار بردید میگویم تصاویر بکر. یعنی یک حس بکر از شخصیتی که جلوی دوربین نشسته است به بیننده منتقل میشود. فراستی: لغت بکر، لغت شیکی است. این لغت در سینما باید معنی شود. شخصیتی که نشسته جلوی دوربین و درباره کسی حرف میزند اما اول از همه من باید این شخصیت را بشناسم که نمیشناسم. آبیار: بعدا با پیشرفت داستان او را خواهید شناخت. فراستی: بعدا هم نمیشناسم. آبیار: این مشکل شماست. من اصلا به این گزاره اعتقاد ندارم که باید اول شخصیتها را معرفی کنم. فراستی: ما با فیلم کوتاه طرف نیستیم با فیلم بلند طرفیم. آبیار: بله! میدانم. فراستی:جوهر فیلم بلند شخصیت است. آبیار: یکسری شخصیتها در متن اثر هستند و به نظر من وقتی شخصیتهایی در متن اثر درباره شخصیت دیگری حرف میزنند که شاید به نظر اصلی نیاید ولی به نظر من وقتی اینها دارند در مورد او حرف میزنند او اصلی میشود. یعنی ما به شکل غیر مستقیم داریم یک شخصیت دیگر را روایت میکنیم این غیرمستقیمگویی، شخصیت محوری را برجستهتر میکند تا اینکه خود او درباره خودش حرف بزند. فراستی: اینجا بایستیم، کمی چکش بزنیم. غیرمستقیم راجع به یک شخصیت حرف نمیزنند، اولا بشدت مستقیم دارند حرف میزنند. دوم اینکه وقتی آدمی را نساختهاید این آدمی که دارد حرف میزند برای من اصلا مهم نیست که چه میگوید. کی مهم میشود؟ آن موقع که این پرسوناژ را تا حدی بشناسم، یعنی بدانم این آدمی که دارد درباره کاراکتر اصلی ما حرف میزند این است و من از طریق این آدم باید به او نزدیک شوم، شما دارید این کار را میکنید. شما دارید با مصاحبهها از طریق این آدمها و کاتهایی که میزنید من را به ابعادی از الفت نزدیکتر میکنید اما وقتی آدمهایت هیچکدام برای مخاطب قابل شناسایی نیستند مگر یکی از آنها - شخصیت سرباز که بعدا کمی به او نزدیکتر میشود که باز به نظر من سرباز هم ساخته نشده است - مشکل در این است. ابدا شخصیت به معنای شخصیت ندارید، حتی الفت تیپیکال است. یعنی الفت هم شخصیت نمیشود، مشکل من این است، این مصاحبهها ابدا کمکی به نیت شما که نزدیک کردن من به الفت بوده، نمیکند. برای اینکه آدمها را واقعا نمیشناسم و دوم اینکه این مصاحبهها از بافت کلی فیلم بیرون میزند، چه ترفندی مناسب بود؟ آن بحث بعدی است و میشود یک فیلم دیگر. این مصاحبههای به اصطلاح مستندنما، مستند هم نیستند - نشان دادن عوامل تولید که مستند نمیشوند - بعد اینکه ما با یک فیلم مستند هم طرف نیستیم که با یکسری مصاحبه و فلشبک، بتوانیم به آنها نزدیک شویم، فلشبکها هم هیچکدام سوبژکتیو نیستند، کاملا معلوم است که به هم دوخته شدهاند. پرسوناژ نگاه میکند، یک بهانه میگیرد، یک تصویر آرشیوی میگیریم که فاتحه! همه این تصاویر آرشیوی بد هستند و همه ما را از اثر بیرون میکنند. نکته مهمتر که متأسفانه درنیامده، زمان است، فیلم شما زمان ندارد یعنی من اصلا گذر زمان را در فیلم نمیفهمم فقط با دیالوگ... آبیار: مثلا مخابرات میآید و تلفن شهری را وصل میکند یا دکور حیاط در این سالها عوض میشود و گریم بازیگرها تغییر میکند؛ هیچکدام نمیتواند مبین تغییر زمان باشد؟ فراستی: زمان در سینما فاکتور بسیار سختی است و باید در مورد زمان بایستیم و کار کنیم با کپچری که بگذاریم 5 سال بعد، چیزی اتفاق نمیافتد. یک دکور عوض کنیم، چیزی اتفاق نمیافتد. زمان باید بر پرسوناژ فیلم بگذرد، بر محیط فیلم بگذرد که نمیگذرد. تنها کاری که کردید یک گریم خیلی بد از بازیگر است؛ با مقداری انحنای کمر و یک مقدار سفید کردن مو که پیر نمیشود. اصلا زمان نمیگذرد. آبیار: تمام عناصر فیلمنامه در خدمت این مهم هستند که گذر زمان را نشان بدهند مثل اینکه شما میگویید مثلا دیالوگ داریم که 4 سال گذشت و یونس هنوز برنگشته است، یا مثلا در فیلم اعلام قطعنامه را داریم و ازدواج فردوس و داماددار شدن الفت و بچهدار شدن فردوس را داریم، ضمن اینکه درس خواندن فردوس را در دانشگاه داریم. فراستی: المانهایی را داریم. آبیار: به غیر از مسائلی مثل گریم و... فراستی: المانها باید سینمایی باشند، این المانها خودشان هم المانهایی نیستند که زمان بدهند. سطحش خیلی راحت زمان میدهد و تازه آن هم زمان سیالی نیست. در سینما این گزارهها باید تبدیل به زمان سینمایی شود. من باید گذشت زمان را باور کنم. من به زنم(حین دیدن فیلم) میگفتم الان 4 سال گذشته یا 4 ماه؟ یا 15 سال؟ گفت نمیدانم. خب! همه این المانها را شنیده بودیم خیلی هم دقیق ولی چرا حس گذر زمان به ما نمیداد؟ برای اینکه ما آنچه که میشنویم را باور نمیکنیم آنچه که به نمایش در میآید را باور میکنیم. پورصباغ: کمطاقتی الفت و میزان این کمطاقتی و تحمل شرایط دوری از فرزند خودش تبدیل به یک مفهوم برای گذر زمان میشود. فراستی: کمطاقتی و دلواپسی الفت به نظرم بشدت دکوراتیو است. یعنی من جز لحظاتی در انتهای فیلم (البته با ته فیلم هم مشکل دارم) کمطاقتی نمیبینم. عرض کردم رابطه بین الفت و پسرش درنیامده است. من یک کمطاقتی را روی هوا میبینم (اگر هم ببینم) یعنی یک چیز عام میبینم، من عام نمیفهمم، من فقط خاص میفهمم، من باید رابطه بین این آدم و پسرش را میدیدم، پسر برایم جا میافتاد، رابطه مادر با یک پسر معین در اثر نیست. خانم آبیار هم قبول دارد که نیست و میگوید عمدا این کار را نکردم. آبیار: عمدا بود. جالب اینجاست که بسیاری از نکاتی را که آقای فراستی میگویند من عمدا از آن دوری کردهام. این نشان میدهد که من و ایشان تفاوت دیدگاه عمیق داریم. فراستی: ببینید! این عمدها چه بلایی سر ما میآورد! پورصباغ: بلایی نمیآورد، مینیمالیسم مدرن در فرم تبدیل به مانعی میشود برای عدم. یعنی عدم القای مفهوم شعاری. آبیار: ببینید! خیلی از چیزها عمدا اتفاق افتاده بود. تصاویر آرشیوی عمدا در کار استفاده شده است. فراستی: معلوم است عمدا اتفاق افتاده است. آبیار: نه! میخواهم بگویم من میتوانستم این صحنهها را بازسازی کنم. فراستی: سخت بود. آبیار: به هرحال میشد. همانطور که خیلیها این کار را کردهاند اما من قطعا نمیخواستم به فضای جبهه جنگ نزدیک شوم و این را امتیاز اثر میدانم. فراستی: نمیدانم. آبیار: ببینید! رمانهای من را اگر بخوانید (هم رمان چشم سوم و هم...) اگر اسم من را روی این کارها نخوانید فکر میکنید نویسندهاش مرد بوده است. یعنی سعی کرده بودم در این کارها فضا را مال خودم کنم. البته این اعتقاد منتقدان است. فراستی: به آن حرفها گوش ندهید! آبیار: همانطور که الان به حرفهای شما گوش میدهم باید به حرفهای آنها هم گوش میدادم. من با خودم تعارف ندارم. میتوانم ضعفهای کار خودم را بفهمم. هم اینکه من یک چند نمونه کار در حوزه فیلم کوتاه و مستند دارم که چند بار در ایران در جشنوارههای مختلف جایزه گرفتهام، با وجودی که از نظر خودم کارهای متوسط تلویزیونیای هستند که به سفارش سفارشدهنده و مطابق خواست او ساخته شدهاند و نمیدانم چرا مدام جایزه میگرفتند. فراستی: چرا اینقدر سریع رفتید فیلم بلند ساختید؟ شما که داشتید فیلم کوتاه میساختید. آبیار: فکر میکنم بعد از ساخت 10 فیلم و بعد از گذشت 7 سال دیگر وقتش بود، چون کارهای خوب دیگری هم داشتم که در سایر جشنوارهها جایزه گرفتند ولی در ایران هیچ اتفاقی برایشان نیفتاده است. با اتکا به تجربههایی که به دست آوردم سراغ فیلم بلند رفتم. فراستی: نه! به سوال من جواب ندادید. شما برای ساختن فیلم بلند هول زدید. آبیار: من بعد از 10 تا مستند کوتاه و داستانی سعی کردم سراغ فیلم سینمایی بلند بروم. به این دلیل که حدود 15-10 سال قبل هم من کار در حوزه ادبیات را شروع کرده بودم. فراستی: من سر ادبیات با شما دعوا ندارم. دعوای من سر سینماست. آبیار: من روایت را میشناختم. فراستی: نمیشناسید. فیلم قبلی شما... آبیار: نگاه من متفاوت است. فراستی: نه! یک نگاه حرفهای است اما مربوط به مدیوم دیگر است. آبیار: آنچه که شما از آن به عنوان روایت یاد میکنید و میگویید این روایت است، از نظر من روایت نیست. فراستی: روایت را تعریف کن. آبیار: اصلا تعریف دقیقی برای آن ندارم. روایت داستانی با هر روشی باید تاثیرگذار و باورپذیر باشد. فراستی: بالاخره من باید بفهمم شما راجع به چه مدیومی صحبت میکنید. آبیار: شاخصههایی که شما الان از روایت مطرح میکنید کلیشه است، بیتعارف. من اتفاقا سعی میکنم در کار از نشان دادن اغراقآمیز پرهیز کنم. فراستی: پس چه کار میکنید؟ به جای آن کلام میگذارید؟ آبیار: نه! اصلا از نشان دادن خیلی چیزها پرهیز میکنم و بر یکسری مولفههای نمایشی دیگر نگاه تاکیدی خواهم داشت. من تاکید بر نمایش غیرمستقیم موضوعات دارم و شما این حرف من را دال بر چیز دیگری گرفتهاید. فراستی: گفتم مستقیم است. آبیار: بله! گفتید مستقیم... منظورم از غیرمستقیم این بود که اینها نشستهاند و درباره یک آدم دیگری حرف زدهاند که خود آن آدم در این مصاحبهها نیست. فراستی: ولی مستقیم حرف میزنند. آبیار: ما الفت را اول نشان نمیدهیم، آدمهایی را نشان میدهیم که دارند درباره الفت حرف میزنند. فراستی: الفت را به اندازه کافی و بیش از کافی نشان دادید! حالا... آبیار: از زبان آدمها داریم میرویم به سراغ الفت. فراستی: آدمها کی هستند؟ یکسری مقوا که جلوی کادر ایستادهاند و دارند حرف میزنند. آبیار: نه! آن وقت روایتی که آدمها دارند پیش میبرند. فراستی: کدام روایت؟ آبیار: یعنی اینکه در دیالوگ میشنویم که الفت بیپدر فرزندانش را بزرگ کرد... فراستی: یک گزاره خبری. آبیار: بله! یک گزاره خبری است و یک گزاره خبری لزوما در فیلم بد نیست. مهم این است که هوشمندانه به کار برده شود اما این گزاره خبری به نظر من بهتر از این بوده که من به صورت مستقیم نشان بدهم، چون گذشته برایم مهم نبوده است. فراستی: بگذار همینجا دعوا کنیم. اگر مهم نبوده پس سهچهارم حرفها را میگویی مهم نبوده، خب! چی مهم بوده است؟ آبیار: گذشته از این، جهت برایم مهم نبوده که تاکیدی روی آن نداشتهام و در حقیقت خاصیت پیش برنده روایت و مکمل را دارد. این مهم بوده است که من در یکسری سکانسها که سعی کردم باورپذیر باشد و تأثیرگذار در ابتدای فیلم، صمیمیت الفت را با بچههایش نشان بدهم. یک زن سرسخت روستایی که خیلی هم ابراز علاقه آنچنانی لوس به فرزندانش نمیکند. فراستی: اتفاقا خیل هم لوس است. آبیار: این نظر شماست. از لحاظ آماری، مخاطبان چنین چیزی را به من منتقل نکردهاند. فراستی: نه! نه! نه! نه..... لطفا ادامه را از لینک زیر بخوانید: http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13930824000720 RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - برو بیکر - ۱۳۹۴/۳/۱۹ عصر ۰۳:۰۷ آبیار: ما هیچجا نمیبینیم الفت به بچههایش بگوید عزیز دلم. میخواهم بگویم الفت یک جاهایی خشونت هم دارد. پسرش را موقع خمیر درست کردن محل نمیگذارد اما عشقش را در درونش حس میکنیم. فراستی: من یک چیزی گفتم دفاع نکردید. گفتم رابطهای که بین الفت و پسرش هست خواهر و برادرانه است. آبیار: چرا! دفاع میکنم. عمدا این کار را کردم. فاصله سنی الفت و پسرش کم است. الفت خیلی زود بچهدار شده، سن الفت کم است. پسرش به او میگوید تو هنوز آب و رنگ دخترها را داری. پسرش او را الفت صدا میکند، مادر صدا نمیکند، کمتر پیش میآید مادر صدا کند. تعمد کردم بر این موضوع. فراستی: من نمیگویم تعمد نکردید. میگویم تمام تعمدات شما غیرسینمایی است. ببینید! وقتی شما قبول دارید این فاصله سنی کم است (در حرفهای خودم هم به آن اشاره کردم) معلوم هم نیست چرا اینقدر کم است. آبیار: معمولا زنان روستایی زود ازدواج میکنند و زود هم بچهدار میشوند. فراستی: نه! اینها هیچکدام مهم نیست. مهم از نظر دراماتیک است، واقعیت مهم نیست. با این رابطه کم به رابطه بین مادر و پسر از نظر دراماتیک لطمه میزنیم. آبیار: چرا؟ فراستی: برای اینکه من باید باور کنم این زن مادر این بچه است، باور نمیکنم، شما به عمد دیالوگهایی را به کار میبرید بویژه آنجایی که ضعف هست، بیشتر تأکید میکنید. نوع کلام و نوع ادبیاتی را به کار میبرید که اتفاقا حس من را تشدید میکند. وقتی پسر مادرش را الفت صدا میکند، این نزدیکی، نزدیکی 2 کاراکتر نیست. این نزدیکی، نزدیکی خواهر و برادرانه است. بازیهایشان مثل قضیه بالای درخت رفتنها، در هیچکدام من مادر را نمیبینم، خواهر بزرگ میبینم. آبیار: خب! من با سلیقه شما فیلم نساختهام. دلیلی هم ندارد. من به نگاه خودم اهمیت میدهم. من از مابهازاهای واقعی برداشتهام اما خودم اعتقاد دارم لزوما مابهازای واقعی داستانی نیست. مثلا یک نفر میگوید این واقعا برای خودم اتفاق افتاده است. من به او میگویم این لزوما داستانی نیست. فراستی: نه تنها لزوما داستانی نیست، لزوما دراماتیک نیست. آبیار: حالا مابهازای واقعیاش چه بوده؟ پسره هر وقت مادر به حرفش گوش نمیداده او را بلند میکرده و میگذاشته روی طاقچهای که مادر نمیتوانسته بیاید پایین و به او میگفته اگر به حرفم گوش ندهی همان بالا میمانی. این اتفاقی است که در واقعیت رخ داده است. مثلا با شوخی و خنده و یک لحظه حسی خوب، مادر را پایین میآورده و میرفته. حالا کارکرد داستانی که من به این ماجرا دادهام این بوده که با استفاده از لوکیشن و فضای روستایی و تمام آنچه که امکانات به من داد مادر را نشان دادم که از طریق نردبان میرود بالای درخت و در حقیقت پسرش نردبان را از زیرپایش برمیدارد و میگوید اگر موافقت نکنی... از این لحظه نمایشی در خواب مادر استفاده کردم. اتفاقی که در واقعیت افتاده و معلوم بوده قبلا تکرار میشده است. استفاده نمادین به این صورت که پسر، نردبان را برمیدارد و میگوید اگر ناشکری کنی، همان بالا میمانی و نردبان را با خودش میبرد. فراستی: معمولا استفاده نمادین بلد نیستیم. اصلا نماد در سینما نداریم. نماد، سینما نیست. این را برای همیشه از من داشته باشید. پورصباغ: پس رابطه مادر و پسر در کاندیدای منچوری که در یک چارچوب رسمی و خشک استفاده میشود هم چون نمادین است، واقعی نیست؟ آبیار: من اعتقاد به نماد دارم ولی نمادی که در متن اثر چفت باشد. فراستی: خب! حالا یک قدم نزدیک شدید. نماد در ادبیات و سینما تفاوت اساسی دارد. ما با مدیومی طرف هستیم که ابژکتیو است، علمی است. در مدیوم عینی نمادی که باید با ناخودآگاه من و در سوبژکتیویته من کار کند، بشدت سخت است. چه چیز باید گذار کند؟ باید از عینیت به ذهنیت گذار کند و از ناخودآگاه من عبور کند. نمادی که شعار باشد (و در سینمای ایران مد است) اصلا نماد نیست. آبیار: قبول دارم. فراستی: یک شعار مسخره بیربط است، به همین دلیل این نردبان که به نظر شما نمادین است و از آن استفاده نمادین شده است یک چیز خندهدار میشد اگر بیشتر روی آن میایستادید و تاکید داشتید. آبیار: عمدا نایستادم. فراستی: پس نماد نیست. فقط یک نردبان کوچولو است که هیچ حسی هم به من نمیدهد. ببینید! یک برادر میتواند خواهر بزرگترش رابردارد و او را بگذارد آن بالا و این شوخی در دنیای خواهر و برادر رایج است. آبیار: وقتی توی خواب میآید چه میشود؟ فراستی: فرقی نمیکند. آبیار: من به شما میگویم فرق میکند. تأکید میشود دیگر. فراستی: نه! تأکید میشود اما چه تأکیدی؟ از جنس همان واقعیت. آبیار: نماد باید از جنس واقعیت باشد... فراستی: ابدا نمادین نیست و از جنس رابطه مادر و پسر هم نیست، یک بازی است بین خواهر و برادر یا بین دو نامزد. مادر و بچه نیست. این رابطه را باید تبدیل کرد به رابطه مادر و فرزند. اشکال شما به همان نکتهای باز میگردد که بدان اعتراف کردید و صراحتا به زبان آوردید. گفتید من نمیخواستم پسر را دربیاورم اما 50 درصد اثر را با این کار از بین بردهاید. آبیار: اشتباه نکنید. من نمیخواستم روی پسر تاکید کنم اگرنه، در نیاید که روی مخاطب تاثیر نمیگذارد البته از نگاه شما هیچ چیز در نیامده و این لزوما نگاه مخاطبان نیست. ببینید! ما یک چیزی به اسم رابطه داریم که آن را از ابتدای فیلم با این بازیها و با آن قصهای که برای بچههایش میگوید (منظورم شیوه برخورد است) نشان میدهیم یعنی رابطه را در مواجهههای کشمند وخردهقصهها نشان میدهیم. فراستی: کدام قصه؟ آبیار: همان قصهای که حین خواب برای بچههایش میگوید. از طرفی آیا قرآن یاد دادن مادری به بچههایش عشقورزی نیست؟ فراستی: این عشق را من باید ببینم ولی چنین چیزی نمیبینم. آبیار: لابد سیل تماشاگرانی که تحت تاثیر قرار گرفتهاند دیدهاند...حالا!... همان چیزی که من نشان دادهام، مصداق عشق مادر و فرزندی است و اصراری هم ندارم بیشتر از این عشقورزی و سلوک مادر و فرزندی را نشان دهم... چون به نظرم همان اندازه برای درک مخاطب کافی است. نمیخواهم... فراستی: عشقی در کار نیست خانم.... آبیار: ولی سایر پرسوناژها در مصاحبهها میگویند که این پسر حکم مردخانه الفت را داشته است، یعنی خیلی زود بیوه میشود و فاصله سنیاش هم که با پسرش کم است و رابطهشان یک حالت خواهر و برادری میشود و این را عمدا میخواستم، چون به او الفت میگفت اگرنه اجازه میدادم به او بگوید مادر. فراستی: اجازه بده قدم به قدم بحث را پیش ببریم. وقتی رابطه خواهر و برادری میشود دیگر انتظار مادر شهیدی در کار نیست. آبیار: چرا باید یک همچین قانونی صادر کنیم؟! فراستی: انتظار خواهر شهید است. آبیار: این مربوط به پارادوکسی میشود که شخصیت آدمها دارد. فراستی: این اصلا پارادوکس نیست. آبیار: شخصیت آدمی خیلی پیچیدهتر از این حرفهاست. فراستی: یعنی چی پارادوکس؟ آبیار: شخصیت و روح و روان آدمها پیچیدهتر از آن است که ما فکر میکنیم. فراستی: پیچیدگی پارادوکس نیست... آبیار: اما آدم پیچیده میتواند دچار پارادوکس شود. حتی آن را نمیتوان پارادوکس نامگذاری کرد. من نوعی ممکن است پسری داشته باشم که به او عشق بورزم و هم حس خواهر و برادری به ما دست بدهد. میخواهم بگویم این موارد پیش آمده است و مابهازای واقعی در جامعه دارد. فراستی: پیش آمده که برای شما مهم نیست و برای من هم مهم نیست. پیش آمدهها را... آبیار: اتفاقا پیش آمده مهم است. چون داستان با پیش آمدهها همذاتپنداری ایجاد میکند. منظورم این است که بازمیگردد به پیچیدگیهای شخصیت. ما نباید همه روابط انسانی را در سینما بهصورت کلیشههای ثابت تعریف کنیم. این که شما بگویید او باید حتما و صرفا حس مادرانگی به پسر داشته باشد چون خاستگاه این قصه واقعی است من میافتم به دام کلیشه. مثل همه کلیشههای مادر و پسری دیگر. فراستی: اصلا کلیشه چیز خوبی است تا زمانی که از آن به درستی استفاده شود الان به غلط از این عبارت استفاده شده است و تا حالا به صورت بدی آن را شنیدهاید اما حالا از من بشنوید: کلیشه چیز خوبی است اگر بلد باشید. غیرکلیشه چیز بدی است وقتی بلد نباشید. آبیار: دقیقا. فراستی: تمام. (خنده آبیار) فراستی: پس داریم به توافق میرسیم. اول شما باید یک مادر و پسر به من معرفی کنید آن هم مادر و پسر خاص، بعد در این مادر و پسر خاص یک رابطه نیمه خواهر و برادری هم اضافه کنید، یک رابطه دوستانه هم اضافه کنید، یک رابطه جایگزین پدر نداشته به جای پسر هم اضافه کنید، در حالی که هیچیک از این کارها را انجام ندادهاید. آبیار: نه! به توافق نمیرسیم. من استفاده لازم از آنچه شما کلیشه قلمداد میکنید کردهام. پسر در معدن کار میکند. فراستی: دکوره! اذیتم نکن. آبیار: من که نباید تأکید کنم و با نماهای تاکیدی همه جزئیات را به مخاطب نشان دهم. آن موقع میشود لقمه برو تو گلو! فراستی: پس من طرفدار لقمه توی گلو هستم. شما وقتی گلویی ندارید، لقمهای ندارید، قصه روی هوا میرود. آبیار: نه! من به فهم سینمایی مخاطب مدرن امروز احترام میگذارم. فراستی: این احترام نیست. احترام زمانی است که شما آدمتان را میشناسید، آدمی را که میشناسید و دوستش دارید و مدیومتان را میشناسید و دوست دارید، نه ادبیات بلکه سینما (چون همه حرفهای شما هنوز ادبیات است) از ادبیات رد نشده و به سینما نرسیدهاید، وقتی مدیوم را نمیشناسید. آدمتان را از نزدیک نمیشناسید. یک تصویر مبهمی از کاراکتر دارید چون همه حرفهایی که تا الان با هم زدیم نشان میدهد اصلا تصویری از یونس ندارید. آبیار: آقای فراستی! من اول تصاویری در ذهنم میسازم و بعد سراغش میروم. من رمانش را نوشتهام. این رمان به صورت طبیعی منطبق بر تصاویر ذهنی بنده شکل گرفته است. یعنی ذهنیت برای نمایش عینیت. یعنی پسر را آماده و به صورت ذهنی داشتم و عمدا نخواستم در متن قصه جای بیشتری داشته باشد. فراستی: به من توجه نمیکنید... من میگویم شما در رمانتان پسر را میشناسید، ندیدهام یعنی رمانتان را نخواندهام اما ندیده و نخوانده میگویم یونس را میشناسید اما... آبیار: در ذهن خودم پسر را میشناسم. فراستی: نشد. اینجا سینماست، اجازه بدهید... آبیار: من عمدا نخواستم آن پسر را نشان بدهم. فیلم شیار 143 قصه الفت است نه یونس. اصلا چه لزومی دارد من همه اطلاعاتی را که دارم به بیننده بدهم؟ در همین حدی که روایت من را جلو ببرد کافی است. فراستی: من اصلا همه اطلاعات شما را نمیخواهم. در همان حدی اطلاعات شما را میخواهم که پرسوناژت را باور کنم وقتی شما آدمت را باور نمیکنی، البته در یک مدیوم دیگر (رمان) آن را باور میکنید (که من نخواندم اما فرض میگذارم آن را باور میکنم) اما در مدیوم سینما من بر مبنای آنچه که به نمایش درمیآید حس میگیرم و باور میکنم. وقتی شما چیزی را به نمایش درنمیآورید از پرسوناژ پسر، یک بازی کوچولو و یک نردبانی که دوست دارید نماد بشود و نمیشود.خب! با این المانها که شخصیت را نساختید. بعد وقتی این شخصیت را نساختید حفره بزرگ در پرسوناژ مادر پدیدار میشود، مادر چیست؟ منتظر چه هست؟ این آدم که بود و نبودش فرقی ندارد، پس انتظار چیست؟ کدام انتظار؟ 4 سال؟ 40 سال؟ 400 سال؟ فرقی نمیکند، این را با یک گریم خیلی بد، با یک تغییر کوچولوی دکور، حس زمان را به من نمیدهید. من اصلا این زن را نمیفهمم. شما دارید انتظار را به آدمتان تحمیل میکنید. پرسوناژتان اصلا اهل انتظار نیست. اصلا حس انتظار ندارد. انتظار را باید شما در سینما، بهطور معین یک انتظار خاص را بسازید، در ادبیات احتمالا میتوانید. آبیار: اجازه میدهید یک مقداری مصداقی برویم جلو؟ دو تا ویژگی را هر اثری باید داشته باشد، باورپذیری و تأثیرگذاری. من برای هر روایتی قانون دارم این اعتقاد من است، برایش نه قانون دارم و نه هیچ چیزی البته قانون به معنای گزارههای عملی تکراری و غیر قابل تغییر. حتی در دکوپاژ، فیلمبرداری میزانسن و... هیچ قانونی به نظرم برای این قضیه وجود ندارد (یعنی برای سینما) یعنی اینکه شما با هر روشی میتوانید فیلم بسازید به شرط آنکه فیلمتان باورپذیر و تاثیرگذار باشد. فراستی: بایستید... بایستید... آبیار: بگذارید من حرفم را تمام کنم. فراستی: تا همینجا اجازه بدهید... مصداق نه... حرفهای کلی که زدید به کل غلط است. ما در سینما قاعده داریم. الف و ب داریم. مثل این میماند که شما بگویید در ادبیات قاعده نداریم و هرچه دلمان بخواهد مینویسیم. این باورپذیر میشود؟ نمیشود خانم آبیار. آبیار: خب! این بیقاعدگی، قواعد خودش را برای باورپذیری دارد. قواعدی جدید... فراستی: شما میگویید قاعده ندارد ولی من میگویم قاعده دارد. آبیار: فیلمهایی که ساختارشکن بوده قواعد مرسوم را میشکند حتی قواعد فرمی مثل این قانون خط فرضی. فراستی: مگر فیلمی که ساختارشکن است خط فرضی دارد؟ آبیار: نه مثال زدم. فراستی: این کلام را به کار میبرید و نمیتوانم کوتاه بیایم... آبیار: مثلا فیلمی که از یک نوع روایت خاص پیروی میکرده مثلا دکوپاژ با میزانسنهای خاص حالا با فیلمی روبهرو میشویم که اصلا دوربین روی دست است و هیچ دکوپاژی هم ندارد یک پلان-سکانس است. فراستی: یعنی فیلم شما از آن جنس است؟ آبیار: دارم مثال میزنم درباره ساختارشکنی فرمی. فراستی: ساختارشکنی یعنی چه؟ آبیار: یعنی قواعد مرسوم را نادیده بگیری و مابه ازای نادیده گرفتن قواعد مرسوم روشهای تازهای را جایگزین کنی مثل شعرنو که در زمان خودش ساختارشکنی در فضای مرسوم شعر کهن محسوب میشد. فراستی: معنایش این نیست. ساختارشکنی معنای معین دارد. معنی آن را باید بفهمیم. شما به معنی شلخته به کار بردید. آبیار: این استنباط شماست که درست هم نیست. اثر ساختارشکن قواعد جدیدی وضع میکند که اگر دیگران یا خود صاحب اثر تکرارش کنند خود به دامن کلیشه میافتند. من کی گفتم به معنای شلختگی است؟! فراستی: اجازه بدهید. اینکه دکوپاژ مرسوم ندارید، پس چه چیزی دارید؟ دکوپاژ ندارم، روایت به آن معنایی که شما میگویید ندارم، خوب پس چه دارید؟ این روش ماقبل سینماست. آبیار: نه اصلا اینطور نیست. فیلمی که قواعد قبل از خود را تا حدودی زیر پا میگذارد، این میشود فیلم ساختارشکن. البته تعریف قبلی هم اضافه میشود. فراستی: چه قواعدی؟ اینکه تعریف نمیشود، تعریف سوپر ابتدایی است. شعر نو ساختارشکنی نیست. این نوعی از شعر است و شعر کهن هم نوع دیگری از شعر. آبیار: نه آقای فراستی! این یک تفسیر است که شما دارید. البته در جای خودش هم خیلی خوب و قابل احترام است. فراستی: خیر! تفسیر نیست. من قاعده دارم. آبیار: این نگاه من نیست. فراستی: اینکه نمیشود هرکسی بگوید نگاه من نیست و روی هوا حرف بزند. ما با قاعده حرف میزنیم. سینما قاعده دارد. قاعده این است که شما باید فضا و محیطتان را بسازید، من محیطتان را بشناسم. آدمت در این محیط زندگی کند. آدم را از الف به یا بیاوری این از الف تا یا هم چیست؟ این است که شما دارید در یک ساعت و نیم زندگی این آدم را میگویید؛ الف تا یا این است. آبیار: شما خودتان دائم در نقد دیگران از عبارتهای «من باور نکردم»، «من قبول ندارم»، «من تاثیر نگرفتم» استفاده میکنید. من هم میتوانم بگویم این نگاه من نیست و تفسیر شما غلط است. مثالی میخواهم بزنم نه اینکه حتما در فیلم من باشد. درباره قضیه ساختارشکنی یک مثال میزنم؛ ممکن است یکدفعه من بدون گریم یک دوره زمانی 40 ساله را نشان بدهم بدون طراحی صحنه. ما فیلمهایی از این دست هم داشتهایم یک روایت نو و مدرن بودهاند. فراستی: نه نداریم؛ نه نو هستند و نه مدرن. وقتی شما گریم ندارید یک آدمی را همینطور نشسته بدون گریم و بدون گذر زمان دارید میگویید که 40 سال گذشته است، مردم میخندند. 40 سال نمیگذرد. آبیار: ممکن است بگذرد بهشرطی که مخاطب باورش کند و این بستگی به روایت هوشمندانه صاحب اثر دارد. فراستی: ممکن است که نشد حرف! بعد هم میگویید چنین فیلمی داشتهایم. اصلا نداریم. شما مدرنیزم را با شلختگی و نابلدی یکی گرفتهاید. آبیار: نه این نیست. شما از مدرنیزم تعبیر شلختگی میکنید. فراستی: مدرنیزم خیلی قاعدهمند است. آبیار: حتی ساختارشکنانهترین آثار هم درون خودشان قواعدی دارند. فراستی: مرسی. آبیار: و این قواعد را از ابتدا تعریف میکنند. فراستی: ساختارشکنی نابلدی نیست. آبیار: بله! من هم همین را میگویم. فراستی: ولی در فیلم شما نابلدی است. آبیار: این نظر شماست. مصادیقتان هم مرا قانع نکرد. شما آنچه را در ذهن من وجود دارد اشتباه برداشت کردهاید. البته ادعا ندارم اثر من ساختارشکن است. فراستی: خانم آبیار! ما نمیتوانیم پدیدهها را به طرز ارادی از لحظهای که دوست داریم تغییر بدهیم. میتوانیم این کار را بکنیم ولی اثری باقی نمیگذارد. اثر شما باید یک موجود زنده باشد. باید ویژگیهای یک موجود زنده را داشته باشد. آبیار: دقیقا حالا میشود با شکستن قواعد گذشته موجود زنده را ارائه کرد. فراستی: موجود زنده شامل زمان و مکان است، زمان بر هر موجود زندهای میگذرد. اگر زمان را از موجود زنده حذف کنیم دیگر موجود زنده نیست. اگر موجود زندهای که زمان بر او میگذرد و نمیدانیم که در کجا (مکان را از او حذف کنیم) خلأیی در موجود زنده پیدا میشود سوراخ و حفرهای در آن ایجاد میشود. موجود زنده مثل من و شما که در واقعیت در این اتاق نشستهایم و داریم حرف میزنیم، اثر هم مثل همین است. ما باید این موجود زنده را که متولد میشود و میمیرد (میمیرد یعنی زمان بر او میگذرد) حس میکنم. لحظه به لحظه تغییرات محیط و خودم را هم میبینم. این را باید در اثر یکساعته یا نیمساعته شما هم به اندازهای که لازم است حس کنم. من در اثر شما زمان حس نمیکنم. شما زمان را در اثر خودتان لحاظ نمیکنید. آبیار: من زمان را لحاظ کردهام و شما حس نکردهاید. لزوما امکان ندارد من همه مخاطبان را راضی نگه دارم. من درباره اثری حرف میزنم که قواعد قبلی سینما را نقض میکند نه اثر خودم. ببینید! مثلا ما فیلمی داریم که شخصیتی را نشان داده که در عرض یکسال پیر میشود و نمونههایی از این دست آثار داشتهایم. حالا میخواهم بگویم زمان واقعی که به او نگذشته است بلکه در عرض یک ثانیه این اتفاق بر او روی میدهد اما در عین حال ما میتوانیم باور کنیم که این آدم میتواند در عرض یکساعت پیر شود. فراستی: یکساعت نیست خانم آبیار. زمان دراماتیک با زمان واقعی تفاوت میکند، زمان دراماتیک شما در یکساعت و نیم.... آبیار: من درباره فیلم خودم صحبت نمیکنم. داریم بحث قاعده میکنیم. ما مثلا میگوییم اثر هنرمند اگر بتواند عجیبترین اتفاقات را واقعی کند در حقیقت موفقیت کسب کرده است. فراستی: اینکه یک آدم در یکساعت و نیم صد سال از عمرش بگذرد، هیچ اشکالی ندارد. شما فیلم 2001 اودیسه فضایی کوبریک را دیدهاید؟ آبیار: خیلی سال قبل دیدهام. چیزی به یادم نمانده است. فراستی: ببینید! به دردتان میخورد. مستقل از اینکه من خوشم میآید یا نه. در آن فیلم پرسوناژ اصلی یک جوان سی و اندی ساله است وقتی برخورد میکند به یک لوحی، مینشیند و خودش را میبیند؛ زمان بر او میگذرد، پیر میشود، باز دوباره برمیگردد، جنین میشود و برمیگردد. در منطق آن اثر این زمان قابل فهم است و در این فیلم زمان درمیآید. این اراده نیست، قاعده است. در منطق اثر شما زمان نمیگذرد. آبیار: الان درباره فیلم من حرف نمیزنیم درباره آن قاعده صحبت میکنیم. من میگویم که هر اثری که قواعد پیشین خود را نسخ کند و قواعد جدید برای خود تعریف کند این میشود یک اثر ساختارشکن. فراستی: هیچ اثری در هیچ مدیوم هنری قادر نیست چیزی را بشکند مگر اینکه آن مدیوم را بلد باشد. کسی میتواند قاعده بشکند که آن قاعده را بشناسد. آبیار: دقیقا. فراستی: حرفهای شما نشان میدهد قاعده بلد نیستید. آبیار: مصداقی بگویید. بدون مصداق که نمیشود ادعا کرد. رو هوا که نمیشود گفت شما قاعده بلد نیستید. فراستی: مصداق عرض کردم. وقتی شما اینها را حذف میکنید، چیزی بر من نمیگذرد. وقتی شما زمان را با آن رادیویی که بشدت دکوراتیو است و بشدت بیجان است میخواهید به من بدهید این هیچ کاری با من نمیکند. شما هیچ چیزی را نمیشکنید چون چیزی از قواعد را رعایت نمیکنید. به من نشان نمیدهید که بلد باشید. آبیار: من که اعتقاد ندارم کارم ساختارشکن است! از اول هم گفتم. شما چه اصراری بر این مورد دارید؟! فراستی: ممنون. پس برگشتیم! برویم سراغ سکانس آخر که به نظرم خیلی مهم است. آبیار: من از اول فیلمم یکسری فلشبک گذاشتهام. فراستی: فلشبک کلیشهای... آبیار: اتفاقا کلیشهای که به درستی استفاده شده است. فراستی: خیلی نادرست است. آبیار: حالا این نگاه شماست. من اصلا میخواستم از منظر تأثیرگذاری و باورپذیری بگویم، شما میگویید من با این کار ارتباط نگرفتم به هرحال یک منتقد برجسته کشور و بسیار هم قابل احترام هستید. ولی وقتی فیلم در سینما به نمایش درمیآید... فراستی: تو را به خدا از این حرفها نزنید، جایزه گرفتم و یکی گریه کرد و از این حرفها نزنید. آبیار: شما دائم خودتان را ملاک میدانید و از خودتان مثال میزنید که تاثیر نگرفتم، باور نکردم، فلانی نابلد است... من هم میتوانم خیل مخاطبان را مثال بزنم. من به جایزه کاری ندارم ولی از این منظر عرض میکنم که وقتی یک نفر میآید این فیلم را میبیند و تأثیر میگذارد. فراستی: ببینید! از این حرفها نزنید که اشک ریخته شد و... آبیار: پس تأثیرگذاری کجاست؟ یعنی حتما باید روی آقای فراستی تأثیر بگذارد؟
RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - دکــس - ۱۳۹۴/۳/۲۷ صبح ۰۹:۱۱
[ جای تالاری مخصوص فیلمهای جنگ ایران بسیار خالی است. ابتدا تصمیم بر ایجاد داشتم. اما با توجه به بضاعت اندک خودم، فعلا اینجا مینویسم تا اگر دوستان عزیز مایل به گسترش بحث بودند به تالار ویژه منتقل گردد ] سابقه سینما در ایران بیش از یک قرن است اما عمر ساخت فیلمهای جنگی به نسبت سن و سال این پیرمرد صد ساله، همچون جوانی میانسال است. در سینمای قبل انقلاب به دلایل مختلفی همچون هزینه بالای تولید فیلمهای ژانر جنگ و اینکه عملا مدتها بود جنگی رخ نداده بود اثری از این سینما دیده نمیشود. فیلمهای اندکی به قیامهای مردمی تاریخی و یا نمایش عملیاتهای کماندویی خیالی پرداخته اند اما به لحاظ حجم کار و جلوه های تصویری و اکشن نمی توان آنانرا جزو سینمای جنگی به حساب آورد. آشنایی سینماگران آنروز با سینمای جنگ به فیلمهای خارجی و جنگ جهانی بر میگشت. لذا همانگونه که قابل پیش بینی هم بود در آثارشان با تاکید بر اکشن و نمایش پیروزیهای سربازان ایرانی و شکست نیروهای عراقی، تنها به جنبه های قهرمانی کاراکترها بسنده کرده و لذا محتوای کار ضعیف از آب در میامد. به عنوان مثال فیلمهای مرز (1360) جانبازان (1361) عبور از میدان مین (1362) ازین دستند. در این میان فیلمهایی هم بودند که با بکارگیری حرفهای تر اصول سینمایی اقبال بیشتری در میان مخاطبان کسب کردند. از جمله پایگاه جهنمی (1363) عقابها (1363) و کانی مانگا (1366) که دومی و سومی از جمله پرمخاطب ترین فیلمهای تاریخ سینمای ایرانند. اما جنگ ایران ویژگیهای خودش را هم داشت. خصوصیاتی که بسته به فرهنگ و جهان بینی و غایت جامعه مسلمان ایرانی، با هیچ کجای دنیا شباهت و سنخیت تام نداشت. به زعم نویسنده شاید مهم ترین تفاوت جنگ ایران با موراد مشابه، ایمان مذهبی، اخلاص و فداکاری، و حال و هوای روحی خاصی بود که در بین سربازان و همچنین لایه های اجتماعی مختلف مردم در پشت جبهه شکل گرفته بود. اندک اندک نسلی در میان کارگردانان ایرانی شکل گرفت که سینمای بومی جنگ را پایه گذاری کردند. فیلمسازان موثر دراین زمینه غالبا جوانانی بودند که خود تجربه حضور در جبهه های جنگ را داشتند. هنرمندان سینمای جنگ اغلب سابقه سینمایی قابل توجه نداشتند و انگیزه های آنان هنر برای هنر نبود. بلکه وقوع پدیده اجتماعی پیچیده ای بنام جنگ ایشان را به سمت سینما کشانده بود. انگیزه های مذهبی، ملی، اجتماعی در سایه تمایلات پررنگ ایدئولوژیک اصلی ترین وجه تمایز این فیلمسازان است. جنگ چیزی نبود که به لحاظ اجتماعی و انسان شناسی از چشم هنرمندان و اهل فرهنگ این مملکت دور بماند. لذا در زمینه سینما و ادبیات ژانر جدیدی بوجود آمد که گاه آنرا با عنوان دفاع مقدس تعبیر میکنند. در این بین البته آثاری که به صورت سطحی و دم دستی به مباحث اعتقادی می پرداختند نیز وجود داشتند. اما به تدریج تکنیک و محتوا به کمک هم آمدند و آثار قابل توجه متولد شدند. فیلمهای دیار عاشقان (1362) نینوا (1362) سرباز کوچک (1363) پرواز در شب (1365) پرستار شب (1366) از این دسته اند. همانگونه که پیشتر در سینمای جنگ کشورهای دیگر مشاهده شده بود با اتمام و فاصله گیری از جنگ، سینماگران ایرانی هم در عرصه ها و زمینه های ناب تر و عمیق تری وارد شدند و به بررسی و موشکافی بیشتر تاثیرات اجتماعی جنگ پرداختند. تا پایان دهه شصت فیلمهای منسجم تری درین عرصه ساخته شدند از جمله: دیده بان، افق، عروسی خوبان، در جستجوی قهرمان (1367)، مهاجر (1368)، آتش در خرمن، تویی که نمی شناختمت، چشم شیشه ای، عروس حلبچه (1369) و... . مهاجر ساخته ابراهیم حاتمی کیا - محصول 1368 اسد (علیرضا خاتمی) و محمود (ابراهیم اصغر زاده) دو همرزمند که با استفاده از هوایپمای کنترل از راه دور ِ مهاجر وظیفه عکاسی و شناسایی مواضع دشمن را به عهده دارند. فرمانده به این طرح امید بسته و در خواست شناسایی وسیعتر دارد. اسد به پیشنهاد خودش برای هدایت عمقی تر مهاجر همراه سه نفر به پشت خط دشمن میرود اما ارتباطشان با نیروهای خودی قطع میگردد. محمود مهاجر را برای شناسایی مجدد میفرستد اما کنترلش را از دست میدهد و مهاجر گم میشود. اما مهاجر سالم برمیگردد و معلوم میشود اسد زنده است. محمود بار دیگر این کار را تکرار میکند اما مهاجر سقوط میکند. با تلاش اسد و دوستش علی (اصغر نقی زاده) مهاجر از داخل خط دشمن به پرواز در میاید و در پایان علی و اسد کشته میشوند. در چند دقیقه اول فیلم افراد و محیط و دغدغه شان در زمانی کوتاه معرفی میشوند. اسد، محمود، محیط آرام نیزار که خود استعاره ای است، خمپاره های گاه و بیگاه که فرود میایند. و دکلی که قرار است توسط این افراد منهدم شود... اسد انسان آرام و متینی است. آرامشی که در اسد هست و بی قراری محمود حاصل تفاوت نگرش این دوست. اسد دیگاه معنوی و اعتقادی قوی تری دارد. اما محمود شخصیتی عملگراتر ست. تنهایی و جدا افتادگی اسد با نواختن نی که همراه دارد نموده میشود. محمود به رفتارهای شهودی زیاد اعتمادی ندارد و با حساب کتاب کارهایش را پیش می برد. محمود و اسد دوستی قدیمی دارند و دلشان برای هم می تپد. اسد پشت خط دشمن است ولی ارتباط قطع شده. محمود نگران است، تمرد میکند و مهاجر را برای عکاسی از خطوط دشمن میفرستد بلکه بتواند خبری از بچه ها (از جمله اسد) بیابد. فرمانده از تمرد محمود عصبانی میشود و او را تنبیه میکند. محمود به بی توجهی فرمانده به سرنوشت اسد و همراهان معترض است. ورد زبان فرمانده فقط شناسایی دشمن (عمل به تکلیف) است. اینکه تنها مهاجر باقیمانده نباید برای خبرگرفتن از اسد و دوستانش فرستاده شود چون ریسک انهدامش زیاد است. علی (اصغر نقی زاده) که همراه اسد به شناسایی رفته شخصیتی شوخ و بذله گوست. ادمی که اهل ادعا نیست ولی به موقع و جایی که لازم باشد فداکار و ایثارگر است. در انتهای فیلم آنجا که مهاجر باید بپرد و دشمن در حال نزدیک شدن است، فداکارانه اسد را به کناری میزند، راه مهاجر را باز میکند و خودش در انتها به خاک می افتد. اخرین نگاه علی به پرواز مهاجر است و آنگاهی که خیالش راحت میشود، می میرد. اسد در سکانس اخر در حال فرار از دست دشمن مهاجر را هدایت میکند. بیاد بیاوریم صحنه ای را که با کنترل در دستش، همان دستی که به سوی اسمان بلند است، به دنبال مهاجر و داخل نیزار میدود. گویی تمام سعی و تلاشش حفظ ارتباط با مهاجر (آسمان) است. اخرین لحظات زندگی اسد با یاد حادثه کربلا میگذرد. او با اخرین توانش هدایت میکند. مهاجر اوج میگیرد، و با دور شدنش گویی روح از تن اسد جدا شده و به اسمان میرود. اسلوموشن در لحظه مرگ، بیاد اوردن کودکی توسط اسد، نماد پردازی مهاجر در حال پرواز میان ابرها، رقص پلاکها در آسمان، همه دست به دست داده اند تا پایان بندی قوی و تاثیر گذاری را به ظهور برسانند. مهاجر سرشار از نماد است. اگر با دیدگاه تاویلی بخواهیم لب داستان مهاجر را تعریف کنیم، داستان فردی است که سعی میکند ارتباط قلبی اش را با عالم غیب حفظ کند. تنظیم این دستگاه ارتباطی (دل) مشکل است اما اسد تلاش میکند و پله پله جلو میرود. پس از فیلم دیده بان که با استقبال منتقدان مواجه شد، حاتمی کیا در این فیلم هم به رفتار شناسی و بررسی عمیقتر تحولات روحی رزمندگان می پردازد. چیزی که افراد جنگ رفته درباره هستی اش مکرر گفته اند اما تعریف مشترک و مشخصی از چیستی آن وجود ندارد: شهود ایدئولوژی و پی رنگ آثار حاتمی کیا جهان بینی خدا محور و اعتقاد به نیروهای فرا طبیعی است. نگاه معناپندار به همه اشیا و همه اتفاقات، هدفمند بودن حوادث و مفهومگرایی در بر خورد با همه مسایل، عادی و غیر عادی، کلید تفسیر و ارتباط با آثار هنری اوست. بعضی معتقدند سینمای حاتمی کیا سینمای جنگی نیست بلکه سینمای افرادی است که اسیر موقعیت جنگی شده اند. در واقع حاتمی کیا بیش از آنکه درباره جنگ فیلم بسازد، فیلمساز آدمهای جنگ است. آدمهای مهاجر عاشقند. سوپرمن نیستند. زخمی میشوند، کشته میشوند اما ولع کشتن ندارند و تا مجبور نشوند نمی کشند. عمل به تکلیف اصلی ترین دغدغه شان است. حتا اگر جانشان را از دست بدهند. بقول مرحوم آوینی در فیلمهای حاتمی کیا انسان اسیر و در سیطره ابزار نیست. بلکه ابزار روح و جان دارد [و در ارتباط با آدمی است] کار سخت حاتمی کیا در این فیلم نمایش اختلاف نظر آدمها بسته به مراتب اعتقادی و نوع نگاهشان است. نمایش گونه ای عرفان جمعی در عین تکثر و اختلاف دیدگاه، کلاف پیچیده ای است که حاتمی کیا مواجهه ای قابل قبول و درک با آن ارائه میدهد. منابع: سوره سینما، ویکی پدیا، نقدهای مسعود فراستی، مرتضی آوینی، ماهنامه فیلم و گفتگوهای اکبر نبوی با کارگردان. پی نوشت: با همه این حرفها و با وجود سعی و تلاش نویسنده، خیلی از قسمتهای نوشته شخصی و درونی است. شاید انتقال برخی مفاهیم راحت نباشد، خنده دار باشد، گل درشت باشد، اما مخاطبی که دغدغه های فیلم را در خود دارد مسلما با دیدنش همدلی عمیقی در خود احساس خواهد کرد. RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - ایـده آلـیـسـت - ۱۳۹۴/۱۰/۱ صبح ۱۲:۵۸ درود؛ با توجه به مناسبت امشب، با خود گفتم از یک فیلم ارزشمند ایرانی به اسم همین امشب یعنی "شب یلدا" یاد کنم ... نام فیلم : شب یلدا کارگردان : کیومرث پوراحمد بازیگران : محمدرضا فروتن، هیلدا هاشم پور، الهام چرخنده، پروین دخت یزدانیان، مریم پور احمد سال ساخت : 1380 تا قبل از این فیلم آقای پور احمد زیاد در میان اهالی سینمای ایران شناخته شده نبود؛ اما بعد از اکران این فیلم بسیاری شروع به تمجید از او کرده و منتظر آثار بدیع دیگری از وی شدند. "پوراحمد درباره این فیلم میگوید «شب یلدا پس از اکران کشف شد و دیده شد. من زیاد از دوستان واطرافیان و غریبهها شنیدهام که فیلم را پنج بار، شش بار و شانزده بار دیدهاند. آقایی در سوئد به من میگفت فیلم را سی چهل بار دیدهاست.» البته پوراحمد معتقد است فیلمی مثل شب یلدا دیگر تکرار نمیشود، چون بخشی از هر فیلم، حدیث نفس است و از آنجا که دوز و درجه این حدیث نفس در شب یلدا در بیشترین حد است، دیگر تکرار نمیشود. بعد از یکی از اکرانهای دانشجویی فیلم شب یلدا، یکی از دانشجویان به پوراحمد میگوید: «آقای پوراحمد بعد از این فیلم مردهای! برای اینکه دیگر نمیتوانی بهتر از این فیلم بسازی!» پوراحمد میگوید: «من سعی خودم را میکنم اگر موفق نشدم انا لله و انا الیه راجعون و اگر موفق شدم که ....»" (نقل از ویکی پدیا) شب یلدا نمایانگر تنهایی های یک مرد است، مردی که همسر خود را به خوبی نشناخته و حسرت روزهای گذشته را می خورد، کیومرث پوراحمد در این فیلم با وجود نمایش یک چهره منفور از زن (مهناز)، با هنرمندی چهره دیگری از زن، کاملا متفاوت با مهناز، یعنی پریا را به داستان اضافه می کند. پیام این فیلم در تنهایی های یک مرد و در حالت کلی یک انسان، مرا عمیقا دوست دار این فیلم نمود. گریه های سوزناک حامد (با بازی بی نظیر محمدرضا فروتن)، سه تار نواختن زیبایش، مرور خاطرات گذشته، ضبط آواز خواندنش برای نازی و ... مرا مجذوب این فیلم کردند، تا جایی که شاید نزدیک به 6-5 بار کامل این فیلم را دیده ام .... به قدری سکانس های این فیلم زیبا و خاطره انگیز هستند که نمی شود از کنار یکی به سادگی گذشت... فیلم با نمایش حامد که در فرودگاه با چهره ای غمگین برای بدرقه ی همسر و فرزندش منتظر است، شروع می شود، با همسرش گفتگویی می کند و در پایان مهناز با چهره ای گریان خداحافظی می کند... شاید از همان اول می داند که چه کار می خواهد بکند و برای حامد افسوس می خورد.... حامد داخل اتوموبیل خود نشسته و قصد بازگشت به خانه را دارد، باران نم نم می بارد، ترانه ی "دل دیوانه" از ویگن فقید در حال پخش است و حامد به گونه ای دردنام گریه می کند، گریه یی از سر دوری و تنهایی ... در دل با خود می گوید: پس از این زاری مکن، هوس یاری مکن، تو ای ناکام دل دیوانه"، این سکانس یکی از سکانسهای محبوب من است، فضای بسیار ویژه ای دارد که می پسندم... در طول همین سکانس و گریه های حامد، تیتراژ شروع فیلم پخش می شود و بیننده از همان ابتدای فیلم متوجه می شود با فیلمی هنری و با اتمسفر خاص و غمگین سر و کار دارد ... حامد به خانه رفته و با نگاهی حسرت وار به دنیای پیرامون خود می نگرد، طاقت نیاورده و همه ی پرده های خانه را می اندازد تا در کنج خانه ی خود با غمی در دل، به مرور خاطرات بپردازد. عروسک دخترش و عکس های همسرش در جای جای خانه، یادآور روزهای گذشته هستند... پس از رسیدن همسر و دخترش، همسرش به او زنگ زده و قصد مطلع کردن او از وضعیت خود و دخترش را دارد، حامد پس از صحبت با همسرش، ترسی پنهان در وجودش حس می کند، ترسی که دوست دارد هیچ گاه به واقعیت بدل نشود، ترس از جدایی همیشگی ... این ترس را به وضوح می توان در سکانس صحبت حامد با خودش جلوی آینه درک کرد، او با چشمانی گریان و حالتی غمگین به خود می گوید:"خوشحال بود، خوشحال بود ..." هنوز مهناز را دوست دارد، با توجه به صحبت هایی که با خود می کند و نگاه مخصوصی که به عکس های او دارد، می توان به این نکته پی برد .... مدتی می گذرد و حامد با تنهایی خودش سر می کند و سعی می کند خودش را قانع کند که مهناز او را دوست دارد، دیالوگ های هنرمندانه فیلم نشان می دهد که حامد در علاقه مهناز به خودش شک دارد و فقط و فقط سعی در قانع کردن خود دارد. حامد برای دومین بار با مهناز پشت تلفن حرف می زند، این بار مهناز خوشحال تر بوده و به وضعیت تقریبا ثابتی رسیده است، او مدام به مهناز راجع به علاقه ی خود می گوید و جمله "دوستت دارم" را چندین بار می کند و انتظار دارد مهناز نیز چنین علاقه ای را نشان دهد؛ اما مهناز شرایط موجود را بهانه کرده و تنها می گوید:"منم همینطور!". پس از این مکالمه ترس حامد بیشتر می شود، او مکالمه را ضبط کرده و با نگاهی حسرت وار به بیرون از پنجره آن را دوباره گوش می دهد تا دنبال نشانه هایی در جهت اثبات علاقه مهناز به خود باشد ... مادر حامد وارد ماجرا می شود، مادری دلسوز و نگران؛ از دیالوگ های رد و بدل شده بین حامد و مادرش می توان دریافت که مادر از همان ابتدا زیاد موافق با ازدواج حامد با مهناز نبوده و اکنون فرصتی یافته است تا به حامد نشان دهد که حق داشته است و حقیقت تلخ زندگی او را مانند پتکی بر سرش بکوبد (البته نه برای آزار حامد، بلکه از سر دلسوزی مادرانه). او نگران آینده ی فرزندش است و معتقد است که حامد تنها شده و دیگر هیچ گاه نمی تواند زن و بچه اش را ببیند؛ اما حامد از همسر خود دفاع کرده و عزیمت او به خارج را در جهت پیشرفت او و دخترش می داند؛ البته اشاره هایی به بیکاری حامد هم می شود؛ بیینده با شنیدن مکالمه این دو متوجه شخصیت اعتراضی و سازش ناپذیر حامد می شود، کسی که حاضر نیست برای باقی ماندن سر شغل خود دست به کارهایی بزند که هیچ اعتقادی به آن ها ندارد (مانند خودم!) ... دیالوگ های بسیار عمیق این سکانس: حامد:"نماز و روزه و با خانومه خندیده و نمی دونم دهنش بو می داده همش بهونه س عزیز جون" مادر:"چرا بهونه دادی دستشون؟" حامد:"دِ همه میخوان بهونه ندن دست کسی که تا مغز استخون دورو و ریاکار شدن، یه مهندس پرواز متخصص غیر متعهد باید خونه نشین بشه، یه برادر متعد باید اضافه کار بگیره!" مادر:"اگه هنوز سر کار بودی، حقوق می گرفتی، مهناز نمی رفت؟!" این سخن مادر، آب سردی می شود بر تمام اندیشه ها و آرزوهای حامد، او آهی عمیق کشیده و به حقیقت ماجرا تا اندازه ای پی می برد و از بهانه های رفتن مهناز در پیش او اندکی کاسته می شود ... سکانس سیگار کشیدن حامد را بسیار دوست دارم، مصنوعی نیست، فروتن در این سکانس نهایت تلاش خود را می کند تا غم حامد و ریختن این غم در دود سیگار را به خوبی نشان دهد ... طولی نمی کشد که نوبت به مکالمه بعدی حامد و مادرش می رسد، این بار عمیق تر و دردناک تر: حامد:"عزیز جون مهناز اولین زنی نیست که از این مملکت میره، آخریش هم ...!" مادر:"مهناز از این مملکت نرفت، از این خونه رفت!" مکالمه ادامه یافته و حامد سعی در آوردن دلایل مختلف برای ترک خانه ی مهناز از جمله عدم آزادی فردی و اجتماعی می کند، اما عزیز واقع گرایانه به ماجرا نگاه کرده و سعی دارد به حامد بفهماند که همه ی این ها بهانه ای بیش نیست... مادر:"حامد جون، دل زن برای هیشکی مهم نیس، نه تو از دل مهناز خبر داشتی نه خونواده ش، حالا بشین فکر کن و ببین دل مهناز چی چی توش بود که نتونستی و ندونستی" حامد:"دلش نبود." مادر:"پس درست گفتم که مهناز از این مملکت نرفت، از این خونه رفت!" حامد با گفتن این جمله :"وقتی دلش نیست، با این مملکت، برای چی بمونه، هی عذاب بکشه، هی عذاب بده!" نشان می دهد که هنوز مهناز را دوست داشته و سعی در قانع کردن خود دارد ... مدتی میگذرد، حامد و عزیز یکی از فیلم های گذشته را تماشا کرده و هر دو یاد خاطرات می افتند، حامد برای مهناز گریه می کند و عزیز برای شوهرش ... مادر خانه را ترک کرده و حامد را با این واقعیت تلخ تنها می گذارد، بوم طراحی و سه تار خود را آماده کرده و طرحی از سه تار روی کاغذ می کشد و عکس مهناز را گوشه ی آن می چسباند .... (سه تار ساز تنهایی و گوشه نشینی است، شاید مقصود از این طرح تنهایی حامد و نوای ساز دل او در جهت برگشتن مهناز است !) او دوباره سعی در برقراری تماس با مهناز می کند، اما این بار شرایط تغییر کرده و مهناز در وضعیت نا معلومی به سر می برد، پس از کش و قوس فراوان، عاقبت مهناز تماس گرفته و این بار حامد مانند گذشته ها جواب او را نمی دهد، مهناز از پناهندگی و آشنایی با آقای شریف (دوست سابق حامد) دم می زند و حامد عصبانی تر شده و چهره واقعی مهناز برایش نمایان می شود .... حال حامد باید با این حقیقت تلخ زندگی کند، طولی نمی کشد که زنی به اسم پریا فردوسی به حامد تلفن کرده و در مورد پست کاست هایی برای نازی با او صحبت می کند. اما حامد قصد دارد از او سوالی در مورد خانم ها بپرسد و آشنایی این دو از این لحظه شروع می شود. حامد باز کمی تردید در مورد مهناز دارد، او به آینه نگاه کرده و به خود می گوید:"خفه شو، خفه شو کثافت! آدم راجع به زنش، مادر بچه ش،عشقش اینجوری فکر می کنه؟" سپس با اندکی مکث دوباره به آینه نگاه کرده و می گوید:"اگه واقعیت داشته باشه چی؟! از مرگ که بدتر نیست، هست، هست ..." بله او با خود می اندیشد که خود را گول زدن در علاقه ی زنش به او حتی از مرگ هم بدتر است، او به آینده ی خود و زندگی با این غم فکر می کند، زندگی با دوری زن و دخترش .... او دوباره شروع به مرور فیلم های گذشته می کند و باز سعی در زنده نگاه داشتن یاد همسرش دارد ... در همین هنگام او نوارها را برای پریا می فرستد. با مرور فیلم او متوجه نکته ای می شود، نکته ای که شک او را چندین برابر می کند، پریا از همان ابتدا قصد پناهندگی داشته است! در فیلم دیگری مهناز پیانو می نوازد و ترانه دل دیوانه را با چشمانی اشک آلود می خواند، حامد که چشمانش بازتر شده، دلیل گریه ی او را احساس گناه می داند! او دوباره با پریا مکالمه ی تلفنی دارد، این بار کمی بی پرواتر و صمیمی تر! او تاکید بر این موضوع دارد که مرد پاکیست و فقط قصد صحبت با یکی را دارد! اما پریا که خود را زنی شکست خورده می داند، به حامد می گوید:"زخم های آدم سرمایه ست حامد، سرمایه تو با این و اون تقسیم نکن، داد نکش، هوار نکش، آروم و بی سر و صدا همه چیز رو تحمل کن!" سکانس محبوب من آغاز می شود، باران می بارد، سقف خانه چکه کرده و حامد کاسه ای زیر آب می گذارد، شمع هایی در جای جای خانه روشن می کند و شروع به سه تار نوازی می کند. آوای دل نشین سه تار با صدای چکه آب و پیمودن مسیرش تا ظرف به زیبایی با هم عجین شده و فضایی حزن انگیز و هنرمندانه می سازد! سپس حامد سه تار را بغل کرده و می گوید:"خدایا چرا؟ چرا من؟ نه اونقدر بهت نزدیک بودم که بخوام گلایه کنم، نه اونقدر دور بودم که ... نمی دونم! همیشه فکر میکردم دارم جوری زندگی می کنم که تو می پسندی. چیکار کردم؟! چیکار کردم؟! چیکار کردم که نپسندیدی؟!" حامد به گذشته ی خود، به اعتقادات خود و به سرنوشت مبهم خود شک می کند ... تعدادی از اثاث منزل خود را جهت فرستادن مبلغی به همسر و دخترش، می فروشد! دم عید است، سفره ی هفت سین کوچکی پهن کرده و باز فیلم های گذشته را مرور می کند! با مهناز باری دیگر مکالمه می کند و این بار حامد با لحنی سرد با او برخورد می کند و به او گوشزد می کند که هیچ گاه قصد نداشته او را مجبور به انجام کاری بکند و اکنون مختار است که هر کاری را که دوست دارد، انجام دهد! کم کم حقیقت را قبول می کند و در گذشته ی خود به دنبال نکات کوچکی است که آن موقع متوجه نشده بود و اکنون که دیدگاه او نسبت به مهناز عوض شده است، می تواند آنها را بهتر درک کند ... مکالمه ی او با پریا ادامه دارد و هر دو از زخم های خود صحبت می کنند. بعد از مدتی درخواست طلاق مهناز به دست حامد می رسد و حامد قدمی دیگر در مواجهه با چهره واقعی همسرش رو به جلو بر می دارد .... او به مهناز زنگ زده و از روی عصبانیت قصد دارد که مهناز را محاکمه کرده و به او بفهماند که دیگر جایی در زندگی اش ندارد و تنها دخترش برایش مهم است، او به مهناز می گوید:"همش به خاطر آینده ی نازیه یا نه به خاطر منه؟!! چون عاشقمی، عزیز دلتم، یه تار موی من رو با صد تا مرد اروپایی عوض نمی کنی؟! با مرد آسیایی چطور؟ شرقی، ایرانی، تهرانی، یه آقای شریف بوگندوی هیز نکبت که دائم خیکشو میخارونه و آروغ می زنه؟! خاک بر سرت، خاک بر سر من که چه کثافتی رو تو خونه م راه می دادم و نمی دونستم! لابد می پرسی چم شده عزیزم، هیچی شغلمو عوض کردم، پا اندازی، بهم میاد ؟!!" حتی با این شرایط، حامد دوست ندارد با مهناز بد حرف بزند و پس از قطع تلفن از دست خود به شدت عصبانی می شود... حامد بابت چک سه میلیونی که ضمانت آلمان نماندن مهناز بود مدتی راهی زندان می شود و پس از بازگشت به خانه با پریا صحبت کرده و وضعیت نامطلوب خود را برای او شرح می دهد... او اتوموبیل خود را فروخته و مبلغ چک را پرداخت می کند. پس از این که حامد کاسه ی پریا را که در آن برایش شعله زرد فرستاده بود، پس می دهد! سکانسی ماندگار استارت می خورد؛ حامد مشغول ضبط نوار کاستی برای تولد دخترش است! او با گریه برای دخترش آواز می خواند و عشق خود به او را ابراز می کند... پس از ضبط نوار او توتون را در کاغذ مخصوص پیچیده و سیگاری می کشد، پریا زنگ زده و سعی در توجیه دروغ خود در مورد نشانی خانه اش را دارد! او دوباره با مهناز حرف می زند و متوجه قصد مهناز در ازدواج با آقای شریف و پناهندگی می شود؛ مهناز:"تو خیال می کنی من اینجا خوشبختم؟ می دونی الان دلم میخواست کجا بودم؟" حامد:"ببین، فقط نگو که دلت میخواست ایران بودی!" مهناز:"صد سال!! دلم میخواست الان امریکا بودم!" حامد:"مهناز، اینجا که بودی همیشه اونور پنجره پی خوشبختی بودی، اروپا هم میگی خوشبخت نیستی، ببین آمریکا هم بری خوشبخت نیستی، تو کره مریخ هم که بری خوشبخت نیستی!" حامد با گفتن این جمله، حجت را بر مهناز تمام کرده و او را متوجه خودخواهی و ریاکاریش می کند ... مهناز دیگر برای حامد تمام شده است! حامد از طریق دایی خود حقیقت ماجرا را می فهمد! حال مادر حامد وخیم است و او نمی تواند به مادرش سر بزند چون هنوز با این واقعیت کنار نیامده است... حامد مشغول به جمع کردن عکس های مهناز از دیوارهای خانه می شود و به پریا تلفن کرده و با او حرف می زند، به پریا می گوید:"یه چیزی میخوام بهت بگم، همیشه مهناز رو مثل روز اول دوست داشتم، مثل عکسهای عروسیمون که تو این ده سال بارها چاپ کردم و همیشه نو بود؛ دوست داشتن اونم، گفتم درست مثل روزهای اول همیشه نو بود، تر و تازه بود!" پریا:"تر و تازه بود؟" حامد:"یه پاکت بزرگه همش عکسهای مهناز، می خوام براش پست کنم." پریا:"یعنی چی؟" حامد:"آخرشه پریا" پریا:"یعنی ..." حامد:"آخرشه و بعلاوه اینکه در و دیوار این خونه داره عذابم میده پریا" پریا:"بذار عذابت بده حامد، این تیغ تیزی که به جونت افتاده، بذار خراشت بده، بذار زخمت بزنه، اونقدر زخمت بزنه تا تیزش کم بشه" حامد:"باشه، هر چی تو بگی پریا، ولی این زخمها مرهم نمیخواد؟" حامد سیگاری بر روی لب گذاشته و یکی از عکس های مهناز را در دست میگیرد، فندک را روشن کرده، ابتدا قصد سوزاندن عکس مهناز را دارد، اما منصرف شده و سیگارش را روشن می کند... سکانس به یاد ماندنی دیگر: شب تولد نازی است، حامد فیلمی مربوط به تولد نازی را تماشا می کند و در مورد مهناز با دوستش صحبت می کند و خبردار می شود که او رفته است ... سپس او ضبط را روشن کرده و نوار کاستی درونش قرار می دهد، آهنگی زیبا پخش می شود، حامد در حالی که همه ی خانه را تزئین کرده است با فشفشه و برف شادی مشغول به رقصی حزن انگیز و دیوانه وار جهت جشن گرفتن تولد دخترش می شود... ماموری در خانه را می زند و حامد با عصبانیت پاسخ می دهد:"چیه برادر؟ جشن تولده، ممنوعه؟ زن بی حجاب نداریم، زن با حجاب هم نداریم، مرد بی عیرت نداریم، مرد با غیرت هم نداریم، نوار مبتذل نداریم، ماهواره نداریم، صور قبیحه نداریم، حش**یش، گرس،تر**یاک، ذغال خوب، رفیق ناباب نداریم، رقص، خوشی، آواز، خنده، بشکن و بالا بنداز نداریم، شرمنده تونم! هیچ چیز ممنوعه کلاً نداریم، بفرمایید تو ملاحظه کنید خواهش می کنم. نداریم نداریم، جشن تولد یه بچه س ولی بچه هم نداریم! مهمونیه ولی مهمون نداریم، نمایشه، نمایش، نمایش یه نفره!" خواهر حامد به او تلفن رده و او را از حال بد مادرش باخبر می سازد و حامد نیز آماده ی ترک خانه و دیدار مادرش می شود، اما هنگام ترک خانه پریا را می بیند که با دسته گلی در دست زیر بارش برف روبروی خانه ی او منتظر است، پریا از پله ها بالا می آید، با حامد صحبت می کند و حامد گربه و خانه ی خود را به پریا سپرده و راهی می شود، این لحظه آغاز فصل جدیدی در زندگی حامد است ... پریا وارد خانه شده، پرده ها را کنار می زند تا نور زندگی به خانه ی حامد بتابد.... شب یلدا به خوبی تفسیری از حالات درونی زن و مرد نشان می دهد، آیا به راستی مانند حامد و پریا این درد مشترک است که انسان ها را به یکدیگر نزدیک می کند؟ بابت طولانی شدن پست پوزش می طلبم، بسیار تحت تاثیر این فیلم بودم و حالا که فرصت مناسبی بود گفتم، هم تجدید خاطره ای از این فیلم بکنم و هم یادگاری برای خودم و همه ی عزیزان به جا بگذارم :) کاغذ بی خط - خانم لمپرت - ۱۳۹۴/۱۰/۲۶ صبح ۱۲:۵۶ "مردان ما سنتی مانده اند و زنان ما به روز شده اند. اگر همانند زنان، روزآمد شده ای و نگاه سنتی ات را کنار گذاشته ای ازدواج کن!" این جمله زیبا را من سه جا در کافه خواندم جایگاه اول که کاپیتان اسکای عزیز در صندلی داغ خودشان آن را شفاف، صادقانه و با زیبایی هرچه تمامتر ذکر نمودند. مکان دوم و سوم هانای عزیز در جعبه پیام و اسکورپان گرامی روی صندلی نقل قول کردند. وقتی در جمله کاپیتان عمیق شدم متوجه یک نکته گشتم؛ این جمله فی نفسه هیچ موضعی به نفع یا برعلیه پیامی که می رساند ندارد. بعبارتی قضاوت نمی کند فقط بیان یک حقیقت از دیدگاه شخص گوینده آن است. سالها پیش فیلمی دقیقا با همین موضع "بی قضاوتی" و در همین باب مدرنیته زنان و سنت گرایی مردان، دیده بودم که به نظرم برای زمان خودش (و شاید امروزه) حرفهای خوبی برای گفتن داشت: کاغذ بی خط از ناصر تقوایی... همان موقع بیدرنگ فیلم نوشته کاغذ بی خط به قلم ناصر تقوایی و با همکاری مینو فرشچی را خریداری و مطالعه کردم و اینک مطالب تقدیمی برداشتهای شخصی خودم از فیلم و کتاب مزبور است: "کاغذ بی خط" نمایشی ملموس و حقیقی است از آنچه درون بسیاری از خانه های قشر متوسط روشنفکر و تحصیلکرده ی شهرنشین می گذرد. فیلم درباره زندگی زنی رویا پرداز و آرمان گرا بنام رویا رویایی (هدیه تهرانی) است. او مادری شایسته برای دو کودک دلبندش و همسری وفادار و کدبانو برای شوهرش جهانگیر وحدتی(خسرو شکیبایی) است که نقشه کش و معمار است. رویا همان زن خوب فرمانبر پارسایی است که همسرش را پادشا کرده رفاه اجتماعی و ثبات نسبی در این خانه جاری است... تنها مسئله خیال پردازی شدید رویا و تلفیق آن با زندگی واقعی است، جایی که همیشه فرزندانش را شنگول و منگول قصه و خود را مادر بزغاله های درمعرض خطر حمله گرگ می پندارد. جهانگیر واقع گرا که از رویاپردازی همسرش به ستوه آمده به او پیشنهاد می کند که بجای رویایی کردن زندگی خانوادگی، تخیلاتش را روی کاغذ بریزد و نویسنده شود: - شک نکن به حرف من! تو از هیچ بلدی همه چی بسازی. عین نویسنده ها، از همه اون چیزایی که تو زندگیت نیس یه دنیای راس راسکی می سازی... یه دروغ راس راسکی! رویا تعارف جهانگیر را در هوا می قاپد و در کلاس فیلمنامه نویسی باغ فردوس ثبت نام می کند. استاد (جمشید مشایخی) بسیار بر افکار او تاثیرگذار است او ضمن تشویق و تحسین شاگردش اظهار می کند نوشته خوب باید پشتش فکر باشد و فکری آزاد کنجی خلوت و بی دغدغه می طلبد. رویا تصمیم به نگارش داستان زندگی شخصیش را دارد . او رفته رفته در نویسندگی پیشرفت کرده با هر قدم صعود او در جامعه و بالارفتن رتبه اجتماعیش، جهانگیر وحدتی خود را تنهاتر و دورتر از رویا حس می کند. اما چون ژست روشنفکریش، باور سنتی اش را مانند نقابی مستتر کرده و او تمایل به برافکندن نقاب بیرونی ندارد دچار چالش بی نتیجه ای می شود. جهانگیر رویا را از آن زندگی شخصی و خانواده و خود می داند نه جامعه ولی جرئت ابراز این عقیده را ندارد. با خودش کلنجار می رود. رویا یک زن «خوب» است ولی جهانگیر که سرد و گرم روزگار را چشیده، نمی خواهد رویا زندگی اش را با قلم تیز آغشته به مرکّب حقیقت، بنویسد شاید بخاطر خطراتی که همسر خیالپردازش را در جامعه واقعی تهدید می کند، نگران است یا اینکه همسرش با فهم حقیقت جامعه دچار عواقبی غیرقابل پیش بینی شود... به هرحال آنچه مسلم است این است که جهانگیر همواره احساس عدم امنیت می کند. مخصوصا که بقول ناصر تقوایی: " احساس عدم امنیت در ملت ما ژنتیک شده است!"... پس ناخودآگاه به عنادورزی پرداخته و بر علیه خواسته های رویا جبهه می گیرد. اما رویا هم در این وانفسا تکلیف خودش را نمی داند کلفت بودن یا روشنفکری؟!... جهانگیر بنا بر رسوم پدران و نیاکانش رو به خشونت غیر مستقیم و انحصار طلبی می آورد، مانند صحنه های قدرت نمایی با ساطور یا شکستن در... رویا اما با تحول شخصیت اجتماعیش نمی تواند زیربار حرف یا عقیده زور برود. نمی خواهد دوباره به قالب زن سنتی فرو رود. قهر می کند و به خانه مادر (جمیله شیخی) می رود تا فیلمنامه زندگی خود را تمام کند. مادر هم او را شماتت می کند. باز می گردد، اما تسلیم محض نشده است باید از هویت جدیدش همچنان در مقابل اعتقادات جهانگیر دفاع کند جنجال بالا می گیرد: - تو می تونی پشت هم ده دفعه بگی می شورم و می سابم و می پزم؟! من روزی ده مرتبه می شورم و می سابم و می پزم... منم عین تو شبامو لازم دارم... دلم به این خوشه که این فکر منه، خط منه. بدون اینا من کی هستم؟ تو اگه کلفت می خواستی چرا اومدی سراغ من؟! یه آگهی می دادی تو روزنامه، تایلندی، کامبوجی، فیلیپینیش هم هست... اما رویا درنهایت تسلیم خواسته جهانگیر می شود. شوهرش باید قبل از هرگونه برنامه ریزی روی فیلم نوشته اش متن را بخواند و مجوز صادر کند! رویا پیش نویس ها را یک یک در آتش شومینه می اندازد اما آتش درونش را چاره چیست؟... ارمغان دیگر دنیای مدرن برای اطفا حریق درون او پناه بردن به قرصهای آرامبخش... و، و، و ... فیلم با بیرون آمدن زوج از اتاق خواب شروع و با رفتن آنها به داخل آن خاتمه می یابد. ما هرگز متوجه نمی شویم آیا عشقی هم در این بین جاری است یانه و فی الواقع در نظر بیننده تنها پیوند دهنده زوج روشنفکر فیلم، همانگونه که در آغاز و پایان فیلم می بینیم "بستر" است... مکانی برای فراموشی. جایی که می توان مثل یک خیاط به رفوی درزهای شکافته زندگی پرداخت چه ماهرانه چه ناشیانه ولی موقت... ولی این شاید تنها شِبه راه حلی باشد که می تواند مدتی صورت مسئله را در یک کاغذ بی خط پاک نماید... RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - جروشا - ۱۳۹۴/۱۱/۱ صبح ۰۲:۳۲ ... بس که لبریزم از تو می خواهم بدوم در میان صحراها سر بکوبم به سنگ کوهستان تن بکوبم به موج دریاها بس که لبریزم از تو می خواهم چون غباری ز خود فرو ریزم زیر پای تو سر نهم آرام به سبک سایه تو آویزم آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه نا پیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست باید این قطعه شاهکار رو از شعر «از دوست داشتن» فروغ مینوشتم چون به نظرم این شعر شیرین ترین تصویریه که یک هنرمند میتونه از احساسش خلق کنه. مثل یک فیلم عاشقانه که فیلمنامه اش کار فروغه و کارگردان و تمام عوامل فیلم در ذهن مخاطب شکل میگیرن تا بشه فیلمی زیبا که پایانی بر اون نیست «فیلم دوست داشتن»... همیشه در تعجب و حیرتم که این بانوی فرازمان چطوری در اون شرایط تحمیلی و جبر زمونه تونست تا اوج قله هنر و ادبیات مدرن صعود کنه و محبوبی جاودان بشه که حالا حدود سه دهه پس از مرگش جوونایی که حتی اون موقع هنوز بدنیا نیومده بودن مثل من جذب خودش و هنرش بشن!؟ مطلب رو با شیرینی آغاز کردم چون نخواستم اول راه کامتون تلخ بشه اما بالاخره تلخی هم جزئی اجتناب ناپذیر از زندگیه و باید باهاش مواجه شد و ازش درس گرفت. یکی از این درسها رو در فیلم مستند خانه سیاه است می آموزیم. در جایی از فیلم با تک گویی ابراهیم گلستان میشنویم: «دنیا زشتی کم ندارد، زشتیهای دنیا بیش تر بود، اگر آدمی بر آنها دیده بسته بود. امّا آدمی چاره ساز است». این فیلم کوتاه که در سال 1342 در استودیوی گلستان تولید شد همون سال جایزهٔ بهترین فیلم مستند رو در فستیوال فیلم آلمان غربی از آن خود کرد. کارگردانی فیلم با فروغ فرخزاد و به تهیه کنندگی ابراهیم گلستان بود و به نقل از ویکی پدیای پارسی این مستند رتبهٔ نوزدهم رو از بین پنجاه مستند برتر دنیا به انتخاب سایت «سایت اند سوند» بدست آورده. در اکتبر 2013 فیلم مستند خانه سیاه است، از شبکه TCM به نمایش در اومد، اکنون ما از زبون خانم استادی میخونیم که بعد نمایش فیلم تصمیم گرفت اونو به عنوان یکی از مباحث درسی سر کلاس برای دانشجوهاش مطرح کنه. ما هم اینجا در کلاس درس او حضور پیدا میکنیم: - سوزان دال دکترای فیلم شناسی از دانشگاه Northwestern خانه سیاه است فیلمی 22 دقیقه ای محصول سال 1963 است که مرز باور مردم از یک فیلم مستند را فراختر میکند، برای همین من آن را برای طرح در کلاسم در نظر گرفتم. کارگردان زنی ایرانی بنام فروغ فرخزاد است که پرتره ای از زندگی کولونی جذامیان در نزدیکی تبریز در شمال ایران را به تصویر کشیده است. فیلم به مقاطعی از تنازع زندگی روزمره مبتلایان به بیماری جذام میپردازد؛ پیاده روی - خوردن - صحبت کردن. زندگی در کولونی جذامیان چیزی است که ندرتا افراد آن را مشاهده کرده باشند چه رسد به اینکه تجربه اش را داشته باشند.گرچه هنوز تعداد اندکی از این کولونی ها در سراسر جهان یافت می شوند ولی انگار به گذشته های دور تعلق دارند و تنها از آنها برای سوژه شدن در سرزمین های عجیب و غریب با بدنامی در داستانها یا فیلمهایی نظیر Moloka'i و Papillon یاد میشود. فرخزاد از ما میخواهد ورای واقعیت وجودی تحلیل رونده و روبه زوال آنها به این مردم به چشم انسان نگاه کنیم. تصویر نه احساساتی هستند و نه مغرضانه. فیلم واقعیتی از سبک خاص زندگی آنها را درگذر قطار زندگی به نمایش میگذارد. راویان فیلم با دو صدای منحصربفردشان یک مرد(گلستان) و یک زن(فروغ) هستند. مرد کاملا متین به تشریح بیماری جذام میپردازد، اما صدای فروغ تفسیری شاعرانه با آمیزه ای از بیانات انجیل و قرآن و اشعار خودش میباشد. قدرت فیلم تماما در ترکیب تصاویر (واقعیت بیرونی کولونی) با صدا و تمنای درون آنها (روایت) نهفته است. مانند تمام مستندهای بزرگ، خانه سیاه است با ساختاری ساده همواره سیال و جاودانه است. تجربه فیلمسازی درهای بسیاری در زندگی برای فروغ فرخزاد گشود. او که یک عصیانگر بود این بار قوانین و تابوهای فرهنگی را در برخورد با جذامیان درهم شکست، از جمله ممنوعیت تماس بدنی با جذامیان و حتی پذیرش یکی از کودکان زوجی مبتلا به عنوان فرزند خوانده، پسر بچه ای که در نزدیکی پایان فیلم در صحنه کلاس درس دیده می شود و پس از پایان یافتن فیلمبرداری فروغ او را با خود به تهران آورد. RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - آناکین اسکای واکر - ۱۳۹۵/۱۱/۲۸ صبح ۱۲:۴۳ " نور ، صدا ، دوربین و ... جنگ ! " قسمت اول جنگ ، بدون شک زشت ترین و کثیف ترین نوع تقابل بین انسان هاست ، ولی وقتی ناجوانمردانه به خاک کشورت تجاوز می کنند، چاره ای جز دفاع و حمله متقابل برایت باقی نمی ماند. جنگ اثرش را در تمام ابعاد زندگی ساکنان کشورهایی که درگیرش هستند می گذارد و به طور طبیعی هنر و هنرمند نیز نمی تواند نسبت به آن بی تفاوت بماند. ادبیات ، موسیقی ، نقاشی ، تاتر و حتی مد هرکدام سهمی از این تاثیر پذیری دارند. ولی تاثیر پذیری اثر اولیه هنر است زیرا از یک مقطع به بعد " تاثیر پذیری " جای خود را به " تاثیر گذاری " می دهد و اینجاست که سینما گوی سبقت را از دیگر شاخه های هنر می رباید و قدرت خود را به رخ دیگران می کشد . سینمای جنگ را میتوان به دو بخش تقسیم کرد ، " سینمای در امتداد جنگ " و " سینمای پس از جنگ " . سینمای در امتداد جنگ صرفنظر از روایت ، وظیفه تهییج احساسات ملی را نیز به عهده دارد ولی سینمای پس از جنگ پیچیده تر ظاهر می شود زیرا دیگر خبری از تهییج احساسات نیست ولی بار سنگین قضاوت بر دوش آن قرار میگیرد. به همین دلیل شاید هر کارگردان جوانی بتواند با امکاناتی نظامی فیلمی در ژانر جنگ بسازد اما به یقین ساخت فیلمی که به اثرات جنگ میپردازد فقط از عهده کارگردانانی خاص بر میاید . " دفاع مقدس " یا هر نام دیگری که بر روی جنگ 8 ساله عراق علیه ایران بگذاریم ، از مقوله بالا مستثنی نبود. یک سال بعد از شروع جنگ ، سینمای ایران در سال 1360 با فیلم " مرز " به کارگردانی " جمشید حیدری " به آن واکنش نشان داد و این سرآغازی بود بر ژانری به نام " سینمای دفاع مقدس " ولی از آنجایی که تجربه چنین سینمایی در کشور وجود نداشت ، زمانی طی شد تا این ژانر ، خودش و طریقه روایت به نسبت صحیح را پیدا کند. به دلایلی مانند " کودتای نوژه " که به فاصله کوتاهی قبل از آغاز رسمی جنگ در شهریور 1359 اتفاق افتاد، ترجیح داده میشد که ارتش در سینمای دفاع مقدس حضور پر رنگی نداشته باشد. در بسیاری از فیلم ها ارتش فقط به صورت یک تانک و شاید پرواز کوتاه یک هلی کوپتر و یا حتی فقط در حد یک افسر و درجه دار میان رده حضور داشت. دلیل دیگر شاید عدم امکان بهره مندی سینما گران از تجهیزات نظامی سنگین برای ساخت فیلم بود. در مقابل نیروهای داوطلب مردمی در بطن و متن فیلم ها قرار داشتند، هر چند به جرات میتوان گفت بهترین و بی آلایش ترین جوانان وطن در 70 سال اخیر ایران همانها بودند. تم غالب این فیلم ها تعدادی جوان با اخلاص و با اسلحه های سبک مانند " کلاشینکف " و تعدادی نارنجک بود که همه آنها دارای محاسن بلند و اسامی تکراری کاملا گزینش شده و متاسفانه فاقد جذابیت های سینمایی و مهارت های فردی و نظامی بودند. در واقع آنچه که از سینماگران این ژانر سر میزد، توجه بیش از حد به محتوا و بی اعتنایی به جنبه های ظاهری و سینمایی فیلم ها بود و همین امر باعث میشد تلاش سینماگران آن تاثیر لازم را نداشته باشد. تماشاگران دوست داشتند در کنار محتوا ، دیسیپلین نظامی ، یونیفرم های شیک ، ظاهری جذابتر و تجهیزات به روز را در چنین فیلم هایی ببینند ولی سینماگران این موارد را از تماشاگر دریغ داشتند. سال 1363 اما جرقه ای زده شد که گیشه را به آتش کشید... " ساموئل خاچیکیان " کارگردان مطرح سینما فیلم " عقابها " را ساخت و تماشاگران را به پرواز درآورد. فیلم ، داستان واقعی یک خلبان ایرانی به نام کاپیتان " یدالله شریفی راد " را روایت میکند که پس از یک نبرد هوایی نابرابر با 3 جنگنده عراقی و انهدام یکی از آنها جنگنده اش مورد هدف قرار گرفته و در کردستان عراق سقوط میکند و با کمک کرد های عراقی به ایران برمیگردد .
برای اولین بار تماشاچی ایرانی شاهد رشادت ، مهارت و صحنه های درگیری هوایی بود که تکخال هایش ایرانی بودند و همین حالش را جا میاورد . آنجایی که خلبان ایرانی ، جنگنده عراقی را داخل " اسکوپ " هواپیمایش گیر میاندازد و با لحنی تحقیر گونه می گوید : کجا فرار میکنی جوجه! و چند ثانیه بعد دشمن را هدف قرار میدهد، غریو دست و سوت سالن سینما را پر میکند . خلبانان علاقه مند به دیدن فیلم ، تماشاگر مملو از حس میهن پرستی و نوجوانان در رویای خلبان شدن ... ،عقابها تاثیر خودش را گذاشته بود . ادامه دارد... RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - آناکین اسکای واکر - ۱۳۹۵/۱۱/۲۹ عصر ۰۲:۴۴ " نور ، صدا ، دوربین و ... جنگ " قسمت دوم " عقابها " در شرایطی ساخته شد که سابقه پیشینی در تولید چنین فیلمی در ایران وجود نداشت. بودجه زیادی در اختیار کارگردان نبود و ساخت صحنه های باور پذیر مربوط به نبردهای هوایی با شرایط آنروز ممکن نبود. بنابراین کارگردان از صحنه های آرشیوی نیروی هوایی آمریکا برای نبردهای هوایی استفاده کرد.بازیگران اصلی اما محبوب تماشاگران ایرانی بودند. " سعید راد " هر چند که در آنزمان 37 سال داشت ولی آنقدر تماشاگر ایرانی او را دوست داشت که در این نقش یک خلبان ماندگار شود، " جمشید آریا " نیز آنقدر آماده بود که زحمت انتخاب بازیگر را برای کارگردان کم کند. شاید اشاره به فیلمی مشابه از سینمای آمریکا، فقر سینمای جنگی ایران را در زمینه بودجه و امکانات فنی بیشتر نمایان کند. در سال 1986 یعنی تقریبا در همان زمانی که " عقابها " در ایران ساخته شد، فیلمی در آمریکا به روی پرده نقره ای رفت که هنوز در بین فیلم های مشابه جایگاه خاصی دارد. " تام کروز " 24 ساله عینک خلبانی مارک " ری بن " به چشم زد و داخل کابین اف 14 نشست ." TOP GUN " فیلمی به کارگردانی " تونی اسکات " که با بودجه 15 میلیون دلاری ساخته شد. کمپانی " پارامونت " برای هر ساعت فیلم برداری خارج از جدول پروازی هواپیماها، 7800 دلار پرداخت می کرد. معروف است که روزی کارگردان برای برداشت مجدد یک صحنه مربوط به پرواز و فرود یک جنگنده بر روی عرشه یک ناو هواپیمابر که فقط 5 دقیقه طول می کشید از فرمانده ناو درخواست میکند که ناو را به همان مسیر و سرعت صحنه قبل برگرداند و وقتی فرمانده ناو عنوان می کند که این کار 25000 دلار هزینه در بر دارد ، " تونی اسکات " همانجا چکی به این مبلغ می نویسد تا بتواند 5 دقیقه دیگر فیلم برداری کند. همچنین گفته شده، به گروه فیلم سازی فقط مجوز شلیک 2 موشک واقعی داده شده بود و گروه جلوه های ویژه بقیه صحنه های موشک های شلیک شده را در استودیو ساخت، ولی آنقدر این شلیک ها طبیعی به نظر می رسیدکه بعد از اکران فیلم یکی از مقامات ارتش از کمپانی پارامونت به دلیل شلیک بیشتر از دو موشک شکایت نامه تنظیم می کند. جالب آنکه، صرفنظر از چند درگیری مقطعی در " گرنادا " و " لیبی " آمریکا در آن سالها درگیر جنگی رسمی با کشوری نبود، با این حال نیروی دریایی آمریکا اعلام کرد پس از اکران فیلم " TOP GUN " تعداد جوانان داوطلب برای خلبانی در نیروی دریایی 5 برابر شد. " عقابها " ولی در حد بضاعت خود و توقع کم تماشاگر ایرانی، در تاریخ سینمای دفاع مقدس ماندگار شد. سال 1363 اما هنوز برگی برای رو کردن داشت... نیروی دریایی ارتش هیچ خوشش نمی آمد قافیه را به نیروی هوایی ببازد، پس تصمیم گرفت " پایگاه جهنمی " دشمن را در عمق خاک او بر سرش خراب کند. فیلم " پایگاه جهنمی " به کارگردانی " اکبر صادقی " روایت اعزام 4 نیروی ویژه نیروی دریایی ارتش ،برای نابود کردن پایگاه مهمی است که نیروهای عراقی ساخته اند. پایگاه به بهای شهادت دو نفر از این نیروها نابود می شود و دو نفر دیگر توسط ناوچه های خودی نجات می یابند. فیلم علیرغم استفاده از دو بازیگر مطرح آن دوران یعنی " فرامرز قریبیان " و " جمشید آریا " به دلیل ناتوانی در ایجاد کشش و جذابیت برای تماشاگر به فیلمی مطرح تبدیل نشد. تماشاگر ایرانی نمونه های بهتری از ایده نفوذ چند کماندو به عمق خاک دشمن را از سینمای دهه 60 و 70 هالیوود دیده بود پس، این فیلم به چشمش نیامد و از این منظر " پایگاه جهنمی " مانند " عقابها " خوش شانس نبود. نیروی دریایی ارتش در روز 7 آذر 1359 در جریان " عملیات مروارید " عراق را در عرصه نبرد دریایی کیش و مات کرده و بهای این شطرنج دریایی را " ناوچه پیکان " با خون پاک افسران جوانش داده بود ، ولی این حماسه هیچگاه بر پرده نقره ای به تصویر کشیده نشد. 34 روز مقاومت جانانه خرمشهر و بلمی که دیر به ساحل رسید... بعد از گذشت نزدیک به 70 سال هنوز روس ها، داغی را که در " استالینگراد " بر دل ارتش ششم رایش گذاشتند، به رخ آلمان ها می کشند. اما حماسه مقاومت " خرمشهر " را هیچ فیلمی به درستی به تصویر نکشید. سال 1364 یعنی 3 سال بعد از بازگشت خرمشهر به مام میهن، " رسول ملاقلی پور " با فیلم " بلمی به سوی ساحل " سعی در به تصویر کشیدن مظلومیت این شهر کرد. فیلم را می توان به دو نیمه تقسیم کرد. نیمه اول که به روایت روزهای تهاجم نیروهای عراقی و مقاومت شهر می پردازد و نیمه دوم که داستان نفوذ 3 پاسدار ایرانی به شهر اشغال شده جهت جمع آوری اطلاعات، را روایت می کند. به وضوح بخش اول تاثیر گذارتر از بخش دوم ظاهر می شود. نیمه دوم سردرگم است . کارگردان این شانس طلایی را داشت که فیلم را در همان مکان اصلی اتفاقات ، یعنی خرمشهر ویران شده بسازد و دیگر نیاز به ساخت دکور نداشته باشد، و همین فیلم را باور پذیر کند، ولی نمایش تصویر غیر واقعی از ارتش عراق و معرفی مشتی بی عرضه و کور و کر و مست به جای سربازان عراقی، تلاش سربازان وطن را به حاشیه می برد. آنچه که بر جان و مال و ناموس ایرانی در خرمشهر گذشت هرگز نه در این فیلم و نه در هیچ فیلم دیگری دیده نشد. شاید تا روزی که کارگردانی کتاب " دا " نوشته " سیده زهرا حسینی " را به درستی به تصویر بکشد، باید حسرت چنین فیلمی را در دل داشته باشیم . ادامه دارد... RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - آناکین اسکای واکر - ۱۳۹۵/۱۲/۲ صبح ۰۲:۲۲ " نور، صدا، دوربین و ... جنگ " قسمت سوم می گویند روزی فردی در حال تلاوت کتاب آسمانی بود و این کار را به صدای بلند و با صوت ناهنجاری می کرد. ظریفی به او رسید و گفت : برادر برای چه می خوانی ؟ پاسخ شنید : برای رضای خدا ! ظریف گفت : پس به خاطر رضای خدا دیگر نخوان ! چون ترس آن دارم که به دلیل صدای بد تو آن عده نیز که ایمان آورده اند از دین برگردند ! فیلم " پلاک " محصول 1364 مصداق بارز روایت بالاست. 8 تکاور لشگر 23 مخصوص ارتش، ماموریت دارند به عمق خاک دشمن نفوذ کرده و نقشه های مربوط به میدان های مین و موانع ایضایی دشمن را، که در یک پایگاه نگهداری می شوند، به دست آوردند. تا اینجای داستان، فیلم جدیست، ولی فقط تا همین جای داستان! زیرا در ادامه، فیلم به طنزی نسنجیده با اعتبار لشگر 23 مخصوص تبدیل می شود. اگر لشگر 23 مخصوص از این فیلم شکایت نکرده، دلیلی جز آبروداری و نجابت نداشته است. این فیلم از آن دسته از فیلم هاست که با دیدن آن از خود می پرسید : اگر ارتش عراق اینگونه بود، چرا در ماه اول جنگ ما بغداد را تسخیر نکردیم ؟ فیلمی است که آرزو می کردید هیج وقت ساخته نمی شد. پس اگر می خواهید برای تکاوران ارتش احترام قایل شوید، این فیلم را تماشا نکنید، همین و بس . سال 1365، " رسول ملاقلی پور " با ساخت فیلم " پرواز در شب " نگاهی متفاوت نسبت به جنگ را به تصویر کشید. این فیلم نیروهای داوطلب مردمی ایران را در حضیض مادی ولی در اوج معنویت نشان میدهد. گردان " کمیل " که در محاصره کامل قرار دارد، از بی آبی و نبود مهمات رنج می برد و افراد یکی پس از دیگری شهید می شوند. فیلم دو قطبی است، بسته به اینکه تصورتان نسبت به جنگ چه باشد، یا عاشق آن می شوید، یا از آن بدتان می آید. فیلم از یک نظر شباهت هایی به فیلم " Battleground " محصول سال 1949 آمریکا دارد. گروهی از نظامیان آمریکایی در محاصره آلمان ها قرار گرفته اند و امکان رساندن مهمات و آذوقه نیز به دلیل شرایط بد آب و هوایی وجود ندارد. پس از گذراندن چند روز بسیار سخت و کشته شدن تعداد زیادی از افراد بلاخره هوا مساعد شده و نیروهای کمکی نیز از راه می رسند. " ملاقلی پور " اما، رحم کمتری نسبت به کارگردان آمریکایی نشان میدهد زیرا در پایان از گردان " کمیل " کسی را زنده نمی گذارد. " پرواز در شب " نامزد دریافت 4 سیمرغ می شود که دو سیمرغ را از آن خود می کند. ادامه دارد... RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - آناکین اسکای واکر - ۱۳۹۵/۱۲/۶ صبح ۱۱:۲۵ " نور، صدا، دوربین و ... جنگ " قسمت چهارم سال 1366 یکی از سخت ترین سال های جنگ عراق علیه ایران بود. از ابتدای جنگ، عراق بصورت پراکنده در جبهه های مختلف از سلاح شیمیایی استفاده کرده بود، هم علیه نیروهای ایرانی و هم در برخی از نواحی کرد نشین عراق. استفاده از سلاح شیمیایی این سوژه را در اختیار " شهریار بَحرانی " قرار داد تا فیلم " هراس " را بسازد. " هراس " قرار است بیانگر مظلومیت قوم شریف کرد باشد، ولی در رسالت خود موفق نیست. " شهریار بَحرانی " را دوست دارم، شاید به دلیل اینکه اولین بار که با نام او آشنا شدم مترجم کتابی به نام " مسافران زمان " بود و داستان را دوست داشتم، ولی " هراس " مشکل روایت و فیلمنامه دارد. " سفارت عربستان قصد دارد اطلاعات واحدهای ش.م.ر ، ایران که مخفف شیمیایی، میکروبی و رادیواکتیویته است را به عراق ارسال کند که ناکام می ماند. همین باعث اعزام یک تیم 4 نفره، 2 تکاور و 2 پاسدار، به کردستان برای جمع آوری اطلاعات میدانی می شود. فردی به نام ابراهیم که خود یک کرد است به تیم اعزامی کمک می کند تا وارد منطقه شوند. از طرف دیگر فردی به نام اسکندر که او نیز یک کرد است و با نیروهای عراقی همکاری می کند پس از حمله شیمیایی به روستاها، ساکنین آنها را قتل عام میکند تا ایران را مقصر جلوه بدهد ... " فیلمنامه ایرادات اساسی دارد که می توان یک به یک به آنها پرداخت. وظیفه تیم اعزامی نامشخص است، ابراهیم که یک کرد مسلمان است به راحتی آدم می کشد و حتی پدر خود را نیز می کشد تا زجر نکشد، مردم در میان دود ناشی از بمب های شیمیایی سرحال و قبراق به اطراف می دوند و نمی میرند. خشاب ها تمام نمی شوند و با هر رگبار 5 عراقی نقش زمین می شوندو ... فیلم از عدم دکوپاژ صحیح در برخی صحنه ها رنج می برد. عدم نورپردازی صحیح در صحنه های فیلم برداری شده در شب، عدم تطابق موقعیت هنرپیشه در دو صحنه مرتبط و موارد دیگر، باعث می شود " هراس " فیلم خوش ساختی نباشد. اما موسیقی فیلم ساخته " مجید انتظامی " ست که باید گفت یکی از نکات مثبت فیلم بوده است. " هراس " را فقط می توان در رزومه " شهریار بحرانی " قرار داد و انتظار دیگری نمی توان از آن داشت. سال 1366 به پایان نرسیده، فاجعه " حلبچه " رخ داد که برگ سیاهی دیگر را به پرونده ارتش عراق در جنگ اضافه کرد. " شهریار بحرانی " اما، چند سال بعد تصمیم می گیرد با یک فیلمنامه بهتر و صد البته با حمایت کامل نیروی هوایی ارتش، پایگاه های هوایی عراق را در منطقه " الولید " در نزدیکی مرز با اردن، به آتش بکشد و البته در این کار موفق می شود. روزی که " بحرانی " تصمیم به " حمله به اچ 3 " می گیرد، هیچ گمان نمی کند که نیروی هوایی تمام قد پشت او بایستد و 8 فروند فانتوم F4 خود را در اختیار او قرار دهد تا برای اولین بار چنین اسکادرانی، نه روی میز مونتاژ و نه از تصاویر آرشیوی، بلکه در واقعیت دوش به دوش او در حمله شرکت کنند و این امر فقط با همکاری و مساعدت بی نظیر فرمانده خوش فکر نیروی هوایی، سرلشکر شهید " منصور ستاری " ممکن می شود. " ارتش عراق هواپیماهای خودش را به فاصله دوری از مرز ایران منتقل می کند و به این ترتیب آنها را از دسترس جنگنده های ایرانی دور می کند. دو خلبان ایرانی به نام های سرلشگر " بهرام هوشیار " و سرهنگ " فریدون ایزدستا " طرحی غیر ممکن در نگاه اول را، طراحی می کنند که بر اساس آن با استفاده از آسمان 3 کشور ترکیه، عراق و قبرس با استفاده از 2 تانکر سوخت رسان 8 فانتوم به پایگاه های " الولید " حمله می کنند. این حمله سرانجام در تاریخ 15 فروردین 1360 صورت می گیرد و این سه پایگاه منهدم می شوند. " تماشاگر یک بار دیگر جنگنده های ایرانی را در عمق خاک عراق نظاره می کند و زبان به تحسین شجاعت آنها می گشاید. قضیه ساده است، دیدن عقابهای ایرانی همیشه حال ما را جا می آورد، آنهم وقتی که 48 فروند هواپیمای عراقی را منهدم کنی و سالم به وطن برگردی. " حمله به اچ 3 " فیلم خوبیست، باید این را قبول کرد، ولی می توانست بهتر باشد. به این دلیل که باز در قابلیت های ارتش عراق و دیسیپلین آنها کم لطفی شده است. به خاطر داشته باشیم احمق نشان دادن دشمن، واقعیت را تغییر نمی دهد. درست است که باید بضاعت گروه سازنده فیلم را در نظر گرفت ولی با این حال با اندکی تغییرات در شخصیت پردازی و گرفتن بازی های بهتر می شد فیلم بهتری ساخته شود. ادامه دارد... RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - آناکین اسکای واکر - ۱۳۹۵/۱۲/۱۱ عصر ۰۶:۳۶ " نور، صدا، دوربین و ... جنگ " قسمت پنجم در سال 1359، یعنی در اولین سال حمله عراق به ایران، تکاوران نیروی دریایی ایران، در جریان عملیات " مروارید " با حمله به دو اسکله " البکر " و " الامیه " این دو پایانه نفتی را منهدم کرده و از مدار تولید خارج کردند. پس از بازسازی این دو اسکله و تجهیز آنها به رادارهای " رازیت "، عراق از آنها به عنوان چشم و گوش خود در خلیج فارس استفاده کرده و با رهگیری و شناسایی کشتی های تجاری و نفتکش، آنها را مورد هدف قرار می داد. سپاه پاسداران در سال 1366 تصمیم به نابودی این دو اسکله و تجهیزات موجود در آنها می گیرد. در شب 11 شهریور ماه 1366 گردان های غواص، به این دو پایگاه نفوذ کرده و طی عملیاتی که به " کربلای 3 " معروف شد، این دو پایگاه را به طور کامل از کار می اندازند. این عملیات بهانه ای می شود تا " رسول ملاقلی پور " این بار فیلم خود را در آب های گرم و شرجی خلیج فارس جلوی دوربین ببرد. " افق " فیلمی که پس از دیدن آن از خود سوال می کنید : " آیا واقعا فضای حاکم بر گردان های آن روز نیروهای عمل کننده اینگونه بوده است ؟ " . خوشمان بیاید یا نه، با دیدن فیلم های مستند آن عملیات پی به مثبت بودن این پاسخ می بریم. فیلم اما، با یک فیلم خوب فاصله زیادی دارد. عدم شخصیت پردازی، ضعیف بودن فیلمنامه، نمایش چهره یک موجود منفعل از زن که گویی فقط در فیلم آمده تا بخش های خالی قاب دوربین را پر کند، بخشی از این ضعف هاست. مشکل فیلمنامه نه فقط " افق " ، بلکه بسیاری از فیلم های این ژانر را آزار می دهد. گویی عمده کارگردانان ایرانی این ژانر گمان می کردند " سینمای جنگ " همین که شامل تیراندازی و انفجار باشد کافیست و شخصیت ها خود به خود در ذهن تماشاگر شکل می گیرند، و همین که صحنه را با انفجار پر کنند، کار تمام است. " حاج نصرت ( جهانبخش سلطانی )، سرپرست گردان نیروهای غواص، به همراه یکی دیگر از نیروها به نام " حمید " به اسارت نیروهای عراقی مستقر در اسکله الامیه در می آیند. عراقیها پس از بازجویی و شکنجه هر دو را به دریا انداخته و نصرت که گلوله ای هم در پشت خود دارد موفق به بازگرداندن پیکر " حمید " نمی شود و همین باعث ایجاد نوعی سرگشتگی و عذاب درونی در وی شده است. در روزی که به تنهایی تصمیم به شناسایی اسکله دشمن می گیرد، احمد ( سید جواد هاشمی ) که چشم انتظار تولد کودک خود است، او را که در درگیری مجدد با نیروهای عراقی زخمی شده، نجات می دهد ولی خود به اسارت درمیاید و زیر شکنجه شهید می شود. پس از بهبودی، نصرت که بار عذاب سنگینتری را به دوش می کشد به گردان بازگشته و با برادر همرزم سابقش حمید، به نام مجتبی آشنا می شود که می خواهد در کنار او به عملیات برود. در نهایت فرماندهی نیروهای غواص در حمله به اسکله الامیه به نصرت واگذار شده و او موفق به انهدام اسکله می شود. در آخرین دقایق، مجتبی خود را سپر بلای نصرت می کند و به برادر شهیدش می پیوندد و نصرت را با دنیای خودش تنها می گذارد." " افق " نیز مانند اسلافش، ماهیت واقعی نیروهای عراقی را به تصویر نمی کشد. در اینجا نیز با افسران بی مبالات و سربازان بی عرضه عراقی روبرو هستیم که براحتی اسکله را تقدیم غواصان ایرانی می کنند و این بزرگترین بی احترامی به روح پاک شهدایی است که در جنگ از دست دادیم. از مجموع 90 دقیقه، فقط 17 دقیقه انتهایی فیلم به درگیری نیروهای غواص با نیروهای عراقی مستقر در اسکله الامیه می پردازد و این یعنی کارگردان بیشتر به دنبال نمایش حواشی این عملیات بوده است ولی متاسفانه همان را نیز به گونه ای نشان داده که بیشتر به نمایشی مذهبی تاتر گونه می ماند. " ملاقلی پور " در این فیلم در 3 دقیقه آنچنان خسارتی به نیروی هوایی عراق وارد می کند که شاید در کمتر فیلمی شاهد آن باشیم. کدام ارتشی را سراغ دارید که برای بمباران یک ناحیه ساحلی کوچک 3 هواپیمای خود را از دست بدهد؟ فارغ از شخصیت پردازی ضعیف، انتخاب بازیگر اما مناسب است. از " جهانبخش سلطانی " با آن فیزیک بدنی خوب، تا " سید جواد هاشمی " که به گفته خودش رکورددار شهادت در سینمای دفاع مقدس است، هر دو به نقش هایشان می آیند. " افق " نمی تواند حماسه ای را که گردان های غواصی در از بین بردن اسکله های " البکر " و " الامیه " خلق کردند به تصویر بکشد، حتی نزدیک آنهم نمی شود. گاهی آرزو می کنیم ای کاش کارگردانی از آن طرف مرزها بیاید و نمایش درست رشادت های جوانان ایرانی در 8 سال جنگ را نشانمان بدهد. برای دیدن فیلمی در ژانر " دفاع مقدس " که بتواند همه مولفه های یک فیلم خوب را، اعم از فیلمنامه، نقش آفرینی، دکوپاژ، موسیقی و ... ، البته در حد و اندازه استانداردهای سینمای ایران، رعایت کند فیلم هایی چند را بررسی کردیم ولی شاید قرار باشد گمشده خود را در جایی دیگر پیدا کنیم. شاید در ارتفاعات شرقی کانی مانگا! ادامه دارد ... RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - آناکین اسکای واکر - ۱۳۹۵/۱۲/۲۰ عصر ۰۷:۴۷ " نور، صدا، دوربین و ... جنگ " قسمت ششم و پایانی. اینکه فیلمی در گیشه موفق عمل کند و استقبال خوبی از آن به عمل بیاید یک مطلب است، اما اینکه فیلمی به مدت 15 سال روی پرده سینماهای یک کشور اکران شود، داستانی دیگر است. سال 1366، زنده یاد " سیف الله داد " فیلمی را می سازد که رکورد طول مدت اکران بر پرده را در ایران می شکند. " کانی مانگا " فیلمی که بر اساس داستانی به همین نام، نوشته " احمد رضا درویش " ساخته شد و در سال 1367 بر پرده نقره ای قرار گرفت. تا قبل از 1367، فیلم هایی که در ژانر " دفاع مقدس " ساخته و اکران شده بودند یا به شدت از ضعف فیلمنامه و کارگردانی رنج میبردند و یا از کمبود امکانات لازم برای ساخت چنین فیلم هایی و یا از هر دو. ولی " سیف الله داد " با بهره گیری از همان امکانات و چه بسا کمتر از آن، ولی با داشتن یک فیلمنامه خوب، دکوپاژ مناسب، موسیقی متن خوب، ماکت سازی معقول و بازی قابل قبول هنر پیشه ها، به نوعی بهترین فیلم جنگی تا زمان خود را به تصویر می کشد. " یک فروند هواپیمای شناسایی بمب افکن عراقی، پس از بمباران شهر مریوان، در حالی که سرگرم جمع آوری عکس و اطلاعات بوده، توسط پدافند خودی ساقط می شود و خلبان سالم با چتر نجات در ارتفاعات شرقی کانی مانگا فرود می آید. به نزدیک ترین یگان تکاوران " تیپ 23 نوهد " که توسط یک فروند هلی کوپتر بل 214 و یک فروند هلی کوپتر کبرا همراهی می شوند، ماموریت داده می شود خلبان را سالم به اسارت بگیرند. تکاوران به فرماندهی سروان یاوری ( فرامرز قریبیان ) موفق به یافتن خلبان عراقی ( رضا رویگری ) می شوند ولی درست در لحظه ای که قصد دستگیری او را دارند با گروهی از شبه نظامیان تحت حمایت عراق که آنها نیز برای نجات خلبان عراقی گسیل شده اند، درگیر می شوند. هنگامیکه خلبان هلی کوپتر کبرا توسط تک تیرانداز هدف قرار می گیرد و مجبور به ترک صحنه می شود، تکاوران در تنگنا قرار می گیرند و قرار می شود 24 ساعت بعد در محل سقوط هواپیما، هلی کوپتر ها برای نجات آنها به منطقه باز گردند. با هدف قرار گرفتن یکی دیگر از تکاوران توسط تک تیر انداز، سروان یاوری و همراهش ذبیح فراهانی ( عبدالرضا اکبری ) تصمیم به دور کردن خلبان از منطقه و پنهان شدن می گیرند ولی یک اتفاق داستان را پیچیده تر می کند. سروان یاوری احساس می کند که سر دسته شبه نظامیان به نام کاک هوشنگ ( علی ثابت فر ) را قبلا دیده است و سرانجام پی می برد او همان کسی است که قبل از ناپدید شدن برادر بزرگترش سرگرد غلام حسین یاوری ( منصور والا مقام ) با او ارتباط داشته است، بنابر این تصمیم می گیرد هر طور شده او را نیز دستگیر کند تا بتواند سرنخی از برادرش بیابد. پس از درگیری هایی پراکنده و اسارت کاک هوشنگ و کشته شدن پسرش تک تیراندازش اسد توسط سروان یاوری، او از در انکار درآمده و منکر آشنایی با سرگرد یاوری می شود. تکاوران روز بعد در حالیکه خلبان عراقی و کاک هوشنگ را همراه خود دارند و توسط باقی مانده شبه نظامیان تعقیب می شود به محل سقوط میگ عراقی باز می گردند و منتظر رسیدن هلی کوپتر های هوانیروز می مانند. با رسیدن نیروهای کمکی برای شبه نظامیان، حلقه محاصره تکاوران تنگ تر می شود ولی آنها همچنان امید دارند نیروهای خودی سر برسند. سرانجام هلی کوپترها از راه می رسند ولی آنهایی نیستند که تکاوران انتظارشان را می کشند، زیرا هلی کوپترها عراقی هستند و همه امید ها بر باد می رود. در لحظاتی که دیگر امیدی برای سروان و همراهش باقی نمانده است، هلی کوپتر های هوانیروز و تعدادی از تکاوران ایرانی از راه می رسند. هلی کوپتر های عراقی یکی پس از دیگری با نیش شاه کبرا های هوانیروز از پا در آمده و شبه نظامیان نیز توسط تکاوران تارومار می شوند. " مهمترین نقطه قوت " کانی مانگا " فیلمنامه جذاب آن است و تعلیق هایی که در آن وجود دارد بر جذابیت آن افزوده است. فیلمنامه خط روایی درستی دارد و آن را تا آخر حفظ می کند. شخصیت های اصلی به گونه ای مناسب تعریف می شوند و می توان گفت با در نظر گرفتن زمان و ژانر فیلم، شخصیت پردازی کارگردان به جا و کافیست. داستان موازی فیلم به اندازه ای کشش دارد که گاهی تماشاگر نگران فرجام آن می شود. درگیری های درونی سروان یاوری، خیره سری ها و عدم تمکین از دستورهای مافوق توسط فراهانی، شخصیت موذی خلبان عراقی و متلک پرانی های بین شبه نظامیان، همگی دست به دست هم می دهند تا " کانی مانگا " خسته کننده و شعار زده نباشد. در بعد نظامی هیچ کدام از تیراندازی ها و درگیری ها بدون دلیل نیستند و مهمتر از همه اینکه تکاوران و نیروهای ایرانی نیز رویین تن نمایش داده نمی شوند و حتی خلبان هلی کوپتر کبرا نیز در امان نیست. هیچ فیلمنامه ای بدون نقص نیست و " کانی مانگا " نیز از این مورد مستثنی نیست، ولی به راحتی می توان گفت یک سر و گردن نسبت به آثار ایرانی مشابه بالاتر می ایستد. تماشاگر هنرنمایی تکاوران ایرانی را دوست دارد و فیلم در حدی که نیاز است آنرا به رخ تماشاگر می کشد، نه بیشتر و نه کمتر. حضور هوانیروز نیز کاملا به اندازه است و هیچ هلی کوپتری بی دلیل در هوا چرخ نمی زند و شلیک نمی کند. هلی کوپترهای کبرا در این فیلم آنچنان تماشایی به نظر می رسند که ما را به یاد شعار کمپانی سازنده شان می اندازند : " آن را زیبا ساخته ایم، زیرا آخرین چیزی است که بعضی ها می بینند." دکوپاژ های " سیف الله داد " در این فیلم واقعا درست و دیدنی هستند و تدوین خوب نیز ارزش افزوده ای برای این دکوپاژ ها خلق کرده اند. " کانی مانگا " یکی از فیلم هایی است که برای ساخت آن از طراحی ماکت استفاده شد. کارگردان این مهم را بر عهده زنده یاد " ولی الله خاکدان " گذاشت و او نیز در حد استانداردهای سینمای ایران در این کار موفق بود. " ولی الله خاکدان " همان کسی است که مرحوم " علی حاتمی " ساخت دکورهای سریال " هزار دستان " را بر عهده او گذاشته بود و او نیز با کمک طراحان ایتالیایی دکوری ماندگار خلق کرد. انتخاب درست دیگر کارگردان، " مجید انتظامی " در مقام آهنگساز فیلم بود. بسیاری از سازندگان فیلم های ژانر جنگی از موسیقی متن غافل می شوند ولی " کانی مانگا " در کنار همه نکات مثبتش، از موسیقی متن جذابی هم بهره می برد که لذت تماشای فیلم را دو چندان می کند. بخش پایانی فیلم، یعنی صحنه رسیدن هلی کوپتر های عراقی و شوکی که فیلم به تماشاگر وارد می کند و سپس سر رسیدن هلی کوپتر های هوانیروز، هیجان انگیز ترین صحنه فیلم است و سالن سینما را غرق در سوت و کف می کند. " کانی مانگا " را باید در استاندارد سینمای ایران دید و به خاطر خوش ساخت بودن، آن را تحسین کرد. فیلمی که 15 سال در سینماهای مختلف کشور در اکران های فرعی بر پرده درخشیده باشد حتما حرفی برای گفتن داشته است. مرحوم " سیف الله داد " با " کانی مانگا " در ژانر دفاع مقدس در تاریخ سینمای ایران مانگار شد. برایش از خداوند طلب مغفرت دارم، روحش شاد. پایان RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - آناکین اسکای واکر - ۱۳۹۵/۱۲/۲۷ عصر ۰۱:۳۵ نقدی بر 6 پست " نور، صدا، دوربین و ... جنگ " " حالا دیگر توپ ها غرش نمی کنند، تراژدی عظیمی پایان یافته و پیروزی بزرگی حاصل شده است. من برای آن لبهای خاموشی صحبت می کنم که برای همیشه در جنگل ها و اعماق اقیانوس آرام خفته اند. آنها راه را برای ما هموار کردند ." ژنرال داگلاس مک آرتور. ژانر " سینمای جنگ " کم و بیش در آرشیو سینمایی همه کشورهایی که جنگی در تاریخ خود داشته اند به چشم می خورد. هر جا که جنگی رخ داده فیلمی نیز درباره آن ساخته شده، حال این ساختن و پرداختن همزمان رخ داده و یا سالها پس از آن. شاید وقتی " گریفیس " فیلم " فراری " به انگلیسی " The Fugitive " را در سال 1910 به صورت صامت ساخت تصور نمی کرد پایه گذار ژانری در سینما باشد که بسیاری را به دنبال خود خواهد کشید. اما برای اینکه به اولین تجربه ثبت جنگ و حاشیه های آن توسط سینما برسیم، باید از آن تاریخ 12 سال به عقب برگردیم. در سال 1898 صحنه هایی مستند از " جنگ های اسپانیا و آمریکا " توسط دوربین ثبت شد. هر چند که این صحنه ها شامل عملیات نظامی نمی شد و بیشتر به صورت فیلم هایی کوتاه از سربازان در حال شستن ظروف و یا سوزاندن پتو های آلوده و کهنه، بود. آمریکا با جنگ های داخلی، اروپا با تجربه دو جنگ جهانی، شبه جزیره کره با جنگ کره، روسیه با حماسه مقاومت در برابر ارتش رایش، ژاپن، چین، و ... همه حرفایی مشترک را به زبان های گوناگون در سینمای ژانر جنگ روایت کرده اند. در فرم روایت، سینمای جنگ گاه به یک عملیات و یا نبرد خاص نظامی پرداخته است مانند فیلم " پرل هاربر " به انگلیسی " Pearl Harbor " و یا " نبرد رودخانه نرتوا " به انگلیسی " Battle of Neretva " . گاهی نیز فقط صحنه های نبردهای پراکنده و محلی را در غالب یک داستان به تصویر کشیده است، که می توان فیلم هایی مانند " قلعه عقابها " به انگیسی " Where Eagles Dare " را که برای آن مثال زد. زندگی افراد نیز می تواند در قاب سینمای جنگ روایت شود که فیلم " سوفی شول ، روزهای پایانی " به انگلیسی " Sophie Schol , The Final Days " یکی از زیباترین نمونه های آن است . کارگردانان زیادی نیز سعی داشتند تا جنگ را در آثارشان به سخره بگیرند و از این ژانر برای نمایش یک داستان کمدی بهره ببرند. چنین فیلم هایی همیشه در سینمای کشورهایی که درگیر جنگی بوده اند در غالب آثاری سطح پایین پیدا می شوند. فیلم هایی که در آنها از دشمنی که حالا مغلوب شده، تصویر یک مشت احمق نشان داده می شود مانند فیلم " La Grande Vadrouille " . فیلم هایی نیز با روایت خاص خود مانند یک کمدی سیاه سعی در به چالش کشیدن جنگ کرده اند که می توان از فیلم " سرزمین هیچ کس " به انگلیسی " No man's Land " نام برد. ساخت و نمایش فیلم های ژانر جنگ می تواند اهداف والاتری داشته باشد. به تصویر کشیدن رنج و دردی که یک ملت متحمل شده است و بیان فداکاری های افرادی که کنج خلوت و عافیت را رها کردند و برای باورهایشان، حال به هر چیزی ، وارد میدان نبرد شدند. بعضی کشته شدند، بعضی برای همیشه مفقود شدند و بعضی نیز با شخصیت متفاوتی باز گشتند. " کودکان ناکازاکی " و " رم شهر بی دفاع " نمونه های خوبی برای این موارد هستند. اما در ایران سینمای جنگ که از آن با نام " سینمای دفاع مقدس " نیز یاد می شود سعی در به تصویر کشیدن گوشه های مختلف جنگ عراق علیه ایران را داشت . در سالهای اولیه و در طول جنگ همانطور که در 6 نوشتار عنوان شد، فیلم هایی ساخته شد و به نمایش درآمد. بعضی از دیگری موفق تر بودند و بعضی نسبت به دیگری تاثیر گذار تر. 6 نوشتار بالا تنها بهانه ای بود برای پاسداشت و یادآوری رشادت ها و از خودگذشتگی همه افرادی که در آن سال ها از آنها به نام " رزمندگان " یاد می شد. کسانی که وقتی ما کودک بودیم رفتند تا ما کودک بمانیم و کودکی کنیم. کسانی که بعضا خود در ظاهر نوجوان بودند ولی مردانگی را باز تعریف کردند. " حسین فهمیده " ، " بهنام محمدی " و هزاران " مردی " که صورتشان نشانی از مردانگی نداشت ولی رفتند تا ایران بماند. این نوشتار را با جمله ای از ژنرال مک آرتور آغاز کردم ولی آن را با جمله از سرلشگر شهید " حسین خلعتبری " به پایان می برم : " اگر ذره ای از خاک وطنم به پوتین سرباز دشمن چسبیده باشد، آن را با خون خودم می شوویم ." خانه سیاه است - 1963 - مراد بیگ - ۱۳۹۷/۳/۲۴ صبح ۰۸:۱۳ دنیا زشتی کم ندارد ،زشتی های دنیا بیشتر بود اگر آدمی بر آن چشم بسته بود ،اما آدمی چاره ساز است ،بر این پرده اکنون نقشی از یک زشتی ،دیدی از یک درد خواهد آمد که دیده بر آن بستن دور است از مروت آدمی ،این زشتی را چاره ساختن ، به درمان این درد یاری گرفتن و به گرفتاران آن یاری دادن مایه ی ساخت این فیلم و امید سازندگان آن بوده است. این خانه سیاه است مستندی است با مضامین والای انسانی و اثری درخشان با موضوعی کاملا متفاوت که کمتر در نمایشنامه های فیلم بدان پرداخته میشود. https://www.imdb.com/title/tt0336693/ فروغ فرخزاد این مستند را به سفارش انجمن کمک به جذامیان و با همکاری و تهیه کنندگی استودیو فیلم گلستان و شخص ابراهیم گلستان در موردبیماری جذام و واقعیات دردناک زندگی بیماران جذامی و آرزوهای بر باد رفته ی آنهاساخته است که به قوّه ی تیزبینانه و شاعرانه ی فروغ، فیلم از حالت یک گزارش مستند گونه خارج گردیده و بعدی فلسفی ،سیاسی و حتی عرفانی بخود گرفته است تا شدت اثر خویش را بروجدان مخاطبان دوچندان نماید. در هاویه کیست که تورا حمد میگوید ای خداوند؟در هاویه کیست؟نام تورا ای متعال خواهم سرایید ،نام تورا با عود ده تار خواهم سرایید،زیرا که به شکلی مهیب و عجیب ساخته شده ام ،استخوانهایم از تو پنهان نبود وقتی که در نهان بوجود می آمدم و در اسفل زمین نقشبندی میگشتم،در دفتر تو همگی اعضای من نوشته شده ،و چشمان تو ای متعال جنین مرا دیده است،چشمان تو جنین مرا دیده است.
با اینکه فیلم یک مستند هست ولی برخی سکانسها روشنگر این مطلبند که فیلم ازیک نمایشنامه ای مشخص پیروی نموده و علیرغم این که هیچ بازیگر شاخصی ندارد اما ردیابی از سکانسی که بطور خاص از یک کلاس درس گرفته شده است یک ویرایش منسجم از گفتگو بین دبیر و دانش آموزان را آشکار میسازد. این مستند علیرغم اینکه در دوره ی اکران خود و چه در دوران دوباره اکران خود از آسیب منتقدان وطنی و خارجی بدلیل نگاه غیر واقع بینانه اشان در امان نمانده است ولیکن موفقیتهایی همچون احراز بهترین فیلم مستند از فستیوال فیلمهای مستند ابرهاوزن را در کارنامه ی خویش مشاهده میکند، امثال کریگ وارنر مستند سازفرانسوی را وادار به تحسین نموده چنانچه آنرا شاهکاری در حد فیلم مستند سرزمین بدون نانِ لوئیس بونوئل می داندویا منتقد سرسختی چون جاناتان روزنبام که در کتاب کیار رستمی خود از تآثیر این فیلم بر آثار عباس کیاررستمی همچون مستند ای بی سی آفریقا که در مورد قربانیان یتیم اوگاندا ساخته شده است پرده برداشته و از میان نزدیک به هفتاد اثری که از سینمای ایران مشاهده کرده اثر فروغ را بهترین بر می شمرد. لوکیشن فیلم : آسایشگاه بابا باغی (و در ادامه ی آن حقیقتی تلخ) به سال 1312 شهرداری وقت تبریز با خریداری و واگذاری آن به وزارت بهداشت و احداث چهل اتاق کاه گلی ؛ بیماران جذامی منطقه ی شمالغرب کشور را در آن سکنی داد که سالها بعد و با آغاز دهه ی چهل با فعالیتهای صورت گرفته ،این مرکز در کانون توجهات بین المللی از جمله سازمان بهداشت جهانی قرار گرفته با گسیل دارو و پزشک به مرکز فعالیت پیشگیری و درمان بیماری جذام مبدل شد در ادامه با تشویق و آموزش دکتر آلفونس داوید ،دکتر محمدحسین مبیّن مشتاق به فعالیت در این بخش شده در نهایت و پس از دریافت حکم ریاست این آسایشگاه موفق شد تا اوضاع درمانی ، معیشتی بیماران وخانوادهایشان را تا حدود زیادی بهبود بخشد اما با فوت ایشان در مهرماه سال 1394 اوضاع آسایشگاه دوباره به حالت بغرنج سابق درآمد، دانشگاه علوم پزشکی که در خدمت رسانی به احوالات بیماران به وضوح کم کاری نموده است با ارائه ی مدرک و سند و قباله ی مالکیت از اهرم قدرت برای فشار به خانواده های بیماران و طرد آنها از کنار عزیزان بیمارشان استفاده نموده ، اوضاع را از آنی که هست برای این قشربواقع محروم ،سخت و غیر قابل تحمل تر نموده است. و براستی کجایند امثال شمیم بهار و راهروان کج اندیش او در داخل و منتقدان سطحی نگر و دین ستیز خارج کشور که تا لب بسخن از این مستند میگشایند از تحقیر و تحجر سخن بزبان میاورند، اما نه چشمی برای دیدن و نه گوشی برای شنیدنِ ناله های کنونی ایشان دارند که از یتیمی اشان در فراغ دکتر مبین ها بی تابند ، خدایت بیامرزد فروغ ولی این خانه همچنان سیاه است. آه ای خداوند جان فاخته ی خود را به جانور وحشی نسپار این مستند تلنگری است برای بیداری وجدانهای در خواب رفته RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - Classic - ۱۳۹۷/۸/۱۵ عصر ۰۱:۳۶ جمعه این هفته 18 آبان , دو فیلم اجاره نشین ها داریوش مهرجویی و ناخدا خورشید ناصر تقوایی بر پرده بزرگ نقره ای سینما فردوس باغ موزه سینما (تهران - خ ولیعصر) اکران خواهد شد. هارون یشایایی که تهیه کننده این دو فیلم ارزشمند بوده است در اکران حضور خواهد داشت و درباره چگونگی ساخت این دو فیلم در جمع سینمادوستان صحبت خواهد کرد. این دو فیلم قرار است در سانس های ساعت 15 و 18 این سینما اکران شوند. گزیده ای از تله تئاتر دو مرغابی در مه - 1365 - مراد بیگ - ۱۳۹۷/۱۱/۲۲ صبح ۱۰:۲۹ و من نویسنده ای بزرگ خواهم شد و کتابی بزرگ خواهم نوشت . تله تئاتر دو مرغابی در مه سرگذشت مردی است سرشار از افکاری مثبت که زائیده ی طبیعت ساده زیستی و شاعرانه ی روستایی اوست ، صفتی متعالی که در اذهان منفی نگران شهری با واژه ی توهّم توصیف میگردد . الیاس (با بازی حسین پناهی) نویسنده ی نوپاست که قرار است داستان زندگی خودش را بنویسد و اکرم (با بازی مینا هوشیدری) همسر ساده دلش که در فراق جانسوز دخترکشان ستاره درغم غریبی غربت با تعبیر سوزناک رویای پروازش در آسمانِ مه آلود ، سطر اول و آخر رمان او میشود. گزیده ای از تله تئاتر دو مرغابی درمه https://www.aparat.com/v/ca9d5
RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - Savezva - ۱۳۹۷/۱۲/۷ عصر ۰۷:۵۹ به یاد فیلم مادر...
بی شک فیلم مادر ساخته جاودانه و تحسین برانگیز زنده یاد علی حاتمی یکی از استثنایی ترین و ماندگارترین فیلم های تاریخ سینمای ایران است. فیلمی که با روایت شاعرانه و قلم زیبای علی حاتمی روایتگر زندگی فرزندانی است که در روزهای آخر زندگی مادرشان و به خواست او در خانه قدیمیشان گرد هم می آیند. داستان زیبا و البته پر از معنای این فیلم شاید روایتگر بسیاری از زندگی های امروز جامعه ایران است. همه فرزندان درگیر مشکلات و مسائل زندگی خودشان هستند و شاید سال هاست که خواهر و برادران خود را ندیده اند و یا حتی با هم قطع رابطه کرده اند. مطمئنا تنها جایی که می تواند به عنوان یک مکان ثابت پذیرای همه آنها در کنار هم باشد خانه مادری است. جایی که تمام حب و بغض ها شکسته شده و کینه و ها و دلخوری ها و ناراحتی ها از بین می رود و یادها و خاطرات گذشته زنده می شود. به مناسبت روز مادر بخش هایی از فیلمنامه فیلم مادر که از متن کتاب مجموعه آثار زنده یاد علی حاتمیانتخاب شده تقدیم حضور می گردد: محمد ابراهیم: طلعتی، مادر که سر و مر و گنده اس! داش آبیته پیژامتم که تشریفات فرمودن. آبلیموی حال بر. مار از پونه بدش میاد... ماه طلعت: سلطان مار هم وقتی از جلدش در میومد عاشق عطر پونه بود. محمد ابراهیم: صد رحمت به پونه. زبون درازی آبجی کوچیکه دیگه از بو گند گلاب هم گنده تره. ماه طلعت: غلط کرده آبجی کوچیکه که بخواد زبون درازی بکنه. محمد ابراهیم: خوبه، خوبه، شیرین نشو. زولبیا. روت واشه. برو رد کارت. ماه طلعت: چشم خان داداش... ......... محمد ابراهیم: زولبیا تا من سرپام تو این خونه کسی دست تو جیبش نکنه، علی الخصوص آبلیموی دست افشار. کباب برگشم که گوشت شتره؟ ا...کوت کردم اسکناسو گذاشتم لب طاقچه. مشت مشت بردارین، بخرین و بپزین و بلمبونین، فقط حساب شیکم داداشیتونو داشته باشین که این سیرمونی نداره. ناغافل میزنه روده هاشو میترکونه! ........ جلال الدین: تلخی با قند شیرین نمیشه. شبو باید بی چراغ روشن کرد... ........ محمد ابراهیم: پرهیز مرهیزش میدین که چی. خورشید دم غروب، آفتاب صلات ظهر نمیشه. مهتابی اضطراریه، دو ساعته باطریش سست. بذارین حال کنه این دمای آخر، حال و وضع ترنجبین بانو عینهو وقت اضافی بازی فیناله! آجیل مشگل گشاشم پنالتیه. گیرم اینجور وجودا موتورشون رویزرویسه، تخته گازم نرفتن، سربالایی زندگی. دینامشون وصله به برق توکله، اینه که حکمتش پنالتیه، یک شوت سنگین، گله. گلشم تاج گله، قرمزته! آبی آبلیموجات. ....... مادر: سر شام گریه نکنین، غذارو به مردم زهر نکنین. سماور بزرگ و استکان نعلبکی هم به قدر کفایت داریم، راه نیفتین دوره در و همسایه پی ظرف و ظروف. آبرو داری کنین بچه ها، نه با اسراف. سفره از صفای میزبان خرم میشه، نه از مرصع پلو. حرمت زنیت مادرتونو حفظ کنین. محمدابراهیم، خیلی ریز نکن مادر، اونوقت میگن خورشتشون فقط لپه داره و پیاز داغ.
غلامرضا: من آقامم، سلطانم. سلطان حسین قلی خان ناصری.حبسم کردم. زندانم. چقدر بگم نیاین ملاقات؟ نمیخوام چشم آژانا به تن و بدن بچه ها بیفته! خودم میام خونه. به بونه حموم. دارن میبرنم بندر عباس. اون ورا. اون دورا. تو دهن اژدها. اژدهای آتیشخوار. ماه منیر: اگه بندر دریای آتیش باشه و کشتی به ساحل برف نشسته. پا به اسکله نمیذارم. آقاجون. دیگه ماه منیر دیوار جدایی بین شما و مادر نیست. ... غلامرضا: نه دخترم. دخترکم. تو ماهی. منیری، طفلی، لطیفی. طفلک تلف میشی گوله برفی، آب میشی، میبرمت به اسکله. ........ مادر: یه بشقاب بکش بذار کنار، مادر! غلامرضا نصف شب گشنه ش میشه. تنگم آب کن واسه جلال الدین، برای محمد ابراهیم هم زیر سیگاری بذار. مراقب باش ماه منیر حکما قرصاشو بخوره. بیخوابی نزنه به سرش. ببین این داداشتون هم چی میخواد مهیا کنین. سر شب بخوابین بچه ها که بتونین صبح زود پاشین. فردا خیلی کار دارین... ....... مادر: موقع بدرقه س. البته مونده به اومدن قطار. میگه خوش آن کاروانی که شب راه طی کرد. اول صبح به منزل رسیده عالمی داره. حال نماز صبح، امید روز تازه، گفتم که من با قطار شب عازمم. صدای پای قطار میاد. بانگ جرس. آوای چاوشی. قافله پا به راه. ....... غلامرضا: مادررررررررررررررر.......مادرررررررررررررررررررر. جان دارد. مادر مرد!! از بسکه جان ندارد.... با آرزوی سلامتی و طول عمر برای همه مادرای دنیا... RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - سروان رنو - ۱۴۰۱/۱۰/۱۶ عصر ۱۰:۳۶ بعد از مدت ها یک فیلم ایرانی دیدم ! فیلم خواب سفید به کارگردانی و بازیگری حمید جبلی . خوشمان آمد ! من را به یاد سبک بازی و فیلم های وودی آلنِ عزیز انداخت. اینکه چطور می شود با یک داستان ساده , بدون هزینه و پیچیدگی , فیلمی جالب ساخت که بعد از سالها هنوز آدم لذت ببرد. افراد خوش ذوقی ممکن است فیلمی بسازند که در زمان خود دیده نشود اما زمان بهترین قاضی است و بعدها حتما این آثار دیده و تحسین خواهند شد. نکته جالب فیلم بازیگر زن نقش معصومه ؛ یک نابازیگر افغان است . من از روی کنجکاوی در اینترنت جستجو کردم و دیدم نامش صحرا کریمی است , در ایران بزرگ شده و بعدها به صورت حرفه ای سینما خوانده و بعد از شکست طالبان به افغانستان برگشته و جنبش سینمای زنانه قوی ای را در آنجا آغاز کرده , حتی مدتی رئیس افغان فیلم بوده ولی همزمان با ورود دوباره طالبان به کابل توانسته در آخرین لحظات فرار کند و هم اکنون در خارج زندگی می کند. لینک زیر کامل ترین نسخه فیلم و بدون سانسور است: به یاد داریوش مهرجویی عزیز - سروان رنو - ۱۴۰۲/۷/۲۶ عصر ۱۱:۰۱ استاد داریوش مهرجویی یک کارگردانِ مولفِ واقعی بود. مانند علی حاتمی و ... امضای خاص اش در فیلم هایی که می خواست کاملا هویدا بود. اولین فیلمی که از او یادم می آید در کودکی بود و اینقدر تاثیرگذار بود که همان موقع بر ذهن من حک شد و امروز بعد از 30 سال هنوز برایم خاطره شیرینی است. سکانسی در فیلم اجاره نشین ها هست که اکبر عبدی برای اصلاح ریش به حمام می رود و همزمان با اصلاح صورت آواز می خواند. ناگهان از ارتعاش صدایش لوله های پوسیده آپارتمان می ترکد و آب همه جا را می گیرد ! ما در خانه عادت داشتیم که در حمام بعضی وقت ها بخوانیم و از صدای خود لذت ببریم . یادم هست بعد از دیدن این فیلم و این صحنه , دیگر کسی تا مدت ها جرات خواندن در حمام را نداشت ! . |