[-]
جعبه پيام
» <سروان رنو> چشم به راه ... امین الله رشیدی ... گوهری در موسیقی ایران https://www.aparat.com/v/i421z8h
» <سروان رنو> حیف شد واقعا ... کانال خوبی بود . https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...https://cafeclassic5.ir/showthread.php?tid=57&actio
» <ممل آمریکایی> جناب سروان رنو، کافه سینما (ستاره آبی) بدرود گفت و برای همیشه رفت توی تنور!
» <سنباد> باسلام وسپاس فراوان از آقای مراد بیگ بینهایت ممنونم
» <مراد بیگ> آهنگ بی کلام و بسیار دلنواز "Veri Sad" از http://www.cafeclassic5.ir/showthread.ph...http://www.cafeclassic5.ir/showthread.php?tid=1175&pid=4578 enchan
» <مراد بیگ> صوت دوبله ی فیلم سینماییِ کمدی " آشپزِ هنگ " با بازی جری لوئیس : https://s32.picofile.com/file/8479609342...https://s32.picofile.com/file/8479609342/At_War_with_the_Army_1950_Farsi_Dubbe
» <سنباد> با سلام واحترام-ببخشید کسی صوت دوبله فیلم کمدی اثر جری لوییس با نام At.War.with.the.Army.1950رو داره؟ باتشکر
» <سروان رنو> بچه ها کانال تلگرامی کافه سینما (ستاره آبی) رو پیداش نمی کنم. اگه کسی لینک جدید داره برام بفرسته.
» <Emiliano> ممنونم جناب «رابرت» عزیز.
» <رابرت> با تشکر از محبت Emiliano عزیز، مرگ «میتسو» در قسمت ۲۱ سریال «داستان زندگی» اتفاق می‌افتد. https://telewebion.com/episode/0x1b6ed80
Refresh پيام :


ارسال پاسخ 
 
رتبه موضوع
  • 7 رای - 4.57 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
تک فریمهای ماندگار
نویسنده پیام
دن ویتو کورلئونه آفلاین
پیشکسوت
*

ارسال ها: 1,074
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۹/۸/۱۰
اعتبار: 53


تشکرها : 1834
( 10948 تشکر در 271 ارسال )
شماره ارسال: #21
RE: تک فریم های ماندگار ...

(۱۳۹۰/۹/۲۴ عصر ۱۱:۱۶)سروان رنو نوشته شده:  

بعضی ها معتقدند چه گوارا فقط یک تروریست بوده است و علت محبوبیتش مرگ زودهنگامش بوده است. جه بسا اگر زنده می ماند و پیروز می شد ، یک دیکتاتور مانند فیدل کاسترو می شد shakkk!

سلام لویی !

یادم هست یک جایی شنیدم : به اندازه راه های رسیدن به خدا ، انسان هایی روی زمین هست !!

و اما در مورد دیدگاه و اعتقاداتی که از برخی افراد مجهول الهویه نقل فرمودین :

تا که این حدیث را گوید ! همانطور که ماندلا، ارنستو را در کسوت یک انقلابی راستین می ستاید شاید کم نباشند دوستداران آدولف که ایشان هم پیشوایشان را یک انقلابی کبیر بدانند که اگر موفق شده بود دنیا را جای خیلی خیلی بهتری می کرد !  من فکر می کنم خیلی کنجکاو بودی احساس رئیس پلیس بودن فرانسه کاملا اشغال شده رو هم تجربه کنی دوست من !

یا حق ...


من با این حرفی که می زنید کاملا مخالفم . ولی حاضرم جانم را بدهم تا شما حق داشته باشید این حرف را بزنید ... ولتر
۱۳۹۰/۹/۲۵ صبح ۰۹:۰۰
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : رزا, گرتا, اسکارلت اُهارا, دزیره, الیشا, پرومته, dered, آماندا, گولاگ
دن ویتو کورلئونه آفلاین
پیشکسوت
*

ارسال ها: 1,074
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۹/۸/۱۰
اعتبار: 53


تشکرها : 1834
( 10948 تشکر در 271 ارسال )
شماره ارسال: #22
RE: تک فریم های ماندگار ...

هلن کلر

به نقل از ویکی پدیا :

(( هلن آدامز کِلِر ( متولد ژوئن، ۱۸۸۰و متوفی در ۱ ژوئن، ۱۹۶۸) نویسنده نابینا و ناشنوا و فعال سوسیالیست آمریکایی بود.

او هنگامی که ۱۹ ماه بیشتر از زندگی‌اش نمیگذشت، در اثر ابتلا به یک نوع بیماری (شاید تب سرخ یا تب مخملک)، بینایی و شنوایی خود را از دست داد و ارتباطش با دنیای بیرون قطع شد. هنگامی که کلر شش سال داشت، او را به الکساندر گراهام بل نشان دادند و گراهام بل پس از معاینه، یک معلم ۲۰ ساله به نام آن سالیوان (میسی) را که در موسسه آموزش نابینایان پرکینز در بوستون فعالیت می‌کرد، برای آموزش او فرستاد. چنانکه کلر بعدها درباره خود می‌نویسد، زندگی واقعی او در یک روز از ماه مارس سال ۱۸۸۷ وقتی که تقریباً ۷ ساله بود، با ورود معلمش به زندگی او آغاز شد. او از این روز به عنوان مهم‌ترین روزی که در زندگی به خاطر دارد، یاد می‌کند. سالیوان معلمی سخت کوش و فوق‌العاده بود که از مارس ۱۸۸۷ تا پایان عمر خود در اکتبر ۱۹۳۶، در کنار کلر ماند.

سالیوان با فشار دادن علاماتی توسط انگشتان خود، به عنوان حروف، بر کف دست هلن با او ارتباط برقرار می‌کرد و از این راه برای آموزش کلمات به او استفاده می‌نمود. در عرض چند ماه کلر فرا گرفت که چگونه اشیایی را که لمس می‌کند، به آن حروف ربط دهد و آنها را هجی کند. او همچنین، موفق شد تا به وسیله لمس کارتهایی که حروف برجسته بر آنها نوشته شده بود، جمله‌هایی را بخواند و با کنار هم چیدن حروف در یک لوح، خود جمله بسازد. بین سالهای ۱۸۸۸ و ۱۸۹۰، کلر زمستانها را در موسسه پرکینز، برای آموزش خط بریل گذراند، سپس زیر نظر «سارا فولر» در بوستون، برای آموختن صحبت کردن، دوره‌ای آموزشی و تدریجی را آغاز کرد. او همچنین لب‌خوانی از طریق لمس دهان و گلوی شخص صحبت کننده را فرا گرفت.

هلن کلر از زمانی که در دانشگاه «رادکلیف» دانشجو بود، نگارش را آغاز کرد و این حرفه را ۵۰ سال ادامه داد. علاوه بر «زندگی من»، ۱۱ کتاب و مقالات بیشماری در زمینه نابینایی، ناشنوایی، مسائل اجتماعی و حقوق زنان به رشته تحریر در آورده است.

هلن کلر هرگز نیاز نابینایان و نابینا- ناشنوایان دیگر را از نظر دور نمی‌کرد. او از دوستان دکتر «پیتر سالمون»، مدیر اجرایی خدمات هلن کلر برای نابینایان بود و او را در تأسیس مرکزی یاری نمود که به عنوان مرکز ملی هلن کلر برای جوانان و بزرگسالان نابینا- ناشنوا نام گرفت.



هلن کلر عضو حزب سوسیالیست آمریکا بود و در چندین انتخابات پیاپی از نامزدی یوجین دبس، چهرهٔ معروف کمونیست و سوسیالیست، حمایت می‌کرد. او در زمینهٔ حقوق زنان نیز فعال بود و از کنترل بارداری و حق رای برای زنان حمایت می‌کرد. او در ضمن عضو اتحادیهٔ کارگری چپ "کارگران صنعتی جهان" بود و در مطلبی به نام "چرا به کارگران صنعتی جهان پیوستم" توضیح می‌دهد که چطور تحت تأثیر اعتصاب لارنس به عضویت این اتحادیه در آمده.

هلن کلر از طرفداران انقلاب روسیه بود و در مطالبی چون "به روسیهٔ شوروی کمک کنید" و "روح لنین" به این قضیه می‌پردازد.

در سال ۱۹۳۶، هلن کلر به «کانکتیکات وستپورت» رفت و تا پایان عمر در آن‌جا ساکن بود. او درژوئن ۱۹۶۸ در سن ۸۸ سالگی درگذشت.))

در مراسم تدفین او سناتور «لیستر هیل» درباره او چنین گفت:
«او زنده خواهد ماند و یکی از چند نام جاویدانی است که متولد شده اند اما نه برای مردن. روح او برای همیشه باقی می ماند و نسلها می توانند داستان های بسیاری را از زنی روایت کنند و بخوانند که به جهانیان نشان داد هیچ مرزی برای شجاعت و ایمان وجود ندارد.»

سروده زیر را هلن کلر به معلمش تقدیم کرده بوده است :

به عمق نومیدی رسیده بودم و تاریکی چتر خود
بر همه چیز کشیده بود که عشق از راه رسید و
روح مرا رهایی بخشید.
فرسوده بودم و خود را به دیوار زندانم می کوبیدم.
حیاتم تهی از گذشته و عاری از آینده بود و مرگ
موهبتی بود که مشتاقانه خواهانش بودم.
اما کلامی کوچک از انگشتان دیگری ریسمانی شد
در دستانم، به آن ورطه پوچی پیوند خورد و قلبم با شور زندگی شعله ور شد.
معنای تاریکی را نمی دانم، اما آموختم که چگونه بر آن غلبه کنم.



ONCE I KNEW THE DEPTH WHERE NO HOPE
WAS AND DARKNESS LAY ON FACE OF ALL THINGS.
THEN LOVE CAME AND SET MY SOUL FREE.
ONCE I FRETTED AND BEAT MYSELF AGAINST
THE WALL THAT SHUT ME IN. MY LIFE WAS WITHOUT
A PAST OR FUTURE, AND DEATH A CONSUMMATION
DEVOUTLY TO BE WISHED,
BUT A LITTLE WORD FROM THE FINGERS OF ANOTHER FELL
INTO MY HANDS THAT CLUTCHED AT EMPTINESS,
AND MY HEART LEAPED UP WITH THE RAPTURE OF LIVING.
I DO NOT KNOW THE MEANING OF DARKNESS,
BUT I HAVE LEARNED THE OVERCOMING OF IT


 و این جمله زیبا و دردانگیز هم از اوست :

(( نابینا بودن یعنی جداشدن از اشیاء، ناشنوا بودن یعنی جدایی از انسان‌ها ... ))

فیلم معجزه گر یا The Miracle Worker یه کارگردانی جناب آقای آرتور پن و ساخته شده به سال 1962 هم بر اساس زندگی این انسان بزرگ و با اراده ساخته شده و  خانم Patty Duke ایفاگر نقش هلن کلر و خانم Anne Bancroft بازیگر نقش معلم ایشان یعنی خانم Annie Sullivan هستند ...

مشخصات بیشتر در مورد فیلم مذکور :

http://www.imdb.com/title/tt0056241/

یا حق ...


من با این حرفی که می زنید کاملا مخالفم . ولی حاضرم جانم را بدهم تا شما حق داشته باشید این حرف را بزنید ... ولتر
۱۳۹۰/۹/۲۵ عصر ۰۵:۱۷
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : رزا, بانو, پایک بیشاپ, کاپیتان اسکای, حمید هامون, Papillon, اسکارلت اُهارا, مگی گربه, دزیره, گرتا, الیشا, چارلز کین, ژان والژان, سناتور, پرومته, dered, گولاگ, واتسون
سروان رنو آفلاین
پلیس انجمن
******

ارسال ها: 2,179
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۸/۱/۲۶
اعتبار: 85


تشکرها : 11649
( 19338 تشکر در 1619 ارسال )
شماره ارسال: #23
RE: تک فریم های ماندگار ...

(۱۳۹۰/۹/۲۵ صبح ۰۹:۰۰)دن ویتو کورلئونه نوشته شده:  

 همانطور که ماندلا، ارنستو را در کسوت یک انقلابی راستین می ستاید شاید کم نباشند دوستداران آدولف که ایشان هم پیشوایشان را یک انقلابی کبیر بدانند که اگر موفق شده بود دنیا را جای خیلی خیلی بهتری می کرد !

اصلا نمیشه ارنستو چگوارا  رو با کسانی مثل ماندلا یا گاندی و ... مقایسه کرد. اونا مبارزه بدون خشونت داشتن و مبارزه مسلحانه ای نداشتند. در مورد آدولف جان هم همان قدر که خوش شانسی آورد متاسفانه بدشانسی هم آورد. همان قدر که درست جلو رفت همان قدر اشتباه هم دچار شد. خلاصه دنیا همینه دیگه . rrrr:


رویاهای ما زندگی واقعی ما هستند .
۱۳۹۰/۹/۲۷ عصر ۱۰:۰۸
مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : زاپاتا, Papillon, رزا, dered, oceanic, آماندا, گولاگ, واتسون, آدمیرال گلوبال
دن ویتو کورلئونه آفلاین
پیشکسوت
*

ارسال ها: 1,074
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۹/۸/۱۰
اعتبار: 53


تشکرها : 1834
( 10948 تشکر در 271 ارسال )
شماره ارسال: #24
RE: تک فریم های ماندگار ...

(۱۳۹۰/۹/۲۷ عصر ۱۰:۰۸)سروان رنو نوشته شده:  

اصلا نمیشه ارنستو چگوارا  رو با کسانی مثل ماندلا یا گاندی و ... مقایسه کرد. اونا مبارزه بدون خشونت داشتن و مبارزه مسلحانه ای نداشتند. در مورد آدولف جان هم همان قدر که خوش شانسی آورد متاسفانه بدشانسی هم آورد. همان قدر که درست جلو رفت همان قدر اشتباه هم دچار شد. خلاصه دنیا همینه دیگه . rrrr:

لویی تو با این اعتقادات به دور از خشونت و زیبات چطور یک نظامی شدی برادر ؟!

آره ! یادم اومد که در کازابلانکا هم آدم رمانتیکی بودی و اصلا از اسلحه استفاده نکردی ! و البته به شیوه خاص خودت ، بیشتر مشغول بودی تا به روشی مسالمت آمیز برای خروج بانوان جوان و همراهانشون از کازابلانکا کارها رو هماهنگ کنی !

................................................................................

 

فیدل کاسترو

به نقل از ویکی پدیا :

(( فیدِل کاسترو روث  متولد ۲۱ مرداد ۱۳۰۵ خورشیدی برابر با ۱۳ اوت ۱۹۲۶ میلادی

در شهر بیران واقع در استان سابق اورینته متولد شد. خانوادهٔ وی از زمین‌داران مرفه بودند. او بعد از گذراندن دورهٔ ابتدائی در روستا به مدرسه‌ای خصوصی واقع در شهر سانتیاگو د کوبا و سپس هاوانا رفت و پس از آن از دانشکدهٔ حقوق دانشگاه هاوانا فارغ‌التحصیل شد.

کاسترو زمانی که دانشجو بود به یک گروه دانشجویی پیوست که علیه فساد سیاسی مبارزه می‌کردند. او در سال ۱۹۴۷ میلادی عضو حزب مردم کوبا شد که به حزب ارتدوکس هم شهرت داشت. وی سپس رهبر جناح چپ حزب شد و همان سال داوطلب عضویت در یک گروه مسلح برای مبارزه علیه نظام رافائل تروخیو در جمهوری دومینیکن شد. این گروه نتوانست از کوبا خارج شود.

 بارها فیدل کاسترو در طرح‌ریزی و اجرای این‌گونه نقشه‌های ضد امپریالیستی نقش داشت.
او در ۱۹۵۹ میلادی توانست، نظام فالگنسیو باتیستا را شکست دهد و حکومت کوبا را دست گیرد. ))

و اما مطالبی دیگر در مورد فیدل :

(( خانواده او از زمینداران مرفه بودند. او بعد از گذراندن دوره ابتدایی در روستا به مدرسه‌ای خصوصی واقع در شهر سانتیاگو د کوبا و بعد هاوانا رفت و سپس از دانشکده حقوق دانشگاه هاوانا فارق التحصیل شد.

در سال 1947 و در زمان دانشجویى به یک فعال سیاسى تبدیل شد و در اقدام سیاسى تبعیدشدگان دومینیکن براى سرنگونى دیکتاتور دومینیکن به نام رافائل تروجیلو شرکت فعال داشت و سال بعد در شورش‌هاى مناطق و حومه شهر بوگوتا در کلمبیا شرکت کرد.

مهم‌ترین خصلت سیاسى فیدل در آن زمان عقاید و نظرات ضد آمریکایى او بود.

در سال 1951 فیدل به عضویت حزب اصلاح طلب ارتدوکس درآمد و از طرف حزب خود وارد انتخابات براى حضور در مجلس عوام شد.

او از زمانی که نیرو‌های انقلابی کوبا حکومت استبدادی فلوخنسیو باتیستا را در سال 1959 سرنگون کردند قدرت را در این کشور در دست گرفته است.

کاسترو در دانشگاه هاوانا در رشته حقوق به تحصیل پرداخت. در سال 1953 او در اولین قیام نافرجام علیه باتیستا شرکت کرد. پس از این قیام او زندانی و سپس به مکزیک تبعید شد. در سال 1956 کاسترو به کوبا بازگشت و مجددا رهبری انقلاب علیه باتیستا را در دست گرفت. او سپس برای تقویت موقعیت خویش به نیرو‌های چریکی تحت فرماندهی "ارنستو ال چه گوارا" پیوست. او سرانجام با پشتیبانی این نیرو‌های چریکی توانست حکومت استبدادی فلوخنسیو باتیستا را در سال 1959 سرنگون کند.

او پس از به دست گرفتن حکومت در کوبا مخالفت با سیاست‌های آمریکا در کوبا و آمریکای جنوبی را سرلوحه سیاست‌های خود قرار داد.

آمریکا که منافع خود را در کوبا در خطر می‌دید، تلاش کرد وی را با انجام توطئه‌هایی حمایت شده از سوی سازمان سیا (سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا)، به قتل برساند، دولتمردان واشنگتن حتی با حمایت از چریک‌های ضد انقلاب کوبا، در سال 1961 به فرمان جان اف کندی رییس جمهوری وقت آمریکا حمله‌ای به خلیج خوک‌ها در کوبا انجام دادند که در این حمله نیرو‌های وفادار به فیدل کاسترو ، چریک‌های ضد انقلاب کوبایی را شکست دادند.

در زمان زمامداری کندی بر کاخ سفید همچنین بحران استقرار موشک‌های شوروی در کوبا پیش آمد، که آن بحران از طریق دیپلماتیک و با خروج موشک‌های شوروی از کوبا به طور مسالمت آمیز به پایان رسید. در حالی که احتمال آن نیز می‌رفت که بر سراستقرار موشک‌های شوروی در کوبا جنگی عالمگیر میان دو قدرت بزرگ آن زمان در گیرد.

در 31 ژوئیه سال 2006 فیدل کاسترو به دلیل انجام یک عمل جراحی در روده بزرگ قدرت را به طور موقت به برادرش رائول کاسترو واگذار کرد. این اولین باری بود که کاسترو قدرت را موقتا به فرد دیگری انتقال می‌داد. [کاسترو موقتا قدرت را به برادرش سپرد]

برخی ار کارشناسان بر این باور هستند که کاسترو در سال 1927 متولد شده است، پیتر جی بورن در کتاب فیدل که در سال 1986 انتشار یافته است به این نکته اشاره می‌کند که سال تولد فیدل کاسترو را 1926 در شناسنامه‌اش ثبت کردند تا او بتواند یک سال زودتر به مدرسه برود.

فیدل کاسترو خود در زندگینامه‌اش تحت عنوان "سال‌های اول زندگی من" به این نکته اشاره می‌کند که در سال 1926 متولد شده و می‌نویسد:" من 26 ساله بودم که مبارزه مسلحانه را آغاز کردم، من در روز سیزدهم متولد شدم که نصف عدد 26 محسوب می‌شود...الان که به این مساله فکر می‌کنم به این باور می‌رسم که به احتمال زیاد امری فلسفی درباره عدد 26 وجود دارد."[کتاب 2000 صفحه‌ای درباره زندگی کاسترو]

فیدل کاسترو که به مدت 49سال قدرت را در کوبا در دست داشت در تاریخ 17 فوریه 2008 از تلاش برای تصدی یک دوره ریاست جمهوری جدید در کشورش منصرف شد و برادر 76 ساله‌اش رائول کاسترو در تاریخ 24 فوریه 2008جانشین وی شد. ))

........................................................................

در مورد فیدل و اینکه در شرایط فعلی آیا خود او پس از گذر از این همه سال ها چقدر یک انقلابی محسوب میشود و تا چه موفق بوده میشود خیلی بحث کرد ...

اما یک چیز مسلم است که اکنون جهان دوران دیگری رو سپری می کند و شاید نسل جدید چندان حوصله ای برای شنیدن آن نداشته باشند !

میشود گفت فیدل همواره به آرمانهایش وفادار بوده و هست و هنوز و تا همین اواخر خیلی از مردمان کشورش ایستاده و سرپا ، پای سخنرانی های گاه 6 ساعته او  حضور داشته اند ! برنامه ریزی های طولانی مدت اقتصادی و اجتماعی حکومت او  برای کشور کوچک و البته نه چندان ثروتمند کوبا که همواره هم از طرف غرب تحریم بوده و حامیانی مطمئن از جنس سران کرملین پس از گلاسنوست  داشته که تجربه نشان داده در سایه حمایت همیشگی آنان چه برنامه ریزی های طویل المدت دقیقی می توان انجام داد ! در عین کاستی ها ، نشانه و وجه های مثبت زیادی هم داشته است ... آمار ارتقای آموزش و تحصیلات و ریشه کن کردن بی سوادی ، ارتقا و پیشرفت سلامت و بهداشت جامعه و ورزش ، شکوفایی تحقیقات پزشکی و داروسازی ،  اداره کردن جامعه و کشور در حالیکه به دلیل همان تحریم ها ، پیشرفت های صنعتی چندان امکان پذیر نبوده و باید بیشتر بر اساس تولیدات کشاورزی اقلامی مانند شکر و توتون برنامه ریزی شود با کمترین بدهی و وام خارجی موجب می شود که در کارنامه فیدل و جکومتش از سوی منتقدانش نمراتی خوب را هم  مشاهده کنیم ! و این در حالیست که از نظر دوستداران و طرفداران پر تعداد او در سراسر جهان فیدل همچنان محبوب است  ونمادیست از یک کمونیست اورجینال ! و تلاش های او برای حمایت از دیگر جوامع موافق با جریان فکری او و کشورهای محروم دیگر اعم از آمریکای لاتین و آفریقا خاطره ایست که از او در اذهان مردم ان سرزمین ها و کشور خودش برای همیشه ثبت شده است ... هر چند ممکن است باز این لویی ما بیاید و بگوید : (( دوره فیدل گذشته است ! و حکومت طولانی مدت فیدل خودش نوعی دیکتاتوریست ! ))

نمیدانم ! شاید هم لویی درست بگوید ! اما من بر این باورم رخدادهای هر دوره ای را باید در جارچوب شرایط جهان در همان زمان مورد بررسی قرار داد ...

فیدل هر چه که بوده به این ایمان داشته که در هنگام سفر باید در بخش عمومی هواپیما همچون شهروندی عادی سفر کند اما سفیر کشورش که در همان هواپیما حضور دارد و دارای جایگاهی رسمی از نماد آبرو و اعتبار کوباست باید در بخش First Class  همان هواپیما حضور داشته باشد !  و  این البته ناشی از تظاهر نبوده و می شود پس از گذر این هم سال آنرا به ایمان و اعتقاد قلبی فیدل منسوب کرد ...

یا حق ...


من با این حرفی که می زنید کاملا مخالفم . ولی حاضرم جانم را بدهم تا شما حق داشته باشید این حرف را بزنید ... ولتر
۱۳۹۰/۱۰/۲ صبح ۰۲:۱۶
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : ژان والژان, حمید هامون, بانو, Papillon, اسکارلت اُهارا, گرتا, رزا, الیشا, پرومته, DirmWairiut, dered, گولاگ
دن ویتو کورلئونه آفلاین
پیشکسوت
*

ارسال ها: 1,074
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۹/۸/۱۰
اعتبار: 53


تشکرها : 1834
( 10948 تشکر در 271 ارسال )
شماره ارسال: #25
RE: تک فریم های ماندگار ...

مادر ترزا 

به نقل از سایت رهپو :

(( "اگنس گونکسا بوجاکسیو" (مادر ترزا) دختر یک خواربار فروش آلبانیایی در 27 اوت سال 1910 در "اسکوپي" یوگسلاوی به دنیا آمد.
کشیشان یوگسلاوی که در ناحیه ي بنگال هندوستان خدمت مي كردند، در مورد راهبه‌هایی به ‌نام "خواهران لورتو "بسیار سخن مي گفتند و اگنس تمایل داشت برای خدمت به آنها بپيوندد. از این رو پس از گفتگويي با یک مادر روحانی که سرپرست این گروه بود، در سن هجده سالگی برای دوره ي کارآموزی و فراگیری زبان انگلیسی به کشور ایرلند رفت و در اول دسامبر ۱۹۲۸ پس از سه ماه آموزش با چند دختر جوان دیگر رهسپار هندوستان شد. آنها چند هفته بعد در تاریخ ششم ژانویه به "کلکته" رسیدند؛ ششم ژانويه روزی است که کلیسای کاتولیک آن را به یادبود دیدار "مجوسیان" از عیسای نوزاد و دادن هدایا به او جشن می‌گیرد. در آن روز کسی نمی‌توانست حدس بزند که ورود این دختر جوان چه هدیه ي پر ارزشی برای شهر کلکته به شمار مي رود.
اگنس در ۲۴ ماه می ۱۹۳۱ و در سن ۲۱ سالگی، نخستين سوگند موقتی خود را مبنی بر فقر پاکدامنی و فرمانبرداري یاد کرد. مدت کوتاهی از این تعهد نگذشته بود که رهسپار شهر "دارجلینگ" در کوهپایه ي هیمالیا شد تا در بیمارستانی خدمت کند. در آنجا بود که فقر و تهیدستی مردم، اثر بجای‌ ماندنی بر انديشه و خدمت او گذاشت. پس از پايان دوره‌اش در دارجلینگ، دوباره به کلکته بازگشت و سرگرم کار آموزش شد. سرانجام، اگنس در سن ۲۷ سالگی، سوگند و تعهد هميشگي خود را یاد کرد و نام خود را به ترزا تغییر داد. ترزا نام یک راهبه ي فرانسوی بود که در زندگی کوتاهی که داشت، خدا را با کارهای کوچک روزمره و خسته کننده با کمال خوشی و رضایت خدمت کرده و نام خدمت خود را "طریق کوچک" نامیده بود. خواهر ترزای جوان هم به پیروی از قهرمان خود، روش "طریق کوچک" را در پيش گرفت.
پس از آن به عنوان یک راهبه ي سوگند خورده در مدرسه ي "مریم مقدس" که تنها مدرسه ي کاتولیک کلکته بود سرگرم کار شد. بيشتر دانش ‌آموزان این مدرسه از تبار اروپایی و از خانواده‌های نسبتاً ثروتمند کلکته بودند، اما در همین رفت و آمدها از صومعه به مدرسه بود که با محرومیت‌ها و فقر و تهیدستی مردم در خیابان‌های کلکته مواجه شد. رفته رفته می‌دید که نمی‌تواند در پشت دیوار‌های بلند صومعه پنهان شود و عمر خود را در آرامش و سکوت آنجا بسر ببرد. او سخنان عیسی را بسیار جدی می‌گرفت و چون می‌دید که عیسی - با گفتن اینکه "آنچه به یکی از این برادران کوچکتر من کردید به من کرده‌اید" (متی ۲۵:‏۴۰) - خود را با فقرا همسان می‌داند، او هم می‌خواست با خدمت به انسانهاي محروم جامعه ي خود عیسی را خدمت کند.
خواهران روحانی در صومعه ي کلکته هر سال یکبار برای تجدید قوا و دعا و تفکر به "دارجلینگ" سفر می‌کردند. در راه این سفر (۱۹۴۶)، در هنگام دعا اتفاقی برای خواهر ترزا افتاد که مسیر زندگی و خدمت او را به کلی تغيير داد. وي در مورد این ماموریت ویژه بیان داشت:
"روزی در یکی از قطارهای محلی نشسته بودم كه احساس کردم خدا مرا به محله های کثیف و پرجمعیت می راند، بدین طریق ماموریت جدیدی به من واگذار شد."
خودش می‌گفت این واقعه در حقیقت، "رسالت اندرون رسالت" بود. در طی این سفر خدا به روشي ساده، اما در عین حال تکان دهنده، او را براي خدمت به فقیران کلکته فراخوانده بود. اما این رسالت آنچنان هم عملی و بی‌دردسر نبود. او اکنون مدیر یک مدرسه ي شناخته شده و برجسته بود. از این گذشته به صومعه و جماعت مذهبی خود تعهد داشت و نمی‌توانست و نمی‌خواست به تعهدات و وظایف خود پشت ‌پا بزند. از این رو پس از اینکه در مورد این موضوع دعا کرد آن را با کشیشی که مورد اعتمادش بود در میان گذاشت و قرار شد وی در فرصتی مناسب آن را با "اسقف اعظم" در میان بگذارد و نظر او را جویا شود.
خواهر ترزا این تصمیم را با آرامی و خوشی پذیرفت و بر اين باور بود که اگر این ندا و الهام از سوي خدا بوده‌ است، بدون شك عملی خواهد شد. سرانجام پس از حدود دو ‌سال انتظار اجازه نامه‌ای به دستش رسید که با آن می‌توانست به عنوان یک راهبه در محیط خارج از صومعه خدمت کند، اما می‌بایست پیمان فقر و پاکدامنی و فرمانبرداري را وفادارانه پاس دارد. خواهر ترزا در مورد جدا شدن از صومعه گفت:
"ترک صومعه ي لورتو برای من از ترک خانواده‌ام دشوارتر بود و قربانی بیشتری می‌نمود، اما کاری بود که باید انجام می‌شد. این فراخوان، رسالت من بود و می‌دانستم که باید بروم. تنها چیزی که نمی‌دانستم این بود که چگونه به هدف برسم!"
روزی که خواهر ترزا صومعه را ترک گفت، به جای لباس رسمی راهبه‌ ها با مدل اروپایی، یک ساری ساده ي سفید با حاشیه ي آبی پوشيده بود که همه ي زنان فقیر بنگالی می‌پوشیدند. لباسی مناسب با خدمت و زندگیش در خیابانها و محله‌های کثیف و فقیر کلکته!


او کلبه ي کوچکی را در منطقه ي فقیرنشین "موتی جهیل" کلکته برای زندگی پیدا کرد. در آن محله ي محروم و با دیدن بچه های ولگرد و تهیدست به این فکر افتاد که برای آنها مدرسه‌ای برپا كند.
او می‌دانست که خواندن و نوشتن، کلید زندگی بهتر برای آنها به شمار مي رود. در عین حال، این کار فرصتی به او می‌داد که اصول ابتدایی بهداشت را به آنها بیاموزد. از این رو زمین متروکی را پیدا کرد و از کسی خواست که علفهاي آن را بزند و سرگرم کار شد! نه میزی بود و نه صندلی و نه تخته ي سیاه! تنها شماري کودک مشتاق و آموزگاري مشتاق‌تر که با چوبی بر روی شنها الفبا را به آنها می‌آموخت. شمار بچه‌ها زیاد شد و او دست تنها و در فقر به خدمت فروتنانه ي خود ادامه می داد. مادر ترزا مي دانست که تنها راه برای درک نیاز‌های بینوایان این است که خودش هم فقیر باشد و تنها راه برای اینکه او را بپذیرند این بود که یکی از خودشان بشود.
بتدریج چند نفر از خواهران روحانی و شاگردان گذشته اش به او پيوستند و یکی از دوستانش به نام "مایکل گومز"، طبقه ي دوم منزلش را در اختیار آنها گذاشت. "مایکل گومز" بر اين باور بود که وجود خواهر ترزا در زیر بام خانه‌اش، یک برکت الهی است.
نیاز‌ها زیاد بود و فقر و بدبختی از هر گوشه بیداد می‌کرد. خواهر ترزا فروتنانه بيان مي دارد:
"برای سنجش اولویت‌ها هیچ نقشه‌ای نمی‌کشیديم؛ به محض اینکه درد و بدبختی را در جایی می‌دیديم، کاری را آغاز می‌کردیم و خدا به ما نشان می‌داد که چه باید کرد."
خواهر ترزا و همراهانش از هر روشی برای کمک به تهیدستان بهره مي گرفتند. مثلا برای سیر کردن فقرا، غذا‌های اضافی سازمان‌های خیریه ي هر ناحیه را جمع كرده و به گرسنگان می‌دادند. ساعات کار آنها حد و مرزي نداشت و تا زمانی که می‌توانستند روی پا بایستند خدمت می‌کردند.
وظایف آنها هم حد و مرزی نداشت، از هیچ کاری ابا نداشتند و مراقبت از افراد در حال مرگ و بچه‌های ولگرد و مریض را وظیفه ي خود می‌دانستند. آنها به کسانی خدمت می‌کردند که هیچکس دیگر برایشان ارزشی قائل نبود. برای آنها هر انسانی با وجود مریضي و کثیفي و معیوب بودن، اهمیت داشت. بچه‌های دور انداخته شده در زباله، زنان جوان با بچه‌های نامشروع [ =ناروا ]، پیران به حال خود رها شده در انتظار مرگ و رانده شدگان جامعه برای آنها بی‌نهایت ارزشمند بودند. مادر ترزا مي گفت:
"هنگامی که فقیری از گرسنگی می‌میرد به این دلیل نیست که خدا از او بي خبر مانده است، بلكه از آن رو است که ما از رفع نیاز‌های آن شخص سر باز زده‌ایم... ."
در آن زمان در خیابان‌های کلکته ۲۰۰ هزار نفر بی‌خانمان زندگی می‌کردند. بسیاری از آنها مبتلا به بیماری‌های عفونی و خطرناک و در حال مرگ بودند. روزی مادر ترزا زنی را در کنار جوی خیابان یافت که آنقدر ضعیف و بی‌حرکت به گوشه‌ای افتاده بود که موشها و مورچه‌ها بدن او را جویده بودند. مادر ترزا او را بغل کرد و تا نزدیکترین بیمارستان با خود برد. کارکنان بیمارستان از پذیرفتن او سر باز زدند. اما مادر ترزا آنقدر آنجا ایستاد تا بیمارستان تختی به آن زن بینوا داد. سالها بعد وقتی از او پرسیدند که تلاش کوچک تو برای رسیدگی به این فلاکت بزرگ به کجا رسید؟ پاسخ داد:
"اگر من آن روز آن زن را از جوی خیابان برنداشته بودم، امروز هزاران انسان برای یاری به فقرا به کمک من نمی‌شتافتند."
این نیاز باعث شد که در سال ۱۹۵۲ خانه‌ای برای بيماران در حال مرگ بنا کنند که آن را "نیرمال هیریدی" نامیدند؛ یعنی خانه ي قلب پاک. اين مركز در نزدیکی معبد کالی (الهه تخریب) قرار داشت.
در سال ۱۹۶۲ خواهر ترزا تابعیت هندوستان را پذیرفت و "بنياد خیریه ي مبشرین نیکوکاری" او از سوي کلیسای کاتولیک به رسمیت شناخته شد و كنيه ي او از خواهر ترزا به "مادر ترزا "تغییر یافت.
برای آنها بچه‌های یتیم و سر راهی، قشر مهمی از جامعه به شمار مي آمدند. آنها بچه‌ها را از خیابانها به خانه ي کوچکی که برای این کار در نظر گرفته بودند می‌بردند و از آنها پرستاری و مراقبت مي كردند. بسیاری از این کودکان بسیار کوچک و ضعیف و مریض بودند و با همه ي کوشش و تلاش خواهران، باز هم امیدی برای زنده ماندنشان نبود. اما مادر ترزا بر اين باور بود که آنها دست كم برای چند ساعت کوتاه در زندگی شان طعم محبت و ملایمت را خواهند چشید.
ثروتمندان و حتی تهیدستانی که وضع بهتری نسبت به بینوایان کلکته داشتند، به آنها کمک می‌کردند. براي نمونه، در سال ۱۹۷۳ میلادی یک ساختمان را که پيش تر برای آزمایش هاي شیمیایی بکار می‌بردند به او هدیه کردند. او این مكان را "هدیه ي محبت" نامید. فقیران کلکته برگهای خالی و سبز نارگیل و کاغذ‌های دور ریخته شده را جمع‌آوری می‌کردند و به این مكان می‌آوردند و زنان و مردان فقیر و بی چيز از آنها حصیر، طناب، کیف و پاکت ساخته و از اين راه امرار معاش می‌کردند.
در کلکته صد‌ها نفر مبتلا به بيماري جذام بودند؛ این افراد را - که از سوي اجتماع و خانواده مطرود بودند - نمی‌شد به خانه‌هایی که برای مراقبت و پرستاری بینوایان دایر شده بود انتقال داد. از این رو درمانگاه‌های سیاری برای کمک به جذامیان تشکیل داده شد و خواهران هر هفته به ناحیه‌ای برای عیادت و پرستاری جذامیان فرستاده می‌شدند. تا اینکه در یک زمین متروکه در "تیتاگارا"، درمانگاهی موقتی برای درمان جذامیان برپا نمودند و هزاران جذامی در آن مداوا شدند.
در ازای خدمات و کار‌های بزرگ مادرترزا، گروههای گوناگون و دولتها به او مدالها و جوایز بسیاری اهدا نمودند و در سال ۱۹۷۹ جایزه ي صلح نوبل به او داده شد. جالب توجه اینکه هنگام دریافت نوبل چنین بیان نمود که:
"من به نام یک فقیر این جایزه را دریافت می کنم."
وي در پایان مراسم از برپایی ميهماني ويژه جلوگیری به عمل آورد و خواهان خرج هزینه های آن برای نیازمندان گردید.
مادر ترزا در پنجم سپتامبر ۱۹۹۷ در سن ۸۷ سالگی در دفتر مرکزی جماعت مذهبی خود درگذشت. با پخش این خبر، اندوه فراواني سراسر شهر کلکته را فرا گرفت. هزاران نفر به دفتر مرکزی شتافتند تا چهره ي او را برای آخرین بار ببینند و ادای احترام کنند. او در سيزدهم سپتامبر در شهر "کلکته" به خاک سپرده شد. در تمام ادیان الهی از او به عنوان یک "قدیسه" یاد کرده اند. وي در سال ۲۰۰۳ از سوي "پاپ ژان ‌پل دوم" آمرزیده شناخته شد.
در چهره ي او با آن قد خمیده همواره سادگی فقیرترین انسانها مشاهده می شد و با وجود برخورداری از شهرت بسیار، نه سخنران و نه نظریه پرداز بود. چهره ي تابناک وی با چین و شکنهای بسیار، پژواک رویارویی با انسانهای تیره روز اماکنی همچون "بوپال"، "بیروت"، "چرنوببل"، منطقه ي زلزله زده ي آمریکا، ساکنین سیاهپوست آمریکای جنوبی و آسایشگاه ایدز شهر نیویورک بود. ))

و اما به نقل از ویکی پدیا :

(( با وجود موارد مطرح شده در بالا عده ای نیز بر عملکرد مادر ترزا انتقاداتی را وارد می دانند :

با وجود نگرش مثبت بیشتر افراد به عملکرد مادر ترزا، برخی چون کریستوفر هیچنز و اروپ چترجی (پزشک هندی تبار زاده کلکته) دیدگاهی متفاوت نسبت به او دارند. هیچنز در سال ۱۹۹۵ میلادی کتابی بنام مقام تبلیغ گری : مادر ترزا در فرضیه و عمل  نوشت و درآن کتاب به انتقاد شدید از مادر ترزا پرداخت. او پیش از آن نیز در برنامه مستندی بنام فرشته دوزخ (محصول سال ۱۹۹۴) که از کانال ۴ انگلیس پخش گردید، به انتقاد از عملکرد مادر ترزا پرداخته بود.
از جمله انتقادات هیچنز می‌توان به ارایه خدمات ناکافی و نادرست به بیماران بستری در مرکز خیریه مادر ترزا در کلکته اشاره کرد. او در کتاب خود به گزارش دکتر رابین فاکس در مورد استانداردهای درمانی در مرکز خیریه کلکته اشاره می‌کند. دکتر رابین فاکس یکی از ویراستاران مجله معتبر پزشکی لانست است و گزارش او در سپتامبر سال ۱۹۹۴ میلادی در مجله لانست منتشر گردید. در بخشی از گزارش، دکتر فاکس اشاره می‌کند:" مرد جوانی با وضعیتی نابسامان در مرکز پذیرفته شده بود. او از تب بالایی رنج می‌برد. داروهای تجویز شده برای وی تتراسایکلین و استامینوفن بودند. مدتی بعد یک پزشک داوطلب در معاینه خود با تشخیص احتمالی مالاریا، داروهای بیمار را به کلروکین تغییر داد. آیا کسی نمی‌توانست برای تشخیص درست نگاهی به نمونه خون بیمار بیاندازد؟ آنگونه که به من گفته شد در آن جا به ندرت اجازه هرگونه ارزیابی داده می‌شد. آیا خواهران روحانی نمی‌توانستند از یک الگوریتم ساده برای افتراق بیماری‌های درمان پذیر و بیماری‌های درمان ناپذیر بهره برند؟ پاسخ باز هم منفی است. مادر ترزا دخالت الهی را به هرگونه برنامه ریزی ترجیح می‌داد. اصول وی برای مقابله با هرگونه پیشروی به سوی ماده گرایی و ماتریالیسم طراحی شده بودند.
در مستند فرشته دوزخ یکی از داوطلبان بنام مری لودن که مدتی در مرکز خیریه کلکته مشغول به خدمت داوطلبانه بوده است، از استفاده مکرر سرسوزن‌ها و سرنگ‌ها دچار حیرت گردیده بود. هنگامی که وی دلیل این که چرا خواهران روحانی بدون ضدعفونی کردن، تنها به آب کشیدن سوزن‌ها بسنده می‌کنند را جویا گشت، یکی از خواهران روحانی به او پاسخ داد که شستن کافی است و نه دلیلی و نه زمانی برای ضد عفونی کردن وجود دارد.
کریستوفر هیچنز ذکر می‌کند که مادر ترزا به جای استفاده کردن از صدقات در جهت کاهش فقر و بهبود شرایط مراکز نگهداری بیماران در حال مرگ، آن پول‌ها را برای باز گشایی صومعه‌های تازه و گسترش فعالیت‌های تبلیغی اش بکار می‌گرفت. از دیگر اشکالاتی که بر مادر ترزا گرفته می‌شود دریافت پول از افرادی مستبد ( چون خانواده دوالیه دیکتاتور هائیتی) و فاسد (چون چارلز کیتینگ، محکوم به فساد شدید مالی) بود. مادر ترزا مبلغ ۱٫۴ میلیون دلارصدقه از چارلز کیتینگ دریافت داشت و پیش و پس از دستگیری کیتینگ به حمایت از وی ادامه داد. پل ترولی دادیار منطقه‌ای لس آنجلس، در نامه‌ای به مادر ترزا، از وی برگرداندن مبلغ صدقه دریافتی از کیتینگ را در خواست کرد. دلیل وی استرداد پول سرقت شده از سوی کیتینگ به صاحبان اصلی آن (که برخی خود بسیار فقیر بودند) ذکر شد. ترولی هرگز پاسخی دریافت نکرد و پول صدقه داده شده هرگز به صاحبان اصلی اش بازنگشت. ))

..................................................

و اما لویی عزیز !

می بینی ظاهرا همین مادر ترزا هم در مواردی راه را درست رفته اند و بعضی جاها هم از صراط مستقیم ! کمی دور شده بوده اند ... دقیقا !! همانگونه که شما در مورد پیشوایتان معتقدید یعنی  آدولف کبیر !

یا حق ...
 


من با این حرفی که می زنید کاملا مخالفم . ولی حاضرم جانم را بدهم تا شما حق داشته باشید این حرف را بزنید ... ولتر
۱۳۹۰/۱۰/۲ عصر ۰۲:۱۲
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : الیشا, ژان والژان, رزا, بانو, حمید هامون, Papillon, مگی گربه, گرتا, نیومن, دزیره, پرومته, جیسون بورن, dered, گولاگ, واتسون
دن ویتو کورلئونه آفلاین
پیشکسوت
*

ارسال ها: 1,074
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۹/۸/۱۰
اعتبار: 53


تشکرها : 1834
( 10948 تشکر در 271 ارسال )
شماره ارسال: #26
RE: تک فریم های ماندگار ...

تقدیم به میثم عزیز با عرض ارادت فراوان :

گابریل گارسیا مارکز :

به نقل از همشهری آنلاین :

(( گابریل گارسیا مارکز ششم مارس1928 در دهکده آرکاتاکا در منطقه سانتامارا در کلمبیا به دنیا آمد.

او روح لاتین دارد و از طرفداران فیدل کاسترو است. می‌گویند تا موقعی که خودش و فیدل سلامت بودند، پای ثابت سخنرانی‌های چندساعته کاسترو بود.

مارکز، یکی از نویسندگان پیشگام سبک ادبی رئالیسم جادویی است؛ اگرچه تمام آثارش را نمی ‌توان در این سبک طبقه‌بندی کرد. با این وجود، منتقدین با تمرکز بر آثار او، عنوان «رئالیسم جادویی» را برمی‌گزینند؛ عنوانی که او هرگز قبولش نمی‌کند. پای ثابت چند سال گذشته نوبل، بالاخره توانست نظر آکادمی را در سال1982برای شاهکارش «صدسال تنهایی» جلب کند. پس از آن، مارکز شهرتی فراتر گرفت. رمان‌هایش سوژه فیلمسازان شد تا جایی که «براندو»ی کبیر بارها پیش از مرگش به مارکز گفته بود که می‌خواهد «پاییز پدرسالار» را بسازد و در آن بازی کند.
او در دهکده «آرکاتاکا»ی منطقه «سانتامارا» در کلمبیا به دنیا آمد؛ همان‌جایی که بعدتر در «عشق سال‌های وبا» به‌وضوح تشریحش کرد. او در سال1941 نخستیــن نوشتـــــه‌هایش را در روزنامهJuventude که مخصوص شاگردان دبیرستانی بود منتشر کرد و در سال1947به تحصیل در رشته حقوق در دانشگاه «بوگوتا» پرداخت.

نخستین رمان‌های گابریل، گزارش‌های واقع‌گرایانه‌ای از اخبار روزنامه‌هاست. در سال‌1965شروع به نوشتن رمان «صد سال ‌تنهایی» کرد و سه سال بعد، آن‌ را به پایان رساند که پس از انتشار، شاهکار گابریل لقب گرفت. اندکی پیش از انتشار آن رمان، گابریل گارسیا مارکز به دلیل درگیری با رئیس دولت کلمبیا تحت تعقیب قرار گرفت و به مکزیک گریخت و هنوز هم در این کشور زندگی می‌کند.

در سال1982، کمیته انتخاب جایزه نوبل ادبیات در کشور سوئد، به اتفاق آرا، رمان «صد سال تنهایی» را شایسته دریافت جایزه شناخت و این جایزه، به مارکز تعلق گرفت. این رمان پیش از این‌که جایزه نوبل ادبیات‌1982 را از آن خود کند، در پی آشنایی بهمن فرزانه- مترجم ایرانی مقیم ایتالیا- با مارکز به زبان فارسی ترجمه و در ایران منتشر شد .«صد سال تنهایی» پیش از انقلاب 1357شمسی در ایران بارها تجدید چاپ شد و مورد استقبال قرار گرفت اما پس از آن، این کتاب نزدیک به 30سال است که منتشر نشده است.

گابریل گارسیا مارکز در سال‌1999 مرد سال آمریکای لاتین شناخته شد و یک سال بعد مردم کلمبیا با ارسال طومارهایی، خواستار آن شدند که مرد رئالیسم جادویی ادبیات، ریاست‌جمهوری کلمبیا را بپذیرد و او این درخواست را رد کرد.

مارکز رمان‌‌نویس، روزنامه‌‌نگار، ناشر و می‌توان گفت یک فعال سیاسی است و در آمریکای لاتین، مردم او را «گابو» یا «گابیتو» (در محاورات صمیمانه خود) نام نهاده‌اند... ))

................................

با تفکر و تامل در همین نوشته کوتاه از وی میشود به ژرفای اعتقادی او پی برد :

(( اگر عمر دوباره می‌یافتم، به هر کودکی دو بال می‌دادم، اما رهایش می‌کردم تا خود پرواز را بیاموزد... ))

یا حق ...


من با این حرفی که می زنید کاملا مخالفم . ولی حاضرم جانم را بدهم تا شما حق داشته باشید این حرف را بزنید ... ولتر
۱۳۹۰/۱۰/۳ عصر ۱۲:۵۸
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : الیشا, زاپاتا, مگی گربه, ژان والژان, چارلز کین, بانو, Papillon, حمید هامون, گرتا, نیومن, دزیره, رزا, سروان رنو, میثم, پرومته, DirmWairiut, dered, flash gordon, گولاگ
دن ویتو کورلئونه آفلاین
پیشکسوت
*

ارسال ها: 1,074
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۹/۸/۱۰
اعتبار: 53


تشکرها : 1834
( 10948 تشکر در 271 ارسال )
شماره ارسال: #27
RE: تک فریم های ماندگار ...

برتولت برشت

به نقل از سایت آفتاب :

(( ۳۰ آوریل سال ۱۹۵۶ میلادی ، برتولد برشت نویسنده ، شاعر و مشهورترین نمایشنامه نویس معاصر آلمان درگذشت. او در دوران جنگ جهانی اول در بیمارستانهای ارتش خدمت و پرستاری می کرد و مشاهده وضع تأثیر انگیز بیمارستانها و بیماران هر گونه حس میهن پرستی را در او از بین برد. اشعار برشت نیز لحن تند و تلخی دارد که از همان اوضاع نابسامان دوران جنگ سرچشمه می گیرد. از آثار برتولد برشت « زندگی گالیله ، طبل در شب و پونتیلا و خدمتکارش» را می توان نام برد.

● شرح زندگی نامه برتولت برشت

“برتولت برشت” شاعر بزرگ و انسان دوست در نهم فوریه سال ۱۸۹۸ در “آوسبورگ” آلمان متولد شد و در سال ۱۹۵۶ بعد از چهل سال مبارزه بی وقفه علیه دشمنان بشریت و جنگ بی امان و پی گیر، بر ضد جنگ و جنگ افروزان در سن ۵۸ سالگی در زادگاه خود آلمان دیده از جهان فروبست.

“برشت” از کودکی علاقه زیادی به آموختن علوم طبیعی داشت و با این انگیزه به زودی در این رشته فارغ التحصیل شد. در این ایام در میهن وی ، نازیسم قدم برقله ی رفیع قدرت می نهاد و با به قدرت رسیدن آنها ، اندیشه های انسانی به بند کشیده می شد و جنگ عقاید در بحبوحه بحران قرار گرفته بود.

در این دوران یا می باید به دشمنی با بشریت و مظاهر آن و به خصوص با آنچه شریف و زیباست برخاست و در صف ماجراجویان نازیسم قرار گرفت و یا به انسانیت و به زندگی و وجدان بشری که بی رحمانه به نابودی می گرایید گرایش یافت، در صورت اول شخص منصب و شهرت ، تقرب و نعمت و راحتی می یافت ؛ ولی در دومین وجه مرگ و زندان و شکنجه بود ، لیکن “برتولت” بی تردید راه دوم را برگزید. او مردی نبود که به خدمت شیطان کمر بندد و همین روحیه او باعث شد سلاح خود را بر گرفت و به راه یزدان رفت و سلاح نیرومندش نبوغ او بود.

“برشت” برای بهروزی و کامکاری آدمیان نیرویی جاودان یافت، او هرگز تا آخرین نفس با اسلحه خود وداع نکرد. او حماسه عظیم انسانیت را خلق کرد. او درخشان ترین حماسه های عظیم انسانیت را خلق کرد و آفریدگار درخشان ترین حماسه های تاریخ بشری بود. “برشت” هرگز به ادبیات به عنوان یک مقوله تجملی نمی نگریست بلکه نقش برنده اسلحه خود را خوب می شناخت. “برشت” در سال ۱۹۳۳ از چنگ گشتاپو گریخت و در خارج آلمان به انتشار نشریه ضد نازی “ورست” پرداخت لیکن هیتلر می رفت تا با مرگ و خون قطعه ی اروپا را در کام کشد و با وجود این شرایط “برشت” ناچارا به آمریکا مسافرت کرد و تنها دو سال پس از جنگ بود که به زادگاه خود مراجعت کرد.

“برشت” و “ریلکه” دو شاعر بزرگ آلمان هستند که محبوبیت آنان را از دو سوی مختلف، کمتر شاعری در زمان حیات یافته است. وی یک هنرمند بود و گر چه دید هنری اش بسیار تغییر یافت اما وجدان او هرگز دچار لغزش نشد؛ شعر او ابتدا از ادراکات متافیزیکی سرچشمه می گرفت، اما پس از مدتی اندک، جهان بینی اجتماعی یافت و رویای سوسیالیسم که در آن زمان تئوری آن به تخیلی زیبا شباهت داشت ، “برشت” را به سوی خود جلب کرد. در جنگ جهانی اول “برشت” کار شاعری را آغاز کرد و در جنگ دوم هنر او همه گیر شده و او در اوج شهرت قرار داشت. در آغاز کار او، مکاتب نوین هنری اصول کهنه رادر هم شکسته برای خود جایی باز می کردند. “برشت” نیز در ابتدا تحت تاثیر “ناتورالیسم” قرار گرفت. در آثار این دوران وی حرمان و شک و تلخی و ناکامی از نابسامانی ها را می توان دید.

لیکن دیری نپایید که این شیوه را رها کرد و اولین اندیشه های اجتماعی و بشر دوستی در وی جوانه زد! خود وی می گوید:

« … من با مردم ساده و عامی پیمان می بندم، به سرم کلاهی پشمین از آن که آنها بر سر می نهند می گذارم ، می گویید آنها حیوانهایی متعفن و کثیفند، چنین نیست؟ خوب . منهم مثل آنانم…»

او سپس از نظر شیوه کار به اکسپرسیونیسم گروید. “برشت” پیشرو “درام حماسه ای” است، ترانه های او از توده های ملت آلمان مایه گرفته و شکوه کتاب های مقدس و زیبای درام یونان را زنده می کند. از “برشت” نمایشنامه ها و اشعار و رمانهای زیادی بجا مانده است که معروفترین آنها عبارتند از: 

“زندگی گالیله” ، “طبل درشب”، “پونتیلا و خدمتکارش ماتی”، “محکومیت لوکولوس” و “رویای سیمون ماشار”، "دایره گچی قفقازی " ، "ننه دلاور و فرزندان او" ، "کله گردها و کله تیزها" و "آنکه گفت آری و آنکه گفت نه".

● سالشمار زندگی:

▪ اویگن فریدریش برتولت برشت در سال۱۸۹۸ در شهرک برتسینگ در نزدیک شهر آکسبورگ در آلمان متولد شد. و شانزده ساله بود که اولین شعر خود را سرود.

▪ در سال ۱۹۱۸ به عنوان سرباز وظیفه در جنگ جهانی اول شرکت کرد. او با صدای خوشی که داشت در جبههٔ جنگ برای سربازان آواز می خواند و بسیار مورد تشویق قرار می گرفت

▪ در ۱۹۲۲ اولین قطعه انتقادی او تحت عنوان « طبل زدن در شب» در شهر مونیخ اجرا شد. در همین سال درام « بعل» را منتشر کرد.

▪ سال ۱۹۲۴ به شهر برلین سفر کرد و به کار در تئاتر آن شهر تا سال۱۹۲۷ پرداخت.

▪ ۱۹۳۱. شرکت در ساختن فیلم «شکم سرد» این فیلم با نام «دنیا به چه کسی تعلق دارد» نیز نشان داده شده است. سال بعد قسمت کنترل فیلم در برلین با نمایش آن به بهانهٔ دفاع از ایده های چپ روانه مخالفت کرد.

▪ ۱۹۳۳. بعد از به قدرت رسیدن هیتلر، برشت مجبور به ترک وطن شد و با همسر و فرزندانش به اتریش و از آنجا به سوئیس گریخت.

▪ ۱۹۳۵ . تبعیت آلمانی برشت تحت عنوان خائن به وطن از او گرفته شد

▪ ۱۹۳۹. مهاجرت به سوئد

▪ ۱۹۴۰. بعد از لشکرکشی هیتلر به کشورهای نوردیک ابتدا به دانمارک و سپس به نروژ و فنلاند گریخت

▪ ۱۹۴۱. بعد از اشغال شدن کلیهٔ کشورهای نوردیک مجبور به مهاجرت به آمریکا شد

▪ ۱۹۴۳. عضو سازمان «شورا برای آلمان دموکراتیک» شد. در همین سال پسرش که در ارتش آلمان خدمت می کرد در جنگ کشته شد.

▪ ۱۹۴۵. بعد از انفجارهای اتمی در شهرهای هیروشیما و ناکازاکی نمایشنامهٔ «گالیله گالیله» را نوشت.

۱۹۴۷. پس از اجرای نمایش «گالیله گالیله» در آمریکا مورد بازجویی قرار گرفت و مجبور به ترک آمریکا گردید.

برشت سپس ناگزیر به سوئیس رفت. اسم او را به عنوان یک نویسندهٔ کمونیست در لیست سیاه قرار داده بودند و به همین دلیل مانع ورودش به آلمان شدند. برشت به برلین شرقی رفت و در آن جا اقامت گزید.

▪ ۱۹۵۱. به عنوان بهترین نویسنده در آلمان شرقی معرفی شد.

▪ ۱۹۵۶. در اثر یک حملهٔ قلبی در سن ۵۸ سالگی، زمانی که در اوج بلوغ هنری بود در شهر برلین درگذشت. ))

........................................

خوب این تصویر و پرداختن به برشت کبیر بهانه ای میتونه باشه تا یکی از سروده های زیبا و البته تفکر برانگیزش به نام (( پایان ))  رو با هم مزه مزه کنیم که البته می دونم همه دوستان کافه اون رو بارها و بارها شنیدن :

(( اول به سراغ یهودی‌ها رفتند

من یهودی نبودم، اعتراضی نکردم .

پس از آن به لهستانی‌ها حمله بردند

من لهستانی نبودم و اعتراضی نکردم .

آن‌گاه به لیبرال‌ها فشار آوردند

من لیبرال نبودم، اعتراض نکردم

سپس نوبت به کمونیست‌ها رسید

کمونیست نبودم، بنابراین اعتراضی نکردم .

سرانجام به سراغ من آمدند

هر چه فریاد زدم کسی نمانده بود که اعتراضی کند... ))

یا حق ...


من با این حرفی که می زنید کاملا مخالفم . ولی حاضرم جانم را بدهم تا شما حق داشته باشید این حرف را بزنید ... ولتر
۱۳۹۰/۱۰/۵ صبح ۰۸:۴۱
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : الیشا, دزیره, گرتا, بانو, میثم, ژان والژان, حمید هامون, راتسو ریــزو, Papillon, مگی گربه, رزا, پرومته, هری کثیف, dered, oceanic, گولاگ, واتسون
میثم آفلاین
مشتری سابق
*

ارسال ها: 294
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۸/۸/۴


تشکرها : 2524
( 2650 تشکر در 184 ارسال )
شماره ارسال: #28
RE: تک فریم های ماندگار ...

http://www.img4up.com/up2/09672243289643393347.jpg

دیروز تولد هفتاد و شش سالگی استاد عزت الله فولادوند ، یکی از خدمتگذاران راستین آزادی و اندیشه در این سرزمین بود. کسی که سالهاست به تنهایی نقش یک دایره المعارف عظیم فلسفی را برای ما - مای قدرنشناس - بازی می کند.

استاد فولادوند متولد 1314 در شهر زیبای اصفهان است. تحصیل در رشته پزشکی در دانشگاه سوربون فرانسه را به عشق فلسفه رها کرد و تحصیل خود را در این رشته تا مقطع دکترا در دانشگاه کلمبیای امریکا ، ادامه داد. از اساتید او می توان به آرتور دانتو ، رابرت کامینگ و سیدنی مورگن بسر اشاره کرد.

وی پس از بازگشت به ایران به ترجمه کتابهای ارزشمند فلسفی - عمدتا با موضوع علوم اجتماعی و با رویکرد آزادیخواهانه - پرداخت و در مبارزه با تفکر استبدادپذیر - نهادینه شده در جامعه - حق خود را به بهترین وجه ادا نمود. ایشان در معرفی بسیاری از بزرگان تفکر معاصر از جمله گادامر ، یاسپرس ، آرنت و پوپر به ایرانیان بیشترین نقش را داشته اند. استاد همچنان با صلابت به کار ترجمه و تالیف خود ادامه می دهد.

از شاهکارهای ترجمه اوست: گریز از آزادی (اریش فروم) ، انقلاب (هانا آرنت) ، جامعه باز و دشمنان آن (کارل پوپر) که انتشار کتاب اخیر در اواسط دهه 60 غوغایی به پا کرد!

گزیده ای از مقاله های تالیفی خود ایشان هم در کتاب خرد در سیاست منتشر شده است.

استاد علاوه بر ترجمه ، دستی بسیار قوی در مقوله نقد ادبی دارند که اغلب نقدهای ایشان از معدود شاهکارهای این گونه در زبان فارسی اند. نخستین بار با نام استاد ، ده سال پیش با خواندن کتاب قول (فردریش دورنمات) آشنا شدم. علاوه بر ترجمه بسیار روان و زیبای ایشان از این رمان پلیسی عمیق ، ایشان ضمیمه ای به کتاب افزوده بودند با عنوان گذری بر جهنم یخ زده دورنمات (1) که تحلیلی شگفت انگیز بود بر آن کتاب و معرفی زیبایی از دنیای ذهنی این نویسنده مطرح اروپایی، که آن را - در کنار نقد درخشان آذر نفیسی بر سه قطره خون - نگین درخشان نقد ادبی فارسی می دانم.

پس از مدت کوتاهی یک کتاب فلسفی با عنوان مردان اندیشه نوشته براین مگی و با ترجمه استاد به دستم رسید. مجموعه مصاحبه هایی بود با اصحاب فلسفه معاصر ، از مارکسیست ها و مکتب فرانکفورت گرفته تا لیبرال ها. آیزیا برلین و نوام چامسکی و و.ک. کواین و ویتگنشتاین و هایدگر و سارتر و ... کتابی که خواندنش کمک می کند پرده ها را از جلوی چشم کنار بزنیم و به تفکراتمان عمق ببخشیم.

از این کتاب چند جمله از مقدمه زیبای استاد فولادوند را به خاطر می آورم:

«معتقدم یک تمدن انسانی بدون تفکر فلسفی عمیق، شاید پیشرفت کند اما هرگز به اوج خود نمی رسد. مقایسه ژاپن با فرانسه نمایانگر درستی این سخن است. ژاپنی ها بدون سنت فلسفی و فقط با اتکا به علم و صنعت، با ساختن انواع اتوموبیلهای پیشرفته و نفتکش های عظیم از نظر انسانی به کجا رسیده اند؟ آیا صرف رسیدن این دستاوردها به آنها فهمانده که چگونه باید با همنوعان خود در این کره خاکی با مدارا زیست کنند؟ ... اما در مورد فرانسه، اگر سخن از ریاضیات به میان بیاوریم بلز پاسکال ، در علوم تجربی لاوازیه و لامارک و در مدنیت و قانون نام دانتون و منتسکیو بر تارک تاریخ می درخشند و هرگاه از تفکر مدرن سخن به میان می آید همگان متفق القول رنه دکارت را پایه گذار تفکر جدید می دانند ... هرچند متاسفانه کم نبوده اند کسانی که خواسته اند از فلسفه زنجیر بسازند و بر دست و پای آدمی ببندند اما خوشبختانه همین زنجیرها و گره ها هم به وسیله فلسفه باز می شوند... » (2)

باری این بزرگان را داریم و قدرشان نمی دانیم ، از درخت علمشان بری نمی چینیم و کتابهایشان را زینت ظاهری قفسه هایمان می کنیم بی آنکه ذره ای از حاصل دستاوردهایشان بچشیم و تعالیمشان را عملا چراغ راه زندگی مان کنیم.

***

فهرست آثار چاپ شده :

    ۱ – اریش فروم، گریز از آزادی، چاپ اول ۱۳۴۸

    ۲ – کانر کروز اوبراین، آلبرکامو، چاپ اول ۱۳۵۰

    ۳ – هانا آرنت، خشونت، چاپ اول ۱۳۵۹

    ۴ – هانا آرنت، انقلاب، چاپ اول ۱۳۶۱

    ۵ – جرج اورول، به یاد کاتالونیا، چاپ اول ۱۳۶۱

    ۶ - اریش فروم، آیا انسان پیروز خواهد شد؟ حقیقت و افسانه در سیاست جهانی، چاپ اول ۱۳۶۲

    ۷ – سی ایچ داد، رشد سیاسی، چاپ اول ۱۳۶۳

    ۸ – گراهام گرین، آمریکایی آرام، چاپ اول ۱۳۶۳

    ۹ – کارل پوپر، جامعه باز و دشمنان آن، چهار جلد، ۱۳۶۴ تا ۱۳۶۹

    ۱۰ – اشتفان کورنر، فلسفهٔ کانت، چاپ اول ۱۳۶۷

    ۱۱ – هنری استیوارت هیوز، آگاهی و جامعه، چاپ اول ۱۳۶۹

    ۱۲ – ود مهتا، فیلسوفان و مورخان، دیدار با متفکران انگلیس، چاپ اول ۱۳۶۹

    ۱۳ – برایان مگی، فلاسفهٔ بزرگ، آشنایی با فلسفهٔ غرب، چاپ اول ۱۳۷۲

    ۱۴ – کوئنتین اسکینر، ماکیاولی، چاپ اول ۱۳۷۲

    ۱۵ - امری جورج، جرج لوکاچ، چاپ اول ۱۳۷۲

    ۱۶ – فردریش دورنمات، قول، چاپ اول ۱۳۷۲

    ۱۷ – جرج ولوارث، فریدریش دورنمات، چاپ اول ۱۳۷۲

    ۱۸ – ج . پ . استرن، نیچه، چاپ اول ۱۳۷۲

    ۱۹ – فرانتس نویمان، آزادی و قدرت و قانون، چاپ اول ۱۳۷۳

    ۲۰ – جان جی. کینی، افلاطون، چاپ اول ۱۳۷۳

    ۲۱ – جان پلامنانتس، ایدئولوژی، چاپ اول ۱۳۷۳

    ۲۲ – هنری استیوارت هیوز، راه فروبسته، اندیشه اجتماعی در فرانسه در سالهای درماندگی ۱۹۳۰ – ۱۹۶۰، چاپ اول ۱۳۷۳

    ۲۳ – مارتا نوسباوم، ارسطو، چاپ اول ۱۳۷۴

    ۲۴ – کارل یاسپرس، زندگینامهٔ فلسفی من، چاپ اول ۱۳۷۴

    ۲۵ - هنری استیوارت هیوز، هجرت اندیشهٔ اجتماعی ۱۹۳۰ – ۱۹۶۵، چاپ اول ۱۳۷۶

    ۲۶ – خرد در سیاست، مجموعهٔ ۳۷ مقالهٔ فلسفی و سیاسی ، چاپ اول ۱۳۷۶

    ۲۷ – جرمی شیرمر، اندیشهٔ سیاسی کارل پوپر، چاپ اول ۱۳۷۷

    ۲۸ – پیتر سینگر، هگل، چاپ اول ۱۳۷۹

    ۲۹ – راجر سالیوان، اخلاق در فلسفهٔ کانت، چاپ اول ۱۳۸۰

    ۳۰ – باربارا تاکمن، برج فرازان، چهرهٔ جهان پیش از جنگ جهانی اول ۱۸۹۰ – ۱۹۱۴، چاپ اول ۱۳۸۰

    ۳۱ – کارل یاسپرس، نیچه و مسیحیت، چاپ اول ۱۳۸۰

    ۳۲ – رمون آرون، روشنفکر کیست؟ سرنوشت او چیست؟ قرن روشنفکران، چاپ اول ۱۳۸۰

    ۳۳ – هانس گئورگ گادامر، آغاز فلسفه، چاپ اول ۱۳۸۲

    ۳۴ – فردریش فون هایک، در سنگر آزادی، چاپ اول ۱۳۸۲

    ۳۵ – سی ایچ داد، و دیگران، مراحل و عوامل و موانع رشد سیاسی، چاپ اول ۱۳۸۵

    ۳۶ – گروه نویسندگان، کانت، روشنگری و جامعهٔ مدنی، ۱۳۸۵

    ۳۷ - برایان مگی، مردان اندیشه، پدیدآورندگان فلسفه معاصر، چاپ اول ۱۳۷۴

کتابهای زیر چاپ :

    ۳۸ – ایمانوئل کانت، نقد عقل عملی

    ۳۹ – تاریخ و فلسفهٔ تاریخ (مجموعه مقالات)

    ۴۰ – منطق تاریخ (مجموعه مقالات)

    ۴۱ – آی . اف . استون، محاکمه سقراط

    ۴۲ – فلسفهٔ هنر (مجموعه مقالات)

    ۴۳ – کارل یاسپرس، فلسفه و جهان

    ۴۴ - کانت و روشنگری

***

(1) و (2) : آن عنوان و آن جملات از مقدمه کتاب را از حافظه نقل می کنم. درباره عین واژه ها مطمئن نیستم.

عناوین کتابها و نامها و تواریخ از سایتهای ویکیپدیا و همشهری آنلاین نقل شده است.


سعادتمندانه ترین زندگی، زندگی بدون تفکر است. (سوفوکلس)
۱۳۹۰/۱۰/۶ صبح ۱۱:۵۰
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : دن ویتو کورلئونه, حمید هامون, بانو, ژان والژان, رزا, گرتا, Papillon, دزیره, الیشا, Classic, مگی گربه, هری کثیف, dered, گولاگ
Papillon آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 143
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۹/۳/۳۱
اعتبار: 27


تشکرها : 5671
( 1347 تشکر در 92 ارسال )
شماره ارسال: #29
RE: تک فریم های ماندگار ...

مهیج ترین جنایت سال 1930 کشته شدن « جیک لینگل » گزارشگر و خبر نگار روزنامه آمریکایی "شیکاگو تریبون"، در یکی از راهرو های زیرزمینی شیکاگو بود . بعد از قتل وی معلوم شد که او با گانگستر ها تماس داشته و درآمدش خیلی بیشتر از حقوق خبرنگاریش بوده است.


بنگر ز صبا دامن گل چاک شده / بلبل ز جمال گل طربناک شده / در سایه گل نشین که بسیار این گل / در خاک فرو ریزد و ما خاک شده
۱۳۹۰/۱۰/۶ عصر ۰۹:۰۵
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : siyavash1357, حمید هامون, دزیره, دن ویتو کورلئونه, نیومن, زاپاتا, الیشا, Classic, ژان والژان, میثم, هری کثیف, رزا, dered, گولاگ
دن ویتو کورلئونه آفلاین
پیشکسوت
*

ارسال ها: 1,074
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۹/۸/۱۰
اعتبار: 53


تشکرها : 1834
( 10948 تشکر در 271 ارسال )
شماره ارسال: #30
RE: تک فریم های ماندگار ...

ژان پل سارتر

با عرض رخصت از پیشگاه آقا میثم عزیز ...

به نقل از وبلاگ تاریخ ما و ویکی پدیا :

(( «ژان پل سارتر» در ۲۱ ژوئن ۱۹۰۵ در پاریس به دنیا آمد. پدرش «ژان باتیست سارتر» افسر نیروى دریایى بود که در پانزده ماهگى «ژان پل» از دنیا رفت. «سارتر» در نوشته هایش به ندرت از پدرش یاد مى کند. مادرش «آن مارى شوایتزر» برادرزاده «آلبرت شوایتزر» برخلاف پدر «سارتر» نقش مهمى در زندگى اش ایفا مى کند. «سارتر» تحصیلات دبیرستانى خود را در دبیرستان شهر «لاروش» آغاز مى کند اما پس از مدتى محیط پرتنش و عارى از اخلاقیات دبیرستان او را به تغییر محل تحصیل و ادامه تحصیل در دبیرستان «لویى لوگدان» وا مى دارد. در نوزده سالگى وارد دانشسراى عالى پاریس مى شود و چهار سال بعد در امتحانات نهایى رشته فلسفه مردود اعلام مى شود. دلیل مردودى «سارتر» عقیده اش در مورد فلسفه بود که مى گفت: «فلسفه فهمیدنى است، نه حفظ کردنى».
در امتحانات سال بعد، سارتر با درجه ممتاز قبول شد و «سیمون دوبووار» و «ژان هیپولیت» رتبه هاى بعدى را از آن خود کردند.
در این برهه از زمان بود که آشنایى «سیمون دوبووار» و «ژان پل سارتر» اتفاق افتاد و پس از مدتى به رابطه اى عمیق مبدل شد که تا پایان عمرشان ادامه پیدا کرد. در سال ۱۹۳۱ سارتر به عنوان معلم فلسفه به دبیرستان «لوهاور» رفت و به همین دلیل مدت ها از «دوبووار» دور بود و پس از بازگشت هر دو تصمیم به ازدواج گرفتند.


بین سال هاى ۱۹۳۳ و ۱۹۳۴ سارتر فرصتى مطالعاتى براى سفر به برلین و مطالعه فلسفه نوین آلمانى به دست مى آورد و در برلین نوشته هاى «هوسرل» و «هایدگر» را مطالعه مى کند و از مفاهیم هر دو تاثیر مى پذیرد. آنچنان که این تاثیرات بعدها در کتاب هاى «هستى و نیستى» ۱۹۴۱ تحت تاثیر هایدگر و «رساله تخیل» (۱۹۳۶)، «نظریه احساسات» (۱۹۳۹) و «مخیلات» (۱۹۴۰) تحت تاثیر «هوسرل» پدیدار مى شود.
پس از بازگشت از آلمان در سال ۱۹۳۶ رمان «تهوع» را در شهر لوهاور مى نویسد. «دوبووار» در خاطرات خود نقل مى کند زمانى که «سارتر» در «لوهاور» تدریس مى کرد دچار تخیلات و توهماتى شده بوده و فکر مى کرد خرچنگ ها او را دنبال مى کنند. که این ترس و وحشت در نمایشنامه «گوشه نشینان آلتونا» متجلى مى شود.
«سارتر» اولین رمانش را به انتشارات مشهور «گالیمار» مى برد و «گاستون گالیمار» آن را با تردید مى پذیرد و نام کتاب را از «مالیخولیا» به «تهوع» تبدیل مى کند.
رمان «تهوع» تفسیرى است بر آنارشیسم فلسفى به معناى نفى هرگونه اجبار. در همین سال «ژان پولهان» یکى از سردبیران گالیمار داستان جدید «سارتر» با عنوان «دیوار» را براى چاپ در مجله اش مى پذیرد. در سال ۱۹۳۸ مجموعه داستان هاى دیوار چاپ شد و همان سال «تهوع» به عنوان رمان سال برگزیده شد.
«هنرى پیتر» منتقد شهیر فرانسوى در مورد «سارتر» و مجموعه داستان «دیوار»ش مى گوید: «در فرانسه در صد سال اخیر پس از بالزاک، تاکنون داستان کوتاهى به اهمیت مجموعه داستان هاى دیوار نیامده است.» در همان سال «سارتر» به سمت استاد فلسفه در دبیرستان «لویى پاستور» شهر «نوئى» در نزدیکى پاریس منصوب شد. با آغاز جنگ جهانى دوم «سارتر» به جبهه مى رود و در بخش هواشناسى مشغول به خدمت مى شود و فرصت مى یابد تا نوشتن جلد اول از رمان سه جلدى «راه هاى آزادى» را به پایان برساند و در ۲۱ ژوئن ۱۹۴۰ در سى و پنجمین سالگرد تولدش به اسارت ارتش آلمان درمى آید و یک سال بعد از اسارت آزاد مى شود. پس از آزادى شاهکار فلسفى اش «هستى و نیستى» را که تحت تاثیر «هایدگر» نوشته بود به چاپ مى رساند.

سارتر به حزب کمونیست پیوست و حتی به عنوان سخنگوی حزب به شوروی سفر كرد. پس از آن، ریاست انجمن فرانسه - شوروی را به عهده گرفت و عضو شورای جهانی صلح شد. هواداری سارتر از حزب کمونیست فرانسه تا پاییز 1956- که تانکهای شوروی به بوداپست یورش بردند - ادامه داشت. وی پس از امضای شکایت جمعی از روشنفکران چپگرا و کمونیست های معترض، در مصاحبه ای طولانی با نشریه «اکسپرس»، خود را از حزب جدا کرد.
سارتر نمایشنامه نویسى چیره دستى بود. در سال ۱۹۴۳ او نمایشنامه «مگس ها» را به رشته تحریر درآورد و پس از آنکه این نمایشنامه روى صحنه رفت، موجب شگفتى همگان شد چه از لحاظ ساختار ادبى و فلسفى و چه از لحاظ مفاهیم سیاسى که در لفافه بیان شده بود.

این رمان نویس، نمایشنامه نویس، فیلسوف اگزیستانسیالیست و منتقد ادبى در سال ۱۹۶۴ براى جایزه نوبل ادبیات انتخاب شد اما او در اعتراض به نظام اجتماعى بورژوا از دریافت جایزه امتناع کرد. 
از سال ۱۹۷۳ این فیلسوف بزرگ قدرت بینایى خود را به تدریج از دست داد و در اواخر عمرش کور شد. او در ۱۵ آوریل ۱۹۸۰ بر اثر التهاب ریه در پاریس درگذشت. او حتی تا پایان عمر یک چهره سرشناس جهانی باقی ماند؛ خبر درگذشت او به سرعت در سراسر جهان پخش شد و حدود ۵۰هزار نفر در پاریس در مراسم خاکسپاریش شرکت کردند، در حالی كه بیش از ده سال از افول سارتر در فرانسه گذشته بود. این مراسم پرجمعیت‌ ترین تشییع جنازه یك فیلسوف در قرن بیستم بود؛ از این نظر می توان او را به ولتر - فیلسوف بزرگ عصر روشنگری فرانسه - تشبیه نمود.
خاکستر او در گورستانی در حوالی محل زندگی دوران پیری اش در محله‌ای از پاریس به خاک سپرده شد، جایی که ۶ سال بعد همسفر زندگی اش سیمون دوبووار به همراهش آرمید.
۳ سال پس از مرگ سارتر، سیمون دوبووار کتابی با نام تشریفات خداحافظی در مورد مرگ وی منتشر کرد.
یک هفته بعد از مرگ سارتر روی جلد هفته نامه نوول ابزرواتور که سارتر به آن علاقه داشت و واپسین گفتگوهایش هم در آن منتشر شده بود، بر زمینهٔ سرمه‌ای تیره تصویر درشتی از چهرهٔ سال خوردهٔ سارتر چاپ شد، و زیر آن با حروف سفید واپسین عبارت کتاب واژه‌ها آمد:
((تمامی یک انسان، از تمامی انسان‌ها ساخته شده و برابر کل آن‌ها ارزش دارد، و ارزش هر یک از آن با او برابر است.))

.............................

و من به این گفته او سخت علاقمندم :

(( مراقب قلب ها باشيم

وقتی تنهاییم ، دنبال دوست می گردیم .

پیدایش که کردیم ، دنبال عیب هایش می گردیم .

وقتی که از دست دادیمش ، دنبال خاطراتش می گردیم .

و همچنان تنها می مانیم .

 هیچ چیز آسان تر از قلب نمي شکند ... ))

یا حق ...


من با این حرفی که می زنید کاملا مخالفم . ولی حاضرم جانم را بدهم تا شما حق داشته باشید این حرف را بزنید ... ولتر
۱۳۹۰/۱۰/۷ عصر ۱۱:۵۹
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : ژان والژان, Papillon, میثم, بانو, حمید هامون, الیشا, مگی گربه, اسکورپان شیردل, هری کثیف, پرومته, رزا, dered, oceanic, گولاگ
میثم آفلاین
مشتری سابق
*

ارسال ها: 294
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۸/۸/۴


تشکرها : 2524
( 2650 تشکر در 184 ارسال )
شماره ارسال: #31
RE: تک فریم های ماندگار ...

این نوشته را پیشتر ضمیمه ی شعری از محمد مختاری در بخش «اشعار و متون ادبی زیبا» قرار داده بودم. اما از آنجایی که این بحث برایش مناسب تر به نظر می رسد ، به اینجا منتقل می کنم.


 *********

به یاد زنده یادان محمدجعفر پوینده و محمد مختاری

 http://www.up98.org/upload/server1/01/z/a36efjj87y79c82bu30e.jpg

***

محمد مختاری زاده در روز ۱ اردیبهشت سال ۱۳۲۱ به دنیا آمد و در ۱۲ آذر ۱۳۷۷ ، به دست خفاشان آزادی ستیز کشته شد. وی از شاعران، نویسندگان، مترجمان و منتقدان معاصر ایران بود.  وی چندین سال در بنیاد شاهنامه فعالیت داشت. از اعضای کانون نویسندگان ایران و همچنین عضو هیأت دبیران آن بود.  از مختاری دو فرزند به نام‌های سیاوش و سهراب به جا مانده است که حاصل ازدواج وی با مریم حسین‌زاده است.

اگرچه در سال ٦١ برای مدت ٢ سال بازداشت و پس از آن نیز از کارهای دولتی منفصل شد، اما هیچگاه از نوشتن بازنایستاد. آخرین کتابی نیز که از محمد مختاری منتشر شد، درخصوص «مدارا» بود و مخالفت با «خشونت».

محمدمختاری روز دوازدهم آذر ١٣٧٧ درحالیکه برای خرید از خانه بیرون رفته بود، ناپدید شد. شش روز بعد، خبر پیدا شدن جسد او، با خبر ناپدید شدن محمدجعفر پوینده به صورت مایوس کننده‌ای، همراه شد. چرا که تقریبا مشخص بود سرنوشت پوینده نیز همچون مختاری خواهد بود. آنچنانکه بعدها مشخص شد، دوازدهم آبان ١٣٧٧ قاتلان محمد مختاری با عنوان جعلی مامور دادستانی، او را در خیابان سوار تاکسی کرده بودند. آنها سپس مختاری را به یکی از گورستان‌های جنوب تهران منتقل کرده و در آنجا، در یک اتاق مخصوص، به وسیله طناب خفه کرده بودند. سه روز پس از پیدا شدن جنازه مختاری، جنازه پوینده نیز در کنار یکی از جاده‌های اطراف تهران پیدا شد.

پس از ده سال سهراب، پسر کوچک‌تر محمد مختاری، آن روز را این‌طور روایت می‌کند: «هنگامی که برادرم، جسد پدرم را شناسائی کرده بود، چنان با دست بر صورتش کوفته بود، که یک هفته نیمی از چهره‌اش کبود بود. آن کبودی را قرار بود چند ساعت بعد ببینیم؛ وقتی زنگ خانه‌مان میان شیون و زاری به صدا در آمد و برادرم زیر درگاه، مادرم را در آغوش گرفت.  پیش از آن، یکی از اقوام مادرم را صدا کرد که آقای گلشیری با شما کار دارد. مادرم گوشی را گرفت. صدایش را شنیدم که با تعجب و ترس پرسید «محمد پیدا شده است؟ کجا؟» و پاسخ می‌بایست «سردخانه» باشد، که هنوز هم شیون مادرم را می‌شنوم.» 

http://www.up98.org/upload/server1/01/z/ajf56iodogo34l4sdqec.jpg

***

بند 19 اعلامیه جهانی حقوق بشر: «هر انسانی حق آزادی اندیشه و بیان دارد و این حق مستلزم آن است که فرد از داشتن عقاید خود بیم و نگرانی نداشته باشد.» (مترجم: محمد جعفر پوینده)

***

 شعر زیبایی از محمد مختاری : نزدیک شو اگر چه نگاهت ممنوع است ...


سعادتمندانه ترین زندگی، زندگی بدون تفکر است. (سوفوکلس)
۱۳۹۰/۱۰/۸ عصر ۰۴:۵۴
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : ژان والژان, بانو, Papillon, دن ویتو کورلئونه, الیشا, حمید هامون, مگی گربه, راتسو ریــزو, اسکورپان شیردل, هری کثیف, رزا, DirmWairiut, dered, گولاگ
دن ویتو کورلئونه آفلاین
پیشکسوت
*

ارسال ها: 1,074
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۹/۸/۱۰
اعتبار: 53


تشکرها : 1834
( 10948 تشکر در 271 ارسال )
شماره ارسال: #32
RE: تک فریم های ماندگار ...

لوچیانو پاواروتی : اسطوره موسیقی کلاسیک معاصر که در بند خط ها و مرزهای جغرافیایی و هنری نبود ...

سوای علاقه ای که به این بزرگمرد و صدای زیباش دارم این تصویر بخصوص از ایشون هم برای من خیلی با ارزش و دوست داشتنیه و سال هاست در مجموعه تصاویرم دلتنگم می کنه برای دیدنش ... اصلا تصوری که دوست دارم با شنیدن صدای ایشون داشته باشم همین حالته که در تصویر بالا می بینید ... بزرگیش در هنر رو به بزرگی در زندگی گسترش داد و این البته خود هنری بزرگه ...

روحش شاد ...

به نقل از ویکی پدیا :

لوچیانو پاواروتی (زادهٔ شنبه ۱۲ اکتبر ۱۹۳۵ در مودنا ایتالیا - مرگ صبح پنجشنبه ۶ سپتامبر ۲۰۰۷ در  زادگاهش)، از خواننده‌های تنور بسیار مشهور اپرا بود. پدرش یک خواننده آماتور ارتش موسولینی و یک نانوا بود . او در جوانی عاشق فوتبال و یکی از اعضای تیم فوتبال شهر بود. بعد از سالها تمرین صدا و نمایش‌های آماتوری، با پدرش برای شرکت در مسابقات بین‌المللی لینگلین به شهر والس رفت و موفق به کسب جایزه اول این مسابقه گردید و این مقدمه‌ای شد که اولین نقش حرفه‌ای‌اش را سال ۱۹۶۱ با عنوان رودولفو اپرای خواننده دوره گرد اثر جیاکومو پوچینی، در سالن اپرای رجیو امیلیا اجرا کند.
با اجرای این نقش، وی به عنوان خواننده اپرا رسمیت یافت و در سال ۱۹۶۵ در سالن کاونت گاردن لندن بود که توجه خانم جوان ساترلند خواننده سوپرانوی استرالیایی را به خود جلب کرد و این آغازی بود بر فعالیت جهانی او. او به استرالیا رفت و چیزهای زیادی درباره تنظیم صدا و آوازخوانی از او، که سه سال هم از او کوچکتر بود، یاد گرفت. آن دو در اپراهای زیادی باهم ظاهر شدند؛ از جمله خوابگرد اثر وینچنزو بلینی و فریب اثر جوزپه وردی. آن دو همچنین صفحات زیادی را نیز باهم پر کردند.
از سال ۱۹۷۰ پاواروتی حضور گسترده‌ای در سالن‌های مشهور سراسر جهان پیدا کرد . گرچه در ابتدا تخصص وی اجرای نقشهای تند و تیز و سبکی چون الوینو در خوابگرد بود، اما بعدها توانایی اجرای نقشهای سنگین تر مانند ریکاردو در اپرای یک بالماسک اثر وردیا کاوارادوسی در توسکای پوچینی را پیدا کرد . همچنین وی کنسرتها و نمایش‌های بی‌شماری را از جمله در استادیوم‌های چندین هزار نفری اجرا کرد. به عنوان مثال اجرای نقش دوک مانتوا از اپرای ریگولتوی[۸] وردی با حضور ۲۰۰ هزار نفری مردم در پارک مرکزی نیویورک. او امیدوار بود به این وسیله اپرا را به مردمی که تا کنون چیزی از آن نمی‌دانستند، بیشتر معرفی کند و آنها را با این سبک موسیقی آشتی دهد.
پاواروتی در گروهی به نام «پاواروتی و دوستان» که در آن خوانندگان مشهور بین‌المللی پاپ دنیا از جمله برایان آدامز، آناستازیا، سلین دیون، التون جان، اریک کلاپتون، انریکو ایگلیسیاز، ریکی مارتین، استینگ و بسیاری دیگر، به او ملحق شده بودند، کنسرت‌های خیرخواهانهٔ زیادی جهت کمک به کودکان جنگ‌زده اجرا کرد.
او در سال ۱۹۹۰ همراه با خوزه کارراس و پلاسیدو دومینگو، دو خوانندهٔ تنور اسپانیایی گروهی را تحت عنوان سه تنور تشکیل دادند و در فینال جام جهانی فوتبال یک کنسرت تلوزیونی در رم اجرا کردند که در سال بعد جایزه گرمی را از آن خود کرد. این تیم سه نفره محبوبیت زیادی یافت و در مناسبتهای زیادی از جمله مراسم فینال جام جهانی لوس آنجلس در ۱۹۹۴، پاریس در ۱۹۹۸ و یوکوهومای ژاپن در ۲۰۰۲ برنامه اجرا کردند. این سه آلبوم از جمله پرفروشترین آثار کلاسیک جهان به شمار می‌آیند.
او زندگینامه خود را به نامهای «پاواروتی: داستان خود من» در سال ۱۹۸۱ و «پاواروتی: دنیای من» در سال ۱۹۹۵ منتشر کرد.
پاواروتی در ۱۳ مارس ۲۰۰۴ در سالن متروپولین نیویورک با اجرای آخرین برنامه‌اش رسماً از دنیای اپرا خداحافظی کرد. وی از سال ۲۰۰۶ به خاطر سرطان لوزالمعده تحت درمان بود.
در ساعت ۵ بامداد روز پنجشنبه ، ۶ سپتامبر، لوچیانو پاواروتی در خانه شخصی اش در شهر مودنا، در حالی که زن و سه دختر بزرگش در کنارش بودند درگذشت.
این درحالی است که پاواروتی سال ۲۰۰۶ به خاطر ابتلای به بیماری سرطان لوزالمعده تحت درمان قرار گرفت و در ماه اوت سال ۲۰۰۷ نیز دوباره برای مدتی در بیمارستان بستری بود.
قرار بود لوچیانو پاواروتی در آخرین هفتهٔ زندگی‌اش، به پاس گسترش فرهنگ ایتالیایی، جایزهٔ فرهنگ این کشور را دریافت کند.
روز سه‌شنبه ۳ مهر ۱۳۸۶ مراسم بزرگداشت پاواروتی در تهران برگزار شد. این نخستین بار است که در ایران پس از مرگ یک موسیقیدان معاصر خارجی برای او مراسم بزرگداشت برپا گردید . از برنامه‌های اجرا شده در این مراسم می‌توان به سخنرانی محمد سریر (مدیر خانهٔ موسیقی ایران)، سخنرانی روبرتو توسکانو (سفیر ایتالیا در ایران)، و امضای دفتر یادبود پاواروتی از طرف شرکت کنندگان اشاره کرد.

..............................................

دعوت می کنم برای با هم شنیدن اجرای زیبایی از آهنگ Feliz navidad  توسط ایشون و جنابان Jose Carreras و Placido Domingo که شنیدنش در روزهایی که هنوز تب کریسمس و سال جدید میلادی گرمه ، خالی از لطف نیست ...

http://www.4shared.com/music/K_-sDIfN/pl...http://www.4shared.com/music/K_-sDIfN/placido_domingo_luciano_

و البته این اجرای فوق العاده از آهنگ زیبا و مشهور La Vie en Rose

http://www.4shared.com/mp3/Cvm3vNs0/The_...http://www.4shared.com/mp3/Cvm3vNs0/The_3_Tenors_-_Jose_Carr

یا حق ...


من با این حرفی که می زنید کاملا مخالفم . ولی حاضرم جانم را بدهم تا شما حق داشته باشید این حرف را بزنید ... ولتر
۱۳۹۰/۱۰/۱۳ عصر ۰۷:۰۹
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : بانو, گرتا, Papillon, سناتور, حمید هامون, دزیره, میثم, ژان والژان, پرومته, الیشا, هری کثیف, رزا, DirmWairiut, dered, گولاگ
پرومته آفلاین
رحمه الله علیه
*

ارسال ها: 7
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۰/۱۰/۴


تشکرها : 13
( 63 تشکر در 3 ارسال )
شماره ارسال: #33
RE: تک فریم های ماندگار ...

جان استوارت میل به همراه نادختری اش هلن تیلور

http://www.up98.org/upload/server1/01/z/pvfi9k11wrlil3qs6s6.jpg


«اگر تنها یک نفر مخالف با عقاید کل جامعه وجود داشته باشد، سرکوب کردن این یک نفر به وسیله ی کل جامعه همانقدر ظلم بزرگی ست که آن یک نفر - بر فرض داشتن چنین قدرتی - عقیده ی بقیه ی اجتماع را سرکوب می کرد.»

جان استوارت میل - «رساله درباره ی آزادی»

***********************************************

هرچند، به شخصه با اکثر نظرات لیبرال ها - از جمله میل - در اکثر موضوعات موافقت ندارم، اما این یک جمله/پاراگراف رو ستاره ای فروزان در شب تاریک این طرز تفکر می دونم!


هدف، وسیله را توجیه می کند؛ خوب هم توجیه می کند!
۱۳۹۰/۱۰/۱۵ عصر ۰۴:۴۰
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : بانو, ژان والژان, دن ویتو کورلئونه, اسکورپان شیردل, حمید هامون, اسکارلت اُهارا, Papillon, الیشا, سروان رنو, هری کثیف, رزا, dered, گولاگ
میثم آفلاین
مشتری سابق
*

ارسال ها: 294
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۸/۸/۴


تشکرها : 2524
( 2650 تشکر در 184 ارسال )
شماره ارسال: #34
RE: تک فریم های ماندگار ...

«فدریکو گارسیا لورکا» همراه با «لوئیس بونوئل» در مادرید، چند روز پیش از آخرین سفرش

http://www.up.iranblog.com/images/66198751557646485951.jpg

***

   به هنگامی که پیرامون ما طوفان بالا می گرفت، صحبت از شعر و نقاشی کاری مشکل بود. لورکا که چندان علاقه ای به سیاست نداشت، چهار روز قبل از پیاده شدن فرانکو، ناگهان تصمیم گرفت به شهر خودش گرانادا (غرناطه) برود. سعی کردم او را منصرف سازم و گفتم:

   - فدریکو، روزهای وحشتناکی در پیش است. همینجا بمان. جای تو در مادرید امن تر است.

   دوستان دیگر هم کوشیدند جلوی او را بگیرند اما فایده ای نداشت. با روحیه ای خرد و خراب مادرید را ترک گفت. خبر مرگ او برای همه ما ضربه ای هولناک بود.

 ***

   فدریکو از همه کسانی که در زندگی شناخته ام برتر بود. من نه از نمایشنامه هایش حرف می زنم و نه از شعرهایش، بلکه خود او را در نظر دارم. او، خودش شاهکار بود. برای من حتی مشکل است که کسی را با او قابل مقایسه بدانم. یک دم آرام نمی گرفت: یا پشت پیانو می نشست و قطعه ای را به سبک شوپن می نواخت، یا یک قطعه پانتومیم را به اجرا در می آورد و یا صحنه کوچکی را بداهه سازی می کرد، و در همه حال مقاومت ناپذیر بود. وقتی که چیزی می خواند – قادر به خواندن همه چیز بود – از لبهایش زیبایی می تراوید. سراپا شور و شادی و جوانی بود. مثل یک شعله زبانه می کشید.

   وقتی برای اولین بار در کوی دانشگاه با او برخورد کردم، چیزی جز یک قهرمان زمخت ولایتی نبودم. او به نیروی رفاقت و دوستی، مرا عوض کرد و به دنیای دیگری سوق داد. دینی که به او دارم از حد بیان بیرون است.

 ***

   جسدش هیچ وقت پیدا نشد. درباره مرگ او افسانه های گوناگون بر سر زبانها افتاده است، حتی [سالوادور] دالی با بی شرمی آن را به یک ماجرای همجنس بازانه مربوط دانسته است که ادعای به کلی پوچ و مزخرفی است. فدریکو فقط به این خاطر کشته شد که شاعر بود. در آن روزگار در جبهه مقابل ما فریاد سر داده بودند که «مرگ بر احساس»!

   در گرانادا به خانه یکی از افراد فالانژ، یعنی شاعری به نام روسالس، که با هم دوستی خانوادگی داشتند، پناه برده بود. گمان برده بود که در آنجا از امنیت برخوردار است. افرادی – که مسلک و مرامشان زیاد مهم نیست – با راهنمایی شخصی به اسم آلونسو، شبانه او را دستگیر و با چند کارگر سوار یک کامیون کردند.

   فدریکو از درد و مرگ به شدت می ترسید. تصور احساس او در آن حالت که نیمه شب با آن کامیون او را به قتلگاهش در باغ زیتون می بردند، مرا دگرگون می کند. هنوز هم این اندیشه آزارم می دهد.

http://www.up.iranblog.com/images/44558218374979052118.jpg

لوئیس بونوئل، با آخرین نفس هایم، ترجمه علی امینی نجفی، نشر هوش و ابتکار، چاپ اول، بهار 1371، ص 250-251


سعادتمندانه ترین زندگی، زندگی بدون تفکر است. (سوفوکلس)
۱۳۹۰/۱۰/۱۸ عصر ۰۵:۱۴
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : اسکورپان شیردل, حمید هامون, گرتا, بانو, دن ویتو کورلئونه, ژان والژان, الیشا, Papillon, سروان رنو, هری کثیف, رزا, dered, oceanic
چارلز کین آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 19
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۰/۶/۲۶
اعتبار: 4


تشکرها : 416
( 242 تشکر در 7 ارسال )
شماره ارسال: #35
Question RE: تک فریم های ماندگار ...

"تمام چیزهایی که تا به حال میدانستم_زندگی ام،عشفم،نیروی دریای،همه چیز،تمام دنیا،پشت انگشت من بود" جیمز لاول

این عکس (ابر تصویر تاریخی) در خلال ماموریت اپولو 8 ناسا گرفته شده.تصویری که چرا و چگونه های زیادی در ذهن برمی انگیزد...

شرح پروژه فضایی آپولو ناسا در ویکی پدیای فارسی جالب توجه و تامل برانگیز است.

۱۳۹۰/۱۰/۱۹ عصر ۰۲:۴۳
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : پاشنه طلا, گرتا, بانو, حمید هامون, ژان والژان, الیشا, اسکارلت اُهارا, Papillon, سروان رنو, هری کثیف, دزیره, دن ویتو کورلئونه, پایک بیشاپ, رزا, DirmWairiut, dered, گولاگ, کلانتر چانس
دن ویتو کورلئونه آفلاین
پیشکسوت
*

ارسال ها: 1,074
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۹/۸/۱۰
اعتبار: 53


تشکرها : 1834
( 10948 تشکر در 271 ارسال )
شماره ارسال: #36
RE: تک فریم های ماندگار ...

تحت تعقیبی که خود در زمان قدرت فرمان تحت تعقیب قرار گرفتن میلیونها تن را صادر کرد : ژوزف استالین ...

به تقل از ویک پدیا :

((  م ژوزف ویسارینویچ جوگاشویلی در گوری، گرجستان، امپراتوری روسیه به دنیا آمد. در کودکی او را «سوسو» می‌خواندند که نام مستعاری گرجی برای «جوزف» است. در ۱۹۱۳ او نام «استالین» (در روسی: مرد پولادین) را برگزید. سه خواهر و برادر استالین در سنین پایین از دنیا رفتند و جوزف عملا تک فرزند بود. پدرش، ویساریون، خیاط بود و مغازه خود را باز کرد که با ورشکستگی سریع آن مجبور شد به کار کردن در یک کارخانه کفاشی در تفلیس روی آورد.

پدر استالین کمتر به خانواده توجه داشت، مدام مست می‌کرد و همسرش و پسر کوچکش را کتک می‌زد. یکی از دوستان کودکی استالین می‌نویسد: «آن کتک زدن‌های بیهوده و ترسناک پسر را به سختی و بی قلبی پدر ساختند.» همین دوست می‌نویسد که هرگز گریه استالین را ندیده‌است.
اکاترینا، مادر استالین، در خانه مردم کار می‌کرد و لباس می‌شست .در ۱۸۸۸ پدر استالین به تفلیس مهاجرت کرد و خانواده را بدون حمایت رها کرد . شایعاتی هست که می‌گویند او در دعوایی بین مست‌ها کشته شده‌است و بعضی‌ها می‌گویند تا ۱۹۳۱ هنوز در گرجستان دیده شده‌است.
جوزف در هشت سالگی و در مدرسه کلیسای گوری تحصیلاتش را آغاز کرد. مثل بقیه کودکان گرجی که مجبور بودند در امپراتوری روسیه آن زمان به مدرسه روسی بروند، او نیز به خاطر لهجه گرجی و ملیتش مورد تمسخر قرار می‌گرفت.می گویند استالین در این دوره جذب مبارزان کوهستانی گرجستانی که برای استقلال گرجستان می‌جنگیدند بوده‌است. یکی از قهرمانان محبوب او کوهنوردی افسانه‌ای به نام کوبا بود و همین اولین نام انقلابی شد که جوزف بر خود نهاد. جوزف در کلاس خود، شاگرد اول شد و در ۱۴ سالگی بورسیهٔ مدرسه علوم دینی تفلیس را دریافت کرد و از ۱۸۹۴ مشغول تحصیل در آن جا شد. (یکی از همکلاسی‌هایش در این دوره، کریکور بدروس آغاجاریان بود). گرچه مادرش همیشه (حتی پس از رسیدن او به رهبری شوروی) می‌خواست که او کشیش شود ولی علت رفتن او به مدرسه دینی تنها نبود دانشگاه مناسب بود. استالین در این دوره هم کمک تحصیلی دریافت می‌کرد و هم بابت خواندن در گروه کر، مزد می‌گرفت.
استالین در همین سال‌ها و در همان مدرسه علوم دینی فعالیت‌های چپ خود را آغاز کرد . او به یکی از سازمان‌های سوسیال دموکرات گرجستان پیوست و به تبلیغ مارکسیسم پرداخت . نتیجتا در ۱۸۹۹ از مدرسه دینی اخراج شد. او سپس یک دهه با سازمان‌های زیرزمینی سیاسی در قفقاز کار می‌کرد و از ۱۹۰۲ تا انقلاب روسیه (۱۹۱۷) بارها دستگیر و تبعید (به سیبری) شد. استالین در دعواهای حزب سوسیال دموکرات کارگری روسیه طرفدار بحث‌های لنین بود و در کنگره پنجم این حزب در ۱۹۰۷ در لندن شرکت کرد.
در دوره پس از انقلاب ۱۹۰۵ استالین سردسته گروه‌هایی بود که برای تامین مالی حزب بلشویک، بانک‌ها را سرقت می‌کردند. همین کارهای عملی بود که او را در حزب مطرح کرد و در ژانویه ۱۹۱۲ به کمیته مرکزی انتخاب شد.
تنها اثر تئوریک قابل ذکر او در این دوره مطلب بسیار مهمی بود که در زمان تبعیدش در وین نوشت . این مطلب «مارکسیسم و مسئله ملی» نام دارد و تا امروز به عنوان اثر مهمی در مورد مساله ملی و برخورد مارکسیسم به آن مطرح است و موافق‌ها و مخالفان زیادی دارد . این جزوه احتمالاً از دلایلی بود که پس از انقلاب او را به عنوان کمیسر خلق برای امور ملیت‌ها گماشتند.
استالین در این دوره شعر هم می‌گفت (غالبا به زبان گرجی). بعضی اشعار او در موزه استالین در گوری موجود است. همسر اول استالین، اکاترینا سوانیدزه، در ۱۹۰۷ تنها چهار سال پس از ازدواج درگذشت. معروف است که استالین در تشیع جنازه او گفته که با مرگ او دیگر هیچ احساسات گرمی برای مردم نخواهد داشت زیرا تنها او می‌توانسته «قلب سنگی» استالین را آب کند. می‌گویند استالین اکاترینا را بسیار دوست داشت و در زندگی تنها مایه خوشنودی اش بود. آن‌ها با هم فرزندی به نام یاکوف جوگاشویلی به دنیا آوردند که بعدها رابطه خوبی با استالین پیدا نکرد.
می‌گویند سختی‌های استالین نسبت به فرزندش تا حدی بود که او به خودکشی روی آورد و به خودش شلیک کرد اما جان سالم به در برد. استالین در مورد این واقعه گفت:«حتی نمی‌تواند مستقیم شلیک کند.» یاکوف بعدها در ارتش سرخ خدمت کرد و به دست آلمان‌ها افتاد. آلمان‌ها پیشنهاد دادند که او را با یک ژنرال آلمانی مبادله کنند اما استالین این پیشنهاد را رد کرد. بعضی می‌گویند او در جواب به این پیشنهاد گفته‌است: «یک ستوان به اندازه یک ژنرال نمی‌ارزد» و بعضی می‌گویند گفته «من پسر ندارم.» به هرحال یاکوف در اردوی آلمان‌ها کشته شد. می‌گویند در حال تلاش برای فرار در سیم‌های برقی گیر کرد و مرد. با این حال این بر طبق «گزارش رسمی» است و مرگ یاکوف هنوز در هاله‌ای از ابهام است. بعضی‌ها می‌گویند او دوباره خودکشی کرده‌است.زن دوم او، نادژدا آلیلویوا بود که در ۱۹۳۲ درگذشت. طبق گزارش‌های رسمی او بر اثر مریضی درگذشت اما بعضی می‌گویند پس از دعوایی با استالین، خودکشی کرده‌است و یادداشتی خودکشی به جا گذاشته که به روایت دخترشان «نیمی شخصی، نیمی سیاسی» بوده‌است. او از استالین دو فرزند داشت. پسری به نام واسیلی و دختری به نام سوتلانا. سوتلانا در سن ۴۱ سالگی در سال ۱۹۶۷ و اوج جنگ سرد به سفارت آمریکا در دهلی پناهنده شد. استوارت کاهان، ژورنالیست آمریکایی، در کتاب خود ، «گرگ کرملین»، مدعی شده‌است که استالین مخفیانه زن سومی به نام روسا کاگنویچ هم داشته‌است. روزا خواهر لازار کاگنوویچ، سیاست مدار شوروی بود . با این حال این ادعا ثابت نشده و بسیاری آن را تکذیب کرده‌اند . خانواده کاگنوویچ حتی هرگونه ملاقات استالین و رزا را تکذیب کرده‌اند.
مادر استالین در ۱۹۳۷ درگذشت. استالین حتی در تشیع جنازه شرکت نکرد و به فرستادن گلی بسنده کرد. در ۱۹۱۲ استالین در کنفرانس حزبی پراگ شرکت داشت و به کمیته مرکزی بلشویک‌ها انتخاب شد. در ۱۹۱۷ در حالی که لنین و اکثریت رهبری بلشویک‌ها در تبعید بودند، او سردبیر پراودا، روزنامه رسمی حزب، بود.
پس از انقلاب فوریه، استالین و هیئت تحریریه به دفاع از دولت موقت کرنسکی برخواستند و می‌گویند این تا جایی بوده‌است که استالین گاه به گاه حاضر به چاپ مقالات لنین در طرفداری از سرنگونی دولت موقت نبوده‌است.
در آوریل ۱۹۱۷ استالین سومین رای بالا را داشت و به کمیته مرکزی انتخاب شد و بعدها در مه ۱۹۱۷ به دفتر سیاسی کمیته مرکزی هم انتخاب شد. این عناوین تا آخر عمر برای او باقی ماندند.
بنا به گزارش‌های بسیاری نقش استالین در روز انقلاب اکتبر، بسیار محدود بود. بعضی نویسندگان دیگر (همچون آدام اولام) ادعا می‌کنند که هر عضو کمیته مرکزی وظایف مشخصی در آن روز به عهده داشته‌است. استالین در ۶ نوامبر ۱۹۱۸، سالگرد یک سالگی انقلاب، در پروادا در مورد انقلاب و نقش تروتسکی نوشت: «تمام کار عملی در ارتباط با سازمان دهی قیام زیر فرماندهی مستقیم رفیق تروتسکی، رئیس شورای پتروگراد انجام شد. می‌توان با قاطعیت گفت که حزب اساسا و اصولا برای کشاندن وسیع سربازان به سمت شوروی و شیوه کارآی سازماندهی کمیته انقلابی نظامی، به رفیق تروتسکی مدیون است.» (این قطعه در کتاب «انقلاب اکتبر» از استالین در ۱۹۳۴ منتشر شد اما در مجموعه آثار استالین در ۱۹۴۹ حذف شده بود).در ۳ آوریل ۱۹۲۲ استالین به دبیر کلی کمیته مرکزی حزب کمونیست روسیه (بلشویک‌ها) رسید، پستی که بعدها به بالاترین پست کشور بدل شد. بعضی می‌گویند که او ابتدا از قبول این سمت سرباز زده و تحت اصرار آن را قبول کرده‌است. در آن زمان دبیر کلی سمت مهمی تلقی نمی‌شد اما پتانسیل خوبی برای استالین فراهم کرد تا حزب را پر از طرفداران خود کند.
محبوبیت استالین در حزب بلشویک به کسب قدرت سیاسی بسیاری توسط او انجامید. این باعث تعجب لنین در حال احتضار شد که در آخرین نوشته‌هایش خواهان برکناری استالین «بی نزاکت» شد. اعتبار این سند در کنگره حزب به رای گذشته شد و کنگره به اتفاق آرا به عدم اعتبار آن رای داد. پس از مرگ لنین در ژانویه ۱۹۲۴ استالین به همراه کامنف و زینوویف به رهبری عملی حزب پرداختند. آن‌ها از نظر ایدئولوژیکی بین تروتسکی در چپ و بوخارین در راست بودند. در این دوره استالین تاکید سنتی بلشویک‌ها بر انقلاب جهانی را کنار گذاشت و به جای آن به سیاست «سوسیالیسم در یک کشور» روی آورد که در تضاد با تئوری انقلاب مداوم تروتسکی بود.
در نبرد برای رهبری، یک لازمه از پیش مشخص بود. وفاداری به لنین. استالین تشیع جنازه لنین را سازمان داد و در سخنرانی خود تقریباً با عناوین مذهبی از لنین ستایش کرد و وفاداری نامیرایش را به او ابراز کرد. تروتسکی در آن زمان مریض بود و می‌گویند استالین در مورد تاریخ تشیع جنازه به او دروغ گفته تا او نتواند حاضر باشد. نهایتا با این که تروتسکی در روزهای اول رژیم شوروی، نزدیک‌ترین فرد به لنین بود، مبارزه را به استالین باخت. استالین از این واقعیت که تروتسکی درست قبل از انقلاب به بلشویک‌ها پیوسته بود به نحو احسن استفاده کرد و توجه عموم را به اختلافات پیش از انقلاب بین تروتسکی و لنین جلب کرد. یکی از سایر دلایل قدرت گیری استالین این واقعیت بود که تروتسکی با انتشار وصیت نامه لنین مخالفت کرد. در این وصیت نامه لنین به ضعف‌ها و قدرت‌های استالین و تروتسکی و سایرین پرداخته بود و پیشنهاد کرده بود که پس از او، گروهی کوچک به رهبری حزب گماشته شوند.
یکی از جنبه‌های مهم قدرت گیری استالین شیوه‌ای بود که او بین رقبایش اختلاف ایجاد می‌کرد. او ابتدا با زیوونیف و کامنف «ترویکاًیی علیه تروتسکی تشکیل داد. وقتی تروتسکی کنار زده شد، استالین با بوخارین و رایکوف علیه زیوونیف و کامنف متحد شد (در این جا او بر رای آن‌ها علیه قیام در ۱۹۱۷ تاکید کرد). زیوونیف و کامنف سپس به بیوه لنین، کروپسکایا، روی آوردند و در ژولای ۱۹۲۶»اپوزیسیون متحد را تشکیل دادند.
در ۱۹۲۷، در پانزدهمین کنگره حزب، تروتسکی و زیوونیف از حزب اخراج شدند و کامنف کرسی‌اش در کمیته مرکزی را از دست داد. استالین سپس به حساب «اپوزیسیون راست» و متحدان سابقش، بوخارین و رایکوف رسید.
استالین محبوبیت خود را مدیون معرفی خودش به عنوان «مرد خلق» از طبقات فقیر بود. مردم روسیه از جنگ جهانی و جنگ داخلی خسته بودند و سیاست استالین در تمرکز بر ساختمان «سوسیالیسم در یک کشور» پیغام ضدجنگی مثبتی در خود داشت.
استالین بعدها با ممنوع کردن ایجاد فراکسیون، نفع بسیاری برد زیرا عملاً دیگر کسی نمی‌توانست با سیاست‌های رهبر حزب مخالفت کند. تا سال ۱۹۲۸ (سال اول از برنامه‌های پنج ساله) استالین بین رهبری، از همه بالاتر بود و سال بعد تروتسکی به جرم مخالفت، تبعید شد. استالین سپس از شر اپوزیسیون راست بوخارین هم خلاص شد و با دفاع از کلکتیوازیسیون و صنعتی سازی، کنترل خود بر حزب و کشور را کامل کرد.قدرت نیروهای پلیس مخفی شوروی در زمان استالین به اوج خود رسید. گرچه پلیس مخفی شوروی، چکا (بعدها گپو و اوگپو) در زمان لنین هم از قدرت برخوردارد بود اما در زمان استالین به اوج خود رسید.استالین در جنگ داخلی روسیه و جنگ شوروی و لهستان به عنوان کمیسر سیاسی در جبهه‌های مختلف ارتش سرخ حضور داشت. اولین پست دولتی استالین «کمیسر خلق برای مسائل ملل» بود که از ۱۹۱۷ تا ۱۹۲۳ در اختیار داشت.

تصویری از رولور شخصی ژوزف استالین:

استالین در ضمن فعالیت‌های بین‌المللی پلیس مخفی و اطلاعات خارجی را افزایش داد. تحت رهبری او بود که شبکه‌های اطلاعات در اکثر کشورهای مهم دنیا تأسیس شدند: آلمان (حلقه جاسوسی معروف روته کاپله)، بریتانیای کبیر، فرانسه، ژاپن و آمریکا. استالین فرقی بین جاسوسی، پروپاگاندای سیاسی کمونیستی، و خشونت دولتی نمی‌دید و تمام این‌ها را به ان.ک.و.د (کمیساریای خلق برای مسائل داخلی) سپرد. استالین در ضمن از جنبش بین‌الملل سوم هم برای این اهداف استفاده می‌کرد و همیشه اطمینان کسب می‌کرد که احزاب کمونیست خارجی پروشوروی و پرواستالین باقی بمانند.
یکی از اولین نمونه‌های کار پلیس مخفی استالین در خارج از کشور در ۱۹۴۰ اتفاق افتاد. پلیس مخفی به دستور او در این سال لئون تروتسکی را در مکزیک به قتل رساند.

بعدها در ۱۹۲۴، استالین مدعی شد که در روز انقلاب، «مرکز حزب» بوده که تمام کار عملی شورش را «فرماندهی» می‌کرده‌است و این مرکز متشکل از خود او، اسوردلوف، دژیرنسکی، اوریتسکی و بابنوف بوده‌است. با این حال هیچ مدرکی برای وجود چنین «مرکز»ی ارائه نشده‌است و اگر هم چنین چیزی بوده قاعدتا باید تحت فرمان شورای انقلابی نظامی، به فرماندهی تروتسکی، می‌بوده‌است.جنگ داخلی روسیه و «کمونیسم جنگی» تأثیر مخربی بر اقتصاد کشور داشت. بازده صنعتی در ۱۹۲۲ سیزده درصد ۱۹۱۴ بود. طرح نپ (سیاست نوین اقتصادی) وضع را بهتر کرد.
تحت رهبری استالین این طرح در اواخر دهه ۲۰ با نظامی از «برنامه‌های پنج ساله» تعویض شد. این برنامه ها، برنامه‌هایی بسیار جاه طلبانه برای صنعتی سازی دولتی و اشتراکی سازی کشاورزی بودند.

با تجارت بین‌المللی محدود و عدم وجود هرگونه بنیاد مدرن، دولت استالین هزینه صنعتی سازی را با اعمال محدودیت بر شهروندان شوروی و با گرفتن ثروت کولاک‌ها تامین می‌کرد.
در ۱۹۳۳ درآمد واقعی کارگران به یک دهم سال ۱۹۲۶ رسید. در ضمن کار بدون مزد در اردوگاه‌های کار اجباری و کمپین‌های «بسیج» کار کمونیست‌ها و اعضای کومسومول برای پروزه‌های مختلف ساختمانی برپا بود. اتحاد شوروی در ضمن از متخصصان خارجی هم استفاده می‌کرد برای مثال مهندس بریتانیایی، استفن آدامز، که در توصیه به کارگران و پیشرفت روند ساخت کمک می‌کرد.
با وجود شکست‌های اولیه دو برنامه پنج سالهٔ اول از پایه بسیار پایین اقتصادی به صنعتی سازی بسیار سریعی رسیدند. گرچه تمام تاریخ دانان موافقند که اتحاد شوروی در زمان استالین به رشد خیره کننده اقتصادی رسیده است، نرخ دقیق این رشد مورد اختلاف است.رژیم استالین به اشتراکی سازی اجباری در کشاورزی پرداخت. هدف این امر افزایش بازده کشاورزی از مزارع بزرگ و مکانیزه بود. و در ضمن اعمال کنترل سیاسی بیشتر روی دهقانان و کارآ ساختن روند جمع آوری مالیات. اشتراکی سازی به معنای تغییرات عظیم اجتماعی بود که از لغو نظام سرفی در ۱۸۶۱ به اینطرف دیده نشده بود. اشتراکی سازی در ضمن به معنای سقوط سطح زندگی بسیاری از دهقانان بود و باعث واکنش خشونت آمیز بعضی از آنها شد.
در سال‌های اول کشاورزی تخمین زده شده بود که تولید صنعتی و کشاورزی به ترتیب ۲۰۰ درصد و ۵۰ درصد رشد می‌کند اما تولید کشاورزی در حقیقت سقوط کرد. استالین تقصیر این سقوط را به گردن کولاک‌ها (دهقانان ثروتمند) انداخت که با اشتراکی سازی مخالفت می‌کردند. (کولاک‌ها تنها ۴ درصد جمعیت دهقانان را تشکیل می‌دادند.) از همین رو هر کسی که با برچسب «کولاک»، «حامی کولاک» و یا «کولاک سابق» دستگیر می‌شد یا به قتل می‌رسید یا به اردوگاه‌های کار اجباری گولاگ می‌رفت و یا به مناطق دور کشور تبعید می‌شد.
بعضی از تاریخ دانان معتقدند اشتراکی سازی از دلایل اصلی قحطی‌های بزرگ پس از آن بوده‌است. (مائو زدونگ در چین هم با سیاست گام بزرگ به جلو باعث به وجود آوردن قحطی مشابهی از ۱۹۵۹ تا ۱۹۶۱ شد).
در سال‌های قحطی ۱۹۲۲ و ۱۹۲۳ در اکراین و منطقه کوبان، این تنها «کولاک»ها نبودند که به قتل می‌رسیدند و زندانی می‌شدند. کتاب‌های مختلف و از جمله کتاب جنجالی «کتاب سیاه کمونیسم» بر نقش مقامات شوروی در گسترش قحطی و مرگ و میر مردم در این منطقه تاکید داشته‌اند. با این حال قحطی بر بخش‌های دیگر هم اثر داشت و بعضی منابع تلفات آن را بین پنج تا ده میلیون بیان می‌کنند.مقامات شوروی و بعضی تاریخ نویسان مدعی هستند که اقدامات خشن و اشتراکی سازی سریع کشاورزی برای صنعتی سازی سریع شوروی و نهایتا پیروزی در جنگ جهانی دوم، ضروری بود.

علوم در اتحاد شوروی همچون هنر و ادبیات تحت کنترل شدید بود. در علوم «امن از نظر ایدئولوژیک» با توجه به تحصیلات رایگان و تحقیقات دولتی، پیشرفت بسیاری دیده می‌شد اما فشار ایدئولوژیک پیامدهای متاسف کننده‌ای هم داشت. مثلاً ژنتیک و سایبرنتیک به عنوان «شبه علم بورژوایی» محکوم می‌شدند.
در اواخر دهه ۱۹۴۰ تلاش‌هایی برای سرکوب نسبیت خاص و نسبیت عام و مکانیک کوانتوم به جرم «ایده آلیسم» بود. اما دانشمندان شوروی اعلام کردند که بدون استفاده از این تئوری‌ها قادر به ساختن بمب اتم نخواهند بود.
تحقیقات علمی با وجود حضور عملی بسیاری از دانشمندان در اردوگاه‌های کار اجباری، کند شده بود. (برای مثال لو لاندائو که در سال‌های ۳۸ و ۳۹ در زندان بود و بعدها برنده جایزه نوبل شد). بعضی از دانشمندان هم اعدام می‌شدند (مانند لو شوبنیکوف در ۱۹۳۷). با این حال علوم و تکنولوژی در زمان استالین در بعضی زمینه‌ها رشد بسیاری داشتند. این پایه‌ای برای دستاوردهای معروف علمی شوروی در دهه ۵۰ بود. مثلاً ساخت کامپیوترهای بزرگ ب اٍ اس ام ۱ (БЭСМ) در ۱۹۵۳ یا برپایی اسپوتنیک ۱ در ۱۹۵۷. در واقع بسیاری از سیاست‌مداران در ایالات متحده پس از «بحران اسپوتنیک» نگران بودند که در علم و تحصیلات عمومی از شوروی عقب مانده باشند.مردم شوروی در زمان استالین به درجه‌ای از لیبرازیسیون اجتماعی رسیدند. زنان تحصیلات کافی و مساوی و حقوق برابر کار داشتند. در ضمن پیشرفت‌های پزشکی زمان استالین طول عمر متوسط شهروند شوروی و کیفیت زندگی را وسیعا افزایش داد. سیاست‌های استالین حق تحصیلات و دسترسی به پزشکی رایگان را وسیعا در اختیار مردم قرار داد و عملاً اولین نسل رها از ترس تیفوس و مالاریا را به وجود آورد. این مریضی‌ها شدیدا کاهش داده شدند و طول عمر متوسط تا چند دهه افزایش یافت.
در زمان استالین در ضمن برای اولین بار زنان می‌توانستند بچه‌ها را در فضای امن بیمارستان به دنیا بیاورند. نسلی که در زمان استالین متولد می‌شد، اولین نسلی بود که تقریباً تماما باسواد بود. مهندسان برای آموزش تکنولوژی صنعتی به خارج فرستاده می‌شدند و صدها مهندس خارجی با قرارداد به روسیه می‌آمدند. راه‌های حمل و نقل پیشرفت یافت و راه آهن‌های جدید بسیاری ساخته شد. کارگرانی که بیشتر از حد مقررشان تولید می‌کردند، استاخانویست ها، پاداش‌های ویژهٔ بسیاری دریافت می‌کردند و در نتیجه می‌توانستند کالاهایی را بخرند که اقتصاد در حال رشد شوروی فراهم می‌کرد.
با وجود صنعتی سازی و تلفات عظیم انسانی در جنگ جهانی دوم و سرکوب ها، نسل زمان استالین شاهد رشد موقعیت‌های شغلی، بخصوص برای زنان، بود.مردم شوروی در زمان استالین به درجه‌ای از لیبرازیسیون اجتماعی رسیدند. زنان تحصیلات کافی و مساوی و حقوق برابر کار داشتند. در ضمن پیشرفت‌های پزشکی زمان استالین طول عمر متوسط شهروند شوروی و کیفیت زندگی را وسیعا افزایش داد. سیاست‌های استالین حق تحصیلات و دسترسی به پزشکی رایگان را وسیعا در اختیار مردم قرار داد و عملاً اولین نسل رها از ترس تیفوس و مالاریا را به وجود آورد. این مریضی‌ها شدیدا کاهش داده شدند و طول عمر متوسط تا چند دهه افزایش یافت.
در زمان استالین در ضمن برای اولین بار زنان می‌توانستند بچه‌ها را در فضای امن بیمارستان به دنیا بیاورند. نسلی که در زمان استالین متولد می‌شد، اولین نسلی بود که تقریباً تماما باسواد بود. مهندسان برای آموزش تکنولوژی صنعتی به خارج فرستاده می‌شدند و صدها مهندس خارجی با قرارداد به روسیه می‌آمدند. راه‌های حمل و نقل پیشرفت یافت و راه آهن‌های جدید بسیاری ساخته شد. کارگرانی که بیشتر از حد مقررشان تولید می‌کردند، استاخانویست ها، پاداش‌های ویژهٔ بسیاری دریافت می‌کردند و در نتیجه می‌توانستند کالاهایی را بخرند که اقتصاد در حال رشد شوروی فراهم می‌کرد.
با وجود صنعتی سازی و تلفات عظیم انسانی در جنگ جهانی دوم و سرکوب ها، نسل زمان استالین شاهد رشد موقعیت‌های شغلی، بخصوص برای زنان، بود.در زمان استالین سبک هنری «رئالیسم سوسیالیستی» در نقاشی، مجسمه سازی، موسیقی، نمایشنامه نویسی و ادبیات تثبیت شد. بسیاری از سبک‌های «انقلابی» پیشین مانند اکسپرسیونیسم، انتزاعی، و تجربه گرایی آوانگارد به عنوان «فرمالیسم» طرد شدند. بسیاری از شخصیت‌های مشهور هنری سرکوب و در بعضی مواقع دستگیر، شکنجه و اعدام شدند. کسانی چون ایزاک بابل و وسولود مایرهولد و اوسیپ ماندلستام از این سری هستند.
شخصیت‌های جدیدی چون آرکادی گایدار، نویسنده کودکان، پیشرفت کردند و محبوب شدند و از روسیه پیشا انقلابی کسانی چون کنستانتین استانیسلاوسکی مطرح شدند. بعضی از هنرمندان مهاجر سابق به اتحاد شوروی بازگشتند. از جمله الکسی تولستوی در ۱۹۲۵، الکساندر کوپرین در ۱۹۳۶، و الکساندر ورتینسکی در ۱۹۴۳.
شاعر معروف روس، آنا آخماتووا، زیر فشار و سرکوب بود اما هرگز دستگیر نشد. شوهر اولش، نیکولای گومیلیف (شاعر و نظامی)، در ۱۹۲۱ تیرباران شد و پسرش، لف گومیلیف (تاریخ‌دان)، دو دهه در گولاگی اسیر بود. این که استالین شخصاً چقدر درگیر مسائل بوده‌است مورد بحث است اما مسلما او در مسائل فرهنگی هم مثل بقیه چیزها اظهار نظر می‌کرد و در بسیاری از موارد حکم آخر، حرف او بود.
مثل بقیه زندگی استالین موارد عجیب و غریب شخصی نیز موجود هستند. مثلاً میخائیل بولگاکوف، نویسنده و نمایشنامه نویس معروف، همواره سرکوب شده بود و کارش حتی به فقر کشیده بود اما پس از درخواستی شخصی از استالین به او مجدداً اجازه کار داده شد. نمایشنامه اش، روزهای توربین‌ها، که قهرمانانش خانواده‌ای آنتی بلشویک بودند که در جنگ داخلی دستگیر شده بودند، نهایتا روی صحنه رفت و یک دهه بدون وقفه در تئاتر هنرهای مسکو اجرا شد.
می‌گویند رمان مورد علاقه استالین «فرعون» اثر نویسنده لهستانی، بولسلاو پروس بوده‌است. تاریخی در مورد مکانیسم‌های قدرت سیاسی است. بعضی‌ها به شباهت‌های این رمان و فیلمی که آیزنشتاین به سفارش استالین ساخت (ایوان مخوف) اشاره کرده‌اند.

 
پذیرش دولت شوروی و شخص استالین توسط کلیسای ارتدوکس روسیه باعث اختلاف و انشعاب این کلیسا از کلیسای ارتدوکس خارج از این کشور شد که تا امروز نیز پابرجاست. مذاهب دیگر در اتحاد شوروی همچون کلیسای کاتولیک رومی، باپتیست‌ها، اسلام، بودیسم، یهودیت و غیره نیز دچار مشکلات و سرکوب‌های مشابهی بودند. هزاران راهب و فرد مذهبی دستگیر شدند و صدها کلیسا، کنیسه، مسجد، معبد، و سایر اماکن مذهبی تخریب شدند.استالین به عنوان صدر دفتر سیاسی در اواسط دهه ۳۰ با «تصفیه کبیر» در حزب تقریباً تمام قدرت را در دست خود گرفت. او این کار را به عنوان تلاش برای اخراج اپورتونیست‌ها و ضدانقلابیون توجیه می‌کرد. قربانیان تصفیه معمولاً از حزب اخراج می‌شدند اما مجازات‌های بیشتری از اردوگاه‌های کار اجباری و گولاگ تا محاکمه توسط ان.ک.و.د و اعدام انتظار بسیاری را می‌کشید.
دوره اصلی تصفیه پس از قتل سرگئی کیروف، رهبر محبوب حزب در لنینگراد آغاز شد. کیروف بسیار نزدیک به استالین بود و قتل او حزب بلشویک را تکان داد. استالین، که می‌گویند می‌ترسید خود او قربانی بعدی باشد، شروع به محکم کردن امنیت کرد و مخالفان خود را به «جاسوسی» و «ضدانقلابی» متهم کرد.
محاکمه‌های اصلی که به ریاست آندره ویشینسکی برگزار می‌شد، به «محاکمه‌های مسکو» معروف شدند، اما محاکمه‌های مشابهی در تمام کشور برگزار شد. چهار محاکمه در این مدت از اهمیت خاصی برخوردار است. محاکمه شانزده نفر (آگوست ۱۹۳۶)، محاکمه هفده نفر (ژانویه ۱۹۳۷)، محاکمه مارشال توخاچاوسکی و سایر ژنرال‌های ارتش سرخ (ژوئن ۱۹۳۷) و نهایتا محاکمه ۲۱ نفر (منجمله بوخارین) در مارس ۱۹۳۸.
یکی از نمونه‌های مهم محاکمه توخاچاوسکی به عنوان همکاری با نازی‌ها بود. بعضی معتقدند محاکمه بسیاری از مهم‌ترین رهبران نظامی بعدها در جنگ جهانی دوم و اشغال روسیه توسط آلمان نقشی منفی داشت. سرکوب بسیاری از انقلابیون و اعضای برجسته حزب باعث شد که لئون تروتسکی اعلام کند رژیم استالین با «رودخانه‌ای از خون» از رژیم لنین جدا است. کسانی مثل سولژنیتسن معتقدند که استالین عقاید خود را از لنین و اعمالی مثل اعدام مخالفان سیاسی در جنگ داخلی روسیه گرفته‌است. قتل تروتسکی در آگوست ۱۹۴۰ در مکزیک (جایی که او از ژانویه ۱۹۳۷ در تبعید زیسته بود) آخرین و مشهورترین مخالف استالین در رهبری قدیمی حزب را نیز از جای برداشت. حالا تنها سه نفر از «بلشویک‌های قدیمی» (دفتر سیاسی زمان لنین) به جا مانده بودند. خود استالین، میخائیل کالینین، و مولوتوف.دوران تصفیه مختص به مقامات حزبی نبود و بسیاری به جرم «فعالیت ضد شوروی» و به عنوان «دشمن خلق» دستگیر و محاکمه می‌شدند.
در اواخر تصفیه. دفتر سیاسی نیکولای یژوف، رئیس وقت ان.ک.و.د را برکنار و بعدها اعدام کرد. بعضی تاریخ دانان همچون امی نایت و رابرت کانکوئست معتقدند که این عمل از سوی استالین و برای پاک کردن جرم از نام خود بوده‌است.ضمن تصفیه تلاش‌های بسیاری برای عوض کردن تاریخ در کتاب‌های درسی شوروی و منابع تبلیغی بود. بسیاری از قربانیان اعدامی از کتاب‌ها و عکس‌ها بیرون گذاشته می‌شدند که گویی هرگز وجود نداشته‌اند. نهایتا تاریخ انقلاب جوری روایت می‌شد که گویی تنها دو شخصیت داشته‌است. لنین و استالین. ( میثم عزیز با پستی زیبا در همین تاپیک و گذاشتن عکس هایی در این مورد نوشته بودند )

استالین، بخصوص در زمان جنگ جهانی دوم، دست به تبعیدهای جمعی بزرگی زد که نقشه قومی اتحاد شوروی را عوض کردند.
بیش از یک و نیم میلیون نفر به سیبری و جمهوری‌های آسیای مرکزی تبعید شدند. دلایل رسمی تبعید جدایی طلبی، مقاومت در مقابل دولت شوروی و همکاری با آلمانی‌های اشغال گر عنوان می‌شدند. گروه‌های قومی ذیل بیش تر از همه قربانی این تبعیدها شدند: اکراینی‌ها، لهستانی‌ها، کره‌ای‌ها، آلمانی‌های ولگا، تاتارهای کریمه، کالمیک‌ها، چچنی‌ها، بالکارها، کاراچایاها، ترک‌های مشکیتی، فنلاندی‌ها، بلغاری‌ها، یونانی‌ها، ارمنی‌ها، لاتویایی‌ها، لیتوانیایی‌ها، استونیایی‌ها و یهودی‌ها. بسیاری از کولاک‌ها نیز به سیبری و آسیای مرکزی تبعید شدند. در فوریه ۱۹۵۶ نیکیتا خروشچف به محکومیت این تبعیدها پرداخت و آن‌ها را در مخالفت با اصول لنینیستی خواند و اکثر آن‌ها را به جای خود بازگرداند. اهمیت تاریخی این تبعیدهای دسته جمعی بسیار است و همین امروز نیز اهمیت خاصی برای جنبش‌های جدایی طلب در دولت‌های بالکان، تاتارستان، و چچن دارد. تعداد قربانیان پروسه‌هایی که در بالا توضیح داده شد مورد اختلاف بسیار است. در زمان جنگ سرد بسیاری رقم کشته شدگان را تا حدی خیالی مانند ۶۰ میلیون بالا می‌بردند. با سقوط اتحاد شوروی در ۱۹۹۱ بایگانی اسناد شوروی بالاخره در اختیار عموم قرار گرفت و ارقام متفاوتی منتشر یافت. در این ارقام صحبت از ۸۰۰ هزار اعدامی (سیاسی و غیر سیاسی) در زمان استالین بود که با قربانیان عملی کلکتیوازیسیون و تبعید گولاگ‌ها و غیره به ۳ میلیون نفر می‌رسید.بهرحال هنوز اختلافات بسیاری در این زمینه موجود است و خط عمومی این است که «رقم دقیقی نمی‌شود داد». این جا به تخمین‌های مختلف اشاره می‌شود. نویسنده روسی، وادیم ارلیکمان، از کسانی است که کل کشته شدگان را حدود ۹ میلیون نفر می‌داند. ۱٫۵ میلیون نفر اعدام، ۵ میلیون قربانی گولاگ، ۱٫۷ میلیون قربانی تبعید دسته جمعی (از مجموع ۷٫۵ میلیون تبعیدی)، و ۱ میلیون سایر. رابرت کانکوئیست تعداد کل قربانیان را ابتدا ۳۰ میلیون می‌دانست و بعدها ۲۰ میلیون اعلام کرد. طرفداران استالین نظرات متفاوتی در زمینه تعداد کشته‌ها و همچنین روند عملی محاکمه‌ها و تاریخ تصفیه کبیر دارند. پس از بی نتیجه ماندن مذاکرات شوروی با بریتانیا و فرانسه در مسکو بر سر معاهده‌ای دفاعی، استالین به هیتلر روی آورد و با او پیمانی امضا کرد. او در ۱۹ آگوست ۱۹۳۹ در سخنرانی معروفی رفقایش را آماده این چرخش بزرگ در سیاست شوروی کرد و نهایتا قرارداد مولوتوف-ریبن تروپ با آلمان نازی امضا شد. ویکتور سووروف، نویسنده جنجالی روسی ساکن انگلستان، مدعی است که استالین در این سخنرانی اعلام کرده که جنگ بهترین موقعیت است که هم دولت‌های غربی و هم آلمان نازی تضعیف شوند و آلمان آماده «شورویزه» شدن می‌شود. سندی بر این ادعا در دست نیست. با این که معاهده مولوتوف-ریبن تروپ رسما تنها قول عدم اشغال مقابل بود اما بندی مخفی نیز در آن موجود بود که بر طبق آن اروپای مرکزی به دو منطقه کنترل بین دو قدرت تقسیم می‌شد. قرار بود که اتحاد شوروی بخش شرقی لهستان (که عموماً اکراینی‌ها و بلاروس‌ها در آن زندگی می‌کردند) و لیتوانی و لاتویا و استونی و فنلاند را در اختیار گیرد. بند مخفی دیگر در مورد بساربیا، بخشی از رومانی، بود که قرار بود به شوروی اضافه شود. در ۱ سپتامبر ۱۹۳۹ آلمان با اشغال لهستان جنگ جهانی دوم را آغاز کرد. بدین ترتیب استالین تصمیم به دخالت گرفت و در ۱۷ سپتامبر ارتش سرخ شرق لهستان و دولت‌های بالتیک را اشغال کرد.
در نوامبر ۱۹۳۹ استالین نیروها را به مرز فنلاند فرستاد تا جنگی راه بیاندازد. جنگ زمستانی بین اتحاد شوروی و فنلاند سخت تر از آن چه استالین فکر می‌کرد از آب در آمد و شوروی تلفات زیادی داد. شوروی در مارس ۱۹۴۰ نهایتا پیروز شد اما مشکلات و محدودیت‌های ارتش شوروی به بقیه دنیا و خصوصا آلمان لو رفته بود. در ۵ مارس ۱۹۴۰ رهبری شوروی حکم به اعدام بیش از ۲۵۷۰۰ فعال «ناسیونالیست و ضدانقلابی» لهستانی در بخش‌هایی از جمهوری‌های اکراین و بلاروس (که از خاک لهستان به شوروی اضافه شده بودند) داد. این به عنوان کشتار کاتین مشهور است.
در ژوئن ۱۹۴۱ هیتلر معاهده مولوتوف-ریبن تروپ را نقض کرد و در عملیات بارباروسا بخشی از خاک اتحاد شوروی را اشغال کرد. استالین گرچه جنگ با آلمان را محتمل می‌دانست اما آماده اشغالی به این سرعت نبود. ویکتور سووروف در این زمینه نیز نظری متفاوت دارد. او مدعی است که استالین از اواخر دهه ۳۰ آماده شده بود و خود تصمیم داشت در تابستان ۱۹۴۱ آلمان را اشغال کند. از این رو سووروف معتقد است حمله هیتلر به نوعی «اقدام پیشگیرانه» بوده‌است. این تئوری مورد قبول ایگور بونیچ، میخائیل ملتویکوف، و ادوارد رادزینسکی بوده‌است اما اکثر تاریخ دانان غربی با آن مخالفند. ژنرال فدور فون بوخ در خاطراتش می‌گوید که ارتش آلمان (آب ور) کاملاً آماده حمله شوروی علیه نیروهای آلمان در لهستان بوده‌است و این حمله را تا حداکثر ۱۹۴۲ انتظار می‌کشیده‌است. نبرد مرگبار با فاشیسم زندگی ۲۷ میلیون از مردم شوروی را بلعید...))

او در سال 1953 درگذشت و باور عمومی بر این است که مرگ او طبیعی نبوده و احتمالا به رسمی که خود به آن برای دیگران بسیار اعتقاد داشت ، طبیعی کشته شده است ...!

......................

از گفتارهای مشهور ژوزف استالین :
« ما کسانی هستیم که ارتش استراتژ بزرگ پرولتاریا، ارتش رفیق لنین را تشکیل می‌دهیم. هیچ افتخاری بالاتر از متعلق بودن به این ارتش نیست، هیچ افتخاری بالاتر از دارا بودن عضویت حزبی که مؤسس و رهبر آن رفیق لنین می‌باشد نیست...»

و :

(( «مرسوم است که یک رجل بزرگ معمولا باید دیر در جلسه حاضر شود تا حاضران در جلسه با بی‌قراری فوق‌العاده منتظر ورود او باشند و ضمناً قبل از حضور یک رجل بزرگ، حضار یکدیگر را متوجه ساخته و می‌گویند: «هیس... ساکت... دارد می‌آید!». این تشریفات به نظر من زائد نمی‌آمد، زیرا دارای تاثیری دل‌نشین است و حس احترام ایجاد می‌کند. چقدر حیرت کردم وقتی‌که دانستم لنین قبل از نمایندگان در جلسه حاضر شده در گوشه‌ای از سالن جای گرفته‌است و به ساده‌ترین وجهی مشغول گفت و شنود کاملاً معمولی با عادی‌ترین نمایندگان کنفرانس است. از شما چه پنهان، این امر در آن موقع به نظر من یک نوع تخطی از بعضی قواعد آمد. فقط بعدها فهمیدم که این سادگی و فروتنی لنین، این اهتمام در نامشهود ماندن و یا بهرحال زیاد جلب‌نظر نکردن و مقام عالی خود را به رخ نکشیدن، جنبه‌ای از خصلت‌های برجسته لنین است که برازنده رهبری نوین برای توده‌های نوین، توده‌های ساده و معمولی که از ژرفنای جامعه طبقاتی برخاسته‌اند، می‌باشد.»
                                    سخن‌رانی در گردهمایی دانشجویان کرملین/ ۲۸ ژانویه

 ........................................

30 اكتبر 1961 با تصويب جدايي جسد استالين از آرامگاه لنين، پيكر استالين از اين آرامگاه منتقل شد. كنگره حزب كمونيست شوروي، استالين را به اتفاق آرا به نقض وصيتنامه لنين و بي‌اعتنايي نسبت به نظامات و نظرات او متهم و با اكثريت آرا تصويب كرد كه جسد او از آرامگاه لنين در ميدان سرخ مسكو به جايي ديگر منتقل شود. با اين مصوبه، بلافاصله كار انتقال جسد موميايي شده استالين از محل مقبره لنين در ميدان سرخ مسكو به كنار ديوار كرملين آغاز شد :

و در پایان می ماند این شعر زیبا که به گمانم از خاقانی شروانیست و در آن به زیبایی با نام بردن از مهره های مختلف شطرنج ، حقیقت را چه زیبا می سراید :

(( از اسب پیاده شو ، بر نطع زمین رخ نه

                                       زیر پی پیلش بین شه مات شده نعمان ... )) !

یا حق ...





 


 


من با این حرفی که می زنید کاملا مخالفم . ولی حاضرم جانم را بدهم تا شما حق داشته باشید این حرف را بزنید ... ولتر
۱۳۹۰/۱۰/۲۰ عصر ۰۵:۴۶
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : حمید هامون, اسکورپان شیردل, پایک بیشاپ, ژان والژان, بانو, دزیره, پرومته, Papillon, رزا, الیشا, dered, گولاگ, واتسون
پرومته آفلاین
رحمه الله علیه
*

ارسال ها: 7
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۰/۱۰/۴


تشکرها : 13
( 63 تشکر در 3 ارسال )
شماره ارسال: #37
RE: تک فریم های ماندگار ...

دكتر مارتين لوتر كينگ ، در حال ايراد سخنراني معروفش در واشينگتن دي سي ، 28 اوت 1963

http://www.up.iranblog.com/images/87519161617984990548.jpg

***

I HAVE A DREAM

***

رويايي دارم

***

از این‌که امروز در تظاهراتی کنار شما هستم که روزی در تاریخ ملت ما به عنوان بزرگترین رخداد در راستای آزادی به ثبت خواهد رسید، خوشحالم.

یکصد سال پیش، یک شهروند بزرگ آمریکایی که ما امروز زیر سایه‌ی نمادین او ایستاده‌ایم، اعلامیه‌ی آزادی بردگان را امضا کرد. این فرمان پر برآیند، همچون فانوس دریایی، امیدی در دل میلیون‌ها برده‌ی سیاهپوست افکند که در آتش بی‌امان بیداد می‌سوختند. سپیده‌ی مسرت بخشی بود که پایان شب بلند بردگی‌شان را نوید می‌داد.

امروز، یکصد سال از آن روز می‌گذرد، اما هنوز سیاهپوستان آزاد نیستند. پس از یکصد سال، با تاسف باید اذعان کنیم که زندگی سیاهپوستان هنوز هم اسیر بند و زنجیرهای تبعیض و جدایی نژادی است. پس از یکصد سال، در پهنه‌ی بیکران دریای رفاه مادی آمریکا، هنوز سیاهپوستان در جزیره‌ی دورافتاده‌ی فقر به سر می‌برند. پس از یکصد سال، سیاهپوستان در گوشه و کنار جامعه‌ی آمریکا، زار و نزار، خود را تبعیدیانی در کشورشان می‌یابند. ما امروز در اینجا گرد آمده‌ایم تا این اوضاع شرم‌آور را برملا کنیم. به یک معنا، ما در پایتخت کشور گرد آمده‌ایم تا «چک» مواعید خود را وصول کنیم (1). با نگارش متن مهم قانون اساسی و اعلامیه‌ی استقلال، سازندگان جمهوری ما تعهدنامه‌ای را امضا کردند که هر آمریکایی وارث آن است. این سند تعهد کرده است که حق جدایی‌ناپذیر همه‌ی انسان‌ها- آری، سیاهپوستان و سفیدپوستان هردو- برای زندگی، آزادی و شادمانی تضمین شود.

امروز این دیگر عیان است که آمریکا در پیوند با شهروندان رنگین پوستش در انجام این تعهدنامه کوتاهی کرده است و به جای احترام به این پیمان مقدس، به سیاهپوستان «چک» بی‌پشتوانه‌ای داده؛ چکی که با عبارت «موجودی کافی نیست» برگشت خورده است.

ما نمی‌توانیم بپذیریم که «بانک عدالت» ورشکسته شده باشد. ما نمی‌توانیم بپذیریم که موجودی خزاین بزرگ «فرصت» در این کشور ناکافی باشد. از این‌رو ما آمده‌ایم تا این چک را نقد کنیم، چکی که با ارایه‌ی آن می‌توانیم صاحب آزادی و امنیت عدالت شویم. ما همچنین به این مکان تقدیس شده آمده‌ایم تا شدت اضطرار موقعیت کنونی را به آمریکا خاطرنشان سازیم. امروز زمان آن نیست که وقت خود را صرف اقدامات تجملی مانند خونسردی یا تزریق داروی مسکن پیشرفت تدریجی کنیم. وقت آن رسیده است که وعده‌های واقعی دموکراسی بدهیم. وقت برخاستن از تاریکی و گودال مهلک جدایی نژادی و گذار به جاده‌ی روشن عدالت نژادی فرا رسیده است. امروز روز رهایی کشور از ریگ‌های روان بی‌عدالتی نژادی و کشاندن آن به زمین استوار برادری است. امروز وقت تحقق بخشیدن به عدالت برای همه‌ی فرزندان خداست.

بی اعتنایی به موقعیت مضطر کنونی برای کشور مصیبت به همراه خواهد آورد. تابستان سوزان ناخشنودی مشروع سیاهپوستان به پایان نخواهد آمد، مگر اینکه پاییز روحبخش آزادی و برابری جای آن را بگیرد. هزار و نهصد وشصت و سه، پایان نه، بل آغازی است. اگر کشور به روال معمول خود بازگردد، آنهایی که می‌پنداشتند «سیاهپوستان لازم بود عقده‌های خود را خالی کنند و حالا دیگر خرسند شده‌اند»، با ضربت خشنی بیدار خواهند شد. مادامی که حقوق شهروندی سیاهپوستان به آنها داده نشود، آمریکا به آسایش و آرامش دست نخواهد یافت. تا زمانی که آفتاب عدالت برندمد، گردبادهای خیزش همچنان پایه‌های کشورمان را خواهند لرزاند.

اما سخنی هست که باید به مردم خودم که در آستانه‌ی گرم ورود به کاخ عدالت ایستاده‌اند، بگویم. در روند به‌دست آوردن جایگاه مشروع خود نباید مرتکب کارهای نادرست شویم. بیایید تشنگیمان را برای آزادی، با نوشیدن جام تلخی و دشمنی رفع نکنیم. ما باید همواره مبارزات خود را در کمال عزت و انضباط به پیش بریم. نگذاریم اعتراض خلاق ما به مرتبه‌ی نازل خشونت‌های جسمانی سقوط کند. همواره تلاش کنیم در بلندی‌های باشکوه، زور بدنی را با توان روحانی پاسخ گوییم. منازعه جویی شگفت انگیز تازه‌ای که جوامع سیاهپوست را فرا گرفته نباید ما را به بی اعتمادی نسبت به تمام مردم سفیدپوست رهنمون شود، زیرا بسیاری از برادران سفیدپوست ما، همانگونه که حضورشان امروز در اینجا شاهد این مدعاست، دریافته‌اند که سرنوشتشان با سرنوشت ما گره خورده است. آنها دریافته‌اند که آزادیشان به گونه پیچیده‌ای با آزادی ما بستگی دارد. ما نمی‌توانیم این راه را به‌تنهایی بپیماییم.

و همچنان‌که در این راه گام برمی‌داریم، باید عهد کنیم که همواره پیش خواهیم رفت. ما نمی‌توانیم به عقب بازگردیم. برخی‌ها، از هواخواهان حقوق مدنی می‌پرسند، «کی راضی خواهید شد؟» ما تا روزی که سیاهپوستان قربانی وحشت غیرقابل بیان بی‌رحمی پلیس‌اند نمی‌توانیم راضی شویم. تا روزی که تن‌های خسته از سفر ما نتوانند بستری در مسافرخانه‌های شاهراه‌ها و هتل‌های شهرها پیدا کنند، نمی‌توانیم راضی باشیم. تا روزی که تحرک اصلی ما فقط از محله‌های اقلیت‌نشین کوچکتر به محله‌های اقلیت‌نشین بزرگتر است نمی‌توانیم راضی باشیم. تا روزی که شخصیت و احترام فرزندان ما بسادگی با تابلوهای «ویژه‌ی سفیدپوستان» زایل می‌شود، نمی‌توانیم راضی باشیم. تا روزی که سیاهپوستان می‌سی سی پی حق رای ندارند و سیاهپوستان نیویورک برآنند که چیزی ندارند که به آن رای دهند، نمی‌توانیم راضی باشیم. نه! نه، ما راضی نیستیم و راضی نخواهیم شد مگر آن‌که عدالت مانند آبشار، و راستکاری چون رودی پرخروش جاری شوند.

می دانم که برخی از شما به دلیل مصیبت‌ها و رنج‌های سختی که تحمل کرده‌اید به اینجا آمده‌اید. برخی از شما از سلول‌های تنگ زندان به اینجا آمده‌اید. برخی از شما از جاهایی آمده‌اید که در راه آزادی‌طلبی خود، ناگزیر با توفان‌های آزار و خشونت پلیس روبرو شده‌اید. شما کهنه سربازان رنج‌ها و محنت‌های خلاقانه هستید. با ایمان به کار خود ادامه دهید که رنج و عذاب ناخواسته موجب رستگاری است.

به می‌سی سی پی برگردید، به آلاباما برگردید، به کارولینای جنوبی برگردید، به جورجیا برگردید، به لوئیزیانا برگردید، به محله‌های خود در شهرهای شمالی کشور برگردید و مطمئن باشید که این وضعیت می‌تواند دگرگون شود و دگرگون هم خواهد شد.

نگذاریم در دره‌ی ناامیدی غوطه‌ور شویم. خطاب من امروز با شماست، دوستان من، اگرچه با دشواری‌های امروز و فردا رودررو هستیم، اما من هنوز هم رویایی دارم. این رویا، رویایی است که ریشه‌های ژرفی در «رویای آمریکا» دارد. رویای من اینست که روزی این کشور به‌پا می‌خیزد و به معنای واقعی اعتقادات خود جان می‌بخشد: «ما این حقیقت را که همه انسان‌ها برابر خلق شده‌اند آشکار و بدیهی می‌دانیم.»

رویای من اینست که روزی فرزندان برده‌های پیشین و فرزندان برده‌داران پیشین بر فراز تپه‌های سرخ جورجیا کنار هم سر میز برادری خواهند نشست.

رویای من اینست که سرانجام روزی ایالتی مانند می‌سی سی پی، ایالتی که در آتش بیدادگری می‌سوزد، در آتش تعدی می‌سوزد، به واحه‌ی آزادی و عدالت بدل خواهد شد.

رویای من اینست که چهار فرزند کوچکم روزی در کشوری زندگی خواهند کرد که آنها را نه به سبب رنگ پوست، که با درونمایه‌ی شخصیتشان داوری خواهند کرد.

من امروز رویایی دارم!

رویای من اینست که روزی در آلاباما، با آن نژادپرستان وحشی‌اش، با فرماندارش که از گاله‌ی دهانش، عدم پذیرش مداخله در قوانین فرومی‌چکد، آری روزی در همین آلاباما، پسرها و دخترهای کوچک سیاهپوست خواهند توانست چون خواهران و برادرانی دست در دست پسرها و دخترهای کوچک سفیدپوست بگذارند.

من امروز رویایی دارم!

رویای من اینست که سرانجام روزی دره‌ها بالا خواهند آمد و تپه‌ها و کوه‌ها پایین خواهند رفت، ناهمواری‌ها هموار خواهند شد و ناراستی‌ها راست؛ جلال خداوند آشکار خواهد شد و همه ابنای بشر با هم به تماشای آن خواهند نشست.

این امید ماست. این باوری است که با خود به جنوب می‌برم. با این باور ما خواهیم توانست از کوه‌های ناامیدی سنگ امید بتراشیم. با این باور خواهیم توانست هیاهوی ناسازگاری کشورمان را به همنوایی زیبایی از برادری بدل کنیم. با این باور خواهیم توانست با هم کار کنیم، با هم دعا کنیم، با هم مبارزه کنیم، با هم به زندان رویم، با هم از آزادی دفاع کنیم، مطمئن از اینکه سرانجام روز آزادی مان فراخواهد رسید.

روزی که همه فرزندان خدا خواهند توانست سرود آزادی را با مفهومی نو بخوانند. «ای کشور من، ای سرزمین زیبای آزادی، برای توست که می‌خوانم. سرزمینی که پدران من در آن در گذشتند، سرزمین فخر زائران، بگذار از هر گوشه کوهساران زنگ آزادی به صدا درآید.»

اما اگر قرار است آمریکا به کشوری بزرگ تبدیل شود، این باید به حقیقت بپیوندد. پس بگذارید زنگ آزادی از فراز تپه‌های شگرف نیوهمشایر به صدا درآید. بگذارید زنگ آزادی از کوه‌های بلند نیویورک به صدا درآید. بگذارید زنگ آزادی از بلندی‌های الگینی پنسیلوانیا به صدا درآید. بگذارید زنگ آزادی از فراز قله‌های پر برف کوه‌های راکی کلرادو به صدا درآید. بگذارید زنگ آزادی از شیب‌های پرکرشمه کالیفرنیا به صدا درآید.

نه تنها اینها؛ بگذارید زنگ آزادی از بلندی‌های «استون جرجیا» به صدا درآید.

بگذارید زنگ آزادی از کوه «لوکاوت تنسی» به صدا درآید.

بگذارید زنگ آزادی از هر تپه و خاکریز- از هر کوهسار «می‌سی سی پی» به صدا درآید.

بگذارید زنگ آزادی به صدا درآید. و زمانی که چنین شد، زمانی که گذاشتیم زنگ آزادی به صدا درآید- آنگاه که گذاشتیم زنگ آزادی از هر روستا و هر دهکده، از هر ایالت و هر شهر به صدا درآید، خواهیم توانست رسیدن آن روزی را جلو بیاندازیم که در آن روز همه فرزندان خدا- سیاه و سفید، یهودی و غیر یهودی، پروتستان و کاتولیک- خواهند توانست دست در دست هم بگذارند و آن سرود قدسی قدیمی سیاهان را سردهند: «سرانجام آزادیم! سرانجام آزادیم! سپاس خداوند متعال را، سرانجام آزادیم!»



هدف، وسیله را توجیه می کند؛ خوب هم توجیه می کند!
۱۳۹۰/۱۰/۲۱ عصر ۱۲:۲۴
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : نیومن, حمید هامون, اسکورپان شیردل, بانو, ژان والژان, گرتا, پاشنه طلا, Papillon, دن ویتو کورلئونه, دزیره, رزا, الیشا, dered, گولاگ
Papillon آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 143
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۹/۳/۳۱
اعتبار: 27


تشکرها : 5671
( 1347 تشکر در 92 ارسال )
شماره ارسال: #38
RE: ماندگارها، تک فریمهای ماندگار

عکس تبلیغاتی مربوط به فیلم « بدنام » ساخته « آلفرد هیچکاک » . این عکس صحنه ای را نشان می دهد که در نسخه نهایی فیلم وجود ندارد ( در واقع بازیگر زنی که در کنار " کری گرانت " نشسته اصلا در فیلم ظاهر نمی شود)


بنگر ز صبا دامن گل چاک شده / بلبل ز جمال گل طربناک شده / در سایه گل نشین که بسیار این گل / در خاک فرو ریزد و ما خاک شده
۱۳۹۰/۱۰/۳۰ عصر ۱۰:۵۸
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : پایک بیشاپ, اسکورپان شیردل, راتسو ریــزو, نیومن, Blanche, حمید هامون, بانو, ژان والژان, رزا, الیشا, dered, گولاگ
Papillon آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 143
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۹/۳/۳۱
اعتبار: 27


تشکرها : 5671
( 1347 تشکر در 92 ارسال )
شماره ارسال: #39
RE: تک فریمهای ماندگار

مارتین لوتر   (10 نوامبر 1483 در آیزلبن آلمان – 18 فوریه 1546)   (Martin Luther)

کشیش متجدِد و مترجم انجیل به زبان آلمانی و یک تجدیدنظرطلب مذهبی بود. او یکی از تاثیرگذارترین شخصیت‌ها در تاریخ آیین مسیحیت و از پیشوایان نهضت اصلاحات پروتستانی به شمار می‌رود. آرامگاه او در شهر ویتنبرگ است.

لوتر، فرزند هانس، کارگر معدن و همسرش مارگارت لینده‌مان، است. مارتین دوران تحصیلات مقدماتی را در شهرهای مانزفلد، ماگدبورگ و آیزناخ به پایان رسانید و از سال ۱۵۰۱ به تحصیل در دانشگاه ارفورت در رشته هنر پرداخت و پس از کسب مدرک لیسانس به خواسته پدرش در رشته حقوق ثبت‌نام کرد که پس از دوماه ترک تحصیل نمود. ظاهرأ وقوع یک رعد و برق باعث تغیر مسیر زندگی مارتین شد. وحشتی غیر قابل توصیف وجودش را فراگرفت، به درگاه خدا پناه آورد و به آنای مقدس قسم خورد که می‌خواهد تارک دنیا شود. دوهفته بعد درتاریخ ۱۷ ژوئیه ۱۵۰۵ میلادی وارد خانقاه آگوستین در ارفورت شد. پس از کسب رتبه کشیشی و آغاز تحصیلات خود در رشته الهیات در سال ۱۵۱۱ میلادی به رم فرستاده شد. پس از بازگشت از رم، به شورای کلیسائی ویتنبرگ منتقل گردید.

لوتر در سال ۱۵۱۲ میلادی به‌دریافت درجهٔ دکترا در رشته الهیات و کرسی استادی نایل شد. پیوند تنگاتنگ اعتقاد درونی و شخصی مارتین لوتر با تخصص تفسیر از کتاب مقدس، نطفهٔ آگاهی را در ضمیرش بارور ساخت و به‌این باور دست‌یافت که هیچ انسانی باتکیه بر توانائی خود و روش‌های کلیسایی، قادر به‌ایستادگی بر درگاه باریتعالی و دریافت شفا و رحمت نیست. لوتر به این شناخت می‌رسد که انسان‌ها براساس اعمال خود و توجیه آن به درگاه خدا ناتوانند تا بخشش ِ وی را به دست آورند بلکه این لطف ِ الهی است که شامل حال بندگان خواهد شد و آن‌ها باید باتواضع، رحمت خدا را قبول نمایند. در سال‌های ۱۵۱۳ میلادی - ۱۵۱۸ میلادی، لوتر در طول تدریس ِ بخش‌هایی از کتاب مقدس (مزامیر - رومیان - غلاطیان - رساله به عبرانیان) هرچه بیشتر به اختلاف‌نظر خود با کلیسای سنتی پی‌برد ولی هیچ‌گاه به‌جدائی از کلیسا نیندیشید.

در سال ۱۵۱۷ میلادی (احتمالأ در ماه اکتبر)، طبق رسوم دانشگاهی آن‌دوره، به‌منظور ایجاد بحث، اعلامیه‌ای مبنی بر ۹۵ تز در زمینه کاربرد دریافت مالیات از طرف کلیسا و نقش پاپ، صادر کرد. این اعلامیه که در افکارعمومی با اقبال و طرف‌داری از لوتر همراه بود، آغاز جنبش اصلاحات (رفورماسیون) محسوب می‌شود. کلیسای رم، لوتر را کافر اعلام کرد و خواهان تحویل وی به رم و مجازات نامبرده شد. فریدریش سوم، حاکم زاکسن باسیاست بی‌طرفانه‌ای موفق شد که محاکمه و بازجوئی لوتر را از رم به آگسبورگ منتقل و توسط نماینده پاپ، اسقف توماس کایتان بازجویی شود. لوتر از پس‌گرفتن نظرات خود سر باززد و بازجویی بدون نتیجه ماند. حکمران نیز از تحویل لوتر به‌کلیسای رم خودداری نمود. در مباحثه عقدیدتی که در لایپزیک بین لوتر و استاد الهیات و مفسر انجیل ژ. اک انجام گرفت، لوتر درمقابل سؤالات انحرافی مطروحه، معصومیت پاپ را زیر سئوال برد. پاسخ شورای کلیسایی به گردن‌کشی لوتر، مصوبهٔ پاپ و حکم تبعید وی بود که نامبرده به‌جای رعایت مهلت شصت‌روزه، نامه‌ای به‌عنوان نجیب‌زادگان مسیحی ملت آلمان ارسال و مصوبهٔ پاپ را در برابر دروازه شهر ویتنبرگ همراه با رسالات احکام شرعی به آتش کشید. با این عمل، جدائی لوتر از کلیسای رومی مسجل گردید. هم‌زمان با تاجگذاری کارل پنجم در شهر آخن به تاریخ ۲۳ اکتبر ۱۵۲۰ میلادی، به لوتر اجازه داده‌شد که به منظور رعایت سلسله مراتب سلطنتی و دریافت مصونیت سیاسی، در مجلس حکومتی شهر ورمز برای پاسخ‌گوئی به‌جرایم مطروحه، حاضر شود. در دوجلسه متوالی، مارتین لوتر از مواضع خود به‌ویژه در ارتباط با رسالات رفورماسیونی، نامهٔ سرگشاده به «نجیب زادگان مسیحی ملت آلمان» و تشبیه مسؤلان کلیسای رم به زندان‌بانان ِبابیلون و نظریهٔ «آزادی یک انسان مسیحی»، دفاع نمود و هرگونه عقب‌نشینی از جایگاه عقیدتی خود را منتفی اعلام کرد. فرمان دادگاه علیه لوتر و طرف‌دارانش در سرتاسر منطقهٔ حکومتی آلمان رسمیت یافت و از آن‌پس زندگی لوتر در خطر دایمی قرار گرفت. فریدریش سوم برای خنثی کردن توطئه‌های احتمالی علیه لوتر، مخفیانه در راه بازگشت از وُرمز، دستور ربودن وی را صادر کرد. لوتر، به مدت ده ماه در وارتبورگ با نام مستعار زندگی می‌کرد. در این فرصت، مارتین لوتر ترجمهٔ کتاب مقدس انجیل عهد جدید را آغاز نمود و این کار بزرگ را در مدت کوتاه یازده‌ماه به ثمر رساند (از ماه مه ۱۵۲۱ میلادی تا مارس ۱۵۲۲ میلادی). در سال ۱۵۲۵ میلادی هم‌زمان با انقلاب دهقانی در آلمان و جنبش اومانیسم مسیحیان و نظرات آزادی‌خواهی درعمل ِ اراسموس فن روتردام، همچنین جنبش تجددخواهی اسپریتوالیسم که همگی از پشتیبانان لوتر بودند، مورد انتقاد وی قرار گرفتند و بدین ترتیب خط تمایزی بین خود و دیگران ترسیم نمود.

در تاریخ ۱۳ ژوئن ۱۵۲۵، لوتر با کاترینا ون بورا ازدواج و طی زندگی مشترک خود دارای سه پسر و سه دختر شدند. سال‌های اول رفورماسیون صرف استحکام پایه‌های داخلی جنبش شد که در این راه لوتر از کمک‌های شایان تقدیر فیلیپ ملانشتون بهره‌مند گردید. در این مقوله می‌توان از تغییر مراسم شکرگذاری، برقراری روابط اداری و سرکشی و بازرسی از سایر مناطق تحت پوشش رفورم، نام برد. در همین فاصله مارتین لوتر ترجمهٔ کتاب مقدس و ساختن بسیاری از اشعار مذهبی را به‌پایان رسانید. در ژانویه ۱۵۴۶ علی‌رغم ضعف مزاجی به‌شهر آیزلبن مسافرت نمود تا در مسألهٔ گراف فن مانسفلد نقش میانجی را ایفا نماید. مارتین لوتر در اثر بیماری قلبی که از مدت‌ها پیش آزارش می‌داد در همان شهر درگذشت. جسد وی به‌ویتنبرگ منتقل و در تاریخ ۲۲ ژوئیه ۱۵۴۶ در کلیسای بزرگ شهر، به‌خاک سپرده‌شد.

عقاید لوتر

عقیدهٔ مذهبی لوتر به پولس نبی و کلمه صلیب باز می‌گردد. مذهب پروتستان برخلاف کلیسای کاتولیک، معتقد به بخشودگی مؤمنان به پشتوانه اجرای اوامر سنتی کلیسا نبوده بلکه هرانسانی که در بارگاه احدیت با اعتقاد و ایمان راستین به گناهان خود اعتراف و طلب آمرزش نماید، حقانیت و عدالت باریتعالی شامل حالش خواهد شد. واسطه بین خدا و انسان تنها عیسی مسیح است که در آن واحد هم بشر بود و هم خدا (ناسوتی و لاهوتی) و به خاطر گناه انسان‌ها مصلوب گردید. عناصر اصلی الهیات لوتر در این فرمول قابل نمایش است: «تنها مسیح، اعتقاد، بخشش، کتاب» («solus Christus، sola fides، sola gratia، sola scriptura»)

از تعداد هفت اصول ِ عبادتی در کلیسای قرون وسطا فقط دو اصل آن یعنی غسل تعمید و عشای ربانی مورد قبول لوتر قرار گرفت. وی معتقد بود که تنها آن دو در کتاب مقدس تأئید شده‌است. در مبحث عشای ربانی تبدیل عنصر نان و شراب به جسم و خون مسیح، را تقریبا پذیرفت و در همین موضوع با تسوینگلی مصلح دیگر سوئیسی مناقشه سختی داشت که حضور مسیح را نمادین میدانست.وی به کشیش بودن همه مومنان اعتقاد داشت و روحانیان را طبقه مستقل نیمدانست بلکه صرفا متخصصان امر دین میدانست.

خدمات ادبی لوتر به فرهنگ و زبان آلمانی

مارتین لوتر تا سال ۱۵۲۰ میلادی، آثار کتبی خود را به زبان‌های لاتین و آلمانی منتشر می‌نمود. این آثار، بیشتر شامل نامه‌نگاری‌های او است. از خدمات مهم لوتر، توسعهٔ زبان آلمانی به وسیله چاپ متعدد نوشته‌هایش می‌باشد. از تعداد ۹۳۵ انتشاراتی که در سال ۱۵۲۳ میلادی به چاپ رسید، تعداد ۳۹۲ عدد آن متعلق به لوتر بود. ترجمهٔ آلمانی او از انجیل، تا زمان مرگش چهارصد بار تجدید چاپ گردید. این موفقیت بزرگ در گرو تسلط ِ لوتر به زبان‌های مختلف و شناخت وی از علم کلام در الهیات می‌باشد که آن نیز زبان آلمانی را در ردیف سه‌زبان مقدس و مورد احترام، شامل زبان عبری، زبان یونانی، و زبان لاتین قرار داد. دراین راستا لوتر از به کار بردن سبک نوشتار ِ اداری و روش نویسندگان و واعظان زمان خود، کناره گرفت و در نامه‌ای سرگشاده مخصوصأ به مترجمین پیشنهاد می‌کند که در ساختن جملات و به کاربردن لغات جدید و قابل فهم برای مردان و زنان عامی، دقت لازم را مبذول دارند.

سبک نگارش لوتر و تناسب گفتار و نبشتار وی با درک ِ مردم عادی، مورد اقبال و تأیید همگان قرار گرفت و تأثیری سازنده بر زبان و ادبیات آلمانی جدید نهاد. شایان ذکر است که خدمات لوتر در این زمینه گرچه با فعالیت‌های یاکوب گریم هم‌سو ارزیابی شده است لیکن از نظر محتوا و حجم، با آن قابل سنجش نمی‌باشد. آثار ادبی لوتر علی‌رغم تنوع و خارق‌العاده بودنشان، همیشه تحت‌الشعاع فعالیت‌های مذهبی و در رتبه پائین‌تری قرار داشته‌است. سبک نثر نویسی لوتر (لاتین و آلمانی) بیشتر تابع شکل‌های سنتی مانند رسالات، پند و موعظه، مباحثه و افسانه (ترجمه داستان‌های ازوپ به‌زبان آلمانی) می‌باشد. بیش از ۲۵۰۰ نامه و کتاب به نام: گپ‌های دور میزی (Tischreden / Colloquia Doct) از جمله آثار او می‌باشد. لوتر خلاق آوازهای کلیسای پرتستان نیز می‌باشد. وی توجه خود را به مزامیر داود و سرودهای قرون وسطا معطوف و با ترجمه و تغییراتی در نظم آنها، به مذهب جدید اضافه نمود. ارج نهادن لوتر به ‌هنر موسیقی در کلیسای پروتستان و اثبات اهمیت آن از نظر شرعی (برخلاف نظریه مونتسلر - سوینگلی - کالوین)، نقطهٔ عطفی در موسیقی کلیسایی محسوب می‌گردد که تا به امروز جایگاه خود را حفظ نموده‌است.

عقاید مذهبی منتخب از اصلاحات دینی قرن شانزدهم

فرقه‌هایی که این اصلاحات را پدید آوردند کاتولیک‌هائی بودند که از کلیسای رومی جدا شدند و به فرقه‌های مختلف تقسیم گردیدند، مانند فرقه لوتری (Lutherien) - فرقه آنگلیکن (Angelican)- فرقه کالونیسم (Calviniste)- فرقه پرسبی‌ترین (Presbyterien) - فرقه کنگرگاسیونیست (Congregationniste) - فرقه متدیست (Methodiste) - فرقه مراو (Morave).

اختلاف اساسی پروتستان‌ها با کاتولیک‌ها را در سه‌موضوع مهم می‌توان خلاصه کرد:

  • الف) تعریف ایمان
  • ب) خصایص باطنی، عقیده دینی
  • ج) آیین و رسوم ظاهری مذهب

الف) کلیسای کاتولیک، خود را یگانه حافظ و قاضی حقیقتی که در کتاب مقدس مسطور است و توسط سنت حفظ شده و شورای عالی پاپ‌ها آنرا تایید کرده، می‌داند. برعکس، پروتستان‌ها مقیاس ایمان را کتاب مقدس می‌دانند ولی عقل فردی را معبِر و مفسر آن می‌شمارند و می‌گویند در اموری که مربوط به اوامر خدای تعالی و موجب نجات ارواح است‚ هر کس مسئول خویشتن است.

ب) در اعتقادات مذهبی بزرگ‌ترین اختلاف کاتولیک‌ها و پروتستان‌ها در مسئلهٔ گناه است. کاتولیک‌ها معتقدند که نجات ِ الهی به‌وسیله قربانی‌ها و فدیه‌ها شامل حال همه‌کس خواهد شد و عفو ِ الهی هیچ‌کس را محروم نگذارد ولی پروتستان‌ها و به‌خصوص کالوینیست‌ها مسئلهٔ گناهان آدم را اصلی و مقدر دانند و گویند عقیده به عفو و لطف ِ الهی موجب آن شود که آدمی از عذاب دوزخ فرار کند. دیگر این‌که تعداد مراسم، محدود به غسل تعمید و عشای ربانی شده‌است.

ج) از نظر رسوم و انتظامات دینی‚ مراجع مذهبی، پاستورها (کشیشان پروتستان) هستند و همه شعبه‌های پروتستان براساس انتخابات، تنظیم می‌شوند. کلیساهای پروتستان در ممالک مختلف، مستقل از یک‌دیگرند. رواج مذهب پروتستان در کشورهای آلمان، شمال دانمارک، سوئد و نروژ، انگلستان، هلند و در ایالات متحدهٔ آمریکا است.

منبع :  wikipedia.org

 


بنگر ز صبا دامن گل چاک شده / بلبل ز جمال گل طربناک شده / در سایه گل نشین که بسیار این گل / در خاک فرو ریزد و ما خاک شده
۱۳۹۰/۱۱/۵ عصر ۰۸:۳۹
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : راتسو ریــزو, ژان والژان, دن ویتو کورلئونه, رزا, میثم, نیومن, حمید هامون, بانو, الیشا, DirmWairiut, dered, گولاگ
پرومته آفلاین
رحمه الله علیه
*

ارسال ها: 7
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۰/۱۰/۴


تشکرها : 13
( 63 تشکر در 3 ارسال )
شماره ارسال: #40
RE: تک فریمهای ماندگار

تئودور آدورنو، ماکس هورکهایمر ، از پایه گذاران نظریه انتقادی و مکتب فرانکفورت، آوریل سال 1964

http://www.up98.org/upload/server1/01/a/bpqajjbs7w497y9qlf.jpg



فایل های ضمیمه بند انگشتی
   

هدف، وسیله را توجیه می کند؛ خوب هم توجیه می کند!
۱۳۹۰/۱۱/۱۸ عصر ۰۴:۲۹
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : الیشا, بانو, ژان والژان, آوینا, Papillon, ترومن بروینک, دن ویتو کورلئونه, رزا, dered, گولاگ
ارسال پاسخ