تالار   کافه کلاسیک
تک فریمهای ماندگار - نسخه قابل چاپ

+- تالار کافه کلاسیک (https://cafeclassic5.ir)
+-- انجمن: تالارهای عمومی (/forumdisplay.php?fid=21)
+--- انجمن: طراحی , عکاسی , انیمیشن (/forumdisplay.php?fid=53)
+--- موضوع: تک فریمهای ماندگار (/showthread.php?tid=252)


تک فریمهای ماندگار - دن ویتو کورلئونه - ۱۳۹۰/۶/۳۰ عصر ۰۶:۲۱

سلام بر همه دوستان عزیز ...

گاهی وسوسه شدم به ارائه برخی تصاویر تا بابی باشه برای گپ ها و همفکری ها با دوستان علاقمند کافه ... اما با توجه به اینکه برخی از این عکس ها الزاما به سینما مربوط نبودن مدتها مردد بودم ... اگر دوستان بپسندن و همراهی کنن و عزیزان تصمیم گیرنده کافه هم اجازه بدن تاپیک ویژه ای برای تصاویر ارزشمند و تاریخ ساز داشته باشیم و با گفتن و شنیدن در اونجا حس خوب همراهی و  همدلی رو بیش از پیش احساس کنیم و در عین حال با بارها و بارها دیدن خیلی از اون تصاویر با هم مرور کنیم که گاهی یک فریم هم برای خودش  فیلمیست طولانی  ...

همه عزیزان و دوستان یا علی ...

..............................................................

و روشن کردن چراغ اول توسط این حقیر :

 تصویر ثبت شده از آرامش چهره راهب بودایی به نام تیک‌کوانگ‌دوک در حین خودسوزی اعتراض آمیز در سایگون به تاریخ 11 ژوئن 1963 با عکاسی آقای مالکولم براون

....................................................

در روز 11 ژوئن سال 1963 ميلادي يك راهب بودايي در اعتراض به سياست هاي حكومت دست نشانده آمريكايي نگودين ديم ، رئيس جمهور ويتنام جنوبي در شهر سايگون و در ملاعام دست به خودسوزي زد.



در پايان جنگ فرانسه در هند و چين پيمان صلح ژنو امضا شد.براساس اين پيمان ، استقلال لائوس ، كامبوج و ويتنام كه به 2 بخش شمالي و جنوبي در مدار 17 درجه تقسيم شده بود ، به رسميت شناخته شد.
در شمال مدار 17 درجه جمهوري دموكراتيك ويتنام شمالي كه متحد چين و شوروي بود ، تاسيس شد.در جنوب ويتنام جنوبي حكومت سلطنتي بائوداي را حفظ كرد.بائوداي امپراتور ويتنام جنوبي نگودين ديم را به نخست وزيري انتخاب كرد.
نگودين ديم با حمايت آمريكا كه پيمان ژنو را امضاء نكرده و آن را به رسميت نمي شناخت در سال 1955 حكومت سلطنتي بائوداي را سرنگون كرد و اعلام جمهوري نمود.
نگودين ديم در يك انتخابات فرمايشي رئيس جمهور ويتنام جنوبي شد و با آمريكا در جنگ عليه ويتنام شمالي متحد شد.
نگودين ديم يك كاتوليك بود و تمام اعضاي دولت خود را از ميان افراد فاميل و ديگر كاتوليك ها انتخاب كرد.به طوري كه تمام ابزار قدرت در ويتنام جنوبي بودايي مذهب در اختيار كاتوليك ها بود.
او يك حكومت ديكتاتوري ايجاد كرد و بيش از پيش مردم و به ويژه راهبان بودايي را تحت فشار قرار داد.
در سال 1963 ميلادي راهبان بودايي به تنگ آمده و مبارزه با نگودين ديم را آغاز كردند.


در 8 مه سال 1963 ، راهبان بودايي تظاهراتي را عليه نگودين ديم در سايگون برپا كردند كه نيروهاي دولتي 8 راهب را در جريان اين تظاهرات به قتل رساندند و در پي آن سركوب همه مخالفان دولت ديم شدت يافت.

در روز 11 ژوئن سال 1963 ميلادي ، يك راهب 66 ساله بودايي به نام تيش كوانگ دوك در اعتراض به ديكتاتوري ، فساد مالي ، بي عدالتي حكومت نگودين ديم در مقابل ديدگان هزاران نفر در شهر سايگون ، پايتخت ويتنام جنوبي (هوشي مين ويل امروزي) دست به خودسوزي زد.
او در حالي كه در آتش مي سوخت ، بي حركت بر زمين نشسته بود و حتي ناله نمي كرد. تصاوير خودسوزي او در تمام جهان منتشر شدند.
در پي خودسوزي كوانگ دوك ، راهبان بودايي ديگري نيز در ملاعام در اعتراض به حكومت ديم دست به خودسوزي زدند.آمريكا كه متوجه شده بود ادامه حكومت نگودين ديم ديگر به صلاح منافع اش نيست ، از حمايت او دست برداشت.
در نوامبر سال 1963 نظاميان ويتنام جنوبي عليه حكومت ديم دست به كودتا زدند و حكومت او را ساقط كردند.
نگودين ديم توسط حكومت جديد تيرباران شد.
به اين ترتيب ، در 11 ژوئن سال 1963 ميلادي يك راهب 66 ساله بودايي به نام تيش كوانگ دوك در اعتراض به سياست هاي حكومت دست نشانده آمريكايي نگودين ديم ، رئيس جمهور ويتنام جنوبي در شهر سايگون و در ملاعام دست به خودسوزي زد.
تصاوير دلخراش خودسوزي او در تمام جهان منتشر شدند و اين اقدام سرآغاز سرنگوني حكومت فاسد نگودين ديم در 5 ماه بعد از اين واقعه شد.

....................................................................

و اما روایت ماجرای آنچه در تصویر دیده می شود :

خیلی آرام و خونسرد آمدند؛ یکی از آنها روی زمین نشست، سپس دیگری بر روی سرش ظرف بنزین را خالی کرد و سپس در کمال آرامش کبریت زده شد. او ابدا فریادی نکشید، ناله‌ای نکرد، فقط چهره‌اش در هم می‌رفت. همه تحت تٱثیر این عمل، مات و مبهوت این ماجرا شده بودند و هیچ‌کس از بوی گوشت سوخته انسان فرار نکرد... من فقط می‌دانستم که باید عکس بگیرم.
مالکولم براون با عکسهایی که از مرگ راهب بودایی تیک‌کوانگ‌دوک گرفت، برنده‌ی جایزه پولیتزر گردید به مانند دیوید هالبرستم به‌جهت مطلبی که در این مورد نوشت:
می‌توانستم که آن صحنه را دوباره ببینم، اما یکبار کافی بود. شعله‌های آتشی که از یک انسان ناشی می‌شدند. بدنش به آرامی چروکیده می‌شد و درهم می‌رفت، سرش سیاه شده بود و به ذغال تبدیل می‌گشت. در هوا بوی سوختن گوشت انسان پراکنده شده بود. انسانها به صورت غافلگیرانه‌ای سریع می‌سوزند. از پشت من صدای گریه و بغض ویتنامی‌هایی که در آنجا گرد هم آمده بودند به گوش می‌آمد. آنقدر شوک زده بودم که گریه نمی‌کردم، دستپاچه‌تر از آن بودم که نتی بردارم یا سئوالی بکنم. آنچنان گیج شده بودم که حتی نمی‌توانستم فکر کنم... مادامیکه می‌سوخت حتی یک عضله‌اش را هرگز حرکت نداد.صدایی از گلویش خارج نشد. خونسردی چهره‌اش با شیون و ناله مردم اطرافش در تضاد بود.

این اتفاق نقطه عطفی در بحران بوداییان گردید، به‌طوریکه دولت وقت که شدیدا مورد حمایت ایالات متحده بود توسط یک کودتای نظامی سرنگون گردید. اثر این تنش موجب آغاز جنگ ویتنام در حدود 2 سال پس آن گردید.
به نظر جان اف کندی، رییس جمهور آن زمان ایالات متحده – که با دیدن عکس فریاد بلندی کشیده بود – هیچ عکس خبری در تاریخ، به اندازه‌ی این عکس، باعث برانگیخته شدن احساسات مردم در سراسر جهان نگردیده بود.
میلیونها نسخه از این عکس توسط چین کمونیستی، در سرتاسر آفریقا و آسیا، برای نشان دادن چهره‌ی امریکای امپریالیسم انتشار یافت و در اروپا، این عکس در خیابانها به عنوان کارت پستال فروخته می‌شد!
پس از این رویداد، تیک‌کوانگ‌دوک، تا حد بوداهیساتوا مورد احترام قرار می‌گیرد و در عید مخصوص بودایی‌ها از وی یادی به‌عمل می‌آید. قلب وی پس از مراسم مرده‌سوزانی، هر چند کمی جمع شده بود، اما سالم باقی ماند و به عنوان نمادی از شفقت و غمخواری، در جام بلوری مخصوص مراسم نیایش در پاگودایی در همان نزدیکی قرار داده شد.

با وجود شوک شدیدی که این تصویر و اتفاق در جوامع غربی ایجاد کرد، اما این عمل در میان جامعه بوداییان اتفاقی جدید نبود و قبلا نیز صورت می‌گرفت؛ هر چند که در مرحله بالایی وخاصی از دین بودایی انجام می‌گیرد و مراسمی عادی نمی‌باشد. در حقیقت این نوع قربانی کردن خود،که به جهت حفظ آبرو و شرف بودا صورت می‌گیرد و نوعی پیمان محکم با بودا می‌باشد. بطوری که نقل گردیده تیک‌‌کوانگ‌دوک نیز آداب خاصی را برای این مراسم اجرا کرد و به حالت سنتی بودایی نشست (نشستن چهار زانو برای مدتیشن یا فیگور لوتوس) و با تسبیح دانه درشتش ذکر می‌گفت.

.........................................

خوب به چهره ایشون دقیق بشین دوستان ... آرامش ناشی از ایمان یعنی این ...

و یاد اون دیالوگ معروف از فیلم (( روز واقعه )) می افتم باز در ان هنگام که آهنگر آهن گداخته و سرخ از شدت آتش را از کوره بیرون می آورد :
(( خوب نگاه کن ... عشق یعنی این ... یعنی گداختن ...))
یا حق ..




RE: تک فریم های ماندنی ... - دن ویتو کورلئونه - ۱۳۹۰/۷/۱ عصر ۰۳:۳۶

سلام بر همه دوستان !

در این یکی دو روزه پیام هایی تهدیدآمیز از سوی هری لایم عزیز دریافت می کردم که در اونها ذکر شده بود اگر هر چه زودتر تصویری مزین به گل و بلبل در اینجا تقدیم نشه ممکنه حماسه سناتور مک کارتی این بار در کافه تکرار بشه !

خوب ما هم گردنمون از مو باریکتر ! آب دستمون بود گذاشتیم زمین و اومدیم تا برائت خودمون رو از دنیای سوسیالیسم و عشق به طبقه پرولتر اعلام کرده و ارادت خودمون رو به دنیای سرمایه داری اعلام کنیم ! از خدا که پنهان نیست هری در لفافه به من فهموندن که اگه به تصویر کمتر شناخته شده !! حماسه بالا بردن پرچم کشور آمریکا بر بالای کوه سوریباچی جزیره ایوجیما بپردازم ، ممکنه در رفع اتهام من بیشتر کمک کنه !

ما هم اطاعت امر کردیم و حاصل شد پرداختن به عکسی که کمتر کسی در دنیا با اون آشناست !

تصویر  بالا بردن پرچم کشور آمریکا بر بالای کوه سوریباچی در جریان جنگ جهانی دوم ...

تصویری که در جهان جریان ساز شد و  موجب حمایت و بسیج ! آمریکاییان به مشارکت فعالتر در جنگ شد و جایزه پولیتزر رو هم برای عکاسش جناب آقای جو روزنتال به ارمغان آورد ...

و اما توضیحاتی به نقل از ویکی پدیا :

(( جوزف جان روزنتال ( ۹ اکتبر ۱۹۱۱-۲۰ اوت ۲۰۰۶) عکاس آمریکایی که مفتخر به دریافت جایزه پولیتزر برای عکسی معروف از جنگ جهانی دوم با نام بالا بردن پرچم در ایوو جیما، هنگام نبرد ایووجیما شد. عکس یکی از بهترین و شناخته شده تصاویر از جنگ است.

با توجه به رد درخواستش توسط ارتش ایالات متحده به دلیل ضعف بینایی،  روزنتال به اسوشیتد پرس (اسوشیتد پرس) پیوست و نیروی دریایی آمریکا را در هنگام عملیات‌هایشان در اقیانوس آرام در جنگ جهانی دوم به عنوان خبرنگار جاسازی شده تعقیب می‌کرد.

در روز جمعه، ۱۹۴۵ فوریه ۲۳ در حدود ۰۱:۰۰ بعدازظهر، پنج روز پس از آمدن تفنگداران دریایی به ایوو جیما، روزنتال در راه سفر روزانه خود به جزیره‌ای که تفنگداران در آن قرار داشتند بود، که شنید پرچمی بر بالای کوه سوریباچی، بلندترین نقطهٔ جزیرهٔ آتش‌فشانی در حال نصب است. پس از رسیدن به محل، روزنتال با عجله به سمت کوه حرکت کرد، در حالی که دوربین بزرگ اسپید گرافیک، که برای خبرنگاران آن زمان معمول بود به همراه داشت. هنگامی که به نیمهٔ راه رسید، به او گفتند که پرچم در محل خود قرار گرفته‌است. با این حال او به سمت بالای کوه حرکت کرد.

در این بالای کوه، روزنتال یک گروه از تفنگداران دریایی را دید که مشغول وصل کردن پرچم بزرگی بر روی یک لوله بودند. در همان نزدیکی، یک گروه دیگر از تفنگداران دریایی آماده ایستاده بودند تا پرچم کوچک را بالا رفتن پرچم بزرگ‌تر پایین بیاورند. روزنتال ابتدا به فکر گرفتن عکس از هر دو پرچم افتاد، اما سپس نظر خود را عوض کرد و بر روی گروهی که پرچم دوم را بالا می‌بردند متمرکز شد.

او گونی‌ها و سنگ‌هایی که در آن نزدیکی بود را روی هم انباته کرد تا بتواند دید بهتری داشته باشد. قد او حدود ۱٫۶۵ متر بود. او دوربین خود را با تنظیم لنز میان اف/۸ و اف/۱۱ و سرعت ۱ به ۴۰۰ به کار گرفت. سپس، از گوشه‌ای از چشمش، که گروه دوم در حال بالا بردن پرچم است. او دوربین خود را به به طرف آنها چرخاند و شاتر را فشرد. برای اطمینان از اینکه عکس ارزشمندی به ای‌پی فرستاده شود، پس برافراشته شدن پرچم دوباره عکسی گرفت و سپس سربازان را زیر پرچم جمع کرد و دوباره یک عکس گرفت.



در سال‌های بعد، هنگامی که در مورد عکس از او می‌پرسیدند، او می‌گفت:
من در آن زمان عکس می‌گرفتم، تفنگداران دریایی ایوو جیما را.

روزنتال جایزه پولیتزر را در سال ۱۹۴۵ برای عکس دریافت کرد. کمیته اشاره کرد که عکس "تصویری فوق‌العاده از جنگ به رخ می‌کشد" و "لحظه‌ای یخ زده از تاریخ است."

مردم آمریکا، این عکس را قویا نماد پیروزی آمریکا می‌دیدند. سرویس‌های خبری هم این تصویر برنده جایزه پولیتزر را هنگامی که در روزنامه‌های ۲۵ فوریه چاپ می‌شد، به سرتاسر دنیا مخابره می‌کردند. بسیاری از مجلات عکس در جلد هود قرار دادند. این عکس برای جلب کمک‌های مردمی در سال ۱۹۴۵ استفاده شد که مبلغی برابر ۲۶٫۳ میلیارد دلار بود.

هنرمندان بعدها از عکس به عنوان مدلی برای یادبود جنگ تفنگداران دریایی ایالات متحده، معروف به"یادبود ایوو جیما" در آرلینگتون و خدمات پستی ایالات متحده برای تمبر استفاده کردند. نسخه‌ای از آن هم در رژه زمینی تفنگداران دریایی در جزیرهٔ پارریس، کارولینای جنوبی مورد استفاده قرار گرفت.

گزارشگران به صورت گسترده پس از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ با روزنتال مصاحبه کردند، هنگامی که توماس ای فرانکلین تصویر نمادین مشابهی، روح زمین صفر، نشاندهندهٔ سه آتش‌نشان که پرچم آمریکا را بر فراز خرابه‌های ساختمان مرکز تجارت جهانی بالا می‌برند. روزنتال و فرانکلین چندین بار پس از واقعه با هم دیگر ملاقات کردند.

روزنتال در همان سال ای‌پی را ترک کرد و مدیر عکاسی تصاویر جهان بزرگ تایمز شد. او سپس به عضویت سان فرانسیسکو کرونیکل درآمد. او در آنجا ۳۵ سال به عنوان عکاس کار کرد تا زمانی که در سال ۱۹۸۱ بازنشست شد.

 در ۱۳ آوریل ۱۹۹۶ او به عضویت افتخاری نیروی دریایی آمریکا درآمد. وی در تاریخ ۲۰ اوت ۲۰۰۶، در سن ۹۴، در نواتو، در حومهٔ سانفراسیسکو، هنگام خواب و به مرگ طبیعی درگذشت.

در ۱۵ سپتامبر سال ۲۰۰۶، مدال خدمات عمومی نیروی دریایی آمریکا پس از مرگش به او اهدا شد. 

این مدال توسط فرماندهٔ نیروی دریایی آمریکا، دونالد سی. وینتر امضا شده‌است.

فیلم هالیوودی سال ۲۰۰۶ پرچم پدران ما در کنار فیلم دیگری که همزمان با آن ساخته شد و نامه هایی از ایووجیما نام گرفت و روایتگر همین نبرد از دید ژاپنی ها بود ، هر دو به کارگردانی کلینت ایستوود ، قسمتی را به زندگی روزنتال اختصاص داده‌است. در این فیلم نقش روزنتال بر عهدهٔ ند آیزنبرگ است. ))

در فیلم مربوطه بیان می شود که برافرازندگان اصلی پرچم مربوطه در واقع چه کسانی بوده اند و آیا این تصویر به راستی بالابرندگان واقعی پرچم را نشان می دهد یا تصویر دومیست که تصمیم گرفته شده آنها پس از مرگ نفرات اول و اصلی ، صحنه را بازسازی کنند و موجبات فراهم آوردن تصویری شوند که اثر روانی روحیه بخش مورد نیاز را برای جامعه آمریکایی آن زمان موجب شوند که القا کننده پیروزی و نیاز به حمایت عموم جامعه برای ادامه یافتن این پیروزی باشد ...

یا حق ...




RE: تک فریم های ماندنی ... - اسکورپان شیردل - ۱۳۹۰/۷/۱ عصر ۰۴:۰۲

(۱۳۹۰/۷/۱ عصر ۰۳:۳۶)دن ویتو کورلئونه نوشته شده:  
فیلم هالیوودی سال ۲۰۰۶ پرچم پدران ما در کنار فیلم دیگری که همزمان با آن ساخته شد و نامه هایی از ایووجیما نام گرفت، هر دو به کارگردانی کلینت ایستوود که به زندگی برافراشته‌کنندگان پرچم می‌پردازد، قسمتی را به زندگی روزنتال اختصاص داده‌است. در این فیلم نقش روزنتال بر عهدهٔ ند آیزنبرگ است.

البته فیلم نامه هایی از ایووجیما ، ربطی به آمریکائی ها نداره و همین جنگ رو از دید ژاپنی ها روایت میکنه. در واقع ایستوود برای اینکه یکطرفه به قاضی نره ، از دید هر دو طرف درگیر این نبرد رو بازسازی کرد.

ویتوی عزیز!

تاپیک جالبیه . ادامه بدین . البته من هم بعد از این که دورۀ بیماری "نوشتنم نمیاد!" طی شد به شما کمک می کنم.




RE: تک فریم های ماندنی ... - دن ویتو کورلئونه - ۱۳۹۰/۷/۱ عصر ۰۶:۰۰

(۱۳۹۰/۷/۱ عصر ۰۴:۰۲)اسکورپان شیردل نوشته شده:  

(۱۳۹۰/۷/۱ عصر ۰۳:۳۶)دن ویتو کورلئونه نوشته شده:  
فیلم هالیوودی سال ۲۰۰۶ پرچم پدران ما در کنار فیلم دیگری که همزمان با آن ساخته شد و نامه هایی از ایووجیما نام گرفت، هر دو به کارگردانی کلینت ایستوود که به زندگی برافراشته‌کنندگان پرچم می‌پردازد، قسمتی را به زندگی روزنتال اختصاص داده‌است. در این فیلم نقش روزنتال بر عهدهٔ ند آیزنبرگ است.

البته فیلم نامه هایی از ایووجیما ، ربطی به آمریکائی ها نداره و همین جنگ رو از دید ژاپنی ها روایت میکنه. در واقع ایستوود برای اینکه یکطرفه به قاضی نره ، از دید هر دو طرف درگیر این نبرد رو بازسازی کرد.

ویتوی عزیز!

تاپیک جالبیه . ادامه بدین . البته من هم بعد از این که دورۀ بیماری "نوشتنم نمیاد!" طی شد به شما کمک می کنم.

به به اسکورپان عزیز !

افتخار دادین به این بخش ! ممنون از تذکرتون و اصلاح مزبور انجام گرفت . در هنگام نوشتن دقت نکرده بودم ...

امیدوارم هر چه زودتر شاهد نوشته های خوب شما و دیگر دوستان در این بخش باشیم ...

راستش هدف اصلی بحث کردن در مورد عکس هاست وگرنه میدونم که تقریبا همه دوستان کافه بیش از من با این تصاویر و عکس هایی که در پی خواهند امد آشنا هستند ...

 فکر می کنم میشه راجع به خیلی از ابعاد این تصاویر با هم گفتگو تبادل افکار کنیم و از این طریق تاریخ رو ورق بزنیم گاهی ...

مطمئنم با اضافه شدن اطلاعات و نظرات خیلی از دوستان که پیشترها هم بارها و بارها آموخته هاشون رو به ما هم منتقل کردن و  تعدادشون هم در کافه اصلا کم نیست  میتونیم به آینده این تاپیک تا حدی امیدوار باشیم ...

یا حق ...




RE: تک فریم های ماندنی ... - دن ویتو کورلئونه - ۱۳۹۰/۷/۲ عصر ۰۸:۳۴

سلام بر دوستان ...

تک فریم ماندگاری دیگر : راوی حماسه ایستادگی مردی تنها در برابر ستونی از تانک ها در میدان  دروازه هاي صلح آسماني ( تیان آن من ) و مجبور کردن آنها به ایستادن ولو برای لحظاتی کوتاه ...

نام عکاس : چارلي كول و ثبت شده در جریان قیام خونین دانشجویان و معترضین چینی در میدان تیان آن من به سال 1989

عکاس تصویر مذکور جریان آن روز را چنین شرح می دهد: هيچ كس از عاقبت آن مرد زنبيل به دست پس از آنكه نيروهاي پليس وي را كت بسته از ميدان خارج كردند، خبر ندارد . 
وقوع كشتار ميدان تيان آن من، موجبات بيداري افكار عمومي در سراسر جهان و متعاقب آن انتقادات از حكومت كمونيستي چين را فراهم آورد. در ماه مه 1989 به عنوان عكاس قراردادي از سوي مجله آمريكايي نيوزويك به پكن اعزام شدم. در آن زمان تظاهرات دانشجويي در پكن به اوج خود رسيده بود. البته من پس از پيتر ترنلي و اندي ارناندس - دو نفر از همكاران ديگرم كه آنها نيز مانند من به عكاسي خبري مي پر داختند - به پكن رسيدم.
اما زماني كه من به پكن رسيدم، موج تظاهرات رو به كاهش گذاشته بود، از همين رو بود كه در آن هنگامه خبرنگاران زيادي كه پيش از آن در پكن مستقر شده بودند، در حال مراجعت به پايگاه هاي خبري خويش در ساير مناطق آسياي شرقي بودند. به رغم عزيمت خبرنگاران به مسقط الراس خويش، مسئولان روزنامه نيوزويك از من درخواست كردند كه در پكن بمانم.
بعد از ظهر روز سوم ژوئن، پس از يك روز درگيري گسترده ميان ارتش آزادي بخش خلق و تظاهر كنندگان، ارتش، شهر ممنوعه را به محاصره درآورد و مدت كوتاهي پس از آن، اقدام به وارد كردن تانك ها و خودروهاي زرهي به ميدان تيان آن من دروازه هاي صلح آسماني كرد.يكباره يكي از اين خودروهاي نظامي خود را از صف جدا و به سمت منطقه اي كه در آن تظاهر كنندگان تجمع كرده بودند آمد. ناگاه آسمان آبي، تيره و تار شد و تعداد زيادي از مردم زير اين تانك له شدند. اين اقدام وحشيانه نه تنها از خشم مردم نكاست كه به خشونت تجمع كنندگان بيش از پيش افزود. در پي وقوع اين حادثه دردناك، مردم به تانك حمله ور شده، سرنشينان آن را پياده كرده و آنان را قطعه قطعه كردند و در نهايت خودرو زرهي را نيز به آتش كشيدند. تمامي اين وقايع ظرف مدت بسيار كوتاهي و در حالي كه تانك هاي ارتش ميدان را به طور كامل تحت محاصره درآورده بودند، اتفاق افتاد. در واقع فاصله نظاميان با صحنه حادثه كمتر از 150 متر بود و نور چراغ ها خون ريخته شده بر زمين ميدان دروازه هاي صلح آسماني را منعكس مي كرد.  
پس از وقوع اين حوادث ناگوار و دردناك، من به اطرافم نگاه كردم، كسي آنجا نبود حتي يك نيروي امنيتي - تنها جايي كه از آن محافظت مي شد، هتل پكن در محدوده خيابان چانگان بود. در همان زماني كه براي حفاظت از خود از درختي بالا مي رفتم، سربازان كه بر بلنداي ساختمان هاي اطراف ميدان مستقر شده بودند، تيراندازي به سوي تظاهركنندگان را آغاز كردند. صداي تيراندازي و اصابت گلوله به بدن مردم، فضايي از رعب و وحشت را در ميدان ايجاد كرد.
در چنين فضاي رعب آوري گرفتن عكس برايم بسيار دشوار شده بود. هوا بسيار تيره و تار شده بود، به لحاظ مسائل امنيتي قادر به استفاده از فلاش نبودم، به اطرافم نگاه كردم و يك باره تصميم گرفتم كه براي عكاسي به بالاي پشت بام بلندي، مشرف بر ميدان بروم و از آنجا با ديدي بهتر مبادرت به عكس گرفتن كنم. از همين رو به هتل پكن رفتم، اما به محض ورود به ساختمان، ماموران اداره امنيت چين (DSB) من را از حركت بازداشتند. در اين لحظه ماموران امنيتي به سمت من حمله ور شدند، يكي از ماموران با يك كابل الكتريكي ضربه اي به پهلويم وارد كرد و بقيه نيز به سمت من حمله ور شده و با مشت و لگد به جانم افتادند. آنها همچنين در يك اقدام خشونت بار دوربينم را از من گرفتند و تمامي عكس هايي كه آن روز غروب از صحنه تظاهرات گرفته بودم را از آن درآوردند.
ماموران ياد شده همچنين قصد داشتند دوربينم را بگيرند كه من طي گفت وگويي طولاني آنها را مجاب كردم كه دوربين را از من نگيرند، زيرا دستگاه بتنهايي و بدون فيلم بي فايده است. البته ماموران مخفي چندان دقيق هم عمل نكرده بودند و سه حلقه فيلم هنوز در يكي از جيب هاي جا دوربيني باقي مانده بود. 
زماني كه از ماموران امنيتي جدا شدم، با استوارت فرانكلين يكي از دوستانم كه براي مجله تايم كار مي كند، برخورد كردم. استوارت در طبقه هشتم يك اتاق داشت و از بالكن اتاق وي مي توانستم جهت عكاسي استفاده كنم. در واقع از آنجا ميدان و چشم انداز درگيري و خشونت ها قابل رويت بود. در اولين نگاه از بالكن متوجه شدم كه اوضاع تغيير كرده و نيروهاي نظامي با اسلحه هاي اتوماتيك در حال تيراندازي به سوي مردم هستند. در اين هنگامه خونين و دردناك، مردم سراسيمه به اين سو و آن سو مي دويدند و بسياري از آنها نيز مجروحان را در گاري حمل مي كردند.
از آن زاويه شروع به شمارش تعداد مجروحان و كشته شدگان كردم و بر اساس برآوردي سرانگشتي 64كشته و مجروح را شمارش كردم. پس از اين شمارش دردناك، من و استوارت شروع به انداختن عكس كرديم، البته كورسوي نوري كه خيابان ها را روشن مي كرد، براي تصوير برداري از اين فجايع كافي نبود.
اما اين تازه اول كارزار و كشتار مردمي بود؛ در حدود ساعات 5 4 صبح بود كه تانك ها در صفوفي منظم وارد ميدان شدند و بي رحمي و خشونت به اوج خود رسيد؛ ديگر از صداي رگبار مسلسل ها و گلوله هايي كه از تفنگ تك تير اندازها خارج مي شد خبري نبود، تانك ها با بي رحمي تمام اتوبوس ها، دوچرخه ها و انسان ها را در زير شني هاي زنجيره هايي كه تانك ها را به حركت درمي آورند خود له كردند، اين كشتار بي رحمانه و دردناك تا سپيده دم ادامه يافت. با تابيدن اولين اشعه هاي آفتاب صبحگاهي بر ميدان تيان آن من، تانك ها و خودروهاي زرهي به همراه نيروهاي ارتش آزاديبخش چين در ميدان، رژه نماديني از نمايش قدرت را پس از كشتار مردم و دانشجويان بي دفاع آغاز كردند.
روز پنجم ژوئن باز هم من و استوارت بر لبه بالكن اتاق هتل پكن براي عكاسي از صحنه هاي پس از قيام ظاهر شديم. با روشن ترشدن هوا، صدها نفر از سربازان در اطراف ميدان در صفوف منظم، پشت موانع بزرگي مستقر شدند. اين سربازان تفنگ هايشان را به سمت دانشجوياني كه در ابتداي يكي از خيابان هاي منشعب از ميدان و در يكصد متري آنان قرار داشتند، نشانه رفته بودند. در نزديكي پشت بام هتل محل اقامت دوستم، ما مي توانستيم به وضوح پشت بام هاي ديگر كه مملو از نيروهاي امنيتي مجهز به دوربين شكاري بودند را نظاره گر باشيم. چيزي به غروب آفتاب نمانده بود كه نيروهاي حاضر در ميدان، ترك محل را آغاز كرده و براي متفرق كردن جمعيت حاضر در خيابان چانگان، شروع به تيراندازي به سمت مردم كردند. تيراندازي با مسلسل و تيربار كار خود را كرد و جمعيت سراسيمه و شتابان محل را ترك كردند. سكوت مرگباري بر محلي كه تا دقايقي قبل مملو از جمعيت بود، حاكم شد. تنها چيزي كه در خيابان چانگان به چشم مي خورد، لاشه سوخته اتوبوس و دوچرخه هاي درهم شكسته بينواياني بود كه ديگر كسي از عاقبت آنها خبر نداشت.  
مدت كوتاهي پس از وقوع اين حوادث 25 تانك در همان مسير به حركت درآمدند. همزمان با حركت اين خودروهاي زرهي، من و استوارت نيز دوشادوش يكديگر در حالي كه پشت سر هم عكس مي گرفتيم به حركت درآمديم. يكباره مردي را ديديم كه از سمت خيابان با ژاكتي در يك دست و زنبيلي در دست ديگر به سمت تانك ها به منظور جلوگيري از ادامه حركت آنها، گام برمي دارد. با ديدن اين مرد، در جا خشكمان زد، زيرا او در حال انجام كار متهورانه و فوق تصوري بود. عمل او را مي توان پس از زد و خوردهاي گسترده و تيراندازي نيروهاي پليس عليه مردم، فوق متهورانه دانست.
من آنچه را در برابر ديدگانم مي ديدم، نمي توانستم باور كنم و به هيچ روي در مخيله ام نمي گنجيد مردي بتواند اينچنين جسورانه به سمت تانك ها برود، از همين رو بي آنكه بدانم چه مي كنم به عكسبرداري ادامه دادم.
پس از مدتي در حالي كه در كمال تعجب درجا خشكم زده بود، متوجه شدم كه اولين تانكي كه از برابر تانك هاي ديگر حركت مي كرد، از حركت باز ايستاد.
اما مرد جوان به حركت خود ادامه داد تا اينكه نيروهاي امنيتي اطراف او را فرا گرفته و كت بسته با خود بردند.
استوارت و من، يكديگر را با ناباوري نگاه كرديم، مدتي بعد استوارت با من خداحافظي كرد و به دانشگاه پكن رفت تا صحنه هاي زد و خورد آنجا را به تصوير بكشد و من در ميدان ماندم تا نظاره گر اتفاقات بعدي باشم. انتظارم زياد طول نكشيد و پس از آنكه به هتل بازگشتم چهار مرد با شكستن در اتاق به سمت من هجوم آوردند و دوربين را ضبط كردند.
آنها همچنين فيلم ها را از دوربينم بيرون كشيدند و پاسپورتم را گرفتند، سپس وادارم كردند اعترافنامه اي مبني بر اينكه در حال فيلمبرداري در زمان حكومت نظامي بوده ام، بنويسم. البته من در آن زمان نمي دانستم كه چنين اقدامي احتمال دارد مجازات زندان در پي داشته باشد.
پس از نوشتن اين اظهارنامه كه در آن صريحا قيد شده بود كه من از قوانين موضوعه در زمان حكومت نظامي بي اطلاع هستم، چهار مامور امنيتي از اتاق خارج شدند و يك نگهبان در برابر در هتل به محافظت از من مامور شد، اما اين بار نيز ترفند نيروهاي امنيتي با شكست مواجه شد، زيرا قبل از آنكه نيروهاي امنيتي به درون اتاق هجوم بياورند، حلقه فيلم آن روز را در محفظه اي پلاستيكي قرار داده و آن را در مخزن توالت جاسازي كرده بودم. از همين رو پس از خروج ماموران، من نيز از هتل خارج شدم و به سمت دفتر خبرگزاري آسوشيتدپرس رفتم تا از طريق اين خبرگزاري معتبر جهاني، عكس ها را به دفتر نيوزويك در نيويورك ارسال كنم.
در آنجا با سه عكاس ديگري مواجه شدم كه وقايع ساعات اخير را از زواياي ديگري عكسبرداري كرده بودند.پس از آنكه عكس ها در مجله نيوزويك انتشار يافتند، بسياري از آژانس هاي خبري و مجلات براي كشف هويت آن مرد به تحقيقات گسترده اي دست زدند. در نتيجه تحقيقات مقدماتي، خبرنگاران به نام وانگ وي لين برخوردند كه با قطعيت نمي توان درباره آن سخن گفت. من شخصا بر اين باورم كه اين معترض جسور مدتي پس از دستگيري به دستور مقامات چيني اعدام شده باشد.
احتمال وقوع چنين اتفاقي براي آن مرد چيني دور از انتظار نيست، زيرا دولت چين در آن زمان به منظور مسكوت نگه داشتن قتل عام ميدان تيان آن من، هر فرياد مخالفي را خفه مي كرد.
اما حكومت مركزي غافل از آن بود كه هيچ گاه نمي توان با كشتن يك فرد و دفن كردن راز هزاران نفر ديگر در گور، افكار عمومي جهان را نسبت به كشتار هولناك و دهشت برانگيز ميدان تيان آن من ساكت نگه داشت. با اين حال افراد زيادي به دليل اقداماتي مشابه آنچه آن مرد متهور انجام داده بود، از ديار فنا به ديار باقي رهسپار شده بودند. من خود بر اين باورم كه اقدام شجاعانه اين مرد قلب بسياري را درسراسر جهان تسخير كرد، او در يك لحظه با شخصيت خود لحظه را توصيف كرد و به زمان اجازه نداد او را در چارچوبي به انقياد خويش درآورد.
در واقع او سازنده تصوير بود و من عكاسي بيش نبودم. من تنها افتخار مي كنم كه در آن لحظه تاريخي در صحنه حضور داشتم.

یا حق ...




RE: تک فریم های ماندگار ... - دن ویتو کورلئونه - ۱۳۹۰/۷/۱۵ صبح ۰۱:۳۶

خوب دوستان مجالی شد تا دوباره بریم و  تجدید خاطره ای داشته باشیم  با تصویری مشهور و تکان دهنده که فکر نمی کنم از دوستان کافه کسی پیدا بشه  پس از دیدن تصویر در اولین بار تا مدتها با خودش و هزار و یک چیز دیگه درگیری فکری پیدا نکرده باشه ...

تصویری مشهور از انتظار لاشخوری در سومالی برای مرگ طعمه اش که دختر بچه ای کوچک است ...

این تصویر که با چاپ های متعدد و گسترده در روزنامه ها و جراید بسیاری از کشورهای جهان بازتاب رسانه ای گسترده ای داشت و عملا تبدیل به سمبلی از (( گرسنگی و فاجعه قحطی در آفریقا )) شد .

این تصویر در سال 1993 در یک کیلومتری کمپ امداد سازمان ملل توسط روزنامه نگاری به نام کوین کارتر ( متولد 1963 در ژوهانسبورگ ) گرفته شد و درتاریخ 26 مارس 1993، روزنامه نیویورک تایمز این عکس را به چاپ رساند و به خاطر نوع نگاه عکاس و پیام موجود در تصویر ، دست اندرکاران  و برگزارکنندگان جایزه پولیتزر  قانع شدند تا این جایزه را به این عکس و ثبت کننده آن اختصاص دهند .

عکاس این عکس برای عکاسی از قحطی زدگان کشور سودان به آنجا رفته بود که در پشت تعدادی درخت صدای زمزمه واری شنید. وقتی به جستجوی آن پرداخت دختر لاغری را دید که تلاش می کرد تا خود را به مرکز غذا رسانی برساند. او دولا شد تا از آن کودک عکس بگیرد. در همین هنگام یک لاشخور در نزدیکی او به زمین نشست. او در حالیکه به دقت طوری رفتار می کرد که پرنده نترسد، خود را در شرایطی قرار داد تا بهترین تصویر را ثبت کند. پس از گرفتن عکسهایش پرنده را فراری داد و همچنان می دید که دختر بچه به تقلایش ادامه می دهد. پس از آن به سایه درختی رفت، سیگاری گیراند و با خدایش حرف زد و گریه کرد. خود کارتر و بسیاری از ماموران سازمان ملل متحد بعدها برای یافتن اثری از کودک مورد نظر تلاش های زیادی کردند اما متاسفانه هیچ نشانی از او یافت نشد.

این عکاس بعدها به موازات گسترش مخاطبین تصویر در تمام جهان مورد سرزنش بسیار هم قرار گرفت که چرا به قول خودش بیش از 20 دقیقه چشم انتظار حالتی بوده که لاشخور پرهایش را بگشاید تا تصویر بهتری گرفته شود ( اتفاقی که عملا هم نیفتاد ) اما به کمک و نجات دختربچه بی نوا اقدام نکرده است ...

این سوال بعدها دغدغه شبانه روزی عکاس شد و چنان بر روی او تاثیر گذاشت که عاقبت از فرط ناراحتی و عذاب وجدان  در ساعت 9 شب 27 جولای 1994، تقریبا یک سال پس از انتشار عکس خود کشی کرد...

این مساله در عین حال موجب پدید آمدن اظهار نظرهای بسیاری شد ... در عین حال که بسیاری او را سرزنش می کردند خیلی ها هم از کار وی دفاع می کردند که ثبت تصویر مورد نظر توسط وی و انعکاس گسترده آن در جهان چه بسا موجب نجات تعداد بسیار بیشتری از گرسنگان و فحطی زدگان شد که از کمکهای بیشتر از قبل همه مخاطبین آن عکس در سرتاسر جهان برخوردار می گردیدند ...

دختر کارتر می گوید: «پدر پس از آن ماجرا دچار افسردگی شد، و همیشه می گفت که دلش می خواهد مرا در آغوشش بفشارد.»

آری گاهی فقط و فقط یک فریم چه حکایت ها که با خود ندارد  ...

یا حق ...




RE: تک فریم های ماندگار ... - دن ویتو کورلئونه - ۱۳۹۰/۷/۱۷ عصر ۱۱:۲۳

و اما توضیحی مختصر در مورد جایزه پولیتزر :

(( «جایزه پولیتزر، جایزه‌ای در روزنامه‌نگاری، ادبیات و موسیقی است که بخش‌های گوناگون دارد. این جایزه معتبرترین جایزه روزنامه‌نگاری در آمریکا است که هر ساله (از سال ۱۹۱۷) با نظارت دانشگاه کلمبیا به روزنامه‌نگاران (و نیز به نویسندگان و شاعران و موسیقی‌دانان) داده می‌شود. این جایزه به‌نام بنیان‌گذار آن جوزف پولیتزر، روزنامه‌نگار و صاحب امتیاز چند روزنامه در سده نوزدهم نامگذاری شده است.»

نشان پولتزر: در یک سوی آن پرتره بنجامین فرانکلین و در سوی دیگر کارگری در حال کار با یک دستگاه چاپ دیده می‌شود:


جایزه پولتزر در ۱۳ قسمت روزنامه‌نگاری و ۷ قسمت هنری اعطا می‌شود.

هم‌چنین هر ساله بنیاد پولیتزر جوایز نیم میلیون دلاری خود را به بهترین عکسهای خبری در زمینه‌های مختلف اهدا می‌کند که در میان تمام عکسهای خبری جهان به عنوان بهترین عکس خبری افشاگرانه و جسورانه معرفی می‌شوند.

ظاهرا تاکنون از ایران فقط  آقای جهانگیر رزمی با یکی از عکس های خود موفق به کسب جایزه پولیتزر شده است .

..........................................................

تصویر بسیار مشهور شلیک رئیس پلیس سایگون ژنرال Nguyễn Ngọc Loan به سر ویت کنگی به نام Nguyễn Văn Lém در یکم فوریه سال 1968 ...

تصویری که ثبت و  یخش آن در رسانه های جهان ، دیدگاه های مربوط به جنگ ویتنام را به شدت تحت تاثیر قرار داد و عکاسش یعنی جناب آقای ادی آدامز را برنده جایزه پولیتزر سال 1969 کرد .

جناب آقای Eddie Adams خبرنگار و عکاس آمریکایی سرشناس و برنده جایزه پولیتزر در سال1933 به دنیا آمد و در سال 2004 رخ در نقاب خاک کشید .

از او به عنوان عکاسی که زجر می کشید یاد میشود زیرا معتقد بوده :

«براى عکاس بودن ، عکس گرفتن کافى نيست. زجر آنهايى که مقابل دوربين هستند را هم بايد تجربه کرد.»

ادی با ورود به دبيرستان دوربينى خريد و به ازاى 20 دلار دريچه دوربينش را روى هر حادثه و اتفاقى گشود. چندى بعد به عنوان عکاس جنگى وارد نيروى دريايى شد و نخستين روزهاى کارى اش را در جنگ کره سپرى کرد.بعدتر در روزنامه شهرش و نيز بولتن عصر فيلادلفيا مشغول به کار شد. با آغاز سال 1962 تا دهه اى پس از آن با آسوشيتدپرس همکارى کرد و در خلال جنگ ويتنام بارها به آنجا سفر کرد و در خلال اين ماموريت ها حضور ترس و مرگ و ياس را چه سپيد، چه سياه به تصوير کشيد.همان روزها بود که 2 بار هليکوپترش با آتش خمپاره انداز 81 ميليمترى هدف قرار گرفت.

در اکتبر 1965 گزارشى از محاصره پايگاه نظامى پلى مى توسط نيروهاى ارتش امريکا و ويتنام جنوبى تهيه کرد. ادى آدامز که از زوال اخلاقيات و کين خواهى انسان عصر خويش به ستوه آمده بود، با ديدن اين صحنه چنين نوشت:«نگاه کن... گويى اينجا با زلزله اى نابود شده است.» نيمه دوم فوريه سال 1968، با عکسى که آدامز از اعدام اسير ويت کنگ مى گيرد، در کمتر از 24 ساعت افکار عمومى را به سوى فجايعى که به نام آزادى و آزادگى رخ مى دهد، جلب مى کند.

اگرچه بيشتر منتقدان و هنرشناسان ، اين عکس را ستودند و زبردستى عکاس را در انتخاب کادر، نور و اصل زيبايى شناختى تاييد کردند، با اين همه ادى آدامز تا سالها هرگز نسخه اى از اين تصوير تلخ را بر ديوار کارگاهش نياويخت و پيوسته سعى مى کرد از خاطره آن رهايى يابد.سالها بعد، ادى آدامز در پاسخ به خبرنگارى هلندى که پرسيده بود چرا ژنرال کوان را از شليک کردن باز نداشتيد، گفت:

«من پول گرفته بودم تا نشان بدهم يکى ، يکى ديگر را مى کشد. هر چند در واقع دو تا زندگى نابود شد؛ يکى زندگى اسيرويت کنگ و ديگرى زندگى ژنرال ويتنامى که پس از آن متلاطم شد.»

و در ادامه در حالى که به نقطه نامعلومى خيره شده بود، گفت : «نمى گويم کارى که او کرد درست بود، اما او در شرايط جنگى قرار داشت و مردى که اعدام شد، کمى پيشتر خانواده نزديکترين آجودان لوان را کشته بود... همه مى گويند عکس چيز خوبى است ، اما وقتى نمى توانى شرحى بر آن داشته باشى ، همه واقعيت نخواهد بود.»در کارنامه کارى آدامز، حضور در بيش از 13 جنگ از جنگ کره گرفته تا جنگ خليج فارس ديده مى شود. او از سال 1967 تا 1980 ميلادى همکارى اش را با آسوشيتدپرس از سرمى گيرد و با تايم لايف و مجله Rarade همکارى مى کند.ادى آدامز در کنار عکاسى جنگ موضوعى که حضور حادثه و ردپاى شوم يک واقعه را به تماشاگر نشان مى دهد سراغ شخصيت هاى بنام دنيا هم رفته است ؛ شخصيت هايى چون لويى آرمسترانگ که ترومپتش را نوازش مى کند، مادر ترزا که با انگشتانى استخوانى نوزادى معلول را در آغوش گرفته و مالکوم ايکس که چهره اى سرد و جدى دارد.شايد کمتر عکاسى است که در زمان زندگى ، اين چنين مورد توجه و تقدير، نه تنها از سوى مخاطبانش که از سوى بنيادهاى هنرى جهان قرار گرفته باشد.



آدامز بارها جوايزى چون روبرت کاپا، پوليتزر، يادبود جرج پولک و صدها مدال افتخار و لوح تقدير را از آن خود کرده است.ماه گذشته ادى آدامز، عکاسى که دريچه دوربينش را به روى دنياى خشن پيرامونش گشوده بود تا ديگران را از آنچه رخ مى دهد آگاه سازد، چشم از جهان فروبست.آنچه آدامز را در حرفه خود شاخص مى سازد، فقط کادربندى صحيح ، نورپردازى ، ديد هنرمندانه ، انتخاب موضوع و جسارت او نيست ، بلکه بيش از همه اينها حس همدردى و همذات پندارى با موضوع است که در مخاطب برمى انگيزد. او در اين باره مى گويد: «وقتى با موضوعى درگير مى شوم ، مثلا از کسى که زخمى شده يا آسيب ديده عکس مى گيرم ، مى فهمم که خودم هم تبديل به همان کسى شده ام که دارم عکسش را مى گيرم.فکر مى کنم شمار زيادى از عکاسان خوب واقعا عاشق موضوع هايشان مى شوند. نمى دانم اين حس چطور به وجود مى آيد؛ اما هميشه دلتان مى خواهد با آنها در تماس باشيد...».

مروری بر برخی دیگر از عکس های مشهور و مطرح به یادگار مانده از ادی آدامز :

یا حق ...




RE: تک فریم های ماندگار ... - دن ویتو کورلئونه - ۱۳۹۰/۷/۲۲ عصر ۰۷:۰۳

 Ron Edmonds عکاسی که تصویر ثبت شده از جریان ترور پرزیدنت رونالد ریگان توسط John Hinckley که در مقابل هتل هیلتون شهر واشینگتن به تاریخ 1 مارس 1981 اتفاق افتاد موجب اختصاص یافتن جایزه پولیتزر سال 1982 به او شد .

او  این حادثه تاریخی را با حضورش و دقت و سرعت عمل لازمه ای که نشان داد در قالب تصویرهایی ثبت نمود تا جزییات آن بعدها برای همگان قابل مشاهده باشد.

جان هینکلی بعدها انگیزه ترور را  مجذوب جودی فاستر شدن ( که  نقش آیریش استینسما را دراین فیلم بازی می کرد ) و تحت تاثیر فیلم راننده تاکسی قرار گرفتن که ساخته آقای مارتین اسکورسیزی بود ، عنوان کرد و گفت که هدفش جلب توجه خانم آلیشیا کریستین فاستر یا همان خانم جودی فاستر معروف بوده که در آن زمان در دانشگاه ییل به تحصیل هم مشغول شده بود و او در نظر داشته همچون جریان اتفاقات فیلم ، با ترور کردن رونالد ریگان خودش را در دل ایشان جا کند !

ظاهرا جان هینکلی پس از ورود فاستر به دانشگاه ییل برای او نامه می‌فرستاد و گاهی نیز برای او پیغام تلفنی می‌گذاشت. در ۳۰ مارس ۱۹۸۱ هینکلی سوءقصدی به جان رونالد ریگان، رئیس جمهور وقت ایالات متحده آمریکا نمود که در این حادثه ریگان و سه نفر همراه خود آسیب دیدند.
در سال ۱۹۸۲ فاستر با حضور در دادگاه به این موضوع اشاره کرد که او هیچ رابطه‌ای با جان هینکلی ندارد و در همان هنگام هینکلی یک مداد به سمت فاستر پرت کرد و با فریاد گفت: "من پیدات می‌کنم فاستر!"

پی نوشت : رونالد ریگان با سابقه بازیگری به عنوان شغل سابقش ، در دوران فعالیت در حزب جمهوری خواه که رابطه حسنه ای با دولت آن زمان ایران داشتند ،  قبل از ریاست جمهوری آمریکا و در سال 1356 به ایران سفر کرده بود و این تصویر او و همسرش نانسی را در تخت جمشید نشان می دهد ...

یا حق ...




RE: تک فریم های ماندگار ... - دن ویتو کورلئونه - ۱۳۹۰/۷/۲۴ عصر ۰۵:۰۲

سلام بر دوستان !

تصاویر قبلی ارائه شده در این بخش ظاهرا با روحیه ملایم و حساس هری عزیز سر سازگاری نداشتن و ایشون در چند نوبت من رو از ادامه دادن این تاپیک  سراسر ناامیدی و تلخی و یأس ( البته به قول و نظر ایشون !) برحذر داشتن و حتی در این مورد از سوی ایشون تهدید هم شدم ! البته من که آخر سر نفهمیدم آدمی به این ملاطفت و حساسی چرا ژانر کاملا مفرح نوآر ! رو به عنوان ژانر مورد علاقه  برای فعالیت انتخاب کرده ... شاید بعدها راجع به هری فیلمی ساخته شد و احتمالا این سوال در اون هم مطرح خواهد شد و اینکه به جوابی هم برسه یا نه رو فقط خدا میدونه و خود هری !

اما خوب تهدیدات هری کار خودش رو کرد و پدرخوانده ای را از ترس مجبور به ارائه عکسی سراسر شادی و حرکات موزون نمود که عکاسش جناب آقای Alexander Zemlianichenko رو برنده جایزه پولیتزر در سال 1997 کرد ! و انجام دهنده حرکات موزون در اون کنسرت موسیقی راک با بانوانی که در صحنه دیده می شوند کسی نبود جز مرحوم مغفور (( بوریس یلتسین ! )) که در یکی از ستادهای انتخاباتیش برای انتخاب شدن مجدد ریاست جمهوری روسیه ، مشغول به افزایش دادن آرای بعدیش با نمایش مهارتش در انجام حرکات موزون ( همان رقص سابق !)  بوده است !

 یلتسین پس از انجام  رسالت تاریخی آقای (( میخائیل گورباچف )) مبنی بر به هم پیچیدن نسخه حکومت کمونیستی شوروی ، حکمرانی بر روسیه باز متولد شده را بر عهده گرفت ... یلتسین در فروپاشی شوروی نقش موثری داشت و در سال ۱۹۹۳ به تانکهای ارتشی دستور داد تا پارلمان کشور را که در کنترل کمونیستهای تندرو بود مورد حمله قرار دهند.
جانبداری بوریس یلتسین از برقراری دموکراسی در روسیه و کمک وی به این روند، از او در میان کشورهای غربی که خواهان فروپاشی شوروی بودند، یک چهره دموکرات رو مجسم کرد.
یلتسین در سال ۱۹۹۶ برای دومین بار به ریاست جمهوری جمهوری فدراتیو روسیه انتخاب شد و تا سال ۱۹۹۹ در این مقام باقی ماند.

تصویر زیر جناب آقای  Alexander Zemlianichenko ( فرد سمت راست  ) رو در حال دریافت جایزه پولیتزر از رئیس وقت دانشگاه کلمبیا یعنی آقای George Rupp نشان می دهد :

 یا حق ...




RE: تک فریم های ماندگار ... - سروان رنو - ۱۳۹۰/۸/۱۲ صبح ۱۲:۳۱

چند روز پیش اتفاقی شبکه چهار رو تماشا می کردم. در مورد زندگی روبرت کاپا , یکی از معروف ترین عکاسان جنگ قرن بیستم بود. اسمش خیلی به نظرم آشنا اومد. همش گفتم این اسم رو کجا شنیدم ؟! idont خلاصه کلی در مورد باب ( اسم هنری روبرت کاپا ) و زندگی عجیب و غریبش گفت و اینکه چقدر نترس بوده و همیشه در خط مقدم همراه سربازان بوده تا عکس واقعی بگیره. جالبه که در همان هجوم متفقین به ساحل اوماها - یعنی همون سکانس ابتدایی فیلم سرباز رایان - کاپا جزو سربازان خط شکن بوده و چندین بار تا مرز کشته شدن پیش میره.

 آخر مستند حسابی غافلگیر کننده بود چون راوی اشاره به نامزدی کاپا با اینگرید برگمن کرد و چند تیکه فیلم از اجراهای برگمن در میان سربازان گذاشت که من اولین بار بود که می دیدم. اینجا بود که یادم اومد که اسم روبرت کاپا رو در کتاب خاطرات برگمن خوندم و اینا کلی نامه عاشقانه با هم رد و بدل کرده بودن. واقعا دنیای کوچکی است. اینگرید هم همیشه دنبال آدم های ماجراجو بود. البته خودش هم در زندگی اش کم ماجراجویی نکرد ...




RE: تک فریم های ماندگار ... - دزیره - ۱۳۹۰/۸/۲۹ عصر ۰۴:۱۸

خمرهای سرخ تحت رهبری یکی از  دیکتاتورهای تاریخ، پل پوت ،بین سالهای 1975 تا 1979 دست به نسل کشی عظیمی در کشور کامبوج زدند.

دیت پران ( فردی که در عکس دوم می بینیم)متولد 1942 کامبوج عکاس خود اموخته ای بود که همراه سیدنی شانبرگ، خبر نگار نیویورک تایمز، به عنوان مترجم وی از این جنگ عکسبرداری میکرد.

دیت پران و سیدنی شانبرگ درحال مصاحبه با یک سرباز

وقتی جنگ با تصرف پنوم پن توسط خمرها به اوج رسید و سفارت امریکا تصمیم به خروج امریکایی های مقیم کامبوج گرفت، شانبرگ توانست خانواده پران را هم ببرد اما خود وی برای تهیه گزارش باقی ماند.با سخت تر شدن شرایط ، هویت خود را به یک روستایی فقیر و بی سواد تغییرداد.

خمرها تحت عنوان باز سازی کامبوج مردم را برای کار سخت و جانفرسا به مزارعی با امکانات کم میفرستادند که اغلب شان از بی غذایی و مالاریا جان می باختند.دیت پران هم به به این مزارع تبعید شد.

از عکس های دیت پران

داستان درد ناک زندگی او در سال1980 توسط دوست و همکارش سیدنی ،به رشته تحریر در امد.و این کتاب دستمایه ی تولید فیلمی شد به نام کشتزارهای مرگ .

او در سال 1997 کتاب" کودکان کشتزارهای مرگ کامبوج" رانوشت .کودکانی که خمرها از خانواده هاشان جدا می کردند تا از انها سرباز جاسوس و عامل اعدام بسازند.دیت پران به خود قول داده بود : (( اگر از کشتزارهای مرگ جان سالم به در ببرم ، هیچ گاه صحبت درباره انها را رها نخواهم کرد.))

دیت پران از سال 1980 تا 2007به عنوان عکاس در استخدام نیویورک تایمز بود و سرانجام به علت بیماری سرطان از دنیا رفت.




RE: تک فریم های ماندگار ... - میثم - ۱۳۹۰/۹/۷ عصر ۱۲:۴۳

http://www.up98.org/upload/server1/01/y/eqqx5mtjkk5j1uc3ko3.jpg

***

افلاطون فلسفه اي آسماني داشت و ارسطو فلسفه اي زميني.

كافي است جهت دست اين دو را با هم مقايسه كنيد!




RE: تک فریم های ماندگار ... - میثم - ۱۳۹۰/۹/۸ صبح ۱۱:۲۰

انقلاب فرزندانش را می خورد!


http://www.up98.org/upload/server1/01/y/c8q1hic6qrwmc0wna6ed.jpg

لئون تروتسکی ، یاور لنین در انقلاب و پایه گذار و اولین فرمانده ارتش سرخ ، سمت راست جایگاه در عکس

http://www.up98.org/upload/server1/01/y/jxd4j70ztna55eisx2l.jpg

عکس روتوش شده همان واقعه ، این بار بدون تروتسکی! برآمدن دیکتاتورهایی چون استالین نتیجه منطقی انقلابهای بدون پشتوانه نظری محکم است. این افراد نه تنها به ثمر رسانندگان واقعی انقلاب را حذف فیزیکی می کنند ، بلکه می کوشند با تبلیغات و تلقین و ارعاب ، حتی خاطره آنها را هم محو کنند!




RE: تک فریم های ماندگار ... - میثم - ۱۳۹۰/۹/۱۰ عصر ۰۶:۲۲

http://www.up98.org/upload/server1/01/z/c37cwi09lf7aycbt3.jpg

دی شیخ (پسند!) با چراغ همی گشت گرد شهر *** کز دیو و دد (وزیری ها) ملولم و انسانم (قاسم ام!) آرزوست.




RE: تک فریم های ماندگار ... - چارلز کین - ۱۳۹۰/۹/۱۳ عصر ۰۳:۰۸

نیلز بور و البرت اینشتین  دو دانشمند بزرگ علم فیزیک که تحقیقات ارزنده ای را پیرامون  فیزیک کوانتوم  انجام دادند.

ای دو در دهه ی 1920 اختلاف نظر شدیدی بر سر نظریه ی کوانتوم با یکدیگر داشتند .مناظرات بور و اینشتین در کنفرانس های سولوای بر سر جنبه های اساسی مکانیک کوانتوم مشهور و تاریخی است.

این عکس توسط پاول ارنفست در سال 1925 در خلال سفر اینشتین به لایدن گرفته شده است.

بور در سال 1922 و اینشتین در سال 1921 موفق به دریافت جایزه ی نوبل در فیزیک شده اند.




RE: تک فریم های ماندگار ... - دن ویتو کورلئونه - ۱۳۹۰/۹/۱۸ عصر ۰۶:۲۶

امیلیانو زاپاتا !

به نقل از ویکی پدیا :

 ((  امیلیانو زاپاتا از رهبران برجسته قیام بزرگ مردم مکزیک علیه رژیم دیکتاتوری پورفیریو دایاز به شمار می آید که در سال ۱۹۱۰ آغاز شد و به واسطه نقش موثری در جریان انقلاب به یکی از قهرمانان ملی مکزیک بدل شد و به همین دلیل جنبش انقلابی که از ایالت چیاپاس مکزیک آغاز شد را به احترام او زاپاتیستا یا زاپاتیستاس می خوانند.

امیلیانو زاپاتا سالازار در هشتم اوت ۱۸۷۹ در ایالت مرکزی موره لوس در روستایی به نام آنه نه چوئیلکو (که امروزه آیالا نام دارد) از گابریل زاپاتا و کلئوفاس سالازار متولد شد.

در آن زمان رژیم دیکتاتوری دایاز بر مکزیک حکومت می کرد که در سال ۱۸۷۶ به قدرت رسیده بود. خانواده زاپاتا از اوضاع مالی متوسطی برخوردار بود اما در این بین توانسته بود با مقاومت در برابر شرایط سخت اجتماعی، استقلال خود را حفظ نماید.


در سن ۳۰ سالگی به فرماندهی نیروهای دفاعی روستا منصوب شد و او را به سخنگو و نماینده هم ولایتی هایش بدل کرد. او اصالتاً از دو نژاد اسپانیایی و آمریکای لاتین بود و مکزیکی خالص به حساب نمی آمد خیلی زود برای احقاق حقوق مهاجران سرخ پوست وارد بحث و جدل و در نهایت درگیری شد.

در ۹ آوریل ۱۹۱۹ گوجاردو به نمایندگی از دولت زاپاتا را برای دیداری دوستانه دعوت کرد و زاپاتا با شنیدن پیغام به راه افتاد و پس از طی یک روز به مکان ملاقات رسید و در بدو ورود هدف گلوله‌های نظامیان در کمین قرار گرفت .))

فیلم مشهور زنده‌باد زاپاتا ! ساخته آقای الیا کازان در سال 1952 با ایفای نقش جناب آقای مارلون براندو به جای زاپاتا هم  روایتی سینماییست از زندگی وی که فیلمنامه آنرا نیز آقای جان اشتین بک نگاشته بودند ...

 یا حق ...







RE: تک فریم های ماندگار ... - میثم - ۱۳۹۰/۹/۲۳ صبح ۱۰:۴۳

فکر کنم 30 سال بعد ، "تک فریم ماندگاری" بشود!

http://up1.iranblog.com/images/syq2jh61djd85z1q7n5.jpg




RE: تک فریم های ماندگار ... - سروان رنو - ۱۳۹۰/۹/۲۴ صبح ۱۲:۳۴

(۱۳۹۰/۹/۲۳ صبح ۱۰:۴۳)میثم نوشته شده:  

 فکر کنم 30 سال بعد ، "تک فریم ماندگاری" بشود!

راستی جریان این عکس که دست این به اصطلاح دانشجو بود چیه ؟ من برام سوال بود که  از دیوار سفارت کنده بودن یا به عنوان پلاکارد خودشون آوردن ؟ جریان دقیقا چی بوده ؟ حالا چرا این عکس و این فیلم ؟ :huh:




RE: تک فریم های ماندگار ... - دن ویتو کورلئونه - ۱۳۹۰/۹/۲۴ صبح ۰۵:۲۰

ارنستو چه گوارا

به نقل از ویکی پدیا :

(( ارنستو رافائل گوارا دلاسرن (متولد ژوئن ۱۹۲۸، روساریو، استان سانتا فه و متوفی به تاریخ ۹ اکتبر ۱۹۶۷) که بیش‌تر به‌نام چه‌گوارا یا ال‌چه شناخته می‌شود، پزشک، چریک، سیاست‌مدار و انقلابی مارکسیست، درِ آرژانتین زاده شد.


گوارا یکی از اعضای جنبش ۲۶ ژوئیه فیدل کاسترو بود. این جنبش در سال ۱۹۵۹ قدرت را در کوبا به‌دست آورد. چه‌گوارا چندین پست مهم در دولت جدید کوبا از جمله سفیر، رییس بانک مرکزی و وزیر صنایع را بر عهده داشت و پس از آن با امید برانگیختن انقلاب در دیگر کشورها کوبا را ترک کرد. وی ابتدا در سال ۱۹۶۶ به جمهوری دموکراتیک کنگو رفت و سپس به بولیوی سفر کرد. در اوایل اکتبر ۱۹۶۷ چه‌گوارا در بولیوی طی عملیاتی که توسط سازمان سیا طرح‌ریزی شده بود دستگیر شد. برخی باور دارند که سیا ترجیح می‌داد گوارا را برای بازجویی زنده در دست داشته باشد، اما در هر صورت او به‌وسیلهٔ ارتش بولیوی در نزدیکی وایه‌گرانده در مدرسه روستای لا ایگه را در سانتا کروز دلاسیه‌را به دستور بارریه نتوس دیکتاتور نظامی کشته شد.

 چه به قاتل خود می‌گوید: (( می‌دانم تو برای کشتن من آمده‌ای. مرا بکش. تو یک مرد را می‌کشی.))



پس از مرگ چه‌گوارا، او به عنوان یک تئوریسین، متخصص در فنون جنگی، و جنگ‌آور تبدیل به قهرمان جنبش‌های انقلابی سوسیالیستی در سراسر جهان شد به گونه ای که چهل سال بعد از اعدام چه گوارا هنوز هم زندگی وی و کارهایش یکی از بحث‌های ادامه‌دار در جهان است. خیلی از صاحب‌نظران از جمله نلسون ماندلا از وی به عنوان یک قهرمان نام می‌برد و او را الهام‌دهندهٔ آزادی برای تمامی کسانی می‌داند که آزادی را دوست دارند، همچنین ژان پل سارتر وی را هم روشنفکر می‌دانست و هم از او به عنوان کاملترین انسان عصر ما یاد می‌کرد. چه گوارا یک قهرمان ملی دوست‌داشتنی برای کوبائیان باقی می‌ماند و تصاویر وی روی سکه‌های فلزی کوبایی را زینت داده‌است و دانش آموزان هر روز را در مدرسه با این حرف آغاز می‌کنند که: ما نیز مثل چه خواهیم شد. ترانه Hasta siempre Comandante یا ((  بدرود فرمانده ))  که به یاد او ساخته شده از ترانه‌های محبوب است و به چند زبان اجرا شده‌است. در سرزمین مادری وی آرژانتین جایی که در دبیرستانها نام وی را به خاطر می‌سپارند موزه‌های بیشماری از چه کشور را پر کرده‌است و در سال ۲۰۰۸ یک مجسمهٔ برنزی از او در شهر تولدش روزاریو نصب گردید. علاوه بر این چه گوارا برای بعضی از بولیویایی‌ها به حضرت ارنست معروف است و او را فرد مقدسی دانسته و می‌پرستند. ‏

چه گوارا قبل از اینکه به اقدامات انقلابی دست بزند، در ۱۹۵۲ همراه دوستش آلبرتو گرانادو سراسر آمریکای لاتین را گشت زد و با هیلدا گادآ آکوستا ازدواج کرد. همچنین کتابی بسیارشناخته شده- که فیلم آن نیز ساخته شده‌است -به نام «خاطرات موتور سیکلت» در بیان خاطرات این سفر نگاشته‌است. ))

تا آنجا که به یاد دارم اقتباس سینمایی قدیمیی از زندگی چه گوارا به نام (( چه )) وجود دارد که اگر اشتباه نکرده باشم جناب آقای عمر شریف نقش ایشان را ایفا می کردند و البته لازم به ذکر نیست که این فیلم با ساخته جدید جناب آقای سودربرگ متفاوت است ...

و اما تقدیم به دوستانی که علاقمند به همراه شدن در حس خوب شنیدن آهنگ زیبا و ماندگار ((بدرود فرمانده )) هستند :

به روایت سرکار خانم ناتالی کاردون خواننده مشهور فرانسوی

http://www.4shared.com/audio/l15RqkPI/Nathalie_Cardone_-_Hasta_siemp.htm

و روایت این آهنگ نوسط جناب آقای ویکتور خارا خواننده انقلابی شیلی که شاید روزی به تصویر ایشان در همین بخش هم پرداختیم ...

http://www.4shared.com/audio/7MKbkcxD/Victor_Jara_-_Hasta_Siempre_Co.htm

و روایت اولیه و اصلی آهنگ توسط آهنگساز کوبایی جناب آقای کارلوس پوئبلا

http://www.4shared.com/audio/4Bfhtx8Y/Carlos_Puebla_-_Hasta_Siempre_.htm

و خود من به این اجرای سرکار خانم Nacha guevara خواننده آرژانتینی در سال 1968 هم  خیلی علاقمندم :

http://www.4shared.com/audio/jPpmkXCm/-_1968_-_Nacha_guevara_-_Hasta.htm

این ترانه به عنوان پاسخی برای نامه خداحافظی چه گوارا در هنگام ترک کوبا سروده شده‌است.

و ترجمه فارسی این آهنگ :

((بدرود فرمانده))
به دوست داشتنت خو گرفته‌ایم
بعد از آن فراز تاریخی
آنجا که خورشید شهامتت
مرگ را به زانو درآورد.
اینجا از وجود عزیز تو
روشنایی
و عطوفتی زلال بجای مانده است
فرمانده چه گوارا.
دستهای قوی و پرافتخارت
به تاریخ شلیک می‌کند
آنگاه که تمامی سانتاکلارا
برای دیدنت از خواب برخاسته است.
اینجا از وجود عزیز تو
روشنایی
و عطوفتی زلال بجای مانده است
فرمانده چه گوارا.
می‌آیی و با خورشیدهای بهاری
نسیم را به آتش می‌کشی
تا با شعلهٔ لبخندت
پرچمی برافرازی
اینجا از وجود عزیز تو
روشنایی
و عطوفتی زلال بجای مانده است
فرمانده چه گوارا.
عشق انقلابی‌ات
تو را به نبردی تازه رهنمون می‌شود
آنجا که استواری بازوان آزادگرت را
انتظار می‌کشند.
اینجا از وجود عزیز تو
روشنایی
و عطوفتی زلال بجای مانده است
فرمانده چه گوارا.
از پی تو می‌آییم
چنانکه دوشادوش تو می‌آمدیم
و همراه با "فیدل" تو را می‌گوییم:
"بدرود، فرمانده!"
اینجا از وجود عزیز تو
روشنایی
و عطوفتی زلال بجای مانده است
فرمانده چه گوارا.

با تشکر از ترجمه آهنگ توسط جناب آقای  سعید پوربابک ...

و در آخر سروده ای از خود ارنستو  به همراه تصویری ماندگار از یک اسطوره :

حتی مرگم را

شکست به حساب نمی آورم ،

به جای آن،

تنها حسرت ترانه ای ناتمام را

با خود به گور خواهم برد...

 

یا حق ...




RE: تک فریم های ماندگار ... - سروان رنو - ۱۳۹۰/۹/۲۴ عصر ۱۱:۱۶

بعضی ها معتقدند چه گوارا فقط یک تروریست بوده است و علت محبوبیتش مرگ زودهنگامش بوده است. جه بسا اگر زنده می ماند و پیروز می شد ، یک دیکتاتور مانند فیدل کاسترو می شد shakkk!




RE: تک فریم های ماندگار ... - دن ویتو کورلئونه - ۱۳۹۰/۹/۲۵ صبح ۰۹:۰۰

(۱۳۹۰/۹/۲۴ عصر ۱۱:۱۶)سروان رنو نوشته شده:  

بعضی ها معتقدند چه گوارا فقط یک تروریست بوده است و علت محبوبیتش مرگ زودهنگامش بوده است. جه بسا اگر زنده می ماند و پیروز می شد ، یک دیکتاتور مانند فیدل کاسترو می شد shakkk!

سلام لویی !

یادم هست یک جایی شنیدم : به اندازه راه های رسیدن به خدا ، انسان هایی روی زمین هست !!

و اما در مورد دیدگاه و اعتقاداتی که از برخی افراد مجهول الهویه نقل فرمودین :

تا که این حدیث را گوید ! همانطور که ماندلا، ارنستو را در کسوت یک انقلابی راستین می ستاید شاید کم نباشند دوستداران آدولف که ایشان هم پیشوایشان را یک انقلابی کبیر بدانند که اگر موفق شده بود دنیا را جای خیلی خیلی بهتری می کرد !  من فکر می کنم خیلی کنجکاو بودی احساس رئیس پلیس بودن فرانسه کاملا اشغال شده رو هم تجربه کنی دوست من !

یا حق ...




RE: تک فریم های ماندگار ... - دن ویتو کورلئونه - ۱۳۹۰/۹/۲۵ عصر ۰۵:۱۷

هلن کلر

به نقل از ویکی پدیا :

(( هلن آدامز کِلِر ( متولد ژوئن، ۱۸۸۰و متوفی در ۱ ژوئن، ۱۹۶۸) نویسنده نابینا و ناشنوا و فعال سوسیالیست آمریکایی بود.

او هنگامی که ۱۹ ماه بیشتر از زندگی‌اش نمیگذشت، در اثر ابتلا به یک نوع بیماری (شاید تب سرخ یا تب مخملک)، بینایی و شنوایی خود را از دست داد و ارتباطش با دنیای بیرون قطع شد. هنگامی که کلر شش سال داشت، او را به الکساندر گراهام بل نشان دادند و گراهام بل پس از معاینه، یک معلم ۲۰ ساله به نام آن سالیوان (میسی) را که در موسسه آموزش نابینایان پرکینز در بوستون فعالیت می‌کرد، برای آموزش او فرستاد. چنانکه کلر بعدها درباره خود می‌نویسد، زندگی واقعی او در یک روز از ماه مارس سال ۱۸۸۷ وقتی که تقریباً ۷ ساله بود، با ورود معلمش به زندگی او آغاز شد. او از این روز به عنوان مهم‌ترین روزی که در زندگی به خاطر دارد، یاد می‌کند. سالیوان معلمی سخت کوش و فوق‌العاده بود که از مارس ۱۸۸۷ تا پایان عمر خود در اکتبر ۱۹۳۶، در کنار کلر ماند.

سالیوان با فشار دادن علاماتی توسط انگشتان خود، به عنوان حروف، بر کف دست هلن با او ارتباط برقرار می‌کرد و از این راه برای آموزش کلمات به او استفاده می‌نمود. در عرض چند ماه کلر فرا گرفت که چگونه اشیایی را که لمس می‌کند، به آن حروف ربط دهد و آنها را هجی کند. او همچنین، موفق شد تا به وسیله لمس کارتهایی که حروف برجسته بر آنها نوشته شده بود، جمله‌هایی را بخواند و با کنار هم چیدن حروف در یک لوح، خود جمله بسازد. بین سالهای ۱۸۸۸ و ۱۸۹۰، کلر زمستانها را در موسسه پرکینز، برای آموزش خط بریل گذراند، سپس زیر نظر «سارا فولر» در بوستون، برای آموختن صحبت کردن، دوره‌ای آموزشی و تدریجی را آغاز کرد. او همچنین لب‌خوانی از طریق لمس دهان و گلوی شخص صحبت کننده را فرا گرفت.

هلن کلر از زمانی که در دانشگاه «رادکلیف» دانشجو بود، نگارش را آغاز کرد و این حرفه را ۵۰ سال ادامه داد. علاوه بر «زندگی من»، ۱۱ کتاب و مقالات بیشماری در زمینه نابینایی، ناشنوایی، مسائل اجتماعی و حقوق زنان به رشته تحریر در آورده است.

هلن کلر هرگز نیاز نابینایان و نابینا- ناشنوایان دیگر را از نظر دور نمی‌کرد. او از دوستان دکتر «پیتر سالمون»، مدیر اجرایی خدمات هلن کلر برای نابینایان بود و او را در تأسیس مرکزی یاری نمود که به عنوان مرکز ملی هلن کلر برای جوانان و بزرگسالان نابینا- ناشنوا نام گرفت.



هلن کلر عضو حزب سوسیالیست آمریکا بود و در چندین انتخابات پیاپی از نامزدی یوجین دبس، چهرهٔ معروف کمونیست و سوسیالیست، حمایت می‌کرد. او در زمینهٔ حقوق زنان نیز فعال بود و از کنترل بارداری و حق رای برای زنان حمایت می‌کرد. او در ضمن عضو اتحادیهٔ کارگری چپ "کارگران صنعتی جهان" بود و در مطلبی به نام "چرا به کارگران صنعتی جهان پیوستم" توضیح می‌دهد که چطور تحت تأثیر اعتصاب لارنس به عضویت این اتحادیه در آمده.

هلن کلر از طرفداران انقلاب روسیه بود و در مطالبی چون "به روسیهٔ شوروی کمک کنید" و "روح لنین" به این قضیه می‌پردازد.

در سال ۱۹۳۶، هلن کلر به «کانکتیکات وستپورت» رفت و تا پایان عمر در آن‌جا ساکن بود. او درژوئن ۱۹۶۸ در سن ۸۸ سالگی درگذشت.))

در مراسم تدفین او سناتور «لیستر هیل» درباره او چنین گفت:
«او زنده خواهد ماند و یکی از چند نام جاویدانی است که متولد شده اند اما نه برای مردن. روح او برای همیشه باقی می ماند و نسلها می توانند داستان های بسیاری را از زنی روایت کنند و بخوانند که به جهانیان نشان داد هیچ مرزی برای شجاعت و ایمان وجود ندارد.»

سروده زیر را هلن کلر به معلمش تقدیم کرده بوده است :

به عمق نومیدی رسیده بودم و تاریکی چتر خود
بر همه چیز کشیده بود که عشق از راه رسید و
روح مرا رهایی بخشید.
فرسوده بودم و خود را به دیوار زندانم می کوبیدم.
حیاتم تهی از گذشته و عاری از آینده بود و مرگ
موهبتی بود که مشتاقانه خواهانش بودم.
اما کلامی کوچک از انگشتان دیگری ریسمانی شد
در دستانم، به آن ورطه پوچی پیوند خورد و قلبم با شور زندگی شعله ور شد.
معنای تاریکی را نمی دانم، اما آموختم که چگونه بر آن غلبه کنم.



ONCE I KNEW THE DEPTH WHERE NO HOPE
WAS AND DARKNESS LAY ON FACE OF ALL THINGS.
THEN LOVE CAME AND SET MY SOUL FREE.
ONCE I FRETTED AND BEAT MYSELF AGAINST
THE WALL THAT SHUT ME IN. MY LIFE WAS WITHOUT
A PAST OR FUTURE, AND DEATH A CONSUMMATION
DEVOUTLY TO BE WISHED,
BUT A LITTLE WORD FROM THE FINGERS OF ANOTHER FELL
INTO MY HANDS THAT CLUTCHED AT EMPTINESS,
AND MY HEART LEAPED UP WITH THE RAPTURE OF LIVING.
I DO NOT KNOW THE MEANING OF DARKNESS,
BUT I HAVE LEARNED THE OVERCOMING OF IT


 و این جمله زیبا و دردانگیز هم از اوست :

(( نابینا بودن یعنی جداشدن از اشیاء، ناشنوا بودن یعنی جدایی از انسان‌ها ... ))

فیلم معجزه گر یا The Miracle Worker یه کارگردانی جناب آقای آرتور پن و ساخته شده به سال 1962 هم بر اساس زندگی این انسان بزرگ و با اراده ساخته شده و  خانم Patty Duke ایفاگر نقش هلن کلر و خانم Anne Bancroft بازیگر نقش معلم ایشان یعنی خانم Annie Sullivan هستند ...

مشخصات بیشتر در مورد فیلم مذکور :

http://www.imdb.com/title/tt0056241/

یا حق ...




RE: تک فریم های ماندگار ... - سروان رنو - ۱۳۹۰/۹/۲۷ عصر ۱۰:۰۸

(۱۳۹۰/۹/۲۵ صبح ۰۹:۰۰)دن ویتو کورلئونه نوشته شده:  

 همانطور که ماندلا، ارنستو را در کسوت یک انقلابی راستین می ستاید شاید کم نباشند دوستداران آدولف که ایشان هم پیشوایشان را یک انقلابی کبیر بدانند که اگر موفق شده بود دنیا را جای خیلی خیلی بهتری می کرد !

اصلا نمیشه ارنستو چگوارا  رو با کسانی مثل ماندلا یا گاندی و ... مقایسه کرد. اونا مبارزه بدون خشونت داشتن و مبارزه مسلحانه ای نداشتند. در مورد آدولف جان هم همان قدر که خوش شانسی آورد متاسفانه بدشانسی هم آورد. همان قدر که درست جلو رفت همان قدر اشتباه هم دچار شد. خلاصه دنیا همینه دیگه . rrrr:




RE: تک فریم های ماندگار ... - دن ویتو کورلئونه - ۱۳۹۰/۱۰/۲ صبح ۰۲:۱۶

(۱۳۹۰/۹/۲۷ عصر ۱۰:۰۸)سروان رنو نوشته شده:  

اصلا نمیشه ارنستو چگوارا  رو با کسانی مثل ماندلا یا گاندی و ... مقایسه کرد. اونا مبارزه بدون خشونت داشتن و مبارزه مسلحانه ای نداشتند. در مورد آدولف جان هم همان قدر که خوش شانسی آورد متاسفانه بدشانسی هم آورد. همان قدر که درست جلو رفت همان قدر اشتباه هم دچار شد. خلاصه دنیا همینه دیگه . rrrr:

لویی تو با این اعتقادات به دور از خشونت و زیبات چطور یک نظامی شدی برادر ؟!

آره ! یادم اومد که در کازابلانکا هم آدم رمانتیکی بودی و اصلا از اسلحه استفاده نکردی ! و البته به شیوه خاص خودت ، بیشتر مشغول بودی تا به روشی مسالمت آمیز برای خروج بانوان جوان و همراهانشون از کازابلانکا کارها رو هماهنگ کنی !

................................................................................

 

فیدل کاسترو

به نقل از ویکی پدیا :

(( فیدِل کاسترو روث  متولد ۲۱ مرداد ۱۳۰۵ خورشیدی برابر با ۱۳ اوت ۱۹۲۶ میلادی

در شهر بیران واقع در استان سابق اورینته متولد شد. خانوادهٔ وی از زمین‌داران مرفه بودند. او بعد از گذراندن دورهٔ ابتدائی در روستا به مدرسه‌ای خصوصی واقع در شهر سانتیاگو د کوبا و سپس هاوانا رفت و پس از آن از دانشکدهٔ حقوق دانشگاه هاوانا فارغ‌التحصیل شد.

کاسترو زمانی که دانشجو بود به یک گروه دانشجویی پیوست که علیه فساد سیاسی مبارزه می‌کردند. او در سال ۱۹۴۷ میلادی عضو حزب مردم کوبا شد که به حزب ارتدوکس هم شهرت داشت. وی سپس رهبر جناح چپ حزب شد و همان سال داوطلب عضویت در یک گروه مسلح برای مبارزه علیه نظام رافائل تروخیو در جمهوری دومینیکن شد. این گروه نتوانست از کوبا خارج شود.

 بارها فیدل کاسترو در طرح‌ریزی و اجرای این‌گونه نقشه‌های ضد امپریالیستی نقش داشت.
او در ۱۹۵۹ میلادی توانست، نظام فالگنسیو باتیستا را شکست دهد و حکومت کوبا را دست گیرد. ))

و اما مطالبی دیگر در مورد فیدل :

(( خانواده او از زمینداران مرفه بودند. او بعد از گذراندن دوره ابتدایی در روستا به مدرسه‌ای خصوصی واقع در شهر سانتیاگو د کوبا و بعد هاوانا رفت و سپس از دانشکده حقوق دانشگاه هاوانا فارق التحصیل شد.

در سال 1947 و در زمان دانشجویى به یک فعال سیاسى تبدیل شد و در اقدام سیاسى تبعیدشدگان دومینیکن براى سرنگونى دیکتاتور دومینیکن به نام رافائل تروجیلو شرکت فعال داشت و سال بعد در شورش‌هاى مناطق و حومه شهر بوگوتا در کلمبیا شرکت کرد.

مهم‌ترین خصلت سیاسى فیدل در آن زمان عقاید و نظرات ضد آمریکایى او بود.

در سال 1951 فیدل به عضویت حزب اصلاح طلب ارتدوکس درآمد و از طرف حزب خود وارد انتخابات براى حضور در مجلس عوام شد.

او از زمانی که نیرو‌های انقلابی کوبا حکومت استبدادی فلوخنسیو باتیستا را در سال 1959 سرنگون کردند قدرت را در این کشور در دست گرفته است.

کاسترو در دانشگاه هاوانا در رشته حقوق به تحصیل پرداخت. در سال 1953 او در اولین قیام نافرجام علیه باتیستا شرکت کرد. پس از این قیام او زندانی و سپس به مکزیک تبعید شد. در سال 1956 کاسترو به کوبا بازگشت و مجددا رهبری انقلاب علیه باتیستا را در دست گرفت. او سپس برای تقویت موقعیت خویش به نیرو‌های چریکی تحت فرماندهی "ارنستو ال چه گوارا" پیوست. او سرانجام با پشتیبانی این نیرو‌های چریکی توانست حکومت استبدادی فلوخنسیو باتیستا را در سال 1959 سرنگون کند.

او پس از به دست گرفتن حکومت در کوبا مخالفت با سیاست‌های آمریکا در کوبا و آمریکای جنوبی را سرلوحه سیاست‌های خود قرار داد.

آمریکا که منافع خود را در کوبا در خطر می‌دید، تلاش کرد وی را با انجام توطئه‌هایی حمایت شده از سوی سازمان سیا (سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا)، به قتل برساند، دولتمردان واشنگتن حتی با حمایت از چریک‌های ضد انقلاب کوبا، در سال 1961 به فرمان جان اف کندی رییس جمهوری وقت آمریکا حمله‌ای به خلیج خوک‌ها در کوبا انجام دادند که در این حمله نیرو‌های وفادار به فیدل کاسترو ، چریک‌های ضد انقلاب کوبایی را شکست دادند.

در زمان زمامداری کندی بر کاخ سفید همچنین بحران استقرار موشک‌های شوروی در کوبا پیش آمد، که آن بحران از طریق دیپلماتیک و با خروج موشک‌های شوروی از کوبا به طور مسالمت آمیز به پایان رسید. در حالی که احتمال آن نیز می‌رفت که بر سراستقرار موشک‌های شوروی در کوبا جنگی عالمگیر میان دو قدرت بزرگ آن زمان در گیرد.

در 31 ژوئیه سال 2006 فیدل کاسترو به دلیل انجام یک عمل جراحی در روده بزرگ قدرت را به طور موقت به برادرش رائول کاسترو واگذار کرد. این اولین باری بود که کاسترو قدرت را موقتا به فرد دیگری انتقال می‌داد. [کاسترو موقتا قدرت را به برادرش سپرد]

برخی ار کارشناسان بر این باور هستند که کاسترو در سال 1927 متولد شده است، پیتر جی بورن در کتاب فیدل که در سال 1986 انتشار یافته است به این نکته اشاره می‌کند که سال تولد فیدل کاسترو را 1926 در شناسنامه‌اش ثبت کردند تا او بتواند یک سال زودتر به مدرسه برود.

فیدل کاسترو خود در زندگینامه‌اش تحت عنوان "سال‌های اول زندگی من" به این نکته اشاره می‌کند که در سال 1926 متولد شده و می‌نویسد:" من 26 ساله بودم که مبارزه مسلحانه را آغاز کردم، من در روز سیزدهم متولد شدم که نصف عدد 26 محسوب می‌شود...الان که به این مساله فکر می‌کنم به این باور می‌رسم که به احتمال زیاد امری فلسفی درباره عدد 26 وجود دارد."[کتاب 2000 صفحه‌ای درباره زندگی کاسترو]

فیدل کاسترو که به مدت 49سال قدرت را در کوبا در دست داشت در تاریخ 17 فوریه 2008 از تلاش برای تصدی یک دوره ریاست جمهوری جدید در کشورش منصرف شد و برادر 76 ساله‌اش رائول کاسترو در تاریخ 24 فوریه 2008جانشین وی شد. ))

........................................................................

در مورد فیدل و اینکه در شرایط فعلی آیا خود او پس از گذر از این همه سال ها چقدر یک انقلابی محسوب میشود و تا چه موفق بوده میشود خیلی بحث کرد ...

اما یک چیز مسلم است که اکنون جهان دوران دیگری رو سپری می کند و شاید نسل جدید چندان حوصله ای برای شنیدن آن نداشته باشند !

میشود گفت فیدل همواره به آرمانهایش وفادار بوده و هست و هنوز و تا همین اواخر خیلی از مردمان کشورش ایستاده و سرپا ، پای سخنرانی های گاه 6 ساعته او  حضور داشته اند ! برنامه ریزی های طولانی مدت اقتصادی و اجتماعی حکومت او  برای کشور کوچک و البته نه چندان ثروتمند کوبا که همواره هم از طرف غرب تحریم بوده و حامیانی مطمئن از جنس سران کرملین پس از گلاسنوست  داشته که تجربه نشان داده در سایه حمایت همیشگی آنان چه برنامه ریزی های طویل المدت دقیقی می توان انجام داد ! در عین کاستی ها ، نشانه و وجه های مثبت زیادی هم داشته است ... آمار ارتقای آموزش و تحصیلات و ریشه کن کردن بی سوادی ، ارتقا و پیشرفت سلامت و بهداشت جامعه و ورزش ، شکوفایی تحقیقات پزشکی و داروسازی ،  اداره کردن جامعه و کشور در حالیکه به دلیل همان تحریم ها ، پیشرفت های صنعتی چندان امکان پذیر نبوده و باید بیشتر بر اساس تولیدات کشاورزی اقلامی مانند شکر و توتون برنامه ریزی شود با کمترین بدهی و وام خارجی موجب می شود که در کارنامه فیدل و جکومتش از سوی منتقدانش نمراتی خوب را هم  مشاهده کنیم ! و این در حالیست که از نظر دوستداران و طرفداران پر تعداد او در سراسر جهان فیدل همچنان محبوب است  ونمادیست از یک کمونیست اورجینال ! و تلاش های او برای حمایت از دیگر جوامع موافق با جریان فکری او و کشورهای محروم دیگر اعم از آمریکای لاتین و آفریقا خاطره ایست که از او در اذهان مردم ان سرزمین ها و کشور خودش برای همیشه ثبت شده است ... هر چند ممکن است باز این لویی ما بیاید و بگوید : (( دوره فیدل گذشته است ! و حکومت طولانی مدت فیدل خودش نوعی دیکتاتوریست ! ))

نمیدانم ! شاید هم لویی درست بگوید ! اما من بر این باورم رخدادهای هر دوره ای را باید در جارچوب شرایط جهان در همان زمان مورد بررسی قرار داد ...

فیدل هر چه که بوده به این ایمان داشته که در هنگام سفر باید در بخش عمومی هواپیما همچون شهروندی عادی سفر کند اما سفیر کشورش که در همان هواپیما حضور دارد و دارای جایگاهی رسمی از نماد آبرو و اعتبار کوباست باید در بخش First Class  همان هواپیما حضور داشته باشد !  و  این البته ناشی از تظاهر نبوده و می شود پس از گذر این هم سال آنرا به ایمان و اعتقاد قلبی فیدل منسوب کرد ...

یا حق ...




RE: تک فریم های ماندگار ... - دن ویتو کورلئونه - ۱۳۹۰/۱۰/۲ عصر ۰۲:۱۲

مادر ترزا 

به نقل از سایت رهپو :

(( "اگنس گونکسا بوجاکسیو" (مادر ترزا) دختر یک خواربار فروش آلبانیایی در 27 اوت سال 1910 در "اسکوپي" یوگسلاوی به دنیا آمد.
کشیشان یوگسلاوی که در ناحیه ي بنگال هندوستان خدمت مي كردند، در مورد راهبه‌هایی به ‌نام "خواهران لورتو "بسیار سخن مي گفتند و اگنس تمایل داشت برای خدمت به آنها بپيوندد. از این رو پس از گفتگويي با یک مادر روحانی که سرپرست این گروه بود، در سن هجده سالگی برای دوره ي کارآموزی و فراگیری زبان انگلیسی به کشور ایرلند رفت و در اول دسامبر ۱۹۲۸ پس از سه ماه آموزش با چند دختر جوان دیگر رهسپار هندوستان شد. آنها چند هفته بعد در تاریخ ششم ژانویه به "کلکته" رسیدند؛ ششم ژانويه روزی است که کلیسای کاتولیک آن را به یادبود دیدار "مجوسیان" از عیسای نوزاد و دادن هدایا به او جشن می‌گیرد. در آن روز کسی نمی‌توانست حدس بزند که ورود این دختر جوان چه هدیه ي پر ارزشی برای شهر کلکته به شمار مي رود.
اگنس در ۲۴ ماه می ۱۹۳۱ و در سن ۲۱ سالگی، نخستين سوگند موقتی خود را مبنی بر فقر پاکدامنی و فرمانبرداري یاد کرد. مدت کوتاهی از این تعهد نگذشته بود که رهسپار شهر "دارجلینگ" در کوهپایه ي هیمالیا شد تا در بیمارستانی خدمت کند. در آنجا بود که فقر و تهیدستی مردم، اثر بجای‌ ماندنی بر انديشه و خدمت او گذاشت. پس از پايان دوره‌اش در دارجلینگ، دوباره به کلکته بازگشت و سرگرم کار آموزش شد. سرانجام، اگنس در سن ۲۷ سالگی، سوگند و تعهد هميشگي خود را یاد کرد و نام خود را به ترزا تغییر داد. ترزا نام یک راهبه ي فرانسوی بود که در زندگی کوتاهی که داشت، خدا را با کارهای کوچک روزمره و خسته کننده با کمال خوشی و رضایت خدمت کرده و نام خدمت خود را "طریق کوچک" نامیده بود. خواهر ترزای جوان هم به پیروی از قهرمان خود، روش "طریق کوچک" را در پيش گرفت.
پس از آن به عنوان یک راهبه ي سوگند خورده در مدرسه ي "مریم مقدس" که تنها مدرسه ي کاتولیک کلکته بود سرگرم کار شد. بيشتر دانش ‌آموزان این مدرسه از تبار اروپایی و از خانواده‌های نسبتاً ثروتمند کلکته بودند، اما در همین رفت و آمدها از صومعه به مدرسه بود که با محرومیت‌ها و فقر و تهیدستی مردم در خیابان‌های کلکته مواجه شد. رفته رفته می‌دید که نمی‌تواند در پشت دیوار‌های بلند صومعه پنهان شود و عمر خود را در آرامش و سکوت آنجا بسر ببرد. او سخنان عیسی را بسیار جدی می‌گرفت و چون می‌دید که عیسی - با گفتن اینکه "آنچه به یکی از این برادران کوچکتر من کردید به من کرده‌اید" (متی ۲۵:‏۴۰) - خود را با فقرا همسان می‌داند، او هم می‌خواست با خدمت به انسانهاي محروم جامعه ي خود عیسی را خدمت کند.
خواهران روحانی در صومعه ي کلکته هر سال یکبار برای تجدید قوا و دعا و تفکر به "دارجلینگ" سفر می‌کردند. در راه این سفر (۱۹۴۶)، در هنگام دعا اتفاقی برای خواهر ترزا افتاد که مسیر زندگی و خدمت او را به کلی تغيير داد. وي در مورد این ماموریت ویژه بیان داشت:
"روزی در یکی از قطارهای محلی نشسته بودم كه احساس کردم خدا مرا به محله های کثیف و پرجمعیت می راند، بدین طریق ماموریت جدیدی به من واگذار شد."
خودش می‌گفت این واقعه در حقیقت، "رسالت اندرون رسالت" بود. در طی این سفر خدا به روشي ساده، اما در عین حال تکان دهنده، او را براي خدمت به فقیران کلکته فراخوانده بود. اما این رسالت آنچنان هم عملی و بی‌دردسر نبود. او اکنون مدیر یک مدرسه ي شناخته شده و برجسته بود. از این گذشته به صومعه و جماعت مذهبی خود تعهد داشت و نمی‌توانست و نمی‌خواست به تعهدات و وظایف خود پشت ‌پا بزند. از این رو پس از اینکه در مورد این موضوع دعا کرد آن را با کشیشی که مورد اعتمادش بود در میان گذاشت و قرار شد وی در فرصتی مناسب آن را با "اسقف اعظم" در میان بگذارد و نظر او را جویا شود.
خواهر ترزا این تصمیم را با آرامی و خوشی پذیرفت و بر اين باور بود که اگر این ندا و الهام از سوي خدا بوده‌ است، بدون شك عملی خواهد شد. سرانجام پس از حدود دو ‌سال انتظار اجازه نامه‌ای به دستش رسید که با آن می‌توانست به عنوان یک راهبه در محیط خارج از صومعه خدمت کند، اما می‌بایست پیمان فقر و پاکدامنی و فرمانبرداري را وفادارانه پاس دارد. خواهر ترزا در مورد جدا شدن از صومعه گفت:
"ترک صومعه ي لورتو برای من از ترک خانواده‌ام دشوارتر بود و قربانی بیشتری می‌نمود، اما کاری بود که باید انجام می‌شد. این فراخوان، رسالت من بود و می‌دانستم که باید بروم. تنها چیزی که نمی‌دانستم این بود که چگونه به هدف برسم!"
روزی که خواهر ترزا صومعه را ترک گفت، به جای لباس رسمی راهبه‌ ها با مدل اروپایی، یک ساری ساده ي سفید با حاشیه ي آبی پوشيده بود که همه ي زنان فقیر بنگالی می‌پوشیدند. لباسی مناسب با خدمت و زندگیش در خیابانها و محله‌های کثیف و فقیر کلکته!


او کلبه ي کوچکی را در منطقه ي فقیرنشین "موتی جهیل" کلکته برای زندگی پیدا کرد. در آن محله ي محروم و با دیدن بچه های ولگرد و تهیدست به این فکر افتاد که برای آنها مدرسه‌ای برپا كند.
او می‌دانست که خواندن و نوشتن، کلید زندگی بهتر برای آنها به شمار مي رود. در عین حال، این کار فرصتی به او می‌داد که اصول ابتدایی بهداشت را به آنها بیاموزد. از این رو زمین متروکی را پیدا کرد و از کسی خواست که علفهاي آن را بزند و سرگرم کار شد! نه میزی بود و نه صندلی و نه تخته ي سیاه! تنها شماري کودک مشتاق و آموزگاري مشتاق‌تر که با چوبی بر روی شنها الفبا را به آنها می‌آموخت. شمار بچه‌ها زیاد شد و او دست تنها و در فقر به خدمت فروتنانه ي خود ادامه می داد. مادر ترزا مي دانست که تنها راه برای درک نیاز‌های بینوایان این است که خودش هم فقیر باشد و تنها راه برای اینکه او را بپذیرند این بود که یکی از خودشان بشود.
بتدریج چند نفر از خواهران روحانی و شاگردان گذشته اش به او پيوستند و یکی از دوستانش به نام "مایکل گومز"، طبقه ي دوم منزلش را در اختیار آنها گذاشت. "مایکل گومز" بر اين باور بود که وجود خواهر ترزا در زیر بام خانه‌اش، یک برکت الهی است.
نیاز‌ها زیاد بود و فقر و بدبختی از هر گوشه بیداد می‌کرد. خواهر ترزا فروتنانه بيان مي دارد:
"برای سنجش اولویت‌ها هیچ نقشه‌ای نمی‌کشیديم؛ به محض اینکه درد و بدبختی را در جایی می‌دیديم، کاری را آغاز می‌کردیم و خدا به ما نشان می‌داد که چه باید کرد."
خواهر ترزا و همراهانش از هر روشی برای کمک به تهیدستان بهره مي گرفتند. مثلا برای سیر کردن فقرا، غذا‌های اضافی سازمان‌های خیریه ي هر ناحیه را جمع كرده و به گرسنگان می‌دادند. ساعات کار آنها حد و مرزي نداشت و تا زمانی که می‌توانستند روی پا بایستند خدمت می‌کردند.
وظایف آنها هم حد و مرزی نداشت، از هیچ کاری ابا نداشتند و مراقبت از افراد در حال مرگ و بچه‌های ولگرد و مریض را وظیفه ي خود می‌دانستند. آنها به کسانی خدمت می‌کردند که هیچکس دیگر برایشان ارزشی قائل نبود. برای آنها هر انسانی با وجود مریضي و کثیفي و معیوب بودن، اهمیت داشت. بچه‌های دور انداخته شده در زباله، زنان جوان با بچه‌های نامشروع [ =ناروا ]، پیران به حال خود رها شده در انتظار مرگ و رانده شدگان جامعه برای آنها بی‌نهایت ارزشمند بودند. مادر ترزا مي گفت:
"هنگامی که فقیری از گرسنگی می‌میرد به این دلیل نیست که خدا از او بي خبر مانده است، بلكه از آن رو است که ما از رفع نیاز‌های آن شخص سر باز زده‌ایم... ."
در آن زمان در خیابان‌های کلکته ۲۰۰ هزار نفر بی‌خانمان زندگی می‌کردند. بسیاری از آنها مبتلا به بیماری‌های عفونی و خطرناک و در حال مرگ بودند. روزی مادر ترزا زنی را در کنار جوی خیابان یافت که آنقدر ضعیف و بی‌حرکت به گوشه‌ای افتاده بود که موشها و مورچه‌ها بدن او را جویده بودند. مادر ترزا او را بغل کرد و تا نزدیکترین بیمارستان با خود برد. کارکنان بیمارستان از پذیرفتن او سر باز زدند. اما مادر ترزا آنقدر آنجا ایستاد تا بیمارستان تختی به آن زن بینوا داد. سالها بعد وقتی از او پرسیدند که تلاش کوچک تو برای رسیدگی به این فلاکت بزرگ به کجا رسید؟ پاسخ داد:
"اگر من آن روز آن زن را از جوی خیابان برنداشته بودم، امروز هزاران انسان برای یاری به فقرا به کمک من نمی‌شتافتند."
این نیاز باعث شد که در سال ۱۹۵۲ خانه‌ای برای بيماران در حال مرگ بنا کنند که آن را "نیرمال هیریدی" نامیدند؛ یعنی خانه ي قلب پاک. اين مركز در نزدیکی معبد کالی (الهه تخریب) قرار داشت.
در سال ۱۹۶۲ خواهر ترزا تابعیت هندوستان را پذیرفت و "بنياد خیریه ي مبشرین نیکوکاری" او از سوي کلیسای کاتولیک به رسمیت شناخته شد و كنيه ي او از خواهر ترزا به "مادر ترزا "تغییر یافت.
برای آنها بچه‌های یتیم و سر راهی، قشر مهمی از جامعه به شمار مي آمدند. آنها بچه‌ها را از خیابانها به خانه ي کوچکی که برای این کار در نظر گرفته بودند می‌بردند و از آنها پرستاری و مراقبت مي كردند. بسیاری از این کودکان بسیار کوچک و ضعیف و مریض بودند و با همه ي کوشش و تلاش خواهران، باز هم امیدی برای زنده ماندنشان نبود. اما مادر ترزا بر اين باور بود که آنها دست كم برای چند ساعت کوتاه در زندگی شان طعم محبت و ملایمت را خواهند چشید.
ثروتمندان و حتی تهیدستانی که وضع بهتری نسبت به بینوایان کلکته داشتند، به آنها کمک می‌کردند. براي نمونه، در سال ۱۹۷۳ میلادی یک ساختمان را که پيش تر برای آزمایش هاي شیمیایی بکار می‌بردند به او هدیه کردند. او این مكان را "هدیه ي محبت" نامید. فقیران کلکته برگهای خالی و سبز نارگیل و کاغذ‌های دور ریخته شده را جمع‌آوری می‌کردند و به این مكان می‌آوردند و زنان و مردان فقیر و بی چيز از آنها حصیر، طناب، کیف و پاکت ساخته و از اين راه امرار معاش می‌کردند.
در کلکته صد‌ها نفر مبتلا به بيماري جذام بودند؛ این افراد را - که از سوي اجتماع و خانواده مطرود بودند - نمی‌شد به خانه‌هایی که برای مراقبت و پرستاری بینوایان دایر شده بود انتقال داد. از این رو درمانگاه‌های سیاری برای کمک به جذامیان تشکیل داده شد و خواهران هر هفته به ناحیه‌ای برای عیادت و پرستاری جذامیان فرستاده می‌شدند. تا اینکه در یک زمین متروکه در "تیتاگارا"، درمانگاهی موقتی برای درمان جذامیان برپا نمودند و هزاران جذامی در آن مداوا شدند.
در ازای خدمات و کار‌های بزرگ مادرترزا، گروههای گوناگون و دولتها به او مدالها و جوایز بسیاری اهدا نمودند و در سال ۱۹۷۹ جایزه ي صلح نوبل به او داده شد. جالب توجه اینکه هنگام دریافت نوبل چنین بیان نمود که:
"من به نام یک فقیر این جایزه را دریافت می کنم."
وي در پایان مراسم از برپایی ميهماني ويژه جلوگیری به عمل آورد و خواهان خرج هزینه های آن برای نیازمندان گردید.
مادر ترزا در پنجم سپتامبر ۱۹۹۷ در سن ۸۷ سالگی در دفتر مرکزی جماعت مذهبی خود درگذشت. با پخش این خبر، اندوه فراواني سراسر شهر کلکته را فرا گرفت. هزاران نفر به دفتر مرکزی شتافتند تا چهره ي او را برای آخرین بار ببینند و ادای احترام کنند. او در سيزدهم سپتامبر در شهر "کلکته" به خاک سپرده شد. در تمام ادیان الهی از او به عنوان یک "قدیسه" یاد کرده اند. وي در سال ۲۰۰۳ از سوي "پاپ ژان ‌پل دوم" آمرزیده شناخته شد.
در چهره ي او با آن قد خمیده همواره سادگی فقیرترین انسانها مشاهده می شد و با وجود برخورداری از شهرت بسیار، نه سخنران و نه نظریه پرداز بود. چهره ي تابناک وی با چین و شکنهای بسیار، پژواک رویارویی با انسانهای تیره روز اماکنی همچون "بوپال"، "بیروت"، "چرنوببل"، منطقه ي زلزله زده ي آمریکا، ساکنین سیاهپوست آمریکای جنوبی و آسایشگاه ایدز شهر نیویورک بود. ))

و اما به نقل از ویکی پدیا :

(( با وجود موارد مطرح شده در بالا عده ای نیز بر عملکرد مادر ترزا انتقاداتی را وارد می دانند :

با وجود نگرش مثبت بیشتر افراد به عملکرد مادر ترزا، برخی چون کریستوفر هیچنز و اروپ چترجی (پزشک هندی تبار زاده کلکته) دیدگاهی متفاوت نسبت به او دارند. هیچنز در سال ۱۹۹۵ میلادی کتابی بنام مقام تبلیغ گری : مادر ترزا در فرضیه و عمل  نوشت و درآن کتاب به انتقاد شدید از مادر ترزا پرداخت. او پیش از آن نیز در برنامه مستندی بنام فرشته دوزخ (محصول سال ۱۹۹۴) که از کانال ۴ انگلیس پخش گردید، به انتقاد از عملکرد مادر ترزا پرداخته بود.
از جمله انتقادات هیچنز می‌توان به ارایه خدمات ناکافی و نادرست به بیماران بستری در مرکز خیریه مادر ترزا در کلکته اشاره کرد. او در کتاب خود به گزارش دکتر رابین فاکس در مورد استانداردهای درمانی در مرکز خیریه کلکته اشاره می‌کند. دکتر رابین فاکس یکی از ویراستاران مجله معتبر پزشکی لانست است و گزارش او در سپتامبر سال ۱۹۹۴ میلادی در مجله لانست منتشر گردید. در بخشی از گزارش، دکتر فاکس اشاره می‌کند:" مرد جوانی با وضعیتی نابسامان در مرکز پذیرفته شده بود. او از تب بالایی رنج می‌برد. داروهای تجویز شده برای وی تتراسایکلین و استامینوفن بودند. مدتی بعد یک پزشک داوطلب در معاینه خود با تشخیص احتمالی مالاریا، داروهای بیمار را به کلروکین تغییر داد. آیا کسی نمی‌توانست برای تشخیص درست نگاهی به نمونه خون بیمار بیاندازد؟ آنگونه که به من گفته شد در آن جا به ندرت اجازه هرگونه ارزیابی داده می‌شد. آیا خواهران روحانی نمی‌توانستند از یک الگوریتم ساده برای افتراق بیماری‌های درمان پذیر و بیماری‌های درمان ناپذیر بهره برند؟ پاسخ باز هم منفی است. مادر ترزا دخالت الهی را به هرگونه برنامه ریزی ترجیح می‌داد. اصول وی برای مقابله با هرگونه پیشروی به سوی ماده گرایی و ماتریالیسم طراحی شده بودند.
در مستند فرشته دوزخ یکی از داوطلبان بنام مری لودن که مدتی در مرکز خیریه کلکته مشغول به خدمت داوطلبانه بوده است، از استفاده مکرر سرسوزن‌ها و سرنگ‌ها دچار حیرت گردیده بود. هنگامی که وی دلیل این که چرا خواهران روحانی بدون ضدعفونی کردن، تنها به آب کشیدن سوزن‌ها بسنده می‌کنند را جویا گشت، یکی از خواهران روحانی به او پاسخ داد که شستن کافی است و نه دلیلی و نه زمانی برای ضد عفونی کردن وجود دارد.
کریستوفر هیچنز ذکر می‌کند که مادر ترزا به جای استفاده کردن از صدقات در جهت کاهش فقر و بهبود شرایط مراکز نگهداری بیماران در حال مرگ، آن پول‌ها را برای باز گشایی صومعه‌های تازه و گسترش فعالیت‌های تبلیغی اش بکار می‌گرفت. از دیگر اشکالاتی که بر مادر ترزا گرفته می‌شود دریافت پول از افرادی مستبد ( چون خانواده دوالیه دیکتاتور هائیتی) و فاسد (چون چارلز کیتینگ، محکوم به فساد شدید مالی) بود. مادر ترزا مبلغ ۱٫۴ میلیون دلارصدقه از چارلز کیتینگ دریافت داشت و پیش و پس از دستگیری کیتینگ به حمایت از وی ادامه داد. پل ترولی دادیار منطقه‌ای لس آنجلس، در نامه‌ای به مادر ترزا، از وی برگرداندن مبلغ صدقه دریافتی از کیتینگ را در خواست کرد. دلیل وی استرداد پول سرقت شده از سوی کیتینگ به صاحبان اصلی آن (که برخی خود بسیار فقیر بودند) ذکر شد. ترولی هرگز پاسخی دریافت نکرد و پول صدقه داده شده هرگز به صاحبان اصلی اش بازنگشت. ))

..................................................

و اما لویی عزیز !

می بینی ظاهرا همین مادر ترزا هم در مواردی راه را درست رفته اند و بعضی جاها هم از صراط مستقیم ! کمی دور شده بوده اند ... دقیقا !! همانگونه که شما در مورد پیشوایتان معتقدید یعنی  آدولف کبیر !

یا حق ...
 




RE: تک فریم های ماندگار ... - دن ویتو کورلئونه - ۱۳۹۰/۱۰/۳ عصر ۱۲:۵۸

تقدیم به میثم عزیز با عرض ارادت فراوان :

گابریل گارسیا مارکز :

به نقل از همشهری آنلاین :

(( گابریل گارسیا مارکز ششم مارس1928 در دهکده آرکاتاکا در منطقه سانتامارا در کلمبیا به دنیا آمد.

او روح لاتین دارد و از طرفداران فیدل کاسترو است. می‌گویند تا موقعی که خودش و فیدل سلامت بودند، پای ثابت سخنرانی‌های چندساعته کاسترو بود.

مارکز، یکی از نویسندگان پیشگام سبک ادبی رئالیسم جادویی است؛ اگرچه تمام آثارش را نمی ‌توان در این سبک طبقه‌بندی کرد. با این وجود، منتقدین با تمرکز بر آثار او، عنوان «رئالیسم جادویی» را برمی‌گزینند؛ عنوانی که او هرگز قبولش نمی‌کند. پای ثابت چند سال گذشته نوبل، بالاخره توانست نظر آکادمی را در سال1982برای شاهکارش «صدسال تنهایی» جلب کند. پس از آن، مارکز شهرتی فراتر گرفت. رمان‌هایش سوژه فیلمسازان شد تا جایی که «براندو»ی کبیر بارها پیش از مرگش به مارکز گفته بود که می‌خواهد «پاییز پدرسالار» را بسازد و در آن بازی کند.
او در دهکده «آرکاتاکا»ی منطقه «سانتامارا» در کلمبیا به دنیا آمد؛ همان‌جایی که بعدتر در «عشق سال‌های وبا» به‌وضوح تشریحش کرد. او در سال1941 نخستیــن نوشتـــــه‌هایش را در روزنامهJuventude که مخصوص شاگردان دبیرستانی بود منتشر کرد و در سال1947به تحصیل در رشته حقوق در دانشگاه «بوگوتا» پرداخت.

نخستین رمان‌های گابریل، گزارش‌های واقع‌گرایانه‌ای از اخبار روزنامه‌هاست. در سال‌1965شروع به نوشتن رمان «صد سال ‌تنهایی» کرد و سه سال بعد، آن‌ را به پایان رساند که پس از انتشار، شاهکار گابریل لقب گرفت. اندکی پیش از انتشار آن رمان، گابریل گارسیا مارکز به دلیل درگیری با رئیس دولت کلمبیا تحت تعقیب قرار گرفت و به مکزیک گریخت و هنوز هم در این کشور زندگی می‌کند.

در سال1982، کمیته انتخاب جایزه نوبل ادبیات در کشور سوئد، به اتفاق آرا، رمان «صد سال تنهایی» را شایسته دریافت جایزه شناخت و این جایزه، به مارکز تعلق گرفت. این رمان پیش از این‌که جایزه نوبل ادبیات‌1982 را از آن خود کند، در پی آشنایی بهمن فرزانه- مترجم ایرانی مقیم ایتالیا- با مارکز به زبان فارسی ترجمه و در ایران منتشر شد .«صد سال تنهایی» پیش از انقلاب 1357شمسی در ایران بارها تجدید چاپ شد و مورد استقبال قرار گرفت اما پس از آن، این کتاب نزدیک به 30سال است که منتشر نشده است.

گابریل گارسیا مارکز در سال‌1999 مرد سال آمریکای لاتین شناخته شد و یک سال بعد مردم کلمبیا با ارسال طومارهایی، خواستار آن شدند که مرد رئالیسم جادویی ادبیات، ریاست‌جمهوری کلمبیا را بپذیرد و او این درخواست را رد کرد.

مارکز رمان‌‌نویس، روزنامه‌‌نگار، ناشر و می‌توان گفت یک فعال سیاسی است و در آمریکای لاتین، مردم او را «گابو» یا «گابیتو» (در محاورات صمیمانه خود) نام نهاده‌اند... ))

................................

با تفکر و تامل در همین نوشته کوتاه از وی میشود به ژرفای اعتقادی او پی برد :

(( اگر عمر دوباره می‌یافتم، به هر کودکی دو بال می‌دادم، اما رهایش می‌کردم تا خود پرواز را بیاموزد... ))

یا حق ...




RE: تک فریم های ماندگار ... - دن ویتو کورلئونه - ۱۳۹۰/۱۰/۵ صبح ۰۸:۴۱

برتولت برشت

به نقل از سایت آفتاب :

(( ۳۰ آوریل سال ۱۹۵۶ میلادی ، برتولد برشت نویسنده ، شاعر و مشهورترین نمایشنامه نویس معاصر آلمان درگذشت. او در دوران جنگ جهانی اول در بیمارستانهای ارتش خدمت و پرستاری می کرد و مشاهده وضع تأثیر انگیز بیمارستانها و بیماران هر گونه حس میهن پرستی را در او از بین برد. اشعار برشت نیز لحن تند و تلخی دارد که از همان اوضاع نابسامان دوران جنگ سرچشمه می گیرد. از آثار برتولد برشت « زندگی گالیله ، طبل در شب و پونتیلا و خدمتکارش» را می توان نام برد.

● شرح زندگی نامه برتولت برشت

“برتولت برشت” شاعر بزرگ و انسان دوست در نهم فوریه سال ۱۸۹۸ در “آوسبورگ” آلمان متولد شد و در سال ۱۹۵۶ بعد از چهل سال مبارزه بی وقفه علیه دشمنان بشریت و جنگ بی امان و پی گیر، بر ضد جنگ و جنگ افروزان در سن ۵۸ سالگی در زادگاه خود آلمان دیده از جهان فروبست.

“برشت” از کودکی علاقه زیادی به آموختن علوم طبیعی داشت و با این انگیزه به زودی در این رشته فارغ التحصیل شد. در این ایام در میهن وی ، نازیسم قدم برقله ی رفیع قدرت می نهاد و با به قدرت رسیدن آنها ، اندیشه های انسانی به بند کشیده می شد و جنگ عقاید در بحبوحه بحران قرار گرفته بود.

در این دوران یا می باید به دشمنی با بشریت و مظاهر آن و به خصوص با آنچه شریف و زیباست برخاست و در صف ماجراجویان نازیسم قرار گرفت و یا به انسانیت و به زندگی و وجدان بشری که بی رحمانه به نابودی می گرایید گرایش یافت، در صورت اول شخص منصب و شهرت ، تقرب و نعمت و راحتی می یافت ؛ ولی در دومین وجه مرگ و زندان و شکنجه بود ، لیکن “برتولت” بی تردید راه دوم را برگزید. او مردی نبود که به خدمت شیطان کمر بندد و همین روحیه او باعث شد سلاح خود را بر گرفت و به راه یزدان رفت و سلاح نیرومندش نبوغ او بود.

“برشت” برای بهروزی و کامکاری آدمیان نیرویی جاودان یافت، او هرگز تا آخرین نفس با اسلحه خود وداع نکرد. او حماسه عظیم انسانیت را خلق کرد. او درخشان ترین حماسه های عظیم انسانیت را خلق کرد و آفریدگار درخشان ترین حماسه های تاریخ بشری بود. “برشت” هرگز به ادبیات به عنوان یک مقوله تجملی نمی نگریست بلکه نقش برنده اسلحه خود را خوب می شناخت. “برشت” در سال ۱۹۳۳ از چنگ گشتاپو گریخت و در خارج آلمان به انتشار نشریه ضد نازی “ورست” پرداخت لیکن هیتلر می رفت تا با مرگ و خون قطعه ی اروپا را در کام کشد و با وجود این شرایط “برشت” ناچارا به آمریکا مسافرت کرد و تنها دو سال پس از جنگ بود که به زادگاه خود مراجعت کرد.

“برشت” و “ریلکه” دو شاعر بزرگ آلمان هستند که محبوبیت آنان را از دو سوی مختلف، کمتر شاعری در زمان حیات یافته است. وی یک هنرمند بود و گر چه دید هنری اش بسیار تغییر یافت اما وجدان او هرگز دچار لغزش نشد؛ شعر او ابتدا از ادراکات متافیزیکی سرچشمه می گرفت، اما پس از مدتی اندک، جهان بینی اجتماعی یافت و رویای سوسیالیسم که در آن زمان تئوری آن به تخیلی زیبا شباهت داشت ، “برشت” را به سوی خود جلب کرد. در جنگ جهانی اول “برشت” کار شاعری را آغاز کرد و در جنگ دوم هنر او همه گیر شده و او در اوج شهرت قرار داشت. در آغاز کار او، مکاتب نوین هنری اصول کهنه رادر هم شکسته برای خود جایی باز می کردند. “برشت” نیز در ابتدا تحت تاثیر “ناتورالیسم” قرار گرفت. در آثار این دوران وی حرمان و شک و تلخی و ناکامی از نابسامانی ها را می توان دید.

لیکن دیری نپایید که این شیوه را رها کرد و اولین اندیشه های اجتماعی و بشر دوستی در وی جوانه زد! خود وی می گوید:

« … من با مردم ساده و عامی پیمان می بندم، به سرم کلاهی پشمین از آن که آنها بر سر می نهند می گذارم ، می گویید آنها حیوانهایی متعفن و کثیفند، چنین نیست؟ خوب . منهم مثل آنانم…»

او سپس از نظر شیوه کار به اکسپرسیونیسم گروید. “برشت” پیشرو “درام حماسه ای” است، ترانه های او از توده های ملت آلمان مایه گرفته و شکوه کتاب های مقدس و زیبای درام یونان را زنده می کند. از “برشت” نمایشنامه ها و اشعار و رمانهای زیادی بجا مانده است که معروفترین آنها عبارتند از: 

“زندگی گالیله” ، “طبل درشب”، “پونتیلا و خدمتکارش ماتی”، “محکومیت لوکولوس” و “رویای سیمون ماشار”، "دایره گچی قفقازی " ، "ننه دلاور و فرزندان او" ، "کله گردها و کله تیزها" و "آنکه گفت آری و آنکه گفت نه".

● سالشمار زندگی:

▪ اویگن فریدریش برتولت برشت در سال۱۸۹۸ در شهرک برتسینگ در نزدیک شهر آکسبورگ در آلمان متولد شد. و شانزده ساله بود که اولین شعر خود را سرود.

▪ در سال ۱۹۱۸ به عنوان سرباز وظیفه در جنگ جهانی اول شرکت کرد. او با صدای خوشی که داشت در جبههٔ جنگ برای سربازان آواز می خواند و بسیار مورد تشویق قرار می گرفت

▪ در ۱۹۲۲ اولین قطعه انتقادی او تحت عنوان « طبل زدن در شب» در شهر مونیخ اجرا شد. در همین سال درام « بعل» را منتشر کرد.

▪ سال ۱۹۲۴ به شهر برلین سفر کرد و به کار در تئاتر آن شهر تا سال۱۹۲۷ پرداخت.

▪ ۱۹۳۱. شرکت در ساختن فیلم «شکم سرد» این فیلم با نام «دنیا به چه کسی تعلق دارد» نیز نشان داده شده است. سال بعد قسمت کنترل فیلم در برلین با نمایش آن به بهانهٔ دفاع از ایده های چپ روانه مخالفت کرد.

▪ ۱۹۳۳. بعد از به قدرت رسیدن هیتلر، برشت مجبور به ترک وطن شد و با همسر و فرزندانش به اتریش و از آنجا به سوئیس گریخت.

▪ ۱۹۳۵ . تبعیت آلمانی برشت تحت عنوان خائن به وطن از او گرفته شد

▪ ۱۹۳۹. مهاجرت به سوئد

▪ ۱۹۴۰. بعد از لشکرکشی هیتلر به کشورهای نوردیک ابتدا به دانمارک و سپس به نروژ و فنلاند گریخت

▪ ۱۹۴۱. بعد از اشغال شدن کلیهٔ کشورهای نوردیک مجبور به مهاجرت به آمریکا شد

▪ ۱۹۴۳. عضو سازمان «شورا برای آلمان دموکراتیک» شد. در همین سال پسرش که در ارتش آلمان خدمت می کرد در جنگ کشته شد.

▪ ۱۹۴۵. بعد از انفجارهای اتمی در شهرهای هیروشیما و ناکازاکی نمایشنامهٔ «گالیله گالیله» را نوشت.

۱۹۴۷. پس از اجرای نمایش «گالیله گالیله» در آمریکا مورد بازجویی قرار گرفت و مجبور به ترک آمریکا گردید.

برشت سپس ناگزیر به سوئیس رفت. اسم او را به عنوان یک نویسندهٔ کمونیست در لیست سیاه قرار داده بودند و به همین دلیل مانع ورودش به آلمان شدند. برشت به برلین شرقی رفت و در آن جا اقامت گزید.

▪ ۱۹۵۱. به عنوان بهترین نویسنده در آلمان شرقی معرفی شد.

▪ ۱۹۵۶. در اثر یک حملهٔ قلبی در سن ۵۸ سالگی، زمانی که در اوج بلوغ هنری بود در شهر برلین درگذشت. ))

........................................

خوب این تصویر و پرداختن به برشت کبیر بهانه ای میتونه باشه تا یکی از سروده های زیبا و البته تفکر برانگیزش به نام (( پایان ))  رو با هم مزه مزه کنیم که البته می دونم همه دوستان کافه اون رو بارها و بارها شنیدن :

(( اول به سراغ یهودی‌ها رفتند

من یهودی نبودم، اعتراضی نکردم .

پس از آن به لهستانی‌ها حمله بردند

من لهستانی نبودم و اعتراضی نکردم .

آن‌گاه به لیبرال‌ها فشار آوردند

من لیبرال نبودم، اعتراض نکردم

سپس نوبت به کمونیست‌ها رسید

کمونیست نبودم، بنابراین اعتراضی نکردم .

سرانجام به سراغ من آمدند

هر چه فریاد زدم کسی نمانده بود که اعتراضی کند... ))

یا حق ...




RE: تک فریم های ماندگار ... - میثم - ۱۳۹۰/۱۰/۶ صبح ۱۱:۵۰

http://www.img4up.com/up2/09672243289643393347.jpg

دیروز تولد هفتاد و شش سالگی استاد عزت الله فولادوند ، یکی از خدمتگذاران راستین آزادی و اندیشه در این سرزمین بود. کسی که سالهاست به تنهایی نقش یک دایره المعارف عظیم فلسفی را برای ما - مای قدرنشناس - بازی می کند.

استاد فولادوند متولد 1314 در شهر زیبای اصفهان است. تحصیل در رشته پزشکی در دانشگاه سوربون فرانسه را به عشق فلسفه رها کرد و تحصیل خود را در این رشته تا مقطع دکترا در دانشگاه کلمبیای امریکا ، ادامه داد. از اساتید او می توان به آرتور دانتو ، رابرت کامینگ و سیدنی مورگن بسر اشاره کرد.

وی پس از بازگشت به ایران به ترجمه کتابهای ارزشمند فلسفی - عمدتا با موضوع علوم اجتماعی و با رویکرد آزادیخواهانه - پرداخت و در مبارزه با تفکر استبدادپذیر - نهادینه شده در جامعه - حق خود را به بهترین وجه ادا نمود. ایشان در معرفی بسیاری از بزرگان تفکر معاصر از جمله گادامر ، یاسپرس ، آرنت و پوپر به ایرانیان بیشترین نقش را داشته اند. استاد همچنان با صلابت به کار ترجمه و تالیف خود ادامه می دهد.

از شاهکارهای ترجمه اوست: گریز از آزادی (اریش فروم) ، انقلاب (هانا آرنت) ، جامعه باز و دشمنان آن (کارل پوپر) که انتشار کتاب اخیر در اواسط دهه 60 غوغایی به پا کرد!

گزیده ای از مقاله های تالیفی خود ایشان هم در کتاب خرد در سیاست منتشر شده است.

استاد علاوه بر ترجمه ، دستی بسیار قوی در مقوله نقد ادبی دارند که اغلب نقدهای ایشان از معدود شاهکارهای این گونه در زبان فارسی اند. نخستین بار با نام استاد ، ده سال پیش با خواندن کتاب قول (فردریش دورنمات) آشنا شدم. علاوه بر ترجمه بسیار روان و زیبای ایشان از این رمان پلیسی عمیق ، ایشان ضمیمه ای به کتاب افزوده بودند با عنوان گذری بر جهنم یخ زده دورنمات (1) که تحلیلی شگفت انگیز بود بر آن کتاب و معرفی زیبایی از دنیای ذهنی این نویسنده مطرح اروپایی، که آن را - در کنار نقد درخشان آذر نفیسی بر سه قطره خون - نگین درخشان نقد ادبی فارسی می دانم.

پس از مدت کوتاهی یک کتاب فلسفی با عنوان مردان اندیشه نوشته براین مگی و با ترجمه استاد به دستم رسید. مجموعه مصاحبه هایی بود با اصحاب فلسفه معاصر ، از مارکسیست ها و مکتب فرانکفورت گرفته تا لیبرال ها. آیزیا برلین و نوام چامسکی و و.ک. کواین و ویتگنشتاین و هایدگر و سارتر و ... کتابی که خواندنش کمک می کند پرده ها را از جلوی چشم کنار بزنیم و به تفکراتمان عمق ببخشیم.

از این کتاب چند جمله از مقدمه زیبای استاد فولادوند را به خاطر می آورم:

«معتقدم یک تمدن انسانی بدون تفکر فلسفی عمیق، شاید پیشرفت کند اما هرگز به اوج خود نمی رسد. مقایسه ژاپن با فرانسه نمایانگر درستی این سخن است. ژاپنی ها بدون سنت فلسفی و فقط با اتکا به علم و صنعت، با ساختن انواع اتوموبیلهای پیشرفته و نفتکش های عظیم از نظر انسانی به کجا رسیده اند؟ آیا صرف رسیدن این دستاوردها به آنها فهمانده که چگونه باید با همنوعان خود در این کره خاکی با مدارا زیست کنند؟ ... اما در مورد فرانسه، اگر سخن از ریاضیات به میان بیاوریم بلز پاسکال ، در علوم تجربی لاوازیه و لامارک و در مدنیت و قانون نام دانتون و منتسکیو بر تارک تاریخ می درخشند و هرگاه از تفکر مدرن سخن به میان می آید همگان متفق القول رنه دکارت را پایه گذار تفکر جدید می دانند ... هرچند متاسفانه کم نبوده اند کسانی که خواسته اند از فلسفه زنجیر بسازند و بر دست و پای آدمی ببندند اما خوشبختانه همین زنجیرها و گره ها هم به وسیله فلسفه باز می شوند... » (2)

باری این بزرگان را داریم و قدرشان نمی دانیم ، از درخت علمشان بری نمی چینیم و کتابهایشان را زینت ظاهری قفسه هایمان می کنیم بی آنکه ذره ای از حاصل دستاوردهایشان بچشیم و تعالیمشان را عملا چراغ راه زندگی مان کنیم.

***

فهرست آثار چاپ شده :

    ۱ – اریش فروم، گریز از آزادی، چاپ اول ۱۳۴۸

    ۲ – کانر کروز اوبراین، آلبرکامو، چاپ اول ۱۳۵۰

    ۳ – هانا آرنت، خشونت، چاپ اول ۱۳۵۹

    ۴ – هانا آرنت، انقلاب، چاپ اول ۱۳۶۱

    ۵ – جرج اورول، به یاد کاتالونیا، چاپ اول ۱۳۶۱

    ۶ - اریش فروم، آیا انسان پیروز خواهد شد؟ حقیقت و افسانه در سیاست جهانی، چاپ اول ۱۳۶۲

    ۷ – سی ایچ داد، رشد سیاسی، چاپ اول ۱۳۶۳

    ۸ – گراهام گرین، آمریکایی آرام، چاپ اول ۱۳۶۳

    ۹ – کارل پوپر، جامعه باز و دشمنان آن، چهار جلد، ۱۳۶۴ تا ۱۳۶۹

    ۱۰ – اشتفان کورنر، فلسفهٔ کانت، چاپ اول ۱۳۶۷

    ۱۱ – هنری استیوارت هیوز، آگاهی و جامعه، چاپ اول ۱۳۶۹

    ۱۲ – ود مهتا، فیلسوفان و مورخان، دیدار با متفکران انگلیس، چاپ اول ۱۳۶۹

    ۱۳ – برایان مگی، فلاسفهٔ بزرگ، آشنایی با فلسفهٔ غرب، چاپ اول ۱۳۷۲

    ۱۴ – کوئنتین اسکینر، ماکیاولی، چاپ اول ۱۳۷۲

    ۱۵ - امری جورج، جرج لوکاچ، چاپ اول ۱۳۷۲

    ۱۶ – فردریش دورنمات، قول، چاپ اول ۱۳۷۲

    ۱۷ – جرج ولوارث، فریدریش دورنمات، چاپ اول ۱۳۷۲

    ۱۸ – ج . پ . استرن، نیچه، چاپ اول ۱۳۷۲

    ۱۹ – فرانتس نویمان، آزادی و قدرت و قانون، چاپ اول ۱۳۷۳

    ۲۰ – جان جی. کینی، افلاطون، چاپ اول ۱۳۷۳

    ۲۱ – جان پلامنانتس، ایدئولوژی، چاپ اول ۱۳۷۳

    ۲۲ – هنری استیوارت هیوز، راه فروبسته، اندیشه اجتماعی در فرانسه در سالهای درماندگی ۱۹۳۰ – ۱۹۶۰، چاپ اول ۱۳۷۳

    ۲۳ – مارتا نوسباوم، ارسطو، چاپ اول ۱۳۷۴

    ۲۴ – کارل یاسپرس، زندگینامهٔ فلسفی من، چاپ اول ۱۳۷۴

    ۲۵ - هنری استیوارت هیوز، هجرت اندیشهٔ اجتماعی ۱۹۳۰ – ۱۹۶۵، چاپ اول ۱۳۷۶

    ۲۶ – خرد در سیاست، مجموعهٔ ۳۷ مقالهٔ فلسفی و سیاسی ، چاپ اول ۱۳۷۶

    ۲۷ – جرمی شیرمر، اندیشهٔ سیاسی کارل پوپر، چاپ اول ۱۳۷۷

    ۲۸ – پیتر سینگر، هگل، چاپ اول ۱۳۷۹

    ۲۹ – راجر سالیوان، اخلاق در فلسفهٔ کانت، چاپ اول ۱۳۸۰

    ۳۰ – باربارا تاکمن، برج فرازان، چهرهٔ جهان پیش از جنگ جهانی اول ۱۸۹۰ – ۱۹۱۴، چاپ اول ۱۳۸۰

    ۳۱ – کارل یاسپرس، نیچه و مسیحیت، چاپ اول ۱۳۸۰

    ۳۲ – رمون آرون، روشنفکر کیست؟ سرنوشت او چیست؟ قرن روشنفکران، چاپ اول ۱۳۸۰

    ۳۳ – هانس گئورگ گادامر، آغاز فلسفه، چاپ اول ۱۳۸۲

    ۳۴ – فردریش فون هایک، در سنگر آزادی، چاپ اول ۱۳۸۲

    ۳۵ – سی ایچ داد، و دیگران، مراحل و عوامل و موانع رشد سیاسی، چاپ اول ۱۳۸۵

    ۳۶ – گروه نویسندگان، کانت، روشنگری و جامعهٔ مدنی، ۱۳۸۵

    ۳۷ - برایان مگی، مردان اندیشه، پدیدآورندگان فلسفه معاصر، چاپ اول ۱۳۷۴

کتابهای زیر چاپ :

    ۳۸ – ایمانوئل کانت، نقد عقل عملی

    ۳۹ – تاریخ و فلسفهٔ تاریخ (مجموعه مقالات)

    ۴۰ – منطق تاریخ (مجموعه مقالات)

    ۴۱ – آی . اف . استون، محاکمه سقراط

    ۴۲ – فلسفهٔ هنر (مجموعه مقالات)

    ۴۳ – کارل یاسپرس، فلسفه و جهان

    ۴۴ - کانت و روشنگری

***

(1) و (2) : آن عنوان و آن جملات از مقدمه کتاب را از حافظه نقل می کنم. درباره عین واژه ها مطمئن نیستم.

عناوین کتابها و نامها و تواریخ از سایتهای ویکیپدیا و همشهری آنلاین نقل شده است.




RE: تک فریم های ماندگار ... - Papillon - ۱۳۹۰/۱۰/۶ عصر ۰۹:۰۵

مهیج ترین جنایت سال 1930 کشته شدن « جیک لینگل » گزارشگر و خبر نگار روزنامه آمریکایی "شیکاگو تریبون"، در یکی از راهرو های زیرزمینی شیکاگو بود . بعد از قتل وی معلوم شد که او با گانگستر ها تماس داشته و درآمدش خیلی بیشتر از حقوق خبرنگاریش بوده است.




RE: تک فریم های ماندگار ... - دن ویتو کورلئونه - ۱۳۹۰/۱۰/۷ عصر ۱۱:۵۹

ژان پل سارتر

با عرض رخصت از پیشگاه آقا میثم عزیز ...

به نقل از وبلاگ تاریخ ما و ویکی پدیا :

(( «ژان پل سارتر» در ۲۱ ژوئن ۱۹۰۵ در پاریس به دنیا آمد. پدرش «ژان باتیست سارتر» افسر نیروى دریایى بود که در پانزده ماهگى «ژان پل» از دنیا رفت. «سارتر» در نوشته هایش به ندرت از پدرش یاد مى کند. مادرش «آن مارى شوایتزر» برادرزاده «آلبرت شوایتزر» برخلاف پدر «سارتر» نقش مهمى در زندگى اش ایفا مى کند. «سارتر» تحصیلات دبیرستانى خود را در دبیرستان شهر «لاروش» آغاز مى کند اما پس از مدتى محیط پرتنش و عارى از اخلاقیات دبیرستان او را به تغییر محل تحصیل و ادامه تحصیل در دبیرستان «لویى لوگدان» وا مى دارد. در نوزده سالگى وارد دانشسراى عالى پاریس مى شود و چهار سال بعد در امتحانات نهایى رشته فلسفه مردود اعلام مى شود. دلیل مردودى «سارتر» عقیده اش در مورد فلسفه بود که مى گفت: «فلسفه فهمیدنى است، نه حفظ کردنى».
در امتحانات سال بعد، سارتر با درجه ممتاز قبول شد و «سیمون دوبووار» و «ژان هیپولیت» رتبه هاى بعدى را از آن خود کردند.
در این برهه از زمان بود که آشنایى «سیمون دوبووار» و «ژان پل سارتر» اتفاق افتاد و پس از مدتى به رابطه اى عمیق مبدل شد که تا پایان عمرشان ادامه پیدا کرد. در سال ۱۹۳۱ سارتر به عنوان معلم فلسفه به دبیرستان «لوهاور» رفت و به همین دلیل مدت ها از «دوبووار» دور بود و پس از بازگشت هر دو تصمیم به ازدواج گرفتند.


بین سال هاى ۱۹۳۳ و ۱۹۳۴ سارتر فرصتى مطالعاتى براى سفر به برلین و مطالعه فلسفه نوین آلمانى به دست مى آورد و در برلین نوشته هاى «هوسرل» و «هایدگر» را مطالعه مى کند و از مفاهیم هر دو تاثیر مى پذیرد. آنچنان که این تاثیرات بعدها در کتاب هاى «هستى و نیستى» ۱۹۴۱ تحت تاثیر هایدگر و «رساله تخیل» (۱۹۳۶)، «نظریه احساسات» (۱۹۳۹) و «مخیلات» (۱۹۴۰) تحت تاثیر «هوسرل» پدیدار مى شود.
پس از بازگشت از آلمان در سال ۱۹۳۶ رمان «تهوع» را در شهر لوهاور مى نویسد. «دوبووار» در خاطرات خود نقل مى کند زمانى که «سارتر» در «لوهاور» تدریس مى کرد دچار تخیلات و توهماتى شده بوده و فکر مى کرد خرچنگ ها او را دنبال مى کنند. که این ترس و وحشت در نمایشنامه «گوشه نشینان آلتونا» متجلى مى شود.
«سارتر» اولین رمانش را به انتشارات مشهور «گالیمار» مى برد و «گاستون گالیمار» آن را با تردید مى پذیرد و نام کتاب را از «مالیخولیا» به «تهوع» تبدیل مى کند.
رمان «تهوع» تفسیرى است بر آنارشیسم فلسفى به معناى نفى هرگونه اجبار. در همین سال «ژان پولهان» یکى از سردبیران گالیمار داستان جدید «سارتر» با عنوان «دیوار» را براى چاپ در مجله اش مى پذیرد. در سال ۱۹۳۸ مجموعه داستان هاى دیوار چاپ شد و همان سال «تهوع» به عنوان رمان سال برگزیده شد.
«هنرى پیتر» منتقد شهیر فرانسوى در مورد «سارتر» و مجموعه داستان «دیوار»ش مى گوید: «در فرانسه در صد سال اخیر پس از بالزاک، تاکنون داستان کوتاهى به اهمیت مجموعه داستان هاى دیوار نیامده است.» در همان سال «سارتر» به سمت استاد فلسفه در دبیرستان «لویى پاستور» شهر «نوئى» در نزدیکى پاریس منصوب شد. با آغاز جنگ جهانى دوم «سارتر» به جبهه مى رود و در بخش هواشناسى مشغول به خدمت مى شود و فرصت مى یابد تا نوشتن جلد اول از رمان سه جلدى «راه هاى آزادى» را به پایان برساند و در ۲۱ ژوئن ۱۹۴۰ در سى و پنجمین سالگرد تولدش به اسارت ارتش آلمان درمى آید و یک سال بعد از اسارت آزاد مى شود. پس از آزادى شاهکار فلسفى اش «هستى و نیستى» را که تحت تاثیر «هایدگر» نوشته بود به چاپ مى رساند.

سارتر به حزب کمونیست پیوست و حتی به عنوان سخنگوی حزب به شوروی سفر كرد. پس از آن، ریاست انجمن فرانسه - شوروی را به عهده گرفت و عضو شورای جهانی صلح شد. هواداری سارتر از حزب کمونیست فرانسه تا پاییز 1956- که تانکهای شوروی به بوداپست یورش بردند - ادامه داشت. وی پس از امضای شکایت جمعی از روشنفکران چپگرا و کمونیست های معترض، در مصاحبه ای طولانی با نشریه «اکسپرس»، خود را از حزب جدا کرد.
سارتر نمایشنامه نویسى چیره دستى بود. در سال ۱۹۴۳ او نمایشنامه «مگس ها» را به رشته تحریر درآورد و پس از آنکه این نمایشنامه روى صحنه رفت، موجب شگفتى همگان شد چه از لحاظ ساختار ادبى و فلسفى و چه از لحاظ مفاهیم سیاسى که در لفافه بیان شده بود.

این رمان نویس، نمایشنامه نویس، فیلسوف اگزیستانسیالیست و منتقد ادبى در سال ۱۹۶۴ براى جایزه نوبل ادبیات انتخاب شد اما او در اعتراض به نظام اجتماعى بورژوا از دریافت جایزه امتناع کرد. 
از سال ۱۹۷۳ این فیلسوف بزرگ قدرت بینایى خود را به تدریج از دست داد و در اواخر عمرش کور شد. او در ۱۵ آوریل ۱۹۸۰ بر اثر التهاب ریه در پاریس درگذشت. او حتی تا پایان عمر یک چهره سرشناس جهانی باقی ماند؛ خبر درگذشت او به سرعت در سراسر جهان پخش شد و حدود ۵۰هزار نفر در پاریس در مراسم خاکسپاریش شرکت کردند، در حالی كه بیش از ده سال از افول سارتر در فرانسه گذشته بود. این مراسم پرجمعیت‌ ترین تشییع جنازه یك فیلسوف در قرن بیستم بود؛ از این نظر می توان او را به ولتر - فیلسوف بزرگ عصر روشنگری فرانسه - تشبیه نمود.
خاکستر او در گورستانی در حوالی محل زندگی دوران پیری اش در محله‌ای از پاریس به خاک سپرده شد، جایی که ۶ سال بعد همسفر زندگی اش سیمون دوبووار به همراهش آرمید.
۳ سال پس از مرگ سارتر، سیمون دوبووار کتابی با نام تشریفات خداحافظی در مورد مرگ وی منتشر کرد.
یک هفته بعد از مرگ سارتر روی جلد هفته نامه نوول ابزرواتور که سارتر به آن علاقه داشت و واپسین گفتگوهایش هم در آن منتشر شده بود، بر زمینهٔ سرمه‌ای تیره تصویر درشتی از چهرهٔ سال خوردهٔ سارتر چاپ شد، و زیر آن با حروف سفید واپسین عبارت کتاب واژه‌ها آمد:
((تمامی یک انسان، از تمامی انسان‌ها ساخته شده و برابر کل آن‌ها ارزش دارد، و ارزش هر یک از آن با او برابر است.))

.............................

و من به این گفته او سخت علاقمندم :

(( مراقب قلب ها باشيم

وقتی تنهاییم ، دنبال دوست می گردیم .

پیدایش که کردیم ، دنبال عیب هایش می گردیم .

وقتی که از دست دادیمش ، دنبال خاطراتش می گردیم .

و همچنان تنها می مانیم .

 هیچ چیز آسان تر از قلب نمي شکند ... ))

یا حق ...




RE: تک فریم های ماندگار ... - میثم - ۱۳۹۰/۱۰/۸ عصر ۰۴:۵۴

این نوشته را پیشتر ضمیمه ی شعری از محمد مختاری در بخش «اشعار و متون ادبی زیبا» قرار داده بودم. اما از آنجایی که این بحث برایش مناسب تر به نظر می رسد ، به اینجا منتقل می کنم.


 *********

به یاد زنده یادان محمدجعفر پوینده و محمد مختاری

 http://www.up98.org/upload/server1/01/z/a36efjj87y79c82bu30e.jpg

***

محمد مختاری زاده در روز ۱ اردیبهشت سال ۱۳۲۱ به دنیا آمد و در ۱۲ آذر ۱۳۷۷ ، به دست خفاشان آزادی ستیز کشته شد. وی از شاعران، نویسندگان، مترجمان و منتقدان معاصر ایران بود.  وی چندین سال در بنیاد شاهنامه فعالیت داشت. از اعضای کانون نویسندگان ایران و همچنین عضو هیأت دبیران آن بود.  از مختاری دو فرزند به نام‌های سیاوش و سهراب به جا مانده است که حاصل ازدواج وی با مریم حسین‌زاده است.

اگرچه در سال ٦١ برای مدت ٢ سال بازداشت و پس از آن نیز از کارهای دولتی منفصل شد، اما هیچگاه از نوشتن بازنایستاد. آخرین کتابی نیز که از محمد مختاری منتشر شد، درخصوص «مدارا» بود و مخالفت با «خشونت».

محمدمختاری روز دوازدهم آذر ١٣٧٧ درحالیکه برای خرید از خانه بیرون رفته بود، ناپدید شد. شش روز بعد، خبر پیدا شدن جسد او، با خبر ناپدید شدن محمدجعفر پوینده به صورت مایوس کننده‌ای، همراه شد. چرا که تقریبا مشخص بود سرنوشت پوینده نیز همچون مختاری خواهد بود. آنچنانکه بعدها مشخص شد، دوازدهم آبان ١٣٧٧ قاتلان محمد مختاری با عنوان جعلی مامور دادستانی، او را در خیابان سوار تاکسی کرده بودند. آنها سپس مختاری را به یکی از گورستان‌های جنوب تهران منتقل کرده و در آنجا، در یک اتاق مخصوص، به وسیله طناب خفه کرده بودند. سه روز پس از پیدا شدن جنازه مختاری، جنازه پوینده نیز در کنار یکی از جاده‌های اطراف تهران پیدا شد.

پس از ده سال سهراب، پسر کوچک‌تر محمد مختاری، آن روز را این‌طور روایت می‌کند: «هنگامی که برادرم، جسد پدرم را شناسائی کرده بود، چنان با دست بر صورتش کوفته بود، که یک هفته نیمی از چهره‌اش کبود بود. آن کبودی را قرار بود چند ساعت بعد ببینیم؛ وقتی زنگ خانه‌مان میان شیون و زاری به صدا در آمد و برادرم زیر درگاه، مادرم را در آغوش گرفت.  پیش از آن، یکی از اقوام مادرم را صدا کرد که آقای گلشیری با شما کار دارد. مادرم گوشی را گرفت. صدایش را شنیدم که با تعجب و ترس پرسید «محمد پیدا شده است؟ کجا؟» و پاسخ می‌بایست «سردخانه» باشد، که هنوز هم شیون مادرم را می‌شنوم.» 

http://www.up98.org/upload/server1/01/z/ajf56iodogo34l4sdqec.jpg

***

بند 19 اعلامیه جهانی حقوق بشر: «هر انسانی حق آزادی اندیشه و بیان دارد و این حق مستلزم آن است که فرد از داشتن عقاید خود بیم و نگرانی نداشته باشد.» (مترجم: محمد جعفر پوینده)

***

 شعر زیبایی از محمد مختاری : نزدیک شو اگر چه نگاهت ممنوع است ...




RE: تک فریم های ماندگار ... - دن ویتو کورلئونه - ۱۳۹۰/۱۰/۱۳ عصر ۰۷:۰۹

لوچیانو پاواروتی : اسطوره موسیقی کلاسیک معاصر که در بند خط ها و مرزهای جغرافیایی و هنری نبود ...

سوای علاقه ای که به این بزرگمرد و صدای زیباش دارم این تصویر بخصوص از ایشون هم برای من خیلی با ارزش و دوست داشتنیه و سال هاست در مجموعه تصاویرم دلتنگم می کنه برای دیدنش ... اصلا تصوری که دوست دارم با شنیدن صدای ایشون داشته باشم همین حالته که در تصویر بالا می بینید ... بزرگیش در هنر رو به بزرگی در زندگی گسترش داد و این البته خود هنری بزرگه ...

روحش شاد ...

به نقل از ویکی پدیا :

لوچیانو پاواروتی (زادهٔ شنبه ۱۲ اکتبر ۱۹۳۵ در مودنا ایتالیا - مرگ صبح پنجشنبه ۶ سپتامبر ۲۰۰۷ در  زادگاهش)، از خواننده‌های تنور بسیار مشهور اپرا بود. پدرش یک خواننده آماتور ارتش موسولینی و یک نانوا بود . او در جوانی عاشق فوتبال و یکی از اعضای تیم فوتبال شهر بود. بعد از سالها تمرین صدا و نمایش‌های آماتوری، با پدرش برای شرکت در مسابقات بین‌المللی لینگلین به شهر والس رفت و موفق به کسب جایزه اول این مسابقه گردید و این مقدمه‌ای شد که اولین نقش حرفه‌ای‌اش را سال ۱۹۶۱ با عنوان رودولفو اپرای خواننده دوره گرد اثر جیاکومو پوچینی، در سالن اپرای رجیو امیلیا اجرا کند.
با اجرای این نقش، وی به عنوان خواننده اپرا رسمیت یافت و در سال ۱۹۶۵ در سالن کاونت گاردن لندن بود که توجه خانم جوان ساترلند خواننده سوپرانوی استرالیایی را به خود جلب کرد و این آغازی بود بر فعالیت جهانی او. او به استرالیا رفت و چیزهای زیادی درباره تنظیم صدا و آوازخوانی از او، که سه سال هم از او کوچکتر بود، یاد گرفت. آن دو در اپراهای زیادی باهم ظاهر شدند؛ از جمله خوابگرد اثر وینچنزو بلینی و فریب اثر جوزپه وردی. آن دو همچنین صفحات زیادی را نیز باهم پر کردند.
از سال ۱۹۷۰ پاواروتی حضور گسترده‌ای در سالن‌های مشهور سراسر جهان پیدا کرد . گرچه در ابتدا تخصص وی اجرای نقشهای تند و تیز و سبکی چون الوینو در خوابگرد بود، اما بعدها توانایی اجرای نقشهای سنگین تر مانند ریکاردو در اپرای یک بالماسک اثر وردیا کاوارادوسی در توسکای پوچینی را پیدا کرد . همچنین وی کنسرتها و نمایش‌های بی‌شماری را از جمله در استادیوم‌های چندین هزار نفری اجرا کرد. به عنوان مثال اجرای نقش دوک مانتوا از اپرای ریگولتوی[۸] وردی با حضور ۲۰۰ هزار نفری مردم در پارک مرکزی نیویورک. او امیدوار بود به این وسیله اپرا را به مردمی که تا کنون چیزی از آن نمی‌دانستند، بیشتر معرفی کند و آنها را با این سبک موسیقی آشتی دهد.
پاواروتی در گروهی به نام «پاواروتی و دوستان» که در آن خوانندگان مشهور بین‌المللی پاپ دنیا از جمله برایان آدامز، آناستازیا، سلین دیون، التون جان، اریک کلاپتون، انریکو ایگلیسیاز، ریکی مارتین، استینگ و بسیاری دیگر، به او ملحق شده بودند، کنسرت‌های خیرخواهانهٔ زیادی جهت کمک به کودکان جنگ‌زده اجرا کرد.
او در سال ۱۹۹۰ همراه با خوزه کارراس و پلاسیدو دومینگو، دو خوانندهٔ تنور اسپانیایی گروهی را تحت عنوان سه تنور تشکیل دادند و در فینال جام جهانی فوتبال یک کنسرت تلوزیونی در رم اجرا کردند که در سال بعد جایزه گرمی را از آن خود کرد. این تیم سه نفره محبوبیت زیادی یافت و در مناسبتهای زیادی از جمله مراسم فینال جام جهانی لوس آنجلس در ۱۹۹۴، پاریس در ۱۹۹۸ و یوکوهومای ژاپن در ۲۰۰۲ برنامه اجرا کردند. این سه آلبوم از جمله پرفروشترین آثار کلاسیک جهان به شمار می‌آیند.
او زندگینامه خود را به نامهای «پاواروتی: داستان خود من» در سال ۱۹۸۱ و «پاواروتی: دنیای من» در سال ۱۹۹۵ منتشر کرد.
پاواروتی در ۱۳ مارس ۲۰۰۴ در سالن متروپولین نیویورک با اجرای آخرین برنامه‌اش رسماً از دنیای اپرا خداحافظی کرد. وی از سال ۲۰۰۶ به خاطر سرطان لوزالمعده تحت درمان بود.
در ساعت ۵ بامداد روز پنجشنبه ، ۶ سپتامبر، لوچیانو پاواروتی در خانه شخصی اش در شهر مودنا، در حالی که زن و سه دختر بزرگش در کنارش بودند درگذشت.
این درحالی است که پاواروتی سال ۲۰۰۶ به خاطر ابتلای به بیماری سرطان لوزالمعده تحت درمان قرار گرفت و در ماه اوت سال ۲۰۰۷ نیز دوباره برای مدتی در بیمارستان بستری بود.
قرار بود لوچیانو پاواروتی در آخرین هفتهٔ زندگی‌اش، به پاس گسترش فرهنگ ایتالیایی، جایزهٔ فرهنگ این کشور را دریافت کند.
روز سه‌شنبه ۳ مهر ۱۳۸۶ مراسم بزرگداشت پاواروتی در تهران برگزار شد. این نخستین بار است که در ایران پس از مرگ یک موسیقیدان معاصر خارجی برای او مراسم بزرگداشت برپا گردید . از برنامه‌های اجرا شده در این مراسم می‌توان به سخنرانی محمد سریر (مدیر خانهٔ موسیقی ایران)، سخنرانی روبرتو توسکانو (سفیر ایتالیا در ایران)، و امضای دفتر یادبود پاواروتی از طرف شرکت کنندگان اشاره کرد.

..............................................

دعوت می کنم برای با هم شنیدن اجرای زیبایی از آهنگ Feliz navidad  توسط ایشون و جنابان Jose Carreras و Placido Domingo که شنیدنش در روزهایی که هنوز تب کریسمس و سال جدید میلادی گرمه ، خالی از لطف نیست ...

http://www.4shared.com/music/K_-sDIfN/placido_domingo_luciano_pavaro.htm

و البته این اجرای فوق العاده از آهنگ زیبا و مشهور La Vie en Rose

http://www.4shared.com/mp3/Cvm3vNs0/The_3_Tenors_-_Jose_Carreras__.htm

یا حق ...




RE: تک فریم های ماندگار ... - پرومته - ۱۳۹۰/۱۰/۱۵ عصر ۰۴:۴۰

جان استوارت میل به همراه نادختری اش هلن تیلور

http://www.up98.org/upload/server1/01/z/pvfi9k11wrlil3qs6s6.jpg


«اگر تنها یک نفر مخالف با عقاید کل جامعه وجود داشته باشد، سرکوب کردن این یک نفر به وسیله ی کل جامعه همانقدر ظلم بزرگی ست که آن یک نفر - بر فرض داشتن چنین قدرتی - عقیده ی بقیه ی اجتماع را سرکوب می کرد.»

جان استوارت میل - «رساله درباره ی آزادی»

***********************************************

هرچند، به شخصه با اکثر نظرات لیبرال ها - از جمله میل - در اکثر موضوعات موافقت ندارم، اما این یک جمله/پاراگراف رو ستاره ای فروزان در شب تاریک این طرز تفکر می دونم!




RE: تک فریم های ماندگار ... - میثم - ۱۳۹۰/۱۰/۱۸ عصر ۰۵:۱۴

«فدریکو گارسیا لورکا» همراه با «لوئیس بونوئل» در مادرید، چند روز پیش از آخرین سفرش

http://www.up.iranblog.com/images/66198751557646485951.jpg

***

   به هنگامی که پیرامون ما طوفان بالا می گرفت، صحبت از شعر و نقاشی کاری مشکل بود. لورکا که چندان علاقه ای به سیاست نداشت، چهار روز قبل از پیاده شدن فرانکو، ناگهان تصمیم گرفت به شهر خودش گرانادا (غرناطه) برود. سعی کردم او را منصرف سازم و گفتم:

   - فدریکو، روزهای وحشتناکی در پیش است. همینجا بمان. جای تو در مادرید امن تر است.

   دوستان دیگر هم کوشیدند جلوی او را بگیرند اما فایده ای نداشت. با روحیه ای خرد و خراب مادرید را ترک گفت. خبر مرگ او برای همه ما ضربه ای هولناک بود.

 ***

   فدریکو از همه کسانی که در زندگی شناخته ام برتر بود. من نه از نمایشنامه هایش حرف می زنم و نه از شعرهایش، بلکه خود او را در نظر دارم. او، خودش شاهکار بود. برای من حتی مشکل است که کسی را با او قابل مقایسه بدانم. یک دم آرام نمی گرفت: یا پشت پیانو می نشست و قطعه ای را به سبک شوپن می نواخت، یا یک قطعه پانتومیم را به اجرا در می آورد و یا صحنه کوچکی را بداهه سازی می کرد، و در همه حال مقاومت ناپذیر بود. وقتی که چیزی می خواند – قادر به خواندن همه چیز بود – از لبهایش زیبایی می تراوید. سراپا شور و شادی و جوانی بود. مثل یک شعله زبانه می کشید.

   وقتی برای اولین بار در کوی دانشگاه با او برخورد کردم، چیزی جز یک قهرمان زمخت ولایتی نبودم. او به نیروی رفاقت و دوستی، مرا عوض کرد و به دنیای دیگری سوق داد. دینی که به او دارم از حد بیان بیرون است.

 ***

   جسدش هیچ وقت پیدا نشد. درباره مرگ او افسانه های گوناگون بر سر زبانها افتاده است، حتی [سالوادور] دالی با بی شرمی آن را به یک ماجرای همجنس بازانه مربوط دانسته است که ادعای به کلی پوچ و مزخرفی است. فدریکو فقط به این خاطر کشته شد که شاعر بود. در آن روزگار در جبهه مقابل ما فریاد سر داده بودند که «مرگ بر احساس»!

   در گرانادا به خانه یکی از افراد فالانژ، یعنی شاعری به نام روسالس، که با هم دوستی خانوادگی داشتند، پناه برده بود. گمان برده بود که در آنجا از امنیت برخوردار است. افرادی – که مسلک و مرامشان زیاد مهم نیست – با راهنمایی شخصی به اسم آلونسو، شبانه او را دستگیر و با چند کارگر سوار یک کامیون کردند.

   فدریکو از درد و مرگ به شدت می ترسید. تصور احساس او در آن حالت که نیمه شب با آن کامیون او را به قتلگاهش در باغ زیتون می بردند، مرا دگرگون می کند. هنوز هم این اندیشه آزارم می دهد.

http://www.up.iranblog.com/images/44558218374979052118.jpg

لوئیس بونوئل، با آخرین نفس هایم، ترجمه علی امینی نجفی، نشر هوش و ابتکار، چاپ اول، بهار 1371، ص 250-251




RE: تک فریم های ماندگار ... - چارلز کین - ۱۳۹۰/۱۰/۱۹ عصر ۰۲:۴۳

"تمام چیزهایی که تا به حال میدانستم_زندگی ام،عشفم،نیروی دریای،همه چیز،تمام دنیا،پشت انگشت من بود" جیمز لاول

این عکس (ابر تصویر تاریخی) در خلال ماموریت اپولو 8 ناسا گرفته شده.تصویری که چرا و چگونه های زیادی در ذهن برمی انگیزد...

شرح پروژه فضایی آپولو ناسا در ویکی پدیای فارسی جالب توجه و تامل برانگیز است.




RE: تک فریم های ماندگار ... - دن ویتو کورلئونه - ۱۳۹۰/۱۰/۲۰ عصر ۰۵:۴۶

تحت تعقیبی که خود در زمان قدرت فرمان تحت تعقیب قرار گرفتن میلیونها تن را صادر کرد : ژوزف استالین ...

به تقل از ویک پدیا :

((  م ژوزف ویسارینویچ جوگاشویلی در گوری، گرجستان، امپراتوری روسیه به دنیا آمد. در کودکی او را «سوسو» می‌خواندند که نام مستعاری گرجی برای «جوزف» است. در ۱۹۱۳ او نام «استالین» (در روسی: مرد پولادین) را برگزید. سه خواهر و برادر استالین در سنین پایین از دنیا رفتند و جوزف عملا تک فرزند بود. پدرش، ویساریون، خیاط بود و مغازه خود را باز کرد که با ورشکستگی سریع آن مجبور شد به کار کردن در یک کارخانه کفاشی در تفلیس روی آورد.

پدر استالین کمتر به خانواده توجه داشت، مدام مست می‌کرد و همسرش و پسر کوچکش را کتک می‌زد. یکی از دوستان کودکی استالین می‌نویسد: «آن کتک زدن‌های بیهوده و ترسناک پسر را به سختی و بی قلبی پدر ساختند.» همین دوست می‌نویسد که هرگز گریه استالین را ندیده‌است.
اکاترینا، مادر استالین، در خانه مردم کار می‌کرد و لباس می‌شست .در ۱۸۸۸ پدر استالین به تفلیس مهاجرت کرد و خانواده را بدون حمایت رها کرد . شایعاتی هست که می‌گویند او در دعوایی بین مست‌ها کشته شده‌است و بعضی‌ها می‌گویند تا ۱۹۳۱ هنوز در گرجستان دیده شده‌است.
جوزف در هشت سالگی و در مدرسه کلیسای گوری تحصیلاتش را آغاز کرد. مثل بقیه کودکان گرجی که مجبور بودند در امپراتوری روسیه آن زمان به مدرسه روسی بروند، او نیز به خاطر لهجه گرجی و ملیتش مورد تمسخر قرار می‌گرفت.می گویند استالین در این دوره جذب مبارزان کوهستانی گرجستانی که برای استقلال گرجستان می‌جنگیدند بوده‌است. یکی از قهرمانان محبوب او کوهنوردی افسانه‌ای به نام کوبا بود و همین اولین نام انقلابی شد که جوزف بر خود نهاد. جوزف در کلاس خود، شاگرد اول شد و در ۱۴ سالگی بورسیهٔ مدرسه علوم دینی تفلیس را دریافت کرد و از ۱۸۹۴ مشغول تحصیل در آن جا شد. (یکی از همکلاسی‌هایش در این دوره، کریکور بدروس آغاجاریان بود). گرچه مادرش همیشه (حتی پس از رسیدن او به رهبری شوروی) می‌خواست که او کشیش شود ولی علت رفتن او به مدرسه دینی تنها نبود دانشگاه مناسب بود. استالین در این دوره هم کمک تحصیلی دریافت می‌کرد و هم بابت خواندن در گروه کر، مزد می‌گرفت.
استالین در همین سال‌ها و در همان مدرسه علوم دینی فعالیت‌های چپ خود را آغاز کرد . او به یکی از سازمان‌های سوسیال دموکرات گرجستان پیوست و به تبلیغ مارکسیسم پرداخت . نتیجتا در ۱۸۹۹ از مدرسه دینی اخراج شد. او سپس یک دهه با سازمان‌های زیرزمینی سیاسی در قفقاز کار می‌کرد و از ۱۹۰۲ تا انقلاب روسیه (۱۹۱۷) بارها دستگیر و تبعید (به سیبری) شد. استالین در دعواهای حزب سوسیال دموکرات کارگری روسیه طرفدار بحث‌های لنین بود و در کنگره پنجم این حزب در ۱۹۰۷ در لندن شرکت کرد.
در دوره پس از انقلاب ۱۹۰۵ استالین سردسته گروه‌هایی بود که برای تامین مالی حزب بلشویک، بانک‌ها را سرقت می‌کردند. همین کارهای عملی بود که او را در حزب مطرح کرد و در ژانویه ۱۹۱۲ به کمیته مرکزی انتخاب شد.
تنها اثر تئوریک قابل ذکر او در این دوره مطلب بسیار مهمی بود که در زمان تبعیدش در وین نوشت . این مطلب «مارکسیسم و مسئله ملی» نام دارد و تا امروز به عنوان اثر مهمی در مورد مساله ملی و برخورد مارکسیسم به آن مطرح است و موافق‌ها و مخالفان زیادی دارد . این جزوه احتمالاً از دلایلی بود که پس از انقلاب او را به عنوان کمیسر خلق برای امور ملیت‌ها گماشتند.
استالین در این دوره شعر هم می‌گفت (غالبا به زبان گرجی). بعضی اشعار او در موزه استالین در گوری موجود است. همسر اول استالین، اکاترینا سوانیدزه، در ۱۹۰۷ تنها چهار سال پس از ازدواج درگذشت. معروف است که استالین در تشیع جنازه او گفته که با مرگ او دیگر هیچ احساسات گرمی برای مردم نخواهد داشت زیرا تنها او می‌توانسته «قلب سنگی» استالین را آب کند. می‌گویند استالین اکاترینا را بسیار دوست داشت و در زندگی تنها مایه خوشنودی اش بود. آن‌ها با هم فرزندی به نام یاکوف جوگاشویلی به دنیا آوردند که بعدها رابطه خوبی با استالین پیدا نکرد.
می‌گویند سختی‌های استالین نسبت به فرزندش تا حدی بود که او به خودکشی روی آورد و به خودش شلیک کرد اما جان سالم به در برد. استالین در مورد این واقعه گفت:«حتی نمی‌تواند مستقیم شلیک کند.» یاکوف بعدها در ارتش سرخ خدمت کرد و به دست آلمان‌ها افتاد. آلمان‌ها پیشنهاد دادند که او را با یک ژنرال آلمانی مبادله کنند اما استالین این پیشنهاد را رد کرد. بعضی می‌گویند او در جواب به این پیشنهاد گفته‌است: «یک ستوان به اندازه یک ژنرال نمی‌ارزد» و بعضی می‌گویند گفته «من پسر ندارم.» به هرحال یاکوف در اردوی آلمان‌ها کشته شد. می‌گویند در حال تلاش برای فرار در سیم‌های برقی گیر کرد و مرد. با این حال این بر طبق «گزارش رسمی» است و مرگ یاکوف هنوز در هاله‌ای از ابهام است. بعضی‌ها می‌گویند او دوباره خودکشی کرده‌است.زن دوم او، نادژدا آلیلویوا بود که در ۱۹۳۲ درگذشت. طبق گزارش‌های رسمی او بر اثر مریضی درگذشت اما بعضی می‌گویند پس از دعوایی با استالین، خودکشی کرده‌است و یادداشتی خودکشی به جا گذاشته که به روایت دخترشان «نیمی شخصی، نیمی سیاسی» بوده‌است. او از استالین دو فرزند داشت. پسری به نام واسیلی و دختری به نام سوتلانا. سوتلانا در سن ۴۱ سالگی در سال ۱۹۶۷ و اوج جنگ سرد به سفارت آمریکا در دهلی پناهنده شد. استوارت کاهان، ژورنالیست آمریکایی، در کتاب خود ، «گرگ کرملین»، مدعی شده‌است که استالین مخفیانه زن سومی به نام روسا کاگنویچ هم داشته‌است. روزا خواهر لازار کاگنوویچ، سیاست مدار شوروی بود . با این حال این ادعا ثابت نشده و بسیاری آن را تکذیب کرده‌اند . خانواده کاگنوویچ حتی هرگونه ملاقات استالین و رزا را تکذیب کرده‌اند.
مادر استالین در ۱۹۳۷ درگذشت. استالین حتی در تشیع جنازه شرکت نکرد و به فرستادن گلی بسنده کرد. در ۱۹۱۲ استالین در کنفرانس حزبی پراگ شرکت داشت و به کمیته مرکزی بلشویک‌ها انتخاب شد. در ۱۹۱۷ در حالی که لنین و اکثریت رهبری بلشویک‌ها در تبعید بودند، او سردبیر پراودا، روزنامه رسمی حزب، بود.
پس از انقلاب فوریه، استالین و هیئت تحریریه به دفاع از دولت موقت کرنسکی برخواستند و می‌گویند این تا جایی بوده‌است که استالین گاه به گاه حاضر به چاپ مقالات لنین در طرفداری از سرنگونی دولت موقت نبوده‌است.
در آوریل ۱۹۱۷ استالین سومین رای بالا را داشت و به کمیته مرکزی انتخاب شد و بعدها در مه ۱۹۱۷ به دفتر سیاسی کمیته مرکزی هم انتخاب شد. این عناوین تا آخر عمر برای او باقی ماندند.
بنا به گزارش‌های بسیاری نقش استالین در روز انقلاب اکتبر، بسیار محدود بود. بعضی نویسندگان دیگر (همچون آدام اولام) ادعا می‌کنند که هر عضو کمیته مرکزی وظایف مشخصی در آن روز به عهده داشته‌است. استالین در ۶ نوامبر ۱۹۱۸، سالگرد یک سالگی انقلاب، در پروادا در مورد انقلاب و نقش تروتسکی نوشت: «تمام کار عملی در ارتباط با سازمان دهی قیام زیر فرماندهی مستقیم رفیق تروتسکی، رئیس شورای پتروگراد انجام شد. می‌توان با قاطعیت گفت که حزب اساسا و اصولا برای کشاندن وسیع سربازان به سمت شوروی و شیوه کارآی سازماندهی کمیته انقلابی نظامی، به رفیق تروتسکی مدیون است.» (این قطعه در کتاب «انقلاب اکتبر» از استالین در ۱۹۳۴ منتشر شد اما در مجموعه آثار استالین در ۱۹۴۹ حذف شده بود).در ۳ آوریل ۱۹۲۲ استالین به دبیر کلی کمیته مرکزی حزب کمونیست روسیه (بلشویک‌ها) رسید، پستی که بعدها به بالاترین پست کشور بدل شد. بعضی می‌گویند که او ابتدا از قبول این سمت سرباز زده و تحت اصرار آن را قبول کرده‌است. در آن زمان دبیر کلی سمت مهمی تلقی نمی‌شد اما پتانسیل خوبی برای استالین فراهم کرد تا حزب را پر از طرفداران خود کند.
محبوبیت استالین در حزب بلشویک به کسب قدرت سیاسی بسیاری توسط او انجامید. این باعث تعجب لنین در حال احتضار شد که در آخرین نوشته‌هایش خواهان برکناری استالین «بی نزاکت» شد. اعتبار این سند در کنگره حزب به رای گذشته شد و کنگره به اتفاق آرا به عدم اعتبار آن رای داد. پس از مرگ لنین در ژانویه ۱۹۲۴ استالین به همراه کامنف و زینوویف به رهبری عملی حزب پرداختند. آن‌ها از نظر ایدئولوژیکی بین تروتسکی در چپ و بوخارین در راست بودند. در این دوره استالین تاکید سنتی بلشویک‌ها بر انقلاب جهانی را کنار گذاشت و به جای آن به سیاست «سوسیالیسم در یک کشور» روی آورد که در تضاد با تئوری انقلاب مداوم تروتسکی بود.
در نبرد برای رهبری، یک لازمه از پیش مشخص بود. وفاداری به لنین. استالین تشیع جنازه لنین را سازمان داد و در سخنرانی خود تقریباً با عناوین مذهبی از لنین ستایش کرد و وفاداری نامیرایش را به او ابراز کرد. تروتسکی در آن زمان مریض بود و می‌گویند استالین در مورد تاریخ تشیع جنازه به او دروغ گفته تا او نتواند حاضر باشد. نهایتا با این که تروتسکی در روزهای اول رژیم شوروی، نزدیک‌ترین فرد به لنین بود، مبارزه را به استالین باخت. استالین از این واقعیت که تروتسکی درست قبل از انقلاب به بلشویک‌ها پیوسته بود به نحو احسن استفاده کرد و توجه عموم را به اختلافات پیش از انقلاب بین تروتسکی و لنین جلب کرد. یکی از سایر دلایل قدرت گیری استالین این واقعیت بود که تروتسکی با انتشار وصیت نامه لنین مخالفت کرد. در این وصیت نامه لنین به ضعف‌ها و قدرت‌های استالین و تروتسکی و سایرین پرداخته بود و پیشنهاد کرده بود که پس از او، گروهی کوچک به رهبری حزب گماشته شوند.
یکی از جنبه‌های مهم قدرت گیری استالین شیوه‌ای بود که او بین رقبایش اختلاف ایجاد می‌کرد. او ابتدا با زیوونیف و کامنف «ترویکاًیی علیه تروتسکی تشکیل داد. وقتی تروتسکی کنار زده شد، استالین با بوخارین و رایکوف علیه زیوونیف و کامنف متحد شد (در این جا او بر رای آن‌ها علیه قیام در ۱۹۱۷ تاکید کرد). زیوونیف و کامنف سپس به بیوه لنین، کروپسکایا، روی آوردند و در ژولای ۱۹۲۶»اپوزیسیون متحد را تشکیل دادند.
در ۱۹۲۷، در پانزدهمین کنگره حزب، تروتسکی و زیوونیف از حزب اخراج شدند و کامنف کرسی‌اش در کمیته مرکزی را از دست داد. استالین سپس به حساب «اپوزیسیون راست» و متحدان سابقش، بوخارین و رایکوف رسید.
استالین محبوبیت خود را مدیون معرفی خودش به عنوان «مرد خلق» از طبقات فقیر بود. مردم روسیه از جنگ جهانی و جنگ داخلی خسته بودند و سیاست استالین در تمرکز بر ساختمان «سوسیالیسم در یک کشور» پیغام ضدجنگی مثبتی در خود داشت.
استالین بعدها با ممنوع کردن ایجاد فراکسیون، نفع بسیاری برد زیرا عملاً دیگر کسی نمی‌توانست با سیاست‌های رهبر حزب مخالفت کند. تا سال ۱۹۲۸ (سال اول از برنامه‌های پنج ساله) استالین بین رهبری، از همه بالاتر بود و سال بعد تروتسکی به جرم مخالفت، تبعید شد. استالین سپس از شر اپوزیسیون راست بوخارین هم خلاص شد و با دفاع از کلکتیوازیسیون و صنعتی سازی، کنترل خود بر حزب و کشور را کامل کرد.قدرت نیروهای پلیس مخفی شوروی در زمان استالین به اوج خود رسید. گرچه پلیس مخفی شوروی، چکا (بعدها گپو و اوگپو) در زمان لنین هم از قدرت برخوردارد بود اما در زمان استالین به اوج خود رسید.استالین در جنگ داخلی روسیه و جنگ شوروی و لهستان به عنوان کمیسر سیاسی در جبهه‌های مختلف ارتش سرخ حضور داشت. اولین پست دولتی استالین «کمیسر خلق برای مسائل ملل» بود که از ۱۹۱۷ تا ۱۹۲۳ در اختیار داشت.

تصویری از رولور شخصی ژوزف استالین:

استالین در ضمن فعالیت‌های بین‌المللی پلیس مخفی و اطلاعات خارجی را افزایش داد. تحت رهبری او بود که شبکه‌های اطلاعات در اکثر کشورهای مهم دنیا تأسیس شدند: آلمان (حلقه جاسوسی معروف روته کاپله)، بریتانیای کبیر، فرانسه، ژاپن و آمریکا. استالین فرقی بین جاسوسی، پروپاگاندای سیاسی کمونیستی، و خشونت دولتی نمی‌دید و تمام این‌ها را به ان.ک.و.د (کمیساریای خلق برای مسائل داخلی) سپرد. استالین در ضمن از جنبش بین‌الملل سوم هم برای این اهداف استفاده می‌کرد و همیشه اطمینان کسب می‌کرد که احزاب کمونیست خارجی پروشوروی و پرواستالین باقی بمانند.
یکی از اولین نمونه‌های کار پلیس مخفی استالین در خارج از کشور در ۱۹۴۰ اتفاق افتاد. پلیس مخفی به دستور او در این سال لئون تروتسکی را در مکزیک به قتل رساند.

بعدها در ۱۹۲۴، استالین مدعی شد که در روز انقلاب، «مرکز حزب» بوده که تمام کار عملی شورش را «فرماندهی» می‌کرده‌است و این مرکز متشکل از خود او، اسوردلوف، دژیرنسکی، اوریتسکی و بابنوف بوده‌است. با این حال هیچ مدرکی برای وجود چنین «مرکز»ی ارائه نشده‌است و اگر هم چنین چیزی بوده قاعدتا باید تحت فرمان شورای انقلابی نظامی، به فرماندهی تروتسکی، می‌بوده‌است.جنگ داخلی روسیه و «کمونیسم جنگی» تأثیر مخربی بر اقتصاد کشور داشت. بازده صنعتی در ۱۹۲۲ سیزده درصد ۱۹۱۴ بود. طرح نپ (سیاست نوین اقتصادی) وضع را بهتر کرد.
تحت رهبری استالین این طرح در اواخر دهه ۲۰ با نظامی از «برنامه‌های پنج ساله» تعویض شد. این برنامه ها، برنامه‌هایی بسیار جاه طلبانه برای صنعتی سازی دولتی و اشتراکی سازی کشاورزی بودند.

با تجارت بین‌المللی محدود و عدم وجود هرگونه بنیاد مدرن، دولت استالین هزینه صنعتی سازی را با اعمال محدودیت بر شهروندان شوروی و با گرفتن ثروت کولاک‌ها تامین می‌کرد.
در ۱۹۳۳ درآمد واقعی کارگران به یک دهم سال ۱۹۲۶ رسید. در ضمن کار بدون مزد در اردوگاه‌های کار اجباری و کمپین‌های «بسیج» کار کمونیست‌ها و اعضای کومسومول برای پروزه‌های مختلف ساختمانی برپا بود. اتحاد شوروی در ضمن از متخصصان خارجی هم استفاده می‌کرد برای مثال مهندس بریتانیایی، استفن آدامز، که در توصیه به کارگران و پیشرفت روند ساخت کمک می‌کرد.
با وجود شکست‌های اولیه دو برنامه پنج سالهٔ اول از پایه بسیار پایین اقتصادی به صنعتی سازی بسیار سریعی رسیدند. گرچه تمام تاریخ دانان موافقند که اتحاد شوروی در زمان استالین به رشد خیره کننده اقتصادی رسیده است، نرخ دقیق این رشد مورد اختلاف است.رژیم استالین به اشتراکی سازی اجباری در کشاورزی پرداخت. هدف این امر افزایش بازده کشاورزی از مزارع بزرگ و مکانیزه بود. و در ضمن اعمال کنترل سیاسی بیشتر روی دهقانان و کارآ ساختن روند جمع آوری مالیات. اشتراکی سازی به معنای تغییرات عظیم اجتماعی بود که از لغو نظام سرفی در ۱۸۶۱ به اینطرف دیده نشده بود. اشتراکی سازی در ضمن به معنای سقوط سطح زندگی بسیاری از دهقانان بود و باعث واکنش خشونت آمیز بعضی از آنها شد.
در سال‌های اول کشاورزی تخمین زده شده بود که تولید صنعتی و کشاورزی به ترتیب ۲۰۰ درصد و ۵۰ درصد رشد می‌کند اما تولید کشاورزی در حقیقت سقوط کرد. استالین تقصیر این سقوط را به گردن کولاک‌ها (دهقانان ثروتمند) انداخت که با اشتراکی سازی مخالفت می‌کردند. (کولاک‌ها تنها ۴ درصد جمعیت دهقانان را تشکیل می‌دادند.) از همین رو هر کسی که با برچسب «کولاک»، «حامی کولاک» و یا «کولاک سابق» دستگیر می‌شد یا به قتل می‌رسید یا به اردوگاه‌های کار اجباری گولاگ می‌رفت و یا به مناطق دور کشور تبعید می‌شد.
بعضی از تاریخ دانان معتقدند اشتراکی سازی از دلایل اصلی قحطی‌های بزرگ پس از آن بوده‌است. (مائو زدونگ در چین هم با سیاست گام بزرگ به جلو باعث به وجود آوردن قحطی مشابهی از ۱۹۵۹ تا ۱۹۶۱ شد).
در سال‌های قحطی ۱۹۲۲ و ۱۹۲۳ در اکراین و منطقه کوبان، این تنها «کولاک»ها نبودند که به قتل می‌رسیدند و زندانی می‌شدند. کتاب‌های مختلف و از جمله کتاب جنجالی «کتاب سیاه کمونیسم» بر نقش مقامات شوروی در گسترش قحطی و مرگ و میر مردم در این منطقه تاکید داشته‌اند. با این حال قحطی بر بخش‌های دیگر هم اثر داشت و بعضی منابع تلفات آن را بین پنج تا ده میلیون بیان می‌کنند.مقامات شوروی و بعضی تاریخ نویسان مدعی هستند که اقدامات خشن و اشتراکی سازی سریع کشاورزی برای صنعتی سازی سریع شوروی و نهایتا پیروزی در جنگ جهانی دوم، ضروری بود.

علوم در اتحاد شوروی همچون هنر و ادبیات تحت کنترل شدید بود. در علوم «امن از نظر ایدئولوژیک» با توجه به تحصیلات رایگان و تحقیقات دولتی، پیشرفت بسیاری دیده می‌شد اما فشار ایدئولوژیک پیامدهای متاسف کننده‌ای هم داشت. مثلاً ژنتیک و سایبرنتیک به عنوان «شبه علم بورژوایی» محکوم می‌شدند.
در اواخر دهه ۱۹۴۰ تلاش‌هایی برای سرکوب نسبیت خاص و نسبیت عام و مکانیک کوانتوم به جرم «ایده آلیسم» بود. اما دانشمندان شوروی اعلام کردند که بدون استفاده از این تئوری‌ها قادر به ساختن بمب اتم نخواهند بود.
تحقیقات علمی با وجود حضور عملی بسیاری از دانشمندان در اردوگاه‌های کار اجباری، کند شده بود. (برای مثال لو لاندائو که در سال‌های ۳۸ و ۳۹ در زندان بود و بعدها برنده جایزه نوبل شد). بعضی از دانشمندان هم اعدام می‌شدند (مانند لو شوبنیکوف در ۱۹۳۷). با این حال علوم و تکنولوژی در زمان استالین در بعضی زمینه‌ها رشد بسیاری داشتند. این پایه‌ای برای دستاوردهای معروف علمی شوروی در دهه ۵۰ بود. مثلاً ساخت کامپیوترهای بزرگ ب اٍ اس ام ۱ (БЭСМ) در ۱۹۵۳ یا برپایی اسپوتنیک ۱ در ۱۹۵۷. در واقع بسیاری از سیاست‌مداران در ایالات متحده پس از «بحران اسپوتنیک» نگران بودند که در علم و تحصیلات عمومی از شوروی عقب مانده باشند.مردم شوروی در زمان استالین به درجه‌ای از لیبرازیسیون اجتماعی رسیدند. زنان تحصیلات کافی و مساوی و حقوق برابر کار داشتند. در ضمن پیشرفت‌های پزشکی زمان استالین طول عمر متوسط شهروند شوروی و کیفیت زندگی را وسیعا افزایش داد. سیاست‌های استالین حق تحصیلات و دسترسی به پزشکی رایگان را وسیعا در اختیار مردم قرار داد و عملاً اولین نسل رها از ترس تیفوس و مالاریا را به وجود آورد. این مریضی‌ها شدیدا کاهش داده شدند و طول عمر متوسط تا چند دهه افزایش یافت.
در زمان استالین در ضمن برای اولین بار زنان می‌توانستند بچه‌ها را در فضای امن بیمارستان به دنیا بیاورند. نسلی که در زمان استالین متولد می‌شد، اولین نسلی بود که تقریباً تماما باسواد بود. مهندسان برای آموزش تکنولوژی صنعتی به خارج فرستاده می‌شدند و صدها مهندس خارجی با قرارداد به روسیه می‌آمدند. راه‌های حمل و نقل پیشرفت یافت و راه آهن‌های جدید بسیاری ساخته شد. کارگرانی که بیشتر از حد مقررشان تولید می‌کردند، استاخانویست ها، پاداش‌های ویژهٔ بسیاری دریافت می‌کردند و در نتیجه می‌توانستند کالاهایی را بخرند که اقتصاد در حال رشد شوروی فراهم می‌کرد.
با وجود صنعتی سازی و تلفات عظیم انسانی در جنگ جهانی دوم و سرکوب ها، نسل زمان استالین شاهد رشد موقعیت‌های شغلی، بخصوص برای زنان، بود.مردم شوروی در زمان استالین به درجه‌ای از لیبرازیسیون اجتماعی رسیدند. زنان تحصیلات کافی و مساوی و حقوق برابر کار داشتند. در ضمن پیشرفت‌های پزشکی زمان استالین طول عمر متوسط شهروند شوروی و کیفیت زندگی را وسیعا افزایش داد. سیاست‌های استالین حق تحصیلات و دسترسی به پزشکی رایگان را وسیعا در اختیار مردم قرار داد و عملاً اولین نسل رها از ترس تیفوس و مالاریا را به وجود آورد. این مریضی‌ها شدیدا کاهش داده شدند و طول عمر متوسط تا چند دهه افزایش یافت.
در زمان استالین در ضمن برای اولین بار زنان می‌توانستند بچه‌ها را در فضای امن بیمارستان به دنیا بیاورند. نسلی که در زمان استالین متولد می‌شد، اولین نسلی بود که تقریباً تماما باسواد بود. مهندسان برای آموزش تکنولوژی صنعتی به خارج فرستاده می‌شدند و صدها مهندس خارجی با قرارداد به روسیه می‌آمدند. راه‌های حمل و نقل پیشرفت یافت و راه آهن‌های جدید بسیاری ساخته شد. کارگرانی که بیشتر از حد مقررشان تولید می‌کردند، استاخانویست ها، پاداش‌های ویژهٔ بسیاری دریافت می‌کردند و در نتیجه می‌توانستند کالاهایی را بخرند که اقتصاد در حال رشد شوروی فراهم می‌کرد.
با وجود صنعتی سازی و تلفات عظیم انسانی در جنگ جهانی دوم و سرکوب ها، نسل زمان استالین شاهد رشد موقعیت‌های شغلی، بخصوص برای زنان، بود.در زمان استالین سبک هنری «رئالیسم سوسیالیستی» در نقاشی، مجسمه سازی، موسیقی، نمایشنامه نویسی و ادبیات تثبیت شد. بسیاری از سبک‌های «انقلابی» پیشین مانند اکسپرسیونیسم، انتزاعی، و تجربه گرایی آوانگارد به عنوان «فرمالیسم» طرد شدند. بسیاری از شخصیت‌های مشهور هنری سرکوب و در بعضی مواقع دستگیر، شکنجه و اعدام شدند. کسانی چون ایزاک بابل و وسولود مایرهولد و اوسیپ ماندلستام از این سری هستند.
شخصیت‌های جدیدی چون آرکادی گایدار، نویسنده کودکان، پیشرفت کردند و محبوب شدند و از روسیه پیشا انقلابی کسانی چون کنستانتین استانیسلاوسکی مطرح شدند. بعضی از هنرمندان مهاجر سابق به اتحاد شوروی بازگشتند. از جمله الکسی تولستوی در ۱۹۲۵، الکساندر کوپرین در ۱۹۳۶، و الکساندر ورتینسکی در ۱۹۴۳.
شاعر معروف روس، آنا آخماتووا، زیر فشار و سرکوب بود اما هرگز دستگیر نشد. شوهر اولش، نیکولای گومیلیف (شاعر و نظامی)، در ۱۹۲۱ تیرباران شد و پسرش، لف گومیلیف (تاریخ‌دان)، دو دهه در گولاگی اسیر بود. این که استالین شخصاً چقدر درگیر مسائل بوده‌است مورد بحث است اما مسلما او در مسائل فرهنگی هم مثل بقیه چیزها اظهار نظر می‌کرد و در بسیاری از موارد حکم آخر، حرف او بود.
مثل بقیه زندگی استالین موارد عجیب و غریب شخصی نیز موجود هستند. مثلاً میخائیل بولگاکوف، نویسنده و نمایشنامه نویس معروف، همواره سرکوب شده بود و کارش حتی به فقر کشیده بود اما پس از درخواستی شخصی از استالین به او مجدداً اجازه کار داده شد. نمایشنامه اش، روزهای توربین‌ها، که قهرمانانش خانواده‌ای آنتی بلشویک بودند که در جنگ داخلی دستگیر شده بودند، نهایتا روی صحنه رفت و یک دهه بدون وقفه در تئاتر هنرهای مسکو اجرا شد.
می‌گویند رمان مورد علاقه استالین «فرعون» اثر نویسنده لهستانی، بولسلاو پروس بوده‌است. تاریخی در مورد مکانیسم‌های قدرت سیاسی است. بعضی‌ها به شباهت‌های این رمان و فیلمی که آیزنشتاین به سفارش استالین ساخت (ایوان مخوف) اشاره کرده‌اند.

 
پذیرش دولت شوروی و شخص استالین توسط کلیسای ارتدوکس روسیه باعث اختلاف و انشعاب این کلیسا از کلیسای ارتدوکس خارج از این کشور شد که تا امروز نیز پابرجاست. مذاهب دیگر در اتحاد شوروی همچون کلیسای کاتولیک رومی، باپتیست‌ها، اسلام، بودیسم، یهودیت و غیره نیز دچار مشکلات و سرکوب‌های مشابهی بودند. هزاران راهب و فرد مذهبی دستگیر شدند و صدها کلیسا، کنیسه، مسجد، معبد، و سایر اماکن مذهبی تخریب شدند.استالین به عنوان صدر دفتر سیاسی در اواسط دهه ۳۰ با «تصفیه کبیر» در حزب تقریباً تمام قدرت را در دست خود گرفت. او این کار را به عنوان تلاش برای اخراج اپورتونیست‌ها و ضدانقلابیون توجیه می‌کرد. قربانیان تصفیه معمولاً از حزب اخراج می‌شدند اما مجازات‌های بیشتری از اردوگاه‌های کار اجباری و گولاگ تا محاکمه توسط ان.ک.و.د و اعدام انتظار بسیاری را می‌کشید.
دوره اصلی تصفیه پس از قتل سرگئی کیروف، رهبر محبوب حزب در لنینگراد آغاز شد. کیروف بسیار نزدیک به استالین بود و قتل او حزب بلشویک را تکان داد. استالین، که می‌گویند می‌ترسید خود او قربانی بعدی باشد، شروع به محکم کردن امنیت کرد و مخالفان خود را به «جاسوسی» و «ضدانقلابی» متهم کرد.
محاکمه‌های اصلی که به ریاست آندره ویشینسکی برگزار می‌شد، به «محاکمه‌های مسکو» معروف شدند، اما محاکمه‌های مشابهی در تمام کشور برگزار شد. چهار محاکمه در این مدت از اهمیت خاصی برخوردار است. محاکمه شانزده نفر (آگوست ۱۹۳۶)، محاکمه هفده نفر (ژانویه ۱۹۳۷)، محاکمه مارشال توخاچاوسکی و سایر ژنرال‌های ارتش سرخ (ژوئن ۱۹۳۷) و نهایتا محاکمه ۲۱ نفر (منجمله بوخارین) در مارس ۱۹۳۸.
یکی از نمونه‌های مهم محاکمه توخاچاوسکی به عنوان همکاری با نازی‌ها بود. بعضی معتقدند محاکمه بسیاری از مهم‌ترین رهبران نظامی بعدها در جنگ جهانی دوم و اشغال روسیه توسط آلمان نقشی منفی داشت. سرکوب بسیاری از انقلابیون و اعضای برجسته حزب باعث شد که لئون تروتسکی اعلام کند رژیم استالین با «رودخانه‌ای از خون» از رژیم لنین جدا است. کسانی مثل سولژنیتسن معتقدند که استالین عقاید خود را از لنین و اعمالی مثل اعدام مخالفان سیاسی در جنگ داخلی روسیه گرفته‌است. قتل تروتسکی در آگوست ۱۹۴۰ در مکزیک (جایی که او از ژانویه ۱۹۳۷ در تبعید زیسته بود) آخرین و مشهورترین مخالف استالین در رهبری قدیمی حزب را نیز از جای برداشت. حالا تنها سه نفر از «بلشویک‌های قدیمی» (دفتر سیاسی زمان لنین) به جا مانده بودند. خود استالین، میخائیل کالینین، و مولوتوف.دوران تصفیه مختص به مقامات حزبی نبود و بسیاری به جرم «فعالیت ضد شوروی» و به عنوان «دشمن خلق» دستگیر و محاکمه می‌شدند.
در اواخر تصفیه. دفتر سیاسی نیکولای یژوف، رئیس وقت ان.ک.و.د را برکنار و بعدها اعدام کرد. بعضی تاریخ دانان همچون امی نایت و رابرت کانکوئست معتقدند که این عمل از سوی استالین و برای پاک کردن جرم از نام خود بوده‌است.ضمن تصفیه تلاش‌های بسیاری برای عوض کردن تاریخ در کتاب‌های درسی شوروی و منابع تبلیغی بود. بسیاری از قربانیان اعدامی از کتاب‌ها و عکس‌ها بیرون گذاشته می‌شدند که گویی هرگز وجود نداشته‌اند. نهایتا تاریخ انقلاب جوری روایت می‌شد که گویی تنها دو شخصیت داشته‌است. لنین و استالین. ( میثم عزیز با پستی زیبا در همین تاپیک و گذاشتن عکس هایی در این مورد نوشته بودند )

استالین، بخصوص در زمان جنگ جهانی دوم، دست به تبعیدهای جمعی بزرگی زد که نقشه قومی اتحاد شوروی را عوض کردند.
بیش از یک و نیم میلیون نفر به سیبری و جمهوری‌های آسیای مرکزی تبعید شدند. دلایل رسمی تبعید جدایی طلبی، مقاومت در مقابل دولت شوروی و همکاری با آلمانی‌های اشغال گر عنوان می‌شدند. گروه‌های قومی ذیل بیش تر از همه قربانی این تبعیدها شدند: اکراینی‌ها، لهستانی‌ها، کره‌ای‌ها، آلمانی‌های ولگا، تاتارهای کریمه، کالمیک‌ها، چچنی‌ها، بالکارها، کاراچایاها، ترک‌های مشکیتی، فنلاندی‌ها، بلغاری‌ها، یونانی‌ها، ارمنی‌ها، لاتویایی‌ها، لیتوانیایی‌ها، استونیایی‌ها و یهودی‌ها. بسیاری از کولاک‌ها نیز به سیبری و آسیای مرکزی تبعید شدند. در فوریه ۱۹۵۶ نیکیتا خروشچف به محکومیت این تبعیدها پرداخت و آن‌ها را در مخالفت با اصول لنینیستی خواند و اکثر آن‌ها را به جای خود بازگرداند. اهمیت تاریخی این تبعیدهای دسته جمعی بسیار است و همین امروز نیز اهمیت خاصی برای جنبش‌های جدایی طلب در دولت‌های بالکان، تاتارستان، و چچن دارد. تعداد قربانیان پروسه‌هایی که در بالا توضیح داده شد مورد اختلاف بسیار است. در زمان جنگ سرد بسیاری رقم کشته شدگان را تا حدی خیالی مانند ۶۰ میلیون بالا می‌بردند. با سقوط اتحاد شوروی در ۱۹۹۱ بایگانی اسناد شوروی بالاخره در اختیار عموم قرار گرفت و ارقام متفاوتی منتشر یافت. در این ارقام صحبت از ۸۰۰ هزار اعدامی (سیاسی و غیر سیاسی) در زمان استالین بود که با قربانیان عملی کلکتیوازیسیون و تبعید گولاگ‌ها و غیره به ۳ میلیون نفر می‌رسید.بهرحال هنوز اختلافات بسیاری در این زمینه موجود است و خط عمومی این است که «رقم دقیقی نمی‌شود داد». این جا به تخمین‌های مختلف اشاره می‌شود. نویسنده روسی، وادیم ارلیکمان، از کسانی است که کل کشته شدگان را حدود ۹ میلیون نفر می‌داند. ۱٫۵ میلیون نفر اعدام، ۵ میلیون قربانی گولاگ، ۱٫۷ میلیون قربانی تبعید دسته جمعی (از مجموع ۷٫۵ میلیون تبعیدی)، و ۱ میلیون سایر. رابرت کانکوئیست تعداد کل قربانیان را ابتدا ۳۰ میلیون می‌دانست و بعدها ۲۰ میلیون اعلام کرد. طرفداران استالین نظرات متفاوتی در زمینه تعداد کشته‌ها و همچنین روند عملی محاکمه‌ها و تاریخ تصفیه کبیر دارند. پس از بی نتیجه ماندن مذاکرات شوروی با بریتانیا و فرانسه در مسکو بر سر معاهده‌ای دفاعی، استالین به هیتلر روی آورد و با او پیمانی امضا کرد. او در ۱۹ آگوست ۱۹۳۹ در سخنرانی معروفی رفقایش را آماده این چرخش بزرگ در سیاست شوروی کرد و نهایتا قرارداد مولوتوف-ریبن تروپ با آلمان نازی امضا شد. ویکتور سووروف، نویسنده جنجالی روسی ساکن انگلستان، مدعی است که استالین در این سخنرانی اعلام کرده که جنگ بهترین موقعیت است که هم دولت‌های غربی و هم آلمان نازی تضعیف شوند و آلمان آماده «شورویزه» شدن می‌شود. سندی بر این ادعا در دست نیست. با این که معاهده مولوتوف-ریبن تروپ رسما تنها قول عدم اشغال مقابل بود اما بندی مخفی نیز در آن موجود بود که بر طبق آن اروپای مرکزی به دو منطقه کنترل بین دو قدرت تقسیم می‌شد. قرار بود که اتحاد شوروی بخش شرقی لهستان (که عموماً اکراینی‌ها و بلاروس‌ها در آن زندگی می‌کردند) و لیتوانی و لاتویا و استونی و فنلاند را در اختیار گیرد. بند مخفی دیگر در مورد بساربیا، بخشی از رومانی، بود که قرار بود به شوروی اضافه شود. در ۱ سپتامبر ۱۹۳۹ آلمان با اشغال لهستان جنگ جهانی دوم را آغاز کرد. بدین ترتیب استالین تصمیم به دخالت گرفت و در ۱۷ سپتامبر ارتش سرخ شرق لهستان و دولت‌های بالتیک را اشغال کرد.
در نوامبر ۱۹۳۹ استالین نیروها را به مرز فنلاند فرستاد تا جنگی راه بیاندازد. جنگ زمستانی بین اتحاد شوروی و فنلاند سخت تر از آن چه استالین فکر می‌کرد از آب در آمد و شوروی تلفات زیادی داد. شوروی در مارس ۱۹۴۰ نهایتا پیروز شد اما مشکلات و محدودیت‌های ارتش شوروی به بقیه دنیا و خصوصا آلمان لو رفته بود. در ۵ مارس ۱۹۴۰ رهبری شوروی حکم به اعدام بیش از ۲۵۷۰۰ فعال «ناسیونالیست و ضدانقلابی» لهستانی در بخش‌هایی از جمهوری‌های اکراین و بلاروس (که از خاک لهستان به شوروی اضافه شده بودند) داد. این به عنوان کشتار کاتین مشهور است.
در ژوئن ۱۹۴۱ هیتلر معاهده مولوتوف-ریبن تروپ را نقض کرد و در عملیات بارباروسا بخشی از خاک اتحاد شوروی را اشغال کرد. استالین گرچه جنگ با آلمان را محتمل می‌دانست اما آماده اشغالی به این سرعت نبود. ویکتور سووروف در این زمینه نیز نظری متفاوت دارد. او مدعی است که استالین از اواخر دهه ۳۰ آماده شده بود و خود تصمیم داشت در تابستان ۱۹۴۱ آلمان را اشغال کند. از این رو سووروف معتقد است حمله هیتلر به نوعی «اقدام پیشگیرانه» بوده‌است. این تئوری مورد قبول ایگور بونیچ، میخائیل ملتویکوف، و ادوارد رادزینسکی بوده‌است اما اکثر تاریخ دانان غربی با آن مخالفند. ژنرال فدور فون بوخ در خاطراتش می‌گوید که ارتش آلمان (آب ور) کاملاً آماده حمله شوروی علیه نیروهای آلمان در لهستان بوده‌است و این حمله را تا حداکثر ۱۹۴۲ انتظار می‌کشیده‌است. نبرد مرگبار با فاشیسم زندگی ۲۷ میلیون از مردم شوروی را بلعید...))

او در سال 1953 درگذشت و باور عمومی بر این است که مرگ او طبیعی نبوده و احتمالا به رسمی که خود به آن برای دیگران بسیار اعتقاد داشت ، طبیعی کشته شده است ...!

......................

از گفتارهای مشهور ژوزف استالین :
« ما کسانی هستیم که ارتش استراتژ بزرگ پرولتاریا، ارتش رفیق لنین را تشکیل می‌دهیم. هیچ افتخاری بالاتر از متعلق بودن به این ارتش نیست، هیچ افتخاری بالاتر از دارا بودن عضویت حزبی که مؤسس و رهبر آن رفیق لنین می‌باشد نیست...»

و :

(( «مرسوم است که یک رجل بزرگ معمولا باید دیر در جلسه حاضر شود تا حاضران در جلسه با بی‌قراری فوق‌العاده منتظر ورود او باشند و ضمناً قبل از حضور یک رجل بزرگ، حضار یکدیگر را متوجه ساخته و می‌گویند: «هیس... ساکت... دارد می‌آید!». این تشریفات به نظر من زائد نمی‌آمد، زیرا دارای تاثیری دل‌نشین است و حس احترام ایجاد می‌کند. چقدر حیرت کردم وقتی‌که دانستم لنین قبل از نمایندگان در جلسه حاضر شده در گوشه‌ای از سالن جای گرفته‌است و به ساده‌ترین وجهی مشغول گفت و شنود کاملاً معمولی با عادی‌ترین نمایندگان کنفرانس است. از شما چه پنهان، این امر در آن موقع به نظر من یک نوع تخطی از بعضی قواعد آمد. فقط بعدها فهمیدم که این سادگی و فروتنی لنین، این اهتمام در نامشهود ماندن و یا بهرحال زیاد جلب‌نظر نکردن و مقام عالی خود را به رخ نکشیدن، جنبه‌ای از خصلت‌های برجسته لنین است که برازنده رهبری نوین برای توده‌های نوین، توده‌های ساده و معمولی که از ژرفنای جامعه طبقاتی برخاسته‌اند، می‌باشد.»
                                    سخن‌رانی در گردهمایی دانشجویان کرملین/ ۲۸ ژانویه

 ........................................

30 اكتبر 1961 با تصويب جدايي جسد استالين از آرامگاه لنين، پيكر استالين از اين آرامگاه منتقل شد. كنگره حزب كمونيست شوروي، استالين را به اتفاق آرا به نقض وصيتنامه لنين و بي‌اعتنايي نسبت به نظامات و نظرات او متهم و با اكثريت آرا تصويب كرد كه جسد او از آرامگاه لنين در ميدان سرخ مسكو به جايي ديگر منتقل شود. با اين مصوبه، بلافاصله كار انتقال جسد موميايي شده استالين از محل مقبره لنين در ميدان سرخ مسكو به كنار ديوار كرملين آغاز شد :

و در پایان می ماند این شعر زیبا که به گمانم از خاقانی شروانیست و در آن به زیبایی با نام بردن از مهره های مختلف شطرنج ، حقیقت را چه زیبا می سراید :

(( از اسب پیاده شو ، بر نطع زمین رخ نه

                                       زیر پی پیلش بین شه مات شده نعمان ... )) !

یا حق ...





 


 




RE: تک فریم های ماندگار ... - پرومته - ۱۳۹۰/۱۰/۲۱ عصر ۱۲:۲۴

دكتر مارتين لوتر كينگ ، در حال ايراد سخنراني معروفش در واشينگتن دي سي ، 28 اوت 1963

http://www.up.iranblog.com/images/87519161617984990548.jpg

***

I HAVE A DREAM

***

رويايي دارم

***

از این‌که امروز در تظاهراتی کنار شما هستم که روزی در تاریخ ملت ما به عنوان بزرگترین رخداد در راستای آزادی به ثبت خواهد رسید، خوشحالم.

یکصد سال پیش، یک شهروند بزرگ آمریکایی که ما امروز زیر سایه‌ی نمادین او ایستاده‌ایم، اعلامیه‌ی آزادی بردگان را امضا کرد. این فرمان پر برآیند، همچون فانوس دریایی، امیدی در دل میلیون‌ها برده‌ی سیاهپوست افکند که در آتش بی‌امان بیداد می‌سوختند. سپیده‌ی مسرت بخشی بود که پایان شب بلند بردگی‌شان را نوید می‌داد.

امروز، یکصد سال از آن روز می‌گذرد، اما هنوز سیاهپوستان آزاد نیستند. پس از یکصد سال، با تاسف باید اذعان کنیم که زندگی سیاهپوستان هنوز هم اسیر بند و زنجیرهای تبعیض و جدایی نژادی است. پس از یکصد سال، در پهنه‌ی بیکران دریای رفاه مادی آمریکا، هنوز سیاهپوستان در جزیره‌ی دورافتاده‌ی فقر به سر می‌برند. پس از یکصد سال، سیاهپوستان در گوشه و کنار جامعه‌ی آمریکا، زار و نزار، خود را تبعیدیانی در کشورشان می‌یابند. ما امروز در اینجا گرد آمده‌ایم تا این اوضاع شرم‌آور را برملا کنیم. به یک معنا، ما در پایتخت کشور گرد آمده‌ایم تا «چک» مواعید خود را وصول کنیم (1). با نگارش متن مهم قانون اساسی و اعلامیه‌ی استقلال، سازندگان جمهوری ما تعهدنامه‌ای را امضا کردند که هر آمریکایی وارث آن است. این سند تعهد کرده است که حق جدایی‌ناپذیر همه‌ی انسان‌ها- آری، سیاهپوستان و سفیدپوستان هردو- برای زندگی، آزادی و شادمانی تضمین شود.

امروز این دیگر عیان است که آمریکا در پیوند با شهروندان رنگین پوستش در انجام این تعهدنامه کوتاهی کرده است و به جای احترام به این پیمان مقدس، به سیاهپوستان «چک» بی‌پشتوانه‌ای داده؛ چکی که با عبارت «موجودی کافی نیست» برگشت خورده است.

ما نمی‌توانیم بپذیریم که «بانک عدالت» ورشکسته شده باشد. ما نمی‌توانیم بپذیریم که موجودی خزاین بزرگ «فرصت» در این کشور ناکافی باشد. از این‌رو ما آمده‌ایم تا این چک را نقد کنیم، چکی که با ارایه‌ی آن می‌توانیم صاحب آزادی و امنیت عدالت شویم. ما همچنین به این مکان تقدیس شده آمده‌ایم تا شدت اضطرار موقعیت کنونی را به آمریکا خاطرنشان سازیم. امروز زمان آن نیست که وقت خود را صرف اقدامات تجملی مانند خونسردی یا تزریق داروی مسکن پیشرفت تدریجی کنیم. وقت آن رسیده است که وعده‌های واقعی دموکراسی بدهیم. وقت برخاستن از تاریکی و گودال مهلک جدایی نژادی و گذار به جاده‌ی روشن عدالت نژادی فرا رسیده است. امروز روز رهایی کشور از ریگ‌های روان بی‌عدالتی نژادی و کشاندن آن به زمین استوار برادری است. امروز وقت تحقق بخشیدن به عدالت برای همه‌ی فرزندان خداست.

بی اعتنایی به موقعیت مضطر کنونی برای کشور مصیبت به همراه خواهد آورد. تابستان سوزان ناخشنودی مشروع سیاهپوستان به پایان نخواهد آمد، مگر اینکه پاییز روحبخش آزادی و برابری جای آن را بگیرد. هزار و نهصد وشصت و سه، پایان نه، بل آغازی است. اگر کشور به روال معمول خود بازگردد، آنهایی که می‌پنداشتند «سیاهپوستان لازم بود عقده‌های خود را خالی کنند و حالا دیگر خرسند شده‌اند»، با ضربت خشنی بیدار خواهند شد. مادامی که حقوق شهروندی سیاهپوستان به آنها داده نشود، آمریکا به آسایش و آرامش دست نخواهد یافت. تا زمانی که آفتاب عدالت برندمد، گردبادهای خیزش همچنان پایه‌های کشورمان را خواهند لرزاند.

اما سخنی هست که باید به مردم خودم که در آستانه‌ی گرم ورود به کاخ عدالت ایستاده‌اند، بگویم. در روند به‌دست آوردن جایگاه مشروع خود نباید مرتکب کارهای نادرست شویم. بیایید تشنگیمان را برای آزادی، با نوشیدن جام تلخی و دشمنی رفع نکنیم. ما باید همواره مبارزات خود را در کمال عزت و انضباط به پیش بریم. نگذاریم اعتراض خلاق ما به مرتبه‌ی نازل خشونت‌های جسمانی سقوط کند. همواره تلاش کنیم در بلندی‌های باشکوه، زور بدنی را با توان روحانی پاسخ گوییم. منازعه جویی شگفت انگیز تازه‌ای که جوامع سیاهپوست را فرا گرفته نباید ما را به بی اعتمادی نسبت به تمام مردم سفیدپوست رهنمون شود، زیرا بسیاری از برادران سفیدپوست ما، همانگونه که حضورشان امروز در اینجا شاهد این مدعاست، دریافته‌اند که سرنوشتشان با سرنوشت ما گره خورده است. آنها دریافته‌اند که آزادیشان به گونه پیچیده‌ای با آزادی ما بستگی دارد. ما نمی‌توانیم این راه را به‌تنهایی بپیماییم.

و همچنان‌که در این راه گام برمی‌داریم، باید عهد کنیم که همواره پیش خواهیم رفت. ما نمی‌توانیم به عقب بازگردیم. برخی‌ها، از هواخواهان حقوق مدنی می‌پرسند، «کی راضی خواهید شد؟» ما تا روزی که سیاهپوستان قربانی وحشت غیرقابل بیان بی‌رحمی پلیس‌اند نمی‌توانیم راضی شویم. تا روزی که تن‌های خسته از سفر ما نتوانند بستری در مسافرخانه‌های شاهراه‌ها و هتل‌های شهرها پیدا کنند، نمی‌توانیم راضی باشیم. تا روزی که تحرک اصلی ما فقط از محله‌های اقلیت‌نشین کوچکتر به محله‌های اقلیت‌نشین بزرگتر است نمی‌توانیم راضی باشیم. تا روزی که شخصیت و احترام فرزندان ما بسادگی با تابلوهای «ویژه‌ی سفیدپوستان» زایل می‌شود، نمی‌توانیم راضی باشیم. تا روزی که سیاهپوستان می‌سی سی پی حق رای ندارند و سیاهپوستان نیویورک برآنند که چیزی ندارند که به آن رای دهند، نمی‌توانیم راضی باشیم. نه! نه، ما راضی نیستیم و راضی نخواهیم شد مگر آن‌که عدالت مانند آبشار، و راستکاری چون رودی پرخروش جاری شوند.

می دانم که برخی از شما به دلیل مصیبت‌ها و رنج‌های سختی که تحمل کرده‌اید به اینجا آمده‌اید. برخی از شما از سلول‌های تنگ زندان به اینجا آمده‌اید. برخی از شما از جاهایی آمده‌اید که در راه آزادی‌طلبی خود، ناگزیر با توفان‌های آزار و خشونت پلیس روبرو شده‌اید. شما کهنه سربازان رنج‌ها و محنت‌های خلاقانه هستید. با ایمان به کار خود ادامه دهید که رنج و عذاب ناخواسته موجب رستگاری است.

به می‌سی سی پی برگردید، به آلاباما برگردید، به کارولینای جنوبی برگردید، به جورجیا برگردید، به لوئیزیانا برگردید، به محله‌های خود در شهرهای شمالی کشور برگردید و مطمئن باشید که این وضعیت می‌تواند دگرگون شود و دگرگون هم خواهد شد.

نگذاریم در دره‌ی ناامیدی غوطه‌ور شویم. خطاب من امروز با شماست، دوستان من، اگرچه با دشواری‌های امروز و فردا رودررو هستیم، اما من هنوز هم رویایی دارم. این رویا، رویایی است که ریشه‌های ژرفی در «رویای آمریکا» دارد. رویای من اینست که روزی این کشور به‌پا می‌خیزد و به معنای واقعی اعتقادات خود جان می‌بخشد: «ما این حقیقت را که همه انسان‌ها برابر خلق شده‌اند آشکار و بدیهی می‌دانیم.»

رویای من اینست که روزی فرزندان برده‌های پیشین و فرزندان برده‌داران پیشین بر فراز تپه‌های سرخ جورجیا کنار هم سر میز برادری خواهند نشست.

رویای من اینست که سرانجام روزی ایالتی مانند می‌سی سی پی، ایالتی که در آتش بیدادگری می‌سوزد، در آتش تعدی می‌سوزد، به واحه‌ی آزادی و عدالت بدل خواهد شد.

رویای من اینست که چهار فرزند کوچکم روزی در کشوری زندگی خواهند کرد که آنها را نه به سبب رنگ پوست، که با درونمایه‌ی شخصیتشان داوری خواهند کرد.

من امروز رویایی دارم!

رویای من اینست که روزی در آلاباما، با آن نژادپرستان وحشی‌اش، با فرماندارش که از گاله‌ی دهانش، عدم پذیرش مداخله در قوانین فرومی‌چکد، آری روزی در همین آلاباما، پسرها و دخترهای کوچک سیاهپوست خواهند توانست چون خواهران و برادرانی دست در دست پسرها و دخترهای کوچک سفیدپوست بگذارند.

من امروز رویایی دارم!

رویای من اینست که سرانجام روزی دره‌ها بالا خواهند آمد و تپه‌ها و کوه‌ها پایین خواهند رفت، ناهمواری‌ها هموار خواهند شد و ناراستی‌ها راست؛ جلال خداوند آشکار خواهد شد و همه ابنای بشر با هم به تماشای آن خواهند نشست.

این امید ماست. این باوری است که با خود به جنوب می‌برم. با این باور ما خواهیم توانست از کوه‌های ناامیدی سنگ امید بتراشیم. با این باور خواهیم توانست هیاهوی ناسازگاری کشورمان را به همنوایی زیبایی از برادری بدل کنیم. با این باور خواهیم توانست با هم کار کنیم، با هم دعا کنیم، با هم مبارزه کنیم، با هم به زندان رویم، با هم از آزادی دفاع کنیم، مطمئن از اینکه سرانجام روز آزادی مان فراخواهد رسید.

روزی که همه فرزندان خدا خواهند توانست سرود آزادی را با مفهومی نو بخوانند. «ای کشور من، ای سرزمین زیبای آزادی، برای توست که می‌خوانم. سرزمینی که پدران من در آن در گذشتند، سرزمین فخر زائران، بگذار از هر گوشه کوهساران زنگ آزادی به صدا درآید.»

اما اگر قرار است آمریکا به کشوری بزرگ تبدیل شود، این باید به حقیقت بپیوندد. پس بگذارید زنگ آزادی از فراز تپه‌های شگرف نیوهمشایر به صدا درآید. بگذارید زنگ آزادی از کوه‌های بلند نیویورک به صدا درآید. بگذارید زنگ آزادی از بلندی‌های الگینی پنسیلوانیا به صدا درآید. بگذارید زنگ آزادی از فراز قله‌های پر برف کوه‌های راکی کلرادو به صدا درآید. بگذارید زنگ آزادی از شیب‌های پرکرشمه کالیفرنیا به صدا درآید.

نه تنها اینها؛ بگذارید زنگ آزادی از بلندی‌های «استون جرجیا» به صدا درآید.

بگذارید زنگ آزادی از کوه «لوکاوت تنسی» به صدا درآید.

بگذارید زنگ آزادی از هر تپه و خاکریز- از هر کوهسار «می‌سی سی پی» به صدا درآید.

بگذارید زنگ آزادی به صدا درآید. و زمانی که چنین شد، زمانی که گذاشتیم زنگ آزادی به صدا درآید- آنگاه که گذاشتیم زنگ آزادی از هر روستا و هر دهکده، از هر ایالت و هر شهر به صدا درآید، خواهیم توانست رسیدن آن روزی را جلو بیاندازیم که در آن روز همه فرزندان خدا- سیاه و سفید، یهودی و غیر یهودی، پروتستان و کاتولیک- خواهند توانست دست در دست هم بگذارند و آن سرود قدسی قدیمی سیاهان را سردهند: «سرانجام آزادیم! سرانجام آزادیم! سپاس خداوند متعال را، سرانجام آزادیم!»





RE: ماندگارها، تک فریمهای ماندگار - Papillon - ۱۳۹۰/۱۰/۳۰ عصر ۱۰:۵۸

عکس تبلیغاتی مربوط به فیلم « بدنام » ساخته « آلفرد هیچکاک » . این عکس صحنه ای را نشان می دهد که در نسخه نهایی فیلم وجود ندارد ( در واقع بازیگر زنی که در کنار " کری گرانت " نشسته اصلا در فیلم ظاهر نمی شود)




RE: تک فریمهای ماندگار - Papillon - ۱۳۹۰/۱۱/۵ عصر ۰۸:۳۹

مارتین لوتر   (10 نوامبر 1483 در آیزلبن آلمان – 18 فوریه 1546)   (Martin Luther)

کشیش متجدِد و مترجم انجیل به زبان آلمانی و یک تجدیدنظرطلب مذهبی بود. او یکی از تاثیرگذارترین شخصیت‌ها در تاریخ آیین مسیحیت و از پیشوایان نهضت اصلاحات پروتستانی به شمار می‌رود. آرامگاه او در شهر ویتنبرگ است.

لوتر، فرزند هانس، کارگر معدن و همسرش مارگارت لینده‌مان، است. مارتین دوران تحصیلات مقدماتی را در شهرهای مانزفلد، ماگدبورگ و آیزناخ به پایان رسانید و از سال ۱۵۰۱ به تحصیل در دانشگاه ارفورت در رشته هنر پرداخت و پس از کسب مدرک لیسانس به خواسته پدرش در رشته حقوق ثبت‌نام کرد که پس از دوماه ترک تحصیل نمود. ظاهرأ وقوع یک رعد و برق باعث تغیر مسیر زندگی مارتین شد. وحشتی غیر قابل توصیف وجودش را فراگرفت، به درگاه خدا پناه آورد و به آنای مقدس قسم خورد که می‌خواهد تارک دنیا شود. دوهفته بعد درتاریخ ۱۷ ژوئیه ۱۵۰۵ میلادی وارد خانقاه آگوستین در ارفورت شد. پس از کسب رتبه کشیشی و آغاز تحصیلات خود در رشته الهیات در سال ۱۵۱۱ میلادی به رم فرستاده شد. پس از بازگشت از رم، به شورای کلیسائی ویتنبرگ منتقل گردید.

لوتر در سال ۱۵۱۲ میلادی به‌دریافت درجهٔ دکترا در رشته الهیات و کرسی استادی نایل شد. پیوند تنگاتنگ اعتقاد درونی و شخصی مارتین لوتر با تخصص تفسیر از کتاب مقدس، نطفهٔ آگاهی را در ضمیرش بارور ساخت و به‌این باور دست‌یافت که هیچ انسانی باتکیه بر توانائی خود و روش‌های کلیسایی، قادر به‌ایستادگی بر درگاه باریتعالی و دریافت شفا و رحمت نیست. لوتر به این شناخت می‌رسد که انسان‌ها براساس اعمال خود و توجیه آن به درگاه خدا ناتوانند تا بخشش ِ وی را به دست آورند بلکه این لطف ِ الهی است که شامل حال بندگان خواهد شد و آن‌ها باید باتواضع، رحمت خدا را قبول نمایند. در سال‌های ۱۵۱۳ میلادی - ۱۵۱۸ میلادی، لوتر در طول تدریس ِ بخش‌هایی از کتاب مقدس (مزامیر - رومیان - غلاطیان - رساله به عبرانیان) هرچه بیشتر به اختلاف‌نظر خود با کلیسای سنتی پی‌برد ولی هیچ‌گاه به‌جدائی از کلیسا نیندیشید.

در سال ۱۵۱۷ میلادی (احتمالأ در ماه اکتبر)، طبق رسوم دانشگاهی آن‌دوره، به‌منظور ایجاد بحث، اعلامیه‌ای مبنی بر ۹۵ تز در زمینه کاربرد دریافت مالیات از طرف کلیسا و نقش پاپ، صادر کرد. این اعلامیه که در افکارعمومی با اقبال و طرف‌داری از لوتر همراه بود، آغاز جنبش اصلاحات (رفورماسیون) محسوب می‌شود. کلیسای رم، لوتر را کافر اعلام کرد و خواهان تحویل وی به رم و مجازات نامبرده شد. فریدریش سوم، حاکم زاکسن باسیاست بی‌طرفانه‌ای موفق شد که محاکمه و بازجوئی لوتر را از رم به آگسبورگ منتقل و توسط نماینده پاپ، اسقف توماس کایتان بازجویی شود. لوتر از پس‌گرفتن نظرات خود سر باززد و بازجویی بدون نتیجه ماند. حکمران نیز از تحویل لوتر به‌کلیسای رم خودداری نمود. در مباحثه عقدیدتی که در لایپزیک بین لوتر و استاد الهیات و مفسر انجیل ژ. اک انجام گرفت، لوتر درمقابل سؤالات انحرافی مطروحه، معصومیت پاپ را زیر سئوال برد. پاسخ شورای کلیسایی به گردن‌کشی لوتر، مصوبهٔ پاپ و حکم تبعید وی بود که نامبرده به‌جای رعایت مهلت شصت‌روزه، نامه‌ای به‌عنوان نجیب‌زادگان مسیحی ملت آلمان ارسال و مصوبهٔ پاپ را در برابر دروازه شهر ویتنبرگ همراه با رسالات احکام شرعی به آتش کشید. با این عمل، جدائی لوتر از کلیسای رومی مسجل گردید. هم‌زمان با تاجگذاری کارل پنجم در شهر آخن به تاریخ ۲۳ اکتبر ۱۵۲۰ میلادی، به لوتر اجازه داده‌شد که به منظور رعایت سلسله مراتب سلطنتی و دریافت مصونیت سیاسی، در مجلس حکومتی شهر ورمز برای پاسخ‌گوئی به‌جرایم مطروحه، حاضر شود. در دوجلسه متوالی، مارتین لوتر از مواضع خود به‌ویژه در ارتباط با رسالات رفورماسیونی، نامهٔ سرگشاده به «نجیب زادگان مسیحی ملت آلمان» و تشبیه مسؤلان کلیسای رم به زندان‌بانان ِبابیلون و نظریهٔ «آزادی یک انسان مسیحی»، دفاع نمود و هرگونه عقب‌نشینی از جایگاه عقیدتی خود را منتفی اعلام کرد. فرمان دادگاه علیه لوتر و طرف‌دارانش در سرتاسر منطقهٔ حکومتی آلمان رسمیت یافت و از آن‌پس زندگی لوتر در خطر دایمی قرار گرفت. فریدریش سوم برای خنثی کردن توطئه‌های احتمالی علیه لوتر، مخفیانه در راه بازگشت از وُرمز، دستور ربودن وی را صادر کرد. لوتر، به مدت ده ماه در وارتبورگ با نام مستعار زندگی می‌کرد. در این فرصت، مارتین لوتر ترجمهٔ کتاب مقدس انجیل عهد جدید را آغاز نمود و این کار بزرگ را در مدت کوتاه یازده‌ماه به ثمر رساند (از ماه مه ۱۵۲۱ میلادی تا مارس ۱۵۲۲ میلادی). در سال ۱۵۲۵ میلادی هم‌زمان با انقلاب دهقانی در آلمان و جنبش اومانیسم مسیحیان و نظرات آزادی‌خواهی درعمل ِ اراسموس فن روتردام، همچنین جنبش تجددخواهی اسپریتوالیسم که همگی از پشتیبانان لوتر بودند، مورد انتقاد وی قرار گرفتند و بدین ترتیب خط تمایزی بین خود و دیگران ترسیم نمود.

در تاریخ ۱۳ ژوئن ۱۵۲۵، لوتر با کاترینا ون بورا ازدواج و طی زندگی مشترک خود دارای سه پسر و سه دختر شدند. سال‌های اول رفورماسیون صرف استحکام پایه‌های داخلی جنبش شد که در این راه لوتر از کمک‌های شایان تقدیر فیلیپ ملانشتون بهره‌مند گردید. در این مقوله می‌توان از تغییر مراسم شکرگذاری، برقراری روابط اداری و سرکشی و بازرسی از سایر مناطق تحت پوشش رفورم، نام برد. در همین فاصله مارتین لوتر ترجمهٔ کتاب مقدس و ساختن بسیاری از اشعار مذهبی را به‌پایان رسانید. در ژانویه ۱۵۴۶ علی‌رغم ضعف مزاجی به‌شهر آیزلبن مسافرت نمود تا در مسألهٔ گراف فن مانسفلد نقش میانجی را ایفا نماید. مارتین لوتر در اثر بیماری قلبی که از مدت‌ها پیش آزارش می‌داد در همان شهر درگذشت. جسد وی به‌ویتنبرگ منتقل و در تاریخ ۲۲ ژوئیه ۱۵۴۶ در کلیسای بزرگ شهر، به‌خاک سپرده‌شد.

عقاید لوتر

عقیدهٔ مذهبی لوتر به پولس نبی و کلمه صلیب باز می‌گردد. مذهب پروتستان برخلاف کلیسای کاتولیک، معتقد به بخشودگی مؤمنان به پشتوانه اجرای اوامر سنتی کلیسا نبوده بلکه هرانسانی که در بارگاه احدیت با اعتقاد و ایمان راستین به گناهان خود اعتراف و طلب آمرزش نماید، حقانیت و عدالت باریتعالی شامل حالش خواهد شد. واسطه بین خدا و انسان تنها عیسی مسیح است که در آن واحد هم بشر بود و هم خدا (ناسوتی و لاهوتی) و به خاطر گناه انسان‌ها مصلوب گردید. عناصر اصلی الهیات لوتر در این فرمول قابل نمایش است: «تنها مسیح، اعتقاد، بخشش، کتاب» («solus Christus، sola fides، sola gratia، sola scriptura»)

از تعداد هفت اصول ِ عبادتی در کلیسای قرون وسطا فقط دو اصل آن یعنی غسل تعمید و عشای ربانی مورد قبول لوتر قرار گرفت. وی معتقد بود که تنها آن دو در کتاب مقدس تأئید شده‌است. در مبحث عشای ربانی تبدیل عنصر نان و شراب به جسم و خون مسیح، را تقریبا پذیرفت و در همین موضوع با تسوینگلی مصلح دیگر سوئیسی مناقشه سختی داشت که حضور مسیح را نمادین میدانست.وی به کشیش بودن همه مومنان اعتقاد داشت و روحانیان را طبقه مستقل نیمدانست بلکه صرفا متخصصان امر دین میدانست.

خدمات ادبی لوتر به فرهنگ و زبان آلمانی

مارتین لوتر تا سال ۱۵۲۰ میلادی، آثار کتبی خود را به زبان‌های لاتین و آلمانی منتشر می‌نمود. این آثار، بیشتر شامل نامه‌نگاری‌های او است. از خدمات مهم لوتر، توسعهٔ زبان آلمانی به وسیله چاپ متعدد نوشته‌هایش می‌باشد. از تعداد ۹۳۵ انتشاراتی که در سال ۱۵۲۳ میلادی به چاپ رسید، تعداد ۳۹۲ عدد آن متعلق به لوتر بود. ترجمهٔ آلمانی او از انجیل، تا زمان مرگش چهارصد بار تجدید چاپ گردید. این موفقیت بزرگ در گرو تسلط ِ لوتر به زبان‌های مختلف و شناخت وی از علم کلام در الهیات می‌باشد که آن نیز زبان آلمانی را در ردیف سه‌زبان مقدس و مورد احترام، شامل زبان عبری، زبان یونانی، و زبان لاتین قرار داد. دراین راستا لوتر از به کار بردن سبک نوشتار ِ اداری و روش نویسندگان و واعظان زمان خود، کناره گرفت و در نامه‌ای سرگشاده مخصوصأ به مترجمین پیشنهاد می‌کند که در ساختن جملات و به کاربردن لغات جدید و قابل فهم برای مردان و زنان عامی، دقت لازم را مبذول دارند.

سبک نگارش لوتر و تناسب گفتار و نبشتار وی با درک ِ مردم عادی، مورد اقبال و تأیید همگان قرار گرفت و تأثیری سازنده بر زبان و ادبیات آلمانی جدید نهاد. شایان ذکر است که خدمات لوتر در این زمینه گرچه با فعالیت‌های یاکوب گریم هم‌سو ارزیابی شده است لیکن از نظر محتوا و حجم، با آن قابل سنجش نمی‌باشد. آثار ادبی لوتر علی‌رغم تنوع و خارق‌العاده بودنشان، همیشه تحت‌الشعاع فعالیت‌های مذهبی و در رتبه پائین‌تری قرار داشته‌است. سبک نثر نویسی لوتر (لاتین و آلمانی) بیشتر تابع شکل‌های سنتی مانند رسالات، پند و موعظه، مباحثه و افسانه (ترجمه داستان‌های ازوپ به‌زبان آلمانی) می‌باشد. بیش از ۲۵۰۰ نامه و کتاب به نام: گپ‌های دور میزی (Tischreden / Colloquia Doct) از جمله آثار او می‌باشد. لوتر خلاق آوازهای کلیسای پرتستان نیز می‌باشد. وی توجه خود را به مزامیر داود و سرودهای قرون وسطا معطوف و با ترجمه و تغییراتی در نظم آنها، به مذهب جدید اضافه نمود. ارج نهادن لوتر به ‌هنر موسیقی در کلیسای پروتستان و اثبات اهمیت آن از نظر شرعی (برخلاف نظریه مونتسلر - سوینگلی - کالوین)، نقطهٔ عطفی در موسیقی کلیسایی محسوب می‌گردد که تا به امروز جایگاه خود را حفظ نموده‌است.

عقاید مذهبی منتخب از اصلاحات دینی قرن شانزدهم

فرقه‌هایی که این اصلاحات را پدید آوردند کاتولیک‌هائی بودند که از کلیسای رومی جدا شدند و به فرقه‌های مختلف تقسیم گردیدند، مانند فرقه لوتری (Lutherien) - فرقه آنگلیکن (Angelican)- فرقه کالونیسم (Calviniste)- فرقه پرسبی‌ترین (Presbyterien) - فرقه کنگرگاسیونیست (Congregationniste) - فرقه متدیست (Methodiste) - فرقه مراو (Morave).

اختلاف اساسی پروتستان‌ها با کاتولیک‌ها را در سه‌موضوع مهم می‌توان خلاصه کرد:

  • الف) تعریف ایمان
  • ب) خصایص باطنی، عقیده دینی
  • ج) آیین و رسوم ظاهری مذهب

الف) کلیسای کاتولیک، خود را یگانه حافظ و قاضی حقیقتی که در کتاب مقدس مسطور است و توسط سنت حفظ شده و شورای عالی پاپ‌ها آنرا تایید کرده، می‌داند. برعکس، پروتستان‌ها مقیاس ایمان را کتاب مقدس می‌دانند ولی عقل فردی را معبِر و مفسر آن می‌شمارند و می‌گویند در اموری که مربوط به اوامر خدای تعالی و موجب نجات ارواح است‚ هر کس مسئول خویشتن است.

ب) در اعتقادات مذهبی بزرگ‌ترین اختلاف کاتولیک‌ها و پروتستان‌ها در مسئلهٔ گناه است. کاتولیک‌ها معتقدند که نجات ِ الهی به‌وسیله قربانی‌ها و فدیه‌ها شامل حال همه‌کس خواهد شد و عفو ِ الهی هیچ‌کس را محروم نگذارد ولی پروتستان‌ها و به‌خصوص کالوینیست‌ها مسئلهٔ گناهان آدم را اصلی و مقدر دانند و گویند عقیده به عفو و لطف ِ الهی موجب آن شود که آدمی از عذاب دوزخ فرار کند. دیگر این‌که تعداد مراسم، محدود به غسل تعمید و عشای ربانی شده‌است.

ج) از نظر رسوم و انتظامات دینی‚ مراجع مذهبی، پاستورها (کشیشان پروتستان) هستند و همه شعبه‌های پروتستان براساس انتخابات، تنظیم می‌شوند. کلیساهای پروتستان در ممالک مختلف، مستقل از یک‌دیگرند. رواج مذهب پروتستان در کشورهای آلمان، شمال دانمارک، سوئد و نروژ، انگلستان، هلند و در ایالات متحدهٔ آمریکا است.

منبع :  wikipedia.org

 




RE: تک فریمهای ماندگار - پرومته - ۱۳۹۰/۱۱/۱۸ عصر ۰۴:۲۹

تئودور آدورنو، ماکس هورکهایمر ، از پایه گذاران نظریه انتقادی و مکتب فرانکفورت، آوریل سال 1964

http://www.up98.org/upload/server1/01/a/bpqajjbs7w497y9qlf.jpg




RE: ماندگارها، تک فریمهای ماندگار - Classic - ۱۳۹۰/۱۱/۱۹ عصر ۰۷:۲۶

(۱۳۹۰/۱۰/۳۰ عصر ۱۰:۵۸)Papillon نوشته شده:  

عکس تبلیغاتی مربوط به فیلم « بدنام » ساخته « آلفرد هیچکاک » . این عکس صحنه ای را نشان می دهد که در نسخه نهایی فیلم وجود ندارد ( در واقع بازیگر زنی که در کنار " کری گرانت " نشسته اصلا در فیلم ظاهر نمی شود)

چرا . بازیگر مورد نظر همان زنی است که اولین بار همراه سباستین در حال اسب سواری است . همچنین در مهمانی هم یکبار با کری گرانت هم صحبت می شود.




RE: ماندگارها، تک فریمهای ماندگار - Papillon - ۱۳۹۰/۱۱/۱۹ عصر ۰۷:۵۹

zzzz: :cccoshrmmm! با سپاس از نکته سنجی شما  ایران کلاسیک گرامی . آخرین باری که « بد نام » رو دیدم  ، از g.e.m classic پخش شد که متاسفانه متوجه این موضوع نشدم .چند وقت پیش یک آلبوم عکس از اینگرید برگمن دانلود کردم که این عکس ، با کیفیت خوبی در آلبوم وجود داشت.  و یادم اومد که این عکس با نوشته ای که همراهش در این قسمت گذاشتم رو در کتاب " هنر سینما " ( دیوید بوردول ، کریستین تامسون) دیده بودم . تشکر از شما بخاطر یادآوری و معذرت از دوستان بابت این اشتباه .shrmmm!




RE: تک فریمهای ماندگار - پرومته - ۱۳۹۰/۱۲/۳ عصر ۰۶:۱۹

فردریش نیچه در بستر جنون و بیماری، در کنار خواهر سنگدلش! سال 1899 ، یک سال پیش از سفر ابدی اش.

http://www.up98.org/upload/server1/02/c/5y4byq3fydpfiqbbrgh.jpg




RE: تک فریمهای ماندگار - رزا - ۱۳۹۱/۳/۳۱ عصر ۰۸:۳۲

دختر ناپالمی

در هشتم ژوئن سال ۱۹۷۲، دهکده‌ کوچکی در ویتنام جنوبی به نام ترنک بنگ به دست نیروهای ویتنام شمالی افتاده بود، دختری نه سال به نام فان تی کیم فوک در آن زمان ساکن این روستا بودند و قصد داشتند با بقیه مردم و سربازان به جایی امن در ویتنام جنوبی بروند، اما یک خلبان ویتنام جنوبی، آنها را با سربازان طرف مقابل اشتباه گرفت و با بمب ناپالم به آنها حمله کرد، دو تن از اعضای خانواده کیم فوک به همراه دو نفر دیگر از ساکنان روستا در این جریان کشته شدند و پوست و لباس‌های دخترک هم به سختی سوخت و آتش گرفت، طوری که مجبور شد لباس‌هایش را پاره کند و از تنش خارج کند.

 دخترک در جاده منتهی به روستا می‌دوید و فریاد می‌زد: خیلی داغه، دارم می‌میرم، آب می‌خوام، به من آب بدید.

یک عکاس ۲۱ ساله خبرگزاری آسوشیتدپرس در آن زمان در محل حضور داشت، او صدای فریادهای دخترک را شنید و عکسی برداشت که برای همیشه جاودان شد. این عکاس نیک اوت Nick Ut نام داشت.


 
عکس عالی‌ای بود، اما در مورد انتشار آن با توجه به برهنه بودن دخترک تردید وجود داشت، اما در آن زمان عکاس دیگری به نام هورست فاس که مسئول بخش عکاسی خبرگزاری بود، استدلال کرد که نباید با تنگ‌نظری جلوی انتشار این عکس را که بیان موجز وحشت و رضالت جنگ است را گرفت، عکس روز بعد منتشر شد و کاور روزنامه نیویورک تایمز شد.
این عکس بلافاصله بازتاب زیادی پیدا کرد و به نماد مبارزات ضد جنگ تبدیل شد، در سال ۱۹۷۲ این عکس برنده جایزه پولیتزر و World Press Photo شد.

نوارهای صوتی به جا مانده از ریچارد نیکسون -رئیس جمهور وقت آمریکا- نشان می‌دهد که او به اصالت این عکس مشکوک بود یا شاید هم دوست داشت که بقبولاند که عکس ساختگی است، اما خود عکاس و مردم جهان هیج شکی در اصالت عکس و کریه بودن چهره جنگ نداشتند و باور داشتند که عکاس فقط زشتی جنگ را بازتاب داده بود.

آن دختر هنوز زنده است و گواه اصالت عکس است. به علاوه دو عکاس دیگر هم فیلم‌هایی از قبل و بعد از حادثه برداشته‌اند. بخش‌های از فیلم برداشته شده در یک مستند به نام قلب‌ها و ذهن‌ها به کارگردانی پیتر دیویس که در سال ۱۹۷۴ برنده اسکار شد، استفاده شده است. این فیلم به صورت کامل در یو-تیوب وجود دارد.

این عکس، سیر جنگ را تغییر داد، بسیاری از سربازانی که بعد از پایان جنگ، امکان بازگشت به آمریکا را یافته بودند به نیک اوت می‌گفتند که به خاطر عکس اوست که چنین امکانی یافته‌اند.

تا اینجایش را شاید شمار زیادی از شما بدانید. اما بعد از فشار داده شدن شاتر و گرفته شدن عکس، چه پیش آمد؟ نیک اوت می‌گوید که بعد از گرفتن عکس، دیگر تمایل نداشت، عکس دیگری از صحنه بگیرد، بلکه می‌خواست به هر قیمتی شده به دخترک کمک کند.

در صحنه تعدادی از روزنامه‌نگاران بریتانیایی هم حضور داشتند، یکی از آن کریستوفر وین بود که به کیم فوک با قمقمه‌اش آب داد، او دختر را کول گرفت و او را همراه نیک اوت به یک بیمارستان کوچک برد.

آن بیمارستان برای درمان سوختگی شدید کیم فوک مناسب نبود، به همین خاطر روزنامه‌نگاران برای انتقال دختر به بیمارستان مجهز آمریکایی اصرار زیادی کردند و بعد از تقلای زیاد دختر به بیمارستان آمریکایی در سایگون برده شد.
در بیمارستان، پزشکان معتقد بودند که با توجه به شدت سوختگی دخترک زیاد زنده نمی‌ماند و شاید فردا یا پس‌فردا فوت کند. اما بعد از ۱۴ ماه بستری در بیمارستان و ۱۷ عمل جراحی، کیم فوک بهبود یافت و به خانه برگشت، اوت تا زمانی سقوط سایگون و خروج نظامیان آمریکا از ویتنام به صورت مرتب از او عیادت می‌کرد.

کیم فوک وقتی بزرگ شد، پزشکی خواند، اما دولت کمونیستی ویتنام تمایل داشت از او به عنوان یک ابزار تبلیغاتی استفاده کند، او مجبور شد که کالج را رها کند و به دهکده‌اش برگردد، در آنجا به صورت مرتب با روزنامه‌نگاران خارجی ملاقات کند و جلوی آنها نقش بازی کند و حرف‌هایی را که به او دیکته می‌شد بگوید، او به شدت تحت نظر بود و رنج می‌کشید.

 
در سال ۱۹۸۲ او برای معالجات پزشکی به آلمان غربی رفت، با نظر مساعد نسخت‌وزیر وقت ویتنام، در سال ۱۹۸۶ او اجازه یافت که در کوبا به تحصیلات خود ادامه دهد. در کوبا او با یک دانشجوی ویتنامی دیگر که به نام بوی هوی توان آشنا شد، آشنایی که به ازدواج آنها در سال ۱۹۹۲ انجامید. آنها ماه عسلشان را در مسکو سپری کردند. اما در بازگشت، وقتی هواپیمای حامل آنها مشغول تجدید سوخت در کانادا بود، آنها از هواپیما پیاده شدند و پناهندگی سیاسی درخواست کردند که مورد قبول واقع شد. این زوج حالا در آژاکس در اونتاریو زندگی می‌کنند و دو فرزند دارند.

در سال ۱۹۹۶، فوک با جراحانی که جانش را نجات دادند، ملاقات کرد. سال بعد او امتحان شهروندی کانادا را با موفقیت گذراند و شهروند کانادا شد.

در سال ۲۰۱۰، او در برنامه‌ای برای رادیویی بی‌بی‌سی ۴ توضیح داد که چگونه بنیاد خیریه‌اش در سال ۲۰۰۳ به کمک امکانات پزشکی کانادا به نجات یک کودک عراقی به نام علی عباس که در جریان حمله به بغداد هر دو دست را خود از دست داده بود، یاری رسانده است.

کیم فوک حالا ۴۹ ساله است، جمعه هفته قبل در جریان میهمانی شامی به مناسبت چهلمین سال گرفته شدن این عکس تاریخی،با عکاس -نیک اوت- و بقیه روزنامه‌نگاران، پزشکان و پرستارانی که او به او کمک کرده بودند، ملاقات کرد.
عکسی از محل گرفته شدن عکس، بعد از چهل سال
 
 
تجدید دیدار عکاس با سوژه‌اش بعد از ۴۰ سال



RE: تک فریمهای ماندگار - زبل خان - ۱۳۹۱/۴/۱ عصر ۰۷:۰۸

 

ماتم در ماراکانا

جنگ جهانی دوم موجب شد تا به مدت ۱۲ سال خبری از جام جهانی نباشد . چهارمین جام جهانی٬ به میزبانی برزیل در سال ۱۹۵۰ برگزار شد. ۱۳ تیم در رقابت ها شرکت کردند و در ۴ گروه قرار گرفتند . تیم های برتر راهی مرحله فینال شدند . این بار خبری از دیدار فینال نبود و مرحله نهایی به صورت گروهی برگزار می شد. تیم های برزیل٬ اسپانیا ٬ سوئد و اروگوئه برای قهرمانی تلاش می کردند و برزیلی ها امیدوار بودند به لطف میزبانی برای اولین بار جام ژول ریمه را فتح کنند. اوروگوئه و برزیل مدعیان قهرمانی به نظر می رسیدند و برزیل در آن دوره تیمی شکست ناپذیر به نظر می رسید. برزیل با نتیجه ۷ بر ۱ از سد سوئد عبور کرد که ۴ گل ازگل های برزیل را آدمیر به ثمر رساند و پس از آن نیز توانست با نتیجه ۶ بر ۱ از سد اسپانیا عبور کند. آخرین دیدار مرحله گروهی فینال بین برزیل و اروگوئه برگزار شد. نزدیک به دویست هزار نفر به ورزشگاه ماراکانا آمدند تا قهرمانی تیم ملی کشورشان را از نزدیک تماشا کنند. یک تساوی هم برای قهرمانی میزبان کافی بود٬ ولی در کمال تعجب این اروگوئه ای ها بودند که توانستند با غلبه بر تیم میزبان ٬ جام قهرمانی را بالای سر ببرند. اروگوئه در آن دیدار با نتیجه ۲ بر ۱ به پیروزی رسید. برزیلی ها هرگز بارگوسا ٬ دروازه بان خود را نبخشیدند او گل بدی خورد تا برزیل به ماتم سرا تبدیل شود گلی که به گل شوم مشهور شد.

http://www.lionsgold.blogfa.com/cat-1.aspx




RE: تک فریمهای ماندگار - دن ویتو کورلئونه - ۱۳۹۱/۷/۱۰ صبح ۱۲:۳۹

شادمانی ادسون آرانتس دو ناسیمنتو ملقب به پله

با القابی دیگر چون :
«او ری» (شاه) و «پرولا نگرا» (مروارید سیاه)

با افتخار کسب سه جام جهانی و ثبت ۱۲۸۱ گل در طول دوران بازیگری ...




قدردانی... - بانو - ۱۳۹۱/۸/۱۲ صبح ۱۲:۵۵

گاهی اوقات صحنه هایی در عرصه های گوناگون هنری، رخ می دهد که به شدت منقلب کننده اند.... نظیر این دو عکس که وقتی دیدمشان، کوشیدم با یک مضمون مشترک آنها را به هم متصل کنم. قدردانی... قدردانی دو هنرمند جوان از اساتید درگذشتۀ خود.....

سمت راست، چهرۀ خیس از اشک "ایّوب آقاخانی" است، نمایشنامه نویس، کارگردان و مدرس جوان تئاتر که در سوگ استاد "حمید سمندریان" با این جمله به سختی گریست: " ما بلد نیستیم جای خالی بزرگان را پر کنیم...."

و سمت چپ... اشکهای "حمید حامی" است در اجرایی روی صحنه و زنده.... به یاد استاد "بابک بیات" که نقشی غیرقابل انکار در تکامل موسیقی پاپ معاصر ما داشتند.....

قدردانی جوانان از پیشکسوتان همواره ستودنیست........ یادمان نرود از کجا به کجا رسیده ایم....

بامهر... بانو




RE: تک فریمهای ماندگار - زبل خان - ۱۳۹۱/۹/۵ عصر ۱۲:۳۱

بازیکنی‌که به خاطر گلِ‌خودی کشته‌شد+ عکس


جام جهانی ۹۴ با وجود تمام خاطرات خوب، یادآور اتفاقی تلخ در دنیای فوتبال است.
به گزارش نامه، آندرس اسکوبار مدافع تیم ملی پرقدرت کلمبیا که حتی برایش شانس قهرمانی در جام جهانی ۹۴ را نیز قائل شده بودند، در دیدار برابر آمریکا به اشتباه دروازه تیم خود را باز کرد.
این گل به خودی باعث شد کلمبیا از جام جهانی کنار برود اما هیچکس فکر نمی کرد کمی بعد اسکوبار به خاطر این اشتباه توسط یک هوادار خشمگین با اسلحه کمری به قتل برسد.



RE: تک فریمهای ماندگار - سی.سی. باکستر - ۱۳۹۱/۹/۵ عصر ۰۵:۵۹

(۱۳۹۱/۹/۵ عصر ۱۲:۳۱)زبل خان نوشته شده:  

جام جهانی ۹۴ با وجود تمام خاطرات خوب، یادآور اتفاقی تلخ در دنیای فوتبال است.
به گزارش نامه، آندرس اسکوبار مدافع تیم ملی پرقدرت کلمبیا که حتی برایش شانس قهرمانی در جام جهانی ۹۴ را نیز قائل شده بودند، در دیدار برابر آمریکا به اشتباه دروازه تیم خود را باز کرد.
این گل به خودی باعث شد کلمبیا از جام جهانی کنار برود اما هیچکس فکر نمی کرد کمی بعد اسکوبار به خاطر این اشتباه توسط یک هوادار خشمگین با اسلحه کمری به قتل برسد.

وای ی ی ی عجب یادآوریه جالبی بود!! و چه عکس دقیق و بجایی ...جام جهانی 94 با اون بازی های زیبا و مخصوصا اون ساعت خاصش همیشه واسه من خاطره هست!!!

یادمه برای اینکه بتونم تا نزدیکای صبح واسه دیدن بازیها بیدار بمونم، یک تفنگ آبپاش اسباب بازی خریده بودم و به هر وقت نیمه های شب ناخوداگاه پلکام روی هم میرفت!! 2 تا گلوله تو هر چشمم خالی می کردم!!!!!... خاطره ازون بازی ها زیاد هست ولی بی شک دردناک ترینش همین کشته شدن آندریاس اسکوبار بیچاره اس! تا جایی که یادمه اگر اشتباه نکنم با 12 تا گلوله هم کشته شد بنده خدا... بعد از اون گل به خودی چه خوشحالی می کرد "الکسی لالاس" !!! همه جام جهانی 94 یک طرف تیپ و قیافه جالب الکسی لالاس هم یک طرف!!!! راستی لالاس الان کجا و در چه حال هست؟کسی خبری داره؟؟!!




RE: تک فریمهای ماندگار - زبل خان - ۱۳۹۱/۹/۵ عصر ۰۷:۴۵

الکسی لالاس الان مدیر باشگاه گالکسی هست که دیوید بکهام هم توی این تیم عضویت داره..

...

یکی از خاطرات این بازیها که در ذهنم مونده بازیهای خوب تیم عربستان هست که در اولین حضورش از گروهش صعود کرد...و گلی که سعید العویران بازیکن عربستان به تیم بلژیک زد و دقیقا شبیه گل مارادونا به انگلیس بود که از وسط زمین همه رو دریبل کرد.

....

این هم از گل موردنظر که اسکوبار در بازی با آمریکا وارد دروازه خودی کرد..

http://www.y o u t u b e . c o m/watch?v=wV_l4tGdlvM




RE: تک فریمهای ماندگار - ادی فلسون - ۱۳۹۲/۲/۹ عصر ۰۲:۳۶

وقتی جان اف کندی فقید در یک مراسم ساده بازدید ، با این پیشاهنگ جوان دست می داد اصلا نمیتوانست حدس بزند که همین پسرک سی سال بعد بعنوان چهل و دومین رئیس جمهوری ایالات متحده آمریکا سوگند یاد کند .

خواندن مصاحبه ای قدیمی با الیور استون ، بخاطر اثر درخشان اش جی اف کی مرا به یاد این تصویر و عکس مشترک  " بیل کلینتون و جان اف کندی " انداخت.

وزارت دادگستری دولت آمریکا در نهایت و علیرغم رد کردن ادعاهای موجود و اعلام نام لی هاروی آزوالد بعنوان تنها عامل  ترور کندی ،  وجود دستهایی پنهان در ترور رئیس جمهور جوان را منتفی ندانست و بخاطر منافع ملی و ملاحظات سیاسی مقرر کرد که در سال 2029 مدارک اصلی مربوط به پرونده قتل کندی را علنی کرده و به اطلاع عموم برسانند ، اما جیم گاریسن دادستان وقت نیواورلئان ( که کوین کاستنر در فیلم حی اف کی نقش اش را ایفا کرد ) در سال 1993 از دنیا رفت و آنقدر عمر نکرد تا احتمالا بتواند نتیجه نهایی و واقعی تلاش هایش برای اثبات فرضیه توطئه قتل جان اف کندی به دست  عوامل حکومتی و امنیتی آمریکا را ببیند.

آخرین تصاویز فیلم اولیور استون شعارهای روی دیوار آرشیو ملی آمریکا در واشینگتن دی سی و محل نگهداری اسناد محرمانه دولتی را نشان میدهد....

گذشته را مطالعه کنید.

گذشته مقدمه آینده است.

هوشیاری ابدی بهای آزادی است.......




RE: تک فریمهای ماندگار - آماندا - ۱۳۹۲/۲/۱۰ صبح ۱۱:۰۹

24 آوريل 1915 نسل كشي ارامنه

نسل‌کشی ارامنه (به ارمنی:Հայոց Ցեղասպանություն، به ترکی استانبولی:Ermeni Kırımı) که گاهی با عناوین دیگری چون هولوکاست ارامنه، کشتار ارامنه و نیز توسط خود ارمنی‌ها با عنوان جنایت بزرگ (به ارمنی:Մեծ Եղեռն) شناخته می‌شود، به نابودی عمدی و از پیش برنامه‌ریزی شده (نسل‌کشی) جمعیت ارمنی ساکن سرزمین‌های تحت کنترل امپراتوری عثمانی در خلال و درست پس از جنگ جهانی اول (۱۹۱۵ تا ۱۹۱۷ میلادی) توسط دولتمردان عثمانی و رهبران قیام ترکان جوان اطلاق می‌شود.عملیات در قالب کشتارهای دسته‌جمعی و نیز تبعیدهای اجباری در شرایطی که موجبات مرگ تبعیدشدگان را فراهم آورد، انجام می‌پذیرفت.امروزه تعداد کل قربانیان نسل‌کشی ارامنه به طور عام بین یک تا یک و نیم میلیون نفر برآورد شده‌است. در طی این دوران دیگر گروه‌های قومی منطقه، از جمله آشوریان و یونانیان، نیز به طریقی مشابه مورد حملهٔ ترکان عثمانی قرار گرفتند به گونه‌ای که برخی از محققان این رویدادها را نیز بخشی از همان سیاست نابودسازی قومی دولت‌مردان ترک دانسته‌اند. امروزه این رویداد به طور گسترده به عنوان یکی از اولین نسل‌کشی‌های قرن بیستم شناخته می‌شود.

علاوه بر دستگیری و اعدام ارامنه، جمعیت بسیار زیادی از مردان، زنان و کودکان ارمنی از خانه و کاشانه خود تبعید، بدون هیچ دسترسی به آب و غذا به قصد مرگ وادار به راهپیمایی در مسیرهای طولانی و بیابانی شدند. تجاوز و آزار و اذیت جنسی قربانیان توسظ نیروهای متخاصم در طول تبعید به دفعات گزارش شده‌است.

پژوهش‌های بسیار زیادی درباره نسل‌کشی ارامنه انجام شده و می‌شود.که قریب به اکثریت آنها وقوع چنین نسل کشی را واقعی و انکارناپذیر می‌دانند. امروزه کشور ارمنستان خواهان به رسمیت شناختن این نسل کشی است اما دولت ترکیه علی‌رغم عدم انکار وقوع چنین واقعه‌ای از پذیرفتن این واقعه با عنوان «نسل کشی» خود داری کرده و وجود سیاست سیستماتیک برای نابودی ارامنه را قبول ندارد. ترکیه معتقد است که در آن سالها علاوه بر ارمنی‌ها ترکهای بی دفاع نیز قربانی آشفتگی‌ها شده‌اند.

انتقال ارامنه به بيابان هاي بي آب و علف

تجاوز و به صليب كشيدن دختران جوان ارمني

اخراج ارامنه اغلب اوقات با غارت ، تجاوز و کشتار همراه بود . خیلی از اخراج شدگان کشته شدند ، یا از گرسنگی و بی سرپناهی در راه ارودگاه‌های نزدیک دیرالزور –شهری در نزدیکی رودخانه فرات در کشور سوریه امروزی – جانشان را از دست دادند . چندین هزار نفر از گرسنگی و بیماری در ارودگاه‌های اسرای جنگی –که در آنجا ساخته شده بود- جانشان را از دست دادند.

قتل عام با اعدام روشنفکران ارمنی در ژوئن 1915 در استانبول آغاز شد

اجماع نظری در مورد علت‌ها و هدف‌های اخراج ارامنه ممکن است هرگز بدست نیاید . صاحب منصب‌های ترک اجازه وارسی آرشیو تاریخ جنگ را به گروه مستقل تحقیقاتی تاریخ را ندادند و هدف دولت عثمانی از اخراج ارامنه حل نشده باقی‌مانده‌است . خاطره این واقعه به عنوان جنبه بسیار مهم بر هویت ملی ارامنه تا به امروز باقی‌مانده‌است و خیلی از ارامنه ادعا می‌کنند که هیچ سازشی با جمهوری ترکیه تا زمان به رسمیت شناختن عمل نسل کشی امکان ندارد.

دانشنامه ایران در این مورد نوشته است: «بزرگ‌ترین رویداد مصیبت‌بار در تاریخ ارمنیان با آغاز جنگ جهانی اول روی داد. در ۱۹۱۵م دولت «ترکان جوان» تصمیم گرفت همۀ جمعیت ارمنی ۰۰۰‘۷۵۰‘۱نفری کشور را به سوریه و بین‌النهرین انتقال دهد. آنـان ارمنیان عثمانی را بـه رغـم تعهد بسیـاری از آنـان بـه وفاداری ـ عنـاصـر خطرناک خارجـی و شریک در توطئۀ دشمن مسیحی‌گرای تزاری برای برهم زدن فعالیتهای عثمانی در شرق می‌دانستند. در آنچه بعدها «نخستین نسل‌کشی» سدۀ ۲۰م خوانده شد، صدها هزار ارمنی که از خانه‌های خود رانده شده بودند، یا قتل‌عام شدند، یا در خلال جابه‌جایی قومی، آن قدر پیاده راه پیمودند تا جان باختند. شمار کشته‌شدگان ارمنی در ترکیه طی سالهای ۱۹۱۵ تا ۱۹۲۳م بین ۰۰۰‘۶۰۰ تا ۰۰۰‘۵۰۰‘۱ تن برآورد شده است. علاوه بر این، طی این مدت دهها هزار تن از آنان به روسیه، لبنان، سوریه، فرانسه و ایالات متحده مهاجرت کردند.

مقاله‌ای در نیویورک تایمز به تاریخ ۱۵دسامبر ۱۹۱۵ درباره نسل کشی ارامنه توسط دولت عثمانی

علت‌های نسل‌کشی ارامنه


طرفداران وقوع نسل کشی یکجانبه ارامنه معتقدند که پان ترکیسم به دو دلیل به قتل‌عام مبادرت کرد:

  • نخست دلیل جغرافیایی چرا که ارمنیان همچون دیواری آهنین میان ترکهای عثمانی و ترک زبانان قفقاز که هیچگونه پیوست نژادی با آنان ندارند و ترکان آن سوی دریای خزر بودند، قرار گرفته بودند.
  • دوم اینکه مسیحی بودند و باوجود فشار و تعقیب و تجاوز حاضر نمی‌شدند که دین خود را عوض کرده به اسلام بگروند، ازاین رو از میان برداشتن این سد و نابودی ملت ارمنی امری ضروری می‌نمود.

دلیل سوم تلاش ارمنی‌ها برای ایجاد دولت مستقل در خاک ترکیه بود.

جنگ جهانی اول چنین فرصت مناسبی را به ترکان جوان داد. سرانجام در سال ۱۹۱۵ طی یک برنامه از پیش ریخته شده، نژادکشی ارمنیان را به مرحله اجرا درآوردند — برنامه‌ای که الگویی برای نازی‌ها در جنگ دوم جهانی شد. نابودی ملت ارمنی توسط دولت وقت ترکیه (ترکان جوان) به شکلی دقیق و محرمانه طرح ریزی و اجرا شد. در راس این طرح محمد طلعت پاشا وزیر کشور، اسماعیل انور (انور پاشا) وزیرجنگ و احمد جمال پاشا وزیر دریاداری ترکیه قرارداشتند و ازاعضای حزب اتحاد و ترقی بودند. اینان برای پیشبرد هدف‌های خود به دولت آلمان وابسته شده بودند. دولت ترکیه برای اجرای این طرح کمیته‌ای سه نفره تشکیل داد که اعضای آن بهاالدین شاکر، شکری و دکترناظم بودند. این طرح در سال‌های ۱۹۲۳ - ۱۹۱۵ در ارمنستان غربی که تحت اشغال امپراتوری عثمانی بود، به اجرا در آمد و طی آن بیش از یک و نیم میلیون از مردم بی‌دفاع ارمنی از زن و مرد و پیر و جوان قربانی شدند و حدود یک میلیون نفر دیگر در سراسر جهان پراکنده شدند.

بنا بر این طرح نخست کلیه مردان ارمنی از ۱۵ سال تا ۵۰ سال را که توان داشتند، به بهانه بردن به جبهه‌های نبرد به ارتش فرا خوانده شدند. در آنجا آنها را خلع سلاح کرده و به گردانهای بیگاری در پشت جبهه منتقل کردند.

به رسميت شناختن نسل كشي


دولت ترکیه وجود چنین کشتاری را منکر نمی‌شود اما وجود سیاست سیستماتیک برای نابودی ارامنه را قبول ندارد. ترکیه معتقد است که در آن سالها علاوه بر ارمنی‌ها ترکهای بی دفاع نیز قربانی آشفتگی‌ها شده‌اند. ترکیه به جای نسل کشی از تراژدی بزرگ برای نامیدن آن استفاده می‌کند برخی نهادهای واقع در ترکیه از جمله شاخه استانبول جمعیت دفاع از حقوق بشر این واقعه را نسل کشی می‌دانند. تا کنون بیست کشور این واقع را به عنوان نسل کشی به رسمیت شناختند که از آن جمله می‌توان به فرانسه، سوئد و کمیته روابط خارجی سنای آمریکااشاره کرد.

منبع : ويكي پديا




[split] ماندگارها - زبل خان - ۱۳۹۲/۵/۲ صبح ۰۶:۳۷

خاطره تصویری/ وحشیانه‌ترین خطای تاریخ فوتبال


در نیمه نهایی جام جهانی 1982 خروج شوماخر از دروازه و خطای وی بر روی باتیستون باعث آسیب دیدن این بازیكن فرانسوی در بازی فرانسه و آلمان شد. از این حرکت بعنوان بدترین و وحشیانه ترین تکل در تاریخ فوتبال یاد می شود.
به گزارش خبرنگار ورزشی مشرق، بازی کلاسیک نیمه‌نهایی جام‌جهانی 1982 اسپانیا بین فرانسه و آلمان غربی، یکی از زیباترین بازی‌های تاریخ جام‌های جهانی از آب درآمد. در آن بازی پلاتینی با نبوغ بالایش هر چه در توان داشت رو کرد. اوج خلاقیت او در ارسال پاسی دقیق برای هم‌تیمی‌اش پاتریک باتیستون بود که موجب تک به تک شدن او با تونی شوماخر، دروازه‌بان جنجالی و بزرگ ژرمن‌ها شد. باتیستون می‌توانست کار را تمام کند ولی شوماخر پیش‌دستی کرد و با زدن یک ضربه سنگین به بازیکن فرانسوی، همه را یاد «چاک نوریس»، رزمی‌کار بزرگ اروپایی و بازیگر فیلم‌های حادثه‌ای انداخت:

شوماخر از دورازه بیرون آمد و در حالی که هنوز چند متری با هم فاصله داشتند باتیستون به توپ ضربه زد و ضربه اش به بیرون رفت ولی شوماخر به شکل ناجوانمردانه و بسیار خشنی بر روی سر بازیکن فرانسوی پرید و باتیستون سه تا از دندانهایش شکست و به حالت اغما فرو رفت. میشل پلاتینی در مود این صحنه گفته بود« من به شدت ترسیده بودم چون باتیستون اصلا حرکت نمی کرد و فکر کردم که او مرده است.»


فیلم این خطای وحشتناک را در زیر ببینید:


دانلود

به گزارش مشرق، بعد از این صحنه باتیستون را به بیمارستان منتقل می کنند و ازهمه جالب تر این که واکنش داور مسابقه در قبال این حرکت اعلام ضربه دروازه بوده است!
بعدها تمامی کارشناسان داوری بدون شک حکم به اخراج شوماخر بعنوان کمترین جریمه ممکن می دادند ولی عدالت رعایت نشد و فرانسه آن بازی را در حالی که 3-1 از آلمان غربی جلو بود 3-3 مساوی کرد و با ضربات پنالتی که شوماخر در آن نقش کلیدی داشت آن بازی را به آلمان واگذار کرد تا فرانسه با ستاره‌های بزرگی مثل پلاتینی، آلن ژیرس، ژان تیگانا و لویی فرناندز چشم به راه یک جام‌جهانی دیگر باشد. ایتالیا در فینال مقابل آلمان قرار گرفت و این تیم را 3-1 شکست داد و قهرمان شد.

بعدها شوماخر بخاطر نوشتن یک کتاب جنجالی از تیم ملی آلمان و حتی لیگ باشگاهی این کشور کنار گذاشته شد و مجبور شد سالهای آخر بازیش را در فوتبال ترکیه دنبال کند.

تصاویر این صحنه تاریخی در جام جهانی 1982:
برای دیدن سایز اصلی روی عکس کلیک کنید

شرح ماجرا از زبان خود شوماخر:

به گزارش مشرق، شوماخر در مورد بازی معروف نیمه نهایی جام جهانی 1982 می گوید:" من در این دیدار بازیگر نقش منفی بودم، بازی نیمه نهایی جام جهانی 1982 مقابل فرانسه برای من به عنوان یک بازی بزرگ و البته یک دیدار دراماتیک در کارنامه فوتبالی ام به ثبت رسیده است و در ذهنم باقی خواهد ماند. دیداری که در آن ما تا پایان جنگیدیم و در ضربات پنالتی پیروز شدیم تمام این فراز و فرود ها و حساسیت بالای بازی چیزهایی است که شما تنها یک بار می توانید در زندگی تجربه کنید."

" این بازی در 8ام جولای 1982 برگزار شد ابتدا پیر لیتبارسکی در دقیقه 17  ما را از فرانسه پیش انداخت اما ستاره فرانسوی ها میشل پلاتینی از روی نقطه پنالتی بازی را به تساوی کشاند. این طبیعی بود که در نیمه نهایی جام جهانی برای پیروزی بجنگیم اما در دقیقه 60 بازی بود که من ناخواسته به یک چهره زشت بدل شدم."

" من همیشه یک دروازه بان تهاجمی بودم و توپ های پشت مدافعان را با خروج از محوطه جریمه جمع می کردم اما اتفاقی که افتاد دقیقا به این صورت بود توپ بلند از فرانسوی ها پشت دفاع ما فرود آمد و من برای دفع آن از دروازه خارج شدم و توپ را زودتر از پاتریک باتیستون مهاجم فرانسه دیدم برای زدن توپ به هوا پریدم اما ناگهان متوجه حضور وی شدم اما دیگر دیر شده بود و برخورد بیرحمانه ای در قوس محوطه جریمه با هم داشتیم."


" شما باید بپذیرید که این برخورد عمدی نبود و پاتریک در ملاقاتی که با هم داشتیم من را بخشید. برای رفتاری که داشتم متاسفم. بلافاصله پس از بازی یک خبرنگار به من گفت دو تا از دندان های او شکسته است و من خوشحال شدم زیرا انتظار مصدومیت شدیدی تری را داشتم به همین دلیل به او گفتم هزینه ی دندان جدید او را پرداخت می کنم. البته این صحبت معنای بدی پیدا کرد اما  من آن را بدون منظور مطرح کرده بودم."

" اما به بازی برگردیم، قطعا این دیدار یکی از بزرگترین بازی ها در تاریخ جام جهانی بود. یک هیجان واقعی را می توانستید در این دیدار تجربه کنید. گل های ماریو ترسور و آلن ژیرس با نتیجه 3 بر 1 از ما پیش افتادند و من فکر می کردم که به پایان رسیدیم اما دوستانم با قدرت به بازی برگشتند. آنچه که در نیمه دوم وقت های اضافه انجام شد وصف ناپذیر است. گل اول را رومینیگه به ثمر رساند و با ضربه کلاوس فیشر بازی را 3 بر 3 به تساوی کشاندیم و برای تعیین فینالیست بازی به ضربات پنالتی کشیده شد."

" در ضربات پنالتی می دانستم برای اینکه به پیروزی برسیم باید یک یا دو ضربه را مهار کنم. اما پنالتی سوم را اولی اشتیلکه از دست داد و این کار را برایم دشوار کرد. اما همانگونه که فکر می کردم توانستم پنالتی چهارم و ششم فرانسوی ها را مهار کنم تا با نتیجه 5 بر4 در ضربات پنالتی پیروز شویم و به فینال راه پیدا کنیم هر چند که شکست مقابل ایتالیا مانع از قهرمانی ما شد."


به گزارش مشرق، هارالد "تونی" شوماخر از سال 1972 تا 1996 در مجموع 464 بازی بوندس لیگایی در کارنامه دارد. او با پیراهن کلن، شالکه، دورتموند و بایرن در لیگ اول آلمان بازی کرده است. بیشتر افتخارات وی به باشگاه کلن باز می گردد او با این باشگاه  در سال 1978 قهرمان بوندس لیگا شد و در سال های 1977، 1978 و 1983 موفق شد با پیراهن کلن قهرمانی در جام حذفی را تجربه کند. در سال 1996 نیز با پیراهن دورتموند قهرمانی در بوندس لیگا را کسب کرد از افتخارات او در عرصه ملی می توان به نائب قهرمانی در جام های جهانی 1982 و 1986، قهرمانی در جام ملت های اروپا در سال 1980 اشاره کرد او همچنین در جام جهانی 1986 به عنوان دومین بازیکن برتر جام نیز دست یافت.




[split] یک عکس ... یک خاطره ... - Schindler - ۱۳۹۲/۷/۱۴ عصر ۰۵:۰۱

[تصویر: 1381066304_4095_9b6171e070.jpg]




RE: تک فریمهای ماندگار - Schindler - ۱۳۹۲/۷/۱۹ صبح ۰۱:۰۴

ارنستو رافائل گوارا دلاسرنا معروف به چه گوارا

حداقل 90% درصد از مردمی که عکس این فرد را بر دیوار اتاق خود میزنند یا تی شرتی میپوشند که عکس او را دارد، نمیدانند او کیست! یا حداکثر این قدر میگویند که یک کماندوی آرژانتینی بوده که به نبرد با امپریالیسم امریکا (بخوانید امریکای جهانخوار) پرداخته و در نبردهای پارتیزانی شرکت داشته است. (این را بر اساس مشاهدات خودم میگویم. هیچ مرجعی آمار رسمی از تعداد افرادی که چه گوارا برایشان یک نماد بی نظیر مقاومت و مبارزه است اما نمیدانند او اصلا که بوده و چه کرد وجود ندارد).

شوربختانه او نیز به پدیده ای همچون کوروش کبیر و دکتر شریعتی بدل شد. نقل قولهای بی مورد و بی معنی از او در همه جا میشنوید که هرگز نگفته است. چهره ای آزاد اندیش و دوست دار حقوق مردم! (هرچند بلایی که او بر سر مردمش آورد بسیار بدتر از بلایی بود که شریعتی بر سر مردم کشور خودش آورد)

محبوبیت او نیز بیشتر مرهون تصاویری است که از او گرفته شده (مانند تصویری که در بالای همین پست قرار داد و توسط  یک عکاس کوبایی به نام آلبرتو کوردا گرفته شده است) و همچنین نوع مرگ او. همه مردم چه گوارا را یک فرد انقلابی و سخت کوش و سمبلی از طغیان اجتماعی میدانند و این تصاویر او این ذهنیت را تقویت میکند.

در مورد این که چه گوارا که بود و چه کرد میتوانید زندگی نامه او را مرور کنید. شاید مجال آن بحث در اینجا نباشد. در مورد دستاوردهای او و فیدل کاسترو و ماحصل اندیشه های آنان فقط کافی است وضعیت بسیار وحشتناک و نکبت باری را ببینید که کوبا در آن گرفتار شده است.

طرفداران چه گوارا بعید است بدانند ایشان رییس زندانی به نام لاکابانا بوده است و در زمان او 400 نفر در این زندان اعدام شده اند.

در اینجا فقط قسمتی از نقل قولهای ایشان را با هم مرور میکنیم. قضاوت با خودتان.

نفرت بعنوان عنصر مبارزه؛ نفرت بی تساهل نسبت به دشمن، می‌تواند انسان را فراتر از محدودیت‌های انسانی سوق دهد، و اینگونه او را به یک ماشین کشتار موثر، خشن، گروهی و خونسرد تبدیل ‌می‌کند.”

آوریل 1967 در پیامی به نشریه ترایکان تیننتال

"بینی من با لذت بوی تند باروت و خون دشمن را حس میکند و ملتهب می‌شود،"

خیلی خوش گذشت، بمب‌ها، سخنرانی‌ها و اتفاقات دیگری که مرا از این یکنواختی زندگی‌ام بیرون آورد.”

سال 1954 - نامه ای به مادرش

اینجا، در جنگل های کوبا، زنده و تشنه به خون هستم

28 ژانویه 1957

مشکل را با یک هفت تیر کالیبر ۳۲ حل کردم. یک گلوله در سمت راست مغزش… حال وسائلش متعلق به من است.”

پس از کشتن  یوتیمو گوئرا در ژانویه 1957 - دفترچه خاطرات





RE: تک فریمهای ماندگار - اکتورز - ۱۳۹۲/۷/۱۹ صبح ۰۴:۳۶

(۱۳۹۲/۷/۱۹ صبح ۰۱:۰۴)Schindler نوشته شده:  

حداقل 90% درصد از مردمی که عکس این فرد را بر دیوار اتاق خود میزنند یا تی شرتی میپوشند که عکس او را دارد، نمیدانند او کیست! ................

جناب شیندلر عزیز

تشکر بخاطر پستی که قرار دادید و لازم دانستم این را هم اضافه کنم :

چگوارا که به عبارتی حامی مردمان مظلوم و آزادی بخش کوبا تا ... بولیوی و باز تا... ویتنام ( که بهشان نرسید ) بوده و سمبل آزادی خواهی و عدالت و یکسانی ( ازنوع کمونیستی ) و ووووو ....

جالب است بدانید :

ایشان تنها در عکسهایی که ازش منتشر شده به همراه خانواده اش از جمله همسرش ، یک انقلابی خانواده دوست و نمادی برای سایرین بوده ، در حالی که یک شخص نه تنها حامی ناموس مردم نبوده بلکه متجاوز و متعرض به نوامیس مردم از جمله منشیان دفاترش و هر ( گریلای ) دختری که در جبهه اش مبارزه میکرد و زیباروی بود .

متاسفانه داستان روابط جنسی ( نامشروع از منظرهمهء ادیان) و تجاوزهای بی شرمانه اش به دختران جوان و باکره را کسی تعریف نمیکند و چه بسا همان دخترکان جوان که از ترس تن به همخوابگی با او داده اند بعدها با افتخار رابطه اشان را نقل کرده باشند. 

در ( لاست سیتی / شهر گمشده / 1996) ساخته و پرداختهء اندی گارسیا خیلی مختصر به این نوع روابط چه گوارا اشاراتی نامحسوس شده است. ( اندی گارسیا اصالتن کوباییست و در دوران انقلاب کوبا کودک یا نوجوان و شاهد عینی انقلاب بوده است ) .

نکتهء قابل توجه اینکه :

چگوارا همچون بسیاری دیگراز رهبران گروه های چریکی ، معتقد بود که یک چریک ( گریلا ) نباید همسر بگزیند و لا اقل تا گرفتن نتیجهء فعالیتش باید مجرد بماند ( چه پسر چه دختر ) که مشابه این اعتقاد را من در دو اپوزسیون دیگر ( یکیشان ایرانی ) دیده ام .

و استدلالشان این است که چریک متاهل نمیتواند از جان مایه بگذارد .

متاسفانه این اشخاص به دست تاریخ سپرده میشوند و تاریخ نگاران هم در بازگویی حقایق کم خیانت نمیکنند.




RE: تک فریمهای ماندگار - بولیت - ۱۳۹۲/۷/۲۷ عصر ۰۶:۰۶

این بحث اسطوره سازی تو تاریخ جهان مقوله ای هست که حالا حالاها دست از سر مردم برنمی داره کافیه که  آگاهی و مطالعه نداشته باشی تا سفید رو برات سیاه و سیاه برات سفید جلوه بدن

تو کشور ما هم که ی مشت مردم خرافاتی و بدبخت و عقب مونده و ....................cccc:

حداقل من با شیندلر موافقم

زن عموی دوستم کوبایی هستش

چیزایی تعریف می کنه که 180 درجه با چیزایی که ی عمر تو مخ مردم بدبخت می کردن متفاوته

ممکنه برا $10 تو کوبا جونت رو بگیرن

گالیله 600 سال پیش گفت زمین گرده کلیسا خواست اتیشش بزنه بعد که مجبورش کردن حرفش رو پس بگیره

و اونم برای حفظ جونش اینکار رو کردیکی از شاگردهاش به گالیله گفت بدبخت اون مردمی که یک قهرمان ندارن

گالیله جواب داد بدبختتر اون مردمی هستند که نیاز به قهرمان دارند.

حالا جریان چه گوارا و فیدل کاسترو ........... و ............. ....و    کسانی دیگر

از تو متن قهرمان سازی و اسطوره سازی و تبلیغات کمونیسم و توده و  هزار تا کوفت و زهرمار دیگه دهه 50 تو جوانهای پر شر و شور ایرانی این آقا سر برآورد و تا الان هم با همون 10 الی 15 تا عکس تبلیغاتی معروفش

پشت سایه تبلیغات چهره واقعی خودش رو پنهان کرده...........mmmm:




RE: تک فریمهای ماندگار - اکتورز - ۱۳۹۳/۱/۳۱ صبح ۰۲:۱۰

" گهی پشت به زین و گهی زین به پشت " 


گویا زمانی صدام حسین برای اهانت به مبارزین ( اتحادیهء میهنی کردستان عراق ) ، تسبیحی برای جلال طالبانی در کوهها می فرستد تا بیکار نماند و طالبانی آن را می پذیرد .


بعد از سرنگونی صدام ، طالبانی، در زندان به دیدار او می رود و می پرسد : یادت هست زمانی تسبیحی برایم فرستادی تا از بیکاری حوصله ام سرنرود ؟

صدام می گوید : خوب به یاد دارم .

طالبانی همان تسبیح را به صدام پس می دهد و می گوید : آن زمان من چندان بیکار هم نبودم ، لیکن اکنون در این دنیا تو بیکار ترین انسانی . پس بگیر تا حوصله ات سرنرود !

[تصویر: 1397947108_3053_3645b9ad6e.jpg]

پ ن : وقتی صدام تو زندان بود ، چندباری از کنار همان زندان عبور کردم ( چه در ماشین و چ  پیاده ) .

حس عجیبی داشت برام وقتی صدام رو پشت اون دیوارهای بلند تجسم میکردم و به زندانیان ( ابوغریب ) و عمرازدست رفته شان ، شکنجه ها و زجه هایشان فکر میکردم.

آرزو میکردم اجازه میدادند بروم و از نزدیک چند دقیقه ای رودررو نگاهش میکردم و از ته دل به عاقبتش میخندیدم. 




RE: تک فریمهای ماندگار - واتسون - ۱۳۹۴/۵/۱۰ عصر ۱۲:۴۷

گریه مردی فرانسوی هنگام رژه نیروهای آلمان نازی در پاریس

معنی این عکس رو بعد از دیدن مسابقات تور دو فرانس (که برای اولین بار بعد از انقلاب در شبکه ورزش پخش شد)بهتر فهمیدم.




RE: تک فریمهای ماندگار - کلئوپاترا - ۱۳۹۵/۴/۲۹ عصر ۰۷:۱۱

ناهار بر فراز آسمان خراش

ناهار بر فراز آسمان خراش (ناهار خوردن کارگران ساختمانی نیویورک بر روی یک تیرآهن) یک عکس سیاه و سفید معروف است که طی ساخت و ساز ساختمان آر سی ای در مرکز 30 راکفلر در منهتن نیویورک گرفته شده است.

این عکس یازده مرد را که در ارتفاع 256 متری بر فراز خیابان های نیویورک با پاهای آویزان روی یک تیرآهن نشسته اند و ناهار می خورند را به تصویر می کشد. عکس در تاریخ 20 سپتامبر, 1932 در شصت و نهمین طبقه ی ساختمان آرسی ای و در آخرین ماه از ساخت و ساز گرفته شده است. به گفته مسئولین بایگانی, این عکس در حقیقت از پیش تعیین شده بود. هرچند این عکس کارگران ساختمانی واقعی را نشان می دهد, اما اعتقاد بر این است که این لحظه توسط مرکز راکفلر برای تبلیغ آسمان خراش جدیدش به وجود آمد. این عکس 2 اکتبر در ضمیمه عکس یکشنبه های روزنامه نیویورک هرالد تریبیون چاپ شد. نگاتیو شیشه ای آن هم اکنون متعلق به شرکت کوربیس است که آن را در سال 1995 از آرشیو آژانس خبری اکمه نیوز پیکچرز به دست آورد.

قبلا عکاس آن را "ناشناس" می دانستند, ولی از سال 2003 به چارلز سی. ابتز و اشتباها به لوئیس هاین نسبت داده شده است. هم اکنون شرکت کوربیس به طور رسمی وضعیت آن را به ناشناس برگردانده, هرچند منابع آن را همچنان به ابتز نسبت می دهند.

ادعاهای متعددی در رابطه با هویت مردان در تصویر وجود دارد. فیلم مردان در ناهار برخی از این مردها را با احتمال اصلیت ایرلندی ردیابی کرده, اما کارگردان در نظر دارد مصاحبه های بیشتری را برای پیگیری ادعاهای دیگر از جانب اقوام سوئدی انجام دهد. از سمت چپ, نفر سوم جوزف اکنر, نفر چهارم مایکل برهنی, نفر پنجم البین اسونسن و ششمین نفر که سیگار به لب دارد پیتر رایس, کارگر موهاکی, اهل کاهنویک کاناداست. اولین مرد از سمت راست گوستی (گوستاو) پوپوویچ کارگر اسلواکی از دهکده ویشنی اسلوکو در منطقه لوچاست. گوستی در اصل نجار و چوب بر بود. او در سال 1932 کارت پستالی را با این عکس برای همسرش ماریشکا فرستاد که نوشته بود:"نگران نباش, ماریشکای عزیزم, همانطور که می بینی من هنوز بطری در دست دارم. گوستی تو." وی در آغاز جنگ جهانی دوم به ویشنی اسلوکو بازگشت و یک کشاورز شد. گوستی در پایان جنگ جهانی دوم با نارنجک در مزرعه اش کشته شد. قبر مشترک او و ماریشکا در گورستان ویشنی اسلوکو قرار دارد. نام سومین نفر از راست جو کورتیس است. گفته شده مردی که نفر چهارم از سمت راست نشسته است ایرلندیست و فرانسیس مایکل رافرتی نام دارد. کسی که سمت راست او نشسته, همکار ایرلندی و بهترین دوست مادام العمر او, استرچ دوناهوست.

سر الکس فرگوسن, تمام مدتی که مربی منچستر یونایتد بود, از این عکس به عنوان ابزاری انگیزشی استفاده می کرد و زمانی که تیم تشکیل می دادند آن را به بازیکنانش نشان می داد. با توجه به این که یازده مرد در تصویر است, سر الکس گفت:"بزرگرین کاری که یک تیم می تواند انجام دهد چیست؟ آن ها می توانند جانشان را برای یکدیگر فدا کنند و گاهی وقت ها زمانی که یک نفر می افتد دو نفر می توانند نجاتش بدهند."




RE: تک فریمهای ماندگار - کلئوپاترا - ۱۳۹۵/۴/۳۱ عصر ۰۴:۵۵

نشویل, 12 نوامبر 1910. "جورج کریستوفر, پستچی تلگراف پستخانه, چهارده ساله. بیش از سه سال در این کار بوده است. شب ها کار نمی کند." عکس و عنوان از لوئیس هاین.

لوئیس ویکس هاین (26 سپتامبر, 1874 –3 نوامبر, 1940) جامعه شناس و عکاس آمریکایی بود. هاین از دوربینش به عنوان ابزاری برای اصلاحات اجتماعی استفاده می کرد. عکس های او وسیله ای شد برای تصویب قوانینی در ایالات متحده علیه کار کردن کودکان.




RE: تک فریمهای ماندگار - کلئوپاترا - ۱۳۹۵/۵/۳ عصر ۰۲:۱۸

راکفلر سنتر در دست ساخت سال 1932




RE: تک فریمهای ماندگار - ال ماریاچی - ۱۳۹۵/۵/۵ عصر ۱۲:۵۰

(۱۳۹۴/۵/۱۰ عصر ۱۲:۴۷)واتسون نوشته شده:  ممنون عکس زیبا و جالبی بود

گریه مردی فرانسوی هنگام رژه نیروهای آلمان نازی در پاریس

معنی این عکس رو بعد از دیدن مسابقات تور دو فرانس (که برای اولین بار بعد از انقلاب در شبکه ورزش پخش شد)بهتر فهمیدم.




RE: تک فریمهای ماندگار - سروان رنو - ۱۳۹۵/۵/۵ عصر ۰۳:۱۴

(۱۳۹۵/۵/۵ عصر ۱۲:۵۰)ال ماریاچی نوشته شده:  

گریه مردی فرانسوی هنگام رژه نیروهای آلمان نازی در پاریس

معنی این عکس رو بعد از دیدن مسابقات تور دو فرانس (که برای اولین بار بعد از انقلاب در شبکه ورزش پخش شد)بهتر فهمیدم.

البته این اشک شوق است.:cheshmak:

واقعا  افتخار بزرگی بوده که ارتش پیروزمند رایش , شهر پاریس را مزین به قدوم خود نموده و این سعادت بزرگی برای فرانسوی ها بوده , به همین خاطر این فرد احساساتی  هنگام مشاهده این اتفاق مبارک , اشک شوق می ریخته.




RE: تک فریمهای ماندگار - سروان رنو - ۱۳۹۵/۵/۱۱ عصر ۰۶:۱۲

(۱۳۹۵/۴/۲۹ عصر ۰۷:۱۱)کلئوپاترا نوشته شده:  

ناهار بر فراز آسمان خراش (ناهار خوردن کارگران ساختمانی نیویورک بر روی یک تیرآهن) یک عکس سیاه و سفید معروف است که طی ساخت و ساز ساختمان آر سی ای در مرکز 30 راکفلر در منهتن نیویورک گرفته شده است.

 

قبلا عکاس آن را "ناشناس" می دانستند, ولی از سال 2003 به چارلز سی. ابتز و اشتباها به لوئیس هاین نسبت داده شده است. هم اکنون شرکت کوربیس به طور رسمی وضعیت آن را به ناشناس برگردانده, هرچند منابع آن را همچنان به ابتز نسبت می دهند.

چندی پیش  تصویر عکاس این عکس معروف به دست آمد و منتشر شد. اما هویت واقعی او را هنوز کسی نمی داد. عکس گرفتن روی این تیرآهن ها هم جرات خاص هنری می خواهد.

:eee2




RE: تک فریمهای ماندگار - Classic - ۱۳۹۵/۶/۱۱ صبح ۱۱:۱۸

اولین لباس غواصی - سال 1922 نیویورک




RE: تک فریمهای ماندگار - سروان رنو - ۱۳۹۶/۲/۱۷ صبح ۱۲:۱۴

یکی از پدیده های زیبایی که این روزها تقریبا منسوخ شده اما  در فیلم هایی که داستان آنها در دهه 20 تا 40 میلادی می گذرد زیاد دیده می شود دوچرخه های دو رکابه  یا دو نفره است.

همیشه این نکته در ذهن من بود که این نوع دوچرخه چه ایده مفیدی است. چون یکی از دلایلی که مردم برای استفاده از این وسیله نقلیه پاک و سالم  تنبلی می کنند خستگی و سختی رکاب زدن است. اما وقتی دو نفر سوار باشند هم فشار کمتری به هر یک وارد می شود و هم  وقتی یکی خسته شد دیگری می تواند رکاب بزند تا او خستگی در کند.

Tandem Bicycle :heart:




RE: تک فریمهای ماندگار - BATMAN - ۱۳۹۶/۲/۱۷ عصر ۰۸:۴۷

در کشورهای غربی هنوز از این مدل دوچرخه ها در برخی جشنهای ازدواج استفاده میشه

بعید نیست اگه همین حالا یک زوج ایرانی از خودشون سلیقه به خرج بدن و دوچرخه رو جایگزین اتومبیل کنن

در عرض کمتر از یکماه شاهد این باشیم که این اتفاق تبدیل شده به یک مد در مراسمهای نامزدی و عروسی !

تصویری از یک دوچرخه دو سرنشین در خیابانهای تهران

 آشنایی با انواع مدلهای دوچرخه




RE: تک فریمهای ماندگار - بوچ کسیدی - ۱۳۹۶/۲/۱۸ صبح ۱۱:۰۶

۹ جولای 1994 , شهر دالاس آمریکا . ورزشگاه کاتن بول

یک چهارم  نهایی مسابقات جام جهانی فوتبال  .

http://media.mehrnews.com/old/Original/1393/03/22/IMG19124410.jpg

شادی بعد از گل "به به تو" 23 سال قبل و در جام جهانی 1994

برزیل با برد در یک بازی پربرخورد با آمریکا میزبان مسابقات پا به مرحله یک چهارم گذاشت تا در مقابل هلند آماده در بازی حذفی ایرلند رو مغلوب کرده بود , یکی از تماشایی ترین بازیهای جام رو برگذار کنند .

بازی با سوت رودریگو بادیلای کاستاریکایی آغاز شد . یک بازی تماشایی  که در نیمه اول بدون گل پایان یافت . اوج بازی در نیمه دوم بود که برزیل با دو گل روماریو  و "به به تو "از هلند پیش افتاد , اما هلند جوان تر شده با دو گل برگکمپ و آرون وینتر بازی رو به تساوی کشید و در حالی که همه منتظر تساوی و وقتهای اضافه بازی بودند , برانکو گوش چپ برزیل پشت یک ضربه ایستگاهی ایستاد و به زیبایی دروازه هلند را گشود و برزیل را به نیمه نهایی جام فرستاد .....

اما چیزی که باعث شد این بازی بیش از پیش در اذعان مردم بماند در دقیق 63 بازی اتفاق افتاد ,و آن شادی پس از گل "به به تو" ستاره برزیلی بود که بعد از زدن گل با دویدن به طرف خط طولی زمین دستان خود را باز کرده و مانند کسی که بچه اش را در بغل گرفته و لالایی میخواند تا فرزندش را بخواباند , شادی منحصر به فردی را انجام داد تا سالها این نوع شادی تقلید شده و توسط بازیکنان زیادی در سراسر جهان به نمایش گذاشته شود ...

http://media.mehrnews.com/old/Original/1393/03/22/IMG19124462.jpg

شادی بعد از گل زوج رویایی "به به تو" و روماریو

"به به تو" بعد از بازی در جواب سوال خبرنگاران گفت که این شادی را به این خاطر انجام دادم چون به تازگی صاحب فرزندی شدم که هنوز او را ندیده ام . و این گل را به همسر و فرزندم هدیه میکنم .

http://media.mehrnews.com/old/Original/1393/03/22/IMG19124307.jpg

"به به تو" پس از 20 سال شادی گلش را با پسرش بازسازی کرد

تولد "ماتیوس اولیویرا" پسر "به به تو" الهام‌بخش این حرکت بداهه و یکی از بزرگترین و زیباترین شادیهای پس از گل تاریخ فوتبال بود ..... "به به تو "بعد از 20 سال و در سال 2014 در کنار پسرش شادی بعد از گل خود را بازآفرینی کرد .




RE: تک فریمهای ماندگار - بوچ کسیدی - ۱۳۹۶/۲/۱۹ صبح ۰۹:۴۰

دو تصویر از اسطوره بوکس جهان

http://cdn.thecoolist.com/wp-content/uploads/2016/06/Muhammad-Ali-Sonny-Liston-The-Coolist.jpg

این عکس یکی از معروف ترین عکس های محمد علی کلی است که او را در حالیکه رقیبش سونی لیستون را به زمین زده نشان می دهد. کلی بالای سر فریزر فریاد می کشد و می‌خواهد از جایش بلند شود و مبارزه کند.

................................................................

https://static1.squarespace.com/static/54b35484e4b0306271374b4b/t/575348d4859fd0e77d6f6243/1465075936608/?format=750w

  پیروزی محمدعلی کلی بر "کیلولند ویلیامز" در سال 1966؛ این عکس که"نیل لایفر" برداشته در سال 2003 به عنوان بهترین عکس ورزشی جهان برگزیده شد.





RE: تک فریمهای ماندگار - سروان رنو - ۱۳۹۶/۲/۲۴ عصر ۰۹:۵۶

حال که تنور انتخابات داغ است بد ندیدیم که اشاره ای تاریخی به سفرهای انتخاباتی کنیم. [تصویر: 188.gif]

خیلی از کسانی که مطالعه تاریخی ندارند فکر می کنند آدولف هیتلر با زور یا کودتا در آلمان به قدرت رسید. در حالیکه برعکس , حزب نازی از طریق فعالیت های انتخاباتی , سخنرانی و کاملا قانونی توانست اکثریت کرسی های پارلمان آلمان (رایشتاگ) را از آن خود کند و بعد رهبر حزب یعنی هیتلر  به عنوان رئیس دولت و بعدا صدراعظم معرفی گردید.

در عکس زیر پیشوا را در یک هواپیما می بینید.

هیتلر از نخستین کسانی بود که به ارزش تبلیغات محلی پی برد و با هواپیما دائما از این شهر به آن شهر می رفت و ایده های خود را تبلیغ می کرد.

Adolf Hitler on his Election tour... He was one of the first men that used airplane to travel faster for his advertising campaigns. ترجمه خلاصه برای مخاطبان خارجی




RE: تک فریمهای ماندگار - سروان رنو - ۱۳۹۶/۳/۲۳ عصر ۰۱:۴۸

در دهه های 30 تا 50 میلادی , اتومبیل یک وسیله مهم و گران قیمت بود و اینطور نبود که مانند امروز هر کسی بتواند به راحتی برای خودش ماشین بخرد. آموزش رانندگی هم مانند آموزش هواپیما برای خود کلاس و مرتبه بالایی داشت.

در عکس زیر یک آموزشگاه رانندگی را در دهه 50 میلادی می بینید. کابین ماشین ها را مانند کابین هواپیما به صورت سیمولاتور ( شبیه ساز ) در آورده اند و کارآموزان در حال یادگیری هستند.

[تصویر: wind14.gif]




RE: تک فریمهای ماندگار - سروان رنو - ۱۳۹۶/۴/۲۹ عصر ۰۴:۴۶

در سال 1949 ملکه انگلستان ( همین ملکه فعلی ) بازدیدی از یکی از پادگان های نظامی داشته است. یکی از سربازان زن که مدت زیادی سرپا ایستاده بوده هنگام بازدید غش کرده است !

[تصویر: flat.gif]




RE: تک فریمهای ماندگار - سروان رنو - ۱۳۹۶/۷/۲۷ عصر ۰۵:۰۰

آنها جهان را در قرن بيستم دگرگون ساختند..

مغزهاي فيزيك جهان در كنفرانس سال ١٩٢٧

هايزنبرگ، شرودينگر، ماكس پلانك ، نيلز بور ، انيشتين ،

Physic brains in 1927 conference





RE: تک فریمهای ماندگار - پرنسس آنا - ۱۳۹۷/۹/۱ عصر ۰۹:۳۷

مریلین

گریس کلی

گاردنر

ادری

از مجموعه عکس های پرش اثر فیلیپ هالسمن

مرلین مونرو، گریس کلی، اوا گاردنر، ادری هپبورن

به نظرم اوا گاردنر عالیه تو این عکس:heart:  صندل های ادری هم اون پایین بامزه هست :cheshmak:




RE: تک فریمهای ماندگار - پرنسس آنا - ۱۳۹۹/۲/۲۹ عصر ۰۶:۳۳

http://s12.picofile.com/file/8397540734/%D9%BE%D9%84_%D9%86%DB%8C%D9%88%D9%85%D9%86.jpg

پل نيومن در حال دوچرخه سواري در پشت صحنه فيلم بوچ كسيدي و ساندنس كيد (1969)




RE: تک فریمهای ماندگار - سروان رنو - ۱۴۰۱/۵/۷ صبح ۱۰:۵۵

قدیمی ترین عکس گرفته شده از تخت جمشید 

دوره قاجار

قبل از کاوش های باستانی

تخت جمشید




RE: تک فریمهای ماندگار - کلانتر چانس - ۱۴۰۱/۵/۸ صبح ۰۷:۵۶

(۱۴۰۱/۵/۷ صبح ۱۰:۵۵)سروان رنو نوشته شده:  

قدیمی ترین عکس گرفته شده از تخت جمشید 

دوره قاجار

قبل از کاوش های باستانی

تخت جمشید

چقدر زیبا که این بنای باستانی از گذر سال ها برامون به یادگار مونده::ok: :heart:و البته چقدر دردناک که سال های دراز به این نماد تاریخی هویت ایران بی توجهی شد.ashk




RE: تک فریمهای ماندگار - کلانتر چانس - ۱۴۰۱/۵/۸ صبح ۰۸:۱۴

(۱۳۹۶/۷/۲۷ عصر ۰۵:۰۰)سروان رنو نوشته شده:  

آنها جهان را در قرن بيستم دگرگون ساختند..

مغزهاي فيزيك جهان در كنفرانس سال ١٩٢٧

هايزنبرگ، شرودينگر، ماكس پلانك ، نيلز بور ، انيشتين ،

Physic brains in 1927 conference


شاید بتوان گفت که مشهورترین کنفرانس سلوی در سال ۱۹۲۷ بود. در این جلسه که موضوع آن الکترونها و فوتونها بود، معروف‌ترین فیزیکدانان آن زمان در باره ی نظریه تازه مدون شده ی کوانتمی با هم تبادل نظر کردند.

۱۷ نفر از ۲۹ شرکت‌کننده در این کنفرانس برنده ی جایزه نوبل فیزیک بودند یا بعداً این جایزه را دریافت کردند.

 (از چپ به راست) اگوست پیکار، امیل هنریوت، پائول ارنفست، ادوارد هرتزن، تئوفیل د دوندر، اروین شرودینگر، ژول-امیل ورشافلت، ولفگانگ پاولی، ورنر هایزنبرگ، هارتلی اچ فاولر، لئون بریلوین

(از چپ به راست) پیتر دبای، مارتین نودسن، ویلیام لورنس براگ، هندریک آنتونی کرامرز، پل دیراک، آرتور هالی کامپتون، لویی دو بروی، ماکس برن، نیلز بور

(از چپ به راست) ایروینگ لانگمویر، ماکس پلانک، ماری کوری، هندریک لورنتز، آلبرت اینشتین، پل لانژون، شارل اوژن گویه، چارلز تامسون، ریس ویلسون، اوون ویلانز ریچاردسون




RE: تک فریمهای ماندگار - کلانتر چانس - ۱۴۰۱/۵/۱۳ صبح ۰۸:۲۵

هیروشیما پس از انفجار بمب هسته ایashk

هیروشیما




RE: تک فریمهای ماندگار - کلانتر چانس - ۱۴۰۱/۵/۲۹ صبح ۰۸:۱۵

وسپاسواری استیفن بوید و چارلتون هستون در پشت صحنه فیلم بن هور {#smilies.biggrin}

استیفن بوید و چارلتون هستون




RE: تک فریمهای ماندگار - کلانتر چانس - ۱۴۰۱/۶/۱۲ عصر ۱۲:۵۶

دو فریم جالب از فرانسیس فورد کاپولا و مارلون براندو در پشت صحنه فیلم  اینک آخرالزمان

فرانسیس فورد کاپولا

مارلون برانده




RE: تک فریمهای ماندگار - مورچه سیاه - ۱۴۰۱/۶/۱۶ عصر ۰۴:۵۶

جمع اضداد!!!!




RE: تک فریمهای ماندگار - سروان رنو - ۱۴۰۲/۴/۴ عصر ۱۱:۰۳

تابستان و گرما در هالیوود !

هیچ چیز عطش تابستان را مانند هندوانه فرو نمی نشاند  حتی در کارخانه رویاسازی !

کارول لمبارد - کلارک گیبل - 1940

کارول لمبارد - کلارک گیبل




کریسمس هنگام جنگ جهانی دوم - سروان رنو - ۱۴۰۲/۱۰/۷ عصر ۰۶:۲۰

یکی از خصوصیات خوب متفقین و شاید رمز پیروزی آنها در جنگ  این بود که در سخت ترین و غمبارترین شرایط , جشن ها و مراسم خود را فراموش نمی کردند و به جای گریه زاری به تقویت روحیه  می پرداختند.

برگزاری مراسم کریسمس در یک پناهگاه زیر زمینی در لندن - سال 1940

همزمان با بمباران شدید شهرهای انگلیس توسط نیروی هوایی آلمان در جنگ جهانی دوم