[-]
جعبه پيام
» <Savezva> ولی جدا از شوخی واقعا دوست دارم همه تیم های مدعی قوی و در حد نامشان باشند، خصوصا مانشافت رقیب کلاسیک و همیشگی فرانسه
» <Savezva> صد البته ما خروس ها همچنان خودمان را مدعی می دانیم و برای سومین فینال اماده می شویم
» <Savezva> درود فراوان بر کافه نشینان عزیز. داشتم از اینجا رد می شدم دیدم بحث داغ جام جهانیه
» <کنتس پابرهنه> جناب شارینگهام من تمام امیدم به این پیش‌بینی شماست‌ها! https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...https://cafeclassic5.ir/showthread.php?tid=204&pid=4556
» <کنتس پابرهنه> آفرین جناب سروان، آفرین
» <سروان رنو> آره زوده , اما چون ژرمن ها بالاخره عاقل شدن و برای پیراهن تیم ملی طرح زیبای 1990 را رونمایی کردن , برنده آلمان می باشد !!
» <rahgozar_bineshan> سلام بر کاپیتان شارینگهام! به نظرم پیش بینی برای قهرمان جام جهانی بعدی هنوز خیلی زوده!
» <شارینگهام> ضمناً سروان رنو ، یادت هست که قدیم ها تلویزیون های سفری بودند که اندازه ی همین صفحه موبایل ها بود؟
» <شارینگهام> به نظرت در جام جهانی آینده کدام تیم قهرمان میشه ؟
» <شارینگهام> سلام بر تو ای رهگذری که سالیان درازی است که بی نشان مانده ای!
Refresh پيام :


ارسال پاسخ 
 
رتبه موضوع
  • 6 رای - 4 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
معرفی کتاب‌های قدیمی (کاغذی یا صوتی/نوار کاست)
نویسنده پیام
جروشا آفلاین
جودی آبوت
***

ارسال ها: 79
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۳/۱۱/۱۷
اعتبار: 26


تشکرها : 1821
( 1599 تشکر در 67 ارسال )
شماره ارسال: #62
RE: معرفی و نقد کتاب ( کلاسیک - مدرن )

رابطه شاهنامه و شبدر !

گیاه شبدر چهاربرگ فرم نادری از همون شبدر سه برگه. این شکل چهارپر ویژه که البته الان به لطف مهندسی ژنتیک دیگه کمیاب نیست قدیمها حسابی تحویل گرفته میشده و مقدس بوده. حتی معتقد بودن صلیبیه که از برگ ساخته شده برگ اولش نشونه ایمان- برگ دوم امید- برگ سوم عشق و برگ چهارم شانس هست و  اگه کسی تصادفا شبدر چهارپر پیدا کنه خوش شانسی میاره!

»« دختر شبدر »«

دختر شبدر یکی از کتابهای کودکانه انتشارات امیر کبیر بود. کتابی مال بچگی های مامانم که خیلی هم دوسش داشت. منم دوسش داشتم ولی بچه مدرسه ای که بودم وقتی بچه گربه دوستم که اسمشو شبدر گذاشته بود مرد و دوستم عزادارشد اونو بهش کادو دادم ( البته الان از اینکار بی ربطم حسابی پشیمونم) بگذریم اونموقع ها همیشه با نگاه به عکس روی جلدش غم به دلم مینشست. عکس دختری که با چشمای غمگینش به «هیچ کجا»  نگاه میکنه و موهای بافته درازش از یه پنجره سنگی  آویزونه .

تا جاییکه یادمه داستانش درباره یه زن و شوهر روستایی بود که کنار مزرعه یک جادوگر زندگی میکردن. شوهره از پشت حصار چندتا شبدر چهارپر گوشه مزرعه همسایه میبینه و برای خوش شانسی میره و اونا رو میچینه تا برای همسرش ببره. جادوگر از این کار بی اجازه مرد حسابی عصبانی میشه و میخواد هست و نیستشون رو نابود کنه ولی اونا ناله زاری میکنن و قرار میشه اولین بچه شون که بدنیا بیاد اسیر جادوگر بشه. دختری بدنیا میاد اسمشو میزارن شبدر و فکر می کنن جادوگر یادش رفته ولی جادوگر میاد و بچه رو میبره وسط یک برج در جنگلی دوردست زندونیش میکنه. شبدر در همون برج بزرگ میشه و فقط جادوگر رو بعنوان مادر میشناسه که گهگاهی میاد و از گیس بافته شبدر بالا میاد و براش خوراکیو خرت و پرت میاره تا اینکه روزی گذر یه شاهزاده جوون به اون برج میفته و کل ماجرا رو میفهمه و میخواد دختر زیبای اسیر رو نجات بده... خوب این داستان همون افسانه پریانی راپونزله.

راپونزل یک افسانه خیلی قدیمی آلمانیه که بازنویسی اون توسط برادران گریم در کل دنیا مشهورش کرد. اونقدر مشهور که یک جمله از اون بصورت ضرب المثل وارد فرهنگ فولکلور زبون انگلیسی شده – وقتی که جادوگر یا شاهزاده برای بالا رفتن از برج از راپونزل میخوان موهاشو بندازه پایین: ("Rapunzel, Rapunzel, let down your hair") این جمله اونقد عامه پسنده که حتی در آگهی های تبلیغاتی هم ازش استفاده میشه!:

اما قدیمی ترین نسخه راپونزل (به آلمانی راپونتسل) رو همون جناب جیام باتیستا باسیل (در پست قبلیم) به ایتالیایی و به نام پتروسینلا در کتاب پنتامورنه اش در 1634 چاپ حکایت کرد، یعنی حدود کمی کمتر از سیصد سال قبل. جالب اینجاست که تو ویکی پدیای انگلیسی خوندم خود این حکایت شباهتهای بسیاری با یک داستان افسانه ای ایرانی داره که فردوسی در حدود هزار سال قبل به شعرش سروده – زال و رودابه

رودابه برای اینکه خاطرخواهش جناب زال بتونه از برج بالا بیاد و به ملاقات ایشون نائل بشه موهای بلندشو میبافه و از پنجره براش میفرسته پایین تا زال ازش بالا بیاد. اما بشنوید از جنتلمنی و عقل درست حسابی زال که وقتی گیسوی شبگون محبوبه اش رو لمس میکنه نه فقط آویزونش نمیشه بلکه بوسه بر اون میزنه :lovve:

البته خوندن ماجرا با زبون جناب فردوسی لطف دیگه ای داره:

کمنــــدی گشـــاد او ز سـَــرو بلنــد --------------- کس ازمُشـگ زانسان نپیچد کمنــد

خَـــم انـــدرخَـــم و مـــار بــر مـــاربر ------------------بَـــر آن غَبـغبـش نـــار بر نــار بـَـــر

فـــروهشت گیســـو از آن کـنگـــــره---------------- که یازیــد و شـــد تــا بدیـن یکســره

پس  از  بـــــاره  رودابــــــــه  آواز داد ----------------که  ای پهلـــوان بچــــه ی  گُـــردزاد

بگیــر این سـر گیســو از یک سویـم--------------- ز بهـــر تـو  بایـــد همی گیســویــم

بدان پــرورانیـــــدم  ایــن تـــــــار  را ----------------کـه تـــا دستگیـــری کنـــــد یـــــار را

نگـــه کــرد زال انـــدر آن ماهــــــروی--------------- شگفتی بماند انــدر آن روی و موی

بسائید مشگیـن کمنـدش به بـوس -------------- که بشــنیـد آواز بوســــش عــروس

چنین داد پاسخ کـــه این نیست داد-------------- چنین روز، خورشیــد روشــن مبــاد

که من دست را خیــره بر جان زنـــم-------------- بــراین خستــه دل نوک پیکـان زنـم

کمنــــد از رهـی بستــــه و داد خــم-------------- بیفکنــــد بــــالا ، نــــزد  هیــــچ دم

بــه  حلقـــه در آمـــد ســر کنگــــــره ------------- برآمــــد ز بـُــن تا  به ســـر یکسـره

چــو بــر بام آن بـاره بنشـــست بـاز -------------  بیامــد  پریــــروی و بــردش نمـــاز

گرفت آن زمان دستِ دَستان بدست------------- برفتنــــد هــر دو به کـــردار مَست

بعله خلاصش اینکه زال بعد بوسه، مردونه میگه میخوام خورشید نباشه ومن زنده نباشم اگه دست به همچین کارظالمانه ای بزنم. بعد یک کمند از غلامش میگیره پرتاب میکنه بالا و گیرش میده به کنگره بالای قصر و عین بچه آدم ازش بالا میره.

من دوست دارم فرض کنم  دختر شبدر بچگیام همون راپونزل  آلمانی برادران گریمه که از پتروسینلا ی جیام باتیستای ایتالیایی اقتباس شده اونم از افسانه های قدیمی اروپای شرقی و اونا هم از زال و رودابه شاهنامه فردوسی خودمون! گرفتنش خلاصه حکایت کوه به کوه نمی رسه ولی افسانه به افسانه می رسه - شده!

همه ما میدونیم  که فردوسی با خلق شاهنامه  در احیا و پابرجایی زبان پارسی نقش بزرگی داشته و با سرودن این شاهکار مایه افتخار ما ایرانیان شده و کسی چه میدونه شاید این خوش شانسی ما بوده که چندین قرن پیش فردوسی رو داشتیم و سی سال عمرشو گذاشته رو یک کتاب و شاهنامه رو خلق کرده، شاید همون موقع ها خاک ایران  محل رویش شبدرهای چهار برگ بوده و شاید هم حکایت شاهنامه و شبدر تو روزگاری که ایران دریک قدمی کویر شدنه فقط تو ذهن خیالپرداز من ریشه دوونده باشه اما هرچی باشه من امیدوارم تو خاک باصفای دلای شما هم سه چهارتا شبدر چهاربرگ روییده باشه...

این مطلب رو با الهام از امضای کاربری بسیارقشنگ آقای آلبرت کمپیون نوشتم که قسمتی از شعر زیبای پنجره فروغ فرخزاده. همینجا ازشون تشکرمیکنم - مرسی

من شبدر چهارپری را می بویم که روی گور مفاهیم کهنه روییده است.


برای من تنها چیزهایی جالبند که به قلب مربوط می‌شوند. «آدری هیبورن»
۱۳۹۴/۸/۲۴ صبح ۰۱:۳۷
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : Memento, اسکورپان شیردل, دزیره, واتسون, سروان رنو, حمید هامون, آلبرت کمپیون, خانم لمپرت, Classic, مکس دی وینتر, پیر چنگی, rahgozar_bineshan, زاپاتا, هایدی, ژیگا ورتوف, BATMAN, ایـده آلـیـسـت, کنتس پابرهنه, پیرمرد, کاپیتان اسکای, اشپیلمن, Papillon, زرد ابری, باربوسا, کلانتر چانس, ترنچ موزر
ارسال پاسخ 


پیام در این موضوع
RE: معرفی و نقد کتاب ( کلاسیک - مدرن ) - جروشا - ۱۳۹۴/۸/۲۴ صبح ۰۱:۳۷
عقاب - جروشا - ۱۳۹۴/۱۰/۱۰, عصر ۰۶:۰۹
معرفی کتاب‌های قدیمی - BATMAN - ۱۴۰۳/۹/۶, عصر ۰۶:۰۳
RE: معرفی کتاب‌های قدیمی - mr.anderson - ۱۴۰۳/۱۰/۱۶, صبح ۰۹:۰۶