Admin: سیاست اصلی کافه استفاده حداکثر از مطالب خود کاربران و جلوگیری از دوباره نویسی مطالب نوشتاری سایت ها و وبلاگ های دیگر است اما با توجه به اینکه ممکن است برخی از مطالب برای دوستان و بازدیدکنندگان کافه مفید و جالب باشد بهتر دیدیم مطالب را در یک تاپیک مخصوص به خود قرار دهیم تا در تاپیک های دیگر صرفا از نوشته های خود دوستان استفاده شود و مطالب نوشتاری از سایت های دیگر صرفا در اینجا ارسال شود و به عنوان آرشیوی غنی مورد استفاده عزیزان قرار گیرد . لطفا دوستان از این به بعد مطالب این چنینی را صرفا در این تاپیک ارسال نمایند. (با ذکر منبع )
خاطرات چنگيزجليلوند از مارلونبراندو تا فردين
از دوبلههاى درخشان خبرى نيست
چنگيز جليلوند يكي از صداهاي جاودانه در هنر- صنعت دوبلاژ ايران و از پيشكسوتان اين عرصه است كه تاكنون به جاي بازيگران مطرح بسياري در سينماي ايران و جهان صحبت كرده است. وي علت رفتنش به خارج از ايران را تحصيلات فرزندانش ميداند و ميگويد در تمام سالهايي كه در ايران نبوده دلش اينجا بوده و دوست داشته فرصتي دست ميداد تا دوباره بتواند يك ديالوگ بگويد. وي در دوران شكوفايي دوبله ايران نقش به سزايي را ايفا كرده است كه بدون اغراق ميتوان گفت مردم فقط آن شخصيتها را با صداي جليلوند ميپذيرفتند. جليلوند در گفتوگويي از وضعيت دوبله، زندگي و خاطرات خود سخن گفت كه در زير ميآيد.
در مورد دوبله در سالهاي گذشته و ارتباط دوبلور و كارگردان بگوييد؟
آن زمان وقتي فيلميرا دوبله ميكرديم يك ارتباطي بين من و كارگران بود و اصلا هنرپيشهن ميآمد ببيند كه ما چكار ميكنيم و اصلا وقت اينكه بيايند سردوبلاژ را نداشتند و شايد هم فكر ميكردند بيايند برايشان افت دارد! چراكه نميتوانند به جاي خودشان صحبت كنند ولي مرحوم فردين معمولا در فيلمهايي كه خودش كارگردان بود ميآمد و يك نگاهي ميكرد.
به نظر خودتان بهترين كاري كه دوبله كرديد چه بوده است؟
فكر ميكنم يكي از قشنگترين كارهايي كه در سينما دوبله كردم فيلم طوقي ساخته علي حاتمي بود كه به جاي وثوقي و ملك مطيعي صحبت ميكردم و هر دو، صداهايي كاملا متفاوت داشتند. وقتي چيزي را به جاي وثوقي گفتم حالتي بين براندو و نيومن داشتيم كه كاملا روي صورت او مينشست. تقريبا 70 درصد فيلمهاي وثوقي را من صحبت كردم و بقيه را هم افرادي مثل منوچهر اسماعيلي و منوچهر زماني دوبله كردند.
مگر بهروز وثوقي به جاي خودش صحبت نميكرد؟
خير وثوقي فقط در گوزنها و تنگسير بود كه به جاي خودش حرف زد.
قبل از انقلاب شما به جاي سه بازيگر مطرح آن زمان حرف ميزديد در اين باره بيشتر توضيح دهيد؟
بله بهروز وثوقي، مرحوم محمد علي فردين و ناصر ملكمطيعي سه تيپ مختلف بودند كه هر سه را دوست داشتيم، ولي جاي فردين خيلي راحت و حساس بودم و هميشه سعي ميكردم كار او متفاوت باشد. در آمريكا وقتي خبر فوتش را شنيدم گريهام گرفت. اما در حاليكه تمام تلويزيونهاي ايراني در اروپا و آمريكا من را دعوت كردند تا درباره او صحبت كنم من جواب رد دادم و گفتم اگر فردين مرده من هم مردهام.
آخرين كارهايي كه قبل از انقلاب انجام داديد خاطرتان هست؟
سفر سنگ ساخته مسعود كيميايي آخرين فيلم تقريبا همزمان با انقلاب اسلاميبود كه مدير دوبلاژ بودم و به جاي سعيد راد صحبت كردم. غازهاي وحشي و شعله هم آخرين فيلمهاي خارجي بودند. يك فيلم هم از سيلوستر استالونه بود كه حتي آنونسش را گرفتيم اما فرصت نشد آن را دوبله كنيم و ايران را ترك كردم.
چرا ايران را ترك كرديد؟
بچههايم پيش از انقلاب در انگلستان درس ميخواندند و بايد برايشان پول ميفرستادم كه مشكل بود، با مادرشان صحبت كردم و ديديم خودمان هم بايد بالاسرشان باشيم و اگر برگرديم به تحصيلشان لطمه ميخورد. همگي به آمريكا رفتيم و در آنجا مقيم شديم تا بچهها به سرانجامي برسند كه خوشبختانه الان هر سه فرزندم به وضعيت خيلي خوبي رسيدهاند.
آيا در خارج از ايران كار هنري ميكرديد؟
نه در 24 سالي هم كه در خارج از كشور بودم حرفهاي داشتم كه اصلا ارتباطي با هنر نداشت.
چطور توانستيد كار دوبله را ترك كنيد؟
من عاشق كار دوبله بودم و عاشقانه اين كار را دوست داشتم و ترك كردنش هم مثل اين بود كه يك چيزي را كه به آن اعتقاد داشتم از بين رفته باشد و خيلي ناراحت بودم، يك وقت شغل، آدم را كنار ميگذارد و يك وقت خود آدم، شغل را كنار ميگذارد، من موقعي كه كنار رفتم هيچ عيب و ايراد و مسئله خاصي نداشتم و خودم شغلم را مجبور شدم كنار بگذارم.
در مورد بازگشت به ايران و ادامه فعاليت هنريتان بگوييد؟
با بازگشت به اينجا با فيلم «عصر روح» شروع كردم كه به جاي ليام نيسن حرف زدم، حتي فكر ميكردم نتوانم اين كار را انجام دهم ولي خوشبختانه گفتيم در فيلم بعدي هم به جاي جت لي صحبت كردم كه دست گرميبود و چون ديالوگ كم داشت فقط ميخواستم راه بيافتم. الان حتي اگر يك ميليون هم بدهند اين كار را نميكنم. يك يا دو فيلمي كه مجبور شدم كار كنم فقط دليلش اين بود كه مجددا با حركات لب و دهن آشنا شوم. بعضيها ميگويند دوبله هنر نيست در صورتي كه اگر نبود همه ميتوانستند دوبله كنند. بعضيها هم ميگويند دوبله جنايت و خيانت است!. شما كه الان از بيلياردباز پل نيومن خاطره داريد به راستي آيا اگر اين فيلم دوبله نميشد و شما آن را ميديديد اينقدر از آن خاطره داشتيد؟ از هر كسي ميپرسيم ميگويند، ميگويند پل نيومن را به خاطر صدا و ديالوگي كه رويش بود دوست داريم همينطور مارلون براندو.
درباره موسسه قرن 21 توضيح دهيد؟
جعفري مدير اين موسسه واقعا عاشق سينما است اگر سينما 5 نفر مثل او را داشت متحول ميشد. به قول بعضيها او فقط دوست دارد هزينه كند تا فيلمها را به زبان فارسي ببيند!. من در اين موسسه مديريت داخلي استوديو را به عهده دارم و با اختيارتام كليه كارهاي يك فيلم به مسئوليت من انجام ميشود.
وضعيت كنوني دوبله را در كشور چگونه ارزيابي ميكنيد؟
الان وضعيت بد نيست و فكر ميكنم دارد بهتر ميشود.
ولي ناگفته نماند كه فكر ميكنم ديگر در ايران، از آن دوبلههاي درخشان و ماندگار خبري نيست. چون سينماي ما به لحاظ اكران و نمايش فيلمهاي مطرح خارجي درهاي خود را بر روي جهان خارج بسته است و اين اكران محدود فيلمهاي خارجي جوابگوي دوبله نيست.
زماني بهترين فيلمهاي جهان همزمان در سينماهاي ايران اكران ميشد. صدابرداري سرصحنه نيز در آن زمان رايج نبود اما الان وضعيت 180 درجه فرق كرده است.
اما با تمامي اين شرايط از زماني كه به ايران بازگشتهام برخلاف بسياري از دوستان و همكاران به آينده اين حرفه بسيار اميدوارم. جوانهاي بسيار مشتاق و مستعدي را ديدهام كه با اندكي مديريت و با گذشت مدت زماني ميتوانند بارقههايي از آن گذشته درخشان را تكرار كنند. اين جوانهاي مشتاق و بسيار مستعد احتياج به پشتيباني و حمايت دارند و با راهاندازي واحدهاي دوبله جديد ميتوان به آيندهاي كه به آن اشاره كردم نزديك شد.
ورود فيلمهاي مطرح خارجي به شبكه ويديويي كشور و دوبله آنها را چگونه ارزيابي ميكنيد؟
به نظر من اين اتفاق بسيار خوب است هر فيلم سينمايي فقط بر روي پرده سينماست كه معني ميدهد، اما براي جان بخشيدن دوباره به دوبله همين فيلمهاي ويديويي نيز آغاز مناسبي ميتوانند محسوب شوند. به عنوان مثال خود من هرچند كه بيش از 24 سال از ايران دور بودهام اما انگيزه و شوق فراواني براي فعاليت مجدد و احياي دوبله دارم.
ميتوانيد از چند آثار دوبله شده موفق نام ببريد؟
يكي، فيلم بيمار انگليسي (آنتوني منگولا) است كه به جاي ويلم دافو صحبت كردهام و از آن هم بسيار راضي و خشنودم و ديگري فيلم كي پكس است كه به جاي كوين اسپيسي صحبت كردهام. فيلم فضاي بسيار خوبي دارد و جان ميداد براي دوبله!. از كارهاي آينده هم ميتوانم به فيلمهاي ترميناتور 3 (جاناتان ماستو - محصول 2003 آمريكا) و score امتياز اشاره كنم كه در اين آخري به احتمال فراوان به جاي مارلون براندو و رابرت دنيرو صحبت خواهم كرد.
در گذشته از صحبت كردن به جاي كدام بازيگر خارجي احساس خوشايندي داشتيد؟
من در آن زمان هميشه از صحبت كردن به جاي ريچارد برتون لذت ميبردم نمونه كامل كارم با برتون در فيلم چه كسي از ويرجينياوولف ميترسد؟ (مايك نيكولز) است.
من حتي زماني كه در آمريكا بودم در لحظات تنهايي صدا و نوار ريچارد برتون در اين فيلم را براي خودم ميگذاشتم و بارها به آن گوش ميدادم. به برت لنكستر نيز بسيار علاقه داشتم هم به خودش به عنوان يك بازيگر و شخصيتش. از ميان فيلمهاي لنكستر به حرفهايها (ريچارد بروكس) بسيار علاقهمندم به صورتي كه در زمان دوبله فيلم خانوادهام را نيز به استوديو بردم تا كارم را از نزديك ببينند.
از كدام فيلم حرف زدن به جاي نيومن را آغاز كرديد؟
من صحبت كردن به جاي پل نيومن را از فيلم كسي آن بالا مرا دوست دارد (رابرت وايز) شروع كردم و تا زمانيكه در سال 1358 از ايران رفتم تمامي فيلمهاي پل نيومن را دوبله كردم.
اگر خاطرهاي از آن سالهاي طلايي دوبله داريد خوشحال ميشويم بگوييد؟
در آنزمان رايج بود كه نمايندهاي از سوي كمپاني سازنده هنگام دوبله فيلم معروفي به استوديوي دوبله ميفرستادند در هنگام دوبله پدر خوانده (فرانسيس فورد كاپولا) نماينده كمپاني نيز حضور داشت و زمانيكه من ديالوگهايي از براندو را در فيلم گفتم وي تا مدتي خيره به پرده نگاه كرد و آنگاه رئيس استوديو را خطاب قرار داد و با صداي بلند گفت: اين فلان فلان شده كه خود براندوست، با براندو اصلا مو نميزند! و من كه از بد دهاني وي ناراحت شده بودم ديگر كار را قبول نكردم اما او زمانيكه از در استوديو خارج ميشد رو به من كرد و گفت: good luke mr brando .
پس از رفتن وي، مدير استوديو كه امتناع مرا ديد خواست دستمزد مرا به دلار بدهد اما من نپذيرفتم. آنها بالاجبار از افراد بسياري تست گرفتند تا آقاي نوربخش با تائيد من به جاي مارلون براندو در نقش دون كورلئونه صحبت كرد.
حرف آخر؟
در سالهايي كه نبودم هميشه دلم اينجا بود و دوست داشتم بيايم و حتي فقط يك رل كوچك بگويم. ريشه من در ايران است و هر چقدر آنجا در رفاه باشم غم دوري از وطن در دل من ميگذرد وتا موقعيت پيدا شد برگشتم. از طرف مديريت موسسه قرن 21 از من دعوت شد و خودم هم ديدم ديگر بچهها به من احتياجي ندارند الان هم مرتب در رفت و آمد هستم و به بچههايم سرميزنم.
مسعود نجفي
بهرام زند
بهرام زند مدير دوبلاژ و دوبلور قديمي فيلمهاي مطرح سينماي جهان است كه تلويزيون بسياري از آنها را به نمايش گذاشته است. او پيش از سال 1350 فعاليت خود را در عرصه دوبله آغاز كرد و اكنون بيش از 30 سال از آغاز به كار خود در اين حرفه، نسبت به افت كيفيت دوبله و نبود حس لازم در كارهاي انجام شده، گله دارد.
او به جاي هنرپيشگان مطرحي چون رابرت دنيرو، ژان رنو، بروس ويليس، جرمي برد، مل گيبسون همچنين شخصيتهاي محبوب تلويزيوني همچون «ناوارو» و «شرلوك هلمز» صحبت كرده است.
بهرام زند درباره كيفيت ترجمه و دوبله فيلمها، معيارهاي يك دوبله خوب و خاطرات خود روز گذشته ، صحبتهای بسیاری داشت.
او قبل از هر چیز اظهار داشت: در هيچكدام از كارهايم بهرام زند نبودم. در سريال ناوارو، ناوارو شدم. آدمي كه غر ميزند. پايين و خفه حرف ميزند، حتي در هنگام شوخي هم خيلي جدي است.
بهرام زند فعاليت خود را در عرصه دوبله از سال 1350 شروع كرد که تاكنون نيز ادامه يافته است. وی از نحوه ورودش به عرصه دوبله میگوید: گويندگي را دوست داشتم . در زمان مدرسه نيز موقعي كه درس جواب ميدادم، همه ساكت ميشدند و صداي مرا گوش ميدادند. از همان دوره نوجواني حس كردم در زمينه گويندگي حرفي براي گفتن دارم.
البته اصلاً فكر نميكردم صداي خوبي دارم تنها اين حسن را ازرفتار ديگران متوجه شدم كه اگر سوالي ميشد و من جواب ميدادم، همه طرف من بر ميگشتند و نگاه ميكردند. آن زمان با دوبلور خاصي آشنا نبودم.
بعدها به انجمن گويندگان رفتم و آنها گفتند ورود تو به اين عرصه خيلي طول ميكشد . از طريق يكي از دوستانمان در تلويزيون به آقاي ماني معرفي شدم و در آنجا كارآموزي را شروع كردم و يك سال فقط طرز كار گويندهها را نگاه كردم. البته امروز اين طور نيست. داوطلبان ميآيند، ديالوگ جلويشان گذاشته ميشود و جمله را ميگويند. در صورتي كه آن
" بهرام زند درباره كيفيت ترجمه و دوبله فيلمها، معيارهاي يك دوبله خوب و خاطرات خود در گذشته در گفتوگو با ایسنا، صحبتهای بسیاری داشت... "
آن موقع رسم بود كه بايد كار گويندهها را ميديديم و گوش ميكرديم.
این مدیر دوبلاژ از پابرجا بودن شیوه استاد و شاگردي در عرصه دوبله میگوید: امروز كسي كه تازه كار خود را شروع ميكند، اگر ببيند كه ورود به اين حرفه مقداري مشكل است و بايد بايستد و صبر كند، راه خلاف را مانند انجمن گويندگان جوان پيش ميگيرد. من معتقدم اين انجمن كه اسم جوان را هم روي خود گذاشته به حرفه دوبله دست درازي كرده است .در صورتي كه بايد در كنار گويندههاي قديمي ميايستادند و ياد ميگرفتند كه جمله را چگونه بايد گفت. كار دوبله، مانند دانشگاه نيست كه درس داده شود. ما حتي كلاس داشتيم و خيلي روي اين قضيه بحث كرديم كه مثلا مباحث مربوط به اين كاربرنامهريزي و فهرست بندي شود و اين كه به چه صورت چه كتابهاي نوشته شود. ولي هيچكدام جوابگو نبود. هر كسي ميخواهد وارد اين عرصه شود ابتدا بايد نحوه كار گويندگان را ببينيد و كلمه كلمه در كنار گويندگان قديمي اين حرفه را بياموزد تا به اصطلاح آهنگ دار حرف نزند و آهنگ از كلامها گرفته شود تا صدا به صورت ناب درآيد.
زند در جواب این سوال که آيا اقدامي براي تامين آتيه گويندگان انجام شده است، اظهار داشت: مقوله دستمزد گويندگي و مدير دوبلاژي با هنرپيشگي و كارگرداني خيلي فرق ميكند. ورود فيلمها توسط فارابي به طور محدود انجام ميشد. پس كارها منحصر به تلويزيون شد و اين سازمان نيز اجازه پخش هر سريال و هر فيلمي را نداشت. چون بايد اين آثار با شرايط جمهوري اسلامي همخواني داشت و محدود شدن كارها موجب شد كه درآمد بيشتر گويندگان محدود به فعاليتهاي تلويزيوني شود و با صدا سر صحنه شدن فيلمهاي ايراني، گويندگان از دوبله اين آثار نيز محروم شدند. كار كردن با تلويزيون يك قيمت پايين بود. بعد از فعال شدن بخش خصوصي هم گويندگان فعاليت خود در تلويزيون را قطع نميكنند. مثل يك حالت بازنشستگي؛ البته ما بازنشستگي نداريم. يعني اگر من فردا صدايم را از دست دهم، تمام شدهام. يعني انگار حضور نداشته و نبودهايم. يعني دوبله يك كار ريسكي است و مثل حباب روي آب است كه هر لحظه ممكن است بتركد و انگار وجود نداشته است. كسي كه زندگياش را فقط روي گويندگي، ميگذارد ريسك بزرگي كرده است و خيلي از كساني كه در اين كار هستند اين ريسك را كردهاند. براي همين است كه ميگويم كساني كه تشكيلات انجمن گويندگان جوان را ساختهاند، تجاوز به اين كار كردهاند و حق كساني را كه با اين ريسك به اينجا رسيدهاند را ضايع و اذيتشان ميكنند. البته دوبله كار دوم بعضي گويندگان است. ولي اين كار زماني موفق است كه به عنوان شغل اول محسوب شود و با تمام عشق انجام شود. من اين ريسك را كردم و دوبله را به عنوان كار
" گويندگي را دوست داشتم . در زمان مدرسه نيز موقعي كه درس جواب ميدادم، همه ساكت ميشدند و صداي مرا گوش ميدادند... "
اول و آخر خودم دانستهام. با اين اطلاع كه هر روزي كه مريض شوم يا صدا نداشته باشم، ديگر از دست رفته و تمام شده هستم كه اين كار غير از عشق چيزي نبوده است.
زند در بخشی دیگر از صحبتهایش گفت: كساني كه تازه وارد اين حرفه ميشوند حتي ممكن است مدير دوبلاژي هم بكنند.
يعني اين كار را بي ارزش و بيمقدار ميبينند. در صورتي كه اگر قرار است اين حرفه را درست انجام دهند خيلي كار مهم و مشكلي است، چرا كه يك مرحله تكنيكي و يك مرحله دراماتيك دارد. در توضیح این دو مرحله باید بگویم تكنيك آن است كه شما بتوانيد « ليپ سينگ » بگوييد و با خنده هنرپيشه، بخنديد و در صورتي كه اين كار با حس توام شود حالت دراماتيك كار درميآيد و در تبديل به يك كار تكنيكي – هنري ميشود كه الان به نظر من خيلي از كارها فقط حالت تكنيكي دارد و خالي از جنبههاي هنري – دراماتيك است. من نميخواهم از كار خود تعريف كنم. ولي راجع به آنها جوابگو هستم.
معتقدم موقعي كه قرار است حس داخل كار شود، آن وقت قضيه خيلي فرق ميكند در حالي كه در بيشتر آثاري كه مدتها است دوبله ميشود اين اصل از ياد برده شده است.
زند در ارزیابی كيفيت آثار دوبله در شرايط كنوني گفت: اكنون آنقدر كارهاي خوب محدوده شده است كه آنها ديده ميشود. من عيد دو فيلم به نامهاي «گلادياتور» و «تحليلش كن 1» را كار كردم، كه از بين 60 ، 70 فيلم كار شده در آن ايام، طبق گفتهي اطرافيانم و برخي از روزنامهها موفق بود . بعد از گذشت 6 ماه كه «تحليلش كن 2»پخش شده است دو روزنامه به دوبله آن پرداخته بودند. ما حرفهايمان را با نوع كارمان ميزنيم. در اين فاصله فيلمهاي زيادي دوبله و پخش شد و بزرگاني در اين زمينه كار كردند كه به خاطر سرعت، حس در كار آنها وجود ندارد. فقط سريع كار شده و متاسفانه يك صداي فارسي روي فيلم آماده است.
این دوبلور قدیمی در جواب این سوال که چه پيشنهادي براي افزايش كيفيت دوبله فيلمها در كنار پخش روز افزون آن در سيما داريد؟ گفت: اين كار احتياج به برنامهريزي دارد. ميتوان فيلمها را طي سال تقسيم بندي كرد تا با فرصت و با كيفيت دوبله شوند. حيف است زحمات 57 سال قدمت دوبله به خاطر سرعت شب عيد و ايام پرتراكم از بين برود.
بهرام زند، دوبلوری را نوعی بازیگری صدا میداند. هنگامي كه من فيلم ميهن پرست مل گيبسون را دوبله و خودم جاي گيبسون حرف ميزدم، پس از دوبله صحنهاي كه پسر گيبسون از دست ميرفت، گويندهاي كه به جاي پسر او صحبت ميكرد، بيرون رفت و گريه كرد. من خوشحالم كه ما هنگام دوبله بدون آن كه تصويري
" مقوله دستمزد گويندگي و مدير دوبلاژي با هنرپيشگي و كارگرداني خيلي فرق ميكند. ورود فيلمها توسط فارابي به طور محدود انجام ميشد... "
از ما پخش شود چنان با صورت خود بازي كرديم كه گويندگاني كه بصورت حرفهاي هنگام دوبله ميخندند و گريه ميكنند بدون آنكه واقعا اين كار را انجام دهد، تحت تاثير قرار بگيرند و گريه كنند. يا هنگام دوبله «حس ششم» در صحنهاي خانم رادپور و شيرزاد كه جاي مادر و پسر حرف ميزدند طاقت نياورند و يك دفعه زدند زير گريه و من آمدم بيرون و نيم ساعت اين دو را رها كردم و گذاشتم كه تخليه روحي شوند. اگر به اين صورت كار انجام شود خيلي ارزشمند است. ولي مدير دوبلاژاني هستند كه در روز دو فيلم سينمايي كار ميكنند و به خود ميبالند كه آنقدرفرز هستيم كه در روز دو سينمايي كار ميكنيم. من اصلا به اين جور كار كردن عقيده ندارم البته مدير دوبلاژ كندي هم نيستم. كار ما مثل فوتبال است، دروازهبان 200 توپ را ميگيرد. ولي اصلا ديده نميشود ولي اگر يك گل بخورد، ديده ميشود . ما هم اگر كارهاي خوبي انجام دهيم، ديده نميشود ولي در مورد يك كار بد ما صحبت ميشود.
زند معتقد است که مدير دوبلاژ بايد صداها را كارگرداني كند. وی از معيارهايي که براي انتخاب گويندهها دارند، اینطور برایمان میگوید: خيلي ذهنم را براي كار ميدهم. مثلا چند كار آموز به ما معرفي كردند. من به اينها جمله جمله نقش ميدادم. هر بار كه براي ديالوگ دستم را دراز ميكردم آن خانم اسمش را به من ميگفت . اما اسم او يادم ميرفت . شايد تا شب 10 بار من يك جملهاي به اين خانم دادم ولي متاسفانه اسمش يادم نبود. چون حواسم به كار بود.
ماهها گذشت روزي در خانه نشسته بودم و شبكه خبر را ميديدم، ديدم اين خانم آشنا است و اسم او حباب عظيمي زير نويس شد. يادم آمد اين خانم 10 بار به من گفت «حباب عظيمي» .
من جنگجويان كوهستان را كار ميكردم. خودم جاي لينچان حرف ميزدم، در حدود چند تا رل ثابت داشت كه يكي از آنها كائوچيو بود و چند هنرپيشه میهمان در هر قسمت حضور داشتند و با توجه به اين كه بر اساس خلاصه داستاني و ميميك صورت بازيگران ديالوگها را مينوشتم، آنهارا حفظ بودم. گويندهاي كه جاي كائوچيو حرف ميزد مخصوصا يك كلمهاي را كه لطمه به اصل ديالوگ نميزند، نگفت. اين در حالي بود كه من جاي لينچان حرف ميزدم و گويندگان ديگر نيز نقشهاي خود را؛ با اين وجود ميفهميدم كه آن يك كلمه را نگفت. يعني آن قدر تمركزم زياد است كه هم نقش خود را ميگويم و هم مواظب ديگران هستم كه رل خود را درست ميگويند و نه. گوينده كائوچيو گفت: موهاي تن من سيخ شد. من باورم نميشود كه تو فهميدي. در جواب او گفتم: ديالوگي را نوشتهام، حفظ هستم. ديالوگي كه اين قدر روي آن كار شود اين نتيجه را ميدهد كه آن موقع اين سريال اجق وجق ژاپني مردم را جمع ميكرد و آن را تماشا ميكردند.
ايسنا
داستان دوبلور شدن ژاله کاظمی به روایت خودش:
درست یادم نیست که اواخر پاییز یا اوایل زمستان 1337 بود.دختر 15 ساله ای با موهای بلند بافته شده با روبان و کفش کتانی سفید هیجان زده اما با ظاهری آرام همراه برادرش شد تا در خیابان هدایت به استودیو شهاب بروند. این استودیو در آن زمان بسیار فعال و پرکار بود و فیلمهای همه کشورها را به فارسی بر می گرداند.
این دختر کلاس نهمش را تمام کرده بود و تازه در مدرسه شبانه کلاس دهم را شروع کرده بود. چون مجبور بود حتما" در آمدی داشته باشد باید کار می کرد. او از خانواده مرفهی نبود پدر و مادرش از هم جدا شده بودند و زندگی اش باید به نحوی اداره می شد.
هوشنگ کاظمی برادر این دختر در کار دوبلاژ بود. البته آن زمان گوینده بود اما بعدها مدیر دوبلاژ شد.او گوینده ثابت پری میسون و سریال های معروف تلویزیونی بود.
به هر حال برادرش او را به استودیو شهاب برد.آن روز آقای عطااله کاملی در این استودیو مدیر دوبلاژ بود.دختر وارد اتاق تنگ و تاریکی شد و به سختی عده ای را دید که آنجا نشسته اند و بعدا" فهمید که ادمهای مهمی مثل مهین کسمایی سعید شرافت(که حالا زیر خاک خفته) و مهین معاون زاده(که حالا دیگر در ایران نیست) آن جا مشغول دوبله فیلمی هستند که احتمالا" پل خونین یا آخرین پل نام داشت و مهین کسمایی هم به جای ماریا شل صحبت می کرد.
دخترک مات و حیران مانده بود و برادرش با آب و تاب شروع کرد درباره خواهرش صحبت کردن و البته هبچ دروغ هم نمی گفت: خواهر من تجربه های زیادی در تئاتر مدرسه دارد و در جشنهای مدرسه آواز می خواند. دختر با خجالت اما هیجان زیادی به حرفهای برادرش گوش می داد و لحظه هایی در برابرش رژه می رفتند که او با ساز هم شاگردیهایش در مدرسه آواز می خواند و نمایش های زیادی هم اجرا کرده بودند. البته این مال دوره ای بود که دخترک به خاطر شغل یکی دیگر از برادرهایش که کارمند شرکت نفت بود در آبادان زندگی می کرد.
پس از صحبتهای برادر همه با خوشرویی و مهربانی از دخترک استقبال کردند و به قول معروف او به دوبله خوش آمده بود!
آقای کاملی جمله ای به او دادند تا در صحنه بعدی فیلم به جای یک زندان بان بگوید(از اینجا برید بیرون). او هم با تکیه بر تجربه های تئاتر و آوازهای مدرسه با اعتماد به نفس بسیار جمله را گرفت و نشست میان گویندگانی که هر کدام بتی بودند. فیلم را پخش کردند و تا او آمد جمله اش را بگوید رد شده بود. دوباره فیلم را برگرداندند اول صحنه.
آن زمان فیلمهای 35 میلی متری را قسمت قسمت میکردند و می گذاشتند توی آپارات. مثل حالا ویدیو نبود که حتی یک کلمه و یک جمله را بشود توی صحنه تصحیح کرد. باید یک سکانس ده دقیقه ای یا یک ربعی را پشت سر هم یک ضرب دوبله می کردند. در آن صحنه همه گویندگان یکی دو صفحه دیالوگ طولانی و سخت داشتند و دخترک فقط یک جمله (از اینجا برید بیرون) را باید می گفت. این قسمت از فیلم بارها و بارها پخش شد و او هرگز نتوانست آن جمله را بگوید. نه توانست درست بگوید نه توانست مطابق حرکت لبهای بازیگر بگوید. نه با صدای درست گفت نه با اجرای درست. گوینده های قدیمی هم که دیدند تمرین دارد طولانی می شود به بهانه استراحت اتاق را ترک کردند چون حوصله اشان سر رفته بود و به قول معروف جوش آورده بودند.
دخترک تنها ماند باز فیلم نمایش داده شد و باز او نتوانست بگوید. بالاخره عاصی شد و زد زیر گریه .اعتماد به نفسش نابود شده بود . اولین برخوردش با کار اجتماعی یک شکست بود و احتمالا"در آن لحظه داشت از شدت حقارت و سرشکستگی سرنگون می شد. ار آن اتاق تنگ و تاریک آمد به اتاق انتظار و با همان مو های بافته و کتانی های سفیدش فریاد زد(من هرگز نمی تونم گوینده فیلم بشم)
با برادرش به خانه رفت و در حالی که زار می زد برادرش هم مدام سرزنشش می کرد که تو آبروی مرا بردی. پس از آن دخترک یک ماه بی قرار و بی تاب شد و شب ها بی اطلاع اهل خانه بیدار می ماند و فکر می کرد و گریه می کرد. ضربه آن قدر برایش مهلک بود که غذای درست و حسابی هم نمی توانست بخورد و مدام نا آرام و بی قرار بود. این دوره انگار باعث استحاله و پختگی او شد چون یک ماه بعد به برادرش التماس کرد که او را دوباره به استودیو دوبله ببردو گرچه برادرش قبول نمی کرد اما به هر حال دخترک موفق شد او را راضی کند. دختر روزها را خالی گذاشته بود تا کار کند و شب ها می رفت مدرسه خزائلی و درس می خواند. هوشنگ این بار او را به استودیوی دی سی آی DCI برد که در کوچه ملی خیابان لاله زار بود. در این کوچه تعدادی سینما با چند کافه وجود داشت و او مجبور بود زیک زاک راه برود که از روی ادرار مشتریان شب قبل کافه رد نشود تا کفش های سفیدش کثیف نشود.استودیو هم اتاق کوچکی بود که تعداد زیادی آدم اعم از گوینده واقوامشان که برای تماشای کار آمده بودند آن جا نشسته بودند. داشتند فیلم مهمانی قیصر را دوبله می کردند و مدیر دوبلاژش آقایی بود به اسم تقوی که شغل اصلیش تجارت برنج بود و کارش در دوبله دیری نپایید. یکی از گویندگان که قرار بود به جای پرنسس هفتاد ساله ای حرف بزند مریض شده بود و نیامده بود. فیلم هم باید زودتر دوبله و اکران می شد. مانده بودند که چه کنند دخترک شروع کرد با برادرش پچ پچ کردن که (تو رو خدا بگو این رل را من بگویم) این نقش دو سه صفحه دیالوگ داشت ودیگر مسئله یک خط و (از این جا برید بیرون) نبود. برادر به هیچ وجه راضی نمی شد. دخترک گفت لااقل حالا که گوینده شان نیامده و کسی را هم پیدا نکرده اند بگذارند من آن را تمرین کنم. بالاخره این اجازه به او داده شد و دو صفحه دیالوگ مفصل جلویش گذاشتند. دخترک صداسازی کرد و جای پیرزنی هفتاد ساله حرف زد طوری که همه و حتی خودش متعجب شده بودند.شش ماه بعد دخترک نقش اول گوی دوبله شده بود. وبعد ها به جای بازیگران بزرگی مثل الیزابت تیلر در چه کسی از ویرحینیا وولف می ترسد و گربه روی شیروانی داغ مونیکا ویتی در کسوف و شب میا فارو در گتسبی بزرگ ویون لی در اتوبوسی به نام هوس جولی کریستی در دکتر ژیواگو جولی اندروز در اشکها و لبخند ها و سوفیا لورن در همه فیلمهایش صحبت کرد.
من هنوز هم گرفتار آن دختر بچه ام. هنوز هم وقتی پشت میز می نشینم مخصوصا" اگر نقش ها خیلی مهم و سخت باشند مثل آن دختر بجه فکر می کنم که کار بلد نیستم.