[-]
جعبه پيام
» <کلانتر چانس> شرمنده تک تک دوستان عزیزم هستم، دو سال سخت را گذراندم، اما برگشتم
» <شارینگهام> امیدوارم جناب سرگرد راینهارت هم پیداش بشه،البته اگه کسلر گرفتارش نکرده باشه!
» <شارینگهام> درود بر کلانتر و دون دیه گوی عزیز...خوش آمدید
» <دون دیه‌گو دلاوگا> درود بر سروان رنوی گرامی و جمع دوستان کافه. کم سر زدنم را لطفا به حساب بی‌معرفتی نگذارید. همیشه کافه و جمع دوستان برایم ارجمند است
» <سروان رنو> احتمالا طبق سکانس پایانی ریوبراوو , کلانتر چانس با خانم فِدِرز بوده رابرت جان !
» <رابرت> سلام خدمت همه بزرگواران و مخصوصاً کلانتر چانس که از 30 شهریور 1401 به کافه نیامد و حسابی نگرانش بودیم... خوشحالم که برگشتید.
» <سروان رنو> درود بر کلانتر چانس و دون دیه گو , خوش آمدید !
» <کلانتر چانس> درود بر دوستان جان! پس از مدتی دوری ناخواسته به کافه ی محبوبم بازگشتم.
» <شارینگهام> کارتون های جزیره ی اسرارآمیز و سفر به مرکز زمین رو فقط با صدای ارشاک قوکاسیان دوست داشتم.
» <شارینگهام> درود و تسلیت به خاطر درگذشت ارشاک عزیز
Refresh پيام :


ارسال پاسخ 
 
رتبه موضوع
  • 3 رای - 3.33 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
خاطرات سودا زده من
نویسنده پیام
سروان رنو آفلاین
پلیس انجمن
******

ارسال ها: 2,181
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۸/۱/۲۶
اعتبار: 85


تشکرها : 11674
( 19438 تشکر در 1627 ارسال )
شماره ارسال: #1
Star خاطرات سودا زده من

زندگی دفتری از خاطره هاست

به درخواست یکی از دوستان  کافه , این تاپیک را آغاز می کنیم.

باشد که مقبول افتد ...


رویاهای ما زندگی واقعی ما هستند .
۱۴۰۰/۶/۳۰ عصر ۱۰:۰۹
مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : مارک واتنی, مارادونا, Emiliano, oceanic, رابرت, پهلوان جواد, کنتس پابرهنه, شارینگهام, مورفیوس, نورما دزموند, باربوسا, EDWIN, کیبوتسوجی موزان, لوک مک گرگور, مموله, پطرکبیر, ریچارد, اکتورز
رابرت آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 125
تاریخ ثبت نام: ۱۴۰۰/۶/۲۰
اعتبار: 26


تشکرها : 1513
( 1814 تشکر در 125 ارسال )
شماره ارسال: #2
پیش شماره

رابرت (لولک در تعقیب بولک سابق!) جان ندارد از بس کرونا دارد.


ضمن عرض سلام و تشکر از سروان رنو عزیز برای ایجاد این تایپیک، ان شاءالله پس از بهبودی خدمت می رسم و خاطرات و گزارش هایی را که احتمالاً برای شما عزیزان نیز جالب است، تقدیم می کنم.

فقط به عنوان مقدمه چند مورد را با شما عزیزان در میان می گذارم:

الف) از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود؟

من در خانواده ای متوسط و در محله ای متوسط به دنیا آمدم و دقیقاً چهار ماه مانده به پر کردن فرم های انتخاب رشته، بر خلاف میل تمام اعضای دور و نزدیک خانواده و مخصوصاً پدرم، قید پزشکی را زدم و در رشته هنر ثبت نام کردم؛ آن هم به امید قبولی در تنها یک رشته!

برنامه سازی تلویزیونی در دانشکده صدا و سیما...

بگذرم از آنچه در خیال می پروراندم و آنچه شد... شور جوانی من و دوستانم با تجربه و واقع نگری همراه نبود و قادر به تغییر خیلی چیزها نبودیم.rrrr:

ب) بهترین رخدادهای زندگی مربوط به دوران کاری 

اول: استخدام در صدا و سیما در عنفوان جوانی* دوم: بازنشستگی پیش از موعد از صدا و سیما باز هم در عنفوان جوانی!

ج) هر چه می خواهد دل تنگت بگو

خیر، اصلاً از این خبرها نیست! من در اینجا خاطراتی را با شما به اشتراک می گذارم که:

- تا حدّ ممکن سابقه ای مشترک بین ما داشته باشد و احتمالاً برای شما هم جذاب باشد؛ چرا که معتقدم قدر زر زرگر شناسد؛ قدر گوهر گوهری...

- تا آنجا که امکان دارد، خاطرتان را مکدر نکنم. (هر چند بیان بعضی خاطرات و یادآوری زندگی بعضی بزرگان، ناگزیر تلخ خواهد بود.)

- از افراد زنده که قادر به دفاع از خود نیستند و عملکرد قابل انتقادی داشته اند، نام نخواهم برد.

- جامعه آن قدر در فضاهای سیاسی ملتهب است که ...! بنابراین فضای سالم و دوست داشنی کافه را با سیاست آلوده نخواهم کرد.

- به رسم ادب و قدردانی از بسیاری از اساتید، همکاران و هنرمندانی که در کارها، برنامه ها و فعالیت شان خاطره مشترکی داریم، اسم خواهم آورد. بسیاری از این عزیزان در گمنامی زندگی می کنند و یا رخ در نقاب خاک کشیده اند.

- به رسم رعایت قانون کپی رایت، تا آنجا که امکان دارد، منبع خود را قید خواهم کرد. در مورد عکس ها و فیلم ها حاشیه و نام عکاس یا منبع انتشار را حذف نخواهم کرد. البته بعضی عکس ها از فضای مجازی کپی می شوند که متأسفانه نام پدید آوردنده نیامده است.)

د) از نصیحت منع کردن نیکخواهان را خطاست

با نظرات پیشنهادات و انتقادات خود، یاری ام کنید.

                                                                                               ارادتمند: رابرت  


يا رادَّ ما قَدْ فات... (ای برگرداننده آنچه از دست رفته است...)
۱۴۰۰/۶/۳۱ عصر ۰۹:۳۵
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : oceanic, مارک واتنی, Emiliano, پهلوان جواد, سروان رنو, Classic, کنتس پابرهنه, مراد بیگ, کاپیتان اسکای, شارینگهام, آدمیرال گلوبال, مورفیوس, rahgozar_bineshan, نورما دزموند, باربوسا, EDWIN, کیبوتسوجی موزان, لوک مک گرگور, پطرکبیر, ریچارد, اکتورز
رابرت آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 125
تاریخ ثبت نام: ۱۴۰۰/۶/۲۰
اعتبار: 26


تشکرها : 1513
( 1814 تشکر در 125 ارسال )
شماره ارسال: #3
خارج از نوبت

سلام و ارادت خدمت همه بزرگواران؛

راستش اصلاً فکر نمی کردم در کار نگارش خاطراتم این همه وقفه پیش بیاید و صد البته اصلاً فکرش را نمی کردم با این حجم رعایت پروتکل، به صورت خانوادگی گرفتار کرونا شده و کارمان به بیمارستان هم بکشد!

اول اینکه در بیمارستان، خواب و بیداری و رؤیا و کابوس با هم آمیخته شده و معجونی ناهمگون و تنفربرانگیز به وجود می آمد که ان شاءالله سر دشمن کسی هم نیاید! اما نمی دانم چرا از همان شب اول تزریق رمدیسیور و دگزا، در عالم خواب و بیداری مورد غضب و ترور یک کاربر کافه به نام آواتار یوزف قرار می گرفتم؟! یوزف لحظه ای رحم نمی کرد و مدام به فکر کشتن من بود! حتی وقتی از خواب بیدار شده و دوباره می خوابیدم، دقیقاً ادامه حملات قبلی و دامنه دار یوزف از سر گرفته می شد! کار تا آنجا پیش رفت که از محیط کافه خارج شده و کلاً گوشی را در حالت پرواز قرار دادم.

دوم آنکه در همین مدت سه هنرمند گرانمایه از میان ما رفتند که وجه مشترکی داشتند: هر سه نفر کار بلد، بی ادعا، مردمی و با سواد بودند.

سیامک اطلسی بر اثر کرونا، فتحعلی اویسی به خاطر سکته مغزی و عزت الله مهرآوران بر اثر عوارض کرونا در مدت کوتاهی چشم از جهان بستند؛ در حالیکه هیچ کدام از این سه بزرگوار به اندازه دانش و توانایی خود، ارج نیافتند و در واقع هدف من نیز از نگارش این چند سطر، ادای دین به آنهاست.

خوشبختانه یا متأسفانه هر سه نفر را دورادور می شناختم و البته تأسف من از این بابت است که شخصاً قدر آنها را به اندازه کافی ندانستم.

سیامک اطلسی علاوه بر آنکه بازیگری خوش قریحه بود، آن قدر در کار صداپیشگی شایسته بود که می توانست به فاصله ای کوتاه نقش پیرمردی مست و از کار افتاده را به همان خوبی بگوید که نقش یک فرمانده خودکامه و بی رحم نظامی را.

فتحعلی اویسی که تا سال ها با نقش های منفی در سینما شناخته می شد، به ناگاه آن چنان در مومیایی سه اثر محمد رضا هنرمند، جلوه ای از قدرت بازیگری و بداهه را نشان داد که تا مدت ها در سریال های طنز مهدی مظلومی پای ثابت بازیگری بداهه و طنز بود و البته به نظر من از بهترین نقش آفرینی های او بازی در فصل دوم سریال کاکتوس اثر محمد رضا هنرمند بود.

و اما عزت الله مهرآوران بیش از شصت سال در عرصه نویسندگی، بازیگری و کارگردانی فعال بود؛ در حالیکه شاید بیست سال اخیر به شهرت رسیده بود. او در اوایل دهه شصت در گروه اجتماعی شبکه یک سیما در آیتم های نمایشی جُنگ هفته و بعد از خبر ایفای نقش می کرد. مهرآوران اشعار زیادی را از حفظ می دانست و به جا و درست می خواند. خوش قریحه و خوش مشرب بود و هم نشینی با او بسیار لذت بخش. خلق شخصیت هایی که او در سریال هایی چون وضعیت سفید، دزد و پلیس، لیسانسه ها، فوق لیسانسه ها و پدر پسری آفرید، از عهده هر کس برنمی آمد و برنخواهد آمد.

روح هر سه بزرگوار شاد...

با عرض پوزش مجدد به خاطر این وقفه طولانی، ان شاءالله طی روزهای آینده، خاطرات خود را تقدیم بزرگواران خواهم کرد.


يا رادَّ ما قَدْ فات... (ای برگرداننده آنچه از دست رفته است...)
۱۴۰۰/۷/۱۸ عصر ۱۱:۳۲
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : مارک واتنی, کاپیتان اسکای, سروان رنو, شارینگهام, Classic, اسکارلت اُهارا, آدمیرال گلوبال, مورفیوس, rahgozar_bineshan, باربوسا, EDWIN, کیبوتسوجی موزان, لوک مک گرگور, مموله, پطرکبیر, ریچارد, اکتورز
رابرت آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 125
تاریخ ثبت نام: ۱۴۰۰/۶/۲۰
اعتبار: 26


تشکرها : 1513
( 1814 تشکر در 125 ارسال )
شماره ارسال: #4
آغاز ماجرا: قبولی من در دانشکده صدا و سیما

اگر اغراق نکرده باشم این بیستمین باری است که از صبح تا به حال زنگ تلفن خانه به صدا درآمده و این برای خانه ما که فقط معمولاً یک تماس روزانه بین مامان و مامانی برقرار می­ شود، خیلی خیلی زیاد است!

یکی از آخرین روزهای سرد دی ماه 1374 است و خبر قبولی من در ویژه نامه پیک سنجش منتشر شده است. کارشناسی تولید سیمای دانشکده صدا و سیما. بی­ گمان این یکی از بهترین روزهای زندگی هجده ساله و نیمه من است!

***

حدود پانزده ماه پیش بود که انتخاب رشته سراسری آغاز شد و من که در کلاس چهارم رشته تجربی دبیرستان امام علی ابن موسی الرضا قلهک تحصیل می­ کردم، به ناگهان در اقدامی عجیب و محیرالعقول برای شرکت در رشته هنر داوطلب شدم. بابا تا متوجه شد حسابی دمغ شد و مفصل با من گفتگو کرد:

- آخه تو که درست خوبه این چه کاریه که می­ خوای بکنی؟ وقتی که می­ تونی بری پزشکی، چرا هنر؟

اما قدرت جادوی کلام آقای م. ا (معلم پرورشی دبیرستان­ مان) به همه چیز و همه کس می­ چربید. راستش خودم به خاطر علاقه به حیوانات، تصمیم داشتم دامپزشک شوم. اما آقای م. ا در دقیقه 90 نظرم را تغییر داد:

- گیـریم دکتـر حاذقی هم شدی و بیمـاری جسمـی چهار تا مریض رو هم درمون کردی، چطـور مـی­ خوای روحشون رو تعالی بدی؟

- آقا می­ خوام دامپزشکی بزنم...

- دیگه بدتر! حیوون­ ها که اصلاً به درمون من و تو نیاز ندارند. حلال گوشت­ ها رو که ذبح می­ کنند. سگ و گربه­ هام که اگر عمرشون به دنیا باشه، خودشون خوب می­ شن. من و تو این وسط چی کاره­ ایم؟! الآن وظیفه است که ذهن و روحیه مردم رو تغییر داد؛ اون هم با کارهای فرهنگی...

من هم که از قبل ­ترها دستی به قلم داشتم و از سوی دیگر، ته دلم دوست داشتم به برنامه ­های تلویزیونی دوران کودکی دسترسی داشته باشم، راه عجیبی را پیش گرفتم. باید هر طور شده خودم را به صدا و سیما برسانم...

***

القصه انتخاب رشته، شرکت در دو مرحله کنکور، مصاحبه علمی، گزینش*، معاینه بدنی و خلاصه هفت خوان دانشکده صدا و سیما طی این پانزده ماه به انجام رسید و من امروز به پاداش تلاش­ های چند ماهه ­و درس خواندن های بی وقفه ام رسیدم و با رتبه کلی 196 در دانشکده صدا و سیما پذیرفته شده ام. اما از صبح تا حالا بازخورد قبولی ­ام چندان خوب نبوده است. راستش هر کسی زنگ می ­زند تا تبریک بگوید، آخر سر زخم زبانی هم می ­زند! خاله. ا (خاله کوچکتر بابا در گفتگوی تلفنی با خودم):

- هادی** جان خیلی خوشحال شدم که دانشگاه قبول شدی. البته ما گفتیم دکتر می ­شی و بالاخره یک دکتر از فامیل ما بیرون می­ آد!

یکی از بستگان که کلاً آب پاکی را روی دست مامان ریخته است. مامان بعد از آخرین تماس تلفنی حسابی پکر شده و در هم رفته است. هر چه می ­پرسم با چه کسی صحبت کرده، نمی ­گوید:

- یکی از فامیلای بابات بود. می­ گه تا حالا ما تو فامیل مطرب نداشتیم...

و ادامه صحبتش را قیچی می­ کند. اما من عزم خودم را جزم کرده ­ام و حرف مردم برایم پشیزی ارزش و اعتبار ندارد. مهم این است که از پـانـزده بهمن پشت میـزهای دانشـکده صـدا و سیـما می­ نشینم.

سر درِ دانشکده سابق صدا و سیما در خیابان شهید بهشتی در دهه 70

خودم را در مراسم اسکار تصور می­ کنم. رکورد دریافت جوایز را شکسته و مردم برایم سر و دست می ­شکنند. بیرون سالنِ برگزاری مراسم ترافیک عظیمی درست شده و خیابان پر از مردمی است که برای دیدن من به اینجا آمده ­اند. دختران و پسران جوان در مسیر مشایعت تا روی صحنه، سعی می­ کنند دستی به من بزنند و غشّ و ضعف می­ کنند. (مخصوصاً دخترها!)

به خودم می ­آیم. برای یک نیروی ارزشی که می­ خواهد برای رضای خدا کار کند این فکرها و دست مالیدن دخترهای غربی چه معنایی دارد؟! نعوذُ با...

برای آنکه به خودم امید بدهم به تاریخچه مدرسه عالی رادیو و تلویزیون سابق و دانشکده صدا و سیمای فعلی و همچنین فهرست دانش ­آموختگان نگاهی می ­اندازم:

فریدون رهنما و فرخ غفاری نقش بسیار مهمی در تأسیس این مدرسه داشتند و در واقع فریدون رهنما تقریباً همزمان با تأسیس تلویزیون ملی ایران در سال ۱۳۴۶، بخش مستندسازی و پژوهش در مورد ایران زمین را راه ­اندازی کرده و بعد آموزش و پژوهش با حضور بهترین اساتید تولید و فنی رادیو و تلویزیون گسترش یافته است.

نمایی از کلاس های فنی مدرسه عالی تلویزیون و سینما در دهه 50

بعضی از اسامی آشنایی که می­ بینم عبارتند از:

پوران درخشنده، بهروز افخمی، جهانگیر میرشکاری، علی معلم، محمد رضا مویینی، حسین جعفریان، بهرام دهقانی، مصطفی خرقه پوش، جعفر پناهی، محمد مهدی عسگرپور، بهرام بدخشانی، علیرضا برازنده، مهتاج نجومی، حسن حسندوست، محمود سماک باشی، پرویز شهبازی، علیرضا رییسیان، جلیل سامان، اسحاق خانزادی، غلامرضا آزادی، فریال بهزاد، حمید امجد، ابوالحسن داوودی، بیتا منصوری، منوچهر مشیری، غلام عباس فاضلی، محمد تهامی­ نژاد، مهدی حسینی وند، محمد رضا کاتب و ...***

اما من باید همه این اسم­ ها را پشت سر بگذارم و بر نوک قله بایستم. تقریباً دو هفته دیگر همه چیز آغاز می ­شود و من باید از پانزده بهمن خود را اثبات کنم...

پی نوشت ها:

* مصاحبه گزینش سازمان صدا و سیما در آن زمان یکی از سخت ترین مراحل بود. در تاریخی که از قبل برایم مشخص شد به یکی از ساختمان های متعدد گزینش در سطح شهر رفتم و دو نفر با من درمورد اصول عقاید، مراتب بهشت و جهنم، تعداد رکعت­ های نمازها و ... گفتگو کردند. (من برای شرکت در مصاحبه گزینش به ساختمان واقع در انتهای کوچه تورج که در خیابان ولی عصر، نزدیک چهار راه پارک وی قرار داشت، رفتم. یادم هست یک رستوران معروف غذای چینی نزدیک ساختمان گزینش بود. البته اکنون دیگر نه آن رستوران وجود دارد و نه آن ساختمان مربوط به گزینش)

پیش از مصاحبه حضوری، مأموران تحقیقات گزینش به درِ خانه بستگان، همسایه­ ها، رفقا و ... مراجعه کرده و حسابی درمورد حجاب مامانم، اینکه صدای نوار کاست از خانه مان بیرون می آید یا نه؟ من را در صف نماز جماعت مسجد محل دیده اند و ... تحقیق کرده بودند.

جالب توجه اینکه ظاهراً اکنون مراحل گزینش سخت تر هم شده است!

** منظور از هادی، همان رابرت است.:D

*** از آن سال نام تعداد زیاد دیگری از تحصیل کردگان معروف دانشکده صدا و سیما به این فهرست افزوده شده است. افرادی همچون:

بهمن قبادی، مرحوم هوشنگ میرزایی، رامتین لوافی پور، جواد افشار، مازیار میری، محمد حسین مهدویان، محمد معتمدی و ...


يا رادَّ ما قَدْ فات... (ای برگرداننده آنچه از دست رفته است...)
۱۴۰۰/۷/۲۵ عصر ۰۹:۵۳
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : Emiliano, سروان رنو, مارک واتنی, Classic, oceanic, شارینگهام, آدمیرال گلوبال, مراد بیگ, نورما دزموند, باربوسا, EDWIN, کیبوتسوجی موزان, لوک مک گرگور, مورفیوس, مموله, ریچارد, اکتورز
رابرت آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 125
تاریخ ثبت نام: ۱۴۰۰/۶/۲۰
اعتبار: 26


تشکرها : 1513
( 1814 تشکر در 125 ارسال )
شماره ارسال: #5
درس معلم ار بود زمزمه محبتی ...

همان طور که در پست قبل گفته شد، من در نیم سال دوم رشته تولید دانشکده صدا و سیما پذیرفته شدم. در همان ابتدای ورود به دانشکده با شگفتی های بسیاری روبرو شدم که روز به روز بر میزان این شگفتی ها - و به قول غربی ها- سورپرایزها اضافه شد و هنوز هم اخبار دریافتی از صدا و سیما، بر ادامه همین روند تأکید دارند!

از آنجا که بسیاری از این موضوعات برای همه جذاب و قابل توجه نیستند، از بیان آنها خودداری کرده و صرفاً مواردی را ذکر کنم که خاطره مشترک من و بسیاری از دوستان خواهد بود...

من از همان دوران دبستان این اقبال بلند را داشتم که از وجود معلمان و اساتید بی نظیری بهره بگیرم که هر کدام به گردن من بسیار حق داشته و دارند. در دانشکده نیز از اساتیدم فراوان آموختم. بعضی از این بزرگواران، شاید چهره چندان آشنایی برای عموم نباشند؛ لذا من نام اساتیدی را خواهم آورد که حافظه مشترک مان آنها را بهتر و بیشتر به یاد خواهد آورد:

مرحوم اردشیر کشاورزی، استاد انیمیشن (1388-1324)

ایشان کارگردان آثار خاطره انگیز زیر بوده است:

نمایش عروسکی «لوبیای سحرآمیز» نوشته «فاطمه ابطحی»؛ تهران، تئاترشهر که آن را به نام «حسنی و خانم حنا» هم می شناسیم.

مجموعه عروسکی تلویزیونی «کرم شب‌تاب» نوشته «حسین تهرانی»؛ تولید گروه کودک* شبکه یک

مجموعه عروسکی «هادی و هدی» نوشته «رضا فیاضی-رضا شمس»؛ تولید گروه کودک شبکه دو

مرحوم اکبر عالمی، استاد انیمیشن (1399-1324)

از معروف ترین آثار ایشان می توان به عناوین زیر اشاره کرد:

تهیه کننده و مجری-کارشناس برنامه «آن روی سکه»، تولید شبکه دو 

مجری-کارشناس برنامه «هنر هفتم»، تولید شبکه یک

مجری-کارشناس برنامه «سینما ماوراء»، تولید شبکه چهار

مرحوم ناصر برهان آزاد، استاد برنامه سازی تلویزیونی (مرگ: 1395)

بیشتر ایشان را به عنوان مدیر تولید سینمای ایران و آثاری همچون «سرب»، ساخته مسعود کیمیایی می شناسند؛ ولی ما که از شاگردان او بودیم، می دانستیم ایشان در تلویزیون به دلیل کارگردانی قسمت هایی از سریال «خانه قمر خانم» و همچنین تصویربرداری و بعدتر کارگردانی انواع برنامه های زنده تلویزیونی در دهه های چهل و پنجاه خورشیدی (از اجرای خوانندگان و موسیقی گرفته تا تئاترهای تلویزیونی) شناخته شده و بسیاری از برنامه سازان قدیمی شاگرد او بوده اند.

مرحوم مسعود بهنام، استاد صدابرداری و صداگذاری (1391-1334)

ایشان طراح صدا، صدابردار و صداگذار مطرح سینمای ایران بود که علاوه بر فعالیت مستقیم، مستمر و حرفه ای، شاگردان زیادی نیز تربیت کرد. بعضی از سینمایی هایی که او صدابرداری و صداگذاری آنها را انجام داده، عبارتند از:

شبح کژدم، آن سوی آتش‌، لنگرگاه‌، ماهی،‌ روز با شکوه‌، تمام وسوسه‌ های زمین‌، آخرین روز بهار‌، دادستان‌، دو نیمه سیب‌، نان و شعر‌، بوی خوش زندگی‌، عاشقانه‌، سفر به چزابه‌، براده‌های خورشید،‌ ساغر‌،‌ کمکم کن‌، کیسه برنج‌، بودن یا نبودن‌، زمانی برای مستی اسب ها‌، بوی کافور عطر یاس،‌ شب یلدا،‌ نیمه پنهان‌، متولد ماه مهر‌، شام آخر‌، کاغذ بی ‌خط‌، نان عشق ‌موتور هزار‌، دوئل،‌ واکنش پنجم و...

مرحوم نادر ابراهیمی، استاد داستان نویسی (1387-1315)

معروف ترین اثر تلویزیونی ایشان، نویسندگی و کارگردانی مجموعه «آتش بدون دود» است و البته تعداد زیادی داستان و متون ادبی از ایشان باقی مانده است.

جمال میرصادقی، استاد داستان نویسی (از 1312)

ایشان علاوه بر تألیف کتب متعدد مرجع در زمینه داستان نویسی، چندین داستان کوتاه و رمان نوشته و بسیاری از نویسندگان معروف معاصر از شاگردان او بوده اند. متأسفانه شهرت ایشان در خارج از کشور، بسیار بیشتر از داخل است.  rrrr:

استاد کامبیز روشن روان، استاد مبانی موسیقی (از 1328)

دامنه کاری ایشان بسیار گسترده بوده و هست:

علاوه بر رهبری ارکستر، قطعات زیادی برای خوانندگانی چون استاد محمد رضا شجریان، شهرام ناظری، علی رضا افتخاری، بیژن بیژنی، محمد اصفهانی، علی رضا قربانی و ... ساخته یا تنظیم کرده است. همچنین موسیقی متن آثاری چون: سفیر، گل های داوودی، جاده های سرد، امیرکبیر، شاه شکار، سرزمین آرزوها و ... از ساخته های اوست.

مسعود اوحدی، استاد فیلمسازی (از 1329)

ایشان علاوه بر آنکه منتقد و نویسنده سینمایی است، کتاب های بسیاری را نیز به فارسی ترجمه کرده و مجری-کارشناس بسیاری از برنامه های تخصصی سینمایی بوده است.

احمد ضابطی جهرمی، استاد تدوین (از 1330)

ایشان بزرگترین تئوریسین تدوین در سینمای ایران بوده و صاحب تألیفات فراوانی در این زمینه است.

داریوش مؤدبیان، استاد مبانی نمایش و شناخت عوامل نمایش (از 1329)

ایشان نویسنده و مترجم کتاب های متعدد و از جمله مجموعه کتاب های «طنزآوران جهان» است. معروف ترین و خاطره انگیزترین آثار نمایشی ایشان در سمَت کارگردان هنری و بازیگر عبارتند از:

مجموعه نمایشی «محله برو، بیا»، تولید شبکه دو

مجموعه نمایشی «محله بهداشت»، تولید شبکه دو

تله تئاتر «سوزن بانان»، تولید شبکه یک

مجموعه نمایشی «طنزآوران جهان»، تولید شبکه دو

تله تئاتر «باجناق ها»، تولید شبکه یک

مجموعه نمایشی «راویان اخبار»، تولید شبکه یک

مجموعه نمایشی «مش خیرا... صندوقچه اسرار»، تولید شبکه دو

سید جواد محتشمیان، استاد تربیت بدنی (از 1326)

ایشان استاد هر دو ترم تربیت بدنی ما بود: در ترم اول بدنسازی استقامتی و در ترم دوم والیبال اجباری!

اما الحق و الانصاف در هر دو زمینه بسیار خوب عمل کرد. ایشان از قدیمی ترین مربیان درجه A والیبال ایران و همچنین با سابقه ترین گزارشگر و مفسر والیبال تلویزیون بعد از انقلاب است.

مجید میرفخرایی، استاد طراحی صحنه (از 1329)

مردی خوش صحبت و خوش بیان که در کلاس ایشان، هیچ گاه گذر زمان احساس نمی شد. از معروف ترین آثار ایشان در سمَت طراح صحنه و لباس می توان از عناوین زیر یاد کرد:

سریال های ایوب پیامبر، امام علی (ع)، یوسف پیامبر، دارا و ندار، مجموعه کلاه قرمزی

سینمایی های: ردپایی بر شن، افق، آخرین پرواز، افسانه‌ آه، ابلیس، انفجار در اتاق عمل، حماسه مجنون، روز واقعه، جهان پهلوان تختی، گاهی به آسمان نگاه کن، فرش باد، ازدواج به سبک ایرانی، اخراجی ها، رستاخیز، کفش هایم کو؟، سلام بمبئی، خانه دیگری و ... 

 ***

علاوه بر اساتید یاد شده، بزرگواران دیگری نیز در امر آموزش دانشکده صدا و سیما فعال بودند که ان شاءالله خداوند به حاضران سلامتی بدهد و درگذشتگان را نیز بیامرزد.

اما...

متأسفانه هر چه گذشت، سیاست های غرض ورزانه مدیران ارشد سازمان صدا و سیما، بیش از پیش دانشکده را که از سابقه علمی-کاربردی فوق العاده ای برخوردار بود، در موضع انفعال و نزول سطح علمی و آموزشی قرار داد. مسئولان رده بالا که فارغ التحصیلان دانشکده را به واسطه سواد رسانه ای وصله ناجور، خار چشم و رقیب مزاحم می دیدند، با دو رویکرد عمده تیشه به ریشه دانشکده زدند:

الف) دخالت در انتخاب نهایی دانشجو با استفاده از اهرم گزینش (که در پست قبلی به آن اشاره کردم) و تأسیس دانشکده صدا و سیما شعبه قم** در سال 1376 با معیارهای متفاوت جذب دانشجو

 

دانشکده صدا و سیمای قم (تأسیس 1376)

 ب) اساتید برجسته و متخصص با بهانه های واهی و بی منطق کنار گذاشته شدند و از آن سو، افرادی کم مایه و غیر متخصص کرسی ها را اشغال کردند! طی اوایل دهه نود کار بدانجا رسید که دانشگاه فعلی به حیاط خلوت مدیران و معاونان صدا و سیما بدل شد و سیاسی کاری جایگزین مباحث هنری و علمی شد.

البته از سال 95 تغییر و تحولاتی در کادر دانشگاه پدید آمد و اینجانب اکنون از فضای حاکم بر آن بی اطلاعم.

مرحوم مهرانگیز مظاهری، استاد تاریخ هنر (1392-1321)


شاید یکی از تلخ ترین خاطرات دانشجویان ادوار دانشکده ها و رشته های هنری (صدا و سیما، هنر، الزهرا و ...) درگذشت خانم دکتر مظاهری باشد. ایشان سال های سال از بهترین و دلسوزترین اساتید ما بود که با بی مهری و در واقع نادانی سیستم آموزشی در اواسط دهه هشتاد روبرو شد. خانم دکتر مظاهری که در دانشگاه های بلژیک و فرانسه تحصیل کرده بود، آن قدر مهربان و دلسوز بود که در تمام دانشگاه هایی که حضور داشت، لقب مامان مظاهری به او اطلاق می شد! دانشجویان از جان و دل ایشان را دوست داشتند و حضور در کلاس های تاریخ هنر از شیرین ترین لحظات تحصیل من و بسیاری از دوستانم بود... 





پی نوشت:

* از اینکه بر سر گروه های کودک شبکه های یک و دو چه آمد، مفصل خواهم نوشت.

** مدت ها طول کشید تا مسئولان رده بالای صدا و سیما متوجه شدند، استفاده از عنوان "شعبه" برای یک دانشگاه چندان زیبنده نیست و در خوشبینانه ترین حالت، سر درِ یک بانک را به ذهن متبادر می کند! بنابراین با تأخیر چند ساله، کلمه "شعبه" را حذف کرده و اصلاً نام آن واحد را به "دانشکده دین و رسانه" تغییر دادند!  

    


يا رادَّ ما قَدْ فات... (ای برگرداننده آنچه از دست رفته است...)
۱۴۰۰/۸/۱۳ عصر ۰۴:۱۰
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : آقای ماگو, مارک واتنی, سروان رنو, مموله, Classic, Emiliano, شارینگهام, آدمیرال گلوبال, لپکی, rahgozar_bineshan, نورما دزموند, مراد بیگ, باربوسا, EDWIN, سناتور, کیبوتسوجی موزان, مورفیوس, کلانتر چانس, ریچارد, اکتورز
رابرت آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 125
تاریخ ثبت نام: ۱۴۰۰/۶/۲۰
اعتبار: 26


تشکرها : 1513
( 1814 تشکر در 125 ارسال )
شماره ارسال: #6
تیرآهن در خبر!

در پست های قبل به عرض رساندم که:

در بهمن 1374 با امید، انگیزه و اشتیاق فراوان وارد رشته تولید (گرایش برنامه سازی تلویزیونی) دانشکده صدا و سیما شدم. از وجود اساتید بی نظیری بهره بردم که بسیاری از آنها با کج سلیقگی مسئولان وقت روبرو شدند و جوانان جویای علم از دانش و منش آنها بی بهره ماندند.

***

پس از پایان تحصیلات، با عنوان رسمی کارگردان - و البته با شغل های متفاوت کارگردانی، تصویربرداری، تدوین و نویسندگی- در واحدهای مختلف معاونت های سیاسی، استان ها و سیما فعالیت کردم. سرانجام نیز با درخواست شخصی و با حدود بیست و دو سال سابقه خود را بازنشسته کردم!

به طور خلاصه طی این سال ها در هر سه بخش اصلی تولید، تأمین و پخش برنامه تلویزیون تجربه کسب کردم و در شوراهای مختلف عضویت داشتم.

برای حُسن شروع بیان خاطرات مصداقی! بد نیست اتفاق بامزه ای را که در اولین روزهای حضورم در پخش اخبار سیما روی داد، شرح  دهم. اما برای آشنایی خوانندگان بزرگوار، ناگزیرم کمی از دستگاه ها و چرخش کاری آن زمان بگویم تا شاید فضای پخش اخبارِ آن سال ها در ذهن علاقمندان ترسیم شود.

من از شهریور 1378 در واحد تدوین پخش اخبار سیما مشغول فعالیت شدم* و چون تازه وارد بودم، دو شیفت اخبار بامدادی شبکه یک و نیمه شب شبکه پنج به من محول شد.

در آن سال ها، هنوز سیستم یکپارچه News Room در دنیا و به تبع آن، پخش اخبار ایران راه نیفتاده بود. همچنین سیستم پخش تلویزیون به تازگی از یوماتیک به بتاکم تبدیل شده بود.

از  آخرین مدل های دستگاه های یوماتیک که به بازار عرضه شد

سیستم و نوارهای یوماتیک بر اساس نوارهای یک اینچ، معروف به امپکس تولید شده بودند

سیستم یوماتیک پس از یک دهه استفاده در دنیا، جای خود را به سیستم بتاکم داد که از نوارهای باریکتر و کم حجم تر بهره می برد. سیستم بتاکم حدود یک دهه در تلویزیون ایران مورد استفاده قرار گرفت و عملاً پس از پایان امپراطوری آن، عصر دیجیتال و استفاده از سِرور و فایل آغاز شد که هنوز هم به اشکال مختلف در همه جای دنیا ادامه دارد.

دستگاه UVW-100 از اولین مدل های پخش بتاکم (مخفف Universal Video World) این مدل کاربری عمومی داشته و به خاطر قیمت ارزان تر در شرکت ها نیز مورد استفاده قرار می گرفت.

دستگاه های مدل PVW (مخفف Professional Video Worid) و نیز BVW (مخفف Broadcast Video World) با کاربری های حرفه ای تر به بازار عرضه شدند.

ریموت کنترل تدوین PVE-500 که اصطلاحاً A/B Roll بود و امکان تدوین هم زمان تصاویر دو دستگاه پخش و سپس ضبط روی نوار خروجی را فراهم می کرد. (مدل A Roll قدیمی تر و PVE-450 نام داشت.)

ریموت کنترل تدوین BVE-2000 که از آخرین و مجهزترین مدل ها بود و امکانات فراوانی در اختیار کاربر می گذاشت.

میکسر تدوین DFS-500 که امکان استفاده از انواع وایپ ها و وله ها را در انتقالات تصویری فراهم می کرد. ورود این دستگاه موجی از شادی را در بین تدوینگران تلویزیون و بازار آزاد فراهم کرد و به نحو افراطی و البته غلط از آن استفاده می شد!


اوج استفاده از این دستگاه و البته خلاقیت تدوینگران را می توان در تیتراژ انیمیشن های سال های ابتدایی دهه 70 و نیز فیلم های عروسی آن دوران دید! وقتی شخصیت ها و تصاویر لوله شده و یا به شکل توپ به گوشه ای پرتاب می شدند و یا از وسط دو نیم می شدند!!! 

ذکر این نکته ضروری است، تمام دستگاه هایی که در بالا از آنها نام بردم به شیوه خطی کار می کردند. یعنی: 1) امکان اصلاح و یا تغییر در نوع چینش و یا تدوین تصاویر نبود و در صورت تغییر باید کل مراحل، مجدداً تکرار می شد. 2) زمان ضبط تصاویر کاملاً واقعی بود. یعنی حتی برای کپی کردن 60 دقیقه تصویر، باید 60 دقیقه وقت صرف می شد تا تصاویر یک نوار روی نوار دیگر نیز ضبط شوند. (بر خلاف شیوه غیر خطی یا مونتاژ کامپیوتری که در صورت تصمیم به اِعمال تغییرات، کافی است نسخه ذخیره شده را فراخوانی کرده و اصلاحات مورد نظر را به سادگی اعمال نموده و خروجی گرفت.)

از دستگاه ها که بگذریم، به چرخش کاری و نحوه فعالیت انسانی می رسیم...

بخش های مختلف خبری، تحریریه های جداگانه ای داشتند که چند دبیر خبر، تحت سرپرستی سردبیر، خبرهای مختلف را تنظیم و ویرایش می کردند. هر خبر روی کاغذ A4 پرینت گرفته شده و به تهیه کنندگان خبر که کارشان پیدا کردن تصویر مناسب با خبر بود، تحویل داده می شد. تهیه کننده ها تصویر مناسب را پیدا کرده و نوار بتاکم مربوطه را از آرشیو دریافت کرده و همراه خبر مکتوب به تدوینگر آن بخش خبری تحویل می دادند.

تدوینگر نیز وظیفه داشت، مطابق متن خبر و با توجه به سرعت خوانش گوینده آن بخش، تصاویر را پشت سر هم به صورت سینک، تدوین کند. مثلاً مرحوم قاسم افشار، آقای حیاتی و خانم فرخ نژاد هر خط خبر را در شش ثانیه می خواندند و آقایان بابان و حسین زاده در هفت ثانیه. همچنین چند ثانیه بیشتر از خواست تهیه کننده و یا تایم خبر روی نوار خروجی ضبط می شد. (مثلاً اگر برای یک خبر نیاز به چهل ثانیه تصویر بود، همیشه پنج ثانیه اضافه تر هم به  آن اضافه می شد و رفقا در اصطلاح به این پنج ثانیه تصویرِ اضافی، اوتی می گفتند.) معمولاً تصاویر هر خبر به وسیله یک پالت رنگ دستگاه تدوین از هم جدا می شدند تا تصاویر خبرهای مختلف با هم اشتباه نشوند. تهیه کننده در رژی استودیو (همان اتاق فرمان)، تصویر هر خبر را به اصطلاح سرِ شات قرار داده و توپ** می داد.

مرحوم قاسم افشار و خانم فریده فرخ نژاد

فرض کنید خبری درمورد تغییر آب و هوا در صد سال گذشته آمده و خبر مکتوب درمورد صحبت های چهار نفر (اشخاص الف، ب، ج و د) درباره این موضوع است. گفته های شخص الف، دقیقاً دو سطر شده است، گفته های شخص ب، دو سطر و نیم، گفته های شخص ج، سه سطر و گفته های شخص د، یک سطر و نیم. ترتیب مونتاژ سینک خبر با گویندگی خانم فرخ نژاد به شکل زیر می شود:

از ابتدای تصویر تا تایم 12 ثانیه، تصویر شخص الف؛ تا ثانیه 27 تصویر شخص ب؛ تا ثانیه 45 تصویر شخص ج؛ تا ثانیه 54 تصویر شخص د به علاوه پنج ثانیه تصویر اوتی، مجموعاً 60 ثانیه.

اما گاه خبر مکتوب آماده نمی شد و یا پرینترها مشکل داشتند و یا هر اشکال دیگر. به هر ترتیب در این موارد، فقط موضوعِ خبر از طریق تهیه کننده به اطلاع تدوینگر می رسید. مثلاً به تدوینگر گفته می شد:

- سی ثانیه بازار تره بار بزن...

- یک دقیقه مرغداری بزن...

- چهل و پنج ثانیه شورای حکام بزن...

تدوینگر هم به صورت موضوعی از نماهای عمومی استفاده کرده و خبر را مونتاژ کرده و نوار را تحویل تهیه کننده می داد.

همان طور که گفتم، اولین روزهای کاری من در بخش خبری بامدادی شبکه یک بود. سردبیر این بخش بسیار منظم، حساس و البته همیشه نگران بود. بر خلاف او، تهیه کننده این بخش خبری (آقای غ) هم که مانند من تازه کار بود، بسیار خونسرد بود و با آرامشی شگفت انگیز و گاه اعصاب خُردکن راه می رفت و کار می کرد. آقای غ در آن بامداد، بدون آنکه متن خبر را کامل بخواند، فقط نگاهی سرسری به ابتدای یکی از خبرهای مکتوب روی مانیتور تحریریه انداخته بود و بدون گرفتن پرینت از این خبر، یک نوار موضوعی از آرشیو گرفته و به من تحویل داد.

- داداش! 40 ثانیه تیر آهن بزن...

من هم طبق گفته او، تصاویر ساختمان سازی را پیدا کردم و چند تصویر با کیفیت از تیر آهن و حرکت جرثقیل هایی که تیر آهن های عظیم الجثه را بر فراز اسکلت یک ساختمان می چرخاندند، تدوین کردم و نوار را تحویل آقای غ دادم.

هنوز چند دقیقه از شروع خبر نگذشته بود که دیدم از رژی صدای داد و فریاد می آید و سردبیر خبر که قلبش را مالش می دهد، روی صندلی وا رفته است و بقیه در حالی که زیر زیرکی لبخند می زنند، به او آب قند می دهند. اما متن خبر که سردبیر را به این روز انداخته و تا سکته پیش برده بود:

«پژوهشگران اعلام کرده اند، میزان آهن خون مادران باردار، رابطه مستقیمی با هوش نوزادشان پس از تولد دارد. طبق این تحقیقات کاهش مقدار آهن در بدن مادران، عوارض جبران ناپذیری بر جنین ...»

 از آن پس، هر وقت با آقای غ هم شیفت بودم، آیت الکرسی خوانده و به خودم فوت می کردم و خودم را به خدا می سپردم! همچنین اگر خبر مکتوب را تحویل نمی داد، شخصاً به تحریریه مراجعه کرده و خبر را از روی مانیتور یکی از دبیران خبر می خواندم... :blush:

----------------------

پی نوشت:

* این همکاری تا بهمن 1387 ادامه داشت.

** Top (توپ دادن) اصطلاحی بود که قبل از ورود سرورها و دیجیتال در تمام پخش ها به کار برده می شد و در واقع همان Play کردن نوار درون دستگاه های پخش بود. به عنوان نمونه: دستور توپ 3، یعنی کاربر فنی کنار دستگاه باید نوار دستگاه 3 را Play می کرد.


شورای طرح و برنامه اداره کل مهندسی و مدیریت پیام مرکز بودجه

شبکه سه سیما

نمایندگی پوشاک بچه­گانه غنچه در کرج

مرکز سیمای استان­ها

پخش سیمای البرز

مرکز سیمای استان­ها

اداره کل تأمین برنامه­های خارجی سیما

پخش شبکة جام جم

اداره کل تأمین برنامه­های خارجی سیما

اداره کل سیمای استان­ها

پخش اخبار سیما

واحد آموزش معاونت سیما


يا رادَّ ما قَدْ فات... (ای برگرداننده آنچه از دست رفته است...)
۱۴۰۰/۹/۸ صبح ۰۱:۲۶
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : شارینگهام, آقای ماگو, Classic, Emiliano, آلبرت کمپیون, مارک واتنی, Kathy Day, آدمیرال گلوبال, کاپیتان اسکای, سروان رنو, soheil, rahgozar_bineshan, مراد بیگ, باربوسا, EDWIN, کیبوتسوجی موزان, لوک مک گرگور, مموله, ریچارد, اکتورز, کلانتر چانس
رابرت آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 125
تاریخ ثبت نام: ۱۴۰۰/۶/۲۰
اعتبار: 26


تشکرها : 1513
( 1814 تشکر در 125 ارسال )
شماره ارسال: #7
RE: ایتالیا، ایتالیا...

(۱۴۰۰/۹/۸ صبح ۰۱:۲۶)رابرت نوشته شده:  

در پست های قبل به عرض رساندم که:

در بهمن 1374 با امید، انگیزه و اشتیاق فراوان وارد رشته تولید (گرایش برنامه سازی تلویزیونی) دانشکده صدا و سیما شدم. از وجود اساتید بی نظیری بهره بردم که بسیاری از آنها با کج سلیقگی مسئولان وقت روبرو شدند و جوانان جویای علم از دانش و منش آنها بی بهره ماندند.

***

پس از پایان تحصیلات، با عنوان رسمی کارگردان - و البته با شغل های متفاوت کارگردانی، تصویربرداری، تدوین و نویسندگی- در واحدهای مختلف معاونت های سیاسی، استان ها و سیما فعالیت کردم. سرانجام نیز با درخواست شخصی و با حدود بیست و دو سال سابقه خود را بازنشسته کردم!

به طور خلاصه طی این سال ها در هر سه بخش اصلی تولید، تأمین و پخش برنامه تلویزیون تجربه کسب کردم و در شوراهای مختلف عضویت داشتم.

حکم استخدام رسمی من -پس از چندین سال بگیر و ببند- از اول بهمن سال 1383 صادر شد و کار رسمی ام را در حوزه تأمین برنامه خارجی معاونت امور مجلس و شهرستان ها*ی وقت آغاز کردم. پس از یک سال به اداره کلّ تأمین برنامه های خارجی معاونت سیما** مأمور و در بخش بازبینی مشغول کار شدم. در کل، طی این سال ها به خاطر تحریم و البته قطع رابطه با آمریکا، مراحل خرید آثار سینمایی بسیار سخت و پیچیده بود و البته خرید و پخش سریال های آمریکایی نیز تا چند سال قبل کاملاً ممنوع بود!

در سال های آغازین انقلاب، آثار سینمایی بدون خرید حقّ رایت*** از تلویزیون پخش می شدند؛ اما با نقره داغ شدن صدا و سیما و البته در واقع کشور، بر مسئولان ثابت شد که روال پخش آثار سینمایی و تلویزیونی "هر کی به هر کی" نیست و جریمه های بسیار سنگینی در انتظار کشورهای خاطی است! (بگذریم که هنوز در داخل کشور زور مصنفان، مؤلفان و تولیدکنندگان آثار مختلف هنری، صوتی و تصویری به شخص و یا مؤسسه خاطی نمی رسد.)

با این حال، بیشتر محصولات آمریکایی بسیار پر طرفدار بودند و شبکه های مختلف سیما برای جذب مخاطب ناچار بودند در رقابتی تنگاتنگ این آثار را به خود اختصاص داده و پخش کنند. از آن سو، این محصولات به خاطر تحریم و قطع رابطه با آمریکا، در فرایندی محیرالعقول! توسط اداره کلّ تأمین برنامه های خارجی از واسطه دست چندم خریداری می شدند! در خیلی موارد نیز، مدت ها بعد معلوم می شد آن واسطه دست چندم، فرد شیادی بیش نبوده و در واقع سر سازمان صدا و سیما کلاه گذاشته است!

بسیاری از خاطرات من از آن دوران، به برگزاری انواع نمایشگاه ها و بازارهای فیلم بازمی گردد. ان شاءالله طی پست های متناوب -و نه الزاماً سلسله وار- چند مورد را به فراخور، تقدیم دوستان کافه خواهم کرد.

در بهمن سال 1386 بازار فیلم جشنواره فجر در ساختمان آفرینش های هنری کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در خیابان حجاب تهران برگزار می شد. من هم به اتفاق چند نفر از دوستان در این بازار حضور داشتم و آثار سینمایی و تلویزیونی تولید شده توسط کشورهای مختلف را بازبینی می کردم.

تصویر روی جلد کتابچه راهنمای بازار فیلم جشنواره فجر بهمن 1386

گروه اداره کلّ تأمین برنامه های خارجی در آن بازار فیلم

همان طور که می دانید، ضوابط پخش داستان، تصویر و صدا درتلویزیون ایران بسیار عجیب و غریب، سلیقه ای، سخت گیرانه و در بیشتر موارد تأسف برانگیز است. این ضوابط تابع چند عامل از جمله سلیقه مدیر وقت سازمان، فشارهای خارجی اشخاص و نهادهای بیرون از سازمان، سیاست های خارجی حکومت و ... هستند!

 طبعاً این نوع ضوابط (تغییرات و سانسورها) طی سال ها برای مخاطب بخت برگشته ایرانی شناخته شده و آشناست، اما شرکت ها و مؤسسات خارجی هیچ گاه از آن سر در نمی آورند. (مثلاً مخاطب ایرانی می داند، در اکثر موارد که دختر و پسر جوانی به عنوان خواهر و برادر و یا زن و شوهر معرفی می شوند، به احتمال قریب به یقین دوست دختر و دوست پسر هستند! پس بیننده کارکشته می داند که باید تصویرسازی ذهنی خود را انجام دهد و پیش فرض خواهر-برادری و زن-شوهری ارائه شده از سوی شبکه محترم این ورِ آبی را یکسره کنار بگذارد!)

اما نگون بختی من و دوستانم در آن بازار فیلم از جایی شروع شد که مسئول عرضه و فروش تلویزیون Rai Trade ایتالیا که جوانی خونگرم بود، شخصاً دی.وی.دی بازبینی آثار پیشنهادی را به غرفه IRIB آورد.

من قسمتی از یک مینی سریال را بازبینی کردم و دیدم داستان مینی سریال متعلق به حدود 200 سال پیش است و طبعاً پوشش بانوان اصلاً با ضوابط ما همخوانی ندارد! (آن موقع هنوز امکانات و نرم افزارهای روتوسکوپی**** در تلویزیون مورد استفاده قرار نمی گرفت.)

کمی از ابتدا، میان و انتهای مینی سریال را بازبینی کردم و دی.وی.دی را با احترام به جوان ایتالیایی برگرداندم. او همان جا نتیجه را جویا شد و من صراحتاً به او اعلام کردم که این اثر قابل خریداری نیست. اما پرسش نماینده Rai Trade من را غافلگیر کرد:

- چرا؟!

محض اِرا! (البته این را به آن بنده خدا نگفتم و فقط از ته دلم گذشت.:cheshmak:)

تا به حال با چنین فرد سمج و پیگیری مواجه نشده بودم. معمولاً رسم نبود، پس از عدم توافق برای خرید یک برنامه، "چرایی" آن را بپرسند؛ اما جوان ایتالیایی قاعده را به هم ریخته بود! به رسم ادب و مهمان نوازی به صورت سر بسته برای او توضیح دادم که در جمهوری اسلامی، ما ضوابط خاص خودمان را داریم و معیارهای پوشش ما با ایتالیا فرق دارد. به او توضیح دادم:

- ما نهایتاً فقط مجاز به پخش موهای بازیگران خارجی و مثلاً آستین کوتاه آنها هستیم و اگر پوشش بانوان، شانه ها، زانو و ... را نمایان کند، قادر به پخش تصاویر نیستیم.

پسر ایتالیایی نگاه عاقل اندر سفیهی به من انداخت و از غرفه بیرون رفت. تنها چند لحظه طول کشید تا برگردد. او وِل کن نبود. دی.وی.دی های جدیدی آورده بود.

- شانه و زانوی زن ها تو این سریال معلوم نیست. قبوله دیگه؟

- خیر! لباس ها بلند هستند و جایی معلوم نیست؛ اما خیلی تنگ و چسبان هستند!

چشمان جوان ایتالیایی گرد شد و نزدیک بود از حدقه بیرون بزند! مشخص بود که دچار استیصال شده و ضوابط ما به کل برایش غیر قابل فهم است. گویی با یک معادله چند مجهولی روبرو شده است. از غرفه ما بیرون رفت و سریع برگشت.

این بار اثر پیشنهادی او، داستانی امروزی داشت. پلیس های جوانی که لباس های فرم به تن داشتند؛ اما این بار دوز داستان های عاطفی (به اصطلاح Love to Love) این پلیس ها زیاد بود و با سیاست های ما همخوانی نداشت. به ناچار برای دوست ایتالیایی اینگونه توضیح دادم:

- ما مجاز به پخش عشق های غیر رسمی نیستیم. دختر و پسر باید حتماً حداقل با هم نامزد باشند...

جوان ایتالیایی بازگشت و این بار یک سینمایی ایتالیایی آورد و گفت:

- این فیلم داستان زن و شوهری است که در آستانه جدایی هستند و ...

در این فیلم قهرمان مرد داستان مدام لبی به مِی می زد و خلاصه مست بود.

- ما مجاز به نمایش نوشیدن مشروبات الکلی نیستیم.

جوان ایتالیایی دست بردار نبود و حتماً باید حداقل یک اثر را به ما می فروخت! موقعیت بسیار مضحکی بود. جوان ایتالیایی مدام دی.وی.دی می آورد و من و دوستانم مجبور به مردود کردن آثار پیشنهادی او بودیم.

یکی به خاطر استعمال بیش از حد سیگار، یکی به خاطر خشونت فراوان و صحنه های درگیری، یکی به خاطر مباحث سیاسی، یکی به خاطر آرایش غلیظ، یکی به خاطر نمایش فراوان گیتار، یکی به خاطر ...

***

پس از حدود دو ساعت جوان ایتالیایی حسابی با ما دوست شده بود و "بگو، بخند" می کرد. یک صندلی آورده و کنار من نشسته بود و حتی در کار بازبینی تشریک مساعی داشت! تا من کار بازبینی از شرکت های مختلف را شروع می کردم، می گفت:

-No, No

و با دست مثلاً ادای سیگار کشیدن درمی آورد که این خاطر سیگار مردود است.

و یا ادای بالا آوردن لیوان و نوشیدن در می آورد که این کار به خاطر مصرف مشروبات مردود است.

و یا دستش را روی قلبش می گذاشت که این کار به خاطر عشق ممنوعه، مردود است.

خلاصه آن شب ما موفق به خرید هیچ اثری از Rai Trade نشدیم، اما در عوض یک بازبین خوب، متعهد و آشنا به ضوابط پخش سیمای جمهوری اسلامی تحویل ایتالیایی ها دادیم! khhnddh

___________________________

پی نوشت:

* معاونت امور مجلس و شهرستان ها یکی از معاونت های سازمان صدا و سیما بود که تمام امور مربوط به مراکز استان ها و مجلس شورای اسلامی به آن مربوط می شد. این معاونت طی این سال ها، بارها و بارها تغییر نام و الگو داده است:

معاونت امور مجلس و استان ها، معاونت امور استان ها(ی خالی!)...

مدیون هستید اگر فکر کنید این تغییرات همین طوری و بدون تفکر و منطق صورت گرفته و می گیرند!:cheshmak:

** تمام مراحل انتخاب، عقد قرارداد، خرید و ارسال آثار مختلف سینمایی و تلویزیونی (اعم از نمایشی، مستند، ترکیبی، نماهنگ و ...) از مبادی خارج از سازمان صدا و سیما (چه داخل و چه خارج از کشور) به عهده این اداره کل می باشد.

*** حق نشر، حقّ تکثیر یا کپی رایت -به انگلیسی Copyright- مجموعه ‌ای از حقوق انحصاری است که به ناشر یا پدیدآورندهٔ یک اثر اصل و منحصربه‌فرد تعلق می‌ گیرد و حقوقی از قبیل نشر، تکثیر و الگوبرداری از اثر را شامل می‌شود. (ویکی پدیا)

این قانون در کشورهای عضو سازمان تجارت جهانی با قاطعیت اجرا شده و عواقب و مجازات های سنگین و بازدارنده ای در انتظار خاطیان است.

**** پوشاندن نقاطی از تصویر، بدون آنکه نیازی به اعمال فیزیکی مثل زوم کردن باشد را روتوسکوپی می گویند. در ایران روتوسکوپی گستره بزرگی، (از ایجاد یقه برای خانم ها و بلند کردن دامن و شلوار گرفته تا حذف سیگار و قاب عکس روی دیوار و حذف خالکوبی های روی بدن بازیگران) را شامل می شود!


يا رادَّ ما قَدْ فات... (ای برگرداننده آنچه از دست رفته است...)
۱۴۰۰/۹/۲۳ عصر ۰۴:۴۰
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : مراد بیگ, باربوسا, مارک واتنی, سروان رنو, آقای ماگو, شارینگهام, Classic, Kathy Day, EDWIN, rahgozar_bineshan, Dr.pedram, آدمیرال گلوبال, کیبوتسوجی موزان, مورفیوس, لوک مک گرگور, مموله, اکتورز, کلانتر چانس
رابرت آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 125
تاریخ ثبت نام: ۱۴۰۰/۶/۲۰
اعتبار: 26


تشکرها : 1513
( 1814 تشکر در 125 ارسال )
شماره ارسال: #8
آن خانه که عاشقش بودم!

آنچه امروز می نویسم، خاطره ای از دوردست هاست. آن قدر دوردست که عملاً دست یافتنی نیست!

در دوران کودکی ما و اوایل دهه شصت خورشیدی مجموعه انیمیشنی به نام رکسیو پخش می شد. شاهکاری از سازنده بولک و لولک، یعنی لخوسواف مارشاوک.

همان انیمیشنی که در تیتراژش، رکسیو با جدیت بر روی نگاتیوهای فیلم، استمپ می کوبید. همان که فکرهای مختلف به شکل ابر به مغز رکسیو هجوم می آوردند و او قادر بود، آنهایی را که دوست نداشت، به راحتی و با حرکت دست یا پارس کردن، پخش و پلا کند!

فلایرهای تبلیغاتی دریافت شده از شرکت توزیع کننده اثر

 من رکسیو را به چند دلیل خیلی دوست داشتم:

اول آنکه داستان های این مجموعه، بسیار حرفه ای نوشته شده بودند. ماجراها زیبا، ساده و بدون کلام روایت می شدند و بدون آنکه قصد نصیحت مخاطب را داشته باشند، پیام خود را منتقل می کردند. به عنوان نمونه، قسمتی که تقدیم حضور می شود، با الهام از داستانی بین المللی ساخته شده که ما در ایران، آن را با این نام می شناسیم: وقتی جیک جیک مستونت بود، فکر زمستونت بود؟

اما در داستان رکسیوی مهربان، سرانجام جیرجیرک ختم به خیر شده و همه چیز با خوشی تمام می شود.

دوم اینکه، مارشاوک در این انیمیشن، اشاره های زیادی به بولک و لولک داشته و گاه حتی آنها را نیز وارد ماجرا می کند و آن موقع ما چقدر ذوق می کردیم که شخصیت های یک کارتون وارد کارتون دیگر می شوند. اصلاً مگر می شود؟! :rolleyes:

سوم آنکه من همیشه با دیدن صورت رکسیو به یاد چارلی چاپلین می افتادم. همان میمک، همان چشم و ابروها و همان مهربانی و صداقت!

اما چهارمی شاید مضحک به نظر برسد، ولی بسیار واقعی است. شاید باور نکنید، در عالم کودکی خیلی دوست داشتم، خانه ای مثل خانه رکسیو داشته باشم. خانه چوبی رکسیو خیلی برایم جالب و بامزه بود. در خیالم، خود را به جای رکسیو تصور می کردم که در همان خانه کوچک و فسقلی زندگی می کنم، روی همان تخت می خوابم و کتابخانه ای به همان جمع و جوری دارم! کلید لامپ بالای سرم است و هر موقع اراده کنم، آن را خاموش و روشن می کنم!

اگر فرصتی دست داد، در آینده از انیمیشن های زیبای اروپای شرقی و مکتب زاگرب* بیشتر خواهم گفت...





* مکتب زاگرب: رواج تولید و خلق انیمیشن با سبکی خاص که در دهه 1950 میلادی از کشور یوگسلاوی سابق آغاز شد. بسیاری از آثار انیمیشن پخش شده از تلویزیون ایران در دهه های 50 و 60 خورشیدی، برگرفته از این مکتب و ساخته هنرمندان اروپای شرقی بودند. 


يا رادَّ ما قَدْ فات... (ای برگرداننده آنچه از دست رفته است...)
۱۴۰۰/۱۱/۳ صبح ۱۲:۳۱
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : مراد بیگ, Emiliano, مارک واتنی, سروان رنو, باربوسا, شارینگهام, Kathy Day, آقای ماگو, Classic, مورفیوس, rahgozar_bineshan, آدمیرال گلوبال, لوک مک گرگور, نیومن, EDWIN, کلانتر چانس, اکتورز
رابرت آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 125
تاریخ ثبت نام: ۱۴۰۰/۶/۲۰
اعتبار: 26


تشکرها : 1513
( 1814 تشکر در 125 ارسال )
شماره ارسال: #9
لکه صورتی

پس از اشاره هایی که درمورد انواع سانسور برنامه ها، (تغییرات متن و تصویر، حذف، روتوسکوپی) و به اصطلاح تلویزیونی ها، "آماده سازی"* آثار داشتم، ذکر بعضی خاطرات خالی از لطف نیست.

اولین فیلمی که با "آماده سازی"! تصویر دیدم، هیچ ربطی به صدا و سیما نداشت! یادم هست در سال 1363 خاله ام ویدئوی بتاماکس یکی از بستگان را قرض کرده بود و خانه پدربزرگ شده بود پایگاه تماشای فیلم. کار پشتیبانی ادوات و تهیه فیلم به دایی محترم واگذار شده بود. او وظیفه سخت و پر مسئولیت تهیه فیلم های به اصطلاح، بدونِ صحنه را بر عهده داشت تا همه بتوانند کنار هم از ویدئو حظّ بصر ببرند! خلاصه طی مدت کوتاهی آن قدر فیلم های هندی، آثار بروسلی، کارتون های والت دیزنی، بر باد رفته و ... را دیدیم که دل از حلق مان بیرون آمد!

اما یکی از فیلم هایی که دایی جان تهیه کرده بود، نسخه دوبله شده فیلم قلعه عقاب ها (Where Eagles Dare) محصول سال 1968 انگلستان بود که حکایتی جداگانه داشت. هنوز هم خوب به خاطر دارم موقع پخش فیلم شرایطی پیش آمد که چشمان همه از تعجب گرد شده بود. شرایط به نحوی بود که هیچ کس نه راه پیش داشت و نه راه پس! بزرگترها آچمز شده بودند و نمی دانستند تکلیف چیست؟!

سینمایی قلعه عقاب ها (Where Eagles Dare) محصول سال 1968 

نمی دانم دایی جان فیلم را از کجا گیر آورده بود؟ به هر حال یکی از ارگان های محترم احساس وظیفه کرده بود و برای اینکه خلق ا... به گناه نیفتند، تصاویر فیلم را "آماده سازی"! و یا به بعضی اقوال "اصلاح"** کرده بود! (حتماً عنایت دارید که در آن سال ها استفاده از ویدئو ممنوع بود؛ لذا احتمالاً فیلم برای استفاده از ما بهترون، "آماده سازی" یا "اصلاح" شده بود!)

آن موقع کمودور 64 تازه به ایران آمده بود و استنباط شخصی من این است که دوستان آن ارگان از تکنولوژی وابسته به کمودور 64 استفاده کرده بودند. :D

 سینمایی قلعه عقاب ها (Where Eagles Dare) محصول سال 1968 

القصه، یقه هنرپیشه های زن بیشتر از حد مجاز باز بود و کارشناسان خبره آن ارگان، یک لکه را به جای بازماندگی*** یقه ها قرار داده بودند! مصیبت**** آنجا بود که هنرپیشه های زن مثل آدم یکجا نمی ایستادند و مدام حرکت می کردند. در نتیجه لکه هم باید جابجا می شد. و صد البته این اتفاق با اندکی تأخیر رخ می داد! یعنی اگر در حالت عادی هیچ کس به آن یقه های باز توجه نمی کرد، رفقای آن ارگان کاری کرده بودند، که همه توجه ها از کل کادر به همان محدوده جلب شود.

حالا اصل لکه به کنار، نمی دانم کدام نخبه ای پیشنهاد داده بود که از رنگ صورتی استفاده شود؟! چون تا آنجا که به خاطر دارم فیلم بیشتر در برف و سرما بود و نسخه داغان نوار هم باعث شده بود، ما بیشتر تنالیته های سیاه و سفید را ببینیم. اما لکه صورتی ناخودآگاه حجت را بر چشم تمام می کرد که فقط و فقط لکه و آنچه لکه به دنبال آن است، را تعقیب کند!

در اینجا بی مناسبت نیست، ویدئویی را که حدود یک ماه پیش جناب سروان رنو، معرفی کرده بودند بیاورم تا فضاسازی مناسب انجام شود.


فقط لکه های سیاه را صورتی در نظر بگیرید

-------------------------------------------------------------

* آماده سازی: گویی تا به حال سازندگان بدبخت چه کار می کردند که هنوز کارشان برای ارائه و پخش آماده نشده است؟!:D

** اصلاح: حق کپی رایتِ واژه "آماده سازی" متعلق به تلویزیون است! پیش ترها به جای سانسور از کلمه "اصلاح" استفاده می شد. 

*** بازماندگی: واقعاً کلمه مناسب تری پیدا نکردم که استفاده کنم.

**** مصیبت: به معنای واقعی کلمه مصیبت بود. ما کوچکترها به خاطر حجب و حیا به روی خودمان نمی آوردیم که جریان چیست و بزرگترها هم برای آنکه ما پُر رو نشویم و روی مان باز نشود، مجبور بودند جلوی خنده شان را بگیرند و سرخ و سفید شوند و تا مرز سکته پیش بروند! خدا نصیب هیچ کس نکند!


يا رادَّ ما قَدْ فات... (ای برگرداننده آنچه از دست رفته است...)
۱۴۰۰/۱۱/۱۸ عصر ۰۶:۰۳
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : مراد بیگ, مارک واتنی, باربوسا, سروان رنو, لوک مک گرگور, شارینگهام, مموله, نیومن, نینا, پهلوان جواد, مورفیوس, Classic, آدمیرال گلوبال, rahgozar_bineshan, EDWIN, ماهی گیر, کلانتر چانس, اکتورز
رابرت آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 125
تاریخ ثبت نام: ۱۴۰۰/۶/۲۰
اعتبار: 26


تشکرها : 1513
( 1814 تشکر در 125 ارسال )
شماره ارسال: #10
صفر درجه کلوین

(۱۴۰۰/۹/۸ صبح ۰۱:۲۶)رابرت نوشته شده:  

در پست های قبل به عرض رساندم که:

در بهمن 1374 با امید، انگیزه و اشتیاق فراوان وارد رشته تولید (گرایش برنامه سازی تلویزیونی) دانشکده صدا و سیما شدم. پس از پایان تحصیلات، با عنوان رسمی کارگردان - و البته با شغل های متفاوت کارگردانی، تصویربرداری، تدوین و نویسندگی- در واحدهای مختلف معاونت های سیاسی، استان ها و سیما فعالیت کردم. سرانجام نیز با درخواست شخصی و با حدود بیست و دو سال سابقه خود را بازنشسته کردم!

به طور خلاصه طی این سال ها در هر سه بخش اصلی تولید، تأمین و پخش برنامه تلویزیون تجربه کسب کردم و در شوراهای مختلف عضویت داشتم.

شورای طرح و برنامه اداره کل مهندسی و مدیریت پیام مرکز بودجه

شبکه سه سیما

نمایندگی پوشاک بچه­گانه غنچه در کرج

مرکز سیمای استان­ها

پخش سیمای البرز

مرکز سیمای استان­ها

اداره کل تأمین برنامه­های خارجی سیما

پخش شبکة جام جم

اداره کل تأمین برنامه­های خارجی سیما

اداره کل سیمای استان­ها

پخش اخبار سیما

واحد آموزش معاونت سیما

هفتم بهمن سال 1385 است. پشت میزم نشسته ام و مشغول نوشیدن آب هستم. تلفن زنگ می خورد. منشی دفتر مدیر کل تأمین برنامه های خارجی است:

- رابرت! آب دستته بذار زمین و بیا...

لیوان را روی زمین نمی گذارم و اتفاقاً تا آخرین جرعه می نوشم و بعد به دفتر مدیر کل می روم. مدیر کل مثل مرغ سر کنده است. یک ریز در اتاق راه می رود و با خودش صحبت می کند. تا چشمش به من می خورد، روی صندلی ولو می شود:

- رابرت! فیلم صفر درجه کلوین رو کی دیده؟

- چطور مگه؟

- بدبخت شدیم! با زیرنویسِ پر از فحش و دری وری رفته روی آنتن!

- فیلم رو که "د" دیده؛ بعدش هم که مگه یادتون نیست، همون فیلمیه که ما ردّ کردیم و مدیر شبکه اصرار به خرید و پخشِش داشت.

-بیا... این گزارش "مرکز نظارت و ارزیابی" رو بخون، ببین قضیه چیه؟

به اتاقم برمی گردم و برگه های بازبینی خودمان و گزارش "مرکز نظارت" را مطالعه می کنم...

نسخه دی وی دی فیلم سینمایی Zero Kelvin محصول سال 1995 نروژ، در تاریخ دوم بهمن با قید فوریت از سوی شبکه ... به اداره کل آمده است تا نسبت به خرید سریع آن اقدام شود؛ اما اداره کل روال خود را دارد و بدون بازبینی و تأیید اثر، هیچ اثری خریداری نخواهد شد.* فیلم را آقای "د" که از بهترین کارشناسان است، بازبینی کرده و به دو دلیل مهم، مردود اعلام می کند: اول اینکه فیلمِ چندان خوش ساختی نیست و ارزش پخش و تلف کردن وقت مخاطب را ندارد. دوم اینکه پر از فحش و متلک پراکنی است و در واقع باید یک فیلمنامه جدید برای آن نوشت!

سینمایی صفر درجه کلوین

اما مرغ مدیر شبکه یک پا دارد. از او اصرار به خرید فیلم و از ما انکار... عاقبت قرار می شود، فیلم با مسئولیت شبکه و با بودجه اختصاصی آنها خریداری شود...

***

نسخه فیلم در صبح روز جمعه به پخش شبکه ارسال شده است. از قضا بازبین بخت برگشته پخش شبکه چندان با زبان انگلیسی آشنایی نداشته و اصولاً فکرش را هم نمی کرده است، فیلمی که از گروه به پخش رسیده، دارای مشکلات این چنینی باشد. بازبین پخش، فیلم را تأیید می کند...

القصه، شبانگاه 6 بهمن سینمایی صفر درجه کلوین با همان کیفیت دی وی دی و البته همراه زیرنویس انگلیسی روی آنتن رفته و کامل پخش شده است. بعد از پخش، بینندگان زیادی تماس گرفته اند. عده زیادی به خاطر پخش فیلم اعلام انزجار کرده اند، عده زیادی ابراز تعجب کرده اند و عده بیشتری مراتب تشکر و امتنان خود را اعلام کرده اند! به خاطر پخش این فیلم کارشناسان "مرکز نظارت و ارزیابی" سازمان که همه برنامه ها را رصد می کنند، سریعاً گزارش فاجعه را تنظیم کرده و بدون تایپ و به صورت دستنویس به دفتر رییس سازمان می دهند و او هم بدون معطلی علت این فاجعه را از مدیر کل اداره تأمین برنامه های خارجی جویا می شود.

این فیلم، همان طور که آقای "د" گفته بود، ارزش این همه آبروریزی را نداشت. ماجرا از آن قرار بود که یکی از شخصیت های فیلم به نام رِندیک، بسیار بی چاک و دهان و بی ادب بوده و هر چه به ذهن مالیخولیایی اش می رسیده، بی درنگ بر زبان جاری می کرده است. البته دوستان در بخش آماده سازی، این الفاظِ نقل و نبات را تغییر داده بودند و صدا پیشه محترم نیز همان جملات مؤدبانه را گفته بود؛ اما جملات زیرنویس، ساز خود را می زدند و آنچه را نباید، برملا می کردند...:D

رندیکِ بی تربیت به زمین و زمان رحم نکرده و در 90 دقیقه حضورش از مدت 110 دقیقه فیلم، همه جا را آباد کرده است و خواهر و مادر همه را جلوی چشم شان آورده است!

سرتان را درد نیاورم. فیلم پخش می شود. آن مدیر شبکه ای که بر پخش فیلم اصرار می کرد، از زیر بار پذیرش مسئولیت، شانه خالی می کند. تهیه کننده آن مجموعه تحلیل سینمایی قرارداد جدید و چرب تری با همان شبکه منعقد می کند. فقط مدیر پخشِ شبکه توبیخ می شود و آن بازبین بخت برگشته برای چند صباحی اخراج!

***

در اتاقم نشستم و به چرایی این ماجرای مضحک فکر می کنم. چند پرسش ذهنم را مشغول کرده است:

اول اینکه چرا مدیر شبکه و تهیه کننده آن مجموعه به تصمیم کارشناسی آقای "د" احترام نگذاشته و اعتماد نکردند؟!

دوم اینکه چرا این قدر با عجله نسبت به انتخاب فیلم و ارسال آن به پخش اقدام کردند؟

سوم اینکه چرا نسخه دی وی دی و همراه زیرنویس را به پخش شبکه تحویل دادند؟

چهارم و مهم تر از همه اینکه آن جمع کثیر بینندگان چرا تا این حد از پخش این فیلم و زیرنویس آن خوشحال شدند و تشکر کردند؟!:cheshmak:

-------------------------------------

* ظریفی پس از مطالعه چند خاطره، از عکس العمل کارشناسان و کارمندان به تصمیمات بی منطق و محیرالعقول پرسیده بود. اینکه آیا هر چه مدیران ارشد بگویند، بلافاصله اجرا می شود؟ خیر؛ در سازمان صدا و سیما نیز -مثل همه جای کشور- شیر مردان و شیر زنانی وجود دارند که بدون ترس و واهمه بر عقایدشان پایبند بوده و به قیمت توبیخ، کسر حقوق و مزایا، استعفا و حتی اخراج  جلوی دستورات بی منطق می ایستند. در بحث بازبینی نیز سال ها قبل روال بر انتخاب شایسته آثار نمایشی بود. اساس نامه ای تنظیم شده بود و مطابق آن تغییر کلی داستان ها به کل ممنوع بود. درمورد فیلم های کلاسیک و معروف، سختگیری بیشتر بود و حتی جزییات نیز نباید تغییر می کردند. از دیگر سو، طبق همین اساس نامه، فیلمی که مغایرت های زیادی با ضوابط پخش داشت و به اصطلاح نیازمند سانسور گسترده بود، از گردونه انتخاب و خرید خارج می شد. در کل اعضای آن شورا با پخش کمیّ آثار مخالف بودند. اما چه خوب گفته اند که:

چون قافبه به تنگ آید

شاعر به جفنگ آید

تأسیس شبکه های متعدد و افزایش ساعات پخش، باعث شد کیفیت آثار چندان مهم نباشند و آنتن به هر  قیمتی پر شود!     


يا رادَّ ما قَدْ فات... (ای برگرداننده آنچه از دست رفته است...)
۱۴۰۰/۱۲/۴ عصر ۱۱:۴۴
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : لوک مک گرگور, سروان رنو, مارک واتنی, شارینگهام, Classic, مورفیوس, rahgozar_bineshan, باربوسا, مراد بیگ, EDWIN, مموله, ماهی گیر, آدمیرال گلوبال, اکتورز
رابرت آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 125
تاریخ ثبت نام: ۱۴۰۰/۶/۲۰
اعتبار: 26


تشکرها : 1513
( 1814 تشکر در 125 ارسال )
شماره ارسال: #11
برای خانم رفعت هاشم پور

در این نوشتار کوتاه قصد ندارم، زندگی نامه ایشان را بیاورم؛ چرا که اکثر این موارد -با صحت و گاه با سقم- در فضای مجازی موجود است.

من تنها از حسرتی می گویم که به واسطه کم کاری اساتیدی چون ایشان از اوایل دهه هشتاد خورشیدی بر دل من و دوستداران دوبله این مملکت ماند. عدم اقبال مدیران وقت سازمان نسبت به واحد دوبلاژ صدا و سیما در اوایل دهه هشتاد، مجادله و اختلاف بین چند گروه منشعب این صنف، تغییر نوع روابط کاری، حجم انبوه فیلم های ارائه شده به واحد دوبلاژ و در نتیجه افت کیفیت دوبله فیلم ها و ... از یک طرف و ضعف بدنی و بیماری اساتید از یک سو باعث شدند بسیاری از صداهای خاطره انگیز نسل ما، عطای ماندن را به لقایش ببخشند.rrrr:

در زمانی کوتاه بسیاری از بزرگان دوبله، به هجرتی ناگزیر از کار تن دادند و علاقمندان از لذت شنیدن صدای آنها محروم شدند. در همین ایام، شماری دیگر نیز بسیار کم کار شدند. اساتیدی همچون: خانم ها رفعت هاشم پور، فهیمه راستکار و جناب ایرج رضایی از بزرگانی بودند که در همین روزها به دلایل بالا از کار کناره گرفتند.

سال ها بعد، یکی از مدیران فرهیخته واحد دوبلاژ که -چند صباحی نیز در دهه هفتاد، مدیر این واحد بود- کوشید تا از پیشکسوتان دلجویی کرده و اسباب حضور دوباره آنها را فراهم آورد؛ اما گذر سالیان، شاید مهم ترین عامل ناتمام ماندن این تلاش بود.

به یاد دارم در همین دوره، خانم رفعت هاشم پور به پاس تلاش های آن مدیر وقت واحد دوبلاژ، ترجمه مناجات شعبانیه را به صورت افتخاری و به زیبایی هر چه تمام اجرا کرد. مناجاتی پر سوز و گداز که به دلیل طولانی بودن آن، شاید تنها چند باری از بعضی شبکه های استانی پخش شده باشد. به هر حال، اجرای این مناجات در سال 1391، آخرین اثر ایشان بود.

ای کاش در این بحبوحه سرعت، دگرگونی و تغییر حواس مان بیشتر به پیشکسوتان باشد...



تماشای این ویدئو که شامل پشت صحنه سریال زیبای قصه های جزیره به مدیریت ایشان و همچنین توضیح کوتاهی از گردش کار دوبله در صدا و سیماست، خالی از لطف نیست...


يا رادَّ ما قَدْ فات... (ای برگرداننده آنچه از دست رفته است...)
۱۴۰۰/۱۲/۶ عصر ۰۸:۲۶
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : مارک واتنی, سروان رنو, مورفیوس, Classic, rahgozar_bineshan, باربوسا, شارینگهام, لوک مک گرگور, پرنده سرخ, مراد بیگ, مموله, EDWIN, ماهی گیر, کلانتر چانس, آدمیرال گلوبال, اکتورز
رابرت آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 125
تاریخ ثبت نام: ۱۴۰۰/۶/۲۰
اعتبار: 26


تشکرها : 1513
( 1814 تشکر در 125 ارسال )
شماره ارسال: #12
سه خاطره کوتاه از پخش اخبار سیما

(۱۴۰۰/۹/۸ صبح ۰۱:۲۶)رابرت نوشته شده:  

در پست های قبل به عرض رساندم که:

در بهمن 1374 با امید، انگیزه و اشتیاق فراوان مشغول تحصیل در رشته تولید (گرایش برنامه سازی تلویزیونی) دانشکده صدا و سیما شدم. پس از پایان تحصیلات، با عنوان رسمی کارگردان - و البته با شغل های متفاوت کارگردانی، تصویربرداری، تدوین و نویسندگی- در واحدهای مختلف معاونت های سیاسی، استان ها و سیما فعالیت کردم. سرانجام نیز با درخواست شخصی و با حدود بیست و دو سال سابقه خود را بازنشسته کردم!

به طور خلاصه طی این سال ها در هر سه بخش اصلی تولید، تأمین و پخش برنامه تلویزیون تجربه کسب کردم و در شوراهای مختلف عضویت داشتم.

اول: پَهنِ شو بزن!

همان طور که قبلاً هم اشاره کردم در آن سال ها در مجموعه اخبار، کارکنان تحریریه ها (دبیران خبر و تهیه کننده ها*) بیشتر تحصیلات علوم ارتباطی و جامعه شناسی داشتند؛ در مقابل کارگردان ها، تدوینگران، تصویربرداران، صدابرداران و عوامل فنی بیشتر فارغ التحصیلان دانشکده صدا و سیما و یا دانشگاه های هنری دیگر بودند. این موضوع همواره باعث ایجاد حواشی کاری و حتی مجادله نیز می شد. اما خوشبختانه خاطره امروز من، تنها بازگویی برخورد نرم رفقای تدوینگر با یکی از دوستان تهیه کننده بود که تا مدت ها باعث خنده و تفریح و البته گوشمالی غیرمستقیم بود!

حرکات فیزیکی دوربین انواع و اقسامی دارند که پر کاربردترین آنها پَن، تیلت، دالی، پدستال، آرک** و ... است. روزی یکی از دوستان تهیه کننده که کلمه پَن را شنیده بود، آیتم های خود را برای مونتاژ به باکس آورد و خطاب به من گفت:

- رابرت؛ پهنِ شو بزن.

من که نزدیک بود از خنده منفجر شوم، به زحمت جلوی خودم را نگه داشتم و پرسیدم:

- چی شو بزنم؟

- پهن شو بزن.

از آنجا که معمولاً دوستان تهیه کننده، نباید در چگونگی مونتاژ از منظر فنی و هنری دخالت می کردند، تصمیم گرفتم کمی با آن بزرگوار شوخی کنم. من بدون آنکه اشتباه او را تصحیح کنم، نمای مورد نظرش را در آیتم خبری جانمایی کردم. سپس موضوع را به اطلاع بقیه تدوینگران رساندم و تا مدت ها، همه آن بنده خدا را سر کار می گذاشتند و انواع متلک های "پَهنی" را حواله او می کردند:

- پَهنِ شو بزنم؟

- پهن شو می خوای؟

- پهنِش بهتره!

- اینجا باید پهنش رو زد!

بعد از چند روز، یک تهیه کننده دیگر که متوجه موضوع شده بود، داستان را به اطلاع رفیقش رساند. اگر کارد به دوست تهیه کننده مان می زدند، خونش در نمی آمد. اما از آن به بعد، دیگر هیچ تهیه کننده و دبیر خبری در کار فنی و هنری تدوین دخالت نکرد.

خدا از سر تقصیرات من هم بگذرد...:D

دوم: نماهای کچلی!

همان طور که خودتان هم می دانید، معمولاً در ایران، همیشه سعی بر نشان دادن حضور انبوه مردم در مراسم و مناسبت های گوناگون است. وقتی نوبت به راهپیمایی ها می رسد، این اهتمام چند برابر می شود! در تدوین تصاویر راهپیمایی همیشه باید نماهای به اصطلاح پر جمعیت را پشت سر هم ردیف کرد و از نمایش نماهای خالی و به اصطلاح کچل! پرهیز داشت.

اولین سال حضور در پخش اخبار سیما، (سال 1378) تدوینگر بخش خبری نیمروزی شبکه یک در روز قدس بودم. تهیه کننده آن بخش که بسیار پر مشغله بود، در دقیقه نود، نوار بتاکمی را آورد و روی میز گذاشت و گفت:

- رابرت؛ سریع از همین جا سی ثانیه بزن بره!

تهیه کننده این را گفت و رفت پی بقیه کارهایش. تنها چند دقیقه به شروع خبر مانده بود. در روزهای شلوغ، مشروح خبر دیر آماده شده و معمولاً آیتم ها به صورت موضوعی و بدون سینک خاص مونتاژ می شدند و فرصت بازبینی توسط اعضای تحریریه هم دست نمی داد. آن روز هم، از متن مکتوب خبری نبود و من باید طبق گفته تهیه کننده، سی ثانیه تصویر آماده می کردم. کل نوار بی صدا و فاقد صدای آمبیانس (زمینه ای) بود. تصاویری که به اصطلاح سر شات بود، حضور تنها هفت- هشت نفر را در کنار خیابان نشان می داد که از جایشان تکان نمی خوردند و پرچم فلسطین را در دست گرفته بودند. من همیشه عادت داشتم کل تصاویر را ببینم و نماهای مناسب تر و با کیفیت تر را انتخاب کنم؛ لذا تصاویر نوار را عقب بردم تا از ابتدا به نماها نگاه کنم. دیدم تصاویر تایم های عقبی بسیار پر جمعیت هستند و چند هزار نفر را با تیپ و قیافه های مختلف در حال راهپیمایی نشان می دهند. آنها بسیار هماهنگ و با شور و هیجان دست هایشان را بالای سر برده و شعار می دادند. پلیس انگلستان هم کنار آنها راه می رفت و البته نمی گذاشت، از صف خارج شوند.

با خودم فکر کردم چه مرضی است که نماهای خلوت را مونتاژ کنم؟ سریع شلوغ ترین نماها را پشت سر هم چیدم و تحویل تهیه کننده دادم. ساعت دو، پخش اخبار شروع شد و من راضی و خرسند از پیدا کردن نماهای جمعیتی رفتم و کنار سردبیر آن بخش (آقای "ر") که به تازگی منصوب شده و مرد بسیار شوخ طبعی بود، نشستم. آن سردبیر محترم، ظاهر و رفتار بسیار بامزه ای داشت و اتفاقاً حرکات و طرز صحبت کردنش بسیار شبیه کاراکتر محسن (اکبر عبدی) در مجموعه بازم مدرسه ام دیر شد، بود. نوبت به آیتم راهپیمایی روز قدس در لندن رسید و گوینده شروع به خواندن کرد:

- امسال با وجود ممانعت پلیس انگلستان از برگزاری راهپیمایی، چند نفر از دوستداران فلسطین روبروی سفارت آن کشور در لندن حضور یافته و در تحصنی آرام به سیاست های رژیم صهیونیستی اعتراض کردند...

اما تصاویری که من مونتاژ کرده بودم، جمعیتی چند هزار نفره را نشان می داد که حسابی داد و فریاد می کردند!

من فقط فرصت پیدا کردم تا نگاهی به آقای "ر" بیندازم. فکر کنید محسنِ بازم مدرسه ام دیر شد، دو دستی و محکم بر سرش بکوبد و بگوید:

- بدبخت شدم!

من تنها کاری که کردم، این بود که فلنگ را بستم و تا شب آن دور و بر پیدایم نشد. البته آقای "ر" که می دانست من تازه کار هستم، هیچ به رویم نیاورد و من فهمیدم آن جمعیت انبوه در اعتراض به افزایش مالیات کارگران در خیابان های لندن راهپیمایی کرده و هیچ ربطی به روز قدس و فلسطین نداشتند!

البته در این اتفاق دفتر خبرگزاری لندن هم مقصر بود که آیتم ها را با کلاکت جدا نکرده بود...

سوم: کله معلق در فضا

در آستانه نوروز یکی از سال های دهه هشتاد بودیم. یکی از کارگردان های پخش خیلی آدم شیرینی بود. (البته منظور همان خود شیرین است!) او در انواع  مناسبت ها، پیشنهاداتی می داد که برای مدیران بسیار جالب و برای کارمندان دردسرساز بود. آن سال پیشنهاد داده بود تا برای تنوع، پس زمینه گویندگان خبر نیمه شب شبکه تهران را کروماکی آبی*** کرده و فعالیت کارکنان تحریریه پشت سر گوینده، نمایش داده شود. (اکنون در بسیاری از بخش های خبری، استودیو با شیشه از اتاق فرمان جدا شده و عملاً حضور و فعالیت دیگران به نمایش درمی آید؛ اما طرح آن کارگردان علاوه بر محدود کردن میز سوییچ، هزینه و دردسرهای دیگری برای عوامل پخش به دنبال داشت.)

کروماکی

القصه، او مقصود خود را عملی کرد. همان شب اولِ اجرای طرح، من هم در مجموعه حاضر بودم و آماده می شدم تا پس از یک روز کاری خسته کننده با سرویس ترابری به خانه بروم. سمت تلفن تحریریه رفتم تا مطابق رسم زمانه و عشاق جوان با عیال خوش و بشی بکنم و تشریف فرمایی قریب الوقوع خود را به اطلاعش برسانم. گوشی تلفن را برداشتم که ناگهان صدای داد و فریاد از همه جا بلند شد. فکر کردم زلزله آمده است. آماده شدم تا فرار کنم؛ اما فهمیدم خطاب این همه قیل و قال و فریاد خودم هستم!

از اتفاق، آن شب پیراهن آبی هم رنگ با پرده کروماکی پوشیده بودم. وقتی وارد تحریریه شدم تا گوشی تلفن را بردارم، وارد کادر پس زمینه گوینده شده بودم. البته فقط به شکل سر و کله ای به حالت معلق در فضا که پشت سر آقای حسین زاده (گوینده آن بخش خبری) این سو و آن سو می رفت و به خاطر پایان شیفت، لبخندی عمیق بر لب داشت!

تقریباً چنین چیزی!

نمایش کله معلق من در پشت سر گوینده خبر شبکه تهران، باعث شد طرح خلاقانه کروماکی دوست کارگردان برای اولین و آخرین بار اجرا شود و همه عوامل فنی تا مدت ها به جان من دعا کنند.

--------------------------------------------------

* وظیفه تهیه کننده خبر به کل با تهیه کنندگان آثار نمایشی سینما و تلویزیون متفاوت بود. تهیه کنندگان خبر، واسطه بین تحریریه و سایر بخش های فنی و هنری مجموعه بودند. آنها خبر مکتوب و انواع منابع تصویری را دریافت کرده و برای مونتاژ در اختیار تدوینگران قرار می دادند. سپس تصاویر مونتاژ شده را دریافت کرده و برای استفاده به رژی پخش می بردند.

** هر کدام از این نماها کاربرد خاص خود را داشته و دارند:

پَن (Pan): حرکت افقی دوربین حول محور ثابت (دست و یا پایه)

تیلت (Tilt): حرکت عمودی دوربین روی محور ثابت (دست و پایه)

دالی (Dolly): دور و نزدیک شدن (جابجایی) فیزیکی دوربین نسبت به سوژه

تراکینگ (Trucking): جابجایی افقی فیزیکی و هم راستای دوربین همراه با سوژه متحرک 

پدستال (Pedestal): جابجایی فیزیکی عمودی و هم راستای دوربین نسبت به سوژه (معمولاً روی پایه)

آرک (Arc): حرکت دایره ای دوریبن به دور سوژه

*** کروماکی (Chroma Keying): استفاده از یک صفحه رنگی یک دست (مثلاً آبی یا سبز) در پس زمینه سوژه اصلی و قرار دادن موضوعات دلخواه پشت سر او. این جلوه ویژه تصویری از دیرباز در انواع آثار سینمایی و تلویزیونی مورد استفاده فراوان بوده است.


يا رادَّ ما قَدْ فات... (ای برگرداننده آنچه از دست رفته است...)
۱۴۰۱/۱/۴ عصر ۰۴:۱۲
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : مارک واتنی, سروان رنو, مراد بیگ, لوک مک گرگور, مورفیوس, Classic, مموله, Emiliano, شارینگهام, rahgozar_bineshan, EDWIN, باربوسا, ماهی گیر, کلانتر چانس, آدمیرال گلوبال, اکتورز
رابرت آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 125
تاریخ ثبت نام: ۱۴۰۰/۶/۲۰
اعتبار: 26


تشکرها : 1513
( 1814 تشکر در 125 ارسال )
شماره ارسال: #13
Sad آشفته حالی!

چند سال قبل، پس از کلی جستجو به مجتمع مسکونی جدیدی نقل مکان کردم. مجتمع با وجودی که  چند سال ساخت بود، معماری زیبا و دلنوازی داشت. بر خلاف آپارتمان‌های موجود، حیاط مشاع دقیقاً در وسط ساختمان و بین واحدها قرار گرفته بود. باغچه‌ای زیبا با انواع گل‌های رز و یک پیچک پر برگ که به دور استوانه چراغ روشنایی وسط باغچه پیچیده بود، منظره‌ای بسیار زیبا درست می‌کردند.

من در آن ایام هنوز بازنشسته نشده بودم و بسیار مشغله داشتم. از یک سو فیلمنامه یک سریال معروف را مطالعه می‌کردم و از سوی دیگر مشغول نگارش یک داستان کوتاه بودم. جای شما خالی... بعد از ظهرهای تابستان که از جام جم به منزل برمی‌گشتم، صندلی و میز کارم را در بالکن بزرگ خانه می‌گذاشتم و هر از چند گاه از بالکن نگاهی به پایین و آن باغچه مصفا می‌انداختم و سر کِیف می‌آمدم. معمولاً چای یا قهوه‌ای هم آماده بود و به اتفاق عیال نوش جان‌می‌کردیم.

مجتمع ما شانزده واحد داشت و هر شانزده واحد بر حیاط مشرف بوده و از این فضا استفاده می‌کردند. همسایه‌ها در خنکای دم غروب، کنار باغچه گرد هم می‌آمدند و گل می‌گفتند و گل می‌شنفتند.

اما یک روز فریاد یکی از همسایه‌ها، آن روال را به هم ریخت. آقای "م" بر سر اینکه نوه‌اش به یکی از گل‌های باغچه حساسیت تنفسی پیدا کرده، داد و بیداد راه انداخته بود. سر و صدا آن‌قدر بالا گرفت که ساکنان مجتمع‌های کناری هم پشت در حیاط ما جمع شدند.

سایر اهالی هم که از این اوضاع ناراحت شده بودند، با آقای "م" مجادله و منازعه کردند.

سرتان را درد نیاورم. این قضیه کش پیدا کرد و هر روز بر ابعاد فاجعه افزوده شد. آقای "م" هر روز قیل و قال راه می‌انداخت و کار تا آنجا پیش رفت که من صندلی و میز را از بالکن جمع کردم و گوشه اتاق مشغول کارم شدم. با این وجود، تمرکزم به هم ریخته بود و نتوانستم به موقع کارهایم را به اتمام برسانم.

یک هفته گذشت. نیمه‌شبی متوجه صدای خش‌خش شدم. صدا از حیاط می‌آمد. از بالکن نگاهی انداختم. مدیر مجتمع که انسانی شریف بود در آن هنگام شب، مشغول بیرون آوردن گل حساسیت‌زا از باغچه و انتقالش به یک گلدان سفالی زیبا بود. خود را به کنار باغچه رساندم و علت را جویا شدم. اینکه چرا ایشان این کار را همان ابتدا انجام نداده است؟

مدیر مجتمع که انسانی سرد و گرم چشیده بود، به مطلب جالبی اشاره کرد:

- آقای رابرت! حتماً این بیت را شنیدید:

هیچ ترتیبی و آدابی مجوی     هر چه می‌خواهد دل  تنگت بگوی

- بله، شنیدم. چطور مگه؟

- این همه جا مصداق نداره. من بیشتر به این ضرب‌المثل اعتقاد دارم:

- هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد...

اگر آقای "م" خیلی راحت و دوستانه و در گفتگویی شخصی به من اطلاع می‌داد که نوه‌اش به این گل حساسیت داره، بلافاصله گل رو جابجا می‌کردم. اما با داد و بیداد کارها پیش نمی‌ره. مخصوصاً اینکه همسایه‌های مجتمع‌های دیگه و عابران رهگذر فکر کردند اینجا چه خبره و نسبت به ما فکرهای بد کردند!

***

آن شب سر آمد و چند روز گذشت. من چند سال دیگری ساکن آن مجتمع بودم. خوشبختانه از  آن به بعد، دیگر هیچ مجادله‌ای پیش نیامد. آقای "م" و سایر اهالی هم خواسته‌هایشان را با کمال احترام به اطلاع همدیگر می‌رساندند.

من هم دوباره میز و صندلی را به بالکن برگرداندم و حتی زمستان‌ها با وجودی که سگ‌لرز می‌زدم! در فضای باز کارهایم را انجام می‌دادم.

القصه، همه روزه عابران و رهگذران خسته‌دل و پر شکسته‌ زیادی به کافه ما سر می‌زنند. ان‌شاء‌الله هیچ وقت خاطر آنها و ما همسایه‌های دائمی مکدر نشود...


يا رادَّ ما قَدْ فات... (ای برگرداننده آنچه از دست رفته است...)
۱۴۰۱/۱/۱۵ عصر ۰۳:۱۷
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : مموله, مارک واتنی, مراد بیگ, Classic, کاپیتان باگواش, لوک مک گرگور, سروان رنو, آلبرت کمپیون, EDWIN, آدمیرال گلوبال, مارکوپولو, باربوسا, ماهی گیر, کلانتر چانس, اکتورز
رابرت آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 125
تاریخ ثبت نام: ۱۴۰۰/۶/۲۰
اعتبار: 26


تشکرها : 1513
( 1814 تشکر در 125 ارسال )
شماره ارسال: #14
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند...

(۱۴۰۰/۹/۸ صبح ۰۱:۲۶)رابرت نوشته شده:  

در پست های قبل به عرض رساندم که:

در بهمن 1374 با امید، انگیزه و اشتیاق فراوان، مشغول تحصیل در رشته تولید (گرایش برنامه سازی تلویزیونی) دانشکده صدا و سیما شدم.

پس از پایان تحصیلات، با عنوان رسمی کارگردان - و البته با شغل های متفاوت کارگردانی، تصویربرداری، تدوین و نویسندگی - در واحدهای مختلف معاونت های سیاسی، استان ها و سیما فعالیت کردم.

به طور خلاصه طی این سال ها در هر سه بخش اصلی تولید، تأمین و پخش برنامه تلویزیون تجربه کسب کردم و در شوراهای مختلف عضویت داشتم.

شورای طرح و برنامه اداره کل مهندسی و مدیریت پیام مرکز بودجه

شبکه سه سیما

نمایندگی پوشاک بچه­گانه غنچه در کرج

مرکز سیمای استان­ها

پخش سیمای البرز

مرکز سیمای استان­ها

اداره کل تأمین برنامه­های خارجی سیما

پخش شبکة جام جم

اداره کل تأمین برنامه­های خارجی سیما

اداره کل سیمای استان­ها

پخش اخبار سیما

واحد آموزش معاونت سیما

یکی از روزهای سال های میانی دهه هشتاد* است. تازه کارِ مونتاژ تصاویر بخش خبری 14 شبکه یک تمام شده و با همکاران شوخی می کنیم و سر و کله هم می زنیم. تلویزیون تحریریه روشن است. گوینده می آید و پس از خلاصه خبرها، برای اولین بار جمله اش را با سلام و صلوات بر محمد و آل محمد (سلام خدا بر ایشان) آغاز می کند. یکی از بچه ها به شوخی می گوید:

- ... دیگه مدیر شد!

همه می خندیم و از کنار ماجرا می گذریم...

***

اما ساعاتی بعد معلوم می شود، داستانِ آغاز بخش های خبری با سلام و صلوات بر معصومین تازه شروع شده و حاصل ابتکار یا خودشیرینی گوینده خبر نیمروز نبوده است!

- دکتر ... دستور داده؛ بخشنامه هم کرده که از این به بعد همه بخش های خبری رادیو و تلویزیون با این سلام شروع بشن.

با شنیدن این جمله از دهان یکی از بچه های تحریریه همه می زنیم زیر خنده... آخر تشت رسوایی دکتر ... همین چند هفته پیش از بالای بام افتاده و هنوز صدایش در گوش مان طنین انداز است!

***

از ورود خانم ... به پخش خبر سیما، چند روزی بیشتر نگذشته که گوینده ثابت خبر 22:30 شبکه دو شده است. همه تعجب کرده اند. این بخش از خبرهای اصلی محسوب شده و گوینده ها بعد از چند سال فعالیت در بخش های کم اهمیت تر، در این بخش خبری جلوی دوربین می روند. خانم ... اجرا و صدای خوبی ندارد. مدام تپق می زند و خبرها را اشتباه می خواند. حتی اصلاً نمی تواند خود را با اُتوکیو** هماهنگ کند!

نحوه کار اتوکیو، تصویر برگرفته از سایت ویکی پدیا

اما ظاهراً از دید مسئولان وقتِ رده بالای معاونت سیاسی، زیبایی چهره خانم ...، دیگر نقص ها را مرتفع کرده است!

شگفتی همکاران مجموعه وقتی بیشتر می شود که در چند مراسم از این خانم تقدیر شده و با وجود چند گوینده خیلی خوب و مسلط (همچون آقایان قاسم افشار، محمد رضا حیاتی، فواد بابان، رضا حسین زاده و خانم ها ایران شاقول، سولماز اصغری، مهناز شیرازی، فریده فرخ نژاد، مریم صلحی و ...) خانم ... به عنوان گوینده برتر انتخاب می شود!

دیری نمی پاید که معلوم می شود، خانم ... معلم خصوصی فرزندِ دردانه دکتر ... است! و البته باز هم دیری نمی پاید که همه می فهمند، دکتر ... عاشق خانم گوینده و معلم خصوصی فرزندش شده است. خانم ... که می فهمد، "سلام گرگ بی طمع نیست" بی درنگ و همزمان از گویندگی در خبر و معلمی فرزند دکتر ... کناره گیری می کند و ماجرا در همین جا ختم به خیر می شود.

البته دکتر ... برای توجیه طرح خود در خصوص آغاز اخبار با صلوات بر ائمه (علیهم السلام)، متبرک شدن را بهانه کرده بود؛ اما بسیاری از سردبیران؛ اتفاقاً این موضوع را مصداقِ قرآن سر نیزه و بی احترامی به پیغمبر (ص) می دانستند، چرا که سیاست پدر و مادر ندارد و چه بسا اخبار در همه جای دنیا و از جمله ایران، با اهداف و توجیهات خاص سیاسی و با ممزوج شدن واقعیت و غیر واقعیت تنظیم می شوند! :cheshmak:

***

چند وقت پس از این ماجرا، آقای ... در بخش نامه ای به همه شبکه های سیما دستور می دهد:

«همه شبکه ها مکلف هستند پس از اذان نسبت به پخش نماز جماعت اقدام کنند.»

نتیجه آنکه سال هاست بیننده ها در همه برنامه های تلویزیون ایران، توفیق اجباری تماشای نماز جماعت را پیدا می کنند! ماجرا به همین جا ختم نشد، بعضی شبکه های رادیویی هم برای آنکه در این رقابت به ظاهر مذهبی(!) کم نیاورند، پخش صدای نماز جماعات را در کنداکتور بعد از اذان گنجاندند...

البته منتقدان داخل سازمان همان زمان به این طرح خرده گرفتند. آقای ... توجیه کرد که:

- باید قرائت حمد و سوره خلق الله درست شود.

اما منتقدان بلافاصله در پاسخش گفتند:

- در این صورت پخش نماز از یک شبکه مشخص (مثلاً قرآن) کفایت می کند. هر که مایل است، بعد از اذان، نمازهای پخش شده از این شبکه مشخص را نگاه کرده و حمد و سوره اش را درست کند...

اما طبق معمول، مرغ آقای ... یک پا داشت.

***

شخصاً به انجام شعائر مذهبی بسیار معتقدم؛ اما در طی این سال ها و مخصوصاٌ این اواخر به یک نظر شخصی مهم و کلیدی رسیده ام. شعائر دینی بر دو قسم عمده استوارند:

اول) عبادات (نماز، ذکر، دعا و ...) که تجلی ارتباط پروردگار و بنده و البته بسیار شخصی هستند و هیچ نیازی نیست که انسانی انجام آنها را در بوق و کرنا کند تا آنجا که خداوند در آیه 55 سوره شریفه اعراف می فرماید:

ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعًا وَخُفْيَةً ۚ إِنَّهُ لَا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ 

پروردگارتان را با تضرع و در نهان بخوانید، زیرا او از حدّ گذرندگان را دوست نمی دارد.

دوم) رفتار (حُسن خلق، مردم داری، خوش زبانی، خدمت به خلق، احترام به دیگران، کمک مالی و معنوی از ثروت و جیب خود به نیازمندان، پاک دستی و ...) که نمود بیرونی و اجتماعی دارد و اتفاقاً پایبندی و حتی تبلیغ ظاهری آن باعث رشد جوامع است.

اما ای داد از وقتی که اولی و دومی با هم تناسب نداشته باشند و بعضی اشخاص اولی را علنی کرده و دومی را منکوب کنند. نتیجه چنین ناهمگونی چیزی نخواهد بود جز ریا...

***

ای کاش مردم می دانستند، دکتر ... و آقای ...، بیشتر جلسات کاری شان را در هنگام اذان ظهر برگزار می کردند!

ای کاش مردم می دانستند دکتر ... و آقای ...، کسانی را که جلسات را برای ادای نماز اول وقت، ترک می گفتند به سخره و استهزاء می گرفتند! 

ای کاش مردم می دانستند که آقای ... سوغاتی مأموریت های استانی اش برای همسر و فرزندانش را از تنخواه صدا و سیمای استانی خریداری می کرده است!

ای کاش مردم می دانستند رفقا و بستگان دکتر ... و آقای ... بدون هیچ تخصص و تعهد به مناصب مهم رادیو و تلویزیون و البته سایر ارگان ها و نهادها گمارده می شدند!

ای کاش مردم می دانستند دکتر ... و آقای ... در پنهان به بسیاری از شعائر نوع اول (عبادات) پایبند نیستند.

ای کاش مردم می دانستند دکتر ... و آقای ... در آشکار و پنهان به بسیاری از شعائر نوع دوم (رفتارها) نیز پایبند نیستند.rrrr:

-----------------------------------------------------

* واقعاً روز و ماه و سال این واقعه را به یاد نمی آورم.

** اتوکیو دستگاهی است که به دوربین اصلی گویندگان و مجریان برنامه های تلویزیونی متصل شده و امکان خواندن متن را برای گوینده فراهم می کند. گوینده -معمولاً- به وسیله پدالی که زیر پایش قرار دارد، صفحه متن را به خواست خود عوض می کند. بدین ترتیب بدون آنکه گوینده به متن مکتوب و کاغذ زیر دستش نگاه کند به دوربین نگریسته و ارتباط چشمی بیشتری بین او و بیننده برقرار می شود.


يا رادَّ ما قَدْ فات... (ای برگرداننده آنچه از دست رفته است...)
۱۴۰۱/۲/۱ عصر ۱۰:۳۲
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : شارینگهام, مموله, مارک واتنی, مراد بیگ, سروان رنو, باربوسا, ماهی گیر, آدمیرال گلوبال, اکتورز, کلانتر چانس
رابرت آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 125
تاریخ ثبت نام: ۱۴۰۰/۶/۲۰
اعتبار: 26


تشکرها : 1513
( 1814 تشکر در 125 ارسال )
شماره ارسال: #15
آنا...

من و بسیاری از هم نسلانم پیش از آن که ایلسا را در کازابلانکا دیده باشیم، آنا را در انیمیشن خانواده دکتر ارنست دیده ایم. زنی حدوداً 35 ساله که یادآور مادران یک یک مان بود. آنا تمام قد از شوهرش (دکتر ارنست) حمایت می کرد و البته این مانع نبود تا دل مشغولی ها و نگرانی هایش درمورد آینده سه فرزندش در این جزیره مسحورکننده، اما بی رحم را به اطلاع ارنست نرساند. آنا زنی شهری و پرستاری با کلاس بود که به ناگهان و به خاطر یک توفان سهمگین، همراه خانواده اش از یک جزیره وحشی و ناشناس سر درآورد. او در بد شرایطی گرفتار شده بود.

از یک طرف، فلونه بازیگوش و سر به هوا که از بازی با انواع حشرات و جانورهای ریز و درشت ترسی نداشت، موجب هراس و چندش گاه و بی گاه مادر می شد.

از سوی دیگر فرانتسِ نوجوان و مغرور که نومیدی تا مغز استخوانش نفوذ کرده بود و بعد از نابینا شدن موقت توسط حشره ای ناشناس، نومیدتر هم شد!

از دیگر سو، جک خردسال که آن قدر کم سن و سال بود که حتی نمی دانست در چه وضعیتی گرفتار شده اند و دور و برش چه خبر است!

بیچاره مادر که باید شیطنت های دردانه دخترش را تحمل کند، به پسر نوجوانش امید تزریق کند، مراقب طفل خردسالش بوده و از همه مهم تر مانند کوه پشتیبان شوهرش باشد. مادری که در مواجهه با گرگ های درنده تاسمانی، ترس را کنار گذاشته و برای نجات جان دو کودکش یک تنه و به سان شیری زخمی با لشگری از گرگ ها می جنگد.

تازه وقتی خانواده دکتر ارنست در جزیره پاگیر شده و با زیر و بم آن آشنا می شوند، نگرانی های آنا رنگ دیگری به خود می گیرند. آشنایی با پیرمردی بد اخم به نام کاپیتان مورتون که پایبند به اصول اخلاقی نیست و حالا مادر باید مراقب بدآموزی های او نسبت به فرزندانش باشد!

***

من و هم نسلانم در آن سال های جنگ و موشک، مادران مظلوم خود را در هیبت آنا می دیدیم. مادران ما هم باید چشم بر آرزوهایشان می بستند و در آن شرایط بحرانی، مراقب جگرگوشه ها و همسران شان می بودند. بعضی حتی همسران شان را که برای جنگ رفته بودند، در کنار نداشتند و شرایطی مانند آنا در نبودِ چند روزه ارنست و فرانتس را تجربه می کردند...

آنا با صدای زیبا و پر احساس شهلا ناظریان برای ما جان گرفته و عینیت یافته بود.

خانم ناظریان روحت شاد که از همان کودکی، خاطرات متعددی برای ما به جا گذاشتی...

خانم ناظریان روحت شاد که با وجود بیماری سخت، انگیزه ای ستودنی و مثال زدنی داشتی و با بیماری مبارزه می کردی و حتی تا این اواخر فعال بودی. هر چند نقش هایی که می گفتی از نظر حجم اندک بودند، اما به یقین برای همیشه ماندگار خواهند بود...

خانم ناظریان نمی دانم وقتی مثل سابق نمی توانستی برگه های دیالوگ را با دو دست جابجا کنی، رنج می کشیدی یا نه؟ و نمی دانم در درونت از این مشوش می شدی که نکند روزی نتوانی یک جمله، یک کلمه و یا یک حرف را درست ادا کنی و زبان یاری ات نکند؟

اما می دانم تا آخر جنگیدی و می دانم بی نظیر بودی و می دانم از آن ستاره هایی بودی که حتی نمونه شان طلوع نخواهد کرد...

روح مرحوم حسین عرفانی شاد و دخترانت به سلامت که این راه را با هم پیمودید.


قسمتی که مادر به تنهایی با گرگ های درنده می جنگد


يا رادَّ ما قَدْ فات... (ای برگرداننده آنچه از دست رفته است...)
۱۴۰۱/۲/۵ عصر ۰۵:۲۷
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : Classic, مموله, مارک واتنی, شارینگهام, سروان رنو, لوک مک گرگور, Emiliano, سنباد, Kathy Day, مورفیوس, باربوسا, مراد بیگ, ماهی گیر, کلانتر چانس, آدمیرال گلوبال, اکتورز
مموله آفلاین
رفیق فابریک
*

ارسال ها: 132
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۵/۱۰/۲
اعتبار: 31


تشکرها : 2081
( 1152 تشکر در 127 ارسال )
شماره ارسال: #16
RE: آنا...

قسمتی که مادر به تنهایی با گرگ های درنده می جنگد

با سپاس فراوان از رابرت عزیزم

دقیقا می خواستم   همین قسمت رو که چن روز پیش به اتفاق دخترم میدیدم آپلود کنم که شما زحمت کشیدید  .ممنون از شما و اینکه این فقدان رو خدمت خانواده کافه کلاسیک تسلیت می گم  و امیدوارم  روح بانو ناظریان در آرامش ابدی باشه

۱۴۰۱/۲/۵ عصر ۰۹:۳۵
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : رابرت, شارینگهام, مارک واتنی, مورفیوس, rahgozar_bineshan, باربوسا, ماهی گیر, آدمیرال گلوبال, اکتورز, کلانتر چانس
رابرت آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 125
تاریخ ثبت نام: ۱۴۰۰/۶/۲۰
اعتبار: 26


تشکرها : 1513
( 1814 تشکر در 125 ارسال )
شماره ارسال: #17
مهمان ناخوانده!

(۱۴۰۰/۹/۸ صبح ۰۱:۲۶)رابرت نوشته شده:  

در پست های قبل به عرض رساندم که:

در بهمن 1374 با امید، انگیزه و اشتیاق فراوان، مشغول تحصیل در رشته تولید (گرایش برنامه سازی تلویزیونی) دانشکده صدا و سیما شدم.

پس از پایان تحصیلات، با عنوان رسمی کارگردان - و البته با شغل های متفاوت کارگردانی، تصویربرداری، تدوین و نویسندگی - در واحدهای مختلف معاونت های سیاسی، استان ها و سیما فعالیت کردم.

به طور خلاصه طی این سال ها در هر سه بخش اصلی تولید، تأمین و پخش برنامه تلویزیون تجربه کسب کردم و در شوراهای مختلف عضویت داشتم.

شورای طرح و برنامه اداره کل مهندسی و مدیریت پیام مرکز بودجه

شبکه سه سیما

نمایندگی پوشاک بچه­گانه غنچه در کرج

مرکز سیمای استان­ها

پخش سیمای البرز

مرکز سیمای استان­ها

اداره کل تأمین برنامه­های خارجی سیما

پخش شبکة جام جم

اداره کل تأمین برنامه­های خارجی سیما

اداره کل سیمای استان­ها

پخش اخبار سیما

واحد آموزش معاونت سیما

یکی از شب های سرد زمستان 1389 است. مدتی است که بی خیال اداره کل تأمین برنامه های خارجی شده و به عنوان کارگردان و ناظر پخش* در جام جم آسیا مشغول فعالیت شده ام. از آنجا که حال و حوصله شلوغی برنامه های زنده و آدم های فراوان پشت و جلوی صحنه را ندارم، ترجیح داده ام که در ساعات آخر شبِ این کانال (جام جم آسیا) شیفت بردارم. معمولاً برنامه های زنده از کانال های اروپا و آمریکا پخش می شوند و از آسیا بازپخش.

رژی پخش کانال جام جم آسیا در سال 1389

پنج شنبه شب است و طبق معمول یک سریال ایرانی از جام جم آسیا پخش می شود. کانال آمریکا هم طبق معمول این چند ماهه، یک برنامه زنده ادبی خسته کننده و بدون مخاطب را روی آنتن می برد.

رژی پخش آسیا و آمریکا در ساختمان پخش قدیم جام جم و روبروی هم قرار دارند. رژی و استودیوی پخش آمریکا تا همین چند ماه پیش (اوایل سال 89) رژی پخش و استودیوی شبکه یک بود و رژی و استودیوی پخش آسیا، رژی و استودیوی پخش شبکه دو. چند ماهی است که واحدهای پخش شبکه های یک تا چهار از ساختمان قدیمی پخش به ساختمان جدید منتقل شده اند و ما جای آنها را گرفته ایم.

القصه، من ناظر پخش کانال آسیا هستم و روی کاناپه رژی لمیده ام و به سریال نگاه می کنم. خسته می شوم و برای چند لحظه رژی را به همکاران می سپارم و از اتاق بیرون می روم تا آبی به سر و رویم بزنم. نگاهی به رژی آمریکا می اندازم. چیزی غیر عادی است! هفته های پیش عوامل پخش (کارگردان، منشی صحنه، صدابردار، گرافیست و اپراتورهای فنی) با رخوت در جایگاه هایشان می نشستند و از روی ناچاری به صحبت های کسل کننده مجری- کارشناس- تهیه کننده برنامه گوش می کردند؛ اما این هفته همگی چشم به مونیتورهای پخش دوخته و به اصطلاح با دقت به آنتن توجه می کنند! بر خلاف همیشه که صدای یکنواخت آقای مجری- کارشناس- تهیه کننده پخش می شد، این بار صدای یک خانم از بلندگوهای کنار میز صدا به گوش می رسد! حس فضولی ام گل می کند و داخل می شوم. آقای "م" ناظر پخش شبکه در کنار میز سوییچ ایستاده و ضمن آنکه با چشم و ابرو به مانیتور فینال اشاره می کند، لبخندی تحویلم می دهد. من هم با دیدن تصویر مانیتور خشکم می زند. خانمی بسیار بسیار زیبارو و خوش لحن، اشعار مولوی را می خواند و تفسیر می کند. تلفن های رژی یکسره زنگ می زنند. مخاطبان هم از حضور خانم دکتر به وجد آمده اند و مرتب تشکر می کنند! این همه استقبال از یک برنامه زنده (آن هم این برنامه) بی سابقه است! لبخند آقای "م" را با خنده ای بی صدا پاسخ گفته و از رژی کانال آمریکا خارج می شوم...

***

چند لحظه ای است که دوباره روی کاناپه جا خوش کرده ام که ناگهان آقای "م" سراسیمه وارد رژی آسیا می شود. آقای "م" مرد شریف، خوش اخلاق و با تجربه ای است که از همه ما بزرگتر است و به آرامش و حُسن خلق مشهور است.

اما حالا خیلی نگران و سراسیمه است. علت را جویا می شوم.

- نمی دونی رابرت، چه شیفت مزخرفی بود. اعصابم ریخته به هم.

- چطور مگه؟ تا چند دقیقه پیش که مشکلی نبود و کلی هم تلفن و استقبال داشتید. (این جمله آخر را با لبخند و به قصد شوخی می گویم.)

- خبر نداری چی شد! رییس به خط هات لاین** زنگ زد (رییس وقت سازمان) که این خانمه کیه روی آنتن؟! من هم توضیح دادم که خانم دکتر ... ؛ (رییس) بهم می گه کی اجازه داده بیاد جلوی دوربین؟ من هم گفتم همه چیز درست و طبق رواله. استعلام حراستش هم هست و هیچ مشکلی نیست. چطور مگه؟ می دونی بهم چی گفت رابرت؟

- نه! از کجا باید بدونم؟

- گفت این خانم بیش از اندازه زیباست و جلب نظر می کنه. سریع از روی آنتن بگیریدش! با هزار مصیبت به آقای ... (مجری و تهیه کننده برنامه)، کیو*** دادم که یک وله پخش می کنیم. بعد هم در فرصت پخش وله به آقای ... گفتم خانم مهمان باید بدون خداحافظی از استودیو بیرون بیاد و خودت برنامه رو ادامه بدی. نمی دونی چقدر خجالت کشیدم. خانم دکتره هیچی نگفت بنده خدا و رفت...

***

آن شب به آقای "م" و البته بقیه عوامل پخش کانال آمریکا بسیار سخت گذشت. چون موج تماس ها بیشتر شد که چرا ناگهان خانم دکتر بدون خداحافظی و تمام شدن صحبت هایش از برنامه حذف شده است؟!

چند ساعت بعد، آقای "م" با چشمانی غمگین و صدایی خسته به من گفت:

- می دونی رابرت! بدا به حال ما که بر خلاف همه دنیا، بیننده هامون از زیبایی آدمی که جلوی دوربین می ره تعجب می کنند و بدتر اینکه باید به خاطر این قضیه، جواب بالا دستی ها رو بدیم!

آقای "م"**** راست می گفت. در همه دنیا یکی از عوامل مهم انتخاب مجری، کارشناس و حتی بیشتر بازیگران، زیباییِ صورت و نحوه اجرا و لحن آدم هاست...

----------------------------------------------------------------

* ناظر پخش: مسئول نهایی پخش برنامه ها در رژی و استودیوی تلویزیونی. همچنین پاسخگویی اشکالات نهایی در رژی با اوست. او باید مجوز برنامه ها و همچنین استعلام حضور مهمان ها را کنترل کرده و در صورت بروز اشکال بهترین تصمیم را گرفته و به اطلاع سایر عوامل برساند.

** خط هات لاین: (Hot Line) یک خط تلفن ویژه در رژی های پخش که از آن صرفاً برای تماس درمورد برنامه ها و کنترل اوضاع رژی استفاده شده و استفاده از آن برای استفاده های غیر کاری و حتی غیر ضروری کاملاً ممنوع است. 

*** کیو: حرکات تعریف شده دست برای ارتباط بین عوامل رژی و استودیو. این حرکات معمولاً کارکرد استاندارد و مشخصی دارند.

**** متأسفانه آقای "م" در سونامی وحشتناک کرونای دلتا در مرداد 1400 درگذشت.rrrr:


يا رادَّ ما قَدْ فات... (ای برگرداننده آنچه از دست رفته است...)
۱۴۰۱/۳/۲۴ عصر ۰۶:۱۴
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : مارک واتنی, باربوسا, سروان رنو, شارینگهام, مورفیوس, Classic, ماهی گیر, لوک مک گرگور, مراد بیگ, مموله, rahgozar_bineshan, کلانتر چانس, آدمیرال گلوبال, ریچارد, اکتورز
رابرت آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 125
تاریخ ثبت نام: ۱۴۰۰/۶/۲۰
اعتبار: 26


تشکرها : 1513
( 1814 تشکر در 125 ارسال )
شماره ارسال: #18
و اما آرشیو...

(۱۴۰۰/۹/۸ صبح ۰۱:۲۶)رابرت نوشته شده:  

در پست های قبل به عرض رساندم که:

در بهمن ۱۳۷۴ با امید، انگیزه و اشتیاق فراوان، مشغول تحصیل در رشته تولید (گرایش برنامه سازی تلویزیونی) دانشکده صدا و سیما شدم.

پس از پایان تحصیلات، با عنوان رسمی کارگردان - و البته با شغل های متفاوت کارگردانی، تصویربرداری، تدوین و نویسندگی - در واحدهای مختلف معاونت های سیاسی، استان ها و سیما فعالیت کردم.

به طور خلاصه طی این سال ها در هر سه بخش اصلی تولید، تأمین و پخش برنامه تلویزیون تجربه کسب کردم و در شوراهای مختلف عضویت داشتم.

شورای طرح و برنامه اداره کل مهندسی و مدیریت پیام مرکز بودجه

شبکه سه سیما

نمایندگی پوشاک بچه­گانه غنچه در کرج

مرکز سیمای استان­ها

پخش سیمای البرز

مرکز سیمای استان­ها

اداره کل تأمین برنامه­های خارجی سیما

پخش شبکة جام جم

اداره کل تأمین برنامه­های خارجی سیما

اداره کل سیمای استان­ها

پخش اخبار سیما

واحد آموزش معاونت سیما

از همان روز اول که به صورت رسمی وارد کافه شدم، دوستان زیادی در پیام های خصوصی که ارسال می کردند، از آرشیو صدا و سیما می پرسیدند. حق داشتند؛ چون یکی از وجوه اشتراک ما در این کافه، علاقه وافر به گنجینه های ناب گدشته است. اما مضمون بیشتر پرسش ها:

- چرا بعضی فیلم ها و سریال ها دیگر پخش نمی شود؟

- گم شدن بعضی برنامه ها صحت دارد؟

- بعضی افراد توانایی خاصی برای دسترسی و بعضاً فروش برنامه های آرشیوی دارند؟

- ...

سر درِ ورودی آرشیو مرکزی در آن سال ها

راستش برای من غیر قابل باور بود که برنامه ها در آرشیو گم و گور شوند؛ بلکه معتقد بودم چنانکه مواد از حالتی به حالت دیگر درمی آیند، برنامه های آرشیوی از جایی به جای دیگر سر درمی آورند!

برای آنکه مطمئن شوم و پاسخ اشتباه ندهم، چندی پیش با یکی از دوستانم که اکنون بازنشسته شده و سال ها به صورت تخصصی در آرشیو فعالیت داشته، به طور مفصل گپ زدم. نتیجه آن قدر حیرت انگیز بود که کاخ باورهای خودم نیز فرو ریخت!

***

همان طور که در متن شماره ۶ ارسالیِ همین سرفصل (خاطرات سودازده من، تیرآهن در خبر) به طور مفصل توضیح داده ام، در زمان ورود من به سازمان صدا و سیما (اواخر سال ۱۳۷۴) فرمت غالب نوارهای تصویری*، یوماتیک بود. (قبل از یوماتیک، برای سالیان متمادی از نوارهای یک اینچ و دو اینچ استفاده می شد که در ایران به اتاق تجهیزات و ضبط و پخش این فیلم ها، امپکس Ampex می گفتند و هنوز هم می گویند! در واقع امپکس نام یکی از معروف ترین شرکت های تولید کننده نوارهای یک اینچ و دو اینچ بوده است.)

اندکی بعد نوارهای بتاکم sp و سپس بتاکم sx و بلافاصله بتاکم دیجیتال جای آن را گرفتند. تنها چند سال بعد نوارها و فرمت MXF به کار گرفته شدند و خلاصه سیر تغییر این نوارها مثل همه جای دنیا بسیار پر شتاب بوده و هست.

اینها را گفتم تا یادآوری کنم، قاعدتاً آرشیو سازمان صدا و سیما مجموعه ای از انواع این نوارها و حتی فیلم های ریورسال، ۸، ۱۶ و گاه ۳۵ میلی متری بوده است.

اما در سالیان اخیر برای به روزآوری این نوارها، طی چند مرحله اقدام به تبدیل آنها کرده اند. طبعاً نوارهای حجیم فضاهای بسیار بسیار زیادی را اشغال کرده و نگهداری از آنها شرایط خاص دما، نور، رطوبت و ... را می طلبد و اصل تبدیل انواع فرمت ها و نوارها عملی مطلوب و عقلانی بوده است.

فرمت در نظر گرفته شده، LTO بود.

یکی از مدل های ضبط LTO و نوارهای آن

برای آنکه تصوری از حجم دیتای ضبط شده بر روی نوارهای LTO داشته باشید، توضیح مختصری تقدیمتان می کنم:

LTO مخفف کلمات Linear Tape Open است و پیشینه تولید آن به سال ۲۰۰۰ میلادی باز می گردد. در حال حاضر، نسل هشتم آن، معروف به LTO-8 در ایران استفاده می شود. شما می توانید تا حجم ۳۰ ترابایت برنامه را به شکل دیتا با سرعت ۷۵۰ مگابایت بر ثانیه روی این نوارها (کارتریج) منتقل کنید! اندازه فیزیکی این نوارها از یک هارد اکسترنال یک ترابایتی نیز کوچکتر است و پیش بینی می شود نسل دوازدهم آنها قادر به نگهداری ۴۸۰ ترابایت اطلاعات بر روی یک کارتریج باشند!

در آرشیو صدا و سیما نیز از سال ها قبل کار تبدیل برنامه ها روی LTO و البته با حجم های متفاوت و کمتر از نوار کارتریج های فعلی آغاز شد...

نوار کارتریج نسل هشتم، تولید شرکت Quantum

اما گاه کار تبدیل برنامه ها توسط نیروهای متخصص و از آن مهم تر دلسوز که قدر این گنجینه ها را بدانند، انجام نشده است. rrrr: نتیجه اینکه در کمال ناباوری بسیاری از برنامه ها با سهل انگاری از بین رفته اند و دیگر نسخه ای از آنها موجود نیست. از یک سو، حضور مدیران ارشد ناکارآمد و غیر دلسوز و از دیگر سو، آزمون و خطایی نابخشودنی در تفاهم با شرکت های مختلف و ناآگاه با مسائل فنی نسل جدیدِ LTOها، دو عامل اصلی از بین رفتن بخشی از گنجینه های آرشیو طی دهه گذشته بوده اند!

اما این بی کفایتی دو ضربه مرگبار به آرشیو صدا و سیما وارد کرده است:

۱) همان طور که اشاره کردم، حجم قابل توجهی از برنامه ها در جریان تبدیل و یا حتی پس از آن، نگهداری نامطلوب کارتریج های LTO از بین رفت. (توجه داشته باشید، بر خلاف نوارهای یک اینچ، دو اینچ، یوماتیک، بتاکم و یا حتی نوارهای معمولی کاست و ویدئو که به مراقبت در شرایط استاندارد نور، دما و رطوبت نیاز دارند، نوارهای LTO با نوسانات جریان برق و ولتاژ، ضربه، Bad Sector و ... نیز معیوب و گاه به کل غیر قابل استفاده می شوند. پس تهیه نسخه های پشتیبانِ استاندارد و قوی امری اجتناب ناپذیر بوده که متأسفانه از همان ابتدا به شکل استاندارد انجام نشده است.)

۲) بعضی کارمندان و مدیران در این بلبشو فرصت را مناسب دیدند و اقدام به تهیه کپی از برنامه ها برای مصرف شخصی کردند! بسیاری از برنامه ها که از شبکه های ماهواره ای و فضاهای مجازی سر درمی آورند و با قیمت های گزاف به فروش می رسند، حاصل همین اتفاق و سوء مدیریت بوده اند.

در مجموع من مدیریت فوق العاده ضعیف و غیر تخصصی را عامل اصلی این فجایع می دانم.

-------------------------------------------

* آنچه در این متن آورده ام، درمورد انواع فرمت های تصویری بوده است؛ هر چند ظاهراً اصل قضیه درمورد برنامه های شنیداری (صوتی) نیز مصداق دارد.


يا رادَّ ما قَدْ فات... (ای برگرداننده آنچه از دست رفته است...)
۱۴۰۱/۴/۶ عصر ۱۲:۳۰
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : مارک واتنی, شارینگهام, کلانتر چانس, سروان رنو, پهلوان جواد, مراد بیگ, Classic, مورفیوس, لوک مک گرگور, rahgozar_bineshan, ماهی گیر, باربوسا, مموله, آدمیرال گلوبال, اکتورز
مموله آفلاین
رفیق فابریک
*

ارسال ها: 132
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۵/۱۰/۲
اعتبار: 31


تشکرها : 2081
( 1152 تشکر در 127 ارسال )
شماره ارسال: #19
RE: و اما آرشیو...

یکی از مدل های ضبط LTO و نوارهای آن

باسلام وتشکر از جناب رابرت عزیز با اینکه اطلاعاتتون بسیار مفید بود

ولی یه تلنگر به من زد واون اینکه همیشه فکر می کردم این آثار یا گنجینه هایی که فرمودید یک جایی موجود هست وبه خوبی ازشون نگهداری میشه   ولی با این تفاسیر معلوم میشه که درو تخته با هم جور ه  یعنی صدا وسیما هم مثل بقیه سازمان ها وادارات بی درو پیکر ه....

هرچند من فکر می کردم شمابه عنوان کسی که تو  اون محیط بودید بالاخره  شاید چند تا کار نایاب هم شاید میشد که داشته باشید.

۱۴۰۱/۴/۱۲ عصر ۱۰:۱۳
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : مارک واتنی, باربوسا, آدمیرال گلوبال, اکتورز
رابرت آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 125
تاریخ ثبت نام: ۱۴۰۰/۶/۲۰
اعتبار: 26


تشکرها : 1513
( 1814 تشکر در 125 ارسال )
شماره ارسال: #20
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا/ سرها بریده بینی بی‌جرم و بی‌جنا

* گزارش نویسی یکی از نخستین و در عین حال کاربردی‌ترین دروس رشته‌های ادبی و هنری است؛ اما کاربرد آن بسیار گسترده است و حتی در مباحث اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و ... مفید فایده است. یک گزارش ساده، سلیس و واقعی می‌تواند ماندگار شود و کمترین فایده آن، رجوع نویسنده به گذشته‌ها و تجزیه و تحلیل رویدادهاست.

 در متن‌های گزارشی معمولاً اصل بر ساده نویسی است و از پیچیدگی‌های ادبی پرهیز می‌شود؛ در عین حال گزارشگر خوب، نباید گذشته و خود را سانسور کند! گزارش استاندارد به خاطر انصاف نویسنده در بیان واقعیت‌ها و پرهیز از کم و زیاد کردن آنها و عدم برخورد احساسی ماندگار می‌شود.

در اینجا - فراخور ایام ماه محرم - گزارشی کوتاه و موجز را تقدیم می‌کنم. شکی نیست که تمام عزیزان خاطرات مشابه و شاید متفاوتی در شهرها و بخش‌های مختلف کشور دارند.

«هُوَ الاوَلُ و الآخِرُ و الظاهِرُ و الباطِن»

به عنوان مقدمه:

آنچه تقدیم می‌­شود گزارش‌نامه‌­ای است از آنچه طی سال­‌های زندگی، درمورد چگونگی حضور در مجالس اباعبدا... (ع) به خاطر می‌­آورم. شاید نگارش این چند خط، پاسداشتی بر زحمات پدران، مادران و تمام بستگان، رفقا و صاحبان حقّ و یادآوری مشترک برای بسیاری از عزیزان باشد. ضمن آنکه در روزهای کرونا (با تمام شدت و ضعفش) به یاد می‌­‌آورم در چه دوره­‌هایی عزاداری­‌هامان دچار خلل یا نقصان­­‌هایی بوده که مرتفع شده و یا برعکس جهل و کج‌­روی با رسوم سوگواری‌­مان ممزوج شده است.

اوایل دهه شصت

اولین تصاویری که به شکل واضح از عزاداری­‌های ماه محرم و مخصوصاً روزهای تاسوعا و عاشورا در خاطرم مانده، بازمی­‌گردد به اوایل دهه شصت...

آن موقع خانه‌­مان دو کوچه پایین­‌تر از میدان امام حسین (ع) بود. دسته­‌های عزادار فوج­‌فوج به میدان می­‌آمدند و دوری می‌­زدند و می‌رفتند. خوب به خاطر دارم که خاله پری (خاله دوم بابا) با برقع مشکی روی پله مغازه سر کوچه می‌­نشست و های­‌های گریه می‌­کرد. خاله اشرف (خاله سوم و کوچک پدرم) هم به اتفاق حسین، محمد، محمود و هدی می‌آمد. محمود و هدی به ترتیب دو و یک ساله و به اصطلاح شیر به شیر بودند. حسین که آن موقع شانزده ساله بود - و چند ماه  بعد (فروردین ۱۳۶۱) در منطقه شرهانی شهید شد - تر و خشک‌­شان می‌­کرد. محمد که می‌­آمد بساط شیطنت­ و بازی جور می‌­شد و کلی کِیف می‌کردیم! (محمد هم سال ۶۵ در سن شانزده سالگی و در شلمچه شهید شد.)

اواسط دهه شصت

اواخر سال شصت و یک به فردیس اثاث‌­کشی کردیم. در آن سال­‌ها فردیس منطقه‌ای ییلاقی و خوش آب و هوا بود و بیشتر، آنجا را به خاطر دهکده شیک - و به اصطلاحِ امروزی­‌ها لاکچریِ - آن می­‌شناختند. بگذریم که از سال شصت و پنج جنگ‌زده‌های کشور با حجم فراوانی به این منطقه وارد شدند و بافت جمعیتی و فرهنگی فردیس و تمام استان البرزِ فعلی به کل تغییر کرد!

بابا که بچه میدان خراسان بود، عزاداری‌­‌های فردیس را قبول نداشت. به خاطر همین در شب­‌های قدر و روزهای تاسوعا و عاشورا به میدان خراسان می­‌آمدیم و خانه مامانی (مادربزرگ پدری) پایگاه استقرار ما می‌­شد!

آن سال­‌ها پخش نوحه از رادیو و تلویزیون چندان مرسوم نبود و مدام قطعات موسیقی سمفونی نینوا ساخته استاد حسین علیزاده از شبکه‌های یک و دو و رادیو سراسری پخش می‌­شد.

https://uupload.ir/view/۱-_درآمد_j12u.mp3/

https://uupload.ir/view/۲-_نغمه_rzas.mp3/

https://uupload.ir/view/۳-_جامه_دران_35hw.mp3/

https://uupload.ir/view/۴-_نهفت_5m1f.mp3/

https://uupload.ir/view/۵-_رقص_سماع_zvfr.mp3/

مثل همه بچه‌­‌های دیگر من هم پرچم و زنجیر و طبل می‌خواستم. بابا پرچم کوچک و زنجیر سبکی برایم می­‌خرید؛ اما به خاطر مخالفت مامان با سر و صدا و ایجاد مزاحمت برای همسایه‌ها هیچ‌وقت صاحب طبل نشدم!

بابا من را برمی‌­داشت و به اتفاق عمو مجتبی مسیر میدان خراسان تا میدان شهـدا را طی کرده و دسته­‌های عزادار را نگـاه می‌­کردیم. علم­‌های (علامت) بزرگ در میـدان شهـدا جمع می­‌شدند و به اصـطلاح، به هم سـلام می­‌کردند. بلند کردن علم بیش از آنکه زورِ بازو بخواهد، کار بلدی و لنگرگیری می­‌طلبید! یادم هست یک علم خیلی بزرگ ۲۱ تیغه بود که جوانان هیکلی نمی‌توانستند آن را حمل کنند. در همین احوال مردی حدوداً سی ساله که مُسن‌­‌تر از جوان­‌ها بود و اتفاقاً هیکل نحیفی داشت، زیر علم رفت و با یک تکـان آن را برداشت و شروع به چرخانـدن کرد. جمعیت صلوات می­‌فرستادند و همین طور اسکنا‌س‌­های ده، بیست، پنجاه و حتی صد تومانی** بود که لای دندان­‌های مرد می­‌گذاشتند!

بعد از تماشای دسته­‌ها به خانه مامانی برمی­‌گشتیم و خاطرمان از وجود قیمه امام حسین (ع) جمع بود، چون می­‌دانستیم همسایه­‌ها کلی غذای نذری برای مامانی می‌آورند و همیشه چند وعده قیمه و گاه قورمه لذیذ نوشِ جان می­‌کنیم! چند سالی که گذشت و من بزرگتر شدم و قادر به طی مسافت بیشتر با پای پیاده بودم و در ضمن حوصله‌­ام از نشستن در جلسات عزاداری سر نمی­‌رفت، بابا برنامه را عوض کرد. حالا به جای تماشای دسته­‌ها، بیشتر به خیابان رِی و اطراف بستنی اکبر مشدی (مشهدی) می­‌رفتیم. مجلس بزرگی در خیابان­‌های اطراف بیمارستان سوم شعبان برگزار می‌­شد که غذاهای خوبی هم می‌داد! (آن موقع پل ری درست نشده بود و در واقع از میدان قیام تا سه راه امین حضور، یک‌سره خیابان بود.)

اواخر دهه شصت

از اواخر دهه شصت، تغییر بزرگی در برنامه عزاداری‌ها ایجاد شد. بیشتر هیأت­‌ها و جلسات به واسطه تلاش‌های فراوان مرحوم حجت­‌الاسلام سید مهدی طباطبایی و حجت­‌الاسلام محسن قرائتی و البته تبلیغ فراوان رادیو و تلویزیون، اقامه نماز جماعتِ اول وقت را به برنامه خود اضافه کردند. (هر چند هنوز هم بیشتر دسته‌های داخل خیابان تا پاسی از عصر مشغول سینه­‌زنی و زنجیرزنی بوده و هستند!)

چند سالی می­‌شد که به تهران برگشته بودیم و در فاصله‌ای کوتاه سه بار جابجا شدیم:

قلهک، نارمک و باغ فیض محله­‌هایی بودند که برای چند صباحی در هر کدام اقامت داشتیم.

با آنکه خانه بابایی (پدرِ مادرم) در قلهک بود، بیشتر تمایل داشتیم به محله­‌های مرکزی برویم. زیرا تنها برنامه اهالی قلهک در روز عاشورا بیرون آوردن یک تخت بسیار بزرگ چوبی (چیزی مثل همان نخل یزدی‌ها) بود که مردم آن را بر روی شانه‌هایشان از دو راهی قلهک تا محل درِ دوم حمل می‌کردند و گهگاه بزرگترین سید محل به لحاظ سنّ و سال، از آن بالا برای مردم سیب می‌انداخت!

به هر حال در این ایام برنامه­‌ریـزی دقیقی از سوی بابا صورت می­‌گرفت؛ به گونه‌­ای که هم دسته­‌های عزادار خیابانی را نگاه کنیم، هم داخل حسینیه و مسجد شده و ذکر مصیبت کرده و عزاداری کنیم، هم نماز جماعت بخوانیم و هم اینکه نهار را در همان‌جا صرف کنیم. برنامه­‌ریزی به معنای واقعی کلمه میلیمتری بود! برای اینکه دقیقاً طبق برنامه پیش برویم، تمرکز بر روی محدوده بازار تهران بود. معمولاً صبح زود سوار ماشین شده و بابا، اول مامان و خواهرم را به خانه دایی جعفر (دایی کوچکتر مامان) در خیابان ری می‌­رساند که برای چند دهه مجلس خانگی زنانه داشتند. بعد بابا، من و امیر (برادر کوچکترم) دوباره حرکت می­‌کردیم. بابا ماشین را در خیابان سعدی جنوبی و یا امیرکبیر پارک می‌­کرد. پیاده و از طریق خیابان ناصرخسرو به خیابان پانزده خرداد وارد می‌شدیم. معمولاً در همان بدو ورود به خیابانِ پانزده خرداد با دسته­‌هایی روبرو می‌­شدیم که همان وسط خیابان قمه می­‌زدند و خبرنگاران داخلی و خارجی هم مدام از آنها فیلم و عکس می‌­گرفتند! بابا هیچ وقت اجازه نمی‌­داد به این دسته­‌ها نزدیک شده و یا حتی نگاه­‌شان کنیم؛ اما به هر حال بوی خون در فضا می‌­پیچید و شامّه را آزار می‌­داد!cccc:

ابتدا تا چهار راه سیروس می­‌رفتیم و دسته­‌های عزادار سینه­‌زن و زنجیرزن را نگاه می‌­کردیم. بعد یا از خیابان پله­‌های نوروزخان وارد بازار بزرگ می‌شدیم و یا به سبزه ­میدان می‌­رفتیم و وارد بازار کفاش­‌ها می­‌شدیم و سینه­‌زنی سنتی و چهارپایه‌خوانی را نگاه و گوش می‌­کردیم. سراسر بازار با پارچه‌ها و کتیبه‌های سیاه پوشیده می‌شد و عکس کسانی که محرم‌های سال‌های پیش زنده بوده و به هر ترتیب فوت کرده بودند، بر روی سیاهی‌ها نصب می‌شد. بعد از اندکی حضور در بازار، برای شنیدن سخنرانی و مرثیه به مسجد حاج عزیزا...، حسینیه بزازها، هیأت صنف آلومینیوم­‌فروش­‌ها و یا صنف اتاق­‌سازان کامیون می­‌رفتیم. نماز جماعت خوانده شده و نهار را که – طبق قانونی نانوشته - معمولاً روزهای تاسوعا قورمه­ سبزی و روزهای عاشورا خورشت قیمه بود، صرف می­‌کردیم و بعد پیاده به سمت ماشین برمی­‌گشتیم و از آنجا با ماشین به خیابان ری می­‌رفتیم. در طول راه و هر چند قدم، ایستگاه‌­‌های صلواتی چای، شربت، شیر کاکائو و حتی هندوانه مستقر بودند. از آنجا که چای­‌خور نبودیم، فقط برای نوشیدن شربت (معمولاً آب‌لیمو) توقف می‌­کردیم. آن سال­‌ها هنوز هیچ خبری از ظروف یک بار مصرف نبود. عده­‌ای به نیت شستن(!) آبی به لیوان­‌های پلاستیکی و یا شیشه­‌ای می­‌زدند و لیوان­‌ها طی چند ثانیه دوباره از نوشیدنی پر می‌­شدند! جالب آنکه هیچ کس در نوشیدن از این لیوان­‌ها لحظه­‌ای درنگ نمی­‌کرد! (البته رفتگرها (پاکبان‌ها) هم آن موقع این قدر اذیت نمی‌شدند تا ظروف پلاستیکی خیس را با زور و ضرب جارو از روی زمین بردارند.rrrr:) خلاصه قبل از آنکه با ترافیکِ حضور مجدد دسته‌ها مواجه شویم، خود را به خانه می‌رساندیم و معمولاً شب‌­‌ها به مسجد محله می‌رفتیم. 

اما یک موضوع جالب آن بود که همه ساله، تقریباً بسیاری از چهره‌های معروف و غیر معروف را حول و حوش یک محدوده جغرافیایـی می‌دیدیم! (انگار همه موظف بودند به برنامه دقیق­‌شان برای حضور در مراسم تاسوعا و عاشورا مقید باشند!)­ مرحوم بهرام شفیع (مجری برنامه ورزش و مردم) و یکی از دوستانش را بین چهار راه سیروس و ناصر خسرو می­‌دیدیم. مرحوم مهدی کاشانیان (هنرمند قدیمی رادیو و برنامه صبح جمعه با شما) را جلوی بانک ملی سبزه میدان می‌دیدیم که علیرغم موهای سپید و سن بالا با پای برهنه و بدون کفش دنبال دسته­‌ها می­‌دوید و به سختی خودش را به آنها می‌­رساند.

مرحوم مهدی کاشانیان، هنرمند قدیمی رادیو و تلویزیون

محمد رضا طالقانی را که آن سال­‌ها همیشه نایب رییس فدراسیون کشتی بود با پای برهنه و جلوی آتش‌­نشانی بازار بزرگ (جلوی امامزاده زید) می‌دیدیم. (نمی‌دانم چرا آن سال­‌ها همیشه مرحوم اکبر ترکان رییس فدراسیون کشتی بود؟!) جدای اینها هر سال مداحان قدیمی و صاحب‌­نفس را می‌دیدیم که در بازار چهارسوق روی چهار پایه می‌رفتند و دم می‌دادند. هر هیأت وقت محدودی داشت و گاه وقتی یکی رعایت نمی‌­کرد، از ناظم چهارسوق اخطار جدی می­‌گرفت! مرحوم حاج احمد دلجو، در آستانه ظهر عاشورا همیشه دم معروف "همه جا کربلا، همه جا نینوا" را سر می­‌داد و سینه­‌زنان با او همراهی می‌کردند. جوانان قنات­‌آبادی (که البته حالا هر کدام برای خود پیرمردی بودند) کفاش‌ها، پیرعطاء، بنی‌‌فاطمه، فاطمیون، اصحاب قائم، سقاها و ... از هیأت‌­های قدیمی بودند که همه ساله وارد بازار تهران شده و به شیوه سنتی (بدون طبل، دهل، سنج و فقط با سینه­‌زنی و خواندن نوحه­‌های قدیمی) عزاداری می‌­کردند.***



دَم معروف "همه جا کربلا، همه جا نینوا" توسط مرحوم احمد دلجو، بازار تهران، اوایل دهه ۷۰

اوایل و اواسط دهه هفتاد

در این سال­‌ها به سن نوجوانی رسیده و کمی خرج خود را از خانواده جدا کرده بودم. کم­‌کم با دوستان هم­‌سال و هم‌­‌مدرسه­‌ای­‌های دوران دبیرستان (محمد ب، حسین ر، غلامحسین ج، مرحوم حسن ب ق، محمد ق، همایون س و ...) با مسجد ارک و برنامه‌های حاج منصور ارضی آشنا شدیم. (البته از بین دوستانی که نام بردم من و محمد ب پای ثابت این برنامه­‌ها بودیم و سایر رفقا گهگاه حضور داشتند.) تفاوت محسوس این دوران با دوره­‌های قبلی این بود که من و دوستانم برخلاف سال­‌های قبل بیشتر بر عزاداری­‌های شبانه متمرکز شدیم. دَم‌­‌ها و سینه‌­‌زنی‌­های پر شور منصور ارضی و شاگردانش - مثل سعید حدادیان که آن موقع­‌ها قبل از حاج منصور و به عنوان شاگرد او می‌­‌خواند – جوانان و نوجوانان زیادی را جذب می‌کرد. (مخصوصاً دم‌­‌های واعد که خیلی حماسی و تهییج‌­کننده بودند) من و سایر جوان‌ها برای آنکه در ردیف‌های جلویی صف سینه‌­‌زنان قرار بگیریم و به اصطلاح شور بگیریم، از ساعت‌ها قبل به مسجد ارک می­‌رفتیم و آخر سر هم در موعد نوحه­‌خوانی ناچار بودیم در جایی بسیار تنگ بنشینیم و مدام روی پا جابجا شویم! (مثلاً اگر قرار بود در تابستان برنامه با اقامه نماز مغرب و عشاء در ساعت هشت و نیم شب آغاز شود، من و دوستانم از ساعت چهار بعد از ظهر به مسجد می‌رفتیم و جا می­‌گرفتیم!) در آن سال‌­‌ها هنوز خطابه و ایراد نطق­‌های سیاسی توسط مداحان متداول نشده بود و همه نوع قشر به این نوع مساجد می‌آمدند. البته ناگفته نماند، آن سال­‌ها سخنران جوانِ پر معرفت و ادیبی به نام سید مجتبی حسینی که علاوه بر کسوت روحانیت، مهندس نیز بود؛ به منبر می­‌رفت. کلام آتشین و مؤثری داشت و به خوبی از ترکیب آیات الهی، احادیث و اشعار کهن فارسی بهره می‌برد و سخنرانی­‌های آموزنده، کاربردی  و مفیدی داشت.

این رویه تا اواسط دهه هفتاد و رسیدن من به سن جوانی ادامه داشت. در این سال­‌ها علاوه بر جمع دوستان قدیمیِ دبیرستانی گاه با هم­‌دانشکده­‌ای­‌های صدا و سیما (مرحوم امیر هوشنگ ق و سید شفیع ش) راهی مسجد ارک می‌­‌شدیم.

 از نکات جالب توجه آنکه در مجالس این چنینی به واسطه تعداد انبوه حاضران، معمولاً هیچ خبری از غذای نذری نبود و کسانی که در این محافل حضور پیدا می­‌کردند، صرفاً برای شرکت در مجلس وعظ و نوحه می­‌آمدند؛ مگر اینکه در شب­‌های تاسوعا و عاشورا بانی یا بانیان متمولی پیدا می­‌شدند و نسبت به تهیه و توزیع غذا برای این همه جمعیت اقدام می‌کردند.

پس از چند سال، سید مجتبی حسینی دیگر به مسجد ارک نیامد و یکی از امام جمعه‌­‌های تندروی فعلی کشور جای او را گرفت. فضای جامعه در حال تغییر بود و رفته رفته مداحی‌­‌ها سمت و سوی سیاسی پیدا کردند و مداحانی چون حاج منصور ارضی، سعید حدادیان و ... تئوریسن­‌هایِ ایدئولوگِ حکومت شدند! همین موضوع سبب شد تا من و دوستانم از مسجد ارک دل کنده و به دنبال مجالس دیگری باشیم.

اما از حق نباید گذشت، منصور ارضی و دیگران در آن سال­‌هایی که در مجالس عزاداری بحث سیاسی نمی‌­‌کردند، در جذب جوانان موفق بودند و حداقل برای آن دوران به گردن من و امثال من حق داشته و دارند...

ناگفته نماند، در سال­‌های میانی دهه هفتاد، موضع رسمی حکومت، برخورد با قمه‌­‌زنی در ملاء عام بود. هر چند در قالب برخورد با قمه‌­‌زنی، بسیاری از رسوم نمایشی چون "طویریج" نیز محدود شدند.

طویریج آیینی بسیار قدیمی و تأثیرگذار است که نمادِ دیر رسیدن قبیله بنی‌­اسد به کربلا بوده است. عزاداران حسينی در كربلا با نماد دير رسيدن بنی­‌اسد در عصر عاشورا، مراسم عزاداری خود را از طویریج آغاز ‌كرده و ده كيلومتر را با پای برهنه و هَروله‌كنان، لبيک می‌گویند تا به کربلا برسند.

مراسم طویریج در روز عاشورا، کربلا

در ایران و تحت تأثیر تعزیه­‌خوانی، این رسم از چهار دهه گذشته بسیار زیبا، تأثیرگذار و با وجوه فراوان نمایشی اجراء می­‌شد. ابتدا لشکر اشقیاء با پوشش‌های قرمز و زرد و با سوت و هلهله در میان جمعیت انبوه مردم راه باز می‌کردند و خود را از چهار راه سیروس به چهار راه گلوبندک می‌رساندند. سپس جمع انبوهی از پناهندگانِ عراقی زمان صدام (اعم از زن و مرد) که نماز جماعت ظهر و عصر را در حوالی چهار راه سیروس اقامه کرده بودند با پای برهنه و بر سر زنان و پشت سر لشکر اشقیاء به حالت هروله، سوی چهار راه گلوبندک که به شکل نمادین محل استقرار چادرها و خیمه‌­‌های کاروان امام حسین (ع) بود، می‌دویدند. درست دقایقی قبل از رسیدن جمعیت عزادار، لشکر اشقیاء خیمه‌­ها را آتش می‌زدند. کمتر کسی بود که این صحنه‌ها را ببیند و بی­‌اختیار آه از نهادش بلند نشود و اشکی نریزد؛ اما در میان بهت همگان و به بهانه عدم کنترل اوضاع از سوی نیروی انتظامی (!) سال به سال این مراسم محدود و محدودتر شد...

مراسم خیمه‌سوزی طویریج در چهار راه گلوبندک تهران، بعد از ظهر عاشورا، عکس از امیر رضا مقدم

اواخر دهه هفتاد تا اواخر دهه نود

شروع این دوران مصادف با پایان تحصیلات دوران کارشناسی، ازدواج و شروع فعالیت در پخش اخبار سیما بود. سیاسی­‌زدگی موجب آزار و اذیت روح و جسم من می‌­‌شد. دوباره بر عزاداری سنتی روزهای تاسوعا و عاشورا متمرکز شدم. خوشبختانه برخلاف روال رو به رشد دگرگونی ماهیت عزاداری در بسیاری از تکایا و هیأت­‌ها؛ عزاداری­‌های بازار بزرگ تهران چندان تغییر نکرده بودند؛ مگر اینکه متأسفانه تعداد زیادی از مداحان صاحب­‌نفس و متقی رخ در نقاب خاک کشیده بودند.

در سال­‌های ابتدایی دهه هشتاد، تکایا و هیأت‌­‌ها برای داشتن علامت‌­‌های بزرگتر، طبل­‌های پر صداتر و حتی گروه‌­‌های موسیقی و نیز نقاشی‌­‌های بزرگ از چهره امام حسین (ع) و حضرت عباس (ع) رقابت شانه به شانه‌­ای داشتند! نقشی از براد پیت و گاه لئوناردو دی کاپریو ترسیم شده و با کمک فتوشاپ، محاسن و موی بلند بر آن اضافه کرده و نهایتاً به اسم تمثال حضرت عباس (ع) بر روی بنر چاپ می‌کردند!

این رقابت آن­‌قدر جدی شد که گاه در بعضی خیابان‌های پر تراکم غرب و شرق تهران کار به جدال و منازعه بر سر علامت بزرگتر و طبل پر صداتر می‌کشید! در نتیجه حکومت ناچار شد بار دیگر مثل قضیه قمه‌­‌زنی وارد عمل شده و طبق بخش‌نامه‌­هایی حمل وسایل، ادوات و نقاشی­‌های غیر متعارف را ممنوع کند!

از آنجا که بیشتر این سال‌ها در شهرک وردآورد و کرج اقامت داشتم، در ایام منتهی به تاسوعا و عاشورا به اتفاق خانواده راهی منزل باجناق بزرگترم (آقا مهدی) می‌شدیم که در محدوده مرکزی تهران قرار دارد و این بار منزل او را به عنوان پایگاه در نظر می‌گرفتیم! معمولاً باجناق دیگرم (عباس آقا) و خانواده‌­‌اش هم به جمع ما اضافه می­‌شدند. خانم‌­‌ها به مجالس متعدد آن حول و حوش می‌­‌رفتند و من، آقا مهدی و عباس آقا به اتفاق پسرها روزها را به بازار تهران می‌رفتیم. پس از حضور در کنار دسته‌­‌های عزاداری قدیمی و چهارسوق، برای اقامه نماز و شنیدن سخنرانی به مسجد ملک می­‌رفتیم. امام جماعت و سخنران ثابت مسجد ملک، آیت‌­‌ا... سید مهدی انگجی بود که بدون استثناء و همواره بر ضرورت یادگیری احکام شرعیِ مالی و اقتصادی تأکید داشت. احکامی که متأسفانه در جامعه و سیستم بانکی هیچ شأنی ندارند!

سخنرانی روز عاشورا در مسجد ملک تهران

پس از اقامه نماز، نهار بی‌­‌نظیر مسجد در سینی­‌های مجمعه و در دسته‌های چهار نفره توزیع می­‌شد که معمولاً نیمی از ظرف خورشت قیمه و نیمی قورمه سبزی بود. طعم غذای مسجد ملک از اسرار آشپزهای آن است که سینه به سینه منتقل شده و شما در هیچ رستورانی چنین طعمی را نخواهید چشید!

در همین سال‌­‌ها، هم­‌جواری منزل باجناق گرامی با هیأت بزرگ پیر عطاء باعث شد تا طی سالیان متمادی به صورت بسیار جدی در مجالس شبانه این هیأت شرکت کنیم. هیأتی که تا سه سال قبل و شروع همه‌گیری کرونا نیز دایر بود...

هیأت پیر عطاء حدود ۱۱۰ سال قدمت داشته و اقامه عزاداری در آن به شیوه سنتی انجام می‌­‌شد. چند حُسن بزرگ در این هیأت وجود داشت:

۱) به محض ورود به هیأت با تعداد بسیار زیادی عکس از دست‌­اندرکاران و بانیان متوفـی روبرو می‌شدی که اکنون در این سرای خاکی نیستند. بسیاری از اسامی برای همه آشناست. کمتر واعظ و مداح قدیمی تهران است که سهمی در این هیأت قدیمی نداشته باشد. در ابتدا، میان و انتهای هر برنامه یاد و نام درگذشتگان زنده شده و برای آنها، بازمانده­‌هایشان و تمام حاضران در مجلس طلب مغفرت، خیر و نیکی می­‌شد.

۲) از حرف و حدیث­‌ها و جنجال‌­‌های سیاسیِ روز نشان و نمادی در هیأت وجود نداشت. گویا بانیان قدیمی آن که همه رخ در نقاب خاک کشیده­‌اند، از همان ابتدا این روزهای سیاست­‌زده را پیش‌­‌بینی کرده و سرلوحه برنامه‌های این هیأت را عدم آلودگی به مسائل سیاسی تبیین کرده بودند!

۳) نظم و وقت­‌شناسی این هیأت بسیار ستودنی بود:

در نوبت شبانگاهی یک مداح در ابتدای مجلس ذکر مصیبت می­‌گفت، (معمولاً حاج عباس رحمانی، ذاکر روشن­‌دل) سپس نماز جماعت مغرب و عشاء اقامه شده و بعد آیاتی از قرآن کریم تلاوت می­‌شد. یک سخنرانِ روحانی با دست پر و مطالب نغز روی منبر می‌­‌رفت و سپس سخنران ثابت هیأت (حاج آقا حسین سرخه­‌ای که البته معمم نیست) بحث­‌های مدون و آموزنده­‌ای را ارائه می­‌کرد. مباحثی که بر معرفت انسان می­‌افزود. (در کل هیأت پیر عطاء بیشتر بر قوت سخنرانی متمرکز بود تا نوحه‌­‌گری‌­‌های جدید) در پایان نیز مداح قدیمی هیأت (حاج حسین اطهاری) ذکر مصیبت می­‌خواند و سینه­‌زنی انجام می­‌شد. (البته متأسفانه حاج حسین اطهاری که خود داماد مرحوم علامه**** بود، در آخرین روهای اسفند سال ۹۷ مرحوم شد.) در پایان نیز غذای هر کدام از حاضران در ظرف یک بار مصرف و در مبادی خروجی تحویل داده می‌­‌شد و حسینیه در همان ساعات ابتدایی شب به کار خود پایان می­‌داد. {البتـه با بلند شدن روز، بعضی برنامه‌ها (مثل یک نوبت مصیبت­‌خوانی و سخنرانی) به پیش از اذان مغرب منتقل می‌­‌شد تا برنامه در همان موعد همیشگی تمام شود.}

با تمام این اوصاف و با وجود این همه برنامه، دست‌اندرکاران هیأت و مخصوصاً ناظم آن به درستی و با سخت­گیری وقت را تنظیم کرده و اجازه تداخل برنامه­‌ها را نمی­‌دادند. (به نوعی کنداکتور می‌چیدند!)

۴) همان­‌گونه که در بند قبل اشاره شد، برنامه­‌‌های هیأت (اعم از سخنرانی و ذکر مصیبت) بسیار آموزنده، پر بار و معرفت­‌آموز بود.

۵) بانیان هیأت همان‌­‌گونه که بی­‌چون و چرا در راه امام حسین (ع) خرج می‌­‌کردند، بسیار دست به خیر بوده و سالانه تعداد زیادی دختر و پسر را به خانه بخت می­‌فرستادند و هزینه تحصیل و درمان بی‌بضاعتان پر شماری را متقبل می­‌شدند.

           ورودی حسینیه پیر عطاء

* متأسفانه طی این چند سال که کرونا شیوع پیدا کرد، بسیاری از قدیمی­‌ها (اعم از مسئولان و شرکت‌کنندگان در مجالس) به دلیل کهولت سن و نیز شیوع کرونا، فوت کردند...

***

از سوی دیگر، از اوایل دهه ۸۰ بسیاری از مداحان سبک‌های تازه‌ای به وجود آورده و گاه ملودی تصنیف‌های معروف را مایه نوحه خود قرار داده و می‌دهند! در موارد متعددی نیز اشعار آنها بسیار سخیف و حتی گاه دور از ادب بوده و هست...

در اوایل دهه نود، گهگاه مرثیه و یا مداح متفاوتی پیدا می‌­‌شد که حال و هوایی متفاوت ایجاد می­‌کرد. نزار­ القطری، باسم کربلایی، مرحوم محمد علی کریمخانی، امیر حسین مدرس و حتی محمد اصفهانی آثار متفاوتی عرضه کردند. همچنین مداحان جوانی نیز پا به عرصه گذاشتند که با وجود اجراهای بسیار خوب و تسلط به مقاتلِ معتبر به واسطه ورود به مباحث سیاسی، خیلی زود محبوبیت‌­‌شان را نزد عامه مردم از دست دادند.



نمونه‌هایی از اشعار و نواهای قدیمی که بسیار با آنچه امروز می‌شنویم، تفاوت دارند...

محرم سال­‌های ۱۳۹۹ تا ۱۴۰۱

طی این سه سال:

- بسیاری از هیأت­‌های ریشه­‌دار از حجم برنامه‌هایشان کاستند.

- بعضی نوع فعالیت‌­‌شان را تغییر دادند و با تهیه خوراک و مایحتاج به یاری مستضعفان و فقرا شتافتند.

- بعضی سعی کردند به پروتکل‌­‌های بهداشتی پایبند باشند؛ محوطه باز و وسیع فراهم کرده و فاصله حضار را مشخص کردند.

- بعضی هیأت­‌ها هم با همان رویه سابق و بدون استفاده از ماسک و با شعار "شفا بودن این مجالس" به فعالیت خود ادامه دادند! 

اما من ترجیح دادم به اتفاق همسر و فرزندان در خانه بمانم. سخنرانی‌­‌های خوب بشنوم و نوحه‌های ارزشمند سال­‌های پیشین را مرور کنم.

با اوج‌­‌گیری دوباره کرونا، تا این ساعت در هیچ مجلسی حاضر نشده‌ام. امروز شنیدم هیأت پیر عطاء پس از دو سال وقفه، برنامه‌هایش را از سر گرفته است؛ اما با ظرفیت بسیار کم. درون حسینیه صندلی چیده‌اند و پس از پر شدن یک سوم ظرفیت در را می‌بندند. استفاده از ماسک هم کاملاً اجباری است.

اگر خدا بخواهد، دو شب باقی مانده دهه اول محرم را به پیر عطاء خواهم رفت...

 عصر عاشورا، اثر استاد محمود فرشچیان

                                                                                    عصر ۱۵ مرداد ۱۴۰۱، محرم ۱۴۴۴

------------------------------------------------------------------------------------

* از غزل ۹۴ دیوان حافظ

** بر خلاف امروز، پنجاه تومان و صد تومان در اوایل دهه شصت خیلی پول بود. خیلی...

*** نکته مهم درمورد مداحان قدیمی این بود که همگی صاحب شغل و فن بودند و مداحی منبع درآمد آنها نبود؛ تا آنجا که در بسیاری مواقع خودشان سنگ بنای مالی هیأت‌ها بودند.

**** مرحوم حاج محمد علامه (۱۳۰۴ تا ۱۳۸۰) یکی از آخرین شاگردان حاج مرزوق و از مداحان معروف بسیاری از هیأت‌های قدیمی تهران بود. تهذیب نفس و مطالعه فراوان از ویژگی‌های بارز اوست. مرحومان دلجو و اطهاری نیز دامادهای مرحوم علامه بوده‌اند. 


يا رادَّ ما قَدْ فات... (ای برگرداننده آنچه از دست رفته است...)
۱۴۰۱/۵/۱۵ عصر ۰۶:۴۰
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : مورچه سیاه, شارینگهام, مارک واتنی, باربوسا, سروان رنو, پیرمرد, Emiliano, مراد بیگ, کلانتر چانس, پهلوان جواد, rahgozar_bineshan, آدمیرال گلوبال, اکتورز
ارسال پاسخ