[-]
جعبه پيام
» <کلانتر چانس> لعنت به ایلان ماسک! ترامپ لعنتی رییس جمهور شد. سالهای خطرناک برای جهان
» <کلانتر چانس> شرمنده تک تک دوستان عزیزم هستم، دو سال سخت را گذراندم، اما برگشتم
» <شارینگهام> امیدوارم جناب سرگرد راینهارت هم پیداش بشه،البته اگه کسلر گرفتارش نکرده باشه!
» <شارینگهام> درود بر کلانتر و دون دیه گوی عزیز...خوش آمدید
» <دون دیه‌گو دلاوگا> درود بر سروان رنوی گرامی و جمع دوستان کافه. کم سر زدنم را لطفا به حساب بی‌معرفتی نگذارید. همیشه کافه و جمع دوستان برایم ارجمند است
» <سروان رنو> احتمالا طبق سکانس پایانی ریوبراوو , کلانتر چانس با خانم فِدِرز بوده رابرت جان !
» <رابرت> سلام خدمت همه بزرگواران و مخصوصاً کلانتر چانس که از 30 شهریور 1401 به کافه نیامد و حسابی نگرانش بودیم... خوشحالم که برگشتید.
» <سروان رنو> درود بر کلانتر چانس و دون دیه گو , خوش آمدید !
» <کلانتر چانس> درود بر دوستان جان! پس از مدتی دوری ناخواسته به کافه ی محبوبم بازگشتم.
» <شارینگهام> کارتون های جزیره ی اسرارآمیز و سفر به مرکز زمین رو فقط با صدای ارشاک قوکاسیان دوست داشتم.
Refresh پيام :


ارسال پاسخ 
 
رتبه موضوع
  • 8 رای - 3.63 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
سینمای وسترن
نویسنده پیام
کاپیتان اسکای آفلاین
کاپیتان
*

ارسال ها: 355
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۰/۴/۳۱
اعتبار: 49


تشکرها : 1957
( 4255 تشکر در 288 ارسال )
شماره ارسال: #21
Video مردی که لیبرتی والانس را کشت!

وقتی جان فورد باشد و فیلمی که دوشخصیت بی همتای سینما؛ جیمز استوارت و جان وین؛ را به بازی بگیرد؛ بی تردید فیلمی که تولید می‌شود یک کلاسیک ناب است.

کمتر فیلمی را می شناسم که این گونه دقیق به موشکافی تاریخ یک سرزمین بپردازد و شخصیت‌ها؛ در قالب اسطوره‌ای خود فرو بروند.

شاهنامه‌ی فردوسی  یک ساختار اسطوره ای دارد. شما تک تک شخصیت‌های آن را می توانید در طول تاریخ پیدا کنید و از این که گویا نویسنده‌ی خدای نامه آینده را نوشته است در شگفت فرو بروید.

فورد هم در این اثر ناب، تاریخ (گذشته) غرب را در قالب نقش‌های نمادین به تصویر کشیده است.

نماد اول: لیبرتی والانس؛ هفت تیر کش، ،  قانون سر خود،  دزد، بی‌رحم، آشوبگر، بی قانون، زشت، ... با شلاقی دسته نقره‌ای

نماد دوم: تام دانیفن؛ هفت تیر کش، سرسخت،  قانون سر خود، گوشه گیر، عاشق پیشه، رام نشدنی، مرجع تصمیم گیری

نماد سوم: رانسون استودارد؛ مرد قانون، مدافع حقوق انسان‌ها، سرسخت، دست به اسلحه نمی‌برد، معصومیت جفرسونی، آسیب پذیر و شکستنی

نماد چهارم: هالی؛ خود غرب است، تنها، بی پناه، تشنه‌ی قانون، در انتظار یک منجی

نماد پنجم: پی بادی؛ ناشر و روزنامه نگار، تلاش می کند تا به هالی (نماد غرب)  آداب و رسوم (قاشق و چنگال)، (دموکراسی)، (مبارزه در برابر گله دارها)  را بیاموزد. اما تنهاست و کسی او را نمی فهمد.

رانسون همانند غریبه ای پا به شهر می گذارد. او برای تام تا پایان چیزی جز غریبه نخواهد بود اما در پناه او و با اعتبار او، جایگاه خود را پیدا می کند ولی از همان آغاز پیداست که آبشان با تام  به یک جوی نخواهد رفت.

رانسون استودارد (غریبه) به هالی و دیگر شهروندان به ویژه فرزندان بی‌شمار مارشال سواد می آموزد و بیش از هر چیز عشق به سرزمین را یاد می‌دهد.

تام در تکاپوی ازدواج با هالی است و آمدن غریبه او را نگران می کند که مبادا رقیبی عشقی برای خود تراشیده باشد. حتی ترک شهر به بهانه خرید اسب و تنها گذاشتن غریبه در برابر لیبرتی به این نکته دامن می‌زند.

تام به هالی گل کاکتوس هدیه می دهد. کاکتوس نمادی از خیالات و آرزوهای کوچک او برای غرب است اما رانسون استودارد به هالی مژده‌ی دشتی پر از گل می دهد.

ما خیلی زود در می بایم که با دو مثلث درام روبرو هستیم:

-        مثلث عشق میان تام، غریبه و هالی

-        مثلث مرگ میان تام، غریبه و لیبرتی

در یکی عشق پیروز خواهد شد و در دیگری مرگ و عجیب این که دو ضلع این دو مثلث تام و غریبه هستند.

برخورد سه گانه در تماس اول با شلاق دسته نقره ای آغاز می شود لیبرتی، رانسون استودارد را به زمین می زند و تام به بهانه‌ی استیک افتاده بر خاک (نه آسیب دیدن غریبه) با لیبرتی درگیر می شود.

در این نبرد نگرانی هالی برای غریبه، غریزه‌ی حسادت را در دل تام شعله ور می کند و این پرسش سخت پیش می آید:

"آیا تام باید از غریبه پشتیبانی کند یا اجازه بدهد تا لیبرتی او را نابود کند؟"

و این پرسشی است که ما از خود داریم. اگر ما جای تام بودیم چه می کردیم؟ تام برای هالی خانه ای ساخته و هر لحظه امکان خواستگاری و دست به قلم شدن پی بادی روزنامه نگار برای نوشتن این داستان در روزنامه می شود اما آمدن غریبه همه چیز را به هم ریخته است.

تفاوت اساسی این فیلم با کازابلانکا در آن است که ،دوستی دو شخصیت مرد، در پایان فیلم بی معناست. اینجا دو نفر باید از بین بروند و این تام است که باید انتخاب کند:

(غریبه – لیبرتی) یا (لیبرتی – تام)

لیبرتی والانس تابلو قانونی وکیل را با گلوله می شکند و تنها روزنامه شهر را تخریب می کند. پی بادی تا حد مرگ کتک می خورد و غریبه به دوئل دعوت می شود و بازنده از پیش معلوم است مرد قانون!

غریبه اسلحه به دست می گیرد و در میان شگفتی دیگران با دست چپ لیبرتی را می کشد.

شهر از دست والانس آزاد می شود و پارادوکسی تازه شکل می گیرد.

مرد قانون بی قانونی کرده است.

رانسون استودارد  نماینده مردم می شود و نزدیک است که فرماندار شود. رقبای او بی قانونی اش را (قتل لیبرتی) به رخ او می‌کشند و او خود را کنار می کشد.

اینجاست که تام خود را به او می رساند و راز پنهانش رافاش می کند.

این تام بوده که لیبرتی را کشته نه او.

تام پس از درگیری بسیار با خود تصمیمش را گرفته و در سایه‌ی غریبه و به نام او از او دفاع کرده است. این حکم تیر خلاص برای او و زندگی تازه برای غریبه است.

تام، هالی را از دست می دهد، خانه اش و اسب هایش را که نماد آزادی و رهایی اش بوده اند را به باد می دهد و عجیب این که این همه را به اختیار خود از دست می دهد اما در برابر این که قانون به دست مرد غریبه پا بگیرد و گله دارهای متجاوز شهر را ترک کنند.

تام به خوبی می داند که دوره اش دیگر گذشته است. او جای خود را به قانون می دهد و ققنوس وار قربانی می شود تا دوره گنگسترها و ششلول بندها تمام شود و دوره‌ی جدیدی به دست مرد قانون آغاز شود.

ازدواج غریبه با هالی نماد رویکرد غرب از هفت تیر کشی به قانون‌مداری است.

پیرنگ این فیلم میهن پرستی و قربانی شدن در برابر سرافرازی مام میهن است و جان فورد با ساختاری پیشرو و با تعلیقی ظریف و چندلایه احترام به قانون و دموکراسی و حکومت مردم بر مردم را به تصویر می کشد و اگر چند جمله‌ی شعاری در کلاس درس را حذف کنیم به راستی فیلم تاثیرگذار و ماندگاری است.

اما در این میان بی تردید قهرمان این فیلم کسی جز تام نیست. او بازنده‌ی پیروز است و زمانی که خانه ی امیدش را به آتش می کشد و اسبان با ارزشش می گریزند همچون ققنوس سوخته است تا از دل این آتش صلح و قانون زاده شود و به کمال برسد.

جان فورد نیز در مصاحبه خود با پیتر باگدانوویچ بر این نکته تاکید دارد.

پیتر: آدم حس می کند که همدردی شما در فیلم "مردی که لیبرتی والانس را کشت"، با جان وین و غرب قدیمی است؟

جان: خب، وین در مجموع نقش اول را داشت. جیمز استوارت در بیشتر صحنه ها بازی داشت. ولی وین، شخصیت اصلی و انگیزه حرکت نهایی داستان بود. نمی دانم. از هر دو خوشم می آمد. فکرمی‌کنم هر دو شخصیت‌های خوبی بودند.


ارادتمند: کاپیتان اسکای
۱۳۹۴/۸/۹ صبح ۱۱:۱۳
مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : Classic, Keyser, کنتس پابرهنه, خانم لمپرت, حمید هامون, Memento, اسکورپان شیردل, مکس دی وینتر, سارتانا, لو هارپر, سروان رنو, BATMAN, زبل خان, سوفیا, ویگو مورتنسن, Princess Anne, جروشا, واتسون, rahgozar_bineshan, مگی گربه, پیر چنگی, زرد ابری, بوچ کسیدی
جیمز باند آفلاین
در حال ماموریت!!
***

ارسال ها: 248
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۴/۶/۱۰
اعتبار: 18


تشکرها : 1395
( 2197 تشکر در 234 ارسال )
شماره ارسال: #22
RE: سینمای وسترن

با سلام

تاپیک زیباییه

سینمای وسترن سینمای کاملیه. از نظر شات و کادربندی و ...

اما خواستم یه موضوع جالبی را بگم. تنها فیلم (اگه اشتباه نکنم) همفری بوگارت که وسترن بود به نام بچه اکلاهما.

اصلا بهش نمیاد... اصلا... البته نظر شخصیه منه...

The Oklahoma Kid (1939)..western


نظر شما چیه؟



ارادتمند شما، جیمز باند
۱۳۹۴/۸/۱۰ عصر ۰۷:۴۷
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : Memento, ویگو مورتنسن, واتسون, حمید هامون, ساسان, آلبرت کمپیون, مکس دی وینتر, زرد ابری, rahgozar_bineshan, بوچ کسیدی
بانو الیزا آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 106
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۴/۷/۷
اعتبار: 19


تشکرها : 826
( 1108 تشکر در 94 ارسال )
شماره ارسال: #23
RE: سینمای وسترن

مثلث های نفس گیر دنیای سرجیو لئونه

وقتی اسم سنمای وسترن که بحق یکی از بهترین و در عین حال اصیل ترین گونه ی سینمایی هست به میون میاد من ناخودآگاه بیاد تقابل شخصیت های جذاب دو فیلم معروف خوب بد زشت و روزی روزگاری در غرب میفتم .

در این فیلم ها سرجیو لئونه در تمام طول فیلم ما رو با این افراد زبر دست و باهوش و تیزچشمانی که پشه رو تو هوا میزنند آشنا میکنه . شخصیت هایی که هیچ کسی نمیتونه سر اونها کلاه بزاره و یک تنه از پس یه لشگر بر میان و اسیر هیچ زندانی نمیشن . راهشون مشخصه  ، به هیچ زنی و در واقع به هیچ چیزی دل نمی بندن و هدف براشون نسبت به هرچیزی ارجحیت داره .

f

شاخصه ی وسترن اسپاگتی هم خصوصیت چند بعدی و خاکستری شخصیت های این فیلم هاست که به نوعی ترکیبی از خیر و شر درون اونها نهفته است و این غیر قابل پیش بینی بودن اونهاست که جذابشون میکنه و...

در نهایت نقطه ی اوج فیلم که مشابه فینال یک تورنمنت مهم ورزشیه تقابل این افراد با همدیگه است که اوج جذابیت فیلمه و حالا یه موسیقی رعد آسا از موریکونه رو هم بزاریم چاشنی این هیجانات کنیم دیگه  کنترل تپش قلب کار راحتی نخواهد بود

5


هرگز فالگیر نبودم
فقط خواستم دستت را بگیرم
۱۳۹۴/۸/۱۱ عصر ۱۲:۰۵
مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : rahgozar_bineshan, حمید هامون, Memento, واتسون, اسکورپان شیردل, خانم لمپرت, سروان رنو, BATMAN, لو هارپر, مکس دی وینتر, پیر چنگی, کاپیتان اسکای, كال تورنتن, زرد ابری, بوچ کسیدی
ساسان آفلاین
مشتری کافه
*

ارسال ها: 7
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۴/۵/۹
اعتبار: 1


تشکرها : 21
( 62 تشکر در 6 ارسال )
شماره ارسال: #24
RE: سینمای وسترن

یکی از شمایل های سینمای وسترن : گلن فورد

x7ajf

اگر واقعا امکانش بود که به سینما برای دیدن فیلم وسترن بریم ... قطعا وسترن های گلن فورد و گاری کوپر و جان وین و جیمز استوارت در اولویت بودند.


.بنمای رخ که باغ گلستانم آرزوست ..... بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
۱۳۹۴/۸/۱۹ عصر ۰۶:۴۰
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : Memento, حمید هامون, مکس دی وینتر, پیر چنگی, کاپیتان اسکای, زرد ابری, بوچ کسیدی
ساسان آفلاین
مشتری کافه
*

ارسال ها: 7
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۴/۵/۹
اعتبار: 1


تشکرها : 21
( 62 تشکر در 6 ارسال )
شماره ارسال: #25
RE: سینمای وسترن

(۱۳۹۴/۸/۱۰ عصر ۰۷:۴۷)جیمز باند نوشته شده:  

 تنها فیلم (اگه اشتباه نکنم) همفری بوگارت که وسترن بود به نام بچه اکلاهما.

اصلا بهش نمیاد... اصلا... البته نظر شخصیه منه...

The Oklahoma Kid (1939)..western


نظر شما چیه؟

وسترن دیگری از بوگارت هست به اسم : ویرجینیا سیتی به کارگردانی مایکل کورتیز 1940 و با شرکت ارول فلین و راندولف اسکات . چهره مکزیکی بوگارت به عنوان نقش چندم فیلم هم جالب توجه است.


.بنمای رخ که باغ گلستانم آرزوست ..... بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
۱۳۹۴/۸/۱۹ عصر ۰۷:۴۴
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : آلبرت کمپیون, حمید هامون, لو هارپر, rahgozar_bineshan, واتسون, siyavash1357, دزیره, خانم لمپرت, مکس دی وینتر, پیر چنگی, BATMAN, جیمز باند, زرد ابری, بوچ کسیدی
دزیره آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 196
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۹/۸/۴
اعتبار: 33


تشکرها : 3112
( 2468 تشکر در 103 ارسال )
شماره ارسال: #26
RE: سینمای وسترن

(۱۳۹۴/۸/۱۹ عصر ۰۶:۴۰)ساسان نوشته شده:  

یکی از شمایل های سینمای وسترن : گلن فورد

x7ajf

اگر واقعا امکانش بود که به سینما برای دیدن فیلم وسترن بریم ... قطعا وسترن های گلن فورد و گاری کوپر و جان وین و جیمز استوارت در اولویت بودند.

سینما تک موزه هنرهای معاصر تهران، برنامه نیمه اول پاییز خود را به سینمای وسترن اختصاص داده بود. دو فیلم هفت مرد از حالا و دو سوار جان فورد  قرار است یکم و چهارم اذر اکران شوند. علاقمندان ساکن تهران میتوانند در سایت تیوال اطلاعات دقیق تر را ملاحظه کنند.

نیمه دوم پاییز به فیلمهای بلاتار پرداخته خواهد شد.


] استعداد بزرگ بدون اراده بزرگ وجود ندارد . بالزاک
۱۳۹۴/۸/۲۵ صبح ۰۷:۵۴
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : واتسون, Memento, خانم لمپرت, مکس دی وینتر, آلبرت کمپیون, حمید هامون, جروشا, گروهبان گارسیا, L.B.Jefferies, سروان رنو, لو هارپر, بانو الیزا, پیر چنگی, BATMAN, کاپیتان اسکای, زرد ابری, بوچ کسیدی
دون دیه‌گو دلاوگا آفلاین
مسافر سبزـپوش کافه
***

ارسال ها: 264
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۵/۱۲/۶
اعتبار: 33


تشکرها : 1270
( 3023 تشکر در 250 ارسال )
شماره ارسال: #27
RE: سینمای وسترن

(۱۳۸۹/۶/۱۷ عصر ۰۳:۱۴)سم اسپید نوشته شده:  

... چرا کلمانتین عزیزم (جان فورد) و بسیاری فیلمهای دیگر دو پایان دارند؟ آیا آنها به میل خود پایان فیلم را انتخاب کرده اند؟!!

(۱۳۸۸/۹/۳ عصر ۱۲:۲۳)Classic نوشته شده:   


هنری فاندا (1905 _ 1982): تنها کسی بود که می‌توانست در کل یک فیلم، هفت تیر به کمر نبندد و باز هم کابوی باشد. فاندا کشف جان فورد بود و یک سه‌گانه درخشان با فورد دارد که بدون شک «محبوبم کلمنتاین» (1946) گل سر سبد آنهاست. فاندا با خودش زیبایی رمانتیک را به وسترن آورد.

(۱۳۸۹/۱۰/۴ عصر ۰۸:۱۰)FONDA نوشته شده:  

100 لحظه برتر تاریخ سینما به روایت راجر ایبرت:


... 90. وقتی هنری فاندا در فیلم کلمنتاین عزیزم موهایش را کوتاه می کند.

(۱۳۹۴/۱/۱۵ صبح ۰۲:۰۶)لو هارپر نوشته شده:  

کلیپی از فیلم کلمنتاین عزیزم

http://www.aparat.com/v/4PdML

منبع : مسابقه هفته

 

چندی پیش بالاخره توانستم نسخه‌ی بلوـریِ کاملِ فیلم کلمنتاین عزیزم (1946) [اطلاعات در IMDb] را بیابم و به تماشا بنشینم. وَه که حظ بردم از این وسترنِ شاعرانه‌ی جنابِ جان فورد!

معمولاً از کنار چنین فیلم‌هایی راحت نمی‌گذرم. خواندنِ نقدهای سینماییِ معتبر، لذتِ دیدن فیلم را دو برابر می‌کند و یافته‌ها و معناهای دیگری از اثر را پیش چشم می‌آورد. خیلی گشتم که چنین نقدهایی در ارتباط با این فیلم بخوانم، ولی به جز نقد کوتاهِ ژرژ سادول، چیزی نیافتم. ناگزیر به کتابخانه‌ی دانشگاهمان (دانشگاه هنر اصفهان) مراجعه کردم و کتاب عالی زیر را دیدم:

اسطوره‌ی جان فورد (مجموعه مقالات). به کوشش مسعود فراستی. مؤسسه‌ی انتشارات سوره. تهران: 1376.

این کتاب، یک ادای دین به سینمای جان فورد و از اتفاقاتِ خجسته در بازار نشر ایران بوده است؛ که علاوه بر مقالاتِ ترجمه‌شده، مقالاتِ شیوایی از کارشناسانِ سینماییِ کشورـمان دارد.

در ادامه، چند مقاله‌اش را [که با موبایل عکسبرداری کرده‌ام] بصورت PDF تقدیم می‌دارم به آنانی که مانندِ من این فیلم را دوست می‌دارند:

                                                                         
گفتگو با وینستون میلر، فیلمنامه‌نویسِ کلمنتاین عزیزم
                                                                         

... من تازه از نیروی دریایی خارج شده بودم. فورد و هنری فوندا هم هر دو در نیروی دریایی بودند و ویکتور ماتیور هم در گارد ساحلی بود. و این برای همگی ما اولین فیلم بعد از جنگ محسوب می‌شد. جان فورد و من، حدود شش هفته کنار یک میز نشستیم و سعی کردیم تا چیزی از این داستان بیرون بکشیم. ... ما یک سکانس کامل ضیافت خیریه نوشتیم تنها برای اینکه فوندا بتواند رقصش را اجرا کند ....

[همچنین بخوانید درباره‌ی بخش‌های سانسورـشده و تغییر داده شده در فیلم]

متن کامل مصاحبه در اینجا 


                                                                         
تاریخ و تغزل در کلمنتاین عزیزم. نوشته‌ی رابرت لیونز
                                                                         

... کلمنتاین عزیزم جدا از همه چیز، مایه و جوهر شاعرانه‌ی وسترن را در خود نهفته دارد؛ نوعی روایت که برای فورد نخستین‌بار در هالیوود کسب اعتبار کرد. ... فکر فورد آن بود تا پایان دیگری برای کلمنتاین عزیزمدر نظر بگیرد؛ با ماندنِ وایات در تامبستون و ازدواج با دختری که دوست دارد. امّا پایان اصلی فیلم، نشان می‌دهد که با همه‌ی ضرورت‌ها برای ایجاد یک جامعه‌ی جدید، هنوز شرایط لازم فراهم نشده است ....

[همچنین بخوانید درباره‌ی تقابل رویدادهای تاریخی با روایتِ سینماییِ فورد]

متن کامل در اینجا 

                                                                           
محبوب ابدی؛ کلمنتاین عزیزم. نوشته‌ی سعید عقیقی
                                                                           

«خانم، واقعاً اسمتان را دوست دارم: کلمنتاین ...» این واپسین جمله‌ی فیلم است؛ واپسین کلامِ وایات ارپ پیش از ترک شهر. چرا کلمنتاین؟ چرا نام او، نام فیلم است؟ ... عنوان فیلم، یکی از آن نهان‌مایه‌های عمیق و ساده است. چنان ساده که می‌توان از کنارش گذشت و یکسر از یادش برد. یا به این فکر افتاد که وایات ارپ چطور پیش از رفتن، همه چیز را وا می‌نهد و تنها به ستایش «نام» زن بسنده می‌کند. با این تأمل، یک قدم به فیلم نزدیک‌تر شده‌ایم ....

[همچنین بخوانید درباره‌ی حضور شکسپیر در فیلم: هملت‌خوانی در کافه‌ای در غرب وحشی]

متن کامل در اینجا 


اگر قرار باشد سر یک سامورایی به ناگاه قطع شود، او باید بتواند یک کار دیگر را هم به انجام برساند با موفقیّت.
۱۳۹۷/۱۲/۲۳ عصر ۰۷:۵۷
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : زرد ابری, مراد بیگ, بوچ کسیدی, ال سید, سناتور, سروان رنو, Classic, بانو الیزا, کاپیتان اسکای, rahgozar_bineshan, لوک مک گرگور, جیمز باند, شارینگهام, پروفسور, کنتس پابرهنه
سناتور آفلاین
مشتری کافه
*

ارسال ها: 646
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۹/۲/۴
اعتبار: 36


تشکرها : 3690
( 4549 تشکر در 390 ارسال )
شماره ارسال: #28
RE: سینمای وسترن

با سپاس فراوان از دوستان عزیز بابت معرفی کلمانتین عزیزم.

بعد از مدتها یک فیلم خوش ساخت و خوش قواره با بازی بازیگران واقعی دیدم .

در واقع فیلم جدال در اوکی کورال هم از این فیلم ساخته شده البته مقداری از داستان عاشقانش از این فیلم فاصله داره.

۱۳۹۷/۱۲/۲۷ عصر ۰۲:۵۳
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : دون دیه‌گو دلاوگا, rahgozar_bineshan, لوک مک گرگور, جیمز باند, بوچ کسیدی, مارک واتنی, زرد ابری
پروفسور آفلاین
هفت خط
***

ارسال ها: 43
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۹/۲/۲۲
اعتبار: 14


تشکرها : 553
( 532 تشکر در 43 ارسال )
شماره ارسال: #29
RE: سینمای وسترن

یک مَتَل سینمایی می گه؛ همیشه یکسری چرخه های غیر عادی در پشت صحنه می چرخن، تا چرخه تولید یک فیلم بزرگ روی صحنه با روال عادی پیش بره.

چند روز پیش سالگرد تولد خوب، بد، زشت بود. منم نکاتی خوندنی و بعضا غیر عادی از پشت صحنه فیلم انتخاب کردم : ماندگارترین وسترن اسپاگتی سرجیو لئونه با بیش از نیم قرن سن! که به ندرت میشه کسی رو پیدا کرد که حتی اگه خود فیلم رو ندیده باشه، موسیقی متن انیو موریکونه رو نشنیده باشه. این دو ایتالیایی، نقش مهمی در احیا ژانر آمریکاییِ سینمای پساجنگ داشتند. در واقع اعتلای ژانر وسترن مدیون این دو بزرگواره. لئونه و موریکونه دو یار غار و همکلاس دانشگاهی که سالیان سال مکمل یکدیگه در صنعت فیلمسازی و خلق صحنه های بی بدیل غرب وحشی شدند.

موسیقی جاویدان موریکونه در خوب، بد، زشت خیلی زود نمادی از وسترن اسپاگتی شد. من به پاراگرافی از ویکی پدیا بسنده می کنم: "این موسیقی متن، نوآورانه و دارای کیفیت و اهمیت تاریخی بالا است. به عنوان مثال، استفاده از صدای تفنگ و شلیک روی موسیقی که برای اولین بار انجام می‌شد. همچنین تم اصلی در طول فیلم، برای هر یک از سه شخصیت اصلی با ساز خاصی زده می‌شود. (خوب: با سازهای بادی مثل فلوت؛ بد: با سوت؛ زشت: با وکال و صداهای انسانی و حیوانی)."

سر جیو لئونه با فیلم خوب، بد، زشت_ آخرین قسمت از سه گانه دلار (یا سه گانه مرد بی نام)، استیل خودش رو در حد اعلا به نمایش گذاشت! او خیلی خوب می دونست در تقابل با با طرف سینمایی مقابلش خواه تهیه کننده، عوامل یا هنرپیشه های نقش اول خواسته هاشو به چه زبونی حالی کنه؛ یک کلام، زبان وسترنی!

از شوخی گذشته، می گن لئونه انگلیسی بلد نبود! البته برای ما شاید کمی غیر عادی باشه که یکی از کارگردانان افسانه ای دنیای وسترن، تنها فرانسوی و ایتالیایی صحبت کنه! شاید چون زبان غرب وحشی آمریکا رو عمیقا می فهمید دیگه نیازی نمی دید تا از وقت ارزشمند سینماییش کم کنه و برای روز مبادا قدری انگلیسی یاد بگیره.

لئونه در حین ساخت وسترن حماسی خوب، بد، زشت برای ارتباط مستقیم با دو هنرپیشه تاپ انگلیسی زبانش، مترجم سینمایی استخدام نکرد بلکه از جناب ایلای والاک (بازیگر نقش توکو "زشت") که فرانسوی بلد بود، کمک گرفت. اینکه آقای زشت برای مترجمی دستمزدی جدا دریافت کرده اطلاعی در دست نیست. ولی می دونیم آقای خوب ابتدا از دستمزد پیشنهادیش راضی نبود. البته توجیه تهیه کنندگان برای دستمزد کلینت ایستوود این بود که او هنوز او در آمریکا زیاد شناخته شده نیست و شاید مثل کاراکتر این سه گانه، هنوز در ینگه دنیا به معنای واقعی مردی بی نام بود! وسترن های قبلیش هم فقط در اروپا اکران شده بود. کلینت ایستوود هم که از ابتدا تمایل نداشت صحنه رو با دو بازیگر بزرگ دیگه به اشتراک بگذاره، کلا خواست انصراف بده که جناب لئونه دست در جیب تهیه کننده نمود و آفری داد که خوب زبان "خوب" رو بست:

250000 دلار حقوق، 10٪ سود فروش و یک دستگاه  Ferrari 275 GTB

آیا این آفر ویژه به جناب "خوب" باعث حسادت یا دلخوری آقایان "زشت" و "بد"_ که در فیلم هم از طلاها محروم موندن_ شد؟

راستش در مراجع سینمایی چیزی نیاورده اند. اما شاید همین که بیشتر مردم دنیا هرسه این عزیزان رو با این فیلم جاودانه سرجیو لئونه کبیر و موزیک شاخص انیو موریکونه بزرگ تا ابد در خاطر دارند، از میلیونها دلار براشون باارزشتر تموم شد.




گاهی اوقات آتش بس مهمترین بخش یک جنگ است
۱۳۹۹/۶/۱۸ عصر ۰۲:۳۰
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : مارک واتنی, کنتس پابرهنه, دون دیه‌گو دلاوگا, سروان رنو, لوک مک گرگور, کاپیتان اسکای, Kathy Day, مراد بیگ, بانو الیزا, Classic, Savezva, soheil, زرد ابری, چارلز, کوئیک
لوک مک گرگور آفلاین
جوینده َطلا
***

ارسال ها: 220
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۶/۶/۳۱
اعتبار: 24


تشکرها : 1033
( 1786 تشکر در 217 ارسال )
شماره ارسال: #30
RE: سینمای وسترن

درصد قابل توجهی از فیلم های وسترن کلیشه انتقام را در خود دارند. به این شکل که معمولاً به فرد و یا افرادی ظلمی نابخشودنی روا می شود و آنها نیز با قامتی سلحشورانه بر می گردند و انتقام خود را می گیرند که البته معمولا در یکسری صحنه های نبرد خشونت آمیز خود را نشان می دهد. اگرچه در سریال وسترن رودخانه برفی نیز از انتقام صحبت می شد اما خوشبختانه داستان پیچ و قوس متفاوتی به خود گرفته بود و در آن نبردهای خشونت بار به چشم نمی خورد. کلا کلیشه ای بودن این ژانر باعث می شد که به آن توجه لازمه را نداشته باشم تا اینکه فیلم تب چمنزار محصول ۲۰۰۸ نظرم را جلب کرد. چرا که با وسترنی روبه رو شدم که حرفهای جدیدی در خود داشت و به نوعی به موضوعی پرداخته بود که اگرچه منطبق با شرایط زندگی قرن نوزدهم محسوب می شد اما در سایر فیلم ها پردازش چندانی به آن نشده بود.

قبل از اینکه درباره فیلم تب چمنزار صحبت کنیم باید در ابتدا مشخص کنیم که تب چمنزار چیست. تب چمنزار و یا جنون چمنزار یک نوع بیماری متداول در غرب کانادا و همچنین غرب آمریکای قرن نوزدهم به حساب می‌آمد. با توجه به اینکه شرایط زندگی در آنزمان بسیار دشوار بود, خیلی از افرادی که از شهرهای شرقی به دشت های باز مهاجرت کرده بودند، تحمل زندگی در آن شرایط دشوار را نداشتند. سختی های مهاجرت، دور بودن دشت ها از یکدیگر، تنهایی، نبود قطار و ریل راه آهن به میزان کافی، شرایط آب و هوایی دشوار و مشکلات عدیده دیگر باعث می شد که عده ای کثیری از مردم به درجه جنون برسند.

این بیماری در مردان و البته بیشتر از آن در زنان شایع بود. مردها کارهای دشوار انجام می دادند و همسرانشان در خانه به تنهایی در دشت ها کار می کردند و با توجه به اینکه فرصت چندانی برای بچه داری نداشتند، بارها پیش می آمد که بچه های بیمارشان را از دست بدهند. بعضی از علامت های این جنون تغییر شخصیت، خشونت، گوشه گیری، گریه زاری، شلخته بودن ظاهر، دوری از اجتماع و در موارد شدید خودکشی بودند‌. به این مسئله نیز باید اشاره کرد که دیوانگی چمنزار یک عنوان پزشکی نبود و تنها بعضی از نویسندگان برای توصیف عملکردهای این افراد چنین نامی را برایش در نظر گرفته بودند. این روزها این نشانه ها علائم افسردگی شدید به شمار می روند. کم کم اصطلاح تب چمنزار در اوایل قرن بیستم فراموش شد. چرا که با افزایش قطارها، استفاده از تلفن و اتومبیل و نزدیک شدن دشت ها و همسایگان به یکدیگر، به مرور مشکلات و تنهایی مردم کاسته شد و شرایطی که آنها را به مرز جنون می کشاند تا حد زیادی از میان رفتند.

حال برمی گردیم به فیلم تب چمنزار. با توصیفات بالا شاید فکر کنید که با یک فیلم افسرده و پر از بدبختی طرف هستید. اما حقیقت این است که فیلم سکانس های بامزه و به نسبت خنده داری هم دارد و چندان نیز به توضیحات بالا مرتبط نمی شود. این فیلم داستان یک کلانتر سابق به نام پرستون بیگز است که در یک درگیری شرکت کرده و بازداشت می شود. در بازداشتگاه زنی دیوانه به او حمله ور می شود. رئیس بازداشتگاه به او می گوید این زن دیوانه تب چمنزار دارد و شوهرش را کشته است! پرستون مجبور می شود در قبال آزادیش این زن و دو زن دیگر را که آنها نیز تب چمنزار دارند با کالسکه به قطار برساند تا آنها به جای دیگری منتقل شوند. زنانی که هر کدام به گونه ای دردسر سازند. به طور مثال یکی از زنان به دلایل نامعلوم همیشه انجیل به دست دارد و با صدای بلند در حال خواندن آن است! پرستون در راه با زنی قمارباز با نام اولویا که از دست شوهرش گریخته است, همراه می‌شود. اولویا کمک بزرگی است و می تواند این زنان دیوانه را آرام نگاه دارد. زنانی که در حقیقت دیوانه نیستند. هر کدام سرگذشتی سوزناک دارند که آنها را به شرایط امروزشان سوق داده است. شرایطی که شاید هنوز برای تغییرش چندان دیر نباشد...

می توان گفت که با فیلمی فمینیستی طرف هستیم. فیلمی که البته شعارگونه باقی نمی ماند و برای سرگرم کردن بیننده نیز اقدامات مناسبی را انجام می دهد. این اثر ویدئویی علاقه مندان به حادثه و هفت تیر کشی را فراموش نکرده است! در سکانس های پایانی ریتم شتابزده ای نیز شاهد هستیم. من این اثر را بار اول سالها پیش تماشا کردم و پس از آن چند بار دیگر به تماشایش نشستم. بسیار رضایت بخش است وقتی که می بینم فیلمی قواعد ژانر خودش را شکسته و از دریچه ای دیگر به دنیای خودش نگریسته است! در واقع برایت آشنا و در همان حین ناآشناست. به ندرت فیلمی چنین حسی را به من منتقل می کند و فیلم تب چمنزار یکی از آنهاست.


من به شانس اعتقاد ندارم. به خودم اعتقاد دارم!
۱۴۰۲/۸/۱۳ صبح ۰۹:۴۴
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : مارک واتنی, کوئیک, سروان رنو, Dude, oceanic, مراد بیگ, Classic, دون دیه‌گو دلاوگا, رابرت, زرد ابری, کنتس پابرهنه
ارسال پاسخ