[-]
جعبه پيام
» <مارک واتنی> آدمیرال گرامی سپاس
» <آدمیرال گلوبال> ممنون از مارک واتنی بابت کارتون های اخیر...
» <مارک واتنی> رابرت عزیز ارادتمندم
» <رابرت> تشکر از اظهار محبت شارینگهام عزیز و سپاس از مارک واتنی به خاطر مجموعه "پروفسور بالتازار"
» <رابرت> آلبرت کمپیون عزیز، متأسفانه مشکل عدم رعایت پاکیزگی و حقوق شهروندی در مناطق شمالی کشور به خاطر حضور بعضی گردشگران بی‌فرهنگ، مضاعف می‌شود!
» <شارینگهام> برگی زرین در کارنامه ی رابرت عزیز
» <مارک واتنی> کارتون به یاد ماندنی "پروفسور بالتازار" دوبله فارسی و کامل : https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...8#pid45508
» <آلبرت کمپیون> جناب رابرت، مطلب "نوروز خود را چگونه گذراندم؟" خیلی حق بود. شما تنها نیستید برادر، ما هم تقریباً همین مشکلات رو داریم.
» <رابرت> به یاد مرحوم قاسم افشار در "خاطرات سودا زده من" https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...4#pid45504
» <شارینگهام> مستند «سرانجام رعفت» هم اکنون از شبکه ی مستند
Refresh پيام :


ارسال پاسخ 
 
رتبه موضوع
  • 3 رای - 3 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
فیلم های ارزشمند ایرانی
نویسنده پیام
ایـده آلـیـسـت آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 33
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۴/۴/۱۲
اعتبار: 18


تشکرها : 1018
( 507 تشکر در 26 ارسال )
شماره ارسال: #53
RE: فیلم های ارزشمند ایرانی

درود؛

با توجه به مناسبت امشب، با خود گفتم از یک فیلم ارزشمند ایرانی به اسم همین امشب یعنی "شب یلدا" یاد کنم ...

نام فیلم : شب یلدا

کارگردان : کیومرث پوراحمد

بازیگران : محمدرضا فروتن، هیلدا هاشم پور، الهام چرخنده، پروین دخت یزدانیان، مریم پور احمد

سال ساخت : 1380

تا قبل از این فیلم آقای پور احمد زیاد در میان اهالی سینمای ایران شناخته شده نبود؛ اما بعد از اکران این فیلم بسیاری شروع به تمجید از او کرده و منتظر آثار بدیع دیگری از وی شدند.

"پوراحمد درباره این فیلم می‌گوید «شب یلدا پس از اکران کشف شد و دیده شد. من زیاد از دوستان واطرافیان و غریبه‌ها شنیده‌ام که فیلم را پنج بار، شش بار و شانزده بار دیده‌اند. آقایی در سوئد به من می‌گفت فیلم را سی چهل بار دیده‌است.» البته پوراحمد معتقد است فیلمی مثل شب یلدا دیگر تکرار نمی‌شود، چون بخشی از هر فیلم، حدیث نفس است و از آنجا که دوز و درجه این حدیث نفس در شب یلدا در بیشترین حد است، دیگر تکرار نمی‌شود.

بعد از یکی از اکران‌های دانشجویی فیلم شب یلدا، یکی از دانشجویان به پوراحمد می‌گوید: «آقای پوراحمد بعد از این فیلم مرده‌ای! برای اینکه دیگر نمی‌توانی بهتر از این فیلم بسازی!» پوراحمد می‌گوید: «من سعی خودم را می‌کنم اگر موفق نشدم انا لله و انا الیه راجعون و اگر موفق شدم که ....»" (نقل از ویکی پدیا)

شب یلدا نمایانگر تنهایی های یک مرد است، مردی که همسر خود را به خوبی نشناخته و حسرت روزهای گذشته را می خورد، کیومرث پوراحمد در این فیلم با وجود نمایش یک چهره منفور از زن (مهناز)، با هنرمندی چهره دیگری از زن، کاملا متفاوت با مهناز، یعنی پریا را به داستان اضافه می کند. پیام این فیلم در تنهایی های یک مرد و در حالت کلی یک انسان، مرا عمیقا دوست دار این فیلم نمود. گریه های سوزناک حامد (با بازی بی نظیر محمدرضا فروتن)، سه تار نواختن زیبایش، مرور خاطرات گذشته، ضبط آواز خواندنش برای نازی و ... مرا مجذوب این فیلم کردند، تا جایی که شاید نزدیک به 6-5 بار کامل این فیلم را دیده ام ....

به قدری سکانس های این فیلم زیبا و خاطره انگیز هستند که نمی شود از کنار یکی به سادگی گذشت...

فیلم با نمایش حامد که در فرودگاه با چهره ای غمگین برای بدرقه ی همسر و فرزندش منتظر است، شروع می شود، با همسرش گفتگویی می کند و در پایان مهناز با چهره ای گریان خداحافظی می کند... شاید از همان اول می داند که چه کار می خواهد بکند و برای حامد افسوس می خورد....

حامد داخل اتوموبیل خود نشسته و قصد بازگشت به خانه را دارد، باران نم نم می بارد، ترانه ی "دل دیوانه" از ویگن فقید در حال پخش است و حامد به گونه ای دردنام گریه می کند، گریه یی از سر دوری و تنهایی ... در دل با خود می گوید: پس از این زاری مکن، هوس یاری مکن، تو ای ناکام دل دیوانه"، این سکانس یکی از سکانسهای محبوب من است، فضای بسیار ویژه ای دارد که می پسندم... در طول همین سکانس و گریه های حامد، تیتراژ شروع فیلم پخش می شود و بیننده از همان ابتدای فیلم متوجه می شود با فیلمی هنری و با اتمسفر خاص و غمگین سر و کار دارد ...

حامد به خانه رفته و با نگاهی حسرت وار به دنیای پیرامون خود می نگرد، طاقت نیاورده و همه ی پرده های خانه را می اندازد تا در کنج خانه ی خود با غمی در دل، به مرور خاطرات بپردازد. عروسک دخترش و عکس های همسرش در جای جای خانه، یادآور روزهای گذشته هستند...

پس از رسیدن همسر و دخترش، همسرش به او زنگ زده و قصد مطلع کردن او از وضعیت خود و دخترش را دارد، حامد پس از صحبت با همسرش، ترسی پنهان در وجودش حس می کند، ترسی که دوست دارد هیچ گاه به واقعیت بدل نشود، ترس از جدایی همیشگی ... این ترس را به وضوح می توان در سکانس صحبت حامد با خودش جلوی آینه درک کرد، او با چشمانی گریان و حالتی غمگین به خود می گوید:"خوشحال بود، خوشحال بود ..."

هنوز مهناز را دوست دارد، با توجه به صحبت هایی که با خود می کند و نگاه مخصوصی که به عکس های او دارد، می توان به این نکته پی برد .... مدتی می گذرد و حامد با تنهایی خودش سر می کند و سعی می کند خودش را قانع کند که مهناز او را دوست دارد، دیالوگ های هنرمندانه فیلم نشان می دهد که حامد در علاقه مهناز به خودش شک دارد و فقط و فقط سعی در قانع کردن خود دارد.

حامد برای دومین بار با مهناز پشت تلفن حرف می زند، این بار مهناز خوشحال تر بوده و به وضعیت تقریبا ثابتی رسیده است، او مدام به مهناز راجع به علاقه ی خود می گوید و جمله "دوستت دارم" را چندین بار می کند و انتظار دارد مهناز نیز چنین علاقه ای را نشان دهد؛ اما مهناز شرایط موجود را بهانه کرده و تنها می گوید:"منم همینطور!". پس از این مکالمه ترس حامد بیشتر می شود، او مکالمه را ضبط کرده و با نگاهی حسرت وار به بیرون از پنجره آن را دوباره گوش می دهد تا دنبال نشانه هایی در جهت اثبات علاقه مهناز به خود باشد ...

مادر حامد وارد ماجرا می شود، مادری دلسوز و نگران؛ از دیالوگ های رد و بدل شده بین حامد و مادرش می توان دریافت که مادر از همان ابتدا زیاد موافق با ازدواج حامد با مهناز نبوده و اکنون فرصتی یافته است تا به حامد نشان دهد که حق داشته است و حقیقت تلخ زندگی او را مانند پتکی بر سرش بکوبد (البته نه برای آزار حامد، بلکه از سر دلسوزی مادرانه). او نگران آینده ی فرزندش است و معتقد است که حامد تنها شده و دیگر هیچ گاه نمی تواند زن و بچه اش را ببیند؛ اما حامد از همسر خود دفاع کرده و عزیمت او به خارج را در جهت پیشرفت او و دخترش می داند؛ البته اشاره هایی به بیکاری حامد هم می شود؛ بیینده با شنیدن مکالمه این دو متوجه شخصیت اعتراضی و سازش ناپذیر حامد می شود، کسی که حاضر نیست برای باقی ماندن سر شغل خود دست به کارهایی بزند که هیچ اعتقادی به آن ها ندارد (مانند خودم!) ... دیالوگ های بسیار عمیق این سکانس:

حامد:"نماز و روزه و با خانومه خندیده و نمی دونم دهنش بو می داده همش بهونه س عزیز جون"

مادر:"چرا بهونه دادی دستشون؟"

حامد:"دِ همه میخوان بهونه ندن دست کسی که تا مغز استخون دورو و ریاکار شدن، یه مهندس پرواز متخصص غیر متعهد باید خونه نشین بشه، یه برادر متعد باید اضافه کار بگیره!"

مادر:"اگه هنوز سر کار بودی، حقوق می گرفتی، مهناز نمی رفت؟!"

این سخن مادر، آب سردی می شود بر تمام اندیشه ها و آرزوهای حامد، او آهی عمیق کشیده و به حقیقت ماجرا تا اندازه ای پی می برد و از بهانه های رفتن مهناز در پیش او اندکی کاسته می شود ...

سکانس سیگار کشیدن حامد را بسیار دوست دارم، مصنوعی نیست، فروتن در این سکانس نهایت تلاش خود را می کند تا غم حامد و ریختن این غم در دود سیگار را به خوبی نشان دهد ...

طولی نمی کشد که نوبت به مکالمه بعدی حامد و مادرش می رسد، این بار عمیق تر و دردناک تر:

حامد:"عزیز جون مهناز اولین زنی نیست که از این مملکت میره، آخریش هم ...!"

مادر:"مهناز از این مملکت نرفت، از این خونه رفت!"

مکالمه ادامه یافته و حامد سعی در آوردن دلایل مختلف برای ترک خانه ی مهناز از جمله عدم آزادی فردی و اجتماعی می کند، اما عزیز واقع گرایانه به ماجرا نگاه کرده و سعی دارد به حامد بفهماند که همه ی این ها بهانه ای بیش نیست...

مادر:"حامد جون، دل زن برای هیشکی مهم نیس، نه تو از دل مهناز خبر داشتی نه خونواده ش، حالا بشین فکر کن و ببین دل مهناز چی چی توش بود که نتونستی و ندونستی"

حامد:"دلش نبود."

مادر:"پس درست گفتم که مهناز از این مملکت نرفت، از این خونه رفت!"

حامد با گفتن این جمله :"وقتی دلش نیست، با این مملکت، برای چی بمونه، هی عذاب بکشه، هی عذاب بده!" نشان می دهد که هنوز مهناز را دوست داشته و سعی در قانع کردن خود دارد ...

مدتی میگذرد، حامد و عزیز یکی از فیلم های گذشته را تماشا کرده و هر دو یاد خاطرات می افتند، حامد برای مهناز گریه می کند و عزیز برای شوهرش ...

مادر خانه را ترک کرده و حامد را با این واقعیت تلخ تنها می گذارد، بوم طراحی و سه تار خود را آماده کرده و طرحی از سه تار روی کاغذ می کشد و عکس مهناز را گوشه ی آن می چسباند .... (سه تار ساز تنهایی و گوشه نشینی است، شاید مقصود از این طرح تنهایی حامد و نوای ساز دل او در جهت برگشتن مهناز است !)

او دوباره سعی در برقراری تماس با مهناز می کند، اما این بار شرایط تغییر کرده و مهناز در وضعیت نا معلومی به سر می برد، پس از کش و قوس فراوان، عاقبت مهناز تماس گرفته و این بار حامد مانند گذشته ها جواب او را نمی دهد، مهناز از پناهندگی و آشنایی با آقای شریف (دوست سابق حامد) دم می زند و حامد عصبانی تر شده و چهره واقعی مهناز برایش نمایان می شود .... حال حامد باید با این حقیقت تلخ زندگی کند، طولی نمی کشد که زنی به اسم پریا فردوسی به حامد تلفن کرده و در مورد پست کاست هایی برای نازی با او صحبت می کند. اما حامد قصد دارد از او سوالی در مورد خانم ها بپرسد و آشنایی این دو از این لحظه شروع می شود. حامد باز کمی تردید در مورد مهناز دارد، او به آینه نگاه کرده و به خود می گوید:"خفه شو، خفه شو کثافت! آدم راجع به زنش، مادر بچه ش،عشقش اینجوری فکر می کنه؟" سپس با اندکی مکث دوباره به آینه نگاه کرده و می گوید:"اگه واقعیت داشته باشه چی؟! از مرگ که بدتر نیست، هست، هست ..."

بله او با خود می اندیشد که خود را گول زدن در علاقه ی زنش به او حتی از مرگ هم بدتر است، او به آینده ی خود و زندگی با این غم فکر می کند، زندگی با دوری زن و دخترش .... او دوباره شروع به مرور فیلم های گذشته می کند و باز سعی در زنده نگاه داشتن یاد همسرش دارد ... در همین هنگام او نوارها را برای پریا می فرستد. با مرور فیلم او متوجه نکته ای می شود، نکته ای که شک او را چندین برابر می کند، پریا از همان ابتدا قصد پناهندگی داشته است! در فیلم دیگری مهناز پیانو می نوازد و ترانه دل دیوانه را با چشمانی اشک آلود می خواند، حامد که چشمانش بازتر شده، دلیل گریه ی او را احساس گناه می داند!

او دوباره با پریا مکالمه ی تلفنی دارد، این بار کمی بی پرواتر و صمیمی تر! او تاکید بر این موضوع دارد که مرد پاکیست و فقط قصد صحبت با یکی را دارد! اما پریا که خود را زنی شکست خورده می داند، به حامد می گوید:"زخم های آدم سرمایه ست حامد، سرمایه تو با این و اون تقسیم نکن، داد نکش، هوار نکش، آروم و بی سر و صدا همه چیز رو تحمل کن!"

سکانس محبوب من آغاز می شود، باران می بارد، سقف خانه چکه کرده و حامد کاسه ای زیر آب می گذارد، شمع هایی در جای جای خانه روشن می کند و شروع به سه تار نوازی می کند. آوای دل نشین سه تار با صدای چکه آب و پیمودن مسیرش تا ظرف به زیبایی با هم عجین شده و فضایی حزن انگیز و هنرمندانه می سازد! سپس حامد سه تار را بغل کرده و می گوید:"خدایا چرا؟ چرا من؟ نه اونقدر بهت نزدیک بودم که بخوام گلایه کنم، نه اونقدر دور بودم که ... نمی دونم! همیشه فکر میکردم دارم جوری زندگی می کنم که تو می پسندی. چیکار کردم؟! چیکار کردم؟! چیکار کردم که نپسندیدی؟!" حامد به گذشته ی خود، به اعتقادات خود و به سرنوشت مبهم خود شک می کند ...

تعدادی از اثاث منزل خود را جهت فرستادن مبلغی به همسر و دخترش، می فروشد! دم عید است، سفره ی هفت سین کوچکی پهن کرده و باز فیلم های گذشته را مرور می کند! با مهناز باری دیگر مکالمه می کند و این بار حامد با لحنی سرد با او برخورد می کند و به او گوشزد می کند که هیچ گاه قصد نداشته او را مجبور به انجام کاری بکند و اکنون مختار است که هر کاری را که دوست دارد، انجام دهد! کم کم حقیقت را قبول می کند و در گذشته ی خود به دنبال نکات کوچکی است که آن موقع متوجه نشده بود و اکنون که دیدگاه او نسبت به مهناز عوض شده است، می تواند آنها را بهتر درک کند ...

مکالمه ی او با پریا ادامه دارد و هر دو از زخم های خود صحبت می کنند. بعد از مدتی درخواست طلاق مهناز به دست حامد می رسد و حامد قدمی دیگر در مواجهه با چهره واقعی همسرش رو به جلو بر می دارد .... او به مهناز زنگ زده و از روی عصبانیت قصد دارد که مهناز را محاکمه کرده و به او بفهماند که دیگر جایی در زندگی اش ندارد و تنها دخترش برایش مهم است، او به مهناز می گوید:"همش به خاطر آینده ی نازیه یا نه به خاطر منه؟!! چون عاشقمی، عزیز دلتم، یه تار موی من رو با صد تا مرد اروپایی عوض نمی کنی؟! با مرد آسیایی چطور؟ شرقی، ایرانی، تهرانی، یه آقای شریف بوگندوی هیز نکبت که دائم خیکشو میخارونه و آروغ می زنه؟! خاک بر سرت، خاک بر سر من که چه کثافتی رو تو خونه م راه می دادم و نمی دونستم! لابد می پرسی چم شده عزیزم، هیچی شغلمو عوض کردم، پا اندازی، بهم میاد ؟!!"

حتی با این شرایط، حامد دوست ندارد با مهناز بد حرف بزند و پس از قطع تلفن از دست خود به شدت عصبانی می شود...

حامد بابت چک سه میلیونی که ضمانت آلمان نماندن مهناز بود مدتی راهی زندان می شود و پس از بازگشت به خانه با پریا صحبت کرده و وضعیت نامطلوب خود را برای او شرح می دهد... او اتوموبیل خود را فروخته و مبلغ چک را پرداخت می کند.

پس از این که حامد کاسه ی پریا را که در آن برایش شعله زرد فرستاده بود، پس می دهد! سکانسی ماندگار استارت می خورد؛ حامد مشغول ضبط نوار کاستی برای تولد دخترش است! او با گریه برای دخترش آواز می خواند و عشق خود به او را ابراز می کند... پس از ضبط نوار او توتون را در کاغذ مخصوص پیچیده و سیگاری می کشد، پریا زنگ زده و سعی در توجیه دروغ خود در مورد نشانی خانه اش را دارد!

او دوباره با مهناز حرف می زند و متوجه قصد مهناز در ازدواج با آقای شریف و پناهندگی می شود؛

مهناز:"تو خیال می کنی من اینجا خوشبختم؟ می دونی الان دلم میخواست کجا بودم؟"

حامد:"ببین، فقط نگو که دلت میخواست ایران بودی!"

مهناز:"صد سال!! دلم میخواست الان امریکا بودم!"

حامد:"مهناز، اینجا که بودی همیشه اونور پنجره پی خوشبختی بودی، اروپا هم میگی خوشبخت نیستی، ببین آمریکا هم بری خوشبخت نیستی، تو کره مریخ هم که بری خوشبخت نیستی!"

حامد با گفتن این جمله، حجت را بر مهناز تمام کرده و او را متوجه خودخواهی و ریاکاریش می کند ... مهناز دیگر برای حامد تمام شده است! حامد از طریق دایی خود حقیقت ماجرا را می فهمد! حال مادر حامد وخیم است و او نمی تواند به مادرش سر بزند چون هنوز با این واقعیت کنار نیامده است...

حامد مشغول به جمع کردن عکس های مهناز از دیوارهای خانه می شود و به پریا تلفن کرده و با او حرف می زند، به پریا می گوید:"یه چیزی میخوام بهت بگم، همیشه مهناز رو مثل روز اول دوست داشتم، مثل عکسهای عروسیمون که تو این ده سال بارها چاپ کردم و همیشه نو بود؛ دوست داشتن اونم، گفتم درست مثل روزهای اول همیشه نو بود، تر و تازه بود!"

پریا:"تر و تازه بود؟"

حامد:"یه پاکت بزرگه همش عکسهای مهناز، می خوام براش پست کنم."

پریا:"یعنی چی؟"

حامد:"آخرشه پریا"

پریا:"یعنی ..."

حامد:"آخرشه و بعلاوه اینکه در و دیوار این خونه داره عذابم میده پریا"

پریا:"بذار عذابت بده حامد، این تیغ تیزی که به جونت افتاده، بذار خراشت بده، بذار زخمت بزنه، اونقدر زخمت بزنه تا تیزش کم بشه"

حامد:"باشه، هر چی تو بگی پریا، ولی این زخمها مرهم نمیخواد؟"

حامد سیگاری بر روی لب گذاشته و یکی از عکس های مهناز را در دست میگیرد، فندک را روشن کرده، ابتدا قصد سوزاندن عکس مهناز را دارد، اما منصرف شده و سیگارش را روشن می کند...

سکانس به یاد ماندنی دیگر: شب تولد نازی است، حامد فیلمی مربوط به تولد نازی را تماشا می کند و در مورد مهناز با دوستش صحبت می کند و خبردار می شود که او رفته است ... سپس او ضبط را روشن کرده و نوار کاستی درونش قرار می دهد، آهنگی زیبا پخش می شود، حامد در حالی که همه ی خانه را تزئین کرده است با فشفشه و برف شادی مشغول به رقصی حزن انگیز و دیوانه وار جهت جشن گرفتن تولد دخترش می شود...

ماموری در خانه را می زند و حامد با عصبانیت پاسخ می دهد:"چیه برادر؟ جشن تولده، ممنوعه؟ زن بی حجاب نداریم، زن با حجاب هم نداریم، مرد بی عیرت نداریم، مرد با غیرت هم نداریم، نوار مبتذل نداریم، ماهواره نداریم، صور قبیحه نداریم، حش**یش، گرس،تر**یاک، ذغال خوب، رفیق ناباب نداریم، رقص، خوشی، آواز، خنده، بشکن و بالا بنداز نداریم، شرمنده تونم! هیچ چیز ممنوعه کلاً نداریم، بفرمایید تو ملاحظه کنید خواهش می کنم. نداریم نداریم، جشن تولد یه بچه س ولی بچه هم نداریم! مهمونیه ولی مهمون نداریم، نمایشه، نمایش، نمایش یه نفره!"

خواهر حامد به او تلفن رده و او را از حال بد مادرش باخبر می سازد و حامد نیز آماده ی ترک خانه و دیدار مادرش می شود، اما هنگام ترک خانه پریا را می بیند که با دسته گلی در دست زیر بارش برف روبروی خانه ی او منتظر است، پریا از پله ها بالا می آید، با حامد صحبت می کند و حامد گربه و خانه ی خود را به پریا سپرده و راهی می شود، این لحظه آغاز فصل جدیدی در زندگی حامد است ...

پریا وارد خانه شده، پرده ها را کنار می زند تا نور زندگی به خانه ی حامد بتابد....

شب یلدا به خوبی تفسیری از حالات درونی زن و مرد نشان می دهد، آیا به راستی مانند حامد و پریا این درد مشترک است که انسان ها را به یکدیگر نزدیک می کند؟

بابت طولانی شدن پست پوزش می طلبم، بسیار تحت تاثیر این فیلم بودم و حالا که فرصت مناسبی بود گفتم، هم تجدید خاطره ای از این فیلم بکنم و هم یادگاری برای خودم و همه ی عزیزان به جا بگذارم :)


غم قفس به کنار، آنچه عقاب را پیر می کند، پرواز زاغهای بی سر و پاست!
۱۳۹۴/۱۰/۱ صبح ۱۲:۵۸
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : BATMAN, rahgozar_bineshan, جروشا, نکسوس, اسپونز, خانم لمپرت, آلبرت کمپیون, اسکورپان شیردل, واتسون, سروان رنو, دزیره, لو هارپر, حمید هامون, Princess Anne, Classic, Memento, کنتس پابرهنه, هانا اشمیت, بانو الیزا, مکس دی وینتر, پیر چنگی, مراد بیگ, بیلی لو, باربوسا
ارسال پاسخ 


پیام در این موضوع
فیلم های ارزشمند ایرانی - میثم - ۱۳۹۰/۴/۳, عصر ۰۳:۴۸
RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - میثم - ۱۳۹۰/۴/۴, عصر ۰۲:۲۱
RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - میثم - ۱۳۹۰/۴/۶, عصر ۰۴:۳۸
RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - میثم - ۱۳۹۰/۴/۷, عصر ۰۵:۱۳
RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - MunChy - ۱۳۹۰/۴/۷, عصر ۰۵:۳۱
RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - میثم - ۱۳۹۰/۴/۱۰, عصر ۰۵:۴۱
RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - دزیره - ۱۳۹۰/۴/۱۱, عصر ۰۲:۱۲
RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - میثم - ۱۳۹۰/۴/۱۱, عصر ۰۶:۰۵
RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - میثم - ۱۳۹۰/۴/۱۷, صبح ۱۱:۰۴
RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - میثم - ۱۳۹۰/۴/۲۱, صبح ۱۱:۲۳
RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - میثم - ۱۳۹۰/۵/۲۲, صبح ۱۱:۰۹
RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - میثم - ۱۳۹۰/۷/۲۲, صبح ۱۰:۰۴
RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - میثم - ۱۳۹۰/۷/۲۵, عصر ۰۶:۱۲
RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - میثم - ۱۳۹۰/۷/۳۰, عصر ۰۴:۴۶
RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - میثم - ۱۳۹۰/۹/۶, عصر ۰۵:۴۰
RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - میثم - ۱۳۹۰/۹/۲۲, عصر ۰۶:۲۰
RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - میثم - ۱۳۹۰/۱۰/۷, عصر ۱۲:۰۷
RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - میثم - ۱۳۹۰/۱۱/۵, صبح ۱۱:۴۰
یه خُرده بی انصافیه - ممل آمریکایی - ۱۳۹۰/۱۱/۵, عصر ۰۹:۵۱
RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - میثم - ۱۳۹۰/۱۱/۶, صبح ۱۰:۴۵
RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - میثم - ۱۳۹۰/۱۱/۷, صبح ۱۱:۳۴
RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - آوینا - ۱۳۹۰/۱۱/۱۲, عصر ۱۰:۴۲
RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - نیومن - ۱۳۹۰/۱۱/۱۸, عصر ۰۴:۵۹
RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - برو بیکر - ۱۳۹۲/۱۰/۱۶, صبح ۱۲:۳۰
RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - برو بیکر - ۱۳۹۲/۱۰/۱۶, صبح ۰۲:۴۵
RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - لوسیان - ۱۳۹۲/۱۰/۱۷, صبح ۰۹:۵۴
RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - دکــس - ۱۳۹۴/۳/۲۷, صبح ۰۹:۱۱
خانه سیاه است - 1963 - مراد بیگ - ۱۳۹۷/۳/۲۴, صبح ۰۸:۱۳
RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - Classic - ۱۳۹۷/۸/۱۵, عصر ۰۱:۳۶
RE: فیلم های ارزشمند ایرانی - Savezva - ۱۳۹۷/۱۲/۷, عصر ۰۷:۵۹