[-]
جعبه پيام
» <مارک واتنی> کارتون به یاد ماندنی "پروفسور بالتازار" دوبله فارسی و کامل : https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...8#pid45508
» <آلبرت کمپیون> جناب رابرت، مطلب "نوروز خود را چگونه گذراندم؟" خیلی حق بود. شما تنها نیستید برادر، ما هم تقریباً همین مشکلات رو داریم.
» <رابرت> به یاد مرحوم قاسم افشار در "خاطرات سودا زده من" https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...4#pid45504
» <شارینگهام> مستند «سرانجام رعفت» هم اکنون از شبکه ی مستند
» <رابرت> نوروز خود را چگونه گذراندم؟ در "خاطرات سودا زده من" https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...9#pid45489
» <کنتس پابرهنه> در ستایش وودی آلن و نکوهش باربی... https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...4#pid45484
» <مارک واتنی> کارتون زیبای "هاکلبری فین" دوبله فارسی و کامل : https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...4#pid45474
» <BATMAN> سریال Slasher فصل اولو دیدم و خوشم اومد ، خونریزی الکی نداره ، ببشتر جنایی و معماییه https://s8.uupload.ir/files/slasher_d89c.jpg
» <BATMANhttps://rooziato.com/1402490975/10-best-...-tv-shows/
» <BATMAN> سلام شارینگهام عزیز، با اجازه شما بله!
Refresh پيام :


ارسال پاسخ 
 
رتبه موضوع
  • 3 رای - 3.33 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
خاطرات سودا زده من
نویسنده پیام
رابرت آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 117
تاریخ ثبت نام: ۱۴۰۰/۶/۲۰
اعتبار: 26


تشکرها : 1317
( 1581 تشکر در 117 ارسال )
شماره ارسال: #40
در آینه

تابستان ۶۵ برای دومین بار در عمرم به مشهد رفتیم. اولین بار که بابا ما را به مشهد برده بود، تقریبا سه ساله بودم و چیز زیادی خاطرم نماند. اما سال ۶۵، نزدیک ده سال داشتم و حسابی خوش گذشت.

یادم هست یک دکه سبز در یکی از خیابان‌های نزدیک حرم بود که کتاب می‌فروخت. نزدیک چلوکبابی قدیمی امید سر تقاطع خسروی نو.

مثل اکثر بچه‌ها، اولین عامل خرید کتاب برایم، نقاشی‌ها و عکس‌های آن بود. چند کتاب انتخاب کردم که چشمم به تصویر پسر بچه‌ای افتاد. تصویر او روی جلد کتاب در آینه نقش بسته بود و به جلو نگاه می‌کرد. انگار غم دنیا در چشم‌هایش بود و حالت ابروهایش، استیصال او را نشان می‌داد. کتاب را ورق زدم و چون هیچ عکسی نداشت، سر جایش گذاشتم. مامان کتاب را برداشت و کمی از آن را خواند و گفت:

- به نظرم کتاب خوبیه. بخرش.

من هم به حساب حرف مامان و البته قیمت پایین آن به نسبت بقیه انتخاب‌هایم آن را برداشتم. (۲۵ ریال)

وقتی به خانه رفتیم تا مدت‌ها نگاهی به آن نینداختم تا بالاخره یک روز گرم تابستان که حسابی بیکار بودم، آن را باز کردم. با آن که نسبتاً نوآموز بوده و تازه کلاس سوم را تمام کرده بودم، ظرف چند دقیقه آن را خواندم. مسعود مفتاحی (قهرمان داستان) شباهت‌های زیادی به من داشت. مسعود مفتاحی نوجوانی بود که لکنت زبان داشت و فهمید راه روبرو شدن با مشکلاتش فرار نیست و بلکه مواجهه با مشکل است. من مثل او لکنت زبان نداشتم؛ اما خیلی زود هول می‌شدم و دست و پایم را گم می‌کردم. خیلی هم خجالتی بودم. خواندن در آینه مرحوم کیومرث پوراحمد در آن ایام، تأثیر خوبی رویم گذاشت. آن‌قدر خوب که از همان روز نخستین سال چهارم دبستان، بدون ترس و واهمه داوطلب پاسخ به سوالات معلم‌ها بودم.

در همان سال‌ها چندین فیلم داستانی کوتاه از برنامه نوجوان شبکه دو پخش شدند که همگی با همت کیومرث پوراحمد ساخته شده بودند. دو پسر نوجوان یزدی را که رنگ بر تار و پود نخ می‌زدند، خیلی دوست داشتم. تار و پود، آلبوم تمبر، یادگار دایی جواد، گاویار و ...

و گل سرسبد همه‌شان مجموعه قصه‌های مجید که حدود یک دهه بعد پخش شد.

همه این نوجوانان یک پا مسعود مفتاحی بودند و چیزی در خودشان داشتند که وادارشان می‌کرد تا آخر مبارزه کنند؛ حتی اگر نتیجه، مطلوب نظرشان نبود.

اما سفر مجید به شیراز طور دیگری بود. داستان این سفر با سایر داستان‌های پوراحمد حسابی توفیر داشت. مجید هر چه تلاش کرد، سفر مطابق میلش پیش نرفت. سفر مجید به شیراز خیلی تلخ و غمبار بود، شاید به همان غمناکی پایان راوی و کارگردان آن. کاش کیومرث پوراحمد در آخرین لحظات زندگی، مسعود مفتاحی را در آینه می‌دید و همه چیز طور دیگری رقم می‌خورد...

اما بعضی وقت‌ها تلخی داستان‌های کودکی و نوجوانی با فرجام زندگی آنها که دوست‌شان داریم عجین می‌شود و این تلخی خیلی حسرت‌آور است. خیلی...

------------------------

می‌توانید کتاب "در آینه" نوشته مرحوم کیومرث پوراحمد را از کتابخوان طاقچه (به نشانی زیر) دریافت کنید:

https://taaghche.com/book/66456


يا رادَّ ما قَدْ فات... (ای برگرداننده آنچه از دست رفته است...)
۱۴۰۲/۱/۱۶ عصر ۱۱:۵۵
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : آرلینگتون, سروان رنو, مراد بیگ, BATMAN, Emiliano, مارک واتنی, مورفیوس, شارینگهام, Classic, لوک مک گرگور, کوئیک, rahgozar_bineshan, اسلون کلورا, اکتورز, پیرمرد, Dude
ارسال پاسخ 


پیام در این موضوع
خاطرات سودا زده من - سروان رنو - ۱۴۰۰/۶/۳۰, عصر ۱۰:۰۹
پیش شماره - رابرت - ۱۴۰۰/۶/۳۱, عصر ۰۹:۳۵
خارج از نوبت - رابرت - ۱۴۰۰/۷/۱۸, عصر ۱۱:۳۲
آنا... - رابرت - ۱۴۰۱/۲/۵, عصر ۰۵:۲۷
RE: آنا... - مموله - ۱۴۰۱/۲/۵, عصر ۰۹:۳۵
RE: خاطرات سودا زده من - سروان رنو - ۱۴۰۲/۲/۳۱, صبح ۰۱:۱۸
RE: خاطرات سودا زده من - Classic - ۱۴۰۲/۳/۱, صبح ۱۱:۰۵
RE: خاطرات سودا زده من - سناتور - ۱۴۰۲/۳/۴, عصر ۰۳:۲۳
RE: خاطرات سودا زده من - سروان رنو - ۱۴۰۲/۱۱/۲۵, عصر ۱۰:۳۵