[-]
جعبه پيام
» <زرد ابری> درود سروان رنو .آدمیرال گلوبال فرمانده دژ فضایی و مموله ی عزیز .حضور در کافه کلاسیک و در جمع شما اساتید و همه دوستان عزیز باعث افتخار است.
» <مموله> زرد ابری یعنی بازگشت امید دوباره به کافه افتخار دادین استاد
» <آدمیرال گلوبال> خانم کنتس پا برهنه و Emiliano عزیز ممنون از لطف شما .... جناب زرد ابری غافلگیر شدیم واقعا عالی بود ممنون
» <سروان رنو> لینک دانلود برنامه های بچه های گرین نو, باغ مخفی, چوبین, رمی, مسافر کوچولو, نگی و قورباغه ... https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...9#pid45729
» <کنتس پابرهنه> جناب آدمیرال عزیز مرسی برای به اشتراک گذاشتن دفتر خاطره انگیزتون
» <Emiliano> عااالی بود «آدمیرال گلوبال» عزیز. هم خیلی خاطره‌انگیز بود و هم می‌تونه مرجع خوبی برای آینده باشه.
» <آدمیرال گلوبال> دانلود دفتر جدول پخش برنامه های تلوزیونی از سال 76-86 https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...8#pid45708
» <آدمیرال گلوبال> با سلام ممنون از emiliano و مموله عزیز خوشحالم که مورد توجه قرار گرفت. لینک دانلود دفتر جدول پخش برنامه های تلوزیون تصحیح شد
» <مموله> آدمیرال عزیزم ممنون برا ثبت وضبط خاطرات خوش گذشته
» <رابرت> آه از این آشفته حالی... در "خاطرات سودا زده من" https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...7#pid45717
Refresh پيام :


ارسال پاسخ 
 
رتبه موضوع
  • 3 رای - 3.33 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
خاطرات سودا زده من
نویسنده پیام
رابرت آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 123
تاریخ ثبت نام: ۱۴۰۰/۶/۲۰
اعتبار: 26


تشکرها : 1450
( 1725 تشکر در 123 ارسال )
شماره ارسال: #54
این حسّ مبهم نوستالژی و یکی از مصائبش

سال‌هاست که گهگاه و در دوره‌های چند روزه در خاطرات گذشته غوطه‌ور می‌شوم. هر وقت اوضاع شخصی و اجتماعی دگرگون می‌شود، این حالت بیشتر به سراغم آمده و بیشتر به هر چه یادآور گذشته‌هاست رجوع می‌کنم. شک ندارم که بسیاری از دوستان کافه و یا مراجعه‌کنندگان به آن، کم و بیش دچار این حالت می‌شوند. ما آدم‌های خاطره‌باز، مصائب زیاد و صد البته دل خوشی‌های مخصوص خودمان را داریم و به این وضعیت افتخار می‌کنیم. (اگر تعریف از خود نباشد) ما آدم‌های خاطره‌باز، معمولاً مؤدب و مأخوذ به حیا هستیم. قدر لحظات عمر را می‌دانیم. از داشته‌هایمان به خوبی مراقبت می‌کنیم و البته عیب بزرگی هم داریم: ما به گذشته معتادیم و اعتیادمان قابل درمان نیست!


ویدیویی موجز و مختصر درمورد تاریخچه و مفهوم نوستالژی که توسط شرکت آموزشی Vidoal تهیه شده است

در بسیاری مواقع با شنیدن یک موتیف موسیقی، دیدن یک عکس و نقاشی، ورق زدن مجله‌ای کهنه، تماشای یک فیلم سینمایی کلاسیک و یا مستند قدیمی، گذر از محله‌ای پر سابقه، حضور در یک بنای به اصطلاح کلنگی، ملاقات با یک آشنای سالیان دور، استشمام یک رایحه و حتی نشستن روی یک صندلی چوبی زهوار در رفته، حالی به حالی شده و برای مدت‌ها در خاطرات گذشته‌مان غوطه‌ور می‌شویم!

یک خلسه عجیب لذت‌بخش که با گردآوری انواع آرشیوها اوج می‌گیرد و البته هیچ انتها و حدّ توقفی ندارد! یکی آلبوم تمبر درست می‌کند، یکی مجموعه کبریت دارد، دیگری آلبوم عکس، آن دیگری انواع مجلات و کتاب‌های قدیمی و صد البته بسیاری از ما فهرست بلند بالایی از آثار سینمایی و سریال‌هایی که دوست‌شان داریم. خوشبختانه وجود تکنولوژی و عصر دیجیتال در این دهه‌ها به یاری ما آمده و در جمع‌آوری انواع فرمت‌های مکتوب، صوتی و تصویری کار را آسان و سریع و هزینه‌ها را کم کرده است؛ اما شوربختانه سرعت پیشرفت تکنولوژی، خود اولین عاملِ فاصله حسرت‌بار ما با گذشته‌هاست!

خلاصه ما آدم‌های اهل نوستالژی معتادهای متجاهری هستیم که بعید است از اعتیادمان پاک شویم. (اگر موردی را سراغ دارید، بفرمایید تا من هم روش‌های ترک اعتیاد او را محک بزنم)

معمولاً بیشتر دور و بری‌ها (از پدر و مادر گرفته تا همسر و بستگان دور و نزدیک) نه تنها این حس را درک نمی‌کنند؛ بلکه توقعات عجیب و غریبی هم دارند که مخصوصاً هنگام جابجایی و اثاث‌کشی موجب آزار طرفین است! خدا نکند که یک انسان خاطره‌باز به هر دلیل ناچار به جابجایی‌های مکرر منزل باشد و این یکی از بزرگترین مصیبت‌های وارده خواهد بود!

من هم مثل خیلی از دیگر خاطره‌بازان، از کودکی عادت به خرید و مطالعه انواع مجله و کتاب داشتم. با وجود تحرکات گاه و بی‌گاه مادر برای سر به نیست کردن مخفیانه این کتاب‌ها، موفق شدم آنها را طی سالیان متمادی حفظ و حراست کرده و ماه به ماه بر تعداد آنها اضافه کنم؛ اما پس از ازدواج، هر جابجایی منزل، مستلزم قرار دادن کتاب‌ها و مجلات در کارتون‌های محکم موز و شانه تخم‌مرغ بوده است. حجم و تعداد این کارتون‌ها در هر نوبت جابجایی طی سالیان بعد -به دلیل خرید کتب بیشتر- فزونی می‌گرفت تا آنجا که در آخرین مورد (حدود سه سال پیش) به چهل کارتون موز رسید. سر و کله زدن با کارگران حمل بار از یک طرف و تحمل غرغر بستگان که برای کمک می‌آمدند و می‌آیند، پایان ماجرا نبوده و نیست. از دید بیشتر بستگان این کتاب‌ها، فقط دست و پاگیر هستند و چه بهتر که به کتابخانه‌ای هدیه شوند تا بلکه بقیه خلق ا... هم از آنها بهره‌مند شده و ثوابی هم عاید من شود. همیشه سعی می‌کردم، علاوه بر چسب کاری لوازم خانه (از درِ یخچال و فریزر گرفته تا اجاق گاز و ظروف شکستنی) کار بسته‌بندی کتاب‌ها را از صفر تا صد، -شخصاً- به انجام برسانم تا مورد اصابت کمترین ترکش‌ها از ناحیه اطرافیان قرار بگیرم؛ اما جدای چرخه تأسف‌بار حمل و نقل، همواره با خوان بسیار وحشتناکی روبرو بوده‌ام و آن کمبود جا در خانه‌های غالباً آپارتمانی کوچک است. در سالیان گذشته گاه متراژ بعضی خانه‌ها حتی اجازه نمی‌داد که بعضی کارتون‌های کتاب را باز کنم. ناچار تا فاصله جابجایی بعدی، محموله را دست نخورده به انباری منتقل می‌کردم. انباری‌ها هم یک کابوس وحشتناک دیگر بوده و هستند. هوای شرجی و نمور باعث می‌شود تا شرایط تخم‌گذاری در میان کارتون‌ها برای عزیزانِ سوسک، عنکبوت، مارمولک و خلاصه انواع حشرات نازنین فراهم شده و نسل‌شان با خطر انقراض مواجه نشود!

***

اما بدترین خاطره جابجایی‌ام در همه ادوار زندگی به فروش خانه وردآورد و خرید یک آپارتمان در میدان منیریه مربوط می‌شود. در دی ماه ۱۳۸۵ خانه نقلی‌ام را در وردآورد فروختم تا مسکنی مناسب در تهران بخرم؛ چرا که چند وقت بعد، پسرم به سن مدرسه می‌رسید و آن سال‌ها در وردآورد، آموزشگاه مناسبی وجود نداشت. چشم‌تان روز بد نبیند. فروش خانه دقیقاً مصادف شد با همان اولین دوره‌ای که قیمت خانه سه تا چهار بار در روز بالا می‌رفت! من به حساب خود، می‌توانستم آپارتمانی ۷۵ متری خریداری کنم؛ اما سیر صعودی وحشتناک خانه، چنان مرا آچمز کرد که در اواسط اسفند سال ۸۵ از خرید واحد ۳۳ متری به خود می‌بالیدم! خلاصه کار اثاث‌کشی آغاز شد. از بخت بد، کارگرانی که توسط شرکت باربری آمده بودند، تازه‌کار بودند. جدای آنکه دو کارتون شکستنی جهیزیه عیال را روی زمین انداخته و خرد و خاکشیر کردند، مدام غر می‌زدند که در این همه کارتون موز چیست؟ وقتی از محتوای آن باخبر شدند، نصیحتم کردند که هر چه زودتر خودم را از شرّ این آشغال‌ها خلاص کنم! خلاصه این مرحله به پایان رسید و به هر ترتیب، کارگران خیرخواه را به خدا سپردم. از آنجا که فضای واحد بسیار کوچک بود، بیشتر کارتون‌ها را به انباری پاگرد پشت‌بام منتقل کردم. این بار یک بلای باور نکردنی دیگر نازل شد.

***

ساعت دو نیمه شب از شیفت خبر به خانه آمدم. همسر و پسرم -که آن موقع حدود پنج سال داشت- بیدار و شاکی بودند. گویا از بعد از ظهر صدای میو میوی گربه در راهروها قطع نشده بود. ظاهراً گربه گردن‌کلفتِ محل از باز بودن در ورودی آپارتمان سه طبقه استفاده کرده و وارد ساختمان شده بود. در بسته شده و راه فراری برای گربه گرفتار نمانده بود. از آنجا که این آپارتمان سه واحده هیچ باغچه و خاکی نداشت، گربه بی‌چشم و رو به پاگرد پشت‌بام رفته و برای قضای حاجت، محلی مناسب‌تر از کارتون‌های کتاب من بخت‌برگشته، پیدا نکرده بود! متأسفانه گربه یاد شده، مزاجِ روانی هم داشت و حاصل فعالیت چند باره او در این چند ساعت روی کارتون‌های کتاب، شوکه‌کننده بود! برای رهایی از بوی وحشتناک و هجوم مگس‌ها، به ناچار از چندین کتاب و چند دوره هفته‌نامه کیهان بچه‌ها -که با سختی و طی سال‌ها گردآوری کرده بودم- دل کندم. 

***

اما با تمام سختی‌ها که فقط به گوشه‌ای از آنها اشاره کردم، از حق نباید گذشت... خوشبختانه با تلاش‌های بی‌وقفه مسئولان طی این چند سال، قیمت کتاب آن قدر بالا رفته که من و امثال من عطای خریدن آن را به لقایش بخشیده و بعید می‌دانم در اثاث‌کشی بعدی، تعداد کارتون‌های موز از همان چهل عدد فراتر رود!


يا رادَّ ما قَدْ فات... (ای برگرداننده آنچه از دست رفته است...)
۱۴۰۲/۶/۹ عصر ۱۱:۱۹
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : Classic, BATMAN, شارینگهام, کنتس پابرهنه, کوئیک, مراد بیگ, دون دیه‌گو دلاوگا, Emiliano, لوک مک گرگور, مارک واتنی, سروان رنو, پیرمرد, Dude, کاپیتان باگواش, rahgozar_bineshan, اکتورز, آدمیرال گلوبال
ارسال پاسخ 


پیام در این موضوع
خاطرات سودا زده من - سروان رنو - ۱۴۰۰/۶/۳۰, عصر ۱۰:۰۹
پیش شماره - رابرت - ۱۴۰۰/۶/۳۱, عصر ۰۹:۳۵
خارج از نوبت - رابرت - ۱۴۰۰/۷/۱۸, عصر ۱۱:۳۲
آنا... - رابرت - ۱۴۰۱/۲/۵, عصر ۰۵:۲۷
RE: آنا... - مموله - ۱۴۰۱/۲/۵, عصر ۰۹:۳۵
RE: خاطرات سودا زده من - سروان رنو - ۱۴۰۲/۲/۳۱, صبح ۰۱:۱۸
RE: خاطرات سودا زده من - Classic - ۱۴۰۲/۳/۱, صبح ۱۱:۰۵
RE: خاطرات سودا زده من - سناتور - ۱۴۰۲/۳/۴, عصر ۰۳:۲۳
RE: خاطرات سودا زده من - سروان رنو - ۱۴۰۲/۱۱/۲۵, عصر ۱۰:۳۵