[-]
جعبه پيام
» <زرد ابری> درود سروان رنو .آدمیرال گلوبال فرمانده دژ فضایی و مموله ی عزیز .حضور در کافه کلاسیک و در جمع شما اساتید و همه دوستان عزیز باعث افتخار است.
» <مموله> زرد ابری یعنی بازگشت امید دوباره به کافه افتخار دادین استاد
» <آدمیرال گلوبال> خانم کنتس پا برهنه و Emiliano عزیز ممنون از لطف شما .... جناب زرد ابری غافلگیر شدیم واقعا عالی بود ممنون
» <سروان رنو> لینک دانلود برنامه های بچه های گرین نو, باغ مخفی, چوبین, رمی, مسافر کوچولو, نگی و قورباغه ... https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...9#pid45729
» <کنتس پابرهنه> جناب آدمیرال عزیز مرسی برای به اشتراک گذاشتن دفتر خاطره انگیزتون
» <Emiliano> عااالی بود «آدمیرال گلوبال» عزیز. هم خیلی خاطره‌انگیز بود و هم می‌تونه مرجع خوبی برای آینده باشه.
» <آدمیرال گلوبال> دانلود دفتر جدول پخش برنامه های تلوزیونی از سال 76-86 https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...8#pid45708
» <آدمیرال گلوبال> با سلام ممنون از emiliano و مموله عزیز خوشحالم که مورد توجه قرار گرفت. لینک دانلود دفتر جدول پخش برنامه های تلوزیون تصحیح شد
» <مموله> آدمیرال عزیزم ممنون برا ثبت وضبط خاطرات خوش گذشته
» <رابرت> آه از این آشفته حالی... در "خاطرات سودا زده من" https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...7#pid45717
Refresh پيام :


ارسال پاسخ 
 
رتبه موضوع
  • 8 رای - 3.63 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
سینمای وسترن
نویسنده پیام
Negar آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 60
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۸/۱۱/۲۳
اعتبار: 6


تشکرها : 129
( 664 تشکر در 32 ارسال )
شماره ارسال: #7
RE: سینمای وسترن

  High Noon

   این فیلم به کارگردانی فرد زینه مان که معادل خیلی مناسبی برایش در فارسی پیدا نمی کنم

(قبول کنید که "صلات ظهر" آدم را  بیشتر یاد فیلمهای فردین میندازد!! :D) در سال 1952 ساخته

شده و در فهرست IMDB از رتبه ی 8.3 برخوردار است.

نکته ی بسیار منحصر بفرد فیلم در تطبیق زمان فیلم با زمان حقیقیست یعنی؛ در طول حدود 90

دقیقه فیلم، ما ماجرای همین حدود زمان، کشمکش و درگیری و استرس مارشال کین،

با مردم شهری در غرب وحشی را شاهدیم که به دوئلی نه دو به دو که  4 به 1 می انجامد.

نماهایی از ساعت ها در گوشه و کنار شهر، در بار و مغازه ی سلمانی و هتل و .... هر چند سکانس

یکبار، با به رخ کشیدن زمان، از یک طرف بر هیجان و نگرانی تماشاگر نسبت به سرنوشت کین

می افزلید و از طرف دیگر، به حس ترحم او نسبت به مارشال و انزجار از بی تفاوتی و نادانی مردم

دامن می زند.

ریتم تند فیلم و تعداد کات های زیاد، در هر سکانس، هیجانی متناسب با رویداد در حال وقوع

(رسیدن فرانک میلر جانی با قطار شهر) دارد و نماهای متنوع کارگردان هم در همین راستا، بسیار

موفق عمل کرده است.

 پیرنگ فیلم، که حداقل برای ما ایرانی ها بسیار ملموس است، ماجرای وزیدن باد است و

آدمهایی که هر لحظه با جهت آن، تغییر مسیر می دهند.

زینه مان و فیلمنامه نویس او، کارل فورمن(Carl Foreman) که فیلمنامه را بر اساس یک داستان

پاورقی مجله بنام "ستاره ی حلبی" نوشته، سعی بر نشان دادن موقعیتی دارند که در آن، در عرض

چند ثانیه، قهرمانی مردمی، جایگاه خود را در مقابل یک یاغی آدمکش، از دست رفته می بیند و مردم

شهرش از هر سنخ و گروه، از زن و مرد، از معشوقه قدیم تا همسر محبوبش، او را در مقابل این خطر

که اتفاقا بیشتر از همه خود این مردم را تهدید می کند، یکه و تنها می گذارند.( تنها، مرد یک چشم

کافه و پسر بچه ی پیغام بر هستند که دست یاری بسویش دراز می کنند؛ اولی به دلیل اینکه چیزی

برای از دست دادن ندارد و دیگری از روی هیجان بچگی.)

  هر کدام از این آدمها برای انتخاب خود دلیلی شخصی دارند؛

مثلا مردانی که در بار جمع شده اند برخی بخاطر رفاقت قدیمی و باقی به دلیل ترس از جان خود،

معشوقه ی سابق کین به خاطر انتقام درونی در به دست نیاوردن او(به گفته ی خودش: اگر کین

مرد من بود حتی بخاطرش اسلحه برمیداشتم!) و همسر کین به دلیل ترس های زنانه و نیز خاطرات

بد، از ماجرایی مشابه که برای پدر و برادرش روی داده، و در نهایت کشیش، که برای ترس و محافظه

کاری خود، دلیلی دینی می آورد!!! او را تنها می گذارند.

این شخصیت ها اما  که در ابتدا بسیار سیاه، کاراکتریزه شده اند و در یک سوم نهایی فیلم، هر کدام

وجوهی انسانی تر یا بهتر بگوییم اخلاقی تر از خود نشان می دهند. معشوقه با بیدار کردن حس

حمایت همسر از شوهرش، جوان جاه طلب با وادار کردن کین به ترک شهر و باقی آدمهایی که

مارشال برای حمایتشان به طرق مختلف از آنها یاری طلبیده در سکانس ورود قطار و شنیده شدن

صدای آن، با نمایش نگرانی و شرمندگی خود، گوشه ای از دین خود را ادا می کنند اما در نهایت،از

دید کارگردان و تماشاگر، همه ی آنها موجوداتی محافظه کار هستند که تنها نان به نرخ روز می خورند

و حسی از انزجار بر می انگیزند.

گاری کوپر، بازیگر نقش مارشال کین، یکی از بازیگران بزرگ ژانر وسترن آمریکاست که در این فیلم

با وجود بالا رفتن سنش، همچنان مردی تمام عیار جلوه می کند که اتفاقا همین بالاتر رفتن سن،در

کنار مهربانی ذاتی چهره ی او به وجوه انسانی و احساس رقت قلب شخصیت کین، کمک کرده

است.

این احساسات درونی(مهر و ترس و ..)، به شکلی هنرمندانه در فیلم لحاظ شده، مثلا در سکانس

فرار کین و همسرش در ابتدای فیلم، یکی از شخصیت ها که از ماجرای فرار آنها بیخبر است به رفتار

عجیب او  اشاره می کند و می گوید: "تا حالا ندیدم کین با اسبها اینطور رفتار کنه."

مورد دیگر، در سکانس قبل از رویارویی کین با گروه میلر است. در این نما، کین، تنها و نا امید از

حمایت مردم، در خیابان سوت و کور ایستاده، از ترس، عرق کرده و دوربین با حرکت کرین

از بدن لرزان او دور می شود. انگار، دوربین(و تماشاگر در جای دوربین) هم از مواجهه با  کشته

شدن او طفره می رود و همچون مردم شهر، قصد ترک او را دارد.

نکته ی آخر که در فیلم برایم جالب بود و از بعضی جهات هیچکاک را به خاطر می آورد، تقابل

شخصیتی دو زن فیلم، همسر و معشوقه ی کین است. ایندو چه به لحاظ ظاهر --یکی بور و باریک

اندام و دیگری مشکی و قوی جثه -- و چه از نظر شخصیتی، متضاد و گاهی مکمل هم هستند.

همسر، زنی محافظه کار و تنها به فکر زندگی شخصی است، زنی که بعد از مرگ پدر و برادرش

به فرقه ی مذهبی میانه رویی پناه برده و تنها ویژگی بارز او، زیبایی ظاهری و متانت زنانه است که

بعضا شکلی از سادگی و ناتوانی و تقدیرگرایی به خود میگیرد و تمام تلاش او در متقاعد کردن کین به

ترک شهر در التماس و تهدید او خلاصه میشود . در مقابل, معشوقه ی مکزیکی، زنی انتخابگر است

که علیرغم عشقش به مرد، به دلیلی که برای تماشاگر گفته نمی شود رابطه اش را با او تمام کرده

و با اینکه هیچگاه تلاش مستقیمی در کمک به او نمی کند، اما با قدرت درونی و سلطه ی کلامش در

حکم نیروی محرکه ای برای همسر و نیز جوان جاه طلب مخالف با کین، در حمایت از او عمل می کند.

جالب اینجاست که همچون زندگی واقعی، زنی اینچنین قدرتمند در انتها  تنها می ماند و مرد را به

ظرافت های ظاهری زنی دیگر واگذار می کند.:exclamation:

در انتها به برخی از دیالوگهای به یاد ماندنی فیلم اشاره می کنم:

--مارتی(دوست و همکار کین) به کین:

شاید مردم باید اول باطنا  قانون رو باور کنند، بعد بهش عمل کنند. وقتی مردم قلبا به قانون اهمیتی

نمیدن، چه انتظاری ازشون داری؟

-- کشیش (در صحنه ی ورود مارشال به کلیسا) :

روزی فراخواهد رسید که همگی در حالی که ضعف و درد بر شما غلبه کرده می سوزید و فریاد و

ناله سر می دهید!

-- همسر کین به معشوقه ی سابق مرد:

کین برای چی اینجا مونده؟

معشوقه:

اگه خودت نتونستی بفهمی من نمی تونم برات توضیح بدم!


کورها به راه حل فکر می کنند، من بینا هستم.
گدار
۱۳۸۹/۱/۲۶ عصر ۰۱:۵۱
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : بانو, dub-lover, سروان رنو, بهزاد ستوده, maryam, Classic, soheil, jack regan, 1991, دشمن مردم, سم اسپید, الیشا, حمید هامون, ژان والژان, FORD, دنی براسکو, زرد ابری, زبل خان, مگی گربه, BATMAN, پیرمرد, کاپیتان اسکای, مکس دی وینتر
ارسال پاسخ 


پیام در این موضوع
سینمای وسترن - Classic - ۱۳۸۸/۷/۳۰, صبح ۱۲:۲۵
RE: سینمای وسترن - Classic - ۱۳۸۸/۸/۱۰, عصر ۱۱:۵۵
RE: سینمای وسترن - سروان رنو - ۱۳۸۸/۸/۲۰, صبح ۱۲:۰۶
RE: سینمای وسترن - Classic - ۱۳۸۸/۹/۳, عصر ۱۲:۲۳
RE: سینمای وسترن - Classic - ۱۳۸۸/۱۰/۱۰, صبح ۱۲:۲۲
RE: سینمای وسترن - سم اسپید - ۱۳۸۹/۱/۹, صبح ۰۲:۱۸
RE: سینمای وسترن - Classic - ۱۳۸۹/۱/۲۹, عصر ۰۶:۴۴
RE: سینمای وسترن - رائول والش - ۱۳۸۹/۳/۱۸, صبح ۰۹:۱۲
RE: سینمای وسترن - ساب زیرو - ۱۳۸۹/۸/۹, عصر ۱۰:۴۵
RE: سینمای وسترن - سروان رنو - ۱۳۸۹/۸/۹, عصر ۱۱:۲۶
RE: سینمای وسترن - Savezva - ۱۳۹۰/۱/۲۳, صبح ۱۱:۳۴
RE: سینمای وسترن - california - ۱۳۹۰/۱۲/۲۳, عصر ۰۸:۲۸
RE: سینمای وسترن - جو گیلیس - ۱۳۹۱/۴/۲۰, صبح ۱۰:۳۸
RE: سینمای وسترن - زبل خان - ۱۳۹۱/۹/۲۷, عصر ۰۶:۲۰
RE: سینمای وسترن - rahgozar_bineshan - ۱۳۹۳/۹/۲۱, عصر ۱۱:۳۳
RE: سینمای وسترن - BATMAN - ۱۳۹۳/۹/۲۲, صبح ۰۳:۲۳
RE: سینمای وسترن - Elvis - ۱۳۹۳/۹/۲۴, صبح ۱۰:۱۵
RE: سینمای وسترن - جیمز باند - ۱۳۹۴/۸/۱۰, عصر ۰۷:۴۷
RE: سینمای وسترن - ساسان - ۱۳۹۴/۸/۱۹, عصر ۰۷:۴۴
RE: سینمای وسترن - بانو الیزا - ۱۳۹۴/۸/۱۱, عصر ۱۲:۰۵
RE: سینمای وسترن - ساسان - ۱۳۹۴/۸/۱۹, عصر ۰۶:۴۰
RE: سینمای وسترن - دزیره - ۱۳۹۴/۸/۲۵, صبح ۰۷:۵۴
RE: سینمای وسترن - دون دیه‌گو دلاوگا - ۱۳۹۷/۱۲/۲۳, عصر ۰۷:۵۷
RE: سینمای وسترن - سناتور - ۱۳۹۷/۱۲/۲۷, عصر ۰۲:۵۳