آری ... دل مَرد ... بیصدا می شکند ...
اولین باری که دیدمَش ، در صدا و سیمای خودمان بود - زمانی که هنوز صدا و سیما ملی بود - نوجوان بودم شاید هم کوچکتر ، یادم نیست ، اما فیلمی بود که صورت او در بیشتر فیلم پوشیده بود ، باندپیچی شده بود. داستان فیلم در مورد یک قاتل بود که بعد از فرار از دست پلیس ، برای اینکه شناسایی نشود صورت خود را جراحی می کند. فیلمی تقریبا ترسناک بود و در آن زمان بسیار جذاب می نمود ( مگر الان نیست ؟! ) . در آنجا ، این بازیگر - که نمی شناختمش - چندان دلربا نبود و فقط به خاطر اینکه توانسته بود از دست پلیس بگریزد و یک زن فضول را بکشد از نظر من دوست داشتنی می آمد ( راستی چرا هر کس از دست پلیس می گریزد ، بیننده طرفدار او می شود ؟! ) . سالها گذشت و من فیلمی از این بازیگر ناشناس ندیدم ( شاید جامعه نمی گذاشت ببینم ! ) . برای ما آرنولد ، بروس لی ، راکی و ... بازیگران واقعی بودند تا اینکه تکنولوژی VCD به بازار آمد. تکثیر فیلم ها آسان تر شد و در نبود ماهواره - که آن روزها هنوز باب نشده بود - تفریح جوانان تبادل فیلم شد. همه نوع فیلم ...
روزی از روزها در میان انبوه فیلم های اکشن و adventure ای که دوستان می رساندند، فیلمی بدستم رسید که برای همیشه سلیقه سینمایی مرا تغییر داد. در آن فیلم ، مردی بود تودار و کافه نشین که معلوم بود غمی در دل دارد. چهره ای با صلابت اما احساساتی ، با یک بارانی و کلاه ، در زیر باران ، در ایستگاه قطار ایستاده بود و منتظر بود. همه مردم سوار قطار می شدند و او منتظر بود ... باورم نمی شد که او همان مرد قاتل چند سال پیش باشد که دیده بودم. صورت اش بسیار رومانتیک بود و اعمال و کردارش با فیلم قبلی ، زمین تا آسمان فرق کرده بود. شیفته مرام و سلوک اش شدم. ادعایی نداشت. بر خلاف چهره بی احساس اش ، زیر آن کت سفید شیک ، قلبی مهربان داشت آنقدر مهربان که حاضر شود از عشق آسمانی اش - که سالها به خاطرش غمگین بود - بگذرد. از ورای تصویر مات VCD ، مردی را کشف کردم که انگار سالهاست او را می شناخته ام. قرابتی عجیب بود. فردای آن روز وقتی که فیلم را به دست صاحبش - که خدا نگه اش دارد - رساندم ، اولین پرسشی که از او کردم این بود: اسم این مَرده ... بازیگره... که صاحاب کافه بود چی بود ؟ او با لحنی پیروزمندانه گفت : هامفری بوگارت .
با تشکر از یادآوری مونچی عزیز که بهانه ای برای این تاپیک شد.