[-]
جعبه پيام
» <لوک مک گرگور> متشکرم دوست گرامی. منهم همیشه از خواندن مطالب جذاب و دلنشین تان کمال لذت را برده ام.
» <رابرت> بررسی جالب تأثیر فیلم "پاندورا و هلندی سرگردان" بر انیمیشن "عمو اسکروچ و هلندی سرگردان" https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...6#pid45456
» <رابرت> سپاس از دون دیه‌گو دلاوگا و لوک مک گرگور عزیز به خاطر مطالب تحقیقی، تحلیلی و زیبای اخیرشان
» <دون دیه‌گو دلاوگا> "بچه‌های کوه تاراک" : https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...3#pid45453
» <مارک واتنی> ممنونم رابرت جوردن عزیز
» <رابرت جوردن> سپاس از مارک واتنی و بتمن
» <مارک واتنی> رابرت عزیز و گرامی ... این بزرگواری و حسن نیت شماست. دوستان بسیاری هم در کافه، قبلا کارتون و سریال های زیادی رو قرار داده اند که جا داره ازشون تشکر کنم.
» <مارک واتنی> دانلود کارتون جذاب " فردی مورچه سیاه " دوبله فارسی و کامل : https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...7#pid45437
» <Kathy Day> جناب اﻟﻜﺘﺮﻭﭘﻴﺎﻧﻴﺴﺖ از شما بسیار ممنونم...
» <مارک واتنی> خواهش می کنم بتمن عزیز
Refresh پيام :


ارسال پاسخ 
 
رتبه موضوع
  • 7 رای - 3.71 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
بازنگری در اسطوره های کلاسیک
نویسنده پیام
راتسو ریــزو آفلاین
پیانیست کافـه
***

ارسال ها: 107
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۹/۸/۲۶
اعتبار: 26


تشکرها : 977
( 1565 تشکر در 39 ارسال )
شماره ارسال: #36
RE: بازنگری در اسطوره های کلاسیک

نگران منطقی بودن چیزی در فیلم نباشید. آن قدر سرعت فیلم را زیاد می کنم که کسی به آن توجه نکند.  " مایکل کورتیز "

 

الیزا : ... همون روزی بود که آلمانی ها وارد پاریس شدن.

ریک: روز راحتی برای فراموش کردن نبود.

الیزا: نه.

ریک: همه جزئیاتش رو یادمه. آلمانی ها لباس خاکستری پوشیده بودن، تو آبی.

الیزا: وقتی آلمانی ها اینجا رو ترک کنن دوباره می پوشمش.

 

مدتی بود چندین صفحه ای برای این بخش تایپ کرده بودم ولی فرصت ویرایش اون پیش نیومده بود، مهمتر از اون دنبال یک ورودی خوب می گشتم که بشه بحث رو با اون  شروع کرد. چند سال پیش جمله ای از مایکل کورتیز خونده بودم که کل جمله درست در خاطرم نبود، بعد از کلی زیر و روکردن کتابها و مجله ها بالاخره اون رو در فصلنامه سینمایی فارابی شماره 31 (زمستان 77) پیدا کردم که همین جمله آغازین مطلبه. با پیدا کردن و نوشتن این جمله مجبور شدم چند پاراگراف از مطالبم رو حذف کنم چون فکر می کنم همین یک جمله کلید بسیار مناسبی برای ورود به دنیای مایکل کورتیز و طرز تلقی اون درباره سینماست و جلو بسیاری از زیاده گویی ها رو از من می گیره.

 

 

 

بعضی از فیلم ها جدای از ارزش های سینمایی و تئوریک خودشون در طول سال ها ماندگاری خودشون رو حفظ می کنند و بسیاری از مردم، خواه ایرانی یا غیر ایرانی اون ها رو دوست دارند. انگار یک چیزی درون اون فیلم ها هست که باعث برقراری یک ارتباط عاطفی با مخاطب میشه. بر باد رفته، سینما پارادیزو و ... همین کازابلانکای مورد بحث از این دست فیلم ها هستند که البته بنا به روحیه مخاطب ممکنه فیلم های متفاوتی رو بشه در این گروه جای داد و این کاملا" جدای از مباحث سینمایی و آکادمیک و یا ارزش های هنری و تئوریک و یا تاویل های سیاسی؛ فلسفی ، اجتماعی و غیره است.

درسته که بسیاری از آثاری که در مورد اون ها بحث شد شاید از نظر سینمایی از آثار کارگردانانی چون برسون، اوزو، برگمان، بونوئل، فلینی و ... حرف کمتری برای گفتن داشته باشند اما دلیل بر بد بودن آن ها نیست.( کسی هم این حرف رو نزده )

از فیلم های بد که بگذریم، بین فیلم های سطح بالاتر  بعضی از آثار فقط پرداخت سینمایی کاملی دارند و در نهایت خالق اثر قصد بیان حرف خاصی را ندارد اما به درستی داستانش را تعریف می کند که این به خودی خود چیز کمی نیست. کازابلانکا اثر یکی از حرفه ای های هالیوود است. مایکل کورتیز مهاجری است از اروپای شرقی، کارگردانی که به مانند بیلی وایلدر، الیا کازان و خیلی های دیگر به امریکای آرام! پناه آورد ولی به اندازه دیگر مهاجران هنرمند یا به مفهوم درست تر مولف نبود ولی قطعا" یک تکنیسین ماهر و زبردست در حیطه کاری خود به شمار می رفت. کادربندی، فضا سازی، میزانسن و بازی هایی که از بازیگرانش می گیرد در اکثر فیلم هایش یا حداقل آنهایی را که من دیده ام در حد بسیار بالایی است.( همه بازیگران کازابلانکا، حتی به جز بازیگران نقش های اول، بازیگران نقش های دوم مانند کلود رینز و نقش های فرعی تری مانند گرین استریت و لوره هم درخشانند). کورتیز دیگر مسائل تکنیکی را هم به خوبی می داند و از نظر تکنیکی فرد قابلی است. مایکل کورتیز شاید تئوریسین نباشد که نیست ولی به گواه همین فیلم و دیگر آثاری که پیشنهاد می کنم آنها را ببینید ،( میلدرد پیرس و یانکی دودل دندی ) یک حرفه ای واقعی است.

 فیلمنامه اثر هم از نظر روایی دارای چفت و بست درستی است و طبق اصول فیلمنامه نویسی تمامی شرایط را به خوبی رعایت میکند. فیلمنامه همین که توانسته با توسل به دیالوگ های موجزش از میان این همه کلیشه نخ نما شده به سلامت عبور کند و تمامی این سالیان دراز دوام بیاورد کار سختی انجام داده و این برای فیلمنامه نویسان و کارگردانی که هیچ ادعایی ندارند کار کوچکی نیست. شخصیت های دوست داشتنی فیلم توان ایجاد کشش در مخاطب را دارند و فیلم هرگز خسته کننده نمی شود که شاید مهمترین علتش همان سرعتی است که در جمله ابتدایی به آن اشاره شد.

 

من با این مسائله که مثلا" کارگردان می خواسته نشان دهد که امریکا این خدمت را به جهانیان کرد یا فلان نقش را در جنگ داشته و آن را نقاط ضعف فیلم بدانم به طرز عجیبی مشکل دارم، نه اینکه کازابلانکا اینگونه نیست، نه اتفاقا" هست، خوب هم هست. فیلم اندکی پس از واقعه پرل هاربر و ورود امریکا به جنگ جهانی دوم ساخته می شود و یکی از مقاصد عمده اش نشان دادن فداکاری از نوع امریکاییش برای جهانیان است، اصلا" لازلو به عنوان نماد اروپا یا مقاومت به دست همین امریکایی نجات پیدا می کند، امریکایی که از عشقش می گذرد و خود را به خطر می اندازد تا یهودیانی را که قصد نجات جهان را دارند از چنگال نازی ها برهاند.( نکته بسیار جالب تر یهودی بودن الیزا و لازلوست که این خود جا را برای تاویل های گوناگون و بیشتری باز می کند.)، گرچه هیچ کدام از این حرف ها را با لحنی شعار گونه و گل درشت به خورد تماشاگرش نمی دهد و هر نظریه ای را در قالب درست سینماییش بیان می کند. اما این طرز فکر هرچه که باشد از معایب فیلم نیست. اگر حتی شعار به خوبی و با یک بیان هنرمندانه در دل یک فیلم گنجانده شود این از محاسن اثر است نه معایب آن. گیریم فیلم می خواهد یک دروغ تاریخی را به خورد ما دهد یا مثلا" بر باد رفته نژاد پرستانه است؛ فهرست شیندلر و زندگی زیباست از یهودیان معصومانی می سازند که بیننده آنچنان تحت تاثیر قرار می گیرد که ناگهان برای نجات تمام یهودیان عالم رگ گردنی می شود!!! متاسفانه یا خوشبختانه سینما این قدرت را دارد و مسئولین فرهنگی ما هنوز از این واقعیت غافلند. هر عقیده ای اگر قالب سینمایی درستی داشته باشد آنگاه دیگر نمی توان گفت که با فیلم بدی طرفیم ؛ فقط می توان به طرز تفکر ابلهانه فیلم ساز و فکری که پشت ساخت فیلم بوده شورید و الا در مورد خود فیلم اگر به درستی ساخته شده باشد هیچ حرفی نمی توان زد. لذا به نظر من اگر فیلم ساز حرفی را می زند که از نظر ما یا هر کس دیگری درست نیست اما فیلم واقعا" سینماست چیزی از ارزش اجرایی فیلمساز نمی کاهد و کازابلانکا نیز اینگونه است. خلاف این مثال ها نیز وجود دارد:( چندی پیش فیلمی دیدم به نام اشک های خورشید با بازی بروس ویلیس و مونیکا بلوچی اثر آنتوان فوکوآ خالق اثر موفقی چون روز تمرین درباره نجات گروهی از مردم اگر اشتباه نکنم نیجریه از دست نظامیان کشورشان و عبور دادن آن ها از مرز است، البته پیشنهاد می کنم به هیچ وجه فیلم را نبینید. وای که آمریکایی های این فیلم چقدر مهربان و دوست داشتنی هستند. فیلم آنقدر احمقانه است که اثر معکوس برجا میگذارد. در سینمای خودمان و آثار جنگی یا دفاع مقدس این مشکل به وفور یافت می شود. فیلم ها جدای از شعار زدگی مفرط از ضعف تکنیکی نیز رنج فراوان می برند.)

نکته دیگر اینکه مقایسه کارگردان های غیر همسطح کار درستی نیست، اصلا" مقایسه کارگردان های همسطح هم اشتباه است. هر کارگردانی جهان خود را بنا می کند و  طبق تفکر خود فیلم می سازد گرچه کسی چون مایکل کورتیز فاقد خصوصیات کسی است که صاحب دنیای خاصی باشد و از تئوری مولف فرسنگ ها فاصله دارد. توقع و انتظاری که از امثال بونوئل در هنگام تماشای آثار آنها میرود به هیچ وجه شبیه انتظاری نیست که از امثال کورتیز و رابرت وایز داریم و وارد این بحث شدن آغاز قدم گذاشتن به بیراهه ای است که جلوی لذت بردن از آثاری را می گیرد که در دل نظام هالیوودی یا هر نظام فیلمسازی دیگری با کارگردانان متوسط تر ساخته شده اند. کازابلانکا با توجه به پیشینه و آثار کورتیز کار بسیار قابل قبولی است که صد  البته ضعف هایی نیز دارد. اگر دقت کرده باشید فیلم بیشتر در نظرخواهی که از دوستداران سینما و مردم می شود در رتبه های بالا قرار می گیرد ولی تقریبا" در فهرست هایی که منتقدان جدی تر سینما یا کارگردانان انتخاب می کنند کمتر یافت می شود. کازابلانکا نیاز به مقایسه شدن با هیچ فیلم بزرگی ندارد و به دور از هر مقایسه ای جایگاه خودش را دارد و قطعا" یک اثر هنری بی چون و چرا به مفهوم واقعی کلمه نیست همان طور که کورتیز یک هنرمند بزرگ و صاحب اندیشه نیست اما ...

اما برخی فیلم ها یک ارتباط دلی با مخاطب برقرار می کنند و این هیچ ربطی به بزرگی و کوچکی فیلمساز و خوبی یا متوسطی فیلم ندارد. بسته به روحیه فرد این فیلم ها می توانند طیف متفاوتی داشته باشند. وقتی همه به کافه ریک می روند چرا ما نرویم؟

 

کازابلانکا در روی کاغذ هم اثری است که بیننده را مجذوب می کند حتی اگر یک خلاصه داستان چند خطی باشد. ( امتحان این کار هیچ ضرری ندارد، همین الان یک خلاصه داستان خیلی کوتاه از داستان فیلم بنویسید با هر نثر و ادبیاتی، و ببینید که پی رنگ اولیه داستان چقدر گیراست و چقدر قابلیت تبدیل شدن به یک سینمای قصه گو را دارد.)

 

اما در مورد کامیار محسنین و تائید نوشته های دوست ارجمندم میثم، دوستان اگر به ماهنامه نقد سینما یا مجلات قدیمی تری که نقدهای ایشان در آنها به چاپ رسیده دسترسی ندارند، ماهنامه تجربه که ادامه همان ماهنامه وزین نافه است در حال چاپ بوده و کامیار محسنین به عنوان یکی از منتقدین سینمایی با آن مجله همکاری دارد و انصافا" نقدهای بسیار خوب و مسلطی می نویسد و با آن کامیار محسنینی که قبل ترها در برنامه های تلویزیونی حضور داشت از زمین تا آسمان فرق می کند.



فایل های ضمیمه بند انگشتی
       

تکرار می کرد: نمی شود کاری اش کرد... نمی شود کاری اش کرد...
خیلی خنده ام گرفت، انگار چیزی هست که بشود کاری اش کرد
. زندگی در پیش رو - رومن گاری
۱۳۹۰/۱۱/۴ عصر ۰۱:۵۸
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : اسکورپان شیردل, گرتا, بانو, حمید هامون, دن ویتو کورلئونه, میثم, چارلز کین, ژان والژان, دزیره, الیشا, اسکارلت اُهارا, سروان رنو, dered, فورست
ارسال پاسخ 


پیام در این موضوع
بازنگری در اسطوره های کلاسیک - میثم - ۱۳۹۰/۹/۲۶, صبح ۱۰:۳۸
RE: بازنگری در اسطوره های کلاسیک - راتسو ریــزو - ۱۳۹۰/۱۱/۴ عصر ۰۱:۵۸