تالار   کافه کلاسیک
بازنگری در اسطوره های کلاسیک - نسخه قابل چاپ

+- تالار کافه کلاسیک (https://cafeclassic5.ir)
+-- انجمن: تالارهای تخصصی (/forumdisplay.php?fid=10)
+--- انجمن: سینمای کلاسیک جهان (/forumdisplay.php?fid=11)
+--- موضوع: بازنگری در اسطوره های کلاسیک (/showthread.php?tid=430)


بازنگری در اسطوره های کلاسیک - میثم - ۱۳۹۰/۹/۲۶ صبح ۱۰:۳۸

عنوان بحث به اندازه کافی گویا هست. می خواهیم به تشکیک در انگاره های کلاسیک رسوب شده بپردازیم. طرح پرسش هایی مثل: آیا همشهری کین -هنوز هم- بهترین فیلم تاریخ سینماست؟ آیا پانتئون کلاسیک نشین ها -هاکس و والش و فورد و هیچکاک و مینه لی و ...- هنوز هم ارج سابق خود را در تاریخ سینما دارند؟ آیا کازابلانکا ....؟ (ببخشید اینیکی خطری است! انشاالله به موقعش)

*************************

http://www.up98.org/upload/server1/01/z/lg0jvckigsh4ou7x45xe.jpg

برای شروع ، سراغ اسطوره فیلمهای کلاسیک یعنی همشهری کین می روم و امیدوارم دوستان هم نسبت به این نظر من واکنش نشان دهند. به چند دلیل همشهری کین را دوست ندارم و آن را اثری بیش از حد بها داده شده در تاریخ سینما می دانم:

1- از نظر اخلاقی : این فیلم به قصد ترور شخصیت یکی از مشاهیر آن دوران ساخته شده. تصویری تخت از او به عنوان شخصیتی متفرعن و مالامال از عقده های سرکوب شده و کمبودهای روانی! چنین تصویری از یکی از افراد خودساخته دوران خود که خدمات زیادی به هنر سینما و ادبیات (با حمایت از شخصیت هایی چون چاپلین ، همینگوی و فاکنر) کرده دور از معیارهای اخلاقی است. هر چند قطعا ویلیام راندولف هرست نه شخصیتی معصوم بوده ، نه دوست داشتنی. اما با مقایسه میان او و دستاوردهایش  با دستاوردهای فرصت طلبان معاصر (نظیر تد ترنر) به برجستگی های شخصیت هرست پی می بریم. پیتر باگدانویچ در فیلم میوی گربه (2001) تصویری نسبتا واقعی تر از وی به دست داده.

2- از نظر سینمایی : به نظرم درباره نقش اورسون ولز در این فیلم زیادی اغراق شده است. بسیاری از نوآوری هایی که در تاریخ سینما اولین بارش را به این فیلم نسبت می دهند ، پیش از آن اجرا شده بودند. به عنوان مثال تکنیک عمق میدان پیش تر در فیلم راه طولانی به سوی خانه (جان فورد) به کار رفته بود که از قضا فیلمبردار آن هم گرگ تولند بوده! غیر از آن فیلم ریتم کسل کننده ای دارد و بازی بازیگران (به خصوص اورسون ولز) به خصوص وقتی با دستاوردهای بازیگران نسل اکتورز استدیو مقایسه شود ، به شدت تصنعی و آمیخته با خودشیفتگی و میل به جلوه گری است.

3- از نظر مضمونی : به لحاظ محتوایی این فیلم به شدت عقب مانده است! در شخصیت پردازی کاراکتر اصلی اش کمترین انعطافی دیده نمی شود. هر چند فیلم ادعا می کند که دارد که این شخصیت را از منظرهای متعددی (منظر شخصیتهای مختلف) بررسی می کند ، اما این روایات دقیقا در امتداد هم و در تکمیل همین شخصیت تخت هستند. این فیلم از نسبی گرایی حقیقت که یکی از پذیرفته ترین اصول فکری است سهمی نبرده. این را مقایسه کنید با نگرش مترقی فیلم راشومون (اکوتاگاوا/کوروساوا) که یک واقعه از از منظرهای مختلف روایت کرده و در نهایت شخصیت هایش را ناامید از یافتن حقیقت سرگردان زیر باران رها می کند! همشهری کین هرچند ادعا می کند که راز زندگی کین ناگشوده ماند ، اما با نشان دادن سورتمه و رمزگشایی کلمه رزباد ، به تماشاگرش نتیجه ای کاملا قطعی میدهد که این نشانه معصومیت و کودکی درون کین است! و شخصیت متفرعن و متکبری چون کین هم کودک درونی دارد که اگر از آن خوب مراقبت شود به راه خطا نمی رود!! "فرضیه کودک درون" ابدا از عمق فلسفی برخوردار نیست و روانکاوی جدید هم آن را جدی نمی گیرد ، در عوض دستمایه ای برای تبلیغ رویاها و معصومیت و بلاهت امریکایی است که سینمای هالیوود هم در سالهای متمادی از تبلیغ آن دریغ نداشته است (فارست گامپ یه عنوان مثال)




RE: بازنگری در اسطوره های کلاسیک - هری لایم - ۱۳۹۰/۹/۲۶ عصر ۰۴:۱۲

 

در مورد ویژگی های شخصیتی, خودشیفتگی و کمال گرایی ارسن ولز , فیلمی ساخته شده به نام من و ارسن ولز (Me and Orson Welles) محصول 2008 به کارگردانی ریچارد لینک لِیتر که تا حدود زیادی ابهام زدا و گویاست . و در کنار تفرعن,  روی کاریزمای شخصیت و خلاقیت بی پایان او نیز تاکید دارد . فیلم دیگری به نام RKO-281 (بنجامین راس - 1999) هم همینطور . عنوان کنایی فیلم به این موضوع اشاره دارد که  همشهری کین را می شود با نگاهی متفاوت, این بار صرفا  به عنوان دویست و هشتاد و یکمین محصول کمپانی آر. کی. اُ تماشا کرد. و مسحور شدگی و تابو سازی را در قبال این فیلم  مورد تردید قرار می دهد . تاثیر همشهری کین از جنبه های گوناگون و با رویکرد های متفاوت (بینامتنی / خارج از متن) بر فیلم های پس از خود قابل بررسی است . مثلا از نظر شیوه نور پردازی و تاکید بر حذف یا محدود کردن طیف خاکستری در تصاویر سیاه و سفید که این خصوصیت بعدا به عنوان یکی از نشانه های اصلی فیلم نوآر تثبیت شد . البته گرایش به سبک بصری اکسپرسیونیستی در هالیوود را نمی توان تماما منبعث از این فیلم دانست . بیگانه ای در طبقه سوم (بوریس اینگستر-1940) و فریادزنان بیدار می شوم (بروس هامبرستن-1941) فیلم هایی هستند که پیش یا همزمان با همشهری کین ساخته شدند و تاثیر پذیری آنها از این فیلم امکان پذیر نبوده اما گرایش اکسپرسیونیستی در آنها مشهود است. درمورد فلشبک هم همین اشتباه تاریخی تکرار شده; تا سالها تصور بر این بود که این تکنیک برای نخستین بار در همشهری کین به کار گرفته شده, درحالی که چنین نیست . اما احتمالا استفاده از ساختار پازل گونه در شیوه روایت سینمایی را برای نخستین بار می شود به این فیلم نسبت داد.

درخصوص بازیگری شاید بهتر باشد در مواجهه با همه بازیگران در همه فیلم ها شیوه واقع گرا مثلا متد اکترز استودیو را مبنا قرار ندهیم . بازیگری ولز در فیلم های تاریخی و اسطوره ای جلوه ای منحصر به فرد دارد . به عنوان مثال در مکبث (1948), شاهزاده روباهان (1949) و جادوی سیاه (1949).  طنین زیبای صدای ولز در پایان خانمی از شانگهای را به یاد بیاوریم . آنجا که ویران و مبهوت  انگار با یک ترن مستقیما از قعر جهنم در ایستگاهی در مرکز سانفرانسیسکو پیاده شده  و با خود زمزمه می کند: "... شاید با گذر زمان او را فراموش کنم شاید هم با این آرزو بمیرم ... " با این حال بازیگری ولز همواره موافقان و مخالفان زیادی داشته است . خود این نکته (مخاطب خنثی نداشتن) بر مهم بودن ارسن ولز صحه می گذارد ; سوای اینکه او را سینماگر قابلی بدانیم یا ندانیم.

عمدۀ خلاقیت ولز اتفاقا در سینما شکوفا نشد چون نظام استودیویی هالیوود حضورش را تاب نیاورد و این کش مکش فرساینده سال ها ادامه داشت. ابتکار و نوآوری ولز در گروه تئاتر مرکوری به بار نشست و همچنین در رادیو به عنوان گوینده, نویسنده, بازیگر و کارگردان. از جمله برنامه های رادیویی او می توان به زندگی های هری لایم اشاره کرد که در سال های 1951 و 1952 پخش می شد و لینک دانلود 52 اپیزود از این مجموعه به تفکیک,  در این سایت موجود است:  archive.org/details/TheLivesOfHarryLime

 ----------------------------------------------------

عکس پایین : چاپلین و ولز در 1947




RE: بازنگری در اسطوره های کلاسیک - میثم - ۱۳۹۰/۹/۲۷ صبح ۱۱:۵۱

هری گرامی ممنونم از حضور شما در این بحث.

انتظار داشتم پنبه زنی از همشهری کین ، خیلی دوستان را به این بحث بکشاند. امیدوارم اشتباه نکرده باشم. هر چند شاید بهتر بود از کازابلانکا شروع می کردم که علاقمندان زیادی در این کافه دارد.

چند نکته که به نظرم می آید :

1- قطعا اورسون ولز اعتماد به نفس بالایی داشته و در یک عبارت اراده معطوف به قدرت بوده! این را از همینکه در 26 سالگی در این فیلم چندین نقش (سناریست ، کارگردان و بازیگر) ایفا کرده می توان فهمید. اما به نظرم در بررسی همشهری کین (یا هر فیلم دیگری) نباید تحت تاثیر نام مولف بود. همان تئوری مرگ مولف در هرمونتیک یا سخن حضرت علی درباره گوینده و سخنش!  همشهری کین قطعا در زمان ساخته شدنش اثری بسیار پیشروتر از زمان خود بوده است (به همین دلیل در امریکا و در آن زمان با استقبال سردی مواجه شد اما یک دهه بعد منتقدین فرانسوی آن را کشف مجدد کردند که اگر مقالات آندره بازن در شناسایی این فیلم نبود الان این فیلم جایگاه امروزش را نداشت) اما پس از این همه سال و گذشتن تاریخ سینما از دوره هایی چون نئورئالیسم ، سینمای مدرن دهه شصت و سینمای پست مدرن دهه های متاخر ، هنوز هم بهترین دانستن همشهری کین ، کم قدر انگاری بخش عمده ای از تاریخ سینماست. کم ارج دانستن بزرگانی چون برگمان ، آنتونیونی ، برسون ، رنه ، فلینی و بونوئل و .... که با خلاقیت های خود مفهوم سینما را وسعت بخشیدند.

2- بازی اغلب بازیگران (به خصوص خود ولز) در این فیلم به خصوص در بخشهایی از فیلم که به سالیان پیری می پردازد با آن گریم های اغراق آمیز ، چندان قابل باور نیست. نه فقط به نسبت استاندارهای سالهای بعد اکتورز استدیو که نسبت به سبک بازیگری برآمده از سنت تئاتر انگلستان نیز عقب مانده و ضعیف به نظر می آید. بازی های درخشان آنتونی هاپکینز و فرانک لانگلا را در نقش نیکسون می توانیم به خاطر آوریم. بی شک بازی اورسون ولز نسبت به زمان خودش خوب ارزیابی شده ، اما صحبت من این است که این جنبه از فیلم گذر زمان را تاب نیاورده. ریتم کسالت بار فیلم با آن دیزالوهای متعددش هم که بماند!

3- مهم ترین ایرادی هم که به نظر من به این فیلم وارد است ، مضمون به شدت عقب مانده ، مطلق گرا و هالیوودی! آن است. سینمای مسلط هالیوود ، متاثر از سیاست های سیاست مدارانش همواره خواسته اند مفهوم سطحی "مساله حل کنی!" را در اذهان مخاطبان جهانی جا بیندازند و خود را حلال مشکلات جهانی قلمداد کنند. اساسا قهرمان پروری به سبک امریکایی و فرمول روایی فیلم کلاسیک هالیوودی (قهرمانی که با اشتیاق/desire به سمت هدفی میرود و در نهایت به آن می رسد) از همین ذهنیت بیرون آمده. همشهری کین هم که می توانست محملی باشد برای یک روایت سیال و غریب و تفکر برانگیز ، در اثر وارد شدن (خودآگاه یا ناخودآگاه) این طرز فکر تماما امریکایی ، به فیلمی مرتجعانه تبدیل شده است که حتی یکی دو ردیف پایین تر قرار دادن آن نسبت به فیلمهای آنتونیونی و برگمان و بونوئل و ... گناه بزرگی است ، چه رسد که بالاتر از اینها قرارش دهیم!

از دوستان هم خواهش می کنم در این بحث شرکت کنند. این بحث را برای دیالوگ شروع کرده ایم نه مونولوگ!




RE: بازنگری در اسطوره های کلاسیک - گرتا - ۱۳۹۰/۹/۲۷ عصر ۰۷:۵۱

با تشکر از میثم به خاطر آغاز این تاپیک جالب، فیلم همشهری کین همانطور که همگی می دانیم فیلمی است که همیشه جزء بهترین فیلم ها طبقه بندی شده و می شود و حتی در لیست های بسیاری از منتقدان و نشریات سینمایی عنوان بهترین فیلم تاریخ! را به خود اختصاص داده است، حالا بحث ما این است که آیا همشهری کین واقعا شایسته چنین جایگاهی هست یا نه؟

البته به هیچ عنوان نمی توان منکر اهمیت این فیلم شد، به هر حال ارسن ولز بعضی از نوآوریهای سینمایی را (که همانطور که دوستان اشاره کردند، پیش از او هم انجام شده بود) در یک کار بزرگ گرد هم آورده است و بر فیلم های پس از خودش نیز بسیار تاثیرگذار بوده است. کاملا مشخص است که فیلم از همان ابتدا با این قصد که فیلم بزرگی شود، ساخته شده است. با توجه به اینکه ارسن ولز 25 ساله در همشهری کین، هم به عنوان بازیگر و هم در مقام کارگردان و تهیه کننده حضور داشت، این فیلم به عنوان شاهکاری از یک نابغه با هیجان زیادی ، مورد ستایش قرار گرفته است.

در مورد تشکیک در جایگاهی که این فیلم در نظرسنجی ها و لیست های منتقدان به دست آورده است، اولین نکته ای که می توان گفت این است که در بین فیلم های دوره زمانی نزدیک به خود همشهری کین (1939 تا 1945) هم فیلم های خوب زیادی هستند که مسلما در میان آنها، این فیلم، بهترین و یا جزو چند فیلم برتر نیست، حال مشخص نیست چطور این فیلم همیشه رده اول تا سوم لیست هایی با عنوان هایی مشابه بهترین فیلم هایی که  تا به حال ساخته شده اند، را در اختیار دارد.

همانطور که میثم گرامی گفت، بزرگترین ایرادی که می توان به فیلم گرفت و همه منتقدان این فیلم به آن اشاره کرده اند، ضعف محتوایی فیلم است، ضعفی که ارسن ولز تلاش کرده با پیچاندن در لایه های بصری و فنی آن را پنهان کند. جدا از اینکه این فیلم از فیلم هایی نیست که معانی عمیقی در خود نهفته داشته باشد و "چرا" در ذهن مخاطب برانگیزد، حداقل می توان گفت که همشهری کین فیلمی نیست که آن را به خاطر داستانش ببینیم. اریک فون استروهایم که اتفاقا خودش مثل ارسن ولز تجربه حضور در یک فیلم در هر سه مقام کارگردان، نویسنده و بازیگر را دارد، در نقدی در مورد ضعف شخصیت پردازی این فیلم نوشت: "به جز غنچه رز، هیچ چیز در فیلم نیست که سبب شود چارلز کین را انسان و قابل فهم بدانیم، در حالی که برای اینکه زیاده خواهی و خودخواهی بی رحمانه کسی را به صورتی قابل فهم نمایش دهیم، باید دلایل بصری برای اینکه چرا او تبدیل به چنین هیولایی شده است، ارائه دهیم."  

به عبارتی دیگر همانطور که جایگاه قدرتمند چارلز کین بسیار دور از دسترس ماست، شخصیت او نیز از ما دور می ماند و نمی توانیم او را درک کنیم. یکی از روزنامه نگاران آمریکایی زمانی در اشاره به این نکته به کنایه نوشت: "وقتی هیچ کس از دوستان و نزدیکان چارلز کین در فیلم، وی را درک نکرده اند، چرا باید انتظار داشته باشیم ارسن ولز او را درک کرده و بشناسد؟!"

داستان فیلم بسیار ساده است و چیز زیادی در آن به شخصیت ها بستگی ندارد، همین ساده بودن داستان سبب می شود که زمان فیلم طولانی به نظر برسد و برای عده ای از بینندگان، خسته کننده باشد.

به علاوه نمی دانیم فیلم تا چه حد منطبق بر زندگی واقعی ویلیام راندولف هرست بوده است و به اعتقاد من، همین شخصیت پردازی ضعیف چارلز فاستر کین حتی می تواند دلیلی باشد بر اینکه تا حدی در واقعی بودن داستان تردید کنیم. در نهایت می توان گفت شباهتی که فیلم همشهری کین به بعضی آثار "کلاسیک شده" و به قول میثم رسوب شده ادبی دارد، این است که باید آن را ببینیم همانگونه که مجبوریم بعضی آثار ادبی را به خاطر معروف و با اهمیت بودن آنها بخوانیم، نه لزوما به این دلیل که از خواندن آنها خیلی لذت می بریم. البته شاید به این شکل مطرح کردن این موضوع تا حدی زیاده روی باشد، ولی حداقل برای عده ای از بینندگان که این چنین است...

از نظر بازیگری، شخصا بازی ارسن ولز را دوست دارم، ولی این را هم قبول دارم که در بعضی قسمت های فیلم، بازی وی اغراق آمیز به نظر می رسد. (مثلا صحنه مصاحبه یک خبرنگار با چارلز کین در اوایل فیلم که در آن بازی ارسن ولز در نشان دادن تکبر کین اغراق آمیز است و به نظر من بیشتر شبیه کسی است که بخواهد ادای چارلز کین متکبر را درآورد تا خود چارلز کین.)

البته با وجود همه این موارد باز هم نمی توان منکر اهمیت این فیلم شد و قصد ما هم این نیست که این فیلم را اثری ضعیف معرفی کنیم، مسلما اگر همشهری کین نادیده گرفته می شد، امروز در نقد جایگاه غیرواقعی فیلم های دیگر، همشهری کین را مثال می زدیم و می گفتیم فیلم خوبی بوده، ولی نادیده گرفته شده و آثار ضعیف تر از آن به شهرت رسیده اند. چیزی که ما اینجا آن را مورد تشکیک قرار می دهیم، اغراق در جایگاه این فیلم است.






RE: بازنگری در اسطوره های کلاسیک - هری لایم - ۱۳۹۰/۹/۲۷ عصر ۰۹:۳۱

 

بحث "گوینده و نظرش" را نمی دانم آیا همواره می توان مد نظر داشت یا خیر . چون اشقیای تاریخ هم بعضا در سخنرانی هایشان از انسانیت و خدمت به خلق و ... دم می زدند و با این پیش فرض بسیاری از بیانات آنان را به دلیل محتوای انسانی (!) باید بارها گوش کرد .

گریم و صحنه پردازی اغراق شده در بسیاری از آثار مهم کلاسیک وجود دارد . ( به عنوان مثالی دیگر می توانم به گریم اغراق شده چاپلین در روشنایی های شهر اشاره کنم که همیشه برایم سوال بوده که چرا چاپلین با این همه دقت و نکته سنجی به این مورد بی توجه بوده ) . با این حال با مرور فیلم های کلاسیک می توان به این نتیجه رسید که گریم نامحسوس و طبیعی تر و باور پذیر تر حدودا از اوایل دهه 1940 به مرور بسط یافت . از این نظر همشهری کین هنوز پیرو سنت اغراق آمیز در چهره پردازی بوده . برداشت من این است که گریم پر طمطراق و به معیار امروز کاریکاتوری حتی در فیلم های با حال و هوای رئال پیش از دهه 1940 و حتی اوایل 40  "بد"  تلقی نمی شده . چون چهره پردازی واقع گرا و طبیعی و نامحسوس ,  مستلزم فناوری پیشرفته یا فرایند پیچیده ای نبوده که نتوانند آن را انجام دهند . درست مثل سیاه و سفید/ رنگی بودن یا صامت/ناطق شدن فیلم ها  که این قابلیت ها (رنگی شدن و ناطق شدن) سال ها قبل از فراگیر شدن وجود داشت اما ضرورت آن حس نمی شد . می خواهم به این نتیجه برسم که اساسا رویکرد و تلقی مردم در مواجهه با پدیده سینما متفاوت بود و مردمی که به سینما می رفتند با آداب و رسوم و تشکیلات و برنامه ریزی و ... (درست مثل یک مراسم آئینی و بسیار مهم)  بصورت ناخودآگاه پذیرفته بودند که سینما چنین است . نکته دیگر اینکه تا قبل از دهه 1940 فیلم های رئالیستی با پس زمینه شهری و معاصر درصد کمتری از فیلم ها را تشکیل می دادند . مثلا کمپانی یونیورسال در دهه 30 و همینطور 40 عمده آثاری که تولید کرد در ژانر ترسناک و فانتزی  بودند . یا کمپانی پارامونت روی فیلم های موزیکال تمرکز داشت . بنا بر این گریم اغراق شده نه تنها آسیب محسوب نمی شد بلکه اصلا ضروری به نظر می رسید . رویکرد واقع گرا به سینما در هالیوود پیش از دهه 40 نیز وجود داشت اما موج فیلم نوآر در فراگیر شدن آن تاثیر به سزایی داشت ( از جمله روی گریم و صحنه پردازی باورپذیر تر)

مضمون همشهری کین "قدرت و تنهایی" است که از مضامین ازلی ابدی است و گمان نمی کنم تاریخ مصرف داشته باشد . اما در خصوص طرز پرداخت این مضمون می توان بحث کرد که آیا موفق بوده یا نبوده . مثلا با این سوال که آیا برای وجود یک انسان قدرت طلب و خودخواه الزاما باید ریشه های روان شناختی و جامعه شناختی را مد نظر قرار داد و سیر شکل گیری شخصیت را در فیلم گنجاند یا خیر  . به عنوان مثالی دیگر شخصیت های ده فرمان کیشلوفسکی اغلب کم حرف ,  غمگین ,  یخ کرده و ناموفق در برقراری ارتباط هستند و ما با آنها مواجهیم بدون اینکه به چرایی اش مستقیما در فیلم اشاره شود . این جاست که توجه به عناصر دیگری ضرورت پیدا می کنند . یعنی تماشاگری که بداند کیشلوفسکی چه پیشینه ای داشته و در کجا زیسته و با چه فرهنگی رشد کرده و ارزش های غالب آن فرهنگ چه بوده, با نگاه جامع تری به تماشای این فیلم می نشیند . درخصوص کارگردان های دیگر ازجمله ولز هم همینطور . این جا آن جایی است که تئوری مرگ مولف تمام و کمال جوابگو نیست . چون تماشای یک فیلم بصورت منتزع و در خلأ و بدون درنظرگرفتن خواستگاه های اجتماعی – فرهنگی- تاریخی ,  کار را برای مخاطب دشوار می کند و عملا به درک و دریافت  او آسیب می زند .

درمورد پیچیده بودن یا نبودن ساختار فیلم و ربط آن به ارزش کار نمی دانم که تا چه حد بتوان صریح قضاوت کرد . شما آثار جمالزاده یا کارهای هدایت (غیر از بوف کور و دو سه داستان دیگر) را که می خوانید به نظرتان ساده ,  ابتداعی و پیش پا افتاده می آید اما در صورتی که به یقین برسید که اگر همین آثار نبودند بسیاری از داستان ها و رمان های درجه یک دهه های بعد خلق نمی شدند , آنوقت شاید نوع نگاه تان تغییر کند . درمورد سینما هم همین است . مثلا ساختار پازل گونه که این فیلم (همشهری کین)  به عنوان چارچوب اصلی برای فرم روایی خود درنظر گرفته به ساده ترین شکل ممکن ایجاد شده . اما فیلم های ارزشمند بسیاری تا همین الان از این تمهید استفاده کرده اند و آن را زیباتر و پیراسته تر و جذاب تر به تماشاگر ارائه داده اند . یا درمورد فیلمبرداری "های انگل و لو انگل" (زاویه اُریب دوربین رو به بالا یا رو به پایین ) که در این فیلم و شاهین مالت به شکل گسترده مورد استفاده قرار گرفت هم همینطور (برای نشان دادن و القای اقتدار یا انفعال کاراکتر ها) . در حالی که امروزه این دستاورد ,  دیگر چنان عادی و پیش پا افتاده به نظر می رسد که در هر فیلمی حتی فیلم های تبلیغاتی و درجه پنج هم مورد استفاده قرار می گیرد و کسی حتی 1 ثانیه به این فکر نمی کند که یک انسان روزی این روش را برای نخستین بار مورد استفاده قرار داده .

همه این بحث ها موقعی موضوعیت پیدا می کند که اساسا ساحت سینمای کلاسیک و سیر تاریخ سینما برای ما مهم باشد . در غیر این صورت فیلم های قبل از دهه 90 را در بهترین حالت فقط می شود به زور تحمل کرد .

 




RE: بازنگری در اسطوره های کلاسیک - سروان رنو - ۱۳۹۰/۹/۲۷ عصر ۱۰:۲۳

(۱۳۹۰/۹/۲۷ عصر ۰۹:۳۱)هری لایم نوشته شده:  

... فیلم های قبل از دهه 90 را در بهترین حالت فقط می شود به زور تحمل کرد . 

بله ؟! [تصویر: eek5.gif]

در اینکه همشهری کین فیلم خوبی است شکی نیست اما همانطور که قبلا هم نوشته ام نه اینقدر که در صدر فهرست فیلم های برتر تاریخ سینما قرار بگیره. اگر هم دقت کنید می بینید که معمولا در لیست هایی که مخاطب عادی سینما انتخاب می کنه این فیلم جایی در اون بالا بالاها نداره اما وقتی انتخاب کنندگان,  دست اندرکاران رده بالای سینما مثل کارگردان ها باشند معمولا اونا این فیلم رو خیلی بالا قرار می دن. انگار چیزی در فیلم هست که اونو برای کارگردان ها بسیار ویژه می کنه.

بازی اورسن ولز با اینکه در بعضی جاها تصنعی است اما باز جذاب و گیراست. جوزف کاتن رو هم که من همیشه قبول دارم :lovve: در مورد گریم ها به نظر من در فیلم سیاه و سفید زیاد به چشم نمی آد و مشکل ساز نیست ( حتی اون گریم عجیبی که ارسن ولز رو پیرتر کرده ) . روی هم رفته به نظر من همشهری کین در فهرست صد فیلم برتر تاریخ باید بین جایگاه 50 تا 60 قرار بگیره و همین جایگاه هم براش بد نیست. shakkk!

روش روایت داستانی فلش بک در یه جاهایی جذاب و در جاهای خاصی از فیلم سردرگم کننده است ( مخصوصا برای یک بیننده عادی که اولین بار فیلم رو می بینه و من اینو در افراد مختلف دیده ام ) . مساله دیگه ای که من باهاش مشکل دارم اینه که صدای فیلم ( آهنگ متن و صحبت بازیگران ) در فیلم زیاد هست و حسابی اعصاب آدم رو خرد می کنه ! فیلم خیلی شلوغ و تند است !




RE: بازنگری در اسطوره های کلاسیک - دزیره - ۱۳۹۰/۹/۲۸ صبح ۰۸:۴۵

سر راندلف هرست ، سلطان مطبوعات امریکا در سالهای دور . عزیز کرده ی پول و ثروت. با هوسهایی گاه ، چنان هوسهای پسر بچه ای لوس و ناز پرورده. میگویند گاه سفارش بستنی با شکل صورت میکی رونی میداده است یا  نصفه شب ، کتابدار کتابخانه را برای در یافت اطلاعاتی از مثلا معماری بیزانس بیدار می کرده است.ادمی باسری پرشور ورویاهایی عظیم که همه را به یمن معدن طلایش تحقق بخشید الا رویای شیرین رئیس جمهور شدن.

همشهری کین ، فیلم ساخته شده بدست ارسن ولز جوان .

این چنین جوان و این چنین جسور .نتیجه اش شده است فیلمی که شاید اگر کمتر از این هم می ساخت ، برای او کارنامه قابل قبولی به حساب می امد.مسلما ویژگی های فردی ارسن ولز در ساختن و نشان دادن شخصیت چارلز فاستر کین تاثیر داشته است. حتی اگر در این ویژگی ها اغراق هم شده باشد ، باز هم نمی توان ان را نادیده گرفت.

فیلم به نوعی زندگی ارسن ولز را تحت تاثیر خود قراد داد. راندلف هرست پیر که جوانی خود را در ان می دید و با ان دنیای عظیم مطبو عاتی اش ، سالها راز های دیگران را فاش کرده بود ، از بر ملا شدن حقایق زندگی خودش وحشت داشت . هنوز هم می توانست با یک تلفن، دنیایی را زیر و رو کند .

می گویند سینمایی ها از ترس رنجاندن وی، از روی پرده اوردن همشهری کین خودداری کردند و مدتها هرست و ولز را به جدال بایکدیگر کشاندند.

شاید اگر هرست می دانست که از تمام زندگی شگفت انگیزش ،همین فیلم ساخته شده بدست ارسن ولز باقی خواهد ماند ، رویه ی دیگری را پیش می گرفت.

این که از این فیلم تابویی ساخته شده ، شاید فقط به خاطر جایگاهی است که در رتبه بندی بدان اختصاص یافته.وگرنه بدون در نظر گرفتن ان رتبه ،همه خوب بودن فیلم را قبول دارند.این که عده ای هم بر تابو بودن ان تردید دارند هم چیز غریبی نیست. اصولا چه چیز است که نتوان در ان تردید کرد .مهم این است که چه تعدادی و بر چه پایه و اساسی بران تردید می کنند.

اما رز باد و سفیدی برف، .....چه چیزی از این واقعی تر که هر انسانی را رزبادگونه ای هست و چه بسیارند انانیکه هر روز بیشتر از دیروز با دست خویش ان را به اتش می افکنند!!

این که گریم ولز برای نشان دادن پیری کین ، اغراق امیز است ، شاید درست باشد اما به نظرم توانسته است انجماد روحی وی را نشان دهد.

و در اخر،، جایی خواندم که ارسن ولز گفته ( نقل به مضمون) دو دسته کمر مرا شکستند یکی امریکاییها ( هرست و دارو دسته اش) و دیگری ایرانی ها!! ( منظورش مهدی بوشهری همسر اشرف پهلوی بوده که به هنگام کیا وبیایش قصد سرمایه گذاری در فیلم سازی داشته اما بازی در اورده ونم پس نداده).

عکس ضمیمه: سر راندلف هرست

 




RE: بازنگری در اسطوره های کلاسیک - میثم - ۱۳۹۰/۹/۲۸ عصر ۰۴:۲۹

با تشکر از دوستان گرامی که از این بحث استقبال نمودند. جای خالی دوستان دیگری هم در این بحث احساس می شود.

هری گرامی! صحبت از گوینده و سخنش نمودید ، ارزیابی سخن فارغ از گوینده اش حداقل فایده اش این است که ارزیاب را از افتادن به غلو و تقصیر برحذر میدارد. اینکه یک شقی صحبت از خدمت به خلق بکند نباید باعث شود که در ارزش "خدمت به خلق" شک کنیم. به این می ماند که ما به خاطر اینکه دولتی ستمگر داعیه حقوق بشر (یا هر چیز دیگر) دارد ، حقوق بشر (یا آن مساله مورد ادعا) را کم ارج تلقی کنیم. از سوی دیگر اگر از فرد بزرگی نیز سخنی کم مایه نقل شود باید مورد نقد قرار بگیرد و صرف بزرگی آن فرد نباید توجیهی برای پذیرش دربست آن سخن باشد.

حالا ماجرای اورسون ولز است و اثرش همشهری کین. اینکه ولز در زندگی هنری اش بسیار خلاق و روشنفکر بوده یک مساله است و اینکه آیا این خلاقیت و روشنفکری در این اثر به خصوص به بهترین شکل نمود کرده یا خیر مساله ای دیگر (به شخصه بهترین اثرش را نشانی از شر میدانم هرچند گفته میشود آن فیلمی نیست که خودش میخواسته بسازد). به نظرم موثر را باید از اثر شناخت و نه بالعکس. قرائت اثر از روی موثر قرائتی تحریف شده و ناقص است. درست است که مثلا خواندن کتاب با آخرین نفس هایم ( دانستن پیشینه تربیت مسیحی بونوئل و برخواستنش از یک خانواده بورژوا ، جهان بینی او و سیر تطور اندیشه های فلسفی و سیاسی و هنری او در طول زندگی اش) می تواند به درک بهتر ما از آثار لوئیس بونوئل کمک کند ، اما تک تک فیلمهای او فارغ از این مسائل فرامتنی جایگاه خودشان را در نقدهای سینمایی نویسها و تاریخ سینما پیدا کرده اند.

ولز این تم "همیشه تازه" را با پرداختی سطحی (ربط دادن به عقده های فروخورده دوران کودکی و فرضیه بچه گانه کودک درون) به هدر داده است ، در صورتی که این فیلم جا داشت به نقد اساسی سیستمی که موجب بر آمدن چنین شخصیتهایی می شود بپردازد؛ اما چه کنیم که چاقو دسته خویش را نمی برد! نمونه فوق العاده پرداخت هنرمندانه تم "قدرت و تنهایی" را می توان در فیلمهای الکساندر سوکوروف دید و تفاوت یک ذهن فلسفی و عمیق روس با یک ذهن خلاق و تیز اما سطحی امریکایی را به وضوح مشاهده کرد.




RE: بازنگری در اسطوره های کلاسیک - راتسو ریــزو - ۱۳۹۰/۹/۲۸ عصر ۰۸:۴۰

قبل از هر چیز موضع خودم رو در قبال همشهری کین عرض می کنم؛ متاسفانه این فیلم در میان آثار مورد علاقه بنده قرار نداره ( حداقل اینکه در میان آثار ولز بعد از آمبرسون های باشکوه و نشانی از شر در رتبه سوم اهمیته که البته این نظر شخصی بنده است ). فیلم گاهی اوقات واقعا" خسته کننده شده و سبک مستندگونه ای که فیلم در برخی دقایق به خود میگیرد مورد علاقه بنده نیست. فیلم با آنکه در زمان اوج سینمای کلاسیک ساخته شده بیشتر یک فیلم تجربه گرا ( در فرم و نوع روایت ) است و با قواعد سینمای داستانگوی کلاسیک تفاوت دارد، شاید یکی از دلایل عدم استقبال مردم و منتقدان در زمان اکران فیلم همین موضوع بوده باشد. شخصیت چارلز فاستر کین هم از همان ابتدا فاقد آن جذابیتی است که بیننده را ترغیب به شنیدن و دیدن داستان زندگی او بکند. برخی ضعف های فیلم نامه ای که دوستان هم اشاره هایی به آن داشتند سعی شده به کمک تکنیک مثال زدنی فیلمبردار یا تدوینگر معجزه گرش در کنار کارگردانی فیلم حل شود. به عنوان مثال یکی از ایرادهای منتقدان در آن زمان به فیلم این بود که در روایت للاند درباره ازدواج اول کین و گفتگوهای سر میز صبحانه، در حالی که للاند آنجا حضور ندارد چگونه از جزئیات آن هم باخبر است؟ اما غنای تکنیکی بالای فیلم باعث می شود که ایرادهای فیلم نامه آنچنان به چشم نیاید.

درباره بازی غلوآمیز ارسن ولز به نظر خود من، ولز در فیلم هایی که خودش کارگردانی آنها را بر عهده داشته، بازی و حتی در بعضی مواقع گریم اغراق آمیزی دارد که شاید ریشه در تئاتر و اجراهای او در برادوی دارد اما وقتی در فیلم های دیگران بازی می کند بازی به شدت کنترل شده ای دارد و آن بازی متکبرانه دیگر به چشم نمی خورد؛ از این دست ایراد ها بسیار است اما ...

 

اما چه بنده همشهری کین رو دوست داشته باشم و چه دوست نداشته باشم چیزی از اهمیت اون کم نمیکنه و مهمترین دلایل اون به کارگیری تکنیک بالا در ساخت فیلم، رعایت جزئیات، انتخاب نما و کادر بندی و زاویه قرار گرفتن دوربین و دیگر مسائل تکنیکی است. در باره نما به نمای همشهری کین بارها و بارها بحث شده و مطالب فراوانی به رشته تحریر درآمده که خوشبختانه بسیاری از آن ها به فارسی ترجمه شده و دیگر نیازی به تکرار آن ها نیست. اصلا" قصد دفاع از مضمون فیلمی که مورد علاقه ام نیست رو ندارم فقط چند نکته در مورد تکنیک فیلمبرداری و استفاده از عمق میدان ( چون دوستان اشاراتی داشتند ) عرض می کنم.

با نگاهی به عوامل فیلم لیستی از بزرگان هالیوود خودنمایی می کنند: گرگ تولند فیلمبردار ؛ رابرت وایز تدوینگر ؛ برنارد هرمان موسیقی فیلم و بازیگران بسیار قوی برآمده از تئاتر و ...

همکاری همه این عوامل با یک کارگردان جوان خود موهبتی است که کمتر کارگردانی در اولین فیلمش از آن برخوردار می شود.

اما در مورد گرگ تولند و بحث به وجود آمده در مورد عمق میدان؛ لیست آثار فیلمبرداری شده توسط تولند برای هر فیلمبردار دیگری غبطه برانگیز است. اینجا به فیلم های بعد از همشهری کین کاری نداریم اما تولند قبل از شاهکارش با ولز، فیلم های شاخص زیر را فیلمبرداری کرده است:

اینترمتسو: یک داستان عاشقانه با بازی اینگرید برگمنبلندی های بادگیر شاهکار فراموش نشدنی وایلر در 1939 که برای همین فیلم موفق به دریافت اسکار نیز شد – خوشه های خشم و سفر طولانی به خانه از آثار جان فورد – همزمان با همشهری کین فیلمبرداری روباهان کوچک و ... بسیاری فیلم های موفق دیگر.

تولند قبل از همشهری کین از تکنیک عمق میدان نه تنها در سفر طولانی به خانه استفاده کرده بود بلکه در آثاری چون بلندی های بادگیر و خوشه های خشم نیز سعی کرد عمق میدان را به کار بندد. اما عمق میدان در هیچ یک از فیلم های اشاره شده هنوز کامل نشده و با همشهری کین بود که این تکنیک به اوج کمال خود رسید. شاید یکی از دلایلی که دوستان سفر طولانی به خانه را با همشهری کین مقایسه کرده اند استفاده از فیلم های موسوم به fine grain  بود که ضمن حفظ عمق میدان از دانه دار شدن تصاویر جلوگیری می کرد است.

( fine grain  فیلم خامی است که در امولسیون آن ذرات بسیار ریز نقره وجود دارد )

البته تکنیک وضوح در عمق میدان خیلی پیشتر از گرگ تولند در فیلم های ژان رنوار قابل مشاهده است. رنوار در اکثر فیلم هایش از شب در چهارراه ها در 1932 ، مادام بواری 1934، تونی 1935، جنایت آقای لانژ 1935 تا مارسیز 1937 و ... از این تکنیک بهترین استفاده را کرده است، البته به گواه کتاب هایی تاریخی که به چاپ رسیده جیمز وانگ هو هم در 1933 از این تکنیک استفاده کرده.

اما عمق میدان استفاده شده در همشهری کین با فیلم های رنوار و کارهای قبلی گرگ تولند متفاوت است و نسبت به آن ها پیشرفت قابل ملاحظه ای دارد. در واقع ثمره همه تجربه های قبلی به اضافه سبک وضوح تصویر در هنگام حرکت تولندpan focus /همه کانونی: نمایی که در آن تمام اجزای تصویر از چپ تا راست و از جلو تا عقب کانونی اند. چنین نمایی عمق میدان زیادی دارد و بدون نیاز به حرکت دوربین، دید نسبتا" کاملی از منطقه ای وسیع را ارائه می کند ) در کلیه فیلم هایی که تا قبل از این فیلم انجام داده بود در همشهری کین خود را نشان داد. حتی برای همشهری کین از فیلم های بسیار حساسی استفاده شد تا آن وضوح مورد نظر به دست بیاید، به اضافه اینکه برای این فیلم دکورهایی با سقف پارچه ای تدارک دیده شد تا نور مورد نظر تولند و ولز فراهم گردد در حالی که اکثر فیلم های آن زمان در دکورهای بدون سقف ساخته می شدند.

جسارتا" عرض کنم که از عمق میدان به این دلیل استفاده می شود تا کارگردان نیاز کمتری به مونتاژ داشته باشد و بتواند چند اتفاق با معانی متفاوت را در یک نمای طولانی بدون قطع نشان دهد، در حالی که همه اتفاقات برای تماشاگر به درستی قابل رویت بوده و از وضوح کامل برخوردار باشند.

 


معانی داخل پرانتز از کتاب the complete film dictionary نوشته آیرا کینگزبرگ، ترجمه رحیم قاسمیان




RE: بازنگری در اسطوره های کلاسیک - همشهری_میثاق - ۱۳۹۰/۹/۲۸ عصر ۰۹:۲۴

mmmm:

با تشکّر فراوان از همه ی دوستان:میثم،هری لایم،گرتا،سروان رنو،دزیره،راتسو ریزو ی عزیز که بالاخره راجع به این فیلم بحثی به راه انداختند.من والّا چند وقت بود نیومده بودم کافه،این شد که همین الان این مطالب رو دیدم و مطالعه کردم که خیلی استفاده کردم و به نظرم دیگه جایی برای گفتن حرفی جدید باقی نمیمونه،چون مشاا... همه به تمام جوانب بحث پرداختند و خود من هم چیزهای زیادی یاد گرفتم.واقعاً ممنون.

ولی فکر میکنم با توجّه به اینکه اسم این محفل "کافه کلاسیک" هست و همشهری کین هم شاید شاخص ترین فیلم کلاسیک،این اتّفاق باید کمی زودتر می افتاد:cheshmak:...

بنده ماه ها قبل تاپیکی در قسمت "بازیگران و فیلمسازان" ایجاد کرده بودم که استقبال کمرنگی داشت.خیلی خوشحال میشم اگه ادامه بحث به تاپیکی که بنده حقیر تحت عنوان "اورسون ولز و سینما" ایجاد کردم انتقال پیدا کنه یا اینکه بالاخره اونجا رو هم دریابید:D.

اینم آدرسش:http://cafeclassic3.ir/thread-371-post-9728.html#pid9728

http://cafeclassic3.ir/attachment.php?aid=2305




RE: بازنگری در اسطوره های کلاسیک - میثم - ۱۳۹۰/۹/۲۹ عصر ۰۵:۴۴

از همه دوستان ،  گرتا ، هري ، ريكو ، ميثاق ، سروان و دزيره گرامي به خاطر نوشته هاي ارزشمندشان تشكر مي كنم.

اما جاي خالي برخي دوستان بدجور توي ذوق ميزند!

http://cafeclassic3.ir/uploads/avatars/avatar_651.jpghttp://www.fotolode.com/images/parandeh/godfather3.gifhttp://cafeclassic3.ir/uploads/avatars//avatar_8.jpghttp://cafeclassic3.ir/uploads/avatars/avatar_583.jpghttp://cafeclassic3.ir/uploads/avatars/avatar_83.jpghttp://cafeclassic3.ir/uploads/avatars//avatar_44.gif




RE: بازنگری در اسطوره های کلاسیک - دن ویتو کورلئونه - ۱۳۹۰/۱۰/۴ عصر ۰۲:۴۷

سلام دوستان !

فکر می کنم بیش از 13 سال از آخرین باری که همشهری کین رو دیدم میگذره ... راستش من این فیلم رو خیلی دوست دارم و کلا احساس من در گذر این سال ها نسبت به این ساخته اورسن ولز چندان تغییری نکرده و اگر هم کرده باشه رو به افزایش یافتن احترام من به اونه ...

خوب در مورد ارزش های فنی فیلم و اینکه در چه مواردی به راستی موجب تغییرات در سینمای پس از خودش شده یا نه دوستان نوشته های زیبایی رو بیان کردن ... اما من این فیلم رو بیشتر از قبل دوست دارم چون موضوع مورد بحثش چیزی فوق العاده است ... (( حدیث تنهایی ابدی ، وقتی ظاهرا همواره در میان جمع باشی ... ))

و فیلم به این موضوع خوب می پردازه و البته هر کدوم از ما در جریان زندگی هر چه جلوتر میریم متاسفانه بیشتر و بیشتر این واقعیت رو حس می کنیم و تازه شتابش با این وضعیت پیش روی زندگی های اجتماعی که خانواده ها و اشخاص هم تحت تاثیرش هستند ، هر دم بیشتر و بیشتر میشه ...

به نظرم فیلم در تصویر کردن تنهایی یک مرد موفقه ... تنهایی درونی که ظاهرا هیچکس قادر به دیدن و احساس کردنش نیست به جز خود او ...

یادم میاد از حضور شبح وار چارلز فاستر کین در ان خانه مجلل و وسیع و پر از انواع و اقسام وسایل ، حسی خاص در من بوجود میومد ... ظاهرا هیچگاه او متعلق به آن فضا نبود و اشتباها او را به آنجا برده بودند ... ظاهرا بخش بزرگی از وجود او در ان هنگام که در کودکی با رزبادش بر روی برف ها بازی میکرد و دیگران برایش جدایی از آنجا و کودکیش را رقم میزدند ، در زیر همان برف ها جا مانده بود ... بخشی دور افتاده و به جا مانده از زندگیش که هیچ چیز در بعدها نتوانست جایگزینش شود ... یعنی حس خوشایند دوران کودکی و معصومیت تکرارنشدنی آن...

همین برای دوست داشتن این فیلم از سوی من کافیه ...

و البته بر این باورم که فیلم هایی به همین اندازه خوب و حتی بهتر اصلا کم نیستند ... و چه بسا برای خود من به عنوان یک سلیقه کاملا شخصی و حسی ، گزینه های بسیار یوجود داشته باشند  که تا مدتها نگذارند همشهری کین دوست داشتنی عنوان حتی (( محبوبترین فیلم من )) را از آن خودش کند ...

اما خوب هنر همین است ... زندگی همین است ... وجه هایی مختلف و گوناگون ...

و البته من خودم معتقدم چه خوب است خودمان را به چیزی زنجیر نکنیم ! و گذر کنیم از سرزمین های بدون مرز و راه های بدون نقشه و هزاران فیلم ندیده و توسط منتقدان و کارشناسان اهل فن قضاوت نشده ! ( هر چند آنقدر زمان زندگی کوتاه است که قبل از وقت گذاشتن برای دیدن فیلمی حتما باید قبلش کمی تا قسمتی بدانم ! )

ممنون از میثم عزیز بابت ایجاد این تاپیک فوق العاده ! و البته هر چه زودتر باید به فکر تشکیل هیئت منصفه ای برای این تاپیک بود ! احساس میکنم در دل بحث های اینجا طوفان هایی در راهند ! دوستانی که از طوفان می ترسند لطفا از خانه امن و گرم خود خارج نشوند و یا اگر خارج شدند حتما چتر همراه داشته باشند ! من که خودم همواره از خیس شدن با باران سرد لذت برده ام ! این حس خوب به حتی مریض شدن پس از آن ، می ارزد !

همراه شوید دوست داران باران !

یا حق ...




RE: بازنگری در اسطوره های کلاسیک - میثم - ۱۳۹۰/۱۰/۵ عصر ۱۲:۰۳

با سلام خدمت همه دوستان ، به خصوص دون ویتوی نازنین که با حضور خود و این نوشته احساسی جذاب، این بحث را زینت بخشید. در میان نوشته هایی که به همشهری کین می پرداختند، در کنار نگاه فنی ، مضمونی و تاریخی، یک نگاه احساسی هم لازم بود که ابعاد این بحث را گسترش دهد.

از دوستان عزیزی هم که هنوز در این بحث ننوشته اند - و می دانیم که در این باره نگاه های متفاوت و حرفهای نویی دارند - خواهش می کنم ، اگر قابل می دانند ، حتما در این بحث حضور پیدا کنند.

****

در هر حال در صورت نیامدن دوستان به این بحث مجبوریم طی یکی دو روز آینده ، این بحث را ورق بزنیم و صفحه سفید تازه ای با موضوعی تازه برای نوشتن جلوی خودمان باز کنیم.

از آنجایی که من دوست ندارم - مثل همه شما - که شخصی از بالا برای من "تا اطلاع ثانوی" و اینکه "چه ننویسیم و چه بنویسیم" تعیین کند، همانگونه هم خوب است که خودم در این بحثی که خود شروع کننده اش بوده ام ، راهبری نکنم! من فقط آغازگرش بودم اما ادامه دهنده اش باید همه باشند. دلیل اصلی به پایان رسیدن بحثهای پرظرفیت کافه در مراحل اولیه همین "اتکا به فرد آغازگر بحث" بوده است. خوب است موضوع بعدی را با توافق جمعی مشخص کنیم.

حقیقتش را بخواهید خود من قصد داشتم موضوع بعدی را "جایگاه هیچکاک در تاریخ سینما" پیشنهاد دهم ، اما حالا کمی دچار تردیدم. اینکه شاید بهتر باشد بحث درباره فیلمسازان را پس از بحث درباره فیلمها شروع کنیم. چون بحث درباره فیلمسازی چون هیچکاک یا هر کس دیگر مستلزم بررسی یک دستاورد چند دهه ای و چندین فیلم مطرح است و خیلی بیشتر از یک فیلم می توان درباره اش صحبت کرد و هنوز به توافقی نرسید!

ایده آل ذهنی من برای این بحث این بوده و هست که در نهایت به این موضوع برسیم که "چقدر از سینمای کلاسیک هنوز هم زنده است؟" و اینکه در دوره معاصر با این پیچیدگی هایش - که در گونه های هنری اش هم بازتاب پیدا می کند - چقدر هنوز می توانیم امیدوار به زنده شدن ستاره های آن دوران (دوره رجعت!!) باشیم. اگر این ستایش هایی که از سینمای کلاسیک می کنیم ریشه در "ناامیدی ناخوداگاه" ما از رجعت است ، بهتر نیست که این یاس را خودآگاه کرده و از شر این عقده خلاص شویم؟!!

به هر حال این ایده آل من بود ، اما من هم مانند هر آدم واقع گرای دیگری نباید انتظار داشته باشم که عین ، تابع ذهن من شود.  پس خوب است که ادامه بحث را نه فقط در خود پاسخ ها که در پرسش ها هم تابع خرد جمعی دوستان کنیم.

خوب دوستان! در این باره نظرتان چیست؟ اصلا این حرفهایی که زده ام درست است یا نه؟ اگر اشتباه می کنم با دلیل بگویید ، اگر هم فکر می کنید درست است باز هم با دلیل! برای پرداختن به هیچکاک زود است یا به موقع؟ خلاصه در هر صورت بگویید : موضوع بعدی چه باشد؟




RE: بازنگری در اسطوره های کلاسیک - گرتا - ۱۳۹۰/۱۰/۵ عصر ۰۴:۴۴

با تشکر از میثم عزیز، به نظر من، اگر همانطور که پیشنهاد کردید، در ابتدا فیلم به فیلم بحث را ادامه دهیم بهتر است. چون بحث در مورد یک فیلمساز، اولا خیلی کلی است و در نتیجه  بحث پراکنده تری خواهیم داشت  و دوم اینکه چنین بحثی اشراف کامل بر کل آثار و فعالیت های فیلمساز مورد بحث را می طلبد و طبیعتا در بحث به این شکل افراد کمتری حضور پیدا خواهند کرد.

فکر کنم اگر همانطور که گفته شد، اول در مورد فیلم ها صحبت کنیم تا پس از آن بتوانیم به جمع بندی در مورد فیلمسازها برسیم بهتر باشد. روال منطقی بحث هم به نظر می رسد باید به همین شکل باشد. به علاوه، وقتی در مورد یک فیلم صحبت می کنیم موضوع بحث روشن تر و جزئی تر است و طبیعتا پاسخ ها نیز دقیق تر و حساب شده تر خواهد بود. مثلا می توانیم بعد از اینکه در مورد چند اثر شاخص هیچکاک صحبت کردیم، به یک جمع بندی در مورد هیچکاک برسیم.

البته امیدوارم سایر دوستان و بزرگان کافه نیز نظرشان را در این خصوص، بگویند.




RE: بازنگری در اسطوره های کلاسیک - مگی گربه - ۱۳۹۰/۱۰/۶ صبح ۰۲:۴۲

با سپاس فراوان از میثم عزیز و گرامی بابت این تاپیک فوق العاده. همان طور جناب همشهری_میثاق اشاره کردند، دوستان خوبمان در اینجا نظرات بسیار ارزشمند و آموزنده ای در خصوص همشهری کین نوشتند که مطالعه آنها بسیار لذت بخش بود.

به هر حال همشری کین فیلم مطرحی است که باید دید! و البته از آن دسته فیلم ها یست که بیشتر از آن که به لحاظ شخصیت پردازی تاثیرگذار باشند ، به دلیل موقیت تاریخی مهم تر اند. هرچند که همشهری کین در زمان خود نیز با شکست سختی در گیشه مواجه شد.

در خصوص بازیگری متفرعنانه اورسن ولز  در همشهری کین (با در نظر گرفتن گویندگی درخور توجه زنده یاد ایرج ناظریان در نسخه دوبله به فارسی) ، با آن که در بعض جاها ایجاد دافعه می کند  ، برای این نقش قابل  قبول است. ولی به پای بازی اش در تابستان گرم و طولانی 1958 (مارتین ریت ) و نقش های کوتاه و خاطره انگیزاش در مرد سوم 1949 ( کارول رید ) و مردی برای تمام فصول 1966 ( فرد زینه مان ) همچنین حضور پر هیبتش در دیگر ساخته اش نشانی از شر (در ایران: ضربه شیطان) نمی رسد.

علاوه بر فیلمبرداری و عمق میدان معروف اش از قابلیت های فیلم می توان به فیلمنامه هرمن ج. منکه ویتس ( تنها برنده اسکار فیلم ) و به ویژه از طراحی صحنه فیلم کار پری فرگوسن که گویا بیش از 110 دکور برای فیلم تهیه کرده است.... و بازی کوتاه و بیادماندنی اگنس مورهد در نقش مادر مری کین که به نوعی آینده فرزندش را رقم می زند، اشاره کرد.

یاد می آید اولین بار که فیلم را دیدم تیتراژ و سکانس آغازین فیلم که زندگینامه چارلز فاسترکین از برنامه تلوزیونی پخش می شود با ادغام تصاویر مستند، برایم جذاب بود. همین طور دانه های برف آن اسباب بازی بلورین که با منظره برفی واقعی یکی می شد، حس خوشایندی داشت.

همشهری کین در فهرست انتخاب های کلیشه ای منتقدین، عنوان بهترین فیلم را یدک می کشد که نیت اصلی دیدن بسیاری است و ازین رو به هیچ وجه توفیق منِ مخاطب را برنمی انگیزد ولی نمی توان ارزش فیلم به عنوان یکی از آثار شاخص سینمای کلاسیک، کتمان کرد. سکانس های بی شمار کسل کننده و پر تکلف و شخصیت های فرعی متعدد و... حتی کشف راز غنچه رُز هم چندان کمکی به حس مخاطب نمی کند.

امروزه همشهری کین برای من بیشتر شبه آلبوم عکس های سیاه وسفید قدیمی با کنتراست های چشم نواز است  و البته تصویر های مردی به نام چارلز فاسترکین که زیاد دوستش نداشتم. فیلم مهمی که که زیاد هم ضرورتی برای تماشای چندباره اش نیست و در فهرست فیلم های محبوبم نیز جایی ندارد.

حالا که در اینجا بحث از سینمای ولز شده، شاید بد نباشد نظر اینگمار برگمان را نیز درباره اورسن واز بدانیم.

اینگمار برگمان : " .. به عقیده من ولز موجودی ست قلابی که بیش از حد دست بالا گرفته شده. توخالی ست. جالب نیست. همشهری کین او همیشه در راس فهرست بهترین فیلم های تاریخ سینما قرار دارد، ولی من مطلقاً نمی فهمم چرا. مثلاً بازی ها را در این فیلم در نظر بگیرید. وحشتناک است. ولز در نقش مرد ثروتمند و پر قدرتی که قرار است ویلیام  رادولف هرست باشد، ماسک بر چهره راه می رود، ولی در همه حال می شود خط تقکیک بین ماسک و صورت او را تشخیص داد. وحشتناک! نه، فیلم بدی است که مرا تا سر حد مرگ کسل می کند....از بازی های ولز خوشم نمی آید. در هالیوود دو گروه هنرپیشه هست: بازیگر و شخصیت. تقسیم بندی خیلی کارآیی است. ولز به عنوان شخصیت، بدیل ندارد.  ولی در نقش اوتللو ؟ خوش ندارم که بگویم در این باره حتی چه فکر می کنم. قابل چاپ نیست.! " ( ماهنامه فیلم - شماره 374 )




RE: بازنگری در اسطوره های کلاسیک - دن ویتو کورلئونه - ۱۳۹۰/۱۰/۶ صبح ۱۱:۴۸

(۱۳۹۰/۱۰/۵ عصر ۱۲:۰۳)میثم نوشته شده:  

حقیقتش را بخواهید خود من قصد داشتم موضوع بعدی را "جایگاه هیچکاک در تاریخ سینما" پیشنهاد دهم ، اما حالا کمی دچار تردیدم. اینکه شاید بهتر باشد بحث درباره فیلمسازان را پس از بحث درباره فیلمها شروع کنیم. چون بحث درباره فیلمسازی چون هیچکاک یا هر کس دیگر مستلزم بررسی یک دستاورد چند دهه ای و چندین فیلم مطرح است و خیلی بیشتر از یک فیلم می توان درباره اش صحبت کرد و هنوز به توافقی نرسید!

ایده آل ذهنی من برای این بحث این بوده و هست که در نهایت به این موضوع برسیم که "چقدر از سینمای کلاسیک هنوز هم زنده است؟" و اینکه در دوره معاصر با این پیچیدگی هایش - که در گونه های هنری اش هم بازتاب پیدا می کند - چقدر هنوز می توانیم امیدوار به زنده شدن ستاره های آن دوران (دوره رجعت!!) باشیم. اگر این ستایش هایی که از سینمای کلاسیک می کنیم ریشه در "ناامیدی ناخوداگاه" ما از رجعت است ، بهتر نیست که این یاس را خودآگاه کرده و از شر این عقده خلاص شویم؟!!

به هر حال این ایده آل من بود ، اما من هم مانند هر آدم واقع گرای دیگری نباید انتظار داشته باشم که عین ، تابع ذهن من شود.  پس خوب است که ادامه بحث را نه فقط در خود پاسخ ها که در پرسش ها هم تابع خرد جمعی دوستان کنیم.

خوب دوستان! در این باره نظرتان چیست؟ اصلا این حرفهایی که زده ام درست است یا نه؟ اگر اشتباه می کنم با دلیل بگویید ، اگر هم فکر می کنید درست است باز هم با دلیل! برای پرداختن به هیچکاک زود است یا به موقع؟ خلاصه در هر صورت بگویید : موضوع بعدی چه باشد؟

سلام بر فیلسوف کافه علامه میثم کبیر !

بابا با صراحت بگو بیایید پنبه (( سرگیجه )) هیچکاک رو بزنیم و همه رو خلاص کن دیگه ! هم کاری از هیچکاکه و هم شونه به شونه (( همشهری کین )) سالیان سال اون بالا بالاهای جدول بهترین های جماعت جا خوش کرده !

خداییش چکیده دیالوگ شما این نبود میثم عزیز ؟! دوستانی که مثل من این برداشت رو داشتن دستاشون بالا !

یا حق ...




RE: بازنگری در اسطوره های کلاسیک - میثم - ۱۳۹۰/۱۰/۶ عصر ۱۲:۰۷

دون کورلئونه عزیز! چرا فلسفه را شرمنده می کنی با این حرف؟! من علامه فیلسوف باشم لابد معنای علم و فلسفه دگرگون شده! له و لورده مان نکن برادر ، مراعات بی جنبگی مرا هم بکن! این تعارف ها را می کنی ما جدی میگیریم زود مغرور میشویم ها! گفته باشم! یک وقت دیدی از همان موضع غرور کاذب "تا اطلاع ثانوی" صادر کردیم!

راستش ویتوی عزیز ، منظورم این نبود. هر چند من از هیچکاک هیچ خوشم نمی آید اما فیلم سرگیجه او را بسیار دوست دارم. اگر موضوع فیلم سرگیجه انتخاب شود ، احتمالا در مقام مدافع ظاهر خواهم شد!

یک چیزی بگویم بخندی؟! من بین روزهای هفته از شنبه خیلی بدم می آید ، همیشه بدترین اتفاقات زندگی ام شنبه ها افتاده! از هیچکاک هم بدم می آید. اما چند وقت پیش متوجه شدم که روز به دنیا آمدن من شنبه بوده (اولین اتفاق بد زندگی یعنی ورود به زندگی!) و مصادف است با 13 اوت (روز تولد هیچکاک!) ، جدا که تقدیر و تصادف هم چیز غریبی است! خدا رحمت کند بونوئل کبیر را! می گفت اگر پنتیوس پیلاتس یک دست آفتابه لگن کنار دستش می گذاشت کل مسیر تاریخ عوض شده بود!




RE: بازنگری در اسطوره های کلاسیک - دن ویتو کورلئونه - ۱۳۹۰/۱۰/۶ عصر ۱۲:۱۰

اما دوست من قرار نیست همه فیلم هایی که اینجا بررسی میشن نمایانگر دیدگاه های ثابت ما باشند !
این خودش از زیبایی های تاپیکی که شما کلنگ احداثش رو به زمین زدین !
من خودم مطمئنم و البته برایم جالبه که ببینم برخی از فیلم هایی که در طول زمان ارج و قرب زیادی دیدن هنوز که هنوزه میتونن مقام خودشون رو حفظ کنن و به قول مرحوم ملاقلی پور (( هنوز کار کنن ! ))
و یکی از این فیلمها فیلمیست که اسم نمی برم و شما هم ندیدینش ! فیلمی مهجوره که اسمش با حرف (( ک )) شروع میشه و اگر اشتباه نکنم شباهت زیادی به اسم یک شهر دور افتاده در آفریقا داشته ...!
موافق نیستی ؟


RE: بازنگری در اسطوره های کلاسیک - میثم - ۱۳۹۰/۱۰/۶ عصر ۱۲:۲۰

موافقم بزرگوار!

برای من فیلم بل دوژور بونوئل چنین فیلمی است. هر بار که دیدمش برایم تازه شده و جنبه هایی از این فیلم برایم برجسته تر. و همینطور آخرین تانگو در پاریس (برتولوچی) و تنها دو بار زندگی می کنیم (بهزادی).

خدا رحمت کند حاج رسول را ، سفر به چزابه و نسل سوخته اش را تا سرحد مرگ! دوست دارم.




RE: بازنگری در اسطوره های کلاسیک - راتسو ریــزو - ۱۳۹۰/۱۰/۶ عصر ۰۱:۵۵

دن ویتوی عزیز، میثم بزرگوار

دست من بدجوری برای سرگیجه و هیچکاک بالاست، پس زنگو بزنید که منتظریم ...

یادی از مرحوم ملاقلی پور کردید، خدا رحمتش کنه. مزرعه پدری هم شاهکاری بود که قدر نیافت.




RE: بازنگری در اسطوره های کلاسیک - میثم - ۱۳۹۰/۱۰/۶ عصر ۰۴:۱۹

(۱۳۹۰/۱۰/۶ عصر ۱۲:۱۰)دن ویتو کورلئونه نوشته شده:  

... و یکی از این فیلمها فیلمیست که اسم نمی برم و شما هم ندیدینش ! فیلمی مهجوره که اسمش با حرف (( ک )) شروع میشه و اگر اشتباه نکنم شباهت زیادی به اسم یک شهر دور افتاده در آفریقا داشته ...! موافق نیستی ؟

آره یه فیلم داغونه درباره یه شهر بد آب و هوا که از قضا آب و هواشم به قهرمان آواره داستان خوب میسازه! فعلا که توافق کرده ایم موضوع بعدی یک "فیلم" باشد ،  آن فیلم "ک" دار هم مورد خوبیست به خصوص اینکه خیلی ها را هم غیرتی می کند!

(۱۳۹۰/۱۰/۶ عصر ۰۱:۵۵)راتسو ریــزو نوشته شده:  

دست من بدجوری برای سرگیجه و هیچکاک بالاست، پس زنگو بزنید که منتظریم ...

زنگ را که من نباید بزنم! قرار است اینجا سعی می کنیم خود را از تصور مرشد و مرید و مراد و پیر مغان و مغ بچه! بودن در امان بداریم.

خود من اگر بخواهم بنویسم ، چه در مورد سرگیجه ، چه در مورد آن فیلم "ک" دار ، باید اول فیلم را ببینم که تا آخر هفته برایم مقدور نیست. در مورد سرگیجه هم به احتمال زیاد موضع من ایجابی خواهد بود که برای شروع بحث مناسب نیست. پس اگر دوستان روی هر فیلمی توافق کردند ، خوب است که یکی از دوستان از موضع سلبی آغاز کند. من هم آخر هفته ملحق می شوم.

ضمن اینکه پرونده همشهری کین هم هنوز به طور کامل بسته نشده ، به خصوص که هنوز دوستانی - احتمالا به علت مشغله - نیامده اند و احتمال اینکه در این یکی دو روز آخر هفته به بحث ملحق شوند زیاد است. خوب است در کنار پستهای پیشنهادی و مقدماتی بر ادامه بحث ، عزیزانی که درباره موضوع جاری سخنی دارند ، موضوع را بسته شده تلقی نکنند.

با تشکر




RE: بازنگری در اسطوره های کلاسیک - سروان رنو - ۱۳۹۰/۱۰/۶ عصر ۱۰:۵۸

(۱۳۹۰/۱۰/۵ عصر ۰۴:۴۴)گرتا نوشته شده:  

 در ابتدا فیلم به فیلم بحث را ادامه دهیم بهتر باشد..البته امیدوارم سایر دوستان نیز نظرشان را در این خصوص، بگویند.

به نظر من هم فعلا روی فیلم ها بحث کنیم بهتر است. ::ok:

(۱۳۹۰/۱۰/۶ عصر ۱۲:۰۷)میثم نوشته شده:  

 من از هیچکاک هیچ خوشم نمی آید

[تصویر: 290.gif]

(۱۳۹۰/۱۰/۶ عصر ۰۴:۱۹)میثم نوشته شده:  

  آن فیلم "ک" دار هم مورد خوبیست به خصوص اینکه خیلی ها را هم غیرتی می کند!

مواظب باشید که اون فیلم خط قرمز  ماست [تصویر: fingersmiley.gif]

فکر کنم همشهری کین  هنوز جا برای بحث زیاد داره. بذارید این اورسن ولز نابغه رو خوب بچلانیم.

راستی یک پیشنهاد:

بد نیست همراه با هر فیلم یک نظرسنجی درست کنیم تا ببینیم محبوبیت یک فیلم بین بچه های کافه چقدره ؟ گزینه ها می تونه بلی یا خیر باشه. مثلا اینکه : آیا همشهری کین فیلم محبوب شماست ؟  1- بلی 2 - خیر  . یا می تونه چند جوابی باشه مثلا: چقدر همشهری کین را دوست دارید 1- خیلی 2- بدم نمی آید 3- دوست ندارم




RE: بازنگری در اسطوره های کلاسیک - میثم - ۱۳۹۰/۱۰/۷ صبح ۱۰:۵۹

خط قرمزي وجود ندارد دوست من!‌ لااقل در اين بحث. اصولا همه خط قرمزها دقيقا هنگام اعمال شدنشان بي معني ميشوند!

****

قرار نيست اينجا كسي را بچلانيم! اين كارها مال آدمهاي عقده ورزي مثل فراستي است نه ما! نظرسنجي اي هم كه گفتيد ، خوب است به شكل يك برنامه مجزا در بخش ديگري از كافه اجرا شود نه در اين بحث.

****

راستش من هم راي خودم را به كازابلانكا مي دهم. جاي حرف زياد دارد! به خصوص سانتي مانتاليزم نخ نما و مزورانه آن جاي انتقاد بسياري دارد.

****

در هر حال فرداشب و پس فردا سعي مي كنم كازابلانكا و سرگيجه هر دو را ببينم. موضوع هركدام انتخاب شد ، اگر خدا عمري بدهد ، شنبه به بحث ملحق خواهم شد.




RE: بازنگری در اسطوره های کلاسیک - نوستالژیکا - ۱۳۹۰/۱۰/۸ صبح ۱۰:۲۲

http://www.up98.org/upload/server1/01/z/lg0jvckigsh4ou7x45xe.jpg

با سلام گرچه به همه فیلم های تاریخ سینما می توان نقد وارد کرد و این کار ارزشمندی است ولی به نظر می رسد با حال و هوای کافه کلاسیک هیچ جور در نمی آید چرا که آدم هایی که اینجا دور هم جمع شده اند، دوست دارند خاطره های خوب گذشته شان زنده شود یا دوباره آنها را پیدا کنند نه این که خاطرات قشنگشان اینجا خراب شود. نقد را باید جاهای دیگر انجام داد و کار شما نقض غرض این مجموعه است. احوط آن است اگر شم نقد و اطلاعات خوبی دارید به سراغ فیلم های جدید بروید که چیزی جز خشونت و اون یکی دیگه رو تبلیغ و ترویج نمی کنند و اگه این دو مولفه را ازشون بگیری ته اش چیزی نمی مونه.




RE: بازنگری در اسطوره های کلاسیک - میثم - ۱۳۹۰/۱۰/۸ صبح ۱۱:۱۸

(۱۳۹۰/۱۰/۸ صبح ۱۰:۲۲)نوستالژیکا نوشته شده:  

با سلام گرچه به همه فیلم های تاریخ سینما می توان نقد وارد کرد و این کار ارزشمندی است ولی به نظر می رسد با حال و هوای کافه کلاسیک هیچ جور در نمی آید چرا که آدم هایی که اینجا دور هم جمع شده اند، دوست دارند خاطره های خوب گذشته شان زنده شود یا دوباره آنها را پیدا کنند نه این که خاطرات قشنگشان اینجا خراب شود. نقد را باید جاهای دیگر انجام داد و کار شما نقض غرض این مجموعه است. احوط آن است اگر شم نقد و اطلاعات خوبی دارید به سراغ فیلم های جدید بروید که چیزی جز خشونت و اون یکی دیگه رو تبلیغ و ترویج نمی کنند و اگه این دو مولفه را ازشون بگیری ته اش چیزی نمی مونه.

سلام بر عضو جدید کافه، جناب آقای نوستالژیکا

اتفاقا ما هم می خواهیم دقیقا همین "حال و هوای کافه کلاسیک" را عوض کنیم! تا از این به بعد چیزهای دیگری هم با آن "بخواند". بس که یاد خاطرات گذشته کردیم دیگر ته کشید ، وقتش رسیده دست به تجربه هایی بزنیم ، که در آینده به خاطرات جدید ما تبدیل شوند!

معتقدیم نقد انگاره های کلاسیک ، برای کلاسیک دوستان بیش از هر قشر دیگری لازم است. حکایت همان سوزن زدن به خود و جوالدوز به دیگران است! به هر حال اگر این چیزها در زمان خودش هم نقد نمی شد ، دور ، دورِ بوندارچک باقی می ماند و نوبت به تارکوفسکی نمی رسید. متوجه هستید که؟!

سینمای امروز را مترادف ترویج خشونت و جنسیت! محض تصور کردن هم روی دیگر سکه کلاسیک دوستی متعصبانه است. نقد آنها هم بماند سر وقتش. اما در سینمای امروز، حتی در میان فیلمهایی که محور استتیک شان همان دو مورد است، فیلمهایی ارزشمند و استعلایی یافت می شود. راستی ، تاریخ خشونت کراننبرگ را دیده اید؟ خیلی باحال است!




RE: بازنگری در اسطوره های کلاسیک - میثم - ۱۳۹۰/۱۰/۹ صبح ۱۰:۳۲

http://www.up98.org/upload/server1/01/z/1uzlla5nsgg5xy06bn.jpg

***

رابطه من با فیلم کازابلانکا کمی پیچیده است، به این فیلم علاقه و نفرتی توامان احساس می کنم! از طرفی بارهای تماشای این فیلم باعث شده بخشی از خاطرات سینمایی من شود و از طرفی با رویکرد و مضمون و طرز فکر این فیلم مشکل دارم.

فیلم به شکل زیرکانه ای ستایشگر نوع زندگی غربی است ، زندگی ای که بر پایه مذهب اصالت فرد و بهره جویی و بی اعتنایی به هر نوع ایدئولوژی و عقیده جمع باورانه بنا شده است. زندگی ای که ، ارزش روابط اجتماعی هم بر پایه ارتباط نزدیک افراد (نظیر عشق میان زن و مرد) تعریف می شود نه یک آرمان اجتماعی. مثلث عشقی شکل گرفته در این فیلم به خوبی نمایشگر تقابل دو نوع دیدگاه است. تقابل ریک و لازلو.

ریک انسانی فردگرا (الکلی ای که با دیگران مشروب نمی خورد) و بهره جو (هرگز خودش را به خاطر دیگران به خطر نمی اندازد و همیشه میخواهد پولی که از دست داده یه جوری در بیاورد!) است ، اما لازلو مردی است جمع باور و فداکار که مبارزه برای مصالح جامعه جهانی را بر هر چیزی مقدم می داند. فیلم با تزویر و زیرکی خاص خود جوری به پیش می رود که ما در موضع تماشاچی (همچون الزا) ریک – و طرز فکرش – را جذاب تر و برتر از لازلو ببینیم.

فیلم از شکنجه های لازلو در اردوگاه های نازی ها و مبارزاتش جز به حرفهای گذرا یاد نمی کند ولی رابطه آزارگرانه ریک با الزا را با احساساتگرایی غلیظ ، زیبا نمایی می کند.

عشق لازلو به همسرش چندان عمیق به تصویر کشیده نمی شود. این ضعف علاقه کاملا دو طرفه است. در صحنه ای که لازلو برای رفتن به جلسه مخفی مخالفین دارد از همسرش خداحافظی می کند ، شاهد ابراز علاقه عمیقی میان این دو نیستیم. بلافاصله پس از رفتن لازلو ، الزا با عجله به سراغ ریک می رود. کاملا مشخص است که همراهی الزا با لازلو بیشتر به دلیل تعهد ازدواج است و جنبه قدردانی دارد. هرگز در طول فیلم ، کلمه ای از زبان الزا نمی شنویم که آرمانهای شوهرش را تایید کند. هنگام خواندن سرود لا مارسیز در کافه هم مثل ریک ساکت است. او فردی کاملا از جنس ریک است. از اين منظر حتي ، تصميم نهايي او در فرودگاه و سوار هواپيما شدن و چهره خونسرد و آرام او دست در دست لازلو ، چندان با منطق شخصيت پردازي فيلم نمي خواند و قابل باور نيست.

اگر در پایان فیلم ، ریک از یک فردگرای بهره جو به یک مبارز عملگرا تبدیل می شود ، این تغییر رفتار را نباید با تغییر طرز فکر اشتباه بگیریم. این تفاوت را می توان از تفاوت میان دو دیالوگ "پاریس همچین هم شهر قشنگ من نیست" و "پاریس همیشه با ماست" فهمید.

اگر هم او در نهایت لازلو (طرز فکر جمع باورانه) را از چنگال نازی ها نجات می دهد ، دلیلش پذیرش طرز فکر او نیست ، بلکه فقط میخواهد با ادامه مبارزه سبک زندگی مورد علاقه خود را حفظ کند. فردیت او با عشقی که که به الزا داشته معنی پیدا کرده. عشق الزا بهره ای بوده که از زندگی اش برده. او فقط میخواهد این عشق (سبك زندگي) را حفظ کند.

روی دیگر چهره ریک همان سروان رنو است. این دو شخصیت فرق چندانی با هم ندارند ، ریک هم اگر این عشق عمیق به الزا را نداشت از نظر ما آدمی جذاب تر از سروان رنوی بدذات و منفعت طلب و عضو حزب باد نبود. سروان رنو هم مانند ریک کاملا بی اعتقاد است و تنها به کامجویی های خودش می اندیشد. فیلم با دوستی و همراهی میان این دو به پایان می رسد. همراهی امریکا با اروپای غربی برای نجات سبک زندگی فردگرایانه محبوبشان از دست نازی ها و سوسیالیست ها!

***

روي هم رفته اين فيلم را هرگز يكي از شاهكارهاي هنري تاريخ سينما قلمداد نمي كنم. به نظر من كنار هم گذاشتن اين فيلم با شاهكارهاي فليني ،‌ آنتونيوني ، برتولوچي ، بونوئل و برسون ؛ اهانتي به ساحت هنر و سينماست. نبايد به فيلمهايي كه از درون يك جان هنرمند جوشيده اند و نمونه هاي متعالي و تفكربرانگيز هنر هستند ، با تجليل بيش از اندازه فيلمهايي نظير كازابلانكا - كه از ضرورتهاي سياسي و تاريخي سياستمداران توسعه گرا ناشي شده اند - و كنار هم گذاشتن اين دو نوع نگاه به هنر ، اهانت ورزيد. فيلمي كه ذره اي از عمق انديشه برخوردار نيست و به گونه اي جزمي و سطحي همه نوع طرز فكر و سبك زندگي ديگر را پس مي زند و به شيوه اي كاملا هاليوودي قهرمانش را در نقش مساله حل كن ظاهر مي كند ، را چه به سنجيده شدن با آثار اساتيدي كه انديشه را به سينما راه دادند و مفهوم سينما را وسعت بخشيدند؟




RE: بازنگری در اسطوره های کلاسیک - دن ویتو کورلئونه - ۱۳۹۰/۱۰/۱۰ صبح ۰۱:۱۳

سلام بر آقا میثم عزیز !

بدون چتر آمدم ! و با اجازت مباهله رو می پذیرم و وارد محوطه تفکیک شده با روبان های قرمز میشوم ! و البته سازی در دست ندارم و با قلبم آمدم ! به همین سادگی !

میدانی دوست عزیزم ! با وجود قبول داشتن دیدگاه ها و برداشت های شخص شما و وارد بودن اونها بر فیلم نمی تونم از این فیلم بخصوص دفاع نکنم و اما اصلا باید دفاع کنم ؟!

راستش تقریبا خودم رو محدود به دیدن فیلم هایی خاص و شنیدن آهنگهایی طبقه بندی شده نمی کنم اما این مساله رو مورد توجه قرار می دهم که وقت ارزشمندتر از آنست که صرف هر چیزی شود ... فیلمهای از نظر شما تفکرساز هم برای من همیشه و همیشه در اولویت توجه بوده اند اما با همه اینها (( کازابلانکا )) محبوبترین فیلم من بوده ، هست و ظاهرا تا مدت ها خواهد بود !

کازابلانکا ساخته (( مایکل کورتیز )) است و آنجورها که من دیده ام ایشان هیچگاه ادعایی برای مولف بودن و نواندیش بودن نداشته ... خوب تا اینجا قبول ، اما هنری داشته که بسیار مهم است و آن هم اینکه اگر قرار شده داستانی بگوید خیلی خیلی در خوب تعریف کردنش وسواس داشته و از یاد نبریم یکی از ویژگی هایی که سینمای هالیوود به ان می نازد همین خوب پرداخت کردن (( داستان )) است ...

کازابلانکا به هر حال ساخته ای هالیوودی است و نمیشود در یک سیستم سرمایه داری انتظار داشت که اخلاقیات سوسیالیستی را در مرکز توجه قرار داده و بر روی آن مانور دهند ... اصولا این بخش از سینمای هالیوود ، سینمایی قهرمان پرور است و البته قهرمان هایی که ماهیت آنان با قهرمان های (( حماسه یک سرباز )) فرقی از زمین تا ثریا دارد ...

من فکر میکنم کازابلانکا به صورت کوتاه و مختصر و مفید آنگونه که منتقدی می گفت حدیث (( عزت نفس )) یک مرد است ... مردی به نام ریک ... و همه انچه که در پیرامون هست قرار است به بیشتر باوراندن آن کمک کنند ... البته باید به دوران ساخت فیلم هم توجه کرد و هنوز نرسیده بود دوران جوان های طغیان گر و ساختارشکن هیبت قهرمانان در ساخته های هالیوودی ...

کازابلانکا یک ساخته کاملا استودیویی بود و اصل اول در نظام ساخته های آن دوران چنین نظامی تضمین برگشت سرمایه هزینه شده بوده ( این را با تاکیید می گویم تا به یاد داشته باشیم با فیلمی ساخته شده توسط کارگردانی مستقل طرف نیستیم ) و باید توجه کرد همینگونه به پایان بردن فیلم هم ریسکی بوده در دورانی که همه به هپی اند در فیلم ها عادت داشته اند و اینکه تصمیم گیری در مورد نحوه به پایان رساندن این فیلم تا آخرین مراحل مشخص نبوده و طبق روال عادی باید ریک و الزا یک جورهایی در اخر فیلم کنار هم می ماندند و کافی بود برادر لازلو تصادفا توسط نازی های خدانشناس شهید شود ! اما خوشبختانه ظاهرا جک وارنر در آخرین مراحل پایان کنونی را برای فیلم بر می گزیند که دستش هم درد نکند و نور به قبر ایشان باریده شود فراوان ! که اگر پایان فیلم به جز این بود حیف بود خدایی !

کازابلانکا محبوب است و البته یکی از بعدهای مهم آن در این زمینه بسیار خوب دور هم شدن بازیگران ، و عوامل سازنده است ... چقدر از کازابلانکا را به خاطر خود فیلم دوست داریم و چقدر به خاطر بوگارت ان ؟ به خاطر اینگرید برگمن ان ؟ به خاطر کلود رینز آن ؟ و اصلا بقیه کسانی که حتی نقشی کوچک دارند ؟

من نمی دانم چرا ولی اگر پیتر لوره را با حضور کوتاه مدتش در این فیلم دوست دارم یک حس خاص آن را موجب میشود و مگر نقش و بازی ایشان در شاهین مالت پر رنگتر و چذابتر نیست ؟

و این فقط به ایشان محدود نیست ... همان کارمند سن و سال گذشته کافه را در نظر بگیرید که ریک باید به او گوشزد کند اگر با دیگر مخالفان حکومت ویشی در کازابلانکا قرار دارد نیازی نیست او را هم در جریان بگذارد !  همین فرد را آن هنگام که در ضیافت آن زوج سالخورده به مناسبت خروج از کازابلانکا و رهایی ، مشارکت و همراهی می کند یادتان هست با سه گیلاس برای نوشیدنی در دست ... ؟

کازابلانکا را دوست دارم و خیلی هم دوست دارم چون چیزی را که در سال 2011 در هنر تبلغ میشود را در همان دوران ساخت خودش یعنی نزدیک 70 سال قبل رعایت کرده : روایت مینیمالیستی ... کدام بخش از کازابلانکا را میشود حذف کرد و اضافه به نظر می رسد ؟ کدام کاراکتر را در فیلم می بینیم که میشود بگوییم بود و نبودش تاثیری در روند فیلم نداشته ؟ ضرباهنگ فیلم کجا افت می کند ؟ من که فکر می کنم هیچیک و هیچ جا ... و این را میشود هنر نامید ... هنر خوب روایت کردن ... عالی تصویر کردن ...

راستش نمی شود قضاوت کرد که ریک در مقابل لازلو از نظر اعتقادی و قهرمانی خیلی عقب می ماند که البته موضوع فیلم این نیست اصلا ... یا لااقل من اینگونه نمی توانم برداشت کنم ... اما من فکر می کنم فیلم تمرکز اصلیش را بر روی مردی قرار داده که بسیار احساساتی و شکننده است  که در عین حال نمی خواهد هیچکس متوجه درهم شکستنش شود حتی محبوبش ...

ریک با تبعید و گم کردن خودش در گوشه ای پرت از این دنیا سعی کرده ناامیدانه خودش را از خودش ! دور کند ... سعی کرده فراموش کند  ... حتی به سم گفته هرگز آهنگ (( و همچنان که زمان می گذرد ...)) را ننوازد ... اما ما شاهدیم هیچ  دلمشغولیی نتوانسته جایگزین عشق در دلش گردد و هیچکس نتوانسته الزای او باشد حتی خانمی که به قول سم در طبقه بالای کافه طوطی آبی ساکن است و گاهی ریک به او سر میزند !

کازابلانکا را دوست دارم چون حالت نگاه بوگارت را وقتی پس از مدتها و ناگهانی با الزا روبرو میشود می فهمم و دوست می دارم ...

البته این دیدگاه من خود جای بحث را برای دیگر دوستان باز خواهد کرد که من معتقدم کازابلانکا فیلمی مردانه است ! نمی دانم شاید دیگر دوستان کافه با من معتقد نباشند  اما دوست دارم که مخصوصا بانوان کافه در این مورد دیدگاه مرا تایید یا نفی کنند ... من بر این باورم که کازابلانکا و حدیث ریک از سوی مردان به گونه ای خاص حس میشود ... باید خشونت و در عین حال شکنندگی یک مرد را داشته باشی تا بفهمی که ریک در بخشی از فیلم می تواند به راستی موذیانه به دیواره بار تکیه دهد و به لازلو بگوید : ظاهرا سرنوشت داره کار خودش رو میکنه ...

و بعد باور کنی که همین مرد ، الزا را دوست دارد اما نه به اندازه خویشتن خودش ! او رفتن الزا را تاب می آورد زیرا میداند که اگر الزا بماند او دیگر هیچگاه ریک قبلی نخواهد بود و همواره در اعماق وجودش خود را از لازلو عقبتر احساس خواهد کرد ... چیزی که برای مردی از جنس ریک که در فیلم تصویر میشود اصلا قابل تحمل نیست ... او می داند در هر دو حالت ویران شدنی از درون در پیش است اما اولویت را بر این می دهد که خودش را برای خودش حفظ کند و این البته کار هر کسی نیست ... همین است که خیلی از ما مردان تماشاگر این فیلم در درونمان می گوییم اگر جای ریک بودم کاری که ریک کرد را نمی کردم ! اما ای کاش می توانستم همین کاری را که ریک کرد انجام دهم !

کازابلانکا را دوست دارم چون باور ندارم ریک آنگونه که میثم عزیز فرمودند آدمی باشد کاملا دنباله رو منافع فردی ... که اصلا فیلم می گوید ریک رها کرد آنچه را که می توانست برای عمری داشته باشد .... راستش من باور نمی کنم دیالوگ ریک را آنجا که برای متقاعد کردن الزا می گوید (( اگه پیش من اینجا در کازابلانکا بمونی حتما روزی پشیمون میشی ... )) من میدانم که ریک از آن مردها بود که می توانست الزا را با چشم اندازهای گوناگون زندگی با حضور خودش برای یک عمر پیوند بزند اما خود اینگونه نخواست و این (( خود نخواستن )) جادوی اصلی کازبلانکاست ...

بخشی از فیلم را که نامزد آن بانوی جوان همه دار وندارش را در قمار باخته و ریک با دخالتی کوچک ( آنگونه که خوش بعدا به لویی می گوید :به خاطر احترام به ساحت مقدس عشق !) آنقدر پول در اختیار آنها قرار میدهد تا بتوانند حق الزحمه رئیس پلیس رشوه گیر فقیر آن شهر را هم برای صدور قرار خروج از آنجا بپردازند برای من ادامه همان درک پیدا کردن از ریک است ... در فیلم قطعات کوچک پازل کنار هم قرار می گیرند و تصویری از ریک رو برای ما می سازند تا هنگامیکه هواپیما حامل محبوب و رقیب از کنار او به آسمان پر می کشند باور کنیم که از ریک انتظاری جز این نمیرفته ... و این به بهترین وجه ساخته و پرداخته شده ...

آن افسر آلمانی یعنی سرگرد اشتراتزر هم در حال خواندن مشخصات و سوابق ریچارد بلین رنگ چشم قهوه ای ! اشاراتی به گذشته بی طرفانه و نا آرام ریک می کند ...

چرا با اینکه صاحب کافه طوطی آبی برای جذب سم بارها حاضر بوده به او مبلغ بیشتری پرداخت کند هربار سم ترجیح داده کنار ریک بماند ؟

و یا اصلا چرا اولگاتی با اینکه خود عنوان می کند میداند ریک از او خوشش نمی آید ( به هر دلیلی و ازجمله دلیل منطقی خود ریک : نرخ شکنی در بازار !) اما بازهم به او بیش از دوستانش اطمینان دارد ؟! و برگه های مجوز عبور را نهایتا به ریک می سپارد و تلویحا پیش ریک اعتراف می کند که کشتن حاملان آن مجوزهای عبور کار خودش بوده ؟ دو قبضه کردن تاکید بر مردی قابل اعتماد بودن  ریک، موجزتر و بهتر از این میشد روایت سینمایی شود ؟ و اصلا همین روایت خود نقشی کلیدی در ادامه ماجرا ایفا کند ... آنگاه که صاحب کافه طوطی آبی با اینکه نفعی اقتصادی برایش ندارد ! نمیداند چرا وسوسه میشود به لازلو و بانوی مکرمه بگوید احتمال میدهد ان برگه های مجوز عبور مفقوده پیش ریکی باشد ! و رفتن لازلو پیش ریک برای درخواست ...

البته من بالشخصه با همه ارادتم به کاراکتر ریک در این فیلم اصلا کاراکتر ویکتور لازلو را شخصیتی منفعل نیافتم و به نظرم حریف و رقیبی به راستی قدر برای ریک محسوب میشود ... و من باور کردم که میشده الزا به خاطر آدمی چون او ، ریک را در آن ایستگاه قطار تنها بگذارد در زیر بارش بارانی که دست خط نوشته هایش را محو می کرد ... همچون محو شدن خاطرات خوش گذشته در وجود ریک و  ظهور و پر رنگتر شدن حضور درد و خشم به جای آن ...

وه که چقدر زیباست وقتی نوازندگان کافه را به اجرای مارسیز فرا می خواند و نگاه های پرسشگر آنان به ریک برای کسب اجازه و تکان مختصر سر ریک به علامت تایید و رخصت !

نه میثم عزیز! خدایی این دو واقعا در شأن همدیگر هستند ! ( یادی از سکانس و دیالوگی محشر از فیلم الرساله یا محمد رسول الله ...)

کازابلانکا را دوست دارم چون شخصیتی به نام سروان رنو دارد ! دیالوگهای بازیگوشانه این دو مرد که در جای خود سینه به سینه هم یکپا برای هم رقیبند ! و چه رقیبان رفیقی ! و چه حس خوبی میابد فیلم آنگاه که می فهمیم سروان برای این دوستی ، گذر از محافظه کاری ذاتیش را هزینه می کند !

 کازابلانکا محبوبترین فیلم من است چون خودم اینگونه دوست دارم ! اما در عین حال خودم بهتر از همه می دانم که در بعدهای دیگر و از وجوه مختلف ساخته های دیگری در سینما هستند که بسیار با کازابلانکا متفاوتند و چه بسا برتر ...

اما به قول برخی استدلالیون ! من مرکز کائناتم نسبت به خودم ! و همه علابق ! خوبی ها ، بدهی ها و ... و ... با توجه به خود من تفسیر و تاویل میشوند ! پس چون کازبلانکا برای خود درونی من محبوبترین است لاجرم از دیدگاه های دیگر عبور میکنم و به ندای قلبم گوش می سپارم که با خویشتن من می گوید به نجوا : ((بسیار فیلمها و حکایات دلنشینند و محبوب اما ! اما تو ای کازابلانکا به راستی چیزی دیگری ! ))

میثم جان ! مطمئنم که با همه نوشته هایت تو نیز به این فیلم علاقمندی همانگونه که در بخشی از نوشته هایت این حس مشهود است ...

اما در یک کلام بگویم : کازابلانکا فیلمی (( دلی )) است و نه الزاما (( منطقی )) ...

و اگر خواستی حال دل ما را در باره این فیلم بدانی با همان شدت و حدت ! از توسن سرکش اندیشه و منطق فرود آی و دمی کنار ما بر فرش زمین بنشین ... چشم ها را ببند ! بگذار حس قلبت را بفهمی بی واسطه و با چشمانی بسته ... آنگاه که صدای موتور و ملخ های هواپیمایی را می شنوی که از کنارت رد میشود و بخشی از وجودت را با خود به آن دور دورها می برد ... بخشی عزیز از وجودت را ... و تو می مانی با حس تنهایی .... همان تنهایی که طعم تلخش را از قبل می شناختی و برای بازشناختنش  تا آخر عمرت فرصت داری ...

شاید شنیدن آهنگ زیبای (( To in the Head and Heart )) جناب آقای کریس دی برگ هم در این خصوص کمک کند ! امتحان کن میثم عزیز ... امتحان کن ...!

بهتر از هر کسی میدانم که همه این زیاده گویی های مرا بهتر از من در گوشه به گوشه  فیلم مکث کرده ای و قبول داری ! اما این حس خوب ایجاد چالش و جنب و جوش در کافه رسالتی است که خبر دارم مدتهاست بخش هایی از ذهن همیشه پویایت را به خودش مشغول نموده بوده ! ما که ارادتمندیم رفیق همچنان که زمان می گذرد ...

یا حق ...




RE: بازنگری در اسطوره های کلاسیک - میثم - ۱۳۹۰/۱۰/۱۰ عصر ۰۵:۴۷

ویتوی عزیز! هرچند با بیشتر بخش های نوشته ات موافق نیستم اما نمی توانم این اعتراف را نکنم که از خواندنش لذت بردم!

چند نکته را به عرایض قبلی ام اضافه می کنم.

1- راستش را بخواهی زیاد با نگاه صد در صد دلی به فیلمها میانه ای ندارم ، چون هیچ فیلمی را دل نمی سازد! به خصوص کازابلانکا که به واقع با به فعلیت درآوردن حداکثر ظرفیت عقلی ساخته شده. به عنوان نمونه همین به زعم شما مینی مالیستی بودن رویکرد فیلم هم کار عقل است نه دل. کازابلانکا دقیقا همان فیلمی است که سازندگانش می خواستند ، اما ما نباید همان تماشاگرانی باشیم که آنها می خواهند.

2- در فوق العاده بودن فیلم و سر پا ماندنش پس از 70 سال هیچ شکی نیست. حتی اندرو ساریس تبیین گر تئوری مولف در امریکا ، کازابلانکا را استثنایی بر نگره مولف می داند.

3- صحبت اصلی من و ایرادی که بر ستایش گران این فیلم و نه خود فیلم وارد می دانم این است که به واقع نباید این فیلم کاملا هالیوودی که نسبتی با اندیشه و واقعیات جهان ندارد را با آثار تفکر برانگیز تاریخ سینما مقایسه کرد. دیدن نام کازابلانکا در صدر بهترین فیلمها و فیلمنامه ها چیزی است که به واقع عصبی ام می کند!

4- ریک بدون شک نماد امریکاست. امریکایی که تا میانه های جنگ دوم جهانی از شرکت در معرکه خودداری می ورزید اما به ناگاه در نقش منجی ظاهر شد. بهره جویی و منفعت طلبی ریک هم دقیقا همان توسعه طلبی امریکایی است. آن سکانس اعلام رضایت سام از کار کردن در کاباره ریک را اگر با تصویر هتی مک دانیل - برده سیاهپوست وفادار فیلم بربادرفته - مقایسه کنیم و مبارزات دو دهه بعد مارتین لوترکینگ را هم در نظر بگیریم ، نسبت هالیوود با واقعیت مشخص می شود. راستش را بخواهی ، با نگاه کاملا دلی هم نمی توانم با این جنبه از فیلم کنار بیایم! یا سکانس رخصت دادن پهلوان! برای خواندن سرود لا مارسیز به شکل زیرکانه ای همان قرائت کاملا امریکایی از لیبرالیسم است. همه گرایش های فکری در قاموس من آزادند تا وقتی که از حد یک پدیده جالب و توریستی! فراتر نروند. این سرودخوانی "جمعی" آزاد است در کاباره "من"! علاقه و احترامی که اوگارتی و دیگران به او میگذارند ، همان احترامی است که باید به مبصر قلدر کلاس گذاشت!

5- واقعا برای من قابل درک نیست که چرا بسیاری از سینمایی نویسان و منتقدین شناخته شده - که نگاه آنها دیگر نباید دلی باشد - این فیلم را بیشتر از شبح آزادی لوئیس بونوئل دوست دارند؟!

***

این پست و این عکس را به الیور هاردی عزیز تقدیم می کنم. خودش میداند چرا...!

http://www.up98.org/upload/server1/01/z/3hoscvy4fjuwf1vfm477.jpg




RE: بازنگری در اسطوره های کلاسیک - سروان رنو - ۱۳۹۰/۱۰/۱۰ عصر ۱۰:۵۴

به نظر من هر وقت بخوای در مورد :heart: کازابلانکا :heart: بنویسی ، قبل از دست زدن به صفحه کلید وضو گرفتن واجبه از بس مقدس است این فیلم ! :lovve:

لُـپ مطلب رو دن ویتوی عزیز گفتن . اینکه این فیلم رو نباید با اصطلاحات و معیارهای خشک فنی و تکنیکی سنجید. یه چیزی توی این فیلم هست که دل و هوش از آدم می بره و آدم رو شیفته و دیوونه خودش می کنه. نقش کارگردان در فیلم حاشیه ای است و بار اصلی فیلم بر دوش فیلمنامه شاهکار و بازیگران استثنایی اونه. شخصیت پردازی فیلم آدم رو در خودش غرق می کنه. این یک فیلم دلی است و فقط کافیه خودت رو بهش بسپاری ؛ به سکانس هاش ؛ به نگاه های بازیگراش ؛ به دیالوگ های محشرش و به پایان پرمعنی و زیبایی که داره. میشه فیلم رو مثل یک ترانه زیبا بارها دید و باز لذت برد. به نظر من آدم باید خیلی مکانیکی ، بی احساس و بی سلیقه باشه که از کازابلانکا خوشش نیاد.

(۱۳۹۰/۱۰/۱۰ عصر ۰۵:۴۷)میثم نوشته شده:  

 کازابلانکا دقیقا همان فیلمی است که سازندگانش می خواستند ، اما ما نباید همان تماشاگرانی باشیم که آنها می خواهند.

میثم ! نگرش شما آدم را یاد مفسرهای صدا و سیمای خودمان می اندازد که در پشت هر فیلم یک توطئه می بینند. این چه جور نگرش به هنر سینماست ؟! :ccco یادمه یکبار یه بنده خدایی ( شبیه همان عباسی معروف)  رو در یک برنامه آورده بودن و ایشون دقیقا همینطور تفسیر می کرد که بعله بربادرفته تبلیغ نژادپرستی و کازابلانکا تمجید از قدرت آمریکا و دیوانه خانه در فیلم دیوانه از قفس پرید نماد کشور آمریکاست و ....

(۱۳۹۰/۱۰/۱۰ عصر ۰۵:۴۷)میثم نوشته شده:  

... ریک بدون شک نماد امریکاست. بهره جویی و منفعت طلبی ریک هم دقیقا همان توسعه طلبی امریکایی است. آن سکانس اعلام رضایت سام از کار کردن در کاباره ریک را اگر با تصویر هتی مک دانیل - برده سیاهپوست وفادار فیلم بربادرفته - مقایسه کنیم و مبارزات دو دهه بعد مارتین لوترکینگ را هم در نظر بگیریم ، نسبت هالیوود با واقعیت مشخص می شود ...

 tajob2 tajob2 tajob2

(۱۳۹۰/۱۰/۱۰ عصر ۰۵:۴۷)میثم نوشته شده:  

 .. واقعا برای من قابل درک نیست که چرا بسیاری از سینمایی نویسان و منتقدین شناخته شده - که نگاه آنها دیگر نباید دلی باشد - این فیلم را بیشتر از شبح آزادی لوئیس بونوئل دوست دارند؟!

من که دو ثانیه از نگاه های ریک و الزا رو با همه فیلم های بونوئل عوض نمی کنم ! لابد منتقدها هم همینطورین . taeed  بابا یه کم حس زیبایی شناسی ات رو تقویت کن. کازابلانکا انرژی داره . آدم وقتی نگاه می کنه کلی سرحال میاد اما این فیلم های فوق روشنفکری چی ؟ فقط آدم رو از زندگی سیر می کنه .




RE: بازنگری در اسطوره های کلاسیک - گرتا - ۱۳۹۰/۱۰/۱۱ صبح ۱۱:۱۳

فیلم کازابلانکا همیشه یکی از فیلم های مورد علاقه من بوده و هست، ولی این به آن معنی نیست که نسبت به آن انتقادی نداشته باشم.

به هر حال چیزی که نمی شود انکار کرد، این است که کازابلانکا، فیلمی تبلیغاتی برای آمریکایی ها، در زمان جنگ جهانی دوم بوده است. از همان ابتدای فیلم سخن از نگاه حسرت بار اروپای دربند به آمریکای آزاد است و در پایان فیلم هم ریچارد بلین که نماد آمریکا است در نقش یک نجات دهنده برای لازلوی اروپایی ظاهر می شود.

در مورد اینکه در کازابلانکا، ارزش روابط اجتماعی بر پایه یک آرمان اجتماعی تعریف نمی شود، به نظر من کاملا درست نیست. درست است که سبک زندگی ریک که در فیلم هم به نوعی مورد ستایش قرار می گیرد، فردگرایانه است ولی با این حال در فیلم در مورد سابقه ریک می بینیم که در جنگ بر علیه فاشیست ها در اسپانیا از راه قاچاق اسلحه و ... مشارکت داشته است و هر چند که در اصل مشغول کار و کاسبی خودش بوده، ولی همانطور که سروان رنو در گفتگو با ریک به آن اشاره می کند، اگر ریک به طرف دیگر جنگ کمک می کرد، سود بیشتری می برد. بنابراین مشخص است که ریک به آرمان های ضد فاشیستی تعلق خاطر نیز داشته است. یا اینکه در اوایل فیلم می بینیم که ریک آن افسر آلمانی را با وجود تهدیدهای وی، به قسمت قمارخانه راه نمی دهد، یا آن شبی که ناراحت در کافه اش تا دیروقت مشغول نوشیدن است، به سام می گوید: "شرط می بندم الان در نیویورک همه خوابند... شرط می بندم در تمام آمریکا همه خوابند..." و به این شکل به گونه ای غیر مستقیم، به بی تفاوتی آمریکایی ها نسبت به جنگ انتقاد می کند. به علاوه، ریک آدم ها را خرید و فروش نمی کند. همه اینها نشان می دهد که زمینه هایی در ریک وجود داشته است که منجر به تصمیم پایان فیلم و اینکه او در نهایت به ایلسا می گوید: "مشکل سه تا آدم ناچیز به اندازه یک مشت خاک در این دنیای درهم و برهم نمی ارزد"، شده است. حداقل، می توان گفت که زمینه های اقدامی آزادیخواهانه و به نفع جبهه مقاومت در ریک وجود داشته است، هر چند شاید آن تصویر مسیح گونه در پایان فیلم که آینده اش با ایلسا را فدای آرمان جنگ می کند، کمی اغراق آمیز باشد.

دلیل همراهی ایلسا با لازلو هم همانطور که خود ایلسا در گفتگو با ریک به آن اشاره می کند، آرمان بزرگ لازلو است و اینکه مردی مثل لازلو با این اهداف مهم در نظر ایلسا یک قهرمان بوده و بنابراین ایلسا، لازلو را تحسین می کند، تحسینی که در ابتدا آن را با عشق اشتباه گرفته است. هنگام خواندن سرود لامارسیز هم نگاه و لبخند تحسین آمیز ایلسا را نسبت به لازلو می بینیم. شبی هم که برای گرفتن برگه های خروج به نزد ریک می رود، در واقع آرمان های لازلو وی را حرکت داده است.

البته شاید بتوان همانگونه که میثم گفت، به دلیل برداشتی نخ نما از عشق، نسبت به فیلم انتقاد کرد. عشقی که فیلم نشان می دهد، عشقی شعاری و کلیشه ای است که می تواند نه تنها متحول کننده یک انسان، بلکه تغییر دهنده مسیر جنگ و حتی تاریخ نیز باشد!

(۱۳۹۰/۱۰/۱۰ صبح ۰۱:۱۳)دن ویتو کورلئونه نوشته شده:  

البته این دیدگاه من خود جای بحث را برای دیگر دوستان باز خواهد کرد که من معتقدم کازابلانکا فیلمی مردانه است ! نمی دانم شاید دیگر دوستان کافه با من معتقد نباشند  اما دوست دارم که مخصوصا بانوان کافه در این مورد دیدگاه مرا تایید یا نفی کنند ... من بر این باورم که کازابلانکا و حدیث ریک از سوی مردان به گونه ای خاص حس میشود ...

در مورد این سخن که کازابلانکا و حدیث ریک، داستانی مردانه است و به گونه ای خاص از سوی مردان حس می شود، تا حدی موافقم. ریک از آن نوع شخصیت های مردی است که مورد تحسین مردان قرار می گیرد (همان نوع مردانی که انگلیسی زبانها با عبارت men’s man آنها را توصیف می کنند که در مقابل ladies’ gentleman  قرار می گیرد که مردی است که مورد تحسین زنها قرار دارد که لزوما هم با مورد قبلی متضاد نیست). چیزی که می خواهم بگویم این است که هستند شخصیت های مرد در بعضی فیلم ها که مورد ستایش و تحسین بینندگان زن قرار می گیرند، ولی بینندگان مرد خیلی آنها را تحسین یا تایید نمی کنند و نیز هستند شخصیت های مردی که نه تنها مورد تحسین بینندگان زن قرار می گیرند، بلکه بینندگان مرد نیز انها را ستایش می کنند و به نوعی به جایگاه آنها غبطه خورده و آرزو می کنند مثل آنها باشند و ریک به عنوان شخصیت اصلی کازابلانکا، از دسته دوم است. این گونه مردها معمولا احساسات کمی بروز می دهند، کم صحبت می کنند، چهره بیرونی آنها تا حدی خشن است. مستقل و شجاع هستند و معمولا توانایی به دست آوردن زن مورد علاقه خود را دارند.

حال در مقابل ریک، لازلو را می بینیم که کسی است که خود را برای آرمانهای بزرگ به خطر می اندازد و وجودی است از فرق سر تا نوک پا مثبت که حتی خیلی راحت با این مسئله که همسرش با ریک ارتباط داشته است، کنار می آید! او از ریک ملایم تر است و در عین حال از نظر شخصیتی به اندازه ریک مستقل نیست. می توان این انتقاد را مطرح کرد که تصویری که از لازلو می بینیم ضعیف تر از توصیفی است که از زبان شخصیت های داستان در مورد او می شنویم...

 البته شاید بد نباشد به این نکته بدیهی  هم اشاره کنیم که نقش اینگرید برگمن در این فیلم، زنی کاملا کلیشه ای است (زنی زیبا که مستقل نیست و در نهایت به ریک یا لازلو وابسته است و باید بین این دو یکی را انتخاب کند و مساله اینکه هر دو را ترک کند و به قول جنبش های فمینیستی خودش را انتخاب کند، اصلا مطرح نیست.)

یکی از امتیازاتی که کازابلانکا به درستی برای آن ستایش شده است دیالوگ های زیبای فیلم مخصوصا دیالوگ های نقش ریک است، هر چند می توان گفت بازی قوی و طرز ارائه هامفری بوگارت، در ماندگار شدن دیالوگ ها خیلی موثر بوده است و شاید اگر کسی غیر از هامفری بوگارت نقش ریک را بازی می کرد، دیالوگ ها این قدر مورد ستایش قرار نمی گرفت.

دو نکته در فیلم کازابلانکا هست که از همان اولین باری که فیلم را دیدم برای من مورد سوال بود، مورد اول نکته ای اخلاقی است و آن اینکه در نهایت ریک به خاطر فداکاری برای جبهه ضد نازی ها کاری می کند که ایلسا و لازلو بتوانند سوار هواپیمای لیسبون شوند و شوهر دار بودن ایلسا هیچ نقشی در این تصمیم ریک ندارد. البته واضح است که لازلو نماد مقاومت است و ریک به نفع مقاومت حاضر می شود پا روی علاقه های شخصی خود بگذارد و کاری کند تا ایلسا که در واقع بخشی از کار لازلو است و چیزی است که برای ادامه مبارزه به لازلو انگیزه می دهد، با لازلو پرواز کند، ولی این قهرمان در پایان به ایلسا می گوید که "ما همیشه پاریس را خواهیم داشت" و "تو هرگز مرا ترک نخواهی کرد" که به عبارت دیگر یعنی ما همیشه عاشق هم خواهیم ماند و با خاطرات خوب گذشته زندگی خواهیم کرد. یعنی ریک در نهایت به شخص لازلو (و نه به آرمان او) هیچ کمکی نمی کند، و ظاهرا قرار است او و ایلسا همیشه به یاد هم باقی بمانند و با این حال لازلو را می بینیم که در نهایت با ریک دست می دهد و از او تشکر می کند! اگر هم بگوییم که لازلو متوجه این نکته نشده است، باز هم  می توان گفت که در قضیه ای که به او هم مربوط بوده، ریک قهرمان و ایلسا چیزی را از نظر او پنهان نگه داشته اند. دوست داشتم جایی آقایان نظر بدهند تا مشخص شود چند درصد از آنها چنین چیزی را تحمل خواهند کرد. به هر حال همین هم شاید نوعی خیانت باشد...

نکته دوم که برای من مورد سوال بوده و هست (و متوجه شدم که بعضی از منتقدان کازابلانکا هم به آن اشاره کرده اند)، این است که اگر لازلو واقعا یکی از رهبران بزرگ و بسیار مهم در نهضت مقاومت است و آلمانی ها این قدر بی رحم و قانون شکن هستند، چرا لازلو برای خودش آزادانه هر جا می خواهد می رود و آلمانی ها به محض اینکه او را در کازابلانکا می بینند دستگیر نمی کنند؟ مگر غیز از این است که لازلو کاملا در زمینه اقدام بر علیه نازی ها سابقه دارد و و آلمانی ها هم آنطور که در فیلم اشاره می شود ید طولایی در بازداشت و پایمال کردن حقوق افراد بیگناه داشته و مسئولان فرانسه ازاد نیز تحت نفوذ آنها قرار دارند؟

(به علاوه، بعضی از منتقدان کازابلانکا، به یک اشکال و یا اشتباه دیگر در فیلم نیز اشاره کرده اند و آن اینکه بر خلاف آنچه در روایت مستندگونه ابتدای فیلم می شنویم، تعداد کمی از پناهندگان در زمان جنگ جهانی دوم به کازابلانکا رفته اند! طبق گفته این منتقدان، مسیر اصلی فرار از آلمان نازی، بر خلاف آنچه فیلم می گوید، وین، پراگ، پاریس و لندن بوده است.)




RE: بازنگری در اسطوره های کلاسیک - میثم - ۱۳۹۰/۱۰/۱۱ صبح ۱۱:۲۴

1- وضو را برای نیایش به درگاه آفریدگار پاک می گیرند نه برای تماشای فیلمهای سرگرم کننده!

2- بله متوجه لب مطلب دون ویتو هم شده بودم و پاسخشان را هم داده ام. هیچ فیلمی را دل نمی سازد که ما هم به آن دلی نگاه کنیم! کارگردان نقش حاشیه ای در فیلم داشته؟ سلمنا! من هم به خاطر همین به اندازه شاهکارهای سینمای مدرن دوستش ندارم. چرا باید برای فیلمی که کارگردان آن تزئینی است بیش از فیلمهایی ارزش قائل بود که از عمق جان کارگردانان هنرمندش جوشیده است؟ وقت خلاقیت سازنده نهایی - به زعم شما - چیزی قابل چشم پوشی بوده و فیلم هر چه دارد از دیالوگهای فیلمنامه و بازیگرانش است ، چگونه قابل قیاس است مثلا با هشت و نیم فلینی یا یک محکوم به مرگ گریخت روبر برسون یا آنی هال وودی آلن؟

3- شاید آدم مکانیکی! و بی احساسی باشم ، اما از کازابلانکا خوشم می آید. منتها از ستایش بیش از حد این فیلم - و بالطبع کم توجهی به شاهکارها -  خوشم نمی آید. بین این دو تا تفاوت هست. سو تفاهم نشود! البته نه اینکه چون کمتر کسی شبح آزادی را دیده و دوست دارد ، ناراحت باشم. خیر! شبح آزادی ارزشش را از خودش دارد نه از تعداد طرفداران! به این نتیجه رسیده ام که بیش از اینکه آدمها در مورد فیلمها قضاوت کنند ، این آثار هنری و شاهکارها هستند که تبدیل به متر و معیار شده اند و تماشاگران را قضاوت می کنند. چیزی که ناراحتم می کند این است که تماشاچیان ، اغلب چه متر و معیارهای الکنی دارند! آیا این خود یکی از دلایل درجا زدن سینمای ایران نیست؟

4- تشبیه گفته های مخالف به تریبون های بدنام هم همان رویکرد صداوسیمایی است! (حرفت مثل عباسیه! مثل مفسرای صداسیماست ، چه فرقی دارد با حرفت دشمن شادکن است ، حنجره استکبار شده ای و ...؟!)

5- اینکه ریک ، سرمایه داری و امریکا را نمایندگی می کند ، چیزی نیست که من یا صدا و سیما در آورده باشیم! یا اینکه اگر صدا و سیما هم ادعا کند پس اشتباه است! این چیزها قراین اش در فیلم وجود دارد. منتها باید نگاه دلی! را کنار گذاشت (یا لااقل برای نگاه عقلی هم در کنارش حقی قائل شد) و با آگاهی فیلم را دید. به هر حال تحلیل نشانه ها و کارکردهایشان چیزی است که از دل بر نمی آید و کار عقل است!

6- اینکه شما دو ثانیه از این فیلم را با هیچ چیز عوض نمی کنید نشان دهنده سلیقه شماست نه ارزش این فیلم! از آن منتقدین شناخته شده هم منظورم مافیای سینمایی نویسی بود که از دیرباز با تشکیل حلقه های نفرت انگیز مرید و مرادی ، شان نقد سینمایی را تا حد طرفداری از تیم های فوتبال تنزل داده اند. از حلقه هیچکاک زدگان دهه  40 و 50 (دوایی و رفقا) و هاکس زدگان دهه 60 (خسرو دهقان و دور و وری ها) بگیر تا همین الان (تارانتینو بازها و فیلمفارسی دوستان) فرق چندانی با هم نداشته اند! کم بوده اند تک ستاره هایی چون کیومرث وجدانی در پیش از انقلاب ، و مجید اسلامی و کامیار محسنین و سعید عقیقی در دوره ی حاضر که واقعا چیزی از سینما و جنبه هنری و زیبایی شناسانه آن درک کنند. معیار (خودآگاه) داشته باشند نه سلیقه (ناخودآگاه).

7- حس زیبایی شناسی چیز خوبی است ، اما اگر معیار زیبایی شناسی نداشته باشیم این حس ، در ادراکات خود به اشتباه می رود! خرافات هم به آدم آرامش می دهد ، کوکائین هم به معتادش انرژی می دهد! و حقیقت انسان را به وحشت می اندازد! هر چیزی که به آدم آرامش و انرژی دهد لزوما خوب نیست! صحبت من این است که آثار هنری اندیشه برانگیز نسبت به فیلمهای سینمایی آرامش دهنده (و اندیشه تعطیل کن!)،  ارجمندترند. حال شما ممکن است با این حرف من موافقت نداشته باشید. این به خودی خود مهم نیست. مهم این است که برای این عدم موافقتتان چه دلیلی دارید. "دو ثانیه اش می ارزه به کل سینمای مدرن" و ... از این قبیل استدلالات استادیومی! در شان این کافه (آنطور که میخواهیمش) نیست.

8- ناراحتی شما از نقد این فیلم (به عنوان رکن رکین کافه و کتاب مقدس آن که بی وضو نمی شود به آن دست زد!) قابل درک است. اما دیدم حالا که کل کافه و عملکردش را داریم نقد می کنیم و سعی در اصلاحش داریم ، حیف است این فیلم نقد نشود! اصلاح رفتار جز با نقد افکار و تابو ها امکان پذیر نیست.




RE: بازنگری در اسطوره های کلاسیک - اسکورپان شیردل - ۱۳۹۰/۱۰/۱۱ عصر ۰۶:۱۱

بحث جالبی در اینجا شکل گرفته که امیدوارم بتونیم بدون دلگیری از هم و احترام به عقاید دیگران این بحث را پیش ببریم. من در زمان بحث در مورد همشهری کین در سایت حضور نداشتم و شاید کمی برای دفاع از فیلمی که به نظر من جزو یکی از زیباترین فیلم های سینما محسوب شده و هنوز هم میشود ، دیر باشد.

قبل از پرداختن به فیلم کازابلانکا ذکر یک نکته ضروری است و آن اینکه : سروان رنو نکته ای را در مورد فیلم برباد رفته و نژادپرستانه بودن آن مطرح کرد که: این نگرش یک نگرش "دائی جان ناپلئونی" و در شکل مدرنش نگرشی "حسن عباسی" وار است. البته بنده کلا با تفکرات امثال جناب آقای عباسی که همه چیز را با نگاهی بدبینانه و عیبجویانه و توطئه انگارانه می بینند هیچگونه سنخیتی ندارم و معتقدم این نگاه سبب بروز نارسایی های روانی و روحی در فرد می شود و بعد از مدتی این نگاه در زندگی فردی و شخصی او نیز ظاهر می شود و سبب ازهم گسیختگی روابط اجتماعی و شغلی فرد می شود. اما در مورد داستان برباد رفته باید عرض کنم که اگر کتاب خانم مارگارت میچل را بخوانید این تفکر نژادپرستانه در کتاب به شدت مشهود و هویداست. خانم مارگارت میچل در کتاب خود این تفکر را به بیننده القا می کند که سیاه پوستان در زمانی که نزد جنوبی ها بردگی می کردند ، هیچ مشکلی نداشتند و کاملا راضی بودند و در واقع این شمالی ها بودند که با حمله به جنوبی ها و آزاد کردن برده ها و ملغی کردن بردگی ، حق سیاه پوستان را غصب کردند!

برای اینکه به تفکرات خانم میچل در مورد سیاهان پی ببرید چند خطی از کتاب بر باد رفته را برایتان نقل میکنم :

"... بردگان سابق اکنون خداوندان مطلق بودند و به کمک یانکی ها اینک احمق ترین و پست ترین و نادان ترین سیاهان ، پست های مهمی را اشغال کرده بودند.... سیاهانی که وفادار بودند و نسبت به اربابان خود احساس اعتماد وامتنان می کردند نزد آنان ماندند و هرگز خیانت روا نداشتند ... آنان از آزادی این "آشغال های سیاه" رضایت نداشتند ...{برده ها} در روزهای گذشته وقتی مریض می شدند مورد مراقبت شدید اربابان و بانوانشان قرار می گرفتند ، اکنون درمانده و بی پناه بودند و امیدی به ادامه حیات نداشتند...  (بر باد رفته – جلد دوم – ترجمه پرتو اشراق)

شاید ویکتور فلمینگ در فیلم خود نخواسته یا اجازه نداشته این تفکر را به صورت صریح –مانند آنچه در کتاب آمده- مطرح کند ، با وجود این رگه هایی هرچند کمرنگ از نژادپرستی در تار و پود فیلم به چشم می خورد. در صحنه ای از فیلم که اسکارلت و ملانی و اون دختر سیاه پوست (پریسی) در خانه تنها بودند و زایمان ملانی نزدیک شده بود ، پریسی به دروغ گفت که از مامایی چیزهایی می داند . در کتاب می بینیم که اسکارلت وقتی به این دروغ دخترک سیاه پوست پی برد "ناگهان چنان خشمگین شد که دخترک سیاه را زیر کتک گرفت و سیلی های محکمی به صورت سیاهش نواخت" اما در فیلم اثری از این موضوع نمی بینیم.

و اما در مورد کازابلانکا...

میثم عزیز اشاره کرد که علاقه به کازابلانکا دلی است و در واقع منکر محاسن تکنیکی فیلم شد . برای روشن شدن موضوع باید عرض کنم اتفاقا دوست داشتن کازابلانکا فقط به دل ربط ندارد ، بلکه محاسن و برجستگیهای این فیلم است که سبب ماندگاری آن تا به امروز شده است. به چند نمونه اشاره می کنم:

1- فیلمنامه محکم و هوشمندانه : فیلمنامه کازابلانکا بر اساس داستان همه به کافه ریک می روند نوشته مورای برنت و جون آلیسون (البته با جون آلیسون بازیگر نسبتی ندارد) نوشته شده است. فیلمنامه ای هوشمندانه که در آن شخصیت ها و روابط بین آنها به خوبی ساخته و پرورانده شده است. بده بستان های کلامی زیبا و نکته پردازانه و پر از کنایه و استعاره (مخصوصا در کاراکترهای ریک و سروان رنو)، روابط بین شخصیتها که همچون پازلی جاهای خالی را پر می کنند. سیاه و سفید نبودن و در واقع تک بعدی نبودن کاراکترها (اکثر شخصیت های فیلم هم دارای نقطه قوت  هستند و هم نقطه ضعف. بهتر بگویم دارای خصوصیات کامل انسانی هستند؛ همان ضعف ها ، همان تردیدها ، همان احساساتی که در همه انسان ها به چشم می خورد در آنها هم دیده می شود)

ایرادهایی که به فیلمنامه می گیرند ناشی از عدم شناخت دوره ایست که فیلم در آن ساخته شد. یکی از ایرادهایی که از فیلمنامه گرفته می شود اینست که چرا در پایان فیلم ، الزا پیش ریک نماند؟! اینها نمی خواهند درک کنند که الزا یک زن شوهردار بود آنهم همسر آدمی که برای خودش "کسی" بود. آیا در آن صورت همه ما انگ خیانت و بیوفایی به ریک و الزا نمی زدیم؟

2- کارگردانی قوی : به یاد داشته باشیم که مایکل کورتیز همان کارگردانی است که رابین هود ، داج سیتی و فرشتگان آلوده صورت را ساخته و یک سال قبل از ساخت کازابلانکا، فیلم موفق یانکی دودل دندی را کارگردانی کرده بود. یکی از علل موفقیت فیلم ، کارگردانی قوی این کارگردان هوشمند مجاری تبار سینمای هالیوود است.


3- بازیگران: به جرات میتوان گفت که در کمتر فیلمی دیده شده که بازیگران آن فیلم به کاراکترهای خود آنقدر شبیه باشند. از همفری بوگارت (که اصلا خودِ ریک است) گرفته ، تا اینگرید برگمن سوئدی و کنراد وید آلمانی و کلود رینز انگلیسی و پل هنرید اتریشی و سایرین . حتی بازیگران نقش های فرعی نیز همچون پیتر لور و سیدنی گرین استریت و دولی ویلسن در همان مدت کوتاه که در فیلم بودند خوش درخشیدند. 

4- دکوپاژ قوی : اکثر سکانس های فیلم داخل محیطی بسته  (کافه ریک) می گذرد . اما دکوپاژ مناسب همراه با فیلمبرداری قوی آرتور ادیسون (که کازابلانکا جزو آخرین کارهایش محسوب میشد) سبب شده که تماشاگر در هیچ صحنه ای احساس خستگی و دلزدگی نمی کند.

5- موزیک زیبا و ماندگار : در مورد موسیقی این فیلم و ترانه زیبای آن هم که دیگر نیازی به گفتن نیست کاری از ماکس استاینر ، برنده سه تندیس اسکار که تنظیم موسیقی بسیاری از آثار مطرح سینما را برعهده داشت.

6- دوبله : حسنی که فقط نصیب ما ایرانی ها شده . البته من این فیلم را با زبان اصلی هم دیدم و برای من همان شور و شعفی را به دنبال داشت که دیدن نسخه دوبله شده آن . حتی اگر از صدای زیر و تودماغی همفری بوگارت خوشمان نیاید!

و نکته ای در پایان

میثم عزیز

این که فیلمی در طول تاریخ در رده فیلم های برتر قرار گرفته دلیل بر بد بودن آن نیست!

بنده هم مانند سروان رنو فیلم هایی چون کازابلانکا را بر فیلم های ژان لوک گدار و دیوید لینچ و عباس کیارستمی ترجیح می دهم حتی اگر انگ عامی بودن به من بخورد! لااقل خودم را فریب نداده ام . (جمله آخر کلی بود. خدای نکرده به خود نگیرید)




RE: بازنگری در اسطوره های کلاسیک - زاپاتا - ۱۳۹۰/۱۰/۱۱ عصر ۰۶:۳۶

[quote='میثم' pid='12450' dateline='1325404467']

ميثم عزيز نوشته اند:

6- اینکه شما دو ثانیه از این فیلم را با هیچ چیز عوض نمی کنید نشان دهنده سلیقه شماست نه ارزش این فیلم! از آن منتقدین شناخته شده هم منظورم مافیای سینمایی نویسی بود که از دیرباز با تشکیل حلقه های نفرت انگیز مرید و مرادی ، شان نقد سینمایی را تا حد طرفداری از تیم های فوتبال تنزل داده اند. از حلقه هیچکاک زدگان دهه  40 و 50 (دوایی و رفقا) و هاکس زدگان دهه 60 (خسرو دهقان و دور و وری ها) بگیر تا همین الان (تارانتینو بازها و فیلمفارسی دوستان) فرق چندانی با هم نداشته اند! کم بوده اند تک ستاره هایی چون کیومرث وجدانی در پیش از انقلاب ، و مجید اسلامی و کامیار محسنین و سعید عقیقی در دوره ی حاضر که واقعا چیزی از سینما و جنبه هنری و زیبایی شناسانه آن درک کنند. معیار (خودآگاه) داشته باشند نه سلیقه (ناخودآگاه).

ميثم عزيز

بحث خوبي است .اما متوجه منظور شما از پسوند رفقا و دورو وري ها و تارانتينو بازها و فيلمفارسي دوستان نشدم. بسيار كلي گفته ايد. اگر پرويز دوايي و يا خسرو دهقان باندهايي داشته اند كه توانسته اند سلائق سينمادوستان اين سرزمين راتااين حد و شدت  به جهات مختلف سوق دهند كاش با ذكر مصداق و جزئيات مي گفتيد. دانستن اين كه چه كساني رهرو اين منتقدان بوده اند حتما قابل توجه است .همانگونه كه قرارگرفتن نام كاميار محسنين در كنار مجيد اسلامي و سعيد عقيقي بهمراه تئوري معيار (خوداگاه ) و سليقه (ناخوداگاه ) بسيار جالب است.




RE: بازنگری در اسطوره های کلاسیک - دزیره - ۱۳۹۰/۱۰/۱۲ صبح ۰۹:۳۶

کازابلانکا یک عاشقانه ناارام است.

دوستش دارم.همه جوره دوستش دارم. دلی وغیردلی وفیلمی وفیلمنامه ای و..... 

چرا دوستش نداشته باشم؟ مثلا چون ریک سنبل امریکای ازاد است. امریکا را نمی شناسم یا ریک را یا عشق را؟؟...

می گویند(( از غرب می توان به شرق رسید.))دقت کنید که این جمله ای کوتاه است اما فهمش به بلندای تاریخ و عرفان و فلسفه و مذهب و چه وچه است. نه این که من به شرق رسیده باشم نه! من کجا و شرق کجا؟! اما این را مطمئنم که از غرب بیرون امده ام ، رهایش کرده ام.

من سگ اندلسی را ندیده ام، شبح ازادی را ندیده ام، کله پاک کن را ندیده ام و خیلی های دیگر که ندیده ام. بهتر است بگویم نمی خواهم ببینم.هیچ وقت و هیچ جا.مدتهاست که ایسم ها و ایست ها و این چنینی ها را رها کرده ام که اگر چیزی بودند به حال خودشان کاری می کردند.

اری من هم کازابلانکا را با صد تا فیلم فلان کارگردان و بهمان فیلمساز عوض نمی کنم.

وای که چقدر زندگی استعداد داردخوشبختی های بزرگ بیافریند!اگر ادمها این اساسی ترین ذرات سازنده زندگی می گذاشتند.

اشتباه نکنید، من هم معتقدم که ریک درست ترین کار ممکن را در فرستادن الزا انجام داد. اصلا ریک باهوش ترین عاشقی است که من به عمرم دیده ام. مگر نه اینکه هوش قدرت برقراری تعادل بین تضاد هاست.

اگر الزا می ماند، بدون شک بدون شک خیلی زود پشیمان میشد.این را به عنوان کسی که همجنس الزا است همیشه حس کرده ام.

این که فیلم مردانه است یا نه ؟ بستگی به این دارد که فیلم مردانه را چه بدانیم؟ از نظر من فیلمی که غالب زنان به دیدنش تمایلی نداشته باشند چون به موضوعی مورد علاقه اقایان می پردازد،مردانه است. پس با چنین تعریفی ، کازا بلانکا فیلم مردانه ای نیست.زنان هم همانقدر از دیدنش لذت می برند که مردان.

چه خوب است که از دوبله فیلم هم یادی بکنیم که همفری بوگارت با صدای اقای عرفانی ( اگر اشتباه نکنم) و اینگرید برگمن با صدای خانم ناظریان ، بوگارت و برگمنی فوق العاده اند.




RE: بازنگری در اسطوره های کلاسیک - میثم - ۱۳۹۰/۱۰/۱۲ صبح ۱۰:۴۲

با تشکر از گرتای گرامی به خاطر نوشته پرمغزشان و ممنون از اسکورپان ، زاپاتا و دزیره که نسبت به نوشته من واکنش نشان دادند.

ذکر چند توضیح کوتاه را ضروری می دانم.

1- گرتای گرامی ، به سوابق مبارزاتی ریک در اتیوپی و اسپانیا اشاره کردید. این موارد هم از ابهامات - زیرکانه و هنرمندانه - فیلم است. اینکه انگیزه او در این موارد هم مشخص نیست. و نمیتوانیم آن را نشانه علاقه ریک به آرمانهای اجتماعی بدانیم. در اینکه الزا تنها زن زندگی ریک بوده هم جای تردید وجود دارد ، این فکری است که دیگران درباره او می کنند و خود ریک هم آن را تایید نمی کند هر چند که رد هم نکرده باشد. اینکه در اسپانیا یا حبشه هم ماجراهایی مشابه کازابلانکا پشت سر گذاشته باشد، محتمل است.

2- اسکورپان عزیز! من هم نگفتم علاقه به کازابلانکا دلی است و "در واقع" منکر ارزشهای هنری و تکنیک سینمایی فیلم نشدم! ای کاش دوباره نوشته هایم را بخوانید! گفتم که این فیلم را دوست دارم اما بهترین و یا جز بهترین ها نمی دانم. در انتها هم به من یادآوری کرده اید که چون این فیلم جز بهترین ها نیست ، لزوما بد هم نیست! ممنون از یادآوری تان ، اما خودم هم دقیقا همین را تا به حال گفته ام. اما بگذارید من هم توصیه ای دوستانه به شما داشته باشم. اینکه در نقد صحبت های شخصی دیگر ، لازم آن است که گفته هایش را کامل و با دقت بخوانید.

3- اسکورپان عزیز! نه من ادعا کرده ام که دوستداران کازابلانکا عامی اند (که اگر اینطور بود خودم هم در این تعریف جای می گرفتم!) نه علاقمندان کیارستمی (که خودم هم جزئشان نیستم) یا بونوئل ، خاص! این برداشتی است که شما کرده اید. تمام سعی و تلاش من در این بحث این است که بگویم ، هر فیلمی شانیت و جایگاه خودش را دارد و آثار سینمایی را مگر با در نظر گرفتن معیارهای زیبایی شناسانه نمی توان فراتر و فروتر از یکدیگر دانست. تقسیم بندی تماشاگران به عام و خاص دقیقا خلط کردن بحث معیار و تنزل آن به سطح سلیقه است.

4- زاپاتای عزیز! جریان نقد سینمایی در ایران سرگذشتی کمدی/تراژیک دارد ، که روایتش بحثی دیگر می طلبد. شاید به زودی بحثی با عنوان آسیب شناسی نقد فیلم در ایران ایجاد کردم. منظورم از باند ، باند گانگستری نبود خدای نکرده! منظورم همین حلقه های مرید و مرادی و سرسپردگی است که از خانقاه های 6 قرن پیش تا دفاتر مجلات سینمایی هم آمد. نامه های عاشقانه پرویز دوایی و خاطره تعریف کردن از سینما رفتن ، البته از سر ذوق و سلیقه بود ، اما ربطی به مفهوم نقد فیلم نداشت. کافی است نقدهای هماهنگ شمیم بهار ، پرویز دوایی و دیگر همکارانشان را نسبت به فیلم خشت و آیینه ابراهیم گلستان در سال 44 را بخوانید و با نقد همین پرویز دوایی و رفقا بر رضا موتوری کیمیایی مقایسه کنید تا به عمق فاجعه ای که بر نقد فیلم ایران رفته پی ببرید.

5- اما در مورد کامیار محسنین ، بگویم که مقالات و نقدهای ارزشمند او را به خصوص در ابتدای دهه 80 در هفته نامه سینما و ماهنامه نقد سینما به خاطر می آورم. بسیار پرمغز و زیبا می نویسد. در معرفی دیوید لینچ و برادران کوئن و مکاتبی چون سو رئالیسم در عرصه مطبوعات از موثرترین ها بود. هر چند این سالها او هم چون مجید اسلامی از عرصه مطبوعات کنار کشیده باشد و بر خلاف اسلامی وبلاگ و تریبونی هم نداشته باشد ، باز هم جایگاه خودش را دارد. معتقدم نقد و تحلیل ، غیر از ریویو نویسی است. ریویو نویس باید پیگیر بنویسد تا بتواند جایگاهی برای خود بیابد. نمونه وطنی اش کامبیز کاهه و حمیدرضا صدر و نمونه خارجی اش راجر ایبرت. اما منتقد چه بسا تنها با یک نقد در تاریخ سینما ماندگار شود. هر چند که پیوسته و پیگیر ننویسد. همانطور که تمام نوشته های کیومرث وجدانی را غیر از مقاله هیچکاک ، هیجان ، سرگیجه و دوربین سوبژکتیو (نقد وجدانی بر پنجره عقبی هیچکاک) کنار بگذاریم ، باز هم با همین یک نوشته استثنایی در تاریخ مطبوعات ایران ماندگار است.

6- فکر کنم برداشتم از سلیقه و معیار را واضح گفته ام. سلیقه به تنهایی همان است که آدم را وا می دارد در دفاع از هر چه که دوست دارد ، به شعر و شاعری و احساسات پراکنی دست بزند ، اما معیار ...! اصلا چرا من بگویم، نقد شمیم بهار بر خشت و آیینه ی ابراهیم گلستان را که با جمله "من این فیلم را دوست ندارم .... این سینما نیست" شروع می شود ، را مقایسه کنید با نقد مجید اسلامی بر این فیلم با عنوان تصویر هنرمند در جوانی (مندرج در کتاب مفاهیم نقد فیلم) تا به فرق سلیقه و معیار پی ببرید!




RE: بازنگری در اسطوره های کلاسیک - راتسو ریــزو - ۱۳۹۰/۱۱/۴ عصر ۰۱:۵۸

نگران منطقی بودن چیزی در فیلم نباشید. آن قدر سرعت فیلم را زیاد می کنم که کسی به آن توجه نکند.  " مایکل کورتیز "

 

الیزا : ... همون روزی بود که آلمانی ها وارد پاریس شدن.

ریک: روز راحتی برای فراموش کردن نبود.

الیزا: نه.

ریک: همه جزئیاتش رو یادمه. آلمانی ها لباس خاکستری پوشیده بودن، تو آبی.

الیزا: وقتی آلمانی ها اینجا رو ترک کنن دوباره می پوشمش.

 

مدتی بود چندین صفحه ای برای این بخش تایپ کرده بودم ولی فرصت ویرایش اون پیش نیومده بود، مهمتر از اون دنبال یک ورودی خوب می گشتم که بشه بحث رو با اون  شروع کرد. چند سال پیش جمله ای از مایکل کورتیز خونده بودم که کل جمله درست در خاطرم نبود، بعد از کلی زیر و روکردن کتابها و مجله ها بالاخره اون رو در فصلنامه سینمایی فارابی شماره 31 (زمستان 77) پیدا کردم که همین جمله آغازین مطلبه. با پیدا کردن و نوشتن این جمله مجبور شدم چند پاراگراف از مطالبم رو حذف کنم چون فکر می کنم همین یک جمله کلید بسیار مناسبی برای ورود به دنیای مایکل کورتیز و طرز تلقی اون درباره سینماست و جلو بسیاری از زیاده گویی ها رو از من می گیره.

 

 

 

بعضی از فیلم ها جدای از ارزش های سینمایی و تئوریک خودشون در طول سال ها ماندگاری خودشون رو حفظ می کنند و بسیاری از مردم، خواه ایرانی یا غیر ایرانی اون ها رو دوست دارند. انگار یک چیزی درون اون فیلم ها هست که باعث برقراری یک ارتباط عاطفی با مخاطب میشه. بر باد رفته، سینما پارادیزو و ... همین کازابلانکای مورد بحث از این دست فیلم ها هستند که البته بنا به روحیه مخاطب ممکنه فیلم های متفاوتی رو بشه در این گروه جای داد و این کاملا" جدای از مباحث سینمایی و آکادمیک و یا ارزش های هنری و تئوریک و یا تاویل های سیاسی؛ فلسفی ، اجتماعی و غیره است.

درسته که بسیاری از آثاری که در مورد اون ها بحث شد شاید از نظر سینمایی از آثار کارگردانانی چون برسون، اوزو، برگمان، بونوئل، فلینی و ... حرف کمتری برای گفتن داشته باشند اما دلیل بر بد بودن آن ها نیست.( کسی هم این حرف رو نزده )

از فیلم های بد که بگذریم، بین فیلم های سطح بالاتر  بعضی از آثار فقط پرداخت سینمایی کاملی دارند و در نهایت خالق اثر قصد بیان حرف خاصی را ندارد اما به درستی داستانش را تعریف می کند که این به خودی خود چیز کمی نیست. کازابلانکا اثر یکی از حرفه ای های هالیوود است. مایکل کورتیز مهاجری است از اروپای شرقی، کارگردانی که به مانند بیلی وایلدر، الیا کازان و خیلی های دیگر به امریکای آرام! پناه آورد ولی به اندازه دیگر مهاجران هنرمند یا به مفهوم درست تر مولف نبود ولی قطعا" یک تکنیسین ماهر و زبردست در حیطه کاری خود به شمار می رفت. کادربندی، فضا سازی، میزانسن و بازی هایی که از بازیگرانش می گیرد در اکثر فیلم هایش یا حداقل آنهایی را که من دیده ام در حد بسیار بالایی است.( همه بازیگران کازابلانکا، حتی به جز بازیگران نقش های اول، بازیگران نقش های دوم مانند کلود رینز و نقش های فرعی تری مانند گرین استریت و لوره هم درخشانند). کورتیز دیگر مسائل تکنیکی را هم به خوبی می داند و از نظر تکنیکی فرد قابلی است. مایکل کورتیز شاید تئوریسین نباشد که نیست ولی به گواه همین فیلم و دیگر آثاری که پیشنهاد می کنم آنها را ببینید ،( میلدرد پیرس و یانکی دودل دندی ) یک حرفه ای واقعی است.

 فیلمنامه اثر هم از نظر روایی دارای چفت و بست درستی است و طبق اصول فیلمنامه نویسی تمامی شرایط را به خوبی رعایت میکند. فیلمنامه همین که توانسته با توسل به دیالوگ های موجزش از میان این همه کلیشه نخ نما شده به سلامت عبور کند و تمامی این سالیان دراز دوام بیاورد کار سختی انجام داده و این برای فیلمنامه نویسان و کارگردانی که هیچ ادعایی ندارند کار کوچکی نیست. شخصیت های دوست داشتنی فیلم توان ایجاد کشش در مخاطب را دارند و فیلم هرگز خسته کننده نمی شود که شاید مهمترین علتش همان سرعتی است که در جمله ابتدایی به آن اشاره شد.

 

من با این مسائله که مثلا" کارگردان می خواسته نشان دهد که امریکا این خدمت را به جهانیان کرد یا فلان نقش را در جنگ داشته و آن را نقاط ضعف فیلم بدانم به طرز عجیبی مشکل دارم، نه اینکه کازابلانکا اینگونه نیست، نه اتفاقا" هست، خوب هم هست. فیلم اندکی پس از واقعه پرل هاربر و ورود امریکا به جنگ جهانی دوم ساخته می شود و یکی از مقاصد عمده اش نشان دادن فداکاری از نوع امریکاییش برای جهانیان است، اصلا" لازلو به عنوان نماد اروپا یا مقاومت به دست همین امریکایی نجات پیدا می کند، امریکایی که از عشقش می گذرد و خود را به خطر می اندازد تا یهودیانی را که قصد نجات جهان را دارند از چنگال نازی ها برهاند.( نکته بسیار جالب تر یهودی بودن الیزا و لازلوست که این خود جا را برای تاویل های گوناگون و بیشتری باز می کند.)، گرچه هیچ کدام از این حرف ها را با لحنی شعار گونه و گل درشت به خورد تماشاگرش نمی دهد و هر نظریه ای را در قالب درست سینماییش بیان می کند. اما این طرز فکر هرچه که باشد از معایب فیلم نیست. اگر حتی شعار به خوبی و با یک بیان هنرمندانه در دل یک فیلم گنجانده شود این از محاسن اثر است نه معایب آن. گیریم فیلم می خواهد یک دروغ تاریخی را به خورد ما دهد یا مثلا" بر باد رفته نژاد پرستانه است؛ فهرست شیندلر و زندگی زیباست از یهودیان معصومانی می سازند که بیننده آنچنان تحت تاثیر قرار می گیرد که ناگهان برای نجات تمام یهودیان عالم رگ گردنی می شود!!! متاسفانه یا خوشبختانه سینما این قدرت را دارد و مسئولین فرهنگی ما هنوز از این واقعیت غافلند. هر عقیده ای اگر قالب سینمایی درستی داشته باشد آنگاه دیگر نمی توان گفت که با فیلم بدی طرفیم ؛ فقط می توان به طرز تفکر ابلهانه فیلم ساز و فکری که پشت ساخت فیلم بوده شورید و الا در مورد خود فیلم اگر به درستی ساخته شده باشد هیچ حرفی نمی توان زد. لذا به نظر من اگر فیلم ساز حرفی را می زند که از نظر ما یا هر کس دیگری درست نیست اما فیلم واقعا" سینماست چیزی از ارزش اجرایی فیلمساز نمی کاهد و کازابلانکا نیز اینگونه است. خلاف این مثال ها نیز وجود دارد:( چندی پیش فیلمی دیدم به نام اشک های خورشید با بازی بروس ویلیس و مونیکا بلوچی اثر آنتوان فوکوآ خالق اثر موفقی چون روز تمرین درباره نجات گروهی از مردم اگر اشتباه نکنم نیجریه از دست نظامیان کشورشان و عبور دادن آن ها از مرز است، البته پیشنهاد می کنم به هیچ وجه فیلم را نبینید. وای که آمریکایی های این فیلم چقدر مهربان و دوست داشتنی هستند. فیلم آنقدر احمقانه است که اثر معکوس برجا میگذارد. در سینمای خودمان و آثار جنگی یا دفاع مقدس این مشکل به وفور یافت می شود. فیلم ها جدای از شعار زدگی مفرط از ضعف تکنیکی نیز رنج فراوان می برند.)

نکته دیگر اینکه مقایسه کارگردان های غیر همسطح کار درستی نیست، اصلا" مقایسه کارگردان های همسطح هم اشتباه است. هر کارگردانی جهان خود را بنا می کند و  طبق تفکر خود فیلم می سازد گرچه کسی چون مایکل کورتیز فاقد خصوصیات کسی است که صاحب دنیای خاصی باشد و از تئوری مولف فرسنگ ها فاصله دارد. توقع و انتظاری که از امثال بونوئل در هنگام تماشای آثار آنها میرود به هیچ وجه شبیه انتظاری نیست که از امثال کورتیز و رابرت وایز داریم و وارد این بحث شدن آغاز قدم گذاشتن به بیراهه ای است که جلوی لذت بردن از آثاری را می گیرد که در دل نظام هالیوودی یا هر نظام فیلمسازی دیگری با کارگردانان متوسط تر ساخته شده اند. کازابلانکا با توجه به پیشینه و آثار کورتیز کار بسیار قابل قبولی است که صد  البته ضعف هایی نیز دارد. اگر دقت کرده باشید فیلم بیشتر در نظرخواهی که از دوستداران سینما و مردم می شود در رتبه های بالا قرار می گیرد ولی تقریبا" در فهرست هایی که منتقدان جدی تر سینما یا کارگردانان انتخاب می کنند کمتر یافت می شود. کازابلانکا نیاز به مقایسه شدن با هیچ فیلم بزرگی ندارد و به دور از هر مقایسه ای جایگاه خودش را دارد و قطعا" یک اثر هنری بی چون و چرا به مفهوم واقعی کلمه نیست همان طور که کورتیز یک هنرمند بزرگ و صاحب اندیشه نیست اما ...

اما برخی فیلم ها یک ارتباط دلی با مخاطب برقرار می کنند و این هیچ ربطی به بزرگی و کوچکی فیلمساز و خوبی یا متوسطی فیلم ندارد. بسته به روحیه فرد این فیلم ها می توانند طیف متفاوتی داشته باشند. وقتی همه به کافه ریک می روند چرا ما نرویم؟

 

کازابلانکا در روی کاغذ هم اثری است که بیننده را مجذوب می کند حتی اگر یک خلاصه داستان چند خطی باشد. ( امتحان این کار هیچ ضرری ندارد، همین الان یک خلاصه داستان خیلی کوتاه از داستان فیلم بنویسید با هر نثر و ادبیاتی، و ببینید که پی رنگ اولیه داستان چقدر گیراست و چقدر قابلیت تبدیل شدن به یک سینمای قصه گو را دارد.)

 

اما در مورد کامیار محسنین و تائید نوشته های دوست ارجمندم میثم، دوستان اگر به ماهنامه نقد سینما یا مجلات قدیمی تری که نقدهای ایشان در آنها به چاپ رسیده دسترسی ندارند، ماهنامه تجربه که ادامه همان ماهنامه وزین نافه است در حال چاپ بوده و کامیار محسنین به عنوان یکی از منتقدین سینمایی با آن مجله همکاری دارد و انصافا" نقدهای بسیار خوب و مسلطی می نویسد و با آن کامیار محسنینی که قبل ترها در برنامه های تلویزیونی حضور داشت از زمین تا آسمان فرق می کند.




RE: بازنگری در اسطوره های کلاسیک - میثم - ۱۳۹۰/۱۱/۴ عصر ۰۷:۲۷

ممنونم از ريكوي عزيز ، كه در اين روزهاي همچنان سر كافه ، لطف كرده و اين بحث را ادامه داده است.

در اغلب موارد با شما هم راي هستم. من هم معتقدم كه ايدئولوژي اگر سوار بر فيلم نباشد به فيلم آسيب نمي رساند كه در غير اين صورت رزمناو پوتمكين و پيروزي اراده و چه بسيار فيلمهاي بزرگ تاريخ سينما را هم بايد انكار نمود. مخالفت من با فيلم از جهت تجليل هاي بي حد و حصري است كه با اين فيلم مي شود و همينطور قرائت هاي بعضا غلطي كه از اين فيلم مي شود.

در مورد چفت و بست داشتن فيلمنامه هم مي توان با در نظر گرفتن سال ساخت و فيلمهاي همدوره پذيرفت كه خيلي حشو و زوائد فيلمهاي هاليوودي آن دوران را ندارد ، اما در هر حال برخي جاها رفتار شخصيتها با شخصيت پردازي ها همخوان نيست. از همه مهمتر پس از بزنگاه انتخاب الزا در فرودگاه ، الزا به درستي نشان داده كه انساني از جنس ريك است ، انتخاب نهايي اش و لبخند روي چهره اش دست در دست لازلو در آخرين لحظه را تنها مي توان با نگاه تقديرگرايانه و وجه ايدئولوژيك فيلم (اينكه الزا بايد اميددهنده لازلو در راه مبارزه اش بماند) مي شود توجيه كرد. يعني از منطق فيلمنامه اي بيرون ميزند كه من اين را ضعف مي دانم.

و همچنين تشكر ويژه اي از شما دارم بابت معرفي اين نشريه. متاسفانه اين نشريه به شهرستان ما نمي آيد و من اصلا خبر نداشتم كه آقاي محسنين در اين نشريه مي نويسند و الا حتما جوري آن را تهيه مي كردم.

آقاي محسنين كلا روحيه اي انزواجويانه دارند. دو سه سال پيش در كلوب و فيس بوك حضور داشتند اما مدتي است كه كلا تمام راه هاي ارتباطي را بسته. تنها صفحه اي كه از ايشان فعال مي بينم ، اين صفحه است كه در آن به ترجمه اشعار ، شاعران معاصر جهان مي پردازد.

یکی از اشعار زیبایی که ایشان به تازگی با زیبایی و ظرافت ترجمه کرده اند:

غیظ ها

به دور افتاده از از گناه و تقدیس
اینک آنان سکنی می‌گزینند در صمیمیتِ فروتنانهٔ
زندگی روزمره. آنانند
شیری که چکه می‌کند، اتوبوسی که دیر می‌رسد
سوپی که سر می‌رود
قلمی‌که گم می‌شود، جاروبرقی که جارو نمی‌کند
تاکسی که نمی‌آید، رسیدی که پیدا نمی‌شود
هل دادن، تنه زدن، منتظر ماندن
جنونِ کاغذبازی

بدون فریاد کشیدن یا خیره شدن
بدون موهای زبرِ افعی‌گون
با دستانِ محتاطِ روز به روزشان
می‌فرسایند ما را

آنانند شگفتی‌های غریب دنیای مدرن
بی‌چهره و بی‌نقاب
بی‌اسم و بی‌نفس
مارهای هزار سرِ بازدهی که بی‌مهار شده‌اند

دیگر به دنبال حرمت شکنان و پدرکُشان نیستند
آنان قربانیان بیگناه را ترجیح می‌دهند
که هیچ کاری برای بر انگیختنشان نمی‌کنند
به لطفشان روز از دست می‌دهد پهنهٔ هموارش را
عصارهٔ میوه‌های پر آبش را
عطر گل‌هایش را
هوسِ دریای آزادش را
و زمان تبدیل می‌شود
به محنت، و یورشی
علیه زمان.

                                                  سوفیا دِه میو برینر




RE: بازنگری در اسطوره های کلاسیک - راتسو ریــزو - ۱۳۹۰/۱۱/۷ عصر ۰۷:۳۰

با سلام

میثم عزیز ؛ دوستان گرامی

ظاهرا" تنها قسمتی از کافه که در حال حاضر توانایی برقراری دیالوگ و گفتگو بین دوستان رو فراهم کرده همین بخش بازنگری در اسطوره های کلاسیکه. خواهشی که از شما و دیگر دوستان دارم اینه که اگر کسی از دوستان قصد اضافه کردن مطلبی در مورد فیلم کازابلانکا رو نداره برای گرم موندن بحث شاید بهتر باشه فیلم جدیدی معرفی بشه چون تجربه ثابت کرده موندن یک فیلم برای مدتی طولانی و عدم ارائه موضوعات جدید باعث میشه که کم کم اعضا به کلی اون رو فراموش کنند. مثال خیلی خوبش آپاراتخونه آلفردو! که به رغم تلاش فراوان برخی دوستان به کُما رفت...




RE: بازنگری در اسطوره های کلاسیک - دزیره - ۱۳۹۰/۱۱/۸ صبح ۰۹:۱۳

(۱۳۹۰/۱۱/۴ عصر ۰۷:۲۷)میثم نوشته شده:  

. از همه مهمتر پس از بزنگاه انتخاب الزا در فرودگاه ، الزا به درستي نشان داده كه انساني از جنس ريك است ، انتخاب نهايي اش و لبخند روي چهره اش دست در دست لازلو در آخرين لحظه را تنها مي توان با نگاه تقديرگرايانه و وجه ايدئولوژيك فيلم (اينكه الزا بايد اميددهنده لازلو در راه مبارزه اش بماند) مي شود توجيه كرد. يعني از منطق فيلمنامه اي بيرون ميزند كه من اين را ضعف مي دانم.

میثم گرامی ، این جملات تان باعث شد که باز هم به تماشای صحنه های اخر کازابلانکا بنشینم. انچه من دیدم ، الزای مات و مبهوتی بود که فرصتی برای تصمیم و انتخاب نداشت.انتخاب را ریک کرد و اوهم فقط حرف گوش کرد.

ان لبخند روی چهره و دست در دست لازلو ، فقط یک لبخند ماست مالی کننده زن نثار همسرش بود .این که مثلا اوضاع دارد خوب پیش میرود.

با ذکر این نکته که ادعایی در فیلم شناسی و فیلمنامه شناسی و نقد وچه وچه ندارم و فقط نظرم را مطرح کردم.

 




RE: بازنگری در اسطوره های کلاسیک - میثم - ۱۳۹۰/۱۱/۸ صبح ۱۱:۱۲

بله ریکوی نازنین ، من هم فکر می کنم تنها بحثِ واقعا بحث، همین بحث است!

راستش خود من که این روزها کمی گرفتارتر از همیشه ام ، دوستانی چون شما و دون ویتو و گرتا و هامون هم که کم پیدا شده اند و دیگر انگیزه چندانی برای حضور نمی ماند. این ماجراهای دو سه هفته پیش هم که مزید بر علت!

راستش دوست داشتم موضوع سوم را دوستان انتخاب کنند. الان هم اگر پیشنهادی بدهم ، دوست دارم شما آن را بررسی کرده و در نهایت نظر جمعی اعمال شود.

پیشنهاد من یکی از فیلمهای هیچکاک است. بدنام ، سرگیجه و روانی که نسبت به دیگر فیلمهای او در ایران مطرح تر هستند شاید گزینه های بهتری باشند. به شخصه نسبت به مورد اول و سوم موضع سلبی و نسبت به دومی موضعی ایجابی دارم (البته باید دوباره ببینم شاید تغییر کرده باشد!) ، به نظرم جای بحث و اختلاف نظر بسیار خواهند داشت.

تا نظر دوستان چه باشد؟ از همه دوستان گرامی علی الخصوص شما ریکوی عزیز ، پدرخوانده ، مرد آرام ، مرد سوم و گرتا گاربوی افسانه ای ، خواهشمندم نظر خودشان را درباره موضوع بعدی بگویند.




RE: بازنگری در اسطوره های کلاسیک - گرتا - ۱۳۹۰/۱۱/۸ عصر ۱۲:۴۷

با تشکر از میثم و راتسوی گرامی که به درستی به لزوم معرفی فیلم جدیدی اشاره کردند، به نظر من فیلم سرگیجه هیچکاک برای ادامه بحث مناسب است، با توجه به اینکه پیشنهاد این فیلم قبل از این هم مطرح شده بود که با نظر موافق دوستان همراه بود. البته امیدوارم که در آینده هم بتوانیم در مورد یکی دو فیلم دیگر هیچکاک صحبت کنیم تا به یک جمع بندی در مورد هیچکاک برسیم. امیدوارم سایر دوستان هم در این زمینه نظر دهند.

به هر حال باید چراغ این بحث را روشن نگه داشت تا به سرنوشت خیلی از تاپیک ها دچار نشود.




RE: بازنگری در اسطوره های کلاسیک - راتسو ریــزو - ۱۳۹۰/۱۱/۸ عصر ۰۴:۵۵

با تشکر از دوستان عزیز

بنده هم با سرگیجه موافقم، همین طور که گرتای عزیز فرمودند خود هیچکاک هم جای بحث فراوانی داره که به نظر بنده بهتره فیلم به فیلم جلو بریم ببینیم چی پیش میاد؛ البته تا نظر بزرگان چی باشه...




RE: بازنگری در اسطوره های کلاسیک - راتسو ریــزو - ۱۳۹۰/۱۱/۱۴ صبح ۰۲:۰۶

خب، به سرگیجه رسیدیم! هرچی سعی کردم یکی دیگه از دوستان آغاز کننده این بحث کمی خطرناک باشه نشد، گرچه ممکنه نظرات من عده ای از دوستان و طرفداران دو آتشه هیچکاک رو کمی ناراحت کنه، اما فلسفه تشکیل این تاپیک آغاز گفتگوست و تا نظر مخالفی نباشد دوستان هم انگیزه ای برای بحث پیدا نمی کنند.

درباره هیچکاک، سینمای هیچکاک و آثار ریز و درشتش می توان تا سال ها حرف زد و مرثیه سرایی کرد اما آیا آقای هیچکاک همیشه استاد، هنوز هم همان جایگاه پیشین را در نزد سینمادوستان دارد یا گذر زمان تاثیر آن را کمی کمرنگ کرده است. در آخرین شماره ماهنامه 24 که به مناسبت 24مین شماره ماهنامه چاپ شده از 50 فیلمساز ایرانی نظرخواهی شده تا 10 فیلم عمر خود را معرفی کنند. نکته جالب و تامل برانگیز نبودن هیچکدام از آثار هیچکاک در رده بندی نهایی است. کاری به خوب یا بد بودن این موضوع ندارم اما هدف از ایجاد این بحث چرایی این موضوع است. چرا فیلمی چون سرگیجه که همیشه رتبه های بالای جدول را به خود اختصاص می داد ناگهان جای خود را به راننده تاکسی، جاده و آگراندیسمان داده است.

بحث را با سرگیجه شروع کنیم بعد هم اگر دوستان مایل بودند می توان از دنیای فیلم های پرشمار هیچکاک فیلم دیگری برای بازنگری برگزید.

و اما سرگیجه ...

 

من و سرگیجه یک ماجرای سرگیجه آور داریم. هر چه سعی کردم فیلم را دوست داشته باشم نشد و این شاید به خاطر برخورد اولیه و انتظاری بود که به رغم تلاش یک طرفه از جانب من(و نه جناب استاد) هیچگاه برآورده نشد. اولین برخورد من با سرگیجه در سال های دبیرستان تحت تاثیر نام شگفت انگیز هیچکاک قرار گرفت و هر جایی از فیلم را که دوست نداشتم به پای کم بودن فهم و درک خودم گذاشتم (هنوز هم می گذارم). به دانشگاه رسیدیم و باز هم سرگیجه ما را رها نکرد ( کدام سرگیجه؟ ). فیلم را می دیدم و نقدهای بلندبالای پرویز دوایی را می بلعیدم، از نظر تکنیکی و تاویلات گوناگون هیچ تناقضی نبود و با دوایی هم عقیده بودم تا آنجا که برایم قابل درک بود البته!. اما دوایی و خیلی های دیگر از عشق اسکاتی به مادلین و سعی در بازآفرینی دوباره او می گفتند و چنان از در رسای عشق مجنون وار اسکاتی قصیده ها می سرودند که شک به جان آدم می افتاد که حتما" من نمی فهمم. زمانی گذشت و من ماندم و سرگیجه و دوایی و رابین وود و هیچکاک حالا دیگر برایم پر ادعا!!!

هی فیلم را می دیدم اما در اسکاتی همه چیز بود جز عشق و هنوز هم در اسکاتی همه چیز هست جز عشق، اصلا" هیچکاک در درآوردن صحنه های عاشقانه به معنای واقعی کلمه جز موارد اندکی واقعا" عاجز است چون عشق صداقتی می خواهد که سینمای هیچکاک به نظر من فاقد آن است. رفتار اسکاتی چه در قبال مادلین و چه در قبال جودی به هیچ عنوان عاشقانه نیست بلکه بیشتر به رفتار یک فرد بیمار شباهت دارد. نگاه اسکاتی هم اصلا" نگاه عاشقی نیست که سعی می کند معشوق از دست رفته اش را در دیگری بیافریند. طرز برخورد اسکاتی و تعقیب و گریزش و یافتن دوباره جودی و تبدیل او به مادلین در زیر آن نورهای افسونگر رفتاری جنون وار است که هیچ نشانی از عشق ندارد. البته روی کاغذ همه چیز خوب است و شاید اگر کارگردان دیگری سرگیجه را می ساخت در انتقال عشق اسکاتی به تماشاگر موفق بود اما متاسفانه هیچکاک و استیوارت در این مقوله عاجزند. اوایل فکر می کردم اشکال از نوع بازی جیمز استیوارت است و مسئله را به ضعف های بازیگری قبل از ظهور اکتورز استودیو مربوط و او را فاقد قدرت لازم برای بازی در چنین نقش هایی می دانستم اما با دیدن آثار بیشتری از استیوارت مخصوصا" آثاری چون زندگی شگفت انگیزی است این اتهام برطرف شد . اسکاتی یا استیوارت ، شاید هم هر دو در سرگیجه واقعا" به نوعی گیج و منگ شده اند، خواهش می کنم این گیجی را به موضوع سرگیجه ربط ندهید. عشق باید گرم و باور پذیر باشد و با ضرب و زور نورهای سبز و موسیقی برنارد هرمان و سیمای حیرت انگیز کیم نوواک چیزی به نام عشق پدید نمی آید، آنچه می ماند اسکاتی درمانده است که نمی داند به دنبال چیست و چرا همه جا به دنبال مادلین است ؛ و هیچاک همیشه استاد است و کاریکاتوری از عشق. متاسفانه موضوع به همین جا ختم نمی شود و به جز عشق اسکاتی موضوعات دیگری چون موضوع ترس از ارتفاع اسکاتی هم باورپذیر نیست، این درست که هیچکاک یک تکنیسین بی همتاست و فیلم هایش از نقطه ضعف تکنیکی و فنی عاری است اما نوعی باورناپذیری در بسیاری از آثارش وجود دارد گویی استاد تماشاگرش را جدی نمی گیرد، شاید اشکال از جای دیگری باشد اما این باورناپذیری در بسیاری از صحنه های تعلیقی دیگر فیلم های استاد به چشم می خورد. کارها و رفتارهایی از آدم های فیلم های هیچکاک سر می زند که در تاریخ سینما بی سابقه اند و در زندگی عادی هم فکر نمی کنم یک فرد در مواجهه با خطر این میمیک چهره را از خود نشان دهد.

برگردیم به سرگیجه؛ جودی که در حال تبدیل شدن به مادلین است، به اسکاتی می گوید: اگر اجازه دهم مرا عوض کنی، آن وقت مرا دوست داری ...؟

و اسکاتی جواب می دهد : بله، بله !!! ...

من که باور نمی کنم.



تصویر افقی؛ پوستر بلژیکی سرگیجه




RE: بازنگری در اسطوره های کلاسیک - دزیره - ۱۳۹۰/۱۱/۱۵ صبح ۱۰:۴۵

با تشکر از جناب راتسو ریزوی گرامی برای اغاز کردن این بحث.

 برای من که فیلمهای معمایی و راز و رمز دار را دوست دارم چیزی لذت بخش تر از تماشای فیلمی ار هیچکاک و در گیر شدن بامعماهای پیچیده اش نیست.

اما نکته ای که درباره ی فیلمهای هیچکاک ، همیشه حس میکنم و نمی دانم که تا چه حدی درست میباشد! این است که بیننده ی فیلمهای وی ،ندرتا در داستان فیلم غرق میشود.او همواره میداند که با یک نمایش راز الود و یکسری معما های پیچیده طرف است و از نظر ذهنی در گیر حل و فصل ان است ، که البته این خود کم جذابیتی نیست ، اما قدرت همذات پنداری با ان را کم میکند.

و اما سر گیجه         

انچه که در این فیلم ، پس از صحنه های ابتدایی مربوط به تعقیب و گریز روی بامها که نهایتا منجر به حادثه ی سقوط میشود ،،می بینیم ، اسکاتی عصا به دست و البته  تا حدودی درب و داغان است.( ناشی از همان اتفاقی که در گذشته برای وی روی داده.)

از همین گفتگوی اولیه ی اسکاتی با میج،  چند نکته معلوم میشود.اول اینکه اسکاتی،تا حد کمی ضعف جسمی دارد. دوم، تاحد زیادی ضعف روحی دارد یعنی همان ترس از بلندی و سوم سن وسالش. طوری که میج اورا با کنایه "پسر بزرگ" میخواند.

شاید این سه عامل کنار هم، تاکید میکنم، کنارهم باعث میشود که اسکاتی ان عاشق پر سوز و گدازی که میخواهیم نباشد. یعنی نباید باشد نه این که جیمز استوارت نتواند ان را به مرحله اجرا در اورد .

دیگر ان که اسکاتی در ابتدا نمی خواهد پرونده ی مادلین رابپذیرد، اما وقتی مادلین را در سالن میبیند،، انچه در وی مشاهده میشود هوس است. هوس است که تصمیم اسکاتی را تغییر می دهد.هوسی که به دور از دست وپا گم کردن های عاشقانه رفته رفته ،کم کم ، وابستگی را هم با خود همراه میکند.چیزی که عشق هم نامیده میشود!

       

در این میان شاید عشق جودی باور پذیر تر از کار در امده باشد. والبته میج را هم نباید از یاد ببریم که نهایتا در این حسرت ماند که راحت اسکاتی را از دست داد.     

جایی خواندم که:((که عشق در فیلمهای هیچکاک نه تحمیلی است ونه  احساساتی)) به نظرم سر گیجه مصداق بارز این گفته است.

وچه حس غریبی است حال اسکاتی سکانس پایانی در بالای برج ، در حالیکه به پایین نگاه میکند.چه بهایی داشت این رها شدن از سرگیجه و ترس از ارتفاع.

و این که اسکاتی ، جودی ومیج هرسه بازندگان بزرگ سر گیجه اند.

 

 




RE: بازنگری در اسطوره های کلاسیک - گرتا - ۱۳۹۰/۱۱/۱۵ صبح ۱۱:۴۲


ضمن تشکر از راتسو ریزو و دزیره عزیز، امیدواریم شاهد مشارکت دیگر دوستان در این بحث باشیم.

 فیلم سرگیجه، داستانی قابل تامل دارد. یکی از موضوعاتی که داستان به آن می پردازد، تناقض بین ایده آل ها و دنیای واقعی است، دنیایی که هیچ کس در آن واقعا مطلوب نیست. مردی به نام اسکاتی را می بینیم که عاشق زنی (مادلین) می شود که واقعی نیست و در مقابل آن زن واقعی (جودی)، عاشق اسکاتی می شود و اسکاتی زمانی که متوجه غیرواقعی بودن معشوق خود می شود، باز هم خیال را به واقعیت ترجیح می دهد و در نهایت نه به ایده آلش می رسد و نه به آنچه واقعا وجود داشت و برایش مهیا بود.

با اینکه سرگیجه، فیلم خوبی است، بزرگترین مشکلی همیشه با این فیلم داشته ام، ریتم کند آن است که واقعا با این حقیقت که این فیلم فیلمی رمزآلود است ناسازگار است. با اینکه جزئیات به اندازه کافی وجود دارد، ولی به نظر می رسد فیلم با سرعتی که بیننده مایل است پیش برود، پیش نمی رود. بعضی صحنه ها زیاد از حد طولانی است. به عنوان یک نمونه، در قسمتی که اسکاتی، مادلین را تعقیب می کند و مادلین وارد کلیسا می شود، از لحظه ای که اسکاتی وارد کلیسا می شود، حدود یک دقیقه طول می کشد تا به حیاط کلیسا برسد و از دور ببیند که مادلین کجا ایستاده است! (قبل از اینکه نزدیکتر و پشت سر مادلین برود تا دقیقا بتواند ببیند او کنار کدام قبر ایستاده است).

http://cafeclassic3.ir/imgup/933/1328342916_933_bb1aac3ff5.jpg

یکی از مسائل بحث برانگیز فیلم، قسمتی است که که جودی تصمیم می گیرد نامه ای برای اسکاتی بنویسد، ولی بعد منصرف می شود. در این جا ماجرا لو می رود و بیننده متوجه توطئه می شود و این در حالی است که هنوز یک چهارم یا نیم ساعت از فیلم باقی مانده است. البته خود هیچکاک هم در مورد حذف یا باقی گذاشتن قسمت نامه نوشتن جودی با تردیدهایی رو برو بوده است و در نهایت به این علت تصمیم بر عدم حذف این قسمت گرفته که بینندگان بهتر بتوانند متوجه تردیدی که جودی در ادامه فیلم با آن روبروست، شوند. نظر شخصی من این است که اگر ماجرا لو نمی رفت و در پایان حقیقت رو می شد، جذابیت بیشتری وجود می داشت و ذهن بیننده بیشتر درگیر می شد، یا اینکه حداقل می شد انتظار داشت اگر قرار است ماجرا لو برود، در پایان فیلم حداقل بعد تازه ای از قضیه رو شود و اطلاعات جدیدی به بیننده داده شود که متاسفانه، این اتفاق نمی افتد و اسکاتی دقیقا همان چیزی را در پایان کشف می کند که بیننده از قبل می دانست. کند بودن ریتم فیلم هم تاثیر منفی این مسئله را بیشتر کرده است.

در مورد مسئله باور پذیر بودن یا نبودن ترس اسکاتی از بلندی که راتسوی گرامی به آن اشاره کرد، به نظر من، در بعضی جاهای فیلم این ترس باورپذیر و در بعضی جاها غیرقابل باور است. صحنه آغازین فیلم را همواره دوست داشته ام، چون همیشه احساس کرده ام با دیدن آن نه با ترس اسکاتی، بلکه با ترس خودم روبرو هستم و خودم را به جای اسکاتی فرض کرده ام. ولی آنجا که مادلین به قصد خودکشی از پله های کلیسا بالا می رود و اسکاتی به دلیل ترس از ارتفاع از رسیدن به او و نجاتش بازمی ماند، شکلی که این ترس نشان داده می شود اصلا باور کردنی نیست و در این صحنه این مشکل ذهنی و روانی، بیشتر شبیه نوعی معلولیت به نظر می رسد!

در مورد مساله عشق تصویر شده در این فیلم هم باید بگویم که عشق اسکاتی به مادلین برایم غیرقابل باور است و دلیل آن هم شاید تا حد زیادی سلیقه شخصی باشد که همیشه در فیلم ها، با عاشقان قهرمان صفتی که یکباره متحول می شوند و برای معشوق خود نقش نجات دهنده را ایفا می کنند، مشکل داشته ام و در نیمه اول فیلم اسکاتی دقیقا چنین عشقی نسبت به مادلین دارد. وی مشکل خود را فراموش کرده و همچون شوالیه ای سعی می کند تا دلبری را که اسیر نیرویی مرموز و ناشناخته است، نجات دهد و البته بعد از شکستی که در این راه می خورد، در کوی و برزن، معشوق از دست رفته خود را می جوید و گویی همه جا او را می بیند و البته در نهایت هم او را به گونه ای دیگر می یابد... زیباست ولی باورکردنی نیست...

همانطور که راتسو ریزو اشاره کردند، اسکاتی بر خلاف آنچه به جودی می گوید، اصلا اهمیتی برای خود جودی قائل نیست و جودی تکه چوبی است که اسکاتی می خواهد با تراش دادن آن مجسمه مورد نظر خود را خلق کند و خود این چوب برایش اهمیت چندانی ندارد. اصولا وقتی اسکاتی به جودی می گوید تو را دوست خواهم داشت، این "تو"، معنی ای جز مادلین نمی تواند داشته باشد!






RE: بازنگری در اسطوره های کلاسیک - گرتا - ۱۳۹۰/۱۱/۲۶ عصر ۰۴:۴۵

ضمن عرض ادب خدمت دوستان، خواستم یادآوری کنم که پرونده فیلم سرگیجه همچنان باز است و خوشحال می شویم اگر دوستان در صورت تمایل در بحث شرکت کنند و نظرات مختلف خود در مورد این فیلم را بیان کنند.

http://cafeclassic3.ir/imgup/933/1329311650_933_da43d7d5e6.jpg




RE: بازنگری در اسطوره های کلاسیک - Savezva - ۱۳۹۱/۱/۷ عصر ۱۰:۵۲

سرگیجه یکی از فیلمهایی است که به نظر شخص من بیش از آنچه که در چنته دارد مورد مدح و ستایش قرار گرفته است. من قصد تخریب این فیلم و یا توهین به طرفدارانش را ندارم کما اینکه این فیلم در زمره فیلمهای مورد علاقه من قرار دارد. اما در هرحال نمی توان ایرادات داستانی و فیلمنامه ای و حتی بعضا تکنیکی آن را نادیده گرفت. خود هیچکاک هم در گفتگو با تروفو به برخی از اشکالات فیلمنامه نیز اشاراتی داشته است. (سینما به روایت هیچکاک، چاپ پنجم، صفحه 202)

با همه این احوال هیچکاک با استفاده از روش های گوناگون و خلاقیت های منحصر به فرد توانسته نقاط ضعف فیلم را تا حد زیادی کمرنگ نماید. تیتراژ استثنایی، صحنه سرگیجه اسکاتی در کلیسا، کابوس اسکاتی و بسیاری از تمهیدات دیگر باعث شده تا استاد علاوه بر لاپوشانی ضعف های فیلم آن را به اثری در خور توجه بدل نماید.

ضمنا به نظر من گریم کیم نواک در نقش جودی کمی توی ذوق می زند!!!




RE: بازنگری در اسطوره های کلاسیک - جو گیلیس - ۱۳۹۱/۵/۱۹ عصر ۰۲:۴۰

این روزها که در محافل سینمایی ، فیلم سرگیجه نقل محافل شده و به عنوان برترین فیلم تاریخ انتخاب شده، شایسته است بیشتر در مورد این فیلم فاخر سخن بگوییم.

اولین بار که سرگیجه را دیدم، سوال های زیادی در ذهن من شکل گرفت، اون موقع حتی به خودم اجازه نمی دادم که بگویم مشکل فیلمنامه داشته، اما وقتی همین چند وقت پیش برای بار دوم دیدمش، نه تنها به این پی بردم که بسیاری را سوالات من پاسخ ندارد، بلکه مشکلات فیلمنامه ای بسیاری در ان یافتم. گفتم شاید مشکل از منه، اما وقتی چند مقاله معتبر در مورد سرگیجه رو مطالعه کردم، در کمال تعجب دیدم که منتقدان مشهوری از فیلمنامه ی نه چندان قوی سرگیجه ایراد هایی گرفتند.

برای مثال "گاوین الستر چطور مطمئن است اند اسکاتی نمی تواند خودش را به بالای برج برساند و صددرصد سرش گیج خواهد رفت؟ آیا اسکاتی بعد از مرگ مادلین برای شناسایی جسد احضار نشده است تا به تفاوت مادلین حقیقی و جعلی پی ببرد؟ درست که جودی در نیمه ی دوم فیلم اعتراف می کند الستر وی را به دلیلی شباهتش به مادلین حقیقی انتخاب کرده اما آیا این شباهت به قدری بوده است که واقعاً با مادلین حقیقی اشتباه گرفته شود؟"

به هر حال سرگیجه هیچکاک با استفاده از جلوه های بصری و تصویری، تا حدی این مشکلات را رفع کرده، از تیتراژ حرفه ای گرفته تا نور پردازی و موسیقی متن.

http://cafeclassic4.ir/imgup/3042/1344539274_3042_481895ab52.jpg




RE: بازنگری در اسطوره های کلاسیک - دن ویتو کورلئونه - ۱۳۹۱/۹/۹ صبح ۰۹:۱۸


"همه به کافه ریک می آیند" کازابلانکا بعد از هفتاد سال


پرویز جاهد

منتقد فیلم

هفتاد سال از ساخته شدن "کازابلانکا" می گذرد، فیلمی که یکی از محبوب ترین فیلم های عاشقانه سینمای کلاسیک است. امروز نه مایکل کورتیس، کارگردان این فیلم زنده است و نه هامفری بوگارت و اینگرید برگمن، بازیگران اصلی آن. اما فیلم همچنان محبوبیت خود را نزد عاشقان سینما، حفظ کرده است.

فیلمی که چند نسل با آن زندگی کردند و اکنون دیگر مفهومی نوستالژیک برای آنها پیدا کرده است.

هنوز خیلی ها از دیدن آن به وجد می آیند، خشمگین می شوند، دچار دلهره و تعلیق شده و بر سرنوشت عشقی ناکام و حسرت بار، می گریند. شاید آهنگ جاز عاشقانه و نوستالژیکی که سم، نوازنده پیانوی کافه ریک، می خواند، علت محبوبیت جهانی این فیلم را توضیح دهد:
این داستانی قدیمی است
مبارزه برای عشق و افتخار
موضوع مرگ و زندگی
جهان در گذر زمان
همواره به عاشقان خوشامد خواهد گفت

اما "کازابلانکا"، فراتر از نوستالژی عشق کهنه و از دست رفته چه می‌گوید؟

""کازابلانکا"، در واقع با هدف پشتیبانی از سیاست ایالات متحده در ائتلاف با نیروهای متفقین علیه فاشیسم ساخته شده، در زمانه ای که بیشتر آمریکایی ها معتقد بودند که نیروهای آمریکایی، نباید در جنگ شرکت کنند و باید خنثی و بی طرف باشند."

کازابلانکا، محصول دوران طلایی هالیوود است و همه عناصر لازم برای تبدیل شدن به یک فیلم کلاسیک درجه یک و فراموش نشدنی را در خود دارد: ستاره های جذاب و دوست داشتنی مثل هامفری بوگارت و اینگرید برگمن، فضای باشکوه و اگزوتیک کافه ریک، دیالوگ های تیز و برنده به سبک فیلم های نوآر، تم حماسی میهن پرستانه و ضد فاشیستی و قهرمانانی عاشق و شورانگیز که برای نجات جهان یا عشق، از خودگذشتگی می کنند.

با این حال کازابلانکا، فیلم محبوب منتقدان سینما نیست و بیشتر در میان تماشاگران عادی نفوذ دارد. پالین کیل منتقد معروف آمریکایی، به شدت به آن حمله کرد اما رمانتیسیسم جذابش را ستود:"اصلا آن فیلم بزرگی که می گویند نیست، ولی یک جور رمانتیسیسم آبکی بخصوص و جذاب دارد..."

امبرتو اکو، نویسنده و نشانه شناس برجسته ایتالیایی نیز در مقاله معروف خود با عنوان "به دنبال الگوهای سینمایی"، آن را از منظر نشانه شناسی تحلیل کرد و نوشت که با هر استانداری آن را بسنجیم، فیلمی میان مایه است. اکو، تحول شخصیت های فیلم را متناقض دانسته و تاثیرات دراماتیک آن را غیرمتداوم خواند.

از دید امبرتو اکو، "کازابلانکا" تنها یک فیلم نبود بلکه آنتالوژی فیلم ها بود، فیلمی که از مجموعه ای از کلیشه ها استفاده کرده است تا تاثیر گذار باشد. به نوشته اکو، "دو کلیشه ما را می خنداند اما صدها کلیشه ما را تکان می دهد."

اما برخلاف نوشته اکو، "کازابلانکا تنها مجموعه ای از کلیشه ها نیست بلکه در خیلی از موارد، برخلاف کلیشه های متعارف ملودرام های رمانتیک هالیوودی عمل می کند. مایکل کورتیس، در"کازابلانکا"، هوشمندانه قواعد ژانر فیلم های جنگی میهن پرستانه و حماسی و ملودرام های عاشقانه را به هم می آمیزد و از آن نتیجه درخشانی می گیرد.

"کازابلانکا"، در واقع با هدف پشتیبانی از سیاست ایالات متحده در ائتلاف با نیروهای متفقین علیه فاشیسم ساخته شده، در زمانه ای که بیشتر آمریکایی ها معتقد بودند که نیروهای آمریکایی، نباید در جنگ شرکت کنند و باید خنثی و بی طرف باشند.

"امبرتو اکو، در تحلیل "کازابلانکا"، کافه ریک را این گونه توصیف می کند:" اینجا محلی است که همه آزمایش خود را پس می دهند، انتظار بزرگ، تطهیر شدن. سرود آلمان ها نمایانگر بربریت است. و در شهر پریشان حالی، سرقت، خشونت و سرکوب، همه امیال و آرزوها موج می زند."

فیلم، در دوره ای به نمایش درآمد که حمله ژاپن به پرل هاربر اتفاق افتاده بود و آمریکا عملا یک سال بود که وارد جنگ شده بود. از این رو اداره جنگ آمریکا، بخشی به نام فیلم های جنگی راه انداخت و فیلمسازانی مثل جان فورد، فرانک کاپرا و سناریست های کازابلانکا یعنی ژولیوس و فیلیپ اپستاین به واشنگتن سفر کردند تا فیلم های تبلیغاتی در این زمینه بسازند. فیلم هایی که تحت عنوان "چرا می جنگیم؟" به نمایش درآمد.

در فاصله بین ۱۹۴۲ تا ۱۹۴۵، نزدیک به ۱۷۰۰ فیلم در هالیوود ساخته شد که از میان آنها ۵۰۰ فیلم آن مربوط به جنگ بود. در واقع "کازابلانکا" نیز بر اساس چنین سیاستی و در ادامه چنین گرایش غالبی، ساخته شد.

حتی انتخاب بازیگران آن، نشانگر حساسیت برادران وارنر به مسائل اجتماعی و سیاسی جنگ بود. هر کدام از بازیگران، نماینده یکی از ملت های درگیر در جنگ بودند. هامفری بوگارت آمریکایی، اینگرید برگمن سوئدی، کنراد فایت و پیتر لور آلمانی، پل هنرید اتریشی و کلود رینز انگلیسی.

تنها بازیگر سیاه پوست فیلم، دولی ویلسن بود که نقش سم، دوست صمیمی ریک و نوازنده پیانو در کافه او را بازی می کند. کسی که دلسوز ریک است و از همه جزییات زندگی اش و عشق او به الزا خبر دارد.

به همین دلیل وقتی الزا از او می خواهد آهنگ نوستالژیک و خاطره انگیز "همچنان که زمان می گذرد" را بنوازد، او ابتدا مقاومت می کند، چون یادآوری آن عشق نه تنها برای ریک و الزا، بلکه برای خود او نیز که شاهد این عشق و پایان غم انگیز آن بود دردناک است.

"کازابلانکا"، درامی عاشقانه است که در بستر جنگ جهانی دوم و در اوضاعی آشفته اتفاق می افتد. در گوشه ای از جهان که ظاهرا از تب و تاب جنگ و بلاهای آن دور و مصون است، در زمانه ای که اروپا در آتش جنگی مهیب می سوزد، کافه ریک در شهر اشغال شده کازابلانکای مراکش، مکانی دنج و امن و آرام است که نشانی از آشفتگی و بحران "جهان دیوانه" (به تعبیر ریک) در آن دیده نمی شود.

ابتدا قرار بود رونالد ریگان نقش ریک را در کازابلانکا بازی کند !

کافه ریک در واقع مکانی نمادین است که فضای سیاسی و اجتماعی دوران جنگ و همه نیروهای درگیر در آن را ترسیم می کند.

امبرتو اکو، در تحلیل "کازابلانکا"، کافه ریک را این گونه توصیف می کند:" اینجا محلی است که همه آزمایش خود را پس می دهند، انتظار بزرگ، تطهیر شدن. سرود آلمان ها نمایانگر بربریت است. در شهر پریشان حالی، سرقت، خشونت و سرکوب، همه امیال و آرزوها موج می زند. پتن ویشی در برابر صلیب لوزن و در پایان این دایره بسته می شود. در حالی که همه با پیوستن به نهضت مقاومت در مقابل حکومت ویشی ایستاده اند. اسب جادویی، هواپیما، از روی کافه آمریکایی بوگارت گذشته و یادآور سرزمین موعود است. همه به کافه ریک می آیند: اما درون مایه های آن چیست؟ لژیونرهای خارجی(هر شخصیت ملیت خاص خود را دارد و داستان جداگانه خویش را تعریف می کند) گراند هتل، آتش سوزی و قمارخانه ها، بهشت قاچاقچیان و کافه ریک آخرین منزل در کرانه های صحرای سوزان. کافه ریک، دایره جادویی است که همه چیز در آن اتفاق می افتد؛ عشق، تعقیب، جاسوسی، قمار، وسوسه، موسیقی و میهن پرستی، وحدت مکان، ‌تجمع و ترکیب جالب و تحسین برانگیزی از وقایع در یک فضای محدود را به دست می دهد."

وضعیتی متعادل ابتدای فیلم، با ورود الزا و شوهرش ویکتور، به هم ریخته و بحرانی و پرتنش می شود. از آن به بعد این آشفتگی و بحران، نه تنها در سطح ظاهری درام و بین متفقین و نیروهای آلمانی دیده می شود بلکه در درون شخصیت های محوری داستان یعنی ریک و الزا نیز اتفاق می افتد و پس از آن است که پس زمینه داستان و موضوع مقاومت ضد فاشیستی، از مرکزیت درام به حاشیه رانده و عشق الزا و ریک، به هسته اصلی و نیروی محرکه درام تبدیل می شود.

رابطه عاشقانه الزا و ریک در بستر روی کار آمدن فاشیسم در پاریس شکل می گیرد و با اشغال پاریس به وسیله فاشیست ها از هم می پاشد. در واقع این فاشیسم است که جدایی آنها را سبب می شود و قلب ریک عاشق را می شکند. پیام های ضد جنگ فیلم خیلی آشکار است. صحنه های فلاش بک که در پاریس می گذرد نشان می دهد که جنگ چگونه می تواند، عشقی شورانگیز را نابود کند.

کافه ریک در واقع مکانی نمادین است که فضای سیاسی و اجتماعی دوران جنگ و نیروهای درگیر در آن را ترسیم می کند

"کازابلانکا"، بر اساس نمایشنامه منتشر نشده "همه به سمت ریک می آیند" نوشته موری برنت و جون الیسن ساخته شد. نمایشنامه ای گمنام و مهجور که ابتدا قرار بود رونالد ریگان نقش ریک را بازی کند و به قول دیوید تامسن، اگر ریگان در این فیلم بازی می کرد دیگر نیازی نبود که رئیس جمهور شود.

ریک و کافه اش، کازابلانکا، الگوهای ویشی و گشتاپو، نامه های عبور که در پیانوی سم مخفی شده، خود سم و ترانه "همچنان که زمان می گذرد" و معشوقه ای از دوران گذشته، همه از نمایشنامه گرفته شدند. تنها تفاوت بین فیلم و نمایشنامه، هویت ملی الزا بود که در نمایشنامه، زنی آمریکایی است که قرار بود نقشش را آنا شرایدان بازی کند.

اما به جای رونالد ریگان، هامفری بوگارت برای بازی در نقش ریک انتخاب شد. بازیگری که جز فیلم های گانگستری و نوآر، هیچ فیلم رمانتیک و عاشقانه ای در کارنامه خود نداشت و در نخستین نقش رمانتیکش، به بهترین شکل ممکن ظاهر شد. به گفته دیوید تامسن در بیوگرافی بوگارت، هیچکس قبل از "کازابلانکا" نمی دانست که هامفری بوگارت، جذابیت سکسی دارد و بعد از این فیلم بود که همه به این موضوع پی بردند.

به نوشته تامسن، "نگاه غمگین بوگارت و صدای خسته اش، نیرویی بود که می توانست در برابر فاشیسم بایستد و از بی تفاوتی و خودخواهی دست بکشد."

این بوگارت بود که می توانست با قدرت بازیگری اش، شخصیت تلخ، عبوس، تک رو و کلبی مسلک ریک را که مواضع سیاسی اش را پنهان کرده و تنها به بیزینس خود می اندیشد، به زنان بی اعتناست و با آنها بدرفتاری می کند را به شکل درخشانی ایفا کند.

در صحنه ای از فیلم می بینیم که او چگونه، ایون، دختری را که دوستش دارد، با بی رحمی از خود می راند اما در مقابل الزا (عشق قدیمی اش)، منفعل و عاجز است و در تنهایی و با یاد آوری خاطراتش (که به صورت فلاش بک می بینیم)، فرو می شکند.

به نوشته تامسن، نگاه غمگین بوگارت و صدای خسته اش، نیرویی بود که می توانست در برابر فاشیسم بایستد و از بی تفاوتی و خودخواهی دست بکشد

ریک در واقع با تبعید خودخواسته اش به کازابلانکا، خواسته است عشق الزا را از یاد ببرد اما با آمدن ناگهانی و غافلگیرکننده او، این عشق دوباره در او جان می گیرد. ریک، قهرمان نیست و نمی خواهد هم قهرمان باشد اگرچه مایکل کورتیس در پایان فیلم از او یک قهرمان رمانتیک می سازد که بالاتر از قهرمانگرایی امثال ویکتور لازلو می ایستد.

او از نظر سیاسی محافظه کار است و به گفته خودش با سیاست کاری ندارد. با این حال به رغم این که سعی دارد دیدگاه های سیاسی اش را بروز ندهد اما در نهایت مجبور می شود به نفع جنبش مقاومت، موضع گیری کند. این موضع گیری و سمپاتی او را نسبت به مبارزان، در صحنه معروف سرودخوانی دسته جمعی هواداران متفقین در کافه به وضوح می بینیم. در این صحنه، او با اشاره به ارکستر کافه از آنها می خواهد برای خنثی کردن سرودخوانی نازی ها، سرود ملی فرانسه را اجرا کنند. یا در صحنه ای خطاب به افسر آلمانی می گوید: "تو خیلی خوش شانسی که کافه من به روی تو بازه."

اما از طرفی او به ویکتور حسادت می کند چرا که ویکتور نه تنها عشق او را صاحب شده بلکه وجهه ای انقلابی نیز دارد و مورد تحسین مبارزان ضد فاشیست است.

ریک، انقلابی نیست اما در برابر بی اخلاقی فاشیستی و رذالت محیط پیرامونش، موضع می گیرد. در جواب صاحب کافه "طوطی آبی" که رقیبش است و می خواهد سم، نوازنده سیاه پوست پیانو را از او بخرد، می گوید: "من آدم خرید و فروش نمی کنم."

از طرفی او به شخصیت های متعارف و سرزنده فیلم های رمانتیک کلاسیک از نوع فیلم های کری گرانت شباهتی ندارد بلکه فیگوری متعلق به فیلم های نوآر است و انگار از دل داستان های نوآر به کازابلانکا تبعید شده است. ریک همه خصلت های شخصیت های تلخ، بدبین و خونسرد و ضد رمانتیک فیلم های نوآر را در خورد دارد.

بنابراین "کازابلانکا" با این که در ژانر فیلم های ملودرام و رومنس قرار می گیرد اما دربردارنده عناصر نوآر است. سبک فیلمبرداری اکسپرسیونیستی (های کنتراست و لو کی لایتینگ) فیلم نیز بیشتر به دنیای نوآر نزدیک است تا نورپردازی تخت و یکدست فیلم های رمانتیک هالیوود.

به گفته امبرتو اکو، قربانی شدن، تم اصلی "کازابلانکا"ست و این اسطوره قربانی است که در سرتاسر فیلم جاری است. بدون شک، کازابلانکا قربانگاه عشق است و ریک، قربانی این عشق. اما الزا کیست؟ یک فم فتال دیگر؟ او از ویکتور و اریک چه می خواهد؟ چه چیزی رفتار او را توجیه می کند هنگامی که بین دو مرد عاشق قرار می گیرد؟

اینگرید برگمن با چشمان نمناکش، پرتره معشوق گرفتار میان دو مرد عاشق را به بهترین شکلی بازآفرینی کرده است

اینگرید برگمن با چشمان نمناکش، پرتره معشوق گرفتار میان دو مرد عاشق را به بهترین شکلی بازآفرینی کرده است. قدرت بازیگری برگمن، بیشتر در میمیک صورت و چشمانش نهفته هست. این چشمان نمناک اوست که همه رازها را در خود دارد و بیانگر عشقعمیق او به ریک است. چهره او نماد عشقی تروماتیک است. عشقی که حاصلی جز غم و اندوه ندارد.الزا ادعا می کند که عاشق شوهرش است و او را به خاطر شجاعتش تحسین می کند اما همه اشک ها و عواطفش را نثار ریک می کند.

ریک و الزا، هر دو بازنده اند چرا که آنها تا ابد باید داغ این عشق دردناک را در دل داشته باشند. آنها همانند فیلم های نوآر، شخصیت هایی لعنت شده اند که سرنوشت تلخشان را تقدیر رقم زده است.

در این میان شاید ویکتور لازلو، شوهر الزا و قهرمان مبارزه علیه فاشیسم، برنده واقعی باشد چرا که او نه تنها ماموریت خود علیه فاشیسم را به خوبی اجرا می کند بلکه الزا را نیز به چنگ می آورد.

ویکتور، همانند ریک، شخصیتی مرموز، پیچیده و چند بعدی است. ما نمی توانیم احساسات و واکنش های او را در برابر ریک و الزا پیش بینی کنیم. او با این که از رابطه الزا و ریک سر درآورده اما تا مدت ها آن را بروز نمی دهد چرا که هدف مهم تری دارد و آن مبارزه با فاشیسم است.

سکانس نهایی "کازابلانکا" در فرودگاه، سکانس گره گشایی است. نازی های شیطان صفت، مثلث عشق و کاپیتان فرانسوی آدم فروش و فاسد، همه حاضرند تا درام عاشقانه مایکل کورتیس، فرجامی غافلگیرکننده و غیرقابل پیش بینی پیدا کند.

فداکاری ریک در این سکانس، تنها به خاطر عشقش به الزا نیست بلکه او در واقع به این شعار تبلیغاتی دولت آمریکا پاسخ مثبت می دهد که از مردم می خواهد آرزوها و منافع شخصی خود را فدای منافع ملی و مبارزه با فاشیسم کنند...




RE: بازنگری در اسطوره های کلاسیک - منصور - ۱۳۹۱/۱۲/۲۸ صبح ۰۹:۵۶

(۱۳۹۱/۹/۹ صبح ۰۹:۱۸)دن ویتو کورلئونه نوشته شده:  


فداکاری ریک در این سکانس، تنها به خاطر عشقش به الزا نیست بلکه او در واقع به این شعار تبلیغاتی دولت آمریکا پاسخ مثبت می دهد که از مردم می خواهد آرزوها و منافع شخصی خود را فدای منافع ملی و مبارزه با فاشیسم کنند...

نمیدانم و در واقع نمیخواهم هم بدانم که این جمله آخری که در نقد کازابلانکا در اینجا قید کرده اید از کیست. مصداق این حقیقت که وقتی میگوئیم باید بدون هیچ پیش داوری و بدون هیچ اطلاعات اولیه ای باید به تماشای یک فیلم نشست در اینجا بخوبی هویدا میشود. کسی که این نقد را و جستارهای مشابه را ندیده و نخوانده باشد و برای اولین بار به تماشای کازابلانکا بنشیند برداشت نهائی وی از آن این خواهد بود که با یک مثلث عشقی در این فیلم مواجهیم که یک نفر به مقتضای نظام آفرینش (که البته بر سر این قراردادها من بحث دارم و آنرا جزو نظام هستی نمیدانم بلکه بخشی از قراردادهای بشری فرض میکنم) باید از بین این سه نفر حذف شود تا ماجرا ختم (به خیر یا شر) شود. اصولا در تمام عشقهای مثلثی باید یک نفر حذف شود (که بعضا نتیجه حذف این یک نفر منجر به حذف دو نفر میشود و فقط یک نفر سر سالم به گور میبرد) ... بیننده بی مطالعه و بی طرف ته قصه را این می بیند که یک نفر از این سه نفر نه به اجبار بلکه به میل خود کنار میرود. در زندگی بشر "انتخاب به میل خود" ارج و قرب دارد. اگر این انتخاب برای سعادت دیگری باشد بر ارزش این ارج و قرب افزوده میشود و اگر با فرض سعادت دیگری منجر به فلاکت خود شخص یا گذشتن از آمال و آرزوهایش هم شود بازهم یک درجه دیگر بر آن ارج و قرب افزوده میگردد. اگر در این گذشت منتی هم بر سر دو راس دیگر این عشق گذاشته نشود بازهم درجه ای دیگر اضافه میشود... بیننده بی سواد عامی که چنین نقدهائی را بلغور نکرده باشد ، تمام درجه هایی که بدانها اشاره شد را یکجا به ریک میدهد. "یکجا" یعنی صد درصد. وقتی شما (یا آن منتقد) میگویید فداکاری ریک تنها بخاطر عشقش به الزا نبوده است و در واقع اهداف سیاسیی که در آن، گذشت از منافع شخصی بخاطر مصالح ملی هم در این گذشت دخیل بوده یعنی کلیت فیلم را و در واقع مفهوم واقعی ایثار و عشق را لگدمال کرده اید. عشق واقعی خالص است. تنها این نبوده و آن هم بوده مفهومش عشق نیست ، مصالح است ، معامله است، منفعت است. منفعت شخصی ، منفعت برای دولت، منفعت برای غیر.... در عشق ، غیر وجود ندارد ، هرچه هست معشوق است.

عشق جوشد بحر را مانند دیگ

عشق ساید کوه را مانند ریگ

درنیاید عشق در گفت و شنید

عشق دریاییست قعرش ناپدید (مولوی)

به همین خاطر است که به دوستان توصیه میکنم هرگز قبل از دیدن یک فیلم نقدهای مرتبط با آنرا تا جائی که میتوانند نخوانند.




RE: بازبینی مرد سوم - دزیره - ۱۳۹۲/۲/۲۹ صبح ۰۷:۳۶

مرد سوم را سالها پبش، ان وقتها که تلویزیون دو تا شبکه بیشتر نداشت،دیده بودم.تمام انچه که از این فیلم در یادم مانده بود عبارت بود از دو دوست (هری لایم و هالی مارتینز) که یکی فوت کرده بود و دیگری در جستجوی کشف راز مرگش بود و یک زن( آنا ). صحنه هایی هم ازتعقیب وگریز در کانالهای فاضلاب و البته یک چرخ و فلک.

فیلم را دوباره دیدم .فیلم نکات و جزئیات جذاب و دلنشین بسیاری داشت که در یادم نمانده بود.خیلی بیشتر از شوک مربوط به کشف راز مرگ هری لایم.

هری لایمی که همه چیز را زیر پا می گذارد تا بتواند بالا و بالاتر برود. هالی مارتینز عاشق که با وجدان خود درگیر است. و انایی که نمیتواند هری را فراموش کند و به کس دیگری دل ببندد.او دائما هالی را با نام هری صدا میکند.

به هر حال انچه مرا بر ان داشت تا این مطالب را بنویسم، سکانس پایانی فیلم بود که خیلی دوستش داشتم. بعد از کمی جستجو متوجه شدم که این سکانس بسیار بحث بر انگیز تر از انچه که من فکر میکردم بوده است و اصلا یکی از معروف ترین پایانها بین فیلم های کلاسیک است.

   مراسم خاکسپاری واقعی هری تمام میشود و انا مسیر پر درخت خروجی گورستان را طی میکند.هالی که توان دل کندن از انا را ندارد، چمدان به دست در ابتدای راه منتظر ایستاده است و ما لحظه لحظه شاهد گام براداشتن و جلو امدن انا هستیم و منتظریم تا عکس العملش نسبت به هالی را ببینیم. او به ارامی بدون کوچکترین توجهی از جلوی هالی رد میشود و به طرف دوربین میاید و ازکنار دوربین میگذرد،به معنای خروج همیشگی از زندگی هالی.

  گراهام گرین،نویسنده ی معروف،داستان مرد سوم را ازهمان ابتدا به قصد فیلم شدن نوشته بوده است. در فیلمنامه ی او انچه در نهایت اتفاق میافتاده،قدم زدن انا و هالی در کنار هم ودر سکوت بوده است.پایانی خوش برای فیلم.

گرین بعدها کارول رید( کارگردان )

را فاتح مرد سوم خواند.هم به خاطر این پایان بندی متین و بی نظیر و هم به خاطر کشف اقای انتوان کاراس،زیدر نواز گمنامی که ملودی زیبای هری لایم را نواخته است.

http://www.uplooder.net/cgi-bin/dl.cgi?key=c3bf03d7fd0bd6b3568c30d28541af3c

به هر حال انا یعنی زنی که در عکس زیر میبینیم واگر به روبدوشامبری که بر تن دارد دقت کنیم!نمیتوانسته هری لایم را فراموش کند.لا اقل نه به این زودی که هالی مارتینز انتظار داشته است! 

عکسهای ضمیمه:انتوان کاراس - zither




RE: بازنگری در اسطوره های کلاسیک - ال سید - ۱۳۹۵/۹/۱۰ صبح ۱۲:۵۹

به نام خدا

 جنگ ستارگان ،پارک ژوراسیک،ارباب حلقه ها، آواتار،دزدان دریایی کارائیب، مرد عنکبوتی، مریخ حمله میکند، کابوس پیش از کریسمس،سربازان سفینه،ترمیناتور،والاس و گرومیت.

شما این فیلم ها رامی شناسید،ولی آیا میدانید سازندگان این فیلم ها از چه کسی الهام گرفته اند؟

سال 1933در این سال یکی از موفق ترین فیلم های جهان به نام کینگ کونگ به نمایش در آمد فیلمی که بیشتر موفقیت خودرا مدیون فردی به نام ویلیس اوبرایان  (1886-1962) استاد جلوه های ویژه استاپ بود موشن ولی نکته ریزی که در این میان وجود داشت پسر بچه ای بود که به سینما رفت و با دیدن فیلم کینگ کونگ مسیر زندگی خود را انتخاب کرد نام این بچه ری هری هاوزن بود (1920-2013)او در دانشگاه لس آنجلس سیتی در رشته عکاس برداری و مجسمه سازی تحصیل کرد دو چیزی که ستون این حرفه به حساب می آمدند .

او قصد ساخت انیمیشنی به نام تکامل را داشت ولی با ظهور انیمیشن های دیزنی از این کار منصرف شد ولی ماکت هایی را که ساخته بود به جرج پاول نشان داد اولین کار حرفه ای او با جرج پاول انیمیشن قصه های مادر غاز بود

سال 1949 فیلمی به نام جویانگ قدرتمند از ارنست بی شودساک ساخته شد که جلوه های ویژه این فیلم سپرده شد به ویلیس اوبرایان و ری هری هاوزن و نتیجه کار آن دو برنده شدن جایزه اسکار بهترین جلوه های ویژه بود.

از دیگر فیلم هایی که او مسئول ساخت جلوه های ویژه آن ها بود فیلم جیسون و آرگنات ها( 1963) هفتمین سفر سندباد (1958) دره بدون بازگشت(1969)20 میلیون مایل به زمین(1957) سفرهای طلایی سندباد(1973) سندباد و چشم ببر(1977)جانوری از اعماق 20 هزار متری (1953)آمده از اعماق دریا(1955)زمین علیه بشقاب پرنده ها (1956) دنیای حیوانات (1956)سه دنیای گالیور (1960)جزیره اسرار آمیز(1961)سفر اولین مردان در ماه (1964)جنگ دنیا ها (1949 رد شده توسط صاحب فیلم)یک میلیون سال قبل از میلاد(1966)و نبرد تایتان ها (1981)

از نظر او بهترین شخصیتی که ماکتش را ساخته است شخصیت مدوسا در فیلم نبرد تایتان ها است