سلام
از نظرات نوشته شده تو این تاپیک خیلی خوشم اومد چند مورد درباره مطالب دوستان به نظرم رسید که میگم
اول از کسلر که کسلر رو به عنوان شخصیت منفی معرفی کردن ممنونم اینجور موقع ها کمتر آدم یاد سریال ها می افته و بیشتر به فیلم ها فکر می کنه، نکته بسیار درد ناک این سریال اون بود که بعد از اون همه حرصی که کسلر به همه ما داد به راحتی بعد از ورود متفقین زمانیکه به نظر می رسید او اولین کسی است که باید به مجازات برسد با یک رشوه به راحتی فرار کرد . این درحالی بود که آلمانی های معتدل مجموعه برانت و راینهارت دیگه زنده نبودند و مابه جای اینکه حس خوشی از ریشه کن شدن شر داشته باشیم نگران ظهور مجدد او در جایی دیگر می شویم احساسی که شبیه اونو پایان سکوت بره ها داریم جایی که هانیبال لکتر در یک کشور دیگه گم می شود و ما نگران میشویم که او در محیط جدید که نسبت به آمریکا بسیار بدوی تر به نظر می رسد چه امکانات بیشتری برای جنایت خواهد داشت؟
دوم هم تجلیل از تجلیل بجایی است که در چند پست از بازی آتیلا پسیانی شد باید بگم او برای سینما و تلویزیون ما مردی برای تمام فصول است و نه تنها نقش منفی را خوب بازی می کند بلکه بازیگر درجه یکی برای نقش های کمدی هم هست و حتی نقش های میانه که دارای لحظات جدی و شوخی هستند جاندار می کند درست است که شاید جایگاه او به نظر ما در سینما و تلویزیون به اندازه شایستگی اش نیست اما شاید این وضع تا حدی به اننتخاب خودش بر می گردد که خواسته هنرش را بین سینما و تئاتر تقسیم کند مثل باطری که خودش را در تلویزیون و سینما شارژ می کند تا بتواند آنچه خود می پسندد را بر صحنه تئاتر اجرا کند.
نکته سوم هم یه نظر کوچک درباره اختلاف نظر هایی است که درباره مصادیق نقش های منفی پیش اومده بود :
در بعضی از انواع ملودرام که عامیانه بگم ملودرام خالص هستند مرز بندی بین خیر و شر کاملا مشخص است مثل اغلب وسترن های کلاسیک ،مثلا شین، طرف خوب ، هم جنتلمن است و هم زیبا هست و هم واجدتمامی ایده آل های اخلاقی رایج در زمان خودش است که شاید همه زمانی و همه مکانی هم باشند. اما در باره تمامی قهرمان ها و تمامی داستان ها چنین مرز بندی مشخصی وجود ندارد به ویژه ،در مقابل گونه های ملودرام که واجدبافت واضح خیر و شر هستند شخصیت تراژدی را داریم که خو ب و بد در وجود او آمیخته است و هر چند مخاطب او را دوست دارد و با او همدلی می کند اما او را مبرا از خطا نمی بیند.
اگه دروغ نگم سام اسمایلی ملودرام و تراژدی را دو سر یک خط می داند که بین این دو ، طیف های متفاوتی از داستان و شخصیت وجود دارد .
اینا رو گفتم تا بگم کسی مثل مایکل کورلئونه تو یه بافت داستانی قرار نگرفته که در اون بشه مثل فیلم شین مرز پررنگی بین خیر و شر کشید او در جایگاهی قرار می گیره که باید نام و خانوادگی و خانواده اش رو حفظ کنه . حالا پروسه تبدیل شدن خودش به یک ماشین آدمکشی رو هم اضاف کنید.
چیزی که درباره این این شخصیت مهمه فقط زاویه داشتنش با اخلاقیات ما نیست. پست و دون بودن آدم های اطرافش و خیانت های بزرگ تری است که از اونا سر میزنه مثلا شخصیت فردو به عنوان یک برادر خیلی پست است و داماد خانواده نیز خواهر مایکل رو میزنه و باعث مرگ سانی هم میشه این قانون درباره خیلی از طرف حساب های مایکل صدق می کنه که بسیار پست و مبتذل هستند حتی همسر مایکل هم بی گناه نیست و بخشش مایکل به راحتی شامل حالش نمی شه
مایکل کورلئونه ، هم دارای جاذبه یک نقش مثبت است و هم دارای دافعه یک نقش منفی برای همین هم هست که میتونه بار سنگین یکی از بهترین درام های تاریخ سینما رو به دوش بکشه .... و اون حسرت ویتو کورلئونه بزرگ رو رو هر گز از یاد نبریم که اصلا دوست نداشت مایکل وارد کار های خانواده بشه و قرار بوده که سیاستمدار خلبان یا یه چیز دیگه ای که الان یادم نیست بشه