(۱۳۸۹/۹/۲ عصر ۱۱:۳۷)هری لایم نوشته شده:
یکی از داستان های جذاب شاهنامه در زمان سلطنت کی کاووس اتفاق افتاده . وقتی که او سرزمین های بسیاری رو فتح میکنه , به این فکر میفته که آسمان ها رو هم تسخیر کنه . پس دستور میده بارگاهی پورتابل براش بسازند و 4 گوشه ی اون رو مرغان به نوک بگیرند و عزم آسمان کنند .
اما از این جا به بعدش رو نمی دونم چی میشه . در یکی از کتاب های قصه ای که 30 سال پیش وجود داشت این ها رو نوشته بود .
پیرو این نوشته، مدتی به دنبال اصل داستان در کتابهای ادبی بودم، خود شاهنامه فراموشم شده بود! امروز داستان را در شاهنامه یافتم و خلاصه اش را تقدیم دوستان می کنم...
... و جنگی در می گیرد میان سپاهیان ایران و توران، بخت از لشکر تورانیان باز گشته بود. رستم در میانه میان یکه تازی می کرد و حریف می طلبید، افراسیاب به لرزه می افتد و فریاد می زند هرکه رستم را به زمین افکند، دخترم را به زنی او می بخشم و فرمانروای بخشی از توران می کنمش...سپاهیان توران قدرت می گیرند، اما باز ، دلاوری ایرانیان کار خود را می کند و با مرگ دو سوم سپاه توران و تبدیل دشت به باتلاقی از خون و خاک، ایرانیان فاتح نبرد می شوند.
کیکاووس، پادشاه ایران شادمان می شود، دوباره به پارس باز می گردد و برای فرمانروایی با عدل و داد و زیبا کردن جهان طرحهایی نو می ریزد. به هرگوشه ای از فرمانروایی اش پهلوانی عاقل و روشن رای می فرستد تا نماینده اش شود. جهان را می آراید و زیبا می کند و قصرها بنا می کند و آدم و پری و دیو و دد در برابر این بارگاه و عظمت سر تعظیم فرود می آورند. و برای موبدان و پرستشگران یزدان پاک که حکومتش را با شکوه گردانده بود دو گنبد از جزع یمانی* بنا می کند تا هرچه بیشتر در بندگی پروردگار بکوشند و شکرگزارش باشند.
و دیوان به خشم می آیند، بندگی را و عدل را دوست نمی داشتند، ابلیس به سوی لشکر دیو و دد آمده بانگ بر می آرد که : امروز باید کاووس را به رنج و سختی اندازیم. باید یکی از دیوان که به روح و روانش آگاهست نزد او برود و گمراهش کند باشد که به رنج دیوان خاتمه بخشد...اورا از فرمان یزدان پاک بازگرداند و تمام فرّ و شکوهش فرو ریزد...
دیوان از شکوه شاه ترسیدند اما یکی برخاست که این عمل تنها از من ساخته است، به شکل غلامی حکایت خوان و مطبوع بزم شاهی، در یکی از شکارگاهها راه را بر شاه می گیرد که تو که تمام بزرگی و شکوه زمین از آنت است؛ تو که آفتاب و ماه به فرمانت طلوع و غروب می کنند، چه کار دیگر با زمین داری...کاری کن که پیش از تو کسی نکرده! آسمان را مسخر خویش ساز...
عقل از سر شاه دور می شود و می گوید چرا که نه؟! از دانایان زمان فاصلۀ زمین تا ماه را جویا می شود به او می گویند بسیار است اما گمان می کند فریبش می دهند، فرمان می دهد از لانه های عقابها چندین جوجه بیاورند و با بهترین گوشتها پروارشان کنند. چون از درشتی و قدرت مانند شیر شدند، فرمان می دهد تختی بسازند از عود قماری** و چهار نیزه با ران بره ای آویخته بدان، به چهارگوشۀ تخت بزنند و پای عقابهای گرسنه را نیز ببندند به چهارگوشۀ تخت و خود با جامی شراب بر تخت می نشیند. عقابها در طمع گوشت بال می زنند و تخت از زمین بلند می شود و به سوی ابرها اوج می گیرد می رود و می رود تا بال و پر عقابها خسته و خونین می شود و از گرسنگی در نزدیکی مرز چین در در شهر آمل، در بیشه ای سقوط می کنند... خداوند می خواست هلاک نشود تا هنوز سیاووش از او متولد شود...
کاووس نادم و حیران در بیشه رنجور و بیمار می افتد و به جای شکوه آسمان، ذلت زمین نصیبش می شود. فرماندهان سپاه چندین روز به دنبالش می گردند تا خبر می رسد که اورا دیده اند، رستم و گیو و توس و گودرز به دنبالش روان می شوند و پیدایش می کنند. همه در سرزنشش سخنها می گویند و گودرز می گوید: ((اینهمه پادشاه دیدم اما تو سبکسرتر و خودکامه ترینشان بودی، چند بار باید بر سرت بلا می آمد تا بفهمی راهت اشتباه است؟!))
کاووس خجالت زده می شود؛ عذر می خواهد و می گوید حرف راستتان را باید تصدیق کرد... وقتی به شهر باز می گردند، 40 روز تمام دربهای کاخ را می بندد و خلوت می گزیند، اشک می ریزد و طلب آمرزش می کند، غرور را کنار می نهد و پنهانی بخشی از خزانه را می بخشد به مردم... در شب چهلم، خداوند در خواب بر او جلوه می کند و می گوید بخشیده شدی، فرّ پادشاهی را دوباره به تو باز گرداندیم...شایستۀ بر تخت نشستن و حکومت دوباره ای... روز بعد، کاووس دربهای قصر را می گشاید، بر تخت می نشیند و پهلوانان و فرماندهان را راه می دهد و گنجینۀ عظیمش را نیز به آنان می بخشد که هرچه شکوه و بزرگی که داشته از قدرت تدبیر و دلاوری آنان بوده است...
و اینبار به درستی، عدل و داد بر پا می شود. ایران به دورانی بس با شکوه می رسد چراکه کاووس، فریدون منش بود و شکوه جمشید را داشت...
------------------------------
*سنگی سیاه دارای خالهای سفید و زرد و سرخ که در معدن عقیق یافت می شود.
** منسوب به قماری، جایی در هند که عود و طاووس آن معروف بوده است.
با مهر... بانو