تالار   کافه کلاسیک
ایران در گذر تاریخ - نسخه قابل چاپ

+- تالار کافه کلاسیک (https://cafeclassic5.ir)
+-- انجمن: تالارهای عمومی (/forumdisplay.php?fid=21)
+--- انجمن: تاریخ و دانش (/forumdisplay.php?fid=46)
+--- موضوع: ایران در گذر تاریخ (/showthread.php?tid=289)


ایران در گذر تاریخ - منصور - ۱۳۸۹/۹/۲ صبح ۱۱:۵۹

از دوستان کافه عاجزانه تقاضا میکنم بجای پرداختن به جنگهای ملل فرنگی (اعم از آلمان و انگلیس و فرانسه و شوروی و ...) به جنگهای کشور خود بپردازند. به اندازه کافی از جنگهای دیگران و از دلاوران بیگانه ،شنیده و خوانده ایم ... به اندازه کافی جنگهای آنها را در پرده سینما و تلویزیون دیده ایم و به اندازه کافی از تاریخ ایران خود غافل مانده ایم. بس است دیگر... بس است. در تاریخ ایران بیش از 450 جنگ به وقوع پیوسته است که جوانان ما از کل آنها فقط جنگ ایران و عراق را شنیده اند آنهم از پدرانشان! در جایگاهی که لئونیداس یونانی در نبرد با لشکر خشایارشا با 300 مبارز برتری یافت امروزه پارک و بنای یادبودی احداث گردیده است تا نام دلاورانشان را هیچ نسلی از یاد نبرد و جوان امروز عار دارد که حتی بخواند که آریوبرزن که بود و کجای این سرزمین لشکر 500 هزار نفری اسکندر را با 10 هزار نفر به زانو درآورد... که سورنا که بود و پاداش دلاوریش چه شد... کدام بنای یادبود از دلاوران تاریخ 7000 هزار ساله ایران بجا مانده است یا خود آنرا بنا کرده ایم؟ خدا پدر بانیان انجمن طراحی و ساخت بناهای فعلی مزار بزرگان ایران در دهه 1320را بیامرزد که این چند بنا (همچون حافظ و سعدی و بوعلی و فردوسی و خیام و کمال الملک و نادرشاه) را بیامرزد که اقلا به تعداد انگشتان 2 دست قبر ساخت تا سر ما بیشتر ازین پائین نماند و گرنه واقعا چه اقدام خاصی برای بزرگان و مخصوصا دلاوران جنگهای ایران کرده ایم؟ و اقعا چه کرده ایم. مزار سربازان جنگهای ما (غیر از جنگ اخیر) واقعا کجاست؟آنها کجای این سرزمین آرمیده اند؟ آنهائی که رفتند تا وجبی از این بوم بدست بیگانه نیفتد اما شاهان نالایق ما، ایران را طی 250 سال اخیر براحتی و از ترس تخت خود به بیگانه واگذار کردند.

کدام یک از دوستان میداند و میخواهد بداند که مساحت ایران در 250 سال قبل 5/5 میلیون کیلومتر مربع بود؟ من از 7000 سال قبل سخن نمیگویم از 250 سال پیش به اینسو صحبت میکنم. ایران ما طی یک ربع قرن 3 چهارم از مساحت قبلیش را از دست داد. این بذل و بخششها نه از نادلاوری سربازان ما که از بی لیاقتی سر و سرداران ما بود. طی 250 ساله اخیر این سرزمینها را بطور کامل از ما جدا کردند با این مساحتها:

ترکمنستان به مساحت 488100 کیلومتر مربع

ازبکستان به مساحت 447100 کیلومتر مربع

تاجیکستان به مساحت 141300 کیلومتر مربع

آران به مساحت 86600 کیلومتر مربع

ارمنستان به مساحت 29800 کیلومتر مربع

گرجستان به مساحت 69700 کیلومتر مربع

داغستان به مساحت 50300 کیلومتر مربع

چچن به مساحت 15700 کیلومتر مربع

اینگوش به مساحت 3600 کیلومتر مربع

از بلغارستان به مساحت12500 کیلومتر مربع

افغانستان به مساحت 625255 کیلومتر مربع

بخشهائی از مکران به مساحت 250000 کیلومتر مربع

از قزاقستان به مساحت 100000 کیلومتر مربع

از قرقیزستان به مساحت 50000 کیلومتر مربع

از عراق به مساحت 220000 کیلومتر مربع

اوستی شمالی به مساحت 8000 کیلومتر مربع

سرزمینهای فراوردان به مساحت 2161720 کیلومتر مربع

بحرین و بخشی از پاکستان به مساحت 363000 کیلومتر مربع

جوان ما هنوز که هنوز به دریای شمال ایران می گوید "دریای خزر" هنوز که هنوز است او نمیداند که خزرها مردمانی غیرایرانی و بیابانگرد، نیمه وحشی و بت پرست بودند از آسیای مرکزی که همواره شهرهایی چون بادکوبه یا باکوی ما را مورد تاخت و تاز قرار میدادند. در زمان اسلام آنها که حکومتی خاص را در همسایگی ایران برپا کرده بودند که بعدها پس از 3000 سال به اسلام و مسیحیت رو آورند و در مردم منطقه ادغام شدند و نامشان روی این دریاچه ماند که کاش نمی ماند. نام این دریا را هر ایرانی وطن پرستی باید دریای مازندران یا طبرستان بنامد که به واقع نیز چنین است. اگر ملت ما از نام خلیج با نامی دیگر عصبانی میشود باید تاب این نام را نیز نداشته باشد.

کاش بذل و بخششها به دوره قاجار و پهلوی محدود میشد. دریای مازندارن که در زمان اشکانیان و تا 300 سال قبل بطور کامل جزو مایملک ایران بود و صرفا در سال 1732 روسها یک قرار مبنی بر اجازه کشتی رانی در این دریا را با ایران منعقد کردند و در سال 1921 این دریا صرفا بین ایران و شوروی تقسیم شد، پس از فروپاشی شوروی بین کشورهای تازه استقلال یافته تقسیم شد. شوروی حق داشت مایملک خود از دریا را ببخشد اما یک نفر در این مملکت پیدا نشد که بگوید شما  تازه استقلال یافته ها هرگز از دریای سهم ایران وجبی سهم ندارید و صرفا خاکتان متعلق به خودتان است نه دریای دیگران. بذل و بخشش کردند و اسمش را هم گذاشتیم " رژیم حقوقی دریای خزر" ! کدام حقوق؟ ... امروزه میبینید که چه استخراجهای نفتی ازین منبع سرشار بعمل می آورند در حالیکه ایران هنوز یک دکل نفتی در این دریا ندارد تنها با این بهانه که  بخش ایرانی این دریا عمیق است و استخراج نفت سخت! دریایی که تا 20 سال قبل آبش از آبهای آزاد نیز زلالتر بود امروزه به یک لجنزار بیشتر شبیه است تا دریا و دریاچه...

امروزه می بیند که چه تبلیغاتی علیه سرزمین ما و ملت ما در بوغ تبلیغاتی دیگران گوش فلک را کر میکند. در فیلم 300 مادر اسکندر به او میگوید پدرت را ایرانیان کشتند و باید انتقام بگیری اما جوان بیننده فیلم نمیداند که آنچه در واقعیت تاریخ آمده اینست که مادر اسکندر که با یکی از سربازان یونانی رابطه داشت. پدرش در فرصتی صحنه رقت انگیز تجاوز را دید و با شخص متجاوز درگیر شد که نتیجه اش کشته شدن پدر اسکندر بود. غربیهای هرزه توپ هرزگی خود را به ایران پرت کردند و ایران را در این فیلم مقصر میدانند. از رابطه اسکندر با دوستش در این فیلم یک عشق افلاطونی تصویر میشود در حالیکه در تاریخ آمده است که وی با این فرد رابطه آنچنانی و همجنسگرائی داشت. موقع ورود به ایران ایرانیان را با گل و بلبل به استقبال اسکندر نشان میدهند و فراموش کرده اند که در تاریخ چه کشتارها که این جوانک مغروز از اروستائیان و سربازان ما کرد و چه برسر تخت جمشید ما آورد. کالین فارل را بازیگر این نقش انتخاب میکنند چون به جورج بوش شبیه بود. گوئی غرب نیز که نمادش بوش اساپت براحتی اسکندر توان غصب شرق را دارد و و و ... صدها فیلم با موضوعیت روم و یگانگی آن در دوران کهن تصویر شده است اما دریغ از یک فیلم حماسی از ایرانی که روم هرگز در برابرش پیروز نشد. آنها باید از شجاعت ما فیلم بسازند؟! زهی خیال باطل. فیلمهای ما از مرز قصه حسین کرد و عشق اصغر به صغری و آپارتمان نشینی و در حداکثر ممکن از قصه پردازی داستانهای اعراب فراتر نمی ورد ، خود میخواهیم که نرود ... تو را بخدا بس است دیگر قصه هیتلر گفتن و از ناپلئون تمجید کردن... بس است... به خود برسیم... به جنگهای خود و مردم خود.




RE: تاریخ جنگ های کلاسیک - بانو - ۱۳۸۹/۹/۲ عصر ۰۷:۲۲

(۱۳۸۹/۹/۲ صبح ۱۱:۵۹)منصور نوشته شده:    مزار سربازان جنگهای ما (غیر از جنگ اخیر) واقعا کجاست؟آنها کجای این سرزمین آرمیده اند؟ آنهائی که رفتند تا وجبی از این بوم بدست بیگانه نیفتد اما شاهان نالایق ما، ایران را طی 250 سال اخیر براحتی و از ترس تخت خود به بیگانه واگذار کردند....تو را بخدا بس است دیگر قصه هیتلر گفتن و از ناپلئون تمجید کردن... بس است... به خود برسیم... به جنگهای خود و مردم خود.

یاد کتاب شاه جنگ ایرانیان در چالدران و یونان بخیر... چندی قبل در مجله آن روزها وزین  دانستنیها مقاله ای چاپ شده بود با مضمون ((نگهداری سنگ قبر سربازان ایرانی جنگ چالدران (قزلباشها یا همان ارتش شاه اسماعیل صفوی) در اردبیل )) که بعدها مستندش را هم پخش کرد، سنگ قبرهایی آواره بدون جسد سرباز...

ظاهرا آرزوی دیرینه ام برآورده شده... آنقدر دوست داشتم صحبت به سمت تاریخ خودمان کشیده شود که حد و اندازه ندارد... هری لایم عزیز گفته بودند چرا کسی آشنایی ندارد با تاریخ خودمان؟! همه مان آشنایی داریم دوستان، چرا که نه؟! چون اکثرا فرزندان دهه 50 و 60 هستیم، دورانی که کتابهای تاریخ از چهارم دبستان تا حداقل قبل از آخرین تاریخی که سوم دبیرستان گذراندیم به این وضع اسفناک امروز دچار نشده بود... کتابهای تاریخمان را اگر خوب گذرانده باشیم حداقل سلسله ها را به ترتیب می توانیم نام ببریم؛ وای به فرزندان امروز ایران که بخش قبل از اسلام کتب درسیشان روز به روز نازک و نازکتر می شود... و سپس مطالعات شخصی... نوجوان امروز کتاب می شناسد؟!  حال آنکه زمان ما، خواجه تاجدار زیر بغلمان بود، شبها روی خداوند الموت چشمهایمان بسته می شد... خدا رحمت کند ذبیح الله منصوری را... اینروزها صرفا بعضی از نوجوانان به سمت کتاب تاریخی می روند و اگر بخواهند اظهار فضلی نمایند می گویند بله تاریخ می خوانیم، مثلا سینوهه را 10 بار خوانده ایم ! (توجه بفرمایید، از میان همه کتب جناب منصوری، سینوهه را بر می گزینند که آنهم مربوط به بخشی از تاریخ مصر باستان است نه ایران خودمان!!)

و اما...، برای میل دادن صحبت تالاری که نام تاریخ جنگهای کلاسیک برآن نهاده شده و با عکس جلد تاریخ خودمان آغاز شده اما صرفا بر جنگ دوم جهانی متمرکز است؛  به سمت تاریخ ایران زمین، قدمی کوچک برمیدارم، بسیار دوست دارم تاریخ ایران را به دو بخش اسطوره ای و واقعی تقسیم کنم... (متوجه این امر هستم که تاریخ باید واقعی شرح داده شود و تهی از افسانه، خواستم هومر مآبانه آغاز کنم، دوستان که علاقمند باشند خودشان ادامه خواهند داد قطعا و به یقین) ولی باز می گویم که در این تالار روی بخش اسطوره ای چندان جولان نخواهم داد چراکه از نامش پیداست خالی از واقعیت بوده اما حیف است نشنویم و ندانیم... منبع این بخش شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی است... این بخش شباهت عجیبی به ارباب حلقه ها دارد و اگر دوستان وقتی نهاده و بخشهای نخست شاهنامه را بخوانند می بینند که جناب تالکین در ساختن داستانش چندان هنری که به خرج نداده بماند اما چقدر اهل مطالعه بوده و عجب اقتباس بدیعی انجام داده است.... فراموش نکنیم سالهاست نه تنها شاهنامۀ ما که اسطوره های رامایانا و مهابهارت یا افسانه آشوکای هندوها و گیلگمش سومریان یا ایلیاد و اودیسه یونانیان نیز به زبانهای بیگانه ترجمه شده اند... نوجوان امروز ارباب حلقه ها را می پذیرد و شاهنامه یا گیلگمش را خیر! به هر شکل، نباید عجولانه و بی تامل تصمیم گرفت... چنانچه دوستان بخواهند، تنها به تاریخ واقعی بپردازیم و یا نه، با اسطوره شروع کنیم و به حقیقت برسیم و اگر تاریخ پیشدادیان و کیانیان را نیز دوست دارند، در تالاری جدا به بحث درموردش بپردازیم... آنقدر مطلب فراوان است و علاقه بسیار که ایمان دارم به گشودن تالاری جدا می ارزد، تا نظر دوستان چه باشد...

اینک به واقع با این پیشنهاد سردرگم شده ام، لطفا بفرمائید برویم سراغ عیلامیها و تحول تا مادها و هخامنشیان و اسکندر(سلوکیان) و پارتیها (اشکانیان) و ساسانیان تا اسلام یا خیر برویم سراغ پیشدادیان (کیومرث و هوشنگ و تهمورث و جمشید و ضحاک و فریدون و ایرج و منوچهر و نوذر و گرشاسب) و سپس کیانیان ( کی قباد، کی کاووس، کی خسرو ، لهراسب، گشتاسب، بهمن و همای و داراب و دارا و اسکندر پسر دارا)... راستی آیا شنیده اید که عده ای از محققین گمان می کنند کیانیان حقیقت داشته اند و در شرق ایران حکومت می کرده اند؟! اینهم عقیده ایست و می تواند مورد بحث باشد....

خلاصه که واقعا دوست دارم دست به دست هم دهیم و کمی تاریخ خودمان را بازگو کنیم.

بامهر... بانو




RE: تاریخ جنگ های کلاسیک - هری لایم - ۱۳۸۹/۹/۲ عصر ۱۱:۳۷

یکی از داستان های جذاب شاهنامه در زمان سلطنت کی کاووس اتفاق افتاده . وقتی که او سرزمین های بسیاری رو فتح میکنه ,  به این فکر میفته که آسمان ها رو هم تسخیر کنه . پس دستور میده بارگاهی پورتابل براش بسازند و 4 گوشه ی اون رو مرغان به نوک بگیرند و عزم آسمان کنند .

اما از این جا به بعدش رو نمی دونم چی میشه . در یکی از کتاب های قصه ای که 30 سال پیش وجود داشت این ها رو نوشته بود .




RE: تاریخ جنگ های کلاسیک - سروان رنو - ۱۳۸۹/۹/۲ عصر ۱۱:۵۹

(۱۳۸۹/۹/۲ صبح ۱۱:۵۹)منصور نوشته شده:  

از دوستان کافه عاجزانه تقاضا میکنم بجای پرداختن به جنگهای ملل فرنگی (اعم از آلمان و انگلیس و فرانسه و شوروی و ...) به جنگهای کشور خود بپردازند. به اندازه کافی از جنگهای دیگران و از دلاوران بیگانه ،شنیده و خوانده ایم ....

با سپاس بسیار از منصور عزیز و بانوی مهربان که دارند تاپیک را به درستی شکوفا می کنن. mmmm:

 به نظر من علت اینکه بحث هایی مانند جنگ جهانی دوم و جنگ های مشابه ، نسبت به سایر جنگ های دیگر کشورها ، و حتی کشور عزیز خودمان بیشتر در چشم هست و جذابیت بیشتر دارد تقصیر همین سینما و هنر هفتم است. از جنگ های کهن سرزمین خودمان متاسفانه هیچ مدرک تصویری و یا فیلمی در دسترس نیست اما از جنگ جهانی دوم بی نهایت فیلم مستند وجود دارد و هزاران فیلم هم به طور مستقیم و غیر مستقیم به آن پرداخته اند. این شرایط و نوع و گستردگی این جنگ و نزدیکی آن به عصر حاضر باعث شده که تنور آن هنوز داغ باشد ! در مورد عنوان تاپیک من خیلی فکر کردم . عنوانی که هم زیبا باشد و هم جامع ، غیر از عنوان فعلی به ذهنم نرسید همچنین روی عنوان هنر جنگ هم نظر داشتم. اگر هر یک از دوستان نام مناسب تری پیشنهاد دهند حتما جایگزین می کنیم. البته چون الان یک بخش گسترده با نام تاریخ و دانش  در کافه داریم ، می تونیم کلا بحث جنگ جهانی دوم را در یک تاپیک جدا ، و بحث تاریخ جنگ های ایران  را در یک تاپیک مستقل پیگیری کنیم. shakkk!




ایران در گذر تاریخ - اسکورپان شیردل - ۱۳۸۹/۹/۳ عصر ۱۲:۴۸

دوستان!

با توجه به پیشنهادات خوبی که دوستانمان منصور و بانو ، در مورد پرداختن به تاریخ کشور خودمان داشتند ، این تاپیک در اینجا ایجاد شد تا از نگاه دیگری به تاریخ ایران بپردازیم.

علاوه بر پیشنهاد دوستان ، انگیزه ای شخصی نیز در من وجود داشت که به تاریخ کشورمان بپردازم و آن ، کمبود منابع فارسی  در اینترنت راجع به تاریخ ایران است. هر کشوری برای تاریخ خود (حتی اگر بر خلاف ما ، پیشینه تاریخی کوتاهی داشته باشد) ارزش و اهمیت زیادی قائل است و سعی کرده است از زوایای گوناگون آن را بررسی کند. برای مثال ، مدتی پیش که مشغول جمع آوری مطالبی در مورد جنگهای انفصال در آمریکا بودم به مطالب فراوانی در وب دست یافتم که شاید حجم این مطالب ، به تنهایی از کل مطالبی که در مورد تاریخ ایران باستان در فضای مجازی وجود دارد بیشتر باشد. بنابراین وظیفه ای خطیر بر دوش ماست ؛ حال که رسانه های دیداری و شنیداری کشورمان کمتر به تاریخ کشورمان - حداقل در مقطع زمانی پیش از اسلام- می پردازند ، خود ما این وظیفه را بر عهده بگیریم و دین خود را به سرزمین مادریمان ادا کنیم.با توجه به افراد باذوق و فرهیخته ای که در کافه هستند ،  امید زیادی دارم که این تاپیک ، مرجع خوبی باشد برای جوانان کشورمان - با توجه به بحران هویتی که متاسفانه در بینشان وجود دارد- تا بدانند ، که بودند و که هستند.

دوستان سعی کنند مطالبی را که مینویسند جدید و غیر تکراری باشد و حتی المقدور از سایتهای دیگر کپی-پیست نکنند .


تاریخ اساطیری ایران

اساطیر

اساطیر که مفرد آن اسطوره است،متضمن داستانهای خرافی یا نیمه خرافی در مورد خدایان و قوای فوق طبیعی است. داستانهای پهلوانان ملل قدیم(Mythology) نیز نوعی اساطیر است. این داستانها به صورت روایتهای شفاهی از نسلی به نسلی انتقال یافته،مسلماً شاخ و برگی بر آن افزوده شده تا به جایی که به صورت مکتوب درآمده و دیگر بجز تغییرات ناسخین چیزی وارد آن نشده است. برخی از اساطیر ، مربوط به باروری طبیعت است که گاهی باروایات دینی ارتباط نزدیکی دارد.یکی از هدفهای اساطیر، بیان و توضیح پیدایش و مفهوم جهان است که در ملل مختلف به شیوه های متفاوت گفته شده است. هر ملتی برای خود اساطیری دارد و ایران نیز از این جنبه قوی است و پاره ای از قسمتهای آن با حوادث ماقبل تاریخی و تاریخی آمیخته است.

در زمینه تاریخ ایران ، وقتی به منابع یونانی و اروپایی دست یافتند عده ای فکر کردند همۀ روایات اساطیری ایران پوچ است. بعداً گروهی از مستشرقین سعی کردند تمام داستانهای کهن را با تاریخ ماد و هخامنشیان تطبیق دهند، اینان نیز دچار افراط شدند تا دانشمندانی مانند کریستن سن در این باره تحقیقات ارزنده ای انجام دادند.(دائره المعارف فارسی117؛فرهنگ معین225؛مزداپرستی در ایران قدیم،مقدمه9)

در داستانهای حماسی ایران دو سلسله پیشدادیان و کیانیان ذکر شده که جلوه گاه آن در شاهنامه فردوسی است.

پیشدادیان

پیشداد از لغت اَوِستاییِ "پاراداتا" یعنی نخستین قانونگزار ریشه گرفته است. بنابر مندرجات یشتها ، هوشنگ(هئوشینگه) عنوان خانوادگی پَرَذاتَ(پیشداد) دارد، در بند21 آبان یشت گوید:

" از برای او هوشنگ پیشدادی در بالای {کوه} هرا ، صد اسب، هزار گاو، ده هزار گوسفند قربانی کرد" درضمن این موضوع اهمیت فراوان اسب نسبت به گاو و گوسفند را میرساند که یادآور اوایل عهد اهلی کردن اسب است. در تاریخ غررالسیر(کتابی به عربی با نام غرر سیرالملوک یا برگزیده روشهای شاهان) در پادشاهی هوشنگ ذکر شده:" وضع قوانین و رسوم و برقراری عدل بدو منسوب است و به همین مناسبت به پیشداد ملقب شده که به فارسی نخستین واضع مبانی عدالت است".

نظامی گوید:

ز کاووس و کیخسرو و کیقباد                  تویی پیشداد ای به از پیشداد

در روایت ملی ایران هوشنگ، موسس نخستین سلسلۀ پیشدادی است. بنابر مندرجات شاهنامه، کیومرث سلسله را تاسیس کرد. پس از ان پسرش سیامک، بعد هوشنگ، تهمورث، جمشید، ضحاک(بیگانهفریدون، منوچهر، نوذر، تهماسب(زو) و سرانجام گرشاسب سلطنت کردند. در صورتیکه در اَوستا موسس سلسله، هوشنگ است. فردوسی ، گرشاسب پسر زوتهماسب را در عین حال کیانی می داند. حمدالله مستوفی در "تاریخ گزیده"، مدت پادشاهی پیشدادیان را 2450 سال ذکر می کند.

از شاهان پیشدادی به عنوان نخستین بشر، نخستین شهریار، کُشنده اژدها و غیره یاد شده و داستانش تا حدّی بین هندیان و ایرانیان مشترک است و اسامی برخی از نامداران در اَوستا و شاهنامه، ریگ ودا و مهاباراتا ذکر شده که نمایانگر ریشۀ هند و ایرانی این داستانها است.

( دائره المعارف فارسی581؛ اعلام معین364؛ شاهنامه76-24؛ لغت نامه دهخدا حرف پ718؛ یشت ها ج1 ص343؛ کیانیان46و67؛ تاریخ گزیده75)

کـیـا نـیـان

کِی  بُوَد در  زمانه  وفا جامِ  می  بیار                  تا  من  حکایت جم  و کاوس کی کنم

                                                                                  (حافظ)                

کیانیان یعنی پادشاهان کی که از "کوی" اَوستایی سرچشمه گرفته است. از گاتها چنین برمی آید که "کوی" یا "کاوی" به معنای پادشاه، امیر و فرمانده است. البته این کلمه در گاتها  دربارۀ امیران دیویسنای مخالف زرتشت نیز یاد شده و در ضمن عنوان گشتاسب، پادشاه حامی زرتشت است. در ریگ ودا  این کلمه در مورد ستایشگران دیوان(خدایان هندی) به کار رفته است. از مندرجات اَوستا چنین برمی آید که این عنوان به خاندان مخصوص کیانی اختصاص دارد. در بندهای 72-71 زامیاد یشت، از کیقباد، کی اپیوه، کیکاوس، کی ارش، کی پشین و کی سیاوش یاد شده و کیانیان را همه چالاک و پهلوان و پرهیزکار می داند . اصولاً در سنت ایرانی ، برخی از اینان جلوۀ پیامبری داشته و موید به فرّه ایزدی بوده اند.

در فارسی کنونی ، کیا مترادف کی است و پادشاه بزرگ و کوچک، مرزبان و دهقان، و طبایع چهارگانه را نیز کیا گویند. مولوی گوید:

همچـنین  هـسـتی  عـالـم  را  بـبـیـن                   چون  لباسی دان  بَرو  چار  این  کیا

حمدالله مستوفی دوران سلطنت کیانیان را 734 سال ذکر کرده است. کیانیان برخلاف پیشدادیان که جنبۀ هند و ایرانی دارند، به طور خالص ایرانی اند.

به عقیدۀ هرتل Hertle و کریستن سن Christensen ، کیانیان علی الظاهر روسای قبایل ایران شرقی اند. اینان سلسلۀ منظمی را تشکیل می دهند. تاریخ آنها تنها اساطیری نیست و اعمال آنان حماسه هایی است که کاملا جنبۀ بشری دارد. باید گفت عناصر اساطیری نیز تاحدی در لشکرکشی های آنها مخصوصاً در شاهنامه وجود دارد.

هرتسفلد Hertzfeld سعی کرده است کیانیان را با پادشاهان ماد، و کیخسرو را با کورش مطابقت دهد. وی اعتقاد دارد آنچه از کیانیان با حذف اساطیر باقی می ماند با دیوک{دیااکو} موسس سلسله ماد و کورش مطابقت دارد. نکتۀ مهمی را که هرتسفلد و هرتل ذکر کرده اند تشابه کوی ویشتاسب(کی گشتاسپ) با ویشتاسپ هخامنشی ، پدر داریوش ، شهربان پَرثَو یعنی خراسان است که سیستان نیز ناحیه ای از آن بوده است. هرتسفلد گوید زرتشت که متولد ری بود برای تبلیغ دین خود به ایران شرقی رفت و ویشتاسب و پسرش سپنتودات ، این آیین را پذیرفتند. سپنتودات وقتی پادشاه شد عنوانِ دارایَ وَهوش (داریوش) پیدا کرد. البته کریستن سن این عقیده را رد میکند و شباهت اسمی را کافی نمی داند. اصولا بنابر عقیدۀ بنونیست در دینهای ایرانی، مذهب رسمی هخامنشیان آیین زرتشتی نبوده و هنوز این مذهب به عنوان دین رسمی مملکتی درنیامده بود. البته کوی ویشتاسپ یکی از شخصیتهای مهم گاتها است و او را باید به عنوان یک فرد کاملاً تاریخی به حساب آورد.

از مطالبی که از اَوستا ، دینکرد ، و تا حدی شاهنامه برمی آید پادشاهان کیانی که از نسل پیشدادیان هستند به قرار ذیلند:

کیقباد که از نوادگان منوچهر است و او را اوزَو (زو پسر تهماسب) به فرزندی پذیرفت، کی اَپیوه، کیکاوس، سیاوش و سرانجام کیخسرو. در ضمن کی اَپیوه پسرانی بنامهای کی ارش، کی بیرش و کی پیسین داشت.کی لهراسب نوادۀ کی پیسین است . پسر لهراسب ، کی ویشتاسپ حامی زرتشت است که پسر او سپندیاذ (اسفندیار) را با داریوش تطابق داده اند.  (یشت ها ج2ص346 و تعلیقات پورداود233-207 ؛  شارستان چهارچمن ص115-112 ؛ برهان قاطع ص1750-1749 ؛ کیانیان ص9-2،47-45،107-106 ، تاریخ گزیده ص86 )

رستم قهرمان اصلی شاهنامه، از اواخر دورۀ پیشدادیان تا اواخر کیانیان قهرمان یکه تاز میدان است. پیوستگی رستم با رخش ، پیوستگی انسان با یار دیرین خود، اسب است . نکتۀ دیگر، عمر دراز و غیرطبیعی رستم و زال و تعدادی از شاهان کیانی است که در اینجا قاعدتاً نام چند نفر از اجداد هریک از آنها حذف شده و اغراق شاعرانه و افسانه ای نیز وجود دارد.

کیومرث

کیومرث شد بر جهان کدخدای                 نخستین به کوه اندر آن ساخت جای

سر تخت و بختش برآمد ز کوه                     پـــلنگینه  پـــوشید  خود  با  گروه

از او اندر آمـد هـــمی  پرورش                   که پوشـــیدنی نـه بُدُ  نه خــــورش

دَد و دام و هر جانور کــش بدید                     ز گــیتی  به  نـــــزدیک او آرمــید

                                                                                      (شاهنامه 25- 24 )

کیومرث در زبان پهلوی ، گیومرث نامیده میشود. جزء اول گیو و گیه به مفهوم جان و زندگی و جزء دوم "مرتن" به معنی مردنی است و حاصل ترکیب "زندۀ گویای مرده" یا به عبارت امروزی زنده درگذشتنی است. لقب کیومرث ، گِل شاه بود (معین، گَلشاه Gal-shah را صحیح می داند درصورتیکه در برهان قاطع ، گِلشاه Gel-shah آمده است) زیرا از گِل آفریده شده است و پادشاه گِل بود. در افسانه های پارسی قدیم او را نخستین بشر میدانند که مطابق با حضرت آدم است.بنابر همین افسانه ها ، خداوند از جانوران اول، گاوی آفرید که گاو "ایوداد" ( اِیو به معنی نخستین، دات به معنی خلق) یعنی "مرده و ناگویا" نامیده میشود. کیومرث به روایتی هزار سال و به روایتی سی سال بزیست ، سپس هم او و هم گاو ، به واسطه بیماری مردند. از نطفۀ کیومرث که به زمین ریخته بود و به روایتی از ناحیۀ سر او که به خاک افتاده بود ، گیاهی رویید مانند ریباس که خداوند در این گیاه ، روح دمید و از آن مردی به نام میشه (مشیه) و زنی به نام میشانه (مشیانه) خلق شدند، این دو باهم ازدواج کردند و نسل آدمیان از آنان برآمد.

ابوریحان در "آثار الباقیه" میگوید اینان پنجاه سال احتیاج به طعام نداشتند و ابلیس آنها را فریفت و گفت میوه های درخت را بخورند و سپس به رنج افتادند. بلعمی در "ترجمۀ تاریخ طبری" می گوید کیومرث خروس و ماکیان را اهلی کرد. ابن اثیر اهلی کردن اسب را مربوط به او میداند. فردوسی او را اولین پادشاه و اولین فردی می داند که حیوانات را اهلی کرد و از آنها برای خوراک و پوشاک استفاده کرد.

(مُجمل التواریخ و القصص"تالیف520مولف ناشناخته 24-22 ؛ فارسنامه ابن بلخی14؛ تاریخ بلعمی ج1 ص118-112 ؛ آثارالباقیه 143 ؛ کامل ابن اثیز ج1  قبل از اسلام ص216 و اخبار ایران از ابن اثیر ص12؛ سنی الملوک الارض و الانبیاء62-61 ؛ الملل و النحل شهرستانی ج1ص234 و توضیح المللج1ص369؛ تبصره العوام15 ؛ برهان قاطع ؛ حاشیۀمعین1872)

"... و اول چیزی از جانور که موجود شد، مردی بود و گاوی، نه از میان نر و ماده آمده، آن مرد را کهومرث نام بود و گاو را ایوداد ، و مردم کهومرث زندۀ گویا، و مردم گاو مرده و ناگویا، و این مرد اصلی گشت تناسل را، چون سی سال برآمد بمرد، و نطفۀ از صُلب{وی} اندر زمین افتاد و در بطن زمین چهل سال بماند، پس دو نبات بر مثال ریواس از آن برآمد و بعد مدتی با جنس مردم بودند... و نامشان مشیه و مشیانه بود. پس باهم جفت گشتند و از بعد پنجاه سال فرزند زادند...". (مجمل التواریخ 22)

"گل شاه اول کسی کی پادشاهی جهان کرد و آئین پادشاهی و فرمان دهی به جهان آورد او بود و گبران او را آدم علیه السلام می گویند". (فارسنامه ابن بلخی 14)

"... و از جای سر آن گاو ، چهارپایان دیگر{همۀ} حیوانات پدید آمد." (توضیح الملل ج1 ص369) ."و نبت من مسقط الثور: الانعام و سائر الحیوانات". (ملل و نحل ج1ص234)

"... و گروهی از عجم گفتند گیومرث و جفتش مشی و مشایه بودند ، گیاه بودند ، از زمین برآمدند بر صورت مردم ، پس خدایتعالی دریشان روح عطا کرد... و نخستین پادشاه اندر جهان او بود... خروس و ماکیان را ببرد به میان فرزندان خویش و گفت ایشان را نیکو دارید که طبع او با طبع آدمی نزدیک است و بفال نیک است ". (تاریخ بلعمی ج1 ص 113 و 118)

در این مجموع ، خلقت انسان و حیوانات ، تبدیل زندگی جمادی به زندگی نباتی، حیوانی و انسانی موردنظر است. منتها با توسل به دانش زمان و اسطوره وارگفته شده است. منبع اصلی همه نویسندگان این داستان، "بندهش" است.

داستان خلقت انسان و حیوانات (در بندهش و زادسپرم)

در اَوستا مکرراً به نام کیومرث برمی خوریم ولی شرح حالی از او بدست نمی آید. از فقرۀ 10 یسنای 26 چنین برمی آید که او نخستین بشر است.در فقرۀ 87 فروردین یشت، کیومرث نخستین کسی است که به گفتار و آموزش اهورامزدا گوش داد و نژاد آریائیان از او آغاز می شود. در ویسپرد ، کردۀ21 بند2 صریحاً از کیومرث و گاو یاد شده ولی از آن شرح حال کافی برنمی آید:

"از برای گاو (نخستین جانور)، از برای گیو (کیومرث) از برای مانثر(گفتار) پاک ، بی آلایش ، ستایش...".

در فقرۀ22 یسنای68 به طور همگام به روان گاو آفرینش یعنی گوش یا گئوس و به گیه(کیومرث) درود می فرستد: "نماز به اهورامزدا ، نماز به امشاسپندان ، نماز به مهر ، نماز به گوش ، نماز به گیه" (یسنا ج1 ص228 ، ج2 ص104 ؛ یشت ها ج 2 ص78 ؛ ویسپرد ص70)

از مجموع متون اَوستایی ، از چگونگی داستان خلقت مطلبی به دست نمی آید ولی  در بندهش* و زادسپرم** موضوع به طور گسترده مورد بحث قرار گرفته است. خلاصۀ گفتار بندهش و زادسپرم در مورد آفرینش انسان و حیوان به قرار ذیل است:

خلقت انسان و حیوانات همزمان است ، هرمزد ابتدا ، انسانی به نام کیومرث و گاوی "گاو یکتاآفرید" را در ساحل رود دائیتی خلق کرد. اهریمن یا "گنامینو" و اتباعش از خلقت کیومرث (که پارسا مرد بود)و گاو به شگفتی و رخوت افتادند و سه هزار سال در گیجی فرو رفتند.در این مدت، دیوان اهریمن را تحریک می کردند که با مرد پارسا و گاو یکتاآفرید ، به مبارزه برخیزد. تا اینکه جَهی دروند (اهریمن ماده) به گنامینو گفت: ای پدر برخیز که من بر مرد پارسا و گاو ورزا (گاو کار) آنقدر رنج و درد آورم که نابود شوند. این مرتبه گفته های جَهی بر اهریمن موثر افتاد ، با تمام دیوان به جنگ روشناییان رفت، حیوانات موذی را در زمین منتشر کرد، این موذیان (خرفستران) چنان زیاد شدند که جایی در زمین باقی نماند. اهریمن ، زمین را سوراخ کرد ، به گیاه و آتش حمله کرد ، آنگاه به گاو و سپس به کیومرث حمله برد و این دو را بیمار کرد.

بر گیاه چندان زهر فرو برد که گیاه بخشکید. مینوی گیاه (روح گیاهی) در وقت مردن گفت که به سبب آن بزرگوار (مقصود زرتشت) هرمزد دوباره گیاه را میرویاند. اهریمن ، آفت گرسنگی و تشنگی، غم و نیاز وحرص و بیماری، و همچنین بوشاسپ (نوعی رخوت- یعنی آنچه پیش آمدنی است. هنگامی که خروس در سحرگاه می خواند، بوشاسپ میکوشد همۀ جهان را در خواب  نگه دارد. شاید در اینجا نوعی انسفالیت مطرح است.) را بر کیومرث و گاو فرود آورد. کیومرث و گاو هردو سخت به رنج افتادند و بیـمار شدند. هرمزد برای اینکه گاو کمتر رنج بکشد، منگ درمان بخش (آرام بخش) را بر به گاو داد تا از آن بخورد و به چشم خود بمالد تا درد و تیرکشیدن چشم و اضطراب او کم شود.{مَنگ یا بَنگ در وندیداد جنبۀ اهریمنی به خود گرفته برای سقط جنین بکار می رفت و دارویی مخدر بوده است.} سرانجام ، گاو شدیداً بیمار شد ، شیر او قطع شد ، با حالت نزار همانطور که از طرف راست هرمزد آفریده شده بود، در سمت راست او افتاد و درگذشت. وقتی گاو جان داد، گوشورون(روان گاو) از تن گاو بیرون آمد، پیش گاو بایستاد و با صدایی برابر با صدای هزار مرد به اورمزد شکایت کرد و گفت ای آفریننده ، چه شد که زمین را لرزه اوفتاد، گیاه خشک و آب آزرده شد و بیماری در گلّه اشاعه یافت؟ کجاست آن مرد که گفتی پاسدار جهان خواهد بود؟ با همۀ اینها تقدیر الهی است که آفرینش گوسفندان (مقصود حیوانات) و مواظبت و مراقبت از آنها انجام گیرد و نسل حیوانات باقی بماند. گوشوروَن{گوشوروَن Gaush-urvaun روانِ گاو یکتاآفریده، همان ایزدگوش یا درواسپا است که حامی چهارپایان است.} به همان آیین به ستاره پایه رفت و گله کرد، به ماه پایه رفت و گله کرد، به خورشید پایه رفت و گله کرد. چون بیتابی می کرد، هرمزد فروهر زرتشت را به او نمود، گوشورون آرام و خوشحال شد و گفت: دام را بپرورم. آری، مطمئن شد که جهان دوباره نیکو خواهد شد و نسل حیوانات باقی می ماند. سرانجام فرشتگان، روشنی گاو نر یعنی تخمۀ گاو را به روشنی ماه آمیختند و از آنجا دو گاو، یکی نر و یکی ماده پیدا شدند. سپس از هرکدام ، 272 نوع حیوان و طیور و ماهی به وجود آمدند و بدین ترتیب رده های حیوانی پدیدار شدند.

چون گاو بمرد ، بدان سبب که سرشت گیاهی داشت از اندامهای او 57-55 گونه غله و 12 نوع گیاه دارویی پدیدار شدند. هر گیاه از اندامی خاص رویید و برای آن اندام منفعت دارد. از محل پخش شدن مغز گاو، دانۀ گِرگِر(نوعی باقلا) و کنجد رویید که برای مغز مفید است. از محل افتادن شاخ، عدس و از بینی، ماش یا "بنو" رویید که برای تنگی نفس مفید است.از شُش، سپندان(خردل) رویید که بیماری شُش را درمان می کند.از میان شاخ، آویشن رویید که نوعی مادۀ ضدعفونی دارد.

اهریمن، هزار دیو مرگبار یعنی هزار بیماری مختلف(مقصود امراض زیاد) را بر کیومرث مسلط کرد ولی مقدر بود که کیومرث نمیرد و پس از تازش اهریمن ، سی سال بزیست تا عاقبت از طرف چپ هرمزد که از آن سوی آفریده شده بود، جان به جان آفرین تسلیم کرد. کیومرث در وقت مرگ گفت: اگرچه فساد و تباهی جهان را فراگرفت، ولی باز، نیکی پیروز خواهدشد و از نسل من، آدمیان بوجود خواهند آمد و چه خوب است که آدمیزاد نیکوخصال باشد. به مدت 90 روز ارباب انواع آسمان با دیوان در نبرد بودند تا سرانجام دیوان مغلوب شده و به جهنم و تاریکی بازگشتند. آسمان، سنگری در برابر انان شد که دیگر بدانجا نیایند و هرمزد و یارانش پیروز شدند. اما آفات اهریمنی در جهان بازماندند، درد و بیماری، نیاز و خشم و دروغ و جانوران زیانکار، دامنگیر جهان خاکی شدند.

تخمۀ کیومرث ، بعد از آنکه به واسطۀ روشنایی  پاک شد، دو ثلثش به نیریوسنگ (در فارسی نرسی یا نرسیه نامیده میشود.نیریوسنگ که جلوۀ مردمان است، از مهمترین سروشان هرمزد و یارِ امشاسپند اردیبهشت است.) و یک ثلث آن به ربه النوع زمین(اسفندارمذ) رسید و پس از چهل سال، مَشیَ و مَشیانَ (مرد و زن اولیه) از آن بذر از خاک سربرآوردند، و در ابتدا به هم چسبیده بودند. گفته شد چه چیز را خدا اول آفرید ، روح را یا تن را؟ هرمزد گفت اول روح آفریده شد و بعد تن برای روح به وجود آمد. سرانجام آن دو تغییرشکل دادند، و به صورت آدمی از هم جدا شدند، باهم آمیزش کردند و نسل کنونی بشر به وجود آمد. (بندهش بخشهای 5و9 ص54-51 ؛ بندهش هندی بخشهای 8-3 ص86-79 و یادداشتها ص223؛ گزیده های زادسپرم بخش3ص13-11 ؛ نخستین انسان و نخستین شهریار ص14-13 ؛ داستانهای ایران قدیم ص10-6 ؛ داستانهای ایران باستان ص33-30)

اکنون قسمتهایی از بندهش و زادسپرم را مرور می کنیم:

"هجوم اهریمن به آفرینش: در دین گوید که گنامینو هنگامی که بی نیرویی خویش و همۀ دیوان را از مرد پارسا دید گیج شد ، سه هزار سال در آن گیجی فرو افتاد تا که جهی دروند در پایان هزار سال آمد گفت برخیز پدر ما، در آن کارزار این چند رنج بر مرد پارسا و گاو ورزاهلم که به سبب کنش من ایشان را زندگی نباید...". (بندهش هندی بخش 3 بندهای 2-1)

"اهریمن... او بر گیاه ، زهر چنان فراز برد که در زمان بخشکید... او آز و نیاز و درد و بیماری و بوشاسپ را بر تن گاو و گیومرث فراز هشت. پیش از آمدن برِ گاو، هرمزد منگ درمان بخش را که بَنگ نیز خوانند برای خوردن به گاو داد و پیش چشم وی بمالید تا او را از نابودی ، گزند و ناآرامی کم باشد. در زمان، نزار و بیمار شد و شیر او برفت و درگذشت. گاو گفت که برای آفرینش گوسفندان انجام کار، برترین دستور است.... گوشورون که روانِ گاوِ یکتاآفریده است از تن گاو بیرون آمد پیش گاو بایستاد، چونان یکهزار مرد که به یکبار بانگ کنند به هرمزد گله کرد که تو سالاری ، آفریدگان را به که بِهِشتی که زمین را لرزه افتاد، گیاه خشک و آب آزرده شد. گوشورون به همان آیین به ستاره پایه فرو رفت و گله کرد تا ماه پایه گله کرد، تا خورشید پایه به همان آیین گله کرد، سپش هرمزد، فروهر زرتشت را بدو بنمود... گوشورون خرسند شد و پذیرفت که "دام را بپرورم" یعنی که درباره آفرینش دوباره چهارپا به جهان همداستان شدند".(بندهش بخش پنجم بندهای 47-43)

"ایشان، روشنی و زور را که در تخمۀ گاو بود به ماه پایه سپردند و آن تخمه را به روشنی ماه بپالودند. از آنجا دو گاو ، یکی نر و یکی ماده و سپس از هر سرده ای دویست و هفتاد و دو سرده به زمین پیدا شدند. مرغان را مسکن در فضا و ماهی را زندگی در آب است". (بندهش هندی بخش 8 بند 20)

"همین که گاو یکتاآفریده بگذشت از آن روی که سرشت گیاهی داشت پنجاه و هفت گونه دانه (غله) و دوازده گونه گیاه درمان بخش از اندام اندام او روییدند. هر گیاه از همان اندامی که رویید آن اندام را بیفزاید. از آنجا که مغز گاو به زمین پخش شد دانۀ گرگر ( غله باشد گرد و سیاهرنگ از نخود کوچکتر) و کنجد رویید از شاخ مُشو (مرجمک را نیز گویند که عدس باشد)، چون کنجد به سبب سرشت مغزی داشتن خود (دانۀ مغزدار) افزاینده مغز است... و آن که گفته شد، از بینی ماش برویید که بنو خوانده شود و بنو برای تنگی نفس مشهور است. آن نیز گفته شده که از شُش ، سپندان (خردل) رویید که بیماری شُش گوسپندان را درمان می کند. از میان شاخ ، آویشن رویید که بهمن آن را برای بازبستن (بی اثر کردن) گندِ اکومن ( اکومن Aka-manah دیوی بزرگ است که دیوها از او پیروی میکنند و دشمن بهمن – یعنی اندیشه نیک –  است در واپسین روز ، بهمن بر اکومن پیروز می شود. اکومن همان اهریمن است که مقابل امشاسپند بهمن قرار گرفته نه مقابل اهورامزدا که خالق هردو است.)  و آن تباهی که از جادوان است آفرید". (گزیده های زادسپرم بخش 3 بندهای 49-43)

 

* بُندَهِش Bon-dahesh از دو جزء "بُن" به معنای بن و آغاز ، و "دَهِش" به معنای آفرینش است و مفهوم کلی آن ، آفرینش آغازین است که مسایل مربوط به پایان جهان نیز در آن ذکر شده است. این کتاب که به زبان پارسی میانه(پهلوی)نگاشته شده، تفسیرگونه ای از متون اوستایی است و کتاب دائره المعارف کوچکی است که در آن ، مسایل تاریخی، نجومی، علوم طبیعی، حیوان شناسی و غیره وجود دارد. متن کتاب کهنه است و آخرین تحریر آن به وسیلۀ فرنیغ دادگی با پدرش دادویه در قرن سوم هجری قمری انجام گرفته است. از بندهش، دو متن یکی بزرگ یا ایرانی و دیگری کوتاه یا هندی وجود دارد. بندهش هندی توسط یکی از زردشتیان ایرانی در سال 1351 میلادی در نزدیک بمبئی تحریر شد. (بندهش ص6-5 مقدمه؛ بندهش هندی ص5مقدمه)

**گزیده های زادِسپَرَم نامه پهلوی است نوشتۀ زادسپرم هیربد نیمروز، متولد اواسط سدۀ سوم هجری قمری که موبدی نوآور با افکار تند بود. این کتاب که دربارۀ نبرد اورمزد و اهریمن در آغاز آفرینش و زندگی زرتشت بحث می کند، درعین حال حاوی بسیاری از نکات علمی است.(گزیده های زادسپرم ، صفحات پنج و هفتِ مقدمه)

ادامه دارد 





RE: ایران در گذر تاریخ - اسکورپان شیردل - ۱۳۸۹/۹/۳ عصر ۰۲:۳۳

هوشنگ

هوشنگ پسر سیامک پسر کیومرث، نخستین شاه پیشدادیان محسوب می شود. به عبارت دیگر در زمان کیومرث که او را نخستین انسان خوانند، هنوز نسل بشر به تعدادی نرسیده بود که به تشکیلات حکومتی احتیاج باشد.

در دینکرد ذکر شده که هوشنگ دارای عظمت و سروری عالم بود و دوسوم دیوها را کشت. مدت پادشاهی هوشنگ در بندهش، شاهنامه و تاریخ گزیده، چهل سال ذکر شده است. در بخشهای از میان رفتۀ اَوستای ساسانی که پاره ای از مطالب آن از طریق دینکرد باقی مانده، در قسمت "چهرداد" ، از هوشنگ و برادرش "ویگَرد" Vegard یاد شده است:

"هوشنگ به سبب فرّه برتر خود ، فرمانروای جهان شده و ویگرد به سـبب داشتن خصوصیت دهقانی ، کـشاورز و پرورنـدۀ جهان بود ..." (دینکرد پنجم بند 2)

"و در دوره های دیگر ، فرّه به ویگرَد و هوشنگ پیشداد رسید . برای اینکه در جهان ، قانون دهقانی و کشاورزی جهان.... و با       هم نیروئیشان فرمانروایی و کشاورزی جـهان را برای ترقـّی و پیشرفت و گـسترش آفریدگان اورمزد آورند."  (دینکرد هفتم بندهای 18-16)

در مجموع ، هوشنگ موجد قدرت شاهی است که هدف آن حمایت انسانها و استقرار قوانین در بین آنهاست ؛ و ویگرد برادرش ، ایجادکنندۀ کشاورزی و آیین دهقنت است. (شاهنامه 26-25 ، تاریخ گزیده76 ، داستانهای ایران قدیم14 ، نخستین انسان...165،176،180،189)

ابن بلخی در فارسنامه از قول پارسیان ، هوشنگ و برادرش را دو پیغمبر میداند و می گوید هوشنگ اول کسی است که آهن را استخراج کرد و ابزار آهنی ساخت و گاو و گوسفند را اهلی کرد و درندگان را از محیط انسانها دور کرد و کشاورزی را ابداع کرد. "... کی هوشنگ و برادرش ویگرت دو پیغمبر بودند... و فرمود تا گاو و گوسفند و دیگر حیوانات را گوشتی کنند و از گوشت آن خورند و سباع و ددگان را و دیگر حیوانات درنده و گزنده را کشند و کشاورزی و عمارت زمینها و تقدیر آبها و ورزیدن غله ها و ثمره ها پدید آورد." (فارسنامه33)

طبری در تاریخ و بلعمی در ترجمۀ تاریخ، هوشنگ را پسر کیومرث ندانسته و پسر مهابیل و گاهی خود مهابیل می دانند. اینان ، استخراج معادن و کاربرد موی حیواناتی چون روباه را ، برای پوشش ، شکار آموختن به سگان ، دامپروری و استفاده از حیوانات را کار هوشنگ می دانند. ابن اثیر در کامل و میرخواند در روضه الصفا نیز همین مطلب را ذکر می کنند. (تاریخ طبری ج1ص112- 111 ، تاریخ بلعمی ج1ص129-128 ، روضه الصفا ج1ص500 ، کامل ابن اثیر قبل از اسلام ج1ص236)

کیخسرو پسر آذرکیوان، مولف احتمالی دبستان مذاهب (قرن یازدهم ه ق) به هوشنگ لقب آذرهوشنگ داده و او را مه آباد پیامبر می داند و کتابی را از مجموع گفته های مه آباد(هوشنگ) به نام "هیربدسار" ذکر می کند که از جمله ترجمه های آن ترجمۀ منسوب به فریدون و ترجمۀ منسوب به بزرگمهر است:

"... یزدانیان که ایشان را سهی کیش و سـپاسی خوانند ، برآنند که برترین پیغمبران و بزرگترین پادشاهان و پدر مردم این دور ،   مه آباد است و او را آذرهوشنگ نیز خوانند." (دبستان مذاهب ص49)

در دبستان مذاهب ، اهلی کردن اسب را به گلشاییان (کیومرث گل شاه) نسبت داده ، نکاتی در مورد اسبِ سواره نظام و ایلخی ذکر می کند.(دبستان مذاهب ص53) که به نظر میرسد مربوط به دوران ساسانیان باشد.

حمدالله مستوفی در 730 ه ق ، یعنی سه قرن قبل از مولف دبستان مذاهب در مورد هوشنگ گوید:

" ... اول پادشاهی که در پندیات سخن گفت اوست و پسر خود را گفت ... پادشاه باید از کِشتۀ خود خورد و از رشتۀ خود پوشد و بر چهارپایان نتاجی خود نشیند..." (تاریخ گزیده ص78)

این نکته می رساند که گفته های صاحب دبستان مذاهب ، ساختۀ آذرکیوان یا پیروانش نبوده و مستندات قدیم تری داشته است. فردوسی نیز اهلی کردن دامها و استفاده از آنها را مربوط به هوشنگ می داند.

از مجموع چنین برمی آید که هوشنگ پیشدادی که خود ، تشکیلات حکومتی را ایجاد کرده بود ، نیاز شدید اجتماع را به فراورده های کشاورزی و دامپروری حس کرد. وی که در این زمینه تجربیاتی داشت مخصوصاً به توسط برادرش ویگرد که در این باره تبحر زیادتری داشت به تعلیم دامپروری و گسترش کشاورزی پرداخت. شاید برخی از حیوانات نیز در زمان او و محیط او اهلی شده باشند.

هوشنگ و جشن سده

در افسانه ها گفته شده که هوشنگ ماری را دید ، سنگی به طرف او پرتاب کرد. سنگ به سنگ دیگری خورد و جرقه ای دمید و آتش از آن برافروخت ، آتش به گیاهان و درختان خشک اصابت کرد و مار در آن سوخت. بدین ترتیب از اصطکاک دو سنگ آتش زنه آتش افروزی را یاد گرفتند. این واقعه در سده یعنی50 روز و 50شب به نوروز مانده اتفاق افتاد ؛ جمشید آن را به فال نیک گرفت و همه ساله در شب سده جشن می گرفتند. ابوریحان بیرونی در مورد جشن سده می نویسد عید بزرگی بوده ، در آن آتش بزرگی افروخته و شادیها می کردند. حیوانات وحشی را گرفته و به پای آنها دسته ای گیاه خشک بسته و بعد آن را آتش زده و حیوانات بیچاره را رها می کردند. این حیوانات آتش گرفته ، به بوته های خشک صحرا تصادف کرده و آتش گسترده شده و در آن می سوختند و این جشن با شادمانیهای زیاد خاتمه می یافت. ابوریحان به حق از ظلمی که به حیوانات می شد اظهار نفرت می کند و می گوید: "خداوند از هرکس که از ایلام و ایذای حیوانات غیرموذی لذت می برد انتقام بکشد."(آثارالباقیه297؛ داستانهای ایران قدیم15)

فردوسی می گوید آتش پدیدار شد ولی مار کشته نشد و از سوزاندن حیوانات نیز چیزی نمی گوید.

نشــد  مار  کــشته  و لیکن ز  راز                 پدید آمد آتش از آن سنگ باز

هر آنکس که بر سنگ آهن زدی                 از   او   روشنایی  پدید  آمــدی

                                                                        (شاهنامه26؛منتخب شاهنامه7)

این موضوع مربوط به آریاییان قبل از زرتشت و وحشی گریهای آنهاست که متاسفانه در ایران قدیم و حتی قرون اولیه اسلامی نیز گاهی در ایران ادامه می یافت و بعضاً موجب حوادثی می شد.

تهمورث

پسر بُد مر او را یکی هوشمند             گرانــمــایه تهمورث دیـوبند

به گفتۀ فردوسی ، پس از هوشنگ پسرش تهمورث که لقب او دیوبند است ، سی سال کشورداری کرد. ابن بلخی ، تهمورث را پسر ایونجهان ، پسر اینکهه ، پسر هوشنگ می داند و لقب او را زیناوند ، یعنی تمام سلاح ذکر می کند. تهمورث کار شاهی را با شادی و شادمانی آغاز کرد ، به گسترش کشاورزی و دامپروری و عمران و آبادانی پرداخت. او فرمان داد که چهارپایان را پرورش دهند ، و در ضمن آنها را روانۀ چراگاه کرد. از پشم گوسفندان برای پارچه بافی استفاده کرد و پرورش طیور اهلی را توسعه داد. پارسیان او را اولین کسی می دانند که سگ را برای نگاهبانی گلّه بکار برد و به سگان طریقۀ شکار را آموخت. هم او بود که مرغان ، مانند شاهین و عقاب را برای صید بکار برد. در زمان او به کار گیری اسبان توسعه یافت و ذکر شده که استر را او از کشش اسب بر خر به دست آورد و در ضمن به تربیت کرم ابریشم پرداخت... و نخستین کسی است که خط فارسی را نوشت. (تاریخ طبری ج1ص115؛تاریخ بلعمی ج1ص129؛مجمل التواریخ والقصص ص39؛فارسنامه ابن بلخی ص15و34؛کامل ابن اثیر،قبل از اسلام ج1ص244-241؛طبقات ناصری ج1ص134؛آداب الحرب والشجاعه ص7؛تاریخ معجم ص92؛شاهنامه ص27-26؛نخستین انسان...ص245)

"و بر اسب نشستن و زین بر نهادن او آورد، و استر به جهان او آورد و خر بر اسب فکندن تا استر موجود شود و اشتر را بار برنهادن و یوز را شکار آموختن، فارسی نخست او نبشتست." (تاریخ بلعمی)

"پادشاهی تهمورث سی سال بود، دیوان را مسخر کرد و در عمارت بیفزود و اول نوشتن و خواندن در عهد او بود، دیوان تعلیم کردند و بسیاری جانوران وحشی اهلی کرد و شکار آموخت." (مجمل التواریخ)

"و احمال و اثقال بر چهارپایان نهاد و ایشان را در رکوب مسخر خویش کرد ... از کرم قز ، ابریشم استخراج کرد و بالهام الهی بدانست که خوردن ایشان برگ توتست او بود." (تاریخ معجم)

جمشید

جمشید را مشتق از شید به معنی پرتو و جم را به معنی ماه دانسته اند که مفهوم آن پرتو ماه است ؛ علت این نامگذاری را زیبایی چهرۀ او می دانند. او را برادر طهمورث و پسر ویونجهان دانسته اند ولی فردوسی جمشید را پسر طهمورث به حساب آورده است.   به قول طبری او وسایل اهلی کردن حیوانات را ابداع کرد و در صنعت ابریشم و دیگر رشتنیها تبحر داشت و بفرمود تا لباس ببافند و آن را رنگ کنند. زین و پالان ساختن را ابداع کرد تا به کمک آن چهارپایان را رام کنند و به اطاعت درآورند. (تاریخ طبری ج1ص117؛ کامل ابن اثیر قبل از اسلام ج1ص247؛ فقارسنامه ابن بلخی ص15؛ شاهنامه ص27؛ یشتها ج1تعلیقات180)

در اَوستا ، جم یا جمشید دارندۀ گلّه های فراوان است و حیوانات را از شر گرسنگی و بی علوفگی می رهاند:

"فروهر پاکدین جم قوی دارندۀ گلّۀ فراوان از خاندان ویونگهان را می ستاییم از برای مقاومت کردن بر ضد فقارتی که از دیوهاست و بر ضد بی علوفگی که از خشکی است ، بر ضد زوال مرشون (دیو زوال و فراموشی)...". (فروردین یشت فقره130ج2 ، یشت ها ص102)

در ریگ ودا همانند اَوستا از یمه(جم) ذکر شده است و می رساند که جم ، مربوط به زندگی مشترک ایرانیان و هندوان است. زمان وی از موقع جدا شدن این دو قوم فاصلۀ چندانی نداشته و از همین نظر در خاطره ها باقی مانده است. جمشید را نیز به نوعی نخستین انسان می دانند. (تاریخ مردم ایران ص21-19)

جمشید و ایجاد طبقات صنفی

"و مردمان جهان را بر چهار گروه کرد، ازو گروهی لشگریان و گروهی دانا آن و دبیران و گروهی کشتارورزان، و گروهی پیشه وران و هر گروهی را گفت که هیچ کس مباد که بجز کار خویش کند." (تاریخ بلعمی(ترجمۀ تاریخ طبری) ج1 ص130)

بنابر مندرجات تاریخ طبری ، شاهنامه و منابع دیگر ، جمشید مردمان را به چهار طبقه تقسیم کرد که این وضعیت، کمابیش تا آخر دورۀ  ساسانیان ادامه داشت:

1- کاتوزیان  یا  آئوربانان (آذربانان) که روحانیانند و مسئولیت انجام تشریفات مذهبی به عهدۀ آنان است. آنان  را  گفت تا  درکوهپایه ها و زوایا به نیایش خداوند بپردازند. از همین گروه است که دانایان و حکما برخاسته اند و دبیران نیز  از  متفرعات همین گروه  می باشند که ترتیب امور اداری و مالی کشور با ایشان است.

2- نیساریان  یا  ارتشتاران  که مسئولیت حفظ نظم و نگهداری مرزهای کشور به عهدۀ آنان است.

3- نسودیان که کشاورزانند و به کار کشت ، داشت و برداشت مشغولند، آزادند و بندۀ کسی نیستند. در اینجا نکته ای است که کشاورزان ایران از اول جماعتی آزاد بودند نه بندگان.

4- پیشه وران یا ارباب حِرَف و صنایع که آنان را اهنوخوشی خوانند.

قاعدتاً پزشکان در طبقۀ روحانیون جای داشتند. البته بنابر عقیدۀ  ابوسعید گردیزی (تاریخ گردیزی تالیف حدود442 ه ق) دبیران و طبیبان و منجمان در طبقۀ سوم قرار داشتند و برزگران و پیشه وران و بازرگانان جمعاً طبقۀ چهارم را تشکیل می دادند. قاعدتاً باید این نوع جابجایی در زمان ساسانیان اتفاق افتاده باشد.  (شاهنامه27 ؛ تاریخ طبری ص118 ؛ تاریخ بلعمی ج1ص130 ؛ تاریخ گردیزی ص33 ؛ کامل ابن اثیر،قبل از اسلام ص247 ؛ رساله ماهسر ضمیمۀ تاج ص15 ؛ تاریخ تمدن ایران ص 57-55)

"جمشید مردمان را به چهار گروه کرد : و از این جمله یک گروه دانایان ، دیگر مبارزان و لشکریان و سه دیگر دبیران و طبیبان و منجمان ، و چهارم برزگران و بازرگانان و پیشه وران." (تاریخ گردیزی ص33)

گــــروهی  که  کــاتوزیان  خوانــیش              بــــرسم  پرســـــتندگان  دانـــــیش

جـــــدا  کـــردشــان از مـیان  گـروه                 پرســـتنده  را  جایـــگه  کــرد  کــوه

صــفی   بـر  دگــر  دســـت  بنشاندند             هــمی  نـــام  نیــســاریان  خـــواندند

کــجــا   شــیرمـردان   جنــگ  آورند                فـروزنـــدۀ   لشـــــکر   و   کــشورند

نـسـودی   سـدیگر   گــره  را  شنـاس            کجا   نیست  بر کس  از  ایشان  سپاس

بـکارنـد  و  ورزنـد   و  خـود  بـدرونـد            بــگاهِ   خــورش   ســرزنش   نـشنوند

چــهارم  که  خـوانــنــد  اهـنـوخـوشی            هــمـان  دسـت ورزان  بـر  سـرکـشـی

کـجـا  کارشـان  همـگنـان  پیـشه  بـود            روانـشـان  هـمیـشـه  پـر انـدیـشـه  بود

                                                                                              (شاهنامه27)

جمشید و پزشکی

به گفتۀ فردوسی ، جمشید چون به آتش دست یافت ، آهن را از دل سنگ استخراج کرد و وسایل مختلف را از آن تهیه نمود. در ضمن گیاهان و داروهای معطر را تهیه کرد ، پزشکی را سر و سامان داد، بیماریها را شناخت و به چارۀ آنها پرداخت (شاهنامه27)   ولی حمدالله مستوفی می گوید علم طب در زمان او پدیدار شد : "علم طب در زمان او آغاز کردند و اول کسی که در آن شروع نمود، یابال بن لامح بن متوشلخ بن محوئیل بن .... آدم بود." (تاریخ گزیده ص81)

ادامه دارد 




RE: ایران در گذر تاریخ - اسکورپان شیردل - ۱۳۸۹/۹/۳ عصر ۰۳:۵۶

ضحاک

ضحاک یا اژی دهاک ، بنابر مندرجات شاهنامه پسر مرداس و از نژاد تازی است. چنانکه از فقرۀ 29 آبان یشت بر می آید،          اژی دهاک سه پوزه در مملکت بوری ، صد اسب ، هزار گاو و ده هزار گوسفند برای ناهید قربانی کرد و از او خواست که قدرت نابود کردن مردم هفت کشور را به او عطا کند. مملکت بوری همان بابِل است که در آنجا اقوام سامی نیز وجود داشته اند. ضحاک را بیوراسب (صاحب ده هزار اسب) و ده آک نیز نامند. حمزۀ اصفهانی ده آک را به معنی صاحب ده عیب می داند. بنابر مندرجات بندهش ضحاک پسر اَروَد اسب، پسر زین گاو ... پسر فِرَواگ، پسر سیامک است و از سوی مادر به نُه پشت ، پسر اهریمن است.

ضحاک  از طایفه ای دامدار بود؛ چنانکه فردوسی گوید ، مرداس پدر او که مردی نیکوسرشت بود از هریک از حیوانات دوشیدنی هزار نمونه داشت. در بندهش پدرش با لقب اسب دار ذکر شده و جدش زین گاو است، یعنی کسی که بر گاو سوار می شد. ضحاک دامدار بزرگی بود که این همه حیوانات را برای ناهید قربانی کرد.

"و عجم ضحاک را بیوراسب و ده آک نیز گویند و چون پیوسته ده هزار اسب تازی در طویله داشت مسمی به بیوراسب گشت."(روضه الصفا ج1 ص528)


(یشتها ج1 ص247 ؛ بندهش ص149 ؛ سنی ملوک الارض ....ص32 ؛ شاهنامه 28)

چنانکه از مدارک مختلف برمی آید ضحاک از پدر آریایی و از مادر بابلی است (اوستا او را بابلی ذکر می کند). از طایفه ای از دامداران کلان برخاسته و بنابر گفتۀ فردوسی ، ابلیس او را فریفت و پدر خود را کشت و قدرتی یافت. مردم از جمشید که از حق روی برتافته و ظلم پیشه کرده بود، ناراحت شده و به دور ضحاک جمع شدند . ابلیس، بر شانۀ ضحاک قدرتمند بوسه زده و ضحاک ماردوش شد ، قدرت او را فریفت ، آدمکشی را پیشه کرد ، نسل جمشید را متواری نمود و به ظلم و جور پرداخت. به قول ابن اثیر ، زمین را به ناروا از مردم گرفت. (کامل قبل از اسلام ج1 ص281) تا اینکه فریدون بر ضد او قیام کرد و او را در دماوند اسیر نمود. ضحاک هزار سال سلطنت کرد (شاید مقصود سلسلۀ ضحاک باشد نه خود او).

جـهـانـجوی   را   نام   ضـحاک   بود             دلیـر  و  سـبکـسـار  و  نـاپـاک  بود

همی  بـیـوَراسبش  همی  خواندند           چـنیـن  نـام   بـر  پـهـلـوی  رانـدند

کـجـا  بـیـور  از  پـهـلـوانـی  شـمـار             بــود   بـر   زبــان   دَری   ده هـزار

از  اسـبـان  تازی  به  زریـن  سـتـام             ورا  بــود  بـیـور  چــو  بـردنـد  نـام

                                                                    (شاهنامه 28)

 فریدون

نام فریدون در اوستا "ثراتئونThraetaona  = تریته" و در ودا "ترای تنه Traitana" است. همین نام در متون پهلوی فریتون و در فارسی فریدون شده است. در بخش بیستم بندهش نسب فریدون چنین ذکر شده است : فریدون پسر اسفیان (اثفیان) پورتورا (پرگاو) ، پسر اسفیان سیاک تورا (سیاه گاو)، پسر اسفیان سپت تورا (سپیدگاو) ، پسر رماتورا (رمه گاو) ، پسر اسفیان  وَنفَرغِشِن (برف گاو) ، پسر اسفیان ، پسر جم .

فریدون از خاندان اثویه بوده که کلمه اوستایی است و همان آپتیه ودایی است. در پهلوی ، اثفیان= اسفیان است که در فارسی کنونی آبتین شده

است. تشابه نام فریدون و خاندانش در"اوستا" و "ودا" می رساند که احتمالا زمان او مربوط به قبل از جدا شدن آریایی ها از هندوان است. آپتیه در "ودا" به معنی "پسر آب" است که اتفاقاً با آب و گاو فارسی مطابقت دارد.

خاندان اثویه همه رمه های گاو داشتند و به شغل گاوداری مشغول بودند . طبری گوید همه اثفیان نام داشتند چون از ضحاک بر فرزندان خود بیمناک بودند و همه صاحب گاوهای ممتاز سیاه ، ابلق ،نیک ... بودند. ابن بلخی اثفیان را لقب کسی می داند که اول خروج بر گاو نشست و آنان را شبانان و دامداران محسوب می دارد.

".... و دیگر نامها بر حکم آنک شبانی می کردند ، سپیدگاو ، سیاگاو ، سرخ گاو و مانند این نهادند و از این جهت چون افریدون بیرون آمد سلاح او گرز بود یعنی سلاح چوپانان چوب باشد چون عصا و مانند آن و سر گرز او گاوسار بود به مثال نامها". (فارسنامه ابن بلخی ص 17-16)

خود فریدون وقتی جوان برومندی شد ، همواره با گاو سر و کار داشت و حتی به جای اسب بر گاو سوار میشد و به جنگ و شکار می رفت. چنانکه ابن اسفندیار در تاریخ طبرستان می گوید :

" چون طفل از حدِّ رضاع {شیرخوارگی} به فِطام {از شیر گرفتن} رسید و هفت عام بر او گذشت خِطام {مهار} در بینی گاوان می کرد و مرکب خود میساخت . چون مُراهق {نزدیک بلوغ} شد .... هر روز بر گاو نشسته با ایشان به شکار و دیگر کار می رفتی". (تاریخ طبرستان ص58-57)

در ضمن ابن اثیر ذکر می کند برخی از نسب شناسان ایرانی فریدون را همانا ذوالقرنین می دانند.

(حماسه سرایی در ایران ص434-430 ؛ داستانهای ایران قدیم ص76 ؛ بندهش ص149 ؛ تاریخ طبری ص153 ؛ کامل ابن اثیر ، قبل از اسلام ، ج1ص280 ؛ Histoire de perses V.1 p229)

از ذکر نام رنگ و کیفیت گاوها که هرکدام لقب یکی از اجداد فریدون است چنین برمی آید که احتمالا اینان هرکدام گله های گاو انتخاب شده به رنگهای فوق داشتند و در آن زمان شغل اصلی فریدون گاوداری بوده است. از خروج فریدون بر پشت گاو ، چنین برمی آید که احتمالا در آن زمان هنوز در موطن فریدون اسب داری رواج نداشت . در عین حال در احوال فریدون ذکر شده که استر را از آمیزش اسب و خر به وجود آورد ؛ پس در قلمرو فریدون باید بعداً اسب وارد شده باشد.

 فریدون ، نخستین پزشک

بنابر مندرجات اوستا ، فریدون (تریته Trita) به عنوان اولین طبیب به حساب می آید.{شاید کلمۀ Treatment به معنای درمان نیز ، از نام او گرفته شده باشد.}

در باب بیستم وندیداد ذکر شده:

" بند 1- زردشت از اهورا مزدا پرسید .... در میان مردم چه کسی اول تندرستی دهنده و منوّر و باطل کنندۀ جادو و دولتمند و زورآور و مقدم  آزمایش شده که درد را از دردمند جلو گرفت و مرگ (بی هنگام) را از میرنده جلو گرفت و ضربت استخوان را جلو گرفت و از تن مردم گرمی آتش (تب) را جلو گرفت.

بند 2 – پس اهورامزدا گفت: ای سپیتمان در میان مردم  اول تندرستی دهنده و منوّر و باطل کنندۀ جادو و دولتمند و زورآور و مقدم  آزمایش شده که درد را از دردمند جلو گرفت و مرگ (بی هنگام) را از میرنده جلو گرفت و ضربت استخوان را جلو گرفت و از تن مردم گرمی آتش (تب) را جلو گرفت تریته بود.

بند 3 – تریته برای درمان تجسس کرد و از فلزات برای مقابله با درد و برای مقابله با مرگ (بی هنگام) و برای مقابله با سوختن و برای مقابله با تب و برای مقابله با سردرد و برای مقابله با تب لرزه و برای مقابله با مرض اژانه و برای مقابله با مرض اژهوه و برای مقابله با مرض پلید (جذام) و برای مقابله با مار گزیدن و برای مقابله با مرض دروکه Druka و برای مقابله نظر بد و گندیدگی و کثافت که اهرمن در تن مردم آورد ، به دست آورد." (وندیداد ص152-151) در ادامه این باب ، از گیاهان دارویی و برخی بیماریهای دیگر یاد شده است...

زادگاه فریدون

در اوستا به کرّات فریدون اهل ورنه ذکر شده است ، چنانکه در فقرۀ 18 باب اول وندیداد از  "وَرِنه" Varena چهارگوش یاد میکند. پورداود با تبعیت از غالب مستشرقین ، ورنه را در گیلان می داند. در تفسیر پهلوی اوستا ، ورنه را پدشخوارگر محسوب می دارد که در ناحیۀ جنوب غربی دریای خزر واقع شده است. وست West ، پدشخوارگر را البرز حالیه می داند. "یوستی" می گوید دهی به نام ورک در طرف شرقی ساری واقع است. (یشت ها ج1 تعلیقات ص192) ابن اسفندیار نیز پدشخوارگر (فرشواذگر) را البرز می داند. نامبرده محل تولد فریدون را صریحاً قصبۀ "ور" که مرکز لاریجان است ذکر می کند که به عقیدۀ اینجانب احتمالاً با "ور" جمشید تطابق دارد :

" پس قدیم تر طرفی از اطراف طبرستان ، لارجانست و فریدون بدیه "ور" که قصبه آن ناحیت و مصلی آنجاست از مادر در وجود آمد."  (تاریخ طبرستان ص57)

در حال حاضر ، مرکز لاریجان  رینه است. دهکده ورسک در جادۀ فیروزکوه و دهکده دیگری به نام ورسخوران در حومۀ شهر فیروزکوه وجود دارد (لغت نامه دهخدا حرف "و" ص163) از آنچه که اینجانب از افراد وارد به محل شنیدم هنوز هم دهکده ای به نام "ورنه" Verna در شمال غرب فیروزکوه ، حدود 18 کیلومتری شرقی رینه در شرق نوا  و   لاسم وجود دارد. شاید همین ورنه در زمان ابن اسفندیار(قرن هفتم ه ق) نیز معروف بوده است.

از آنچه گفته شد اگر فریدون در البرز متولد شده باشد ، قول کسانی که فریدون را مربوط به قبل از جدا شدن ایرانیان و هندیان میدانند باید با احتیاط تلقی شود. 

 

ادامه دارد 




RE: ایران در گذر تاریخ - اسکورپان شیردل - ۱۳۸۹/۹/۳ عصر ۰۷:۳۴

منوچهر

منوشهر= منوچهر پسر منشخورنر پسر ایرج و از نوادگان فریدون بود. فریدون سه پسر داشت به نامهای شرم ، طوج و ایرج (سلم ، تور و ایرج) چون میترسید بعد از مرگش ، پسرانش بر سر میراث سلطنت باهم درگیر شوند کشورش را به سه قسمت تقسیم کرد ؛ نام هر قسمت را روی تیری نوشت و تیرها را در تیردان گذاشت. آنگاه از پسرانش خواست که هرکدام ، یکی از تیرها را بردارند.به این صورت روم و عربستان از آن سلم شد ، چین و ترکستان سهم تور و عراق،هند،حجاز و سایر قسمتهای ایران هم نصیب کوچکترین پسرش ایرج شد که فریدون او را بسیار دوست داشت. سلم و تور که از علاقۀ پدر به برادر کوچکترشان خبر داشتند و به او حسادت میکردند ، پس از مرگ پدر بنای دشمنی با او را نهاده و یکروز بر سرش ریختند و ناجوانمردانه او را کشتند و خود به جای او بر تخت سلطنت نشستند(و به قولی حدود سیصد سال حکومت کردند.)

همسر ایرج که از نوادگان اسحاق پیامبر بود ، به تنهایی پسرش را بزرگ کرد و او را پرورش داد تا منوچهر تبدیل به جوانی برومند و جنگاور شد. پس از اینکه جریان قتل ناجوانمردانۀ پدرش را توسط عموهایش شنید ، به خونخواهیش بلند شد و به بلاد ترک رفت و تور و سلم را کشت و به این ترتیب انتقام خون پدرش را گرفت و خود بر تخت سلطنت نشست.

منوچهر پادشاهی عادل و نیکوکار بود و نخستین کسی بود که رسم دهقانی را پدید آورد و برای هر دهکده ، دهقانی تعیین کرد. نقل است که رود فرات را او حفر کرد و مردم را به کشت زمین و آبادانی فرمان داد و تیراندازی به جنگجویان یاد داد. به گفته تاریخ طبری منوچهر 120 سال پادشاهی کرد و در این مدت ایرانیان را به کیش ابراهیم فرا خواند و در بابل جلوس کرد. آنگاه یکی از نوادگان ترک تور به نام افراسیاب که جریان قتل جدش را توسط منوچهر شنیده بود ، به قصد انتقام به خاک ایران حمله کرد.افراسیاب در اصل ایرانی بود و زمانی که منوچهر نیای او را کشت ، او به بلاد ترک پیوست و در نزد ترکان پرورش یافت  و از همین روست که او را ترک میخوانند.

افراسیاب در بابِل ، منوچهر را شکست داد و سپس او را تا بیشه های طبرستان تعقیب کرد. بعد به عراق رفت و آنجا را هم گرفت.

آرش کمانگیر

روایت است که منوچهر و افراسیاب ، پس از مدتها جنگیدن تصمیم به صلح می گیرند و مقرر میگردد که مرز بین ایران و توران ، با پرتاب تیر یکی از سربازان ایرانی تعیین شود. از سپاه ایران ، جنگاوری به نام ارشیاطیر (ایرش یا آرش) انتخاب می شود. او تیری را در چلۀ کمان می گذارد و زه را با تمام قوت میکشد و آنگاه رها می کند. گویند که تیرش از طبرستان به رود بلخ رسید و در آنجا افتاد. و رود بلخ ، مرز بین ایران و توران شناخته شد. و از تیر ارشیاطیر ، جنگ بین منوچهر و افراسیاب نیز به پایان رسید. به خاطر این موفقیت ، منوچهر ارشیاطیر را فرمانده سپاه خود میکند. (تاریخ کامل ابن اثیر ؛ تاریخ طبری ؛ تاریخ ابن خلدون)

نوذر

از نوذر مطلبی در منابعم پیدا نکردم. فقط در شاهنامه ، اشعاری در مورد وی بود که نشان میدهد پس از مرگ منوچهر، نوذر پادشاه ایران شد و گویا هفت سال پادشاهی کرد:

منوچهر را سال شد بر دو شصت      ز گیتی همی بار رفتن ببست

ستاره‌شناسان بر او شدند                همی ز آسمان داستانها زدند

ندیدند روزش کشیدن دراز               ز گیتی همی گشت بایست باز

بدادند زان روز تلخ آگهی               که شد تیره آن تخت شاهنشهی

گه رفتن آمد به دیگر سرای                     مگر نزد یزدان به آیدت جای

نگر تا چه باید کنون ساختن                       نباید که مرگ آورد تاختن

سخن چون ز داننده بشنید شاه           به رسم دگرگون بیاراست گاه

همه موبدان و ردان را بخوان                همه راز دل پیش ایشان براند

بفرمود تا نوذر آمدش پیش                        ورا پندها داد ز اندازه بیش

که این تخت شاهی فسونست و باد                  برو جاودان دل نباید نهاد

مرا بر صد و بیست شد سالیان            به رنج و به سختی ببستم میان

بسی شادی و کام دل راندم                  به رزم اندرون دشمنان ماندم

به فر فریدون ببستم میان                    به پندش مرا سود شد هر زیان

بجستم ز سلم و ز تور سترگ                      همان کین ایرج نیای بزرگ

چنانم که گویی ندیدم جهان                        شمار گذشته شد اندر نهان

نیرزد همی زندگانیش مرگ                      درختی که زهر آورد بار و برگ

ازان پس که بردم بسی درد و رنج              سپردم ترا تخت شاهی و گنج

چنان چون فریدون مرا داده بود                      ترا دادم این تاج شاه آزمود

...

بگفت و فرود آمد آبش بروی             همی زار بگریست نوذر بروی

بی‌آنکش بدی هیچ بیماریی                      نه از دردها هیچ آزاریی

دو چشم کیانی به هم بر نهاد                 بپژمرد و برزد یکی سرد باد

شد آن نامور پرهنر شهریار                  به گیتی سخن ماند زو یادگار

چو سوگ پدر شاه نوذر بداشت              ز كيوان كلاه كيي بر فراشت

به تخت منوچهر بر بار داد                     بخواند انجمن را و دينار داد

زو پسر تهماسب

پس از منوچهر، افراسیاب که بر تخت سلطنت نشسته بود، ظلم و ستم فراوان بر مردم کرد و ایران را ویران ساخت. از این رو زو پسر تهماسب بر او شورید و افراسیاب را از ایران به توران فراری داد.

پدر زو یعنی تهماسب ، در دوران منوچهر به سبب خشمی که منوچهر بر او گرفته بود ، به بلاد ترک تبعید شده بود. تهماسب در آنجا زنی از ترکان گرفت که این زن ، دختر وامن پادشاه ترکان بود. از او زو زاده شد و بعد از منوچهرنوذر} به پادشاهی نشست و افراسیاب را از ایران راند و در جنگ با ترکان ، نیای خود وامن را نیز کشت.

زو پادشاهی نیکوخصال بود.هرچه را که افراسیاب از بلاد بابل ویران کرده بود ، آباد ساخت. نهر زاب را در شهر سواد حفر کرد و در کنار آن ، شهری بنام روابی ساخت و در آن باغها احداث کرد و بذر درختان و گلها را از جاهای دیگر به آنجا برد. (تاریخ کامل ابن اثیر ؛ تاریخ طبری ؛ تاریخ ابن خلدون ؛ شاهنامه فردوسی)

گرشاسب

گرشاسب که در اَوستا به نام کرساسپه Keressaspa یعنی دارندۀ اسب لاغر خوانده می شود از پهلوانان مشهور و بزرگ ایران است. در بندهش ، گرشاسب و "اوروخش" دو برادر از نوادگان توگ پسر فریدون شمرده شده اند. در گرشاسب نامۀ  اسدی طوسی (تصنیف 458 ه ق) گرشاسب و گورنگ از نسل شیدسب نوادۀ جمشید هستند. در یسنا 9 فقرۀ 10 ، از گرشاسب به عنوان پسر تریته (اترط) که قاعدتاً همان فریدون است یاد شده است. گرشاسب در اوستا به منزلۀ رستم در شاهنامه و هرقل Herakles یونانیهاست. بنابر مندرجات گرشاسب نامه ، ضحاک از بابل به زابلستان می آید که به هندوستان برود ، در زابلستان خبردار می شود که اژدهایی پیدا شده که انسانها و حیوانات را نابود می کند. او گرشاسب را به جنگ اژدها می فرستد. سرانجام گرشاسب اژدها را می کشد و مردم و دامها را از شر او می رهاند.

گرشاسب مردی بزرگوار از مردم ایران بود ولی به پادشاهی نرسید.

 

پس از او پادشاهی به کیانیان رسید و نخستین پادشاه کیانی نیز کیقباد است.

 

پ ن : علاوه بر منابعی که در متن ذکر شد ، منبع اصلی بنده برای نگاشتن و به نظم درآوردن مطالب فوق ، کتاب تاریخ دامپزشکی و پزشکی ایران ، نوشته استاد دکتر حسن تاجبخش بود.




RE: تاریخ جنگ های کلاسیک - دشمن مردم - ۱۳۸۹/۹/۴ عصر ۰۶:۰۸

جنگ های کوروش کبیر جهت بسط قلمرو هخامنشی

کیست که به تاریخ کشور خویش علاقه نداشته باشد .کیست که نخواهد بداند چه بر سر کشورش آمده است .کوروش در زمان جواني تصميم مي گيرد كه قوم پارس را متحد كند تا بتواند بر عليه آستياگ وارد جنگ شود. هارپاك كه از درباريان و خويشاوندان آستياگ بود در اين راه كمك زيادي به كوروش كرد و درنهايت آستياگ پس از 35 سال پادشاهي سرنگون مي شود. ولي كوروش او را نكشت و نزد خود نگاه داشت. كوروش تعدادي از مغان مادي را كشت ، چون مخالف او بودند. او توانست اكباتان يا هگمتانه (همدان امروزي) پايتخت دولت ماد را تصرف كند. كوروش در سال 555 ( پ. م ) دژ مادي را تسخير كرد كه تاريخ نگاران يوناني آنرا بنام پاسارگاد نوشته اند. نام ديگر پاسارگاد مشهد مرغاب است چون شهر پاسرگاد بر روي دشت مرغاب ساخته شده بود.

از نو آوري هاي كوروش چاپارخانه دولتي يا پست خانه و گردونه چهار اسبه (گونه اي گاري) است كه در كناره هاي آن تيغه هايي فلزي براي نابود كردن سربازان دشمن جاسازي شده بود.

 مبارزه كوروش با پادشاه كشور ليديه:

با تسخير هگمتانه در سال 559 (پ . م ) پادشاهي كوروش آغاز مي شود. سپس كوروش با كروزوس پادشاه كشور ليدي (ليديه) جنگيد و او را شكست داد. او سرانجام توانست شهر سارد طلايي را تصرف نمايد. با تسخير ليديه كشورهاي ايران و يونان هم مرز شدند. چون كشور ليديه در آسياي صغير قرار داشت. كوروش كروزوس را اسير كرد و به همراه خود به ايران آورد و يك پارسي بنام تابالوس را به فرمانروايي سارد گماشت. او براي اينكه اعتماد خود را به اهالي ليديه نشان دهد يكي از نزديكان سابق كروزوس بنام پاكتياس را مسئول اداره امور مالي و حفظ خزاين نمود. ولي پاكتياس تصميم گرفت با خرايني كه كوروش به او سپرده بود ، لشكري فراهم آورد و پارسي ها شكست دهد. بنابراين سر به شورش برداشت و شهر اراك را محاصره نمود. كوروش يك سردار مادي بنام مازارس را براي برقراري نظم و دستگيري پاكتياس به سارد فرستاد كه در نتيجه پاكتياس دسگير شد و دوباره نظم به سارد بازگشت.

بعد از اين واقعه كوروش مشغول رفع اغتشاش از فرنگيه و كاريه شد. هر دوي اين كشورها در ناحيه آسياي صغير قرار داشتند.

 حمله كوروش به ارمنستان:

كوروش به فكر حمله به ارمنستان افتاد ، چون پادشاه ارامنه به دولت ماد خراج و ماليات پرداخت نمي كرد و قشون و سرباز به كمك مادها نمي فرستاد. بنابراين كوروش به بهانه شكار با چند سواره نظام وارد قلمروي ارمنستان شد و به كياكسار حاكم مادها گفت كه شما سپاهي را گرد آوريد و در نزديكي مرز ارمنستان نگه داريد تا من هرگاه موقعيت را مناسب تشخيص دادم سپاه شما به ارمنستان بتازد. كياكسار نيز چنين كرد و در نتيجه كوروش به راحتي توانست ارمنستان تصرف نمايد.

انگيزه جنگ كوروش با كلداني ها به علت حمله آنها به ارمنستان و دزدي و تاراجي بود كه كلداني ها انجام مي دادند. البته انجام اين كار از سوي كلداني ها به علت تنگدستي و نداشتن زمين كشاورزي مناسب بود. پس از درخواست صلح از طرف كلداني ها ، كوروش يك تفاهم نامه صلح بين آنها و پادشاه ارمنستان به امضا رسانيد. بر طبق آن پادشاه ارمنستان پذيرفت كه زمين كشاورزي مناسبي را به كلداني ها بدهد و در مقابل آنها تعهد كردند كه اجازه چراي دامهاي ارمني را در چاگاههاي خود بدهند و ديگر دست از چپاول و دزدي اموال ارمني ها بردارند.

 يورش كورش به آشور و بابل: 

بابل در آن زمان شهري بسيار زيبا و ثروتمند بود و برابر نوشته هاي هرودوت و ديگر تاريخ نگاران يونان باستان ، داراي دژهاي بسيار استواري بود كه در پيرامون رودخانه فرات ساخته شده بودند. مردم بابل در آن زمان بيشتر از راه بازرگاني روزگار مي گذراندند و باورهاي ويژه اي به خدايان داشتند. بيشتر مردم بابل به قدرت ساحري و جادوگري كاهنان معبدها و بت پرستي اعتقاد داشتند.

حمله كوروش به بابل و آشور در سال 539 (پ .م ) رويداد ، گويا به انگيزه قتل پسر يكي از درباريان بابلي بنام گبربايس بود كه به كوروش پناهده شد و دژ خود به همراه غذاي فراوان در اختيار كوروش و سپاهيانش قرار داد. در مقابل از كوروش خواست كه به بابل حمله كند و پادشاه آنجا را از بين ببرد ، چون او پسرش را كشته بود. از آن گذشته كوروش هواداران زيادي در بابل داشت كه او را ترغيب به تسخير آن شهر مي كردند. نتيجه جنگ كوروش و پادشاه بابل ، شكست بابل بود. با اين پيروزي كوروش مهمترين كشور همسايه ايران را در اختيار گرفت و بيانيه حقوق بشر خود را كه تضمين كننده آزادي در دين ، عقيده و محل زندگي بود ، صادر نمود.






RE: ایران در گذر تاریخ - اسکورپان شیردل - ۱۳۸۹/۹/۵ عصر ۰۵:۴۳

کیانیان

 

کیقباد

نخستین پادشاه سلسله کیانیان است از نوادگان منوچهر و میان آندو چهار نسل فاصله است. کیقباد با زنی از سران ترک ازدواج کرد و آن زن برای او 5 فرزند آورد:کی افته (کی وافیا) ، کیکاوس ، کی آرش ، کی بیه آرش و کی فاشین(کی فاسمن). تمام پادشاهان کیانی از نسل کیقبادند.

وقتی کیقباد به پادشاهی رسید دو کار مهم انجام داد : 1-اصلاح وضعیت ایران و 2- جنگ با ترکها و عقب راندن آنها از خاک ایران. او مقدار آب جوی ها و چشمه ها را برای آبخور زمین ها معین کرد و نام و حدود ولایات و نواحی کشور را معلوم کرد و مردم را به زمینداری ترغیب کرد و عُشر (ده یک) از حاصل زمین ها را برای مخارج سپاهیانش گرفت. او عمداً در ساحل رود بلخ اقامت داشت تا مانع ورود ترکان به قلمرو پارسیان شود. میان او و ترکها جنگها در گرفت.

کیقباد 100 سال پادشاهی کرد.(ابن اثیر مدت پادشاهی او را 226 سال ذکر کرده است.)

کیکاوس

نوۀ کیقباد بود. وی در بلخ اقامت داشت. رستم ، پهلوان معروف ایران در دوران او زندگی میکرد.

داستان سیاوش 

 

شاه  ترکان  سخن  مدعـیان  می شنود          شرمی از مظلمۀ خون سیاووشش باد

                                                                                                              (حافظ)

سیاوخش یا سیاوش فرزند کیکاوس بود که از نظر زیبایی و کمال و خلق و خو ، یگانۀ دوران بود. پس از به دنیا آمدنش ، پدرش کیکاوس او را به رستم (پسر دستان زال   پسر برامان) سپهبد سیستان و زابلستان سپرد تا او را بزرگ کند و آداب جنگاوری را به او بیاموزد. رستم ، سیاوش را به سیستان برد و برایش پرستار و دایه گرفت تا بزرگ شد آنگاه او را تحت تعلیم خود و استادان جنگاوری قرار داد و به او سوارکاری و جنگاوری آموخت تا سیاوش تبدیل به پهلوانی دلیر گردید. آنگاه او را به نزد پدرش کیکاوس برگرداند. کیکاوس برای اطمینان از شایستگی پسر ، او را امتحان کرد و او را شایسته و ماهر یافت . از این امر شادمان گشت و او را نزد خود جای داد.

کیکاوس ، زنی را جدیدا به همسری گرفته بود که دختر افراسیاب ، شاه توران زمین بود.(برخی نیز گویند که او دختر پادشاه یمن بود.) نامش سودابه بود و به قولی جادوگر بود. پس از اینکه او سیاوش را دید ، به او دل باخت و خواست که از او کام دل بگیرد. ولی سیاوش که جوانی پاکدامن بود نپذیرفت و از پذیرش خواستۀ او سر باز زد. سودابه که دید سیاوش در دام او نیفتاد ، با بدگویی از سیاوش نزد پدرش ، خواست که او را خراب کند. سیاوش برای اینکه از شر سودابه و وسوسه های او در امان باشد از رستم خواست که او را به جنگ افراسیاب بفرستد. رستم او را با خود به جنگ برد ولی در همین اوضاع و احوال ، افراسیاب با پذیرش خواسته های ایرانیان، درخواست کرد که بین توران و ایران ، صلح برقرار شود.(شرایط ایرانیان عقب نشینی افراسیاب به داخل مرزهای خود و دادن گروگان برای جلب اطمینان ایران بود که افراسیاب با هردو شرط موافقت کرد) سیاوش جریان را به پدرش نوشت و به او گفت که قصد دارد با افراسیاب پیمان صلح ببندد. اما کیکاوس به او نامه نوشت و فرمان داد که صلح را فراموش کند و آنقدر بجنگد تا افراسیاب نابود شود. سیاوش در محذوریت گیر کرد از طرفی بهم زدن صلح و زیرپا گذاشتن پیمان را مایه ننگ و عار می دانست و از طرفی نمی توانست از فرمان پدر سرپیچی کند. سرانجام سیاوش که این فرمان پدر را ناشی از کید زن پدر می دانست از پدر گریزان شد و به افراسیاب نامه نوشت و امان خواست که به سوی او رود. افراسیاب هم پذیرفت و سفیری را که در میانه بود و یکی از بزرگان ترک بود به عنوان نماینده خود معرفی کرد. این سفیر ، فیران پسر ویسغان نام داشت که در شاهنامه از او با نام پیران یاد شده و فردوسی در موردش سروده:

ز ترکان یکی مرد آهسته اوست         ز خون سیاوش جگرخسته اوست

سیاوش به نزد افراسیاب رفت . افراسیاب  او را گرامی داشت و از او پذیرایی شایانی به عمل آورد و حتی دخترش سفافرید را به زنی به او داد.(سفافرید در شاهنامه ، با نام فرنگیس خوانده می شود)اما پس از مدتی افراسیاب که ادب و عقل و کمال و دلیری سیاوش را مشاهده کرد ترسید که نکند سیاوش بخواهد جای او را بگیرد و از طرفی دو پسر افراسیاب و برادرش کیدر (که در شاهنامه از او با عنوان گرسیوز یاد شده و به گفتۀ فردوسی مردی بدجنس و بدسرشت بود) هم اورا بر علیه سیاوش تحریک می کردند. بنابراین بر علیه سیاوش سپاه روانه کرد و او را دستگیر کرد و با قساوت تمام ، دستور داد سرش را بریدند و بدنش را مثله کردند.فردوسی به زیبایی و با حزن و اندوه بسیار صحنه کشته شدن سیاوش را روایت میکند:

بیفکـند  پـیل  ژیان  را  به  خاک          نه شرم آمدش زان سپهبد نه باک

یکی  تـشـت  بـنهاد  زرین  برش          جدا کرد  زان سرو سیمین سرش

بجایی که فرموده  بُد  تشت  خون          گروی  زره  برد  و کردش نگون

یکی  باد  با  تـیـره  گـردی  سیاه          برآمد  بـپـوشـیـد خورشید  و  ماه

هـمی  یـکـدگـر  را نـدیـدند  روی          گـرفـتنـد  نفرین هـمـه  بر گروی

چو از سروبن  دور  گشت  آفتاب          سر شهریار  اندر  آمد به  خواب

چه خوابی که چندین زمان برگذشت          نجنـبید  و  بیدار  هرگز نگشت

چو از شاه  شد  گاه  و میدان تهی          نه  خورشید  بادا  نه  سرو  سهی

...

ز خـان  سـیـاوش  برآمد  خروش          جهانی  ز گرسیوز آمد  به جوش

ز سر  ماهرویان  گسـسـتـه  کمند          خراشـیده روی  و  بـمـانـده  نژند

گویند که اولین کس که در عزا جامه سیاه پوشید ، شادوس پسر گودرز بود که در ماتم سیاوش سیاهپوش شد و پیش کیکاوس رفت و گفت : "چنین کرده که روزی تاریک و سیاه است". روایتی دگر است که گوید از خون سیاوش گیاهی رویید که نام خون سیاوشان بر آن نهادند و الله اعلم...

پس از قتل ناجوانمردانه سیاوش ، گرسیوز که فکر می کرد ممکن است بعد از مرگ سیاوش ، فرزندش انتقام او را بگیرد ، خواست که همسر سیاوش را که باردار بود مجبور به سقط جنین کند اما به لطف پروردگار موفق نشد.{در تاریخ ابن خلدون ، به اشتباه نوشته شده که دختر افراسیاب ، سیاوش را کشت!}  

پیران که در کار صلح میان سیاوش و افراسیاب واسطه بود ، وقتی خبر قتل سیاوش را شنید بسیار اندوهگین شد و نزد افراسیاب آمد و او را از عاقبت کار ترساند و گفت که اگر رستم و کیکاوس بفهمند که چکار کرده ای ، خاک توران زمین را به توبره می کشند . بعد ، از افراسیاب خواست که سفافرید (فرنگیس) را به او بدهد تا هروقت فرزندش به دنیا آمد ، او را بکشد. افراسیاب که بسیار پشیمان و هراسان شده بود قبول کرد و سفافرید را به او داد. پیران ، مادر و فرزند به دنیا نیامده اش را به پیش خود برد و از آنها نگهداری کرد. اما پس از به دنیا آمدن نوزاد ، دلش نیامد او را بکشد و نوزاد را مخفی کرد. از آنطرف کیکاوس که شنیده بود عروس و نوه اش زنده هستند ، یکی از جنگجویانش به نام  بی  پسر گودرز را به دیار ترکان فرستاد تا نوه اش را پیدا کند و به نزدش بیاورد. بـی  به توران رفت و عاقبت مادر و فرزند را یافته ، با خود به ایران برد. سپس ، کیکاوس گروهی از پهلوانان خود منجمله رستم دستان و طوس پسر نوذران را فرستاد تا با ترکان بجنگند و انتقام خون سیاوش را بگیرند. در جدالی سخت ، رستم هر دو پسر افراسیاب را کشت و طوس هم به دست خود ، گرسیوز نابکار را به هلاکت رساند و انتقام خون سیاوش را از ترکان بازستاند.

جنگ یمن

یکی از جنگهای کیکاوس ، جنگ یمن بود. پادشاه یمن در آن زمان ، ذوالاذعار پسر ابرهه بود. کیکاوس به یمن رفت و با لشکر یمن جنگید اما شکست سختی خورد و سپاهش پراکنده گشت و خودش اسیر پادشاه یمن شد. پادشاه یمن به مدت 7 سال ، او را در چاهی به زندان افکند و در چاه را بست. چون خبر به رستم رسید ، به یمن رفت و کیکاوس را آزاد کرد و خواست با خود به ایران برگرداند. سپاه یمن راه را بر او بست ، اما چون دیدند حریف رستم و سپاهش نمی شوند ، از در صلح درآمدند و اجازه دادند رستم ، کیکاوس را همراه خود ببرد. کیکاوس به پاداش این کار رستم ، سیستان و زابلستان را به او بخشید و نام بندگی از او برداشت و برایش تختی از نقره با پایه های طلا ساخت و تاجی از طلا نیز بر سرش نهاد.

کیکاوس 150 سال پادشاهی کرد.

 

ماخذ : تاریخ طبری ؛ تاریخ ابن خلدون ؛ تاریخ کامل ابن اثیر ؛ شاهنامه فردوسی




RE: ایران در گذر تاریخ - دزیره - ۱۳۸۹/۹/۱۰ صبح ۰۱:۰۹

حول و حوش سال 65 فیلمی رادر سینما عصر جدید دیدم با نام داستان سیاوش در ان فیلم بعد از تهمت زدن سودابه به سیاوش،تونل عظیم وطویلی از اتش ساختند وگفتند اگر سیاوش با اسبش به سلامت از اتش رد شود بی گناه است که البته چنین هم شد.در اخر فیلم هم قطره خونی از سر بریده سیاوش به زمین افتاد و گلی رویید که نامش را سیاوشان گذاشتند.پس از قتل سیاوش مردی که فکر کنم پدرش بود این شعر را خواند

ز دلها همه ترس بیرون کنم          زمین را ز خون رود جیحون کنم

بهر حال حتما چنین اتفاقاتی را برای جذاب کردن فیلم ،وارد داستان تاریخی ان کرده اند .متاسفانه یادم نیست که فیلم محصول چه کشوری بود .

واین که اگر جای این مطلب این جا نیست پیشاپیش پوزش می خواهم.




RE: ایران در گذر تاریخ - هری لایم - ۱۳۸۹/۹/۱۰ صبح ۰۱:۳۸

فیلم داستان سیاوش محصول شوروی بود و در واقع در جمهوری ازبکستان یا تاجیکستان ساخته شده بود . اکیپ سازنده داستان سیاوش  , همون دوران فیلم رستم و سهراب رو هم ساختند که اونو هم سینما عصرجدید نمایش داد . حتی بازیگران نقش های مشترک ثابت بودند .

کسی که اون بیت رو خونده  احتمالا رستم بوده که سیاوش رو پرورش داد و بزرگش کرد . چون پدر سیاوش  , کاووس  یا کی کاووس  ,  شاه کیانی فردی متوهم و خودکامه توصیف شده و اصلا از عوامل کشته شدن سیاوش در شاهنامه یکیش همین کی کاووسه . یا به عبارت بهتر بی لیاقتیش .

از نکات جالب فیلم داستان سیاوش این بود که موسیقی اون رو هم بنا به صلاحدید مدیر دوبلاژ تغییر داده بودن و موزیک فیلم داش آکل رو جایگزینش کرده بودن . که الحق و والانصاف چقدر هم جور در می اومد با فضای فیلم .

از گویندگان فیلم تا جایی که یادم مونده پرویز بهرام بجای رستم و خسرو خسروشاهی به جای سیاوش بودن . اگر اشتباه نکنم سیمین سرکوب هم در این فیلم گویندگی می کرد .

من هم بیتی از این فیلم در خاطرم حک شده چون فیلم رو 2-3 بار رفتیم دیدیم

ز گیتی به جز پارسایی مجوی

زن بدکنش خواری آرد به روی 

  




RE: ایران در گذر تاریخ - Classic - ۱۳۸۹/۱۰/۱۵ عصر ۱۱:۵۱

این روزها سریال زیبای ولایت عشق ، شب ها از ساعت 9 تا 10 از شبکه جهانی جام جم پخش می شود ( ماهواره ) . با اینکه ممکن است تمام وقایع داستان را قبول نداشته باشیم اما از حق نمی توان گذشت که با یکی از خوش ساخت ترین و بهترین سریال های تاریخی طرف هستیم. شخصیت پردازی مامون ، امین ، فضل ابن ربیع ، فضل این سهل و ... همگی تماشاگر را جذب خود می کنند. اما نکته ای که باعث نوشتن این پست شد ، رسیدن داستان به جنگ مهم امین با برادرش مامون است. سپاه اندک طاهر ( سردار ایرانی سپاه خراسان ) موفق می شود که سپاه بزرگ خلیفه عباسی - امین - را شکست بدهد و عیسی ابن ماهان ( سردار سپاه ) را کشته و بغداد را به تصرف دربیاورد. این اولین حرکت و خیزش ایرانیان بعد از اشغال ایران توسط اعراب است. آیا از بین دوستان کسی هست که اطلاعات موثقی از این داستان ، و رابطه مامون و ایرانیان داشته باشد ؟




RE: ایران در گذر تاریخ - رامین_جلیلوند - ۱۳۸۹/۱۱/۲۰ صبح ۱۲:۵۳

در حال حاظر فقط دوست دارم به تاریخ معاصر بپردازم. تاریخ کهن بحثی طولانی دارد که از حوصله من یکی خارج است.
در نظر من در تاریخ نسبتا معاصر ایران یکی جنگ چالداران حماسه ای است که در تاریخ بشریت نظیر ندارد با سرداری شاه اسماعیل که خواندنش موی بر تن سیخ می کند. گویند که خود شاه اسماعیل بارها و بارها شمشیر به دست زنجیر های توپ های ارتش عثمانی را پاره می کند. ایرانی ها حتی یک اسیر هم به دست عثمانی ها ندادند  لشکر ایران ترکیبی بوده است از تمامی قوم های ایرانی که به فرمان سردار ایران به مرزها آمده بودند.
  اگر جوانمردی توام با خامی سردار ایران نبود که فقط حاظر بود با شمشیر بجنگد شاید تاریخ چالداران دگرگونه نوشته می شد. یاد تمام شهیدان جنگ چالدارن ....دوستانی که به ترکیه سفر کرده اند می دانند که تورک ها بعد از گذشت این چند قرن هنوز هم از اسطوره شاه اسماعیل و سربازان ایرانی با احترام و ترس یاد می کنند.

دیگر اسطوره جنگ های معاصر برای من یکی موضوع بسیار شخصی است. در چهار سال اخیر شاید من یکی از بیست نفر ایرانی باشم که در حوالی نوروز خودم را به سر آرامگاه دلاور زند آخرین شمشیر زن شرق لطفعلی خان زند در طهران می رسانم و دسته گلی بر آرامگاه لطفعلی خان زند می گذارم.
به طرز دیوانه واری عاشق و شیفته لطفعلی خان می باشم. افسوس و هزار افسوس که این جوان اصیل ایرانی به سردمداری ایران نرسید و گرنه تاریخ طوفانی این بوم و  مرز متفاوت بود.
دوستان حتما نوشته های مرحوم منصوری را در کتاب خواجه تاجدار خوانده اند. می گویم نوشته چرا که نویسنده ای به نام ژان گوره وجود ندارد و کتاب خواجه تاجدار نوشته خود ذبیح الله خان می باشد. شاید ارزش تاریخی صددرصدی نداشته باشد ولی بهر روی الهام بخش می باشد.
یاد لطفعلی خان به خیر که گویند سرعت شمشیرش از قدرت شمشیرش بیشتر بوده است و نعره ای منم لطفعلی خان زند کمر بسته شیخ شبستری اش لرزه بر اندام توله های آن اخته منحوس قاجار ( چه نفرتی که من از این طایفه دارم) می انداخته است.

هر دم صدای نی میاد آواز پی در پی میاد
لطفعلی خانَم کی میاد؟ روح و روانم کی میاد؟




RE: ایران در گذر تاریخ - دن ویتو کورلئونه - ۱۳۸۹/۱۱/۲۲ عصر ۰۲:۱۸

سلام بر دوستان ...

در این دوره که (( غم نان )) همچنان درگیر کننده است و هدفمند کردن یارانه ها ! و رایانه ها ! هم افق پیش رو را سخت آمیخته کرده به شفافیت ! فرصت خواندن کتاب کمتر و کمتر می شود متاسفانه !

اصلا چه لزومی دارد آدمی کتاب بخواند ! مگر نه این است که تماشای شبکه  های چندگانه تلویزیونی اطلاعات ما را  به ((شدت)) بالا می برد و هر آنچه را که لازم است ما بدانیم برایمان می آموزد !

اما به هر حال گاهی به زحمت فرصت می یابیم کتابی تورق کنیم از میان بسیار کتاب هایی که باید پیش از مرگ خواند ... این حقیر در این چند وقته حتی در فرصت های 50 ثانیه پشت چراغ قرمز برای مطالعه کتابهایی چند استفاده می کنم و به گمانم بسیاری از دوستان هم اینگونه هستند پس ما چرا از ژاپن و بسیاری از کشورها جلو نمی زنیم !!! خدا می داند ...

یاد بخشی از فیلم زیای آقای ((شلزینگر )) می افتم یعنی  (( دونده ماراتن )) :

در بخشی از فیلم استاد دانشگاه در کلاسی که داستین هافمن در آن درس می خواند می گوید :

وظیفه ما این است که در دانشگاه ، شما فارغ التحصیلان با مدرک دکترا را مثل سوسیس های به هم پیوسته بیرون بدهیم و وقتی این اتفاق بیفتد یعنی پیشرفت !

در آن فیلم  که دیدگاه مزبور مورد انتقاد قرار می گرفت اما به راستی در جامعه امروز ما همان دیدگاه باز هم به (( شدت )) عملیاتی شد و نتیجه ای درخشان حاصل شده : حضور چندین تحصیل کرده در هر خانواده که همگی آنان  روزانه  حتی جمعا یک ساعت مطالعه  ((مفید )) ندارند  ...

بگذریم !

چند روز قبل در یکی از این کتابفروشی های خاص و مهجور میدان انقلاب  کتابی راجع به سرگذشت ((شاه اسماعیل صفوی )) و سرنوشت ایران در دوران وی ما را به خود متوجه کرد و موقع خروج از کتابفروشی با ما همراه شد ! (هر چند از پس سالها رفاقت با آن کتابفروش محترم با این دیدگاهش آشنایم که معتقد است  کتاب تنها مطاعی است که وقتی به راستی خواندنش را آرزومندی ارزشش را دارد که به سرقتش ببری ! اما من هنوز با باور راستین ایشان که ضرر اقتصادی برایش از پی دارد همنظر نشده ام ...)

دوستان مطالعه این کتاب  در عین پرداختن به شخصیت بنیانگزار سلسله صفوی صفحات زیادی را اختصاص می دهد به اوضاع و احوال شرایط آنزمان ایران و اینکه چگونه تفکر و برنامه ریزی عده ای منجر به بال و پر گرفتن این سلسله خاص در ایران شد که هنوز هم از آثار آن دوران حضوری محسوس در این مرز و بوم مشاهده می شود ...

با اطمینان کامل باید درک کرد که علیرغم نبوغ و استعداد خاص خود شاه اسماعیل در سیزده سالگی عوامل و افراد پیرامون که او را از گزند همه حاکمان وقت که در پی نابودیش بودند حفظ کردند و پرورش او را بر عهده گرفتند ، تقشی کاملا با اهمیت داشته اند ...

در دوران درگیری های بازماندگان تیمور با حاکمان پراکنده (( آق قویونلو )) ( با نماد گله گوسفندان سپید ) و ((قرا قویونلو )) ( با نماد گله گوسفندان سیاه) و حکومت های محلی دیگر که در مرکز ایران و جنوب داعیه استقلال داشتند و نیز خطر ازبکان مهاجم و غارتگر در شمال شرق و غول تازه قد علم کرده که تمام اروپا را می لرزاند یعنی حکومت ((عثمانی )) در غرب ، این نوجوان کم سن و سال اما برآمده از دل یک ایدئولوژی و دیدگاه خاص قد علم می کند و با اتخاذ سیاست های خاص و به مدد رسوخ در دل و روح پیروانش که اوامر او را برگرفته از ارتباط او با ائمه و پیشوایان مذهبی به حساب می اوردند و تشکیل نیروی نظامی جانبازی که در اجرای فرامینش لحظه ای درنگ نداشتند (( قزلباش ها )) تمام حکومت های پراکنده را یکی یکی مقهور کرده و حکومتی یکپارچه را در گستره ایران تشکیل می دهد ... در این مورد همانطور که عرض شد شرایط آن زمان بسیار تاثیرگذار بوده ... خستگی مردم از جکومتهای ناپایدار و فصلی که با دست به دست شدن آنها تمام خرج  و مخارج را آنها با پرداخت بیش از 37 نوع مالیات مختلف ! می پرداختند ... نفرت سال های سال و نسل به نسل مردم از ستم هایی که تا مدتی قبل از سوی خلفای عرب بر آنها رفته بوده و نیز در خاطر ماندن دوران سیاه استیلای مغولان و بازماندگانشان همه و همه به  بر آمدن این سلسله و به زیر پرچم آن گرویدن مردم  تاثیر داشت ...

در مورد قزلباش ها و وجه تسمیه انان باید گفت که سران سلسله صفوی خود را به ارتیاط مستقیم با ائمه و امامان  منسوب می کردند و نقل  است که شاه اسماعیل با نقل ارتباط با امیر مومنان در عالم رویا از آن حضرت مورد خطاب واقع شده که صوفیانش را ملبس نماید به کلاهی سرخ رنگ با دوازده چاک و کنگره به نشانه 12 امام ! و از اینرو پیروان متعصب سرخ کلاه این سلسله را ((قرلباش )) می نامیده اند که از طایفه های مختلف بوده اند که نفوذ کلام شاه اسماعیل و دیگر پادشاهان سلسله صفوی بر انها که به نوعی فداییان  و نیروهای گارد انان محسوب میشدند به حدی بوده که در مواردی تاریخ شهادت می دهد که مثلا شاه اسماعیل هنگام دستیابی به دشمنی جسور می فرموده چه کسی از مریدان حاضر است از امر مرشدش پیروی کرده و با خوردن گوشت این ملعون قرب ایزدی و خشنودی مرشد را موجب شود ؟ و بر سر خوردن گوشت ان نگونبخت در بین قزلباشان نزاع میشده ...

اتخاذ تصمیم های جسورانه از سوی سردمداران این جکومت و در راس آنها شاه اسماعیل در آن دوران برای خود حکایتیست : ایجاد نوعی خاص از انشعاب و استقلال مذهبی به صورت ((شیعه گری)) و اعلام کردن آن به عنوان مذهب اصلی در آن دوران اقدامی بسیار متهورانه بود و در نتیجه آن شاه اسماعیل که مفاهیم و  اصطلاحاتی مانند  (( نظر شدگی )) و (( کمر بستگی )) امامان  را برای رسوخ هر چه بیشتر در دل پیروانش ابداع کرد با پیروی از بینش و تفکری حساب شده در آن زمان حکومتی در درون بسیار قدرتمند و یکدست را موجب شد هرچند ایران را در ان هنگام در میان همسایگان قدرتمندش که همگی اهل سنت بودند  و برای نبرد با ایران منافع و دلایل خاص خودشان را داشتند ، تنها و مهجور کرد ... البته در ان زمان و البته بیشتر ، بعدها بود که اروپاییان با این باور که وجود ایرانی قدرتمند در شرق عثمانی از حضور همه نیروهای عثمانی که در آن زمان سخت نیرومندبود  در غرب و مرزهای اروپا جلوگیری خواهد کرد و همین عامل موجب مراودات و تحریکات حکومت ایران توسط اروپائیان میشد ...

سپاه عثمانی به مدد پیشرفت ها و کسب تکنولوژی های روز آن زمان با تجهیز ارتش خود به توپ ها و اسلحه های مدرن و قدرتمن دو با تاسیس سپاهیانی منظم و سخت جنگ آور مانند لشگریانی (( ینی چری )) ، (( ایچ اوغلان )) ، ((عثمانلی )) ، (( استانبول )) و (( چرکس )) و ... که در آن زمان لرزه بر تن تمام سپاهیان اروپا و جهان می انداختند و برای کسب افتخار با هم در حال رقابت هرچه تمامتر هم بوده اند ، برای ایران خطری واقعی بود و در زمان شاه اسماعیل ، شاه عثمانی به نام ((سلطان سلیم )) که به خاطر خلق و خوی دهشتناکش به ((یاووز)) (بی رحم و خونریز) مشهور و ملقب بود به منظور کشورگشایی و با بهانه اختلافات مذهبی که  شیعیان گریزان عثمانی به ایران پناه می بردند و حکومت ایران از بازپس دادن آنها به عثمانیان خودداری می کرد در حالتی غافلگیرانه به ایران حمل کرد در حالیکه ظاهرا با امضای توافقنامه ای خیال شاه اسماعیل را از جنگ با عثمانی راحت کرده بود ...

یورش بیش از 150 هزار  نفر با سپاهیانی آنچنانی که در بالا ذکر آنها رفت در حالی صورت گرفته که شاه اسماعیل در حوالی همدان حضور داشته و به سمت جنوب ایران رهسپار بوده ...

به روایت تاریخ نبرد ((چالداران )) ( در منطقه ای بین مرند و خوی ) شاید بزرگترین نبردی بوده که ایرانیان در آن کاری کرده اند کارستان ...

سد راه سپاه نزدیک به 150 هزار نفری عثمانی فقط با کمتر از 30 هزار سپاه  ...

در این نبرد سپاه عثمانی از 300 عراده توپ بهره می برده که سلطان سلیم فرمان داده بوده عمدا در یک زمان شلیک کنند تا دل سپاهیان ایران را که تا آنزمان چنان توپهایی ندیده بوده اند را از هر چه شهامت  و شجاعت یکجا تخلیه کند !

گلوله های توپ عمدا به جای گلوله های معمولی از چهارپاره ها جایگزین شده بوده که از چهار گلوله کوچکتر متصل با زنجیر به هم متشکل بوده که این چهار پاره ها با افتادن و چرخش در میان لشگریان و سواره نظام تلفات را چندبرابر می کرده ...

سپاهیان ((ینی چری )) سپاهی بوده که از کودکان کم سن و سال اسیرگرفته شده در جنگها تشکیل می شده که آنها را تا 30 سالگی آموزش جنگی می داده اند و تازه در 30 سالگی و وقتی در اوج قدرت و مهارت بوده اند به جنگ اعزام می شده اند ... ایستادگی در مقابل این سپاه ده هزار نفری به نظر غیر ممکن می رسیده ... طبق گزارشات اعضای این سپاه به گونه ای آموزش دیده بودند و قدرت بدنیشان چنان بوده که با هر دو دست و با دو تلوار (( قمه هایی بزرگ و وحشتناک مثل آنچه جلادان برای قطع سر مجرمان استفاده می کرده اند )) همزمان حریفان را از پیش رو بر می داشته اند ...

و در روایات هست که در مقابل آنها موقع تقسیم تجهیزات برای سپاه ایران که با سپاهیان فوق روبرو شوند به برخی بسیار معدود ((شمخال)) (نوعی بسیار ابتدایی از طپانچه !) و برخی فقط شمشیر و برخی فقط نیزه و برخی چوب رسیده بوده !

و اما این نبرد  (( چالداران )) چه شهدا که بر جانگذاشت ... ظاهرا فقط کمتر از 1000 نفر از ایرانیان باقی مانده اند ...

سپاه ایران وقتی جناح چپ و راستش سقوط کرده حتی یکنفر هم در آن دوجناح زنده و سرپا نبوده ... ایران حتی یک اسیر در آن نبرد نداده ...

شاه اسماعیل فرماندهی سپاه را یه 3 نفر به ترتیب مشخص سپرده بوده و خود به عنوان سپاهی ساده در خط مقدم بخشی از سپاه مشغول نبرد بوده ...

این هم حکایتیست ! در گرماگرم نبرد فرمانده اول ( رستم کلاه چرمینه ) به فرمانده دوم (علی محمد همدانی ) امر کرده که چون فرمانده تو هستم فرماندهی لشکر را به تو می سپارم و خود به صحنه نبرد می شتابم ! فرمانده دوم نیز دمی بعد فرماندهی را به فرمانده جانشین و سوم حوالت داده و خود به جناحی که در حال سقوط بوده شتافته و شهید شده ...

و در عین حال یکی از شاهکارهای نظامی تاریخ کل جنگ های جهان در ان نبرد توسط شاه اسماعیل و هفتصد فدایی او شکل گرفته و آن عبارت بوده از ((نابودی توپخانه )) سپاه عثمانی آن هم در حالیکه سپاه 10 هزار نفری مخوف (( ینی چری )) محافظت از آن را درپیش رو داشته ...

با مشاهده تاثیر وحشتناک تویخانه عثمانی ، شاه اسماعیل به سمت فرمانده سپاه می شتابد و می گوید اگرچه فرماندهی را به تو سپرده ام اما ایا هنوز شاه و مرشد تو هستم ؟ و با کسب جواب مثبت هفتصد نفر جانباز از او طلب می کند که دیگر هرگز زنده باز نخواند گشت و تاکید می کند که حتی المکان دارای زن و بچه و بدهکاری و ... نباشند و هرکس اینچنین  نیست عقب برود !

 باشکوه حالتی بوده که حتی یکنفر پا پس نگذاشته و از همان جلوی سپاه هفتصد نفر شمرده شده و برای نبرد اعزام شده اند ...

شاه اسماعیل 350 نفر از آنان را مامور ایجاد شکاف در میان لشگر محافظ نموده و 350 نفر را هم مامور آتش زدن باروت ها و مواد منفجره توپخانه ! 350 نفر اول به دل لشگر دشمن می زنند و چنان جانفشانی و مبارزه ای می کنند که تا بازگشت شاه  اسماعیل و برخی معدود افراد باقیمانده از انفجار توپ ها هنوز مسیر گشوده شده را باز نگاه داشته بوده اند ...

نقل است که سلطان سلیم ناگاه متوجه می شود که توپ ها آتش نمی کنند و  وقتی متوجه می شود که دیگر توپخانه ای در کار نیست وزیر و سپهسالارش را احضار و در همان دم خلع مقام و درجه کرده و به خط مقدم جنگ می فرستدش که اگر لیاقت داشته باشد لااقل به عنوان یک سرباز ساده در جنگ بمیرد !

در پایان نبردی تا این حد قهرمانانه و خونبار با  سوگند دادن شاه اسماعیل که برای حمله ای دوباره و مرگ و پیوستن به دیگر شهدا آماده میشده و استخاره از قرآنی که می گویند به دست خط خود امیر مومنان حضرت علی (ع) نوشته شده بوده و شاه اسماعیل بدان سخت علاقه داشته ، توصیه شیخ شبستری را برای عقب نشینی می پذیرد ... تبریز یه دست عثمانیان می افتد اما در کوتاه مدتی عقب می نشینند چون می دانند با بازگشت شاه اسماعیل به همراهی لشگری که از دیگر نواحی ایران و ایلات و عشایر قهرمان همراهش خواهند بود  حفظ تبریز و خوی و مرند دیگر امکان پذیر نخواهد بود ...

ای کاش در کنار ساخت سریال ها و فیلمهایی که به هزاران چیز به جز ایران می پردازند از نبرد جانفشانانه چالدران نیز فیلمی ساخته می شد ...

شاد باد روان و روح نام آوران بزرگ آن نبرد که جان خود را در جنان نبرد نابرابری فدا کردند... سردارانی چون :

((امیر عبدالباقی )) صدراعظم شاه اسماعیل که در قلب سپاه می جنگیده و هنگامیکه به خاک افتاده محاسن سپیدش از خون سرخرنگ بوده  ...

حسن بیک الله  : سرداری رشید در قلب سپاه با امیر عبدالباقی که تا آن حد رشادت کرده که راویان گفته اند برای از پا انداختنش بیش از 14 تیر و نیزه بر سر و صورتش زده اند ...

خان محمد استاجلو : فرمانده یکی از جناح حای ایران که از ابتدای هجوم عثمانیان جلو آنها را سد نمود و بدون استراحت از اول جنگ تا هنگام شهادت مشفول فرماندهی و جنگ بوده است و ارادت جنگاوران به او چنان زیاد بوده که فرماندهان اول و دوم سپاه پس از شاه اسماعیل افتخار دانسته اند که در کنار او بمیرند ...

رستم کلاه چرمینه : دلاوری از دیار طالش که همانطور که در بالا ذکر شد با دیدن تنگ شدن عرصه بر خان محمد استاجلو فرماندهی را به نفر دوم سچرده و به یاری همرزمش شتافته و در نبرد چنان هنرنمایی کرده که در ان هنگامه و شلوغی خیلی ها به جنگیدنش نگاه می کرده اند ...

علی محمد همدانی : فرمانده دوم که او نیز اط شوق نبرد فرماندهی را به نفر سوم سپرده و به یاری خان محمد استاجلو شتافت و چنان قهرمانانه جنگیده که پس از به خاک افتادنش از شدت خشم سرش را جدا کرده و به اردوی عثمانی برده اند ...

محمد قره باغی : فرمانده جناح دیگر سپاه ایران که وقی آن جناح سپاه ایران سقوط کرده از فرمانده و لشگر ان جناح حتی یکنفر را هم زنده مشاهده نکرده اند ...

سارو بیره (( ساروببره)) : شیر مردی از کردستان که در ابتدای نبرد هیج کس از لشگر عثمانی طاقت نبرد رودر رویش را نیافته و با میزان کردن توپخانه های مجهز به چهارپاره توانسته اند از پای دربیاورندش ...

ابراهیم بیک : بی باک جوانی گمنام که به پاس شجاعت هایش در همان چند روزه جنگ ، در میان آن همه دلاور دارای نام و نشان شد ...

اصلان : سر دسته شیعیان طایفه ((ساری قمیش )) عثمانی که با پذیرش پناهندگی او و طایفه اش از سوی دولت ایران بهانه نبرد با ایران برای سلطان سلیم مهیا شد ... او با رنج و مشقت های بسیار و با چندین بار نبرد بازماندگان طایفه و قبیله اش را به خاک ایران رساند و در جریان نبرد چالداران با جوانان باقیمانده از قبیله اش به جبران لطف ایرانیان جانانه  جنگیدند و به خون غلطیدند ...

دیو سلطان روملو : فرمانده سواره نظام ایران که پس از رشادتهای بسیار در میدان نبرد ، تنها فرمانده از لشگر ایران بود که با شاه اسماعیل زنده ماندند ...

دریغا که سالیان قبل در جریده ای تصویری چاپ شده از مدفن شهدای جنگ چالداران دیده میشد : محل تخلیه نخاله های ساختمانی !

هر چند ظاهرا در چند سال گذشته کمی به آنجا رسیدگی شده ولی خود من با وجود اشتیاق فراوان برای دیدن آن مکان متاسفانه سعادت سفر به آنجا را پیدا نکرده ام که ببینم اوضاع در آن دشت خاطره انگیز که پیکر قهرمانان این سرزمین را در آغوش خود جای داده به چه صورت است ...

با حستجو در دنیای گسترده وب نیز حتی دریغ از مشاهده حتی یک تصویر ...

.....................................................

شاه اسماعیل با وجود چنین رشادت ها و نفوذی که در میان پیروانش برخوردار بوده متاسفانه در بساری موارد خشونت ها و قساوت های بسیاری را هم از خود د رتاریخ ثبت کرده است و این همانطور که در تحلیلی کوچک مربوط به جنگ جهانی دوم نوشته بودم در مواردی که ستیز بر سر مسائل اعتقادی است متاسفانه سابقه ای به قدمت بشر دارد ! ظاهرا در اینگونه موارد جریان منازعات باید به حذف فیزیکی کامل یکی از دو طرف مناقشه ختم شود و خونینترین و دهشتناک ترین صفحات تاریخ معمولا رقم خورده از حریاناتی اینجنینی است ...

در کل ، سردمداران سلسله صفوی و بخصوص بنیانگذار آن در سایه اعتقادات شدیدی که پیروانشان بدانها داشتند و مرشد کامل می نامیدندشان با گرد  آوری جماعتی صوفی حنگاور که در حقانیت بیانات مرشدشان لحظه ای درنگ جایز نمیدانستند  پس از سالیان سال حکومتی یکپارجه و ملی در ایران پدید آوردند و همانطور که در بالا ذکر شد برای نیل به این هدف از ابزارهای مختلف سود بردند و با استفده از شرایط زمانی و مکانی آن دوران با برنامه ریزی های مکتبی و اعتقادی فصلی جدید در این سرزمین رقم زدند که هم دوران پر شکوه  همراه با جانبازی داشت مثل دوران شاه اسماعیل و شاه عباس و هم دوران پسرفت و فروپاشی در اواخر آن سلسله که هنگام ورود افغانیان با شماره تنها ده هزار نفر به اصفهان شاه بی کفایت و خرافه پرست در تدارک احضار طایفه و لشگر جنیّان برای مقابله با لشکر افاغنه بود ...

...................................................................................

در مورد رخدادهای نبرد چالداران نگاه متوجه به کتاب ((شاه جنگ ایرانیان : چالداران )) بوده که حتی اگر دارای شاخ و برگ هم شده باشد بازهم در اصل نبرد و رشادت ها و جانبازی های قهرمانان لشگر ایران و فرماندهانش شکی نمی تواند باشد ...

ای کاش دیگر دوستان هم کمر عزم ببندند و در همین کافه بتوانیم پیگیری های بیشتری در مورد این نبرد و دلاورانش داشته باشیم ... شاید روزی و روزگاری عزیزی از انها استفاده کرده و به عنوان رسالتی ملی و انسانی اثری از این رخداد به صورت فیلم یا انیمیشن و ...  تهیه گردد تا با انتشار آن عموم مردم ایران را با گروهی از قهرمانان این آب و خاک بیش از پیش آشنا گرداند و نیز با گذر از مرزها برای مردمان سایر نقاط جهان  این سوال را مطرح کند که همین جماعت بوده اند از جنس ایرانیان و مردمانی که در فیلم 300 نمایش داده شده ... به گمانم چنین روش هایی برای پاسخگویی به فیلمهایی مثل 300 و اسکندر بسیار مناسبتر و تاثیرگذارتر است تا ایجاد میزگرد ها و برنامه هایی آنچنانی که ((اساتید ))!!! بیایند و به قول مرحوم هملت فقط و فقط و فقط ((حرف )) بزنند ان هم چه تفسیر ها و دیدگاه هایی ...

در دنیای امروز می شود حرفی زد و نظری بیان کرد و منتظر شد تا مخاطبان خودش را از سراسر جهان پیدا کند و همگان هم 300 ساخته انان را به نظاره بنشینند و هم (( سردار بزرگ : آریو برزن )) و (( نبرد جاوید : چالداران ))  نساخته ما را ! و امید داشته باشیم که قضاوت خواهند کرد که کدامیک راست می گوییم ... *

 آه  ... من که نمی دانم ! اما چه صحیح فرموده سقراط رحمه الله علیه :

(( دانستن ، مردن است ...))

در پناه حق ...

...................................

* با عرض احترام خدمت سازندگان آثاری چون  (( چهل سرباز )) منظورم ساخت آثاری از این دست تاثیرگذار ! نمی باشد ...




RE: ایران در گذر تاریخ - رامین_جلیلوند - ۱۳۹۰/۳/۳ صبح ۱۲:۳۰

(۱۳۸۹/۱۱/۲۲ عصر ۰۲:۱۸)دن ویتو کورلئونه نوشته شده:  

چند روز قبل در یکی از این کتابفروشی های خاص و مهجور میدان انقلاب  کتابی راجع به سرگذشت ((شاه اسماعیل صفوی )) و سرنوشت ایران در دوران وی ما را به خود متوجه کرد و موقع خروج از کتابفروشی با ما همراه شد ! (هر چند از پس سالها رفاقت با آن کتابفروش محترم با این دیدگاهش آشنایم که معتقد است  کتاب تنها مطاعی است که وقتی به راستی خواندنش را آرزومندی ارزشش را دارد که به سرقتش ببری ! اما من هنوز با باور راستین ایشان که ضرر اقتصادی برایش از پی دارد همنظر نشده ام ...)

به روایت تاریخ نبرد ((چالداران )) ( در منطقه ای بین مرند و خوی ) شاید بزرگترین نبردی بوده که ایرانیان در آن کاری کرده اند کارستان ...

سد راه سپاه نزدیک به 150 هزار نفری عثمانی فقط با کمتر از 30 هزار سپاه  ...

چهارصد و نود و هفت سال پیش ندایی از ضمیری برخواست .

ندایی که سخن از جاودانگی سر می داد .ندایی که برخواسته بود تا شرف و حیثیت یک ملت بزرگ را در آوردگاهی بس دهشتناک حفظ کند .
آن ایرانی غیرتمند و آن مرد صلابت پیشه با تمام قوا و با تمام وجود پا به عرصه ای گذاشت که حافظ ایران شود . حافظ غیرت و وجودی که همه وجودش از او بود .
 
بد نیست دوستان بدانند که حتما می دانند همسر محبوب شاه اسماعیل در این جنگ به اسارت تورک های عثمانی درآمد ولی شاه اسماعیل با وجود عشقی که به همسر داشت حاضر نشد که وجبی از خاک ایران را به سلطان سلیم تورک برای معاوضه با همسر بدهد و افسانه بر این است که شاه جوان ایران به خاطر دوری از همسرش مرد.
از دوستان کسی نام این همسر شاه اسماعیل را می داند؟




RE: ایران در گذر تاریخ - بانو - ۱۳۹۰/۳/۳ عصر ۰۶:۴۹

<!--[if gte mso 9]> Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4  

رامین گرامی ضمن تشکر از شما، وقتی نکتۀ مذکور را مشاهده کردم به دنبال ریشه های تاریخی بیشتر گشتم چراکه از تعدد زنان شاه اسماعیل شنیده بودم و اسارت دسته جمعی آنان.... و اما سه شکل ساده و کمی متفاوت این روایت:

-----------------------------------------------------------------------------------------

بخشی از مطلب را نقل می کنم به قلم غلامرضا گلی زواره، با این مضمون که گمانم خواندنش خالی از لطف نباشد:

بازخوانى تاريخى عملكرد بانوان در امور كشوردارى ايران 

زنان و زمامداران صفوى 

غلامرضا گلى‏ زواره 


اسارت و سياست 

تاريخ صفويه را از زمان جلوس شاه اسماعيل صفوى بر تخت سلطنت در سال   907 هجرى، آغاز میكنند اما در واقع قرائنى مسلّم آن را عقب‏تر مى‏برد. شروع كار اين سلسله زمانى است كه خديجه سلطان خواهر حسن‏بيك، به خانه سلطان جنيد نبيره شيخ صدرالدين آمد و سلطان حيدر (پسرش) با عالمشاه بيگم ازدواج كرد. بر اثر اين پيوند عاطفى كه از مسائل سياسى به دور نبود، اسماعيل ميرزا به وجود آمد و به شاه اسماعيل اوّل معروف گرديد .(1)

دودمان صفويه كه مهم‏ترين سلسله در تاريخ ايران بعد از اسلام است و مؤسس آن موفق گرديد كشور ايران را يكپارچه و متحد سازد، مذهب تشيع را به عنوان تنها آئين اسلامى در اين سرزمين رسمى اعلام كرد و بين مذهب و دولت پيوندى تنگاتنگ برقرار ساخت.(2)

تاجلو خانم از زنان نيكونام و همسر شاه اسماعيل است. شوهرش در مواقع حساس سياسى و اجتماعى با وى مشورت مى‏كرد. اين بانو در جنگ چالدران پس از شكست لشكر ايرانى از عثمانی‏ها به اسارت مسيح پاشازاده، از نظاميان عثمانى، در آمد اما با دادن يك جفت گوشواره گرانبها معروف به لعل بیرگ و چندين ادوات ارزشمند ديگر از اسارت رهايى يافت. تاجلوبيگم در دربار صفويان اعتبار سياسى بسيارى داشت. با فرا رسيدن مرگ شاه اسماعيل در رجب سال 930 هجرى وقتى اميران قزلباش با وى مشورت كردند با رأى او قرار بر اين گرديد كه شاه طهماسب روى كار آيد. وقتى او زمام حكومت را در دست گرفت، در آغاز احترام تاجلوبيگم را داشت اما همچون گذشته اين زن در دربار صفويه محبوب نماند. گويا شاه طهماسب از شخصيت او در هراس بود و در سال 940 هجرى از وى روى گردانيد. تاجلوخانم آزرده ‏خاطر و غمگين درگذشت و در بقعه بی بى دخترانِ ميدان شاه شيراز دفن گرديد. اين زن به فعاليت‏هاى عمرانى و احياى معمارى تشيع اهتمامى وافر داشت و در سال 925 هجرى به دستور او گنبد حضرت فاطمه معصومه در قم بازسازى و ايوان شمالى مرقد اين بانوى بزرگ بنا گرديد. چهار سال بعد عايدى چندين روستا را براى اداره اين مجموعه وقف نمود. بازسازى پلى روى رودخانه قزل‏ اوزن (ميان زنجان و شهرستان ميانه) كه به پُل‏ دختر موسوم است و در سال 933 هجرى مرمت گرديد، از آثار او است. از ديگر اقداماتش بناى عمارت گنبد عالى در اردبيل معروف به جنّت‏سرا و نيز وقف آبادى حسن‏آباد براى سادات فقير است.(3)

بهروزه ‏خانم از همسران شاه اسماعيل صفوى نيز طى نبرد چالدران به اسارت قواى عثمانى در آمد و با قاضى عسكرِ حكومت مزبور ازدواج كرد و با كشته شدن او از آدرنه به استانبول آمد. پس از آن ديگر از زندگى‏ اش خبرى نيست. شاه اسماعيل با شنيدن خبر اسارتش بسيار اندوهگين گشت و براى آزادى ‏اش حاضر به پرداخت غرامت‏هايى گرديد. مؤلف عالم آراى عباسى اين بانو را باكفايت، اهل تدبير و سياستمدار معرفى كرده است.(4)

شاه بيگم همسر ديگر شاه اسماعيل صفوى از بانوان خيّر و نيكوروش است كه به دستور او در سال 925 هجرى عمادبيگ بارگاه حضرت فاطمه معصومه(س) را به صورت بناى هشت‏ پهلو با هشت صفه تجديد بنا كرد و ديوارها را با كاشى معرّق بياراست و در جلوى آن ايوانى با دو مناره احداث كرد و صحنى با چند بقعه و ايوان طراحى كرد.(5

منابع

1ـ سياست و اقتصاد عصر صفوى، دكتر باستانى پاريزى، ص9.

2 ـ تاريخ ايران‏زمين، دكتر محمدجواد مشكور، ص270.

3 ـ فارسنامه ناصرى، ج اوّل، ص396، خيرات حسان، اعتمادالسلطنه، ص32؛ فرمانفرماى عالم، ص35؛ چند مقاله تاريخى، نصراللّه‏ فلسفى، ص77؛ نان جو دوغ‏گو، باستانى پاريزى، ص756 و 650.

4 ـ مشاهير زنان ...، ص32.

5 ـ دائرة‏المعارف بزرگ اسلامى، ج اوّل، ص359.

---------------------------------------------------------------

از طرف دیگر در ویکی پدیا نیز این موضوع به این شکل آمده است:

بهروزه سومین زن شاه اسماعیل صفوی است. 

وی پس از جنگ چالدران توسط عثمانیان به همراه تاجلی (همسر دیگر شاه اسماعیل) اسیر شد.

پس از چندی تاجلی از عثمانی گریخت، و در اواخر عمر شاه اسماعیل همراه منصور (یکی از قزلباشان) به عثمانی رفت و از سلطان عثمانی خواهش کرد که بهروزه را آزاد کند، و سلطان عثمانی، بهروزه را آزاد کرد.

تاجلی دومین همسر شاه اسماعیل صفوی بود.

او تنها همسر شاه اسماعیل است که پا به پای مردان در جنگ شرکت می‌کرد و همچنین ندیمه نیز نداشت.

تاجلی، خود ندیمه بهروزه (زن سوم شاه اسماعیل) بود.

او و بهروزه در جنگ چالدران به اسارت سلطان سلیم درآمدند، ولی تاجلی گریخت و به ایران بازگشت.

*پ.ن: متوجه نشدم چگونه ممکن است همسر دوم شاه ندیمۀ همسر سومش بوده باشد! اصولا ندیمه بعد از وصلت شاه با بانوی قبل، به چشم همایونی جلوه می کند!

--------------------------------------------------

و باز در داستانی تاریخی به نام ندیمه! که هیچ به صحت و سقمش آگاه نیستم، این روایت به شکلی سینمایی و رمانتیک با چنین مضمونی پرداخت شده است

ندیمه: همسران شاه اسماعیل صفوی, در حرم‌سرای سلطان عثمانی


نویسنده : فاروقی - فواد
محل نشر : تهران
تاریخ نشر : ۱۳۸۳/۰۴/۲۷
شابک : ۹۶۴-۶۳۲۵-۸۲-۳

در این رمان تاریخی, سرگذشت سه تن از همسران اصلی شاه اسماعیل اول, همچنین یک شاهزاده خانم هندی و ندیمه‌ای از دربار عثمانی که در حرمسرای شاه صفوی به سر می‌بردند, روایت شده است. داستان, از لشکرکشی شاه اسماعیل به خراسان برای جنگ با شیبک‌خان اوزبک آغاز می‌شود. این نبرد به پیروزی شاه اسماعیل می‌انجامد, اما یکی از سه همسر اصلی شاه اسماعیل به اسم خورشید, در این جنگ کشته می‌شود. در همین جنگ شاهزاده خانم هندی ـ خواهر ظهیرالدین بابر ـ به نام پشمیم' نیز از جنگ اوزبکان نجات می‌یابد. داستان با مقدمات جنگ شاه اسماعیل با سلطان عثمانی ادامه می‌یابد که نقطه اوج آن, جنگ چالدران‌؛ جنگی که طی آن دو همسر دیگر شاه اسماعیل, یکی به نام تاجلی که زنی جنگجو بوده و دیگری به نام 'بهروزه' به همراه گروهی دیگر از زنان جنگجوی سپاه ایران, اسیر می‌شوند. در ادامه داستان, سرگذشت دو زن اسیر ایرانی در دربار عثمانی بازگو می‌شود. تاجلی اندکی بعد موفق می‌شود به ایران برگردد, اما بهروزه همچنان در اسارت و با احترام باقی می‌ماند تا هنگامی که شورشی بسیار خطرناک علیه سلطان عثمانی به راه می‌اندازد و سرانجام به ایران باز می‌گردد

--------------------------------------------------------

با این تفاسیر، یک تحقیق کوچک تاریخی آنهم مربوط به دوره ای نه چندان دور با چه همه تناقض و ابهام مواجه است....خدا رحم کند، تاریخ امروز را که در حال ثبت است و به چه شکل.....؟

 




RE: ایران در گذر تاریخ - رامین_جلیلوند - ۱۳۹۰/۳/۱۷ عصر ۱۱:۲۲

شاه اسماعیل شعری به زبان آذری برای سلطان سلیم قبل از آغاز جنگ چالدران می فرستد که جوابی هم از سلطان عثمانی دریافت می کند که من از آن جواب اطلاعی ندارم ولی ترجمه شعر شاه جوان ایران از قرار زیر است ( برگرفته)

من به مرشد خویش به چشم جوهر و ذات وجود می‌نگرم،

و خویشتن را در راه او قربانی می‌کنم،

من دیروز به دنیا آمده‌ام و امروز خواهم مرد،

بیا، اگر تو میخواهی بمیری، این پهنگاه مرگ است

بیا، اگر تو میخواهی بمیری، این پهنگاه مرگ است

بیا، اگر تو میخواهی بمیری، این پهنگاه مرگ است




RE: ایران در گذر تاریخ - دن ویتو کورلئونه - ۱۳۹۰/۳/۱۸ صبح ۱۰:۳۲

با تشکر از دوست عزیزمون جناب رامین - جلیلوند عزیز ...

شاه اسماعیل در فولکلور مردم آذربایجان نیز حضور دارد و در آثار ادبی آذربایجان ، داستانها و اشعار فراوانی به نام او ثبت است . وجوه شخصیت دوگانه شاه اسماعیل ، یعنی ذوق هنری و روح سلحشوری ، در ترکیبی حماسی ، از شاه اسماعیل چهره ای آنچنان محبوب ساخته است که افسانه و خاطره و شعر او در ترانه ها و آهنگ های ((عاشیق ها )) بازتاب وسیعی یافته است .

در (( داستان شاه اسماعیل  )) که از طریق عاشیق ها سینه به سینه نقل شده آرزوهای مردم مبنی بر داشتن یک حاکم عادل انعکاس وسیعی پیدا کرده و به همین جهت این داستان در ردیف یکی از محبوبترین داستانهای مردم آذربایجان قرار گرفته است .

شاه اسماعیل به دلیل حاکم و شاعر بودنش در توسعه و تکامل تاریخ و تمدن سرزمین خویش نقشی مهم ایفا کرده و به علت هنرمند بودنش از طرف دیگر هنرمندان و بویژه ((عاشیق ها )) به شدت استقبال شده است . شاه اسماعیل به عنوان یک شاعر تغزلی ، دارای طبعی بلند و عالی بوده و (( بایاتی ها )) و شعرهای عاشقی زیبایی دارد و شعرهایی را که با وزن هجایی ساخته ، با همه خواسته های شعر عاشقی هماهنگی دارد .

تصویر شاه اسماعیل اول بازسازی شده از تصویر مندرج در لغت نامه دهخدا

استاد دکتر صفا در کتاب ارزشمندشان (( تاریخ ادبیات در ایران )) می نویسند :

(( شاه اسماعیل صفوی خود از شاعران خوب به زیبان فارسی و ترکی بوده و (( خطایی )) تخلص می کرده است و حدود 1400 بیت شعر از ایشان ثبت شده و وجود دارد . ))

اینک تخمیس زیبا و استادانه ای که شاه اسماعیل از غزل حافظ کرده است :

(( تو آن گلی که خراب تو گل‌عذارانند
اسیر بند کمند تو شهسوارانند
به ‌بند دانه و دامت چو من هزارانند
غلام نرگس مست تو تاجدارانند

                                        خراب بادهٔ لعل تو هوشیارانند


تو با کرشمه و ناز و گدا به عجز و نیاز
کنون که صاحب حُسنی به حُسن خویش بناز
تو را رقیب و مرا شد سرشک محرم راز
تو را صبا و مرا آب دیده شد غماز

                                          وگرنه عاشق و معشوق رازدارانند


رسید موسم گل، عیش و کامرانی کن
گذشت عمر، گرانی مکن روانی کن
خلاف زاهد مکار تا توانی کن
در آب میکده و چهره ارغوانی کن

                                         مرو به صومعه آنجا سیاه‌کارانند


سپاه خال و خطتت می‌کنند غارت دین
نشسته ابرو و چشمت ز گوشه‌ها به کمین
کشیده صف ز خطا تا به روم لشکر چین
گذر بکن چو صبا بر بنفشه‌زار و ببین

                                         که از تطاول زلفت چه سوگوارانند


چو آفتاب رُخت نیست ماه در خاور
نهاده پیش قدت سرو سرکشی از سر
ندیده دیده چو روی تو ای پری‌پیکر
به زیر زلف دو تا چون نگه کنی بنگر

                                         که از یمین و یسارت چه بی‌قرارانند


ببین که مردم چشمت چو آهوی صیاد
ز خال دانه ز زنجیر زلف دام نهاد
ز خال و دانه خطایی چنین به دام افتاد
خلاص حافظ از آن زلف تابدار مباد که

                                          بستگان کمند تو رستگارانند ... ))

.................................................

اما یکی از بازی های جالب روزگار :

شاه اسماعیل پیشوای صفویان و سلطان سلیم شاه عثمانی دو حاکم رودر رو در جنگ چالداران ، هر دو دارای ذوق و قریحه شاعری قابل توجهی بوده اند ...

با اینکه شاه اسماعیل پادشاه ایران بود و به اعتقاد بسیاری حکومت ملی را درایران مستقر ساخت اما زبان تکلم خود او و زبان رسمی دربارش ترکی بود و بیشتر اشعار خود را به لهجه ترکی سرائیده است اما سلطان سلیم پادشاه عثمانی و رقیب وی زبان فارسی را برای سرودن اشعار خویش برگزیده بوده و از وی اشعار فراوانی به زبان فارسی باقی مانده است .

پروفسور مینورسکی در باب علت این کار به انگیزه های متفاوت این دو اشاره می کند :

(( هدف آن دو به کلی با یکدیگر متفاوت بوده است . در عین آنکه سلطان سلیم برای دل شعر می سرود ، شاه اسماعیل قصدش تامین حمایت قبایل ترکمن بود و بهمین دلیل زبان شعر وی اغلب ترکی بوده است .))

از غزل های سلطان سلیم که به ((سلیم )) و گاهی (( سلیمی )) تخلص می کرده ، به نمونه ای اشاره می شود تا دوستان با حس و حال شعر وی آشنایی یابند :

(( در عاشقی دو دیده من چون گریستند     خوبان خجل شدند و همه خون گریستند

از غم بسوختند چو دیدند حال من                آنان که بر ملامت مجنون گریستند

در خنده خواندند بتان نامه ام ولی                 آگاه چون شدند زمضمون گریستند

بر درد من ز زخم رقیبان سنگدل                    از دوستان زیاده چو جیحون گریستند

در فکرم ای سلیم که چون گشت حالشان      آنها که دور از آن لب میگون گریستند ...))




RE: ایران در گذر تاریخ - منصور - ۱۳۹۰/۳/۲۹ صبح ۰۸:۲۷

در اینجا سایتی را معرفی میکنم که از نظر من یکی از بهترینهای تاریخی در دنیای نت است. بانی این سایت دکتر کیهانی زاده (با 74 سال سن) یکی از متبحرترین روزنامه نگاران ایران است که سالهای سال در روزنامه اطلاعات فعالیت داشت. البته عمده کار او مربوط به پیش از انقلاب است. به شخصه به گرایشهای خاص این فرد از نظر سیاسی کاری ندارم و اهمیتی هم برایم ندارد. آنچه مرا در نگاه اول مجذوب این سایت میکند اطلاعات عمومی است که وی در طول سالهای سال از عمر کاریش جمع آوری و بدون چشم داشتی در آن گردآورده است.

داشتن یک کتاب تقویم تاریخ کامل آرزوی هر فردی است. تاریخی جامع که همه رخدادهای تاریخی را به تفکیک ایام در بر داشته باشد. همه رخدادها. همانطور که در پستهای قبلی (بويژه در بخش کاراتونهای قدیمی ) گفتم برنامه ای پیش از از انقلاب با عنوان تقویم تاریخ از رادیو با صدای توصیفیان (بهترین گوینده خبر تاریخ رادیو)  و خانم رضائی پخش میشد که پس از انقلاب نیز با همت مرحوم منصور والامقام و صدای جذاب عبداله فجری تا سالها ادامه یافت... اما هم برنامه پیش از انقلاب و هم برنامه پس از انقلاب به دلیل ملاحظات خاصی به قهقرا رفتند و صرفا مطالبی را عرضه کردند که عده خاصی را خوش می آمد و نه کلیت تاریخ را. در یک روز ممکن است یک جنگ حادث شده باشد،یک سینماگر یا یک معمار بدنیا آمده باشد، ممکن است یک شخصیت سیاسی ظهور کرده باشد و یا زلزله ای بیشمار انسان را نابود کرده باشد... اما وقتی صحبت ملاحظات پیش می آید دسته بندیهایی خاصی در تاریخ صورت میگیرد که از جذابیت برنامه خواهد کاست و متاسفانه چنین هم شد. بعنوان مثال در تقویم تاریخ پس از انقلاب در نهایت تقویم شده بود ولادت فلان علامه یا وفات بهمان ثقه الاسلام... که البته منجر به کناره گیری مجری برنامه هم شد...

کتابهای قطوری با عنوان تقویم تاریخ هم در سالهای نچندان دور به چاپ می رسید که با وجود حجم زیاد باز هم در انتقال کلیه حوادث قاصر و ناقص بودند و آرزوی داشتن تقویمی تاریخی که تمام داشته های بشری در آن ثبت شده باشد همچنان باقیست

در سایت حاضر با انتخاب روز و ماه برخی از حوادث تاریخی را میتوان رویت کرد. عمده ی حوادث با توجه به اینکه نویسنده سایت شخصیتی سیاسی است رخدادها و شخصیتهای سیاسی جهان را در بر میگیرد که یکسویه نگری آن جذابیت چندانی ندارد اما به نوبه خود در ارتقای معلومات همان بخش هم بی شک مثمر ثمر خواهد بود. بعضا ازحوادثی خاص یا شخصتهائی ویژه هم صحبت به میان می آید که بازهم جالب توجه است بعنوان مثال از تاریخهای هوانوردی یا تاریخ چندین هزار ساله ایران... اینکه فلان دختر را در چنین روزی در آمریکا دزدیدند و فردا آزاد شد در حافظه تاریخ اهمیت خاصی ندارد اما روزنامه نگار با وسواس خاصی همه را گردآوری کرده است و این درحالیست که بعضا حتی نامی از سینماگران تاریخ سینما یا تاریخ ابداعات و اکتشافات هم به میان نیاورده است . واضح است اگر من علاقمند به سینما بخواهم تقویم تاریخ بنویسم ابتدا تمام جزئیات سینمائی تاریخ را کنکاش کرده و در لیست خود می گنجانم و مابقی حوادث در اولویت دومند و دکتر کیهانی زاده هم نگره ای خاص به تاریخ روزنامه نگاری در این وادی دارد و حوادث غیر سیاسی را حتی به شکل تک خطی در انتهای وقایع روزانه ذکر میکند.

عکسهای  این سایت به غایت نابند و حوادث و شخصیتها با کمترین جانبداری معرفی میشوند اما این معرفیها بازهم از نگاه روزنامه نگار به شکل کامل بی طرف نیست.

من به شخصه با شخصیت صاحب سایت آشنائی ندارم و افکار وی را تائید نمیکنم. آنچه مرا بر آن داشت که از سایت وی نام برم اطلاعات جالب توجه (صرفا برای افزایش اطلاعات عمومی) دوستان است و بس.

بدون شک هیچکس نمیتواند قضاوت خود را از تاریخ به دیگران هم انتقال دهد. آنچه قابل انتقال است نفس ساده و بی آلایش رخدادهاست

http://www.iranianshistoryonthisday.com/farsi.asp




RE: تاریخ جنگ های کلاسیک - بانو - ۱۳۹۰/۶/۱۱ عصر ۰۲:۳۴

(۱۳۸۹/۹/۲ عصر ۱۱:۳۷)هری لایم نوشته شده:  

یکی از داستان های جذاب شاهنامه در زمان سلطنت کی کاووس اتفاق افتاده . وقتی که او سرزمین های بسیاری رو فتح میکنه ,  به این فکر میفته که آسمان ها رو هم تسخیر کنه . پس دستور میده بارگاهی پورتابل براش بسازند و 4 گوشه ی اون رو مرغان به نوک بگیرند و عزم آسمان کنند .

اما از این جا به بعدش رو نمی دونم چی میشه . در یکی از کتاب های قصه ای که 30 سال پیش وجود داشت این ها رو نوشته بود .

پیرو این نوشته، مدتی به دنبال اصل داستان در کتابهای ادبی بودم، خود شاهنامه فراموشم شده بود! امروز داستان را در شاهنامه یافتم و خلاصه اش را تقدیم دوستان می کنم...

... و جنگی در می گیرد میان سپاهیان ایران و توران، بخت از لشکر تورانیان باز گشته بود. رستم در میانه میان یکه تازی می کرد و حریف می طلبید، افراسیاب به لرزه می افتد و فریاد می زند هرکه رستم را به زمین افکند، دخترم را به زنی او می بخشم و فرمانروای بخشی از توران می کنمش...سپاهیان توران قدرت می گیرند، اما باز ، دلاوری ایرانیان کار خود را می کند و با مرگ دو سوم سپاه توران و تبدیل دشت به باتلاقی از خون و خاک، ایرانیان فاتح نبرد می شوند.

کیکاووس، پادشاه ایران شادمان می شود، دوباره به پارس باز می گردد و برای فرمانروایی با عدل و داد و زیبا کردن جهان طرحهایی نو می ریزد. به هرگوشه ای از فرمانروایی اش پهلوانی عاقل و روشن رای می فرستد تا نماینده اش شود. جهان را می آراید و زیبا می کند و قصرها بنا می کند و آدم و پری و  دیو و دد در برابر این بارگاه و عظمت سر تعظیم فرود می آورند. و برای موبدان و پرستشگران یزدان پاک که حکومتش را با شکوه گردانده بود دو گنبد از جزع یمانی* بنا می کند تا هرچه بیشتر در بندگی پروردگار بکوشند و شکرگزارش باشند.

و دیوان به خشم می آیند، بندگی را و عدل را دوست نمی داشتند، ابلیس به سوی لشکر دیو و دد آمده بانگ بر می آرد که : امروز باید کاووس را به رنج و سختی اندازیم. باید یکی از دیوان که به روح و روانش آگاهست نزد او برود و گمراهش کند باشد که به رنج دیوان خاتمه بخشد...اورا از فرمان یزدان پاک بازگرداند و تمام فرّ و شکوهش فرو ریزد...

دیوان از شکوه شاه ترسیدند اما یکی برخاست که این عمل تنها از من ساخته است، به شکل غلامی حکایت خوان و مطبوع بزم شاهی، در یکی از شکارگاهها راه را بر شاه می گیرد که تو که تمام بزرگی و شکوه زمین از آنت است؛ تو که آفتاب و ماه به فرمانت طلوع و غروب می کنند، چه کار دیگر با زمین داری...کاری کن که پیش از تو کسی نکرده! آسمان را مسخر خویش ساز...

عقل از سر شاه دور می شود و می گوید چرا که نه؟! از دانایان زمان فاصلۀ زمین تا ماه را جویا می شود به او می گویند بسیار است اما گمان می کند فریبش می دهند، فرمان می دهد از لانه های عقابها چندین جوجه بیاورند و با بهترین گوشتها پروارشان کنند. چون از درشتی و قدرت مانند شیر شدند، فرمان می دهد تختی بسازند از عود قماری** و چهار نیزه با ران بره ای آویخته بدان، به چهارگوشۀ تخت بزنند و پای عقابهای گرسنه را نیز ببندند به چهارگوشۀ تخت و خود با جامی شراب بر تخت می نشیند. عقابها در طمع گوشت بال می زنند و تخت از زمین بلند می شود و به سوی ابرها اوج می گیرد می رود و می رود تا بال و پر عقابها خسته و خونین می شود و از گرسنگی در نزدیکی مرز چین در در شهر آمل، در بیشه ای سقوط می کنند... خداوند می خواست هلاک نشود تا هنوز سیاووش از او متولد شود...

کاووس نادم و حیران در بیشه رنجور و بیمار می افتد و به جای شکوه آسمان، ذلت زمین نصیبش می شود. فرماندهان سپاه چندین روز به دنبالش می گردند تا خبر می رسد که اورا دیده اند، رستم و گیو و توس و گودرز به دنبالش روان می شوند و پیدایش می کنند. همه در سرزنشش سخنها می گویند و گودرز می گوید: ((اینهمه پادشاه دیدم اما تو سبکسرتر و خودکامه ترینشان بودی، چند بار باید بر سرت بلا می آمد تا بفهمی راهت اشتباه است؟!))

کاووس خجالت زده می شود؛ عذر می خواهد و می گوید حرف راستتان را باید تصدیق کرد... وقتی به شهر باز می گردند، 40 روز تمام دربهای کاخ را می بندد و خلوت می گزیند، اشک می ریزد و طلب آمرزش می کند، غرور را کنار می نهد و پنهانی بخشی از خزانه را می بخشد به مردم... در شب چهلم، خداوند در خواب بر او جلوه می کند و می گوید بخشیده شدی، فرّ پادشاهی را دوباره به تو باز گرداندیم...شایستۀ بر تخت نشستن و حکومت دوباره ای... روز بعد، کاووس دربهای قصر را می گشاید، بر تخت می نشیند و پهلوانان و فرماندهان را راه می دهد و گنجینۀ عظیمش را نیز به آنان می بخشد که هرچه شکوه و بزرگی که داشته از قدرت تدبیر و دلاوری آنان بوده است...

و اینبار به درستی، عدل و داد بر پا می شود. ایران به دورانی بس با شکوه می رسد چراکه کاووس، فریدون منش بود و شکوه جمشید را داشت...

------------------------------

*سنگی سیاه دارای خالهای سفید و زرد و سرخ که در معدن عقیق یافت می شود.

** منسوب به قماری، جایی در هند که عود و طاووس آن معروف بوده است.

 با مهر... بانو




RE: ایران در گذر اساطیر - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۶/۱۱ عصر ۰۸:۱۲

(۱۳۹۰/۶/۱۱ عصر ۰۲:۳۴)بانو نوشته شده:  

[quote='هری لایم' pid='7317' dateline='1290542875']

...کاووس خجالت زده می شود؛و اینبار به درستی، عدل و داد بر پا می شود. ایران به دورانی بس با شکوه می رسد  ... .

با سپاس از بانوی مهر!

کی کاووس، خودکامه است و خودکامه می ماند. او فرزند رشید خود را به خاطر خواست سودابه، همسر خود به آتش می سپارد و پس از آن در بدر و آواره می کند تا به ناچار، سیاوش به خاطر پیمانی که با تورانیان بسته و نمی خواهد آن را بشکند، تن با اسارت دشمن می دهد و سرش از تن جدا می شود.

کی کاووس به خاطر هوس خود به طبرستان می رود و آن همه مصیبت و رنج را برای مردم ایران می خرد و داستان هفت خوان رستم پیش می آید.

کی کاووس به چنگ پدر خانم خودش، سودابه می افتد و مدت ها زندانی می شود.

کی کاووس بارها، رستم را به بدترین شکل ممکن از خود می راند و اگر علاقه ی رستم به ایران نبود، چه بسا، ایران با خاک یکسان شده بود.

رستم از هراس این که سیاوش هم همانند پدر شود، او را با خود می برد و خود تربیت او را بر عهده می گیرد.

در کل در زمان کیکاوس بر اساس شاه نامه، ایران روی آسایش ندید و همواره به خاطر خودکامگی های کی کاووس، در مصیبت و بدبختی فرو می رفت.

رستم، خردمندترین ایرانی است که هم زور بازو دارد و نیروی هم اندیشه، او همیشه هست تا در بدترین شرایط، ایران را نجات دهد.

کیخسرو، کسی که شکوه ایران را بازگرداند.


فرزند رشید سیاوش، کی خسرو،  از یکسو نوه ی کی کاووس  خودکامه و از سوی دیگر نوه ی افراسیاب، دشمن خونی ایرانیان است و این اوست که ایران را به بالاترین و ارزشمندترین جایگاه خود، در طول تاریخ اساطیری داستان می رساند.

وی در پایان زندگی، از هراس آن که همانند جمشید به خودبینی گرفتار نشود، در به روی خود می بندد و بسیار گریه می کند و رنج می کشد و سپس سر به کوه و بیابان می گذارد و برخی از بزرگترین سران ایرانی به دنبال وی رهسپار می شوند و با او در برف گم می شوند.

*********

شاه نامه به گونه ای، سرشت ایرانی را به تصویر می کشد و بسیاری از پیش آمدهای تاریخ ایران را می توان در قالب اساطیر در آن، به تماشا نشست و از آن درس گرفت.

دو نکته :

- پس از مرگ سیاوش، ایران زمین در بلا و مصیبت و رنج فرو رفت و تنها یک نفر کار درستی کرد. او سال ها به دنبال کسی گشت که بتواند ایران را نجات دهد و او را یافت: کیخسرو!

- در افسانه های محلی نقل است که روزی کیخسرو و فرماندهان رشید ایرانی از میان برف باز خواهند گشت و ایران را دگرگون خواهند ساخت.




RE: ایران در گذر اساطیر - بانو - ۱۳۹۰/۶/۱۱ عصر ۰۹:۳۱

(۱۳۹۰/۶/۱۱ عصر ۰۸:۱۲)کاپیتان اسکای نوشته شده:  

کی کاووس، خودکامه است و خودکامه می ماند. او فرزند رشید خود را به خاطر خواست سودابه، همسر خود به آتش می سپارد و پس از آن در بدر و آواره می کند تا به ناچار، سیاوش به خاطر پیمانی که با تورانیان بسته و نمی خواهد آن را بشکند، تن با اسارت دشمن می دهد و سرش از تن جدا می شود....

با تشکر از کاپیتان گرامی...

نکاتی که اشاره فرمودید صحیحند...

در شاهنامه به هنگام یافتن کی کاووس بعد از آن پرواز و سقوط خفت بار، گودرز شماتتی جانانه دارد که بیانگر تمامی ضعفها و حماقتهای بشری کی کاووس است، در متن فوق این بخش را خلاصه کرده بودم تا از اطناب کلام ممانعت کنم... از زمان یافتن کاووس و متنبه شدنش تا رسیدن به دوران تولد سیاووش و آن داستان غم انگیز ودردناک تا برتخت نشستن کیخسرو، کاووس دورانی را سپری می کند هرچند نه کاملا ایده آل اما عدل و دادی نسبی برقرار می شود تا ماجرای سودابه به میان می آید و باردیگر سبک سری و خیره سری اش به تصویر کشیده می شود... متن قبل گویای همان بازۀ زمانی هرچند کوتاه عدل و داد نسبی بود تا آینده ای که ذکر نمودید رخ بنماید و بعد کی خسرویی بر تخت بنشیند که از همان بدو تولد و تربیت کودکی و آموخته هایش، تمثال یک تربیت خاص و فرهیختگی و عشق به میهن باشد...

خواندن این شماتت نامه، زیبا، ارزنده و شاید برای برخی رده ها، آموزنده است و مسئولیت آفرین:

((از زمانیکه از شیرمادر گرفته شدم، تاکنون شاهان بسیاری بر تاج و تخت دیده ام اما هیچکدام از پادشاهان و بزرگان جهان را مانند کاووس، خودکامه ندیده ام. مانند دیوانگان بی عقل و هوش است و به هر بادی از جای می جنبد. نه خرد دارد و نه رای و نه دین، نه هوش در سرش است و نه دل در سینه. یک فکر و اندیشۀ درست در مغزش یافت نمی شود و گویی اصلا در سرش مغزی وجود ندارد. هیچیک از بزرگان نامی گذشته عزم رفتن به آسمان نکردند که بخواهند راز آسمان را بگشایند. گویی دیوی پلید اورا از راه به در برده است.))

و سپس خطاب به کاووس ادامه می دهد: ((سرای دیوانگان برای تو جایی زیباتر از شهر است که همیشه جایگاه خود را به دشمن می سپاری و به هیچکس رای و تصمیم بیهودۀ خودرا نمی گویی. سه بار از این تصمیم های بیهوده ات رنج و سختی به تو رسیده اما بازهم از اینهمه آزمایش استاد نشده ای. اول سپاه را به مازندران کشیدی و دیدی که چه رنجهایی از آن رسید. بار دیگر به نزد دشمن مهمان شدی و در چنگ او چون بت بودی و او همچون برهمن. در جهان جز یزدان پاک نبود که تورا یاری کرد. در زمین تا توانستی جنگ به راه انداختی و تاختی، حال در اندیشۀ تسخیر آسمان برآمده ای! وقتی از یکسو برتری می جویی، در همان دم جنگی دیگر به راه می اندازی. ببین که چقدر بلا برتو نازل شده و از آن رهایی یافتی. بعد از تو مردم داستان هایی می گویند که شاهی به جهان آمد که برای دیدن ماه و خورشید و ستاره شمردن به آسمان رفته بود. کاری کن که شاهان بیدار دل می کنند و مردم آنها را برای کارهایشان می ستایند. تا می توانی به جز بندگی خداوند در پیش نگیر و جز با صلاحدید او دست به هیچ نیک و بدی نزن. چرا که تو به امر او کام دل گرفتی پس با اجرای فرامین خداوند، دیو را شرمنده کن و از فرمان دیو، سر باز زن چراکه این بلاها از او به تو می رسد...))

*برگردان شاهنامه به نثر توسط سید علی شاهری - نشر چشمه




شاه نامه و ایرانی بودن - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۰/۶/۱۱ عصر ۱۰:۱۳

بانو درود و دو صد درود بر نگاه ارزشمند و زیبای شما و پوزش از بیان آن چه گفته آمد که قصد، جسارت نبود، ... .

شاه نامه اثری ارزشمند و پرسود است.

سال هاست در زمینه ی جنبه های پیچیده ی جامعه شناسی شاه نامه، پژوهش می کنم و از این که، این کتاب اساطیری، چقدر با گوهر و ژنتیک ایرانی آمیخته است، شگفت زده ام.

گویی، دانایانی بوده اند که گوهر ایرانی را می شناخته اند و برایش، برای زندگی به شیوه ایرانی  "خدای نامه" را نگاشته اند تا سخت و سست زندگی ایرانی را نشان بدهند و راه کارها و رهنمودها را، ... .

من شاه نامه را دستورالعمل ایرانی بودن می دانم.

با وجود همه ی دگرگونی هایی که به خصوص در زمان ساسانیان در این نوشته ی باستانی رخ داده، هنوز راهنمای خوبی است.

یک نکته ی ارزشمند درباره ی کی خسرو و فرار مغزها!

رودابه و کی خسرو، هر دو یک مشکل دارند.

هر دو فرزندان دژخیم اند.

رودابه از نسل ضحاک که دودمان ایران را بر باد داد،

کی خسرو از نسل کی کاووس و افراسیاب

اما، در اندیشه ی سیمرغ، اصل و نسب را برای ارجمند بودن، در برابر توان مند بودن، جایگاهی نیست.

با وجود گله هایی که در مورد هر دو به چشم می خورد، هر دو، نه به خاطر جد و آباء که به خاطر خودشان و توانایی و ارزشمندی خودشان پذیرفته شدند و هر دو شایسته ترین کار بایسته را به انجام رساندند.

یکی فرزندی همانند رستم را به دنیا آورد و به نیکی تربیت کرد، خردمند و توانا که در شاه نامه تا رستم هست، نگرانی نیست.

دیگری، سرزمینی را به رستگاری و خوشبختی رساند.

اگر هر کدام به بهانه های واهی، پذیرفته نمی شدند، شاه نامه،  دیگر اینگونه نبود.

چه بسا، کسی به خاطر پدر، عمو، برادرزاده، ...، پس زده می شود و به ناچار کوچ می کند به سرزمینی که اصل و نسب در آن اصل نیست و رودابه و کی خسروِ دیگران می شود.

از این نکته ها در شاه نامه فراوان است و باید،؛ امروز به گونه ای دیگر به این اثر ارزشمند باستانی نگریسته شود.

**********

دوباره سپاس از این که این گفتگوی شیرین را سبب شدید!




RE: ایران در گذر تاریخ - حمید هامون - ۱۳۹۰/۶/۱۳ صبح ۰۶:۳۳

سپاس از بانو ،کاپیتان اسکای،اسکورپان و سایر دوستان گرامی که مثل همیشه چراغ کم سو شده ی تاپیکهای کافه را روشن نگاه می دارند....

به تمام کردار اهریمنی کاووس شاه،اضافه کنید ندادن نوشدارو به رستم (در پیکار رستم و سهراب) جهت التیام زخم پهلوی سهراب که باعث مرگ پور پهلوان گردید.........




RE: [split] تاریخ جنگ های کلاسیک - Schindler - ۱۳۹۲/۵/۲۳ صبح ۰۱:۰۸

(۱۳۸۹/۹/۲ صبح ۱۱:۵۹)منصور نوشته شده:  

از دوستان کافه عاجزانه تقاضا میکنم بجای پرداختن به جنگهای ملل فرنگی (اعم از آلمان و انگلیس و فرانسه و شوروی و ...) به جنگهای کشور خود بپردازند. به اندازه کافی از جنگهای دیگران و از دلاوران بیگانه ،شنیده و خوانده ایم ... به اندازه کافی جنگهای آنها را در پرده سینما و تلویزیون دیده ایم و به اندازه کافی از تاریخ ایران خود غافل مانده ایم. بس است دیگر... بس است.

کدام یک از دوستان میداند و میخواهد بداند که مساحت ایران در 250 سال قبل 5/5 میلیون کیلومتر مربع بود؟ من از 7000 سال قبل سخن نمیگویم از 250 سال پیش به اینسو صحبت میکنم. ایران ما طی یک ربع قرن 3 چهارم از مساحت قبلیش را از دست داد. این بذل و بخششها نه از نادلاوری سربازان ما که از بی لیاقتی سر و سرداران ما بود.

"اگر تو از آن سگ که به درک رفت بهتر حکومت نکنی ترا به سخت ترین شکنجه خواهم کشت". شاه صفی خطاب به حاکم جدید قم

جناب منصور

کوشش ارزشمندی را آغاز کرده اید که شایان تقدیر است. پرداختن به آنچه میهن را به قول دوستی از شتر به گربه مبدل کرده(اشاره به نقشه جغرافیا و وسعت کشور قبل و بعد از این همه تاراج) واقعا لازم است. همانقدر که بدانیم چرا به همان اندازه که وسعت جغرافیایی این سرزمین به این شکل حیرت انگیز تحلیل رفته، بسیاری از رفتارهای انسانی آن نیز رو به اضمحلال رفته است.

آنچه فرموده اید مرا به یاد یک صحنه بسیار بسیار دردناک و منقلب کننده انداخت

لحظه ای که  سردارسپه با آن خدمات بینظیرش و با آن صلابت و قلدری و چشمانی نافذ که در ایران اش کمتر کسی جرات نگاه کردن مستقیم در چشمهای او را داشت و آوردن نام اش کافی بود تا چهارستون بدن یاغیان و تاراج گران بلرزد،  وقتی با لباس نظامی به دیدارهمسایه ترک زبانش  آتاترک رفته بود، از دیدن آن همه ترقی چنان مبهوت شده بود که در چشمهای همیشه مقتدرش نه آن صلابت و استواری همیشگی سردار که اندوهی عمیق هویدا بود...  (یادش نیکو آن  شعر بی نظیر گارسیا لورکا  با آن ترجمه درخشانش از بامداد: خدایت نگه دارد/ای سروش/ای مادر صد سلاله شاهی/ در چشم های عقیمت منظره سواری رنگ می گیرد). چرا صدایش آن صدای غرنده همیشگی نبود؟ چرا حس میکرد برای گفتن و بالیدن آنگونه که میخواهد چنته اش پر نیست؟

در فرموده شما با آن جمله آخر که نقل قول کرده ام موافق نیستم. آنچه میهن عزیزمان را به این روز انداخته اساسا از جنس جنگ و میدان جنگ و دلاوری و شمشیر و توپ و چالدران و ... نیست. ایران در آن برهه زمانی که ذکر کردید به سان درویش بینوایی است که گوشه خیابانی افتاده و آنچنان ضعیف و نالان شده که هر باج بگیر و ولگردی بخشی از اموالش را به غارت برده  و برایش سرافکندگی و علامت سوال باقی گذاشته است.(ماننند قسمتی از  فیلم علی سنتوری که سنتوری را از خانه اش بیرون کرده و روی زمین نشانده اند. از همه زندگی اش یک پیک نیک و مقداری سوسیس و روغن  و یک سنتور باقی مانده و .... چه شد که آن نوازنده قهار به این روز فلاکت بار افتاد؟؟)

بیایید از خود انیگونه پرسش کنیم: آن سرباز دلاور و قهار، چه شد که به درویشی مفلوک بدل شد؟ چرا از غافله جا ماند؟چرا زمانی که نماینده شاه اسماعیل برای گرفتن مالیات و خراج به بندرگمبرون (بندرعباس) رفته بود، پرتغالی ها به جای مالیات گلوله توپی حواله اش کردند (که برای اولین بار صدایش را میشنید) که تا دربار شاه از ترس بتازد؟

آخر این چه کشوری است که پرتغالی ها جنوب آن را تصرف میکنند و در طی 115 سال (!!!) هیچ کاری برای بیرون راندن آنها نمیکند و ناچار میشود به یک قدرت خارجی دیگر متوسل شود تا بتواند خارجی متجاوز اولی را بیرون راند!!!! از آن دردناک تر این که پاداش زحمات سردار بزرگ آذربایجان، امامقلی را پس از بیرون راندن پرتغالی ها و پس از 30 سال خدمت با قتل عام خانواده اش میدهد!!

چه میشود که آقای "شیل" نامی در وصف ایران در دوره قاجار چنین مینویسد:

"چیزی که در این مملکت وجود ندارد شرف،حیثیت، ایمان و حق شناسی است." (منبع : کتاب امیرکبیر و ایران)

این سخنها را از آن مستشار خارجی دوره به یاد می آورید؟

ایرانیها تمام آنچه را عربها از فهم آن عاجزند می فهمند و هوش آنان هر معنایی را در می یابد.چیزی که هست فهم و شعور ایرانیها استوار نیست و قوه تعقلشان اندکست ولی آن چیزی که بیشتر از همه  ایرانیان فاقد آن هستند وجدان است.

زندگانی مردم این مملکت عبارت است سر تا پا از یک رشته توطئه و یک سلسله پشت هم اندازی.فکر و ذکر هر ایرانی فقط متوجه این است که کاری را که وظیفه اوست انجام ندهد.ارباب، مواجب گماشته ی خود را نمی دهد و نوکرها تا بتوانند ارباب خود را سر و کیسه میکنند دولت یا اصلا حقوق به مستخدمین خود نمی دهد ویا وقتی هم میدهد کاغذ و سند میسپارد و مستخدمین هم تمام سعی و کوششان در راه دزدیدن مال دولت و اختلاس است.

محال است که انسان یک ربع ساعت با یک ایرانی صحبت بدارد بدون آنکه اصطلاحاتی از قبیل ماشا ءالله ،انشاءالله،استغفرالله،سبحان الله،الحمدالله ... بگوش برسد. ادای این کلمات که از بیخ گلو و بن دماغ  آنهاتلفظ میشود دال بر تدین و ایمان و ورع آنهاست  ولی در همین حال حقیقتی غیر قابل انکار است که از بین بیست نفر که همه به همین شیوه ورع فروشی نموده تقدس به خرج می دهند و جانماز به آب می کشند یک نفرشان صادق نیست و واقعا جای بسی تعجب است که چگونه ملتی بدین درجه ،گرفتار بلای دورویی و نفاق و تزویر باشند

میدانید امیرکبیر این سرزمین در آخرین نامه اش به ناصرالدین شاه چه نوشته بود؟

چند کلمه عرض دارم برای این است که هرزگی و تمامی شیطنت اهل این ملک را میشناسم از این رشته که به دست آنها افتاده دست نمیکشند و طوری خواهند کرد که این کار منظم را، که کل دنیا از شدت حسرت به مقام پریشانی برآمدند، یکباره خراب و ضایع نمایند،همچنانکه این غلام را خراب کردند،تا جمیع کارهای پخته را خام نمایند....

باری، جناب منصور، این ها را آوردم که بگویم مشکل نه از میدان و جنگ و دلاوری و بزدلی که از عوامل ریشه دار تر دیگری است. اگر میخواهید میتوانیم در این زمینه بحث کنیم و بکوشیم زنگار پنداشته ها را از آینه ذهن خود بزداییم.

پ ن

اگر آنچه در اینجا آورده ام با روال کلی جستار ناموزون است، میتوانیم در جای دیگری بحث کنیم یا اینکه اساسا بیخیالش شویم و خود حذفش کنیم یا این که من خودم پیازداغ محتوایش را زیادتر کنم تا خودش حذف شود!

انتخاب با شما جناب منصور (که آغاز کننده جستار شمایید)




RE: ایران در گذر تاریخ - منصور - ۱۳۹۲/۹/۱۹ عصر ۰۲:۰۵

صحبتی شد بین من و یکی از دوستان درخصوص نام کشور ما. بد نیست گره از انچه ته ذهنم گیر کرده (بر وزن چیزی ته گلویم مانده!) را اینجا باز کنیم تا دوستان دیگر هم بخوانند و بدانند که ماوقع چه بود...

سال 1313 در یکی از جلسات مجلس شورای ملی نام کشور عزیز ما که قرنها فارس (پارس) صدایش میکردند و اجنبی جماعت بدان پرشیا (پرسین) می گفت ، نام ایران بخود گرفت.

این نام از کجا آمده بود و لزوما چه نيازی به تعویضش بود؟ من به شما میگویم با به قدرت رسیدن رضاشاه دولت انگلیس چنین طرحی را برانداخت و این قصه حکایتی نبود که بدست طراحان ملی ما مطرح شده باشد. دولت انگلیس که از 200 سال قبل طرح تفکیک ایران را در سر داشت ابتدا منطقه افغانستان را با هزار طرح و حیل از ایران جدا کرد و نامش را ابتدا آریا نامید و سپس آنرا به افغانستان تغییر داد ، پیش از آن عراق را با وساطت عثمانی ها از ایران جدا کرده بود و اين اواخر بحرین را از اين کشور کهن قیچی کرد و پیش از همه ی اینها مناطق امیر نشین امارات و عمان و کل حاشیه جنوبی خلیج فارس را از ما ستاند و به سوسمارخورهای بدوی سپرد... بریتانیای کبیر که بقول مش قاسم (در دائی جان ناپلئون) : "همیشه کار کار اوناس" با روی کار آمدن رضاخان ایده جدیدی را در اولین جلسات مجلس شورای ملی بر سر زبان نمایندگان انداخت که بموازات پیشرفت این کشور با رشد اقتصاد جهانی باید نامی جدید بر آن اطلاق کرد که در شانش باشد! آنها با کمک برخی از ادیبان وطنی نام ایران را بر سر زبانها انداختند با این بهانه که این کلمه اولا در ابیاتی از شاهنامه فردوسی که نماد ریشه های اجداد ماست ذکر گردیده (چو ایران نباشد تن من مباد ...) و ثانیا کلمه ایران برگرفته از کلمه آریانا و یک ریشه کهن از پارسی باستان برای مردمان این سرزمین است بخوبی موید تاریخ نیاکان ما و کشور ماست. علاقمندان به این طرح حتی اشعار و مدارک دیگری از شاعران و نویسندگان قدیمی ما رو کردند و حجت آوردند که باید چنین طرحی به تصویب برسد...

تغییر نام پارس به ایران در همان سال به تویب رسید. 10 سال پیش از آن نام عراق را انگلیسها برای کشوری که از ایران جدا کرده بودند و تازه به استقلال رسیده بود انتخاب کرده بودند اما در اعراب انگلیسی و جهانی آنرا ARAQ می نامیدند. همزمان با تصویب نام ایران (IRAN) برای ما انگلیسیها طرح تکمیلی خوار کردن این نام را به اجرا گذاشتند و به جامعه بین الملل اعلام کردند که نام عراق که در اعراب جهانی ARAQ بود بخاطر دوستی و مودت این دو کشور باید به شکل IRAQ (ایراک) نامیده شود. برخی از سیاستمداران کهنه کار ما از این حیله که ترفندی عجیب بود انگشت به دهان ماندند که کشوری با بیش از 7 هزار سال سابقه نامی دارد که تنها در یک حرف با کشوری دیگر (که خود زمانی بخشی از آن بود) تفاوت نام دارد ( انتهای این نون است و آن یکی حرف ک) ! انگلیسیها بیکار ننشستند و با مکاتبات متعدد خود در جوامع جهانی با تایید خود ایران! اعلا کردند که زین پس به هیچ عنوان نامی از پرشیا برده نشود و کلمه ایران در کلیه مکاتبات و مراودات جایگزین کلمه یا کلمات مشابه گردد. همه ما میدانیم که برخی کشورهای کهن نامهایی قدیمی دارند و بعضا همگان از هر دو نام جدید و قدیم آنها در روابط بین الملل همزمان استفاده میکنند (مانند مصر و ایجپت یا هند و ایندیا و یا انگلستان و انگلو ساکسون و کینگ دام ، یا ژرمن و آلمان و ...). این اصرار دولت انگلیس در تثبیت این نام هنوز هم جای سوال دارد. اما اینکه چرا دولت انگلیس رسما اعلام کرد منبعد نامی از پارس و پرشیا در مکاتبات یا مسابقات ورزشی و علمی یا هر محفلی دیگر برده نشود دلیل داشت که بعضا خود بی خبریم

کشوری که زمانی از مدیترانه تا سند و از سیبری تا آفریقا وسعتش بود و پارس و پرشیا نامیده میشد و مساحتی بیش از 10 میلیون کیلومتر مربع داشت وقتی ایران نامیده شد که اندکی بیش از 5/1 میلیون کیلومتر مربع از آن باقی نمانده بود. همه ی آنچه از دست رفته توطئه انگلیس و دوستانش طی قرنهای اخیر بود و هرگز آنها دوست نداشتند چنین ملتی زمانی چشم باز کند و ببیند پارس قدیم کجا و پارس فعلی کجا. بنابرین نام این پارس نباید دیگر پارس می بود تا با هویتی جدید کشوری جدید باشد که شد! تمامی همسایگان ما ازین نامگذاری سالهاست که اظهار شعف میکنند چرا که هرگز دوست ندارند کسی جائی بنویسد آنها زمانی متعلق به فارس بودند. کلمه ای که صرفا به حافظه تاریخ سپرده شده بود محکوم به فناست از هر زاویه که نگریسته شود ...

به شخصه به دولت فعلی و به همه مردم کشور عزیزم پیشنهاد میکنم نام قبلی و قدیمی و کهن را احیا کنند و آنرا بر سر زبانها اندازند و کلمه ای چون ایران را که گاه ملل دیگر با ایراک اشتباه میگیرند را به بوته فراموشی سپارند. اگر چنین شود خواهید دید که عکس العمل دولتی چون انگلیس یا کشورهای مجاور چگونه خواهد بود.

به دوستانی که در فیسبوک یا جوامع مشابه فعالیت دارند پیشنهاد میکنم با معرفی این صفحه این پیشنهاد را در سطحی گسترده و جهانی مطرح نمایند

(نوزدهم آذر ماه 1392)




RE: ایران در گذر تاریخ - اتان ادواردز - ۱۳۹۲/۹/۲۰ صبح ۱۰:۴۶

از دیدگاه اوستایی :

ایران : در اوستا ایرین به معنی سرزمین ایریه ها  نامی است که ایریه ها ( تیره های آریایی ) پس از کوچ به سرزمین فعلی بدان دادند و در پهلوی اران و در فارسی ایران شده است .

در اوستا ( فروردین یشت بند های 144-143 ) فروشی های مردان و زنان اشون سرزمین های ایران در کنار فروشی های مردان و زنان اشون توران ، سیریم ، ساینی و داهه ستوده شده اند .

در شاهنامه ( داستان پادشاهی فریدون ) می خوانیم که فریدون فرمانروایی سرزمین های ایران ، توران و روم را میان سه پسر خویش ( ایرج ، تور ، سلم ) بخش می کند .

ایران ویج : در اوستا ایرین وئج یا ایرین وئجنگه به معنی سرزمین ایرانیان یا پایگاه ایرانیان نام سرزمینی است که ایرانیان در آغاز در آن می زیستند . چنان که از کاربردهای مکرر این نام در اوستای نو ( بویژه در فردگردهای یکم و دوم وندیداد ) و پژوهش های بسیاری از دانشوران و ایران شناسان و دستاوردهای باستان شناسی بر می آید ، این سرزمین جایی در آسیای میانه ، در حدود خوارزم بوده است .

در اوستا مطلقا نامی از ماد ، پارس و پارت برده نشده است.

از دیدگاه تاریخی :

درهنگامه نبردهای هخامنشیان با دولت شهر های یونانی به رهبری آتن ( تاکید روی نام دولت شهر است چون تا زمان استقلال سرزمین یونان از دولت عثمانی هرگز کشوری به نام یونان نبوده بلکه کنفدراسیونی از شهر های مستقل با فرهنگ مشترک هلنی بوده است ، درست برعکس ایران ) این نبردها را تاریخ نگاران هلنی جنگ های مدی خوانده اند ، چرا که هخامنشیان را ادامه حکومت مادها می دانستند و پارس و ماد را مکمل یکدیگر می شماردند .

در سنگ نگاره های هخامنشی تاکید بر روی نام پارس است و در کنارش از نژاد آریایی خود نیز نام می برند ، اما نامی از ایران مطلقا نیست .برای نمونه متن نگاره داریوش در شوش :

من داریوش شاه بزرگ ، شاه کشورهای شامل همه گونه مردم ، شاه در این زمین بزرگ و دور و دراز ، پسر ویشتاسب هخامنش پارسی ، پسر پارسی ، آریایی از نژاد آریایی

در دوران اشکانی عنوان ایرانشهر برای نجد این سرزمین در برابر سکاها  ، تپور ها ، دیلمها و دیگر اقوام بکار می رفته است که دقیقا همسو با گفتار های اوستایی است و همین اندیشه در دوره ساسانی هم ادامه داشته است از جمله در سنگ نگاره های شاهنشاهان ساسانی  و یا روی سکه های آنان ، از جمله متن سکه شاهپور بزرگ :

بغ مزداپرست شاهپور ، شاهان شاه ایران ( با تلفظ eran ) و انیران ( سرزمین های غیر ایرانی ، از آن جهت شاه شاهان بوده اند ) که چهر از ایزدان .

{یک توضیح خارج از موضوع = در زمان ساسانی نام god اهورا مزدا بوده و خدا به معنی lord بوده و ایزد یا کوتاه شده آن یزد و جمعش ایزدان یا یزدان نام فرشتگان مرتبه پایین تر از امشاسپندان بوده و اینکه شاهان ساسانی خود را خدایگان و چهر از ایزدان خطاب کرده اند متاسفانه دستاویز دشمان ایران و گمراهی افراد کم اطلاع شده ، چرا که پس از تسخیر ایران توسط تازیان عنوان اهورا مزدا برای god خذف و به جای آن خدا و ایزد و کلمه در اصل جمع یزدان بکار برده شد . در این بین نباید از نوشته های متعصبین مسیحی رومی که خسرو دوم معروف به پرویز را از روی دشمنی به ادای خدایی متهم کرده اند و همین کلام را آرتور کریستنسن در کتاب معروف و البته تاریخ مصرف گذشته ایران در زمان ساسانیان آورده و عینا به عنوان مدرکی در کتاب دانشگاهی تاریخ اسلام هم آورده شده !!!! }

همچنین در متن پهلوی شهرستانهای ایرانشهر هم به این نام اشاره شده و تاکید در تمام دوران اشکانی و ساسانی بر نام ایران بوده است .

شبه از دوران هخامنشی است که تاریخ نگاران هلنی و به تبع آن نویسندگان رومی ایران را به ماد و پارس و پارت تفکیک می کرده اند در حالی که در تمام دوران اشکانی و ساسانی نام ایران توسط شاهان آن بکار می رفته است والبته پس از آنان اعراب هم .

لازم به ذکر است که آنچه امروز ما بعنوان فرهنگ ایرانی می شناسیم بازمانده دوران اشکانی و ساسانی است و مطلقا ارتباط فرهنگی با دوران هخامنشی وجود ندارد ، از جمله نام ماهای هخامنشی و یا نحوه دفن متفاوت مردگان با اشکانیان و ساسانیان و چنانچه حتی در دوران ساسانی از وجود مادها و هخامنشیان بی خبر بوده و آنان را با شاهان اساطیری پیشدادی و کیانی جایگزین کرده اند ، نمونه آن سنگ نگاره شاهپور سکانشاه در تخت جمشید است .

آنچه توطئه و دسیسه بوده نامگذاری بناهای این سرزمین به نامهای اساطیر سامی است آنهم تنها پس از سه سده از سقوط ساسانان ، همچون آتشکده آذر گشنسب که تخت سلیمان (در کتاب مسعودی تاریخ نگار سده چهارم هجری ) نامیده شده  و یا زندان سلیمان ، مشهد مادر سلیمان و ...

متاسفانه ما ایرانیان کم اطلاع ترین مردم دنیا نسبت به تاریخ خود هستیم ، همچنین در طول تاریخ ثابت کرده ایم که حافظه تاریخی نداشته و ( جایگزین کردن اسکندر گجستک با کوروش بزرگ ) از آن درس نمی گیریم . ( برای مثال مقایسه سقوط هخامنشی و ساسانی و صفوی )

" ملتی که تاریخ خود نداند و از آن درس نگیرد ، به ناچار سیاه ترین صفحات تاریخ خود را آنقدر تکرار می کند تا نابود شود "

در پایان با توجه به شاهنامه فردوسی و دیگر آثار بازمانده از دوران ساسانی که در کتب عربی و فارسی تحت عناوین سیر الملوک و غیره باقی مانده هیچ جای تردید نیست که این سرزمین همواره نامش ایران بوده ، هست و خواهد بود .

این حقیر هر چند اطلاعات دوستان بزرگوار را در زمینه سینما و دوبله ندارم ، دستکم به جهت تحصیل در رشته تاریخ ایران باستان از جمیع دوستان و بزرگان تقاضا دارم در این برهه خطیر از تاریخ این سرزمین اشغال شده توسط بیگانگان ، هم خود را صرف مطالعه بیشتر و عدم درگیری در مسائلی مانند پارس و ترک و عرب و اختلاف افکندن بین اقوام ایرانی ( که اتفاقا اربابان انگلیسی خیلی مشتاق آن هستند و هر روز به نحوی به آن دامن می زنند) کنند .




RE: ایران در گذر تاریخ - منصور - ۱۳۹۲/۹/۲۰ صبح ۱۱:۵۲

(۱۳۹۲/۹/۲۰ صبح ۱۰:۴۶)اتان ادواردز نوشته شده:  

از دیدگاه اوستایی : ....

در شاهنامه ....

از دیدگاه تاریخی :....

در سنگ نگاره های هخامنشی ....

متاسفانه ما ایرانیان کم اطلاع ترین مردم دنیا نسبت به تاریخ خود هستیم ،

این حقیر کم به جهت تحصیل در رشته تاریخ ایران باستان از جمیع دوستان و بزرگان تقاضا دارم در این برهه خطیر از تاریخ این سرزمین اشغال شده توسط بیگانگان ، هم خود را صرف مطالعه بیشتر و عدم درگیری در مسائلی مانند پارس و ترک و عرب و اختلاف افکندن بین اقوام ایرانی ( که اتفاقا اربابان انگلیسی خیلی مشتاق آن هستند و هر روز به نحوی به آن دامن می زنند) کنند .

دوست گرامی

اینجا جای تخلیه اطلاعات علمی و گود مسابقه دانسته ها نیست که اگر قرار بر این گذارید به شخصه برای واژه ایران همینجا برای شما کتابی خواهم نوشت... اصلا و ابدا نخواندید که منظور من  از آن پست چه بود. اصلا.

کسی نگفت و نمیگوید:

1- ایران نام این سرزمین نیست

2- ایران کلمه زشتی است

3- ایران را باید دور انداخت

4- ایران کلمه ای جدید است و ریشه تاریخی ندارد

گفته شد اگر  از سال 1313 که نام این این سرزمین رسما "ایران" شد تا به امروز را کنار بگذارید ، بیشتر از آنکه اینجا ایران شود و باشد پارس نام داشته است. به هر مسند و مرجعی هم میخواهید مراجعه کنید... سخن اینجاست که استعمال چنان کلمه رایجی چرا باید به حاشیه رود تا از قبل آن حتی خلیج فارس را امروزه خلیج ع... بنامند؟ شما بگویئد خلیج ایران تا همان عربها به شما و شخصیت علمی شما بخندند. در اقل مراتب نمیتوانند به اصطلاح خلیج فارس بخندند چون این نام ریشه ای تاریخی دارد اما به خلیج ایران خواهند خندید چون کلمه ایران بشکل رسمی سابقه ای دیرینه روی نقشه های جغرافیائی ندارد.

فرمودید ساکت نشستن در خصوص چنین مسائلی بر شلوغکاری ارجح است؟ بفرمائید چه کسی غیر از من تاکنون چنین چیزی را طی سالهای اخیر برزبان رانده که اسمش با یک بار اشارت من میشود شلوغکاری و دو بهم زنی و ایجاد تفرقه و هکذا؟... سالهاست ملت ما در برابر چنین نکاتی ساکت است ... آنکه شما با این موضوع نعل وارونه زده اید ایجاد تفرقه در مذهب و دین بین شیعه و سنی است نه ادعاهای ناسیونالیستی. اتفاقا انگلیسی ها از تفرقه های دینی لذت می برند نه از ادعاهای وطن خواهانه... شما کافی است همین امروز در یک جمع بنویسید بحرین یا افغانستان مال ماست تا ببینید چه هجمه ای از طرف 1- همان دولت  2 - انگلیس و دوستانش به شما خواهد شد. اما در برابر ادعاهایی درخصوص تنبان عثمان و عمامه علی و قبای عمر و پهلوی زهرا ساکت خواهند بود چون از چنین مسائلی لذت خواهند برد. ظاهرا شما صحبتهای پطر کبیر یا داماد وینستون چرچیل را درخصوص ایران و جغرافیای سیاسی اش هرگز نخوانده اید. ضمن آنکه این ادعا ربطی به اقوام ترک و لر و کرد ندارد که آنرا هم ضمیمه مطلب خود کرده اید.

من واقعا با خواندن مطالب شما متاسف شدم که دانشجویان رشته تاریخ ما دقیقا مانند طلاب حوزه علمیه فقط و فقط میخوانند و حفظ میکنند و از استدلال و تحلیل تهی هستند... از زمان صفویه تاکنون رساله های علمای ما کوچکترین تغییر نکرده و هنوز که هنوز است نوشته میشود : آب کر آبی است که سه وجب طول سه وجب عرض و سه وجب ارتفاع دارد. کسی نیست بپرسد علامه عزیز ده ها سالست که آب شهرها و روستاها لوله کشی شده و آب برکه که در آن می پریدند و غسل ارتماسی میکردند که اندازه باید اقلا کر باشد به تاریخ پیوسته است... هنوز که هنوز است در حوزه بحث میکنند که در جمله "ضرب زید عمروا" چرا عمرو که عمر خوانده میشود یک واو اضافی دارد؟! هنوز غافلند که باید در قرن حاضر باید به نسل فعلی خدا را نه در پای چپ دستشوئی و نجس بودن آب اماله بلکه باید با اتم و مفاهیم جدید مکان و زمان باید به نسل فعلی آموزش داد... و دانشجوی تاریخ ما آنسوتر از او می پرسیم نام این دریا چیست میگوید نامی به غایت زیبا دارد، خزر. او آنقدر سواد ندارد که بداند خزر یک قوم وحشی بود در بخش شمال و شرق این دریا در ازمنه قدیم که اصلا و ابدا ایرانی هم نبودند و ملتی بغایت خونخوار و بدوی بودند و نام خزر به هیچ عنوان ایرانی نیست. همین دانشجو وقتی بر مسند قدرت می نشیند در جلسات متعدد و سر مناقشه تقسیم این دریا بین چند کشور استقلال یافته وا میدهد و حتی نام جلسات را " تعیین رژیم حقوقی دریای خزر" می نامد که ای خاک بر سر من که تو هنوز نمیدانی این دریا فقط و فقط مال ما بود و شوروی بر اساس قرارداد 1919 و اگر خاک آنها مستقل شد قرار نیست دریائی هم کنار آن خاک داشته باشند و نتیجه نهائی آنکه وقتی شما از50 سال قبل نقشه ایران را طوری رسم میکردید که بالای آن یه دریا هم که اقلا تا عمق چند صد کیلومتری اش مال ایران بود امروزه باید پس از طی چند کیلومتر به مرز آبی یکی از آن کشورهای تازه به نون و نوا رسیده برسی! ...




RE: ایران در گذر تاریخ - اتان ادواردز - ۱۳۹۲/۹/۲۰ عصر ۱۲:۵۱

دوست گرامی

نام خلیج فارس به دلیل قرار گرفتن سرزمین فارس در کنار آن عنوان خلیج فارس دارد ، چه ربطی به این دارد که ما در طول تاریخ کشور خود را ایران خطاب کرده ایم و دیگران آن را persia !!!

یا مثل اینکه در آمریکا  ،خلیج آلاسکا یی هست ، چون این خلیج به ساحل سرزمین آلاسکا هست ، اما جز خاک آمریکا

اتفاقا این کار تغییر نام کار بجایی بوده .

در مورد تخلیه اطلاعات علمی که گفتید باید بگم که من منظورم  منابعی بود که نام ایران در آنها برده شده واز هر فرد مطلع دانشگاهی  نه افراد کوچه و بازار با استدلالات شخصی پرسش کنید همین پاسخ را دریافت خواهید کرد که نام این سرزمین در دوران ساسانی مخصوصا که بیشتر فرهنگ پیش از اسلام خود را وامدار آنان هسیتم چه بوده .مگر اینکه مانند ناصر پورپیرار منکر کتیبه ها و سکه های ساسانی بشوید  . اینکه چرا بیگانگان این سرزمین را persia نامیدند هم باز میگردد به پیروی وتاثیر آنان از نوشته های یونانی ها و رومی ها .

در مورد دریاچه  ( نام ایرانی = کژوین - عربی =قزوین و یونانی = کاسپین ) هم همین نظر درست است ، چون این دریاچه در کنار ساحل سرزمین کهن کاسی ها بوده . چه ربطی به این دارد که من گفتم نام کشور ما ایران است نه پارس !!!

مدت زمانی که نام این کشور ایران بوده به شهادت اوستا و کتیبه های ساسانی بیش از زمانی است که  پارس بوده .

نخستین چیزی که به عنوان دانشجوی رشته تاریخ به من آموخته شد این بود که بدون تعصب و با دید باز با مطالعه آکادمیک منابع موافق و مخالف و استفاده از آثار بجای مانده از پیشینیان( یعنی نتایج تحقیقات باستان شناسان ) و با استدلال درست و منطقی با تاریخ برخورد شود و کلامی که گفته می شود ویا نوشته ای که نگاشته می شود باید باز خورد علمی و منطقی داشته باشد نه از روی سلیقه شخصی مانند ویرایش شاهنامه فریدون جنیدی

خواهش می کنم دست از افکار مالیخولیایی بردارید . اینان که برای من مثال زدید سهم ایران را از دریایچه ای که نام درست آن کژوین است ، می فروشند را من به عنوان بیگانگانی که ایران را تسخیر کردند نام بردم و هر روز با آنها درگیر هستم  .

شما شغل و زندگی شخصی خود را دارید و گاهی در فضای اینترنت هم  مطلبی می نویسید . اما چون منی که برای پاسداری فرهنگ و تاریخ ایران ( که وظیفه همه ما هست )تا این سن از خیلی از موقعیتهای شغلی محروم شدم ، بارها بارها تهدید شدم و.... مثال می زنید که امثال چون منی که بعدها به قدرت برسند  ایران می فروشند !!!!  من از زندگی عادیم برای تاریخ این کشور گذشتم

علی رغم احترام فوق العاده که برای دانش شما در زمینه ادبیات و تاریخچه دوبله ایران دارم ، برای دیدگاه تاریخیتون واقعا متاسفم

ادامه دادن این بحث بی معنی است

کنونت نیست چون گوش شنفتن      مرا هم گفته ها باید نهفتن

بسی اسرار در دل مانده مستور       که بی تردید بایستی برم گور




RE: ایران در گذر تاریخ - منصور - ۱۳۹۲/۹/۲۰ عصر ۰۱:۰۸

(۱۳۹۲/۹/۲۰ عصر ۱۲:۵۱)اتان ادواردز نوشته شده:  

نام خلیج فارس به دلیل قرار گرفتن سرزمین فارس در کنار آن عنوان خلیج فارس دارد

بحثی دیگه ای ندارم. چون :  همین جمله رو میخواستم بگید که گفتید.




RE: ایران در گذر تاریخ - اتان ادواردز - ۱۳۹۲/۹/۲۰ عصر ۰۱:۱۶

سرزمین = قطعه زمینی پهناور که قوم و طایفه ای  در آن بسر برند

نسبت به دانش ادبیاتتان هم مشکوک شدم !!!!

در کشور ما اقوام مختلفی وجود دارند چه در گذشته : ماد و پارس و پارت

وچه در حال : کرد ، لر ، گیلک و مازنی و آذری و...

شما کمی تعصب نژادی دارید ، در جعبه پیام در مورد سیاه پوستان نیجریه گفتید :

<منصور> اگه مسئولین واقعا دلسوز این تیم هستند قبل از جام باید چندین بازی دوستانه با تیمهای آفریقائی داشته باشن تا ترسشون ازین قره غوره ها بریزه  !!!!





RE: ایران در گذر تاریخ - منصور - ۱۳۹۲/۹/۲۰ عصر ۰۲:۱۱

(۱۳۹۲/۹/۲۰ عصر ۱۲:۵۱)اتان ادواردز نوشته شده:  

 دست از افکار مالیخولیایی بردارید

(۱۳۹۲/۹/۲۰ عصر ۰۱:۱۶)اتان ادواردز نوشته شده:  

شما تعصب نژادی دارید ، در جعبه پیام در مورد سیاه پوستان نیجریه گفتید :

<منصور> اگه مسئولین واقعا دلسوز این تیم هستند قبل از جام باید چندین بازی دوستانه با تیمهای آفریقائی داشته باشن تا ترسشون ازین قره غوره ها بریزه  !!!!

چشم. من مالیخولیائی و شما عاقل. مهم رضایت شماست. گردن من باریک تر از مو.

من نژاد پرست و شما اینترناسیونالیست و جهانی نگر . مهم خواست شماست .

خدا پدر ماندلا را بیامرزد که به سیاه پوستها چنان وجاهتی داد که 25 سال نیست که هم در سینما هستند هم در ورزشگاه های فوتبال و بسکتبال و ادارات و محافل و .. که یک دوست رودر روی من بایستد و بگوید : تو بیجا میکنی که  به سیاه پوستها حتی به شوخی میگوئی قره غوره !!

مگر من نگفتم منظور من از فارس سرزمینی است از مدیترانه تا سند؟  این یعنی حرف شما. این یعنی همه اقوام. یعنی حرف شما = حرف من . دنبال چه هستید و سفسطه و مغلطه را چرا پیش گرفته اید در بحثی بی نتیجه من هم نمیدانم! عادت ماست که جدل کنیم. عادت همه ماست.




RE: ایران در گذر تاریخ - اتان ادواردز - ۱۳۹۲/۹/۲۰ عصر ۰۳:۳۵

برادر من کدام سفسطه ، کدام مغلطه ؟ من که هر چه گفتم بر اساس نوشتار ، سنگ نگاره و سکه و

.... بود . شما برای گفتارتان هیچ دلیل مدرکی آکادمیک ارائه نداید !!!

اگر خاطر شریفتان باشد در آغاز حضورم در این سایت جسارت کرده مطالبی در باره کدام دوبلور کدام بازیگر نوشتم . بعد که دیدم در این زمینه بضاعتی ندارم ترجیح دادم خواننده گفتار اساتید و بزرگان در زمینه دوبله باشم و در حیطه ای که تخصص ندارم ، جسارت نکنم .

در هر صورت من همچنان بعنوان برادری بزرگتر و دوستی بزرگوار که دانشی عمیق در زمینه دوبله دارد ، به محضر شما سر تعظیم فرو می آورم ، اما از حقایق تاریخی و مستدل لحظه کوتاه نخواهم آمد




RE: ایران در گذر تاریخ - منصور - ۱۳۹۲/۹/۲۵ صبح ۱۱:۰۳

(۱۳۹۲/۹/۲۰ عصر ۰۳:۳۵)اتان ادواردز نوشته شده:  

 شما برای گفتارتان هیچ دلیل مدرکی آکادمیک ارائه نداید !!!

قابل توجه شما (انتهای این صفحه را در بخش پاسخ به مولف مطالعه فرمائید در بخش چرا دولت تهران به دولتهاي ديگر تاكيد كرد كه به جاي « ايران »، پرشيا، پرژيا ، پرسه و ... بكار نبرند؟ )

http://www.iranianshistoryonthisday.com/FARSI.ASP?u=&HD=9&HM=9&I1.x=24&I1.y=12

و اینهم در مناقب نویسنده همان مطلب

http://www.iranianshistoryonthisday.com/author.htm




RE: ایران در گذر تاریخ - اتان ادواردز - ۱۳۹۲/۹/۲۵ عصر ۰۲:۴۷

با درود

برادرم ، دوستم ، عزیزم !

این بابایی که به سخنش استناد کردید داره میگه "فردوسی به نام ایران تاکید کرد و ایرانیان تسلیم کلام فردوسی بودند" !!!!

یعنی پیش از فردوسی نامی از ایران نبوده !  من که مثال از اوستا آوردم ، از کتیبه های ساسانی گفتم ، از سکه های ساسانی

یعنی این همه مدرک تاریخی بی ارزش است و سخن این آقا درست !!!

من که مثال زدم نظر شخصی جایی در اظهار نظر کارشناسانه ندارد ، شما به تصحیح شاهنامه فریدون جنیدی نگاه کنید که با نظرات شخصی خود بوده و یا به سایت رضا مرادی غیاث آبادی نگاه کنید که چه نظرات شخصی و بعضا غیر علمی ارائه داده اند . اصولا این افراد اگر بتوانند مطالب خود را در کنفرانس ها و سمینارهای دانشگاهی ارائه می دهند ، اما چون خود از ماهیت بی پایه گفتارشان آگاهند رو به سایتهای شخصی می آورند ، به امید گمراه کردن تعدادی !

این افراد به دنبال جلب توجه و شلوغکاری هستند ، ناصر پور پیرار مگه نبود !

این آقا برای اثبات گفتارش مقاله ای دانشگاهی بنویسد و در انتهای مقاله منابع و اسناد خود را ذکر کند و دلیل و مدرک بیاورد ، مگر نه هر کسی می تواند هر حرف بدون پشتوانه ای بزند ، دلیل و مدرک مهم است .

در مورد انگلیسی ها و این که در تاریخ ما دست برده اند ، دوست من ما ایرانیان تاریخ دان تا همین چندی پیش از وجود شاهنشاهی هخامنشی و قلمروی از سند تا نیل خبر نداشتیم و آن را با اساطیر جایگزین کرده و ارتباط فرهنگی با آن دوران بطور کامل قطع شده بود . به مدد همین خاورشناسان غربی ، ما ایرانی ها نام کوروش و هخامنشی را شنیدیم ، که البته بیشتر بخاطر تحقیقات آنان درباره دولت شهر های یونانی و مرکز توجه قراردادن آن و البته یهودیان و داستان های ایشان از کوروش و دیگر هخامنشیان بوده است ، و حالا ناگهان این دوستان تازه کوروش شناخته ، که تا سالها نام آرامگاه این ابرمرد تاریخ ایران را اجدادشان با حماقت تمام مشهد مادر سلیمان خطاب می کردند ، سر از تخم بیرون آورده و در برابر آرامگاهش سجده می کنند و نگران به زیر آب رفتن آن هستند . ما ایرانیان آن زمان آرامگاه کوروش را به زیر آب بردیم که نام آن بزرگان و اعمالشان را از یاد بردیم و امروز برای جبران آن ، از شخصیتهای آنان بت می سازیم . نمی دانم چه اصراری هست که تاریخ باستان ایران را فقط در دو سده تاریخ هخامنشی خلاصه می کنند . در حالی که عیلامی ها ، مادها ، اشکانیان و ساسانیان هم نقش بسیار بسزایی داشته اند .

در مورد فردوسی ، چه دشمنان فرهنگ ایران و چه به اصطلاح بعضی ایران دوستان نا آگاه ره به بیراه رفته اند .

فردوسی قدرت بیان بالایی داشته و برگردان خودای نامک را که از پهلوی به عربی ترجمه شده بود  و از عربی به پارسی دری ، با قدرت بیان بسیار بالا به نظم مثنوی حماسی در آورد و در داستانها دخل و تصرفی نکرد . می دانید پیش از فردوسی چند شاهنامه موجود بوده که از بین رفته ، این شکوه نوع روایت فردوسی بوده که باعث ماندگاری کلام او شده . فردوسی نام و فرهنگی به نام ایران را نساخته بلکه از آن پاسداری کرده است . درکتب دیگر تاریخنگاران  و شاعران و نویسندگان ایرانی ، نام ایران ذکر شده است .

ادامه این بحث آب در هاون کوبیدن است. و مطالعه مطالب ذکر شده در سایتهای شخصی و بدون ارائه منابع و مدارک ، وقت تلف کردن است و گمراه شدن .

در پایان جناب منصور ، فارغ از این بحث بی سرانجام ، این حقیر را همچنان برادر کوچکتر و دوست خود بدانید . امیدوارم همیشه تندرست باشید .




RE: ایران در گذر تاریخ - سروان رنو - ۱۳۹۲/۱۱/۱۱ صبح ۰۱:۲۸

فتحعلیشاه کاملا عاقلانه رفتار کرد

ماهنامه نسيم بيداري

آیا اطلاعات ما از تاریخ کشورمان کامل است ؟  :huh:

به تازگی مطلبی جالب و اندیشه برانگیز از صادق زیباکلام دیدم که از اقدامات فتحعلی شاه و بخشی از کارهایی که کرده است دفاع کرده است.

نظر دوستان صاحب نظر را به خواندن دقیق مقاله مورد نظر جلب می کنم تا شاید بتوانیم یک گفتگوی سازنده در این باره داشته باشیم:

http://www.zibakalam.com/news/1644




RE: ایران در گذر تاریخ - اسکورپان شیردل - ۱۳۹۲/۱۱/۱۱ صبح ۰۸:۴۸

جالب بود . تابحال از این دید به قضیه نگاه نکرده بودم. شاید علتش تاثیر قدرتمند تبلیغات روی اذهان ما باشه. یعنی اونقدر از کودکی در مورد خیانت این پادشاه تو مغز ما کردند که نذاشتن به چیز دیگه ای فکر کنیم. البته این قضیه بر خلاف گفته جناب زیباکلام به تحقیق بیشتر نیاز داره.




RE: ایران در گذر تاریخ - Papillon - ۱۳۹۲/۱۱/۱۲ عصر ۰۱:۰۸

با سپاس از سروان رنو گرامی بابت آغاز این بحث تامل برانگیز . البته قلم من قاصر و علم من ناقص تر از اونی هست که بخوام در اینباره صاحب نظر باشم اما ...

بشخصه نمیتوانم پادشاهان و رجال سیاسی [در اینجا قاجار] را مهمترین عامل عقب ماندگی ایران [در قرن نوزدهم] بدانم . به نظرم از دلایل اصلی عقب ماندگی سرزمین مادریمان تغییر سیاست های مکرر در هر دوره از تاریخ ، تحت شعاع قرار گرفتن از طرف دیگر کشور ها [ابر قدرت ها] بخاطر موقعیت جغرافیایی و دور و بی اطلاع ماندن از وقایع مهم در دنیا همچون انقلابات صنعتی و پاره ای مسائل دیگر  مثل مسئله نژادی و دین و ... که بدون شک بی تاثیر نبوده و گاهی موجب اتحاد و همبستگی و گاهی هم سبب دشمنی های داخلی و خارجی گردیده ، مردم این قسمت از جهان که ایران ، پارس (هردو برای من عزیز هستند) نام دارد می باشد. در اینجا بحث بر سر «خان بابا جهانبانی» که بعد ها با نام فتحعلی شاه به سلطنت رسید است . پادشاهی زیبا پسند و جمال دوست ، دارای دیوان شعری ( بیشتر غزل ) .در کتاب خواجه تاجدار درباره او خواندم که بخاطر نزدیکیش (برادرزاده) با آقا محمد خان که انسانی کاردان و لایق و بااراده بوده او نیز در اوایل سلطنتش همین خصلت ها را داشته است اما پس از چندی به خاطر پاره ای از مسائل (در مقدمه دیوان اشعارش آمده : این قدر اسباب عیش و تجمل و فرزندان متعدد شایسته هیچ سلطانی را حاصل نگشته ... بعد از فراغت از امور مملکت داری به عیش و شادکامی و تفرج باغ و بار و تفنن راغ و شکار مشعوف بود و شب ها در سراهایی چون بهشت پر حور و محفل هایی چون خورشید پرنور به عیش و عشرت می گذاشت ... ) حکومتش رو به زوال رفت و در قرارداد های گلستان و ترکمانچای قسمت هایی از خاک ایران را به روسیه واگذار کرد .

حالا ما مانده ایم و نگاه امروزی به پادشاه 170 سال پیش : مظهر خیانت ، ظلم ، شقاوت ، فساد و تباهی ؟ یا نگاه 170 سال پیش به پادشاه وقت : ظل السلطان ، مسئول جهاد در برابر کفار ، قدرت لایزال شرعی و عرفی و شبه جانشین خدا بر روی زمین ! کدام یک میتواند واقعی باشد ؟ گذشت زمان و نمودار شدن افق های تازه ای از حقیقت و تاثیر «تبلیغات» ؟ یا زندگی در آن دوره و حس و فهم موقعیت آن دوره ؟  به نظر من هر دو .

جدا شدن قسمت های گرجستان ، ایروان ، نخجوان و ... و پرداخت غرامت جنگی  هنگفت به روسیه به خاطر نالایقی و نا کارآمدی شخص فتحعلی شاه بعنوان شاه در ایجاد نیروی نظامی یا نتیجه هیجان زدگی روحانیون و عدم شناخت درباره قدرت روسیه در دربار قاجار و یا وفادار نبودن کشور های فرانسه و انگلستان به پیمان همکاری با ایران بوده و می توان گفت که پذیرفتن معاهده های گلستان و ترکمانچای از طرف فتحعلی شاه از آن جهت خردمندانه بوده است که جلوی ضرر را از هر جا که بگیری منفعت است ! (در مقدمه دیوان اشعارش باز آمده است که ...در تمامت عمر وهنی در دولتش حادث نیامد الا در فتنه آذربایجان که در پیش یاجوج حادثه سدی سکندر آسا از زر مسکوک بست تا آن فتنه فرو نشست . چنین کنند بزرگان چو کرد باید کار).این که ما بگوییم اشتباه فتحعلی شاه در اینجا و آنجا بود حرفی است که ما به راحتی به زبان می آوریم و واقعا معلوم نیست که اگر شخص دیگری هدایت ایران آن دوره را بر عهده داشت ممکن بود بدتر از آن عمل کند . برای اداره امور داخلی و خارجی آن زمان ایران به چه موارد و مسائلی باید توجه میشده ؟ رسیدگی میکرده ؟

ولی آیا دفن شدن کسی یا پادشاهی در جوار قبر حضرت معصومه (س) دلیل بر خوب بودن آن شخص می تواند باشد ؟! آیا تشییع جنازه با ابهت و با جمعیت و عزاداری مملکت و خواندن نماز میت از طرف بزرگترین علما و روحانیون چطور ؟ پیغام تسلیت علما و مراجع نجف ( که حتی در ایران زندگی نمی کرده اند و فقط شاید به دلیل فرستادن گنبد و ضریح های طلایی بوده که آقا محمد خان برای آرامگاه های ائمه اطهار فرستاده است ؟ )

اینکه او دارای ازدواج های متعدد و مکرر برای داشتن متحدین جدید برای خود بوده به نظر کمی غیر منطقی میاد ! چون در آن دوره و حتی دوره های پیشین ، قتل و توطئه برای جانشین شدن ولیعهد و کسب قدرت از طرف پسران و حتی مادرانشان چه در ایران و حتی در خارج از ایران ( بصورت بارز در سریال حریم سلطان ، کتاب سلطانه )امری معمولی و متداول بوده است. و آیا داشتن رابطه های فرزند خواندگی ( البته نه به شکل ایتالیایی اش ) و برادران و خواهران ناتنی به «آرام اداره» کردن کشور بدون ارتش ، اقتصاد ، پلیس و ... کمک می کرده ؟ یا یکپارچه ماندن ایران آن دوره بیشتر بخاطر تغییر سیاست و روابط میان ابر قدرت های آن زمان ( فرانسه ، انگلستان و روسیه ) یا حکومت ملوک الطوایفی دیگر شهر ها که به شاه وفادار بوده اند و یا اقدامات مفید آقا محمد خان برای یکپارچه کردن ایران و باقی ماندن آثار رعب و وحشت از دوره او سبب حفظ کلیتی به نام ایران شده ؟




RE: ایران در گذر تاریخ - سروان رنو - ۱۳۹۲/۱۱/۱۲ عصر ۱۰:۵۹

بسیار خوب .

خوشبختانه پاپیون عزیز شمع محفل بحث را روشن کردند.

اول از همه که عجب چشم ابرویی داری فتحعلی جان. ریش ات هم از همه بلند تره و معلومه که خیلی مــَردی !!

و اما بعد ...

آن زمان متاسفانه هنوز عکاسی و سینما نبوده و چهره ها را به ناچار نقاشی می کرده اند. حالا اینکه واقعا خان بابا ( فتحعلی شاه ) چشم و ابروش به این خوشکلی بوده یا نقاش از ترس اش اونو اینجوری کشیده خدا می داند و بس !

بحثی که آقای زیباکلام باز کرده اند چند تا قسمت داره که برای جلوگیری از طولانی شدن بحث , من فعلا  به قسمت نظامی اون بسنده می کنم تا بعدا به قسمت های استراتژیک حرمسرا و ... برسیم !

فتحعلی شاه یک شانس خوب میاره و یک شانس بد. شانس خوبش اینه که در بین همه رقبا و مدعیان تاج و تخت سلطنت ,  اوست که پیروز میشه و مدت طولانی شاهی می کنه. اما شانس بدش این بوده که همدوره با کشور روسیه تزاری است آن هم روسیه ای که در آن زمان در اوج قدرت است و سرگرم بلعیدن کشورهای اطرافش. حتی امپراتوری بریتانیای کبیر هم از دست روسیه در امان نیست و این دو رقیب و دشمن هم هستند ( البته غیر از مقاطعی که به دلیل ظهور ناپلئون ظاهرا متحد شدند ).

پطر کبیر ( تراز فقید روسیه ) وصیت کرده بود که روسیه باید به آبهای گرم دسترسی داشته باشد. جانشینان بیچاره پطر هم به دنبال عمل به وصیت جد و آباد خود بودند. اما آبها گرم کجا بودند ؟ جواب: اقیانوس هند و خلیج فارس. بقیه آب ها یا گرم نبودند یا از تنگه های کشورهای دیگر می گذشت که کنترل آنها در دست روسیه نبود. رسیدن به اقیانوس هند فقط از راه ایران و هند میسر بود. راه هند را انگلستان اجازه نمی داد و تنها راه باقیمانده ایران بود.

برای من سوال است که چرا روسیه ایران را به کل اشغال و ضمیمه خاک خود نکرد ؟ چون هم از نظر نظامی قدرتش را داشت و هم به نفعش بود. کشورهای بزرگتر از ایران را همان زمان روس ها گرفته بودند و مثلا لهستان قوی را به زور به خاک خود اضافه کرده بودند. اینکه روسیه علی رغم شکست ایران و اینکه به راحتی می توانست تهران را هم بگیرد , به چند شهر شمال ایران قناعت کرد و ارتش خود را از تبریز خارج کرد تعجب برانگیز است. مسلما از ایران ترسی نداشت. اینجاست که باید برای انگلیس و توازن قوا در آن زمان حساب ویژه ای باز کرد.

[تصویر: 288.gif]




RE: ایران در گذر تاریخ - سروان رنو - ۱۳۹۳/۳/۹ صبح ۱۲:۲۱

به تازگی کتاب ما , چگونه ما شدیم اثر صادق زیباکلام را دیدم.

در این کتاب به طور بسیار پژوهشگرانه و جذاب , علل عقب ماندگی ایران و برخی دیگر از کشورها بعد از دوران شکوفایی آنها بیان شده است. اینکه چرا چراغ علم از قرن 14 میلادی در ایران رو به خاموشی گرایید و ... دلایل پیشرفت برخی کشورهای اروپایی ( و نه همه آنها ) چه بود ؟  عوامل محیطی , جغرافیایی , حوادث و ... که باعث شد ایران از یکی از سردمداران تولید علم به یک کشور جهان سوم تبدیل شود به صورت غیر متعصبانه و علمی موشکافی شده است.  با اینکه کتاب را با قیمت بالایی خریدم  اما ظاهرا لینک دانلود رایگان آن نیز در یک سایت قرار داده شده است. مطالعه این کتاب را به همه اهل خرد و ایران دوستان پژوهشگر توصیه می کنم:

http://www.orientalsociology.ir/page/94/




RE: ایران در گذر تاریخ - BATMAN - ۱۳۹۳/۳/۱۰ عصر ۰۸:۵۳

ثریا اسفندیاری (بختیاری)


مطلب زیر تا به حال ندیده بودم و برام خیلی جالب بود

برادر کوچکترش بیژن (1380-1316) نیز یک هفته پس از فوت ثریا درگذشت، وی گفته بود: «بعد از او، من هم صحبتی ندارم !

http://ketabnak.com/comment.php?dlid=43888


دانلود کتاب زندگینامه ثریا اسفندیاری بختیاری


http://kargar91.blogfa.com/post/83




RE: ایران در گذر تاریخ - پیرمرد - ۱۳۹۳/۶/۶ عصر ۰۳:۳۹

خدمت تمامی محفل نشینان گرامی عرض سلام و ادب و درود دارم

چنانچه تاریخ دوستان گرامی می دانند، در منابع تاریخی علاوه بر ثبت وقایع، دیدگاه و اهداف و اغراض شخصی یا ملی تاریخ نگار در نحوه روایت واقعه بسیار تأثیرگذار است و اصولا کمتر انسانی می توان یافت که صد در صد بی طرف باشد. لذا خواننده تاریخ علاوه بر مطالعه منابع نیاز به تحلیل مطالعات خود نیز دارد. آنچه که در کتب درسی و دانشگاهی ما مربوط به تاریخ ایران باستان مطرح می شود، بیشتر بر اساس نقطه نظر مستشرقان غربی است نه منابع داخلی(مانند تاریخ طبری).

بر مبنای موی و ریش سپیدم، که بخشی از آن در تحلیل تاریخ سپید گشته، می خواستم مبحث جدیدی در مورد تاریخ ایران باستان به روایت حکیم توس و مورخان ایرانی بعد از اسلام آغاز نمایم در مقایسه با آنچه که به عنوان تاریخ مدون تا کنون مطابق با نظریات مستشرقان و تاریخ نگاران ارائه شده است.

برای گرم کردن بازار هم که شده فعلا تبلیغ قصه را در موضوع(تاپیک)می گذارم، اگر سخن پیرمرد مورد اقبال بود، ادامه در پیام بعدی عرض می شود.nnnn:




RE: ایران در گذر تاریخ - پیرمرد - ۱۳۹۳/۶/۸ عصر ۰۲:۵۵

همانطور که در پیام قبلی نوشته بودم، قصد دارم بعضی تفاوت ها در روایت منابع ایرانی و منابع نوین و غربی از یک واقعه یا برهه زمانی خاص را ذکر کنم.
می دانیم که محل اشتراک تاریخ مدون کنونی و تاریخ اساطیری ایران از پادشاهی دارا آغاز می شود و در منابع ایرانی سخنی از ماد و هخامنشی به این شکلی که ما می شناسیم وجود ندارد بلکه این حکومت ها و شاهان گاهی به عنوان حکومت های تابعه حکومت مرکزی و سرداران سپاه ایران زمین مطرح شده اند به عنوان مثال کوروش در تواریخ ایرانی سرهنگ سپاه بهمن پور اسپندیار است.

از نکات جالب در شاهنامه، معرفی اسکندر به عنوان برادر بزرگتر و ناتنی دارا است که داراب پدر دارا و اسکندر، مادر اسکندر یعنی ناهید دختر شاه روم،فیلفوس(فیلیپ)،را قبل از زاده شدن اسکندر طلاق داده و نزد پدرش می فرستد و اسکندر حکومت روم را از پدربزرگ مادریش به ارث می برد.

در این روایت به نظر من علت شروع کشورگشایی اسکندر از ایران و پایتخت ایران و چیرگی او بر ایران بدون درگیری های زیاد مشخص تر و منطقی تر جلوه می کند.

دوستان هم اگر نظر و یا اطلاعات بیشتری دارند بفرمایند تا تحلیل موضوع پخته تر شود.

ادامه دارد....




RE: ایران در گذر تاریخ - پیرمرد - ۱۳۹۳/۶/۱۲ عصر ۰۴:۰۲

اینجا هم شده مثل قهوه خانه ها که نقال، متکلم وحده است. البته عیبی هم ندارد. همین که بقیه مطالب را بخوانند، مایۀ امیدواری است.

در متن قبلی از بهمن فرزند اسپندیار گفتیم. این پادشاه نسبتا گمنام یا بهتر است بگویم کم نام، نه تنها خود از گردونه تاریخ کلاسیک(البته منظور از کلاسیک، صاحب محترم کافه نیست)بنا به دلایلی بیرون افتاد بلکه پیشینیان وی نیز به تبع وی تنها در اساطیر آن هم از نوع داخلی باقی مانده اند. اما داستان چیست؟

به نقل طبری بعد از حضرت سلیمان علیه السلام، چون بخت النصر بر بنی اسرائیل و شامات چیره شد، بهمن ،شاه ایران، سرهنگی کوروش نام را به آن خطه فرستاد و وی بخت النصر را به اسارت گرفته و به بلخ روانه کرد و بهمن او را به بند کشید، اما چون بنی اسرائیل سفیر بهمن را به قتل رساندند امر بر بهمن گران آمد و بخت النصر را آزاد کرد و او دیگر بار بر بنی اسرائیل مستولی شد.

تا این جا می بینیم کینۀ بهمن در دل بنی اسرائیل نهاده شد.

از دیگر سو گویا کوروش باری دیگر بنی اسرائیل را نجات داده اما ملک ایشان را که شامل شامات و مصر بوده ضمیمه ایران می کند. پس از این می توان گفت، کوروش حکومت محلی و تا حد زیادی مستقل  را پایه گذاری کرده است. از طرفی یونانیان که زمین خورده همین حکومت، در برهه ای دیگر هستند برای توجیه شکست خود و یا از روی کم اطلاعی(البته بعید می دانم)، فرماندهان سپاه ایران را شاه و شمار سپاهیان ایران را تا حد امکان بالا برده اند تا به زعم خود لگد را از پیل خورده باشند و نه از پشه.

نهایتا در تدوین تاریخ کلاسیک که منابع اساطیری یونان مانند ایلیاد و اودیسه هومر در تدوین آن معتبرتر از تمام اساطیر و کتیبه ها و کتب تاریخی ایران است، و تاریخ نویسان آن اروپایی و درصد بالایی از ایشان یهودی اند، بهمن به طور کل از دایره خارج گردیده.

لازم به ذکر است که در منابع شرقی ملک حضرت سلیمان علیه السلام از نیل تا استخر پارس است و این بدان معناست که حکومت ایران در دست پیروان دین الهی بوده و با سلیمان نبی علیه السلام در صلح بوده اند.




RE: ایران در گذر تاریخ - soheil - ۱۳۹۳/۶/۱۴ عصر ۰۴:۳۳

(۱۳۹۳/۶/۸ عصر ۰۲:۵۵)پیرمرد نوشته شده:  

از نکات جالب در شاهنامه، معرفی اسکندر به عنوان برادر بزرگتر و ناتنی دارا است

ظاهرا" به همین دلیل اسکندر به سپاه خود دستور داده بود که دارا به هیچ عنوان کشته نشود و در واقع نافرمانی چند تن از سپاهیان اسکندر باعث مرگ دارا می شود.




سکا - پیرمرد - ۱۳۹۳/۶/۳۱ عصر ۰۳:۳۸

بعد از چند هفته سکوت در این قسمت بد نیست قدری در مورد سکاها که از اقوام عمده و تأثیرگذار در تاریخ نه تنها ایران بلکه جهان هستند بگویم. سکاها را با نام های مشابهی چون سگزی،اسکیت و سیت نیز در منابع تاریخی ایرانی و دیگر ملل می شناسند.

در ایران سکاها را به عنوان ساکنان سیستان و پایه گذاران سقز کردستان می شناسیم ولی جالب است بدانیم که در اوستا و متون پهلوی سکاهای خارج از ایران بر سه گروهند: سکاهاماوارکا، سکاتیگراخئود، سکاپاراداریا.

File:Scythia-Parthia 100 BC.png

مناطق زردرنگ قلمرو سکاها را که به یونانی سیتیه یا اسکیتیه نامیده می شده نمایش می دهد، دقت بفرمایید که این یک کشور نیست.
منطقه قرمز رنگ، ایران در دوره اشکانی را نشان میدهد.

سکاهاماوارکا: همان قومی اند که در شاهنامه به هاماوران مشهورند و کیکاووس را گرفتار می کنند و سودابه دختر شاه هاماوران بعدا به همسری کیکاووس در می آید. این گروه از سکاها در آسیای مرکزی زندگی می کردند.

سکاتیگراخئود: این دسته در مناطق شمالی دریای خزر در آمد و شد بوده اند به علت استفاده از کلاه خود نوک تیز به این نام مشهورند. تیگرا به معنای تیز است و نام دجله نیز در منابع قبل از اسلام تیگرا و دجله در واقع معرب تیگرا است. خواننده محترم این سطور به سرعت متوجه می شود که Tiger که در زبان های اروپایی(انگلیسی،آلمانی،روسی،فرانسه) به معنی ببر است، نیز از همین تیگرا نشأت گرفته است. چرا که تیز در فارسی ناظر بر دو معنی برنده و تند است و احتمالا Tiger به معنی تند(بعلت سرعت عمل بالای ببر)اشاره دارد.

سکاپاراداریا: این گروه در ماورای دریای سیاه سکونت داشتند و پاراداریا نیز یعنی فرادریا یا آن سوی دریا.

می بینیم وسعت اطلاعات منابع ایرانی تا هزاران فرسنگ دور از مرزهای ایران آن زمان را در بر می گرفته و این حکایت از روابط گسترده ایران با اقوام اصالتا ایرانی دارد.

از ملل امروزی که نام سکا هنوز بر آنها باقی است به اسکات ها(اسکاتلند)، سیک ها(هندوستان) و ساکسون ها (آلمان و انگلستان)می توان اشاره کرد. ساکسون ها اصولا از شرق آلمان به انگلستان کوچ کرده اند و در آلمان کنونی نیز هنوز ساکسون ها در ایالات شرقی ساکنند. نام ساکسون، از آنجا که در زبان آلمانی یکی از نشانه های جمع en است، و یکی از نام های قوم سکا سگزی است(نام سقز نیز از همین نام گرفته شده) می تواند جمع نام سکزی باشد.




ایران در گذر تاریخ - کاپیتان اسکای - ۱۳۹۳/۷/۳ عصر ۰۷:۴۶

ایران در گذر تاریخ

داستان ایران سرزمین بزرگ و باشکوه ایرج و سیاوش، داستان درد است و داغ!

لبخند در تماشای این همه اندوه می خشکد و آه از نهاد هر خردمندی بر می آید.

آن چه می ماند و شیرین هم هست، پایندگی و ایستادگی مردمانی است که با این همه اندوه و درد و داغ، پا پس نکشیدند و تمدنی هزاران ساله را بی آنکه استعمار در آن ریشه کند یا بیگانه ای در ژرفای آن رخنه نماید، با خون و شرف خود پاس داشتند تا به ما رسید.

این فیلم نه بیانگر حس شوم ناسیونالیستی است و نه می خواهد روحیه ی جاه طلبی و کشورگشایی را زنده کند چرا که این فیلم تنها و تنها تاریخ است و دیگر هیچ!

در پنج دقیقه می توانیم پست و بلند روزگار را که بر سرزمین کهن مان رفته است تماشا کنیم.

آهنگ:"وطنم ای شکوه پابرجا"، "سالار عقیلی"

کلیک برای تماشا و دانلود فیلم




الانان - پیرمرد - ۱۳۹۳/۷/۱۲ عصر ۱۰:۱۹

شاید شنیده باشید که اسم ممالک یا اقوام بر روی افراد یا اشیاء گذاشته شود. مثلا لیوان که نام قومی است که در لبنان می زیند قوری یا غوری که نام فوم و منطقه ای در شمال افغانستان است، سینی که از نام سین یا همان چین گرفته شده، ایران و توران که نام بانوان است. فرانک(با سکون نون) که نام قوم فرانک نیز هست و از اسامی فرنگی است و...

من جمله این نام ها آلن یا آلان یا الان است. این قوم ایرانی تبار که از سارماتی ها محسوب می شوند(شیوه جنگی سارماتی ها همان روش جنگ ها و دوئل های شوالیه های قرون وسطی در اروپاست) در ابتدا در آذربایجان(بویژه بخشی که به تصرف روسها در آمد)زندگی می کردند. از این رو در کتب قدیمی مانند شاهنامه آذربایجان را الانان می نامیدند.

فردوسی می گوید: الانان و غرچه به گودرز داد که غرچه نیز همان گرجستان باشد.

در زیر نقشه ای است که مسیر مهاجرت آلان ها در طول تاریخ را نشان می دهد. آغاز هجرت ایشان را در همراهی با هونها در حدود سال 370 میلادی می دانند که منجر به سقوط روم غربی شد.

File:Alani map.jpg

مسلما تاریخ چنین قومی را نمی توان در قالب یک پست قرار داد و اینجا صرفا باب آشنایی باز می شود.

امروزه آلبانبایی ها را از تبار آلان ها می دانند. شاید نام این قوم در نام آلمان هم بی تأثیر نبوده، اما آنچه که برای جوانان امروز ما جالب تر از همه است، اختلاط این قوم با گوتها ،که از ساکنان قدیمی تر اروپا هستند،و تشکیل قوم گوتالان یا همان کاتالان هاست که معضل امروز اسپانیا هستند.




اسکندر - پیرمرد - ۱۳۹۳/۷/۲۰ عصر ۰۲:۱۱

(۱۳۹۳/۶/۱۴ عصر ۰۴:۳۳)soheil نوشته شده:  

(۱۳۹۳/۶/۸ عصر ۰۲:۵۵)پیرمرد نوشته شده:  

از نکات جالب در شاهنامه، معرفی اسکندر به عنوان برادر بزرگتر و ناتنی دارا است

ظاهرا" به همین دلیل اسکندر به سپاه خود دستور داده بود که دارا به هیچ عنوان کشته نشود و در واقع نافرمانی چند تن از سپاهیان اسکندر باعث مرگ دارا می شود.

دوست گرامی، جناب سهیل به نکته بسیار بجایی اشاره کردند و باعث شدند من هم بار دیگر به برخی منابع رجوع کنم و نکات جالب جدیدی در باب اسکندر بیابم. به غیر از نکته مذکور، که سهیل گرامی به آن اشاره کردند، چند نکته دیگر نیز در مورد اسکندر وجود دارد که احتمال تبانی وی با عواملی در داخل ایران را تقویت می کند:

1-از مهمترین برتری های ایران بر دشمنان غربی اش در طول تاریخ(قبل از عثمانی ها)سواره نظام تیرانداز بوده که سپاه نه چندان بزرگ یونانی فاقد این قدرت بودند.

2-اسکندر به جای حمله به توابع ایران مانند مصر و حاشیه مدیترانه، مستقیماً به ایران مرکزی حمله می کند.

3-به گواهی منابع شرقی و غربی و حتی شاهنامه فردوسی، ارسطو به اسکندر پیشنهاد داد تا ملک خود را به صورت ملوک الطوایفی اداره کند. این به آن معناست، که اسکندر قدرت خود را مدیون عده ای بوده و باید امتیازاتی به ایشان می داده است و همچنین ضعف حکومت مرکزی را جبران کند(با مشغول کردن ممالک زیردست به یکدیگر).

4-اسکندر بعد از فتح ایران چند لشکرکشی معروف دارد که تنها یکی از آنها درگیری با نیرویی خارج از ملک دارا است و آن جنگ با هند است و اسکندر فاتح! در برابر هند که همیشه شکست خورده نیروهای ایرانی است، موفقیتی کسب نمی کند و این حکایت از ضعف عمده وی در جنگ دارد.

5-نکته جالب دیگر نام اسکندر است. نام وی در غرب الکساندر است و نام چنین پادشاهی تنها از هزاره دوم میلادی در بین غربیان متداول شده است و "ال" بیش از پیش این این ظنّ را تقویت می کند که اصولاً آشنایی غربیان با اسکندر از طریق منابع عربی بوده است.




RE: الانان - منصور - ۱۳۹۳/۷/۲۳ عصر ۰۱:۴۰

(۱۳۹۳/۷/۱۲ عصر ۱۰:۱۹)پیرمرد نوشته شده:  

شاید شنیده باشید که اسم ممالک یا اقوام بر روی افراد یا اشیاء گذاشته شود. مثلا لیوان که نام قومی است که در لبنان می زیند قوری یا غوری که نام فوم و منطقه ای در شمال افغانستان است، سینی که از نام سین یا همان چین گرفته شده، ایران و توران که نام بانوان است. ...

ضمن تشکر از اسپنسر تریسی عزیز (چون پیرمرد زیاد است اما وقتی تریسی میشود نماد پیر باید گفت اسپنسر تریسی. آنهم تریسی تنها. آنهم در دریا. آنهم پرامید)

من یک توضیح کوتاه بدهم درخصوص اسمهائی که ذکر شد

لیوان از کلمه لوان گودوش یا گاودوش لوان که نام روستائی است در آذربایجان که سفالگری در آنجا رایج است (درست مثل لالجین همدان) اخذ شده است (از لغتنامه دهخدا) ... معمولا چنین روستاهائی قدمتی به قدمت تاریخ بشری دارند

قوری و سینی و استکان و بشقاب و سماور کلمات روسی هستند که در زمان قاجاریه وقتی میرزا کاشف السلطنه چای را (در سال 1285 هجری شمسی) از هند به ایران آورد مجبور شدند ادوات آنرا از روسها وارد کنند. اسامی رایج آن در روسیه در ایران هم تغییری نیافت و به همین شکل در زبان فارسی ماندگار شد. کلمه سین معرب یا عربی شده ی کلمه چین است و ربطی به سینی ندارد.

کلمه ای که شما ذکر کردید با عنوان غوری (جائی در افغانستان) درست است. وقتی سعدی میگوید : آن شنیدستی که در اقصای غور / بارسالاری بیفتاد از ستور دقیقا به همین منطقه غور که در واقع در آنزمان منطقه ای دور به مرکز ایران بود اشاره دارد. این غوری با آن قوری توفیر دارد (و غوری یعنی اهل غور)...  و نباید گفت قوری یا غوری

کلمه ایران از ریشه آریانا (یا همان آریایی) اخذ شده. پیش از دوره رضاشاه در ادبیات ما (مثل شاهنامه و سایر کتب شعر و ادب) وجود داشته اما نام کشور عزیز ما بشکل رسمی نبوده است. تا اینکه در سال 1313 با دخالت دولت انگلیس اسم کشور ما از فارس یا پارس (که خودشان پرسیا ، پرشیا ، پرسین) میگفتند  ، به ایران (بشکل رسمی و بین المللی) تغییر یافت. اسم دختر را از خود ایران و توران گرفته اند نه اینکه ایران و توران را از اسم دختر گرفته باشند. توران در واقع منطقه ای بود آنسوی جیحون یا آمودریا. یا در برخی منابع ، مشرق ایران  (از خراسان تا ترکستان) را توران نامیده اند.




RE: الانان - پیرمرد - ۱۳۹۳/۷/۲۳ عصر ۰۲:۵۵

(۱۳۹۳/۷/۲۳ عصر ۰۱:۴۰)منصور نوشته شده:  

ضمن تشکر از اسپنسر تریسی عزیز (چون پیرمرد زیاد است اما وقتی تریسی میشود نماد پیر باید گفت اسپنسر تریسی. آنهم تریسی تنها. آنهم در دریا. آنهم پرامید)

اولاً برای بنده افتخاری است که مخاطب جناب منصور گرامی قرار گرفته ام. ثانیاً ضمن تشکر از لطف جناب منصور، بنده به همان نام پیرمرد قانعم و اسپنسر تریسی زیاده از ظرفیتم است. ثالثاً ضمن تشکر فراوان از بذل توجه جناب منصور که آگاهی و اطلاعاتشان بر همه اعضای محترم انجمن واضح است و دیگر دوستان عزیز نکاتی را بیان می دارم:

(۱۳۹۳/۷/۲۳ عصر ۰۱:۴۰)منصور نوشته شده:  

من یک توضیح کوتاه بدهم درخصوص اسمهائی که ذکر شد

لیوان از کلمه لوان گودوش یا گاودوش لوان که نام روستائی است در آذربایجان که سفالگری در آنجا رایج است (درست مثل لالجین همدان) اخذ شده است (از لغتنامه دهخدا) ... معمولا چنین روستاهائی قدمتی به قدمت تاریخ بشری دارند.

1-لیوان را از قضای روزگار مرحوم عمید و حتی علامه دهخدا، فارسی می دانستند، البته علامه دهخدا اگر بفرمایند ماست سیاه است بنده می پذیرم ولی لیوان نام قدیم قومی بوده که در لبنان امروزی می زیسته اند. و اگر به نام لبنان در زبان های غربی Lebanon دقّت بفرمائید مسأله روشن تر می شود. می دانیم که "ب" و "و" از لحاظ مخرج تلفّظ بسیار نزدیک به هم هستند و در لهجه های زبان ما نیز این تبدیل "ب" و "و" به یکدیگر وجود دارد. مثلاً در بعضی از لغات مشترک بین کردی کرمانشاه و فارسی به جای "ب" از "و" استفاده می شود مانند خراوه(خرابه)، بیاوان(بیابان)

(۱۳۹۳/۷/۲۳ عصر ۰۱:۴۰)منصور نوشته شده:  

قوری و سینی و استکان و بشقاب و سماور کلمات روسی هستند که در زمان قاجاریه وقتی میرزا کاشف السلطنه چای را (در سال 1285 هجری شمسی) از هند به ایران آورد مجبور شدند ادوات آنرا از روسها وارد کنند. اسامی رایج آن در روسیه در ایران هم تغییری نیافت و به همین شکل در زبان فارسی ماندگار شد. کلمه سین معرب یا عربی شده ی کلمه چین است و ربطی به سینی ندارد.

کلمه ای که شما ذکر کردید با عنوان غوری (جائی در افغانستان) درست است. وقتی سعدی میگوید : آن شنیدستی که در اقصای غور / بارسالاری بیفتاد از ستور دقیقا به همین منطقه غور که در واقع در آنزمان منطقه ای دور به مرکز ایران بود اشاره دارد. این غوری با آن قوری توفیر دارد (و غوری یعنی اهل غور)...  و نباید گفت قوری یا غوری

2-قوری یا غوری: این لغت اصولاً روسی نیست چرا که در روسی قوری را чайник (با تلفظ چاینیک)و  кипятильник (با تلفظ کیپاتیلنیک) می نامند. از طرفی املای آن به هر دو صورت در زبان ما وجود دارد منتها امروزه با حرف "ق" رایج تر است اما در فرهنگ عمید این لغت را تنها با "غ" نوشته و آن را فارسی دانسته است(فرهنگ عمید چاپ 1355 ). استفادۀ قوری هم تنها دم کردن چای نیست.ایرانیان پیش از چای هم از دم کردنی ها استفاده می کردند. البته جای تعجب نیست اگر نام چنین وسیله ای در متون ادبی گذشته ما ذکر نشده چون وجاهتی برای آن وجود نداشته(خیلی از دیگر لغات فارسی دیگر هم در متون ادبی و قدیمی نایاب است و بیشتر سینه به سینه منتقل شده است، لغاتی مانند دیگ، شلوار،گیوه،... از این نوعند. )

3-سینی هم مانند مورد قبلی در روسی поднос(با تلفظ پادنوس) نامیده می شود و در فرهنگ عمید آن را نیز فارسی دانسته و مضافاً نام سین نیز در مورد چین به کار می رفته است.

نکته جالبی در مورد سین وجود دارد و گفتنش در اینجا خالی از لطف نیست و آن اینکه سین کیانگ امروزی که نامش هم خیلی چینی به نظر می آید، توسط سیاوش پایه گذاری شده و کیانگ از نام سلسله کیانی   اخذ گردیده است و فردوسی توسی با ظرافت غیر قابل وصفی شهر ساخته شده در آن وادی توسط سیاوش را کنگ دژ نامیده است.(دقت بفرمایید که نام کوشان ها که در شرق ایران قلمروی وسیعی داشتند نیز به صورت کیوشانگ در برخی منابع وجود دارد)

4-بشقاب هم در روسی тарелка(با تلفظ تارلکا) نامیده می شود و لغت بشقاب از ترکی به زبان ما کوچ کرده است.

5-در مورد سماور و استکان حق کاملاً با جناب منصور است و این دو لغت کاملاً روسی هستند و بنده هم در این مورد سخنی نگفته بودم.

(۱۳۹۳/۷/۲۳ عصر ۰۱:۴۰)منصور نوشته شده:  

کلمه ایران از ریشه آریانا (یا همان آریایی) اخذ شده. پیش از دوره رضاشاه در ادبیات ما (مثل شاهنامه و سایر کتب شعر و ادب) وجود داشته اما نام کشور عزیز ما بشکل رسمی نبوده است. تا اینکه در سال 1313 با دخالت دولت انگلیس اسم کشور ما از فارس یا پارس (که خودشان پرسیا ، پرشیا ، پرسین) میگفتند  ، به ایران (بشکل رسمی و بین المللی) تغییر یافت. اسم دختر را از خود ایران و توران گرفته اند نه اینکه ایران و توران را از اسم دختر گرفته باشند. توران در واقع منطقه ای بود آنسوی جیحون یا آمودریا. یا در برخی منابع ، مشرق ایران  (از خراسان تا ترکستان) را توران نامیده اند.

6-در مورد ایران و توران مسلماً نام سرزمین مقدّم بوده و بنده هم ادعا نکرده ام که این دو نام از نام افراد گرفته شده(لطفاً متن را دوباره ببینید

پیرمرد نوشته شده:  

شاید شنیده باشید که اسم ممالک یا اقوام بر روی افراد یا اشیاء گذاشته شود.

) و این تنها سوء تفاهمی است که پیش آمده است. چنانچه آلن یا فرانک هم نام قوم است و بعداً برای نام افراد به کار گرفته شده است.

البته در مورد ریشه ایران هم ضمن تأیید بسیاری از مطالبی که جناب منصور عزیز فرمودند، عرض می کنم در این انجمن و هم بیرون از آن حرف و اختلاف نظر زیاد است و بنده سر پرشوری ندارم که بخواهم در این وادی وارد شوم.nnnn:

در نهایت عرض می کنم،ریشه یابی لغات جدای از پیچیدگی تا حدی سلیقه ایست و نمی توان خیلی روی آن بحث کرد و تمامی گفته ها در این باب احتمالاتی است که بعضی ضعیف تر و بعضی قوی ترند.




RE: ایران در گذر تاریخ - rahgozar_bineshan - ۱۳۹۳/۸/۱۰ عصر ۰۲:۵۷

جناب پیرمرد!

چرا کم پیدایی؟

نکند آفتابت کاملا غروب کرده و ما بی خبریم؟؟

بیا که ما بی صبرانه منتظر  ادامه تاریخ اساطیری ایران هستیم.....

این قدر فاصله مابین پستها خوب نیست برادر!




خلج - پیرمرد - ۱۳۹۳/۸/۱۴ عصر ۰۷:۲۵

ضمن عرض پوزش از دوستان گرامی به علّت وقفه پیش آمده(بخصوص جناب رهگذر بی نشان) به طور اختصاصی قبل از آن دو ماه مرخصی سوخته که از جناب سروان اجازه گرفته بودم، برای وی شرح دادم که نکاتی را بنا دارم مدوّن نمایم و بصورت یک مجموعه در اختیار بزرگواران قرار دهم(البتّه تصور نمی کردم آنقدرها هم این بحث گیرا باشد) و اساس بحث هم سرگذشت اقوام کوچ نشینی است که نقش های بسزایی در تاریخ ایران و اروپا و خاورمیانه داشته اند. منتها تا تحقق آن وعدۀ سرخرمن نکاتی را در مورد قوم خلج عرض می کنم، باشد که مورد پسند افتد.

خلج ها را با نام هایی چون خلّخ، قرلیق، کارلوک نیز ذکر کرده اند، امّا در فارسی امروز تنها با همان نام خلج از ایشان نام برده می شود. در ایران در نواحی مرکزی بین قم و اراک(با نام خلجستان) و در استان کرمان و گروهی هم در قالب ایل قشقایی در فارس و عده ای هم در آذربایجان سکونت دارند. در افغانستان در مناطق شمالی ساکنند. این قوم تا چندی پیش به زبان ترکی صحبت می کردند امّا در برخی نواحی مرکزی ایران تنها برخی سالمندان ایشان ترکی می دانند. فردوسی از ایشان با نام خلّخ و خلچ و به عنوان قومی خوش صورت یاد کرده و در افغانستان نیز ایشان را با همین ویژگی یاد می کنند.

دو بیت شعر از فردوسی در مورد اقدام کیخسرو در دور داشتن ایشان از مرزهای ایران که در خاطرم مانده:

برآورد میلی ز سنگ و ز گچ       که کس را به ایران ز ترک و خلچ

نبودی گذر جز به فرمان شاه     هم او بود جیحون میانجی به راه

محققان این قوم را بخشی از هیاطله می دانند که تقریباً آخرین گروه از اقوام هند و ایرانی بودند که از غرب مغولستان به آسیای مرکزی رانده شدند و در افغانستان و شرق دریای خزر نفوذی گسترده داشتند و در دورۀ ساسانیان تا مدّتی شاه ایران با حمایت هیاطله به قدرت می رسید امّا نهایتاً انوشیروان با کمک تورکیوت های غربی، هیاطله را شکست داد و قلمرو ایشان را تقسیم کرد. هیاطله را با نام های هپتال، هفتالیت و هون های سفید نیز می شناسند.

[تصویر: 1415202834_5616_f2127c58c1.png]

قلمروی هیاطله در دورۀ ساسانی

خلج ها را صاحبان قلمرو قراختاییان در حدود قرون 7-6 هجری می دانند. احمدخان ابدالی پایه گذار خشت جدایی افغانستان از ایران در دورۀ زندیّه نیز از این قوم است.

[تصویر: 1415212983_5616_bfe622397f.png]

سرزمین تحت سلطۀ قراختاییان




لک - پیرمرد - ۱۳۹۳/۹/۳۰ عصر ۰۸:۵۲

ساکنان مناطق غربی و بخش هایی از مرکز ایران با نام این قوم آشناترند. لک قومی بزرگ است که گروه های بزرگی از این قوم در لرستان، ایلام، کرمانشاهان، خوزستان، همدان، مرکزی و قم و استان های دیگر ایران ساکنند. اما خاستگاه این قوم کجاست؟

بسیاری از کسانی که این قوم را می شناسد و حتی بعضاً خود مردمان این قوم، لک را اختلاطی از اقوام کرد و لر و بیشتر نزدیک به قوم لر می دانند.

قبل از پاسخ خودم به سؤال فوق توضیحی می دهم.

سال ها پیش در دورۀ دانشجویی که در خوابگاه دانشجویان ساکن بودم، دوستان کرد و لر زیادی داشتم. یکی از دوستان لر ما از اهالی ملایر، وقتی رفقای کرد(حتی کردهای شمال کردستان و آذربایجان) به زبان خودشان با هم صحبت می کردند، متوجه صحبت هایشان می شد و خود نیز از این امر متعجب بود چرا که اصلاً زبان کردی نمی دانست. من که همیشه به تاریخ اقوام علاقمند بودم، آن زمان اینگونه استدلال می کردم که شاید چون هموطنان کرد و لر ما به زبانهای باستانی ایران صحبت می کنند، این دوست لر، زبان کردی را درک می کند اما مشکل این جا بود که رفقای مثلاً خرم آبادی ما به سختی متوجه زبان کردی می شدند و از لحاظ محتوایی چیز چندانی بیش از آنچه که یک فارس متوجه می شود، از زبان کردی نمی فهمیدند. این مسأله در ذهن من بود تا اینکه یک شب در یک برنامۀ رادیویی، محققی از قوم لک و اهل الشتر لرستان که نامش را متأسفانه از یاد برده ام، پاسخ مرا داد. وی گفت:

"در زمان شاه عباس صفوی، وی حاکمی برای منطقۀ لرستان منصوب می کند، امّا از آنجا که لرستان منطقه ای صعب العبور برای غریبه ها و قدرتمند به لحاظ سکونت تنها یک قوم واحد در آن بود، شاه تصمیم می گیرد که تعداد زیادی از مردم کرد ساکن در کردستان عراق امروزی را که آن زمان تحت سیطرۀ حکومت ایران بود برای شکستن انحصار قومیّتی و دفاع از حاکم منصوبش به لرستان کوچ دهد. لذا صدهزار خانوار را که شاید حدود 700،000 زن و مرد می شده به لرستان کوچ می دهد. لک در زبان های قدیمی ایران و سانسکریت به معنی صدهزار است و شاهد آن از فرهنگ عمید"در او نه سایر ماند و نه طایر از بر خاک / دو لک ز لشکر او شد به ‌زیر خاک نهان (عنصری: ۲۵۴)"

در ادوار بعدی و با ازدیاد جمعیّت این قوم و تحت فشار حکومت های افشار و قاجار و... این قوم به مناطق دیگر هم کوچ می کنند."

این محقق زبان لکی را زبانی جدای از فارسی و لهجه ای از کردی اما لری را لهجه ای کهن از پارسی می دانست.




RE: ایران در گذر تاریخ - سروان رنو - ۱۳۹۳/۱۰/۵ عصر ۰۳:۲۷

- ما داریم آب میشیم ... ( شاه خطاب به امینی )

تاریخ معاصر شاید برای بیشتر مردم جذاب تر و ملموس تر از تاریخ کهن مان باشد.

در لینک زیر تماس تلفنی محمدرضا شاه با علی امینی ( که زمانی نخست وزیر بود ) را ببینید که توسط ساواک شنود شده است.

http://www.ir-psri.com/?Page=ViewMultimedia&ArticleID=1




RE: ایران در گذر تاریخ - زرد ابری - ۱۳۹۳/۱۰/۱۱ عصر ۰۹:۵۸

با درود

این بخش از کافه برای افرادی که به تاریخ علاقمند هستند بسیار جالب است.تاریخ را معمولا برندگان در جنگ مینویسند ولی در دنیای امروز میتوان صدای بازندگان ( البته از دید برندگان و عوام) را هم شنید.بعضی از این صداها جالب هستند .شاید هم بتوان این حرکت را نوعی تمرین دموکراسی دانست برای ما که با دموکراسی و جمهوری واقعی غریبه ایم و بقولی همه ما خود یک دیکتاتور کوچک هستیم. بنده با آن جمله معروف حضرت علی (ع) بزرگ شدم ک می فرماید: نگاه نکن که میگوید، نگاه کن چه میگوید! هدف کشف حقیقت است. بقول انگلیس ها اولین قربانی جنگ (انقلاب یا کودتا) حقیقت است. سیاه نمایی . دروغ پردازی و فقط و فقط بدگفتن از یک انسان که شاید وحتما نقاط مثبتی هم داشته دور از عدالت است.برای ما که خود را شیعه میدانیم عجیب است ک عدالت علی را فراموش میکنیم و این دردآور است.تصاویر زیادی در اینترنت از قبل از انقلاب وجود دارد ولی بیشترشان یک طرفه هستند و بی طرف هم نیستند.بنده علاقمندم ک اگر اجازه صادر شود فایل هایی را در این بخش برای دیدن و شنیدن قرار دهم که شاید بتواند واقعیت های پشت پرده را نمایش دهد.سعیم بر این است ک خطوط قرمز کافه را هم رعایت نمایم و باز هم در آخر از مدیریت محترم سپاسگزارم.

از لینک زیر دانلود کنید

http://s5.picofile.com/file/8161067200/shah_bbc.mp4.html

از لینک زیر دانلود کنید

http://s5.picofile.com/file/8161071668/why_the_shah_of_Iran_had_to_go.mp4.html

THE END




کرد - پیرمرد - ۱۳۹۳/۱۱/۹ عصر ۰۷:۵۸

دوست و برادر عزیز و گرامی ما جناب اکتورز مدتی پیش نکات بسیار ارزشمندی در مورد تاریخ و زبان قوم دلاور کرد در بخش پیشنهادهای کاربران برای بهبود کافه ذکر فرمودند و من مناسب دیدم، از آنجا که دوستان کرد بسیاری داشتم و به تاریخ این قوم علاقمندم، بر اساس شنیده هایم از این دوستان و برادران گرامی و شاهنامۀ حکیم فردوسی نکاتی را بیان کنم، البته مسلماً این بیان اساطیری مسأله است و لزوماً منطبق بر واقعیت نیست.

در دورۀ اشکانی و پس از آن خاندان قارن از قدرتمندترین خانواده ها در غرب ایران بودند که نسب خود را به قارن فرزند کاوۀ آهنگر می رساندند. از طرفی دوستان کرد ما نیز کاوه را فردی از نژاد کرد می دانند و برخی نیز لغت گرد به معنای پهلوان در فارسی را برگرفته از نام قوم کرد می دانند. جالب است بدانیم روایت فردوسی نیز به نوعی مؤید این مطلب است که بخش عمده ای از قوم کرد از فرزندان کاوه هستند.

در داستان ضحاک، می دانیم دو خوالیگر به نام ارمایل و گرمایل بر آن شدند که برای رهانیدن یکی از دو جوانی که هر روز مغزشان خوراک مارهای ضحاک می شد، به خدمت ضحاک درآیند و هر روز یکی از دو جوان را آزاد کرده و بعد از رسیدن تعداد ایشان به دویست، آنها را با تعدادی گوسفند روانه دشت و کوهستان می کردند. کاوه نیز 18 پسر داشت که 17 تن از ایشان برای خوراک مارهای ضحاک دستگیر شده بودند و کاوه نمی دانست که تنی چند از ایشان به این طریق نجات یافته اند. فردوسی بر اساس منابعی که در اختیار داشته، معتقد است این جوانان از کام مارهای ضحاک رسته، قوم کرد را بوجود آوردند.

از آن دو یکی را بپرداختند/جزین چاره‌ای نیز نشناختند

برون کرد مغز سر گوسفند/بیامیخت با مغز آن ارجمند

یکی را به جان داد زنهار و گفت/نگر تا بیاری سر اندر نهفت

نگر تا نباشی به آباد شهر/ ترا از جهان دشت و کوهست بهر

به جای سرش زان سری بی‌بها/ خورش ساختند از پی اژدها

ازین گونه هر ماهیان سی‌جوان/ازیشان همی یافتندی روان

چو گرد آمدی مرد ازیشان دویست/بران سان که نشناختندی که کیست

خورشگر بدیشان بزی چند و میش/سپردی و صحرا نهادند پیش

کنون کرد از آن تخمه دارد نژاد/که ز آباد ناید به دل برش یاد

پس آیین ضحاک وارونه خوی/چنان بد که چون می‌بدش آرزوی

ز مردان جنگی یکی خواستی/به کشتی چو با دیو برخاستی

کجا نامور دختری خوبروی/به پرده درون بود بی‌گفت‌گوی

پرستنده کردیش بر پیش خویش/نه بر رسم دین و نه بر رسم کیش




RE: ایران در گذر تاریخ - سروان رنو - ۱۳۹۳/۱۱/۱۲ عصر ۱۱:۳۹

به تازگی انیمیشینی زیبا و تازه از تلویزیون پخش می شود که به دوره اساطیری ایران و دوران جمشید جم و کاوه آهنگر پرداخته است. کاری ستودنی و کمیاب در صدا و سیما. به راستی این دوره از تاریخ ما , بسیار مبهم است. من شخصا در این مورد تحقیق کرده ام و نمی دانم آیا می توان آن را معاصر زمان اشکانیان دانست یا نه ؟

از سویی داستان ضحاک و قیام کاوه آهنگر را داریم که قاعدتا باید پیوند بخورد به درفش کاویانی ساسانیان. همچنین جنگ با توران و روم را داریم که باید همزمان با دوره اشکانیان بوجود آمده باشد. حکومت ملوک الطوایفی و غیر یکپارچه این دوره هم این احتمال را تقویت می کند.این ابهام در تاریخ و آمیخته شدن آن با افسانه ها , آن را رازآلود و جذاب تر کرده است.

آیا به راستی جمشید اولین پادشاه جهان بوده است ؟




RE: ایران در گذر تاریخ - پیرمرد - ۱۳۹۳/۱۱/۱۳ عصر ۰۳:۱۱

احسنت بر شما که به نکات بسیار جالبی اشارت فرمودید، در مورد این سایتی که معرفی کردید، در متن سرکار خانم طاهره رشیدی نویسنده مطلب چند اشکال وجود دارد که آنجا ثبت کردم و اینجا نیز بیان می کنم:

متن خانم رشیدی:

بنا بر اساطیر ایران باستان نخستین پادشاه جهان جمشید یا جم است که هزار سال سلطنت کرد و در زمان او دیوان در ذلت و خواری و تهیدستی و ناتوانی بودند ولی مردم از همه نعمتهای مادی برخوردار می شدند و از پیری و ناتوانی خبری نبود باران پیوسته می بارید و همواره زمینها حاصلخیز و محصول فراوان بود.

جمشید

مهمتر از همه جمشید برای مردم حکمت آورد که سبب رستگاری و دانایی آنان شد.

در زمان او مردم روی زمین آنقدر زیاد شدند که جا برای مردمان تنگ شد و او مجبور شد سه بار زمین را توسعه دهد تا جای کافی برای زندگی بوجود آید(احتمالا منظور از زمین همان قلمرو حکومت بوده است)تا زمانی که خدا به جمشید اطلاع داد که سرما همه موجودات را از بین خواهد برد و او باید حفره ای در زمین بوجود آورد و زیباترین مردان و زنان و بهترین خوراکیها و گیاهان و حیوانات و همچنین آتش مقدس را با خود به درون حفره ببرد . و خدا به جمشید وعده داد که آنجا سرسبزتر و زیباتر و خوش آب و هواتر از روی زمین است و از حرص و طمع و کینه و کلیه صفات اهریمنی خالیست (بهشت)

جمشید اولین کسی است که در اساطیر از او با عنوان شاه (خشائیته) نام برده شده است.

او از قدرتمند ترین پادشاهان اسطوره ای درفرهنگ ایران زمین است كه به ایجاد نظام طبقاتی و جامعه مدنی پرداخت ومردم را با مشاغل شهری مانند نساجی ، خیاطی ، معماری ، پزشكی ، صنعتگری ، كشتیرانی و استخراج سنگهای قیمتی آشنا كرد . جمشید در تمام ملتهای منطقه جایگاه ویژه ای دارد . برای نمونه در بسیاری از کتب تاریخ عربی بارها به نیکی و درستی از وی یاد شده است.نسبت دادن شهر پارسه داریوش شاه به نام تخت جمشید از دیگر نمونه های بزرگی و شکوه اوست. 

جشن نوروز یادگار روز تاجگذاری اوست كه به دو بخش نوروز عامه و خاصه تقسیم می شود . از اقدامات دیگر جمشید ، تقاضای جاودانگی برای نوع بشر است كه مورد پذیرش اهورا مزدا واقع شد . ساختن ورجمكرد (بهشت زمینی) نیز برای بقای نسل انسان ها پس از یخبندان مهر كوشان بود كه از كارهای دیگر اوست . بعد از اینکه جمشید جهان را آباد کرد گرفتار کبر و غرور شد و خود را خدا نامید در نتیجه به خشم خدا گرفتار شد و دشمن کشورش را تسخیر کرد.

جمشید اولین کسی است که در اساطیر از او با عنوان شاه (خشائیته) نام برده شده است

 و به جای وی پادشاهی سفاك از عربستان به نام ضحاك بر تخت نشست كه سال ها مردم را آزار و شكنجه داد تا این كه یكی از نوادگان جمشید به نام فریدون به پشتیبانی كاوه آهنگر قدرت را به دست گرفت و ضحاك را به فرمان سروش در كوه البرز زندانی ساخت . لایه های اجتماعی زمان جمشید را احیا كرد و به گسترش قلمرو سلطنتی خود از ایران به توران و روم پرداخت .

مهمترین اقدامات جمشید شاه 

1- ایجاد چهار طبقة اجتماعی موبدان، سپاهیان، کشاورزان، صنعتگران که به ترتیب با نامهای آتورنیان، تیشتاریان، پَسو ییِ، اُهتوَخوشی در شاهنامه از آن‌ها یاد شده است.

2- کشف جواهرات و ساخت عطریات ، ساخت سلاحهای جنگ، نساجی و خیاطی، معماری ، پزشکی ، کشتیرانی

 3- تاج گذاری و استخدام دیوان برای بردن تختِ وی به آسمان. این کار در نوروز انجام شد. مردم پس از تشکیل جامعه مدنی، جمشید را به عنوان پادشاهی محبوب گوهر باران کردند و این رسم از آن روزگار به یادگار ماند.


فرآوری :طاهره رشیدی

بخش تاریخ ایران و جهان تبیان

پاسخ پیرمرد:

جمشید اولین پادشاه جهان نیست بلکه کیومرث و هوشنگ و تهمورث طبق شاهنامۀ حکیم فردوسی، پیش از اویند و ایضاً فریدون نوادۀ جمشید نیست و حتی پس از در بند کشیدن ضحاک، دو دختر جمشید، شهرناز و ارنواز را به همسری می گیرد ، امّا نسب رستم از تور فرزند جمشید است.

سخن گوی دهقان چه گوید نخست /که نامی بزرگی به گیتی که جست

که بود آنکه دیهیم بر سر نهاد /ندارد کس آن روزگاران به یاد

مگر کز پدر یاد دارد پسر/بگوید ترا یک به یک در به در

که نام بزرگی که آورد پیش/کرا بود از آن برتران پایه بیش

پژوهندهٔ نامهٔ باستان/که از پهلوانان زند داستان

چنین گفت کآیین تخت و کلاه/کیومرث آورد و او بود شاه

در مورد فرمایش جناب سروان پیرامون درفش کاویان عرض می کنم، در دورۀ ساسانی برای ایجاد وجهه بین مردم، از آنجا که ساسانیان اولین کودتاگران در تاریخ ایران بر ضد شاه رسمی بودند و اردوان اشکانی را در بحبوحۀ کشمکش ایران و روم و ایضاً ایران و کوشانیان به قتل رسانده بودند، نمادهایی چون درفش کاویان و ردپایی در تاریخ باستان برای خود تهیه کردند، که با توجه به مفقود بودن چندهزار سالۀ درفش، حداقل اصالت آن چندان قابل پذیرش نیست.




RE: ایران در گذر تاریخ - ژیگا ورتوف - ۱۳۹۴/۳/۲۵ عصر ۱۲:۴۳

« تاریخ » خب یک اسم عامه . خاصش گسترده است :تاریخ اجتماعی ، تاریخ سیاسی ، تاریخ طبیعی ، تاریخ ....شاید بقول میشل فوکو : تاریخ جنون.مطلبی از طریق واتساپ بدستم رسید نظر به اهمیت آن دنبال جای مناسبی در فروم می گشتم برای انتشار ، این تاپیک را تا حدودی نزدیک دیدم به موضوع .بهر حال اگر بیراهه آمده ام مدیران گرامی پست را هدایت کنند به جایگاه مناسبش.

idontshrmmm!idont

چند سالی هست که سازمان ملل درباره مدیریت آب توسط حکومت ایران اخطارهای شدید میدهد ولی کو گوش شنوا. در سالهای اخیر اما زنگ خطر در داخل هم بصدا در آمد اما حکومت بجای فکر چاره و قبول مسئولیت اشتباهات احمقانه خود تقصیر را به گردن ملت انداخت و گفت مردم باید در مصرف صرفه جویی کنند !!
اما چند وقتی هست که دیگر این خزعبلات و توجیحات پاسخگوی انتقادات نیست . صدای آژیر خطر آب بشدت بگوش میرسد و دیگر لاپوشانی حکومت ممکن نیست. برخی کارشناسان شجاع و آزاده که مواجب بگیر دولت نیستند در حال بازگویی واقعیت ها هستند و دیگر ملاحظات را بکناری گذاشته و با تندترین شکل ممکن حرف ها را میزنند.
امروز دو کنفرانس مهم درباره بحران آب بود.در اولی پروفسور کردوانی پدر کویر شناسی ایران صحبت کرد، او طبق معمول بسیار صریح حرف زد و خطاب به مدیران حکومتی گفت چرا نمیفهمید دیگر آب نیست؟!؟ مرتب مرا به کنفرانس دعوت میکنند اما نمیروم چون دیگر فایده ای ندارد و کار از سمینار و کفرانس گذشته است دشتهای کشور نشست کرده و بخاطر توهم تولید همه چیز توسط خودمان در سراسر کشور کارخانه های پر مصرف صنعتی ساخته ایم که تکنولوژی ندارند و فقط آب را حرام میکنند بطور مثال سطح آب در جهرم ۵۷۰ متر، در رفسنجان ۴۵۰ متر و در شهریار ۳۰۰ متر پایین رفته است!!!!
در جلسه دوم اما حرفها بسیار شدید الحن تر بود ،محسن رنانی استاد دانشگاه علنا نظام را به خیانت متهم کرد . او در این جلسه هشدار داد تا 5 سال آینده در ایران جنگ بین استانها و شهر ها بر سر آب علنی خواهد شد ،او گفت بحران آب ایران را خواهد بلعید. امروز میدان واقعی جنگ در حوزه آب است. آمریکا و هسته ای و عربستان و یمن تهدید دراز مدت نیست ، این بحران آب است که واقعا امنیت ملی ایران را تهدید کرده است.
رنانی ادامه داد: مردم ایران فرهنگ مصرف درست آب را بلد بوده‌اند، چرا که توانسته‌اند سه هزار سال با اقلیم خشک و کم‌ آب ایران کنار بیایند اما این بحرانی که اکنون در حوزه آب پدیدار شده و گرفتار آن شده ایم، ناشی از حکمرانی غلط در این 30 سال بوده است و سیاستمداران با خطاهای فاحش ما را به بحران رسانده اند و حالا هم انگشت اتهام را به سوی جامعه دراز کرده‌اند.
رنانی گفت: جنگ پراکنده آب در ایران هم اکنون به گونه خزنده و آرام شروع شده و فقط اخبار آن منتشر نمی‌شود،در حال حاضر این جنگ به صورت پراکنده رخ می‌دهد اما تا پنج سال آینده شاهد جنگ فراگیر آب در داخل شهرها و بین مناطق و استانها خواهیم بود.
به گفته وی، این آن خطری است که امنیت ما را تهدید می‌کند و سیاستمداران چشم خود را به روی آن بسته اند.




RE: ایران در گذر تاریخ - منصور - ۱۳۹۴/۳/۲۶ صبح ۰۸:۰۹

(۱۳۹۴/۳/۲۵ عصر ۱۲:۴۳)ژیگا ورتوف نوشته شده:  

 مردم ایران فرهنگ مصرف درست آب را بلد بوده‌اند، چرا که توانسته‌اند سه هزار سال با اقلیم خشک و کم‌ آب ایران کنار بیایند اما این بحرانی که اکنون در حوزه آب پدیدار شده و گرفتار آن شده ایم، ناشی از حکمرانی غلط در این 30 سال بوده است

با تشکر از ژیگای عزیز که مبحث مهمی را طرح نمودند

1- هروقت قبض آب و گاز  را می بینم قصه ی غصه هایم زیاد میشود. قبض آب ماهیانه : 3500 تومان و گاز ماهیانه 70000 تومان. یعنی ارزش گاز 10 تا 20 برابر آب ! کشوری که روی منابع گاز خوابیده است و آنرا از زیادی منابع صادر هم میکند ، از طرفی بود و نبود گاز به اهمیت بود و نبود آب نیست ، کشوری که آبش ارزش اورانیوم را دارد ، متوسط ارزش آب مصرفی خانوارهایش ماهی 3500 تومان یا چیزی در همین حد! حتما تریلی های سبزرنگ آب با گنجایش 26000 لیتر را دیده اید. اگر به قبض آب توجه کنید بطور مثال داریم : آب مصرفی 20 هزار لیتر و پول قبض : 3700 تومان.یعنی یک تریلی آب به قیمت 4000 تومان! واقعا مفت نیست؟ بنظر شما ماشین شستن با چنین آب مفتی کیف ندارد؟ آب کشیدن دوبار و سه بار ظرف و بدن و لباس بهنگام شستشو  و پاشیدن جلو درب خانه و مغازه و پر کردن وان حمام با 2 متر مکعب آب ... کیف ندارد؟!

2- هروقت می بینم کارگری از کارگران زحمتکش شهرداری شلنگ ضخیم آب را از صبح تا ظهر یا از ظهر تا شب بدست می گیرد و چمن ها آبیاری میکند انگار که به قلب من دشنه فرو میشود ! کشوری که با بحران آب روبروست چمن طبیعی میخواهد چکار؟ آیا نمیشد در چنین کشوری بیابانی، چمن مصنوعی (اقلا کنار بلوارها و خیابانها که صرفا برای زیبائی است) نصب کرد؟ درختهای کنار پیاده روها حتی جای آب ندارد و سنگ فرش کنارش با سطح پیاده رو در یک سزح و حتی چاله آب ندارد و خود درخت بینوا (که تنفس ما بسته به عملکرد آنست) باید در طول سال با اتکا به ریشه هایش آب را از اعماق زمین دریافت کند  اما چمن مظلوم باید هر روز صبح آبی گوارا را نوش جان نماید که خاصیتش عمدتا به درد نشیمن گاه و نواختن چشم میخورد.

3- چند روز پیش با یکی از دوستان برای آبیاری باغ میوه انگورش به روستا رفتیم. گفتم کمکی کرده باشم. فاصله منبع تقسیم آب تا باغ آنها یک دو کیلومتر بود و فشار آب هم شاید یک لیتر در ثانیه و شاید کمتر . آب را از باز کردیم و رفتیم و درباغ که منتظر آب ماندیم. فکر میکنید چند ساعت بعد این آب به باغ رسید؟ طاقتم طاق شد و برگشتم به منزل چون از ساعت 9 صبح تا 4 بعداز ظهر از آب خبری نشد! و بعد که تماس گرفتم گفتند سر ساعت5  بعد از ظهر این آب با آن فشار کم به باغ رسیده و آبیاری شروع شده است! از اتلاق وقت یک انسان بگذرید و به آبی فکر کنید که 2000 متر جوی خاکی را باید خیس کند تا بتواند در آن جاری شود . 2000 متری که خیس شدن و نشدنش توفیر نمیکند چون نه درختی کنار آنست و نه حتی علفی. کجای دنیا در قرن اتم ، کشاورزان و باغدارانش از جوی خاکی استفاده میکنند؟ وزارت جهاد کشاورزی با آنهمه دبدبه و کبکبه و کارمند و رئیس و معاون و هزینه های سرسام آور و بودجه های آنچنانی اش چه وظیفه ای دارد؟ سازمان عریض و طویلی که از ادغام دو سازمان جهاد و کشاورزی بوجود آمد در این بحران آب چه غلطی میکند که وزیرش هیچوقت استیضاح هم نمیشود. سازمانی که نتواند با لوله یا سیمان برای کشاورزان مظلوم این خاک حتی جوی آبی درست کند و از اتلاف بخش بزرگی از آبهای زیرزمینی و روی زمینی بکاهد ، بود نبودش به قبای چه کسی بر میخورد؟ وضعیت مصرف آب ما در بخش کشاورزی چنین فلاکتی دارد

مصرف آب برای جامعه شهری صرفا 6 درصد از مصرف کل آب را تشکیل میدهد درحالیکه بخش کشاورزی و صنعتی بیش از 90 درصد مصرف آب را تشکیل میدهند. هرگاه صحبت از کمبود آب به میان می آید بوغ و کرناست که  :  مردم عزیز در خوردن و استفاده از آب "صرفه جوئی" کنید! صرفه جوئی به کنار ، در نظر بگیرید کل مردم شهری ایران حتی یک قطره آب هم مصرف نکنند، بنظر شما چه میزان از کل آب در جیب ما می ماند؟ فقط 6 درصد. هیاهوی بسیار برای هیچ .  بقول ژیگای عزیز آیا نگهداشت و صرفه جوئی در آب، تمام و کمال وظیفه ملت است؟! صرفه جویی صرفا 1 درصد از کل آب ایران را میتواند تحت تاثیر قرار دهد آنوقت مسئولین مربوطه شانه از وظایف خود در قبال 99 درصد باقیمانده خالی و آن 1 درصد را پیراهن عثمان میکنند تا خود را مبرا نشان دهند.

4-  نیروگاه های برق متعددی در ایران پس از انقلاب به بهره برداری رسید که با سوختهای فسیلی گرم و با آب خنک میشوند. کنار هر کدام از این نیروگاه ها 100 تا 500 چاه عمیق ایجاد میگردد تا با موتورهای قدرتمند، منبع خنک سازی آنها از آب! فراهم گردد. هرگاه از کنار چنین نیروگاههائی عبور کنید حتما بخار غلیظ سفیدرنگی را خواهید دید که از دهانه بخش خنک کننده به آسمانها پرگشوده است . کشوری که با بحران آب روبروست آیا باید نیروگاه آبی برق بسازد؟! آنهم وسط بیابان و نه کنار دریا و در خروجیهای سدها؟! چنین نیروگاه هایی آبی که در طول میلیونها سال در اعماق زمین ذخیره شده اند را به سطح زمین انتقال و بعضا باعث نشست زمینهای اطراف ، خشک شدن سایر چاه ها ، از بین رفتن کشاورزی تا شعاع 20 کیلومتری و نارضایتی کشاورزان میگردد. حتی کشورهای دارای منابع غنی زیرزمینی آب از چنین پروژه هائی دوری میکنند چه رسد به کشورهای بیابانی...  و این وسط ما کجای این شعور هستیم بواقع نمیدانم.

5- فکر میکنید برای ساخت یک ساختمان 5 طبقه چقدر آب مصرف میشود؟ برای خیساندن سیمان و گچ و گل گچ و سنگ و ... آمار دقیقی ندارم اما کاری که اقلا یکسال بطول می انجامد و بنیانش آبی است که مدتها بعد بخار میشود و چیزی از آن در ساختمان نمی ماند و از ابتدا تا انتهای کار نیاز به آب است یه ضرب و تقسیم به شما نشان خواهد داد به چه حجم عظیمی از آب نیاز است.  و بعد  هر روز چند ساختمان با ارتفاعهای مختلف را می بینید که به مثل قارچ از زمین میرویند؟ سازندگان این بناها پیشتر با قرض گرفتن آب از همسایه (آنهم با یک شلنگ جانانه) از همان آب 3500 تومانی مصرفی مردم! استفاده میکردند. بعدها ملزم به حفر چاه شدند و بعدها از طریق تانکر آب خریدند و ... در هر سه حالت آب مصرفی آنها در مقایسه با مصالح ساختمان پشیزی بیش نیست. کدام مسوول تاکنون به فکرش رسیده است که به چنین پروژه هائی آب را گران بفروشد چراکه منافع ساخت و فروش آنها کم نیست؟ کدام مسوول ما تاکنون حساب کرده است که مثلا باید آب مصرفی ساخت یک ساختمان Y طبقه با مساحت Z ، عدد X باید باشد و اگر بیش از آن مصرف شود جرمی رخ داده است و سازنده باید در دادگاه پاسخگو باشد؟ برای  کوچکترین بدیهیات ذهنی خود جدول درست کرده دیگران را مقید به اجرای آنها میکنیم اما برای آب (این نعمت بزرگ الهی و بعد از حیات ، بزرگترین نعمت الهی) چه فکری کرده ایم و کدام جدول را طراحی کرده ایم؟ آنهم در کشوری که 30 سال است شاهد گسترش شهرها و ساخت و سازهای بی حد و حصر هستیم.

6- اینروزها هرکس عشقش بکشد یک چاه (در باغ یا مزرعه یا حیاط منزل و کارگاه خود) حفر ، یک موتور برق و یک کفکش آب را ابتیاع و از آب استحصالی خود لذت می برد! اینروزها فقط برای چاه عمیق باید مجوز گرفت! (بماند که حتی نیمی از چاه های عمیق ایران هنوز مجوز ندارد). آیا چاه معمولی مجوز نمیخواهد؟ آیا آب چاه 10 و 20 و 30 متری آب نیست؟ سرتاسر خاک ایران همچون زخمهای آبله پر از این چاه هاست که کسی به صاحبانش بالای چشمت ابروست نمیگوید. چاه هائی که هر روزه منابع زیر این خاک کظلوم را از آب تهی میکنند.

من با ذهن ناقص خود 6مورد از موارد هدر رفت آب را آنچنان که دیده ام برشمردم . درحالیکه میشود 50 نمونه کوچک و بزرگ دیگر هم همینجا شمارش کرد .اگر یک کارشناس امر بخواهد نمونه بیاورد میتواند 500 مورد را ذکر کند و اگر جمع کل کارشناسیهای اقصی نقاط کشور را جمع کنیم با هزاران نمونه که از نظر همه ما مواردی بی اهمیت تلقی میگردند سروکار خواهیم داشت... و سوال اساسی اینکه :

کجای کاریم؟

روستاهای ما در بخش مرکزی و شرقی ایران به خاطر کم آبی شاهد کوچ ساکنانش به شهرها و تخریب آنها هستند و این فلاکت ،آرام آرام که چه عرض کنم ، بلکه عن قریب ، به روستاهای جنوب ، غرب و شمال کشیده خواهد شد. سدها در حال خشک شدن است. آبهای زیرزمینی بطور متوسط 20 تا 50 متر پائین تر رفته اند... بارشهای برف و باران به حداقل ممکن در طی هزاران سال اخیر رسیده اند. زمستانهای ایران در سال 1370 تمام شد! زمستانهائی که با هر بارش ، نیم متر برف روی زمین می نشاند. برفها روی هم متراکم میشد و برف و یخ کوچه ها تا یک ماه پس از عید میماند. اینروزها حتی کوه های 3000 متری ما هم تا عید برف ندارد چه رسد به کوچه ها. دامنه کوه ها و تپه ها چشمه های جوشان بود. حتی وسط تابستان. چاه ها در 2متری به آب میرسیدند و ... اینروزها حتی طبیعت هم با ما قهر است . اینروزها  وقتی بارشهای آمریکا و اروپا را از اخبار میشنوم داغ دلم تازه میشود. اگر ما مسلمانیم و آنها کافر ، چرا خدا با آنها آشتی ست و با ما قهر؟! جائی که ما به خود رحم نمیکنیم انتظار ترحم الهی زهی خیال باطل است.




RE: ایران در گذر تاریخ - rahgozar_bineshan - ۱۳۹۴/۳/۲۶ عصر ۰۱:۳۰

جناب منصور به موارد فوق اضافه کنید تاسیس صنایع و کارخانجات پر آبخواه در مناطق مرکزی و حاشیه کویر ایران ونه در جنوب یا شمال در کناره دریا!

در حالی که در جنوب ایران مردم به علت بیکاری و عدم اشتغال مناسب در فقر وفاقه به سر برده و با مشاغل کاذبی همچون چتربازی- قاچاق- روزگار به سر می برند در کویر ایران به دلایل سیاسی و رانتهای مختلف و اعمال نفوذ کارگزاران سیاسی انواع و اقسام صنایع پر مصرف آبی راه  اندازی شده یا در شرف راه اندازی اند...گذشته از ذوب اهن اصفهان که شاهکار رژیم سابق است کارخانه جاتی چون فولاد مبارکه، مس کرمان ،فولاد آلیاژی یزد، گندله سازی اردکان، فولاد ارفع، پتروشیمی های ابرکوه و میبد و... و....نمونه های بسیار جذابی از مدیریت کلان مملکت در این 30 سال است!

حدیث کشاورزی و آبیاری غرقابی اش به شیوه 4000 سال پیش که خود داستانی دیگر است پر آب چشم!




RE: ایران در گذر تاریخ - ژیگا ورتوف - ۱۳۹۴/۳/۲۶ عصر ۱۱:۰۵

ضمن تشکر از دوستانی که این بحث را گسترش داده اند .یادآوری نکاتی را ضروری می بینم :
1 - تعرفه آب مصرفی با ارائه پیشنهاد دولت به مجلس طی لایحه قانون بودجه و با اعمال نظرات مجلس در آن و نهایتن شورای اقتصاد نهایی می شود و به مرحله اجرا در می آید.جدول زیر که هم در سایت وزارت امور اقتصادی و دارایی و هم برخی از سایت های حکومتی انتشار پیدا کرده نرخ آب بهای مصرفی شهروندان را نشان می دهد.


جدول محاسبه آب‌بهای شهری
 پله اول

مصرف یک ماهه یک واحد(لیتر)- ستون1

مبلغ آب بها یک ماهه یک واحد (لیتر)-ستون2
1000  1072 
 2000 2144 
 3000 3216 
 4000 4288 
 5000 5360 
پله دو  6000 6969 
 7000 8578 
 8000 10187 
 9000 11796 
 10000 13405 
پله سوم  11000 15550 
 12000 17695 
 13000 19840 
 14000 21985 
 15000 24130 
پله چهارم  16000 26811 
 17000 29492 
 18000 32173 
 19000 34854 
 20000 37535 
پله پنجم  21000 41289 
 22000 45043 
 23000 48797 
 24000 52551 
 25000 56305 
پله ششم  26000 62204 
 27000 68103 
 28000 74002 
 29000 79901 
 30000 85800 
پله هفتم  31000 93843 
 32000 101886 
 33000 109929 
 34000 117972 
 35000 126015 
پله هشتم  36000 136740 
 37000 147465 
 38000 158190 
 39000 168915 
 40000 179640 

پله نهم 

 41000 201089 
 42000 222538 
 43000 243987 
 44000 265436 
 45000 286885 
   46000 308334 
47000 329783 
 48000 351232 
 49000 372681 
 50000 394130

در واقع :هزینه 26000 لیتر آب یک رقم سرسام آوری می شود.

در این سایت شرکت آب و فاضلاب تهران هم تمام شهروندان می توانند با دادن اطلاعات آب مصرفی خود مبلغ قابل پرداخت آن را بدست آورند.
دولت در این خصوص با کسی شوخی ندارد.به طوری که برخی شرکت های خصوصی اعلام کرده بودند همین آب را حاضرند با بیست درصد ارزان تر بدست مردم برساند ، ظاهرن از کنار این پیشنهاد بی تفاوت گذشتند.آب برای همه مفت نیست در محاسبات پلکانی شان برای مشترکین پرمصرف سر به فلک می زند.

2 - آبی که در پارک ها استفاده می شود با آب شرب تصفیه شده فرق دارد . دو کیفیت متفاوت به لحاظ دو نوع استحصال و دستیابی متفاوت.در پارک ها حتمن دقت کرده اید با نصب هشدار هایی مردم را از نوشیدن برخی آب ها بر حذر می دارند.این آب ها از چاه هایی استخراج می شوند که دارای آلودگی شدیدند و فاقد ارزش نوشیدن . از همین آب برای آب دهی چمن ها و درختان استفاده می شود . مثلن اگر در پارک لاله تهران دقت کرده باشید جویبار های آب های زلالی را می بیینید که زمزمه گر می گذرند.این نوع آب در تهران از نظر کمبود مشکلی ندارد. در جنوب تهران با چند متر گود برداری به آب می رسید. چند سال پیش در منطقه گمرک امیریه شاهد ساخت و سازی بودم که سازنده برای ادامه کار مجبور شده بود دو تا پمپ تخلیه آب در محل گود برداری مستقر کند تا شبانه روز آب محل را تخلیه کنند.شهرداری هم برای آب رسانی به درختان کنار خیابان ها از همین آب استفاده می کند.   برای دریاچه احداثی در غرب تهران هم به همین ترتیب.

ادامه ...




RE: ایران در گذر تاریخ - ژیگا ورتوف - ۱۳۹۴/۳/۲۷ صبح ۰۹:۴۶

خشک سالی

3 - می گویند ناسا پیش بینی کرده منطقه خاورمیانه در سی تا 50 سال آینده گرفتار خشک سالی خواهد بود.بطوری که نه اهورای داریوش اول در کتیبه جنوبی تخت جمشید و نه دعای باران مسلمان شیعه در شیراز کاری نمی تواند بکند.شاید روزی برسد که آبی نخواهد بود آن را گل بکنی یا ول بکنی .عمق فاجعه را هنوز بسیاری درک نکرده اند.فاجعه بسیار عمیق تر از آن چه که در سومالی ، اتیوپی  کنیا و جیبوتی و..خواهد بود . مهاجرت های دسته جمعی ، جا به جایی وسیع جمعیت ، تشدید فقر ، گرسنگی ، حیوانی شدن روابط انسانها . خالی از سکنه شدن تعداد زیادی از استان ها...
شاید می شد از عمق این فاجعه کاست اگر حاکمیت هوشمندانه عمل می کرد . اگر نگاه به بیرون مرزهای جغرافیایی را بداخل بر می گرداندند.اگر مردم را نامحرم نمی دانستند و مشکلات را مطرح می کردند و راه حل ها را ارائه می دادند.
چندی پیش خبری منتشر شد . از بندرعباس تا چاه بهار مجاری فراوانی وجود دارد که در عمق ، آب های شیرین را به آب های شور خلیج فارس می ریزد.کشف این جریان مربوط به حداقل بیست سال پیش است .هیچ کس نخواسته و یا نتوانسته اند کاری برای استفاده از این آب ها انجام دهند.
طرحی ارائه شده از یک پژوهشگر ایرانی در نیویورک که با حفر کانالی زیر زمینی از خلیج فارس  و پمپاژ آب در دو نقطه می توان بخش بزرگی از خاک کشور را دریا کرد.وی با یک ویدئوی حدودن نیم ساعته مراحل کار را تشریح کرده . اگر این طرح خیالبافی نیست و قابلیت اجرا دارد یک لحظه هم نباید درنگ کرد . این پژوهشگر را باید به کشور دعوت کرد و از دانشش استفاده کرد.
امثال چنین امکاناتی در کشور ممکن است بتعداد زیاد وجود داشته باشد.ولی مرد عمل نداریم .دلسوز نداریم .اینجا به جای فکر کردن به مشکلات مملکت ، نیرویشان را گذاشته اند برای پیدا کردن راه های اختلاس و فرار از کشور.




RE: ایران در گذر تاریخ - سروان رنو - ۱۳۹۴/۳/۲۸ صبح ۰۸:۵۷

سپاس از دوستان که بحث خوبی درباره آب آغاز کرده اند.

بسیاری از موارد گفته شده درست است اما , از دیدگاه من این یک چرخه طبیعی تاریخی ست و چندان ربطی به رفتار مردم یا حکومت ندارد. البته ممکن است برخی ناپرهیزی ها اثرات آن را تشدید کرده باشد اما نکات دیگری هم هست که اینهاست:

1- تغییرات اقلیمی در ایران سابقه تاریخی دارد. در گذشته منطقه سیستان ( شهر سوخته و اطراف ) سرسبز بوده و مانند امروز بیابانی نبوده است. پس مشخص است که ایران آرام آرام به سوی خشکسالی رفته است.

2- ایران به سبب داشتن کوههای بسیار و به طبع آن برفگیر بودن بیشتر آنها , دارای رودهای باارزشی است. بیشتر مناطق کوهستانی و کوهپایه ای ما مشکل چندانی از نظر آب ندارد. مشکل اصلی شهرهای مرکزی و بیابانی هستند که در موقعیت کنونی در بد جایی قرار گرفته اند.

3- اصرار به رساندن آب به شهرهای کویری و مرکزی و به طبع آن افزایش جمعیت آنها. در برخی مواقع این کار با زدن از سهم مناطق دیگر انجام شده که باعث نارضایتی و بوجود آوردن مشکلات دیگری شده است.

4- فرهنگ بد مصرف آب که از دوران ارزانی آب و فراوانی آن باقی مانده است. مانند پولداری  که الان فقیر شده اما هنوز گشاده دستی و لوطی منشی اش ادامه دارد و به فکر آینده نیست.

برخی طرح ها مانند انتقال آب خلیج فارس به مرکز ایران یا برداشتن کوه البرز ناشدنی است و فقط پول های مملکت را بر باد می دهد. راه چاره سازگاری با طبیعت است نه جنگ با آن. چطور ؟

- اصلاح شدید فرهنگ مصرف است در سطح ملی.

- کنترل جمعیت مخصوصا در مناطق مرکزی و کویری ایران

- استفاده از انرژی خدادادی گاز برای شیرین کردن آب دریا و انتقال به مناطق نزدیک.

- نگهداری و حفظ بهتر سفره های آب زیرمینی با به کارگیری روش های جدید آبیاری و پرهیز از  کاشت محصولاتی که آب زیاد مصرف می کنند. فراموش نکنیم که 95 درصد از آب کشور در بخش کشاورزی مصرف می شود پس مهمترین  و کلیدی ترین بخش اینجاست.




RE: ایران در گذر تاریخ - ژیگا ورتوف - ۱۳۹۴/۳/۲۸ عصر ۱۲:۱۲

با تشکر از سروان رنوی عزیز ، به نظرم رسید ویدئوی انتقال آب خلیج فارس به کوبرلوت و کویر نمک ...اطلاعات بیشتری در اختیار دوستان بگذاره . بعد از فشرده کردن فایل . آن را در آدرس زیر آپلود کردم.به گمان من این طرح اگر قابلیت اجرا داشته باشد. حرکتی خواهد بود به عظمت کاری که معمر قذافی در لیبی انجام داد.

http://s6.picofile.com/file/8194303950/%D8%A2%D9%91%D8%A8.3gp.html




RE: ایران در گذر تاریخ - زبل خان - ۱۳۹۴/۳/۳۰ صبح ۱۱:۳۶

با تشکر از مطالب خوب و زیبای دوستان..

 یکی از رفقای بنده توی کارواش کار می کنه و بهم می گفت چنان آب توی این کارواش ها مصرف و حروم میشه که باهاش   می توان آفریقا رو سر سبز کرد!!!

و چاه های عمیق حفر کرده اند و چنان صاحب کارواش بی رحمانه به خاطر سود دهی بالا آب رو حروم می کنن!

 متاسفانه مثل خیلی از چیزهای دیگه که توی این مملکت شاهدش هستیم نظارتی صورت نمی گیره..




RE: ایران در گذر تاریخ - سروان رنو - ۱۳۹۴/۴/۱ عصر ۰۵:۲۲

(۱۳۹۴/۳/۳۰ صبح ۱۱:۳۶)زبل خان نوشته شده:  

... چنان آب توی این کارواش ها مصرف و حروم میشه که باهاش   می توان آفریقا رو سر سبز کرد!!!

فکر نمی کنم.

کارواش ها چاه مستقل دارند که آب رو از یک چاه بالا می کشه. بعد یک چاه دوم دارند که در فاصله ای از چاه اول هست و مازاد آب شستشو به اون چاه می ریزه. یعنی  چرخه آب در این کار نسبتا خوب رعایت میشه , فقط قسمتی که تبخیر میشه از دست می ره. کلا مصرف آب در کارواش به دلیل اینکه آب با فشار بالاست و با هوا هم ترکیب میشه نسبت به شستشوی خانگی خیلی کمتر است.

نکته: بهتر است بحث به مسائل کلان تر و مهم تر از این چیزهای جزئی کشانده شود.




RE: ایران در گذر تاریخ - واتسون - ۱۳۹۴/۵/۴ عصر ۱۲:۳۰

دوستان و اساتید محترم تاریخ سلام

بحثهای بسیار جالبی از تاریخ باستان و اساطیر شروع شده و به بحث آب وصرفه جویی در آن رسیده است .بسیار استفاده کردم.

اگر دوستان اجازه بدهند به عنوان زنگ تفریح گاهی چند عکس قدیمی از کشورمان به عنوان تفنن در این قسمت می گذارم.

حمل و نقل در ابتدای راه

سنندج در دوره قاجار

احمد شاه قاجار و جرج ششم پادشاه انگلستان-1919 لندن




RE: ایران در گذر تاریخ - پیرمرد - ۱۳۹۴/۵/۱۰ صبح ۰۹:۵۹

ضمن عرض تشکّر از همۀ بزرگوارانی که به مبحث کمبود آب پرداختند، من هم چند نکته ای اضافه می کنم.

پایین رفتن سطح آبهای زیرزمینی در مناطق مرکزی ایران، علاوه بر کاهش بارش و استفادۀ زیاد از این منابع، ناشی دستکاری های عمده ای است که در قرن اخیر در طبیعت این مناطق صورت گرفته است.

در ذیل به چند مورد از دستکاری های عمده، اشاره می کنم:

  1. از بین بردن پوشش گیاهی باغ ها و مناطق جنگلی و زمین های کشاورزی
  2. سدسازی و خشک کردن بخش عمدۀ بستر رودخانه ها و دریاچه ها و باتلاق ها
  3. ترویج شهرنشینی و تمرکز امکانات در چند شهر بزرگ

[تصویر: 1438410375_5616_951dfbfd7c.jpg]

1. برای نفوذ آب به زمین و ذخیره در آن، گستردگی سطح مواجه با آب جاری و تخلخل لایه های سطحی خاک اهمیت ویژه ای دارد. واضح است که پوشش گیاهی از عوامل عمدۀ ایجاد تخلخل در لایه های سطحی است و هرچه ریشه های گیاهان گسترده تر و عمیق تر باشد، بیشتر به ایجاد تخلخل خاک کمک می کند. افزون بر این، وجود سایۀ ناشی از پوشش گیاهی بخصوص درختان مانع گرم شدن زیاد خاک و تبخیر رطوبت آن است.

[تصویر: 1438410508_5616_891f6a3d5b.jpg]

2. سدها از بزرگترین سازه های ساختۀ انسان هستند که تا مدتی پیش، در ایران جذابیت زیادی برای تأسیس و افتتاح داشتند. سد به لحاظ عملکرد بر انواع مختلفی است که مشهورترین آنها سدهای مخزنی و پس از آن انحرافی، سیل بند و رسوب گیر یا باطله(نمونۀ مشهور آن در ایران، سد سرچشمۀ کرمان است که برای جلوگیری از پخش ضایعات مجتمع مس سرچشمه در طبیعت احداث گردیده است) هستند.

در ایران سدسازی سابقۀ طولانی دارد، امّا فاصلۀ زمانی بسیار زیادی بین زمان احداث آخرین سد سنّتی و اولین سد مدرن بوده است و این بدان معنی است که سدسازی رواج نداشته بلکه گاهی ضرورتاً سد احداث می شده است.

بحث ما بیشتر شامل سد مخزنی است. سدهای مخزنی معمولاً از انواع دیگر بسیار بزرگتر و مشهورترند. گرچه استفادۀ عمدۀ این نوع سد در ابتدای پیدایش در کشورهای غربی، تأمین برق بوده است امّا در ایران کم کم به راهکاری برای ذخیره آب شرب بدل گردیده است. این نوع نگرش به ذخیرۀ آب مشکلات متعددی را بخصوص در کویر مرکزی ایران ایجاد کرده است.

سدها به علت سنگینی فوق العاده لزوماً بر بستر سنگی بنا می گردند و از طرفی برای جلوگیری حتّی المقدور از کاهش ارتفاع آب پشت سد، این بستر سنگی نفوذناپذیر نیز هست. پرواضح است که این سدها معمولاً در مناطق کوهستانی و غالباً در بالادست رودخانه و نزدیک به سرچشمۀ آن ساخته می شوند، لذا گاهی حدود صدها فرسنگ از پایین دست بستر رودخانه خشک می شود. چنانچه دیده اید، بستر رودخانه ها شن و ماسه است و نفوذپذیری زیادی نسبت به آب دارد، بطوریکه گاهی تا حاشیۀ چند صد متری از ساحل رودخانه، سطح آب زیر زمینی در حدود سطح آب داخل رودخانه است. لذا آشکار است که خشک کردن رودخانه ها تأثیر بسزایی بر کاهش سطح آبگیر سفره های آب زیرزمینی و تبع آن کاهش سطح آب زیرزمینی دارد.

از طرفی سدها سازه هایی دائمی نیستند و عمر مفیدی معمولاً 20 تا 50 ساله و گاهی تا صد ساله دارند. کاهش بازدهی سد ناشی از نشت تدریجی آب از تکیه گاه های جانبی آن و پر شدن بخش عمدۀ مخزن سد از رسوب است. با این توضیح می بینیم که سدهای اصلی تهران اصولاً خارج از رده هستند و متأسفانه برعکس لایروبی کانال ها و اسکله ها و بنادر که علی رغم هزینۀ سنگین، بسیار متداول و به صرفه است، لایروبی مخزن سدها تقریباً ناشدنی است(به علت صعب العبور بودن محل قرار گیری سدها).

از نکات بسیار مهم دیگر در مورد سدها تنظیم آب پشت سد است که برای آن برنامۀ زمانبندی بر اساس آمار و اطلاعات بلند مدت و کوتاه مدت تهیه می شود و بر طبق آن گاهی دریچه ها باز می شود تا اضافه بار سد خارج شده و مخزن برای تحمل سیلاب احتمالی جای کافی داشته باشد. .

ما هر ساله شاهدیم که در زمستان ها حتی اگر بارش زیادی هم داشته باشیم در تابستان کاسۀ چه کنم در دست مسئولان مربوطه است. این مشکل چندین علت دارد که به اختصار بیان می کنم:

  • عدم تطابق برنامۀ زمان بندی با حجم مخزن در دسترس، به این معنی که پر شدگی حجم مخزن سد با رسوب لحاظ نمی شود و در هنگام رخ دادن سیلاب زمستانی و بهاره، مسئولان از بیم شکست، دریچه ها را بدون محاسبه باز کرده و حجم زیادی از آب هدر می رود.
  • برای تهیه برنامۀ صحیح به اطلاعات صحیح نیاز است حال آنکه اطلاعات ایستگاه های دور افتاده اما مهم توسط افراد ناآگاه جمع آوری می شود و گاهی اطلاعات چند ماه آینده هم موجود است!!!!!
  • عدم لحاظ آبی که از سد نشت می کند نیز بخصوص در سدهای قدیمی تر مزید بر علت است.

[تصویر: 1438410256_5616_13fbd7c64d.jpg]

3. گسترش شهرنشینی و تمرکز امکانات در شهر های بزرگ ریشه ای چند صد ساله دارد. علاقه مندان به تاریخ با نیم نگاهی به گذشتۀ ایران مشاهده می کنند که پس از اسلام شهرهای بزرگ و آبادان در سرتاسر ایران بزرگ پراکنده بود که از دلایل عمدۀ آن وجود حکومت های خرد محلّی بود. پس از حملۀ مغول و شیوۀ حکومتداری مغولی که مبتنی بر جمع آوری صنعتگران و عالمان در پایتخت و افزایش قدرت حکومت مرکزی بود، کم کم شهرهای دورافتاده از مرکز از توسعه بازماندند. این شیوه در دورۀ تیموری با تمرکز بر سمرقند و در دورۀ صفوی با تمرکز بر قزوین و سپس اصفهان و در دورۀ افشار با تمرکز بر مشهد و در دورۀ زند و قاجار به ترتیب با تمرکز بر شیراز و تهران ادامه یافت. البته لازم به ذکر است در کنار این شهرها چند شهر انگشت شمار دیگر هم بخصوص در دورۀ صفوی رونق داشتند اما در قیاس با ادوار قبل از مغول  که مثلاً در خوارزم حدود 10 شهر هم ارز از لحاظ توسعه داشتیم(سمرقند، بخارا، مرو، خیوه، گورگنج، خجند، چاچ یا تاشکند، فاریاب و ...)، تعداد بلاد توسعه یافته کاهش چشمگیری یافت.

این روال در دورۀ پهلوی و بعد از انقلاب نیز در شکلی گسترده تر ادامه یافت و موجب تمرکز شدید امکانات و جمعیت در 4-5 شهر بزرگ و بویژه تهران شد، که این امر خود به هم خوردن تعادل جمعیت و ضرورت آبرسانی به تهران به ازای ویرانی آبادی های اطراف، من جمله آخرین نمونۀ آن دشت قزوین و طالقان، را در پی داشت.




RE: ایران در گذر تاریخ - واتسون - ۱۳۹۴/۵/۱۲ صبح ۱۱:۱۹

سلام خدمت همه دوستان عزیزم

چند عکس وتصویر قدیمی  از ایران

اولین اتوبوس ایران در اواخر عهد قاجار

آرایش سبیل ناصر الدین شاه

                                    مدرسه ای در زمان قاجار




RE: ایران در گذر تاریخ - واتسون - ۱۳۹۴/۵/۲۵ صبح ۰۸:۰۸

کاهش سطح آبهای زیرزمینی(500 متر در دشت رفسنجان)و نشست زمین ودر نتیجه: تخریب تاسیسات آبیاری




RE: ایران در گذر تاریخ - واتسون - ۱۳۹۴/۵/۳۱ عصر ۱۲:۴۳

سلام خدمت همه دوستان عزیز

پرچم های ایران از ابتدا تا امروز

جمهوری اسلامی

دوران پهلوی

دوره ناصرالدین شاه

دوره محمد شاه

دوره قاجار

دوران زندیه

نادر شاه افشار

شاه اسماعیل

پرچم شاه طهماسب

دوران صفویه

دوره تیموریان

دوره سلجوقیان

غزنویان

سرخ جامگان(پیروان بابک خرمدین)

سیاه جامگان(پیروان ابومسلم خراسانی)

ساسانیان(درفش کاویانی دوره اساطیری)

اشکانیان

دیگر درفشهای هخامنشی

کوروش هخامنشی

هخامنشیان

دوره اساطیری

منبع:http://jahannews.com/vdcaamn6w49nym1.k5k4.html




RE: ایران در گذر تاریخ - Classic - ۱۳۹۴/۶/۲ عصر ۱۲:۱۳

 بحث  جنگ چالدران  از جعبه پیام ( محل نامناسب ) به تاپیک مناسب آن ( اینجا ) منتقل شد.

<اکتورز> تجزیه طلب اصفهانی ها هستندکه میخواهند از نصف دیگر جهان جدابشن .( شوخی عرض میکنم )
<اکتورز> بعضا به ما میگویندتجزیه طلب که اسشتباه بزرگیه ، مردم کوردستان همیشه به تمامیت ارضی احترام میگذارند.
<هایدی> فکر نمیکنم بسیاری از مردم مخالفتی با بازگشت آذربایجان به ایران داشته باشند اما حمایت و همبستگی ملی هم از طرف دولت و هم از طرف مردم لازم بود.
<هایدی> فرمایشات شما کاملا متین است اما مطمئنا دولت ها باید کنار مردم باشند.مردم به تنهایی نمی توانند کاری کنند.
<منصور> کاری که چینی ها نکردند و هونگ کونگ رو بعد از 100سال استقلال مجددا به خاک خودشون ضمیمه کردند
<منصور> و در الحاق مجدد آذربایجان به ایران (بعد از منقضی شدن تاریخ استقلالش) تعلل کردیم و اجازه دادیم مستقل باقی بمونه
<منصور> مساحت ایران در آغاز دوره قاجار 5 میلیون کیلومتر مربع بوده و تهش 1 میلیون 648 هزار. الان همون آشه. دریای خزر رو بخشیدیم رفت
<بولیت> مشکل اصلی ایران مردمش و نه دولتمردانش هستند.
<هایدی> البته جناب منصور عزیز تجزیه شدن ایران بیشتر به بی کفایتی شاهان قاجار مربوط میشه.
<هایدی> متاسفانه آثاری که امروز در عراق و سوریه توسط داعش تخریب میشه مربوط به تمدن های ایرانی است.
<منصور> غربیها و مشخصا انگلستان همواره از ترس اینکه ایران قدرت یابد و هوای امپراطوری پیشین خود را درسر بپروراند ایران را به کشورهای کوچک تجزیه کرده اند
<منصور> اکتورز عزیز کردستان که هیچ ، کل ترکیه و کل عراق هم بخشی از ایران بوده است و مام اصلی کردستان و کل خاورمیانه (منهای بخش سوسمارخیز عربستان) ایران است
<rahgozar_bineshan> بله کردستان عزیز! با اصیل ترین مردمان ایرانیش...
<اکتورز> در جنگ چالدران بود که بخشی از ایران توسط عثمانی ها تجزیه شد و اکنون بین 4 کشور تقسیم شده است . لابد میدونید کجارو میگم !؟
<سروان رنو> گویا در جنگ "کرنال" هم که بین نادرشاه و پادشاه هند در گرفت طرف هندی اسلحه گرم نداشته است. بد نیست در بخش تاریخ در مورد این دو جنگ بیشتر بحث کنیم
<منصور> 501سال قبل در چنین روزی بزرگترین جنگ شمشیردر برابر تفنگ(جنگ چالدران) به وقوع پیوست و ایران مغلوب عثمانیها شد.یادشهدای چالدران گرامی



RE: ایران در گذر تاریخ - سروان رنو - ۱۳۹۴/۶/۱۳ صبح ۱۱:۰۹

" اگر می خواین ما رو بدبخت کنید خب بگین , وگرنه چرا جلو آب رو بستین ؟! " 

 ( سریال روزی روزگاری - آنجا که قشون دولتی برای یافتن دزد تفنگ , آب قنات را به گرو بسته اند ! )

پیرو بحث دوستان , امروز داشتم در مورد تاریخ خشکسالی در خاورمیانه و فلات ایران تحقیق می کردم.

چیزی که آشکار است اینست که خشکسالی در طول تاریخ همواره با این جغرافیا بوده و دوره های آن تکرار شده است. ایران به دلیل احاطه شدن توسط کوه های بلند البرز و زاگرس - که باعث جلوگیری از نفوذ بادهای باران آور به داخل آن شده - دارای بیایان ها و مناطق خشک بسیاری است. قنات به درستی شاهکاری بوده که ایرانی ها برای رفع این مشکل در مناطق داخلی کشور اختراع کرده اند.

امروز به نکته جالبی برخوردم. در سریال روزی روزگاری , اپیزود دوم که مراد بیگ به روستا رفته و باغداری می کند , در سکانسی پیرمردی را می بینیم که کنار نهری خوابیده و یک کاسه سوراخ دار در یک بادیه گذاشته که حکم ساعت آبی را دارد. فلسفه آن ساعت اینست که چون آب قنات باارزش و کمیاب است , هر یک از باغداران در طول روز سهمیه زمانی مشخصی از آب کاریز ( نهر قنات ) دارند که باید رعایت کنند. آنها حساب زمان را با این ساعت آبی نگه می داشتند.




RE: ایران در گذر تاریخ - واتسون - ۱۳۹۴/۶/۱۴ عصر ۰۱:۴۳

سلام خدمت همه دوستان عزیزم

 با اجازه دوستان چند عکس از سلطان صاحبقران در این قسمت تقدیم می شود.

سلفی ناصرالدین شاه با اهل و عیال!

امضای ناصرالدین شاه

کارنامه تحصیلی! ناصرالدین شاه و درباریان




[split] ایران در گذر تاریخ - سروان رنو - ۱۳۹۴/۱۰/۲۰ عصر ۱۱:۲۷

در اخبار آمده بود که چند روز پیش اشرف پهلوی , درگذشت.

بدین ترتیب پرونده آخرین فرزند رضاشاه هم بسته شد !

کسی اطلاع داره که از زن های دیگر رضاخان فرزند دیگری زنده باشه ؟  

نکته ای که برای من جالب بود ( به غیر از جنبه تاریخی قضیه ) شباهت ظاهری اشرف با لورن باکال ( در برخی عکس هایش ) بود. علاوه بر این هر دو در این اواخر قصد داشتند در یک نبرد تنگاتنگ با حضرت عزرائیل رکورد یکدیگر را در سن بین 90 تا 100 سالگی بزنند که باکال کم آورد و در سن 90 سالگی بالاخره بر اثر غم و غصه مرگ شوهر - همفری بوگارت - دق کرد ! ( البته با 60 سال تاخیر ! )  و اشرف توانست با 96 سال سن پیروز میدان شود. nnnn:

البته در سریال معمای شاه که این روزها در حال پخش است , نقش اشرف شباهت زیادی به دوران جوانی او ندارد . اما شخصیت محکم تر او نسبت به محمدرضا واضح است. در خاطرات کسانی که با او معاشرت داشته اند به خلق و خوی مردانه او اشاره شده و اینکه عاشق تنوع و هیجان بوده و حتی در مقطع سال های 1320 تا 1329 در اصل او شاه ایران بود. بسیاری از رجال و سیاستمداران در این بازه زمانی توسط اشرف گزینش می شدند. بعد از 1332 که پایه های قدرت محمدرضا شاه قویتر شد , نقش سیاسی اشرف کمرنگ شد و او بیشتر به فعالیت های اجتماعی و فرهنگی و حتی اقتصادی متمایل شد. او با هوش بالای خود انقلاب را پیش بینی کرد و چند ماه قبل از وقوع آن از ایران خارج شد و همه اسباب و اثاثیه خود را نیز با خود برد چون احتمالا می دانست که دیگر برنخواهد گشت !

همانطور که می دانید اشرف و محمدرضا , دوقلو بودند و از زن دوم رضاشاه - تاج الملوک - به دنیا آمده اند. تاج الملوک زن اصلی رضاشاه , دختر یکی از فرماندهان رضاخان در دوران خدمت او در دیویزیون قزاق بود. این خانواده ذاتا از اهالی قفقاز بودند و پدر تاج الملوک به سبب جرات و زرنگی رضاخان , دختر خود را به عقد او درآورد. در خاطرات تاج الملوک خواندم که نوشته بود: من در جوانی دختر قوی جثه ای بودم اما وقتی محمدرضا را به دنیا آوردم بچه بسیار نحیف و ریز اندامی بود. رضا به محض اینکه بچه را دید رو به من کرد و گفت عجب ! فیل موش زایید !! khhnddh




RE: ایران در گذر تاریخ - اسکورپان شیردل - ۱۳۹۴/۱۰/۲۱ صبح ۰۱:۰۳

(۱۳۹۴/۱۰/۲۰ عصر ۱۱:۲۷)سروان رنو نوشته شده:  

کسی اطلاع داره که از زن های دیگر رضاخان فرزند دیگری زنده باشه ؟  

گویا شاهپور غلامرضا هنوز زنده است

(۱۳۹۴/۱۰/۲۰ عصر ۱۱:۲۷)سروان رنو نوشته شده:  

بعد از 1332 که پایه های قدرت محمدرضا شاه قویتر شد , نقش سیاسی اشرف کمرنگ شد و او بیشتر به فعالیت های اجتماعی و فرهنگی و حتی اقتصادی متمایل شد.

در مقاله جالبی که مسعود به.نود به مناسبت مرگ اشرف نوشته اشاره کرده که اشرف بعد از اینکه میبینه مصدق خیلی قدرت گرفته و پایه های حکومت شاه لرزان شده با دشمن قدیمی خود یعنی قوام دست به یکی میکنه تا مصدق را سرنگون کنند. توصیه میکنم مقاله به.نود رو تو صفحه شخصیش تو فیضبوک بخونید. نمیدونم این بشر این همه اطلاعات رو از کجا میاره. :huh:

ویرایش: به طور اتفاقی در همون سایتی که خانم کنتس پابرهنه در جعبه پیامها گذاشته نوشته مسعود خان رو پیدا کردم:

http://www.madomeh.com/site/news/news/4882.htm




RE: ایران در گذر تاریخ - آقاحسینی - ۱۳۹۴/۱۰/۲۱ صبح ۰۸:۳۰

(۱۳۹۴/۶/۱۳ صبح ۱۱:۰۹)سروان رنو نوشته شده:  

" اگر می خواین ما رو بدبخت کنید خب بگین , وگرنه چرا جلو آب رو بستین ؟! " 

 ( سریال روزی روزگاری - آنجا که قشون دولتی برای یافتن دزد تفنگ , آب قنات را به گرو بسته اند ! )

...

امروز به نکته جالبی برخوردم. در سریال روزی روزگاری , اپیزود دوم که مراد بیگ به روستا رفته و باغداری می کند , در سکانسی پیرمردی را می بینیم که کنار نهری خوابیده و یک کاسه سوراخ دار در یک بادیه گذاشته که حکم ساعت آبی را دارد. فلسفه آن ساعت اینست که چون آب قنات باارزش و کمیاب است , هر یک از باغداران در طول روز سهمیه زمانی مشخصی از آب کاریز ( نهر قنات ) دارند که باید رعایت کنند. آنها حساب زمان را با این ساعت آبی نگه می داشتند.

در ولایات ما هنوز یکای شمارش آب برای کشاورزی "تشت" یا "سبو" است که معادل هفت و نیم دقیقه است یعنی دو تشت آب برابر یک ربع ساعت!

در نظام آبیاری قدیمی مقدار آب یک قنات و این اواخر چاه را به قطعات مشخصی تقسیم کرده و هر کشاورز- که در اصطلاح شارب نامیده می شود- برحسب نیاز و البته توانایی مالی مقدار آب مورد نیاز خود را خریده یا از سایر مالکان اجاره می کند.

همین طور که در عکس بالا می بینید و در سریال روزی روزگاری هم نمایش داده شد برای اندازه گیری مقدار آب مصرفی هر کشاورز در ازمنه قدیم که ساعت موجود نبود یک تشت را پر از آب کرده یک کاسه مسین که سوراخی در ته خود داشت را روی آب گذشته و هر گاه این کاسه به علت سنگینی ناشی از ورود آب به داخل خود به زیر آب سقوط می کرد معادل یک واحد زمانی بوده که به آن " تشت- طشت" یا "سبو" گفته و می گویند.

پس از رواج ساعت مچی در 70-80 سال اخیر  و با اندازه گیری مقدار زمان پر شدن کاسه و سقوط آن به ته طشت  هر هفت دقیقه و نیم معادل یک تشت یا سبو گرفته شده و  مقدار آب مصرفی هر کشاورز یا زمین مزروعی و باغ با واحد تشت سنجیده می شود مثلا گفته می شود فلان کشاورز 20 تشت آب دارد یعنی 20 واحد از آب قنات معادل 150 دقیقه آب قنات را مالک است و حق آبیاری بیش از این زمان را ندارد.

وظیفه نظارت بر کار شاربان و مقدار آب مصرفی انها با "میرآب" است!




RE: ایران در گذر تاریخ - سروان رنو - ۱۳۹۴/۱۰/۲۵ عصر ۰۸:۴۵

(۱۳۹۴/۱۰/۲۱ صبح ۰۸:۳۰)آق حسینی نوشته شده:  

وظیفه نظارت بر کار شاربان و مقدار آب مصرفی انها با "میرآب" است!

شخصی را در یک روستا می شناختم با نام میرآب علی . البته دیگر زنده نیست.ashk

یکی از دستاوردهای کهن ایران , نامگذاری افراد بود  که متاسفانه در یک قرن اخیر به فنا رفت !:ccco

نام گذاری افراد در گذشته بر اساس کار و پیشه , یا ظاهر  یا جد و آبادشان و ... بود.  تناسب هم داشت. وقتی می گفتند حسن سقا . می دونستی که طرف اسمش حسن است و کارش هم آوردن آب است. یا وقتی می گفتند کریم قورباغه می دونستی که طرف احتمالا چهره یا چشمانش شبیه به قورباغه است.

وقتی شناسنامه آمد مردم نام خانوادگی شون fix و ثابت شد. مثلا طرف فامیل اش کشاورز است اما در عمرش یه بار هم بیل نزده ! یا طرف آقای بلوری است اما از سیاهی برق می زنه ! خلاصه اینکه سنت خوبی بود نامگذاری افراد در قدیم. جا داره یکبار نام خانوادگی ها بازبینی بشه و هر کسی بر اساس جایگاه جدیدش , نام فامیل اش update و به روزرسانی بشه . :cheshmak:




RE: ایران در گذر تاریخ - آمادئوس - ۱۳۹۴/۱۱/۱۸ صبح ۰۳:۴۹

بی تردید نتیجۀ همین استراتژی خلیفۀ نادان و مغرض بود که مقامات روحانی شهرها، مردم را از پایداری در برابر مغولان باز میداشتند و خود برای طلب رأفت و بخششِ آن خونخواران پیشقدم میشدند و مردم را دست بسته زیر تیغ دژخیمان می بردند.....در بخارا نیز ائمه و معارف شهر بودند که دروازه ها بگشادند و به بندگی حضرت چنگیز خان در آمدند....
-------------------------------------------
از کتاب «سلطان جلال الدین خوارزمشاه»، نوشتۀ پناهی سمنانی، ص 176.




RE: ایران در گذر تاریخ - سروان رنو - ۱۳۹۴/۱۱/۱۸ عصر ۱۱:۳۸

با سپاس از  آمادئوس به خاطر یادآوری این دوران  ,

چندی پیش ؛ سریالی به نام جلال الدین از تلویزیون پخش می شد که روایتگر همین دوران خوارزمشاهیان و چگونگی حمله مغول بود. شکی نیست که درماندگی و بی تدبیری سلطان محمد باعث تحریک چنگیز خان و رو آوردن او به غرب آسیا شد. همچنین نباید فراموش کرد که ارتش بزرگ خوارزمشاهی , در زمان خود یکی از قویترین ها بود به طوری که مغول ها هم از رویارویی با آن بیم داشتند اما همیشه این مدیریت ضعیف است که بهترین نیروها را هم به فنا می دهد. برخی از محققان تاریخ اعتقاد دارند که حمله مغول باعث عقب افتادن تمدن های شرقی از غربی شد. اما در این میان برخی دیگر معتقدند که حمله مغول با همه ویرانگری اش , با نابودی ارکان پوسیده سلسله های بی کفایت و عقب افتاده قبلی , باعث آزاد شدن مردم از سیطره خرافات و تسلط فرمانروایان عقب افتاده شد و نوعی آزادی بیان و آزادی اجتماعی را بعد از خود باعث شد. علاوه بر این با برداشتن مرزهای جغرافیایی و یکی شدن چندین کشور , باعث رونق تجارت در امپراطوری تحت تسلط مغول ها شد .




RE: ایران در گذر تاریخ - جیمز باند - ۱۳۹۴/۱۱/۲۱ عصر ۰۵:۴۱

(۱۳۹۴/۱۰/۲۵ عصر ۰۸:۴۵)سروان رنو نوشته شده:  

(۱۳۹۴/۱۰/۲۱ صبح ۰۸:۳۰)آق حسینی نوشته شده:  

وظیفه نظارت بر کار شاربان و مقدار آب مصرفی انها با "میرآب" است!

شخصی را در یک روستا می شناختم با نام میرآب علی . البته دیگر زنده نیست.ashk

یکی از دستاوردهای کهن ایران , نامگذاری افراد بود  که متاسفانه در یک قرن اخیر به فنا رفت !:ccco

نام گذاری افراد در گذشته بر اساس کار و پیشه , یا ظاهر  یا جد و آبادشان و ... بود.  تناسب هم داشت. وقتی می گفتند حسن سقا . می دونستی که طرف اسمش حسن است و کارش هم آوردن آب است. یا وقتی می گفتند کریم قورباغه می دونستی که طرف احتمالا چهره یا چشمانش شبیه به قورباغه است.

وقتی شناسنامه آمد مردم نام خانوادگی شون fix و ثابت شد. مثلا طرف فامیل اش کشاورز است اما در عمرش یه بار هم بیل نزده ! یا طرف آقای بلوری است اما از سیاهی برق می زنه ! خلاصه اینکه سنت خوبی بود نامگذاری افراد در قدیم. جا داره یکبار نام خانوادگی ها بازبینی بشه و هر کسی بر اساس جایگاه جدیدش , نام فامیل اش update و به روزرسانی بشه . :cheshmak:

با تشکر از جناب سروان رنوی گرامی

دو نکته جالب:

1- برخی از نام خانوادگی اسم مکان است، حتی اگه طرف تو عمرش اونجا نرفته باشه

مثل تبریزی، خراسانی، عراقی، کویتی پور و ...

حالا فکرشو بکنین که نام خانوادگیهایی بوجود بیاد مثل:

توکیو نژاد

پاریس زاده

مادریدی مطلق

بانکوکی

پورمیامی

:D

2- اگه باز بر اساس شغل مثلا نام خانوادگی شکل بگیره، با توجه به شغلهای جدید:

برنامه نویس (قدیم داشتیم خوشنویس، مثل رضا خوشنویس خودمون)

سی کار (یعنی با زبان C برنامه مینوشت)

هاردزاده

سی تی اسکنیان

...

شوخی کردم




RE: ایران در گذر تاریخ - قلی خان - ۱۳۹۴/۱۱/۲۲ صبح ۱۲:۲۱

(۱۳۹۴/۱۱/۲۱ عصر ۰۵:۴۱)جیمز باند نوشته شده:  

(۱۳۹۴/۱۰/۲۵ عصر ۰۸:۴۵)سروان رنو نوشته شده:  

(۱۳۹۴/۱۰/۲۱ صبح ۰۸:۳۰)آق حسینی نوشته شده:  

وظیفه نظارت بر کار شاربان و مقدار آب مصرفی انها با "میرآب" است!

شخصی را در یک روستا می شناختم با نام میرآب علی . البته دیگر زنده نیست.ashk

یکی از دستاوردهای کهن ایران , نامگذاری افراد بود  که متاسفانه در یک قرن اخیر به فنا رفت !:ccco

نام گذاری افراد در گذشته بر اساس کار و پیشه , یا ظاهر  یا جد و آبادشان و ... بود.  تناسب هم داشت. وقتی می گفتند حسن سقا . می دونستی که طرف اسمش حسن است و کارش هم آوردن آب است. یا وقتی می گفتند کریم قورباغه می دونستی که طرف احتمالا چهره یا چشمانش شبیه به قورباغه است.

وقتی شناسنامه آمد مردم نام خانوادگی شون fix و ثابت شد. مثلا طرف فامیل اش کشاورز است اما در عمرش یه بار هم بیل نزده ! یا طرف آقای بلوری است اما از سیاهی برق می زنه ! خلاصه اینکه سنت خوبی بود نامگذاری افراد در قدیم. جا داره یکبار نام خانوادگی ها بازبینی بشه و هر کسی بر اساس جایگاه جدیدش , نام فامیل اش update و به روزرسانی بشه . :cheshmak:

با تشکر از جناب سروان رنوی گرامی

دو نکته جالب:

1- برخی از نام خانوادگی اسم مکان است، حتی اگه طرف تو عمرش اونجا نرفته باشه

مثل تبریزی، خراسانی، عراقی، کویتی پور و ...

حالا فکرشو بکنین که نام خانوادگیهایی بوجود بیاد مثل:

توکیو نژاد

پاریس زاده

مادریدی مطلق

بانکوکی

پورمیامی

:D

2- اگه باز بر اساس شغل مثلا نام خانوادگی شکل بگیره، با توجه به شغلهای جدید:

برنامه نویس (قدیم داشتیم خوشنویس، مثل رضا خوشنویس خودمون)

سی کار (یعنی با زبان C برنامه مینوشت)

هاردزاده

سی تی اسکنیان

...

شوخی کردم

نام خانوادگی تنها برای شناسایی افرادی با نام کوچک یکسان از یکدیگر نیست. هر نام خانوادگی، بخصوص در جوامع خانواده محور مثل جوامع شرقی، نشاندهنده ی پیشینه ی یک فرد است و در گذشته هم وقتی فردی از شهری به شهر دیگری کوچ می کرده بعضن با نام شهر قبلی خود خوانده می شده تا شناسایی اش در محاورات ساده تر باشد، به همین دلیل اگر نام خانوادگی یک فرد منسوب به یک شهر یا منطقه باشد اصلن خنده دار و مضحک نیست.




RE: ایران در گذر تاریخ - جیمز باند - ۱۳۹۴/۱۱/۲۲ صبح ۱۰:۵۹

با درود فراوان

... عرض کرده بودم که شوخی کردم.

چنانچه باعث ناراحتی شدم عذر خواهی میکنم.




RE: ایران در گذر تاریخ - سروان رنو - ۱۳۹۴/۱۱/۲۳ صبح ۰۱:۰۶

(۱۳۹۴/۱۱/۲۲ صبح ۱۲:۲۱)قلی خان نوشته شده:  

نام خانوادگی تنها برای شناسایی افرادی با نام کوچک یکسان از یکدیگر نیست. ... به همین دلیل اگر نام خانوادگی یک فرد منسوب به یک شهر یا منطقه باشد اصلن خنده دار و مضحک نیست...

قلی خان !

تو  خودت , هزار قافله رو لخت کردی , حالا گیر دادی به یک نام خانوادگی ؟!

یا همین اسم قلی خان که گذاشتی روی خودت .... کدوم خان ؟!...  تو که  اصلا  خان نبودی ...

انکار نکن  . چون در ویدیوی زیر  اعترافات تو موجود است:





RE: ایران در گذر تاریخ - قلی خان - ۱۳۹۴/۱۱/۲۳ صبح ۱۰:۰۵

(۱۳۹۴/۱۱/۲۳ صبح ۰۱:۰۶)سروان رنو نوشته شده:  

(۱۳۹۴/۱۱/۲۲ صبح ۱۲:۲۱)قلی خان نوشته شده:  

نام خانوادگی تنها برای شناسایی افرادی با نام کوچک یکسان از یکدیگر نیست. ... به همین دلیل اگر نام خانوادگی یک فرد منسوب به یک شهر یا منطقه باشد اصلن خنده دار و مضحک نیست...

قلی خان !

تو  خودت , هزار قافله رو لخت کردی , حالا گیر دادی به یک نام خانوادگی ؟!

یا همین اسم قلی خان که گذاشتی روی خودت .... کدوم خان ؟!...  تو که  اصلا  خان نبودی ...

انکار نکن  . چون در ویدیوی زیر  اعترافات تو موجود است:

تو پسر کی هستی جوون؟! بابات بهت یاد نداده با بزرگترت چطور حرف بزنی؟من قد بابابزرگ تو سنمه! مثلن اگه یکی کوره یا کچله، باید هر روز بهش بگن کور و کچل که یادش نره؟! اسم بد گذُشتن رو مردم فرهنگه؟ باید غصه ی منسوخ شدن این رسم زشتو خورد؟! ضمنن همه ی این حرفا رو روز اول خودم تو پروفایلم زدم.




RE: ایران در گذر تاریخ - سروان رنو - ۱۳۹۴/۱۱/۲۳ عصر ۰۶:۴۷

 ولی من یه چیزی رو متوجه نشدم قلی خان !

کسی که هزار تا قافله رو زده باشه نباید اینقدر فقیر و بی چیز باشه.shakkk!

با 10 تا قافله زدن , آدم حسابی ثروتمند می شود . هزار تا که جای خود دارد .

به چه قافله هایی حمله می کردی ؟ نکند اشتباهی به قافله عمر حمله می کرده ای ؟! :D

به نظر من یه جای کارت می لنگد. باید کاسه ای زیر نیم کاسه باشه. eeiikk




RE: ایران در گذر تاریخ - قلی خان - ۱۳۹۴/۱۱/۲۵ عصر ۰۷:۱۷

(۱۳۹۴/۱۱/۲۳ عصر ۰۶:۴۷)سروان رنو نوشته شده:  

 ولی من یه چیزی رو متوجه نشدم قلی خان !

کسی که هزار تا قافله رو زده باشه نباید اینقدر فقیر و بی چیز باشه.shakkk!

با 10 تا قافله زدن , آدم حسابی ثروتمند می شود . هزار تا که جای خود دارد .

به چه قافله هایی حمله می کردی ؟ نکند اشتباهی به قافله عمر حمله می کرده ای ؟! :D

به نظر من یه جای کارت می لنگد. باید کاسه ای زیر نیم کاسه باشه. eeiikk

هر کاری حساب و کتابی داره عمو! اولن مال دزدی برکت نداره جوون، ثانین همه کاروانها که زر و سیم جابجا نمی کردن ثالثن این پول و مال بین 30 - 40 تا دزد تقسیم میشه رابعن مال خر ها 10-20 درصد قیمت اصلی جنس رو میدن نه همش رو. خامسن وقتی توبه کردی باید مال مردمو تا میشه برگردونی دیگه چیزی ته کاسه ات نمی مونه




RE: ایران در گذر تاریخ - ناصر - ۱۳۹۶/۶/۳ عصر ۰۶:۵۲

بسیاری از دوستان جوان ما حتی اگر به تاتریخ ایران قدیم توجه بکنند، . از عظمت امپراتوری هخامنشی بخوانند، آن را "جنگجویی دلاوران ایرانی" و کشورگشایی مثل بقیه کشورگشایان تلقی می کنند. من در نوشته زیر با عنوان " کوروش و جهانگشایی صلح طلبانه" به این نکته کلیدی پرداخته ام که کشورگشایی پادشاهی مثل کوروش اصلا قابل قیاس با کشورگشایی ساید فاتحان تاریخ جهان نیست. مطلب طولانی است. پیشاپیش پوزش می طلبم:

این‌روزها بار دیگر جنجال و مباحثه درباب شخصیت کوروش پادشاه هخامنشی و تاریخ زندگی او بالا گرفته‌است. گروهی کوروش را پادشاهی عادل و خردمند و درعین حال مقتدر و جهانگشایی خیرخواه و آزاده می‌دانند، و گروهی دیگر که عمدتاً دشمنان تاریخ ایران هستند، او را جنگجویی بیرحم و زورگو چون سایر سلاطین قدرقدرت تاریخ معرفی می‌کنند، و تمام آن‌چه را که تاریخنگاران نکته‌سنج از زندگی او کشف کرده و نوشته‌اند، نادیده می‌گیرند.
به‌راستی کوروش چگونه پادشاهی بود؟ اگر آن‌گونه که مورخان صاحب‌نام می‌گویند، او مردی خیرخواه و منادی حقوق بشر بود، چرا با این همه لشکرکشی به تصرف سرزمین‌های دوردست اقدام کرده، و بر وسعت قلمرو هخامنشی افزود؟ چرا به حکومت بر سرزمین پهناور ایران قانع نبود؟
برای درک بهتر این موضوع ابتدا باید تصویری واقع‌بینانه از شرایط اجتماعی و سیاسی آن روزگاران ارائه شود.
دورانی را تصور کنید که حکومت‌های بزرگ و کوچک و قبایل در منطقه‌ای بزرگ و در همسایگی هم حضور دارند. گاه و بیگاه جنگ و درگیری بین برخی همسایگان اتفاق می‌افتد، و بعد از مدتی طرفین خسته از جنگ به صلح روی می‌آورند. اما به‌ناگاه حکومتی قدرتمند در گوشه‌ای از جهان شکل می‌گیرد. این حکومت شیوه‌ای خاص در برخورد با همسایگان دارد: قبایل و ملت‌های کوچک اطراف را به زور مطیع خود ساخته و به بردگی می‌گیرد، و مردان ملت شکست‌خورده باید به ارتش امپراتوری بپیوندند و پیشمرگ سپاهیان کشور غالب شوند.
امپراتوری به‌تدریج بزرگ و بزرگ‌تر می‌شود و با کمک بردگان بر کشورهای همجوار تسلط می‌یابد. با پیوستگان بردگان جدید از سرزمین‌های تازه اشغال‌شده، بردگان دوره قبل ارتقای رتبه پیدا کرده، و قدمی به‌سوی پذیرفته‌شدن به‌عنوان شهروندان امپراتوری برمی‌دارند. این امر موجبات تشویق بردگان جدید را فراهم می‌آورد که به امید آینده بهتر، برای اربابان زورگویشان جانفشانی کنند.
بدین‌ترتیب امپراتوری طی چند دوره و به شکل دوایر متحدالمرکز رشد کرده، و موجبات نگرانی ملت‌های دیگر را فراهم می‌آورد؛ زیرا می‌پندارند که دیر یا زود نوبت آنان نیز فراخواهدرسید. ملت‌های کوچک همسایه امپراتوری یا باید منتظر بازی سرنوشت بمانند، یا با اتحاد با یکدیگر، قدرتی بزرگ فراهم آورند تا به‌وسیله امپراتوری تازه‌تأسیس بلعیده‌نشوند.
در سرزمین‌های دوردست حکومت مقتدری مستقر است که به‌حق نگران آینده ملت خود است. زیرا امپراتوری زورگو مثل یک گلوله برف مدام در حال غلتیدن و بزرگ‌شدن است و به‌زودی همچون بهمنی سهمگین بر سر ملت‌های مستقل منطقه آوار خواهدشد. این حکومت یقین دارد که در آینده‌ای نه‌چندان دور ناگزیر از رویارویی با ارتش چندملیتی امپراتوری و بردگانی است که برای ارتقای جایگاه خود در سلسله مراتب قدرت اشتیاق زیادی به جنگیدن دارند. او همچنین می‌داند که ملت‌های کوچک حایل بین او و امپراتوری شکارهای آسان و بردگان آینده امپرتوری هستند. آنان در آینده‌ای نه‌چندان دور به شوق تسخیر سرزمین او سرازیر خواهندشد.
به‌راستی این حکومت مقتدر چه باید بکند؟ یک راه این است که او نیز مانند رقیب قدرتمند خود، ملل همسایه را به بردگی بگیرد و برای دفاع از خود، ارتش چندملیتی از بردگان تشکیل بدهد. راه دیگر این است که به فکر راه‌اندازی تشکیلاتی از نوع سازمان ملل و شورای امنیت برآید که در سپهر سیاسی آن ایام به یک مزاح شبیه است.
کوروش در چنین شرایطی، راه سوم را برگزید: اتحاد با ملل همسایه حول محور حکومتی مقتدر. ملت‌های همسایه یا باید آنچنان مقتدر می‌بودند که لقمه چرب و نرمی برای امپراتوری یونان نشوند، و به صف لشکر بردگان مهاجم به ایران نپیوندند، یا باید با حکومت ایران کنار می‌امدند و در قالب یک بازی برد-برد هم منافع ایران را تأمین می‌کردند و هم خود را از خطر بردگی برای یونانیان مصون می‌داشتند.
الگویی که کوروش برای کشورهای همسایه پیشنهاد می‌کرد، مستعمره شدن، بردگی یا ذوب شدن در دل یک ملت بزرگتر نبود. بلکه تصویری باستانی از یک اتحادیه جهانی و بهتر بگویم سازمان ملل باستانی بود. امپراتوری یونان ملل مغلوب را به بردگی می‌گرفت، و وارثش امپراتوری روم بردگان را به کشتن یکدیگر در میدان مسابقات سرگرم‌کننده وادار می‌کرد. ملل مغلوب به‌عنوان شهروندان درجه سه به رسمیت شناخته‌می‌شدند و در نهایت با پیشرفت و اثبات وفاداری، ممکن بود شهروند درجه دو و رعایای سناتورهای رم باشند.
اما در اتحادیه‌ای که کوروش نوید آن را به همسایگان می‌داد، هیچ ملتی مبدّل به برده نمی‌شد، حتی به فرهنگ آنان نیز کوچکترین توهینی روا داشته‌نمی‌شد. کوروش با فتح بابل نه‌تنها بر تعداد بردگان خود نیفزود، بلکه یهودیان اسیر را نیز آزاد کرد که به سرزمین خود بازگردند. او با وجود یکتاپرستی و باور عمیق مذهبی خود، به خدایان اقوام همسایه بی‌احترامی نکرد، چرا که به تعبیر مولانا، او برای وصل کردن و نه فصل کردن آمده بود.
این رفتار را مقایسه کنید با رفتار امپراتوری‌های یونان و روم که ملل مغلوب را وادار می‌کردند تا خدایان آنان را بپرستند. سال‌ها بعد از کوروش، آن هنگام که ملت ارمنستان تحت اشغال روم به مسیحیت گروید، امپراتور قدرقدرت روم، پولی یوکت سردار نام‌آور خود را با یک فروند بت به آنجا فرستاد تا دمار از روزگار ارمنیان درآوَرَد و آنان را وادار کند تا صلیب‌ها را شکسته و بر آن بت رومی سجده کنند. اما از بد روزگار، همان سردار هم مغلوب معنویت یکتاپرستی شده، و بت رومی را درهم شکست!
در دوران کوروش و حتی در ایام زمامداری فرزندان و بازماندگانش، هرچند حکومت هخامنشی از مشی کوروش تا حدودی منحرف شده‌بود، اما بازهم برده‌داری به سبک امپراتوری رقیب رواج نیافت. در ساخت عمارت عظیم تخت جمشید و سایر بناهای بزرگ آن ایام از کارگران روزمزد به جای بردگان استفاده شد. البته باید اقرار کرد که آن ایام هنوز بیمه اجباری کارگران باب نشده‌بود!
ملت‌هایی که عضو اتحادیه کوروش شدند، بیشتر از آن‌که مستعمرات امپراتوری باشند، اعضای یک پیمان منطقه‌ای بودند. به همین دلیل در آن ایام وقایعی از نوع شورش بردگان و ظهور قهرمان‌هایی مانند اسپارتاکوس (همان کیرک داگلاس معروف!) اتفاق نیفتاد. ملت‌های همسایه برعلیه کوروش شورشی به راه نینداختند و معمولاً اگر برخی حاکمان تشویق به خروج از اتحادیه می‌شدند، علت نه ظلم و تحقیر حکومت مرکزی، بلکه طمع برخی فرماندهان بود که با بی‌اعتنایی به سرنوشت ملت خود، می‌پنداشتند اگر با یونانی‌ها کنار بیایند، رشوه خوبی گیرشان خواهدآمد، و بردگی ملتشان هم مشکل خود ملت است!
برای شناخت بهتر کوروش و درک ابعاد شخصیت خیرخواه و صلح‌طلب او، اول باید شرایط سیاسی و اجتماعی آن ایام را درک کرد. به استناد آن‌چه از تاریخ باستان برجای مانده‌است، کوروش جهانگشایی دادگر و انسان‌دوست است که برخلاف قدرتمندان معاصر خود به دنبال برده ساختن اقوام همسایه و غارت ثروت آنان نیست. بلکه طالب افزودن بر قلمرو “اتحادیه” خود و کاستن از خطر تهاجم زورگویان به ملل کوچکتر است.
این است که من به کوروش به‌عنوان بخشی از تاریخ این سرزمین افتخار می‌کنم. البته این تفاخر را نباید از نوع دلخوش بودن به گذشته، و افسانه‌سرایی درباب آن تلقی کرد، همان‌گونه که در دوران پهلوی دوم باب شده‌بود. شناخت بهتر تاریخ این سرزمین و آشنایی با شخصیت بزرگی چون کوروش، این احساس را در همچو منی زنده می‌کند که برای ادای دین به او و خیل عظیم ایرانیان یکتاپرست، انساندوست، خردمند و بافرهنگ در طول تاریخ، باید برای سربلندی این مرز و بوم و برای نیکبختی هموطنان کوروش سرسختانه بجنگیم، و برای اعتلای نام ایران اسلامی به‌عنوان منادی صلح و دوستی و گفتگوی تمدن‌ها تا پای جان بکوشیم.




RE: ایران در گذر تاریخ - سروان رنو - ۱۳۹۶/۶/۵ عصر ۰۹:۱۰

با سپاس از دوست تازه کافه , جناب ناصر ؛

ضمن تایید بخشی از نوشته ها , در این مورد نکاتی باید مدنظر قرار گیرد:

شرایط امروز جهان و فرهنگ و تمدن مردم این زمان را نباید با شرایط هزار سال پیش سنجید.

در قدیم دولت ها از منابع مالی محدودی برخوردار بودند و مانند امروز درآمدهای مالیاتی گمرکی و نفتی و هزار رقم درآمد دیگر وجود نداشت. بنابراین شاهان و سلاطین تنها یک راه برای قوی تر کردن حکومت خود داشتند و آن گسترش هر چه بیشتر قلمرو  بود. طبیعتا هر چه جمعیت و خاک بیشتری زیر سلطه داشتند می توانستند مالیات و خراج بیشتری بستانند و پایه های فرمانروایی خود را قوی تر کنند. برای گسترش قلمرو هم حدی قائل نبودند. تا جایی که در توان داشتند جنگ می کردند تا بیشتر به دست بیاورند.

گذشته از اینها , در جنگ و ستیزها رسم بر این بود که اگر شهر مورد حمله , تسلیم نمی شد یا باعث تلفات زیاد می شد , فرمانده به تلافی این عمل و شاید برای تسکین رنج سربازانش , دستور غارت شهر را می داد و این کار یک روال عادی در حنگ ها بود که بد شمرده نمیشد. آنها انتقام از دشمن را به هر روش مجاز می دانستند و این در فرهنگ جنگاوران نهادینه شده بود. البته رسوم پهلوانی و جنگ های تن به تن هم وجود داشت اما در جنگ های بزرگ به کار نمی آمد.