» <سروان رنو> آنِت خیلی کینه ای بود. خود دَنی با لوسین مشکلی نداشت . از جنبه روانشناسی شاید به این دلیل بود که مادر نداشت. » <مموله> انشالله قسمت شما بشه تشریف ببرین سوئیس آقای اندرسون » <mr.anderson> چه جالب و خاطره انگیز. مرسی مموله » <مموله> https://www.parsine.com/fa/news/826323/%...8%B3-%D9%8 » <BATMAN> تشکر سروان ، این یکی به نظرم بهتره https://www.f2m.kim/1907/dont-breathe-20...si-dubbed/ » <سروان رنو> آره , موافقم . دیدنش جالب بود. طوری بود که تا پایان پیگیرش باشی. من مخصوصا نیمه اولش رو دوست داشتم. » <BATMAN> (مخصوصا سکانس اعدام و با کلنگ آویزان شدن از هواپیما) زیر بار نرفت و معتقد بود این گروه افراد وجود خارجی دارن » <BATMAN> به نظرم برای تنوعم شده یه وقتا دیدن همچین فیلمایی بد نیست / اتفاقا همون شب دربارش با یکی بحثم شد ، هر قدر بهش گفتم همچین چیزی امکان نداره » <سروان رنو> بتمن جان این فیلم sisu رو دیدم . مرزهای خالی بندی رو جابجا کرده بود ! مگه مهاجرت هندی ها به فنلاند زیاد شده ؟! » <BATMAN> Sisu 2022 جالب بود https://www.f2m.kim/13959/sisu-2022/
وقتی بازرس پلیس لئونتی (ونتورا) که نشان لیاقت گرفته از روی وظیفه شناسی فرزند یک وکیل سرشناس و ذی نفوذ را به اتهام مستی در حین رانندگی بازداشت می کند، برای او پاپوش درست می کنند و به یک کلانتری مفلوک در یک محلۀ پست شهر تبعیدش می کنند تا با اراذل دست و پنجه نرم کند و درس عبرت بگیرد. در یکی از ماموریت ها او و دستیارش (ژوبر) باید رد یک قاتل روانی و نوچه هایش را بگیرند و آنها را از انجام جنایات بیشتر بازدارند ...
حضور مارلن ژوبر به عنوان وردست ونتورا که به مرور کارآموزی می کند، صرفا جنبۀ تزئینی دارد و ماموریت پرخطر او در بدو ورودش به این حرفه سوال برانگیز است. گریم غلو شدۀ بدمن فیلم بیشتر مضحک از آب درآمده تا خوفناک. ماجراها، سر هم بندی شده و سست و بی مایه پیش می روند تا تمام شوند; فقط همین .
محصول 1959 ایتالیا و فرانسه – سیاه و سفید – 86 دقیقه
آنسلین (ونتورا) فاسق و قاتل همسرش را به قتل می رساند اما هنگام ترک صحنۀ جرم، تصادفا یک رانندۀ تاکسی به نام لمبرت او را می بیند. اکنون آنسلین قصد دارد با تهدید، او را از خبرچینی بر حذر دارد; غافل از این که رانندۀ تاکسی برای اینکه به مخمصه نیفتد اصلا قصد مراجعه به پلیس را ندارد. با این حال آنسلین برای اطمینان هر چه بیشتر لمبرت را می یابد تا از او زهر چشم بگیرد، اما لمبرت که نگران جانش است مقاومت می کند و به این ترتیب آنسلین ناچار می شود او را نیز به قتل برساند ...
همۀ صحنه های فیلم در تاریکی شب و با حداقل نور فیلمبرداری شده اند. به همین دلیل، صدا اعم از گفت و گو ها، افکت های صوتی و موزیک، اهمیتی دوچندان یافته. به عنوان نمونه در سکانسی که آنسلین و لمبرت در تاکسی درگیر می شوند، ما همراه با همکاران او در سطح شهر، از طریق انتقال صدا توسط گوشیِ تلفن سیارِ تعبیه شده در درون تاکسی که فعال (on) است در جریان وقایع قرار می گیریم. نکتۀ دیگر آنتی پاتیک بودن شخصیت اصلی است که تماشاگر با او همراه نمی شود و همذات پنداری نمی کند و نسبت به او دافعه دارد و حتی در بخش هایی از فیلم فضاسازی طوری است که ترسناک جلوه می کند و از این نظر شاهدی در شهررا باید در حوزۀ تریلرهایی از نوع شیطان صفتان (هانری ژرژ کلوزو – 1954) قرار داد. در حالی که در برخی از فیلم های جنایی عکس این موضوع صادق است و بیننده با شخصیت اصلی یا ضد قهرمان فیلم احساس قرابت می کند; به عنوان مثال با ادوارد جی رابینسون در زنی در ویترین(لانگ – 1944). به لحاظ مضمونی ، برخلاف آثاری مثل پوست لطیف(تروفو – 1964) یا زن بی وفا (شابرول – 1969) که فرایند خیانت را موشکافانه زیر ذره بین قرار دادند، مولینارو در شاهدی در شهر دغدغۀ دیگری دارد و آن پرداختن به مقولۀ تقدیرگرایی است.
این فیلم در 1369 یا 1370 با حضور اکبر عالمی و عزیز ا.. حاجی مشهدی در برنامۀ هنر هفتم پخش شد و مورد تحلیل قرار گرفت و این یادداشت در بخش هایی وامدار آن گفت و گوی شبانۀ خاطره انگیز است.
بوب قمارباز (دوشن) در حال ورشکستگی است. او به توصیۀ دوست خود، کمیسر لدرو (دی کامبل) از قمار دست می کشد. اما چون دل پری از قمار و قمارخانه دارد، تصمیم می گیرد به یک کازینو دستبرد بزند تا آرام گیرد. او برای آخرین بار پشت میز پوکر می نشیند تا طبق برنامه و با هماهنگی های صورت گرفته راس ساعت مقرر، یارانش به کازینو حمله کنند; غافل از اینکه نقشه لو رفته و کمیسر لدرو نیز با نیروهای پلیس عازم آنجاست ...
دنیای بارانی، نیمه تاریک و سرد و تلخ، ضد قهرمان تنها و بازنده، طمع و خیانت و هر آنچه که ملویل از سینما انتظار داشت (یا ما از سینمای ملویل انتظار داریم) نخستین بار در بوب قمارباز مجال بروز یافت. فیلمنامۀ فیلم اثر پلیسی نویس چیره دست، لوبرتون است که خالق فیلمنامۀ ریفیفیهم بود. بوب قمارباز به همراه سه فیلم دیگر : شیطان صفتان (هانری ژرژ کلوزو - 1954)، به پول دست نزن (ژاک بکر- 1954) و ریفیفی (جولز داسین – 1955) سینمای پلیسی فرانسه را به اوج رساندند. سینمایی که در خود فرانسه پلیسیهخوانده می شد; سوای اینکه اصلا پلیسی در کار بود یا نبود.
محصول 1942 RKO (پخش در 1943) – سیاه و سفید – 68 / 71 دقیقه
مهندس نیروی دریایی ایالات متحده (کاتن) که در استامبول به سر می برد، درمی یابد که توسط جاسوسان نازی تحت تعقیب است و قرار است ترور شود. او مخفیانه محل اقامتش را در یک هتل ترک می کند و به قصد فرار با کشتی به بندر می رود اما متوجه می شود که تروریست ها رد او را گرفته اند ...
داستان فیلم به نوول املر وفادار است; غیر از ملیت شخصیت اصلی که از انگلیسی به آمریکایی تغییر یافته. فیلم قرار بود توسط ولز کارگردانی شود اما محدودیت های اعمال شده بر او توسط مدیران کمپانی (به دلیل شکست سنگین تجاری خانوادۀ اشرافی آمبرسن) و نیز مشغلۀ ولز برای به سرانجام رساندن پروژۀ فنا شدۀ تماما حقیقت دارد (مستندی اپیزودیک دربارۀ آمریکای لاتین) و حضور در برنامه های رادیویی شبکۀ CBS باعث شد قید کارگردانی را بزند و این مسئولیت را به فاستر واگذار کند و تنها در بخش هایی او را یاری نماید و ضمنا در نقش کوتاه یک افسر پلیس در فیلم ظاهر شود. سفر به درون ترس در 1975 توسط دانیل مان با همین نام بازسازی شد.
کولی فرانسوی هوگو سنار (دلون) و همدستانش به اتهام سرقت تحت تعقیب پلیس هستند. ماموران پلیس، همزمان پروندۀ مربوط به یک دزد جواهرات به نام یان (موریس) را نیز پیگیری می کنند که همسرش با یک پلیس در ارتباط بوده و به طرز مبهمی کشته شده. دست تقدیر یان و هوگو را در مسافرخانۀ دوست یان (ژیراردو) با هم مواجه می کند و رابطه ای مبتنی بر اعتماد بین آن ها آغاز می شود. ماموران به مسافرخانه یورش می برد و یان را به اتهام قتل همسرش دستگیر می کند. و در این بین هوگو می گریزد ...
فیلم با نشان دادن صحنه های رقت انگیز از زندگی کولی ها و حاشیه نشینان قصد دارد نسبت به فیلم های پلیسی هم دوره متفاوت باشد. هوگو به عنوان کسی که از نژاد خود نفرت دارد و در عین حال تمام آیین و سنت تبار خود را حداقل در ظاهر مراعات می کند، توجیه ناپذیر است. (در حالی که باتوجه به امکاناتی که دارد، به سادگی می تواند الگوی زندگی خود را تغییر دهد و اینقدر عذاب نکشد و تحقیر نشود و حداقل کسری از آلام خود را درمان کند) . یکی از صحنه های اکشن فیلم که آلن دلون سوار بر موتورسیکلت، تکچرخزنان از دست پلیس می گریزد، با حال و هوای سینمای فضایی و تخیلی ابتدای دهۀ 90 مانوس تر است. فیلم با زمینه سازی و ارجاعات کلامی در خصوص حتمی بودن مرگ هوگو در آخر فیلم ، قصد دارد به تماشاگر رودست بزند که چندان موفق نیست. از سوی دیگر تبرئه شدن یان از اتهام قتل و معلق ماندن ماجراهای سرقت جواهرات که در اوایل فیلم شاهد هستیم، سوال برانگیز و مبهم است. موزیک، تنها جنبۀ دربست مثبت فیلم است.
بازیگران : جیمز کاگنی – جورج رافت – جین برایان – جورج بنکرافت – استنلی ریجز – آلن باکستر
محصول 1939 برادران وارنر – سیاه و سفید – 92 دقیقه
خبرنگار یک روزنامه فرانک راس (کاگنی) قربانی دسیسه ای سازمان یافته می شود و به زندان می افتد. او نمی تواند رفتار خشن و تحقیرآمیز زندان بانان را تحمل کند. آشنایی و صمیمیت فرانک با یکی از همبندها به نام استیسی (رافت) که سردستۀ یک گروه گانگستری است، باعث طرح ریزی نقشه ای دو مرحله ای می شود اما پس از اجرای موفقیت آمیز مرحلۀ اول کار، استیسی به فرانک نارو می زند ...
تاکید روی تباهی اخلاقی و ناامنی و نیز رویکرد انتقادی فیلم نسبت به ناکارامدی قوانین آمریکایی، ژوزف استالین را خوش آمد و از این فیلم به عنوان اثری نفیس یاد کرد. قسمت های مربوط به زندان فیلم شباهت هایی به التهاب(والش – 1949) دارد که در آن فیلم هم کاگنی ایفاگر نقش اصلی بود. نمایشی رادیویی در 1943 از روی این فیلم ساخته و پخش شد که در آن جورج رافت نقش خود را بازآفرینی کرد.
شرور خطرناک، وینسنت کانلی (رابینسون) درست لحظاتی پیش از اعدامش در زندان ایالتی، با کمک های یک خبرنگارنما و نیز یکی از دوستانش (پارکر)، می گریزد و هنگام فرار چند تن را به گروگان می گیرد؛ ازجمله یک کشیش و همچنین یکی از همبند های خود (گراوس) را که او نیز به جرم سرقت از بانک و قتل یک پلیس قرار بود بلافاصله پس از کانلی با صندلی الکتریکی اعدام شود. کانلی او را همراه خود می برد فقط به این دلیل که توسط وی به مبلغ هنگفتی پول دست یابد و هزینۀ فرار خود از کشور را تامین نماید. وقتی پلیس مخفیگاه کانلی را به محاصره درمی آورد، او تهدید خود را بدون هیچ ترحمی عملی می کند و کشیش را به قتل می رساند ...
نقش آفرینی رابینسون در این فیلم را می توان با بازی درخشان کاگنی در التهاب (والش-1949)و بوگارت در ساعات ناامیدی (وایلر - 1955) مقایسه کرد. در بین فیلم های ادوارد جی رابینسون رلی که او در کی لارگو(هیوستن – 1948) به عهده داشت، بیشترین شباهت را به شخصیت خبیث این فیلم دارد.
مامور پلیس، استیو رولینز (لاد) قربانی دسیسه چینی سردستۀ اوباش ِ بار انداز ویکتور آماتو (رابینسون) می شود. دادگاه رولینز را به دلیل قتل غیر عمد مجرم تشخیص داده روانۀ زندان می کند. پس از پنج سال هنگامی که او از زندان سن کوئنتین آزاد می شود، بی درنگ به سانفرانسیسکو می رود تا انتقام روزهای هدر رفتۀ زندگی اش را از آماتو بازستانَد ...
آلن لاد از پویایی و سرزندگی فیلم های دورۀ پارامونت ِ خود بی بهره است و کند و سنگین به نظر می رسد. نکتۀ جالب،حضور ستارگان سال های بعد در نقش های فرعی است؛ راد تیلر به عنوان یک آدمکش کرایه ای و جین مانسفیلد در نقش تیپیک بلوندِ لوس و خنگ.
در مونترئال کانادا، بازرس پلیس، رائول لیداک (رابینسون) از تبانی چند جاسوس شوروی با عده ای لات امریکایی و یک زن ولگرد (تاتر) برای ربایش دانشمند هسته ای (دالنز) آگاه می شود. سرنخ ها و نشانه ها سرانجام او را مقابل فردی بدنام و تبعیدی به نام جو استاینر (رافت) قرار می دهد...
حضور بازیگران سرشناس سینمای گانگستری در کنار هم به ویژه در فیلم های کمپانی برادران وارنر سابقه داشته از جمله:
دو هم سلولی به نام های کلیف (رافت) و چاک (بوگارت) از زندان آزاد می شوند. کلیف قصد دارد زندگی سالمی در پیش بگیرد؛ در خرید یک تعمیرگاه ماشین با برادرش (هولدن) شریک شود و ازدواج کند. اما چاک او را به دار و دستۀ خلافکاران باز می گرداند. با این حال کلیف از خواسته های شرورانۀ گروه طفره می رود تا این که چاک با زیرکی او را در عمل انجام شده قرار می دهد...
از نکات جالب فیلم می توان به بازی فلورا رابسن در نقش مادر جورج رافت اشاره کرد در حالی که او 6 سال کوچک تر از رافت بود. در سکانس درگیری دو برادر، هولدن با ضربۀ سر صورت رافت را هدف قرار داد که منجر به آسیب دیدگی رافت شد. در نمایی از فیلم، بوگارت و پاتریک و رافت در حال بیرون آمدن از سالن سینمایی هستند که فیلم نمی توانی از جنایت بگریزی(سیلر – 1939) را نمایش می دهد؛ با شرکت هامفری بوگارت!
خلافکاری به نام فرانک ویلسن (بوگارت) صاحب یک بنگاه کارگشایی را به قتل می رساند و چون این جنایت را با اسلحۀ نامزد خواهر دوست خود، فرد بورک مرتکب شده، پلیس اشتباها بورک را دستگیر می کند. دادگاه او را مجرم تشخیص می دهد و به اعدام محکوم می کند. ویلسن همۀ تلاش خود را کار می بندد تا دهان دوستش را که به اصل ماجرا پی برده ببندد...
از محصولات ردۀ Bبرادران وارنر که دو سال قبل از آن که به فیلم درآید، در قالب تئاتر در برادوی اجرا شده بود. در این دوران بوگارت مخیر بود بین نقش اول فیلم های ردۀ B یا نقش دوم فیلم های مهمتر هرکدام را که تمایل داشت برگزیند. این روند تا پایان 1940 ادامه داشت. نام درست فیلم در واقع این است: نمی توانی از عواقب جنایتی که مرتکب شده ای خلاص شوی.
مجرم سابقه دار جوزف برن (بوگارت) که به دلیل سرقت از خودروی حامل پول های بانک و مرگ مشکوک یک پلیس به حبس ابد محکوم شده، با پیگیری های دوست وکیل خود، مارتین فلمینگ (ریجز) از زندان آزاد می شود در حالی که فلمینگ ناچار شده است برای اثبات بی گناهی برن اسنادی را جعل کند و از شهادت دروغ یک فروشندۀ دوره گرد نیز بهره گیرد. برن با همسر فلمینگ (مانینگ) که زمانی معشوقۀ او بوده رابطه برقرار می کند در حالی که قرار است دوست قدیمش جورج اندرسن (تراویس) را به جای او محاکمه کنند...
بنا به ملاحظات سانسور، فیلم نمی توانست با کیفیتی که مد نظر فیلمنامه نویسان بود ساخته شود. در نتیجه با تمهید استفاده از فلاشبک، تندی و تلخی آن را – حداقل در ظاهر- تعدیل کردند؛ به این شکل که کل فیلم در فلاشبکی اتفاق می افتد که در ابتدا از زبان برن در زندان نقل می شود. سوزان پیترز که در این فیلم نقش دوست دختر اندرسن را ایفا کرد، در همان سال با وجود سن کم، در کنار بازیگر قدری چون آگنس مورهد کاندیدای دریافت اسکار بهترین بازیگر مکمل برای فیلم محصول تصادفی(لروی) شد که البته هر دوی آنها مقهور ترزا رایت شدند. پیترز سه سال بعد طی گشت و گذاری تفریحی با همسر و دوستانش هنگام شکار پرندگان در اطراف سان دیه گو توسط گلوله ای که به اشتباه شلیک شد از ناحیه کمر آسیب دید و فلج شد و ستارۀ اقبال او به خاموشی گرایید تا اینکه در 1952 در 31 سالگی درگذشت.
یک زوج پزشک، نیلز و کارول نلسون، یکی از اعضای گروه تبهکاران را نجات می دهند. اما سردسته گروه ، جو گارنی (بوگارت) آنان را رها نمی کند و هنگامی که نیلز درصدد فراری دادن همسرش برمی آید، تاوان سختی پس می دهد. گارنی همچنین نویسنده ای به نام فارست را می رباید و او را وا می دارد تا بیوگرافی او را بنویسد. گارنی قصد دارد به محض این که نگارش زندگینامه اش توسط فارست به پایان رسید، او را به قتل برساند تا امنیت خود را تا پایان حیاتش تضمین کند ...
این فیلم ردۀ B بازسازی فیلم دیگری به نام دکتر ساکراتیس (دیترله – 1935) با شرکت پل مونی است و در قیاس با فیلم دیترله در سطح پایین تری ارزیابی می شود اما ایده کلی فیلمنامۀ آن (در واقع داستان برنت) برای فیلمسازان دوره های مختلف از جذابیت هایی برخوردار بوده است.
هنگامی که نویسندۀ مطبوعات زرد، مایک ریز (دوریا) پرونده ای جنایی و ممنوعه را واکاوی می کند، از طرف مافیای رسانه ای بایکوت می شود. او به ناچار سردبیری نشریه ای محلی را در یک شهرک دورافتاده می پذیرد اما در آنجا نیز عنصر نامطلوب و فردی ناراحت تشخیص داده می شود چرا که با افشاگری های خود از مجرم شناخته شدن یک پیشخدمت سیاهپوست جلوگیری می کند ...
دان دوریا به عنوان یک ژورنالیست سرزنده و خونگرم که از ابتذال به اعتلا می رسد، نقش دراماتیک خود را با قدرت ایفا می کند. نکتۀ جالب آنکه مضمون فیلم در مورد خود آن نیز اتفاق افتاد و حاشیه و متن به هم پیوستند؛ پس از اکران، بسیاری از مطبوعات هرگونه بحث و اظهار نظر در خصوص این فیلم را ممنوع کردند یا آن را اثری ناپسند و سیاهنما خواندند.
در لس انجلس، دکتر روان شناس فرانک ماتسن (میسن) پس از سرقت پول های یک گانگستر (دوریا) و اغوای دوست دختر او (تورن)، به مکزیک می گریزد ...
این اولین فیلم هالیوودی فرگونز، کارگردان آرژانتینی تبار است. شروع و پایان فیلم نسبت به اواسط آن از جذابیت بیشتری برخوردار است. بازیگر زن این فیلم، مارتا تورن که در تبلیغات اولیه به صرف سوئدی بودن اینگرید برگمن دوم خوانده می شد، پس از یک دوره فعالیت در هالیوود به بازی در آثار ایتالیایی پرداخت. سپس به زادگاهش بازگشت. در 1957 هنگام بازی در یک نمایش در استکهلم دچار عارضۀ مغزی شد و دو روز بعد در 31 سالگی درگذشت. از فیلم های او می توان به کازبا (بری – 1948)،هنگ آوارگان (فلوره – 1948)، ورود غیرقانونی (دی کوردووا – 1949)، به دنبال جاسوس (جورج شرمن – 1950)، بازگردانده شده (سیودماک – 1950)، باد گرم(برنهارت – 1951)، ماموریت در پاریس (پریش – 1952)، قطار سریع السیر پاریس (فرنچ – 1952)، پوچینی (گالونه – 1953)، مادالنا (جنینا – 1954)، خانۀ ریکوردی (گالونه – 1954)، سایه (بیانچی – 1954)، رگۀ طلا (بولونینی – 1955)، رنج عشق (برکوویچی/گورا/بروچه رو – 1956)، در باز(فرناندز آرداوین – 1957) اشاره کرد.
نیکی کالینز (دوربین)، که خود به داستان های هیجان انگیز علاقمند است، هنگام انتظار در ایستگاه قطار، شاهد یک جنایت در ساختمان مجاور است. او بی درنگ پلیس را در جریان قرار می دهد اما وقتی به محل مورد نظر مراجعه می کنند، اثری از جنایت نمی یابند ...
رمانی از آگاتا کریستی به نام5/4 از پدینگتنکه در 1957 منتشر شد، شباهت هایی با این فیلم داشته است. در 1990 در قالب اپیزودی به نام بالای سر جنازۀ مندر مجموعۀ تلویزیونی ماجرای اسرارآمیز در استایلز بازسازی شد.
فیلمنامه: سالی بنسون – کاترین ترنی (بر مبنای داستانی از کورنل وورلیچ به نام با یک مرد مرده ازدواج کردم)
فیلمبردار: دانیل ال. فاپ
موزیک: هوگو فرایدهوفر
بازیگران: باربارا استنویک – جان لوند – جین کول – فیلیکس تاکستر – لایل بتگر – هنری اونیل
محصول 1950 پارامونت – سیاه و سفید – 98 دقیقه
هلن فرگوسن (استنویک) که از دوست پسر خود (استیو) باردار است، هویت فرد دیگری را که در سانحۀ قطار جان سپرده از آن خود می کند و چون فرزندان متوفی (هارکنس) همسر جدید پدر فقید خود را ندیده اند، هلن را به عنوان مادرخواندۀ خود می پذیرند. از آن جا که خانوادۀ هارکنس پولدار محسوب می شوند، سر و کلۀ استیو مجددا پیدا می شود تا از هلن حق السکوت طلب کند ...
در 1951 نمایشنامه ای رادیویی بر اساس این فیلم تنظیم شد و باربارا استنویک با دیگر ایفاگر نقش هلن بود. هلن فرگوسن نام واقعی یکی از مدیران تبلیغات هالیوود نیز بود که اتفاقا در شهرت و محبوبیت استنویک نقش مهمی داشت. از روی این فیلم تا کنون دو اقتباس سینمایی صورت گرفته از جمله در 1996 با نام خانم وینتر بورنبه کارگردانی ریچارد بنجامین و با نقش آفرینی شرلی مک لین، ریکی لیک و برنارد فراسر.
صاحب یک قمارخانه، جو فارو (بندیکس) که به اتهام قتل مورد پیگرد قرار گرفته، یکی از کارکنان خود به نام مارک (ماتیور) را تطمیع می کند و به او وعده می دهد که اگر در دادگاه به نفع او شهادت دروغ دهد، حقوق شهروندی او را در ازای پرداخت 50 هزار دلار رشوه تامین کند. مارک می پذیرد و به این ترتیب جو تبرئه می شود اما خلف وعده می کند و به این ترتیب مارک، مهاجر غیر قانونی تلقی می شود و باید از خاک آمریکا اخراج شود ...
ویکتور ماتیور به عنوان کسی که در جنگ، سرباز ایالات متحده بوده و جان فشانی کرده و اکنون عنصر نامطلوب و فردی اخراجی تلقی می شود و رئیسش نیز به او نارو می زند، بازی قابل قبولی ارائه می کند اما خود فیلم به دلیل سهل انگاری در نشان دادن دلایل ناکارامدی نظام حقوقی و قوانین آمریکا که به فیلمنامه برمی گردد، آسیب دیده.
هنگامی که جون بوت (استنویک) همسرش را در سفری به لاس وگاس همراهی می کند و با او در قمارخانه ها و کازینو ها حضور می یابد، خود نیز به قمار علاقه مند می شود تا حدی که نمی تواند از آن دست بردارد ...
این فیلم را از جهاتی می توان با تعطیلی از دست رفته (وایلدر – 1945) مقایسه کرد البته نه از نظر ارزش بلکه به لحاظ داستان؛ با این تفاوت که الکلجای خود را به قمار داده است. این فیلم در 1950 در رادیو و در 1955 بر صحنه تئاتر بازآفرینی شد. تونی کرتیس جوان در نقش یک پادو در لحظات کوتاهی از فیلم ظاهر می شود.
پس از جنگ، نظامی سابق ارتش آمریکا، هری میلر (ماتیور)، به همراه همسر و فرزندش در لیورپل انگلیس ساکن می شوند و میلر به عنوان رانندۀ کامیون مشغول به کار می شود اما وقتی رئیس خود، جورا از فعالیت های غیرقانونی بر حذر می دارد، طرد می شود. جو به دختری به نام لین (دورس) ماموریت می دهد تا برای میلر پاپوش درست کند. میلر که از این رابطه به وجد آمده، همسر و فرزند خود را رها می کند تا با لین به آمریکا بازگردد یا در واقع فرار کند ...
این فیلم را می توان نمونه ای از نوآر انگلیسی دانست. موزیک جاز دانکن و فیلمبرداری سیال ایمات از امتیازات اثر به شمار می رود. در بین نوآرهای آمریکایی آنها در شب می رانند(والش – 1940) و بزرگراه دزدان (داسین – 1949) بیشترین تاثیر را بر این فیلم داشته اند.