[-]
جعبه پيام
» <Emiliano> ممنونم جناب «رابرت» عزیز.
» <رابرت> با تشکر از محبت Emiliano عزیز، مرگ «میتسو» در قسمت ۲۱ سریال «داستان زندگی» اتفاق می‌افتد. https://telewebion.com/episode/0x1b6ed80
» <Emiliano> کسی خاطرش هست در کدوم قسمت از «داستان زندگی» («هانیکو») «میتسو»، خواهر «هانیکو»، فوت می‌کرد؟ قسمت بسیار زیبا و تأثیرگذاری بود.
» <Emiliano> با تشکّر از دوستان عزیز؛ به ویژه، «رابرت» گرامی، من هم یه سؤال داشتم:
» <رابرت> توضیحی کوتاه درمورد سریال سال های دور از خانه و سؤال جناب آدمیرال گلوبال عزیز https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...https://cafeclassic5.ir/showthread.php?tid=436&pid=4577
» <سروان رنو> بار اول که هفته ای پخش می کردن حدود 45 دقیقه بود , هر 3 یا 4 قسمت رو یکجا پخش می کردن. فکر کنم شبها حدود 9 یا 10 شب بود و دو سالی طول کشید
» <آدمیرال گلوبال> یه سوال ذهن منو درگیر کرده سریال اوشین سالهای دور از خانه حدود 300 قست 15 دقیقه ای هستش.. هفته ای یکبار پخش میشده...از کدوم شبکه و چه ساعتی و چند سال پخشش طول کشیده؟
» <آرام> کشف دوتا اهنگ ناشناس برنامه نما https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...https://cafeclassic5.ir/showthread.php?tid=493&pid=4574
» <BATMAN> نقد و امتیازات فیلم https://www.filimo.com/shot/188109/%D9%8...https://www.filimo.com/shot/188109/%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85-%D9%84%D9%86%DA%AF-%D8%AF%D8%B1%D8
» <BATMANhttps://s8.uupload.ir/files/trtrt_6wy.jpg
Refresh پيام :


ارسال پاسخ 
 
رتبه موضوع
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
داستان عامه پسند - داستان در پیتی - Pulp fiction
نویسنده پیام
Schindler آفلاین
[.....]
***

ارسال ها: 142
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۲/۴/۶
اعتبار: 17


تشکرها : 219
( 1531 تشکر در 81 ارسال )
شماره ارسال: #1
داستان عامه پسند - داستان در پیتی - Pulp fiction

اهل نوشتن متون طولانی نیستم و این البته با تاپیکهای معمول نقد و بررسی فیلم در تضاد است، چرا که نقد فیلم حوصله فراوان میخواهد و ریز بینی و نکته سنجی. من بیشتر میپسندم که سوال بپرسم و چیستی ایده های پشت یک اثر را به چالش بکشم تا نکته ای از دیگران بیاموزم. تعریف کردن داستان فیلم هم شاید چندان موضوعیتی نداشته باشد که البته اگر فیلم را دیده باشی، تعریف مجددش حاصلی ندارد و اگر ندیده باشی چه بسا دیدن آن را لوث کند. مگر میشود فیلمی از  کوینتین تارانتینو را ندید و تعریف و شرح ماوقع آن را خواند؟!

[تصویر: 1456250780_4095_f1a304b5bf.jpg]

ابتدا این را اشاره کنم که در شگفتم چرا اسم این فیلم را به فارسی "داستان عامه پسند" ترجمه کرده اند. شاید همان عبارت "در پیتی" بهتر باشد! که معنی عبارت Pulp به نوعی روزنامه ها و مجله هایی است که روی کاغذهای ارزان بی کیفیت تهیه شده از تفاله های خمیر چوب چاپ میشدند. در زبان خودمان انگار به این نشریات "درپیتی" میگویند که فقط به درد کیپ کردن در پیت های نفتی میخورد! و شاید هم سبزی پاک کردن.

نمیتوانم تاثیر عمیق و عجیبی که این فیلم بر من داشته را انکار کنم یا تقلیل دهم. شاید از این جهت که این فیلم مکررا خشونت عریان را به نمایش میگذارد و البته به همین سادگی و الکی بودن! به راحتی افتادن ماشین در یک دست انداز گلوله ای شلیک میشود و مغزی را متلاشی میکند و به همین راحتی چند نفر در دردسر می افتند! لزوما همیشه قرار نیست در هنگام رخ دادن یک جنایت اتفاقی عظیم بوقوع بپیوندد.

شاید زیبایی این فیلم در همین عکس العملهای کاراکترهای آن در برابر اتفاقات کاملا پیش بینی نشده ای باشد که بسیار ساده رخ داده اند. یک رییس مافیای آنچنانی که در کمتر از یک ساعت کارش به آن زیر زمین میکشد و دشمن خونی که تا دقایقی قبل نزدیک بود به ضرب گلوله اش معدم شود، اکنون ناجی میشود. کلا این فیلم همه مفاهیم سنتی و کلاسیک در ذهن را به هم میریزد. بی عرضگی و دست و پا چلفتی وینسنت در تمام صحنه های فیلم که مدام موقعیت های پیچیده تری خلق میکند با ذهنیت بیننده از سیمای یک چنین قاتل حرفه ای یا نیمه حرفه ای در تضاد است. هر بار که دستشویی میرود یک حادثه  در بیرون دستشویی در شرف رخ دادن است.

بعد از دیدن این فیلم، یکی از آن احساساتی که به بیننده دست میدهد شاید این باشد که چه بسا هم اکنون در پیرامون وی صدها جنایت و اتفاق عجیب در شرف رخ دادن باشند!


کوه با نخستین سنگها آغاز میشود و انسان با نخستین درد
۱۳۹۴/۱۲/۴ عصر ۱۰:۰۷
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : Memento, خانم لمپرت, BATMAN, oceanic, دزیره, واتسون, سروان رنو, جروشا, حمید هامون, حمید هامون, ایـده آلـیـسـت, بانو الیزا, اسکورپان شیردل, پیر چنگی, لو هارپر, rahgozar_bineshan, ویگو مورتنسن, کالاهان, جیم استارک, پروفسور
ایـده آلـیـسـت آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 33
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۴/۴/۱۲
اعتبار: 18


تشکرها : 1018
( 507 تشکر در 26 ارسال )
شماره ارسال: #2
RE: داستان عامه پسند - داستان در پیتی - Pulp fiction

درود؛

با سپاس از جناب شیندلر به دلیل ایجاد این جستار مفید؛

فیلم "داستان عامه پسند" یا "داستان درپیتی" از آن دسته فیلم هایی برای بنده بود که ابتدا نتوانستم لقب شاهکار روی آن بگذارم و به عنوان یک فیلم خوب از کنارش گذشتم ... اما بعدها و با مرور سکانس های مختلف فیلم و کشف جزئیات پنهان، ارزش فیلم نزد من بسیار بیشتر و بیشتر شد، تا جایی که به همه ی دوستان این فیلم را برای تماشا پیشنهاد می کردم ...

همانگونه که جناب شیندلر فرمودند، حادثه هایی که در این فیلم به وقوع می پیوندند به هیچ وجه برنامه ریزی شده و دقیق نیستند و مسائل پیش پا افتاده ای موجب بروز دردسری بزرگ می شوند ...

یکی از دلایل علاقه ی بنده به این فیلم دیالوگ های بسیار زیبا و متنوع در طول این فیلم بود، دیالوگ هایی که در عین سادگی و گاه محاوره ای بودن، معنا و مفهوم عمیقی در پی داشت مانند دو سکانسی که در آن جولز از کتاب مقدس نوشته هایی می خواند و حتی برخی کلمه های آن را تغییر می دهد. در سکانس ابتدایی فرد را به قتل می رساند اما در سکانس پایانی فرد مقابل را می بخشد ...

نمی دانم بار چندم بود که این فیلم را با یکی از صمیمی ترین دوستانم تماشا می کردم، او اولین بار بود که این فیلم را می دید و با توجه به تعریف و تمجیدهای مکرر من از این فیلم، مشتاق دیدنش شد. سکانس های ابتدایی فیلم گذشت و رسیدیم به سکانسی که وینسنت و میا مشغول صحبت در یک بار بودند، پس از دقایقی که صحبت هایی بین این دو رد و بدل شد، ناگهان سکوت کردند و سپس میا با چهره ای متعجب و یا شاید ناراحت گفت :"از این نفرت نداری؟"

وینسنت :" از چی؟"

میا:"سکوت ناخوشایند، چرا احساس می کنیم لازم هست که چرت و پرت بگیم تا خوشایند بشه؟"

وینسنت:"نمی دونم، سوال خوبی هست"

میا:"وقتی که می فهمی یک فرد خاص رو پیدا کردی، باید برای یک دقیقه هم که شده، خفه شی و از سکوت خوشایند لذت ببری"

هنگامی که میا این جمله آخری را گفت، دوستم فیلم را نگه داشت، برگشت به من نگاه کرد و گفت :"وقتی یک نفر خاص رو پیدا می کنی، باید خفه شی و از سکوت خوشایند لذت ببری" .... این جمله مورد توجهش قرار گرفته بود، در حالی که من قبلاً که تنهایی این فیلم را تماشا کرده بودم، اینگونه برایم جالب به نظر نرسیده بود ...

این دیالوگ بسیار زیبا از آن به بعد در ذهن من ماندگار شد و هر بار که آن را مرور می کنم و یا به یک دوست خاص اظهار می دارم، یاد این فیلم و داستان های درپیتی آن می افتم ...


غم قفس به کنار، آنچه عقاب را پیر می کند، پرواز زاغهای بی سر و پاست!
۱۳۹۴/۱۲/۱۲ عصر ۰۳:۱۳
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : جروشا, خانم لمپرت, بانو الیزا, Memento, حمید هامون, جیمز باند, اسکورپان شیردل, سروان رنو, آمادئوس, BATMAN, Princess Anne, پیر چنگی, Schindler, واتسون, لو هارپر, دزیره, rahgozar_bineshan, کنتس پابرهنه, ویگو مورتنسن, کالاهان, زرد ابری, پروفسور
Schindler آفلاین
[.....]
***

ارسال ها: 142
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۲/۴/۶
اعتبار: 17


تشکرها : 219
( 1531 تشکر در 81 ارسال )
شماره ارسال: #3
RE: داستان عامه پسند - داستان در پیتی - Pulp fiction

به این فکر کنیم که قرار است نسخه جدید از فیلم ترمیناتور در سال آینده ارائه شود. مسلما دیدن آن هیجان انگیز است ولی بدون دیدن آن هم میتوانیم حدس بزنیم چه خواهیم دید! انبوهی صحنه های اکشن و پرهیجان و نفس گیر که ما را روی صندلی میخکوب میکند و البته بعد از تمام شدن فیلم از روی صندلی بلند میشویم و سینما را ترک میکنیم و تمام! بدون شک لذت برده ایم اما لذتی از جنس سوار شدن بر ترن هوایی که بالاخره تمام میشود و  از قبل هم میدانستیم که قرار است هیجان ببینیم. یک هیجان قابل پیش بینی و ملموس.

زیبایی فیلمی مثل pulp fiction این است که نیازی به تولید هیجان از قبل ندارد. اصلا مشخص نیست در آن چه خواهد شد و  در چند دقیقه آینده چه اتفاقی می افتد. رخدادها و حوادث به شدت اتفاقی و دور از ذهن هستند و با تمام قوا ذهن را درگیر میکنند. نزدیکی فراوان به زندگی روزمره و چالش هایی که هر کدام از ما "شهروندان عادی"  داریم تاثیر دوچندانی بر بهت و درگیری ذهن بیننده دارد. زمانی که صرفا در اثر یک دست انداز در خیابان معمولی، مغز یک سرنشین اتوموبیل متلاشی میشود! اینجا قرار نیست به سبک فیلم های تخیلی یا پلیسی بیننده به این فکر کند الان اتفاق بسیار خاصی خواهد افتاد و عوامل داستان بالاخره به شکلی محیر العقول از این مخمصه خلاص خواهند شد! ناگهان قهرمانی به سبک ماتریکس یا دیگر فیلم ها (ولو به سبک جمشید هاشیم پور!) سر میرسد و غائله را ختم میکند و ...

این حادثه هم مثل سایر حادثه های فیلم به این شکل پیش می آید که بیننده به ناگهان زیر لب بگوید: "دهه! چی شد؟؟؟!" و قدم بعدی فکر کردن به این که حالا چه میشود و این بازیگر باید چه خاکی توی سرش کند که از این گرفتاری خلاص شود. هیچ نیازی هم به هیچ صحنه ویژه و اتفاق خاصی نیست! این اتفاق ممکن است بارها در دنیای تبه کارها و شاید حتی "شهروندان عادی" هم رخ داده باشد! صفحه حوادث و روزنامه های زرد را در نظر بگیریم که کم نیستند قتل ها و فجایعی که به سادگی رخ داده اند. به سادگی پرتاب کردن یک چکش! به سادگی هل دادن یک نفر در زمان شوخی.

این صحنه را چگونه میبینید:

[تصویر: 1457556355_4095_af6b8afd3c.jpg]

[تصویر: 1457556674_4095_fa92b39f32.jpg]

قبل از فرارسیدن این صحنه میدانیم که بوچ قرار است در دردسر بزرگی بیفتد. قطعا پایش را داخل خانه بگذارد بلای بزرگی سرش می آید و البته خون خونمان را میخورد که چرا این مردک دیوانه فقط به خاطر یک ساعت فکسنی دارد خودش را به کشتن میدهد! بوچ وارد خانه میشود و وینسنت به دستشویی رفته و اسلحه اش را روی میز آشپزخانه گذاشته و بسیار خوش خیال از دستشویی بیرون می آید!! اینقدر این صحنه ساده و معمولی است که هر دونفر بهت زده میشوند و نمیدانند چه کنند و اولین جرقه هیجان (بیرون پریدن نان از توستر) کافی است که ماشه چکانده شود و وینسنت آبکش شود!  همینقدر الکی! همینقدر ساده! به همین راحتی! در پیتی!


کوه با نخستین سنگها آغاز میشود و انسان با نخستین درد
۱۳۹۴/۱۲/۲۰ صبح ۱۲:۳۰
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : ایـده آلـیـسـت, اسکورپان شیردل, آمادئوس, oceanic, Memento, جروشا, حمید هامون, خانم لمپرت, BATMAN, سروان رنو, دزیره, rahgozar_bineshan, واتسون, پیر چنگی, جیم استارک, پروفسور
Schindler آفلاین
[.....]
***

ارسال ها: 142
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۲/۴/۶
اعتبار: 17


تشکرها : 219
( 1531 تشکر در 81 ارسال )
شماره ارسال: #4
RE: داستان عامه پسند - داستان در پیتی - Pulp fiction

برای خود من هم عجیب است که بعد از این همه سال که از دیدن این فیلم میگذرد، چه شده که اینقدر میل به نوشتن در موردش دارم. در دو پست قبلی دو نکته مهم این فیلم را بررسی کردم: غیر قابل پیش بینی بودن و ساده بودن رخدادها. شاید آنچه در این پست مینویسم نیز بسط پست قبلی باشد، یا مصداقی برای آن.

در اکثر قریب به اتفاق رخدادهای این فیلم، یک موضوع بین همه آن تبه کاران مشترک است: عجز و ناتوانی و بی عرضگی!

در فیلم هایی که معمولا از پلیس ها یا تبه کاران میبینیم (از رابرت دنیرو و آل پاچینو بگیرید تا سیلوستر استالونه و ....)، عموما تبه کاران حرفه ای به خوبی میدانند چه بکنند. حتی اگر ندانند چه باید بکند با یک خشونت ویژه و قاطع سعی میکنند صرفا مشکل را "جمع کنند"؛ دقت کنیم که گاهی تنها راه "حل کردن" یک مشکل "جمع کردن" آن میشود.

در این فیلم آن همه تبه کار از حل مشکلات معمولی که برایشان پیش می آید عاجزند!!!

این کاراکترها را در نظر بگیرید:

وینسنت: ادعای فراوان دارد که در آمستردام به خوبی مواد مصرف کرده و حرفه ای است و ..

میا: همسر یک ابر تبه کار! مدتهاست که موارد مصرف میکند و حداقل در این یک کار فکر میکند متخصص است!

لنس: یک مواد فروش! مدتهاست که مواد میفروشد و در توضیح دادن خصوصیات و جنس و .. استاد است!

و حالا این صحنه:

[تصویر: 1457740151_4095_a612dd6b71.jpg]

میا در اثر افراط در مصرف موارد اوردوز کرده است. وینست هم هیچ راه دیگری بلد نیست جز این که او را به خانه لنس ببرد تا شاید چاره ای بیابند. لنس هم نمیداند چه کند! او فقط یک بار در یک کتاب خوانده که برای حل مشکل اووردوز باید یک سرنگ آدرنالین تزریق کرد، اما چگونه اش را نمیداند!

هر سه تبه کار در خصوص کاری که ادعای آن را دارند (مواد) به شدت عاجز و دست و پا چلفتی شده اند و به گل مانده اند. درست مثل زمانی که برای یک سری آدم عادی این اتفاق برای اولین بار بیفتد.  این جاست که فیلم ذهن بیننده را درگیر میکند. بیننده میفهمد که این تبه کاران، مشنگ هایی بیش نیستند و خودش به فکر می افتد که چه باید کرد، انگار این اتفاق برای خودش افتاده است. در این فیلم قرار نیست بیننده راحت روی صندلی لم بدهد و خیالش راحت باشد که قهرمان/ ضد قهرمان کارش را خوب بلد است! در این فیلم این آدم ها کارشان را بلد نیستند! بیننده هم قرار است به آنها کمک کند. بیننده ای که در اکثر موارد دانشی ندارد و اون نیز به جمع عاجز ها میپیوندند!


کوه با نخستین سنگها آغاز میشود و انسان با نخستین درد
۱۳۹۴/۱۲/۲۲ صبح ۰۳:۲۰
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : جروشا, BATMAN, oceanic, خانم لمپرت, اسکورپان شیردل, دزیره, rahgozar_bineshan, واتسون, ایـده آلـیـسـت, جیمز باند, حمید هامون, Memento, ویگو مورتنسن, سروان رنو, پیر چنگی, جیم استارک, پروفسور
ویگو مورتنسن آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 61
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۴/۱/۶
اعتبار: 11


تشکرها : 398
( 513 تشکر در 39 ارسال )
شماره ارسال: #5
RE: داستان عامه پسند - داستان در پیتی - Pulp fiction

درود بر دوستان

نمی دانم پستی که قرار است در این تاپیک قرار دهم چقدر می تواند با موضوع اصلی جستار ارتباط داشته باشد ولی پست من درباره ترجمه تابوهای فرهنگی فیلم "پالپ فیکش" در نسخه دوبله فارسی آن است.

من نسخه اصلی و دوبله این فیلم را بارها و بارها تماشا کرده ام. در ابتدا مروری بر اطلاعات دوبله این فیلم می اندازم.

این فیلم در سال 1382 در موسسه فرهنگی و هنری قرن 21 برای پخش خانگی دوبله گردید.

[تصویر: 1457875789_6154_d512c2f482.jpg]

عوامل دوبله: 

مترجم: امیر هوشنگ زند

مدیردوبلاژ: امیر هوشنگ زند

جان تراولتا: منوچهر والی زاده 

ساموئل ال جکسون: حسین عرفانی

کریستوفر والکن: سعید مظفری

اوماتورمن: نگین کیانفر

هاروی کاینل: تورج مهرزادیان 


[تصویر: 1457875817_6154_fd4e560d17.jpg]

در این فیلم چیزی نزدیک به 282 تابو به کار رفته است انواع تابوها را می توان در فیلم مشاهده کرد که بیشتر هم محدود به فحش بوده است. برای من جالب بود بدانم این تابوها چگونه در نسخه دوبله منتقل شده اند.

اصولا چهار شیوه برای ترجمه این تابوها یافت شد: 
الف. ترجمه تابو با تابو

ب. حدف

ج. ترجمه تابو با غیرتابو (نوعی جایگزینی با موارد بی ربط)

د. حسن تعبیر  

همانطور که جدول ذیل نشان می دهد تقریبا 40 درصد تابو حذف گردیده اند حالا به هر دلیلی که عمدتا هم دلایل ایدیولوژیکی جامعه است. و تقریبا 35 درصد حالت تابویی خود را در دوبله حفظ گرده اند.

[تصویر: 1457875934_6154_f32eb56feb.jpg]

من دو مثال می زنم تا بیشتر تحلیل درک گردد.

شیوه الف:

نسخه اصلی:  You can walk into a movie theater in Amsterdam and buy a beer

دوبله: مثلا توو سینماهای آمستردام آب جو سرو می کنند.

برای من خیلی جالب بود که واژه "آب جو" دچار سانسور نشده است و در فیلم باقی مانده است.

شیوه د:

نسخه اصلی:  What’ d he do, fuck her?

دوبله: جریان ناموسی بوده؟

این قسمت در اوایل فیلم است وقتی وینست درباره میا، زن مارسلوس، صحبت می کند. این مورد هم جالب است که چطور با حسن تعبیر، زشت نگاری تابو مبدا خنثی می گردد.


و تاریخ به افسانه پیوست و افسانه اسطوره شد
۱۳۹۴/۱۲/۲۳ عصر ۰۵:۳۱
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : Memento, جروشا, اسکورپان شیردل, ایـده آلـیـسـت, حمید هامون, سروان رنو, Schindler, rahgozar_bineshan, BATMAN, خانم لمپرت, پیر چنگی, جیم استارک, پروفسور
Schindler آفلاین
[.....]
***

ارسال ها: 142
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۲/۴/۶
اعتبار: 17


تشکرها : 219
( 1531 تشکر در 81 ارسال )
شماره ارسال: #6
RE: داستان عامه پسند - داستان در پیتی - Pulp fiction

درود بر ویگو مورتنسن عزیز و اطلاعات جالبی که قرار دادند.

اولین بار من خودم زمانی به این مشکل برخوردم که تلاش میکردم با انگلیسی ناقص خودم از همه جزییات فیلم سردرآورم، آن هم بدون زیر نویس. حتی زیر نویس انگلیسی اش هم کمکی نمیکرد چون منظور و حس و کلام گوینده را کاملا متوجه میشدم اما این که معادلش به فارسی میشود را نمیدانستم. یعنی چطور میتوان آن کلمات را با همان کوبندگی و آزاردهندگی به معدل فارسی برگرداند. چند زیر نویس مختلف فارسی هم دیدم که یکی از یکی بدتر بودند. اما نهایتا یکی از آن ها - که الان به یاد نمی آورم چه بود- سعی کرده بود مشکل را حل و آن هم به چه جالبی! دقیقا از همان کلمات و عبارات عامیانه و به قولی چارواداری استفاده کرده بود.

[تصویر: 1457922538_4095_a7af2d59de.jpg]

یک مثال:

در ابتدای فیلم، بین وینسنت و جولز این دیالوگ شکل میگیرد:

Vincent: You know what they put on French fries in Holland instead of ketchup?

Jules: What?

Vincent: Mayonnaise.

Jules: Goddamn.

Vincent: I've seen 'em do it, man. They fuckin' drown 'em in that shit.

برگردان فارسی اش در زیرنویس مورد نظر:

وینسنت: میدونی توی هلند به جای کچاپ چی روی چیپس سیب زمینی میمالن؟

جولز: چی؟

وینسنت: مایونز!

جولز: نکبت!

وینسنت: دیدم که میگم. برمیدارن گه مالش میکنند!

حالا این جمله آخر را شاید بتوان به 10 شکل حتی صریح تر و تند هم بیان کرد ولی مسلما بهتر است از "چیپس را به لجن میکشند".

پ ن

یاد مقایسه ترجمه های مختلف از "دن آرام" می افتم.

ترجمه به آذین:

در دهکده زمزمه برخاست که زن پروکوفی جادوگر است.

عروس آستاخوف Astakhov (خانواده آستاخوف نردیکترین همسایه پروکوفی بودند) قسم میخورد که روز دوم عید تثلیث پیش از برآمدن آفتاب زن پروکوفی را دیده است که با سر و پای برهنه گاوشان را می دوشد. از آن روز باز ، پستان گاو پژمرده گشت و باندازه مشت یک بچه شد و حیوان از شیر افتاد و بزودی مرد.

ترجمه شاملو:

پچپچه افتاد تو خوتور که زن پراکوفی جادو جمبل می کند.

آستاخوف Astaxof ها – که نزدیک کورن پراکوفی می نشستند – عروس شان خدا را گواه گرفت که روز عید تثلیث پیش از روشن شدن هوا زن پراکوفی را دیده که با سر لخت و پای برهنه آمده بوده تو مال خانه شان داشته گاوشان را می دوشیده. از همان وقت گاوه شیرش خشکیده پستان اش شد قد مشت یک بچه و چند روز بعد هم سقط شد.

حالا تصور کنید آن فضای خشن و دهقانی و خشک آن دهکده را و هوای سرد و فقر و ... و این که کدام ترجمه ممکن است به فضای متن اصلی نزدیک تر باشد. هرچند ترجمه دیگر ساده تر و خواناتر باشد.


کوه با نخستین سنگها آغاز میشود و انسان با نخستین درد
۱۳۹۴/۱۲/۲۴ صبح ۰۶:۰۸
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : جروشا, rahgozar_bineshan, ایـده آلـیـسـت, ویگو مورتنسن, اسکورپان شیردل, BATMAN, Memento, حمید هامون, سروان رنو, خانم لمپرت, پیر چنگی, جیم استارک, پروفسور
rahgozar_bineshan آفلاین
مشتری کافه
*

ارسال ها: 261
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۸/۷/۵
اعتبار: 34


تشکرها : 5372
( 1534 تشکر در 135 ارسال )
شماره ارسال: #7
RE: داستان عامه پسند - داستان در پیتی - Pulp fiction

(۱۳۹۴/۱۲/۲۲ صبح ۰۳:۲۰)Schindler نوشته شده:  

برای خود من هم عجیب است که بعد از این همه سال که از دیدن این فیلم میگذرد، چه شده که اینقدر میل به نوشتن در موردش دارم. در دو پست قبلی دو نکته مهم این فیلم را بررسی کردم: غیر قابل پیش بینی بودن و ساده بودن رخدادها. شاید آنچه در این پست مینویسم نیز بسط پست قبلی باشد، یا مصداقی برای آن.

در اکثر قریب به اتفاق رخدادهای این فیلم، یک موضوع بین همه آن تبه کاران مشترک است: عجز و ناتوانی و بی عرضگی!

در فیلم هایی که معمولا از پلیس ها یا تبه کاران میبینیم (از رابرت دنیرو و آل پاچینو بگیرید تا سیلوستر استالونه و ....)، عموما تبه کاران حرفه ای به خوبی میدانند چه بکنند. حتی اگر ندانند چه باید بکند با یک خشونت ویژه و قاطع سعی میکنند صرفا مشکل را "جمع کنند"؛ دقت کنیم که گاهی تنها راه "حل کردن" یک مشکل "جمع کردن" آن میشود.

در این فیلم آن همه تبه کار از حل مشکلات معمولی که برایشان پیش می آید عاجزند!!!

این کاراکترها را در نظر بگیرید:

وینسنت: ادعای فراوان دارد که در آمستردام به خوبی مواد مصرف کرده و حرفه ای است و ..

میا: همسر یک ابر تبه کار! مدتهاست که موارد مصرف میکند و حداقل در این یک کار فکر میکند متخصص است!

لنس: یک مواد فروش! مدتهاست که مواد میفروشد و در توضیح دادن خصوصیات و جنس و .. استاد است!

و حالا این صحنه:

[تصویر: 1457740151_4095_a612dd6b71.jpg]

میا در اثر افراط در مصرف موارد اوردوز کرده است. وینست هم هیچ راه دیگری بلد نیست جز این که او را به خانه لنس ببرد تا شاید چاره ای بیابند. لنس هم نمیداند چه کند! او فقط یک بار در یک کتاب خوانده که برای حل مشکل اووردوز باید یک سرنگ آدرنالین تزریق کرد، اما چگونه اش را نمیداند!

هر سه تبه کار در خصوص کاری که ادعای آن را دارند (مواد) به شدت عاجز و دست و پا چلفتی شده اند و به گل مانده اند. درست مثل زمانی که برای یک سری آدم عادی این اتفاق برای اولین بار بیفتد.  این جاست که فیلم ذهن بیننده را درگیر میکند. بیننده میفهمد که این تبه کاران، مشنگ هایی بیش نیستند و خودش به فکر می افتد که چه باید کرد، انگار این اتفاق برای خودش افتاده است. در این فیلم قرار نیست بیننده راحت روی صندلی لم بدهد و خیالش راحت باشد که قهرمان/ ضد قهرمان کارش را خوب بلد است! در این فیلم این آدم ها کارشان را بلد نیستند! بیننده هم قرار است به آنها کمک کند. بیننده ای که در اکثر موارد دانشی ندارد و اون نیز به جمع عاجز ها میپیوندند!

در مورد بی دست و پایی قهرمانان داستان به یاد بیاورید وقتی که مغز نوجوان سیاه پوست با شلیک اتفاقی وینسنت داخل ماشین متلاشی می شود جولز و وینست که نه تنها نمی دانند با جنازه ای که روی دستشان مانده چه کنند حتا نمی دانند آثار خون و مغز را چه جوری از داخل ماشین پاک کنند لذا به خانه دوست مشترکی پناه می برند- با بازی خود تارانتینو- و او هم تلفنی دست به دامان دوست دیگری می شود تا شخص کارشناسی را جهت ارائه طریق به منزل او بفرستد! و شخص کارشناس پس از رسیدن در مقابل چشمان حیرت زده تماشاگر از اهالی میخواهد تا با چند ملافه سفید خونها و .. را پاک کنند! و  تماشاگر متحیر می ماند که مگر این فکر به ذهن خود جولزو وینست نمی رسید؟؟؟

(۱۳۹۴/۱۲/۲۴ صبح ۰۶:۰۸)Schindler نوشته شده:  

درود بر ویگو مورتنسن عزیز و اطلاعات جالبی که قرار دادند.

اولین بار من خودم زمانی به این مشکل برخوردم که تلاش میکردم با انگلیسی ناقص خودم از همه جزییات فیلم سردرآورم، آن هم بدون زیر نویس. حتی زیر نویس انگلیسی اش هم کمکی نمیکرد چون منظور و حس و کلام گوینده را کاملا متوجه میشدم اما این که معادلش به فارسی میشود را نمیدانستم. یعنی چطور میتوان آن کلمات را با همان کوبندگی و آزاردهندگی به معدل فارسی برگرداند. چند زیر نویس مختلف فارسی هم دیدم که یکی از یکی بدتر بودند. اما نهایتا یکی از آن ها - که الان به یاد نمی آورم چه بود- سعی کرده بود مشکل را حل و آن هم به چه جالبی! دقیقا از همان کلمات و عبارات عامیانه و به قولی چارواداری استفاده کرده بود.

...

یه نکته خیلی جالب در مورد ترجمه شاهکار این فیلم برای بنده جایی بود که میا و وینسنت داخل کافه مشغول بحث در مورد اون سیاه پرت شده از ارتفاع و حرفهایی که مردم پشت سرشان می زنند هستند و اما به وینسنت که از دادن پاسخ صریح طفره می رود می گوید حرفهای ک دار می زنن؟؟؟


سكوت سرشار از ناگفته هاست.......!
۱۳۹۴/۱۲/۲۴ صبح ۰۹:۵۲
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : ایـده آلـیـسـت, جروشا, ویگو مورتنسن, اسکورپان شیردل, Schindler, BATMAN, Memento, حمید هامون, خانم لمپرت, پیر چنگی, زرد ابری, جیم استارک, پروفسور
ویگو مورتنسن آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 61
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۴/۱/۶
اعتبار: 11


تشکرها : 398
( 513 تشکر در 39 ارسال )
شماره ارسال: #8
RE: داستان عامه پسند - داستان در پیتی - Pulp fiction

سلام

این جستار خیلی جذاب هست و من دوست دارم از بعد ترجمه به چالش های فیلم پالپ فیکشن نگاه کنم.

دوستان همانطور که مستحضر هستید این فیلم واقعا غرق در فرهنگ دهه 80 و 90 آمریکایی است و بسیار از موارد در این فیلم به گونه ای به کار رفته اند که اگر فرد آمریکایی به تماشای این فیلم بپردازد به دلیل دانش قبلی خود از فرهنگ آمریکا به راحتی می تواند این المانهای فرهنگی را درک و هضم کند. اما بیننده ایرانی مطمئنا در درک بسیاری این موارد فرهنگی عاجز خواهد بود و درنتیجه نقش مترجم در  اینجا پرنگ می گردد.

نمونه ذیل یکی از این موارد خاص فیلم است زمانی که عناصر غیرگفتاری در فیلم نقش مهمی در ایجاد بافت و گفتار بازی می کند.

در فیلم می بینیم که میا و وینست برای شام به رستوران (کافه) می روند. وقتی که به رستوران می رسند وینست علاقه ای به این رستوران نشان نمی دهد و در خواست می کند که به جایی دیگری بروند و استیک بخورند: این گفتگو بین دو شخصیت رد و بدل می شود:

Vincent: Come on, Mia. Let's go get a steak

... Mia: You can get a steak here, daddy-o. Don't be a

[تصویر: 1458074072_6154_5900b15f40.jpg]

وقتی میا صحبت می کند با دوتا دستش مربعی در هوا می کشد و دوربین تصویر مربع را در هوا نشان می دهد و سریع هم محو می شود. ولی وقتی مربع ناپدید می شود هیچ چیز دیگری گفته نمی شود و این بیننده آمریکایی است که درک می کند منظورت میا از ترسیم این مربع چه بوده است؛ یعنی وینست چه جوری آدمی هست که میا از مربع به صورت استعاری استفاده می کند. واژه "مربع" در فرهنگ دهه 60 و 70 آمریکا به معنی آدماهای "کسل کننده" و یا آدمهای " قدیمی و امل: کسانی که بر ایده های خود تاکید دارند و قصد تغییر آن را ندارند" است. در حالت کلی یعنی کسانی که خودشان را در مربعی (دنیای خود) محبوس کرده اند و قصد خارج شدن از آن ندارد.

 خب اگر نگاهی به دوبله و ترجمه فیلم بیندازیم، این مکالمه این گونه ترجمه شده است:

وینست: ول کن، بیا بریم یه جا استیک بخوریم

میا: اینجا هم می تونی استیک بخوری بدعنق، اینجوری هم نباش... 

در ترجمه واژه تاحدوی مناسب "بدعنق" اضافه شده است ولی ظاهرا واژه "بدعنق" برای کلمه انگلیسی "daday-o" به کار رفته است (هرچند "daddy-o" هم اصطلاحی بسیار قدیمی و برای خطاب کردن یک مرد است)  و مشکل هنوز بر طرف نشده است چون بیننده بازهم نمی فهمه منظوره میا از کشیدن مربع چیست. یعنی بیننده ایرانی نمی تواند این جمله را "اینجوری هم نباش ..." را درک کند. در واقع وینست چه جوریه؟؟. شاید قبلش "بدعنق" به کار رفته است و کمی به درک بافت کلام کمک می کند ولی بهتر می بود همین طور که میا مربع را ترسیم می کند این گونه ترجمه شود "بدعنق هم نباش"... در نتیجه بیینده می تواند تا حدودی درک کند که این مربع به معنی "بدعنقی" است هرچند بازهم بیننده ممکن است دچار گیجی شود که "مربع" چه ربطی به "بدعنقی" دارد. البته من نمی دونم در فارسی واژه ای یا اصطلاحی مرتبط داریم که به مربع هم همزمان ربط داشته باشد یا نه. ولی اگر وجود نداشته باشد این دیگر یکی از مشکلات است که در ترجمه فیلم باقی خواهد ماند و چاره ای جز "شفاف سازی ناقص" وجود نخواهد نبود. شاید اگر من بودم اینجوری ترجمه می کردم "از این زندان عقاید بیا بیرون" ولی خوب جمله من طولانی (بیش از 5 سیلاب دارد) است و سینک دوبله را بهم می زند مخصوصا که کلوز آپ در این صحنه داریم.

منبع این مطلب: تحقیقات جاری این جانب در دوبله ایران. 


و تاریخ به افسانه پیوست و افسانه اسطوره شد
۱۳۹۴/۱۲/۲۶ صبح ۱۲:۴۶
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : جروشا, Schindler, اسکورپان شیردل, oceanic, rahgozar_bineshan, BATMAN, خانم لمپرت, ایـده آلـیـسـت, حمید هامون, سروان رنو, Memento, پیر چنگی, جیم استارک, پروفسور
Schindler آفلاین
[.....]
***

ارسال ها: 142
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۲/۴/۶
اعتبار: 17


تشکرها : 219
( 1531 تشکر در 81 ارسال )
شماره ارسال: #9
RE: داستان عامه پسند - داستان در پیتی - Pulp fiction

تشکر بسیار از ویگو!

کار بسیار زیبایی است و چه بسا کمک کند در خصوص سایر فیلم هایی که از این slang ها استفاده میکنند نیز بتوانیم درک بهتری داشته باشیم.

چالش بزرگی را نشانه رفتید. شاید بزرگترین چالش ترجمه را. بگذارید یک مثال فارسی بزنم! کلمه "بابا" را در نظر بگیرید! حالا سعی کنید عبارتهای زیر را به انگلیسی یا هر زبان دیگری ترجمه کنید:

-سلام باباجون! خوبی؟

- نه بابا!! من کجا جایزه بردم؟! (با تاکید و مکث بر روی "نه")

-نه بابا!! جدی میگی؟؟؟! (با تاکید و مکث روی "بابا")

- یک بابایی اومده بود میگفت ....

- بابا هزار بار گفتم این راهش نیست!

- باباجون من! ول کن این بحث رو!

اما پالپ فیکشن! قبل از هر چیز شاید دانستن این نکه بد نباشد که در کتاب "The Didactics of Audiovisual Translation"، این دیالوگ به عنوان یک تمرین برای نشان دادن سختی ترجمه و دوبله آورده شده است!

در مورد daddy-o، ترجمه های متفاوتی وجود دارد. عملا هم نمیتوان آن را ترجمه کرد. ولی میتوان عبارتهای زیر را مثال زد:

مرد (یا شاید معادل اوغلان در ترکی)، خوشتیپ، lady killer، رییس یا کسی که دستور میدهد، همه کاره..

(adj) "That is so daddy-o!" = talking about something really killer such as a car

(noun) "Hey, Daddy-o" = addressing a teaher, or possibly a boss at work

به گمان من در این دیالوگ در این فیلم، بیشتر منظور فردی است که خیلی قانون مقرراتی است و دستور میدهد و ... و میا از او میخواهد اینقدر خشک و رسمی و جدی نباشد و موقعیت های باحال تری را هم تجربه کند.

در مورد مربع! من هم مسلما با واژه "بدعنق" موافق نیستم چون با معنی اصلی آن بسیار فاصله دارد. به نظرم میشه اینطوری ترجمه کرد:

ویسنت: ول کن بابا! بریم یک جا دیگه یک استیک بزنیم..

میا: رییس جان اینجا استیک هم گیرت میاد! فقط بلدی توی یک ..... (اینجا میا با انگشتانش مربع را نشان میدهد. طوری که بیننده متوجه شود فقط بلد است توی یک چهارچوب فکر کند)

یا

میا: اینجا هم استیک گیرت میاد دیگه بابا! همه اش توی یک .....


کوه با نخستین سنگها آغاز میشود و انسان با نخستین درد
۱۳۹۴/۱۲/۲۶ صبح ۰۲:۲۷
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : اسکورپان شیردل, oceanic, rahgozar_bineshan, خانم لمپرت, ایـده آلـیـسـت, ویگو مورتنسن, جروشا, حمید هامون, سروان رنو, Memento, BATMAN, پیر چنگی, جیم استارک, پروفسور
ویگو مورتنسن آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 61
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۴/۱/۶
اعتبار: 11


تشکرها : 398
( 513 تشکر در 39 ارسال )
شماره ارسال: #10
RE: داستان عامه پسند - داستان در پیتی - Pulp fiction

(۱۳۹۴/۱۲/۲۶ صبح ۰۲:۲۷)Schindler نوشته شده:  

اما پالپ فیکشن! قبل از هر چیز شاید دانستن این نکه بد نباشد که در کتاب "The Didactics of Audiovisual Translation"، این دیالوگ به عنوان یک تمرین برای نشان دادن سختی ترجمه و دوبله آورده شده است!

در مورد daddy-o، ترجمه های متفاوتی وجود دارد. عملا هم نمیتوان آن را ترجمه کرد. ولی میتوان عبارتهای زیر را مثال زد:

مرد (یا شاید معادل اوغلان در ترکی)، خوشتیپ، lady killer، رییس یا کسی که دستور میدهد، همه کاره..

(adj) "That is so daddy-o!" = talking about something really killer such as a car

(noun) "Hey, Daddy-o" = addressing a teaher, or possibly a boss at work

به گمان من در این دیالوگ در این فیلم، بیشتر منظور فردی است که خیلی قانون مقرراتی است و دستور میدهد و ... و میا از او میخواهد اینقدر خشک و رسمی و جدی نباشد و موقعیت های باحال تری را هم تجربه کند.

در مورد مربع! من هم مسلما با واژه "بدعنق" موافق نیستم چون با معنی اصلی آن بسیار فاصله دارد. به نظرم میشه اینطوری ترجمه کرد:

ویسنت: ول کن بابا! بریم یک جا دیگه یک استیک بزنیم..

میا: رییس جان اینجا استیک هم گیرت میاد! فقط بلدی توی یک ..... (اینجا میا با انگشتانش مربع را نشان میدهد. طوری که بیننده متوجه شود فقط بلد است توی یک چهارچوب فکر کند)

یا

میا: اینجا هم استیک گیرت میاد دیگه بابا! همه اش توی یک .....

ممنون جناب شیندلر از لطف شما و همچنین توضیحات پربار جناب عالی،

بله دوبله در انتقال این المان فرهنگی موفق عمل نکرده است هر چند همانطور هم که شما عرض کردید این المان فرهنگی یکی از دشوارترین قسمت های ترجمه فیلم است. پیشنهادهای ترجمه ای شما عالی هستند و معنا را به گمانم می تواند به خوبی برساند ولی این مورد "میا: رییس جان اینجا استیک هم گیرت میاد! فقط بلدی توی یک ..... (اینجا میا با انگشتانش مربع را نشان میدهد. طوری که بیننده متوجه شود فقط بلد است توی یک چهارچوب فکر کند)" شاید بیینده بازهم این تصور را نکند که منظور مربع اینجا چارچوب فکری بسته و خاصی است. به نظر من این مورد بهتر است در ترجمه توضیح داده شود یعنی شفاف سازی شود. هر چند این المان فرهنگی در بسط پلات فیلم هم نقش مهمی بازی نمی کند.

و اما چه جالب که شما کتاب "اصول و روش تدریس ترجمه دیداری و شنیداری" را مطالعه کرده اید. این کتاب یکی از بهترین کتاب ها در این حوزه است. و بله این مکالمه را جناب فردریک چاومه از اسپانیا به عنوان تمرین ترجمه ای (برای دوبله) در مقاله خود ارائه کرده اند وی در مقاله اش شیوه های تدریس "همگام سازی (سینک)" را توضیح می دهد و این مورد هم از نوع همگام سازی ترجمه با حرکات بدن بازیگر است. البته ایشون در مقاله ای در سال 1996 دوباره همین مثال را مطرح می کند (مقاله ایشون چارچوب و بیس کار تحقیق من است) و معتقد است که دوبله اسپانیایی هم نتوانسته است معنی"مربع" را درست انتقال دهد و در نتیجه بیینده اسپانیایی هم از درک و هضم این المان فرهنگی عاجز مانده است.


و تاریخ به افسانه پیوست و افسانه اسطوره شد
۱۳۹۴/۱۲/۲۶ عصر ۰۲:۵۹
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : ایـده آلـیـسـت, حمید هامون, Schindler, Memento, BATMAN, rahgozar_bineshan, کنتس پابرهنه, پیر چنگی, خانم لمپرت, جیم استارک
Schindler آفلاین
[.....]
***

ارسال ها: 142
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۲/۴/۶
اعتبار: 17


تشکرها : 219
( 1531 تشکر در 81 ارسال )
شماره ارسال: #11
RE: داستان عامه پسند - داستان در پیتی - Pulp fiction

(۱۳۹۴/۱۲/۲۴ صبح ۰۹:۵۲)rahgozar_bineshan نوشته شده:  

در مورد بی دست و پایی قهرمانان داستان به یاد بیاورید وقتی که مغز نوجوان سیاه پوست با شلیک اتفاقی وینسنت داخل ماشین متلاشی می شود جولز و وینست که نه تنها نمی دانند با جنازه ای که روی دستشان مانده چه کنند حتا نمی دانند آثار خون و مغز را چه جوری از داخل ماشین پاک کنند لذا به خانه دوست مشترکی پناه می برند- با بازی خود تارانتینو- و او هم تلفنی دست به دامان دوست دیگری می شود تا شخص کارشناسی را جهت ارائه طریق به منزل او بفرستد! و شخص کارشناس پس از رسیدن در مقابل چشمان حیرت زده تماشاگر از اهالی میخواهد تا با چند ملافه سفید خونها و .. را پاک کنند! و  تماشاگر متحیر می ماند که مگر این فکر به ذهن خود جولزو وینست نمی رسید؟؟؟

استادی تارانتینو هم این است که بیینده را با شخصیت های فیلم همراه میکند و شاید بیننده نیز به این فکر میکند که چاره چیست و الان چه اتفاقی می افتد. عملا بیننده درک میکند که در این فیلم از آن قهرمانان "همه چیز دان" و زبردست خبری نیست و این خودش موضوع را هیجان انگیز میکند! آن میزان درماندگی و چلفتی بودن این تبه کاران را در همان صحنه تزریق آدرنالین به میا که اوردوز کرده است در نظر بگیرید. فشار و استرس به حدی است که حتی به سختی قلب میا را پیدا میکنند تا آدرنالین را تزریق کنند. همه هم بار اولشان است و از روی دفترچه راهنمای پزشکی دستورالعمل را میخوانند و ..

[تصویر: 1458936095_4095_502daffd78.JPG]

لنس (در حال که سرنگ را به وینسنت میدهد): بگیرش تا بهت بگم چکار کنی

وینسنت: اوه نه نه نه نه رفیق، من بهش نمیزنم... ت، تو خودت بهش بزن

لنس: نخیر! تو خودت بهش بزن!

وینسنت: من بهش سرنگ نمیزنم

لنس: خب من هم بهش سرنگ نمیزنم!

وینسنت: من تاحالا این کارو نکردم

لنس: خب منم هم تاحالا اینکارو نکردم! افتاد؟؟ من هیچ کاری نمیکنم! ببین، خودت آوردی اش اینجا، خودت هم بهش سرنگ میزنی. اگه یک روز من یک زنیکه اورودوز کرده آوردم خونه تو، اون وقت خودمم سرنگ اش رو میزنم! بگیر بهش بزن..

وینسنت: بده اش من...


تکمیلی:

به کل فراموش کردم این نکته را بنویسم! در حقیقت این پست را چند روز پیش نوشته بودم و درست در لحظه ارسال آن، نمیدانم چه اتفاقی افتاد که مرورگر هنگ کرد و خلاصه دیگر مطلقا حس نوشتن نبود. شوربختانه مثال اصلی پست در آن نوشته بود که از قلم افتاد و اینجا مینویسم.

همه آن مصیبت هایی که در بالا نوشته شد را خواندیم. این که قهرمانان قصه مانند درازگوش چموشی در گل مانده اند و چاره نمیدانند! اکنون وقت تزریق سرنگی است که قرار است به این مشکلات پایان دهد و نقطه اوج فلاکت در سوال بسیار بلاهت بار وینست و 3 خط پایانی این دیالوگ رخ میدهد:

لنس: تو باید سرنگ آدرنالین رو مستقیم بزنی تو قلبش. اما خب اون قفسه سینه اش [لنس تق تق به قفسه سینه میا میکوبد]... هومم... باید طوری بزنی که از توش رد بشه. یعنی باید سرنگ رو عین چاقو بکوبی [در این لحظه لنس حالت فرود آوردن سرنگ را نشان میدهد و آن را دوبار هم تکرار میکند]

وینست: یعنی 3 بار باید بزنم؟؟!!

لنس: د مگه مرض داری 3 بار بزنی!! یکبار فقط! اما باید اینقدری محکم باشه که از توی قفسه سینه رد بشه و برسه به قلبش. بعدش هم باید سرنگ رو فشار بدی.

ویسنت: خب بعدش چی میشه؟

لنس: راستش خودمم کنجکاوم بدونم چی میشه..

وینست: این چه مسخره بازیه آخه؟ اینجوری  یه وقت نکشمش؟


کوه با نخستین سنگها آغاز میشود و انسان با نخستین درد
۱۳۹۵/۱/۶ عصر ۱۱:۳۶
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : جروشا, Memento, oceanic, پیر چنگی, BATMAN, خانم لمپرت, حمید هامون, ویگو مورتنسن, سروان رنو, اسکورپان شیردل, rahgozar_bineshan, زرد ابری, جیم استارک, پروفسور
Memento آفلاین
(2000)
***

ارسال ها: 216
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۳/۷/۱۷
اعتبار: 46


تشکرها : 4500
( 3948 تشکر در 154 ارسال )
شماره ارسال: #12
RE: داستان عامه پسند - داستان در پیتی - Pulp fiction

غافلگیری!

.

.

برای من، کلمه غافلگیری، یادآور یک سکانس معروف از فیلم حرفه ایه. جایی که دو تا پلیس با کلافگی منتظرند تا بلموندو مذاکراتش تموم بشه و از اطاق بیاد بیرون تا تحت الحفظ ببرنش.

ولی حرفه ای یک دفعه در رو باز می کنه و با لگد میزنه تو شکم اون بنده خدایی که داشت با خیال راحت سیگارش رو روشن می کرد! و با خیال راحت فرار می کنه...

.

غافلگیری یک ابزار قدرتمند است برای یک فیلمساز... یک ابزار برای به رخ کشیدن تسلطش بر روی مخاطب...

برای اینکه نگذارد مخاطب دست او را بخواند و از بالا به او نگاه کند...

مثل اتفاقی که در فیلم ها و سریال های ایرانی می افتد و از همان اول معلوم است که فلانی با فلانی ازدواج خواهد کرد و بهمانی هم به سزای اعمالش خواهد رسید!!

یکی از مهم ترین فاکتورهای این فیلم (و سایر فیلم های تارانتینو) همین اتفاقاتی است که به هیچ عنوان توقع آن ها را ندارید.

.

.

تارانتینو ابایی ندارد از اینکه خودش در 5 دقیقه اول فیلمش بمیرد... از اینکه خفن ترین شخصیت فیلمش را به ساده ترین و معمولی ترین شکل ممکن بکشد... از اینکه شرط بندی بر سر قطع کردن انگشت را در همان ثانیه اول به پایان برساند... از اینکه در یک تصادف پای یک نفر از جا کنده شود و به وسط خیابان بیفتد یا حتی از اینکه تاریخ را تحریف کند و هیتلر را در سینما بسوزاند!

پالپ فیکشن نیز سرشار از این اتفاقات غیرمنتظره است. از همان شروع فیلم گرفته تا بلایی که در آن زیر زمین بر سر مارسلوس والاس بزرگ می آورد!

از بین همه غافلگیری های این فیلم شخصا صحنه «معجزه» رو بیشتر از همه دوست دارم. جایی که به شکل خارق العاده ای هیچ کدام از گلوله ها به وینسنت و جولس برخورد نمی کند. اما مسلما به یاد ماندنی ترین صحنه همان سکانس دست انداز و شلیک شدن گلوله است!

.

.

چیزی که باعث شد این پست رو بنویسم، مشاهده یک سکانس مشابه در سینمای خودمان است!

هرچند که بوضوح تقلیدی از همان سکانس دست انداز بود ولی واقعا غافلگیر کننده و دلچسب بود. در این حد که علیرغم اینکه فیلم کمدی نبود ولی به محض شلیک گلوله سالن سینما از خنده تماشاچیان به هوا رفت!

از اونجایی که کل مزه این سکانس به غافلگیرکننده بودنشه، اسم فیلم رو نمی تونم بگم!!

البته فکر کنم حالا که اینجوری گفتم، شما وسط هر فیلمی که برید توی سینما ببینید منتظر دیدن این سکانس خواهید بود!! :دی

.

شما رو دعوت می کنم به دیدن یکی از همین صحنه ها...

.

.

این سکانس مربوط به فیلم «بعد از خواندن بسوزان» است اثر برادران کوئن. اینکه این سکانس رو آوردم دلیلش اینه که کل فیلم خیلی ارزش دیدن نداره، وگرنه توصیه می کردم کل فیلم رو ببینید.

این سکانس از این جهت غافلگیر کننده است که کسی انتظار نداره در نیمه ابتدایی فیلم همچین بلایی سر برد پیت بیاد! اینجا برادران کوئن از معروفیت بازیگر حسن استفاده رو برده اند...

اتفاقا دقیقا برعکس همین نکته رو هم توی فیلم های ایرانی دیده ام. مثلا جایی که قراره از بین 5-6 داوطلب، یک نفر برای یک کار انتخاب بشه... این سکانس مثلا باید تعلیق داشته باشه ولی یکی از اون 5-6 نفر یک بازیگر معروفه! و اصلا هم معلوم نیست که آخر سر کدومشون قراره انتخاب بشن!! :دی






.

.

چندی پیش کانال تلگرام «عاشقان سینما» چند مطلب جالب راجع به این فیلم نوشته بود که نقل می کنم.

.

telegram.me/cinemovie

.

1) بعد از صحنه ي رقص معروف بين وينسنت (تراولتا) و ميا(اما تورمن), ميبينيم که اونا با کاپ قهرماني به سمت در خونه ي ميا ميرن; شما مسلما فکر کرديد که اونا مسابقه ي رقص رو بردند ولي کمي بعد- وقتي بوچ (بروس ويلس) در حال برگشتن به خونشه- ميتونيد به سختي صداي تلويزيون رو از خونه ي کناري بشنويد که به اين اشاره ميکنه که جام قهرماني مسابقات رقص در رستوران دزديده شده; پس در واقع اونا مسابقه رو ميبازند و جام رو ميدزدن!

2) اين نکته هميشه مورد توجه ما بوده که چرا در صحنه اي که بوچ به خونش برمیگرده و داره براي خودش توي آشپزخونه چيزي براي خوردن درست ميکنه, با وجود سرو صداهاي ايجاد شده وینسنت مشکوک نميشه و از دستشويي بيرون نمياد...ولي قضيه از اين قراره: بعد از اينکه بوچ, وینسنت رو ميکشه و از خونه بيرون ميره توي خيابون مارسلوس والاس رو ميبينه, مارسلوس داره با دو لیوان قهوه به خونه برمیگرده , پس دليل اينکه تراولتا به سرو صداهاي توي آشپزخونه مشکوک نميشه اينه که اون فکر کرده مارسلوس با قهوه ها برگشته. و در واقع اون تفنگ مارسلوس والاس بوده که روي کابينت جا مونده!

3) در ابتداي فيلم, وقتي يولاندا و رينگو در حال صحبت کردن درباره ي دزدي از رستوران هستند, ميتونيم وينست رو ببينيم که از پشت به سمت دستشويي ميره و اگر با دقت گوش کنيم ميتونيم ديالوگ هاي انتهاي فيلم بين وينسنت و جولس(ساموئل ال جکسون) رو بشنويم.

4) تارانتينو نقش جولس رو اختصاصا براي ساموئل ال جکسون نوشته بوده.

5) در طول فيلم 265 بار از کلمه ي ***F استفاده شده که PULP FICTION از اين لحاظ رتبه ي سوم رو داره! فيلم های The Wolf Of Wallstreet و Casino اول و دوم هستند

6) توي صحنه اي که وينسنت سرنگ رو توي سينه ي ميا فرو ميکنه در واقع سرنگ رو بيرون ميکشه و بعد فيلم رو برميگردونند!

7) در طول فيلم هربار وينسنت ميرفت دستشويي يه اتفاق بد مي افتاد!!

8) پشت صحنه سکانس رقص وینسنت و میا با کارگردانی تارانتینو!!

.

http://s7.picofile.com/file/8244711626/P...http://s7.picofile.com/file/8244711626/Pulp_Danc

.

۱۳۹۵/۱/۸ عصر ۰۷:۴۱
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : oceanic, جروشا, حمید هامون, Schindler, خانم لمپرت, ایـده آلـیـسـت, سروان رنو, ویگو مورتنسن, دزیره, BATMAN, اسکورپان شیردل, rahgozar_bineshan, آمادئوس, زرد ابری, جیم استارک, پیر چنگی, پروفسور, کنتس پابرهنه
Schindler آفلاین
[.....]
***

ارسال ها: 142
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۲/۴/۶
اعتبار: 17


تشکرها : 219
( 1531 تشکر در 81 ارسال )
شماره ارسال: #13
RE: داستان عامه پسند - داستان در پیتی - Pulp fiction

قبل از آنکه به بحث درباره محتوای پالپ فیکشن ادامه دهیم، بگذاریم نگاه مختصری بیندازیم به چند نگاره از این فیلم و روی ویژگی های آنها بحث کنیم. کاری که تارانتینو با استادی انجام داده و بعد از گذشت دو دهه هنوز از دیدن این کمپوزیسیون و عناصر موجود در هر تصویر لذت میبریم.

در این فیلم، علاقه بسیار زیاد تارانتینو به فیلم برداری از نماهای غیر هم تزار با چشم (eye level) به چشم میخورد. عنصری که در بسیاری از عکس های زیر خواهیم دید، این است که از نمای هم تراز با چشم معمولا برای نمایش ضعف و ناتوانی و عادی بودن کاراکترها استفاده شده و از نمای رو به بالا برای کاراکتری هایی که در صحنه مربوطه، دست بالا را دارند.

[تصویر: 1459199282_4095_c8e7d70dd7.jpg]

صحنه ای که در آن بوچ پس از جستجو در فروشگاه، یک ابزار خاص پیدا کرده است. تعجب و حیرت در چشمان بوچ با این نمای رو به پایین ترکیب میشوند تا هم دید بهتری به کل صحنه داشته باشیم و هم آن حس حیرت و البته فاصله با آبجکت مورد نظر (شمشیری که روی دیوار است) را بهتر درک کنیم.

این نما میتوانست به صورت کلوزآپ هم گرفته شود و چشمان حیرت زده بوچ را ببینیم اما این کجا و آن کجا!

[تصویر: 1459199975_4095_7fca7256b7.jpg]

صحنه بعد، زمانی که بوچ به آن چه میخواسته رسیده است. حالا از نمای رو به بالا صحنه را میبینیم. حیرت و کنجکاوی ما درباره فضای بالای قفسه ها رفع میشود.

[تصویر: 1459200170_4095_c8038cde0b.jpg]

در صحنه بعدی برخلاف بسیاری از فیلم های پلیسی معمول، از زاویه پایین بوچ را در موقعیت ضد نور میبینیم. تصور میکنم اگر زاویه دید از روبرو و هم تراز با چشمان بود این حس تحیر و تعجب و کنکجاوی بوچ (جایی که بوچ نگاه میکند برای ما هم عجیب و رازآلود است) وجود نمیداشت.

[تصویر: 1459200344_4095_3bcbc1a08e.jpg]

این صحنه و صحنه بعدی مکمل همدیگر هستند. در این صحنه میتوانست کمی بازتر باشد و جزییات بیشتری از صحنه را ببینیم اما مسلما نکته طلایی که هیجان و شهوت در چهره فرد منحرف (و از طرفی خطر قریب الوقوع برای اوست) از دست میرفت.

[تصویر: 1459200470_4095_67ac149f47.jpg]

و این هم صحنه مکمل! در یک آن به بهترین شکل این عبارت را فریاد میزند: حالا ورق برگشت!!

[تصویر: 1459200615_4095_c7ab30649b.jpg]

در این صحنه (و چند صحنه مشابه که در آینده خواهیم دید)، زمانی که سوژه در حالت ناتوانی، عجر و وضعیت معمولی قرار دارد از روبرو  وهمتراز با چشم فیلمبرداری شده است. شاید به این جهت که دیگر نکته عجیبی وجود ندارد و وضعیت مشخص است. در اینجا از هیجان، اعتماد به نفس، تسلط بر صحنه و ... خبری نیست!

حالا مثالهایی بیشتر از این موقعیت ها:

[تصویر: 1459200748_4095_a499c8a09e.jpg]

[تصویر: 1459200789_4095_23853308a5.jpg]

[تصویر: 1459200798_4095_5b3eeb3c9c.jpg]

[تصویر: 1459200818_4095_7a1b2ad6b3.jpg]

[تصویر: 1459200842_4095_30ddd047a4.jpg]

[تصویر: 1459200875_4095_286e9de587.jpg]


کوه با نخستین سنگها آغاز میشود و انسان با نخستین درد
۱۳۹۵/۱/۱۰ صبح ۰۱:۰۴
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : اسکورپان شیردل, rahgozar_bineshan, خانم لمپرت, دزیره, ویگو مورتنسن, BATMAN, جروشا, ایـده آلـیـسـت, Memento, حمید هامون, زرد ابری, oceanic, جیم استارک, سروان رنو, پیر چنگی, پروفسور
جروشا آفلاین
جودی آبوت
***

ارسال ها: 79
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۳/۱۱/۱۷
اعتبار: 26


تشکرها : 1821
( 1585 تشکر در 66 ارسال )
شماره ارسال: #14
RE: داستان عامه پسند - داستان در پیتی - Pulp fiction

Mia Wallace

(Uma Thurman)

قبل از اینکه ما ایشون رو در فیلم زیارت کنیم، میا بیشترین شخصیتیه که درباره اش در فیلم صحبت میشه. میا همسر جدید رییس بزرگ مارسلوس والاسه و یجورایی برای آدم های مارسلوس حکم «اسمشو نبر» رو داره! چون اونا مطمئنن که با کوچکترین تماس با اون زن حکم مرگشون صادر میشه. اما این زن زیبا و مرموز که دقیقا یک سوم فیلم رو پاشنه ماجراهای او میچرخه اونقدر جذابیت داره که با همه این اوصاف جولز (ساموئل ال جکسون) دوست و همکار تبهکار وینسنت وگا (جان تراولتا) بحال وینسنت که وظیفه حفاظت و سرگرم کردن زن ارباب رو داره، حسرت میخوره. شاید کانگستر مو فرفری نمیتونه درک کنه این زن چقدر خطرناک یا در واقع خطر سازه! اونقد که وینسنت برای زدن به طبل بی خیالی باید با هرویین خودشو شارژ کنه تا جرئت انجام وظیفه خطیرش رو پیدا کنه یا تو آینه دستشویی هی با خودش کلنجار بره که مبادا دست از پا خطا کنه.

اما با حضور میا در فیلم، چند جا شخصیت پردازی استثنایی اون تمام و کمال بچشم میخوره:

1- میا رو اول با پای برهنه میبینم! لباسش هم در همون برخورد اول با وینسنت، بسیار ساده ست، فقط رژ قرمزش تو چشم میزنه. حتی وقتی با هم به یک کلوب آنچنانی میرن، از تجمل خبری نیست کت و شلوار اسپورت سیاه سفید پوشیده، اما همین میای ظریف صاف و ساده بر وینسنت درشت هیکل با اون هیبت شیک و جذاب کانگستری غلبه داره، نه فقط چون زن رییسه، قدرت در وجود این زنه! ما اینو وقتی با ورود وینسنت با پیغام کاغذی با ظرافت دستور صادر کرده، یا توی بلندگو موش و گربه بازی درمیاره حس میکنیم. حتی وقتی کوکایین میکشه بیننده اونو یک زن معتاد بدبخت و ضعیف قلمداد نمیکنه.


2- میا اصولا زن بی شیله پیله و راحت و در عین حال منطقی ایه، اونقدر که وینسنت که اول خیلی باهاش «آسته برو آسته بیا» برخورد میکرد، توی کلوب این شهامت رو پیدا میکنه که بالاخره قضیه اون «ماساژ مرگبار پاهای خانم ارباب» رو بپرسه و پاسخ میا خیلی خوب و قانع کننده است:

«مارسلوس، تونی رو از طبقه چهارم پرت میکنه پایین چون پاهای منو ماساژ داده؟! این بنظرت منطقیه؟!... حمایت شوهر از زنش یه چیزه اما اینکه شوهری تقریبا یک آدمو نابود کنه واسه اینکه پای زنشو لمس کرده یه چیز دیگه است!»


3- میا همونقدر که قابل پیش بینی نیست، کم طاقته و مهار شدنی هم نیست. نمونه بارزش مسابقه رقص کلوب و هوس رقص و شرکت در مسابقه است که پارتنر جنایتکار و خشنش رو علیرغم تمایلش به پیست میکشونه و یکی از زیباترین رقصهای تاریخ سینما رو رقم میزنه. بعلاوه نگاه و حرکات اغواگرانه میا در کلوب و بدنبالش در خونه، تماشاگر رو سردرگم میکنه که آیا واقعا قصد تحریک وینسنت رو داره یا میخواد درصد وفاداری اونو نسبت به همسرش بسنجه؟ که البته با دستشویی رفتن وینسنت ورق برمیگرده و بعدتر با مرگ اون، ما هرگز پاسخ این دو پرسش اساسی رو نمیفهمیم!


4- میا زن باشهامتیه. چه کسی رو پیدا میکنید که در اثر اوردوز مواد درحال مرگ باشه با سرنگ آدرنالین فرو رفته در سینه اش از مرگ به زندگی برگرده، بهوش بیاد و راست راست بشینه و درحالیکه بقیه از شدت استرس دارن سکته میکنن، به سرنگ علم شده زل بزنه، تازه دیالوگ جالبی هم این بین رد و بدل بشه:

لنس: اگه خوبی یه چیزی بگو  If you're okay, say something.

میا: یه چیزی! Something.


5- در ادامه نکته چهارم میرسیم به نکته آخر و اونم اینکه میا در هیچ شرایطی حس شوخ طبعیشو از دست نمیده حتی بعد بحران اوردوز و نجات با سرنگ آدرنالین و اصرار وینسنت بر لو ندادن قضیه به مارسلوس. در اون شرایط بحرانی میا با گفتن یک جوک از وینسنت در آستانه در خونه شون جدا میشه! :

سه تا گوجه داشتند قدم میزدن. "بابا گوجه" و"مامان گوجه" و "بچه گوجه"! بچه گوجه یواش راه میره و بخاطر همین باباش عصبانی میشه و میره بچه گوجه رو له میکنه و بهش میگه: کچاب... :)


تارانتینو میدونه میا جذابیت اصلی فیلمش برای اکثر تماشاگرانه.  میای بی شیله پیله، قوی، اغواگر، شوخ طبع، منطقی و در عین حال نادان و بی قید که فرق کوک رو از هرویین تشخیص نمیده. ما هیچی از نوع رابطه و پیش زمینه آشنایی و ازدواج اون با مارسلوس و احساسش به او نمیفهمیم و اینکه آیا قصد تحریک و بازی با وینسنت رو داره یا امتحان وفاداریش به همسرش؟. همه این خصوصیات از میا والاس یک زن جذاب مرموز ساخته. در نهایت کل ماجرای مربوط به میا فقط شامل یک سوم ابتدایی فیلم میشه، اما میا خانم در پوستر رسمی فیلم حرف اول و آخر رو میزنه چرا؟! طبیعیه این یک داستان عامه پسنده و جاذبه زنانه با شخصیت پردازی استادانه تارانتینو گیشه و ذهن تماشگرها رو میترکونه... :)

البته باید گفت  اوما تورمن هم در نقش میا والاس واقعا عالی بود. او به خاطر بازی متفاوت در این فیلم یک پوئن مثبت در کارنامه هنرپیشگیش ثبت کرد و نامزد جایزه اسکار بهترین نقش مکمل زن شد. بعد از این فیلم هم، همکاریش با تارانتینو رو در سری فیلمهای بیل را بکش ادامه داد. شاید هیچ بازیگری قادر نبود به این ظرافت از پس نقش میا والاس مرموز بربیاد.

حالا چه به لطف شخصیت پردازی تارانتینو چه به لطف بازی خوب تورمن، بهرحال احساسی که تماشاگر در این ماجرا نسبت به این زیبای مرموز پیدا میکنه معجونیه که اولش با تعلیق، سپس چالش و در نهایت فوران آدرنالین همراهه و شاید بشه تمام این حس رو در در یک نگاه در صحنه وداع وینسنت (و همینطور ما) با همسر زیبای رییس بزرگ بخوبی هرچه تمامتر خلاصه کنیم: بدرود میا والاس ...





برای من تنها چیزهایی جالبند که به قلب مربوط می‌شوند. «آدری هیبورن»
۱۳۹۵/۱/۱۵ صبح ۱۲:۰۰
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : ایـده آلـیـسـت, اسکورپان شیردل, BATMAN, زرد ابری, دزیره, oceanic, خانم لمپرت, Classic, حمید هامون, جیم استارک, ویگو مورتنسن, Memento, سروان رنو, پیر چنگی, Schindler, پروفسور, کنتس پابرهنه
دزیره آفلاین
دوست قدیمی
***

ارسال ها: 196
تاریخ ثبت نام: ۱۳۸۹/۸/۴
اعتبار: 33


تشکرها : 3112
( 2467 تشکر در 103 ارسال )
شماره ارسال: #15
RE: داستان عامه پسند - داستان در پیتی - Pulp fiction

(۱۳۹۵/۱/۸ عصر ۰۷:۴۱)هانیبال نوشته شده:  

غافلگیری!

.

.

غافلگیری یک ابزار قدرتمند است برای یک فیلمساز... یک ابزار برای به رخ کشیدن تسلطش بر روی مخاطب...

برای اینکه نگذارد مخاطب دست او را بخواند و از بالا به او نگاه کند...

.

 

.

.

.

.

.

در واقع غافلگیری از عناصر مهم یک درام است.چه داستان باشد چه نمایشنامه و فیلمنامه.

 یک درام، هم تَنِش دارد و هم کشمکش.

کشمکش زاده شخصیت های درام است. میگویند به عدد ادمهای روی زمین شخصیت وجود دارد. هر گاه دو نفر کنار هم قرار گیرند بر اساس تفاوتهای شخصیتی شان، مطمئنا بینشان کشمکش هایی بروز میکند. منظور فقط دعوا و  مرافعه نیست. هر گونه تضاد، تناقض و تعارض در دسته کشمکش قرار میگیرد.

اما تَنِش دراماتیک زاده موقعیت است. دو عامل تَنِش زا در هر درامی یکی تعلیق است و دیگری غافلگیری.دومی یعنی(( وارد کردن عنصری جدید به درون موقعیتی جا افتاده به گونه ای که به سرعت ان را دگرگون سازد.)).که همانطور که جناب هانیبال گفتند ابزار قدرتمندیست در دست یک فیلمساز.

ممنون از شیندلر گرامی برای باز کردن بحث درباره این فیلم مخصوصا توضیحشان در مورد نام فیلم. و ممنون از نوشته های سایر دوستان.


] استعداد بزرگ بدون اراده بزرگ وجود ندارد . بالزاک
۱۳۹۵/۱/۱۶ صبح ۰۶:۵۵
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : خانم لمپرت, جیم استارک, Memento, Princess Anne, جروشا, حمید هامون, ایـده آلـیـسـت, سروان رنو, آمادئوس, oceanic, Papillon, ویگو مورتنسن, BATMAN, پیر چنگی, Schindler, Classic
Schindler آفلاین
[.....]
***

ارسال ها: 142
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۲/۴/۶
اعتبار: 17


تشکرها : 219
( 1531 تشکر در 81 ارسال )
شماره ارسال: #16
RE: داستان عامه پسند - داستان در پیتی - Pulp fiction

تشکر فراوان از دزیره عزیز برای توضیحات و همچنین جروشای گرامی و آن نقد خواندنی شان

آن چه در مورد کاراکتر میا برای من هم جذاب است (همانطور که در مورد سایر کاراکترها مشابه اش وجود دارد) یک نوع زنانگی بسیار ناب و دلنشین است. اصولا اگر به کاراکترهای زن در این فیلم نگاه کنیم، هرکدام جلوه هایی پخته و پذیرفتنی دارند. میا، جودی، اسمرالدا و ...

و این یکی دیگر از تفاوت های این فیلم با فیلم های معمولی جنایی یا پلیسی یا ... است. کاراکترها زن در این فیلم نقش تعیین کننده و همیشه در صحنه!! دارند. دیگر خبری از آن فیلم ها نیست که چند کاراکتر مرد راهبری فیلم را بر عهده دارند و زنان صرفا در حاشیه و آن هم یا به شدت منفی یا به شدت از مرحله پرت جلوه میکنند. اینجا زنان حضور دارند و بسیار پررنگ.

[تصویر: 1460322672_4095_1a50b98092.jpg]

مثلا آن کنجکاوی زنانه که اسمرالدای راننده تاکسی در هنگام رساندن بوچ به هتل دارد. این که بوچ کیست و چه کرده و آن حسی که از کشتن یک نفر روی رینگ بوکس داشته است چه بوده است. این صحنه به نظرم یک صحنه بسیار زیبا در این فیلم است که دنباله ای از تضادها را بهمراه خود می آورد. آن که در صندلی عقب نشسته یک مرد بوکسور یُقُر و خشن است (بدن و دستکش بوکس و سایر علائم مردانه) در مقایسه با راننده تاکسی که یک زن با آرایش و زیبایی خاص و  لهجه کلمبیایی اش است که مایل است بیشتر بداند و موفق هم میشود. این اولین باری است که او یک قائل را سوار کرده که همین چند دقیقه پیش فرد دیگری را کشته و حالا دارد میمیرد از فضولی که بداند این حس درونی آن قاتل چه میتواند باشد! حالت بی دفاعی بوچ خشن در برابر حرکات و لحن زنانه اسمرالدا حائز اهمیت است. این حالت چند بار در این فیلم تکرار میشود. از جنس همان کنجکاوی در پایان فیلم که هانی بانی دوست دارد بداند داخل آن چمدان چیست.

[تصویر: 1460322530_4095_fe8b57f9f8.jpg]

نشانه دیگر، آن صحنه رستوران و وینسنت تبه کار و آدمکش است که عملا در برابر زنانگی میا کاملا آچمز است تا آن حد که هیچکدام از مقاومت های وینسنت به نتیجه نمیرسند او مثل موم در دست میا نرم است.

اینجا بیش از هرچیز خلع سلاح بودن مردان خشن را در برابر نیروهای زنانه را میبینم.

این دست فیلم ها برای من همیشه تداعی کننده آن مفاهیم نابی هستند که به سختی میتوان جنس مردانه شان را تصور کرد. مثل "شادی"، "کنجکاوی"، "هیجان" و ...


کوه با نخستین سنگها آغاز میشود و انسان با نخستین درد
۱۳۹۵/۲/۳ عصر ۰۹:۵۰
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : ویگو مورتنسن, oceanic, دزیره, BATMAN, خانم لمپرت, حمید هامون, Memento, ایـده آلـیـسـت, جروشا, پروفسور, Classic
پروفسور آفلاین
هفت خط
***

ارسال ها: 43
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۹/۲/۲۲
اعتبار: 14


تشکرها : 553
( 529 تشکر در 43 ارسال )
شماره ارسال: #17
RE: داستان عامه پسند - داستان در پیتی - Pulp fiction

من تمام نوشته های این تاپیک رو یک به یک بخونم، بدقت. عالی بودند عالی! و چون نمی خوام فقط یک جسارتی می کنم و درباره این شاهکار QT بنده هم به یک نکته ظریف اشاره می کنم.

*****

سیر تحول اخلاقی جولز وینفلد


 جولز دستیار وینسنت و کارش آدمکشی است. اما قبل از هر قتل آیه هایی از کتاب مقدس می خونه که خیلی هم معنی داره! شایدهدف اینه به بیننده القا بشه که این تبهکار یک نیمچه اعتقاد ذاتی هم داره. او و وینسنت در جریان یکی از ماموریتهای آدمکشی، خودشون هدف واقع میشن ولی بطور معجزه آسایی کشته نمیشن که به باور جولز این یک معجزه است! - چطور رو در رو  و از فاصله خیلی نزدیک به سمتت چندتا گلوله فیل کشی شلیک بشه و همه بخوره به دیوار پشت سرت؟ بدون یک خراش؟! - وینسنت اسمشو شانس می ذاره درحالیکه جولز این رو مشیت الهی می دونه. حتی جمله کنایه آمیز وینسنت رو که «لابد خدا پایین اومده و مسیر گلوله ها رو تغییرداده!» تایید و تاکید می کنه.

بعد از این طبیعی است که تحول اخلاقی جولز سیر تندتری بخودش می گیره که برای تماشاگر هم قابل درک و ملموسه. پس جولز (با بازی ناب ساموئل ال جکسون) در طول فیلم یک چرخه دگردیسی مثبت داره.

در سکانس پایانی جولز با وینسنت در کافه نشسته و داره می گه می خواد کار خلاف رو کنار بذاره و آدم بهتری بشه حتی شده با دوره گردی. شاهد مدعاش لحظات پیش روست. وقتی رینگو پامپ کین و هانی بانی می خوان در یک سرقت مسلحانه صندوق کافه رو خالی کنند، جولز نه تنها اونا رو نمی کشه بلکه به اونها پول هم می ده تا برن دنبال کار آبرومند!

اما آیا جولز واقعا رستگار میشه؟

البته بیننده در این باره احساس خوبی داره ولی تارانتینو برای اثبات هدایت اخلاقی شخصیت داستانش در فیلم بیل را بکش 2 جولز (ساموئل ال جکسون) را در یک نقش خیلی کوتاه به عنوان نوازنده پیانو در کلیسا نشون می ده. اگرچه باز هم طنز سیاه و تلخ تارانتینو ما رو شوکه می کنه که می بینیم در صحنه قتل عام مردم در کلیسا این نوازنده پیانوی رستگار شده هم کشته میشه.

سخن آخر: ترازوی تارانتینو خیلی خوب کار می کنه. او با زیرکی فیلمش رو که می رفت با کلکسیونی از بار منفی (هتاکی، خشونت، جنایت، س.ک.س و اعتیاد) کفه منفی ها رو به شدت پایین بیاره با تنها بار عاطفی مثبت، تحولات اخلاقی جولز وینفلد به توازن می رسونه و این، شاهکاریه که فقط از نوابغی مانند QT برمیاد.


گاهی اوقات آتش بس مهمترین بخش یک جنگ است
۱۳۹۹/۳/۱۴ عصر ۰۳:۱۴
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : پیرمرد, پرنسس آنا, مارک واتنی, کنتس پابرهنه, دون دیه‌گو دلاوگا, سروان رنو, Classic, Savezva
ارسال پاسخ