ناخدا خورشید به کارگردانی ناصر تقوایی و داشتن و نداشتن به کارگردانی هاوارد هاکس
.
از فیلمهای خوب تاریخ سینمای ایران و یکی از محبوبترین فیلمهای خودم، ناخدا خورشید (1365) اثر ناصر تقوایی است. این فیلم برداشت آزادی است از رمان داشتن و نداشتن نوشته ارنست همینگوی. معروفترین اقتباس ازین رمان فیلمی به همین نام ساخته مشهور هاوارد هاکس است در سال 1944، ظاهرا اقتباس دیگری هم در سال 1950 با نام Breking Point توسط مایکل کورتیز ساخته شده که معروفیت فیلم اول را ندارد.
.
خورشید (داریوش ارجمند) مرد میانسال یک دستی است که با لنج روزگار میگذراند. بر اثر بدخواهی خواجه ماجد (سرمایه دار بدجنس محلی) بار قاچاق ناخدا کشف و سوزانده میشود و سرمایه ناخدا به هدر میرود. فرهان (علی نصیریان) مرد خوش پوشی است که به بندر امده تا در خفا تعدادی مبارز تبعیدی را فراری دهد. به این منظور از طریق ملول (سعید پور صمیمی) سراغ خورشید می اید و ناخدا هم می پذیرد. پس از انتقال موفق دسته اول، تعدادی تبعیدی خطرناک که سالیانی است در بندر ساکنند نقشه ای میریزند تا با کشتن خواجه ماجد و دزدیدن اموال او، از بندر فرار کنند. بعداز تماس با فرهان و مجاب کردن او برای همکاری، سراغ ناخدا میروند. ناخدا در ابتدا حاضر به همکاری نیست. اما تهدید گمرکچی مبنی بر توقیف لنج ناخدا، اورا ترغیب میکند تا اخرین پیشنهاد را بپذیرد و پولی کسب کند. تبعیدی ها پس از کشتن خواجه ماجد و دزدیدن پول، سوار لنج میشوند. فرهان و ملول را میکشند. ناخدا همگی را میکشد و خودش زخمی میشود. زخمی که کشنده است اما مردن ناخدا را نمی بینیم.
بعید میدانم از اعضای کافه کسی فیلم را ندیده باشد. داستان فیلم پیچیده نیست. شخصیتها عجیب غریب نیستند اما جادویی در فیلم هست که بیننده را می نشاند تا آن را چندباره ببیند، شخصیتها را بپذیرد و سرنوشتشان برایش مهم شود. ناخدا خورشید از آن فیلمهایی است که شخصیتهایش در جان و دلت می نشینند. بنده بی اغراق بالای ده بار این فیلم را دیده ام و هربار، حتا اگر تنها به منظور مرور سکانسی از فیلم سراغش رفته باشم، باز گرفتارش شده ام و تا آخرش را به تماشا نشسته ام.
ویژگی اصلی فیلم به نظرم کارگردانی روان، شخصیت پردازی قوی، بازی خوب تقریبا همه بازیگران، دقت در میزانسن، توجه به مختصات محیطی ( زبان، گویش، فرهنگ، زندگی روزمره، موسیقی محلی، المانهای بومی...) و در نهایت بیان داستانی است که از فرهنگ ایرانی فاصله ندارد. هنر تقوایی بومی سازی ماجرایی است که اگر تنها به ساخت فیلم بر مبنای آن اکتفا میکرد هرگز اثری چنین نزدیک و باور پذیر در نمی آمد. ظاهرا جناب تقوایی در ابتدا قصد داشته داستانی بر اساس زندگی یک قاچاقچی بسازد و پس از درک شباهت آن با رمان همینگوی، اقتباس از رمان را انجام میدهد.
دراینجا مهم خاستگاه کارگردان است. آدمهای داستان قبلا و یحتمل در طول زمانی شاید نه چندان کوتاه در ذهن کارگردان زاده و پر و بال داده شده اند. مشکل است که با نقطه عزیمت از یک رمان خارجی بتوان چنین داستانی بومی را سر و شکل داد. لذا معتقدم تقوایی این ادمها و موطنشان را بخوبی میشناسد و زحمت ذهنی و درونی در خلق این ادمها او را به ساخت این فیلم سوق داده است.
هرچند به نظر بنده حال و هوا و شخصیتهای ناخدا خورشید فرق اساسی با فیلم هاکس دارد و بیشتر سعی داشته به رمان وفادار بماند، با اینحال این دو فیلم در دسته فیلمهای مشابه قرار می گیرند. در داشتن و نداشتن هری مورگان (همفری بوگارت) کاپیتان تقریبا سرخوشی است، تا حدودی ابن الوقت است و آینده را روشن می بیند. دوست دایم الخمر او انگار از دنیا جداست، روزها در کافه بساط اواز و نوشیدن به راه است. اما شهر ناخدا خورشید جای خشنی است. آدمهای خشنی هم می طلبد. شهری است که شرایط مناسبی برای زندگی ندارد. در خود فیلم اشاره میشود که اینجا ته دنیاست. آب اشامیدنی از آب انبار می اید. گرما طاقت فرساست و خشکی محیط و ویرانی ساختمانها توی ذوق میزند.
.
شخصیتهای ناخدا خورشید اکثرا نقص فیزیکی دارند. ناخدا دست ندارد. خواجه ماجد فلج است. یکی از تبعیدیها خوره دارد. خلاصه محیط دهشت انگیز است و بناچار آدمهایش هم خشنند، عصبی اند، دلخوش نیستند و غم روزمره و آینده رهایشان نمیکند. خصوصیات کاراکترها اورژینال است. و سعی تقوایی در خلق این آدمها مثال زدنی است. ناخدا غیرتمند است. سختی روزگار فشارش داده اما او کوتاه نیامده و زیر بلیت کسی نرفته. فرهان مثلا ژیگولوی ماجراست اما او هم طعم سختی و نداری را چشیده. تبعیدیها از همه جا رانده اند. جامعه آنها را پس زده و جایی برایشان ندارد. ملول با شرایط کنار میاید. گاهی دغل بازی میکند. اهل نوشیدن است اما ناخدا را دوست دارد و بقول خودش فقط با او یکرنگ است.
دیالوگهای فیلم بسیار کار شده و با مناسبت است. شخصیت پردازی ناخدا و سپس ملول بنظر من جزو موارد کم نظیر فیلمهای ایرانی است. با اینکه دست کارگردان در نمایش رابطه زن و شوهری (مانند بیشمار فیلمهای ایرانی دیگر) بسته بوده اما در همان دو سکانسی که همسر ناخدا (پروانه معصومی) حضور دارد بیننده به شناخت مناسبی از روابط زوج پی میبرد. یا بطور مثال در فیلم هاکس هری مورگان زیاد نگران نوشخوارگی ادی (والتر برنان) نیست. اما خورشید از شخصیت ملول دل خوشی ندارد. بازی روزگار است که همان ادم بی اهمیت و عرقخور، با مردنش باعث کمک به ناخدا میگردد و بدین لحاظ اثر عمیق تری بر داستان میگذارد.
...
شخصا ناخدا خورشید را نسبت به داشتن و نداشتن برتر میدانم. فضا سازی و شخصیت پردازی این فیلم به نظرم یک سر و گردن از فیلم هاکس بالاتر است. مثلا بیاد بیاوریم شخصیت نوازنده پیانو در فیلم هاکس که بنظرم نقش موثری در روند فیلم ندارد. اما ناخدا خورشید شخصیت زاید ندارد. دغدغه ها و ایده الهای کاراکترها بیان و عیان بیشتری دارد و این خود به عمق و باورپذیری شخصیتها کمک کرده است.
...
ناصر تقوایی اهل آبادان است و ظاهرا سالیانی از عمرش را در بنادر و مناطق حاشیه خلیج فارس گذرانده. موفقیت فیلم ناخدا خورشید حتما وامدار این زندگی و نزدیکی کارگردان با مردم آن خطه است. آشنایی با گویش محلی و دقت در ادای آن توسط دوبلورها از نکات برجسته فیلم است. بی هنری است اگر یاد نشود از استاد منوچهر اسماعیلی که در دوبله نقش ناخدا شاهکار کرده.
شاید بتوان ناخدا خورشید را بهترین اقتباس ایرانی از فیلمی خارجی دانست. هرچند گفتنی ها درباره فیلم زیاد است که در مقال «فیلمهای متشابه» نمی گنجد. تا فرصتی دیگر و یادی دیگر از ناخدا خورشید.