آرایشگاه زیبا 1369
آخرشم معلوم نشد عروس خانم کیه و چه شکلیه!
آقای ستون زاده (دوست صمیمی اسد) که از اوضاع و احوال رفیقش با خبر است تصمیم میگیرد تا خودش برای او آستین بالا بزند، بنابراین ترتیب یک خواستگاری را میدهد
اسد خمارلو هم که مطمئن است اگر مادرش از این قضایا بویی ببرد قطعا مخالفت میکند موضوع را با پدرش در میان میگذارد
سرانجام با پا در میانی عاطفه (خواهر اسد) مادر راضی میشود تا آن شب در مراسم خواستگاری حاضر شود
البته فعلا از اصل ماجرا خبر ندارد و نمیداند که معرف خواستگار آقای ستون زاده بوده است
بالاخره زمان اولین خواستگاری فرا میرسد و از قضا مادر اسد از همان ابتدای مراسم متوجه اصل ماجرا میشود!
سپس با نگاهی نافذ و معنا دار رو به اسد میکند و میگوید
مادر اسد/ که اینطور!!!

بعد از این اتفاق، چهره داماد (اسد) هم که بسیار از مادرش حساب میبرد تماشایی است!

در شب مهمانی آقای خمارلو (پدر داماد) و آقای غزنوی (پدر عروس) حسابی با هم رفیق شده و گرم صحبت میشوند

تا اینکه بحث به شعر و شاعری به میان می آید و اینکه چرا سلطان محمود غزنوی آنطور که باید قدر و منزلت فردوسی رو پاس نمیداشته
خمارلو/ الحق که فردوسی چه خوش گفت در هجونامه ای که علیه محمود سرود
همانا که شه نانوا زاده است بهای کفی نان به ما داده است
غزنوی/ اولندش که بنده نانوا زاده نیستم بلکه صاحب چندین دستگاه فانتزی پزی ام
خمارلو/ من سلطان محمود رو گفتم با شما چی کار دارم قربان!
غزنوی/ مثل اینکه شما فراموش کردی که فامیلی ما هم غزنویه!
خمارلو/ خب باشه! مگه خدایی نکرده! (چه طعنه زیرکانه ای!) سلطان محمود پسر عموی تنی شماست که بهتون بر میخوره؟!
مگه اسم فامیل بنده که خمارلوئه باید از هر چی تریاکی دفاع کنم؟!
جالب میشود! نه به آن عزت و احترام نه به این شاخ و شانه کشیدن!

اما بشنوید از مادر عروس که یک پایش در مهمانی است و پای دیگرش در پشت ماجرا!
مگر غلامرضا (برادر عروس) امان میدهد! مدام با زبان اشاره مادر را صدا میزند تا شرح حالی از احوالات عروس خانم را گزازش کند!


آخر هم دست گل هم به آب میدهد!

وقتی حضار برای دوم درخواست آوردن چایی را دارند پدر عروس خانم با صدایی رسا! غلامرضا را صدا میزند
غزنوی/ غلامرضا، غلامرضا! غلامرضا/ بله آقا جون! غزنوی/ بپر بگو چایی بیاره! غلامرضا/ چشم آقا جون!
ثانیه بعد صدای بلند ریختن سینی چایی و شکستن استکانها به گوش میرسد!
گویا عروس خانم در راهرو، بیرون از پذیرایی سینی به دست و گوش به زنگ منتظر آوردن چایی بوده است
که در این حین غلامرضا که حسابی حول و دستپاچه است با او برخورده کرده و باقی ماجرا!
پدر عروس/ این چه صدایی بود؟ ستون زاده/ قضا بلا بود! مادر عروس/ نخیر! غلامرضا بود!
بعد از این اتفاق دوباره پای سلطان محمود و فردوسی نقل مجلس میشود!
لحظاتی بعد ستون زاده بحث جنجالی فردوسی و سلطان محمود غزنوی را به بیراهه میکشاند و صحبت را عوض میکند
ستون زاده/ شما هم دستور بفرمایید چایی رو زودتر بیارن
درست در دقایق حساس تشریف فرمایی عروس خانم البته برای بار چهارم! مادر اسد که از بحث پیش آمده خوشش آمده و گویا منتظر چنین فرصتی بود
در ادامه چنین میگوید

مادر اسد/ تعجبم! چطور ممکنه آدم فردوسی مرد به این نازنینی رو ول کنه از شاه عباس! دفاع کنه!
خمارلو/ خانم! شمام شاه عباس از کجا پیدا کردی وسط معرکه سلطان محمود؟!
مادر اسد/ حالا هر چی!
و باز دوباره بحث داغ میشود و اینبار ستون زاده که به نیت مادر شوهر پی برده است در جواب میگوید
ستون زاده/ ای بابا! خانم خمارلو! بیکاری باز اینارو آتیشی میکنی؟!!!
مادر اسد هم که دلش حسابی پر است تیر خلاصی را میزند!
خانم خمارلو/ من بیکارم یا شما که خودتون نخود هر آشی میکنی؟!!!
ضرب المثلی قدیمی هست که میگوید تا سه نشه بازی نشه! اما اینبار قضیه فرق میکند!
عروس خانم سینی به دست با آن استکانهای لبریز از چایی 4 بار تا پشت در آمد و رفت اما باز نه از چایی خبری شد نه از دیدار یار!
بدین ترتیب، هرگز چشمانمان به جمال عروس خانم روشن نمیشود!!!
به نظر شما عروس خانمی که چهره شان پشت ابر پنهان بود و ما از دیدنش محروم بودیم همان کارگردان سریال یعنی خانم مرضیه برومند نیستند؟ یا شاید هم یکی از عوامل پشت صحنه!
بیچاره مادر عروس! یا حواسش به غلامرضا بود یا سرگرم پذیرایی از مهمانان و دست آخر هم ناظر ماجرا بود!

یاد بازیگر توانا و بانوی مهربان مهری ودادیان و سایر درگذشتگان گرامی