داستان یک مثلث عشقی
کاپیتان، سروان، بلای عاشقیت!
نویسندگان: کنتس، تورنتن، سروان، کاپیتان
...
<سروان رنو> شما عضویت تون تایید شده کال تورنتن. خود را به رده پیاده نظام رایش معرفی کنید برای جنگ با متفقین
<كال تورنتن> سروان خواهش مي كنم فقط منو جبهه روسيه نفرستين
<کاپیتان اسکای> زنده باشی برادر تورنتن؛ نازی هستی یا از تیم متفقین؟
<كال تورنتن> عشق است متفقين
<کاپیتان اسکای> سروان داشته باش! عشق است متفقين
<سروان رنو> بفرما. ما کاربر تایید عضویت می کنیم که جبهه رایش تقویت بشه اما میرن عضو متفقین ظالم میشن. ظلم تاریخ به رایش تمامی ندارد.
<کاپیتان اسکای> کار دل است سروان نه مغز
<كال تورنتن> خدايش جبهه رايش نياز به تقويت نداره كامل حريفه سروان غصه نخور پرچم بالاست
<كال تورنتن> راستي تا يادم نرفته بگم من جاسوس دوجانبه هستم
<سروان رنو> جاسوس دو جانبه جایش در کوره آدم سوزی است.. به متفقین خدمت کن اما یک رو باش و یک جانبه !
<كال تورنتن> سروان انتظار نداشتم
<کاپیتان اسکای> مجازات جاسوس جنگی اعدام است
<كال تورنتن> كاپيتان شما ديگه چرا
<کاپیتان اسکای> چون دوجانبه ست نصف بشه قبول
<كال تورنتن> اصلا" من ميرم تو جبهه مارشال تيتو ميجنگم
<کاپیتان اسکای> اون که دیگه فقط با اشتوکا باید اعدام بشی
<سروان رنو> این مارشال تیتو هم مارمولکی بود. هم از رایش کمک گرفت هم از متفقین اما به هیچ یک نپیوست !
<كال تورنتن> كاپيتان جون من رحم كن
<کاپیتان اسکای> سروان با همون اشتوکا موافقی
<سروان رنو> اشتوکا خطرناکه کاپیتان. خیلی از خلبان های ناشی بعد از شیرجه می خوردن به زمین. به خاطر یک اسیر صلاح نیست خودمون رو به کشتن بدیم !
<كال تورنتن> مخلص همگي هستم فعلا" خداحافظ در نبود من خدايي دادگاه منصفانه برگزار كنيد
<کنتس پابرهنه> کاپیتان و سروان بالاخره در یک موضوع هم عقیده اند...باید به فال نیک گرفت
<سروان رنو> درسته ما روزها سایه کاپیتان رو با تیر می زنیم اما شب ها باهاش میریم باشگاه و بیلیارد بازی می کنیم. جنگ به جای خود. زندگی هم به جای خود
<کاپیتان اسکای> اتفاقا من و سروان روزگاری برادر بودیم قبل از پیشوا ریک بین ما پیوند برادری گذاشت اما پیشوا سروان رو فریب داد.
<سروان رنو> داستان چیز دیگه ای بود... سر رقابت عشقی ما دشمن شدیم. کاپیتان خاطرخواه یکی شده بود و ... امان از مثلث عشقی .. این هانیبال که ریاضی اش خوب هست شاید بتونه مشکل مثلث رو حل کنه. قضیه فیثاغورث که حل اش نکرد!
<کاپیتان اسکای> امان از خاطرخواهی!
سروان این خاطرخواهی خودش یه قصه ی دیگه ست.
<سروان رنو> آره. یادش بخیر... آخرش نه من بهش رسیدم نه کاپیتان !!
<کنتس پابرهنه> ز دست عشق در عالم هیاهوست... تمام فتنه ها زیر سر اوست
<کاپیتان اسکای> بله گیر هانیبال افتاد
<سروان رنو> آره. تنها چیزی که ازش گیر آوردیم استخوان ترقوه چپ بود.
توی کمد من هست کاپیتان. هر روز نگاهش می کنم به یاد گذشته ها.
<کاپیتان اسکای> اونم گذاشتیم شاید بشه از طریق ژنتیک باز تولید بشه . اونوقت دو تا می شه ما باز دوست می شیم.
<سروان رنو> آره. همینجوری علم پیش بره تا چند وقتی دیگه کد ژنتیک رو می دی کامپیوتر و کپی می زنه برات . عالی میشه.
<کاپیتان اسکای> سروان! از نگاه به استخوان ترقوه چپش یاد کدوم خاطره می افتی؟
<سروان رنو> یاد دوران آموزشی توی نیروی هوایی فرانسه که همدوره بودیم. یه بار افتاد و شونه هاش در رفت و ما کلی ماساژش دادیم !
<کاپیتان اسکای> وقتی که از فرط حسادت از هواپیما پرتش کردی بیرون استخوان ترقوه چپش شکست؟
آخه منو بیشتر از تو دوست داشت. می گفت این سروان مخ می زنه، همه ش دم از مغز می زنه و به قلب اعتقادی نداره
<سروان رنو> عمرا" . عاشق لباس افسری من شده بود. میگفت به کاپیتان می گم دوست ات دارم که دلش نسوزه.
<کاپیتان اسکای> آره عاشق لباس افسری ات شده بود وقتی من افسر شدم به کل تو رو کنار گذاشت.
<سروان رنو> وقتی که تو افسر شدی که اون اصلا زنده نبود. مگر ارواح عاشق تو بشوند کاپیتان !
<کاپیتان اسکای> سروان!!! من، برج ایفل، اون، شب های طولانی، کلی عکس با اون توی لباس افسری دارم
<سروان رنو> یادمه. همون عکس هایی که تا نصف شب توی خوابگاه بیدار می موندی و با فتوشاپ می ساختی ؟
<کنتس پابرهنه> سروان رنو اونقدر حواسم به ماجرای عشقی شما پرت شد که پست ناتمامی که نوشتم اشتباه ارسال شد
<کاپیتان اسکای> کنتس سروان هم همینجوری شد. از فرط عشق اشتباهی رفت توی گروه نازی ها
<سروان رنو> نخیر. من با چشم باز و تحقیق بسیار به حضور پیشوا مشرف شدم.
<کاپیتان اسکای> شما با چشم گریان رفتی تو بغل پیشوا، ... هی بهش می گفتی انتقام انتقام
<کنتس پابرهنه> ممنونم سروان رنوی عزیز... کاپیتان عزیز من راه برگشت داشتم... به سروان هم امیدی هست؟
<کاپیتان اسکای> تا اون استخوان ترقوه چپ رو داره بله
<سروان رنو> سنگ صبورش من بودم. حرف های دل اش رو به تو نمی زد . همه اش می گفت این کاپیتان همیشه بوی بنزین هواپیما میده .
<کاپیتان اسکای> عاشق بوی بنزین بود؛ یه مدت تکنیسین من بود. ایده سوپاپ مال اون بود.
می گفت سروان از صدای این سوپاپ کلافه ست یه وقت درستش نکنی ها
من به عشق اونه که هنوز دست به این سوپاپ نزدم.
<سروان رنو> آره. جلو تو اینطور وانمود می کرد. عاشق عطر فرانسوی من بود. می گفت فرانسوی ها رومانتیک اند.
<کاپیتان اسکای> عاشق پرواز بود. از عطر تند فرانسوی و بزک خوشش نمی اومد. تازه وقتی لباس تکنیسین ها رو می پوشید زیبا می شد.
<کاپیتان اسکای> با چه عشقی دونه دونه سوپاپ ها رو تمیز می کرد. قطار فشنگ توی هشت تا مسلسل می گذاشت. یاااادش به خوبی و خوشی
<سروان رنو> آره جون خودت. اصلا به این فکر کردی که وقتی تو در آسمان ها پرواز می کردی , اون روی زمین با کی بود ؟!
<کاپیتان اسکای> دیگه توی پرواز از من جدا نشدنی بود. دوتایی روی اون صندلی خشک فلزی. وقتی من ویراژ می دادم اون تیر می انداخت. یه بار کلاه کجت رو با مسلسل سوراخ کرد که دادت در آمد.
<سروان رنو> اسپیت فایر به زور یک نفر توی کابین فسقلی اش جا میشه. اونوقت تو چطور یک نفر دیگه هم کنارت می نشوندی ؟
<کاپیتان اسکای> بغل می فهمی بغل!
خوبیش به همین بود آخه تو از عشق سر در نمی آری، عشق جا نمی شناسه!
<سروان رنو> بعضی وقت ها زنگ می زد و می گفت کاپیتان امروز پرواز داره و نیست اش. قرار می ذاشت بریم شانزه لیزه بگردیم .
<کاپیتان اسکای> من بهش می گفتم برو با سروان، دلش نشکنه، خوشش نمی اومد زوری بود.
<سروان رنو> همه اش می گفت سروان اگر تو نبودی , ریک چطور می تونست الزا را به سلامت روانه آمریکا کنه . همیشه می گفت سروان , وقتی در کنار تو هستم انگار دنیا مال منه. اما کنار کاپیتان که هستم انگار دنیا علیه منه ..
<کاپیتان اسکای> درسته اهل دنیا و این حرف نبود در کل ضد دنیای کثیف اون روزگار بود
<سروان رنو> نصف این فیلم های کلاسیک رو من توی همون روزها کنار اون به اتفاق هم می دیدیم: اکثرا هم عاشقانه ها.
<کاپیتان اسکای> آره به منم می گفت همیشه نصف این فیلمای کلاسیک رو می بینه بعد خوابش می بره
به تو اشاره می کرد و می گفت کاپیتان دنیا یعنی سروان ولی بیا من و تو دنیا رو کنار بگذاریم و بریم به اون اوج هزاران پایی
<سروان رنو> اتفاقا عاشق دنیا و زیبایی هاش بود. مخصوصا وقتی می بردمش خرید و براش هدیه می خریدم انگار دنیا رو بهش داده بودن.
<کاپیتان اسکای> اون خریدها رو با شوق می گرفت تا بین فقرا تقسیم کنه، عاشق شاد کردن دیگران بود حتی اگه با پولای سروان باشه
<سروان رنو> پس چرا کمد لباس اش پر بود از این لباس های گرون قیمت ؟ لابد تظاهر می کرده جلو تو .
<کاپیتان اسکای> اون با لباس مکانیکی هم زیبا بود نیازی به زرق و برق نداشت
<سروان رنو> کدوم لباس مکانیکی. فقط برای پز دادن می پوشید. زور گرفتن یه آچار فرانسه رو هم نداشت. خیلی نازپرورده بود.
<کاپیتان اسکای> کجایی سروان! وقتی از هواپیما پرتش کردی پایین اگه ناز پرورده بود زنده نمی موند.
<سروان رنو> من کجا پرت اش کردم ؟ خودش پاش لیز خورد. تازه کف زمین چمن بود. شیشه هم می انداختی نمی شکست.
<کاپیتان اسکای> پاش رو چمن لیز خورد؟
وقتی موتور پیاده می کرد و نور خورشید از لابلای موهای طلایی عرق کرده ش خودنمایی می کرد هیچ دلی نبود که پرپر نزنه!
<سروان رنو> کدام موهای طلایی. موهای سیاه پر کلاغی اش رو با پول من رفته بود رنگ طلایی کرده بود.
<کاپیتان اسکای> هنوز هم که هنوزه ازش کینه به دل داری. چشماتو باز کن. اون دیگه رفته! دیگه نیست.
<سروان رنو> الان که خوب فکر می کنم می بینم انگار مخ هر دو ما رو زده بوده و هر دو ما رو تیغ می زده ! همون بهتر که مـُـرد.
<کاپیتان اسکای> باید اعتراف کنم که تو رو تیغ می زد برای من می آورد. کاپیتان آهی در بساط نداشت.
<سروان رنو> جدی ؟ پس اونی که غیر من براش زیور آلات می خرید کی بود ؟!!
خوب امشب هم به یاد عزیز سفر کرده گذشت. پاریس همیشه با ماست، همیشه
<کنتس پابرهنه> سروان رنوی عزیز از روی داستان تون میشه یک فیلم عاشقانه ساخت و پایانش رو هم باز گذاشت...
<سروان رنو> آره. همه اش که نباید فیلم نگاه کنیم. بعضی وقت ها باید خودمان هم آستین بالا بزنیم.
<کنتس پابرهنه> به عهده مخاطب میذاریم که آن زن مرموز چه کسی را انتخاب کند.. سروان رنو ,کاپیتان یا شخص ثالث را؟
<سروان رنو> نکنه پای نفر سوم هم در میان بوده ؟!
<سروان رنو> حتما از نوع زن های مرموز femme fatale ( اغواگر ) فیلم نوآر هم باشد که پدر همه را در بیاورد !