"تئاتر پانتوميم رؤياي من است و به هر حال ميبايد در زمان پختگياش فرا رسد،
بدون اينكه به مدرسهاي خاص و يا به سبك و سياقي مشخص محدود شود.
اما هنري كه سرشار از فرم ميگردد و بدون ارتباط و تماس با هنر زندگي واقعي، هنر نخواهد شد
و به عبارتي محتوايش از دست خواهد رفت."
استاد بی بدیل و بی هماننند پانتومیم
مارسل مارسو Marcel Marceau
تسلط این مرد بر بدن خویش و قدرت وی در انتقال مفاهیم به مخاطبین بی نظیر بود. کنترل فوق العاده بر بدن، حرکات بسیار گویا و مفهوم صورت، حرکات بسیار هماهنگ و سوژه هایی که برای نمایش هایش انتخاب میکرد او را هنرمندی تحسین برانگیز ساخته بود. وضعیت مالی نه چندان جالبش، اورا از همراهی موسیقی در برخی نمایشهایش بازداشت و البته شاید او را عمیق تر ساخت. تاثیر بسیار عمیق چارلی چاپلین بر وی (همانگونه که خودش اشاره کرده است) غیرقابل انکار است. مارسو درباره چارلی چنین میگوید:
"قدرت ايجازگرانه و ساحري دوربين در پرداخت و تفهيم ميم چاپلين مسلماً نقش پُراهميتي داشته است كه ما روي صحنه و در مقابل تماشاگر رودررو قرار ميگيريم كه تأكيد ما بر خلاف چاپلين بدون استفاده از آلات، ابزار و يا آكسسوارهاي گوناگون است. به هر حال هنر چاپلين واقعيتر است."
کوشیدم تا دو نمایش مشهور وی را ضمیمه کنم که حجم فایل ها از محدوده مجاز من بیشتر بود! میتوانید خود در منابع آنلاین جستجو کنید.
جالب است بدانید مارسو در سال 1352 سفری به ایران نیز داشته است.
زندگی نامه او را در زیر از این منبع میخوانید:
در 22 ماه مارس 1923 در شهر استراسبورگ در فرانسه به جهان آمد. نام خانوادگی اش مانژل بود. پدرش حرفه ی قصابی داشت و مادرش خانه دار . از همان نوجوانی دوست داشت کم تر از گفتار کلامی استفاده کند و منظورش را بیش تر با میمیک و ژست بیان نماید. بازی گران بزرگ فیلمهای صامت، به ویژه چارلی چاپلین و باستر کیتون ذوق و شوق بازی گری را در او برانگیختند. در همان زمان دوست داشت که هنر سکوت را که نوع دیگری از کلام ارتباطی با انسان است، به عنوان حرفه ی آینده ی خود برگزیند.
با هجوم و اشغال فرانسه به وسیله ی ارتش فاشیستی آلمان هیتلری در سال 1340، خانواده اش مجبور می شود تا از استراسبورگ بگریزد. پدرش را مأمورین گشتاپو دست گیر می کنند و در ارودگاه مخوف کار اجباری آشوویتس به قتل می رسانند. مارسو در شهر لیموژ به نهضت مقاومت ملی فرانسه می پیوندد و به همین علت نیز نام خانوادگی اش را تغییر می دهد تا با این نامجدید و مستعار شناخته نشود. بعدها همین نام خاطره انگیز را برای همیشه روی خود می نهد.
مارسو به علت فعالیت پی گیرش در نهضت مقاومت، تحت تعقیب گشتاپو قرار می گیرد، اما چون نام خانوادگی اش را در شناسنامه ی جعلی تغییر داده است، فاشیست ها قادر به شناسایی او نیستند. به اعتقاد او در این دوران خفقان هم راه با زندگی زیرزمینی، لب فروبستن اجباری، خود را نشناساندن و پنهان داشتن، هنر سکوت را بیش از هر زمان دیگر فرا گرفت.
نخستین اجرای عمومی اش در متروی پاریس به وسیله ی مأمورین گشتاپو متوقف می شود. رو در روی مأمورین می ايستد. لحظاتی هراس انگیز می گذرد. مارسو ترس خود را فرو می خورد و در نقش شهروندی بی آزار و مظلوم، و بی خبر از همه چیز و همه جا در برابر آنان می ایستد و این نقش را چنان با قدرت و هنرمندانه بازی می کند که فاشیست ها باور می کنند.
او با این تجربه به این اعتقاد می رسد که تسلط یافتن برجسم، توان مندی اندیشیدن را فزونی می بخشد.
در سال 1946 به آموختن اصول هنرهای نمایشی پرداخت. به تآتر سارا برنارد در پاریس می رود، که شارل دولن و شاگرد و هم کارش اتیئن دکرو در آن جا درس می دادند. ژان لویی بارو که بعدها از نام داران تآتر شد، از شاگردان این کلاس بود. مارسو به گروه هنرجویان پیوست و به آموختن نشست. پس از مدتی در کنار بارو به صحنه می رود و بازی می کند. او 24 سال داشت که موسیو بیپ را آفرید.
موسیو بیپ: شخصیتی نمایشی با پیراهنی راه راه و کلاهی با یک شاخه گل سرخ بر سر و صورتی چون گچ سفید، که نخستین بار در سال 1947 میلادی چهره می نمایاند و از آن پس بیش از شش دهه با او و هم راه او به زندگی اش ادامه می دهد.