یک شنبه 13 اسفند 1391
چه جواهری است این کتاب روزی روزگاری سرجو لئونه، برای من که دیوانه این کارگردان هستم چنین کتابی حکم یک دوست صمیمی را دارد. چقدر حیف که بیشتر فیلم نساخت. اما کتاب که حتما" بسیاری از شما آن را خوانده اید شامل مصاحبه ای مفصل و دوستانه با لئونه است که در آن کارگردان بزرگ ما را در جریان لحظه لحظه فیلم ها و پشت صحنه آثارش قرار می دهد. از سختی ها و مشکلاتش می گوید و آرزوهایش. از کار بازیگرانی چون ایستوود و لی وان کلیفت می گوید. از سختی کار با راد استایگر و لذت کار با دنیرو و اینکه چقدر دوست دارد فیلمی بسازد به نام نهصد روز لنینگراد با بازی دنیرو. خبرنگاری امریکایی به لنینگراد می رود تا بیست روز در آنجا بماند و خبر تهیه کند اما تمام مدت جنگ را در آنجا می ماند. در این مدت دلباخته یک زن روس می شود، یک عشق ممنوعه. اگر پی به این رابطه ببرند زن به 12 سال زندان محکوم می شود اما این دو از این بابت دلهره ای ندارند. می گذرد تا شب قبل از آزادی لنینگراد زن تصاویر جنگ را می بیند. نوع فیلم برداری مرد را می شناسد ، در حال دیدن تصاویر گرفته شده توسط محبوبش است که ناگهان دوربین منفجر می شود و زن می فهمد که محبوبش کشته شده است. تصور کنید این فیلم را با دنیروی افسانه ای آن سال ها چه می شده !!! افسوس ...
چقدر روزی روزگاری در آمریکای این دو نفر را دوست دارم. فیلم محبوبم است، از همان هایی که اگر بخواهند در یک جزیره رهایت کنند حتما" آن را با خودت می بری. تعداد بارهایی که فیلم را دیده ام به یک عدد دو رقمی می رسد. چندین نسخه مختلف هم از شاهکار استاد دارم، هر ورژنی به بازار می آید باید بخرم، اصلا" مدتی کارم این بود بگردم ببینم ورژن جدیدی از فیلم وارد بازار شده یا نه! حالا هم که می گویند یک نسخه قرار است بیرون بیاید که سی، چهل دقیقه اضافه دارد. حالا وقتش نیست، به نظرم می آید یادداشت های یک هفته را باید به این فیلم اختصاص داد.
( چه عکس جالبی است، رابرت دنیرو ، جنیفر کانلی ، الیزابت مک گاورن و جیمز وودز در عکسی که در سال 2012 گرفته شده )
اما سه گانه هیروشی تشیگاهارا را چندی قبل دیدم و می خواستم در موردش بنویسم که متاسفانه فراموش کرده بودم. تشیگاهارا کارگردان ژاپنی که کارنامه کوتاهی دارد اما همین چند فیلمی هم که ساخته خوب و پر سر و صداست.
داستان اولین فیلمش دام محصول 1962 از این قرار است: قاتلی شیک پوش و اسرار آمیز وارد شهری می شود و کارگری را می کشد. زنی که شاهد ماجراست شهادت دروغ می دهد و این باعث می شود پای افراد دیگری نیز به این داستان باز شود، اما ارواح مردگان زنده شده و به سراغ شاهد و دیگران رفته و دلایل کارشان را جویا می شوند.
داستان در ابتدا حس و حال یک اثر نئورئالیستی را دارد که به ناگاه مضامین مورد علاقه کارگردان آن را تبدیل به یک اثر سوررئالیسم عجیب می کند. تشیگاهارا همزمان با مدرنیته اروپا و موج نو فرانسه و ظهور کارگردانان نو اندیش آمریکایی سبک مردن خودش را در ژاپن شروع می کند که با فیلم های بعدیش بیشتر به چشم خواهد آمد.
فیلم بعدی او زن شنزار محصول 1963 باز هم وهم انگیز است ( این یکی را من بیش از همه دوست داشتم ). حشره شناسی در ساحلی متروک به دنبال تحقیق است. اتوبوس می رود و اهالی به او می گویند که شب را در کلبه زنی که در ته یک گودال بزرگ شنی زندگی می کند به صبح برساند تا فردا بتواند با اتوبوس بعدی برگردد. کلبه متعلق به زنی است که هر لحظه می کوشد تا با بیرون بردن شن از گودال از پر شدن آن جلوگیری کند. روز بعد حشره شناس می فهمد که نردبانی که از آن وارد گودال شده دیگر نیست و باید در آن گودال محبوس بماند و به زن کمک کند...
داستان فیلم پر از نماد پردازی است که بعضا" گل درشت می نماید. زنی مطیع اهالی روستا که خود را وقف بیرون بردن شن کرده است. گویی اگر او از حرکت باز ایستد گودال تمامی روستا را در خود می بلعد. شاید نوبت بردگی زن به اتمام رسیده و حالا این مرد است که باید برای حفظ بقای بشر تلاش کند.
چهره دیگری محصول 1966 داستان مردی است که صورتش در اثر حادثه ای می سوزد. دکتری یک صورت مصنوعی برایش درست می کند که قابل برداشتن است. مرد با چهره جدید سعی در اغوای همسر خود دارد. هویت جدید رفته رفته مرد را به هم می ریزد و مرد از دکتری که این چهره را برای او ساخته انتقام می گیرد.
این فیلم هم چون دیگر فیلم های این سه گانه سرشار از نماد پردازی است. تصاویر فوق العاده عجیب این فیلم ها به خصوص دو فیلم آخر در بیان این نمادها به شدت موفقند. در چهره دیگری تشیگاهارا که انگار خودش هم از این نماد پردازی ها شگفت زده شده به تصاویر بسنده نمی کند و در دقایق متعددی از فیلم مرد و دکترش را روبروی یکدیگر نشانده تا در مورد این نمادها صحبت کنند و پیام فیلم را برای تماشاگری که احیانا" آن ها را نفمیده به زور حالی کنند، که ای کاش این گونه نمی شد و کارگردان به تصاویرش اعتماد می کرد. صحنه پایانی فیلم که مرد در بین چهره های غیر قابل شناسایی مردم شهر رها شده است به اندازه تمام دیالوگ های فیلم بار معنایی دارد.
در کل انگار فیلم های تشیگاهارا از پیچیده بودن خود لذت می برند، انگار در پس این فیلم ها تشیگاهارای کارگردان ایستاده و می گوید : بیایید فیلم های مرا ببینید و گیج شوید، فیلم های من خیلی خیلی عمیق هستند و حرف های مهمی می زنند که شما قادر به درک آنها نیستید.
اما گذشته از نمادپردازی زیاد فیلم ها باید به سال ساخت آنها هم توجه کرد و از قدرت تصویرپردازی و درک بالای تشیگاهارا چشم پوشی نکرد و از فیلم های خوب او لذت برد و نکته آخر اینکه او اولین کارگردان آسیایی است که کاندیدای دریافت اسکار می شود.
فیلم های این کارگردان را ببینید که ضرر می کنید.
اما دلم می خواست از ژودکس اثر ژرژ فرانژو بنویسم، دیوانه این کارگردان هستم. چشم های بدون چهره اش را دیوانه وار دوست دارم و از آدم های گربه نمای ژاک تورنر، از این یکی هم از دل گذشته ها را . شاهکاری است در جایی نزدیک به قله های فیلم نوآر. راستی از دل گذشته ها یا از درون گذشته ها با بازی رابرت میچام، جین گریر و کرک داگلاس را دیده اید؟؟؟ چه شهر آشوبی است این جین گریر . فیلم را، رابرت میچام افسانه ای را، کرک داگلاس را و ما را افسون می کند. این فیلم را هم حتما ببینید؛ قرار بود نوشته هایم را تمام کنم اما نمی شود از جین گریر و از دل گذشته ها نگفت، به قول معروف حرف حرف می آورد یا بهتر است بگویم فیلم فیلم می آورد !!!
راستی چقدر خوب که نوشته امروز با جین گریر تمام می شود نه با فضای وهم انگیز و هولناک فیلم های تشیگاهارا ...
تا بعد ...