[-]
جعبه پيام
» <سروان رنو> تلگرام یا فروم ؟ مساله این است ! ... https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...4#pid45464
» <Dude> سلامت باشید. شده که ازعزیزانی با هم، کمی قدیمی تر از اینها را دیده بودیم، جز خودم همه دردیار باقی اند. خوشحالم هنوز هستند که از آن فیلمها خاطره دارند، با آرزوی سلامتی
» <دون دیه‌گو دلاوگا> سلام و سپاس فراوان "Dude" گرامی. آقا ممنون برای "Orions belte". با معرفی شما، خودم هم خاطره محوی از آن سراغ گرفتم
» <دون دیه‌گو دلاوگا> پاینده باشید "رابرت" گرامی. سپاس از لطف و پُست‌های ارزشمندتان
» <لوک مک گرگور> متشکرم دوست گرامی. منهم همیشه از خواندن مطالب جذاب و دلنشین تان کمال لذت را برده ام.
» <رابرت> بررسی جالب تأثیر فیلم "پاندورا و هلندی سرگردان" بر انیمیشن "عمو اسکروچ و هلندی سرگردان" https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...6#pid45456
» <رابرت> سپاس از دون دیه‌گو دلاوگا و لوک مک گرگور عزیز به خاطر مطالب تحقیقی، تحلیلی و زیبای اخیرشان
» <دون دیه‌گو دلاوگا> "بچه‌های کوه تاراک" : https://cafeclassic5.ir/showthread.php?t...3#pid45453
» <مارک واتنی> ممنونم رابرت جوردن عزیز
» <رابرت جوردن> سپاس از مارک واتنی و بتمن
Refresh پيام :


ارسال پاسخ 
 
رتبه موضوع
  • 3 رای - 4.33 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
یادداشت های روزانه
نویسنده پیام
پرشیا آفلاین
مترجم کافه
***

ارسال ها: 220
تاریخ ثبت نام: ۱۳۹۱/۹/۱۶
اعتبار: 24


تشکرها : 4498
( 2786 تشکر در 76 ارسال )
شماره ارسال: #17
RE: یادداشت های روزانه

با سلام به دوست ارجمند, جناب راتسو ریزو و تمامی هم کافه ای های نازنین

مدتی است که مشتاقانه چشم براه یادداشت های دوست خوبمان راتسو ریزوی عزیز هستیم و این انتظار کم کم دارد به عادتی دوست داشتنی بدل می شود. ایشان در پست قبلی به فیلم سقوط خانه ی آشرها اشاره کرده بودند. آلن پو یکی از چهره های محبوب من در ادبیات داستانی است و از قضا این کار او را نیز بسیار دوست دارم و با این که متاسفانه فیلم را ندیده ام و نمی دانم تا چه حد به متن اصلی داستان وفادار بوده است, با این حال اجازه می خواهم که نگاهی به روایت این داستان از منظر ادبیات داشته باشم و نکاتی را در رابطه با شخصیت پردازی و درونمایه ی داستان عرض کنم که امیدوارم خالی از لطف نباشد.

The Fall of the House of Usher

دوستانی که این داستان را مطالعه نکرده اند, می توانند با مراجعه به لینک زیر چکیده ای از نوشته ی آلن پو را بخوانند:

http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B2%D9%8...8%B4%D8%B1

سقوط خانه ی آشر یا زوال خاندان آشر یکی از مشهورترین کارهای آلن پو, داستان کوتاه و ترسناکی با راوی اول شخص است که تمامی عناصر شاخص سبک گوتیک را در خود دارد: تاریکی, ترس, فضای تیره ی قلعه ها و عمارت های بزرگ و قدیمی, عوامل ماوراء طبیعی, مرگ یا بیماری های ناشناخته ای که به مرگ منجر می شود و آگاهانیدن از حوادث آینده. زمان شروع داستان, غروب یک روز دلگیر پاییزی و مکان, عمارتی قدیمی و محصور شده توسط یک دریاچه ی کوچک کوهستانی است که تصویر خانه در آبهای آن بازتاب یافته و تنها راه دسترسی به عمارت, عبور از روی یک پل است. داستان با بخشی از یک غزل فرانسوی سروده ی ژان پی یر دوبرانژه آغاز می شود:

Son cœur est un luth suspendu;Sitôt qu’on le touche il résonne

قلب او چون عودی آویخته (کوک شده) است

هربار که آن را لمس می کنند, به صدا می آید.

hanging lute

سازهای زهی در داستان از اهمیت برخوردارند و قلب چون سازی انگاشته شده که محتاج نواختن است.

شخصیت های داستان عبارتند از سه شخصیت انسانی (راوی, رودریک و مادلین) و یک کاراکتر غیرانسانی یعنی عمارت که, اگر نه بیش از سه شخصیت انسانی که, همپای آن ها در پیشبرد داستان نقش دارد. آشر مفهوم ادراک پذیری را در داستان مطرح می کند و احساسات و قدرت درک را به اشیا بی جان در محیط اطراف عمارت نسبت می دهد, چنان که گویی آن ها از حواس انسانی برخوردارند و حتی به نوعی زنده هستند. یک نکته ی کلیدی در سرآغاز داستان, توصیف پنجره های عمارت به شکل چشمانی است که خود, استعاره از هویت گنگ و زنده وار عمارت دارد.

برخی مفسرین داستان بر این باورند که خانه به سان خون آشامی عمل می کند که در پی شکار انسان های ساکن در آن است. رودریک, خود به راوی می گوید که عمارت و خاندان آشر در طول سالیان دراز چندان به هم نزدیک شده اند که گویی هویتی یکسان دارند. بعلاوه, دوام عمارت در طی قرن های متمادی و اینک, شکاف زیگزاگ واری که در آن بوجود آمده و ادامه ی حیات خانه را تهدید می کند, نمادی از انقراض خاندان هنردوست و قدیمی آشر, به واسطه ی ازدواج خانوادگی, و بقای در آستانه ی زوال آخرین دوقلوی خانواده است. رودریک در نامه ای که به راوی نگاشته ,  به اختلال ذهن آشفته ی خود اذعان می کند. او همواره در عمارت اقامت داشته و هرگز آن را ترک نمی کند؛ عمارتی که بازتابی از روان رودریک است. در پایان داستان, توفانی که در بیرون خانه برپا شده, آینه ی آشوبی است که در خانه جریان دارد و در نهایت, عمارت توسط دریاچه ای بلعیده می شود که تصویر آن را در آب های خود منعکس می ساخت.

و اما کاراکترهای انسانی اثر:

راوی: تنها کسی که با آشرها در ارتباط است و این رابطه نیز عمدتا رنگ و بویی بیگانه و غریبه دارد. در طول داستان, مادلین هرگز متوجه حضور او نمی شود و به آن اعتنایی ندارد.

رودریک: نمونه ی تمام عیاری از شخصیت- اول های آلن پو است که تمامی پیوندهای خویش با واقعیت های بیرونی را گسسته و توسط خانه ای که در آن زندگی می کند, مورد تهدید قرار گرفته است. او هنرمند نقاشی است که ساعت مرگ اش نزدیک می شود, ولی او قدمی برای ممانعت از آن برنمی دارد. در حقیقت وی, بسان بسیاری از دیگر قهرمان های آلن پو از رنج خویشتن لذت می برد. رودریک, آگاه از فرارسیدن مرگ اش, از راوی که دوست دوران کودکی او بوده, دعوت می کند تا شاهد هراس هایی باشد که بین او, خواهرش و خانه ی مرموز آن ها پرسه می زنند و بدین وسیله, هوشیاری و آگاهی خویش را نسبت به این شوم بختی ژرف تر می کند.

اما به راستی چرا او چنین مشتاقانه به استقبال ویرانی خویشتن می شتابد؟ آلن پو این پرسش را به روشنی پاسخ نمی دهد, ولی در لفافه به گناهی پنهان اشاره دارد که رودریک و خواهرش در آن شریک اند و در نهایت مرگ را به چیزی لذت بخش برای آن ها بدل ساخته است. رودریک جایی در داستان به راوی می گوید: در این شرایط دلسرد کننده, در این اوضاع رقت بار احساس می کنم دیر یا زود زمانی خواهد رسید که من باید زندگی و خِرَد خویش را با هم و در نبرد با شبح شوم هراس ترک گویم.

این گناه پنهان به نظر می رسد ارتباط نامشروع با محارم باشد و شاهد این مدعا چیزی است که راوی آن را ازدواج بین خویشاوندان برمی شمارد. او می گوید: من از این حقیقت جالب توجه آگاه شدم که بنیان و ریشه ی نسل آشرها که بسیار کهن نیز هست, در هیچ دوره ای انشعاب دیرپایی نداشته است؛ به بیان دیگر, خط سیر کلی نسب این خاندان, بجز مواردی ناچیز و گذرا, همواره مستقیم بوده و هست.

اگر فرضیه ی ارتباط ناسالم خواهر و برادر را باور داشته باشیم و نفرینی را که گریبانگیر خاندان آشر شده, پس رودریک با مرگ خویش نابودی خانه را به عنوان نمادی از خاندان آشر رقم می زند.

مادلین: او تنها دو بار در کل داستان ظاهر می شود و به سان روحی سرگردان, بی آن که توان انجام کاری را داشته باشد, در اتاق های عمارت پرسه می زند و همواره آشر و راوی را آشفته می سازد. برخی بر این باورند او تنها پس از دفن شدن در سردابه, "زنده" می شود, بنابرین در دومین حضور خویش به سان انتقام جویی ظاهر گردیده با در آغوش گرفتن برادر, فروپاشی خودجوش عمارت را کلید می زند.

برخی منتقدین بر این باورند که مادلین, در این داستان نقش خون آشامی را دارد که به تدریج و در تمامی طول قصه, خون برادر را می مکد و در آغوش کشیدن او در نقطه ی اوج داستان, نشانگر آخرین ضیافت خون برای خون آشام قصه است. این مادلینِ از گور برخاسته, تجسم هول انگیزترین هراس های رودریک است. جالب توجه آن که در آخر داستان, مادلین تنها زمانی ظاهر می شود که رودریک ادعا می کند, خواهرش پشت در است.

بسیاری از پژوهش های انجام گرفته در رابطه با داستان در جستجوی الگوی زوجیت یا دو به دویی هستند: دو قلوهای رودریک و مادلین؛ رودریک و راوی که در پایان داستان, راوی نیز چون رودریک به شکلی خطرناک, به فروغلطیدن در ورطه ی هراس و وهم و هذیان گویی نزدیک می شود؛ نقاشی رودریک از سردابه و سردابی که در آن مادلین دفن می شود؛ شعر "کاخ جن زده" و "سقوط خانه ی آشرها"؛ "تریست دیوانه", رمان گوتیکی که راوی برای رودریک می خواند و حوادثی که همزمان با خط سیر این رمان, صدای آن ها در خانه طنین انداز می شود؛ سقوط عمارت و زوال دودمان آشرها؛ تنهایی ساکنین عمارت و دور افتادگی خانه ای که هیچ همسایه ای ندارد؛ خانه و آشرها همزمان با یکدیگر فرآیند جدایی را تجربه می کنند: خانه با شکاف زیگزاگ واری که ثبات آن را تهدید می کند و دوقلوهایی که با تدفین مادلین از هم جدا شده اند.

برخی تفاسیر داستان بر راوی تکیه کرده اند که خواننده در ذهن او جای می گیرد. در آغاز داستان او از چشم انداز خانه در هراس است و در انتهای داستان به نظر می رسد دیگر قادر به خوابیدن نیست. او هیچ مدرکی دال بر مرگ مادلین ندارد  و با شرکت جستن در خاکسپاری او به رودریک اعتماد می کند. این موضوع نشانگر آن است که شاید راوی اشتراکات بیشتری با رودریک دارد.

Allan Poe

برخی منتقدین شباهت هایی بین رودریک و خود آلن پو یافته اند؛ به بیان دیگر آن ها عمده ی توجه خود را به جنبه هایی از داستان معطوف داشته اند که وصف حال خود نویسنده است. دلیل آن ها برای داشتن چنین دیدگاهی, تنهایی, بیگانگی, دلمشغولی ژرف نسبت به هنر خویشتن و  گناه پنهانی رودریک و نفرین نیروهایی  است که به ظاهر خارج از کنترل او هستند. هم آلن پو و هم شخصیت داستان اش هر دو از بیماری درونی رنج می برند. به نظر این منتقدین موهای آشر, ابروان کلفت و چشمان تیره ی او شبیه به آلن پو است. ارتباط نامقدس آشر و مادلین به نوعی یادآور حسی است که آلن پو نسبت به رابطه اش با دومین عمو زاده ی خود, ویرجینیا داشت. آن دو وقتی ویرجینیا تنها سیزده ساله و آلن پو در سن بیست و هفت سالگی بود ازدواج کردند و بسیاری بر این باورند که رابطه ی آن ها بیشتر به ارتباط عاطفی یک برادر و خواهر شبیه بود تا یک رابطه ی زناشویی عادی.

Virginia Poe

ویرجینیا, همسر ادگار آلن پو

بهر روی سقوط خانه ی آشرها بی پناهی بشر را در مواجه با نیروهایی به تصویر می کشد که بسیار قدرتمندتر از آستانه ی تاب و تحمل بشری هستند و با این حال, انسان در برابر این نیروهای اهریمنی به نبردی نابرابر بر می خیزد.

با احترام فراوان

پرشیا


بزرگ ترین مصیبت برای یک انسان این است که نه سواد کافی برای حرف زدن داشته باشد نه شعور لازم برای خاموش ماندن

ژان دو لا برویر, فیلسوف فرانسوی قرن 17
۱۳۹۱/۱۲/۴ صبح ۰۳:۵۹
یافتن تمامی ارسال های این کاربر نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده توسط : رزا, راتسو ریــزو, مگی گربه, حمید هامون, بانو, سروان رنو, دزیره, کنتس پابرهنه, ژان والژان, واتسون, Memento
ارسال پاسخ 


پیام در این موضوع
یادداشت های روزانه - راتسو ریــزو - ۱۳۹۱/۱۱/۹, عصر ۰۸:۱۸
RE: یادداشت های روزانه - راتسو ریــزو - ۱۳۹۱/۱۱/۱۰, عصر ۱۱:۱۸
RE: یادداشت های روزانه - راتسو ریــزو - ۱۳۹۱/۱۱/۱۱, عصر ۰۷:۴۶
RE: یادداشت های روزانه - راتسو ریــزو - ۱۳۹۱/۱۱/۱۲, عصر ۱۱:۱۰
RE: یادداشت های روزانه - راتسو ریــزو - ۱۳۹۱/۱۱/۱۳, عصر ۰۷:۳۲
RE: یادداشت های روزانه - راتسو ریــزو - ۱۳۹۱/۱۱/۱۴, عصر ۰۷:۱۱
RE: یادداشت های روزانه - راتسو ریــزو - ۱۳۹۱/۱۱/۱۵, عصر ۰۷:۴۳
RE: یادداشت های روزانه - راتسو ریــزو - ۱۳۹۱/۱۱/۱۶, عصر ۰۷:۲۰
RE: یادداشت های روزانه - راتسو ریــزو - ۱۳۹۱/۱۱/۲۰, عصر ۰۷:۳۸
RE: یادداشت های روزانه - راتسو ریــزو - ۱۳۹۱/۱۱/۲۱, عصر ۰۹:۵۱
RE: یادداشت های روزانه - راتسو ریــزو - ۱۳۹۱/۱۱/۲۲, عصر ۰۶:۵۲
RE: یادداشت های روزانه - راتسو ریــزو - ۱۳۹۱/۱۱/۲۵, عصر ۰۵:۵۱
RE: یادداشت های روزانه - راتسو ریــزو - ۱۳۹۱/۱۱/۲۷, عصر ۰۲:۴۸
RE: یادداشت های روزانه - راتسو ریــزو - ۱۳۹۱/۱۱/۲۹, عصر ۰۸:۵۷
RE: برای راتسو ریزو - دزیره - ۱۳۹۱/۱۱/۳۰, صبح ۰۹:۳۱
RE: یادداشت های روزانه - پرشیا - ۱۳۹۱/۱۲/۴ صبح ۰۳:۵۹
RE: یادداشت های روزانه - راتسو ریــزو - ۱۳۹۱/۱۲/۱۸, عصر ۰۱:۵۷
RE: یادداشت های روزانه - راتسو ریــزو - ۱۳۹۱/۱۲/۱۹, عصر ۰۷:۵۱