چهارشنبه 2 اسفند 91
این روزها حالم خوبه، مگه میشه آدم هم کافه ای های خوبی چون دزیره عزیز داشته باشه و بد باشه؟ محاله... ممنونم از اظهار لطف دزیره عزیز و امیدوارم لایق محبت این دوست خوبم و دیگر دوستانم باشم، اصلا" انگار کار خداست که همه دزیره های عالم مهربان باشند ...
اما نوشته بودم که مطلب پرشیای عزیز باعث شد فیلم فیوری اثر آنتونی مان بزرگ رو دوباره ببینم که در این بازبینی نکاتی توجه ام رو جلب کرد، البته پرشیای عزیز هم حوصله کردند و سوالات بنده رو بی جواب نگذاشتن.
اما فیوری محصول 1950 یک وسترن سیاه و سفید با بازی باربارا استانوویک و والتر هیوستن که به ناممزرعه فیوری یا خانواده فیوری هم معروف هست. خلاصه داستان فیلم از این قرار است: استانوویک دختری است که با پدرش زندگی می کند، پدر زنی را به خانه می آورد و قصد ازدواج با او را دارد. دختر هر کاری می کند پدر را از ازدواج پشیمان کند نمی تواند، سپس به زن حمله کرده و صورت او را زخمی می کند و نزد دوست بومی اش می گریزد. پدر به دنبالشان رفته و مرد را می کشد. کمی بعد دختر که کینه پدر را به دل گرفته در پی ورشکست کردن پدر برمی آید. پس از سلسله وقایعی دختر می خواهد نزد پدر برگردد اما مادر مرد بومی پدر را هدف گلوله قرار می دهد.
در دیدار مجدد متوجه موضوع پدرکشی در فیلم شدم، هرچند پدر مستقیما" به دست دختر کشته نمی شود اما دختر مسبب اصلی مرگ پدر است. کمی در مورد آنتونی مان تحقیق کردم دیدم انگار موضوع پدر کشی به هر نحوی یا مبارزه یا مخالفت و رویارویی با پدر در اکثر آثار آنتونی مان قابل ردیابی است و می شود یک بار هم فیلم هایش را بر اساس این موضوع مورد بررسی قرار داد.
بازی والتر هیوستن و باربارا استانوویک بسیار خوب است اما چیزی که در فیلم جلب توجه می کند تصاویر زیبا و کادر بندی شاهکار آن است. باور کنید مدتها بود چنین پرسپکتیو زیبایی در هیچ فیلمی ندیده بودم. تصاویر در عین زیبایی از عمق بسیار زیادی نیز برخوردار بودند. مزرعه فیوری در میا آثاری چون ال سید،سقوط امپراتوری روم، مردی از لارامی، وینچستر 73 و ... فیلم مهجور آنتونی مان است که اگر ارزش تماشایش بیشتر از آنها نباشد قطعا" کمتر هم نیست.
اما جوان تر که بودم در فیلم دیدن خیلی عصا قورت داده بودم، فکر میکردم هر فیلمی اسکار گرفته، جایزه کن را گرفته و یا دیگر جوایز را درو کرده قطعا" یک شاهکار هنری است و به دیگر فیلم ها و کارگردان ها نباید فرصت نفس کشیدن داد، مخصوصا" فیلم های تجاری را که دیگر اصلا" و ابدا" حرفش را نزنید. به تیتراژ هم نمی رسیدند بیچاره ها؛ در دم حکم اعدامشان را صادر می کردم. آن موقع یک آرشیو جمع و جوری داشتم که cd یا v.ch.s بودند. سالهای 81 یا 82 بود که dvd کم کم داشت سر و کله اش پیدا می شد و دوستی بود که از آن طرف آبهای نیلگون خلیج فارس dvd اورجینال می آورد؛ چه بهشتی بود آن موقع!!! اما موقع انتخاب باز هم سختگیری هایم شروع می شد، مرغ فیلم های جایزه بگیرم هنوز همان یک پا مانده بود. سری کامل جیمز باند، نه اصلا". پلنگ صورتی های بلیک ادواردز نازنین که ابدا؛ فیلم دارکولایی که عمرا" و ... در فیلم ها فقط و فقط به دنبال آن هنر کامل و ناب بودم ... گذشت تا روزی حسن حسینیمنتقد عزیز مهمان برنامه ای بود و از لذت تماشای بی مووی ها و حتی زد مووی ها گفت. چندی قبل ترش مقاله ای خوانده بودم به قلم همین جناب حسینی در ماهنامه نقد سینما در مورد زد مووی ها. حسن حسینی از سینمای وحشت انگلستان و ایتالیا گفت و فهمیدم که فیلم های ارزان راجر کورمن چون خاندان آشر هم دنیای خاص خودشان را دارند و اتفاقا" چه دنیای زیبایی هم هستند، دنیایی سرشار از رنگ های زنده و وحشت خالص. این همه رنگ را یک جا و با هم ندیده بودم.
وقتی حسن حسینی در جایی گفت تماشای یک فیلم از ماریو باوا را با دیدن سری کامل آثار کوبریکعوض نمی کند غرق در دنیای سینمای وحشت ایتالیا شدم؛ چه دنیای عجیبی بود.
آثار ارزان قیمت ماریو باوا، آثار مولف فیلمساز درجه چندم داریو آرجنتو هم برای خودشان سبکی منحصر به فرد بودند. دنیای فیلم های هرکولی ایتالیایی با کارگردانان شاخصشان که هم وسترن اسپاگتی می ساختند هم فیلم های هرکولی، بعضی هاشان واقعا" بد بودند اما بعضی چون ماریو کامرینی، سرجیو کوربوچی، لوییجی زامپا و دیگرانی هم بودند که خاص بودند.
دراکولاهای بلا لوگوسی در دهه 30 میلادی و بعدتر دراکولاهای کریستوفر لی را کشف کردم. فیلم های وینسنت پرایس هم که دیوانه کننده بودند.
دو کتاب هم از حسینی خواندم که خواندن آنها را به همه شما پیشنهاد می کنم
انگار زیادی دارم می نویسم، تازه می خواستم از دراکولا اثر تاد برانینگ در 1931 و دراکولا اثر ترنس فیشر در 1958 و از همه مهمتر از هنرپیشه محبوبم جولی کریستی نازنین بگویم اما بگذار حرفی هم برای فردا بماند.
تا بعد ...