سه شنبه 10 بهمن 91
همه چیز از شماره 449 ماهنامه فیلم شروع شد و گزارش اون مجله از جشنواره ونیز!

عکسی از فیلم تازه کیم کی دوک ؛ پیه تا چاپ شده بود که از بد یا شاید خوب روزگار شیر طلایی جشنواره را برده بود. فکر می کنم همین عکس بود تقریبا"

من اصولا" با چشم بادامی ها میانه خوبی ندارم ولی چهره این زن به نظرم خوب بود، دروغ چرا انگار یک جوری خوش قیافه بود. یک غم عجیبی در نگاهش بود که بلافاصله گفتم من باید زود زود این فیلم را ببینم آن هم در شرایطی که 4 ، 5 تا فیلم ندیده از کیم کی دوک گوشه آرشیو خاک می خورد. تلفن را برداشتم و به یکی از دوستان زنگ زدم و گفتم فیلم پیه تا را می خواهم ، آن هم دی وی دی اصلی ، اصلا" هم صبر ندارم!!!

بنده خدا گفت: اجازه بده فیلم اکران شود ، چشم از زیر سنگ هم شده برایت پیدا می کنم. فقط باید چند روزی دندان روی جگر بگذاری. خلاصه چند روزی گذشت تا فیلم پیدا شد و من ماندم یک عدد تلویزیون و یک دی وی دی پلیر و پیه تای منتظر دیده شدن!
با کیم کی دوک میانه خوبی نداشتم. بهار تابستان پاییز .... را زیاد دوست نداشتم. به نظرم متظاهرانه می آمد. اصولا" با فیلم های متظاهرانه که سعی می کنند یه زور مفهومی را به خورد تماشاگر بدهند یا کارگردان سعی می کند بهت حالی کند که زیادی کار بلد است میانه خوبی ندارم. یک نمونه دیگرش شکستن امواج استاد فون تریر!!! این نوع آثار بعضی مواقع در همان شلوغی های اولیه جوایزی هم می گیرند که البته نوش جانشان.
(( هیچ دقت کرده اید مثل شخصیت اصلی رمان ناتور دشت سالینجر دائم دارم نق می زنم؟؟؟ ))
به نظرم ( همان موقع هم همین طور بود ) بهار تابستان پاییز .... زیادی تحویل گرفته شد، انگار از دل نیامده بود. از میان آثار کیم کی دوک 3 - iron از همه بهتر بود . Bad Guy و Birdcage Inn هم چنگی به دل نمی زدند ؛ Breath ، Samaria و Dream هم هنوز دارند خاک می خورند تا کی نوبتشان برسد.
خلاصه پیه تا را دیدم ؛ اصلا" آن چیزی که انتظارش را داشتم نبود، گرچه انتظار فیلم آنچنان محکمی هم کیم کی دوک نمی رفت. فیلم مثل آفتاب پرست دائم رنگ عوض می کرد ، از صحنه های شکنه و خشنوت وحشیانه به سانتی مانتالیزم اغراقانه و از آن به صحنه های شنیع باورنکردنی. تفریح و خوشگذرانی و مهربانی و چرخشی ناگهانی و تبدیل فضا به یک جور عرفان باور نکردنی. از نظر فرم سینمایی هم فیلم مشکلات فراوانی داشت. خلاصه سرتان را درد نیاورم داستانش روی کاغذ و برای تعریف کردن شاید جذاب باشد اما در تبدیل شدن به یک فیلمی که برود و شیر طلایی ونیز را بگیرد هنوز خیلی خیلی خیلی چیزها کم داشت.
اما فیلم هر چه نداشت پوستر زیبایی داشت.

اما آنطور که من فهمیدم پیِه تا مجسمه ای از مریم مقدس به همراه جسد عیسی مسیح بر زانویش است. نمونه های متعددی از این مجسمه، که سمبل سوگواری مریم است در کلیساهای مختلف وجود دارد. از مشهور ترین آنها مجسمه ای است اثر میکل آنژ که در کلیسای پتر مقدس در واتیکان قرار دارد.

تابلوها و مجسمه های دیگری نیز از پیه تا موجودند.
تابلویی آثر آنتونی وان دایک:

یا این تابلو اثر دانیله کرسپی:

این عکس هم یکی از جوایز مهم عکاسی امسال یا سال گذشته را برده بود اگر اشتباه نکنم:

تا یادم نرفته روی جلد همان شماره 449 عکسی از فیلم آخر استیون دالدری ، بسیار بلند و کاملا" نزدیک نقش بسته بود. فیلم های دالدری را در دیدارهای دوم یا سوم بهتر می توان درک کرد. هرچه بیشتر ببینی انگار لایه های جدیدی از آن ها قابل درک کردن است. ساعت ها و کتابخوان هم اینگونه بودند.
بسیار بلند و کاملا" نزدیک یک ماکس فون سیدو فوق العاده هم دارد که خدا را صد هزار مرتبه شکر هنوز نفس می کشد و خدا کند تا سال ها زنده باشد و این یکی دیگر خدای ناکرده نمیرد که بعد از ایو مونتانی که ذکرش رفت دیگر طاقت اش را ندارم.
راستی قرار بود درباره من مادر هستم چیزکی بنویسم؛ اگر بدقولی نشود باشد برای فردا!
تا بعد ...